داستان اینه که یه سری دختر و پسر واسه یه ارثیه چشم گیر باید برن پیشه یه عمه خانم زندگی کنن اما این وسط یه مدعی واسه امواله عمه خانم پیدا میشه.....

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۲۷ دقیقه

مطالعه آنلاین ارثیه پر دردسر
نویسنده: New Age

ژانر: #عاشقانه #سنتی

خلاصه:

داستان اینه که یه سری دختر و پسر واسه یه ارثیه چشم گیر باید برن پیشه یه عمه خانم زندگی کنن اما این وسط یه مدعی واسه امواله عمه خانم پیدا میشه.....

- چقدر تاريکه، آخ آخ آخ پام درد گرفت، اين چي بود!

- خفه، مهتاب دو دقيقه اون دهنتو ببند!

- اصلا بياين بريم بالا به بهداد بگيم باهامون بياد پايين.

- اون وقت اون داداش شما چه غلطي بيشتر از ما مي تونه بکنه؟!!

- پرستو، نگاش کن، ببين چي ميگه!

- وااي تورو خدا ساکت بشين، سحر چرا روشن نمي کني؟

- ببخشيـــــد!! با کجام بايد براتون روشن کنم؟

- مگه اون چراغو نياوردي؟

- نه! مهتاب گفت من ميارم.

- مهتاب بميري چرا روشنش نمي کني؟

-واا، من قرار نبود برش دارم که تو به مهتاب گفتي اونم به من گفت...

- تو هم حتما به عمه ات گفتي برش داره، خاک برسرِ من که با کيا اومدم فضولي کردن، اي خدا من چه گناهي کردم که بايد تا آخر عمرم اينارو تحمل کنم؟!!

مهتاب - بابا من آوردمش، بيا بگير انقدرم حرف اضافه نزن، سحر انقدر خودتو اينجوري به من نچسبون.

روشنک - چه جوري؟

مهتاب - اينجوري!

روشنک - اه چندشم شد، سحر چقدر چندشي به خدا، پرستو بيا بريم بالا من ديگه از خيرش گذشتم، با اين ديوونه ها که نبايد مي اومديم اين پايين، دهن تورو بايد سيمان گرفت تا ديگه جلو اينا حرف نزني، اين دفعه هم از دستمون در رفت ببينيم تو اين زير زمين چيا قايم شده.

پرستو - به من چه؟ از بس که گير دادي بريم حياط بريم حياط که اينام زيگيل شدن!

سحر - هوو، زيگيل خودتي، من فقط يکم سيريشم.

مهتاب - بريم بالا، دستشوييم ريخت به خدا!

روشنک - گندت بزنن مهتاب، هوي! سحر از همين راهي که اومديم برگرد، تا اينجا آبياريمون نکرده!

مهتاب - خيلي بي شعوري، سحر...جون بکن ديگه، داره مي ريزه ها!

سحر - هي سحر سحر مي کنه، تاريکه ها، جلو پامو نمي تونم ببينم، امان بدين شماها، وااي اين چي بود؟! بميري مهتاب الهي که راحت بشم از دستت، پرستو بيا دسته منو بگير، تا اين خرس منو له نکرده!

روشنک - بچه ها نمي دونين واسه چي همه امشب اينجا جمع شدن؟!

مهتاب-آخ جوون، من دارم نورو مي بينم.

سحر - اي نور آخرت باشه که امشب منو له کردي، چرا هول مي دي؟!

پرستو - سحر زبون به دهن بگير، خب دستشويي داره، شما نمي دونين اين از تاريکي مي ترسه؟ تا ده سالگي شبا جاشو خيس مي کرد واسه اينکه اگه چشم باز مي کرد مي ديد دورو برش تاريکه ، مي ترسيدو...، روشنک مرض داشتي اومدي اين پايين!!

روشنک - من فضولم، شماها چرا اومدين؟

سحر - خب اومديم فضوليِ تو ديگه، از شوخي گذشته چرا اومدي پايين؟

روشنک - بعدِ ده سال عمه خانم دوباره درِ اين خونه رو به روي فاميل باز کرده، نمي خواستم اين فرصتو از دست بدم.

پرستو - خب ديگه رسيديم، سحر خوبه دختري، اه خيلي چندشي!

سحر - آخ!!

روشنک - بميري که سکتم دادي، صداي چي بود!؟!

سحر - خوردم زمين!

پرستو - ديگه چرا؟ اينجا که روشنه!

سحر - آخه من عينکمو در آورده بودم.

روشنک - عينکتو در آوردي؟! تو که بدون اون منو مامان بزرگتو از هم تشخيص نميدي!

سحر - گم شو، ديوونه، خب اون پايين تاريک بود در کل چيزيو نميشد ديد، اگه عينک به چشمم بود که الان اون بولدوزر دسته هاشو کرده بود تو گوشم، آخه تو که زيرش نمونده بودي.

روشنک - خفه پرستو، انقدر نخند، پاشو ديگه سحر الان صداي بابات در مياد ها!

سحر - صداي بابامم در نياد يه بنده خدايي الاناست که بياد دنيالمون!!!

روشنک - وايــي نگو تورو خدا اين پسره چرا اينجوريه؟! ميگن فاميلِ شوهرِ عمه است، آره؟

پرستو - همچين پريد به من که مواظب اون گلدون باش انگار با يه بچه طرفه!

سحر - آره بابا منم ناراحت شدم بهت اين جوري گفت، ديگه اون قدرها هم بي دستو پا نيستي!

پرستو - درد! تو چرا مي خندي روشنک خانم؟ بدتر از چيزي که به تو گفت نبود ها!

سحر - خداييش راست مي گه همچين با يه نگاه بدي ازت پرسيد چند سالته که خدا مي دونه! آخه خونه مردم اومدي رو سنگاشون سرسره بازي کني؟!

روشنک - اي بميره، انقدر خجالت کشيدم، نه به خاطر حرف اون، به خاطر نگاه دايي، بنده خدا امشب آبروش رفت!

