دختری ارمنی با آوازه ی دنیـز دختری از تبار مسیح عشقی بیـن اجنه و انس سرانجام این عشق ممنوعه چه خواهد شد؟

ژانر : اجتماعی، ترسناک

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ ساعت و ۴۰ دقیقه

مطالعه آنلاین کلیسای وحشت
'paragraph'>دختری از تبار مسیح

عشقی بیـن اجنه و انس

سرانجام این عشق ممنوعه چه خواهد شد؟

پشت پنجره چشم به تاریکی باغ دوخته بودم که گاهی تک لامپی فضای کمی رو روشن می کرد ، ولی این سیاهی ، سنگینی سکوت سرد ضربان قلبم رو بالا می برد.

لابه لای درختان دنبال مادر گمشدم گشتم ، مادری که خیلی زود تنهام گذاشت ، مادری که روزی صداش باعث می شد تا سکوت این باغ دلنشین بشه .

چشمم به پاتختی افتاد ، قاب قرمزی که با رنگ سیاه پاتختی ست شده بود و صورت پدر و مادرم میان قاب می خندید و قلبم رو به درد می آورد .

بیست ساله باشی و هفت سالش رو بی مادر ، بدون دست های مهربونش ، بدون گرمای صداش ، تنها در آغوش پدری که نیمی از قلبش با مادرت دفن شده است ، سر کنی ، مرگه ، درده...

با اینکه می دونستم هیچ باغ یا حتی اتاقکی کنار باغمون نیست از پنجره به دنبال نور گشتم ، نبود ، هیچ وقت هم نخواهد بود !.

روی قالیچه ی دو متری ، سانت به سانت راه رفتم و رج به رج خاطرات با مادرم رو دوره کردم .

صدای آهنگ به پاهام فرمان ایست داد . قلبم لرزید به دنبال صدا تا پشت پنجره و راهرو سرک کشیدم ، اما هیچ کس نبود .

وحشت زده دستم روی دیوار مشت شد و ناخنم چنان شکست که جای خونش روی دیوار باقی موند.

بی توجه به خونی که چیکه چیکه از انگشت هام روی زمین می ریخت و قالیچه ی پهن شده رو به رنگ قرمز درمی آورد ؛ به طرف اتاق پدر رفتم که با شنیدن صدا هایی ترس بر انگیز قدمی به عقب برداشتم و همین طور قدم بعدی که به کسی برخورد کردم.

بافکر این که پدره کورسوی امیدی تو دلم ایجاد شد و سریع برگشتم.

اما کسی نبود!!

فکر و خیال رهام نمی کرد.

قدرت تکلمم رو کاملا از دست داده بودم .

از ترس سر جام میخ شده بودم. انگار که جون از پاهام فروکش کرده بود‌!

ترس به حدی به من غلبه کرده بود که دیگه قدرت فکر و جمع آوری افکارم رو نداشتم .

همون طور که ازترس می لرزیدم ، به طرف اتاق پدر رفتم .لای در یکم باز بود .

به داخل اتاق نگاهی انداختم و دیدم پدر رو به روی آیینه ی بزرگ قدیمی ایستاده و درحال حرف زدن بود اما با کی!!؟

تو آینه باکسی حرف می زد !؟؟

هرچه با دقت تر نگاه می کردم نمی تونستم کسی رو ببینم! صدای آهنگ بیشتر به گوشم می خورد و من دو دل بودم که برم یا نرم!!؟

انقدر ترسیده بودم که پشیمون شدم و به سمت اتاقم راه افتادم ، ولی با صدای فریاد پدر سرجام متوقف شدم.

ترس سرتاسر وجودم رو فرا گرفته بود.

عرق سردی روی پیشونیم نشسته بود.

امشب ازهمیشه وحشتناک تر بود!

از زمانی که مادرم فوت کرده بود ، زندگی پرفراز و نشیبی داشتم که همیشه با وحشت و اتفاقات عجیب می گذشت‌!

من حتی ازمرگ ‌طبیعی مادرم مطمئن نبودم ! همیشه به خاطر هراس و وحشت زیادم جرئت پیگیر شدن رو نداشتم!

درطی این هفت سال ، من همیشه یه بزدل به تمام عیار بودم که از ریسمان سیاه و سفید هم می ترسید!

با آخرین سرعت به سمت اتاق پدر دوییدم و در نهایت تعجب دیدم که تمام وسایل اتاق خواب به جز آیینه ی قدی شکسته و خرد شده!

خود پدر نیز روی زمین ، با صورتی خونین مالین و لباس های پاره ، بین شیشه خرده ها بیهوش افتاده بود!

اما چه طور هم چین چیزی امکان داشت؟

فقط درعرض چندثانیه این اتفاق ها افتاده بود؟!

اشک هام بی وقفه از روی گونه های سرخم سرمی خوردن و من هم چنان دم در اتاق با قیافه ای بهت زده مشغول تماشای پدر عاجزم بودم!

یک ان حس کردم کسی از پشت محکم کمرم رو گرفته و اجازه نمی ده تکون بخورم!

هق هق هام شدت گرفته بود و با جیغ گفتم:

_توچی هستی. آخه چرا این کارها رو می کنی؟ما چی داریم که دست ازسرمون برنمی داری؟

درحدچند ثانیه سکوت حکم فرماشد.

احساس کردم دیگه قدرت نفس کشیدن هم ندارم!

باشنیدن صدای بم و عجیبی که معلوم بود ازکنار گوشم میاد تنم مور مور شد:

_ما فقط یه چیزی می خوایم که اون هم تویی...!

باز هم یاد مادرم افتادم و جوشش اشک رو در چشم هام حس کردم. اشک هام آروم آروم روی صورت سفیدم می ریختن...

از روی تاپ بلندشدم و به طرف کلبه رفتم که جرقه ای تو ذهنم زده شد.

تصمیم گرفتم به اتاق پدر برم!

