داستان روایتگر زندگی دختری به اسم ساقی که با خانواده‌ی عموش زندگی می‌کنه سختی‌های زیادی رو تحمل کرده و سختی‌های زیاد دیگه‌ای رو باید تحمل کنه… اتفاق نا خوشایندی برای دختر عموش مریم میافته که زندگی او رو هم دستخوش تغییراتی می‌کنه…. تغییراتی پر از درد و رنج… عشق و نفرت و…

ژانر : عاشقانه، ازدواج اجباری، همخونه ای

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۱۰ دقیقه

مطالعه آنلاین از نگاهم بخوان
نویسنده: لیلا . ر

ژانر: #عاشقانه #ازدواج اجباری #همخونه ای

خلاصه :

داستان روایتگر زندگی دختری به اسم ساقی که با خانواده‌ی عموش زندگی می‌کنه سختی‌های زیادی رو تحمل کرده و سختی‌های زیاد دیگه‌ای رو باید تحمل کنه… اتفاق نا خوشایندی برای دختر عموش مریم میافته که زندگی او رو هم دستخوش تغییراتی می‌کنه…. تغییراتی پر از درد و رنج… عشق و نفرت و…

«به نام او»

خیلی خوبه که تو اینجایی ساقی.نمی دونم اگه تو نبودی چه طوری اینهمه سختی رو تحمل می کردم

-خوشحالم که اینجام...

با رفتن مریم فکرم به گذشته ها پر کشید

کوچیک بودم که مامان و بابام فوت کردن خودم چیزی به یاد ندارم ولی دیگران بهم گفتن که بخاری اتاقشون نشتی داشته و شب موقع خواب خفه شدن...از شانس بد یا خوب من اون شب خونه عزیز جون ..مامان مامانم بودم و برای همین من زنده موندم....از اون به بعد تا 14 سالگی با عزیز جون زندگی می کردم..ولی بعد از این که اونم فوت شد اومدم چهار محال و با عمو جلال و خانوادش زندگی می کنم....خانواده عمو رو خیلی دوست دارم...عمو جلال با این که خیلی خشنه ولی قلب مهربونی داره کم پیش میاد خندیدنشو ببینیم ولی نگاه مهربونش همه اخم و بد اخلاقی هاشو محو می کنه....زن عمو مرجان هم زن مهربون و خوبیه...تو این چند سال واقعا در حقم مادری کرده و بین منو مریم هیچ فرقی نذاشته....مرتضی پسر عموم هم 2 سال از ما کوچیک تره و 17 سالشه...اونم پسر خوبیه ولی خیلی شیطون و سر به هواست و اصلا درس نمی خونه اگه فشارعمو نبود تا حالا درس و مدرسه رو رها کرده بود..میمونه مریم عزیزم.... با 5ماه تفاوت سنی مریم از من بزرگتره....دختر مهربون و دوست داشتنیه....با هم دانشگاه قبول شدیم و همکلاس هستیم مثل خواهره برام همیشه توی سختی ها کنارم بوده.....و حالا من باید تلافی همه خوبیهاشو به هر نحوی که شده بکنم

-ساقی...ساقی نباید این اتفاق می افتاد...حالا چیکار کنم؟

-مریم ...تو رو خدا اینقدر گریه نکن ... فکر نمی کنم بابات بد تو رو بخواد...باهاش صحبت کن

مریم در حالی که از شدت گریه به سکسکه افتاده بود گفت

-یعنی تو بابا رو نمیشناسی؟...بابای من عمرا منو ببخشه....تا حالا حتما به گوشش رسیده....منو می کشه ساقی می فهمی

نگرانی مریم به منم منتقل شده بود....نمی دونستم چه طوری باید ارومش کنم...با اعصابی خرد فقط دستامو تو هم گره کرده بودمو فشارشون می دادم...اخه این دیگه چه دردسری بود با صدایی که انگار از ته چاه می اومد گفتم

-به بهروز گفتی؟

با اشاره سر گفت که اره

-خوب اون چی می گه؟

-هیچی می گه من خودم با بابات صحبت می کنم و راضیش می کنم...ساقی...ساقی...تا حالا حنما به گوش بابام رسیده....نمی دونم سر و کله این ادم از کجا پیدا شد

بیچاره مریم مدتی بود که با بهروز اشنا شده بود این اشنایی از عضویت من و مریم تو انجمن هلال احمر دانشگاه شروع شد بهروز بچه سمنان بود رییس انجمن بود و سرانجام این عضویت و رفت و امد به انجمن عشق بین این دو تا شد.عشقی که مریم نهایت تلاشش رو کرد تا شکل نگیره ولی نشد....واقعا که اختیار دل ادم با خودش نیست....مواقعی رو به یاد می ارم که مریم سعی می کرد با بهروز روبرو نشه ولی همیشه دست تقدیر جوری رقم می خورد که یه جوری این دو تا همدیگه رو می دیدن و بالاخره هم مریم تسلیم دلش شد....

****

اون روز از صبح دلشوره داشتم ..می دونستم دلیل دلشورم چیه ولی نمی خواستم تو دل مریمو خالی کنم پس چیزی نگفتم....بهروز از مریم خواسته بود با هم برن یه رستورانو حرف بزنن...وقتی فهمیدم مریم قبول کرده خیلی تعجب کردم....مونده بودم مریم با وجود شناختی که از باباش داره چه طوری قبول کرده...اگه عمو می فهمید....از فکرشم مو به تنم سیخ میشد....از مریم خواستم با بهروز تماس بگیره و قرارشونو کنسل کنه ولی مریم قبول نکرد..حسابی دلتنگ بهروز بود و همین دل تنگی نمیذاشت به عواقب کارش فکر کنه...تابستون بود و نزدیک به 2 ماه می شد که بهروزو ندیده بود پس مصمم برای دیدن بهروز خونه رو ترک کرد.....2 ساعتی از رفتنش نگذشته بود که با چشمای گریون برگشت

-مریممممممم....چی شده...چرا گریه می کنی؟

مریم در حالی که نمی تونست درست نفس بکشه گفت:

-ساقی دیدنمون

وحشت همه وجودمو گرفته بود.با صدایی لرزون گفتم:

-چی می گی؟کی دیدتون؟

- خواهر زن داییم و شوهرش

-امیدوارم منظورت طلعت نباشه

مریم در حالی که گریش شدت می گرفت گفت:

-خودشه

دهنم از ترس و تعجب باز مونده بود..یعنی دیگه از مریم بد شانس تر هم هست!اوه اوه طلعت زن دایی رضای مریم بود و رابطه خوبی با مامان مریم نداشتن...دو تا دختر و یه پسر داشت نگار و نگین و نیما...هر 3 تای اینها هم ادمای خوبی نبودن و هر کدوم به نوعی منحرف و بد جنس بودن توی فامیل کسی تحویلشون نمی گرفت و در عوضش همه مریمو خیلی دوست داشتن همین شده بود کینه توی دل همشون و با شرایط بوجود اومده این موضوع بهترین دستاویز براشون بود

-ساقی...حالا چیکار کنم؟

با حرص گفتم:

-فقط ساکت شو...مگه نگفتم نرو...هان...اگه گوش می کردی حالا چه کنم چه کنم نمی کردی...میدونی اگه عمو بفهمه

حتی فکرشم سخت بود...اگه عمو می فهمید مریمو می کشت.....عمو خیلی غیرتی و متعصبه

دوباره گریه مریم شدت گرفت.دیدم دل اون از من خون تره برای همین صدامو اروم کردمو گفتم

-پاشو برو خونه کسی تا وقتی عمو اومد خونه نباشی...زود باش تا عمو نیومده..اوضاع که اروم شد خبرت می کنم

-کجا برم؟

-من چه می دونم.....برو خونه خالت...اون داییت...هر کی که می دونی تو این موقعیت کمکت می کنه

مریم با کمی فکر کردن گفت:

میرم خونه خاله زهرا...مامانو چی کار کنم؟

-باید همه چیزو بهش بگیم....اگه زود تر از عمو بفهمه کمکمون می کنه..تو برو من به زن عمو می گم....زود باش مریم

-خیلی خوبه که تو اینجایی ساقی.نمی دونم اگه تو نبودی چه طوری اینهمه سختی رو تحمل می کردم

-خوشحالم که اینجام...

