رمان کاش عاشقت نمیشدم به قلم امیلیا آریامنش

ژانر: #طنز #درام #عاشقانه

خلاصه رمان :

در مورد دختری هست به اسم آریانا که یه زندگی خوبی رو داشته و چون عاشق هیجان بوده وارد یه باند خلافکار میشه..

آریانا دختری زرنگ خوشگل و دیونه زبون دراز بوده..منظورم از دیونه وااقعااا دیونستاا..

آریانا همراه آراد که یه پسر خوشگذرون و بیخیال بوده وارد یه بازی میشن..

که کل زندگیشون رو تغییر میده..

میخوای بدونی چه بازی پس خودت بخون تا بفهمی..

پایان خوش

مقدمه:

♫♫♫

دل می کنی کی از اون سکوت لعنتی

پیش من میای تو یه جا یه روز یه ساعتی

می دونم این روزا تو شک بین عشق و عادتی

غرق می کنم خودم و تو موج موی تو

یه روزی عاشق تو میشینه رویه روی تو

تو این هوا یه روز میپیچه باز بوی تو

می دونم دلت می خواد دوباره پا بگیره عشقمون

ولی جدایی خط کشیده بینمون

زجر می کشیم هر دومون

می دونی چقدر عذاب سختیه عذاب بی کسی

چرا به هر چی حقته نمیرسی

این روزا بی کسی

♫♫♫

دلواپسم مگه میشه از تو دست کشید

روی آسمون مگه میشه یه قفس کشید

نمیشه بعد تو, تو هوای رفتنت نفس کشید

زل می زنم به تموم یادگاریات

می پیچه تو اتاق هنوزم صدای خنده هات

با بوی عطر تو دوباره زنده میشه خاطرات

می دونم دلت می خواد دوباره پا بگیره عشقمون

ولی جدایی خط کشیده بینمون

زجر می کشیم هر دومون

می دونی چقدر عذاب سختیه عذاب بی کسی

چرا به هر چی حقته نمیرسی

این روزا بی کسی

♫♫♫

Ep1:

راوی آریانا

دینگ دینگ دینگ دینگ

ای درد، ای مرض..شیطونه میگه یکی بزنم تو دهنش که دیگه صدا نده ها...وا مگه موبایل دهن داره؟ خخخ روانی شدم رفت..

یکی از چشمامو باز کردمو گوشیمو از روی عسلیه کنار تختم برداشتم و صداشو خفه کردم...سرجام ب بدنم ی کش و قوس جانانه دادم ک اساسی حال کنم امایهویی رگ پام گرفت.چشمامو بازکردمو شروع کردم به جیغ داد کردن..کل اتاق رو گذاشتم روی سرم..

آریانا:اهههههه گرفت گرفتتتتتتتت.ول کن.د ول کن لامصب...

مامانم با ترس وارد اتاقم شدو ب سمتم دوید

مامان:چی شده قربونت برم؟ چی گرفت؟

وااا این مامان منه؟؟عجب..یهوو هنگ کردم..مامان من و از این حرف هااا

آریانا:از برخورد تو قلبمممم گرفت

ی دونه زد پس کلم و از سرجاش بلندشد

مامان:تو ادم نمیشی؟ بلند شو ببینم.زودی از خونه گمشو بیرون ک امروز اصن حوصله ی جروبحث باتوروندارم..

گفتم آخه مامان من از این حرفااا..واا چه چیزاا چه حرفاا آدم شاخ درمیاره پشتش دم در میاره خههه..

آریانا:میگم مامان انقده علاقت ب من شدیده مشکلی برات پیش نیاد ی موقع

مامانم همنجور ک داشت میرفت بیرون گفت

مامانم:ن خیر تو ب فکر خودت باش ک سر تاپات مشکله

آریانا:الان کاااملا قانع شدم

خب خب من آریانام 18 سالمه یه خانواده خوشبخت و دیونه دارم (البته بگم این وسط دیونه یعنی خودم) تک فرزندم و عزیز نازی ای جوووونمم..

هیچ وقت توی خونه نمیمونم همیشه میزنم بیرون و گشت و گذار..بابام یه شرکت داره خدا رو شکر وضع مالیمون خوبه..قیافمم بد نیست خوشگلم قد بلند و لاغر..توی فاز بد نیستم ولی عاشق هیجاانم..

خدا رو شکر تازه از شر مدرسه خلاص شدم چون تابستونه خههه..

خمیاره ای کشیدم و از سرجام بلندشدم.بی حوصله جلوی اینه رفتم تاقیافه ی خوشگل خودمو ببینم.اما بدتر از ترس نزدیک بودخودمو خیس کنم.البته بگما نزدیک بود ولی نکردم خخخ.خلاصه داشتم میگفتم

پاچه شلوارم تازیر شکمم اومده بود بالا اون یکیشم پایین بود.زیر چشمام تمام ریملایی ک دیشب زده بودم و پاک نکرده بودم پخش شده بودو حسابی سیاه شده بود.ی لحظه بادیدن خودم یاد فراریای جنگلای

امازون غربی درنواحی افریقای جنوبی واقع در امریکامران شمالی افتادم.خلاصه سریع پریدم تو حموم و ی دوش گرفتم و جلدی اومدم بیرون ی دست از اون گرمکن خوشگلامو پوشیدمو موهاموهم بستم بالای سرم و شال مشکیم رو سرم کردم و زدم بیرون.ب سمت پارکی ک همیشه صبحابرای نرمش میرفتم و تمرین میکردم حرکت کردم..

