این داستان کوتاه در مورد یک دختر شهری و نترسه ،که با ورودش به یک ده دور افتاده گرفتار عشقی ممنوع و اسرار آمیز میشه....

ژانر : عاشقانه، تخیلی، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ ساعت و ۴ دقیقه

مطالعه آنلاین افسانه دختر و گرگ سفید
نویسنده: Ami74

خلاصه:

این داستان کوتاه در مورد یک دختر شهری و نترسه ،که با ورودش به یک ده دور افتاده گرفتار عشقی ممنوع و اسرار آمیز میشه....

مقدمه:در جنگل من هوا سرد است آهوها با کفتار ها میچرخند روباها قصد فریبم را دارند دیگر گرگی وجود ندارد با وجود سختی هاو زخم های روی تنم من هنوز گرگ ...

مقدمه:

در جنگل من هوا سرد است....

آهوها با کفتار ها میچرخند....

روباها قصد فریبم را دارند....

دیگر گرگی وجود ندارد....

با وجود سختی هاو زخم های روی تنم....

من هنوز گرگ مانده ام....

با وجود اینکه اسمان را ابرهای تیره فرا گرفته....

من هنوز به خورشید خیره میشوم....

با وجود اینکه همه چیز بر علیه من است....

ولی من هنوز بر فراز کوه با غرور زوزه میکشم....

ای سرنوشت من....

بدان طوفان سختی هایت....

اتش وجودم را خاموش نخواهد کرد....

من تا اخر ایستاده ام....

به نام خداوند باران نقل و تگرگ

نفس های باد وتپش های برگ

کمی دورتر از کلبه یا همون خونه ی جدیدمون روی تخت سنگی نشسته بودم و تکالیف ریاضیم رو انجام میدادم که همون لحظه صدای داد مامان به گوشم رسید.

مامان:ترانه...ترانه...دختر بیا خونه تکالیفتو انجام بده..هوا سرده سرما میخوری.

برای اینکه صدام بهش برسه بلندتر از خودش داد زدم:چشم مامان..الان میام.

وبعد خودکارم رو لای دفترم گذاشتم و دفتر رو بستم .

از جام بلند شدم و نگاهی به اطرافم انداختم.

واقعا زیبا بود...چمن های سبزی که اطرافم رو احاطه کرده بودن به واسطه ی بادی ملایم به ر*ق*ص دراومده بودن و زیبایی وصف نشدنی رو به تصویر کشیده بودن.

صدای زیبای پرنده هایی که توی آسمون به صورت گروهی پرواز میکردن"گوش هام رو نواش میکرد.

محیط اطرافم واقعا آرامش بخش بود..

نفس عمیقی کشیدم و ریه هام پر شد از هوای پاک و تمیز...

نه اونقدرا هم که فکر میکردم بد نیست..نه اصلا بد نیست..

اوایل که اینجا اومده بودیم خیلی ناراحت بودم ولی حالا و با دیدن این طبیعت زیبا،نظرم به کلی تغییر کرده بود.

اینبار نگاهم رو به جنگل که کمی دورتر از چمنزار قرار داشت دوختم.

تمام جنگل پر شده بود از درخت های سبز و تنومند،سرسبزی که آرامش رو به وجودم تزریق میکرد.

همین جور محو جنگل و درختای زیباش بودم که یه دفع جلوی اون همه دار و درخت و رنگ سبز،موجودی سفید رنگ با چشمانی درشت،زیبا و براق نگاه و توجهم رو به خودش جلب کرد!

چشمان براقش از دور میدرخشیدن و مانند الماس هایی درخشان خودشون رو به نمایش میگذاشتن.

اون دیگه چیه؟!

چشمام رو ریز کردم تا شاید بهتر ببینمش.

همون لحظه صدای مامان من رو به خودم آورد و نگاه کنجاوم رو از جنگل گرفت.

مامان:ترانه..زود باش بیا دیگه...پس کجا موندی دختر.

سرم رو برای ثانیه ای برگردوندم و گفتم:اومدم مامان.

و بعد دوباره برگشتم و به جنگل روبه روم نگاه کردم،ولی برخلاف چند لحظه ی پیش دیگه هیچ موجود اسرارآمیزی اونجا نبود!

یعنی واقعا خیال کردم که کسی یا چیزی اون جاست؟!

با بیخیالی شونه هام رو بالا انداختم و بعد برگشتم و به سمت خونه دویدم.

مامان که مشغول دوختن مقنعه سرمه ای رنگ مدرسه ی جدیدم بود"سرش رو بالا آورد و با لبخندی مهربون گفت:راستی امروز دایی نادرت میاد "قراره بقیه ی وسایل رو برامون بیاره.

پریدم بالا و دستام رو بهم زدم و گفتم:آخ جون دایی داره میاد...دلم براش یه ریزه شده بود.

مامان بلند خندید و گفت:چی میگی دختر همین 3 یا 4 روز پیش بود که دیدیش.

لبام هام رو جلو دادم و با ناز گفتم:خب چیکار کنم دلم براش تنگ شده دیگه.

مامان با دیدن حرکتم ،دستاش رو از هم باز کرد و با مهربونی گفت:بیا اینجا ببینم دختره ی لوس.