آهسته آهسته به طرف اتاق پدر رفتم و خیلی آروم در رو باز کردم و

در نهایت ناباوری دیدم که فقط آینه تو اتاق بود و دیگر هیچ چیزی دیده نمی شد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس بقیه ی و‌سایل اتاق کجا بودن؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک لحظه صدایی مثل رعد و برق اومد و من چون غافل گیر شده بودم ، جیغ بلندی کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دراون لحظه از سر ترسی که تو وجودم بود ،تمام دست هام سرد شده بود و گلوم خشک خشک بود و از ترس به خود می لرزیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی این جا چه خبره!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اون لحظه ، وحشت ناگهانی و بی موردی که ازصدای رعد وبرق به من دست داده بود اجازه ی هیچ فکرکردنی رو بهم نمی داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع از اتاق پدر خارج شدم و دوباره وارد اتاق شدم به امید این که همه چیز به حالت اول برگرده! ولی بازهم در کمال تعجب فقط همون آینه بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این آینه چی داشت که پدرم اون شب باهاش حرف می زد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وخیلی سوال های دیگه که ذهنم رو مشغول خودش کرده بود ،اما برای هیچ کدام جوابی پیدا نکردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای بار دوم صدای مهیب رعد و برق من رو از جا پروند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدجورگیج شده بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک لحظه صدایی مثل هو هوی باد اومد ومن دیگرچیزی نفهمیدم....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آرومی چشم هام رو بازکردم .در نگاه اول همه جا تار و تاریک بود، اما چند بار که پلک زدم همه چیز واضح شد و اتفاقات رو به یاد آوردم .ولی چرا بیهوش شده بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به دور و برم انداختم و با ناباوری تمام دیدم که دراتاق خودم هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه من تو اتاق پدر نبودم ؟پس کی من رو به اتاق خودم آورده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحشت بدی به جونم افتاده بود و نمی دونستم چی کار باید کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی تونستم برگردم .وحشت زده بودم. نگاهی به تیکه شکسته ی آیینه ی روی قالیچه انداختم ، اما کسی نبود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم اتاق خالی بود.!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس اون صدا از کجا می اومد .!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف پدر رفتم و به صورتش که بعد از مرگ مادرم اصلاح نکرده بود و پر ریش بود ، دستی زدم و صداش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پدر. .. پدر !؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی نیومد، بدو بدو به طرف اشپز خونه رفتم و براش یه لیوان اب ریختم و به سمت اتاق برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر پدر رو زیر دستم قرار دادم و لیوان رو روی دهنش گذاشتم.یکم که از اب نوشید چشماش باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشم های مهربون قهوه ایش نگاه کردم و اشکی ازچشم هام روی صورتش افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر آروم بلندشد .بانگرانی پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پدرحالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جوابم فقط سرش رو تکون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گرسنه ات نیست!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه فقط می خوام تنها باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازاتاق دور شدم و به طرف اتاقم رفتم و روی تختم دراز کشیدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح روز سوم جوآن ( تیرماه ) باصدای جیک جیک گنجشکان کوچکی که روی بام کلبه ی کوچیک مان مستقرشده بودند ،بیدار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف پنجره چوبی رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رقصیدن شکوفه های سفید و صورتی رنگ درخت گیلاس براثر وزش نسیم بهاری و آفتابی که دم دمای ظهر می تابید ،همه و همه آرامش خاصی رو به وجودم تزریق می کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برس رو از روی میز کنار تختم. برداشتم و شروع به شونه کردن موهای بلندم که حالا تاکمرم می رسید کردم و در آینه به خودم خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم های مثل طبیعتم که سبز بودن ، بر اثر گریه متورم و سرخ شده بودند و حسابی خودنمایی می کردن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خاطرات دوران کودکی برگشتم ، زمانی که مادرم موهام رو شونه می زد و هرشب برام لالایی می خوند و قبل از خارج شدن ازاتاقم بوسه ای روی پیشونیم می نشوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه قدر شیرین بود خاطرات دوران کودکیم ،زمانی که مادرم کنارم بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس های خوابم رو با یک پیراهن صورتی گل گلی که تا زانوهام می رسید تعویض کردم و به سمت تاپ قدیمی که درحیاط خونه قرار داشت حرکت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آرومی روی تاپ نشستم و به آسمان آبی خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو بستم و هوای تازه رو استشمام کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باد خنک صورتم رو نوازش می کرد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وجد چشمانم رو باز کردم و به کلبه ی قدیمی چوبی مقابلم که گویای تمام لحظات زندگیم بود خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالکن کوچیکی درطبقه دوم بود به همراه سه اتاق خوابی که در یکی از اون ها همیشه بسته بود ، اتاق مشترک من و پدر و مادرم درگذشته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلبه ی چوبی ای که تمام خاطراتم رو درخودش مدفون کرده بود، این کلبه از بدو تولد همراه من بوده و هست...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی تختم بلند شدم و به طرف اتاق پدر راه افتادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق رو که بازکردم ،دیدم. که همه ی وسایل اتاق سرجای خودشونن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دفعه واقعا ازتعجب چشم هام گردشده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا عیسی مسیح ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم دیوونه می شدم تا اینکه درکلبه باز شد و پدر داخل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر:سلام دنیزجان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام پدر جان خوبید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنونم .غذا آماده هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای کاملا فراموش کرده بودم ! حالا باید چی می گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر که ازسکوت من چیز دیگه ای برداشت کرده بود ،گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آهان فهمیدم ، غذات رو سوزوندی آره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم که دیدم بهترین دروغ همین بود ،سرم رو پایین انداختم وپدر هم با لبی خندون به طرف اتاقش رفت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدو بدو به اشپزخونه رفتم و سعی کردم غذایی سرهم کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی پشیمون شدم و خواستم از پدر بپرسم که برای نهار چی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خوره تا بپزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند بار از پایین صداش زدم، اما جوابم رو نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجبورشدم به طبقه ی بالا برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچی به اتاق پدر نزدیک تر می شدم ،صداهای نامفهوم بیشتری می شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پدرم بود که انگار داشت باکسی بحث می کرد اما کی!