****

زن عمو از شنیدن حرفای من وحشت زده شده بود....دائم لباشو گاز می گرفت و لحظه به لحظه رنگ صورتش بیشتر به سفیدی می رفت...سریع بلند شدمو براش یه لیوان اب قند درست کردم. به زور به خوردش می دادم که در با شدت هر چه تمامتر باز شد و صدای عمو توی حیاط پیچید

زن عمو از شنیدن حرفای من وحشت زده شده بود....دائم لباشو گاز می گرفت و لحظه به لحظه رنگ صورتش بیشتر به سفیدی می رفت...سریع بلند شدمو براش یه لیوان اب قند درست کردم. به زور به خوردش می دادم که در با شدت هر چه تمامتر باز شد و صدای عمو توی حیاط پیچید

-مریم...مریم کجایی؟

نگاهم به نگاه نگران زن عمو افتاد با لحنی التماس گونه گفتم

-زن عمو خواهش می کنم....شما باید بهم کمک کنید عمو رو اروم کنم...باشه

زن عمو با دستایی لرزون لیوان رو ازم گرفت و یه نفس سر کشید و با عزمی راسخ از جاش بلند شد و بلند طوری که عمو بشنوه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله اقا جلال اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سریع به سمت حیاط دوید.منم به دنبال زن عمو حرکت کردم.قیافه عمو توی دلمو خالی کرد..از شدت عصبانیت کبود شده بود...بلند داد زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مریم کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو به سمتش رفت و در حالی که می خواست ارومش کنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شده؟چرا فریاد میزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از اون دختر ورپریده بپرس....گفتم مریم کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رفته خونه زهرا خواهرم...چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبانیت عمو اوج گرفت و به سرعت به سمت در رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مطمئنی که اونجاست؟دختره خیره سر....نشونش میدم..با ابروی من بازی می کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که تا این لحظه ساکت ایستاده بودم به سمت عمو رفتم و دستش رو گرفتم و با گریه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمو تو رو خدا....کجا داری میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو با حرکتی عصبی که تا به حال ازش ندیده بودم دستشو کشید و به سمت در رفت ولی یه لحظه ایستادو به سمت من بر گشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو می دونستی مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر از رفتار عمو ترسیده بودم که زبونم بند اومده بود با لکنت و تته پته گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی رو عمو جون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این که اون دختره احمق داره چه گندی بالا میاره...مگه این که دستم بهش نرسه....رفته و خونه زهرا قایم شده که چی؟با این کارش ثابت کرد که حرفای طلعت درسته...ببینمش خونشو می ریزم...این لکه ننگو باید از روی زمین پاک کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو با عجله و در حالی که گریه می کرد به سمت عمو دوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو رو خدا جلال اروم باش...مگه چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می پرسی چی شده؟...دخترتو همینجوری مواظبت کردی و بزرگش کردی؟با یه پسر دیدنش...توی رستوران...می فهمی؟داشتن دل می دادن و قلوه می گرفتن....ابرومون رفت...حالا چه طور بین مردم سرمو بالا بگیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو این حرفها رو میزد و هر لحظه زانو هاش سست تر میشدن با تموم شدن جملهاش با زانو روی زمین نشست و دستاشو مشت کرد و روی زمین کوبید...توی شهری که ما زندگی می کردیم ارتباط دختر و پسر چیز ناپسندی بود و دوستی بینشون عملی نا بخشودنی...می دونستم طوفانی در راهه...از خدا می خواستم همه چیز به خوبی بگذره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا 3 روز توی خونه دعوا بود از مریم خواسته بودیم که بر نگرده...مرتضی هم با عمو همراه شده بود و دنبال بهروز می گشتن...چه روزای سختی رو پشت سر می ذاشتیم...هر چی به عمو می گفتیم بد تر میشد...وقتی که من گفتم خاستگار مریمه و مریم هم دوسش داره اوضاع خرابتر از اون چیزی شد که فکر می کردم...دیگه عمو نمی ذاشت من هم از خونه برم بیرون...تلفن رو کشیده بود و ارتباط من رو با دنیای بیرون قطع کرده بود...تنها رابط من با مریم دختر خاله اش نسترن بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره عمو از من خواست با مریم تماس بگیرم و ازش بخوام بر گرده خونه و خودش همه چیزو توضیح بده...حسابی ترسیده بودم از عمو خواستم بهم قول بده با مریم کاری نداشته باشه و عمو هم قبول کرد....چه روز سختی بود..همه فامیل از جریان با خبر شده بودند و هر کدوم هم یه چیز روش گذاشته بودن و به دیگری گفته بودن...بلبشویی بود که فقط خدا میتونست مرتبش کنه.با استرس توی اتاق راه می رفتم و منتظر بودم مریم بیاد....از بس لبهامو جویده بودم زخم شده بودن و با یه حرکت خون می افتادن..با بلند شدن صدای در انگار یه سطل اب سرد روی سر من خالی شد دست و پام شروع به لرزیدن کرد و قلبم انچنان با شدت شروع به تپیدن کرد که صداشو خودم میشندم..با عجله به سمت در رفتم..مریم و زهرا خانم و شوهرش فریدون خان با هم بودن....کمی خیالم راحت شد ...همه به سمت پذیرایی رفتیم..عمو با زهرا خانم و شوهرش سلام و علیک کرد ولی حتی یه نگاه هم به مریم نکرد..مریم به سمت عمو رفت و دست عمو رو گرفت تا ببوسه ولی عمو دستشو از دست مریم بیرون کشید و با عصبانیت فریاد زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گمشو اونطرف

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هق هق گریه مریم اتاقو گرفته بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا تو رو خدا ببخشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--از جلوی چشمام دور شو...بعدا به حسابت رسیدگی می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریدون خان وساطت کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جلال جان...بچگی کرده...خو.دش هم می دونه که اشتباه کرده....شما کوتاه بیا و ببخشش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اشتباه؟بی ابرویی یه اشتباهه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم با صدایی پر از بغض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا به خدا اشتباه می کنی....من کار خطایی نکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این حرف مریم کافی بود تا عمو به اوج عصبانیت بره...به سمت مریم رفت و شروع به زدن مشت و لگد به اون کرد....فریدون خان با عجله به سمت عمو دوید و تلاش می کرد تا مانع عمو بشه زن عمو از ترس جیغ و داد می کرد و من مثل ادمای مسخ شده ایستاده بودم و ناظر این اتفاقات بودم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند روزی از اون اتفاق گذشته تقریبا اوضاع اروم شده ولی عمو و مرتضی با مریم صحبت نمی کنن....کبودی های صورت و بدن مریم کمی بهتر شدن و به زردی میزنن...ارتباط من و مریم رو با دنیای بیرون کلا قطع کردن...جایی هم اگر خواستیم بریم باید با حضور مرتضی باشه...باز دلشوره سراغم اومده....همیشه همینطور بوده..هر موقع اتفاق بدی قراره بیفته منم دلشوره می گیرم......عمو مغازه لوازم خونگی داره و به قول خودش برای این که جلوی لا ابالی شدن مرتضی رو بگیره تابستونا اونو با خودش میبره مغازه الان هم هر دو رفتن مغازه......با مریم که نمی شه صحبت کرد ..توی خودش فرو رفته.یا گریه می کنه یا می خوابه ..توی این چند روز شاید 4...5..کیلو وزن کم کرده.دلم براش می سوزه ولی کاری از دستم بر نمی اد...برای این که دلشورمو کم کنم تصمیم می گیرم برم و به زن عمو کمک کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زن عمو کمک نمی خواید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو نگاه مهربونی بهم می کنه و می گه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا دخترم...اگه می خوای کمک کنی این سبزی ها رو پاک کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم زن عمو....یه چیزی بدین پهن کنم زیرش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو سینی بزرگی بهم می ده و می گه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بذار توی این