راوی آراد:

صبح زودقبل از اینکه اون دوتامنگل از خواب بیداربشن (آروین و آرام) زدم بیرون.ی پارک نزدیک خونمون بود.ب سمتش حرکت کردم.خیلی خلوت بود.هه بهتر...مشغول راه رفتن و لذت بردن از مناظر اطرافم بودم و ب تفکرات عمیقم راجبه نیمه ی گمشدم پرداختم..دیشب که با آروین و آرام حرف میزدیم یهو جو عوض شد رفت روی نیمه گم شده و از این حرف ها..من از این چیزا خوشم نمیومد..ولی ی حسی بهم میگه همین روزاس ک پیداش کنم.اما حس من کلا قاط داره.دیگه حوصلشو ندارم خیلی حسم بیشعوره...

همیشه با خواهر برادرم فرق داشتم ..آروین داداش گلم که 29 سالشه و با پدر گرامیم توی شرکت کار میکنند و بااار ها با هر فنونی میخواستن من رو هم بیارن توی جو شرکتی..آرام خواهر یکی یه دونم که 18 سالشه و شیطون و خوشگله..و توی جو عروسی کردن و از حرف هاس..منم که اصلا هیچچ توی هیچ جوی نیستم به جز خوشگذرونی و آزادی و البته بگم 24سالمه دارم پیر میشم.. خخخ

راوی آریانا:

خب خوبه.توپارک ماهیم پر نمیزنه.وجدانم صداش دراومد.بس ک خره

وجدان:اخه مگه ماهی پر داره ک بزنه؟

آریانا:اصن ب تو چ؟

وجدان:توشعور نداری ک باهات مکالمات تخصصی داشته باشم

آریانا:پس ببند دهنتو ک خیلی زر میزنی

هندزفریمو توی گوشم گذاشتم و یه اهنگ توپ رو پلی کردم.از این اهنگا ک ادم حسابی جو میگیرتش.شروع کردم ب قدم زدن و اروم اروم با اهنگ خوندن و همراه با ریتم اهنگ قر دادن.ی جای اهنگ ک تو اوج بود ی چرخش دور خودم زدم و دوتا دستامو بردم بالای سرمو ادای مایکل جکسونو در اوردم.ک چشمتون روز بد نبینه تو همون حالت خشک شدم...دقیقا فیس توفیس با یه پسره شده بودم کم مونده بود بریم تو حلق هم...

بیچاره دهنش اندازه غاربازمونده بودو از سرتاپام و از پام تاسرمو باچشم انالیز میکرد.منم برای اینکه جلوی آبروریزیرو بگیرم صاف سرجام وایسادمو شروع کردم ب تکون دادن دستام بالای سرموجیغ زدن.

من:ایییییی سوووووسسسسکککک

وجدان:خو اخه بیشعورکی با دیدن سوسک دستاشو میگیره بالای سرشو تکون میده؟

منم ک فهمیدم حسابی گند زدم دستامو اوردم پایین و ب پسره ک معلوم بود داره ب زور جلوی خندشو میگیره نگاه کردمو بالحنی جدی گفتم

آریانا:بله؟؟ خجالت نکش بخند بچه پروو

پسره:مگه من خندیدم؟

من:ن ولی میخواستی بخندی

پسره:ولی نخندیدم

داد زدم:باااااا من بحث نکنننن

پسره اخمی کردو گفت:دیوانه ای تو؟

ی تای ابرومو انداختم بالاوگفتم:خودت خری..

پسره:من میگم دیوانه تومیگی خر؟ ن مثل اینکه واقعا قاط داری..

من:خودت بیشعووری

پسره:هیییی مثل اینکه تنت میخاره

یهوو جو وارد کردم:چیییی؟؟ دستتو رو من بلند میکنی؟

پسره ک چشماش از تعجب گرد شده بودگفت:خدا عقلت بده..

من:خدا ب خودت زن بده پسره ی هیز من قصد ازدواج ندارم برو گمشو درگیری ایجادنکن..

وجدان:آریانا خفه شو ک داری گندمیزنی

من:تو دوباره اومدی؟؟ خرمگس انقده ویز ویز نکن تو مغز من.برو بزار ب چرت و پرت گفتنم برسم

وجدان:خاک برسر ابروی خودتو نبر.به به چ وجدان شاعری داری قافیرو داشتی؟

من:بت میگم خفه شو..

وجدان:خودت خفه شو

منم ک حسابی کفری شده بودم جیغ زدم:

آریانا:میگم خفه شووووو

یهویی دستمو گذاشتم جلوی دهنم و ب پسره ک با دهن باز ب من نگاه میکردو مونده بود چی بگه خیره شدم

دستامو از روی دهنم برداشتم و خیلی ریلکس بهش نگاه کردمو گفتم

آریانا:چیه؟ چته؟ بیا منو بخور با اون چشات

راوی آراد:

یعنی دیگه دهنم بیشتر از این از تعجب بازنمیشد.خدایا هرچی خله و چله میزاری سر راه منه بدبخت

من:میدونستی خیلی بی فرهنگی؟

پوزخندی زدو بهم نگاه کردو گفت:

نیگاه خودت تنت میخاره همینحا چپ و راستت کنما بفهم داری با کی حرف میزنیا

حق به جانب نگاهش کردم:اوه اوه ببخشید نشناختم جسارتا شما؟

دختره:چی؟ منو نمیشناسی؟ ب من میگن آریانا.آریانا کوماندوووو

خنده ای کردمو گفتم:

هه مثل اینکه تو منو نشناختی.اصن میدونی من کیم؟

دختره یکمی متفکرانه ب سرتاپام خیره شدو گفت:

اهاااان فهمیدم.توهمونی هستی ک هیچ خری نیستی؟ میشه ی امضا بدی؟

و دستشو گذاشت رو دلشو شروع کرد ب هر هرخندیدن.عجب دختر شیطونیه ها هه مثل خودمه.وایسابینم.نکنه...نکنه این همون نیمه گمشدنه.ن ن نیست.ولی چراااا خودشه.ی لحظه بهش نگاه کردم.. ک دیدم داره بهم نگاه میکنه و ساکت وایساده

من:چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟

دختره:میشه بگی چرانیم ساعته واس من چشم وابرو میای؟

من:کی؟ من؟

دختره:ن پس ننه ی بروسلی

دیگه نتونستم جلوی خودموبگیرم.هر هر زدم زیرخنده

دختره:نیشتو ببند بزغاله

من:باکی بودی؟

همین ک اومد جوابمو بده چندتا غول بیابونی بهمون نزدیک شدن.سر دستشون ک معلوم بود دختررو میشناسه شروع کرد ب فک زدن

به به ببین کی اینجاس تو اسمونا دنبالت میگشتیم رو زمین پیدات کردم:

دختره اخمی کردو ب پسره گفت:

اول اینکه تو غلط میکردی ک دنبال من میگشتی.دوم اینکه خیلی بیجا کردی ک منو پیدا کردی و سوم هم ک خیلی مهمه اینه ک تو دیگه چ خری هستی؟

خوشم میاد در هر شرایطی زبونش درازه...پسره کفری نگاهش کرد..

پسره:هه ی مدت ولت کردیم زبون در اوردی

دختره:میدونستی خیلی زر میزنی؟ ب نفعته فک مبارکتو ببندی تابرات تا اطلاع ثانوی مسدودش نکردم

پسره ک حسابی کفری شده بود ب سمتش رفت و بازوشو گرفت و باصدای کلفتش از بین دندوناش غرید:

ببین منو.دیگه فرصتت تموم شده خودت ک میدونی رئیس از ادمای بدقول و بد حساب متنفره ب خصوص ک اگه اون فرد دختر پروویی مثل تو باشه

دختره ب زور بازوهای ظریفشو از چنگالای اون مرتیکه کشید بیرون و اخمی کردوگفت:

دستتو بکش بینم گنده بک.منو تهدیدنکنا ب اون رئیس الدنگتم بگو یکم دیگه بهم وقت بده حسابمو باش صاف میکنم.انقدر صاف ک کل صورتش اسفالت بشه

پسره لبخندی زد ک تموم دندونای زردو نامرتبش نمایون شد.اه مردشورشو ببرن حالمو بهم زد..

پسره:دوهفته.فقط دوهفته بهت فرصت میدم وگرنه

دختره:وگرنه چی؟

پسره نگاهی ب من کردو ادامه داد:

دیگه دوس پسر خوشگلتو نمیبینی

از تعجب ابروهامو دادم بالا و اومدم حرفی بزنم ک دختره ی پنجیر از بازوهای نازنینم گرفت و این یعنی اینکه ببرصداتو..

دختره:گفتم ک حسابمو صاف میکنم الانم بهتره گورتونو گم کنیدوبرید

پسره پوزخندی زدو ب من نکاهی کردو باچشم و ابرو برام

خط و نشون کشید و با ی اشاره ب همراه دارو دستش از ما دور شدن.وقتی ک کلا ناپدید شدن دختره سرشو انداخت پایین و زیر لب با خودش حرف میزد

آریانا:ای الهی بمیری.اخه من حالا چ جوری اون همه پولو تو 2هفته جور کنم.اهاان بابام.وای ن اگه بفهمه کلا باید فاتحمو بخونم اه

منم همینجوری بهش نگاه میکردم.سرشو بلندکردو وقتی دید من دارم نگاش میکنم اخمی کردو با قلدری گفت:

میزنم تو دهنتا؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟ هییییییز

من:میدونستی خیلی پروویی؟

دختره:ن خیرم من آری هستم

من:چی؟

دختره:اوووف خری؟ یاخودتو به گاوی میزنی؟ میگم اسمم آریاناس البت برو بچ آری صدام میکنن البته این دلیل نمیشه ک تو آریانا صدام کنیا اصن تو غلط میکنی اسم منو صداکنی مرتیکه ی هیز بزنم تو دهنت نتونی صدام کنی؟ هاااان؟؟؟ بزنم؟ بزنم؟

دیگه واقعا هنگ بودم.دختره روانیه ولی خب ازش خوشم اومده اولین باریه ک ی دختر تونسته خودشو تو دلم جاکنه.همه چیزشو دوس دارم امافقط دوس دارم و این دلیل بر این نیست ک نیمه گمشدمه والا مگه مغز خرخوردم این روانی رو ب عنوان نیمه گمشدم انتخاب کنم.

من:ببینم تو خوددرگیری نداری؟

آریانا:خب دیگه خیلی زر میزنی بروگمشو ک حوصلتو ندارم وقت شریفمو امروز ب کل گرفتی

و روشو برگردوند ک بره اما یهویی برگشت طرفمو گفت:

ببین اگه این غول بیابونیا اومدن سراغت فقط در برو فهمیدی؟؟

من:هان؟ اهان ولی اونا کی..

