داستان در مورد زندگی افسون، یه دختره خدمتکاره که یه روز صبر و تحملش رو از دست میده و بدون هیچ پشتوانه‌ای از عمارت بزرگی که توش کار میکنه، بیرون میزنه. ولی با یه تصادف زندگیش کاملا عوض میشه…

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۳۸ دقیقه

مطالعه آنلاین زندگی تصادفی
نویسنده : ساجده تاجیک (rain-sky73)

ژانر: #عاشقانه

خلاصه :

داستان در مورد زندگی افسون، یه دختره خدمتکاره که یه روز صبر و تحملش رو از دست میده و بدون هیچ پشتوانه‌ای از عمارت بزرگی که توش کار میکنه، بیرون میزنه. ولی با یه تصادف زندگیش کاملا عوض میشه…

" به نام او "

نگاهی به مهتا که با غرور نگاهم میکرد انداختم و با حرص از اتاق اومدم بیرون.

- دختره بیشعور فکر کرده کیه؟ اَه. مرفه بیدرد. اِی خدا یعنی یه روز میشه من حال این دختره نکبت و بگیرم؟

پیشبندم رو بستم و همونطور که غر میزدم، شروع به شستن ظرفا کردم.

- ساعت ده شد افسون. قرصهای خانوم و ببر بده.

کلافه گفتم:

- فقط من توی خونه نیستم آ. میبینی که دارم ظرف میشورم.

ملیحه مظلوم نگاهم کردو گفت:

- من حوصله دستوراش و ندارم افسون. خب تو برو دیگه.

با اخم نگاهش کردم و همونطور که دستکشام رو درمیاوردم گفتم:

- کو؟؟؟ بده به من.

ملیحه هم از خدا خواسته سینی آب و قرصا رو داد دستم و گفت:

- فدای اون اخمت.

بی توجه بهش راه افتادم سمت اتاق خانوم. انقدر عصبانی بودم که داشتم میترکیدم.

باید تا آخر شب لباسای اون دختره چندش رو میشستم. اتو میکردم و میذاشتم توی کمدش تا فردا تنش کنه گورشو گم کنه دانشگاه!!!

به بی ادبی خودم اخمی کردم و چند تا تقه به در زدم. طبق معمول صدای کلفت ملک تاج خانوم اومد.

- بیا تو.

در رو باز کردم و رفتم سمت صندلیش. طبق معمول جلوی پنجره نشسته بود و داشت تکون میخورد.

سلام کردم و سینی رو روی میز گذاشتم. نگاه کوتاهی بهم انداخت و قرصش رو با آرامش خورد.

- لباست چرا انقدر گشاده؟

نگاهی به خودم انداختم و آروم گفتم:

- گشاد نبود. گشاد شده.

- به هر حال. فردا با این لباس نبینمت. خوشم نمیاد خدمتکارام انقدر ژولیده باشن.

از گفتن خدمتکارام بدم اومد. اخم کردم و گفتم:

- چشم خانوم.

و سینی رو برداشتم و با گفتن با اجازه از اتاق خارج شدم. دوباره برگشتم توی آشپزخونه. همونطور که انتظار داشتم ظرفا هنوز نشسته بود. ملیحه همیشه همینطور بود. از هیچکس توی این خونه دل خوشی نداشتم.

کسی جز شیرین توی آَشپزخونه نبود. داشت جمع و جور میکرد. لباسهای مهتا رو از ماشین لباسشویی بیرون آوردم و گذاشتم روی صندلی تا وظیفه م رو فراموش نکنم.

باقی ظرفا رو شستم و بعد از انجام بقیه کارها، ساعت نزدیکای 12 بود که رفتم سمت اتاق مشترکم با بقیه خدمتکارا!!

همه خوابیده بودن. آروم رفتم سرجام و دراز کشیدم.

- چیکار میکردی تا الان؟

دوباره ملیحه بود. بی حوصله گفتم:

- کار.

و پشتم رو کردم بهش و چشمام رو بستم.

***

طبق معمول ساعت شش و نیم بود و داشتیم میز رو برای صبحانه میچیدیم. از دستورهای جور وا جور اکرم، به قول بچه ها سرپرست خدمتکارا، کلافه شده بودم.

خونه زیادی بزرگ بود و ده نفر بودیم. یه اتاق هم بهمون داده بودن که تقریبا هجده متر بود.

روز اول که اینجا استخدام شده بودم داشتم بال در میاوردم. وقتی خونه و این همه خدمتکار رو دیدم که با لباس های شکل هم وسط خونه راه میرفتن یاد فیلما افتادم.

