گلسا معین دختر جوان و اهل هنریه که وضع مالی خوبی نداره به طور اتفاقی، صاحب خونه اش رومی شناسه و می فهمه که فاصله ی کمی با مرگ نداره. برای ارثیه اش نقشه می کشه و در این بین؛با رهی رهنما آشنا می شه. کسی که دست روی دست نمی ذاره و بی خیال اموال عمه ی بزرگش نمی شه. ۱۸۰ درجه روایتگر ریتم زندگی عادی این دونفر با تمام رقابت ها ودوستی ها و دشمنی هاشونه …

ژانر : عاشقانه، طنز

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۲ ساعت و ۴۳ دقیقه

مطالعه آنلاین 180 درجه
نویسنده : MaNa91

ژانر : #عاشقانه #طنز

خلاصه :

گلسا معین دختر جوان و اهل هنریه که وضع مالی خوبی نداره به طور اتفاقی، صاحب خونه اش رومی شناسه و می فهمه که فاصله ی کمی با مرگ نداره. برای ارثیه اش نقشه می کشه و در این بین؛با رهی رهنما آشنا می شه. کسی که دست روی دست نمی ذاره و بی خیال اموال عمه ی بزرگش نمی شه. ۱۸۰ درجه روایتگر ریتم زندگی عادی این دونفر با تمام رقابت ها ودوستی ها و دشمنی هاشونه …

"یا حق"

"همه ی حقیقت دروغ است و دروغین ترین نبرد میان من و "من" ! همه مرا بر گردن هنر آویزید یا هنر را بر گردن من ... !"

زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود

زندگی جذبه دستی است که می چیند

زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است

زندگی بعد درخت است به چشم حشره

زندگی

تجربه شب پره در تاریکی است

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست

خبر رفتن موشک به فضا

لمس تنهایی ماه

فکر بوییدن گل در کره ای دیگر

زندگی شستن یک بشقاب است

زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است

زندگی مجذور آینه است

زندگی گل به توان ابدیت

زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما

زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست

هر کجا هستم باشم

آسمان مال من است

پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است

چه اهمیت دارد

گاه

اگر می رویند

قارچ های غربت ؟

(سهراب سپهری)

***

کتاب فروشی های قدیمی خیلی براش جالب بودن. همیشه حس و حال خوب و نوستالژیکی داشتن و توشون یه بوی خاصی می پیچید. بوی خاطره، زندگی، فرهیختگی ... ! گلسا چرخید و پشت سرش و نگاه کرد. یکی از همین کتاب فروشی ها درست پشت سرش بود. لبخندی از سر رضایت زد و درو هل داد. زنگ قدیمیِ بالای در صدا داد. همون بوی مخصوص گرد و خاک و کتاب توی هوا بود.

زن کتاب فروش سرشو بالا گرفت. چه عجب ... بالاخره بعد مدت ها یکی در کتاب فروشی شو باز کرده بود! یه دختر جوون بود. یه عینک بزرگ، از اینا که جدیدا جوونا می زدن، زده بود ... مانتوی بامزه ی بلند آجری پوشیده بود وشالش قرمز بود. با موهای سیاه و یه دوربین عکاسی بزرگ که به گردنش آویزون بود و یه دستش هم به بند کوله پشتی اش گرفته بود.

آن چنان با عشق و علاقه به در و دیوارهای کتاب فروشی نگاه می کرد که زن فکر کرد یه کرم کتابه! تندی سرشو برگردوند. با دیدن زن لبخندی زد و گفت:

-اِ ... سلام!

زن کتابشو بست و کنار گذاشت.

-سلام عزیزم. خوش اومدی.

درحالی که خم شده بود و لا به لای کتاب ها رو نگاه می کرد گفت:

-چه مغازه ی باحالی ... من خیلی وقته دنبال این جور کتاب فروشی هام. دیگه رسما می شه گفت نسل شون منقرض شده ...

زن با تعجب ابروهاشو انداخت بالا. خنده ای از سر تعجب کرد و گفت:

-و همین طور می شه گفت نسل جوونایی مثل تو هم منقرض شده ... دیگه کسی اینجاها نمیاد.

-اوهوم. دقیقا ...

یه کتاب قطور که رنگ کاغذاش زرد هم شده بود برداشت و پشتش و نگاه کرد. لبخندی زد و گفت:

-اینو ... این جدی جدی هفتصد تومن بوده؟!

زن خندید و گفت:

-می بینی که ... عجیبه. نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی. ما که آس و پاسیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعت مچی اش کرد. زد توی سرش و به هوا نگاه کرد. داشت تاریک می شد. صدای اذان میومد. زیرلب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باید برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تندی خداحافظی کرد و سمت در دوید. زن لبخند پررنگی زد و سرشو دوباره توی کتابش کرد. این روزا از این جوونا خیلی کم پیدا می شدن. جوون های بزرگسال. آهسته انگشت هاش رو زیر سطرهای کتاب حرکت داد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