دستاشو اوردبالاو باعث شد ک ساکت بشم توچشمام خیره شدوگفت

آریانا:سوال نپرس ک میزنم تو دهنتاپسره ی فضووول اییییش

باچشمای از حدقه در رفته بهش نگاه میکردم و هیچی نمیگفتم اولین بارمه ک تو زندگیم ی نفر تونسته دهنمو ببنده دوباره روشو برگردوند ک بره امابازم ب طرفم برگشت و ی لبخند زدو بهم نزدیک شد.منم محوش شده بودم

و فقط خیره نگاش میکردم.یهویی خندشو خوردو بالگد محکم کوبید توی ساق پام.دادم رفت هوا دولا شدم و مچ پای نازنینمو گرفتم.سرمو بلند کردمو با اخم بهش نگاه کردمو گفتم

:چته دیوونه رم میکنی یهو

آریانا:بیشعوووور اینو برای این زدم ک دفعه دیگه از من درخواست ازدواج نکنی پسره ی چشم سفیده

سنجاب نمای هییییییییز

و روشو برگردوندو از من دور شد دیگه شکم ب یقین تبدیل شد ک واااقعا ی تختش کمه...

ep2:

راوی آراد:

اه صبح اول صبحی اعصابم بازم قاطی کرد بسته خره شعور نداره یکم باید آروم بترمگه یه گوشه اووووف ولی عجب صبحی بودا..

یعنی بازم میبینمش؟؟...نه کی اعصاب داره بیخیال آریانا ..حتی نمیخوام اون غول بیابونی رو هم نبینم

رسیدم خونه در رو که باز کردم بازم قیافه خانوادم رو دیدم..

آرام:معلوم هست کجایی

آراد:رفتم قدم زنی از شما دوتا خنگول دور باشم ولی بدتر شد یه دیونه دیگه خورد به پستم

آرام نیشش تا بنا گوش باز شد:جدییی کی رو دیدی؟

آراد:ننه عزرائیل

نیشش بسته شد:درد بچه پرو..

محکم بغلش کردم و لپش رو بوسیدم تا اخماش باز بشه..

آروین هم از اتاقش اومد بیرون:خب دیگه بریم که پدر توی شرکت منتظرمونه

اوووف کی حوصله اون شرکت لعنتی رو داره..

آراد:من نمیااام..

آروین:آراد مسخره بازی در نیار زود باش..

هر سه تا نشستیم داخل ماشین بنز آبیه آروین و راه افتادیم سمت شرکت بابا..البته آرام رو پیاده کردیم خونه مامان..

عینکم رو گذاشتم روی چشمام این آفتاب واقعا داشت روی اعصابم سورتمه میرفت..

آروین:از همین الان بگم شلوغ بازی در نمیاری حوصله غر غر پدر رو ندارم ..آراد گوش دادن به آهنگ ممنوع تنبل بازی هم ممنوع...

پوفی کشیدم و با حرص:باشه بابا..

بعد از چند دقیقه رسیدیم شرکت خدا به داد برسه..

راوی آریانا:

لعنتی باورم نمیشه پیدام کرد همش تقصیر اون پسره بیشعوره اگه وقت نازنیم رو نمیگرفت الان این جوری نمیشد واااای..

یادم رفت بگم من قبلا تو یه باند خلافکارا بودم همین جوری برای سرگرمی ولی یهو دیدم اوضام داره خراب میشه از گروه اومدم بیرون..

رفتم سمت خونه باید یه جوری پول رو جور کنم ولییی چه جوری..

یواش یواش تا مامانم من رو ندیده رفتم سمت اتاقم

باز صدای وجدان منگلم در اومد

وجدان:اول منگل خودتی دوم سلامت کو

درد بیدرمون سلام غیر از ویز ویز کردن توی سرم کار دیگه ای نداری خر مگس

وجدان:نه نمیشه باید بشینم درس اخلاق بهت یاد بدم..

درس اخلاق بخوره تو سرت کم شو کلی بدبختی دارم

رسیدم به اتاقم و در رو آروم باز کردم رفتم سمت کمدم قلکم رو شکستم

وجدان:نکن حیفه

توش ۱۵۰ تومنی بود خاک برسرم با این پول جمع کردنم.. واای کمه حالا من اون همه پول رو از کجا جور کنم

وجدان:خیر سرت بابات شرکت داره صبر کن امشب که اومد از اون بگیر

آخه نابغه بابام نمیگه این همه پول رو میخوای چی کار

خودم رو پرت کردم روی تحتم و با دستام افتادم به جون موهام و به هم رختمشون

راوی آراد:

اه بازم یه جلسه خسته کننده ..پدرم و آروین داشتند با شرکا حرف میزدن من هم سرم توی موبایلم بود و اس میدادم..وقتی کارم تمو شد با خودکار توی دستم بازی کردم یه لحظه فکرم رفت پیش همون دختره امم اسمش چی بود آهان آری...آریانا..خخههه چه شخصیت خنده داری داشت نه بهتر بگم چه زبووونی داشت..همه مدل دختر خورده بود به پستم ولی این یکی واقعا عجیب بود

یعنی چقدر پول بدهکار بود به خاطر چی??نکنه اون آدما بلایی سرش بیارن

توی این فکرا بودم که آروین مثل گاو جفتک زد توی زانوم

آراد:چته وحشی..

به خودم که اومدم دیدم کلی کله با دهن باز دارن نگاهم میگنند

پدرم:آراد حواست کجاست چند دقیقست دارم صدات میزنم

آراد:ببخشید..چی میگفتید..

پدرم:قراره یه پرژه بزرگ رو تا آخر دنبال کنیم و ایم پروژه میفته گردن تو و میخوام این هواس پرتی هات رو بزاری کنار و کارت رو انجام بدی..

الان دقیقا همین رو کم داشتم:چشم پدر حالا چی هست؟؟

پدرم:تو باید به مدت ۶ ماه با دختر یکی از شرکامران ما ازدواج کنی..چون یه وکالت نامه از لندن برامون میاد که خیلی روی سود شرکت تاثیر میزاره برای همین هم میریم لندن..