- مي شه بپرسم خانما اينجا چيکار مي کنن؟!

پرستو - نکبت، چرا داد ميزنه؟ خوبه خونه مال اين نيست، اوه اوه بچه ها جمع کنين که صاحبش اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - کي اومد؟ چي شده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشنک - خب اون کوفتيو بزن به چشات تا ببيني!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - هان، باشه، باشه، به به ببين کي اومده! خسته نباشين آقاي دکتر، جلسه بالا تموم شد؟ شما چرا اومدين؟ مي گفتين ما مي اومديم خدمتتون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرسيدم اينجا چکار مي کنين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - والا داخل که روي مبل عمه اجازه نداشتيم بشينيم، تو حياطم که گفتن سمت گل ها نريم، ديديم اينجا از همه جا بهتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احيانا، داشتين خاک بازي مي کردين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشنک - کي؟ من؟ نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما نه، ايشون، آخه اول شب لباسشون مشکي بود اما الان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - اي بميري سحر با اين کارات!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر -اِ خب به من چه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشنک - شنيده بودم دکتري خيلي دقيقی اما فکر نمي کردم تا اين اندازه! بياين بريم بچه ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منظور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلي آروم از کنارش رد شدم و گفتم: فقط جاهايي از لباس سحرو ديدين که درست نيست بهشون دقت کنين آقاي دکتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم هامو سريع کردم، ديگه نمي خواستم اونجا وايستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من روشنک کياني، تنها بازمانده از خانواده 4 نفره سينا کياني هستم. سينا پدرم و مهناز مادرم بود. يه برادر داشتم که از من 2 سال کوچيکتر بود. پنج سالم بود که بابا اينا تصادف کردن، من اون شب خونه خاله مهتاج که مامان مهتابه بودم. الان 20 سال از اون شب گذشته. من يه جورايي بين سه تا خانواده تقسيم شدم. تا دبستانم تموم بشه خونه خاله مهتاج بودم، راهنمايي و دبيرستانو خونه دايي مسعود، دانشگاهو سرکارم که خونه عمو سعيد، مهتاب و بهداد بچه هاي خاله مهتاج اند، سحر دختر داييمه، پرستو و پويا هم بچه هاي عمو سعيدم اند، البته پويا يه ده سالي هستش که رفته آمريکا، البته قراره که برگرده واسه همين من دوباره برگشتم خونه دايي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازگي ها رفتم سرِ کار. نه اينکه نياز مالي داشته باشما، خداروشکر بابا وضعش خوب بود، بعدِ فوتشم عمو پولامو سرمايه گذاري کرد، واسه اينکه دستم تو جيب خودم باشه و از ليسانسه يه استفاده اي بکنم رفتم سره کار، يه کارخونه تو کرج. رشتم طوريه که به دردِ کارخونه ها مي خوره، آخر اين ماه بیست و پنج سالم تموم ميشه، بگذريم، نمي دونم اين عمه طوبي واسه چي بعد ده سال همه رو اينجا دعوت کرده!!! الان تقريبا هفتاد و پنج سالشه، هر چند وقت يک بار يه دختر از دختراي فاميلو مي آورده پيش خودش و نگه ميداشته، کلا وضعش توپه توپه، بعدِ يه مدتم اگه طرف ازدواج مي کرد يا ديگه نمي خواست اونجا وايسته يه زمين يا خونه يا يه پوله قلمبه به طرف مي داد و مي رفت. اما دقيقا ده سال پيش يه دختري از فاميلاي دور شوهرش و مياره پيش خودش و يه شب دختره خودشو مي کشه، تنها چيزي که ما مي دونيم همينه، البته همه مي گند که دختره تعادل روحي نداشته، امروز که داشتيم ميومديم اينجا دايي به زن دايي داشت مي گفت که: بنده خدا عمه بعد مرگ اون دختره خيلي افسرده شده بود فقط تو مراسم هاي ختم مي شد ببينيش، شاديو به خودش حروم کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره به خدا، يادته وقتي اون دختررو ديدم به عمه گفتم دوباره برش گردونين آسايشگاه، اين رفتاراش عادي نيست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، يادمه، بيچاره فکر نمي کرد اينجوري بشه، اما من واقعا دليل مهموني امشبو نمي دونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مسعود ول کن ديگه مي ريم مي فهميم چريان چي بوده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - کجايي تو؟ پيش ما بيا! دوباره رفتي تو فکر؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - بچه ها بياين تو، دايي کارتون داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - بابا کارمون داره؟ يعني چي؟ ساعتو ديدين چنده؟ ده! من دارم از گشنگي مي میرما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به شامم مي رسيم، به فرمايین بالا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - وايـــي اين عين جن مي مونه، از کجا پيداش شد يه دفعه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بچه ها وارد سالن شديم. سالني که اندازه کل خونه دايي مسعوده، قيافه همه گرفته بود. غير زن عمو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - اينا چرا اينجورين، قبل رفتن ما که شنگول بودن، نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - آره، بهداد چرا کبود شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - آره، روشنک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هان؟ ساکت بشينين، وگرنه شام نميدنا، اوه اوه مبصر اومد همه با هم برپا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دايي - چرا بلند شدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - آخه احترام بزرگتر واجبه. دکترم که مردي هستن بعني خيلي بزرگتر از ماها هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن دايي - سحر ميکشمت، روشنک با تو هم کار دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - بچه ها اوضاع خيته، برجا برجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - بدون مقدمه حرفمو مي زنم، به بزرگتراتون گفتم به شماها هم مي گم، مي دونيد که من خيلي پول دارم، اما ديگه فکر نکنم زياد زنده بمونم، دکترها که اينجوري مي گن، بچه ام ندارم که ميراث خوري داشته باشم، تنها اقوام نزديکمم شماها هستين، ميخوام اموالمو بين شماها تقسيم کنم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - آخ جون ماهم رفتيم جز خرپولا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بزن قدش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو - روشنک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اي بابا چرا همه به من گير ميدن اين وسط!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم عمو جان، آروم مي گيرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - بذارين شرطم هم بگم، من مي خوام که همه شماها با من تو اين خونه زندگي کنين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - اينجا؟ واسه چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمه ميخوان که دورشون خالي نباشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - دکتر، خب دورشو پر کنين، ما چرا بايد بياييم؟ البته يه چيزيم هستا، مهتابو بذاريم اينجا کلا دور و بال او پايين و با هم پر ميکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اين حرفش همه زدن زيره خنده، حتي اون دکتره هميشه اخمو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - پس قضيه حله، مهتاب جان يه عمر ما واسه امتحانا خونديمو تو نمره گرفتي البته با تقلب، يه دفعه هم شما اذيت شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه در حالي که هنوزم صداش خندون بود، گفت: عزيزم شرط من اينه که همه شما پنج نفر بايد يه همراه سه نفر ديگه اينجا بمونين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سه نفر ديگه کين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - سياوش و سهراب و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - لابد افراسياب!! اي بابا مگه قراره با فردوسي يه جا باشيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - نه عزيزم، با دلارام، اون دوتا برادرن، پسراي برادر شوهرم هستن، دلارامم از اقوام اون خدا بيامرزه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دايي - اما عمه جان ما نمي تونيم بچه هارو تنها بذاريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو - چون هنوز بچه اند. چون نمي شه اينارو باهم تنها گذاشت، يه مملکتو خراب ميکنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو - بالاخره که چي؟ بايد بزرگ شن، به نظره من که خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله - من که نمي ذارم اينا بيان اينجا، اينا جوونن و شيطون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - اگه مشکل اينه که اونو من حل مي کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله - چجوري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اينجوري اينجوري.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو - روشنک، آبرو برامون نذاشتي به خدا، بفرمايين عمه خانم اون وقت شما توقع دارين که ما اينارو با هم يه جا تنها بذاريم؟! همينجوري ار هم دورن يه مملکتي رو بهم ريختن، چه برسه که پيش هم باشن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دايي - ببخشيد سعيد جان، من از اولي که عمه خانم اين پيشنهاد و داد نظرمو گفتم، من نمي ذارم سحر بياد اينجا، عمه از دستم ناراحتم بشه مهم نيست، من نميذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله - با حرفت موافقم، عمه طوبي منم نمي ذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - شما تا آخر اين هفته فکراتونو بکنيد، حالا هم بريم شام بخوريم که فکر کنم بچه ها خيلي گشنشون شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - آي گل گفتي عمه، به خدا من از صبح تا حالا چيزي نخوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - آخه مي دونيد چيه عمه؟ سحر رژيمه، مي خواد استخوناشو آب کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - آخه ديديم تو رژيم چاق شدن گرفتي، گفتيم ما اينجوري رژيم بگيريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهداد جان تو چرا رفتي اونجا نشستي؟! بيا بريم شـــــام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد - من نمي خورم، شما بريد بخورين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر - چرا آقاي کياني؟ تشريف بيارين، عمه کلي تدارک ديدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد - قبلا صرف شده، شما تو پذيرايي سنگ تموم گذاشتين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر با يه نگاه که توش تمسخر موج مي زد به بهداد نگاه ميکرد، ميخوايين بگم آب خنک بيارن!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - بچه ها بياين ديگه، بهداد جان شما نمياي عمه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خود عمه سالن رو ترک کرد، پرستو دستمو کشيد و گفت: – روشن تو مي گي جريان چيه؟! اين چه پيشنهادِ مسخره ايه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه تو فهميدي منم فهميدم، ولي خيلي بي معنيه که ما ها بيايم اينجا!! واسه خاطر پول!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - خره، بده که ما بريم تو دسته اين بچه پولدارا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - سحر تو چي مي خوري برات بکشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - کوفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - نداريم عزيزم، بذار از عمه بپرسم داره واست بياره ، عمه جان کوفت دارين؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دايي - مهتـــــاب؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - به من چه سحر مي خواد بخوره، دارين عمه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه که داشت ميخنديد، گفت: مهتاب جان عزيزم انقدر اذيتش نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - بهداد نمي خوري؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد - يکم سالاد بريز برام، بيار تو سالن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله - زشته، بيا اينجا بخور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد - زشت کار ايناست، فکر کردن ما محتاجيم که يه همچين شرط مسخره اي رو گذاشتن!! زود بخورين بريم، ديگه سر درد گرفتم، دايي مسعود، اميدوارم کوتاه نياين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو - فعلا حرفي نزنين، بعد شام مي ريم خونه ما حرفامونو مي زنيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر - بهداد خان مي تونم چند لحظه وقتتونو بگيرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - آخ جون الان که دعوا بشه، دکتر و بهداد معلومه باهم مشکل دارن، بهدادم که بي اعصاب، الانه که بپره به دکتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - مگه داداش من سگه که به مردم بپره؟! خيلي پررو شديا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه ها نگاه کنين، شماره بهدادو گرفت، يعني واسه چي؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - من فهميدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - چيو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - آقا از دخترا خوشش نمياد، چشمش بهدادو گرفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گم شو پرستو، دوباره شروع کرديا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - به مرگِ تو، نگاه کن ببين چه جوري داره نگاهش مي کنه، با نگاهش داره مي خورتش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - بدبخت شدم ديدي داداشم زودتر از من شوهر کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - بدسليقه، من چيم از بهداد کمتره که از اون خوشش اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عقلت عزيزم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - اونو که همه ما کم داريم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چهار تا باهم زديم زير خنده، عمه برگشت سمت ما و گفت: ميدونيد شما بچه ها خيلي خوش خنده اين، مخصوصا تو سحر جان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - واي توروخدا جلو مامانم چيزي نگينا، انقدر سفارشم کرد که جلف بازي در نيارم، عمه اين آقا دکتر چند سالشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سی و دو سال ، در ضمن مجردم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اين حرفش يه چشمک به سحر زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - من که