×××

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا دستشو به کمرش زد و با کلافگی به نگهبان پشت دروازه نگاه کرد. نگهبان که نبود ... یه پسر نوجوون شونزده-هیفده ساله بود. گلسا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا مگه دژ نظامیه که می گی تا هوا تاریک شه ما درو می بندیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا پسر اومد دهنشو باز کنه گلسا تندی اضافه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم گفتن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداشو خشدار و دورگه کرد و ادای پسر رو درآورد. بنده خدا صداش درحال تغییر بود و مثل صدای خروس سرماخورده بود. گلسا چشماشو ریز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا بذار بیام تو دیگه ... پسر جان چرا نمی فهمی؟ همین پریروز این خانوم تون خونه نقلی طبقه پایین و به من اجاره داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره با شک و تردید دستی به سرش کشید و به گلسا نگاه کرد. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فقط ... مطمئنین خانوم ... ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره! آخه به تیپ و قیافه ی من میاد دزد باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره پررو پررو شروع کرد به برانداز کردن گلسا تا ببینه قیافش به دزدا می خوره یا نه. گلسا چشماشو پشت عینک بزرگش گرد کرد و با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هی سنگ پای قزوین! درو باز کن ببینم ... ماشالا کم هم نمیاره. من جای خواهر بزرگتم ها ... درو باز کن دیگه. لج نکن. می خوای یه کاری کن اون زن بدبخت با واکر بیاد پایین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره دیگه هیچی نگفت و دروازه رو با کلیدش آهسته باز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید ولی خودتون که بهتر می دونین. یه زن تنهای پولداره و نگرانی هاش دیگه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا با کنجکاوی نگاهش کرد. دهنشو باز کرد تا تکرار کنه : پولداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی تندی دهنشو بست. اگه می گفت خیلی محترمانه بیرونش می کرد و می گفت دیگه مطمئن شدم که دزدی! گلسا سرشو تکون داد و پشت حیاط بزرگ خونه رفت. در انباری کوچیک زیر راه پله رو با کلید باز کرد و رفت تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوله اش رو یه گوشه انداخت و با خودش بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تنها پزی که می تونیم بدیم اینه که خونمون بالاشهره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اضافه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-البته این قسمتشو که «یه انباری توی بالاشهره» رو حذف می کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این براش سوال بود که چه جوری این زن با این همه پول حاضر شده بود انباری شو به یه دختر جوون اجاره بده؟! واقعا می تونست؟ با این همه پول دیگه چی کار به چندرغاز اجاره ی گلسا داشت؟ ولی گلسا دوباره بلند به خودش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می گن لنگه کفش توی بیابون غنیمته همینه دیگه...دیگه از همینم ایراد نگیر وگرنه خدا ازت می گیره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباساشو عوض کرد و روی تخت کم ارتفاع گوشه ی اتاق افتاد. اه. یادش رفته بود چراغو خاموش کنه. با مشت زد روی لبه ی تخت و زیرلب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تف تو این شانس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشد و عینکش و روی میز گذاشت. چراغو خاموش کرد و زیر پتو گلوله شد و پتو رو روی کله اش کشید. چند دقیقه بعد فقط صدای تنفس منظم گلسا توی اتاق می پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح فردا با بی میلی دل از تختش کند و سمت کمدش رفت. لباساشو پوشید و یه لیوان چایی سر کشید. زبونش هم سوخت و درحالی که دوربینشو دور گردنش می انداخت و هنوز بند کتونی هاش باز بود از انباری نمور و تاریک، بیرون اومد. نگاهی به خونه ی نسبتا بزرگ انداخت. یه زن تنها اینجا زندگی می کرد. امیدوار بود که یهویی فوت نشه چون اون وقت همه-خصوصا اون پسره ی نگهبان-به گلسا شک می کردن و می گفتن که اون کشتتش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زیادی کتاب جنایی خوندی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جلوی در اتاق نگهبانی رد می شد که دید پسرک داره دولپی یه لقمه توی دهنش می کنه. سرشو کرد توی پنجره ی اتاقک و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خفه نشی. معده ات اول صبحی ارور می ده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو ترسید و نزدیک بود راستی راستی خفه بشه. گلسا خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیری بچه. ببین من دارم می رم. شب دوباره مشنگ بازی درنیاری. خب قیافمو ببین که باز یادت نره. خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه یادم می مونه. شبیه مگسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره چشمای گلسا اندازه یه کاسه شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منو می گی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره با وحشت تندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نه ... بابامو گفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا خنده اش گرفته بود ولی عینکش و روی بینی اش جلو تر داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این عینکه واقعی نیست. ولی برام شانس میاره. هیچم شبیه مگس نیستم. بهتر از قیافه ی توئه با اون جوش های غرور جوانی. برو خودتو اصلاح کن عمویی تو آینده ی جامعه ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد خندید و دستشو تکون داد و رفت. پسر نگهبان ابروهاشو بالا انداخت. صدای باباش اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عــلــی! علی! صبحونه ات و خوردی؟ بجنب پسر دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الان بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دختره ی خل و چل هم یه کاری کرد به صبحونه اش نرسه ... نه. خل و چل نبود! شاید یه ذره ... متفاوت بود. یه مدل عجیب و غریب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرکوچه گلسا داشت هندزفری هاشو توی گوشش می کرد. کوله اش رو روی دوشش جا به جا کرد. می خواست این روزا که دیگه یه عکاس درست و حسابی به شمار میومد یه زندگی نو بسازه. عکس های جذاب هنری بگیره و باهاشون یه گالری شخصی بزنه. یه گالری که فقط اسم گلسا معین سردرش زیر نور آفتاب برق بزنه ... بعد یه خونه ی جانانه بگیره که مناسب شان یه عکاس حرفه ای باشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا دختری بود که بیشتر لحظه ها توی رویاهاش زندگی می کرد. نه توی دنیای واقعی. این طوری براش بهتر هم بود. نگاهی به ساعت مچی قدیمی اش کرد. دوتا ساعت مچی دستش بود. ولی یکی اش زیر آستین مانتوش قایم بود. نمی خواست کسی مسخره اش کنه. یکی اش به وقت تهران بود و اون یکی به وقت ونیز. شهری که همیشه آرزو داشت بهش سفر کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب هنوز وقت داشت. می تونست بره کتاب فروشی ای که تازه پیدا کرده بود. چتری هاش رو که جدیدا داشتن بلند می شدن رو از جلوی صورتش کنار زد و سمت میدون محسنی میرداماد