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خودش مشغول درست کردن خورش بادمجون میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

2 هفته دیگه تا شروع ثبت نام ترم جدید نمونده....خیلی نگرانم...با لحنی نگران به زن عمو می گم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زن عمو...میشه با عمو صحبت کنید ببینید تصمیمش راجع به دانشگاه ما چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو اهی می کشه و می گه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با این اتفاقی که افتاده بعید می دونم عموت بذاره دیگه برید دانشگاه...ساقی یه چیزی بهت می گم ناراحت نشی..به مریمم فعلا چیزی نمی گی..باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم لرزید..............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شده زن عمو....مطمئن باشید چیزی به مریم نمی گم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو در حالی که اشکی رو که توی چشماش جمع شده بود پاک می کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیشب عموت گفت حاج رسولی از مریم واسه پسرش خاستگاری کرده و عموتم قبول کرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن این حرف دنیا روی سرم خراب شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیییییییی؟...زن عمو حاج رسولی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکای زن عمو مهر تاییدی بود بر شنیده هام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حتما اشتباه می کنید....شاید عمو کسی دیگه رو گفته شما اشتباه شنیدید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زن عمو میون گریه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه عموت مطمئنم کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گیجی گفتم مگه چی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گفت با این کاری که مریم کرده و توی دهنا افتاده باید هم از این به بعد منتظر خاستگارای اینطوری باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج رسولی 2 تا دختر داشت و یه پسر..پسرش توی یه تصادف یکی از دستاشو با یه چشمش از دست داده بود...و حالا حاج رسولی که اوضاع رو اینطور دیده بود قدم پیش گذاشته بود تا از اب گل الود ماهی بگیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه این امکان نداره...عمو این کارو نمی کنه....ما جلوی عمو رو می گیریم..مگه نه زن عمو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو دیگه نمی تونست بشینه هم حسابی بغض کرده بود و مشخص بود دلش می خواد با صدا گریه کنه و هم سعی می کرد اروم باشه تا مریم متوجه چیزی نشه داشت از اشپزخونه خارج می شد و منم با چشمای گریون رفتنشو نگاه می کردم که هر دومون همزمان مریمو در استانه ورودی اشپزخونه دیدیم...بهت زده سر جای خودش میخکوب شده بود و رنگ صورتش مثل گچ سفید شده بود...همزمان من و زن عمو به سمتش رفتیم و بغلش کردیم....با این حرکت ما بغض اونم ترکید و هر سه با هم با صدای بلند شروع به گریه کردیم....کمی که همگی مون اروم شدیم مریم نگاهی به مادرش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان اگه بابا بخواد باهام این کارو بکنه خودمو می کشم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو با عصبانیت نگاهی به مریم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه نبینم از این حرفا بزنی...تا حالا چیزی بهت نگفتم و باهات همراه شدم....ولی خودت خوب می دونی که مقصر بودی..ولی یکبار دیگه از این اراجیف بگی برای همیشه شیرمو حلالت نمی کنم و قیدتو میزنم و فکر می کنم دختری به اسم مریم نداشتم...به خداوندی خدا راست میگم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وهمونطور که گریه می کرد ادامه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فهمیدی مریم؟.....با تو ام...فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم نگاهی مستاصل به زن عمو انداخت و با گریه خودشو تو بغلش انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ماااااماااان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در همین حین در خونه به شدت باز شد و مرتضی با رنگی پریده وارد خونه شد و پشت سرش هم چند تا از دوستاش و پسر دایی و پسر خاله اش یاالله گویان وارد شدند.قیافه هاشون نشون می داد که اتفاق خیلی بدی افتاده...لباسهای همگی شون کثیف و خاک الود و بعضی قسمت هاش هم خونی بود.....زن عمو با دیدن این وضعیت دست هاش رو به سرش کوبید و با صدای بلند فریاد زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یا فاطمه زهرا....چی شده؟چرا همگی تون این شکلی شدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این حرف زن عمو کافی بود تا مرتضی شروع به گریه کنه.....زن عمو نگران و اشفته دو باره پرسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یکی به من بگه چی شده....مرتضی چه اتفاقی افتاده؟بابات طوریش شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد پسر دایی مرتضی جلو اومد و دست زن عمو رو گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اروم باش عمه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-محمد تو رو خدا جون به سر شدم...بگو چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اروم باش تا بگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به بقیه اشاره کرد تا مرتضی رو با اتاق ببرن..وقتی همه بجز پسر خاله رفتن توی اتاق محمد اروم و شمرده شروع کرد به گفتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمه جون....منو مرتضی و سعید جلوی مغازه عمو بودیم که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و مکثی کرد و نگاهی به مریم کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو با بی قراری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که.... دو تا پسر اومدن و سراغ عمو جلال رو گرفتن...مرتضی بهشون گفت کارشونو بگن و اونا هم گفتن با خود عمو کار خصوصی دارن....مرتضی اونا رو پیش عمو برد وخودش هم همون جا ایستاد هنوز 5 دقیقه ای نگذشته بود که دیدیم صدای دادو فریاد عمو و مرتضی بلند شده....با عجله رفتیم توی مغازه و دیدیم همون پسره و مرتضی با هم گلاویز شدن....رفتیم تا از همدیگه جداشون کنیم...ولی تا ما برسیم مرتضی با گلدونی که روی میز عمو بود کوبید روی سر پسره....پسره غرق خون شد......عمو از ما خواست مرتضی رو بیاریم خونه و خودش هم با اورژانس تماس گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاهای همگی مون سست شده بود....من که دیگه رمقی برای ایستادن نداشتم..اروم به دیوار تکیه دادمو روی زمین نشستم...زن عمو با گریه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد با نگاهی خسته جواب داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی دونم عمه..ما قبل از رسیدن پلیس یا اورژانس اومدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پسره کی بود؟چرا دعوا کردن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد نگاهی مرددبه مریم کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهروز راستی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خروج این جمه از دهن محمد مریم جیغی کشید و بی هوش روی زمین افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