وضعيت تاهلشو نپرسيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - من گفتم که جاي سوالي برات نمونه عزيزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده از کنارمون رد شدو رفت سمتِ دکتر و بهداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا اسمشو نگفت؟! پاشین بچه ها، عمو داره کتشو می پوشه، پرستو بریم مانتوهامونو بپوشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - مال منم بیارین، مهتاب انقدر نخور، ده کیلو اضافه وزن تا الان بست نیست، سکته می کنیا، نخور، پر واستا این با روشن بره، وگرنه خودشو خفه می کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو بیا مهتاب، ترکیدی، ای بمیره اون امیر که با تو بهم زد و تو دوباره تیریپ افسردگی برداشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - من نمی دونم کدوم آدمی تو افسردگی چیزی از گلوش پایین می ره که تو انقدر می خوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی - بچه ها حاضر شدین؟! عمه جان با اجازه، اگه امشب حرف نامعقولی زدیم، ازتون واقعا عذر می خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو - مسعود راست می گه، ببخشید اگه ناراحتتون کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - من شمارو خیلی شکه کردم، پس عکس العمل هاتون از نظر من طبیعی بود، اما رو حرفام فکر کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو کرد به ماها که هنوز درگیر بودیم و داشتیم باهم سروکله می زدیم و گفت: از کنار شما بودن واقعا لذت بردم، بچه های شادی هستین، روشنک جان عزیزم تو منو یاده پدرت انداختی، خیلی شبیه اونی اما با خنده های مادرت، خدا رحمتشون کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون از تعریفتون عمه، خوشحال شدم دیدمتون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه با بقیه هم خداحافظی کرد، همه راه افتادیم، من با عمو اینا اومدم، داشتن تو ماشین حرف می زدن، اما من مثل عادت همیشه، تا پام رسید تو ماشین، خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو دیگه روشن، رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواب آلود رفتم تو خونه، خاله و دایی هم تازه رسیدن اما بهداد گفت که می خواد بره خونه خودشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - بهداد خونه نرفتا، یکی بهش زنگ زد، اونم رفت سرِ قرار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من خوابم میادا، می رم بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - اما من می خوام بمونم ببینم آخر این دعوا به کجا ختم میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - منم می رم بخوابم، مهتابی تو نمیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - نه!! منم پیش سحر می مونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نفهمیدم چی شد، فقط با تکون دادن یکی از خواب پریدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه؟! کله سحر، مرض داری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - پاشو ببین چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهتاب دوباره جاشو خیس کرده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - درد بگیری تو، من کی این کارو میکنم؟؟!! تبریک می گم بهتون، بالاخره پولدار شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - بهداد دیروقت بود که برگشت، یه دفعه عنوان کرد که شرط عمه رو می خواد قبول کنه، بعدش دایی و عمو رو برد تو اتاق پرستو، یه ساعتی اونجا بودن، وقتی اومدن بیرون گفتن که قبول کردن، خاله هم قهر کرد رفت، مامان منم باهاش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جون من؟!! چه جوری قبول کردن! بهداد که خیلی شاکی بود، پرستو کوش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - پیشِ بهداده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس شماها چرا اینجایین؟ بریم پایین ببینیم چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - همه خوابیدن، قراره صبح برن دنباله مامان اینا، اما بابا گفت که قبول کردن و دو روز دیگه می خوان برن پیشه عمه واسه اینکه سنگاشونو وا بکنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتیم حرف میزدیم که پرستو اومد داخل اتاق و گفت: بهداد می گفت دیشب دکی بهش زنگ زده، رفتن بیرون، مثل اینکه عمه مریضی سنگینی داره، گفتن یه چند وقت دیگه ای بیشتر زنده نیست، دکتر گفته اگه محیط اطرافش شاد باشه، راحت تر این دوران و می گذرونه، از ما خواسته که فکر کنیم یه چند مدتی رفتیم یه جا مسافرت، یا مستاجری، اون گفته که عمه در هر صورت اموالشو به ما می بخشه، ظاهرا اونم با کار عمه مخالف بوده اما وقتی دیده اون از قبل وصیت نامه اش رو تنظیم کرده بوده، حتی قبل اینکه به کسی چیزی بگه اسم ماها رو توش آورده نظرشو عوض کرده و خواسته هر جوری هست به عمه کمک کنه، از بهداد خواهش کرده تا بیشتر فکر کنه، بهدادم فکراشو کرده و اومده به بابا اینا گفته، بهشون گفته می خواد این کارو واسه عمه انجام بده، دیگه نمی دونم چی گفته که اما دکتر زنگ زده و با بابا و دایی حرف زده، ظاهرا راضی شدن، اما خاله و زن دایی قهر کردن، این وسط مامان من خوشحاله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی شده که عمو راضی شده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - چیکار به این کارا دارین شماها؟! فکر کنین یه مدت رفتین یه خوابگاهِ توپ، من که از الان دلمو صابون زدم واسه پولایی که قراره بگیرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بمیری که فقط فکر پولی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - بچه ها من دلم نمی خواد برم اونجا، ما که نمی دونیم اونجا قراره چی بشه!! تو اون خونه یه نفر خودشو کشته، می دونین این یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - یعنی یه روحِ سرگردان که می خواد مهتابو بکشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - من شوخی نکردما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - خوبه فیزیک خوندی و انقدر دچار توهم می شی، حالا پرستو رو بگی یه چیزی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - مگه من چجوریم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزم بین ماها فقط تو هستی که استعداد نوشتن داری، اینام حسودیشون می شه، مهم اون بنده خداست که عاشق این چرت و پرتایی که تو می نویسی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - بمیری که تعریف کردنت از فحش دادن بدتره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - آره دیگه اون داداش خنگ من نمی دونم از چی این خوشش اومده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلشم بخواد، دختر به این قشنگی، به این خوش هیکلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - بسه دیگه، بگیرین بخوابین که فردا باید دعواهای این خانما رو تحمل کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر بالشت ذو پرت کرد تو صورت مهتاب و از اتاق پرید بیرون، اصلا حس فکر کردن نداشتم، اما ما باید می رفتیم تو اون خونه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه روز از اون شب گذشته، خاله و زن دایی بالاخره راضی شدن، امروز عمو و دایی و بهداد رفتن خونه عمه، وقتی برگشتن یه جلسه سری گذاشتن که ماها رو توش راه ندادن، فقط فهمیدیم که آخر هفته خونه عمه می ریم تا با اون سه نفرم آشنا بشیم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - روشن این چیه پوشیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه؟ به این قشنگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - قشنگ که هست اما به نظرم خیلی آشنا میاد، احیانا مال من نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا، اما رنگش به تو نمیاد، واسه همین دیگه مال من شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - ای آدم بپیچونه بد ذات!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودتی عزیزم، بوس بوس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - آبرو داری کنین، امشب باید ببینیم اینا کین که ما باید باهاشون یه جا وایستیم، راستی این دیواره چی بود که وسطه خونه عمه کشیدن؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - بهداد می گفت که عمه خونشو به دوقسمت تقسیم کرده البته نه همه جاشو، درِ بیشتر اتاقا رو قفل کرده، قسمت شرقی عمارتشو کاملا از اینور جدا کرده ظاهرا دخترا باید برن اون طرف، البته خودشم پیش ماها قراره بمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانما!! واقعا سورپرایزم کردین!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - بــــــه!! دکتر مملکت، اون که تخصص منه، ولی در چه مورد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر - بدون سر و صدا اومدین، اصلا باورم نشد، تصویر بدی از خودتون تو ذهنم به جا گذاشتین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - آخی، طفلی دکتر، حالا واسه اینکه تصویرامون دچار خدشه نشده، روشن دستتو بده ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ جون، دور دور بازی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستای مهتابو گرفتیم و شروع کردیم با جیغ و داد دور چرخیدن،انقدر چرخیدیم که سر من گیج رفت و دستش و ول کردم، مهتابم که ماشاا... در حد غول می مونه، از قصد آنچنان خودشو کوبوند به دکتر که بدبخت با اون هیکل گندش خورد به دیوار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر در حالی که داشت می خندید، گفت: آخی دکتر فکر کنم جای تصویر، پشتتون خدشه دار شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - تا شما باشین که با دخترای کیانی در نیفتین، بر بکس بریم پیش مهمونا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه با هم راه افتادیم سمت سالن، خاله و زن دایی برای اینکه مخالفتشون و اعلام کنن همراه ما نیومدن، دیدم زن عمو داره با یه دختر ناز حرف می زنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - بیچاره شدیم رفت پی کارش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - چرا؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - طرف خیلی خوشگله، نصفه ارثو از الان گرفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه اینجا برنامه Miss Worldـه؟ ملاک قشنگی نیست احمق!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - ملاک چیه احمق؟؟!! چشمای درشت من یا هیکل ظریف مهتاب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - هـــــو دوباره شروع کردیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - عزیزم داشتم مثال می زدم، دم دست بودی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - آهان، اگه از اون نظر بود عیبی نداره، بچه ها اون پسره کیه؟؟!! مگه قرار نبود دو تا باشن اینا که چهارتان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو - دخترا بیاین اینجا، این خوشگل خانم اسمشون دلارامه، دختر مهری خانمه خدا بیامرزه، من با مامانش هم کلاسی بودم، دلارام جان اینام به ترتیب سن: پرستو - مهتاب - سحر - روشنک هستن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من روشنکم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - منم سحرم البته منو روشنک هم سن هستیما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - منم مهتابم اینم که می بینی پرستوئه البته زن برادره منم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلارام - خوشبختم، خوشحالم که می بینم اینجا تنها نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - دلی جان، ای وای ببخشید که می گم دلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلارام - عیبی نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - حالا که عیبی نداره می شه یه سری سوال بپرسم ازت؟! این آقاها کی هستن؟! اونیکه بچه بغلشه کیه؟!!! اون غول بیایونیه کیه؟! اِاِ ببین مهتاب اون غوله خیلی به تو میخوره ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلارام - اونی که بچه بغلشه؟! تا الان که فقط فهمیدم وکیل عمه جانه، اسمش بهروز ریاحی هستش، اونم پسرشه که بغلشه، اون آقا غوله هم داداش منه، اسمشم دانا هستش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای وای ببخشید دلارام جان، فکر نمی کردیم برادرت باشه، ناراحت نشی توروخدا این پرستو یکم قاطی داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - راست می گه یکم خل وضعه، اسمش داناست؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلارام - بله عزیزم، چطور مگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - آخه ما فکر کردیم شاید از مهتاب خوشش بیاد، اما اگه داناست که سمتِ مهتاب نمی ره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلارام زد زیر خنده و گفت: شما خیلی بامزه این!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - خانم خوشگلا بیاین اینجا ببینمتون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه باهم رفتیم سمتش، من و دلارام کنار هم نشستیم، منظره روبروب ما در ورودی بود اما بقیه پشت به در نشسته بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - همون طور که قرار گذاشته بودیم به شرط زندگی درکنار من اموال من بینه شماها تقسیم می شه، بهتره که با همدیگه آشنا بشین بهتره که از دخترا شروع بشه پرستو جان میخوای شما اول شروع کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - چشم عمه جان، پرستو کیانی هستم، نویسندگی خوندم، برای یه مجله که مخصوص کودکانه می نویسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - مهتاب کیانی هستم، دبیرِ فیزیک هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - با اجازه بابام، سحر کیانی هستم، پرستاری تو یه بیمارستان مشغولم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشنک - روشنک کیانی هستم، فعلا به صورت کار آموز تو یه کارخانه کار میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلارام - دلارام کیانی هستم، مترجم زبان فرانسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر - عمه جان نوبتی هم باشه نوبته ماهاست، سیاوش بزرگمهر، چشم پزشک هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهراب بزرگمهر هستم و یه شرکت ساختمانی کوچولو دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهداد کیانی هستم دفترِ وکالت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه حواسم پرت شده بود به پسری که دم در ورودی داشت ماها رو نگاه می کرد، اما نگاهش روی صورت عمه ثابت موند، نمی دونم از کی اونجا بوده اما یه دفعه