از خدا خواسته چهار دست و پا به طرفش رفتم و سریع توی بغلش خزیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهام رو با مهربونی ناز کرد و گفت:از مدرسه ی جدیدت راضی هستی دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و گفتم:آره مامان جون خوبه..همکلاسی های خوبیم دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بوسید و با ناراحتی گفت:میدونم برات سخته عزیزم..مامان رو ببخش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و با دستام محکم بغلش کردم و سرم رو به شونه اش چسبوندم و گفتم:نه مامان اتفاقا اینجا خیلی هم قشنگه و من واقعا دوستش دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن غمگین و صدایی پر بغض گفت:امیدوارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معلوم بود که باور نکرده، هر چی هم که میگفتم بازم ذره ای از ناراحتیش کم نمیشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اون وقتی که بابا ولمون کرده بود و ما رو با طلبکارا تنها گذاشته بود ،تمام خنده هاش ساختگی و یقینا برای دلخوشی من بود ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه هیچ وقت از ته دل شاد نبود و چهره ی غمگینش موقعه هایی که تنها میشد قلبم رو آتیش میزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز هم نفهمیدم که چرا بابا اون کار رو باهامون کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلیلش چی بود که ما رو با کلی بدهی تنها گذاشت و رفت..هنوزم نمیتونستم باور کنم که بابای مهربوم با اون همه محبت و اون همه عشقی که به من و مامان داشت،بی اهمیت و خیلی راحت ازمون گذشته باشه و مارو تو فلاکت و بدبختی رها کرده باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند روز اول نمیدونستیم چه بلایی سرمون اومده ولی وقتی که طلبکارها سراغمون اومدن، تازه فهمیدیم اوضاع از چه قراره..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلبکارا کل زندگیمون رو ازمون گرفتن و بعدش ما دوتا هم به این روستای دور افتاده نقل مکان کردیم، البته اینجا رو هم دایی نادر برامون پیدا کرد و تو اوج بدبختی به غیر از دایی نادر هیچ کس دیگه ای به کمکمون نیومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدم ها تو این جور مواقع خوب خودشون رو نشون میدن و قشنگ میشه دوست و دشمن های واقعی رو از هم تشخیص داد و جدا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***************************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسای مدرسه ام رو پوشیدم و بعد کیف سرمه ایم رو روی دوشم انداختم و به طرف در چوبی کلبه ی قدیمی و کوچیکمون حرکت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار در لقمه ی نون پنیر سبزی رو از دست مامان گرفتم و بعد گرفتن گاز بزرگی با دهن پر گفتم:مامان من دیگه میرم..دیرم شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با مهربونی و لبخند ماتی روی لبهای سرخش گفت:باشه دخترم برو به سلامت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره و با دیدن چشم های سیاه درشتش که با غباری از غم پوشیده شده بودن" دلم خون شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به روی خودم نیاوردم و با گفتن کلمه ی مواظب خودت باش از در کلبه بیرون رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد بستن بند های کتونیه سفید رنگم و دست تکون دادن برای مامان با عجله از توی جاده ی خاکی به سمت مدرسه حرکت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدرسه از کلبمون فاصله ی زیادی داشت و برای همین هربار باید کلی راه میرفتم تا بهش میرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسطای راه بودم که کسی از پشت سر صدام زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ترانه..بیا باهم بریم.. میرسونمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و به صورت شیربرنجی نچسبش و چشمای سبز رنگ و موهای قهوه ای کجش که انگار گاو مش حسن لیسش زده بود، نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میثم پسر کدخدای ده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پسر پررو و نچسب و کنه و از شانس بد بنده یکی از هم کلاسی هام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حالت چندش نگاهی به دوچرخه ی درب و داغونش کردم و با حرص گفتم:چند دفعه بگم ترانه نه و ترانه خانم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد بلند تر از قبل ادامه دادم:لازم نکرده خودم میرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با تموم شدن حرفم روم و برگردوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میثم:ای بابا خب ترانه خانم، خوبه؟حالا چرا ناز میکنی؟ بیا دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجب پرروییه ها.آخه یکی نیست بگه که من با تو چه سنمی دارم که بشینم ترک دوچرخت و تا مدرسه باهات بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص بیشتری گفتم:نخیر خودم میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میثم بلند خندید و گفت:باشه ترانه خانم..ولی یادت باشه خودت نخواستیا بعدا که دیر رسیدی نگی نگفتی..پس من دیگه رفتم خوشگله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد این حرفش سریع رکاب زد و از کنارم گذشت و با سرعت زیادی ازم دور شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هام رو مشت کردم و با خشم به رفتنش نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرروی عوضی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه بیشتر از این معطل نکردم و تا خود مدرسه دویدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از خوش شانسیم همون لحظه و همزمان با وارد شدن به حیاط مدرسه، زنگ به صدا در اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر صف ایستادم و به بچه های دبستانیی که مدام شلوغ میکردن نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوزم به این وضع و این جو عادت نکرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون ده دانش آموزای کمی داشت،دبستان و دبیرستان به صورت مختلط ( دختر و پسر ) توی یه مدرسه بودن..اونم چه مدرسه ای یه مدرسه ی خیلی کوچیک با کلاس های کم و در و دیوارهای داغون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه سرم داشت به خاطر سر و صدا میترکید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد کلاسامون شدیم و بازم سر و صدا،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه این سرو صداها تموم شدنی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مخصوصا پسرای کلاس که دیگه انگار مدرسه رو با چاله میدون اشتباه گرفته بودن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میثم که کنار دوستش و دقیقا روبه روی تخته ی گچی کلاس ایستاده بود، با دیدن من از همون جا با صدای بلندی گفت:عه پس زود رسیدی ترانه خانم...خوش به حالت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد این حرف لبخند چندشی تحویلم داد. و دوست چندش تر از خودشم با دیدن لبخند حرص درارش بی خبر از همه جا به زیر خنده زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهتر بود فعلا جوابش رو ندم..