لباس مشکی سرمه ایم رو توی تنم صاف کردم و رفتم توی آشپزخونه تا با بقیه صبحونه بخورم.

مثل همیشه ساعت هفت و نیم برای جمع کردن میز رفتم بیرون.

هر کس وظیفه خاصی داشت و وظیفه منم شستن ظرفا، چیدن و جمع کردن میز و انجام هر کاری که مهتا دختر بزرگ خانواده میگفت، بود.

مثل همیشه ظرفا رو شستم و چون مهتا صبح اول صبح رفته بود بیرون بعد از دادن قرصهای خانوم رفتم توی اتاقمون تا یه کم استراحت کنم. خیلی خسته بودم و بعد از چند ثانیه خوابم رفت.

با صدای هیجان زده ملیحه چشمام رو باز کردم و توی جام نشستم. دستی به پیشونیم کشیدم و ترسی که از بیدار شدن یه دفعه ای بهم وارد شده بود رو از خودم دور کردم. آروم گفتم:

- چی شده ملیحه؟ این دیگه چه جور صدا کردنیه؟ اَه.

ملیحه چشماش رو جمع کردو گفت:

- الان چه وقت خوابیدنه؟؟ پاشو پاشو خانوم همه رو احضار کرده.

- چی شده باز؟

- نمیدونم. پاشو بیا بیرون زود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رفت بیرون. همیشه وقتی اتفاق مهمی میفتاد خانوم احضارمون میکرد. با عجله از جام بلند شدمو بعد از مرتب کردن لباسم که شیرین برام تنگش کرده بود، رفتم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه منتظر ایستاده بودند. کنار شیرین ایستادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیومده هنوز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا. مسخره کرده. یه ساعته الافیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها کسی بود که توی این خونه شاید دوسش داشتم. به عصبانیتش لبخندی زدمو با دیدن ملک تاج خانوم که مثل همیشه با غرور بهمون نزدیک میشد، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و صاف ایستادم. جلومون ایستاد و با چند تا سرفه صداش رو صاف کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم جمع شید که یه خبر مهم رو بهتون بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کردو ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیرحسین ارجمند فرزند بزرگم داره از کانادا برمیگرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از مکثی که بین حرفاش میکرد متنفر بودم. مثل ناظم مدرسه ها بود. از فکرم لبخندی زدم که با خوردن آرنج شیرین توی پهلوم یکی شد. سریع خنده م رو جمع کردمو دوباره به خانوم نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوس دارم این خونه برق بیفته. یه مهمونی بزرگ در پیش داریم. امیرحسین آخر هفته میاد. پس وقت زیادی ندارید. یکی از اتاقای بالا رو آماده میکنید. میخوام همه چیز فوق العاده باشه. و برای جشن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مهسا دختر کوچیکش که کنارش ایستاده بود، اشاره کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهسا براتون لباس میاره. نمیخوام کسی رو با لباسای کار ببینم. پذیرایی باید به نحو احسنت انجام بشه. حواستون به همه چیز باشه. دیگه تکرار نمیکنم. به نحو احسنت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت عقب برگشت که بره. ولی باز نگاهمون کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و یه چیز دیگه. اینو یادتون نره. شما فقط برای کار اینجایید. فقط کار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با سرعت دور شد. کلا این خانواده تنفر انگیز بودن. نفسم رو با صدا بیرون دادمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سه نفر کم بودن یه گند دماغ دیگه م داره بهشون اضافه میشه. اَه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین ریز خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره والا. خدا میدونه اونیکی چجوریه. خدا به دادمون برسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای اکرم مجبور شدیم ساکت شیم. جای خانوم ایستاده بود و نطق میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وظیفه ها همون وظایف قبلیه. با این فرق که ملیحه و سمانه دیگه توی آشپزخونه نیستن. لیلا و مینا جایگزین میشن. شیرین و افسون اتاقای بالا رو بازرسی و جمع و جور میکنن. بزرگترین و قشنگترین اتاقم برای آقا زاده که دارن تشریف میارن آماده میکنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وظیفه م معلوم شده بود و دیگه به بقیه حرفاش گوش ندادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بعد همه رفتیم سرکارمون. از اینکه ملیحه آشپزخونه نبود و از دستش راحت بودم، خوشحال بودم. دختر خیلی نچسبی بود و فوق العاده دروغگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وظیفه ای که بهم داده بودن خوب بود. برای بار اول راضی از اکرم همراه با شیرین رفتیم طبقه بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدوم اتاق و تمیز کنیم براش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به شیرین کردمو همونطور که توی همه اتاقا سرک میکشیدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیدونم. بزرگترینشو دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینا همه بزرگن دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از نگاه کردن همه اتاقها، یکی که بزرگ تر از بقیه بود رو انتخاب کردیم و مشغول شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند ساعت روی مبل گوشه اتاق ولو شدیم. همون موقع اکرم در اتاق رو باز کردو با دیدن ما گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا نشستین پس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین نفس پر صدایی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خسته شدیم اکرم خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این اتاق باید تا پنج روز دیگه آماده باشه دخترا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میدونیم اکرم خانوم. الانم همه چیز تمیز شده. فقط باید ملافه و پرده ها رو بشوریم و تموم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به اطرافش کردو رفت بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تموم پنج روز همه درگیر بودن. مهتا و مهسا هم یه ریز میرفتن و میومدن و دستور میدادن. من و شیرین چون کارمون زودتر از بقیه تموم شده بود راحت تر بودیم. هر چند که اکرم نمیذاشت دو دقیقه نفس بکشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پتوم رو تا روی صورتم کشیدم و به شیرین که کنارم خوابیده بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پ نه پ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاش این پنج روز تموم نمیشد آ. داشتیم نفس میکشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره بابا. حالا خدا میدونه این یکی ارجمند چطوری باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکی مثل همینا. بهتر که نیس. شاید بدتر باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره بابا. ولی کاش خشگل باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیوونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خستگی نفهمیدم کی خوابم رفت. صبح بعد از انجام همه کارهای روزمره طبق خواسته خانوم دوباره جمع شدیم. مثل همیشه روبه رومون ایستاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همونطور که میدونید امروز امیرحسین میاد. همه چیز باید درست باشه اکرم. فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اکرم سرشو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خانوم. همه چیز آماده ست. فقط پرده ها رو نیاوردن. اناق آقا پرده نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا نیم ساعت دیگه میارن. مشکلی نست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون موقع مهسا و مهتا کنارش ایستادند. خانوم سری تکون دادو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما میریم فرودگاه. وقتی برگشتیم همه چیز آماده باشه . برید سر کارتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه تایی رفتن و دوباره همه مشغول شدن. نیم ساعت بعد پرده ها رو آوردن و منو شیرین برای نصبش رفتیم بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرده ها سورمه ای بود، مثل همه وسایل دیگه اتاق. واقعا که قشنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بدبختی پرده ها رو نصب کردیم و خودمون رو انداختیم روی تخت. شیرین نفس عمیقی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- افسون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه یه سوال بپرسم؟ ناراحت نمیشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بپرس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو خانواده...... نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه. دو سال پیش فوت کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا بیامرزشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه جوبشو بدم از جام بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو بریم که الان اکرم خودشو میکشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین هم فهمید که نمیخوام در این باره صحبت کنم و بی حرف دنبالم اومد. با هم رفتیم بیرون و بعد از عوض کردن لباسامون طبق خواسته خانوم آماده ایستادیم تا آقا زاده تشریف بیارن. این همه احترام و درک نمیکردم. من اگه جز این خانواده بودم از این همه قانون و مقررات میمردم به خدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کم الاف شدیم تا اومدن. خانوم همه رو بهش معرفی کرد و وظایفشون رو گفت تا هر وقت به چیزی نیاز داشت بهمون بگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پسر قد بلندِ فوق العاده خوشتیپ و خوش هیکل بود. چشمهای آبیش به لبهای صورتیش و پوست سفیدش خیلی میومد. چهره ش زیادی مثل مهسا بود. پس من ازش بدم میومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای اکرم که من و شیرین رو معرفی میکرد، دست از آنالیز کردن امیرحسین خان برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیرین و افسون، خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونستم خانوم ازش چی پرسیده به خاطر همین گیج نگاهشون میکردم. خانوم سرشو تکون دادو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس از این به بعد در اختیار امیر حسینید. فهمیدید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب شیرین رو نگاه کردم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوست دارم بزنم توی دهن اکرم. اَه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم همه رو مرخص کردو رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتاق امیرحسین رو نشونش بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد نگاه مهربونی به پسرش انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب استراحت کن که شب یه مهمونی مجلل داریم امیرحسین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همراه دختراش رفت. وقتی میدیدمشون یاد نامادری سیندرلا و دختراش میفتادم. با صدای امیر حسین به خودم اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من خسته ام آ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟ ... ببخشید... بفرمایید بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاقش رو باز کرد و نگاهی به اطرافش کرد. پوزخندی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این اتاق، کاره کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من و شیرین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به اطرافش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیشتر مثل مهد کودک شده. این چه وضعشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پوزخند و تحقیر توی حرفش خوشم نیومد. لبخندی زدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینو به مادرتون بگید. ما فقط تمیزش کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با