از در بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلارام - او پسر رو دیدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره توام دیدی؟! از کی اونجا بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلارام - از همون اولی که پرستو شروع کرد به حرف زدن. احساس کردم داشت صداهامونو ضبط می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روشنک جان؟! درسته؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هان؟! چی؟! ببخشید عمه جان حواسم نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - گفتم قرار بر تقسیم ارث بود، فکر کنم حالا که شما تا اینجا اومدین بهتره منم قدم اول و بردارم، به همه شما مبلغ 20 میلیون برای خرید ماشین می دم، می دونم که اینجا از تهران دوره و اکثرِ شماها باید به اونجا برین و بیاین، پس لطفا شماره حساباتون و بدین به آقای ریاحی تا کارای قانونیش رو طی کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمه جان اگه نخوایم ماشین بخریم چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - پولِ خودتونه می تونین هر کاری باهاش بکنین، آقای بهروز ریاحی وکیل من هستن و البته نوه یکی از بهترین دوستای من، آقای دانا کیانی هم برادر دلارام جانم هستن، البته دانا جان قرار نیست تو این جریان باشن، اونم به دلایلی که خودشون اگه لازم باشه بهتون میگه، حالاهم اگه اجازه بدین برین برای شام که خانواده هاتون مجبور نشن خواب آلود برگردن تهران.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن این حرف خودش بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلارام - رسما همه رو بیرون کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - بچه ها می خوام برم تو کار دکتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلارام - داداشش بهتره ها، خوش تیپ تره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - بد فکریم نیستا، حالا تا آخر شب نظر قطعیم رو بهتون می گم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو - بچه ها بهتره فکر ماشین خریدن و از سرتون بیرون کنین مخصوصا تو سحر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - اِ خاله، به من چیکار داری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو - با اون دست فرمون تو من یکی که نمی ذارم تو این جاده برونی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - مامان نیست شما گیر می دی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو - گفته باشم، پرستو باید تورو ببره و بیاره، روشنک که محل کارش به اینجا خیلی نزدیکه، مهتابم باید با بهداد بره، چون هم مسیرن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - بذار بچه ها شامشون و بخورن! طبقِ قرارمون از امشب بچه ها اینجا می مونن، دخترا با من تو قسمت شرقی ساختمون و پسرا تو قسمت غربی، البته از همین الان بگم که شماها هم هر وقت دلتون خواست می تونین اینجا بیاین و همینجا بمونین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو - امیدوارم این قسمت از قرارمون که بچه ها باید یه شب در هفته خونه خودشون باشن و فراموش نکرده باشین!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - تمام اینجا جزء قراردادیه که صفایی تنظیم کرده و بهداد تایید کرده، شماهام که امضاش کردین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - نمی دونم چرا بابا و عمو چیزی نمی گن؟؟! سنگین شدن دوتایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - تو که می دونی بابای تو جایی نمی خوابه که زیرش آب بره، بچه ها من فقط لباس واسه همین هفته آوردما، شماها چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم همینطور، سحرم که فقط لوازم آرایشاشو آورده و عینکاش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - چیکار کنم خیلی خوشگلم باید با این چیزا یکی رو تور کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلارام - ببخشید بچه ها که دارم به حرفاتون گوش میدم، اما من فکر کنم سحر یکی رو تور کرده!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - خدای من پرستو کم توهم می زد یکی دیگه ام بهش اضافه شد، چی می گی تو؟؟!!! سحر تنها کسی رو که تونسته تور کنه، آقا رحیم صاحب کله پزیه دمه خونه ماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو زد زیرِ خنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیاوش - خانما به چی می خندین؟ بگین ماهم فیض ببریم، با برادرم آشنا بشین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشبختم، من سهرابم، به نظر میاد اینجا بهتون خوش گذشته که انقدر خوشحالین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به دلارام کرد و گفت: شما هم مثل اینکه خوب با خانمای کیانی جور شدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلارام - باید متذکر بشl منم یه کیانی هستما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِاِ...راست میگیا خواستم همون موقع بپرسم یادم رفت، تو مگه با ما فامیلی؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلارام - آره، من از اقوام عمه هستم، البته خانواده ما زیاد اهل رفت و آمد نیستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - بچه ها بیاین همین الان یه دعایی بکنیم، من دعا می کنم شما بگین، آمین، باشه؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر - ببخشید سحر خانم اما شما مگه آرزویی هم دارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - بله؟! منظور؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر - انقدر که شما بی غم هستین من فکر نکنم تا به حال کسی رو مثله شما دیده باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - خدایا همه ی دخترا و پسرای توی این جمع رو عاقبت به خیر کن غیر دکتر، اجاق هیچ کدوممون رو هم کور نکن تا مثل این عمه دوره نیفتیم پول زحمت کشیدمون رو به دیگران ببخشیم، اما نسل این دکتر و نذار ادامه پیدا کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ما ها با هم گفتیم الهی آمین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر - سهراب توام منو فروختی؟! بی معرفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - دخترا بیاین خانوادهاتون دارن میرن، من فقط شنیدم که سهراب گفت: من که می دونم تا حالا چندتا از رفیقات خواستن بچه هاتو به دنیا بیارن جناب عالی نذاشتی، بعدشم مگه بده بی غمن؟ می خوای مثل من اول جوونی از هر چی زندگیه پشیمون بشن!!؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نشنیدم چی شد!! بعد از خداحافظی با عمو و دایی و زن عمو، همه رفتیم توی سالن پیش عمه خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - از قوانین این خونه یکیش اینه که وعده های غذایی رو باهم و اینجا می خوریم، تهیه غذا هم با دختراست، پسرا و دخترا باید خودشون اتاقاشونو نظافت کنن، تهیه مایحتاج خونه با پسراست، اما برای بقیه کارا سه روز در هفته چند نفر میان تا اینجارو تمیز کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر - عمه شما که می دونی من نمی رسم کارامو بکنم، تمام هفته درگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - والا ما همه درگیریم منم تمام هفته سر کارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر - کار من فرق داره، من نمی رسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - چه فرقی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر - همون فرقی که باعث شده من دکتر باشم و شما یه پرستار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلارام - ظاهرا این فرقتون اینجا به دردتون نمی خوره آقای دکتر، اینجا یه خونه است که قراره چند نفر آدم، تاکید می کنم آدم در کنار هم با آرامش زندگی کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد - من که بعید می دونم اینا بتونن با هم کنار بیان، اینجوری نگاشون نکنین همیشه در حال دعوان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب - من و سیاوش به زندگی مجردی عادت داریم، اما خانما فکر نکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید آقای بزرگمهر باید بگم که بین ماها فقط بهداد خان بودن که تهران درس خوندن، ما همه زندگی دانشجویی رو تجربه کردیم، از پس کارای خودمون بر میایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - البته فکر کنم تو این یه مورد اشتباه کردی روشنک جان، ما تا به الان قانون بقا رو تجربه نکردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد - منظور؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - آخه هیچی نشده همه دارن دندون و پنجه هاشونو به هم نشون میدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه که تا اون موقع فقط داشت نگاه می کرد با خنده گفت: مهتاب راست میگه ازالان افتادین جون هم، راستی یادم رفت یکی دیگه از قانونای این خونه رو بگم از ساعت نه شب به بعد، خودتون باید کاراتونو بکنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد - مثلا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - مثلا! مثل همین الان که باید این ریخت و پاشا رو جمع و جور کنین، راستی باید بگم که ریاحی هم اینجا می مونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - چون خیلی ساله که اینجا زندگی می کنه البته تو اون خونه که گوشه باغه، یکم مراعاتشو بکنین تازه زنشو از دست داده، تو یه تصادف مرد و این بچه رو برای ریاحی بیچاره گذاشته، تازه اینم بگم که اون خونه و حصاری که دورش کشیده شده متعلق به خود بهروزه، اونجا رو از من خریده پس هیچ حقی ندارین که در مورد اون خونه فکر کنین،الانم پاشین اینجا رو تمیز کنین، پاشین تنبلا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر - بذارین کمکتون کنم عمه، باید ببینم وضعیتتون چه طوریه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - نمی خواد، من که می دونم می خوای از زیر کار دربری، برو کمک کن، وظیفه شستن ظرفا با تو و بهداده ها تا من فردا یه برنامه براتون تنظیم کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - می بینم که حالتو گرفتش...برو حالشو ببر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر یه لبخند گنده تقدیم دکتر بیچاره کرد...بچه ها همچنان داشتن تو سرو کله هم میزدن. اما ذهن من سمت اون غریبه ای که دیده بودم چرخ می زد، تو همین فکرا بودم که صدای دکتر بلند شد: نکن دیگه بهروز، اه توام با این شوخیات!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - ظاهرا ریاحی هم اومده، برم ببینم چه خبره تو آشپزخونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - روشنک تو برو بخواب فردا باید بری سر کار، ماها همه فردا بیکاریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - منم فردا مدرسه ندارم اما صبح تو موسسه شاگرد دارم، منم میام بریم بخوابیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای تقریبا بلندی داد زد: شب همگی خوش، ما فردا باید بریم سر کار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون موقع سهراب اومد بیرون و گفت: مهتاب خانم بیاین شماره منو بگیرین، فردا صبح من میبرمتون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - من گوشیم تو کیفمه، شمارمو می گم شما زنگ بزنین، روشنک فردا باید زود بره البته چون محل کارش نزدیک شده زیاد نمی خواد از خوابتون بزنین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب - من هر روز صبح ساعته پنج و نیم بیدار میشم برای ورزش کردن، پس مشکلی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شب بخیر، بریم مهتاب تازه باید اتاق خواب پیدا کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - من تو اتاق تنها نمی خوابما!! گفته باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا اومدم جوابشو بدم صدای حرف زدن عمه رو شنیدیم، مثل اینکه با تلفن حرف میزد: من که بهت گفته بودم فکر این خونه رو از مغزت بیرون کن، هر چی که مربوط به اون بود و بهت دادم اما این خونه مال منه، مال من، به هر کدوم از اینا که بخوام می دمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داره با کی حرف میزنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - نمی دونم، اه قطع کرد، کی دنبال این خونست؟؟!! من که از اینجا خوشم نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا خره؟! اینجا که خیلی باحاله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - واسه تو آره که همیشه عاشق خونه های قدیمی و بزرگی، من از تنها بودن تو این خونه می ترسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - شماها اینجا کاری دارین دخترا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه...داشتیم دنبال اتاقامون می گشتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - اناق دو تخته ندارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - دو تخته؟! چطور مگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهتاب می ترسه تنها بخوابه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - عزیزم ترس نداره اینجا خیلی امنه، اما اگه واقعا می ترسی فقط یه اتاق که دوتا تخت داره، اگه می خوایین برین تو اون اتاق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون عمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه - من می خوام از این به بعد اینجارم خونه خودتون بدونین...پس راحت باشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و مهتاب بالاخره اون اتاق و پیدا کردیم، اتاق قشنگی بود با یه دکوراسیون آبی، تختی که انتخاب کردم کنار پنجره بود و روبه یه در کوچیک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دره که تو جیاطه درست روبروی اتاق ماستا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - آره!! اما فکر کنم به سمت خیابون باز نمیشه...یه سوال ما الان رو به کدوم ضلع ساختمونیم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم اما تمام چراغای این طرف خاموشه ها، حالا بگیر بخواب که فردا کلی کار دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم به بالشت نرسیده خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تکونای مهتاب بیدار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو دیگه دیرت میشه ها...سهراب زنگ زد که نیم ساعت دیگه حاضر باشیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه...فقط یکم دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنجره اتاق باز بود هوا فوق العاده خنک شده بود سرمو چرخوندم تا بیرونو نگاه کنم، یه دفعه حس کردم کسی از جلوی اتاقمون رد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهتاب؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - هان؟! لباساتو اتو کردم...