رمان عشق با طعم سادگی به قلم m-alizadeh
می گفت نباشم چون حس می کردسادگی اش این روزها خریدار ندارد ! اما داشت !من خریدار بودم همه سادگی های عاشقانه اش را ! … قدم زدم کنارش در جاده های سادگی تا بفهمد من فقط عشق را با یک طعم کنارش می پسندم آن هم طعم سادگیست! اصلا سادگی یعنی زندگی ! یعنی خودت باشی و او… دور از همه حرفهایی که نمی ارزد حتی به گوش کردن ! دور از لذت هایی که فقط برای چند ثانیه و گذراست و فقط زرق و برق دنیا! اصلا سادگی یعنی عاشقی! خواندن عشق با طعم سادگی خالی از لطف نیست اگر بدانی لحظه های عاشقی چه قدرناب می شوند وقتی ساده باشی ولی عاشق..پایان خوش
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۴ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه رمان:
می گفت نباشم چون حس می کردسادگی اش این روزها خریدار ندارد !
اما داشت !من خریدار بودم همه سادگی های عاشقانه اش را ! …
قدم زدم کنارش در جاده های سادگی تا بفهمد من فقط عشق را با یک طعم کنارش می پسندم آن هم طعم سادگیست!
اصلا سادگی یعنی زندگی ! یعنی خودت باشی و او…
دور از همه حرفهایی که نمی ارزد حتی به گوش کردن !
دور از لذت هایی که فقط برای چند ثانیه و گذراست و فقط زرق و برق دنیا!
اصلا سادگی یعنی عاشقی!
خواندن عشق با طعم سادگی خالی از لطف نیست اگر بدانی لحظه های عاشقی چه قدرناب می شوند وقتی ساده باشی ولی عاشق..پایان خوش
به نام خدا
قلبم بی وقفه می تپید... باز دلم برای دیدنش در لباس مشکی محرمیش ضعف میرفت ...با اینکه محرم امسال با همه سالها فرق داشت و میتونستم دزدکی دیدش نزنم ! کاری که سالها بود انجام میدادم ! درست از اون شبی که توی همین اتاق صداش رو شنیدم و نفهمیدم چرا قلبم به تپش افتاد و درونم آتیش به پا شد که با یک مشت و دو مشت آب خنک هم حالم جا نیومد تازه با سلام کردن و دیدنش فقط کم مونده بود پس بیافتم و خودم اصلا نفهمیدم چرا این احساسهای تازه در من جون گرفته؟! آره دقیقا از همون شب لعنتی شروع شد این دزدکی دید زدنهایی که برای یک دختر سنگین و متین زشت بود و بی حیایی ! ولی امان از قلب سر کشم که نمی گذاشت اینکار رو تکرارو تکرار نکنم !
با دو انگشتم کمی دولایه ی فلزی پرده کرکره قهوه ای رنگ و رو رفته رو باز می کنم... در حد کم که فقط من ببینم بدون جلب توجه !نگاهم روش ثابت موندو وای به قلب بی قرارو عاشقم ! دست برنمیداشت از این کوبش و خودم نمی فهمیدم حالا چرا ؟! حالا که محرمش شده بودم !
نه هنوزم نه ! هنوز جرئت نمی کردم برم نزدیک با اینکه دیگه عادی بود این نزدیک شدن ! نه هنوز نمی تونستم برم بتکونم خاک روی لباس مشکیش رو که حاصل جابه جایی دیگ ها از زیرزمین به حیاط بود و من هر سال چه قدر دلم می خواست این کار رو بکنم و یک خسته نباشید چاشنی کارم ! ولی نه نمیشد نمیشد!
هنوز هم عشق من تنها سهم خودم بود و میدونستم اگر برای همه طبیعی باشه رفتارهای عاشقانه و از ته قلبم , ولی چین میفته بین پیشونیش و چشم غره هاش من رو نشونه میره اگه وسط نامحرمهای حیاط پیدام بشه !
حیاط پر از هیاهو بود...پر از صدای صلوات ...پر از دودی که از کنده های تازه آتیش گرفته بلند شده بود ولی عطر اسپند میداد و من چه قدر دوست داشتم این بو رو که پر از دود بود و پرآرامش!
با خم شدنش نگاه گرفتم از این همه هیاهو چون اصل نگاهم فقط مال اون بود کسی که نه تنها از نگاهم بلکه از خودمم فراری بود و من نمی فهمیدم چرا؟!بعد سه هفته عقد کردن و محرم بودن!!
خاک شلوارش رو تکوند …اواخر پاییز بودیم ولی هوا عطرو سرمای زمستونی داشت ... اما امیر علی فقط همون یک پیراهن مشکی تنش بود نه کت !و نه بافت!
از عطیه شنیده بودم که امیرعلی گفته لباس زیادی دست و پاگیرش میشه توی عزاداریا و من فقط از عطیه شنیده بودم خواهر کوچیک امیر علی و دوست و دختر عمه ی من ! و من هر سال چه قدر نگران بودم که نکنه سرما بخوره ؟ حالا هم کم نشده بود این دل نگرانی ها و بیشتر شده بود بعد از خوندن اون خطبه عقدی که حس خوبی به قلبم ریخت و امیر علی اخم نشست رو صورتش و همون اخم جرئت گرفت از من که نشون بدم این دلنگرانیم رو, وبازم سکوت کرده بودم و سکوت!
آه پر صدایی کشیدم ...صدای دسته های عزاداری که از خیابون رد میشدن من رو به خودم آورد با صدای تبل و سنجی که دلم رو لرزوند و مداحی که با نوحه سراییش از واقعه کربلا رد اشک گذاشت توی چشمهام یک اشک واقعی!
امیر علی سر بلند کرد رو به آسمون که رو به غروب میرفت وگرفته تر بود دوبه نظر من سرخ! اشک روی صورتش رو دیدم و دلم ضعف رفت برای این اشکهای مردونه که غرور نداشتن و پای روضه های سید الشهدا(ع) بی محابا غلت می خوردن رو گونه هایی که همیشه ته ریش داشت!
انگشتهام کشیده شدو پرده باصدای بدی به هم خورد و دست من از روی پیراهن مشکی چنگ زد قلبی رو که بازم بی قراری میکرد طبق برنامه ی هرساله اش! با همه تفاوتی که توی این سال بود!
روی تخت فلزی وارفتم و چادر مشکی ام سر خورد روی شونه هام ...برای آروم کردن قلب بی قرارم از بس لبه های چادر توی مشتم رو فشار داده بودم خیس شده بود ...چه قدر حال امروزم پر از گریه بود چون یک قطره اشک بدون گذر از گونه ام از چشمهام افتاد و گم شد توی تارو پود چادرم!
تقه ای به در خوردو بعد صدای بابابزرگ که یا الله می گفت برای ورود به اتاق خودشون ... دستی روی چشمهای پر از اشکم کشیدم و قبل ریزششون سد کردم راهشون رو و صدای پر بغضم رو صاف!
_بفرمایید بابابزرگ فقط من اینجام
دستگیره در به طرف پایین کشیده شدو بابابزرگ داخل اتاق شد ... آستینهای بالا زده و دستها و صورت خیسش نشونه این بود که وضو گرفته و اومده برای نماز اول وقتش مثل همیشه!
لبخندی به روم پاشید_ خوبی بابا؟
به زور لبخندی زدم لعنت به چشمهایی که همیشه لو میدادن گریه کردنم رو چون قبل حتی یک قطره اشک سرخ میشدن و پر از شبنم های براق!و بابابزرگ هم حالا دقیق توی صورتم و چشمهام بودوامروز دوباره میپرسید احوالم رو!
پیشگیری کردم از سوالها بازادامه دادم اون لبخند کذایی رو _ممنون ...اذون دادن؟
بابابزرگ نگاه از صورتم گرفت و بعد کمی مکث انگار فکر میکرد چی پرسیدم گفت:الانه که...
صدای بلند الله اکبر از مسجد نزدیکی خونه بابا بزرگ بلند شدو حرف بابابزرگ نیمه موند و به جاش لبخند زد و حرفش رو این طور تموم کرد_دارن اذون میدن
اینبار لبخند پر محبتی روی لبهام نشوندم و به سرو صورت سفید شده ی بابابزرگ نگاه کردم و چادرم رو روی سرم مرتب!
_پس من میرم وضو بگیرم و شما هم راحت نمازتون رو بخونین
بابابزرگ رفت سمت سجاده اش که همیشه بوی گلاب میداد و توی طاقچه اتاق بود و باشه بابایی گفت...من هم از اتاق بیرون آمدم.
نسیم خنکی به خاطر باز بودن در کوچک راهرو که به حیاط راه داشت به داخل خونه میزد به همراه بوی اسپندی که غلیظی عطرش کمتر شده بود وصدای اذون واضح تر و آرامش میپاشید به دلم!