گفتن با اجازه اومدم بیرون. پسره پررو جای دستش درد نکنشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا شب همه مشغول بودیم. آماده کردن یه خونه به اون بزرگی برای یه جشن مفصل زیادی خسته مون کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شیرین رفتیم توی اتاق تا لباسایی که برامون در نظر گرفته شده بود رو بپوشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تونیک زرشکی که با ساپورت مشکی و قشنگی تنم کرده بودم، نگاه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمردیم و یه لباس درست و حسابی پوشیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین هم خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره. لباس کارگرا اینه ببین مهمونا چی میپوشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روسری ساتن مشکیم رو باز و بسته کردم وگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بدو بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع با هم رفتیم بیرون. اکرم تا دیدمون، اومد جلو و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترا زود برید بالا آقا کارتون داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو شیرین نگاهی به هم انداختیم و رفتیم بالا. چند تا ضربه به در زدم که بالاخره صداش اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم وارد شدیم و سلام کردیم. نگاهی به ما انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من گفتم دو نفر؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رو به شیرین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو میتونی بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین چشمی گفت و رفت بیرون. امیر حسین زُل زده بود بهم و چیزی نمیگفت. نفس پر صدایی کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاری با من داشتید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد و گفـت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره. برام یه لباس انتخاب کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه از امر کردن بدم میومد. میمرد بگه میشه انتخاب کنی؟ سرمو تکون دادمو رفتم سمت لباسایی که روی تخت گذاشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همشون قشنگ بودن ولی چون اون پوستش سفید بود به نظرم قرمز بیشتر بهش میومد. به خاطر همین یه بلوز چهارخونه قرمز مشکی رو با کت و شلوار مشکیش کنار گذاشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینا چطورن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میخوای باهات سِت باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفش جا خوردم. با خونسردی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نخیر آقا. به نظرم اینا بهتون بیشتر میاد. بازم خودتون میدونید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا از نگاه خیره و مسخره ش خوشم نمیومد. خیلی راحت تیشرتش رو درآورد و لباس رو برداشت. سریع گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه با من کاری ندارید برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه کارت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسش رو پوشید و جلوی آینه ایستاد. دستی توی موهاش کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از مو درست کردن چیزی میدونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهش کردم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موهام رو درست کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و روی صندلی نشست و با پوزخندش به من خیره شد. دندونام رو روی هم فشار دادمو رفتم سمتش. موهاش رو خیلی ساده درست کردم که خیلی خشگل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی چه فایده؟ قیافه داشت، اخلاق نداشت. تقریبا یه ساعتی ازم کار کشید آخر هم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میتونی بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون هیچ تشکری. به این رفتار عادت کرده بودم. نیشخندی زدمو رفتم سمت در.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو که سیاهی نباید لباس قرمز بپوشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر جام ایستادم. با من بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم نگاهش کردم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با این لباس سیاه تر شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی بهم برخورد. من اصلا سیاه نبودم. سبزه هم نبودم حتی. فهمیدم میخواد حرصم رو دربیاره. لبخندی زدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما حق انتخاب نداریم آقا. لباسها رو مهتا خانوم انتخاب کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو زیر چونه ش گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه چرخ بزن ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب نگاهش کردم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گوشات مشکل داره. چرا باید هر حرفی رو دوبار بزنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندونام رو وری هم فشار دادمو یه چرخ زدم. سرشو تکون دادو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیکلت بد نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بی ادبی هاش رو پای این گذاشتم که تازه برگشته و چیزی از آداب ما نمیدونه. به خاطر همین چیزی نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز اون دختره... اسمش چی بود؟ آها شیرین... از تو بهتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نمیکنم نظر خواسته باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروش رو بالا داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو حق نداری هیچی بخوای. درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو مشت کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هزار تا کار دارم. با اجازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدون اینکه منتظر حرف دیگه ای باشم اومدم بیرون. از عصبانیت دوست داشتم سرمو بکوبم توی دیوار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا نیم ساعت بعد مهمونها اومدن و ما هم طبق وظیفه مون مشغول بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سینی نوشیدنی ها رو برداشتم و رفتم توی سالن. مثله دفعات قبل به همه تعارف کردم و داشتم برمیگشتم که صدای امیرحسین رو شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دو تا نوشیدنی برامون بیار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم. یه پسر مثل خودش کنارش بود. از پوزخند روی لباشون حرصم گرفت. آروم سرمو تکون دادمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تحمل رفتار این پسره برام سخت بود. نمیدونم چرا فقطم گیر داده به من. همینطور داشتم غر میزدم که یکدفعه یکی زد روی شونم. با ترس برگشتم عقب که یه خانوم سی و پنج، شش ساله رو دیدم که داشت با لبخند نگاهم میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیخواستم بترسونمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه... نه... منو ببخشید. چیزی میخیواستید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه نوشیدنی. البته غیر الکلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم میرفتم سمت یخچال که مهسا اومد تو و با داد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو اینجا چه غلطی میکنی دختر؟ اون بیرون همه منتظرن. مگه امیرحسین بهت نگفت براش نوشیدنی ببری؟ ها؟ فک کردی برا چی بهت حقوق میدیم که مفت بخوری مفت بخوابی؟ دختره پررو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض بدی گلومو گرفته بود. تحمل این همه تحقیر سخت بود. واقعا خسته شده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون خانوم از روی صندلی بلند شدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من ازش خواستم برام یه نوشیدنی غیر الکلی آماده کنه مهسا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا که انگار تازه متوجه حضور اون خانوم شده بود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای وای ببخشید عمه. ندیدمتون. این دختره همیشه سر به هواست آخه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر چی. صحبت کردنت اصلا درست نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا رو به من که جلوی یخچال ایستاده بودم کردو با پرخاش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو که هنوز اونجا وایسادی! زود باش دیگه آه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با عصبانیت رفت بیرون. یه لیوان آب پرتقال برای اون خانوم که حالا فهمیده بودم عمه مهساست، بردمو دوباره سینی رو از نوشیدنی پر کردمو رفتم سالن. اول از همه رفتم سمت امیرحسین که برداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میذاشتی فردا میاوردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه جوابشو بدم از کنارش گذاشتم. تا نیمه های شب مهمونی ادامه داشت و ما هم مشغول بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو ماه از اومدن شاهزاده میگذشت. هر روز کارای تکراری بود تا به شب برسیم و فردا باز از نو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پله ها رو رفتم بالا و جلوی در ایستادم. چند ضربه زدم که بالاخره با هزار جور عشوه جواب داد. در رو که باز کردم فکر کردم بمبی چیزی توی اتاق ترکیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب داشتم به اطراف نگاه میکردم که که صدای جیغ مهسا در اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به چی مثله بُز زُل زدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با من کار داشتین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور نگاهم کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتاقو تمیز کن. لباسامو بشور و اتو کن بذار سر جاش. چمدونم رو برای یه مسافرت چند روزه آماده کن و دیگه اینکه... هیچی. از الان شروع کن. فقط چند ساعت وقت داری آ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رفت. نفسم رو با حرص دادم بیرون. همون موقع مشغول شدم. فقط یک ساعت جمع کردن اتاقش طول کشید. لباسها رو که توی ماشین انداخته بودم و در آوردم و برای اتو کردن بردم طبقه بالا. داشتم میرفتم توی اتاق که امیرحسین عین جن جلوم ظاهر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام بلد نیستی کوچولو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام آقا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آفرین. اینو تمرین کن فردا باهات خداحافظی رو کار میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پله ها رو بدو رفت پایین. چشمهام رو روی هم فشار دادم تا از عصبانیتم کم بشه و رفتم توی اتاق. از چیزی که دیدم وا رفتم. اتاق مثل چند ساعت پیش شاید بدتر بود. مهسا هم روی زمین نشسته بود و داشت لباسا رو این طرف و اون طرف پرت میکرد. آروم و با حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم دنبال چیزی میگردید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه نگاهم کنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون بلوز آبیم کو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اینکه به خاطر یه بلوز، زحمت دو ساعتم رو به هدر داده بود در حد انفجار عصبانی بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- توی کمدتونه. کاش از اول صدام میکردین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا که نکردم. زود بیا بم بده. چمدونمم بده عجله دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلوزش رو دادمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چمدون رو حاضر نکردم هنوز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟!!! حاضر نکردی؟! خیلی بی جا کردی. الان من چی کار کنم؟ ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دادی که زد سه متر پریدم هوا. سعی کردم آروم باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط چند ساعت طول کشید تا اتاق و لباساتون رو تمیز کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به من ربطی نداره تو چه غلطی کردی. گفتم چمدون و میخوام نمیفهمی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه داشت از حدش رد میکرد. از سرو صدایی که راه انداخته بود همه جلوی در اتاق جمع شده بودن. امیر حسین هم وارد شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا چه خبره مهسا؟ خونه رو گذاشتی روی سرت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب اتاق رو برانداز کرد. سرم رو پایین انداختم و به پام نگاه کردم. مهسا با همون صدای جیغش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از این دختره کلفت بپرس. معلوم نیست از صبح چه... میخورده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نمیتونستم ساکت وایستم. منم بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درست صحبت کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص برگشت سمتم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با تو و امثال تو باید اینطوری صحبت کرد. آشغال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر جیغ زده بود صورتش هم رنگ گوجه شده بود. به شیرین که داشت با بهت نگاهم میکرد نگاه کردم و توی یه لحظه تصمیمم رو گرفتم. اصلا صدای امیرحسین رو که داشت با مهسا حرف میزد رو نمیشنیدم. اومدم برم بیرون که کسی به ضرب دستم رو کشید. از درد صورتم جمع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینا رو جمع میکنی بعد تشریف میبری. خر فهم شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام توی هم رفت. بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دهنتو ببند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدون توجه به بقیه که داشتن با تعجب نگاهم میکردن رفتم سمت اتاق خانوم. چند تا ضربه که زدم گفت بیا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوش ایستادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون دادو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون بیرون چه خبره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صدای دختر شماست که بنده رو از حرفاش... من استعفا میدم. تا الان هر چقدر که کار کردم رو بهم بدید. فردا میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده افسون؟ درست حرف بزن ببینم چی میگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جریان رو که بهش گفتم با عصبانیت از اتاقش اومد بیرون و رفت سمت اتاق مهسا که هنوز داشت جیغ میزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبرته دختر؟ مگه سر جالیز وایسادی؟ ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من با شما حرفی ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه تنها من و بقیه خدمتکارا بلکه امیرحسین هم از تعجب چشماش گرد شد و با عصبانیت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دیگه من و افسون نیستیم مهسا. بفهم داری با کی حرف میزنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا بی توجه به اونا بهم نگاه کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند سالته؟ ها؟ رفتی چغلی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابش رو نداده بودم که اومد جلو و زد زیر گوشم. دردش خیلی بد بود. نگاهش کردم و بدون اینکه فکر کنم دستم رو بلند کردمو زدم توی صورتش. انقدر محکم زدم که صداش توی اتاق پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرحسین بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- افسون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که دست خانوم مانع از حرف زدنش شد. آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو فکر کردی کی هستی؟ ها؟ تو ام یه آدمی مثله بقیه. میدونی فقط فرقت با منو شیرین و بقیه چیه؟ ... اینه که تو فکر میکنی از دماغ فیل افتادی و هر حرفی که دلت میخواد میزنی. آره من اینجا کار میکنم. این وظیفمه که کارهاتو بکنم ولی وظیفم نیست که حرفاتو تحمل کنم. توام آدمی. آدم. مثل من مثل بقیه. بفهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه به کسی نگاه کنم اومدم بیرون. اشکام رو پس زدمو رفتم سمت اتاق مشترکمون. لباسام رو توی همون ساک کوچیکی که باهاش اومده بودم توی این خونه، ریختم. لباس فرمم رو در آوردم و به جاش مانتو و شلوارم رو پوشیدم. چون زیاد بیرون نرفته بودم خیلی نو بود. دو سال پیش بعد از مرگ مامانم و بابام اومدم توی این خونه. چون نه خونه ای داشتم نه پولی. طلبکارا همه رو گرفته بودن. وضع مالیمون خوب بود و تحمل این شرایط تا همینجاشم برای من کافی بود. دلم برای هیچی تنگ نمیشد. از اتاق اومدم بیرون و رفتم طبقه بالا. همه برگشته بودن سر کارشون و کسی نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم توی اتاق خانوم. امیر حسین توی اتاق بود و داشتن حرف میزدن. چند ضربه به در زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم با تعجب نگاهم کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا افسون؟ سر ظهری کجا میخوای بری؟ بمون فردا تسویه حساب میکنم باهات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخواستم قبول کنم ولی دیدم خیلی ضایعس. آماده وایساده بودم آخه. همونقدر آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه با کسی هماهنگ کردم میخوام برم اونجا. فقط اگه لطف کنید یه مقدار پول بدید تا فردا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون دادو رو به امیرحسین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو اون دفتر تسویه حساب رو بیار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر حسین ناراحت نگاهم کردو گفت: چشم. و رفت. چند دقیقه طول کشید تا اومد. یه دفتر بزرگ دستش بود که داد به خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دو ساله اینجا مشغولی. درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از کارت راضی بودم و ماهی حقوق سیصد رو برات در نظر گرفتم. یعنی الان باید به شما... هفت میلیون و دویست بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هشت میلیون کامل. برای همه توهین ها وباقی زحمتات. فکر میکنم حقت باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رو به امیرحسین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو از توی گاو صندوق بیار امیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرفتن پول و خداحافظی با بقیه تقریبا نیم ساعت طول کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط دلم برای شیرین تنگ میشد. از در عمارت اومدم بیرون که امیر حسین رو دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنارش رد شدم و رفتم سمت در که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بشین میرسونمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه مرسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سر ظهر یه دختر تنها و سیاه با این همه پول. خطرناکه. بشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده م گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی ماشین نشستم و به این که آدرس کجا رو بدم فکر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدرس خونه قبلیمون رو دادم و ساکت شدم. جلوی خونه نگه داشت و با کنایه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا فامیل داری و اونجوری اونجا کار میکنی خانوم کوچولو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابی بهش ندادم و از ماشین پیاده شدم. یه کم وایسادم تا بره ولی نرفت. شیشه رو داد پایین و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا بالا آدرس خونه واقعیتونو بده بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی حرصم گرفت. کدوم خونه آخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت خونه و زنگ رو زدم. یه خانوم مسن در رو برام باز کرد. قبل از اینکه چیزی بگه بغلش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم تو رو خدا دستم به دامنت. این آقا مزاحمم شده. یه دو دقیقه تو خونتون وایمیستم، رفت میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانومه فشار خفیفی به کمرم آوردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا لعنتشون کنه. بیا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه به عقب نگاه کنم رفتم تو و در رو بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا بریم تو دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه مرسی. چند دقیقه دیگه میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون دادو رفت تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یذره بعد با یه سینی چایی و شیرینی برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی پله ها نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا یه شیرینی بذار دهنت حداقل. رنگت چقدر پریده. بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارش روی پله نشستم و چاییم رو برداشتم. داشتم به بخاری که ازش بلند میشد، نگاه میکردم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به قیافش نمیخورد مزاحم باشه. آدم حسابی بود انگار... هِــــــی! خدا لعنتشون کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کم از چاییم رو خوردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید شما چند وقته اینجا زندگی میکنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دو سالی میشه. چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما باید مادر آقای جمالی باشید. درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله. چطور؟ تو از کجا میشناسیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایشون لطف بزرگی در حق من کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم چه لطفی! حتی جای خوابمو ازم گرفت. از جام بلند شدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستون درد نکنه. به پسرتونم سلام برسونید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و تا خواست چیزی بگه اومدم بیرون. امیر حسین جلوی در نبود. پس حتما باورش شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیچیدم توی خیابون اصلی. خیلی خلوت بود. با فوق دیپلم معماری توی یه خونه کلفتی میکردم. بعد از مرگ مامان و بابا هیچکس دیگه طرفم نیومد و بعدش آقای جلالی و گرفتن همه چیز ازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ جا بهم کار نمیدادن اگرم میدادن جای خواب نداشتم. باید یه جای کار میکردم که بتونم توش بمونم. هیچ جا بهتر از عمارت ارجمند ها نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور داشتم برای خودم قدم میزدم و به اینکه کجا برم فکر میکردم که صدای جیغ لاستیک ها و ترمز ماشینی رو شنیدم و بعدش درد بدی توی کمرم و سرم حس پیچید و دیگه چیزی نفهمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام رو به زور باز کردم. سرم تیر میکشید. دستی به پیشونیم کشیدم که متوجه باند پیچی روی سرم شدم. هر چی فکر میکردم یادم نمیومد چی شده و کجام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای دکتر؟ آقای دکتر؟ به هوش اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدا دور تر شد ولی نتونستم برگردم ببینم کی بود. خب وقتی میگه آقای دکتر حتما پرستاره دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بعد صدای پچ پچ اومد و بعدم صدای بلند یه مرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانوم جوان. میبینم که بهتر شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهتر؟! این به این وضع میگه بهتر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هیچی یادم نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب معلومه! بایدم بدونی دکتری مثلا دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکم فکر کن ببین اسمتو یادت میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر به خودم فشار آوردم که سر درد کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی رو سرم کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت رو اذیت نکن. باید استراحت کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رفت بیرون. سرم خیلی درد میکرد و نمیتونستم چشمهام رو باز نگه دارم بخاطر همین چشمهام رو بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای گریه و زاری چشمهام رو باز کردم. به خانومی که داشت خودش رو خنج مینداخت و گریه میکرد نگاه کردم. نمیشناختمش. صدای پسری رو شنیدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاتون خانوم ببین چشمهاش رو باز کرد. ببین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یه دفعه هجوم آوردن روی من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاشون میکردم که زنه پرید بغلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الهی دورت بگردم نفسم. الهی پیش مرگت بشم من، مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان؟!! به سنش نمیخورد مامانم باشه زیادی جوون بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منو یادت میاد نگارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار! پس اسمم نگاره. خیلی نگاهش کردم ولی چیزی یادم نیومد. خانومه که الان میدونستم مامانمه و اسمش خاتونه رفت عقب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قیافشو خدا. کِرکِر خنده س به قرآن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت صدا برگشتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر سرخوشی که کنار تخت ایستاده بود و میخندید گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ش اوج گرفت که با صدای همون پسر جوون ساکت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نهــــــال! بسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم اومد در گوشم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا رو شکر تصادف کردی این قیافه داغونت درست شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوباره زد زیر خنده. اعصابم خورد شده بود. اینکه هیچی از حرفاشون نمیفهمیدم اذیتم میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر جوونی اومد کنار تخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگار به خودت فشار نیار. درست میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو با دستام گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میخوام تنها باشم. لطفا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بعد همشون رفتن بیرون. اون دختره نهال، خیلی خشگل بود. چشمهای عسلی و کدر با بینی متوسط و لبهای گوشتی که به خاطر آرایش غلیظش رنگش معلوم نبود. در کل قیافش خیلی ناز بود اما هیچ شباهتی به اون خانومه نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون پسره هم خیلی ناز بود. چشم های قهوه ای روشن، بینیش یه کم قوس داشت اما صورتش رو جالب کرده بود. لبای متساده و مردونه که با ته ریشش خیلی قشنگ شده بود. هیکلش هم معمولی رو به درشت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش منم شبیه اینا باشم! ولی نه اون دختره گفت عمل کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میخوای بت آینه بدم خانومی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به پرستاره کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من عمل کردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اووووف. بعله. صورتت که داغون شده بود عمل زیبایی کردی عزیزم. شانس آوردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه خودم رو ببینم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره. چرا که نه! پاشو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی پاهام رو روی زمین گذاشتم اصلا تحمل وزنم رو نداشتم. با کمک پرستار تا جلوی آینه رفتم. بالاخره خودمو دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم که باندپیچی بود. ولی چشم و ابروم مشکی بود. بینی م چسب خورده بود و لبهای متوسط و چروک شده ای داشتم. در کل اصلا شبیه اونا نبودم. خودم اصلا از قیافم خوشم نیومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالم بهتر شده بود و تقریبا با این آدما که هر روز میومدن پیشم آشنا شده بودم. خاتون مامانم بود. نهال خواهر کوچیکم. اون پسره هم، مسعود پسر خاله م بود. چند نفر دیگه م بودن که خاله و عمه و دایی بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما بابایی در کار نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی تا حالا کوچکترین چیزی یادم نیومده بود و اصلا انگار تا به حال این آدما رو ندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره روز مرخصی رسید. خاتون خانوم که خودش میگفت خاتون جون صداش کنم، کمکم کرد لباسام رو تنم کنم. جلوی آینه ایستادم و به خودم نگاه کردم شاید یه چیزی یادم بیاد ولی هیچی! چسب دماغم رو کنده بودن. دماغم نوک تیز و سربالایی بود. لبهامم چروکش باز شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از تشکر از دکترو پرستارا رفتیم پایین. یه ماشین آخرین مدل جلوی در بود و مسعود هم توش نشسته بود. با دیدن ما بوق کوتاهی زد که خاتون جون توپید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیمارستانه آ مسعود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.