شکه شدم اینا چی دارن میگن...من..ازدواااااج..خدایا یه سوال تخصصی این دیوار کجاست سرم رو بزنم داخلش شاید خواب باشم

آراد:جااااااااانمممم من ازدواج کنممم..حالا چرا من نمیشه آروین پیش قدم بشه؟؟؟

آروین از راه دور با اعصبانیت برام خط و نشون کشید:نه نمیشه آروین به درد این پروژه نمیخوره

راوی آریانا:

کم کم داشت شب میشد که بالاخره بابام اومد رفتم یه لیوان قهوه درست کردم براش و بردم توی اتاق کارش

در زدم با شنیدن صدای بابام وارد اتاق شدم

بابام:به دختر یه دونه من چه جوره؟؟

آریانا:عالیییی بابا جونم..راستی خسته نباشید بفرما اینم یه قهوه توپ..

بابام قهوه رو ازم گرفت و تشکر کرد:چی شده نکنه چیزی میخوای؟؟

آریانا:امم باباییییی؟؟!!

بابام خندید:خهههه چیه چی میخوای شیطون بلا..

آریانا:مانی(پول) در بساط داری??آخه لازم دارم..

بابام:چه قدری هست حالا بگو دخترم تا بهت بدم.

آریانا: امم 700تومن..

بابام تعجب کرد:انقدر پول رو میخوای برای چی؟؟

آریانا:اااا بابا قرار نشد سوال بپرسیا..

وجدان:یعنی خاااک

درد ببند فکتو..

بابام:نه نمیشه آریانا خرجت رفته بالا اون هفته هم ازم 700 گرفتی..

این همه پول رو چی کار میکنی؟؟

آریانا:خب پول لباسم میشه دیگه..(آره جون عمم)

بابام:از فردا میای شرکت پیش خودم کار میکنی حقوقت رو که بهت دادم برو هر چی خواستی بخر

ای بدبختی آقا من تا دو هفته بیشتر فرست ندارم تورا به جدت پول میخوام..

سری تکون دادم و رفتم از اتاق بیرون..واای وجدان جونم حالا چه خاکی بریزم روی سرم

وجدان:خاک رس

درد بی درمون نکبت نمکدون

راوی آراد:

با آروین و آرام نرفتم خونه یه راست رفتم پاتوق همیشگیم اوووف خدا این چه زندگی گندیه اه من با اون دختر ازدواج نمیکنم..اصلا نمیدونم اون کیه اسمش چیه!

یه موسیقی باحال که بیشتر شبیه عقب جلو شدن نوار های موسیقیه کل فضای کلوپ رو گرفته بود یه لیوان معجور سفارش دادم..

حالم خوب نبود.. به خاطر یه شرکت مسخره باید تن به این ازدواج بدم..

ملت اطرافم شاد و شنگول میخندید و با هم حرف میزند ..این وسط من حالم خوش نبود..اووووف

راوی آریانا:

واقعا دیگه اعصاب برام نمونده بود اگه اون پول رو نرسون دستش من رو میکشه اه لعنتی چی کار کنم؟؟

یه مانتو شلورا یخی پوشیدم و با دوستام رفتم کلوپ همیشگی ..حوصله خونه نداشتم دلم یکم حوای آزاد میخواست...

بعد از کلی راه رفتن رسیدم پاتوق..از پله ها اومدم پایین ..اینجا عالیههه آدم حس میکنه رفته پارتی جایی خیلی خوشگله...

یکن اطراف رو نگاه کردم تا دووستام رو یافتم..رفتم پیششون نشستم و خودم رو سرگرم کردم

ep3:

واقعا عالی بود فقط رقصیدن رو کم داشت که بهم آرامش میداد ای کاش فقط خودم بودم موسیقی و رقص..ولی اینجاا ایران است..

بستی توی لیوان رو گذاشتم کنار و رفتم سمت دستشویی..

دلم بدجور هوس همون مواد هایی کرده که آدم رو با یه پک میفرستاد فضا ولی بدبختی اینجاست که جنس خوبش دست اون غول تشنگه اه لعنتی بدجور دلم هوس کرده..

یه فکری ذهنم رسید اون دوتا طلایی که بابام از پاریس آورده بود رو میفروشم هم بدهیام رو صاف میکنم هم چند تا بسته ازش میخرم..

راوی آراد:

یکم بهتر شدم برای همین پول معجونم رو حساب کردم و از اوجا دور شدم همین که داشتم میرفتم یه دفعه یه دختر خورد بهم و یه پاکت کوچیک از دستش افتاد..

دختره صداش در اومد:اه چشمای کورت رو باز کن...

این که آریاناست:تو؟؟؟

آریانا با اعصبانیت: ای بابا...آخه این همه آدم.. مگه قحطی آدم اومده من که تو رو میبینم

یه دفعه صدای دوتا مرد عصبانی از پست سرش اومد ک با تعجب از ترس چشماش گرد شد:اونا هاشش بگیریدش..

آریانا دست و پاش رو یه لحظه گم کرد ولی بعد به خودش اومد و اون پاکت کوچیک رو برداش و دست منم گرفت و ال فرار حالا ندو کی بدو ..انقدر با هم دویدیم که هم من از پا افتاده بودم و هم اونا ما رو گم کردن..

هر دوتایی توی یه کوچه تنگ و تاریک به دیوار تکیه داده بودیم و نفس نفس میزدیم

آراد:حالا چرا من رو با خودت آوردی

آریانا:بسکه بزغاله ای گفتم یه وقت سوتی ندی که من و میشناسی..