راه افتاد. جلوی در شیشه ای کتاب فروشی رسید. شونه هاش افتادن ... ای لعنتی. تابلوی بزرگ «تعطیل است» پشت شیشه به گلسا دهن کجی می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی سعی کردن با کمترین سروصدا از پله ها پایین بیاد. خوشبختانه به در رسید ولی تا درو باز کرد صدای پدرش اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی پلک هاشو روی هم فشار داد و دوباره چشماشو باز کرد. آقای «کجا» پیداش شد! برگشت و خیلی خشک گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می رم پیش رها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توضیح مختصری بود، ولی برای اون کافی به نظر می رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش سرشو تکون داد و با ابروهای بالا رفته نگاهش کرد. رهی سرشو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش با لحن حق به جانبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی! به سلامت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از وقتی قدش از باباش بلندتر شده بود حس می کرد اعتماد به نفسش بیشتر شده و راحت تر می تونه جلوش وایسته. راحت تر می تونه جلوش قد علم کنه و حرف بزنه. سرشو تکون داد و درو بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بابا هم که بی خیال هیچی نمی شد. فکر می کرد رهی می دونه مادرش کجاست که بره پیشش! چه چرندیاتی. در ماشینشو باز کرد و نشست. آینه های ماشینو تنظیم کرد. خیلی وقت بود که ته ریشش و نزده بود. خیلی غارنشینی نشده بود. فقط یه ته ریش بود. جدیدا حوصله هیچ کاریو نداشت. حوصله زندگی نداشت ... به قول یه دوستی نه انگیزه ای برای خواب، نه انگیزه ای برای بیداری! همش تکرار و تکرر و درد و بلا بود که از چپ و راست براش می بارید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موبایلش زنگ می خورد. هندزفری هاشو توی گوشش گذاشت و درحالی که دنده عقب می گرفت تا از پارکینگ دربیاد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الــو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای شاد و سرحال آبتین اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو واترپلو ... باقالی پلو ... چه طوری چشم ابرو قشنگ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی لبخندی زد. آبتین هم دیوونه ای بود برا خودشا ... کوتاه خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام. چته شنگول می زنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو بگو من کی شنگول نزدم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همین ... ! فرمایش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه بی اعصاب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی ابروهاشو بالا انداخت و با لحن خود آبتین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو بگو من کی بی اعصاب نبودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به نکته ی خوبی اشاره کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زد توی خط جدی و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببین رهی ... این شرکت بی صاحاب مونده ها ... تو نمی خوای بیای؟ بابا خب برادر من چرا به خودت زحمت می دی. یه وکالت به من بده ... یه کاری بکن که این شرکت رسما به طور تام مال من شه دیگه. چرا پا نمی شی بیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی می دونست که آبتین شوخی می کنه ولی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زبونتو گاز بگیر ... مگه منو خر حاج فرهاد رهنما گاز گرفته، که شرکتو بدم به تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فعلا که گاز گرفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیله خب. اگه شد فردا یه سری می زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگر و اما و شاید نداریم رهی ... جون داداش بیا دیگه. همه اهل شرکت فکر کردن تو مفقودالثر شدی ... به ملکوت اعلی پیوستی ... بیا دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آی قربونت. خدافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی گوشی رو کنار گذاشت و پوفی کرد. این وسط فقط شرکت و کم داشت. یاد روزای اولی افتاد که شرکتو تاسیس کرده بودن ... یه ساختمون بزرگ و خالی...فقط اون و آبتین بودن. شیش سال پیش. پدرش گفته بود که باید تمام کارهاش و خودت بکنی. شیشه رو کشید پایین. باد گرمی به صورتش خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اه. چند وقت دیگه تولد بیست و هشت سالگی اش بود. دیگه باید مستقل زندگی می کرد. مثل رها. جلوی در خونه اش نگه داشت و از ماشین پیاده شد. به نظرش پدرش آدم کوته فکری بود. تنها گذاشتن یه دختر سی ساله توی این جامعه کار احمقانه ای بود. حماقت محض بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید داشت. درو باز کرد و رفت تو. منتهی کلید آپارتمان رها رو نداشت. تقه ای به در زد. چندلحظه بعد رها درو باز کرد. لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رهی؟ بابا تو که عین روح القدوس می مونی ... یه خبر بده قبل از اومدنت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی یکی از ابروهاشو بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علیک سلام. من دم در راحتم. تو رو خدا اصرار نکن که بیام تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها خنده ای کرد و از جلوی در رفت کنار و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا تو ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو با پاش بست و رفت توی آشپزخونه. خونه ی رها همیشه مرتب بود و بوی عطر ملایمی هم توی خونه اش میومد. درحالی که در کابینت ها رو باز و بسته می کرد از رهی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باز آقای «کجا» بهت گیر نداد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودت چی فکر می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها پوزخندی زد و شونه هاشو بالا انداخت. خوب می دونست. سینی چایی رو جلوی رهی گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خوشحالم که از دستش خلاص شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی اخم کوچیکی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی من خوشحال نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو هیچ وقت خوشحال نبودی. دو ساله که تا بحث این موضوع ها پیش میاد اخم می کنی و(صداشو کلفت کرد) می گی درست نیست یه دختر بین این همه گرگ بیفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و به شوخی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی حاجی رسما اعلام کردی که ما بزغاله کوهی هستیم دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی لبخند کوچیکی زد و به مبل تکیه کرد. رها فنجون شو برداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-در هرصورت تو هم باید یه مدت دیگه مستقل بشی...یادت که نرفته؟ ببینم بودجه ی شرکت تون اون قدر هست که ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه حرفشو تموم کنه رهی با قاطعیت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نــه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این قدر مطمئنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع به توضیح دادن کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه من بخوام بدون کمک بابا هم خونه بخرم،هم ماشین بخرم،هم خرج زندگیمو بدم ... دیگه هیچی ندارم! می دونی که من و آبتین قراردادمون ملانصرالدینی نیست. هرکی هر شیش ماه بیشتر زحمت بکشه به اندازه ی سهمش می گیره. نه نصف نصف.