4ماه از اون اتفاق وحشتناک می گذره....خونه عمو تبدیل به ماتم کده شده....بهروز به خاطر ضربه ای که مرتضی به سرش زده بودرفت توی کما و یک هفته بعد هم فوت شد....مرتضی فرار کرده و پلیس دنبالشه....همون روز با کمک محمد و یکی دیگه از دوستاش فرار کرد و تا الان کسی ازش خبری نداره...پلیس هر چه قدر از محمد و بقیه دوستاش بازجویی کرد به نتیجه ای نرسید...چرا که همه اظهار بی اطلاعی کرده بودن....عمو از این کار مرتضی بدتر خرد و شکسته شد....مغازه رو دست شاگرد سپرد و خودش خونه نشین شد.....زن عمو به اندازه 10 سال پیر و شکسته شده....مریم با کمک قرص و دارو سر پاست... از وقتی که شنیده بهروز برای خاستگاری ازش پیش پدرش رفته مریض تر شده و یگه یک کلمه هم با کسی صحبت نمیکنه مطمئنم نگرانی مرتضی رو هم داره....این وسط من بودم که به همه کارا رسیدگی می کردم....بعد از صحبت با زن عمو از دانشگاه یه ترم مرخصی گرفته بودم..هم برای خودم و هم برای مریم....با خودم فکر می کردم شاید گذشت زمان عمو رو اروم کنه و راضی بشه که ما باز هم بریم دانشگاه ...و حالا موقع ثبت نام برای ترم جدید بود و من مونده بودم سرگردون.....از وضعیت بوجود اومده دلگیرم...دلم برای همه می سوزه...ولی هیچ کاری ازم ساخته نیست....کاش می تونستم بار غم همگی شونو به دوش بکشم...ولی افسوس....دیشب از زن عمو خواستم با عمو صحبت کنه و ببینه عمو اجازه می ده بریم دانشگاه.....خودم روی صحبت با عمو راجع به این موضوع رو توی این شرایط ندارم...توی اتاقم نشستم و به همه چیز فکر می کنم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ساقی....کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله زن عمو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو در زدو وارد اتاقم شد....از جام بلند شدم و به استقبالش رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله زن عمو بامن کاری دارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو روی تخت نشست..فهمیدم که می خواد باهام صحبت کنه....منم اروم کنارش نشستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستش ساقی جون می خواستم باهات صحبت کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید زن عمو......چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میدونی...در مورده مریمه....قضیه حاج رسولی رو که یادت هست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم هامو در هم کشیدم و گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله....چه طور مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قراره فردا شب بیان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ارومتر....نمی خوام مریم بشنوه.....می خوام تو اروم بهش بگی و راضیش کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معلوم چی دارین می گین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو در حالی که سعی می کرد جلوی گریه کردنش رو بگیره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با اتفاقاتی که این چند وقت افتاده بهتره که مریم ازدواج کنه....مطمئنم بعد از ازدواج بهروزو فراموش می کنه و وضعیت روحیش هم بهتر میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شاید ازدواج راه درستی باشه..که من مطمئنم توی این شرایط نیست..ولی نه با پسر رسولی احمق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس با کی؟هان؟تو شرایط اینجا رو نمی دونی؟...نمی دونی وقتی یه دختر به این شکل بد نام میشه دیگه خاستگار خوبی سراغش نمیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بد نام...مگه مریم چیکار کرده؟هرزگی کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من و تو می دونیم مریم کار بدی نکرده...مردم.....مردم به یه اتفاق کوچیک انقدر پر و بال می دن که....مطمئنا حرفایی پشت سرمون هست که....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب از اینجا میریم...میریم جایی که کسی ما رو نشناسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر می کنی به این موضوع فکر نکردم؟عموت پاشو تو یه کفش کرده که مریم باید ازدواج کنه...می گه تاوان اوارگی برادرش و بی ابرویی خونواده رو باید پس بده....می گه بعد از این هم که از این خونه رفت دیگه دختر من نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو این حرف رو زد و شروع به گریه کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحبت با عمو بی فایده بود....از خیلی از اقوام خواستم عمو رو راضی کنن تا کوتاه بیاد ولی بی فایده بود....اخر هم خودش با مریم صحبت کرد و در نهایت تعجب ما مریم بی هیچ حرفی قبول کرد....نه اعتراضی و نه هیچ عکس العملی فقط گفت... باشه هر چی شما بگین... و به اتاقش رفت.با تعجب دنبال مریم راه افتادمو وارد اتاقش شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچ معلومه داری چه غلطی می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شدت عصبانیت نمی دونستم چیکار کنم.مریم با صدایی اروم که پر از درد و رنج بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش می کنم ساقی....تو دیگه باید منو درک کنی.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا داری این کارو می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برام فرقی نمی کنه با کی زندگی کنم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی چی؟تو الان داری احساسی برخورد می کنی...4 سال دیگه چشاتو باز می کنی و می بینی چی کار کردی...اونوقت دیگه راه برگشتی نداریو همه چیزو از دست دادی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مریم با دردمندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-احساسی!!!!!مگه دیگه احساسی هم برام مونده....با کاری که بابا باهام کرد....کاری که مرتضی کرد و حالا هم رفتنش....کشته شدن بهروز....دیگه چی دارم واسه از دست دادن....خسته ام ساقی...خیلی...می خوام برم...از این خونه پر از ماتم فرار کنم....نمی خوام دیگه با ابروی بابا بازی کنم وگرنه تا حالا یا خود کشی کرده بودم یا فرار....می دونی باید تقاص اشتباهی که کردمو پس بدم...اگه با بهروز اشنا نمی شدم همه چی سر جاش بود....بهروز زنده بود و مرتضی هم اواره نمی شد..همش تقصیر منه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با تموم شدن جمله اش با صدای بلند شروع به گریه کرد.نمی دونستم باید چی بگم یا چه کاری انجام بدم...2 ساعت تمام با مریم صحبت می کردم ولی نتیجه ای نداشت.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