آراد:هااان بزغاله عمته..بازم که زبونت دراز شد اصلا اون بسته چیه؟؟

سریع بسته رو گذاشت داخل جیب مانتوش:به تو چه..!

بیشتر مصمم شدم بدونم توش چیه برای همین هم بهش نزدیک تر شدم و هی با دستام سعی داشتم اون پاکت رو ازش بگیرم

انقدر تکون خود و تقلا کرد که بالاخره گرفتمش

آریانا که از اعصبانیت سرخ شده بود داد زد: هیییی اون رو بده به من...

شیطون نگاش کردم:نچ..

آریانا:میگم بدش به من

جعبه رو سریع باز کردم باورم نمیشد داخلش مواد بود...

خیلی عصبانی شد:این چیه هااا؟؟

آریانا:به تو چه آخه بدش به من..

با قیافه عصبانی رفتم طرفش و پاکت رو بردم بالا:این چیه هان..مگه میخوای بمیری چرا اینا رو مصرف میکنی..دختر تو عقل هم داری

آریانا:زر زر نکن برای من..زندگی من به تو چه ربطی داره

اومد ازم بگیرتش که با یه حرکت سریع چسبوندمش به دیوار

آراد:دیگه حق نداری این رو بکشی فهمیدی

آریانا:تو کی هستی که بخوای برای من تعلیم تکلیف کنی..بکش کنار ببینم

داد زدم:همین که گفتم دیگه از این آشغال ها مصرف نمیکنی

مواد رو پرت کردم سمت گوشه دیوار و دستش رو گرفتم بردم سمت خیابون با اولین ماشینی که دیدم سوارش کردم و به راننده گفتم تا دم در خونشون برسونتش..

راوی آریانا:

اه اینم از دستم پرید به خدا اگه یه باره دیگه اون پسره عوضی خوشگل رو ببینم انقدر میزنمش که مثل خر صدا بده

خودم رو پرت کردم روی تحتم و سرم رو کردم توی بالشتم و چنان جیغی کشیدم که گلوم درد گرفت..

ایییی تنها سرگرمیم هم از دست رفت..

بلند شدم و بعد از تعویض لباسام رفتم آشپزخونه خدمتکار داشت غذا درست میکرد منم یواش یواش پاورچین پاورچین رفتم سمت شیرینی ها و دونه دونه برداشتم خههههه کارام شده بود شبیه دزدی های جری(تام و جری) بیچاره درگیر غذا بود حواسش به من نبود

از آشپزخونه زدم بیرون بیچاره تابرگشت شیرینی ها زو دید شکه شد

خدمتکار:ای وای مگه توی این ظرف شیرینی نبود؟؟!!

راوی آراد:

برگشتم خونه آروین منتظرم بود

آروین:چرا انقدر دیر کردی?

آراد:هیچی من رفتم بخوابم شب خوش؟

آروین صدام زد منم برگشتم نگاش کردم:آراد دو روز دیگه قراره بریم لندن من آرام رو میزارم خونه مامان وسایل هات رو جمع کن باید بریم..

پفی کردم و رفتم سمت اتاقم..بعد از عوض کردن لباسام و جمع وسایل هام خودم رو پرت کردم روی تختم و به حرف های دو شب پیشم فکر کردم

(اصلا یعنی چی!!چرا من نیمه گم شدم رو پیدا نمیکنم هاان?یکی مثل خودم شر و شیطون البته یه خورده تبل در مسایل کاری خههههه)

امروز با دیدن اون دختر و رفتارش واقعا خوشم اومد ازش ولی شب !!چرا مواد گرفته بود?اصلا من چرا روش غیرتی شدم؟؟

آراد بی کاریا بگیر بخوااااب..

راوی آریانا:

توی اتاقم بودم که بابام صدام کرد رفتم توی اتاقش

آریانا:جانم بابایی

بابام:دختر خوشگل من یه کاری باهات داشتم بیا این پولی که میخواستی بعد یه مسئله دیگه هست باید بدونی!!

پول رو برداشتم ایول به بابای خودم:چیه بگید؟؟

بابام:امم دخترم من درگیره یه پروژه هستم که بین دوتا شرکت بزرگه یکیش شرکت من و شرکت آقای ایمانی..بعد شرکامران خارجی گفتند در صورت سهم خودشون رو بین این دو خانواده میدن که قرار داد رو امضا میکنند

آریانا:جدی گیج شدم بابا واضح تر بگوو..

بابام:یعنی تو باید با پسر آقای ایمانی به مدت ۶ ماه ازدواج کنی تا قرار داد امضا بشه بعد راحت طلاق بگیرید..

شکه شدم ولی نههه صبر کن این جوری بهتره از دست غر غر های مامانم و کاراگاه بازیای بابام تا ۶ ماه راحتم اون پسره هم حتما سرش توی کار خودشه کاری به من نداره منم عشق حال ایووول...

آریانا:اوکی قبوله

بابام که شکه شده بود یه تایی از ابروهاش رو بالا زد:جدی..فکر میکردم مخالفت کنی..باشه پس تو دیگه برو دو روز دیگه باید بریم لندن...

پول ها رو برداشتم و رفتم سمت اتاقم فردا میرم حسابم رو با اون غول تشن صاف میکنم

صبح:

با یه مانتو تنگ مشکی و شلوار جین سورمه ای چرم و شال سورمه ای با موهای کج زدم از خونه بیرون به سمت خونه اون خراب شده..الاهی تک به تک آجر های خونش روی سرش خراب بشه یکی هم بخوره وسط پیشونیش من بهش بخندم..

وجدان:اییییی آریانایییی بسته دیگه سرم رفت..