تو کلاس و تو جمع دوستاش هیچ کاری نمیتونستم بکنم،ممکن بود روی همشون باز بشه و دورم کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم های توهم روم رو ازش گرفتم و بی توجه به سمت جلو گام برداشتم و روی نیمکت چوبی و کنده کاری شده ای که جلوتر از بقیه ی نیمکت ها و اول کلاس قرار داشت، نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همزمان با نشستنم روی نیمکت کهنه ،دستی پشتم قرار گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و به صورت شیرین و کوچولوش نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیه بود،دختر شیرین و سبزه روی کلاس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همون روز اول باهاش دوست شده بودم،دختر خیلی خوب و به جوشی بود البته یکمی هم فضول بود..شایدم خیلی فضول..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو کلاسمون فقط دوتا دختر دیگه غیر من وجود داشت و بقیه همه پسر بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از دختر ها همین سمیه بود و اون یکی دختر درشت هیکلی بود که بغل دستم مینشست و اسمش سلماز بود و طبق معمول هنوز نیومده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هیچ کسی صحبت نمیکرد و مدرسه اومدنش هم مشخص نبود،یه روز میومد و یه روز نمیومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شنیده بودم خانوادش خیلی فقیرن و مجبوره سر مزرعه های اهالی ده کار کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیه دوباره به شونم زد و با تعجب و لهجه ی شمالیش که سعی در پنهان کردنش داشت گفت:کجایی دختر؟راستی خبرا رو شنیدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم خبر جدید،بی بی سیی بود برای خودش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمایی درشت و کنجکاو گفتم:نه چه خبری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیه:شایعه شده که جدیدا توی جنگل یه گرگ سفید دیده شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجبم بیشتر شدو با ترس گفتم:مگه اینجا گرگم داره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و سرش رو روی میز گذاشت وگفت:نه بابا اینجا فقط شغال داره،میگم که فقط یه شایعه اس شایعه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ظاهر به حرفاش خندیدم ولی بدجور توی فکر فرو رفته بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی اون موقع درست دیده بودم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون موجود واقعا وجود داشت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*************************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بلند از جلوی در گفتم:مامان من میرم بیرون یکم هوا بخورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان از توی آشپزخونه بیرون اومد و قبل از اینکه به لباس هام نگاهی بندازه گفت:باشه اول لباس گرم بپوش و بعد برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قبلا پوشیدم مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد این حرف از خونه بیرون زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنجکاوی بدجوری امونم رو بریده بود و مثل خوره ای به جونم افتاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نمیتونستم طاقت بیارم ،باید حتما به جنگل میرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز هم دلیلش رو نفهمید بودم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا چرا اون روز انقدر نترس شده بودم... ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد جنگل شدم،صدای پرنده ها و حیوونای مختلف جنگل توی فضا پخش شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خاطر اشنا نبودنم با جنگل و برای اینکه راهم رو گم نکنم،هر چند قدمی که به جلو برمیداشتم به یکی از درخت ها پارچه ی کوچیک قرمز رنگی رو گره میزدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم ساعتی بود که در حال راه رفتن بودم ولی هیچ خبری نبود،هیچی پیدا نمیکردم..یعنی هنوز به اون چه که میخواستم نرسیده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای حیوونای جنگل به گوشم میرسید اما هیچ کدوم خودشون رو نشون نمیدادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر بار که از روی سبزه ها و شاخه های کوچیکی که روی زمین افتاده بودن رد میشدم،صدای ضعیفی تولید میشد و احتمالا همون صدا باعث میشد که حیوون های جنگل خودشون رو نشون ندن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدم و زانوهای خستم رو ماساژ دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی راه رفته بودم بودم.نباید زیاد از خونه دور میشدم،اگر مامان میفهمید حتما با نصیحت های تموم نشدنیش سرم رو به درد میاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نا امیدی تصمیم گرفتم که به خونه برگردم که همون لحظه و با بالا بردن سرم، همون حیوون اسرارآمیز و زیبایی رو دیدم که این چند روز توی فکرش بودم و یک ساعت تمام توی جنگل دنبالش میگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی جلوتر و تقریبا مقابلم ایستاده بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناگهانی دیدنش ترسیده روی زمین افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همزمان با افتادنم بهم نزدیک شد و دندون های تیزش رو روی هم فشار داد و برای ترسوندنم شروع به خر خر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهانم رو قورت دادم.حالا که از نزدیک میدیدمش تازه میفهمیدم که چه اشتباه بزرگی کردم و چقدر این حیوون فریبنده میتونه ترسناک باشه..توی چاهی که از کار خطرناکم ساخته بودم گیر کرده بودم و نمیدونستم که چطور خودم رو ازش بیرون بکشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه ترس به وجودم رخنه کرده بود و بدنم به لرزه افتاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به فکرم رسید که بلند شم با دویدن پا به فرار بذارم اما همون لحظه از فکرم پشیمون شدم،چون یادم افتاد که اگر بترسم و فرار کنم بدتر اون گرگ تحریک میشه و به دنبالم میاد و تیکه تیکم میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس بی حرکت سرجام نشستم و با چشم هایی درشت شده مثل خودش ،بهش خیره شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریبنده و زیبا بود و سفید سفید دقیقا مثل برف.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا به حال یه گرگ معمولی رو از نزدیک ندیده بودم چه برسه به این گرگ بیش از حد زیبا و محصور کننده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی درست میدیدم یا باز خیالاتی شده بودم؟این گرگ نایاب اینجا و تو این جنگل چیکار میکرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش رو نگاه کردم،چه رنگ خاصی داشت ..نقره ای و براق..انگار که میتونست با چشم هاش دیگران رو طلسم کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم آروم شد و صاف ایستاد و توی سکوت به چشمام زل زد.. هیچ حرکتی نمیکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه چیزی نمونده بود که از شدت ترس خودم رو خیس کنم ولی بازهم سعی میکردم وحشتم رو توی صورتم نشون ندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرگ چند دقیقه ای نگاهم کرد و بعد روش رو برگردوند و با قدم هایی آهسته به قعر جنگل رفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرجام خشک شده بودم و با تعجب و نگاهی ترسیده به رفتنش نگاه میکردم و مدام به این فکر میکردم که چرا بهم حمله نکرد؟!