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم این مدت خیلی کم رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برای چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقت نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی من هستم. من کمکت می کنم رهی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بی خیال رها. خودم از پسش برمیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکی بهش زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون قدر بدبخت نیستم که بخوام از یه دختر پول بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها مشتی به بازوش زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جدی گفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم جدی گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها تصمیم گرفت که دیگه این بحث و تموم کنه. وقتی رهی می گفت می تونه پس حتما می تونست. همیشه سر تصمیماتش می موند. محکم ترین اراده رو، رهی توی خونواده شون داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها از پشت اپن نگاه رضایت بخشی به برادرش کرد ... نگران بود. هم خودش، هم رهی. برای عوض شدن حال و هوا، بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا این هیکل قشنگ چیه رفتی برای خودت ردیف کردی رهی...؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هان!؟ مگه چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها با لحن بامزه ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پسر باید شیکم داشته باشه آدم دهنشو بذاره روش صدا دربیاره بخنده ... کلی حال می ده. هیکل قشنگ می کنین دیگه نمی شه. والا به قرآن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی تو فکر می کنی که پسر باید شکم داشته باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صددرصد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها یهو بشکنی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رهـــی! یه چیزی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی با بی حوصلگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه ... ؟ می خوای بگی چاق شم؟ برو بابا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا چرت می گی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها با قیافه ای که انگار لامپ بالای سرش روشن شده باشه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می تونی بری با یه دختر پولدار ازدواج کنی. یه دختر خرپول!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی نچی کرد. باز این دختره زیاد سراغ رمان رفته بود. زد روی پاش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا همه مریضای مملکت و شفا بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها پاشو به زمین کوبید و بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جدی بـــودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می دونم رها!اِ! هی هرچی می شه می گه جدی بودم. می دونم جدی بودی خواهر من ولی اصلا پیشنهاد خوبی نبود این وسط فقط زن گرفتنم مونده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها شونه هاشو بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از قدیم گفتن به حرف خواهر بزرگتان گوش دهید. شاید حکمتی درآن باشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی چندبار پلک زد و نگاهش کرد. رها زیرلب اضافه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-روایت از رها رهنما،خواهر بزرگ اعلـــم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا با کتونی اش به سنگریزه ی جلوی پاش ضربه ی محکمی زد. پدرش، همیشه وقتی یه چیزی جلوی پاش بود شوتش می کرد. به گلسا می گفت همیشه با نوک کفشت ضربه بزن. این طوری خیلی دورتر می ره. گلسا لبخندی زد. یادآوری خاطراتشو دوست داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاب فروشی بسته رو که دیده بود قشنگ یه ضدحال خورده بود وسط وجودش! زودتر از همیشه به گالری رسیده بود. ترانه توی گالری نشسته بود و یه پاش رو روی پای دیگه اش انداخته بود و با پرستیژ مزخرف همیشگی اش داشت کتاب می خوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا حاضر بود سر هرچی که داره شرط ببنده که ترانه واقعا کتابه رو نمی خوند. اینم جزو پرستیژ مزخرف اش بود! درو هل داد و رفت تو. ترانه سرشو بالا گرفت و لبخند یه طرفه ی مخصوص خودشو زد. اصرار می کرد که این مدل لبخندشه و پوزخند نیست ولی گلسا هم همیشه اصرار داشت که کلا مدل ترانه پوزخنده. ترانه اصلا لبخند بلد نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به...گلسا جون! چه جالبه. امروز زود اومدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا هم لبخند مصنوعی ای زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره! آخه همیشه «به موقع» میومدم. این دفعه تصمیم گرفتم «زود» بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاها. کوله پشتی اش رو پشت میزش که ته گالری بود گذاشت. ترانه سر گالری می نشست. از بس که می خواست با مشتری ها ورور کنه و خودشو نشون بده ... برعکس گلسا. ترجیح می داد بره ته گالری بشینه و سرش به کار خودش گرم باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست پشت میزش و با علاقه به عکسای با کیفیت و خوشگلی که توی گالری پر بودن نگاه کرد. گالری از دوتا بخش نقاشی و عکاسی تشکیل می شد. گلسا خیلی بهتر از ترانه عکس می گرفت و موضوع هایی هم که انتخاب می کرد خیلی جالب تر بودن ... ترانه هم ته دلش اینو می دونست و به گلسا حسودی اش می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا با انگشتاش روی میز ضرب گرفت. انگار شریک مرگی اومده بود که گلسا خر شد و رفت ترانه رو به عنوان شریک انتخاب کرد! ولی چه می شه کرد دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بچگی دلش یه گالری می خواست ولی تنهایی نمی تونست از پسش بربیاد. هوم ... همین الانشم خیلی بد نبود. ولی اگه می شد ترانه از توی دکوراسیون گالری خط بزنه خیلی خوب تر می شد. زیرلب یه آهنگی رو زمزمه می کرد و از توی کوله اش کتابشو درمیاورد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از آدمای شهر بیزارم...چون با یکی شون خاطره دارم...به من نگو با عشق بی رحمی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درگالری باز شد و «دیلاق» اومد تو. دیلاق اسمی بود که ترانه و گلسا روی پسر قدبلندی که تقریبا هرهفته دوبار میومد گالری شون گذاشته بودن. یه عینک گنده ته استکانی می زد و صورتش لاغر لاغر بود. قدش هم فوق العاده بلند بود ... گلسا لبخندی زد و ترانه هم یکی از ابروهاشو بالا انداخت. به قول ترانه پسره خیلی "ریاضو" بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ وقتم پیش ترانه نمی رفت چون ترانه همش با ابروهای بالا رفته نگاهش می کرد یا اصلا نگاهش نمی کرد. گلسا عینکشو روی موهاش زد. «اه...