با صدای قل خوردن دیگ فلزی وسط حیاط بی هوا روی پاشنه پا چرخیدم و اول از همه نگاهم روی دیگ فلزی شسته شده ثابت موند که قل می خورد و رد خیسی از خودش روی موزایکهای حیاط میزاشت.
بازم نگاه چرخوندم و نگاهم روی امیر علی که زیر لب قرآن می خوندو مسح سر می کشید موند و برای ثانیه ای گره خورد نگاهمون و دل من باز هری ریخت!
با مکث دست راستش پایین اومد و کنارش افتاد و چینی بین ابروهای مردونه اش جا خوش کرد نفس عمیقی کشیدو نگاه زیر افتاده اش رو دوباره رو به من گرفت ولی نه مستقیم به چشمهام ولی همین کافی بودکه من لبخند بزنم گرم...دوستانه ! و برای امیرعلی هم همین لبخند کافی بود تا غلظت بده اخمش رو و لب بزنه _برو تو خونه
من زجر کشیدم ...قلب بی تابم فشرده و فشرده تر شد ولی چون دیدم نگاه منتظرش رو برای رفتنم حفظ کردم لبخندم رو و من هم لب زدم _باشه چشم
بازهم با چرخیدنم چنگ زدم قلبم رو که باز بی تاب بود و در حال پس افتادن!
خانومها از غریبه و آشنا در حال باز کردن تای چادر نمازهای رنگی بودن که مادر بزرگ کنار مهرهای کربلا که دلم سخت تنگ بو کردن عطرشون بود و گوشه هال مرتب چیده شده بود , بودن و یک به یک نماز میبستن.
مطمئن بودم نامحرمی بین خانومها نیست برای همین چادر از سرم کشیدم و سنجاق ریز زیر گلوم رو که برای محکم نگه داشتن شال مشکی روی سرم بهش زده بودم رو شل کردم و فرق باز کردم برای وضو.
سلام آخر نماز رو دادم ...دست بردم و با تسبیح خاکی سجاده مامان بزرگ که عطر تند تری از مهرهای کربلایی داشت تسبیحات حضرت زهرا(س) رو گفتن که عجیب آرومم می کرد سوگند به بزرگی خدا حمد و سپاسش و سوگند به پاکیش بعد از این همه دلهره و سردرگمی ! چون همیشه خدا بود بهترین دوست و پناه و به حرف خودش از رگ گردن نزدیکتر!
دونه های تسبیح هنوز با ذکر صلوات بین بین انگشتام دونه دونه می افتاد که صدای مامان بزرگ از حالت آرامش بیرونم کشید و ولوله به پا کرد توی وجودم!
مامان بزرگ_بیا امیر علی مادر... محیا اینجاست تو هم بیا برو پیش خانومت نمازت رو بخون!
تسبیح فشرده شد توی دستم و گوشهام تیز برای شنیدن صدای امیر علی و جوابش!
امیرعلی_نه مامان بزرگ میرم توی حیاط شاید خانومها بخوان اونجا نماز بخونن درست نیست !
بغض درست شده ی کهنه سر باز کردو بزرگ شدو بزرگ تر با گفتن التماس دعا به مامان بزرگ و صدای دور شدن قدمهاش !
بهونه بود به جون خودش بهونه بود فقط نخواست من رو ببینه ...فقط نخواست کنار من نماز بخونه , نمازی که با همه وجود بودو باز من دلم میرفت براش!
بغضم ترکیدو بازهم چشمهام پر از اشک ... صدای بلند شدن مداحی که از ضبط صوت پخش میشدو تو همه خونه طنین انداخته بود دامن زد به هق هق بی صدام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام بازم قرمز بود و پر از گریه برای همین خلوت کردم با خودم دور از بقیه درست تو حیاط خلوت پشت آشپزخونه , درست جلوی دیگ مسی پر از یخ و نوشابه های شیشه ای که مال شام و نذری امشب بود برای مهمونهایی که پای دیگ نذری شله زردصبح عاشورا تا خود صبح اینجا بودن و دست کمک !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستم یخ ها رو زیر و رو کردم ... بازم خاطره ها زنده شدن توی ذهنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همین امشب بود نمیدونم چند سال پیش فقط میدونم هنوز به سن تکلیف نرسیده بودیم من و امیر علی که شیش سال اختلاف سنی داشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست همین شب آخر روضه بود که من و عطیه با دو دختر عمویی که تقریبا سه یا چهار سال از ما بزرگتر بودن و تک دختر عمه دیگه ام توی همین حیاط خلوت جمع شده بودیم و مسابقه میدادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسابقه ای بچگانه مثل سن خودمون ! قرار بود هرکی بتونه تیکه یخ بزرگ رو تا آخرین لحظه که یک قطره آب میشه بین دستهاش نگه داره برنده باشه... با کنار کشیدن همه بازهم من با تمام بی حس شدن لحظه به لحظه دستم پافشاری می کردم برای آب شدن تیکه یخ سمج!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ وقت نفهمیم چطوری شد امیر علی سر از بین ما درآورد فقط همین تو خاطرم مونده با همون سن کمش مردونگی داشت و رفتارهاش بزرگانه بود... با اخم پر از نگرانی انگشتهای سرخم رو باز کرد و تیکه یخی رو که حالا کوچیک شده بود رو برداشت و انداخت توی دیگ, روی نوشابه ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم بی خبر از این حس الانم بغض کرده نگاهش کردم وگرفته گفتم: داشتم برنده میشدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگره اضافه شد بین گره ی ابروهاش و دستم بین دستهای پسرونه اش بالا اومد _ببین دستت رو قرمز شده و دون دون...داره بی حس میشه دیگه اینکارو نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه اونشب قهر کردم با امیر علی و تو عالم بچگی حس کردم جلوی بقیه کوچیکم کرده و غرورم رو شکسته ولی وقتی بزرگ شدم و نفهمیدم چرا این خاطره با من رشد کرد و پر کرد همه ذهنم رو که حتی وقتی از جایخی یخ بردارم لبخند بزنم و یاد امیر علی بیفتم و تمام وجودم پربشه از حس قشنگی که حاصل دلنگرانی اون شبش بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم فشرده شد بازم با مرور خاطره هام... با حرص دستم رو بردم زیر تیکه یخ های بزرگ...سردیش لرزه انداخت به همه وجودم ولی دست نکشیدم ...لجبازی کردم با خودم و با خاطره هام ...چشمهام رو فشردم تا اشکی نباشه ...یک فکر مثل برق از سرم گذشت اگه الان هم امیر علی من رو میدید بازهم نگران میشد برای من و دستی که هر لحظه بی حس و بی حس تر میشد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشید محیا خانوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای دختر عموی بابا دست کشیدم از دیگ مسی و لبخند نشوندم به چهره یخ زده ام _بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش رفته بود روی دستم...دست بی حس و قرمزم!...شاید به نظرش دیوونه می اومدم چون واقعا کارم دیونگی بود و حالا اثر اون سرما رسیده بود به استخونم و عجیب از درد تیر میکشید...نزاشتم سوالی بپرسه که براش جوابی نداشتم و پیشدستی کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیزی لازم داشتین زری خانوم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه متعجبش چرخید روی صورتم _زن عمو(مامان بزرگ رو میگفت) باهاتون کار داشتن ...من دیدم اومدین اینجا گفتم صداتون بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادرم رو از روی جعبه های خالی نوشابه برداشتم و روی سرم انداختم ... هنوز نگاه زری خانوم به من بود پراز سوال و تعجب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون ببخشید کجا برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج سر تکون داد تا از جوابهایی که خودش به سوالاش داده بیرون بیاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو اتاقشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به صورت زری خانوم پاشیدم و با گفتن با اجازه از کنارش رد شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه تنه محکمی به من زد_معلوم هست کجایی عروس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم مصنوعی کردم_صد دفعه گفتم من اسم دارم بهم نگو عروس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست مشت شده اش رو گرفت جلوی دهنش_پررو , رو ببینا من خواهر شوهرتم هرچی دوست دارم صدات می کنم عرررروس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلمه عروس رو اینبار کشیده و مثلا بدجنسانه گفت خندیدم ولی با احتیاط_خب خواهر شوهر حساب بردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست کمی هلش دادم_حالا هم مامان بزرگ کارم داره بعد میام پیش تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش چرخید روی دستم و لبخندی که از حرف من روی لبش بود روی صورتش ماسید_محیا دستت چی شده؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به دستم کردم قرمزیش مشکل ساز شده بود امشب_هیچی نیست به یاد قدیما با یخهای توی دیگ نوشابه ها بازی کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاش گرد شدو لبخندی روی لبش نشست که بی شک از یادآوری خاطره ها بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه_ تلافی کردی؟؟! امیر علی نبود حالت رو بگیره هر چی خواستی یخهای بیچاره رو بادستت آب کردی آره؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلخ شدم تلخ تلخ... یعنی عطیه هم یادش بود از بین اون همه خاطره حیاط خلوت , فقط همین خاطره ای که من توش بودم و امیر علی!!و مطمئنا تنها کسی که یادش نبود هم فقط امیر علی بود!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم محکم! خاطره ها رو حرفهای توی سرم که خنجر میکشید روی قلبم رو از مغزم بیرون کردم نمی خواستم بغض جدید م جلوی عطیه بشکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من میرم ببینم مامان بزرگ چیکارم داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه باشه ای گفت و من با قدمهای تند ازش دور شدم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بزرگ از کمد قدیمی گوشه اتاق کتاب دعا ها رو بیرون می کشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کارم داشتین مامان بزرگ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مهربونی به صورتم نگاهی کرد_کجایی مادر ؟