مگه گرگ ها به آدما ها حمله نمیکردن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اون روز به بعد دیگه اون گرگ زیبا شده بود تمام فکر و ذهنم و مدام تصویرش جلوی چشم هام پررنگ میشد و حتی توی خواب هام هم همراهیم میکرد و تنهام نمیذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما من دیگه بعد اون اتفاق حتی جرات نمیکردم که پاهام رو توی جنگل بذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**************************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در کلبه رو زدن..یه نفر داشت محکم و با کف دست به در میکوبید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان که در حال سرخ کردن کتلت توی آشپزخونه کوچیک و چوبی کلبه بود ، طبق معمول با صدای بلند گفت:ترانه برو درو باز کن..مگه نمیشنوی در میزنن؟ من دستم بنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جلوی تلوزیون کوچیکی که به تازگی دایی نادر برامون آورده بود، بلند شدم و همون طور که به سمت چوب لباسی میرفتم، گفتم:باشه مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت در رفتم و بعد با صدای بلندی رو به فردی که پشت در ایستاده بود و همچنان محکم به در میکوبید، گفتم:اومدم..اومدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چادر گلدارم رو از روی چوب لباسی که کنار در وصل کرده بودیم برداشتم وبعد سر کردن دستگیره ی در رو توی دستم گرفتم و با فشار آرومی بازش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همزمان با باز کردن در،چشمم به جمال آقای چندش روشن شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میثم با لبخندی روی لب های باریکش جلوی در ایستاده بود و با نگاهی هیز به صورت من زل زده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چه خبرته،مگه سر آوردی؟!این چه طرز در زدنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشش شل تر شد و بدون اینکه به روی خودش بیاره، گفت:سلام ترانه خوبی؟؟اینو مامانم داد و گفت براتون بیارم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد این حرف دستش رو بالا آورد و کیسه ی توی دستش رو بهم نشون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای خدا کی میشه که من به این حالی کنم که ترانه نه و ترانه خانم..چه سریع چایی نخورده هم پسرخاله میشد،پسره ی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به روی خودم نیاوردم و فقط گفتم:حالا این چی هست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون نیش شلش گفت:مرغ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:مرغ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخواست جوابم رو بده که همون لحظه مامان جلوی در اومد و گفت:اوه سلام میثم تویی؟خوبی؟چیزی شده پسرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میثم:نه خاله جون اینا رو مامانم براتون فرستاده..2 تا مرغ پر کنده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان هم با حرفش مثل من تعجب کرد و گفت:مرغ؟!من که مرغ نخواسته بودم..دلیلش چیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میثم:نمیدونم از خودشون بپرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان دوباره با مهربونی گفت:باشه پسرم.. پس از طرف من از مامانت تشکر کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد کیسه رو گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میثم دندون های زردش رو به نمایش گذاشت و گفت:چشم..قابلتون رو نداره خاله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بازهم لبخندی تحویلش داد و بعد بی حرف به داخل کلبه رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رفتن مامان داشتم در رو میبستم که همون لحظه پسره ی نچسب بهم چشمک زد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو محکم توی صورتش کوبیدم و پا کوبان و با صورتی پر حرص داخل رفتم و رو به مامان که باز داشت به سمت آشپزخونه میرفت گفتم:مامان این کارا یعنی چی؟!برای چی برامون مرغ فرستادن؟مگه ما گداییم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سریع به سمتم برگشت و با دست زد توی صورتش و گفت:خاک عالم،این چه حرفیه که تو میزنی، زشته دختر هنوز که دور نشده شاید بشنوه،شاید دلیلی داشتن..حالا بعدا خودم ازشون میپرسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه چیزی نگفتم و با حرص بیشتری جلوی تلوزیون نشستم و با دکمه های کوچیک جلوش ور رفتم تا کانال رو عوض کنم..تلوزیون آخرین مدلمون حتی کنترل هم نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم هام رو توی هم کشیدم، دلم بدجور شور میزد، خیلی خوب میدونستم که این خانواده برامون نقشه ها دارن،کارهاشون زیادی مشکوک بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همون روز اول هم زیادی هوامون رو داشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***************************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه جا تاریک بود ولی مطمئن بودم که توی جنگلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جز صدای زوزه ی غمگین گرگی تنها،صدای دیگه ای به گوش هام نمیرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحشت زده بر خلاف جهت صدای زوزه دویدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دویدنش رو میشنیدم و کاملا احساس میکردم که داره با سرعت زیاد به طرفم میدوه و بهم نزدیک میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به عقب نگاه نمیکردم و تنها مستقیم و با سرعتی جت وار به جلو میرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان گرگ روبه روم ظاهر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحشت زده ایستادم و خیلی آروم قدمی به عقب برداشتم،همزمان با حرکتم به سمت عقب گرگ به همون اندازه به سمتم اومد و بهم نزدیک شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخوداگاه ایستادم و توی چشم های نقره ای و زیبای گرگ که حالا و توی تاریکی بیشتر از هر وقت دیگه ای میدرخشید خیره شدم و در عمقشون غرق شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غم بزرگی که توی چشم هاش پنهان شده بود رو به خوبی حس میکردم..به نظرم اومد که ازم چیزی میخواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون لحظه گرگ با صدایی مردانه و بدون اینکه پوزش رو باز کنه با التماس و لحنی غمگین گفت:نجاتم بده..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام گرد شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرگ هر لحظه ازم دورتر دورتر میشد اما صداش همچنان به صورت اکو وار توی فضا پخش میشدو به گوش هام میرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وحشت چشم هام رو ازهم باز کردم و با پشت دست عرق روی پیشونیم رو پاک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلوم خشک شده بود و دهانم به هم چسبیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این چه خوابی بود دیگه؟!یعنی از بس که بهش فکر کرده بودم این خواب عجیب رو دیده بودم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مامان که کنارم با آرامش خوابیده بود نگاه کردم و بعد از کنار بالشتم پارچ آب رو برداشتم و لیوان کوچیک کنارش رو پر از آب کردم و تمامش رو یک جا و یک نفس سر کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد دوباره سرم رو روی بالشت گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**************************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چهره ای خسته و افسرده وارد کلاس شدم و روی نیمکت نشستم و سرم روی میز گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیشب درست و حسابی نتونسته بودم بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیه کنارم نشست و گفت:چیزی شده سرخ جول(لپ گلی)؟