دوباره این احمق پیداش شد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیلاق با نیش باز و دندون های کج و کوله اش جلوی میز گلسا ظاهر شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا بدون لبخند ولی مودبانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره سرشو کرد توی کتابش. یعنی برو فعلا حوصله ی تو یکی رو ندارم. دیلاق با همون نیش باز رفت برای بار هزارم عکسا رو نگاه کرد و بعد با گلسا خداحافظی کرد و رفت. تا از در رفت بیرون ترانه پقی زد زیر خنده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گلسا این گلوش پیشت گیره ها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اَه...ترانه دهنتو ببند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتابش سر خورد و از روی میز افتاد پایین. گلسا هوفی کرد و رفت زیر میز که سرش محکم خورد به میز! دستشو گرفت پس کله اش و زیرلب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ظاهرا امروز شانس ما رفته تعطیلات هاوایی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصر که شد بعد از ترانه صندوق رو قفل کرد و در گالری رو بست و رفت. اول می خواست یه سری به کتاب فروشی اون خانومه بزنه ولی یادش افتاد که اون پسره ی جوش جوشی دم در که مثلــــا «نگهبان» بود بعد از تاریک شدن هوا دوباره قشقرق راه می اندازه. زیرلب غرغری کرد و پیاده سمت خونه اش راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی دم در وایستاده بود. داشت روزنامه می خوند. گلسا لبخند یه طرفه ای زد. بیشتر لبخندهاش همین مدلی بود. جلو رفت و زد زیر روزنامه و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ســَلـ...ــام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی تکونی خورد و دستشو روی قلبش گذاشت. زیرلب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-احمق ... سلام مگسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا ابروهاشو بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه بچه تو رو چه به خوندن نیازمندی های صبح تهران؟ در ضمن الانم که داره شب می شه. بعد تو تازه داری نیازمندی های صبح می خونی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هاشو بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس فردا که خواستم زن بگیرم باید یه چیزی داشته باشم دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا زد زیر خنده. علی اخم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هــو ... چیه مگه؟! چرا چشم نداری ببینی یه پسر شونزده ساله از آینده حرف می زنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ناراحت نشو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نشدم. من بی جنبه نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ای کرد و دندون های کج و کوله اش بیرون ریخت. گلسا یاد خودش افتاد. یه زمانی چه قدر زجر ارتودنسی رو کشیده بود. ولی الان شکرخدا همه دندوناش صاف صاف بود. خداحافظی کرد و رفت توی حیاط. یه آب نما توی حیاط بود. گلسا تا حالا متوجهش نشده بود...چه قدر باحال بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوربینشو درآورد و جلوی صورتش گرفت. زیرلب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه خوبه که اینجا زندگی می کنم ... باصفاییه برای خودش ا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردا این عکس رو می انداخت روی شاسی و می برد گالری تا چشم ترانه دربیاد. دیلاق هم لابد میومد می دید. شایدم یکی می خریدش. جدیدا کاراش خوب فروش می رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا دستشو سمت گوشش برد و با گوشواره اش بازی کرد...همیشه وقتی از دنیا غافل و حواسش روی یه چیزی متمرکز می شد این حالت رو به خودش می گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شعف به کتاب های فوق العاده زیاد کتاب فروشی نگاه کرد. زن فروشنده لبخندی زد. گلسا سرشو بالا گرفته بود و داشت سقف رنگ و رو رفته ی کتاب فروشی رو نگاه می کرد و دهنش یه ذره باز مونده بود. دستشو زد زیر چونه اش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اسمت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا سرشو پایین آورد و عینکشو روی موهاش گذاشت. با چشمای گرد و مشکی اش به فروشنده نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گلسا. گلسا معین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه اسم قشنگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قابل شما رو نداره! اسم شما چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه...من اسممو دوست دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اسمم لعیاست. لعیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا سرشو بالا گرفت و لبخندی زد. زیرلب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه قدر شبیه اسم مامانمه ... اسمش لیلا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعیا لبخند تلخی زد. حدس می زد که مامانش مرده باشه. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فوت شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا لبخندی زد. لبخندی نمایشی. مصنوعی و تلقینی. دستشو توی هوا تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی وقت پیش بود. خب ... این یکی کتابه باید کجا باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعیا به قفسه ی پایین اشاره کرد. از بعدازظهر این دختر قدبلند عجیب غریب توی کتاب فروشی گرد و خاک گرفته اش پیداش شده بود. گیر شیش پیچ داده بود که اینجا باید مرتب بشه. برای اینکه مشتری های بیشتری جذب بشن. دستشو به کمرش زده بود و مثل یه آدم باتجربه به لعیا گفته بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم شما که نمی دونی چندنفر توی همین شهر کشته مرده ی این کتاب هان ... ولی کتاب فروشی شما خیلی به چشم نمیاد. اگه یه کوچولو به روز ترش بکنیم شاید خیلی بهتر باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم آستین هاشو بالا زده بود و شروع کرده بود ... لعیا دوباره به گلسا که مثل فرفره این طرف و اون طرف می رفت نگاه کرد. اصلا شبیه دخترش نبود ولی با دیدنش یاد دخترش می افتاد. یه دسته کتاب برداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گلسا ... کجا زندگی می کنی؟ البته اگه می خوای ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا با بی توجهی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همین جا میرداماد. یه ذره بالاتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هاشو بالا انداخت و در ادامه ای حرفش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر نکنم بد باشه که شما بدونین. خونه ام یه انباری زیر پله ست. پشت حیاط یه خونه ی فوق العاده بزرگ توی میرداماد. وقتی به بقیه می گم خونه ام میرداماده فکر می کنن از اون بچه پولدارام ... مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعیا سرشو تکون داد. دقیقا همین فکرو کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی بعدش دیدین که نه بابا ... هیچم از این خبرا نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعیا بازم سرشو تکون داد. اصلا انتظار نداشت همچین چیزی بشنوه. یه دختر جوون ... تنها؟ سرتاپاش رو برانداز کرد. ولی بهش میومد که خودش خرجی اش رو دربیاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا انگار ذهن لعیا رو خوند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عکاسی می کنم. با یه دختره ی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد و اصلاح کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با یه دختر یه گالری داریم. در حقیقت مال اونه. ولی من بیشتر توش کار می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو خاروند و نگاهی به ساعت کرد. ظاهرا باید می رفت. چشمکی به لعیا زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من باید برم لعیا خانوم...فردا اگه بتونم حتما حتما میام. نشد،پس فردا بدون شک هستم! من هیچ کاری رو نصفه نیمه نمی ذارم! خندید و کوله پشتی و دوربینشو برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت خیابون دوید. لعیا تا وقتی که از پله های ایستگاه مترو پایین رفت با نگاه دنبالش می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی ماشینشو توی پارکینگ شرکت برد. احتمالا اگه آبتین می دیدش سنکوپ می کرد. بعدشم غرغرهاش شروع می شد. «اتاقت خاک گرفت رهی...کارمندا قیافتو یادشون رفته بود...من هیچ وقت نتونستم مثل تو جذبه داشته باشم احتمالا با دیدن تو خودشونو خیس می کنن!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی از ماشین پیاده شد و سمت شرکت رفت. جذبه؟ نه ... همچین چیزی نداشت. فقط بی حوصله بود و خشن. حوصله ی ابراز احساسات مقابل دیگران رو نداشت! آبتین اسم اینو می ذاشت جذبه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار آسانسور شد. بوی عطر خنکی توی آسانسور میومد. توی طبقه ی سوم ایستاد. در باز شد و آبتین اومد تو ... خدا خیر بده این شانسو که یه بار به رهی لبخند زد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آبتین تا سرشو بالا گرفت و رهی رو دید کپ کرد. چشماش گرد شدن. با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-توئی رهــی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی دست به سینه یکی از ابروهاشو داد بالا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نــَع. شبدر چهاربــرگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آبتین اومد توی آسانسور و محکم زد پشت رهی و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فـُکـُلـی تو کجا بودی؟! اصلا به چشمام اعتماد ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ بس کن بابا توهم. به این بدی ها که نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تنبل ترین رئیس دنیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-احمق ترین رئیس دنیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردو خندیدن توی طبقه ی چهارم پیاده شدن. همه از اینکه بعد از مدت هــا اون یکی رئیس شرکت رو دیدن بودن تعجب کرده بودن. آبتین زیرلب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه عمرا بذارم پاتو از شرکت بذاری بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساسان ته راهرو ایستاده بود و سخت به یه کاغذ که توی دستش بود خیره شده بود. یکی دیگه از کارمندای شرکت بود. آبتین خیلی دستش می انداخت و سرکارش می ذاشت. الانم با دیدنش خنده ای کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ ببین این هویج فرنگی هم دلش برات تنگ شده. ببین کی گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی اخمی کرد و تا اومد بپرسه منظور آبتین چیه ساسان نگاهش کرد و چشماش اندازه نعلبکی شد. از آبتین هم بیشتر تعجب کرده بود ... رهی گلوشو صاف کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آ ... سلام ساسان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاغذ ساسان از دستش افتاد و تندی پرید بغل رهی! رهی خودشو عقب کشید ولی ساسان از گردنش آویزون شده بود و داشت می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رهـی ... رهی! تو کجا بودی؟! وای پسر باورم نمی شه که می بینمت! تو کی خوب شدی؟! این آبتین به من نمی گفت کجا بستری شدی. وگرنه میومدم می دیدمت رهی. من اگه می دونستم که ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی با تعجب به ساسان نگاه کرد و بعد نگاهش سمت آبتین چرخید. اون طرف از خنده ریسه رفته بود ... رهی ساسان و هل داد اون طرف و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آبتین چی به این بنده ی خدا گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساسان هاج و واج داشت نگاهشون می کرد. آبتین وسط خنده اش به ساسان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه پسرم علامت سوال شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آبتیــن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساسان به جای آبتین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رهی انکار نکن داداش. من از همه چی خبر دارم. آبتین به من گفته که تو سرطان داری و این مدت بیمارستان بودی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه های رهی افتادن و با چشمای گرد به آبتین زل زد. داشت سعی می کرد خنده اش رو کنترل کنه ... ساسان دستشو روی شونه ی رهی گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دعواش نکن رهی دیگه! من همیشه تحسین اش می کردم که چه جوری وقتی بهترین شریک اش توی بیمارستانه این قدر خوب روحیه شو حفظ کرده. رهی خدا بزرگه حالا مطمئنا نگاهش به تو هم هست و شفا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی دست ساسان و زد کنار و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ساسان چرا چرت می گی! آبتین مرگ بگیری تو! کی می خوای دست از سر این برداری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آبتین که خنده اش قطع شده بود با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-روز موعود فرا نمــی رسد! حداقل حالا حالا ها فرا نمی رسد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی هم خنده اش گرفته بود. ولی اول باید ساسان طفلکی رو اینجا جمع و جورش می کرد! سرشو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ساسان من چیزیم نیست. خیلیم خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ رهی من گفتم همه چیو می دونـ ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ساسان! عزیز من چرا نمی فهمی؟ آبتین سرکارت گذاشته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساسان با دهن باز به آبتین نگاه کرد. بعد باز به رهی نگاه کرد ... دوباره به آبتین ... دوباره به رهی ... یهو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آبتین خیلی مسخره ای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد کاغذشو برداشت و با قدم های بلند ازشون دور شد. رهی به در اتاقش اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بریم تو ببینم... خدا میدونه به بقیه چی گفتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه رهی باور کن همین یکیو سرکار گذاشتم. آخه حال می ده. دفعه ی قبلی رو یادته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله. همون دفعه که بهش گفته بودی فردا باید با لباس های رنگی بیای شرکت و اونم خودشو شکل دلقک ها درست کرده بود و باورش شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببین! این قدر باحال بود که تو هم یادت نرفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی دلم می خواد چندتا اضافه کاری قشنگ بهت بدم. ولی حیف که نمی شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