آره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور که آخرین کتاب دعا رو بیرون می آورد ادامه داد_بیا دخترم اینا رو ببر سمت آقایون بده امیر علی الانه که بخوان زیارت عاشورا رو شروع کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم لرزید این کار رو عطیه هم می تونست بکنه چرا من وقتی که امیر علی خوشحال نمیشد از دیدنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل هر اعتراضی مامان بزرگ گفت: راستی چرا شوهرت لباس گرم نپوشیده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهن باز کردم بگم به عطیه گفته ولی زبونم رو نگه داشتم که مامان بزرگ بازم خودش ادامه داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا تو باید حواست بهش باشه مادر! این جوری که سرما می خوره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم فشرده شد چندین سال بود من دلنگران سرما خوردنش بودم وهمه حواسم مال اون اما...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای گرفته ای گفتم: میگه لباس زیادی دست و پاگیرش میشه تو عزاداریها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بزرگ شال گردن بافت مشکی رو که حتم دارم دست هنر خودش بود رو داد دستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میدونم عزیزم این حرف هر ساله اشه ولی حالا این رو تو براش ببر روی تو رو زمین نمیندازه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام ذهنم پر از پوزخندهایی شد که به من دهن کجی میکردن...امیر علی روی من رو زمین نندازه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بزرگ_ هوا ابریه ببر براش دخترم سرده !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرف یعنی اعتراض ممنوع!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقیافه درهمم رو کمی جمع و جور کردم _باشه چشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بزرگ_کتاب دعاها رو هم بردار ...خیرببینی دخترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز مردد بودم برای رفتن ...مامان بزرگ بلند شدو چادر گلدار مشکیش رو مرتب کرد روی سرش_هنوز که واستادی دختر برو دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زور لبخند زدم و قدمهای کوتاهم رو با اکراه برداشتم سمت حیاط!...بین شلوغی حیاط با نگاهم دنبالش گشتم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دیوار آجری تکیه داده بودو با آقا مرتضی پسرعموی بزرگم صحبت می کرد ...قلبم بی قراری می کردو قدمهام رو با دلهره برداشتم سمت گوشه حیاط ...سرم رو پایین انداختم و محکم گرفتم چادرم رو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نزدیک تر شدنم سرم رو بالا گرفتم ....صحبتهاشون تموم شده بود یا نه رو نمی دونستم ولی حالا نگاهشون رو به من بود و وای به اخم ریز امیر علی که فقط من میفهمیدمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس کردم صدام میلرزه از این همه ناآرومی درونم_سلام آقا مرتضی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه امیر علی هنوز هم روی من بود جرئت نمی کردم نگاه بدوزم به چشمهاش که مطمئنا تلخ بود ... فقط به یک سر تکون دادن اکتفا کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا مرتضی_سلام محیا خانوم زحمت کشیدین هنوز می خواستم بیام بگم کتاب دعا ها رو بیارن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر بلند نکردم همون طور که خیره بودم به جلد کتاب که بزرگ نوشته بود مناجات با خدا و دلم رو آروم می کرد! دستهام رو جلو بردم و آقا مرتضی بی معطلی کتابها رو از من گرفت بعدهم با تشکر آرومی دور شد از من و امیر علی ومن پر از حس شیرین چه میترسیدم از این تنهایی که نکنه باز با این همه نزدیکی بفهمم چه قدر دوره از من این امیر علی رویاهام !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نباید میومدی توی حیاط حالا هم برو دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن خشک امیر علی به قیافه جدیش نگاه کردم و بازم بغض بود و بغض که جا خوش می کرد توی گلوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی بازهم نباختم خودم رو لبخند زدم گرم! به نگاه یخ زده ی امیر علی!...شالگردن مشکی رو بی حرف انداختم دور گردنش ...اول با تعجب یک قدم جا به جا شدو بعد اخم غلیظی نشست بین ابروهاش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیرلب غر زد_محیا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام می لرزیدو نزاشتم ادامه بده محیایی رو که دوستانه نگفته بود و من مهربون گفتم:می دونم میدونم ولی هوا سرده این رو هم مامان بزرگ فرستاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص و غضب نفس بلندی کشید و دست بلند کرد تا شالگردن رو برداره که باز من اختیار از دستم رفت و بی هوا دستم رو لبه شالگردن و روی سینه اش گذاشتم ...قلبم سخت لرزید از این همه نزدیکی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام بیشتر لرزیدو بریده گفتم:خوا..هش ...میکنم...هواخیلی سرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش لیز خورد روی دستم که از استرس شالگردن رو روی سینه اش مشت کرده بودم...این نگاه یعنی باید دستم رو عقب بکشم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی می کردم در آرامش نداشته ام و دستم سر خورد و چنگ شد روی چادرم و نفهمیدم کی یک قطره اشک بی هوا از چشمهام چکید درست جلوی پای من و امیر علی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه کنترل بغض و صدام دست من نبود_میدونم اگه بگم به خاطر من, حرف مسخره ایه پس بزار به خاطر مامان بزرگ باشه دور گردنت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه پوفی کشید وزیر لب آروم گفت : برو تو خونه درست نیست اینجایی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمیدم با چه قدمهایی دور شدم از دید امیر علی که حتی دیدن اشکم و صدای پر از بغضم تغییر نداد اخم پیشونیش رو !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به قبله نشستم و تکیه دادم به لبه ی تخت...امشب فقط دلم تنهایی می خواست که بشکنم این بغضهایی رو که دونه دونه میبستن راه گلوم رو !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای السلام علیک یا ابا عبدالله (ع) طنین انداخت تو همه خونه و من بی اختیار دستم رو با احترام گذاشتم روی سینه ام و با ادامه سلام زمزمه کردم این زمزمه عاشقی رو که برام پر از حرمت بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمیدم کی اشکهام روی گونه هام سر می خوردن فقط بازم داشت یادم می اومد چه قدر موقع زمزمه همین دعا هر ساله آرزو می کردم امیر علی رو که حالا مال من بودو ولی نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزانوهام رو بغل کردم و سرم روش گذاشتم و با خودم فکر کردم یعنی اون روز باید به حرف امیر علی گوش میکردم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجون میگرفت تصویر اون روزها توی ذهنم و قلبم مهر تایید میزد که من اشتباه نکردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرام مثل یک خواب گذشت یک خواب شیرین که با شیرینی قبولیم توی دانشگاه یکی شده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم مامان بود یا بابا که مطرح کرد خواستگاری امیر علی ازمن رو ولی هر چی که بود قلب من این قدر داشت با کوبشش شادی می کرد که از یاد صورتم بره سرخ و سفید شدن رو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلسه اولیه خواستگاری طبق رسم و رسوم انجام شد و اون شب کسی از من وامیر علی نظر نخواست انگار اومدن امیر علی به خواستگاری و جواب مثبت من برای اومدنشون مهر تایید بود به همه چیز, که همه چی همون شب انجام شد حتی بله برون !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم کی بود که یادش اومد باید من و امیرعلی هم باهم حرف بزنیم قبل تصمیمات بقیه !شایدهم پیشنهاد خود امیر علی بود که منصرفم کنه چون من که مطمئن بودم اگه نظرمم رو هم نپرسن من راضیم به رسیدن آرزوی همیشگی ام !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک روز صبح که به خاطر اومدن محرم همه عجله داشتن و یک هفته دیگه قرار عقدمون بود... عمه و امیرعلی اومدن خونمون تا مادوتا هم باهم حرف بزنیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه استرسی داشتم....تو شهرستان کویری ما رسم نبود که عروس شب خواستگاری چایی ببره باید سنگین و رنگین فقط یک سلام بکنه و تا آخر هم تو اتاقش بمونه ولی امروز مامان سینی چایی رو داده بود دست من چون خواستگاری نبود و عمه آشنا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همه استرسی که داشتم خوشحال بودم که مثل فیلمها و قصه ها دستهام نمیلرزه ! عمه با دیدنم کلی قربون صدقه ام رفت و من مطمئن بودم لپهام سرخ شده چون حس غریبی داشتم و امروز عمه رو مامان امیر علی میدیدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرعلی بایک تشکر ساده چاییش رو برداشت ... اما عمه مهلتش نداد برای خوردن و بلندش کردو دنبال من اومد تا توی پذیرایی باهم صحبت کنیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو پایین انداخته بودم همیشه نزدیک بودن به امیر علی ضربان قلبم رو بالا میبرد و حالا بدتر هم شده بودم ... دستها و پاهام یخ زده بود ...برای آروم کردن خودم دستهام رو که زیر چادر رنگی ام پنهون کرده بودم , بهم فشار میدادم ...