لقمتم گرفتم، دیگه چه مرگته؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لحظه ترسیدم، من مطمئن بودم یکی از جلو اتاق رد شده...اما می دونستم نباید به این خانم شجاع چیزی بگم، وگرنه پس میفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هان!! هیچی...دلم برا صدات تنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - اه اینم عجب گیریه ها...بابا گفتی نیم ساعت دیگه، هنوز ده دقیقه ام نشده، دِ پاشو توام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با داد مهتاب فکر کنم کل بچه ها الان از خواب بیدار شدن. از ترسم پریدم تو دستشویی، خوبی این اتاق این بود که حمام و دستشویی داخل اتاق بود. وقتی اومدم بیرون دیدم حاضره. از ترسم سریع لباسامو پوشیدم داشتم کیفمو مرتب می کردم که گفت: بیا یه گاز به این لقمه یزن الان غش نکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی خرس مهربون من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - بی ادب بی تربیت، بله؟....شما فرمودین نیم ساعت...تا ده دقیقه دیگه...نه خیر...بدو که این منو کشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصولا عادت به آرایش نداشتم، خوشگل نبودم اما انقدر اعتماد به نفس داشتم که قیافمو همینجوری بیشتر ترجیح میدادم، البته اینم بگما محل کار که جای آرایشو قر و فر نیست، اونم جایی که من کار می کنم محیط کاملا مردونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب - جالبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب - اینکه شما دو تا انقدر ساده دارین میرین سره کار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - ببخشید که من معلم هستم و الگویه دخترای مردم، ایشونم محیط کارشون کاملا مردونست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب - شما همیشه با این لحن با بچه های مردم حرف می زنین؟ خوبه سکته نمی کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - نه اتفاقا سکته رو همون دفعه اول که منو می بینن میزنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره از اون خنده های احمقانش رو زده بود که هر کسی می دیدش ناخودآگاه می خندید، سهراب هم از این قاعده مستثنی نبود...با خنده گفت: چطور مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - نا حالا ندیدم کسی منو با این هیبت ببینه وپس نیفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب دیگه غش غش می خندید ، منم که بدجور خنده ام گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - از الان بگم بهتون که این سحر یه بلایی سر برادرتون میاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب - می دونم، بدجور به پرو پای هم می پیچن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقا سهراب ممنون که منو رسوندین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - برگشتنی زنگ بزن پر بیاد دنبالت، خودت راه نیفتی بیایا! فهمیدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب - جالبه شما همتون نگران هم هستین، خیلی باهم خوبین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه همینو میگن، فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز باهر بدبختی و خستگی بود تموم شد، به سحر جریان امروز و که فکر می کردم کسی از جلوی اتاقمون رد شده رو گفتم، می گفت احتمالش هست باغبون عمه بوده باشه، چون جلوب اتاق ما تراس خیلی بزرگی بود که پر از گلدون و گل بود، حرفش منطقی بود، ظاهرا دیشب دکتر بد زده بود تو پره سحر، بعد سحر با پرستو حرف زدم، اون که از دست بهداد شاکی بود که با بقیه دست به یکی کرده بوده و سحرو اذیت می کرده، اما می گفت دلارام خوب از پسشون بر اومده، تو فکر بودم که یه ماشین جلو پام ترمز زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بپر بالا دختر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا همه اومدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - خواستیم یه هوایی عوض کنیم و یکم خرید کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خرید؟! پولتون زیادی کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلارام - یه بار که داداشم باهام نیست می خوام تا می تونم خرید کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - خبر نداری عمه تو حسابامون پول ریخته، امروز بهمون گفت، پسرا دو سه ساعتی هست که رفتن بیرون، لیست خریدا رو بهشون دادیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - مطمئنین تنهایی می تونن خرید کنن؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولشون کن بابا، به ما چه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلارام - من هنوزم منظور عمه رو درک نکردم، چرا داره پولاشو دور میریزه!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهتاب جریان دیشب و گفتی براشون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - آره اما نتونستیم حدس بزنیم جریان چی بوده، اما عمه خیلی مشکوک می زنه، تازه دلی جریان اون پسره رو گفت که تو و اون دیدین، یعنی کی بوده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - پخشو بزن بابا حالا ما می خواییم پول خرج کنیم شما هی داستان تعریف کنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه موضوع صحبتامون عوض شده بود، خیلی بهمون خوش گذشت، سحر که خودشو خفه کرد انقدر که لباس خرید، اگه مهتاب سرش داد نمی زد می خواست هشتمین کفشش رو هم بخره، جالبی اینکه ما کفشامون به هم می خوره و اون انقدر لوس بازی در میاره. نزدیک نه بود که خونه رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر - به به خانما، کجا بودین!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب - خرید. چطور؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب - غذا درست کردن با شماهاست، اون وقت تا نه بیرون موندین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلارام - ما غذا درست کردین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد - من که بویی احساس نمی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو - ظهر درست کردیم، تو یخچاله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر - من نمی تونم غذای مونده بخورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب - سیاوش شروع نکن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر - از الان باید تکلیف معلوم بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر - تکلیف معلومه، غذا همینه که هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد - حالا این یه دفعه بی خیال از دفعات بعد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو رفته بود تو آشپزخانه، بچه ها بیاین میز و بچینین، تا منم برنج رو گرم کنم، خداییش بچه ها سنگه تموم گذاشته بودن، سه رنگ غذا، خیلی جالب بود، پسرا مثل قحطی زده ها داشتن برای خودشون غذا می کشیدن که یه دفعه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا منتظر من نشدین آقایون؟؟!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب - وای زن عمو ببخشید تورو خدا اصلا حواسمون نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.