2 هفته از عروسی مریم می گذره....چه عروسی...انگار عزا بود...فقط مریم گریه نمی کرد....به خواسته مریم هیچ جشنی برگزار نشد...یه عقد محضری و یه شام با حضور دو خانواده و تمام...اخر شب هم مریم با رضا شوهرش راهی خونشون شد....رضا پسر ارومی بود و به نظر می رسید مریمو دوست داشته باشه.....فقط از خدا می خواستم خوشبخت بشن و زندگی دوباره روی خوشش رو به مریم نشون بده...بعد از عروسی مریم عمو به من اجازه داد به دانشگاه برگردم....شرایط سختی رو برام گذاشته بود و من تمام سعیم رو می کردم عمو رو عصبانی نکنم....عمو می گفت مطمئنه با وضع بوجود اومده مریم برای من درس عبرتی شده و من اشتباهی نخواهم کردولی با این وجود ساعات کلاسام رو گرفته بود...باید سر ساعت از خونه بیرون می رفتم و سر ساعت بر می گشتم...اگه دیر می شد یا کلاس اضافه داشتیم بهش زنگ می زدم و خودش می اومد دنبالم تا مطمئن بشه دانشگاه بودم...با وجود این کارا بازم خوشحال بودم که حداقل می تونم درسم رو ادامه بدم....رضا از مریم خواسته بود به درسش ادامه بده ولی مریم قبول نکرده بود...توی دانشگاه واقعا جای خالیش رو حس می کردم چون با حضور مریم هیچ دوستی رو پیدا نکرده بودم و الان تنها بودم....کلاسم تازه تمام شده بود و داشتم مثل هر روز به سمت ایستگاه اتوبوس می رفتم که همون ماشینی رو که امروز صبح دیده بودم باز هم دیدم....یه سانتافه مشکی با شیشه های دودی....سعی کردم بی توجه باشم..با خودم گفتم حتما اتفاقی بوده...اهمیتی ندادم و توی ایستگاه منتظر اتوبوس شدم.....بعد از یه ربع اتوبوس رسید و سوار شدم...توی ایستگاه نزدیک خونه پیاده مشدم و سریع به سمت خونه حرکت می کردم...به محض ورودم به کوچه همون ماشین رو دیدم که توی انتهای کوچه پارک کرده...ترسی عجیب به دلم نشست..دوباره دلشوره سراغم اومد...سریع کلید هامو از جیبم خارج کردمو وارد خونه شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردای اون روز هم همون ماشین رو دیدم ..هم صبح که از خونه می رفتم و هم عصرتصمیم گرفتم اگه فردا باز هم دنبالم اومد به عمو بگم...صبح که از خونه خارج میشدم باز دیدمش...توی تمام این مدت نتونسته بودم رانندش رو خوب ببینم هم می ترسیدم نگاش کنم و هم خجالت می کشیدم....خواستم برگردم و با عمو صحبت کنم که یادم افتاد زن عمو موقع صبحانه گفته بود عمو دیشب سر درد داشته و نتونسته بخوابه و الان خوابه .منصرف شدم و با خودم گفتم عصر حتما به عمو می گم....با این تصمیم به سمت ایستگاه اتوبوس حرکت کردم....نزدیک ماشین می شدم که در ماشین باز شد و یه پسر تقریبا 27...28 ساله به سمتم اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام خانم رحمتی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب و ترس نگاهی بهش کردم و جواب سلامش رو با تردید دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام...امرتونو بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر مرددنگاهی به اطراف کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجا نمی شه صحبت کرد...میشه سوار ماشین بشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه عاقل اند سفیهی بهش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نمی شه...اگه امری دارید همین جا بفرمایید وگر نه مزاحم نشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستش موضوع مربوط به مرتضی است....می خواد ببیندتون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن اسم مرتضی مشتاق نگاهی به پسر کردم و گفتک:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرتضی کجاست؟حالش خوبه؟شما اونو از کجا میشناسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم خواهش می کنم....ارومتر...گفتم که اینجا نمی شه صحبت کرد...در ضمن اگه کسی ما رو ببینه فکر کنم خیلی براتون بد شه..مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم درست میگه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه لحظه صبر کنید به عمو بگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت خونه به راه افتادم.پسر باعجله به سمتم اومد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا میرید ساقی خانم....نباید عموتون چیزی بفهمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به سمتش برگشتم و گفتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرتضی ازم خواسته فقط به شما بگم....گفت بابا و مامانش چیزی نفهمن..گفت فقط به دختر عموم بگو بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شک و تردید نگاهی بهش کردم و گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی من بدون اجازه عمو نمی تونم با شما بیام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر در حالی که نشان میداد بی خیال شده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب پس من میرم....فقط لطف کنید و به کسی نگید مرتضی منو فرستاده بود...بیچاره فکر می کرد دختر عموش به فکرشه و با این حال خرابش حداقل به دیدنش میره و به سمت ماشینش حرکت کرد....با تردید رفتنش رو نگاه می کردم....دو دل شده بودم...با خودم فکر می کردم....دروغ می گه....ولی نکنه واقعا راست بگه و مرتضی بهم احتیاج داشته باشه...گفت حال خرابش؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با به یاد اوردن این جمله سریع به سمت پسر رفتمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گفتید حال خرابش؟مگه چش شده>؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر نگاهی پر از لبخند به من کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگرانتون نمی کنم ولی....اره....حالش اصلا خوب نیست..واسه همین منو فرستاده....خواست کسی نفهمه که مریضه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع میون حرفش پریدم و گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه چش شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی....راستش یه تصادف کوچیک داشت ولی الان خدا رو شکر خوبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن این حرف بدون هیچ فکر دیگه ای به سمت ماشین رفتم و در عقب رو باز کردم و سریع سوار شدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش می کنم منو ببرین ببینمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر لبخندی عجیب زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم برای بردن شمااومده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با سرعت ماشین رو به حرکت در اورد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گیجی نگاهی به اطراف می کنم....اخخخخخخخخخخ...سرم.....چر ا اینقدر درد داره....چشمام چرا تارن...به شدت به چشمام فشار میارم تا دیدم نسبت به محیط اطرافم بهتر بشه.....کمی تاثیر گذاره...باز هم چشمامو فشار میدم وسعی می کنم بشینم...سر درد بدی دارم و احساس تهوع می کنم...بالاخره بعد ااز چند دقیقه تلاش میتونم بهتر و واضح تر ببینم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینجا کجاست؟من کجام....به یاد اون پسر و ماشینی که سوارش شدم می افتم....چرا چیزی به خاطر نمی ارم.....وقتی سوار ماشین شدم چی شد؟یادمه اون پسر لیوان ابی بهم داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رنگتون پریده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگران مرتضی هستم....شما مطمئنید حالش خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر از اینه نگاهی به من انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگران نباشید..بله خوبه....فقط پاش شکسته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولیوانی و از روی داشبورد برداشت واز بطری اب معدنی که درش هنوز باز نشده بود یه لیوان اب بهم تعارف کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این ابو بخورید تا ارومتر شید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابو گرفتم و تا ته خوردم...دیگه چیزی یادم نیست اوففففففف....خدای من یعنی اون اب؟دستم رو به تختی که روش خوابیده بودم می گیرم واروم بلند میشم...نگاهی به اطراف می کنم..یه تخت خواب یه نفره...یه کامپیوتر و یه قفسه پر از کتاب چیزایی که توی اتاق پیدا میشه به سمت در اتاق میرم و سعی می کنم بازش کنم ولی تلاشم بیهوده است....اه..قفله...محکم و با عصبانیت در میزنم...فایده ای نداره....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کسی نیست..کمک.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چه قدر فریاد میزنم بی فایده است....خسته و بیحال به سمت تخت برمی گردم و روش می شینم....نمی دونم کجام و چه اتفاقی افتاده..ولی نگرانم...هوا گرگ و میشه.....یعنی الان صبحه یا شب؟.....وای....عمو...با بیاد اوردن عمو سرم تیر میکشه.حتما تا الان خیلی نگران شدن...دور اتاق رو نگاه می کنم تا ببینم کیفم کجاست.چشمم بهش خورد..با عجله به سمتش رفتم و بازش کردم..نیست..پس موبایلم کو؟اه لعنتی حتما برش داشتن ولی چرا؟اصلا چرا من اینجام؟من که داشتم میرفتم که مرتضی روببینم پس چرا؟ناگهان فکری مثل جرقه به ذهنم رسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...خدای من...دروغ بود؟مرتضی ای در کار نیست..یعنی منو دزدیدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام وجودم لرزید...هر چقدر فکر می کردم تا دلیل دزدیده شدنم رو پیدا کنم بی فایده بود....سعی کردم تمرکز کنم........اتاق فقط یه در و یه پنجره داشت....پنجره نرده داشت ولی میشد بازش کرد و کمک خواست با خوشحالی به سمت پنجره رفتم و بازش کردم.....اه خدای من....چه باغ بزرگی..از ارتفاعی که داشتم متوجه شدم باید توی طبقه دوم باشم...توی فیلما دیده بودم کسایی رو که میدزدن به جاهایی میبرن که کسی صدای فریادشون رو نشنوه ولی الان خودم داشتم به عینه میدیدم تسلیم نشدم و شروع به فریاد زدن کردم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمک....کسی اینجا نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

10 دقیقه فریاد چیزی بجز گلو درد برای من نداشت خسته و عصبی بر گشتم که روی تخت بشینم..ناگهان چشمم به کامپیوتر توی اتاق افتاد ...اینترنت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سرعت روشنش کردم...خدا خدا می کردم بشه باهاش وارد اینتر نت شد....خدای من....شکرت....باور کردنی نبود ولی الان کانکت بودم...وارد سایت نیروی انتظامی شدم که ناگهان در به شدت باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میبینم که بیدار شدی و مشغولی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده ای مسخره نگاهی به من و کامپیوتر کرد.و با عجله سیم کامپیوتر رو از پریز بیرون کشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به شخصی که با سرعت وارد اتاق شد می افته.....اه این که همون پسره است با عصبانیت از جام بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرتضی کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم به خندش ادامه داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر عجولی خانمی....یکم صبر داشته باش می فهمی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با حالتی خاص به چشمام خیره شد....ترس همه وجودمو گرفته بود.با لکنت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من باید برم....عمو الان نگرانم شده....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا؟صبر داشته باش...تو که هنوز مرتضی رو ندیدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبا صدای بلند خندید...همینطور که می خندید به سمت پنجره اتاق حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فرصت پیش اومده استفاده کردم و سریع به سمت در اتاق دویدم.و از اتاق خارج شدم نگاهی به اطراف کردم....اوه راه پله....بدون نگاه به پشت سرم از پله ها سرازیر شدم ...صدای پاشو که داشت دنبالم میدوید میشنیدم ولی جرات این که برگردم و پشت سرم رو نگاه کنم هم نداشتم....خدایا....حالا باید از کدوم طرف برم....نور رو دنبال کردم...خودشه این باید در خروجی باشه ....صدای فریادشو می شنیدم که ازم می خواست سر جام بایستم و فرار نکنم ولی من با تمام قوا میدویدم..دستگیره دررو گرفم و بازش کردم داشتم ازساختمان خارج می شدم که محکم به چیزی بر خورد کردم ....وای خدای من بینیم شکست.....اخ چه دردی.....دستم رو روی بینیم گذاشتم و سرم رو بالا گرفتم تا ببینم چیزی که باهاش برخورد کردم چی بوده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نهههههه......این غیر ممکنه.....من...من..دارم خواب میبینم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا باور کردنی نبود....بهروز که کشته شده بود.....پس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهروز؟....نه...این غیر ممکنه....تو...تو ...زنده ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن این کلمات اروم اروم عقب عقب می رفتم و از شدت شکی که بهم وارد شده بود داشتم از حال می رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گرفتیش بهنام.....دختره چموش...می دونم باهات چیکار کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی داشت فرار می کرد؟سیاوش یه کارم نمی تونی درست انجام بدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدای من ....گفت بهنام؟....یعنی بهروز نیست....چقدر شبیه بهروزه...ولی اره بهروز نیست..قدش بلند تره....قیافش هم خشن تر ....مشغول نگاه کردن به بهنام و فکر بودم که با ضربه شدیدی که به صورتم خورد به خودم اومدم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینو برای این زدم که دفعه دیگه فکر فرار به سرت نخوره حالیت شد.حالا حالا با هم کار داریم..پس بهتره دیگه از این غلطا نکنی...حالیت شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این حرفا رو بهنام بود که میزد....با چشمای پر از اشک نگاهش می کردم...با بغض گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما کی هستین؟از من چی می خواین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت بازومو توی چنگش گرفت و منو به سمت داخل هول داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو تو....حرف زیادی هم نزن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فشاری که به دستم اورده بود احساس می کردم خون به پایین دستم نمی رسه...با تمام قدرت بازومو از توی دستش بیرون کشیدم و ازش فاصله گرفتم...وارد خونه شدیم....سیاوش...همون پسری که منو با خودش اورده بود پشت سر ما وارد شد و در رو قفل کرد و کلید رو توی جیب شلوارش گذاشت..با گریه و التماس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو رو خدا....عموم نگرانم میشه.....بذارین من برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهنام با چشمایی قرمز رو به من کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خفه شو...عموم..عموم...فکر کردی برای چی اوردیمت اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مرموزی زد و ادامه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا عموت دق کنه....تا به گوش اون پسره بزدلش برسه و برگرده...البته اگه واقعا غیرتی توی وجودش هست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما کی هستین؟از ما چی می خواین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت به من نزدیک شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می بینم که خیلی احمقی...از راحت اومدنت به اینجا فهمیده بودم..ولی دیگه فکر نمی کردم تا این حد...من کیم؟...از قیافم باید فهمیده باشی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج و مستاصل نگاهش می کردم...متوجه شد که چیزی نفهمیدم..ادامه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باید تقاص پس بدین...همتون....برادر من بی گناه بود....فقط 27 سالش بود....می فهمی؟27 سال..خیلی ارزو ها داشت که پسر عمو و عموی تو نابودش کردن....باید تاوان پس بدید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا نه....یعنی این ادم برادر بهروز بود؟حتما همینطوره...شباهتشون واقعا عجیب بود.....کمی شجاع شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرگ بهروز یه حادثه بود....مرتضی نمی خواسته که اون اتفاق بیفته....یعنی کسی همچین چیزی نمی خواست....در مورد تقاص هم اگه خوب فکر کنی ما بیشتر از اینا تقاص پس دادیم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با عصبانیت وفریاد ادامه دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو که همه چیزو درباره من میدونی...حتما اینم فهمیدی که مریم بیچاره چه طور ازدواج کرد ..بعید می دونم نشنیده باشی...مرتضی بد بخت هم که معلوم نیست کجاست و چه طور زندگی می کنه....می خوای از کی انتقام بگیری؟هان؟از عموم؟مگه دیگه چیزی هم داره که بخواد از دستش بده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیلی دوم با شدت بیشتری به صورتم نواخته شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خون از کنار لبم سرازیر شده بود...سیاوش سریع خودش رو به بهنام رسوند و دستش رو کشید تا از من دورش کنه....شجاع تر شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب این وسط من چه کاره ام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرکتی که بهنام به سمتم کرد حرفم رو نیمه تمام خوردم و ساکت شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فهمید ترسیدم با خنده ای مشمئز کننده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو؟...تنها کسی که واسه عموت مونده تویی...اون از پسر ترسوی فراریش...اونم از دختر احمقش که به دست خودش بدبختش کرد...حالا عموته و تو...که هم عزیزی براش و هم امانتی دستش...تقاص کاری که با ما کردینو به وسیله تو ازشون می گیرم...تو از اون خانواده ای پس باید تقاص پس بدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به چشماش کردم....نگاه پر از نفرتش بدنم رو لرزوند...توی اون نگاه جدیتو می شد به وضوح دید...خدایا...حالا چی کار کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهنام رو به سیاوش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینو از جلوی چشمام دور کن....نمی خوام قیافه نحسشو ببینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک هفته است که توی این اتاق زندانی شدم....فقط موقع غذا خوردن و دستشویی رفتن این در لعنتی باز می شه....نگران عمومم...حتما تا الان به پلیس خبر داده ...یعنی ممکنه منو پیدا کنن؟خدایا خودت کمکم کن.نمی دونم می خوان باهام چیکار کنن....هر چقدر هم از این پسره احمق سیاوش سوال می کنم بدون هیچ جوابی اتاقو ترک می کنه.خیلی دلم گرفته...این چه زندگی که من دارم..همیشه بد شانسی..اون از مامان و بابام که عمرشون کوتاه بود..رفتنو منو توی این دنیای پر از رنج تنها گذاشتن....اینم از خانواده از هم پاشیده عمو و حالا هم که این اتفاق وحشتناک....دیگه چه طور میتونم برگردم به زندگی عادیم؟مردم دربارم چه فکری می کنن؟خدایا کاش می تونستم از این زندگی نکبت بار خلاص بشم..غرق در افکارم مشغول کشیدن نقشه ای برای خلاص شدن از زندگی گندی که داشتم بودم که در باز شد وسر و کله بهنام بعد از یه هفته پیدا شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حضور سیاوش نمی ترسیدم..ولی بهنامو که می دیدم ترس همه وجودمو می گرفت.سریع بلند شدم و ایستادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سر تا پام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بد که نمی گذره....انگار این هفته خیلی راحت بودی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو پایین انداختم تا از نگاهم متوجه ترسم نشه سعی کردم کاری نکنم که عصبانی بشه پس با صدایی اروم که تلاش می کردم پر از مظلومیت باشه گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش می کنم بذارین من برم...تو رو خدا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ساکت...نیومدم اینجا التماسای تو رو بشنوم....اومدم یه خبری بهت بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام شدن حرفش خنده ای کرد و ادامه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خوای بری پیش عموت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورم نمی شد با نگاهی گنگ بهش خیره شدم...دیدم انگار واقعا جدیه پس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی می خوای بذاری من برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده مسخره ای کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-البته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج شده بودم..پرسیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید...خنده ای از ته دل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه انگار واقعا بهت خوش گذشته دلت نمی خواد بری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم نگاهش کردم و جوابی ندادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبل از رفتنت ما یه کار کوچولو با هم داریم و اروم به سمتم اومد...با هر قدمی که به من نزدیک میشد ترس وجودمو بیشتر می گرفت.....انقدر بهم نزدیک شده بود که نفس هاش به صورتم می خورد...اه چه بوی الکلی....وای خدایا اون مسته؟...با فهمیدن این موضوع با ترس عقب عقب رفتم...با هر قدمی که من عقب می رفتم اون جلو تر می اومد...خدایا...کمکم کن...با دیوار برخورد کردم...دیگه نمی تونستم تکون بخورم...بهم نزدیک شدو توی چشمام خیره شد...اشک از چشمام سرازیر شده بود...روسریمو به شدت از سرم بیرون اورد و پرتش کرد روی زمین...دستم رو به سمت سرم بردم و دستام رو روی گوشام گذاشتم و با گریه گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه....خواهش میکنم این کارو نکن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما انگار گوشاش کر شده بود دستاش رو به سمت مانتوم برد مانتویی که توی این هفته تماما تنم بود رو هم به شدت پاره کرد و روی زمین انداخت..حالا با تاپ وشلوار جین روبروش ایستاده بودم...دستام رو از روی گوشام برداشتم و گذاشتم روی سینم و بازوهامو از دو طرف با دستام محکم گرفتم و با زجه ازش می خواستم باهام کاری نداشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریاد زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سیاوش بیا تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا یعنی چی؟چرا از اونم خواست که بیاد یعنی هر دو شون می خوان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به در اتاق بود و بدنم از شدت وحشت می لرزید...سیاوش وارد اتاق شد نگاهی بهش کردم وایییی..این چیه توی دستاش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اماده ای سیاوش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب شروع می کنیم..بهنام این حرف رو زد و به سمت من حرکت کرد دستام رو از هم باز کرد و محکم از دو طرف کوبید به دیوار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه..نه...تو رو خدا ولم کن....به پات می افتم..خدااااااا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش رو به صورتم نزدیک کرد لباش رو گذاشت روی لبام....صدای تیک و تیک دوربین رو میشنیدم ولی کاری نمی تونستم بکنم دختر ریز نقش و لاغری مثل من چه طور می تونست با کسی مثل بهنام که هم قد بلندی داشت و هم هیکل ورزیده ای مقابله کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباش رو روی صورت و گردنم حرکت میداد....گوش هام رو می بوسید و سیاوش هم از لحظه به لحظه این نمایش مسخره عکس می گرفت...دیگه از تقلا خسته شده بودم..از بس به خودم فشار اورده بودم و گریه کرده بودم دیگه نایی نداشتم...در کمال ناباوری دیدم بهنام منو رها کرد و عقب عقب رفت و بدون نگاه دیگه ای به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه فکر کنم کافی باشه...بریم سیاوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و هر دو اتاق رو ترک کردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته و بی حال با روحیه ای داغون سر خوردم و روی زمین نشستم...با تمام توان خدا رو صدا کردم و شروع کردم به گریه کردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام بدنم درد می کنه...اخخخخ...چرا اینجام؟با گیجی مشغول مالیدن پام که خشک شده می شم....همه چیزیادم اومد...تمام حرکات بهنام مثل فیلم از جلوی چشمام رد می شد..چرا بهنام این کارو کرد؟چرا اون عکسا رو گرفتن؟ از بس گریه کرده بودم چشمام میسوخت و احساس می کردم پلکام ورم کردن....خسته بودم..هم جسمی وهم روحی...سعی کردم بلند شم ولی نمی شد دستمو به دیوار گرفتم و اروم بلند شدم...به سمت تخت خواب رفتم و روش نشستم...کمی که گذشت یه صداهایی به گوشم خورد..با تعجب گوش دادم...چه صداهایی داره میاد..از پایینه!...یعنی پایین چه خبره...دعواست..خدایا یعنی اومدن دنبال من؟صداها هر لحظه بلند و بلند تر میشد....صدای داد و بیداد یه زن رو هم میشنیدم...یعنی کی اینجاست؟کاش می تونستم بفهمم....صدای دویدن می شنیدم انگار یه عده داشتن دنبال هم از پله ها بالا می اومدن...صداها پشت در اتاق متوقف شدن ...کلید توی در چرخید و در به شدت باز شد....نگاهم روی در ثابت شده بود...یه پیرمرد و یه دختر23...24ساله و پشت سرشون هم سیاوش وارد اتاق شدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرمرد به سمتم اومد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالت خوبه دخترم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس و تعجب نگاهی بهش کردم و کمی عقب رفتم..بدنم می لرزید..با دیدن اونا لرز شدیدی بدنم رو گرفته بود..پیرمرد فهمید که ترسیدم..فریاد زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می کشمتون..هر دوتونو می کشم...ببین با دختر مردم چیکار کردین که اینطوری ترسیده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نترس دخترم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختری که کنارش بود سریع به سمتم اومد و منو محکم بغل کرد و دائم می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اروم باش...چرا می لرزی؟هم چی تموم شد...اروم باش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج نگاهشون می کردم .که صدای زنی توجهمو به خودش جلب کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غزل بیا اینطرف