شک نداشتم که الان انگشتهام بیرنگ و سفید شده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببینید محیا خانوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن آرومش باعث ریختن قلبم شدوسرم که پایین تر اومد و چسبید به قفسه سینه ام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زور دهن باز کردم _بفرمایین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر علی نفسش رو فوت کرد_می تونم راحت حرف بزنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط سرتکون دادم بدون نگاه کردن به امیر علی که خیلی دلم می خواست بدونم اون تو چه حالیه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی خیلی بی مقدمه گفت: میشه جواب منفی بدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای چند ثانیه حتی کوبش قلبم هم وایستاد و سریع نگاهم چرخید روی امیر علی که فکر میکردم شوخی میکنه ولی نگاه جدیش قلبم رو از جا کند و بهت زده گفتم: متوجه منظورتون نمیشم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافگی از چشمهاش میبارید_ببین محیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکث کرد و اینبار نگاهش مستقیم چشمهام رو نشونه رفت_وقتی می گم محیا بی پسوند ناراحت که نمیشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نشونه منفی سر تکون دادم ...چه حرفی؟! از خدام بود و اگر امیر علی می دونست با این محیا گفتنش بدون اون خانومی که همیشه جلوی بقیه بهم میگه چه آشوبی توی قلبم به پا کرده دیگه نمیپرسید ناراحت میشم یانه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم گفت: خوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم با کلافگی دست کشید به موهای معمولی و مرتبش که نه بهشون ژل میزدو نه واکس مو ساده بود و ساده و من چه دلم رفته بود برای این سادگی که این روزها دیگه خریدار نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببین محیا راستش من فکر می کردم همون شب اول به من و تو فرصت حرف زدن بدن ولی متاسفانه همه چی زود جلو رفت و من انتظارش رو نداشتم ...می دونی من اصلا قصد ازدواج ندارم امیدوارم فکر اشتباه نکنی... نه فقط تو بلکه هیچ وقت و هیچ کس دیگه رو نمی خوام شریک زندگیم بکنم و اگر اومدم فقط به اصرار مامان و بابا بود که خیلی هم دوستت دارن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه حالا قلبم تند نمیزد انگار داشت از کار می ایستاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریدم وسط حرفش_الان من باید چیکار کنم نمی فهمم؟؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی نفس کشید _میشه تو بگی نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف امیرعلی توی سرم چرخ می خورد و آرزوهام چه زود داشت دود میشدو به هوا میرفت!...با سردی قطره اشک روی گونه ام به خودم اومدم و نفهمیدم باز کی اشک جمع کردم توی چشمهام برای گریه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرعلی عصبی و کلافه تر فقط گفت: محیاجان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرعلی می خواست من بگم نه و نمی دونست چه ولوله ای به پا کرده توی دلم با این جان گفتن بی موقعش که همه وجودم رو گرم کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغمزده گفتم: حالا؟الان میشه؟ آخه چرا شما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزاشت تموم کنم حرفم رو_نپرس محیا نپرس جوابی ندارم فقط بدون این نه گفتن به خاطر خودته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آروم باشم ولی لحنم رنگ و بوی طعنه داشت_یعنی من نه بگم به خاطر اینکه برای خودم خوبه؟؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدو نزدیکترین مبل کنار من جا گرفت و قلب من باز شروع کرده بود بی تابی رو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر علی_ آره محیا باورکن فقط خودت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو از روی میز گرفتم و به صورت امیر علی که منتظر جواب مثبت من برای نه گفتن بود دوختم و نمیدونم زبونم چطور چرخیدولی مطمئنا از قلبم فرمان گرفته بود که گفتم:نه نمیتونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی نفس کشید و من داشتم باخودم فکر می کردم عجب حرفی ما امروز راجع به علایقمون زدیم از همین اول تفاوت بود توی جواب مثبت من و ناراضی بودن امیرعلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی میکرد کنترل کنه لحن عصبیش رو_اما محیا ...!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم ...بودنم دیگه جایز نبود من مطمئن بودم به حرفم به جواب مثبت خواستگاری و جواب منفی امروزم زیر لب متاسفمی گفتم و قدم تند کردم سمت بیرون که امیرعلی پرحرص گفت: محیا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من اون روز صبر نکردم برای قانع شدن جواب منفی و هفته بعد شدم خانوم امیر علی!...درست تو شبی که فرق داشت باهمه رویاهای من !!!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون شبی که دلم زمزمه عاشقانه می خواست اما فقط حرف از پشیمونی و اشتباه نصیبم شده بود و به جای تجربه یک آغوش گرم یک اخم همیشگی روی پیشونی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اونشب بینابین گریه های نیمه شبم هرچی فکر کردم نرسیدم به اینکه چرا امیرعلی حرف از پشیمونی من میزنه !...با اینکه چیزی برای پشیمون شدن نبود!...من با خودم فکر کردم شاید نفرت باشه اما نه اونم نبود امیرعلی فقط فراری بود از همه پیوندها ! چرا؟؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بلند باز شدن در اتاق از خاطره ها به بیرون پرتاب شدم و گیج به عطیه نگاه کردم که طلبکارو دست به سینه نگاهم می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنم اشک توی چشمهام رو گرفتم_چیزی شده؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک تای ابروش رفت بالا_تمام خونه رو دنبالت گشتم تازه میگه چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند محوی زدم که عطیه جلو اومدو لبه تخت نشست_پاشو بریم که شوهر جونت امر کرده هرخانومی که می خواد نذری رو هم بزنه همین الان بیاد که بیشتر آقاها رفتن استراحت و خلوته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم تیر کشید امسال وسط هم زدن دیگ نذری باید چه آرزویی می کردم ...حالا که امسال آرزوی هرساله ام کنارم بود ولی بازم انگار نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه عطیه بیرون اومدم و به این فکر می کردم که امسال باید آرزو کنم قلب امیرعلی رو که با قلبم راه بیاد!... برای یک ثانیه نفسم رفت نکنه امشب امیرعلی آرزویی بکنه درست برعکس آرزو و حاجت من !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بلند کردم رو به آسمون... خدایا نکنه دعای امیرعلی بگیره مطمئنا بهتر از منه و تو بیشتر دوستش داری ! ولی میشه این یک بار من! یعنی اینبار هم من و حاجتهای امیرعلی خواستنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا دیگه محیا داری استخاره میگیری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه از آسمون ابری گرفتم و رفتم سمت عطیه کفگیر بزرگ چوبی رو به دستم دادو من به زحمت تکونش دادم ... بازم دعا کردم و دعا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک قطره یخ زده نشست روی صورتم بازم نگاهم رفت سمت آسمون یعنی داشت بارون می اومدو بازم اولین قطره اش شده بود هدیه من ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار امشب شب خاطره ها بود که باز یک خاطره از بچگی هام جون گرفت جلوی چشمهام انگار توی آسمون سیاه اون روز رو میدیدم شفاف!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون روزی که توی حیاط خونه عمه یک قطره بارون نشست روی صورتم وامیرعلی باور نمیکرد حرفم رو که داره بارون میاد!... میگفت وسط حرف زدن حواسم نبوده و آب دهن خودم پریده روی صورتم ولی این جور نبود واقعا بارون بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین خاطره خاص نبود ولی بازم من بزرگ شده بودم با فکرش و از اون روز هر وقت اولین قطره بارون رو هدیه میگیرم بازم قلبم پرمیزنه برای امیرعلی و میشم دلتنگش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهارمین قطره سرد بارون با اشک داغم یکی شدو افتاد روی دستم که بی حواس کفگیر چوبی رو می چرخوند و دلم باز دیدن امیر علی رو می خواست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو که چرخوندم نگاهم بازم گره خورد به نگاهش ولی سریع نگاه دزدید ازمن وقلب من لرزید پس امیر علی هم نگاهم میکرد!حالا وقت حاجت خواستن بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپای دیگ نذری شب عاشورا ...زیر بارون و قلبی که پر از عشق امیر علی بود! خدایا میشه دلش با دلم بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاشیه بلند روسریم رو , روی شونه ام مرتب کردم و بعد با کلی وسواس کش چادرم رو روی سرم ... لبخند محوی به خودم توی آینه زدم یک هفته ای از شب عاشورا میگذشت و من امیرعلی رو خیلی کم دیده بودم !همیشه بهونه داشت و بهونه!ولی حالا قرار بود اولین مهمونی رو باهم بریم خونه عموی بزرگ امیرعلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه به خودم اومده بودم و انگار دعای شب عاشورام گرفته بود که از خودم بپرسم چرا من با رفتارهای امیرعلی کوتاه میام و سکوت میکنم بی اون که بپرسم حداقل علتش رو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا امشب مصمم بودم برای اینکه حداقل به امیرعلی نشون بدم دل عاشقم رو وبپرسم چرا نه من و نه هیچکس همون سوالی که حاظر نبود جوابش رو بده ولی حالا من می خواستم بدونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_محیا مامان بدو آقا امیرعلی منتظره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آخرین نگاه به آینه قدمهام رو تند کردم وبا صدای بلند از بابا و محمدو محسن دوتا داداش دوقلوی یازده ساله ام خداحافظی کردم ! مامان هنوز منتظرم بود من هم با گفتن خداحافظ محکم گونه اش رو بوسیدم و بعد از خونه زدم بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت در حیاط کمی مکث کردم تا این قلب بی قرار م کمی آروم بگیره ...