×××

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها به پنجره ی اتاقش تکیه کرده بود. ماشین آبتین و که دید فهمید رهی اومده. رهی از ماشین پیاده شد و با آبتین خداحافظی کرد. آبتین سرشو بالا کرد و به پنجره نگاه کرد. رها پرده رو کشید و از جلوی پنجره کنار رفت. نفس عمیقی کشید. این پسره یه جوری بود. یه جور خاصی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ماه پیش هم که توی یکی از مهمونی هاشون اومده بود به رها که نگاه می کرد رها قرمز می شد. قبلا این طوری نبود...اصلا رها خجالت و لبو شدن و این چیزا سرش نمی شد. درو برای رهی باز کرد. رهی اومد تو و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلــام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علیک سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی نشست روی مبل و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امروز رفته بودم شرکت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه عجب. حدس زدم وقتی با اون دوستت برگشتی ... راستی اسمش چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسمش آبتین بود. رها یادش بود. رهی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آبتین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسمش رو یادش بود. خیلی هم خوب یادش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی که چایی می ریخت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کارت به کجا رسیده؟ ببین اگه هنوزم تنهایی نمی تونی زندگی کنی من می تونم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رها من می تونم! عجبا!هرچی می گم توی گوشش نمی ره ... همش می گه من می تونم کمکت کنم. باشه بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعا چرا بابا نمی ذاره ما باهاش زندگی کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهی عاقل اندرسفیه به رها نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون عرضه ی نگه داشتن زنش رو نداشت چه برسه به بچه هاش همون بهتر ما بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رهی مامان خودش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الکی الکی که نرفته! لابد اون یه فشاری بهش آورده که پاشد و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها خواست بهش یادآوری کنه که پدرشون چه قدر خودش شکسته بود ولی هیچی نگفت. دم نزد. نمی خواست رهی رو عصبانی کنه. رهی میومد پیشش که آرامش داشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند بزرگی به برادرش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا چهارپایه رو کشید جلوی کمد قدیمی اش و روش ایستاد. این کمد مال مامانش بود. چه قدر علی موقع آوردنش توی خونه غر زده بود. پسره ی جوش جوشی می گفت خیلی سنگینه! گلسا در بالای کمد رو باز کرد و جعبه ی کوچولوش و آورد. درشو باز کرد. چندتا اسکناس داشتن بهش چشمک می زدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این ماه فروشش خیلی خوب نبود. باید برای اجاره پس اندازش رو استفاده می کرد. گلسا بلند به خودش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس انداز برای چی؟ برای کی؟ دلت خوشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدیما پولاشو جمع می کرد تا بره ونیز ولی الان برای چی؟ خودشم نمی دونست. تندتند شمردشون. با مشت روی زمین کوبید و زیرلب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای بابا...بازم که کمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پول اجاره جور می شد...ولی بقیه کاراش چی؟! به دوربینش که مثل یه شی مقدس روی میزش گذاشته بود نگاه کرد. تنها امیدش همون دوربین بود که وقتی وضعشون خوب بود خریده بودش. لبخندی زد و خطاب به دوربینش بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قربونت بره مادر! تو نبودی چی کار می کردم؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