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست بر لبم و پشیونیم و بعد سینه ی چپ و بعد راستم (به نام پدر پسرروح القدس)گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاورچین پاورچین به اتاق پدرم نزدیک تر شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو خم کردم و از سوراخ قفل روی در ، داخل اتاق رو نگاه کردم بلکه چیزی عایدم بشه.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اه لعنت به این شانس ، هیچی معلوم نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دفعه سرم رو به در چسبوندم تا حداقل صدا ها رو واضح تر بشنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای فریاد پدر باعث شد قدمی به عقب بردارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم در رو باز کنم و ببینم چه اتفاقی افتاده ، ولی در بازنمی شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا عیسی مسیح ! خودت کمکم کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم چنان داشتم برای بازکردن در تقلا می کردم که یک دفعه از پشت کشیده شدم و احساس کردم در اغوش کسی فرو رفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دیگه کی بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه جز من و پدر کسی داخل خونه بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم به سینه ام می کوبید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جیغ و دست و پا زدن سعی کردم خودم رو خلاص کنم ،اما بی فایده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرد ناشناس کنار گوشم نجوا کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بهتره باهامون راه بیای! حداقل به خاطر دلتا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلتا؟ چه اسم آشنایی! اون لحظه نمی خواستم به چیزی جز پدرم فکر کنم و فریاد زدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولم کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قبلا هم گفتم ما فقط تو رو می خوایم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دیگه چیزی نفهمیدم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو باز کردم. روتختم بودم! یعنی همش خواب بود !؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلندشدم وروتخت نشستم . دستی به صورتم کشیدم و به طرف توالت رفتم . شیر اب روشویی رو باز کردم و تو آیینه به خودم خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای بلند مشکی ،چشم هایی هم چون طبیعت ، ابرو های پهن وپر، چشمم خورد به گردنم ، جای چنگ روش بود! خیلی آروم لمسش کردم که سوزش بدی توگردنم پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آبی به صورتم زدم. هیچ صدایی ازداخل خونه نمی اومد. یعنی پدر خونه نیست!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه به سمت اتاقش نرفتم و به آشپزخونه رفتم ، از روی میز سیبی برداشتم و ازخونه خارج شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل همیشه روی تاپ نشستم. به فکر چنگ روی گردنم بودم. یعنی دیشب خواب ندیده بودم!؟ اصلا گفت دلتا !!؟ دلتا کیه!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی تاپ بلندشدم و به ته باغ نگاهی کردم .هیچ وقت به اون طرف باغ نرفته بودم ، وقتی مادرم بود، نمی ذاشت و می گفت خطرداره و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم دیگه به اون سمت نرفتم ، اما الان کنجکاوی بر من غلبه کرده بود و به سمت ته باغ قدم برداشتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم راه می رفتم که لباسم به شاخه ای گیر کرد ،خم شدم از شاخه جدا ش کنم که چشمم خورد به یک...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استخون حیوونه یا آدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسم رو جدا کردم و بی توجه به استخون به راهم ادامه دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فهمیدن این که ته باغ چی وجود داره خیلی برام مهم تر از یه استخون بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم چه قدر از دور شدنم از خونه می گذشت و چقدر راه طی کرده بودم ، ولی هرچی جلوتر می رفتم تاریک تر و وحشتناک تر می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعضی درخت ها خشک شده بودن و شاخه هاشون به شکل عجیبی در اومده بودن و همین باعث ترسم می شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعضی از درخت هاهم سالم بودن!همه چیز برام عجیب بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرجام ایستادم و به دور خودم چرخی زدم. این جا چرا این قدر عجیب بود !؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت چپم تخت سنگ بزرگی وجود داشت. به سمت سنگ رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگ های بزرگ ، بیشتر سطح سنگ رو گرفته بودن ، برگ هارو کنار زدم و از دیدن منظره ی باور نکردنی روبه روم یکه خوردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کلیسا بود .!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخه من چرا تا به حال این جا نیومده بودم! با دهن باز کلیسا رو نگاه کردم و واردش شدم. دو در ورودی داشت ،یه در چوبی بزرگ .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر در دیوار از داخل منظره هایی باکاشی های لاجوردی وخاکستری بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالای تصاویر به خط ارمنی نوشته شده بود(دیرناجی همگان محلی برای راهبان)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری چرخوندم. وسط کلیسا یه گنبد مانند مستطیلی که دوطبقه شده بود بالاش در آخر یه گنبد مثلث مانند، وسطش یه قبر بود نزدیکش رفتم به زبون دیگه ای نوشته شده بود که قابل خوندن نبود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف درچوبی بزرگ رفتم کنارش کلی قبر بود با نوشته هایی که به زبان های خاصی حک شده بودند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو بازکردم .نقاشی هایی بود که منو محو خودشون کرده بودن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سقف نگاهی انداختم نقاشی های زیبا هر سه گوشه گنبد کلیسا عکس سر فرشتگان بود که از بالا به بندها نگاه می کردند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت چپ ورودی دو نقاشی هفت در بهشت وجود داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبقه اول خداوند ،طبقه دوم فرشتگان، طبقه سوم عیسی مسیح و…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دودستم رو به طرف سینم جمع کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبقه چهارم مردان و زنانی که ازقبردرمیان ، کسانی که نیکوکارن به طرف بهشت و کسانی که ستم کارن به طرف جهنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبقه آخر ،جهنم ،مردان و زنان لخت شکم هایشان را پاره می کنن برده های شیطان می رن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این موضوع هفت در بهشت رو مادر برایم تعریف کرده بود ، ولی هیچ وقت ازنزدیک نقاشیش رو ندیده بودم. هرطرف دیوار یه سری نقاشی بود به معناهای خاص .!