زیر لب خدا رو صدا زدم ... آروم زنجیر پشت در رو کشیدم وبیرون رفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش به روبه رو بودو مات حتی باصدای بسته شدن درهم نگاهش نچرخید روی من ...فقط حس کردم, دستهای دورفرمونش کمی محکمتر حلقه شد....پوفی کردم و روبه آسمون ستاره بارون گفتم:خدایا هستی دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلی جلو نشستم و اینبار با محبت لبریز شده از قلبم گفتم: سلام خوبی؟ ببخش معطل شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای چند لحظه نگاهش که پر تعجب از این لحن جدیدم بود چرخید روی صورتم و من هم لبخند عمیق و مهربونی نگاهش رو مهمون کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودش اومد و بازم یادش افتاد باید چین بیفته بین ابروهاش! بی حرف ماشین رو روشن کردو قلب من مچاله شد از این کم محلی ها ! ولی نباید کم میاوردم به در ماشین تکیه دادم و درست شدم روبه روش لحنم رو پر از خنده کردم و سرحالی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جواب سلام واجبه ها آقا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم نگاهش به روبه رو بود و بی حوصله و آروم گفت: سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب هام رو مثل بچه ها بیرون دادم _آقا امیرعلی داریم میریم مهمونی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن سردش تغییر نکرد_خب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یک نگاه به قیافه ات کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت و سکوت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این اولین مهمونی که داریم باهم میریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر علی_تمومش کن محیا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن عصبی و غیر دوستانه اش قلبم رو فشرده تر کرد_تو تمومش کن امیرعلی هنوز می خوای ادامه بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباحرص دنده رو عوض کرد_بهت گفته بودم پشیمون میشی ! بهت گفتم بگونه! نگفتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشحالیم زود پرواز کردو بازهم بغض میبست راه نفس کشیدنم رو_چرا گفتی ولی بی دلیل حداقل دلیلش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزاشت ادامه بدم_گفتم بپرسی جوابی نمیگیری میترسم از روزی که پشیمونی توی چشمهات داد بزنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام لرزید_چی دیر میشه چراباید پشیمون بشم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب زد_گفتم نپرس دیرو زود بهش میرسی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپر بغض گفتم: از من متنفری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای لرزونم نگاه پر اخمش رو کشید روی صورتم ولی فقط چند ثانیه بعد هم مشت محکمش نشست روی فرمون_نه محیا نه... اون روز گفتم, نه تو نه هیچ کس دیگه! یادته که؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصاف نشستم ونگاهم رفت به روبه رو _یادمه ولی این قدر بی دلیل و بی منطق حرف زدی که من فقط به همین نتیجه میرسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دلیلت رو نگه دار واسه خودت... فقط بدون اشتباه بزرگی کردی که محض فامیل بودن و احترام به نظر بزرگترها بله گفتی!... این جوری حرمتها بیشتر میشکنه گفتم بگو نه گفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش با جمله آخر بالا تر رفت و من گیج شده فکر کردم من محض فامیل بودن بله نگفته بودم من فقط به یک چیز فکر میکردم اونم دل خودم که از خوشحالی داشت پس می افتاد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اما من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین رو خاموش کرد و پرید وسط حرفم_پیاده شو رسیدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهلت نداد حرفم رو تموم کنم و سریع از ماشین پیاده شدو من هم ناچار با کلی حرص خوردن پیاده شدم ...نور زرد چراغ , کوچه قدیمی و کاهگلی رو کاملا روشن کرده بود...امیر علی زودتر ازمن جلوی در کوچیک کرمی رنگ وایستادو با نگاه زیر افتاده و دستهای توی جیب شلوارپارچه ای خاکستری رنگش منتظر من بود...مثل همیشه ساده پوشیده بود ولی مرتب و من بی خیال تر از چند دقیقه قبل باز توی قلبم قربون صدقه اش رفتم حالا که اشکال نداشت این بی پروایی قلبم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدمهای کوتاه کنارش قرار گرفتم... این کوچه قدیمی مثل همیشه عطر نم میداد... همون عطری که موقع اومدن بارون همه جا رو پر میکرد و حالا تواین محله های قدیمی این عطر یعنی نوید مهمون داشتن به خاطر آب پاشی شدن جلوی در خونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهمه وجودم نفس عمیقی کشیدم و حس کردم نگاه زیر چشمی امیر علی ر و,و دستش که روی زنگ قدیمی باهمون صدای بلبلی نشست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه عموی امیر علی رو دوست داشتم ...زیاد اومده بودم اینجا برای عید دیدنی و با مامان برای سفره های نذری فاطمه خانوم ! یک بافت قدیمی داشت یک حیاط کوچیک که دورتادورش اتاق بود با درهای جدا و چوبی ! که یکی میشد پذیرایی, یکی هال ,یکی سرویس ها و بقیه هم اتاق خواب! بایک آشپزخونه نقلی که اونم از وسط حیاط در داشت و چه صفایی داشت این بحث های زنونه تو آشپزخونه ای که اپن نبود وفاش! درست مثل خونه عمه ...البته فاصله خونه هاشون هم فقط یک کوچه بود و تفاوت این دو خونه باغچه های پر از گل عمه بودو باغچه های پر از سبزی فاطمه خانوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر خونه که باز شد بی اختیار لبخند نشست روی صورتم ...فاکتور گرفتم از اخم پیشونی امیر علی! صفا وصمیمیت این خونه و افرادش دلم رو آروم میکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحوالپرسی و خون گرمی عمو و زن عموی امیر علی به حدی بود که هیچ وقت تو این خونه احساس غریبی نکنم... به خصوص امشب که دلگرم کننده تر هم بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامشب شده بود شب من هر چی امیر علی سعی کرد جایی دور از من بشینه ولی با حرف عمو اکبرش که گفت: بشین پهلوی خانومت عمو , مجبور شد کنار من بشینه که طرف دیگه ام عطیه بود و من چه قدر توی دلم تشکر کردم از عمو اکبر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر علی لبخند محوی روی لبش داشت ولی یادش رفته بود پاک کنه اخم روی پیشونیش رو ...من هم امشب حسابی گل کرده بود شیطنتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام رو آروم کردم وسرم رو نزدیکتر به امیرعلی_ببخشیدها ولی بی زحمت بازکنین اون اخم ها رو من نگرانم این پیشونیت چین چین بمونه تقصیر من چیه مجبوری امشب از نزدیک تحملم کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ریزی کردم و گفتم: خدا خیر بده عمو جونت رو الکی الکی تلافی کرد اون قدر حرصی رو که تو ماشین به من دادی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمش باز شدو لب پایینش رو به دندون گرفت و من دعا کردم کاش به خاطر نخندیدن این کار رو کرده باشه و من دلم خوش بشه که بالاخره به جای اخم کنار من یک بار خندید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرنج عطیه نشست توی پهلوم و صورتم جمع شد ... نگاهم رو دوختم بهش که داشت لبخند دندون نمایی میزد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه_چطوری عروس؟ کم پیدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باز تو مثل این خواهر شوهرای بد ذات گفتی عروس ...من کم پیدام تو چرا یک بار زنگ نمیزنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه با احتیاط خندید _خوبه بهم میگی خواهرشوهر انتظار که نداری من زنگ بزنم و بشم احوال پرست ...بعدشم بدذات خودتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبونم رو گزیدم تا بلند نخندم به این چشم و ابرو اومدن عطیه...بحث باهاش فایده نداشت بعضی وقتها واقعا می خواست خواهرشوهر بشه و بامزه!بحث رو عوض کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_راستی آقا امیر محمد و نفیسه جون نمیان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه پشت چشمی نازک کرد_دلت برای جاری جونت تنگ شده بشینین پشت سر منه یک دونه خواهر شوهر حرف بزنین!؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم مصنوعی کردم_لوس نشو دیگه ...دلم برای وروجکشون تنگ شده... امیرسام رو خیلی وقته ندیدم شب عاشورا هم که نبودن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کردو احساس کردم صورتش درهم شد _دل منم براش تنگ شده ولی اونا هیچ وقت خونه عمو اکبر نمیان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه متعجبم رو دوختم به نگاه ناراحت عطیه_چرا آخه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی فکرو بی مقدمه گفت: چون عمو یک غساله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه ناراحت و پشیمون از حرف و بحث پیش اومده با خودش زیرلب چیزی گفت و من به ذهنم فشار آوردم تا بفهمم ربط این نیومدن رو با شغل عمواکبر !