مرگ سرم رفت باز تو اومدی

وجدان:بله دست شما درد نکنه

سرت درد نکنه حال گم شو کلی کار دارم فکر رو اشغال نکن باهاش کار دارم..

وارد خونه شدم بروبچ با دیدنم نیشخندی زد:هاان آدم ندیدید..اون رئیس بزغالتون کجاست..اومدم صافش کنم..

با دیدن قیابه زشت و زننده سعید اشتهام کور شد

وجدان:مگه داشتی غذا میخوردی که کور شد...

آریانا:هیییی سعید یه مسواک بزنی به دندونت ضرر نداره ها به نظرم روی صورتت هم بکش تا یکم سفید بشه...

سعید زد زیر خنده..(مرضض نکبت) :خخخخ

آریانا:مـــــــــــــــــرض..مگه دارم جک میگم برات که هر هر میخندی..

سعید:نه میبینم چند روزه با ما گشتی اخلاقت شده عینهو خودم

صورتم و حرکت ها مثل کسایی بودن که میخواستند بالا بیارند:میگما این دست شویی کجاست گلاب به روی سیات برم بالا بیاره حالم بد شد..

سعید نیش خندی زد فهمید مسخرش کردم:پول رو آوردی؟؟

آریانا:عرضم به حضور نه سعادتت بلکه سطل آشغال زدت.. یس مانی رو آوردم ولی من رو ببر پیش ارباب آشغال خورت..

سعید که عصبانی شده بود یهو داد زد:درست صحبت کن آریانا..وگرنه حالتو میگیم..

زدم زیر خنده که بیشتر اعصبانی شد:اووو نه بابا کییییییییی تووو..یه لحظه فکر کردم گفتی ننه جومونگ

سعید:یه وقت این زبونت کار دستت میده این رو مطمئن باش

رفتم سمت اتاق ارسلان(رئیس بوگندوش)

با باز شدن در یه بوی گند به دماغم خورد:اه اه چند سال به چند سال میری حمام.ایییششش

پول ها رو ریختم توی صورتش:بیا اینم پولات برو با پولات بمیر

یه کیسه مواد مخدر برداشتم و یه نیشخندی زدم و از اونا دور شدم...

من خیلی کارا برای بالا رفتنشون کردم برای همین جرعت صدمه زدن به من رو نداشتن..

ep4:

راوی آریانا:

رفتم سمت خونه اصلا حوصله شرکت رو نداشتم..

به بابام زنگ زدم و نقش بازی کردم که سرم درد میکنه..

اونم یه قرا ملاقات برام جور کرد با همون پسره توی رستوران امشب

منم قبول کردم یعنی چاره ای نداشتم..بزار ببینیم کیه..

اووق از همین الان میتونم بگم یه پسر زشت عقب مونده زاغارت گیرم میاد..

اوووووووف خدایا بدبختیه هااا..

راوی آراد:

قرار بود امرور دختره رو ببینم ولی نمیدونم چی شد که بابا گفت دختره یه خورده حالش بد بوده برای همین هم نیومده..هه شاهزاده خانم رو باش باید با کالسکه شاهی برن دنبالش تا افتخار اومدن بده هه

رفتم سمت پرونده ها دیگه پروِژ صد ملیونی بود یعنی حسابی نونمون توی روغن بوداا ..ولی 6ماه ازدواج با یه کسی که دوستش نداری و نمیشناسیش واقعا سخته

بابام اومد سمتم:آراد امشب با دختر قرار داری ساعت 8 رستوران .... پس حرف هاتون رو بزنید و با هم کنار بیاید تا ما اینجا کارا رو انجام بدیم

سری تکون دادم و با پرونده ها از پدرم دور شدم

آروین:

به هزار یک بدبختی از اون شرکت خسته کننده در رفتم..باورم نمیشه آراد داره کار میکنه خخخ خنده داره..

گوشیم رو برداشتم و برای دوستم ساشا و امیر زنگ زدم:به سلام برو بچ بدوو همگی مهمون من بریم همون رستوران که تازه افتتاح شده...

ساشا:اوکی داداش الان میایم

من زود تر رفتم و بعد از چند دقیقه دونگ هیون و هیونگ سنگ هم اومدن ..دخترای زیادی بودن..

ساشا جو گرفتش و رفت سمت یکیشون و شروع کرد باهاش حرف زدن..لباس همشون جلف بود..

عجب جای باحاله ایول من که مشتریش شدم رفت..

راوی رها:

کنار یه مغازه پارچه فروشی بودم که یه مرد اومد داخل منم خودم رو زدم به اون راه که یعنی میخوام خرید کنم..

مرده همین جور داشت اطراف رو نگاه میکرد کیف پولیش دقیقا تو دید من بود یه کم بهش نزدیک شدم و آروم کیف پولش رو از توی جیب شلوارش قاپیدم..

همین که اومد در برم خوردم به یه مرده..و کیف پول از دستم افتاد..ای بدشانسی اییییی...

مرده متوجه من شد و کیف پولش رو دید:هی تو اون کیف پول من

کیف پول رو برداشتم و با تمام سرعت دویدم حالا من بدو و اونم دنبال من بدوووو..

انقدر دویدم که یه دفعه رسیدم به یه رستوران رفتم داخلش و سریع یه گوشه مخفی شدم

اون مرده رفت و نتونست من رو پیدا کنه منم یه نفس راحت کشیدم همین که بلند شدم دیدو واو عجب جاییه..با پول های اون بدبخت رفتم خوشگذرونی و یه چیزی توی این شکم بیچارم کردم ..هر چند که پدر خونده مادر خوندم اگه بفهمن من دزدی امروز رو الکی خرج کردم سرم رو میزارن روی سینه ام..بیخیال برم که خیلی گشنمه..