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوتر رفتم. سمت چپ یه گنبد دایره وار ،مانند گنبد های مساجد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصاویر مذهبی، تزئینات گلبوته ها و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دور تا دور گنبد هشت پنجره داشت. رو به روش نمازخانه برای خلیفه ها .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادعای احترام گذاشتم دستم رو به لب و پشیونیم و بعد سینه چپ و راست (بنام پدر پسر روح القدس)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دقت به اطرافم نگاه کردم ، باورم نمی شد محوطه ای که هیچ وقت حق ورود بهش رو نداشتم هم چین مکان زیبا و خیره کننده ای باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت چپ که بالاش نقاشی هفت در بهشت قرار داشت ، زیرش اتاقی با در چوبی بود وارد اتاق شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن دستگاه چاپ مشکی رنگی که گوشه ای از اتاق بود با ذوق قدمی به طرفش برداشتم ، بزرگی دستگاه خیره کننده بود.اولین بار بود می دیدمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند قدم بیشتر به سمت دستگاه چاپ برنداشته بودم که بادیدن جعبه ای زیبا مسیرم رو از دستگاه چاپ به سمت جعبه تغییر دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جعبه ی مستطیلی شکل رو تو دستم گرفتم و سعی کردم بازش کنم .بعد از مدتی تلاش جعبه باز شد ، پارچه ی ابریشمی ای با رنگ صورتی روشن که زیبایی خاصی داشت و چشم هر بیننده ای رو خیره می کرد داخل جعبه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باکنجکاوی پارچه رو باز کردم ، بادیدن تارمویی که روش بود ،قدمی به عقب برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به تار موی میان پارچه خیره شدم ، باورم نمی شد مگه یک تار مو چه ارزشی داشت که این طوری ازش مراقبت می کردن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ذره بین قدیمی کنار جعبه وجود داشت ؛ با شک وتردید به ذره بین نگاه کردم ، برای برداشتنش مردد بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دسته ی طلایی رنگ ذره بین به شکل زیباوخیره کننده ای کنده کاری شده بود و در پایین دسته اش یاقوت های ریزی به رنگ سبز وقرمز وجود داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درآخر تردید رو کنار گذاشتم و ذره بین رو دردست گرفتم ،هم زمان با به دست گرفتن ذره بین لبخندی از شادی روی لبم جاخوش کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارمو رو زیر ذره بین گذاشتم تاشاید دلیل ارزش این مو رو کشف کنم. با دیدن دعایی که بر روی تار مو نوشته شده بود سرم رو به معنی تعجب تکون دادم و دوباره داخل ذره بین رو نگاه کردم...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دعای روی تار مو دعایی بود که همیشه مادرم اون رو موقع خواب برام می خوند و من هیچ وقت نتونستم بفهمم معنی اون دعاچیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارمو رو سرجاش گذاشتم و به طرف کتاب انجیل رفتم و یکی ازصفحه هاش رو به طور شانسی باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی اون صفحه یه نقاشی کشیده شده بود که وسطش هم یه متن با یه زبون خاص نوشته شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پایین صفحه خط آبی رنگی بود که دو ستون روی اون قرارگرفته بود و روی ستون ها هم دیواری با شکل های مختلف و به رنگ های سبز،سفید،قرمزو آبی قرار داشت ووسط دیوار یه راهبه نقاشی شده بودو چندتا پرنده هم به شکل های مختلف دورش قرار داشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب ابروهام رو بالا انداختم و کتاب انجیل رو بستم؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه میز بزرگ وسط اتاق بود و پایین میز روی مربع مشکی رنگی صلیب خودنمایی می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبه های میز کمی از سطح میز بالا تر بودن و سرتا سر سطح میز رو آب گرفته بود .با تعجب دیدم که شمع های کوچیک و بزرگی هم در اب روشن کرده بودن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا تاریک شده بود و کل اتاق فقط با نور شمع روشن مونده بود! می دونستم وقتشه که برگردم خونه، اما دل کندن از این کلیسا واقعا کارسختی بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به تاریکی هوا و برگشتنم به خونه،یه بار دیگه به اطراف نگاه کردم ؛ یه میز توی گوشه ای ترین قسمت اتاق قرار داشت و چیزی که تعجبم رو بیشترمی کرد، گردنبندی با شکل عجیب و غریب بود که روی میز قرار داشت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گردنبند به شکل مادری بود که بچه ای رو بغل کرده و به شکل قلب در اومده بود .جلوتر رفتم ودستم رو به سمت گردنبند بردم تا لمسش کنم ، اما قبل ازاین که انگشتم لمسش کنه یک دفعه همه ی شمع ها با وزش بادی باد خاموش شدن .در بازو بسته می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم زمان با خاموش شدن شمع ها جیغ بلندی از سر ترس کشیدم و ناخودآگاه دست راستم رو روی قلبم گذاشتم و پروردگارم رو صدا زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یا عیسی مسیح!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلک هام رو به هم فشردم و بعد از چندثانیه بازشون کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو این مدت اون قدر اتفاقای عجیب و غریب برام افتاده بود که تازگی ها حتی ساده ترین اتفاق ها هم به نظرم ترسناک و غیرقابل تحمل بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم آروم به طرفی که فکر می کردم در خروجی باشه حرکت کردم و با تمام قلبم ، از مریم مقدس وحضرت مسیح کمک می خواستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم ازشانس خوبم بود یا دعاهایی که کردم، ولی بالاخره تونستم راه خروجی اون کلیسای مرموز رو پیداکنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خارج شدنم از کلیسا خفاش بزرگی از کنارم ردشد و باعث شد تا ازروی وحشت دست هام رو روی سرم بزارم و همون طور که جیغ می کشیدم شروع به دوییدن کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست نداشتم حتی برای ثانیه ای هم برگردم و دوباره چشمم به اون کلیسا بیفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توفکر این بودم که چه طوری تاچندساعت پیش با شادی و ذوق به وسایل کلیسا نگاه می کردم و الان راضی نیستم روی هیچ کدوم رو ببینم، که یک دفعه پام به ریشه ی یکی از درختا گیر کرد و باعث شد محکم زمین بخورم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زانوی پای راستم زخم شده بود و به طرز عجیبی می سوخت ! همون جا به درخت تکیه دادم و نشستم ولی دیگه طاقتم تموم شده بود و دوباره صورتم خیس اشک شد.آخه چرا من انقدر نحس بودم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه خودم هم نمی دونستم گریم ازترس بود یا سوزش پام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز از شوک اتفاقات چند لحظه ی قبل خارج نشده بودم که صدای پارس سگی به گوشم خورد.هراسون آب دهنم رو با سروصدا قورت دادم و به سگ بزرگ مشکی روبروم خیره شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماه کامل پشت سرش بود و همین ترسناک ترش می کرد!ترس منم داشت لحظه به لحظه بیشترمی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم آروم نزدیکم می شد و نفس توسینم رو حبس تر می کرد . دیگه قدرت تکون خوردن هم نداشتم! تو اون وضعیت مجسمه شده بودم و احساس می کردم که به اون درخت بسته شده ام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سگ رو به روم ایستاده بود و با چشم های خونیش بهم زل زده بود! می ترسیدم حرکتی انجام بدم که بهم صدمه بزنه ، منم متقابلا بدون پلک زدن بهش خیره شده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازاین همه نزدیکی با اون حیوون وحشی و ترسناک احساس وحشت می کردم...سرش رو پایین انداخت و به زانوی بریده شدم نگاهی انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک تر می شد و من کنجکاوانه نگاهش می کردم ،شروع کرد به لیسیدن زانوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس سوزش می کردم. انگار زانوم درحال کنده شدن بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنددقیقه ی بعد سرش رو از رو زانوم بلند کرد و نگاه کوتاهی بهم انداخت وکم کم ازم دورشد .بعداز رفتنش تازه جرئتش رو پیداکردم و به زانوهام نگاهی انداختم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزهایی رو که با چشمام می دیدم نمی تونستم باورکنم!اثری ازخون و زخمم نبود و زانوم به حالت اولش برگشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مسیررفتنش نگاه کردم ، ولی انگار زمین دهن بازکرده بود و بلعیده بودتش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازجام بلندشدم و بازهم باچشم هام اطرافم رو به دنبالش گشتم ،اما خبری ازش نبود. تاچشم می دید فقط درخت بود!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه اون جا وقت تلف نکردم و با اخرین سرعت به سمت خونه دوییدم .با شنیدن صدای وحشتناک هوهوی جغد ازترس برای چندثانیه توقف کردم. بودن بین این همه درخت رعب انگیز با اون شاخه های خمیده و دیدن اون خفاش و سگ عجیب و حالا هم که شنیدن صدای جغدکه تو این تاریکی اصلا نمی دونستم روی کدوم شاخه نشسته ترسم رو بیشتر می کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع کردم به دوییدن و از بین درخت ها و شاخ و برگ های خشک شده که صدای خرد شدنشون زیر پام هر دفعه باعث می شد تپش قلبم سریع تربشه رد شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره با هزارتا سختی تونستم خودم رو به خونه برسونم. با نفس نفس زدن جلوی در چوبی خونمون متوقف شدم و پشت سر هم نفس های عمیق می کشیدم. بعد منظم شدن ریتم نفس هام ، آروم در خونه رو باز کردم که صدای جیر جیرش بدتر رو اعصابم رفت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستقیم به طرف آشپزخونه رفتم و برای خودم یه لیوان آب ریختم که صدای عصبانی پدر به گوشم خورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا بودی دنیز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان از دست بی حسم سر خورد و جلوی پام افتاد و هزار تیکه شد. با من من جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچ جا، تو باغ داشتم قدم می زدم که زمان از دستم در رفت، ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر با چشم های گردش نگاه دقیقی بهم انداخت و سر تکون داد و از آشپزخونه خارج شد. خم شدم روی زمین و با دست هایی که یخ زده بودن آروم تیکه های شکسته ی لیوان رو جمع کردم و توی سطل اشغال ریختم و بقیش رو هم باجارو جمع کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فکری که هزارجا مشغول بود شروع کردم به پختن یه غذای ساده برای شام ، ولی تمام فکرو ذکرم پیش اون کلیسای عجیب و غریب بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا تا به حال ندیده بودمش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا کسی داخلش نبود؟ حتی راهبه ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست دراز کردم تا چاقویی که کنارم گذاشته بودم رو بردارم ولی دستم به چیزی نخورد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر برگردوندم تا ببینم کجاست ولی هیچ اثری ازش نبود! بی خیالش شدم. شاید اون موقعی که ذهنم درگیر بود برش داشته بودم و یه جای دیگه گذاشته بودمش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف کابینت چوبیِ نصب شده روی دیوار آشپزخونه رفتم تا چاقوی دیگه ای بردارم که با دیدن چاقوی خونی کف اشپزخونه قلبم ازتپش افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو به لبه های میز پشت سرم گرفتم تا از افتادنم جلوگیری کنم، چشمم رو دوخته بودم به چاقو ،عرق سرد از روی مهره های کمرم عبور می کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر ترسیده بودم که زبونم بند اومده بود و نمی دونستم باید چی کارکنم.به آرومی خم شدم و باترس و لرز دسته ی چاقو رو برداشتم. احساس می کردم کل بدنم از ترس یخ زده و نمی تونم دست و پاهام رو حس کنم. انگشت اشارم رو به خون زدم و به سمت بینیم بردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی خون انسان می داد ، اما کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و پدر تو خونه تنها بودیم پس این چاقو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چیزی که به ذهنم رسید ازترس به سرم زد و دست هام رو ، روی گوشم گذاشتم و شروع کردم به جیغ کشیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل دیوونه ها دنبال پدرم می گشتم ولی هیچ جا نبود به غیر از یک جا ،اتاق خودش. با دو به سمت اتاقش حرکت کردم .وقتی رسیدم می ترسیدم که در رو باز کنم. می ترسیدم که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو با دستی لرزون باز کردم. تو اتاق نبود!. آینه هم نبود!این ها چه معنی ای می داد؟ خواستم برم بیرون که یه نفر دستش رو ،رو شونم گذاشت و منم ازته دل شروع کردم به جیغ زدن !انقدرکه جیغ کشیده بودم صدام گرفته بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا جیغ می کشی؟من که اینجام؟ چرا اصلا خواستی بری داخل اتاقم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهی از سر خوشحالی کشیدم و خودم رو محکم انداختم تو بغل پدر. پدر با تعجب پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا گریه می کنی دنیز؟ دخترم من این جام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من...!من فکر کردم شما رو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه ی حرفم رو خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بغل پدر بیرون اومدم و بحث رو عوض کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پدر ...بیا پایین تا برای شام چیزی درست کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معلوم بود که بدجوری بهم شک کرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم به سمت آشپزخونه رفتیم، من جلوتر از پدر رفتم تا سریع چاقوی خونی رو از کف آشپزخونه بردارم اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاقو ان جا نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه اتفاق هایی داره می افته ؟چرا اتفاق های این کلبه ی حقیر انقدر عجیبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اتفاقی افتاده دنیز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با من و من گفتم : نه بابا جون. الان شام رو حاضر می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت کابینت رفتم تا قاشق و بشقاب بردارم که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی بشقاب ها با خون نوشته شده بود : بالاخره تو رو به دست می یارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه تحملش رو نداشتم ! چه کسی می خواست من رو به دست بیاره؟ پدرم در اتاقش با چه کسی حرف می زند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید بفهمم ، باید. با فکری مشوش سریع بشقاب ها رو عوض کردم و بشقاب های آغشته به خون رو ، داخل سینک ظرفشویی گذاشتم و آب رو روش باز کردم و بقیه ی بشقاب ها رو روی میز چیدم .در یخچال رو باز کردم و غذایی رو که از قبل باقی مانده بود گرم کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از غذا خوردن ، پدر به اتاقش رفت.من نیز آرام آرام دنبالش کردم و به محض بسته شدن در ،به سمت اتاق رفتم و گوشم رو به در چسباندم .طبق معمول با کسی سخن می گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس کردم کسی پشت سرم قرار گرفته بود.خواستم برگردم که نتوانستم. یعنی نمی توانستم برگردم. سر جایم خشک شده بودم. می خواستم فریاد بزنم ، اما اگر فریاد می زدم پدر می گفت چرا دم در ایستاده بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای همین سعی کردم دست هایم رو تکان دهم.دست هام رو عقب بردم که به یک آدم خورد. دیگر نتوانستم و جیغ کشیدم. هیچ صدایی نیامد. حتی صدای قدم زدن پدر که به کمکم بیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه صدای صحبت ها هم قطع شده بود. سریع دستم رو جلو آوردم و شروع کردم به فریاد زدن.انقدر فریاد زدم که از حال رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سردرد بدی چشم هام رو باز کردم.اولین چیزی که دیدم سقف سفید اتاقم بود با لامپ های آویزونش با دستم سرم رو گرفتم و بلند شدم. و روی تخت نشستم.چندبار چشم هام رو باز و بسته کردم تا تار بودن چشم هام از بین بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسیم دل نشینی می وزید و صورتم رو نوازش می کرد.سرم رو به سمت پنجره ی باز اتاق برگردوندم. درخت های سربه فلک کشیده و سبز داخل حیاط، این قدر وهم انگیز بود که باعث شد توخودم جمع بشم.حس ششمم می گفت که قراره اتفاقی بیفته.همون لحظه هوهوی باد شدت گرفت و چیزی از پنجره به داخل اتاق پرت شد و روی زمین افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی تخت پایین رفتم و همین که پاهام رو روی زمین گذاشتم سرم گیج رفت.دستم رو به تخت گرفتم تانیفتم. چشم چرخوندم تا اون چیزی که به داخل اتاق افتاد رو ببینم.روی زمین بود. یه گردنبد به رنگ طلایی، که اشعه های نور خورشیدی که روش می تابید اون رو درخشان تر می کرد. به سمتش رفتم و همین که دولا شدم تا اون رو بردارم درباز شد و پدر داخل اتاق شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش برگشتم و صاف ایستادم.پدر اول گیج نگاهم کرد و بعد به جایی که گردنبد بودخیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم دوباره به اون جاچشم دوختم اما نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دور ، دورخودم چرخیدم.انگار آب شده بود رفته بود توزمین.قلبم باشدت خودش رو به قفسه ی سینم می کوبید و می خواست که اون رو بشکافه و بیرون بیاد. نفس عمیقی کشیدم تا کمی آروم تر شم.پدر با لحنی که مملو از ‌شک و تردید بود گفت:" دنیز، چه اتفاقی افتاده؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هام رو با زبونم تر کردم و آب دهنم رو قورت دادم.به تته پته افتاده بودم. تو ذهنم دنبال دروغی بودم تا سرهم بندی کنم و به بابا بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم ازچشم های بابا گرفتم تا به تلاطم درونیم و دروغی که می خواستم بگم پی نبره که چشمم به پنجره ای که بسته شده بود و روش با خون نوشته شده بود:" تومال مایی" افتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن این جمله، جیغی کشیدم و سرم رو تو دست هام گرفتم. بابا با چشم های گرد شده بهم نگاه می کرد.فک کنم این قدری از حالت هام شکه شده بود که قدرت تکلمش رو از دست داده بود.اعصابم به شدت متشنج شده بود و قلبم ، بی قراری می کرد.دلم برای آغوش مادرم تنگ شد. همون آغوشی که موقع ترس ، یه حس امنیتی بهم می داد که احساس می کردم من ، یه تنه کل دنیا رو حریفم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی حالا، خودم دارم با این ترس لعنتی سروکله می زنم. ترسی که مثل طناب بیخ گلوم رو فشار می ده و قصد خفه کردنم رو داره. چشم هام سرخ شده بود و این رو از سوزش شدیدشون حس می کردم.سرم رو بالا آوردم اما....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون نوشته نبود،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدای من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندبار پلک زدم ، احتمال خطای دید وجود داشت ، اما نبود.شاید از اول هم چیزی وجود نداشت. نگاهی به بابا که هاج و واج اول به من و بعد به پنجره نگاه می کرد، انداختم و همین که دهنم رو باز کردم تا حرفی بزنم ، صدای کوبیده شدن در جایی ، من رو دومتر بالا پروند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باباهم بدتر ازمن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در لحظه ، تموم برق ها قطع شد.باد شدیدی شروع به وزیدن کرده بود و ابر سیاهی ، روبه روی انوارهای طلایی نور خورشید قرار گرفت. خورشید دیگه رمقی برای تابش اشعه هاش به زمین نداشت چون لکه ابر سیاه ، مثل سد محکمی ، دربرابرش قدعَلَم کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن قامت بلندی تو چهارچوب در، چیزی در من فرو ریخت.کوبش قلبم ، حالا متضاد اون موقع بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم آروم و بدون تب و تاب. این قدر آروم کوبیده می شد که نفس کشیدنم رو دشوار کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنم رو مثل ماهی باز و بسته می کردم اما دریغ از ذره ای اکسیژن که وارد ریه هام بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم هم چنان به سختی بالا می اومد . روی تخت چوبی نشستم و چشم هام رو بستم تا کمی نفسم جا بیاد ... اما حالم طوری بود که گویی در مردابی درحال غرق شدنم ...!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو دستم رو روی سینه ام قرار دادم و به قفسه ی سینه ام فشار آوردم طوری که روی تخت دراز شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فشاری که به سینم وارد شد نفسی ازته دل کشیدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار از مرداب مرگ نجات پیدا کرده بودم ، بافکر اینکه بابا نجاتم داده دلم قرص شد و چشم هام رو باز کردم تا ازش تشکر کنم ..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما کسی نبود به اطرافم نگاه کردم اما هیچ خبری نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره ترس و وحشت تو دلم رخنه کرد ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست پاچه از جام بلند شدم و با ترس و وحشت به اطراف نگاه می کردم ...به همه چیز این خونه شک داشتم شاید این خونه طلسم شدس !؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم و با احتیاط قدم به سالن گذاشتم ، با شک اطراف رو برانداز کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر و صدای وحشتناک همیشگی که هر بار تنم رو می لرزوند و برام عادی نمی شد از اتاق بابا می امد ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم از کنار اتاق بابا رد شدم به امید این که ان جا باشد .. در اتاقش طبق معمول باز بود، پشت در ایستادم .!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا رو به روی آینه ی قدی بزرگ و قدیمی ایستاده بود ، نفس عمیقی از حضورش کشیدم که صدای رعب انگیز و ترسناکی از طرف آینه اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فقط بگو کجاست !؟ بگو کجاست .!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برام جالب بود که آینه حرف می زد شاید روح بود یا شایدهم جن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیچ وقت نمی زارم بفهمی !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بابا بود که خطاب به آینه می گفت؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آینه بیشتر و بیشتر شد تا این که بابا عقب عقب رفت و شروع به لرزیدن کرد. بعد از لرزیدن ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار که از کسی سیلی می خورد ،صورتش تند تند چپ و راست می شد ، اما اونی که می زد نامرئی و غیر قابل دیدن بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شدت ضربه ها بیشتر شد می خواستم فریاد بزنم ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولش کنین بابام رو ،نزنینش ،اما زبونم به سقف دهنم قفل شده بود و نمی چرخید .اشک هام روی گونه هام سرازیر شدن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا این که خون از صورت بابا جاری شد و به گوشه ای افتاد ... اگه جن بود یا روح سرگردان هرچی که بود از خون بدش می اومد ... زبون باز کردم و با لب هایی که به زور تکون می خوردند بابا رو صدا کردم ؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ب ..با..بابا!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دنیز دخترم به هیچ عنوان وارد اتاق نشو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به زحمت از جاش بلند شد و در اتاق رو محکم به روم بست ، نفس عمیقی کشیدم و سردرگم اشک هام رو از روی گونه های ملتهبم پاک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس کی از این جور زندگی کردن خلاص می شم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا کی باید احساس ترس و وحشت همرام باشه ،یا عیسی مسیح به دادم برس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک هام رو پاک کردم .به خاطر ترس و استرسی که بهم وارد شده بود احساس ضعف شدیدی کردم ،به در اتاق پدر نگاهی کردم و نگران از وضعیتش با سستی تمام راهی آشپزخونه شدم تا نهاری دست و پا کنم نیم ساعتی کارم طول کشید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی نشستم و سرم رو روی میز فکستنی چوبی گذاشتم چشمام رو بستم تا به اتفاقات اخیر فکر نکنم .! اما مگه می شد ... ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بچگی همین اتفاق ها رو تجربه کرده بودم ، اما این چند روز از همیشه بیشتر غافلگیر شده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از وقتی یادم میاد کار پدر هم ترسناک بود و هم آدم رو گیج می کرد، اما هیچ وقت برای من مشکلی پیش نیومده بود ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتفاقات اخیر حسابی حالم رو بد کرده بود و باعث می شد جای خالی مامانم بیشتر حس بشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون اگه بود هیچ وقت نمی ذاشت برام مشکلی پیش بیاد نهارم آماده بود به ساعت قدیمی توی آشپزخونه نگاه کردم ساعتی از ظهر گذشته بود وارد سالن شدم تا بابا رو برای نهار صدا کنم؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بابا ...؟بابا؟ بیا نهار آمادست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره به آشپزخونه برگشتم و مشغول چیدن میز شدم ،چند دقیقه ای گذشت اما بازهم خبری ازش نشد شاید بازهم با آینه ی اتاقش درگیره به طرف اتاق بابا رفتم صدایی نمی اومد این بیشتر باعث تعجبم می شد ... !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابا؟بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به در اتاقش نزدیک شدم چند تقه به در زدم ، اما بی جواب موندم دستگیره ی در رو با تردید گرفتم و آروم بازش کردم و اروم با پا هولش دادم .در کاملا باز شد. با ترس قدم اولم رو توی اتاق گذاشتم ... صداهای رعب انگیز شروع شد تنم مثل بید شروع به لرزیدن کرد همه جای اتاق رو گشتم، اما بابا نبود با ترس سریع از اتاق خارج شدم و در رو بستم ... وجب به وجب خونه رو گشتم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما نبود سابقه نداشت این وقت روز بیرون بره اون هم وقت نهار . وارد باغ شدم ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسیم بهاری صورتم رو نوازش می کرد و با موهای بلندم بازی می کرد اطراف کلبه بابارو صدا زدم .. :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابا جون؟کجایی؟بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما بازهم جوابی نشنیدم ، به طرف کلیسایی که ته باغ بود راه افتادم . تا اون جا قدم به قدم لای درخت ها رو گشته بودم اما خبری از بابا نبود . هرلحظه نگرانیم بیشتر و بیشتر می شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بالا بردم و به درخت های سر به فلک کشیده که شاخه های خشک شدشون فضای ترسناکی رو درست کرده بودن نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اره همین جاست کلیسا دقیقا باید همین رو برو باشه ،به رو به روم خیره شدم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند باری پلک هام رو باز و بسته کردم .اما کلیسا نبود، نگران و مضطرب جلو تر رفتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دعا دعا می کردم که کلیسا جلوتر باشه .صدای خفاش هایی که از درخت ها بلند می شدن ترسم رو بیشتر می کرد تا این که به یه سه راهی رسیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید وارد کدوم یکی از راه ها می شدم ؟! خسته و گرسنه و چشم بسته یه راه پر پیچ و خم رو انتخاب کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاقبتم چی می شه ؟! بابا کجاست ؟! این راه به کجا می رسه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در پایان آیا راه رو درست انتخاب کردم و هزار سوال دیگه که فکرم رو حسابی درگیر کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز زیاد از سه راهی دور نشده بودم که حس کردم صدای نفس کشیدن کسی پشت سرم میاد و گرماش به گردنم می خورد . از ترس دست هام شروع به لرزیدن کردن "!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم اروم برگشتم ، اما کسی نبود چشمم خورد به رو به روم ، پنج تا گرگ. نمی دونستم فرار کنم یا بایستم تا غذاشون بشم ،صلیبی که به گردنم بود رو لمس کردم و تو دلم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان خودت کمک کن .یاعیسی مسیح کمکم کن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صلیب رو بوسیدم .نگام طرف گرگ ها بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم اروم قدمی به عقب برداشتم که نزدیک تر شدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی ازگرگ ها جلو اومد و از ترس چشم هام رو بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای عجیبی به گوشم خورد چشمم رو باز کردم و دیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه اینکه!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون سگ سیاهی که زخم پام رو خوب کرده بود ، این جا بود. برام سوال بود که چرا انقدر هوام رو داره!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سگ سیاه جلوم ایستاد و گرگ ها دورش جمع شدند و چنان پارسی کرد که گوش هام رو گرفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی گرگ ها با کمی غرش اضافی رفتند الا یکیشون که به سمت سگ سیاه حمله ور شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط نگاه می کردم نمی تونستم کاری انجام بدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز چند دقیقه گرگ زخمی شد و پا به فرار گذاشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو زانو نشستم و به حال بدم گریه کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابام کجاس شاید اومده خونه و من این جام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سگ سیاه به طرفم اومد، به چشم های قرمزش نگاه کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو جلو اورد . ترسیدم و خودم رو عقب کشیدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره اورد جلو و صورتم رو لیس زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریه هام بند اومد شاید از دردم خبرداره و این کارش یه جور محبته!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم دستم رو به سرش بکشم ،که چشمم خورد به لای درخت ها .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه جسم سفید که موهاش دورش ریخته بودن و چشم ها ی سفیدی داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم ها م رو باز و بسته کردم به امید این که شاید اشتباه دیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

،دیدم که نیست حتی سگ سیاه هم نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلندشدم و دور خودم چرخیدم حالا من چیکارکنم کدوم سمتی برم پس کلیسا کجاست !؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سه راهی انداختم ، تصمیم گرفتم راه وسط رو انتخاب کنم چون راه برگشتی نداشتم واقعا گم شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گردنبد رو تو دستم صا ف نگه داشتم و به راهم ادامه دادم .اروم اروم قدم برمی داشتم و به اطرافم بادقت نگاه می کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچی جلوترمی رفتم تاریک ترمی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچی هوا تاریک تر می شد ،بیشتر می ترسیدم ، با شبح سفیدی که روبه روم لابه لای درخت ها دیدم آب دهنم رو‌ پر سرو صدا پایین فرستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شبح سیاه نزدیک تر می شد. باهر قدمی که به سمتم بر می داشت، عقب تر می رفتم تا د ر آخر با برخورد کمرم با درخت جیغ خفه ای کشیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکه ای ازموهام به شاخه ی درخت گیر کرد، با شنیدن صداش یکم خیالم راحت شد که با حیوون یا موجود عجیب و غریبی رو به رو نیستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-توی منطقه ی ممنوعه چی کار می کنی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوتر اومد با دیدن شنل بلندی که پوشیده بود تعجب کردم وچیزی که باعث تعجب بیشترم شد کلاه مشکی شنل روی سرش بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش مشخص نبود و نمی تونستم قیافش رو تشخیص بدم با ترس بریده بریده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به مسیح قسم گم شدم نمی دونستم کدوم طرف باید برم ،اصلا...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم بپرسم واسه چی ممنوعه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما با قدمی که به سمتم برداشت ادامه ی حرفم رو ‌نگفتم و لال شدم و با ترس بهش خیره شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم به سمتم اومد و موهام رو از شاخه ی درخت جدا کرد،انقدر ترسیده بودم که اصلا حواسم به موهام نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این جا خطرناکه ، از همون راهی که اومدی برگرد.؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روش رو برگردوند و خواست ازم دور بشه که با ترس گوشه ی شنلش رو گرفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان تنها راه برگشتی که به ذهنم می رسیدکمک گرفتن از کسی بود که اصلا نمی دونستم کیه و‌ بهم آسیب می رسونه یا نه؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر جاش ایستاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می شه بهم بگی این جا کجاست؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نه قاطع و محکمی که گفت ناامید شدم ، آروم دستم رو‌ عقب کشیدم . قطره ی اشکی از گوشه ی چشمم به روی گونم غلتید ، با صدای لرزونی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی من نمی دونم چه جوری باید برگردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی تونم کمکت کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون این که برگرده و نگام کنه ازم دور شد ، با بغض به رفتنش نگاه کردم ، بازوهام رو بغل گرفتم وکنار یه درخت نشستم و‌توی خودم جمع شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم چقدر گذشته بود ،یک ساعت ،دوساعت؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناامید از برگشتنش ایستادم و خاک های فرضی روی لباسم رو پاک کردم ؛ پوزخندی روی لبم جاخوش کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من از یه غریبه انتظار کمک داشتم ، الان دوست های واقعی هم بهم کمک نمی کردن ومن از یه غریبه می خواستم بهم کمک کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم وسعی کردم فکرم رو جمع و جور کنم و راه برگشت رو پیدا کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازهمون راهی که اومده بودم برگشتم تا لااقل به سه راهی برسم و اون جا تصمیم بگیرم بین دو راه باقی مونده کدوم رو انتخاب کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس می کردم یکی داره دنبالم میاد، اما جرئت این که برگردم و ببینم کیه رو نداشتم . زیرلب خدای پدر رو صدا زدم و ازش کمک خواستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکی های سه راهی بود که حس کردم دیگه کسی دنبالم نمیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن سه راهی باز هم نفس عمیقی کشیدم ،هرچی به سه راهی نزدیک تر می شدم استرسم بیشتر می شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می ترسیدم باز اشتباه کنم و راه اشتباهی رو انتخاب کنم نمی دونستم بازهم انتخابم راه برگشتی داره یا نه؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باد سرد و سیاهی رو لابه لایِ وجودم احساس کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در میانِ سه راهی و در بینِ تاریکی ، انگار گم شده بودم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالتی ناراحت و سردرگم در فکر فرو رفتم ؛ هر کدام از این راه ها ،می تونه من رو به نابودی بکشه،یا نجاتم بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما کدوم راه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این افکار سرگردان غرق بودم که ناگهان صدایی در میانِ وزش هایِ ملایمِ باد شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی پژواک مانند و عجیب:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دنیز ز ز ز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب اطرافم رو نگاه کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره آن صدا رو شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دنیز ز ز ز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه شدم ، نمی دونستم این صدایِ چیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اون همه مصیبت هایی که کشیدم ،این صدا یک چیزِ ناشناخته محسوب می شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چهره ای کنجکاو اطرافم رو نگاه کردم و با صدایی مُردد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو کی هستی!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که انتظار جواب نداشتم ؛یک دفعه آن صدا جوابم رو داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گم شدی ی ی ی!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هیجان به دنبال صاحب صدا گشتم...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو به هر سمتی که فکرم می رفت چرخاندم ، اما هیچ موجودِ زنده ای نیافتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودم فکر کردم که حتما از فرط خستگی و تنهایی توهم زده شده ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما ناگهان جسمِ سرد و سنگینی رو بر رویِ شانه یِ راستم احساس کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.