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه خودم تا سرحد مرگ از مرده و غسالخونه ها وحشت داشتم ولی حرمت داشت این شغل برام که وظیفه هر مسلمونی بود ولی همه ما فراری ازش و چه دیدگاه بدی از این شغل توی دیدگاه عامه مردم بود و چه اشتباه بود این دیدگاه که وظیفه تک تک خودمون هم بودو بالاخره میرسیدیم به جایی که کارمون گره بخوره به یک غسال !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نتیجه نمیرسیدم... حتی نمیتونستم با خودم فکر کنم که شاید از عمو اکبر دلخورباشن و کدورتی باشه...چون می دونستم عمو اکبر حسابی مهمون نواز و مهربونه با یک چهره نورانی که حاصل نمازهای سر وقت و با خضوع و خشوعش, که من چندبار دیده بودم و غبطه خورده بودم که چرا من وقت نماز به جای اینکه همه ذهنم باشه برای خدا یاد کارهای نکرده و حاجت های درخواستیم از خدا میافتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چطوری عمو جون ؟ مامان بابا خوب بودن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فکر بیرون اومدم با لبخند جواب عمو اکبر رو دادم_ممنون سلام رسوندن خدمتتون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن خون گرمی گفت: سلامت باشن سلام مارو هم بهشون برسون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه خانوم سینی چایی رو جلوم گرفت و نتونستم جواب عمو اکبر رو بدم با احترام دستم رو لبه سینی گرفتم_ممنون نمی خورم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه خانوم_چرا مادر تازه دمه بفرمایین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون خیلی هم خوبه ولی راستش من اهل چایی نیستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه خانوم_آب جوش برات بیارم دخترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم پررنگ تر شد به این محبت بی غل وغش _نه ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه نگاه زیر چشمی امیرعلی شدم و یادم افتاد به هم نزدیکیم به فاصله چهار انگشت و دلم رفت برای این نزدیکی بدون اخمهاش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به سلامتی شنیدم دانشگاه هم قبول شدی عمو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو باز چرخوندم سمت عمو اکبر اصلا امشب دلم نمی خوست این لبخند واقعی رو از خودم دور کنم_بله انشاالله از بهمن کلاسهام شروع میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه خانوم کنار عمو اکبر و عمه همدم نشست_ان شاالله به سلامتی... موفق باشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خجالت لبخند زدم _ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه هم به لبخندم لبخند با محبتی زدکه عمو اکبر دوباره پرسید_حالا چی قبول شدی محیاخانوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار عمو احمد بابای امیر علی, که از بچگی برام عمو احمد بود جواب داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ریاضی ...درست میگم بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه قدر گرم شدم از این بابا گفتن عمو احمد ...حالا من دوتا بابا داشتم دخترها هم که بابایی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم عمق گرفت و لحنم گرمتر شد_ بله درسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه عمو احمد پر از تحسین روم بود و من معذب و خجالت زده نشسته کمی جابه جا شدم و دستم رو تکیه گاه خودم کردم... ولی وقتی حس کردم انگشتر فیروزه ی امیر علی رو زیر دستم قلبم ریخت ...این دومین دفعه ای بود که حس می کردم دستهای مردونه اش رو دومین دفعه بعد از اون اولین باری که بعد خطبه عقد به اصرار عمه دستم گم شد بین دستهای مردونه اش که سرد بود نه با اون گرمای معروف درست مثل امشب !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه امیر علی زیر چشمی و متعجب چرخید روی دستهامون و من چه ذوقی کردم چون نگاه عمو احمد و عمو اکبر روی ماست نمیتونه دستش رو از زیر دستم بکشه بیرون !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم قلبم فرمان دادو من فشار آرومی به انگشتهاش دادم ... امیر علی سریع سر چرخوند و نگاهش به نگاهم قفل شد و دستش زیر انگشتهام مشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند محزونی نشست روی لبم و آروم به امیر علی که منتظر بود دستم رو بردارم گفتم: نامحرم که نیستم هستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم اخم کردو با دلخوری گفت: محیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا حواس هیچ کس به ما نبود و همه گرم صحبت... نگاهم رو دوختم به دستهامون... آرزو داشتم این لحظه ها رو!...نوازش گونه انگشتهام رو کشیدم روی دست مشت شده اش و قلبم رو بی تاب تر کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برمیدارم دستم و بازکن اون اخم ها رو یادم افتاد ازمن متنفری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم صدام لرزید یا نه ولی حس کردم دوباره چرخیدن نگاه امیرعلی رو, روی صورتم ...ولی من جرئت نکردم سربلند کنم قلب بی تاب و فشرده ام هشدار میدادچشمهام آماده باریدنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو احمد دوباره سوئیچ پرایدی رو که تازه خریده بود به جای اون پیکان قدیمی بامزه اش که من خیلی دوستش داشتم وکلی خاطره, داد به امیر علی و رو به من گفت: محیا جان خونه ما نمیای دخترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل بچه ها داشتم عقب جلو میشدم و کنار عطیه وایستاده بودم_ نه مرسی عمو جون دیگه دیروقته میرم خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه نزدیکم اومد _خب بیا بریم شب خونه ما بمون عمه... من خودم به هادی زنگ میزنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا خجالت کشیدم و لپهام گل انداخت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه بلند خندید_ اوه چه خجالتی هم میکشه حالا...خوبه یک شب درمیون خونه ما می خوابیدی ها حالا که بهتره دیونه دیگه نامحرمم نداری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس کردم همه صورتم داغ شدو همزمان با عمه به عطیه چشم غره رفتم... راست میگفت شبهای زیادی خونه عمه میموندم به خصوص تابستونها یا عطیه میومد خونمون یا من میرفتم اونجا ولی حالا حس غریبی داشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه از من طرفداری کرد_خب حالا بچه ام با حیاست تو خجالت بکش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه بامزه خنده اش رو جمع کردو چشمکی به امیر علی که درست روبه رومون بود زد... تازه فهمیدم امیرعلی هم حسابی کلافه شده از این حرف نامربوط عطیه و تعارف عمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه محکم بغلم کرد_پس...فردا ظهر نهار منتظرتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوف کشیدن آروم امیر علی رو شنیدم چون همه فکر ذهنم شده بود عکس العملهاش ...انگاردیدن من اونم دو وعده پشت سر هم واقعا دیگه ته ته عذاب بود براش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم مخالفت کنم که عمه یک بوسه محکم کاشت روی گونه ام _نه نیار عمه یک ماه عقد کردین این قدر درگیر مراسم خونه بابا و روضه بودیم که نشده درست عروسم و پا گشا کنم! منتظرتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ام گرفت یک دفعه عمه برام شد مادرشوهر و انگار عطیه هم همفکر من شده بود که گفت: این یکی رو دیگه نمی تونی ناز کنی ! این دعوت شخص شخیصه مادرشوهره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو احمد بلند خندید و عمه همدم باز به عطیه چشم غره رفت_این قدر اذیت نکن دخترم و مادرشوهر چیه؟! من برای محیا همیشه عمه ام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه با خنده ابرو بالا مینداخت باز نگاهش به امیر علی بود _بیا تحویل بگیر... مامانت طرف عروسشه ولی غصه نخور داداش من هستم یک خواهر شوهر بازی دربیارم براش کیف کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلوم بود امیر علی خنده اش گرفته از این تخس بازیهای عطیه ولی سعی میکرد نخنده_بس کن عطیه نصفه شبه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاجبارا نگاهش چرخید روی من _بریم محیا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازهم من خوشحال شدم از این اجبار به خاطره بقیه... لبخندی به صورتش پاشیدم_ بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر علی آرنجش رو به لبه شیشه تکیه داده بودو سرش رو به دستش... نگاه متفکرش هم به رو به رو بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب چیدم و صدام کمی بچگانه بود _قهری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابم فقط یک نیم نگاه بود ...لحنم رو تغییر ندادم_الان داری نقشه میکشی چطوری فردا از دستم فرار کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصاف شدو دستش حلقه شد دور فرمون و فقط یک کلمه_نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگه خیلی از من متنفری حداقل دوتا داد سرم بزن دلت خنک بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه جدیش چرخید روی صورتم _این جمله چیه تکرار می کنی؟! من کی همچین حرفی زدم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو از چشمهاش که بی تابم میکرد گرفتم و دوختم به انگشتهام که توی هم میپیچوندمشون_لازم نیست بگی اخم همیشگی پیشونیت وقتی بامنی ...خواسته ات برای نه گفتنم ...