یه دست کباب کوبیده با تمام مخلوقات سلاد و ..سفارش دادم///

هین طور که میخوردم نگاهم به اطراف بود که چشمم افتاد به سه تا پسر خوش تیپ پول دار باید مخشون رو بزنم و پولاشون رو بگیرم..این کار من بود..از همون بچگی به این کار آموزش دیدم..

غذام که تموم شد رفتم دستشویی و یکم به خودم رسیدم و رفتم سمت پسراا..

راوی آریانا:

شب شده بود و من یه مانتو ساده شیک کرمی پوشیم با شلوار مشکی کشی دمپا کشاد و یه کیف دستی سفید رفتم به همون رستوران...

از در وارد شدم ایستادم که ببینم میتونم به پسره منگل رو پیدا کنم یا نه که همون موقع چشمم افتاد به همون بزغاله خر خوشگل روانی..

اییی این اینجا چه غلطی مکنه آخهههه

راوی آراد:

رفتم سر قرار ولی خبری از دختره نشد 15 دقیقه تمام الاف نشسته بودم سرم رو که آوردم بالا دوتا چشم مشکی وحشی زل زده بود به چشمای خاکستریم..

یاا خدااا این اینجا چی کار میکنه آخه چرا هر جا میرم اینم هست

با خونسردی:هان چته آدم ندیدی؟؟

آریانا:چرا دیدم ولی آدم روانی مثل تو ندیده بودم..آخه چرا هر جا میرم تو هم هستی هااان نکنه تعقیبم میکنی..مگه من نگفتم قصد ازدواج ندارم پ چرا گوش نمیکنی هااان

آراد:چه اعتماد به نفسی داری تو..عمرااا با توی دیونه ازدواج کنم مگه خر سرم رو گاز گرفته

برو اعصابتو دارم..

آریانا:اا نه بابا فکر کردی من خوشم میاد قیافه گوسفندی تو رو ببینم

واقعا کفری شده بودم:مثل اینکه دلت میخواد دعوا کنیا گوسفند عمته

آریانا:فعلا تویی..ببین یه بار دیگه دیدمت خودت میدونی اون وقته که

آراد:که چی؟؟

آریانا:که با دیوار کنارت یکیت میکنم..بچه پرووو..

بعد از تموم شدن حرفش رفت وری میز کناری نشست و مثل من منتظر یه نفر موند ولی انگار این شاهزاده خانم قصد اومدن ندارن..اوووووف

راوی آریانا:

ای بابا این پسره منگل چرا نمیاد اه کل وقت با ارزشم از دست رفت..اوووف به خدا اگه ببینمش با این ناخون هام دوتا چشماش رو در میارم

پووووووووف..یه نگاه به پسره کردم واقعا خوش تیپ بود و هم خوشگل ولی عجبااا من حتی اسمش رو هم نمیدونم..بیخیال..وااای چرا پس نمیاد ..اههه

راوی رها:

رفتم سمت پسرا و با اشوه از کنارشون رد شدم..

یکی از پسرا داد زد:خانم خوشگله در خدمتم

برگشتم نگاهش کردم خوشگل بوداا..رفتم طرفش رو چشمام رو خمار کردم وکنارش نشستم..

رها:مثلا چه خدمتی هااان

یکی از اونا به پسره گفت:آروین این مال منه پس بکش کنار داداش...

همون پسره که اسمش آروین بود:نچ مال خودمه

رها:دعوا نکنید حالا ..دقیقا من مال کیم؟؟

یهو اون یکی گفت:مال من..

رها:نخیر آقا گرگه من صاحاب دارم..نهه..

به آروین اشاره کردم کیف پولیش کنار دستش بود اصلا حواسشون نبود سرم رو به گوشای آروین نزیک کردم:به امید دیدار آقا خوشگله...

کیف پولش رو قاپیدم..اومد نزدیک که یه چیزی بگه ولی سریع ازش جدا شدم و رفتم بیرون

هه همه مردا همینن آشغالاا...کیف پول رو توی دستم باز کردم..

یااا خداا چقدر تراول داخلشه ..ایول رها پول یه ماهت جور شد....

راوی آروین:

یه دختر از کنارمون رد شد ..واقعا خوشگل بود یه متلک انداختم که برگشت اومد سمتم..

شرط بسته بودم با اون دوتا منگل که امشب یکی رو برا خودم پیدا میکنم..اهل این چیزا نبودم ولی خب غرورم دست خودم نیست دوست دارم نشون بدم که تکم..

با اون چشمای خمارش من رو دیونه کرد...این دیگه چه دختریه...واای خداا..من دحتر دیدم ..ولی .این واقعا با بقیه فرق داشت.خوشگل بود..نه ازون خوشگل های ضاهری واقعا خوشگل بود....

توی گوشم حرف زد..اومدم جوابش رو بدم که یهو سریع بلند شد و رفت..

امیر:خب دیگه بریم که کار دارم ولی خوش گذشت..

دست کردم کیف پولم رو در بیارم که دیدم نیست..با یه جرقه فهمیدم کار اون دخترست ..ولی این کارش باعث ش بیشتر برای پیدا کردنش تلاش کنم..

با کلی مسخره بازی ساشا رو مجبور کردم پول لیوان ها رو حساب کنه..

اونم با کلی غر غز پول رو داد

برگشتم سمت خونه و یه راست رفتم توی اتاقم..وقتی لباسم رو در آوردم جای رژ لب اون دختر روی یقه لباسم بود..