×××

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا کوله پشتی اش رو روی دوشش انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ترانه من می خوام برم. خودت مغازه رو می بندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوهوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترانه مکثی کرد و بعد با نیشخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امروز عاشقت نیومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا با کلافگی به ترانه نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تــرانه! عاشق من دیگه کدومه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همون دیلاق ریاضو دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا نچی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ترانه حرف می زنیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترانه بشکنی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گلی یه فکری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا از اینکه کسی اسمشو مخفف کنه متنفر بود. ولی ترانه بود دیگه...چی کارش می شد کرد. کل وجودش کرم بود! گلسا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می گم یه روز برو ته گالری قایم شو بعد من بهش می گم گلسا دیگه اینجا نمیاد. بعد عکس العملش رو ببینیم کلی بخندیم! حال می ده نه؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیوونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ عاقل بازی درنیار دیگه! بگو باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیله خب ولی بعدا. فعلا می رم خدافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا که مغز آکبند ترانه در همین حد بود! جدیدا نقاشی روی کاشی رو یاد گرفته بود و داشت فروش گالری رو می برد بالا. خوش به حالش. هرکی پولش توی جیب خودش می رفت. جیب پر ترانه پر تر می شد. جیب خالی گلسا خالی تر! می خواست بره متروی شریعتی. اونجا همیشه سوژه های خوب برای عکس گرفتن زیاد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مترو شلوغ بود. شلوغ تر از همیشه. مردم داشتن هول هولکی و با وحشت حرف می زدن...انگار همه شون هم داشتن راجع به یه چیز حرف می زدن. گلسا روی خط های زرد مخصوص نابیناها ایستاد. خیلی دوست داشت روی برجستگی هاش راه بره. رو به نگهبان سکو کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجا چه خبره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگهبان خیلی بی خیال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه ربع پیش یکی پرت شد پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا تکرار کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-افتاد پـــایین؟!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هوم. عین پودرکاری له شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلسا اخم کرد. یکی مرده بود بعد این یارو این قدر بی خیال بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب چی کارش کردن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می اندازش توی گونی و می برنش دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشیدا شما داری راجع به یه آدم حرف می زنی نه یه مشت برنج که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ول کن خانوم حوصله ندارما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیوونه. توی سرش گچ ریختن! گلسا این قدر از این جور آدمای بی خیال بدش میومد...! دوربینشو توی دستش گرفت و راه افتاد. بعد از اینکه پنجاه تا عکس گرفت و فقط ده تاشون به نظرش خوب اومدن،از ایستگاه اومد بیرون. ای کاش می شد پیش لعیا خانوم هم بره. اون کتاب فروشی ای بوی گرد و غبار و عطرای قدیمی توش پر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی نمی شد. با اینکه علی یه ذره باهاش شوخی می کرد ولی هنوزم قوانین خونه ی پیرزن رو سفت و سخت اجرا می کرد. بعد از تاریک شدن هوا درها رو می بست تا یه موقع لولو خرخره نیاد توی خونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته گلسا بعضی وقتا هم به اون پیرزن حق می داد. پیر بود دیگه...توی اون خونه ی درندشت تنها بود. تنها و پولدار! علی یه دفعه گفته بود که خیلی پولداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکری به سرعت برق و باد از سرش رد شد. تندی بلند وسط خیابون به خودش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ! گلسا! می خوای از خونه ی پیرزن بدبخت دزدی کنی؟! بی تربیت بی نزاکت...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندنفر برگشتن و با تعجب نگاهش کردن. تندی دستشو به کوله اش گرفت و با اون یکی دستش به گوشش اشاره کرد و با احتیاط گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دارم با تلفن حرف می زنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدن و سرشونو برگردوندن. این یهویی حرف زدناش کار دستش می داد! همین روزا بود که مردم فکر می کردن دیوونه ست. یه تاکسی گرفت تا بره خونه اش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در بزرگ ایستاد و یه پاش رو به اون یکی پاش کوبید و سلام نظامی داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سرجوخــه علـی؟ کوشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی تندی از اتاق نگهبانی دوید بیرون و با دندون های دراکولایی اش لبخندی زد و جواب سلام نظامی گلسا رو داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گروهبان مـگسی دقیقا به موقع اومدین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس شانس آوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی درو باز کرد و گلسا رفت تو. علی سرشو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شب خوبی داشته باشی گروهبان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو هم همین طور. شب به خیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت حیاط رفت که یهو ایستاد. برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.