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به سمت زن رفت..روی ویلچر نشسته بود..چقدر شبیه بهروز و بهنام بود..اون هم داشت منو ارزیابی می کرد..چون نگاهش روی صورتم می چرخید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از چند ثانیه سکوت زن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما رو تنها بذارین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه با شنیدن این حرف بدون لحظه ای درنگ اتاقو ترک کردن.....تعجب کرده بودم..ویلچرش رو به حرکت در اورد و به سمت من اومد..کنار تخت نگه داشت و رو به من کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لحن جدی و خشنی که داشت جا خوردم ولی سریع نشستم..کمی ارومتر شده بودم...زن نگاهی دقیق به صورتم انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی خوای چیزی بگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با صدایی پر از مهر که مطمئنا برای ارومتر کردن من بود ادامه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-...همه چیزو برام تعریف کن...من اومدم که کمکت کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی بهش کردم و سرم رو پایین انداختم..از قیافش و همینطور لباسای مشکی که تنش بود حدس می زدم باید مادر بهنام باشه...یه حسی بهم می گفت بهش اعتماد کن پس سعی کردم طوری حرف بزنم که ناراحت نشه...از ماجرای مریم و بهروز شروع کردم و همه چیزو براش تعریف کردم..از همه بدبختیایی که توی این مدت کشیده بودم..گریه کردمو از دزدیده شدنم گفتم...از کاری که بهنام باهام کرد...هر چیزی بود رو تعریف کردم.... و با سکسکه ای که به خاطر بغض و گریه زیاد بود ادامه دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بقیش رو هم که خودتون چند لحظه پیش دیدین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی بهش کردم صورتش پر از اشک بود....اصلا متوجه نشده بودم..پس تمام این مدت با من گریه می کرده....رنگ نگاهش عوض شده بود..پر از درد ومهربونی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم نزدیک تر شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهنامو ببخش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی جرات پیدا کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید ولی شما کی هستین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من...مادر بهنامم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن این حرف چنان گریه ای سر دادم که احساس ضعف همه وجودمو گرفته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جلوش خیره شده بود..اصلا حرفی نمیزد و پا به پای من اشک می ریخت...کمی که گذشت هر دو مون ارومتر شده بودیم...گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهنام و بهروز خیلی صمیمی بودن....وقتی اون اتفاق برای بهروز افتاد بهنام ایران نبود....ما هم چیزی بهش نگفتیم....اخرای درسش بود و با شناختی که ازش داشتیم می دونستیم اگه بفهمه همه چیزو اونجا رها می کنه و بر می گرده.....تا این که چند هفته پیش درسش تمام شد و کاراشو سر و سامون داد و برگشت...وقتی فهمید غیر قابل کنترل شده بود....تا یک هفته نمی شد باهاش حرف زد. ...درباره قاتل بهروز پرسید وقتی شنید فرارکرده بد تر شد..حالش خیلی بد شده بود مثل دیوونه ها شده بود...ولی نمی دونم چی شد که یکدفعه اروم شد....ما رو مجبور کرد برای عوض شدن روحیمون بریم مسافرت .هر چقدر ازش خواستیم باهامون بیاد قبول نکرد برای این که دلش رو نشکنیم قبول کردیم..با این که این رفتارش برامون جای هزار تا سوال گذاشته بود ولی گفتیم ناراحتش نکنیم پس راه افتادیم غافل از این که قراره بهنام این کارا رو بکنه و برای اجرای نقشه هایی که توی سرشه داره ما رو میفرسته مسافرت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مکثی کوتاه ادامه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من از این رفتار بهنام متعجبم....ما بچه هامون رو اینطور تربیت نکرده بودیم که بخوان با ابروی کسی بازی کنن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی پر از درد به چشمام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما رو ببخش وحلالمون کن دخترم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و باز چشماش پر از اشک شد...نگاهی بهش کردم...با شنیدن این حرفا ازش مطمئن شده بودم که زن خوب و مهربونیه ...از دست دادن پسر کم چیزی نیست...وجودش پر از غم بود...با بغض گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من کیم که بخوام شما رو ببخشم...خدا از گناه هممون بگذره حاج خانم ....تو رو خدا شما ما رو حلال کنین..خدا اقا بهروزو بیامرزه...خیلی پسر خوبی بود..با هم هم دانشگاهی بودیم..من درجریان علاقه ی بین اون و مریم بودم....مریم بیچاره هم خیلی دوسش داشت ولی قسمتشون اینطور رقم خورده بود...مرتضی بچگی کرد...فقط 17 سالشه..اون تجربه ای از زندگی نداره....شما ببخشیدش....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پاش افتادم و با گریه ادامه دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو رو خدا ببخشیدش حاج خانم....از ترسه که اواره شده...عموم کمرش خورد شده با این اتفاقا....اون از دخترش این از من...اونم از پسرش....همه به اندازه کافی تقاص پس دادن...تو رو خدا بزرگی کنین و بگذرین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با دستام پاهاشو گرفتم .. احساس کردم دستی سرم رو نوازش می کنه نگاهم به بالا چرخید..مادر بهروز میون گریه لبخندی به روم پاشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو دخترم....پاشو اینطور نشستی من معذبم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهشو ازم گرفت و به پنجره اتاق دوخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بعدا راجع به این موضوع حرف میزنیم...الان باید به عموت خبر بدیم که اینجایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورم نمی شد یعنی من سمنان بودم! اوف...تمام این مدت فکر می کردم هنوز توی شهر خودمم...پس باید خیلی بیهوش بوده باشم که تا اینجا اوردنم و نفهمیدم....عمو توی راه بود و تا چند ساعت دیگه می رسید..بابای بهنام با عمو صحبت کرده بود و ازش خواسته بود به سمنان بیاد.... نمی دونستم عمو با دیدن من چه عکس العملی نشون میده..ترس و اضطراب ارامشو ازم گرفته بود....با اون عکسایی که دیده بود ...وای خدایا...چرا من...چرا بدبختی های من تموم نمیشه.....توی فکر خودم غرق بودم که ضربه ای به در اتاق خورد وهمون دختر که حالا می دونستم اسمش غزل با لبخند وارد اتاق شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام....بهتری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم لبخند کمرنگی بهش زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام...ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد کنارم روی تخت نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من غزلم ..خواهر بهنام....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو به سمتم گرفت...منم متقابلا باهاش دست دادم. دختر خوبی به نظر می اومد..نگاهش پر از شور و شادی بود...تقریبا هم تیپ خودم بود لاغر با قدی متوسط .....خوشگل بودوبانمک ...در کل خیلی به دلم نشسته بود.گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دوستیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی بهش کردم و لبخندی زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دوستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خوشحالم ...مامان منو فرستاده ببرمت پایین..می خواد باهات صحبت کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگرانی نگاهش کردم فهمید نگرانم دستمو گرفت وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگران نباش...مامانم خیلی مهربون و خوبه...پاشو...پاشو یه دوش بگیرتا بریم پایین منتظرن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی کثیف شده بودم...این مدت اصلا حمام نکرده بودم..ولی لباسی هم نداشتم که بخوام بعد از حمام بپوشم پس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی....دوش نمی گیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل این که فهمید دلیل مخالفتم چیه چون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو دیگه یالا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دستمو کشید ..بلند شدم و دنبالش راه افتادم منو به سمت اتاق دیگه ای برد....وارد اتاق که شدم فهمیدم باید اتاق خودش باشه مرتب وشیک بود...به سمت کمد لباساش رفت و در حال پیدا کردن لباس بود..حدس زدم می خواد بهم لباس بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا اینا رو بپوش....فکر کنم خیلی هم بهت بیان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه سارافون مشکی و قرمز خوشگل بود با یه شلوار مشکی تنگ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه ممنون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتم اومد و لباسا رو توی دستم گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش می کنم بگیرشون....اگه اینارو بپوشی خیلی خوشحالم می کنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از توی کشوی میز ارایشش لباس زیر بهم داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به خدا اصلا استفاده نکردم...نوه....نگاه کن هنوزم قیمتش روشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وخندید..به سمت حمامی که توی اتاقش بود هلم داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زود باش .....من همین جا منتظرت میشم...حوله تمیز هم توی کمد گوشه حمام هست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خجالت تشکری کردم و وارد حمام شدم...سریع دوش گرفتم..وای چقدر حمام کردن خوبه...توی این یه هفته گندیده بودم...لبخندی زدم و لباسایی که غزل بهم داده بودو پوشیدم..خوشگل بودن...سرافونه از کمر گشاد تر میشد ولی نه خیلی..واسه همین باریکی کمرمو برجستگی باسنمو نشون میداد..در حمامو باز کردم و سرک کشیدم ببینم کسی توی اتاقه یا نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ا..چقدر زود اومدی؟عافیت باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به غزل کردم....نوت بوکش دستش بود و داشت با لبخند منو نگاه می کرد..از حمام خارج شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون....واسه لباساهم مرسی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و شروع کرد نگاه کردن بهم..بعد از چند ثانیه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای چقدر تو خوشگلی...چه اندامی داری....موهاشو باش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به موهای مشکیم که تازیر باسنم میرسید اشاره کرد...همیشه موهامو دوست داشتم ..هر کی میدیدشون عاشقشون میشد..هم پر بودن و هم خیلی مشکی..خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع به خشک کردن موهام با دست کردم....همیشه عادت داشتم بعد از حمام کردن موهامو باز میذاشتم و دستمو توشون می کردم و با تکون دستم اب موهامو می گرفتم...بعد از چند دقیقه موهامو بستم و با خجالت گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غزل جان ببخشید من مقنعه ام و هم با بقیه لباسام شستم..میشه یه روسری بهم بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند بلند شد و با گفتن...حتما به سمت کمد لباساش رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.