رفتارت همه اینا نشون میده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد_وقتی ازت متنفر بودم دلیلی نداشت بیام خواستگاری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شاید تو به خاطر حرمت بزرگ ترها اومدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنده رو عوض کرد_خب آره به خاطر حرمتها اومدم ولی دلیل نمیشه برای نفرت داشتن ازتو... اگه اینجوری بود میتونستم یک کلمه بگم تو رو نمی خوام و خلاص!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراق شدم_ خب چرا ...چرا خودت نگفتی و اومدی خواستگاری و از من خواستی بگم نه وقتی که همه چی جدی شده بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه پوفی کشید_چون اگه می گفتم تو رو نمی خوام مامان یکی دیگه رو کاندید می کردو من فکر کردم تو رو راحت تر میتونم راضی کنم بگی نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخه چرا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرید وسط حرفم_گفتم نپرس چرایی رو که حالا دیگه مفهمومی نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کردم_اونوقت اگه من میگفتم نه دیگه عمه بیخیال ازدواج کردنت میشد؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر علی_بالاخره آره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنم رو مظلوم کردم _بهم بگو چرا خواهش میکنم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بالا آوردم و سر امیر علی هم چرخید رو به من... نگاهش! وای به نگاهش که قلبم رو از جاکند بی اخم بود... جدی نبود ...ولی سریع دزدید ازمن این نگاه رو...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم گفت: زود پشیمون میشی دختر دایی مطمئنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم خیلی بی تابی میکرد با توقف ماشین باصدای نا آروم و لرزونی گفتم: ولی من مطمئنم پشیمون نمیشم ...مطمئن تر از تو !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم نگاهش چرخید رو به من ولی دیگه جرئت نکردم سر بلند کنم و با یک خداحافظی زیر لبی تقریبا از ماشین فرار کردم و اصلا نفهمیدم که جواب خداحافظیم رو شنیدم یانه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرارت ملیح آفتاب صبح زمستونی نوازش میکرد گونه ام رو ...نفس عمیقی کشیدم سردی هوا هم گاهی لذت داشت... گاهی خیلی هم خوب بود چون میتونست کم کنه حرارت درونیم رو ...حرارتی که حاصل آشوب فکری دیشبم بود و نتیجه ای که بازم من رو رسونده بودکه حتی فکر کردن به امیرعلی هم من رو بی تاب می کنه و دلتنگ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه لحظه شماری که برای امروز صبح کردم و دیدنش و این هوای سرد خیلی ماهرانه استرسم رو کم میکرد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرو صدای دوقلوها امکان کشیدن نفس عمیق دوم رو ازمن گرفت و نگاهم ثابت شد روی محمدی که شبیه بابا بود و محسنی که شبیه مامان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما دوتا دیگه کجا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد ابرو انداخت بالا _خونه عمه ! مشکلیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو ریز کردم_اونوقت کی گفته شمادوتاهم دعوتین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن باصدای لوسی گفت_وا محنا جون خونه عمه که دعوت نمی خواد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم و جمع کردم _بی مزه ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا طبق عادت سوئیچ ماشینش رو توی دستش میچرخوند و بیرون اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم با اعتراض گفتم: باباجون خودم باآژانس میرفتم روز جمعه ای روز استراحتتونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پیشونی بابا چین مصنوعی افتاد بایک لبخند واقعی پدرانه روی لبهاش_ این یعنی دختر بابا از الان تعارفی شده؟؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد پوفی کرد_نخیر باباجون این یعنی این یکی یکدونه باز داره خودش رو لوس میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن هم دهنش رو کج کرد_ خودشیرین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا به جای من چشم غره ای به هردوشون رفت و با ریموت در ماشینش رو باز کرد ...رفتم تا صندلی جلو بشینم کنار بابا دختر بودم خب یکی یکدونه بابا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آی خانوم مامان هم داره میادها !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج به محسن نگاه کردم _مامان؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد دیگه روی صندلی عقب کنار شیشه جا گرفته بود_بله مامان... دسته جمعی میخوایم بریم در خونه عمه تحویلت بدیم بعد خودمون بریم دوردور ...آخ چه صفایی داره حالا بیرون رفتن ...چه خوب شد عروسش کردن نه محسن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن منتظر شد من بشینم تا اون هم کنار شیشه بشینه_آره والا دعاش رو باید به جون امیر علی بکنیم که از شر این دردونه راحتمون کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اعتراض و لوس گفتم: بابااااا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان که بیرون اومده بود فرصت به بابا ندادو اینبار اون طرفدارم شد_صددفعه گفتم نزنین این حرفها رو.. دخترمم اذیت نکنین!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتاثیر نکرد لحن تند مامان روشون و تازه با خنده ریزی به هم چشمک زدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه در رو باز کردو بادیدنم دست به کمر شد_واچه عجب نمیومدی! دست مامانم درد نکنه با این عروس آوردنش تالنگ ظهر می خوابه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوف بلندی گفتم: بی خیال شو دیگه عطی جون دقت کردی جدیدا داری میری تو جلد خواهر شوهرای غرغرو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کیفم زدم به بازوش_حالا هم برو کنار اگه همینجا بمونم تا شب می خوای برام دست به کمر سخنرانی کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه بازوش رو ماساژ داد_دستت هرز شده ها...صددفعه هم بهت گفتم اسمم رو کامل بگو شانس آوردی امیرعلی اینجا نبود وگرنه حالت رو جا میاورد بدش میاد اسم ها رو مخفف بگن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربان قلبم بالا رفت انگار با حرف عطیه تازه یادم افتاد امروز به عنوان خانوم امیر علی پا گشا شدم و نیامدم دیدن عطیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیطنتم خوابید_جدی نمی دونستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند دندون نمایی زد_نگو از داداشم حساب میبری؟!جون من؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ام گرفت از لحن بامزه اش و قدمهام رو برداشتم سمت آشپزخونه و بلند گفتم:نه بابا! من؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پر خنده اش رو شنیدم _آره جون خودت... خلاصه آمار کارها و حرفهایی که امیر علی ازشون متنفره رو خواستی با کمال میل حاظرم بهت بگم که سوتی ندی جلوش میشناسیش که اخمهاش از صد تا دعوا و کتک بدتره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه به حرفهای عطیه می خندیدم ولی با خودم گفتم راست میگه اخم کردنش خیلی جذبه داره و این روزها فقط شده سهم من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطر قیمه های خوشمزه و معروف عمه همه جا پیچیده بود به خصوص آشپزخونه که دل آدم دیگه ضعف میرفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام عمه جون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه با صدای من کفگیر چوبی رو که داشت باهاش کف روی برنج ها رو می گرفت کنار گذاشت و چرخید سمت من _سلام عمه خوش اومدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلو رفتم و یک بوس من روی گونه عمه و یک بوس عمه روی گونه ام کاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشید که دیر اومدم وظیفه ام بودزودتر بیام کمکتون!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه خندیدو بازوم رو فشار آرومی داد_ برو دختر خوشم نمیاد تعارفی بشی... تو هم مثل عطیه ای دیگه می دونم اول صبحتون ساعت 10...تو همون محنایی برام پس مثل عروسهایی که غریبی میکنن نباش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی دوباره محکم گونه عمه رو بوسیدم و صدای خنده عمه با صدای عمو احمد قاطی شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو احمد_به به چه خبره اینجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه خندونم رو دوختم به عمو_سلام عمو جون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو احمد سینی به دست پر از فنجونهای خالی نزدیکتر شد_سلام بابا خوش اومدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیفم روی کابینتها گذاشتم و سینی رو از عمو گرفتم _ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو احمد با یک لبخند سینی رو به دست من سپرد_مرسی باباجون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول آب کشی فنجونها شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این قدر بدم میاد از این عروس های چاپلوس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو احمد به عطیه که با قیافه حسودش به من نگاه می کرد خندیدو من یواشکی زبونم رو براش درآوردم...