کشتیات غرق شده ترانه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو از روی میز برداشتم و بی حال گفتم:نه فقط دیشب دیر خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیه:آهان..سلماز هم که هنوز نیومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد انگار که یه دفع یاد چیزی افتاده باشه به صورتم زل زد و با هیجان گفت:فهمیدی چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی حالی جواب دادم:باز چی شده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هیجان بیشتری گفت:اون شایعه ها درست از آب در اومده ترانه جونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دفع یاد خواب دیشبم افتادم و ترس کل وجودم رو فرا گرفت و چهره ی بی حالم تغییر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وحشت و چشمای گردو شده گفتم:چی؟!چی..میگی سمیه؟!شوخی میکنی..نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هیجان و چهره ای خوش حال ادامه داد:نه به خدا راست میگم..چند شب بود که همش به مرغ و خروس های اهالی ده حمله میشد ولی هیچ کس نمیدونست که کار کدوم حیوونه،تا این که دیروز اواسط ظهر یکی از اهالی ده گرگ سفید رو میبینه و حدس میزنه که کار اون باشه به خاطر همین الان چند نفر از مردم جمع شدن و میخوان بکشنش!میگن هم برای خود دهکده و هم برای مردمش خطرناکه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن حرفاش قلبم به درد اومد.دوباره یاد خوابم و اون گرگ زیبا تو خاطرم پررنگ شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی واقعا قراره بمیره؟نکنه این موضوع به خوابی که دیشب دیدم مربوطه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه حسی بهم میگفت که کار اون نبوده...واقعا نمیفهمیدم که چرا با یه بار دیدنش انقدر بهش علاقه پیدا کرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار که واقعا طلسم اون چشم های نقره ای و جادویی شده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**************************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از کلی کلنجار که با ترس و وجدان و عقل و احساسم رفته بودم دوباره به داخل جنگل رفتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اون روز این اولین باری بود که باز هم پام رو توی جنگل میذاشتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد این که شنیده بودم بهش تیر زدن دلم بدجوری بیتاب شده بود و تصویر اون گرگ مدام جلوی چشمام در رفت و آمد بود و هر کاری میکردم از ذهنم بیرون نمیرفت..انگار که یه نیرویی من رو به طرفش میکشوند و کسی توی ذهنم همش تکرار میکرد: باید ببینیش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به همون جای قبلی رفتم و بعد دوروبرم رو با دقت و نگاهی تیز کاوش کردم،اما هیچ خبری ازش نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم با قدم های بلندی به جلو و به سمت قعر جنگل حرکت کردم تا که بلاخره و بعد چند دقیقه راه رفتن روی زمین آثاری از خون دیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن خون قرمز رنگ ،تپش قلبم سریع شد و دلم به شور افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا تند کردم و با دو لکه ها ی خون روی زمین رو دنبال کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد مدتی به غاری تاریک رسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو به شک بودم که به داخل برم یا نه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا که بلاخره رو به دریا زدم و بی طاقت به سمت دهنه ی غار حرکت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقابل دهنه ی بزرگ غار ایستادم و با دیدن تاریکی غار دلم لرزید و نفسم حبس شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو بستم و بعد خوندن یه آیت الکرسی عظمم رو جزم کردم و وارد غار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط روز بود اما باز هم داخل غار ترسناک و تاریک بود و به خوبی نمیتونستم اطرافم رو ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کوله ای که همراه خودم آورده بودم چراغ قوه ی کوچیکم رو بیرون کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اومدن به جنگل جعبه ی کمک های اولیه و چراغ قوه رو از توی خونه برداشته بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درسته که کیفم سنگین میشد ولی یه حسی بهم میگفت که بهشون احتیاج پیدا میکنم و حالا هم که میبینم حسم کاملا درست بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداروشکر غار زیاد بزرگی نبود و انتهاش مشخص بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو تر رفتم و بین اون همه سیاهی یه چیز سفید به چشمم خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید خودش باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ صدایی از طرفش به گوش هام نمیرسید،با قدم های آروم و استرس زیاد نزدیک تر رفتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا نترس شده بودم و کاملا مصمم بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلب و عقلم هر دو باهم یک صدا میگفتن که باید نجاتش بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نور چراغ قوه رو روش انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خون زیادی ازش رفته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نزدیک شدنم هیچ حرکتی نکرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسیده به طرفش رفتم که با دیدن نفس کشیدن و تکون خوردن آروم قفسه ی سینش از زیر موهای سفید تنش خیالم راحت و آسوده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نظر میومد که از شدت خون ریزی بیهوش شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی دلم خدا رو شکر کردم که بیهوشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه بیدار بود نمیدونستم که چطوری باید کارم رو انجام میدادم و مطمئنا تا الان خیلی راحت با اون دندون ها و چنگال های تیزش تیکه تیکم کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از توی کیفم جعبه ی کمک های اولیه رو در آوردم و به سختی پاش رو که خراش بزرگی برداشته بود، پانسمان کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه خون ریزیش بند اومده بود اما مطمئنا وقتی به هوش میومد احتیاج به غذا داشت و به خاطر خون زیادی که ازش رفته بود اونقدری ضعیف میشد که نتونه شکار کنه یا غذا گیر بیاره...پس من باید براش غذا میاوردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این یه ریسک بود و شاید تا اون موقع به هوش میومد اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی سرش دست کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس خیلی خوبی بهم دست داد..بیش از اندازه نرم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کی فکرش رو میکرد که یه روزی بتونم به سر و موهای یه گرگ دست بزنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به همراه آرامشی که به یک باره به قلبم تزریق شده بود، لبخندی زدم و از جام بلند شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید تا شب نشده میرفتم خونه و براش غذا میاوردم و بعد خیلی سریع بر میگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

********************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یواشکی از توی آشپزخونه یه تیکه ی بزرگ از گوشت قرمزی که مامان تازه گرفته بود و میخواست خردشون کنه برداشتم و بعد دوباره بیرون رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان جلوی تلوزیون کوچیکمون خوابش برده بود و اصلا متوجه ی اومدن و رفتن من نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم وارد غار شدم و چراغ قوه رو روشن کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همزمان با نزدیک شدنم بهش،مثل دفعه ی پیش شروع به خر خر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شانس گندم به هوش اومده بود و پوزش رو باز کرده بودو با خشم دندون های تیزش رو بهم نشون میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احتمالا فکر میکرد که میخوام مثل اهالی ده اذیتش کنم یا شایدم مثل دفعه ی پیش میخواست من رو بترسونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشت رو با ترس از توی کیفم بیرون آوردم و با مهربونی ظاهری و صدای لرزانی گفتم:آروم باش..آروم باش..باهات کاری ندارم..فقط برات غذا آوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد این حرف گوشت رو جلوش انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونستم حرفام رو نمیفهمه ولی باز هم باهاش حرف میزدم و سعی میکردم قانعه اش کنم یا یه جوری منظورم رو بهش بفهمونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بخورش خوش مزس..وقتی خوردیش میرم.باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب برانگیز بود ولی واقعا با حرف هام ساکت شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم با اون چشمای نقره ایش بهم نگاه کرد و بعد خیلی آروم مشغول خوردن گوشتی که جلوش انداخته بودم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من هم بعد از اینکه گوشت رو خورد در کمال ناباوری به راحتی و بدون کوچکترین خراشی به خونه برگشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***************************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند روزی بود که مدام بعد از مدرسه پیش گرگ میرفتم و بهش غذا میدادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو این مدت بهم عادت کرده بود و دیگه حتی میذاشت که سرش رو ناز کنم!انگار که من رو دوست خودش میدونست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*********************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه از مدرسه اومده بودم و میخواستم بعد تعویض مانتو و شلوار سرمه ای رنگ مدرسه ام دوباره به سمت غار برم که همون لحظه مامان قبل از اینکه کیفم رو گوشه ی دیوار چوبی کلبه و پایین چوب لباسی بذارم"پشت سرم ایستاد و با لحن غمگینی گفت:دختر گلم بعد تعویض لباس هات جایی نرو.. میخوام باهات صحبت کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرفش ته دلم خالی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به سمتش برگشتم و گفتم:چیزی شده مامان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان همون طوری که برای نشستن به سمت پشتی دیواری قرمز رنگ حال میرفت با همون لحن جواب داد:نه عزیزم نگران نباش چیزی نشده ..لباس هات رو عوض کن و بعد بیا کنارم بشین..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد این حرف روی زمین نشست و به پشتی دیواری تکیه داد و تارهای بلندی از موهای مشکی و لختش رو که جلوی صورتش ریخته بودن کنار گوشش برد و با لبخندی مات و چشمان غمگینی بهم نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه لباس هام رو عوض کنم با استرس به طرفش رفتم و بعد روبه روش نشستم با نگاهی منتظر و لحنی مشکوک گفتم:راستش رو بگو مامان؟چیزی شده نه؟خبری از بابا شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان لبخند تلخی زد و همون طور که صورتم رو با دست های کشیده و نرمش ناز میکرد گفت:نه دخترم..گفتم که چیزی نشده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد مکثی با لحنی غمگین تر و صدای آروم تری ادامه داد:تو دیگه دختر بزرگی شدی نه؟اصلا نفهمیدم که کی بزرگ شدی..چه زود ۱۷ سالت شد عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی مامان میخواست بهم چی بگه؟!چی بود که به بزرگ شدن من ربط داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با مهربونی ادامه داد:امروز کد خدا و خانمش اومده بودن خونمون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم مکث کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب و نگاهی کنجکاو گفتم:خب چیکار داشتن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان توی چشم هام خیره شد و به آرومی جواب داد: تو رو برای پسرشون خواستگاری کردن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدقه ی چشمام گردتر از این نمیشدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست شنیده بودم؟!خواستگاری؟!من رو برای اون پسره ی هیز و نچسب...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخوداگاه از جام بلند شدم و رو به مامان داد زدم:چی مامان؟چی؟باورم نمیشه..اون پسره نچسب هم سن منه میدونستی؟تازه من ازش حالم بهم میخوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخماش رو توی هم کشید و با صدای بلندی گفت:داد نزن دختر..یکم ادب داشته باش.من تو رو این جوری تربیت کردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب میگن میخواستن بعد از اینکه دیپلمتون رو گرفتید خواستگاری کنن ولی میثم طاقت نمیاره..لج نکن دختر با این اوضاعی که ما داریم برای وصلت بهتر از این خانواده نمیتونیم پیدا کنیم.. منم که یه مادر تنهام نمیتونم درست و حسابی امکانات بزرگ شدنت و درس خوندنت رو فراهم کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تموم شدن حرفاش صدام رو کمی پایین تر آوردم و با حرص گفتم:مامان من حاضرم بمیرم ولی با اون تن لش ازدواج نکنم..درضمن من همین جوری راضیم و هیچ امکاناتی هم ازتون نمیخوام پس خواهشا دیگه حرفش رو نزنید..اگه بهتر از این خانواده و این پسر برام پیدا نمیشه پس من تا آخر عمرم ازدواج نمیکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد این حرف دویدم و به اتاق خواب چیکمون پناه بردم و بعد برداشتن بالشتم از روی رخت خواب های تا شده ی گوشه ی اتاق.چهار زانو گوشه ای کز کردم و بالشت به بغل برای بیچارگی خودم گریه کردم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا چرا رفتی و من رو با این همه بدبختی تنها گذاشتی؟مگه من دختر عزیزت نبودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلاخره و بعد گذشت یک ساعت و خشک شدن چشمه ی اشک هام روی زمین دراز کشیدم و چشمام رو روی هم گذاشتم و طولی نکشید که به عالم خواب سفر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو آروم باز کردم و به بیرون پنجره ی چوبی اتاقمون نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسمون کاملا تاریک شده بود و سیاهی و تیرگی شب به خوبی زیباییش رو به نمایش گذاشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو دوباره باز و بسته کردم و یه دفع با یادآوری گرگ سفید و مسئولیت این چند روزم" سیخ سر جام نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خدایا شب شده و من هنوز غذای برفی رو نبردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسم گرگ سفیدم رو به یاد یکی از کارتون های تلوزیونی گذاشته بودم برفی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتما تا الان کلی گرسنگی کشیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یواشکی و با قدم های آروم از اتاق خارج شدم و اطراف رو نگاه کردم و با ندیدن مامان نفس آسوده ای کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت آشپزخونه رفتم و از توی یخچال یکی از بسته های مرغ رو برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان تازه بسته بندیش کرده بود و به خاطر همین زود یخش آب میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونستم غذا و گوشت تازه دوست داره ولی بهتر از این چیزی نداشتم که براش ببرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با استرس از آشپزخونه بیرون اومدم که همون لحظه صدای شر شر آب از توی حموم که در نزدیکی آشپزخونه قرار داشت به گوشم رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه مثل اینکه امشب شانس بهم رو کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیفم رو از پایین چوب لباسی برداشتم و بسته ی مرغ رو توش انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سریع و با همون مقنعه و مانتو و شلوار مدرسه ام که از ظهر تا حالا توی تنم مونده بود از خونه بیرون زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه مامان میفهمید که شب بیرون رفتم واقعا عصبانی میشد اما چیکار کنم که غیر غذایی که باید بهش میدادم" دل نا آرم و کوچیکمم بعد اتفاق ظهر بدجوری هواش رو کرده بود و طبق عادت این چند وقت باید حتما میدیدمش تا قلب و روحم آروم میگرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*************************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد غار شدم و چراغ قوه ام رو روشن کردم و با نور کمش اطراف غار رو چندین و چند بار از نظر گذروندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما هر چه بیشتر دنبال خودش و ردی ازش میگشتم کمتر به نتیجه میرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ اثری از برفی داخل غار نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی جایی رفته؟! نکنه که براش اتفاقی افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم ترس به عمق وجودم نفوذ کرد..ترس از دیگه ندیدنش..ترس از دست دادنش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله قدم دوباره ای برداشتم و به طرف ته غار و مکان همیشگی استراحتش حرکت کردم و بلند صداش زدم:برفی..برفی..کجایی؟ برفی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز جمله ام کامل نشده بود که یک دفع دستی ابراز احساسات شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چراغ قوه از دستم روی زمین افتاد و صدای ضعیفی که ایجاد کرد چند بار توی غار اکو شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس دستام رو روی دست محکمی که به دورم حلقه شده بود گذاشتم و با سر انگشتانم آستین لباسش و بعد پشت دست و انگشتان کشیده و ناخون های بلندش رو لمس کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دست بزرگ و مردونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ترس جیغ بلندی کشیدم که همون لحظه و در حرکت سریعی دست آزادش رو بالا آورد و با کفش سفت روی دهنم رو پوشوند و مانع جیغ کشیدنم شد و بعد کنار گوشم با صدای مردانه ی خاص و دلنشینی گفت:نترس ترانه منم برفی..!کاریت ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی؟!برفی؟!این مرد خوش صدا من رو مسخره کرده بود؟؟برفی که یه گرگ بود یعنی اسم این مرد هم برفی بود؟! اصلا اسم من رو از کجا میدونست؟یعنی یکی از اهالی ده بود که تا این جا تعقیبم کرده بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم از شدت شوک و ترس داشت از دهانم بیرون میزد و بدنم بدون اختیار میلرزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدبختی واقعی به این میگفتن..توی تاریکی شب بدترین اتفاقی که میتونست برام بیوفته همین بود..کاش حرف مامان رو گوش میدادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام پر از اشک شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ کس نمیدونست من این جام جز برفی..کجایی پس گرگ من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وحشت بیشتری تقلا کردم که مرد محکم تر از قبل نگهم داشت و بعد دهانش رو با فاصله کنار گوشم برد و آروم و با صدای مهربونی گفت:نترس عزیزم..گفتم که کاریت ندارم..اگه دیگه جیغ نزنی دستم رو از روی دهنت برمیدارم.باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ظاهر و برای تایید حرفش سرم رو با ترس تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما همزمان با برداشته شدن دستش از روی دهانم" دوباره جیغ بلندی کشیدم و همون طور که برای رهایی از چنگال هاش تقلا میکردم با بغض داد زدم:ولم کن..ولم کن..تو کی هستی؟تو رو خدا بذار برم..چی از جون من میخوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی قوی بود.. هیچ جوره نمیتونستم از دستش خلاص بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی که دور کمرم بود رو باز سفت تر کرد و من رو به خودش چسبوند و گفت:قرار شد دیگه جیغ نزنیا..ولی خب حق داری میدونم که ترسیدی پس هر چقدر دوست داری جیغ بزن چون از اینجا کسی صدات رو نمیشنوه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا این رو گفت اشکام گوله گوله روی صورتم چکیدن و با بغض گفتم:تو رو خدا ولم کن..تورو خدا..تورو جون هر کسی که دوست داری ولم کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست آزادش رو جلو آورد و چونم رو گرفت و صورتم رو برگردوند طرف خودش و با ناراحتی و صدای آرومی گفت:آخه چرا عزیزم؟چرا گریه میکنی؟این مرواریدا رو الکی حروم نکن..هر بار دارم بهت میگم که کاریت ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد این حرف دستش رو نوازش گونه روی قطرات اشک روی صورتم کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کاری که کرد مثل یه تیکه چوب خشک شدم.. هم شوک زده بودم و هم از تعجب شاخ هام داشتن از سرم بیرون میزدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این مرد کیه؟کیه که من رو میشناسه؟اصلا کیه که این جوری باهام رفتار میکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی عکس العملم رو نسبت به کارش دید"مهربون تر از قبل ادامه داد:ازت خواهش میکنم که تقلا نکنی و جیغ نزنی..فقط به حرفام گوش بده.بعدش میذارم بری..قبوله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم توی اون فضای تاریک و روشن و به خاطر فاصله ی نزدیکمون مات صورتش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نور ضعیف چراغ قوه ای که روی زمین افتاده بود صورتش رو کمی روشن و قابل رویت کرده بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و زیبایی غیر طبیعی صورتش تو همون نور ضعیف هم کاملا مشخص بود و به چشم میومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیباییش حتی از خانم ها هم بیشتر بود..مردی در ظاهر و شمایل یک فرشته !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ چشم هاش و حالت کشیدگیش ذقیقا شبیه چشم های نقره ای رنگ برفی بود..چشمانی که همانند الماس میدرخشیدن و موهای ل*خ*ت و بلند نقره ای که حتی توی تاریکی هم خودنمایی میکردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این همه شباهت ...این مرد چه موجودیه؟چه کسیه؟یعنی اهل این روستاست ؟واقعا یه آدمیزاده یا…؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربان قلبم به شدت بالا رفته بود و نمیتونستم نگاهم رو ازش بردارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گوش نواز من رو از درون آسمون ها به زمین کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد:نگفتی؟قبوله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به قیافش نمیخورد که آدم بدی باشه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته با این فکر فقط خودم رو داشتم گول میزدم.مگه از ظاهر هم میشد طینت یا باطن آدم هارو شناخت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو به سختی ازش گرفتم و سرم رو پایین انداختم. اگر بیشتر از این نگاهش میکردم حتما جادو میشدم …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیتونستم حرفی بزنم"زبانم توی دهانم قفل شده بود.به ناچار سرم رو تکون دادم تا حرفش رو بزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه توی اون موقعیت چاره ی دیگه ای هم جز قبول کردن حرفش داشتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همزمان با تایید من با صدایی آروم و تاثیر گذار شروع کرد به حرف زدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد:من همون برفیم!همون گرگی که نجاتش دادی و این چند وقت بهش غذا میدادی..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوک زده وسط حرف هاش پریدم و با صدایی بلند و لحنی ناباور گفتم:این غیر ممکنه.من رو مسخره ی خودت کردی؟چی از جونم میخوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد بی توجه به لحن بیانم با همون صدای غمگینش گفت:فقط گوش بده..اگه حرف هام رو باور نکردی هم اشکالی نداره" میذارم برای همیشه از پیشم بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن حرف هاش درد و سوزش عجیبی رو توی قلبم احساس کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونستم دلیل این درد عجیب..دلیل این احساس نزدیکی که به این مرد غریبه میکردم چیه..و نمیدونستم چرا دوست داشتم بشناسمش و حرف های بیشتری از دهانش بشنوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره سکوت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه خودش نگفت؟فوقش آخرش حرف هاش رو باور نمیکردم و از اینجا میرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن سکوتم دوباره و با همون لحن ادامه داد: مادرم روسی بود و پدرم شاهرخ یکی از شاهزاده های ایرانی تبعیدی به کشور روسیه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

21 یا 22 ساله بودم.دقیقا یادم نمیاد! که مادرم در بستر بیماریی لاعلاج فوت کرد.اون زمان ها نمیتونستن بیشتر بیماری هارو مداوا کنن و مردم حتی از بیماری سرما خوردگی هم میمردن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام گرد شدن.اون زمان ها؟!چی داشت میگفت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غمگین تر از قبل ادامه داد: چندین سال بعد فوت مادرم پدرم هم از غم فراق و دوری عشقش از دنیا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی تنها بودم"پدربزرگ مادریم قرار بود ازدواجم رو با یکی از دختران سران شهرمون ترتیب بده که در همون زمان نامه ای از ایران که توسط یکی از دوستان پدرم نوشته شده بود به دستم رسید..نامه محتوای خاصی نداشت و تنها از دلتنگی و... حرف زده بود ولی همون نامه ی بی محتوا بود که دوباره باعث شد راجب کشور پدریم که پدر در زمان کودکیم مدام با شوق و آب و تاب زیاد ازش حرف میزد کنجکاو بشم و بعد مدتی و دقیقا در شب نامزدیم تصمیم بگیرم به ایران سفر کنم اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد انگار توی گلوش چیزی گیر کرده بود.شاید بغض و شایدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکت و خاموش و همون طور که به زمین پر از سنگ غار خیره شده بودم"گوش هام رو آماده ی شنیدن ادامه ی داستانش میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی که دورم بود رو تنگ تر کرد و بعد از این که چندین بار آب دهانش رو قورت داد باز ادامه داد:در بین راه و در بین سفر طولانی و سختم به کاروان و به دختر جوان و زیبایی که داخل اون کاروان بود بر خوردم و باهاشون همسفر شدم.. همسفرم دختری مو بور با زیبایی اروپایی..دختری که تو اون زمان قصد سفر به کشور های مختلف رو داشت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر آزادی بود و مدام سعی میکرد بهم نزدیک بشه اما من دائما پسش میزدم.. اون زمان ها به خاطر چهره ای که داشتم زیادی خودخواه بودم.. شاید این طلسم حقم باشه.. نباید دل اون دختر رو میشکستم!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون شب رو قشنگ یادمه برای تفریح به داخل جنگل یکی از روستاهای بین راهمون که مردم خود روستا از رفتن به داخلش دوری میکردن "رفتیم و اتراق کردیم و من بعد از این که کاملا دست رد به سینه ی دختر زدم کنار افراد کاروان توی جنگل خوابیدم .. صبح روز بعدی که از خواب بیدار شدم خودم رو تو جلد یک گرگ گرسنه دیدم و قدرت تکلمم رو به کلی از دست داده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افراد کاروان و حتی دوستانی که توی اون کاروان پیدا کرده بودم با دیدن من وحشت کردن و کمان هاشون رو آماده و تیر هاشون رو به سمتم پرتاب کردن و من ترسیده به قعر جنگل پناه بردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و طولی نکشید که توسط جادوگر دیوانه ای که طلسمم کرده بود و داخل جنگل زندگی میکرد اسیر شدم و توی سلولی تنگ و تاریک حبس شدم..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جادوگر تنها که خودش قبلا توسط مردی که عاشقش شده بود رد و شکنجه شده بود" شب ها رو که به شکل آدمیزاد در میومدم شکنجم میکرد و روزها به حال خودم رهام میکرد..هنوز صدای قهقه های وحشتناکش توی گوشمه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازهم بغض توی گلوش رو به سختی قورت داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد صدها سال شکنجه و زندگی کردن مثل یک حیوون واقعی بلاخره با هزار دوز و کلک تونستم خودم رو از دست عجوزه ی پیر خلاص کنم و از اون جنگل طلسم شده فرار کنم..همه چی عوض شده بود" حتی اون روستاهم دیگه تبدیل به شهری با شکوه شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصمیم داشتم به کشور دیگه ای برم تا دیگه جادوگر نتونه پیدام کنه و تو اون لحظه کجا بهتر از کشوری بود که همیشه دوست داشتم ببینمش و از اول هم قصد اومدن بهش رو داشتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزها مخفی میشذم و شب ها حرکت میکردم مجبور بودم دریا رو دور بزنم تا هویت واقعیم فاش نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلاخره بعد ماه ها به ایران کشور دوست داشتنی پدرم رسیدم و به خاطر ظاهر وحشتناک و طلسم شومم مدتی توی این ده و جنگل دور افتاده ی کشور مخفی شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز هم توی شوک حرفاش بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی راست میگفت؟!یعنی این داستان عجیب و وحشتناک و تخیلی واقعی بود؟آخه چطور میتونست با این لحن و این صدا دروغ بگه؟به قیافشم نمیخورد که ایرانی باشه البته به اروپایی ها هم نمیخورد مگه اروپایی ها موهاشون و چشم هاشون نقره ای بود؟!خدایا چطوری باید حرفاش رو باور میکردم؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دید چیزی نمیگم با صدایی که مهربون بودنش کاملا مشخص بود"کنار گوشم زمزمه کرد:من خیلی وقته که تنهام ..یه مرد نفرین شده ی جاودان که همیشه تنها بود.. تو این مدت همه ازم میترسیدن..هیچ کسی به یه گرگ وحشی و عجیب نزدیک نمیشد ولی تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حلقه ی دورم رو سفت تر کرد و ادامه داد:با همه ی دختر ها..نه..نه..همه ی آدم ها فرق داری ترانه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کارش ابروهام بالا پریدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه داشت زیادی پررو میشد،اگر هم واقعا به قول خودش خارجی بود،بازم دلیل بر این نمیشد که این طوری بهم نزدیک بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم رو جمع و جور کردم و دستام رو روی دستش گذاشتم و جدی گفتم: میشه ولم کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد:اوه بله.. ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد این حرف ازم فاصله گرفت و با صدا و لحنی بیش از اندازه غمگین گفت:باور نکردی نه ؟میخوای بری؟دیگه پیشم نمیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عقل سلیم حکم میکرد که حرف ها و داستان تخیلیش رو باور نکنم ولی نمیدونسم چرا "واقعا نمیدونستم که چرا با شنیدن این حرف ها از طرفش قلبم داشت تیکه تیکه میشد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی گفت دیگه نمیای پیشم دلم بدجوری برای لحن غمگینش، برای اون تنهایی که توی صداش موج میزد کباب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز هم حرفاش رو باور نکرده بودم اما همون صدا و لحن تنها و پر از غمش باعث شد که بعد مکثی به سمتش برگردم و بگم:میرم ولی فردا برمیگردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن حرفم لخند جذابی روی لبهاش نشست و با لحنی خوش حال گفت:ممنونم..واقعا ممنونم ترانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد گفتن جمله ی پر ذوقش به یک باره دستم رو توی دستش گرفت و به پشتش ب*و*س*ه ی عمیقی زد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم برای لحظه ای از حرکت ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما خیلی سریع به خودم اومدم و دستم رو از توی دستش بیرون کشیدم و با هول و بدون اینکه چراغ قوه رو بردارم به طرف دهنه ی غار دویدم و ازش بیرون رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز قلبم تند تند میزد و ضربانش آروم نمیگرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جنگل خیلی تاریک بود و صداهای وحشتناکی از اطرافش به گوشم میرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند باری پاهام به شاخه ها و سنگ های زیر پام گیر کرد و نزدیک بود به زمین بیوفتم که هر بار قبل افتادن تعادل و کنترل بدنم رو حفظ کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در طول راه تا کلبه و هنگام گذر از جنگل وحشتی رو حس نکردم چون دیگه مطمئن شده بودم که کسی مواظبمه و از پشت سر با نگاهی همراهیم میکنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وجودش رو حس کرده بودم و گاهی صدای قدم هاش رو از پشت سرم میشنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی تا زمانی که به مقصد نرسیده بودم حتی کوچک ترین نگاهی به پشت سرم ننداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.