عادت کرده بودم به این کارهای بچگونه وقتی هم طرف حسابم عطیه بود و مثل یک خواهر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد نزدیکتر و چشمهاش و ریز کرد_بیا برو چادرو کیفت و بزار توی اتاق شوهرت من بقیه اش رو میشورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهای خیسم رو با لبه چادرم خشک کردم _حالا که تموم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو احمد به این دعوای چشم و ابرو اومدن من و عطیه می خندید ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه ام رو فشار آرومی داد _دستت درد نکنه بابا خوب شد اومدی وگرنه این عطیه تا فردا صبحم این سینی تو اتاق میموند هم؛ نمیومد جمعش کنه حالا برای من چشم و ابروهم میاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه چشمهاش گرد شدو من از ته دل به چشمک بامزه و پدرانه عمو احمد خندیدم ... چه حس خوبی بود که از شب عقدمون برای عمو شده بودم یک دختر نه عروسش حس می کردم دوستم داره به اندازه عطیه و چه قدر دلگرم میشدم از این حس طرفداری و شوخی های پدرانه دور از خونه خودمون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه پشت سرم وارد اتاق امیر علی شد...چادرم رو از سرم کشیدم و نگاهم رو دورتادور اتاق ساده امیرعلی چرخوندم و روی طاقچه پر از کتاب دعا و سجاده وقرآنش ثابت موندم و عطر امیر علی رو که توی اتاق بود نفس کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امیرعلی کجاست عطیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه روی زمین نشست و به بالشت قرمزمخمل کنار دیوار تکیه دادو سوالی به صورتم نگاه کرد_نمی دونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه دزدیدم از عطیه و رفتم سمت جالباسی آخر از کجا باید میفهمیدم دیشب که رسما از ماشین و از نگاه امیرعلی فرار کرده بودم و الان از زبون عمه شنیده بودم که نیست و همه خوشی سربه سر گذاشتن عطیه , کنار عمو احمد دود شده بود و به هوا رفته بود! مگر امیر علی بامن حرف هم میزد که بگه کجا قرار بوده بره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادرم رو درست روی لباس آبی فیروزه ای امیر علی به جالباسی آویز کردم_نه نمی دونم چیزی نگفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سکوت عطیه به صورت متفکرش نگاه کردم _نگفتی کجاست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه هاش رو بالا انداخت و نگاهش رو دوخت به قالی لاکی رنگ کف اتاق_رفته کمک عمو اکبر! یعنی بعضی وقتها صبح های جمعه میره اونجا !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی فکر کردم به جمله عطیه و یک دفعه چیزی توی ذهنم جرقه زد یعنی رفته بود غسال خونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم ریخت ونمیدونم توی نگاهم عطیه چی دید که پرسید_محیا خوبی؟ یعنی نمیدونستی ؟ امیرعلی بهت نگفته بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس می کردم ضربان قلبم کند شده و هوای اتاق سرد... فقط سرتکون دادم به نشونه منفی در جواب عطیه و روی زمین وارفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ناراحت شدی محیا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه پر از سوالم رو به عطیه دوختم_نه فقط اینکه نمیدونستم... یکم شکه شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهاش رو توی بغلش جمع کرد_بابا بی خیال من که از خودتم... راستش و بخوای من اصلا این کار امیرعلی رو دوست ندارم ولی خب اعتقادهای خاص خودش رو داره دیگه ... اگه تو هم دوست نداری بهش بگو تمومش کنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام حسابی گرفته بود _چرا آخه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه براق شد_چرا؟از وقتی بهت گفتم امیر علی کجا رفته رسما داری پس میافتی... من و فیلم نکن محیا میدونم از مرده میترسی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی حالم بهتر شد_ترس من ربطی به امیرعلی نداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه_ولی اون شوهرته !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوهر! امیر علی شوهرم بود! چه کلمه غریبی که هنوز باورش نداشتم و باور نمی کردم تا وقتی که این قدر با امیرعلی غریبه ام !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه با صدای آروم و گرفته ای ادامه داد_نفیسه اگه بفهمه امیر علی این کار رو میکنه لابد دیگه خونه ما هم نمیاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پرسش گفتم: چه ربطی داره؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس پرحرصی کشید_دیشب بهت گفتم چرا خونه عمو نمیاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من هم هر چی فکر کردم به نتیجه نرسیدم خیلی حرفت بی ربط بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد_شغل عمو دیدگاه خوبی نداره تو جامعه... دروغ چرا من هم توی مدرسه خجالت میکشیدم بگم عمو چیکاره است ولی حالا نه... ولی خب نفیسه دوست نداره چون عمو با مرده ها سر کار داره بدش میاد خونه عمو چیزی بخوره! یعنی این و امیر محمد بهمون گفت وقتی عقد کرده بودن ... بعدش هم که رفتن سر خونه زندگیشون خانوم امیر محمدمون خجالت می کشید از شغل عمو و این رابطه کلا قطع شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج شده بودم و پرازبهت لبخندی زدم_شوخی می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه نفس عمیقی که پر از ناراحتی بود کشید_نه شوخی نیست ...حالا که از خودمون شدی صبر کن یک چیز دیگه هم بهت بگم که یک بار از مامان بابا نپرسی... نشون نمیدن ولی من میفهمم چه دردی رو تحمل میکنن!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی می خوای بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه نگاه پر از غمش رو به من دوخت_یادت باشه هیچ وقت از مامانم نپرسی چرا این قدر کم نفیسه و امیر محمد رو میبینی نگو چه قدر دلت برای امیر سام تنگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داری گیجم می کنی عطیه... درست حرف بزن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امیر محمد از شغل بابا هم خجالت میکشه نه اینکه خودش به هر حال نفیسه خانومشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناباور خندیدم_چرا دیگه شغل عمو ؟باور نمی کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه پوفی کرد_بی خیال محیا هر وقت یادم میاد بابا کلی توی اون تعمیرگاه اجاره ای سختی کشید تا پول بفرسته برای امیرمحمدی که تهران درس می خوند؛ کلی حرص می خورم... بابا به خاطر امیر محمد سخت کار کردو آخر دیسک کمر گرفت و طفلکی امیرعلی قید درس خوندش رو زدو با انصراف از دانشگاه شد دست کمک بابا ... حالا شغل بابا و دستهای سیاهش شده آبروبری!... کلاس نداره برای داداش مهندسمون که بابا به خاطرش این همه سختی کشید تا برسه به اینجا و بشه مهندس!... تازه نفیسه به امیرعلی هم طعنه میزنه و این طعنه ها مستقیم میشینه توی قلب مامان و من !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار یکی خط خطی می کرد ذهن و قلبم رو گلوم فشرده میشد _نمیدونستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند دردناکی جا خوش کرد روی صورتش_نمیشه همه جا گفت محیا... نمیشه همه جا و جلوی همه داد زد پسری که با زحمت بزرگش کردی خجالت میکشه حالا کنارت بمونه عوض افتخار کردن و دست بوسی! گاهی باید آبروداری کرد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کردم چه قدر سخت بود باور این حرفها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه_علی هم پسر بزرگ عمو اکبره و استاد دانشگاه یا عالیه دختر عموم یک مخ کامپیوتره ومهندس یک شرکت بزرگ ولی همچین با افتخار از زحمتهای عمو و زن عمو حرف میزنن که آدم کیف میکنه... ولی داداش ما به جای اونا هم از کار باباش خجالت میکشه هم قید عموش رو زده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس خفگی میکردم شال سبزرنگم رو از سرم کشیدم و موهای کوتاهم رو بهم ریختم ...هروقت کلافه بودم و عصبی این عادتم بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باز خل شدی تو ول کن اون موهای بدبخت رو کچل میشی اونوقت شوهرت از چشم من میبینه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایی رو که نمیدونستم کی به اشک نشسته رو دوختم به عطیه که لبخند میزد ولی چشمهاش پر از درد بود از حرفهایی که زده شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند ماتی زدم و صدای زنگ در خونه بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه_بدو شوهر جونت اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس کردم لرزش بی اختیار قلبم رو و باز یادم افتاد کار امروز امیر علی رو و حس غریبی که به جونم افتاده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه بلند شدو رفت سمت در اتاق_من دیگه برم توهم یکم با شوهر جونت خلوت کن درست نیست اینجا باشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالحن تخس عطیه چشمهای گردشده ام رو به صورتش دوختم و همه بدنم گرم شد... براق شدم وبا یک حرکت پریدم سمتش ولی لحظه آخر نفهمیدم کی پشت امیرعلی سنگر گرفت و من دستهام قفل شد بین دستهای امیر علی که متعجب بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه هردومون به هم قفل شد و قلب من ریخت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرعلی_ چه خبره؟ چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه بی تابم رو از چشمهای امیرعلی گرفتم و به عطیه که لبخند دندون نمایی میزد اخم کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir