عاقبت زخم زدن،دوتا زخمه؛یکی برای مهاجم و یکی برای زخمی. حالا توی این جلد زخم خورده ها به صدا در میان و از رویا شکایت مرهم می کنند در حالی که رویا هنوز نتونسته زخم خودش رو بند بیاره.این جلد مکمل جلد اوله و داستان جدایی نداره.داستان مربوط به سه سال بعده؛آزادی رویا و شروع جدیدش.شروعی که هیچ کس باورش نداره.شروعی که برای آدمی مثل رویا که ادعای مغروری داشت خیلی گرون تموم شد!.آره،شروع سنگین و تاوانی سنگین تر؛زانو زدن!

ژانر : عاشقانه، انتقامی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۵۹ دقیقه

مطالعه آنلاین تاوان خنجر زدن شکستن غرور است و بس!
نویسنده : ام دات کا اچ (M.Kh)

ژانر : #عاشقانه #انتقامی

خلاصه :

عاقبت زخم زدن،دوتا زخمه؛یکی برای مهاجم و یکی برای زخمی. حالا توی این جلد زخم خورده ها به صدا در میان و از رویا شکایت مرهم می کنند در حالی که رویا هنوز نتونسته زخم خودش رو بند بیاره.این جلد مکمل جلد اوله و داستان جدایی نداره.داستان مربوط به سه سال بعده؛آزادی رویا و شروع جدیدش.شروعی که هیچ کس باورش نداره.شروعی که برای آدمی مثل رویا که ادعای مغروری داشت خیلی گرون تموم شد!.آره،شروع سنگین و تاوانی سنگین تر؛زانو زدن!

همه امون می دونیم که اطرافمون یه سری آدم هست که ما نمی شناسیمشون؛ادعا می کنیم که می شناسیم ولی نه!. ما خودمون رو هم به زحمت می شناسیم چه برسه به بقیه.گاهی اوقات آدم یه تصمیماتی می گیره که اول از همه خودش پشیمون می شه و زجر می کشه..خودش به انتها می رسه.آدم ها ظاهر و باطن مشابهی ندارند و این رو باید بدونیم هیچ انسانی نفوذناپذیر نیست و سرسخت ترین آدم ها هم تغییر می کنند.

شاید یادتون باشه که آخرین بار ارمیا به رویا گفت که عاقبت زخم زدن،دوتا زخمه؛یکی برای مهاجم و یکی برای زخمی. حالا توی این جلد زخم خورده ها به صدا در میان و از رویا شکایت مرهم می کنند در حالی که رویا هنوز نتونسته زخم خودش رو بند بیاره.این جلد مکمل جلد اوله و داستان جدایی نداره.داستان مربوط به سه سال بعده؛آزادی رویا و شروع جدیدش.شروعی که هیچ کس باورش نداره.شروعی که برای آدمی مثل رویا که ادعای مغروری داشت خیلی گرون تموم شد!.آره،شروع سنگین و تاوانی سنگین تر؛زانو زدن!

به نام او

-تقدیم به همه ی آدم هایی که دیوار نفوذناپذیر تغییر نکردن رو نابود می کنند و با چهره ای جدید به جهتی مثبت حرکت می کنند.-

چشمهام رو باز کردم.اطراف رو کاویدم.نگاهم رو به آسمون دوختم.هوا ابری نبود.آفتابی بود.خورشید به چشمم پرنورتر می اومد.راست می گفتن؛خورشیدی که ما توی زندان می دیدیم یه کم کمرنگ تر به نظر می اومد.خورشید هم دنبال آدم خوباست.نگاهم رو از آسمون به سردر زندان دوختم.خداحافظ..و سلام آزادی!.آزادی...خیلی کلمه ی قشنگیه و حسش قشنگ تر!.چیز خاصی دستم نبود.فقط یه گوشی که احتمالا الان یه کم دِمُدِه بود و یه کیف با یه خنجر.یه پالتوی مشکی تنم بود و شلوار مشکی و شال مشکی.دقیقا همون تیپ سه سال پیش.حتی هنوز هم عینک مشکی-بنفش به چشمم بود. همه چی همون بود.قدمی به جلو برداشتم.مضحک بود که به این فکر نکرده بودم که بعد از آزادی برم کجا؟.جداً کجا؟ پوزخندی زدم.هه،تحویل بگیر رویا خانم.هیچکس نیومده استقبالت.هیچکس نیومده دنبالت!!..چه دل خجسته ای داشتم. واقعا انتظاری بود کسی بیاد استقبالم؟کی میاد سراغ من؟..چشمم رو به همه جا چرخوندم.نه واقعا کسی نبود!. کیفم رو محکم توی دستم فشردم و راه بی انتها رو در پیش گرفتم.آروم قدم برمی داشتم و نگاهم به برف های روی زمین بود که در حال آب شدن بودند.یه نگاه به انگشت های دستم کردم.آخرین روز آزادی ام انگشتهام لاک خورده بود؛لاک مشکی. ولی چند روز بعدش یه خانم اومد و یه پد بهم داد تا پاکشون کنم.دکمه ی پالتوم رو بستم.چقدر گشاد شده بود!.قبلنا این لباس فیت تنم بود.بی صدا به جلو خیره بودم و گهگاهی به اطراف نگاه می کردم.از دیدن اطرافم سیر نمی شدم.از دیدن اطرافی که سه سال از دیدنش محروم بودم،سیر نمی شدم!.

-رویا

به گوشهام اعتماد نداشتم.برگشتم سمت صدا.به چشمهام هم اعتماد نداشتم.پلک زدم.جلو اومد و دست گذاشت روی شونه ام.اشک گونه اش رو خیس کرد.دوباره صدام زد.دست روی دستش گذاشتم و لب زدم:خودتی؟

محکم ب*غ*لم گرفت و من فهمیدم سه سال کسی ب*غ*لم نکرده.با هق هق بلندش گفت:بمیرم برات.چقدر لاغر شدی.چقدر بی روح شده چهره ات...بمیرم برات رویا...بمیرم.

اولین خنجر روزم رو خوردم.چرا این بشر مهربون بود؟چرا اومده بود اینجا؟چرا؟

با بی حسی و بی روحی ای که ازش حرف زده بود گفتم:چطور تونستی بیای؟چطوری؟

ازم جدا شد.چشمهاش قرمز شده بود.عادت ترک نشدنی اش همین گریه ی بی امون بود.با آه گفت:چرا نیام؟ نمی اومدم تا از تنهایی بمیری؟من نمی اومدم،کی می خواست بیاد؟

از این که تنهایی ام رو به رخم کشید قل*ب*م سوخت ولی دم نزدم.دروغ گفت مگه؟دستم رو گرفت و گفت:بریم رویا... بیا بریم که حتما خسته ای.

خسته نبودم.همراهی اش کردم چون از این محل بدم می اومد.از محلی که سه سال تمام توش حبس بودم بدم اومد. نه پرسیدم کجا نه هیچ چیز دیگه ای.مثل یه جوجه اردک دنبالش راه افتادم.دلم از خوبیش گرفت.از مهربونی اش گرفت. چطور می تونست انقدر خوب باشه؟به سمت پراید آلبالویی به راه افتاد.نشست.من هم کنارش نشستم.تا رسیدن به خونه اش یک کلمه هم حرف نزدم.لام تا کام حرف نزدم و فقط خیره بودم به تهرانی ای که انگار فرق کرده بود.بیلبورد های جدید و بنرهای تبلیغاتی ای که جای جای تهران نصب شده بود.ساختمون های جدید و تمام شدن ساختمونی که سه سال پیش نیمه کاره بود ولی حالا ساختمون یک بانک خصوصی بود.تنها چیزی که اصلا فرق نکرده بود شلوغی تهران بود. مردم هم فرق کرده بودند.شال ها عقب تر رفته بود و مانتوها تنگ تر و کوتاه تر.این سه سال فرهنگ یا دینشون عوض شده بود.؟به مانتوی خودم نگاه کردم که در برابر مانتوهای اونا بلند به نظر می رسید.آرایش های غلیظی که به نظرم اون موقع ها نبود.البته سال نود کجا و نود و سه کجا؟چند وقت دیگه نود و چهار می شد.به همه چیز نگاه می کردم.شاید مد شده بود یه بلوز و شلوار تنگ و کوتاه که یه مانتو که بیشتر به روپوش شبیه بود روش می اومد و مثلا محجبه ترش می کرد.از تهران پارس رد شدیم.آدرس ها یادم مونده بود.می خواستم بدونم دقیقا کجا میره؟شرق،جنوب و یا شمال؟ مسیرش می خورد به شمال شرقی؟با پیچوندن فرمون و ورود به نبرد(اسم منطقه)موقعیت رو فهمیدم.وارد یه مجتمع شد و ماشین رو پارک کرد.مردد پرسیدم:تهران زندگی می کنی؟

قفل فرمون رو زد و گفت:نه،موقتا اومدیم.محسن ماموریت داشت.

هـه!.توی این سه سال بیشتر از کوپنم پلیس دیده بودم.از هر چی پلیس و زندانی بود بدم می اومد.کیفم رو برداشتم و پشت سرش به راه افتادم.با هم وارد لابی نه چندان شیک بلوک شدیم و گلاره رو به نگهبان گفت:سلام آقای اصغری. میشه کلیدها رو بدید؟

اصلا نا نداشتم بپرسم مگه خودت کلید نداری؟!..در اصل کنجکاو نبودم،یه جورایی حسم مرده بود.از بین اون همه حس بد و خوب فقط یه حس مونده بود.حس عذاب وجدان!

کلید رو گرفت.از پله ها بالا رفت.طبقه ی دوم،واحد چهار.در رو باز کرد و با خوش روئی گفت:بفرمائید.

کنار رفت و من وارد شدم.کفش های پاشنه بلندم رو بیرون کشیدم و کنار جاکفشی گذاشتم.گلاره شوفاژ رو روشن کرد و شال سفیدش رو از سرش کشید و آویزون کرد.رو به من گفت:بیا رویا جون تا اتاقت رو نشونت بدم.

کنارش به راه افتادم.بعد از عبور از یه راه رو،به چهار تا اتاق رسیدیم که در یکیشون رو باز کرد و گفت:بفرما عزیزم.

وارد شدم.یه اتاق نسبتا کوچیک با یه تخت و کمد.همین!.جلو اومد و دست روی شونه ام گذاشت و گفت:اتاق رو به رویی دستشوئی و حمومه.حوله ی تمیز هم توی کمد هست.اگه می خوای بهت لباس راحتی بدم.

سری به نشانه ی نفی تکون دادم.گلاره خیره خیره نگاهم کرد.یه نفس کشید و رفت.نمی دونم نفسش کلافه بود یا برای جلوگیری از اشک بود.چون هنوز یادم بود که گلاره وقتی می خواست گریه نکنه یه نفس می کشید و من هم هیچ وقت نفهمیدم نفس هاش کلافه است یا گرفته!.روی تخت نشستم.کاش گلاره انقدر خوب نبود.کاش می فهمید با مهربونی هاش فقط من رو آتیش می زنه.آتیش می زنه که چرا این بشر انقدر خوبه و من در حقش چیکار کردم؟!.حالا حالا ها مونده رویا خانم.فعلا اول راهی که انقدر آتیشی شدی.بزار بری جلوتر،کم کم خاکستر میشی!.آره رویا خانم بگیر!

پالتوم رو از تنم بیرون کشیدم و شالم رو گشاد تر کردم.پرده های سفید-سبز رو کنار زدم و پنجره رو باز کردم.وارد تراس شدم و از تراس خیره شدم به بیرون.هه!رویا خانم چند وقته اینجوری بیرون رو نگاه نکردی؟چند وقته انقدر آزاد نبودی که اختیار خودت رو داشته باشی؟چند وقته رویای کسی نبودی؟چند وقته کسی سراغت رو نگرفته؟چند وقته آرزو می کردی جز کسایی باشی که فردا اعدام میشن؟چند وقته خارج از اون قفسه نبودی؟چند وقته یادت رفته قبلنا کی بودی؟چند وقته یادت نمیاد قبلنا دندونپزشک بودی؟چند وقته تلاش کردی که عشق یه مرد رو از قلبت خارج کنی؟چند

وقته حسرت خوردی؟چند وقته خواستی یه رویای دیگه باشی؟چند وقته خودت رو آماده کردی تا پیه ی همه چیز رو به تنت بمالی؟چند وقته که رویا رو،رویا آرمان گذشته ها رو فراموش کردی؟چند وقته دیگه اون رویا نیستی؟چند وقته گریه هات رو پنهان کردی و به بغض سنگین توی دلت اجازه ی رهایی ندادی؟چند وقته با خودت عهد بستی بعد از خروجت از قفس گریه کنی؟چند وقته سعی کردی غرورت رو آماده ی شکستن کنی؟چند وقته تمرین کردی چطور زانو می زنن؟چند وقته شکسته شدی؟چند وقته از همه چی بلخصوص خودت متنفر شدی؟چند وقته می خوای خدا جونت رو بگیره؟چند وقته خسته ای؟چند وقته؟چند وقت؟سه سال!سه سال به قد سه قرن!.سه قرن در قالب سه سال!.

از تراس خارج شدم و پنجره ی قدی رو بستم.شوفاژ رو روشن کردم و کش موم رو باز کردم.موهای بلندم رو رها کردم. هنوز بوی شامپو می داد.موهای مشکی ای که از کمرم پائین تر می اومد.یه تابی به موهام دادم و از اتاق بیرون رفتم. صحیح نبود بمونم توی اتاق.وارد آشپزخونه شدم.داشت غذا درست می کرد و لباس هاش هم با راحتی عوض شده بود. موهای نسبتا کوتاهی که زیتونی شده بودن.این رنگ به چهره ی شرقی ساده اش می اومد.

-گلاره.

برگشت طرفم و گفت:جانم؟

رفتم جلوتر و گفتم:چی درست می کنی؟

همونجور که زعفرون رو می سابید گفت:زرشک پلو با مرغ؛یادمه دوست داشتی.

لبخندی زدم و گفتم:الان هم دوست دارم.راستی چه خبر از عمه؟و گرشا(داداش گلاره)؟

یه لبخند تلخ زد و گفت:مامانم مرده.

متعجب گفتم:عمه مرده؟

سری تکون داد.گفتم:چند وقته؟

-دو ماه پیش سالگردش بود.

دست روی دهنم گذاشتم و گفتم:وای،متاسفم گلاره.

لبخندی زد و گفت:مهم نیست.گرشا هم که با یه دختر روسی ازدواج کرد و آخرین خبری که دارم اینه که هرگز نمی تونم عمه بشم.

ابروهای بالارفته ام رو پائین آوردم و گفتم:چه بد!

کنارم نشست و گفت:آره واقعا.زن خوبی داشت.توی چهلم مامان دیدمش ولی خب خیلی حیف شد که نمی تونن بچه دار بشن.البته الان هزار تا روش اومده برای بارداری.یکیش اجاره ی رحمه که وقتی به گرشا پیشنهاد دادم می خواست کله ام رو بکنه.

سری تکون دادم.اجاره ی رحم دیگه چه صیغه ای بود؟!.چنین چیزی اساساً یادم نیس!

پرسید:اونجا...خیلی سخت گذشت؟

یه نفس عمیق کشیدم و با یه تلخند گفتم:بستگی داره از چه زاویه ای نگاهش کنی.زندان واقعا بده...خیلی بد!.همه ی سه سال رو حسرت خوردم و تنهایی کشیدم.از هم سلولی هام متنفر بودم.خوشم از هیچ کدومشون نمی اومد.من با یه مشت دزد و قاچاقچی هم سلولی شده بودم.نه حال داشتم باهاشون حرف بزنم نه چیزی.اونا هم کم کم من رو به حال خودم گذاشتن و پی قضیه رو نگرفتند.

اشکش رو پاک کرد.چقدر شکننده بود این بشر مهربون.گفتم:کی بهت گفت من رفتم زندان؟

-اولش که محسن(شوهر گلاره)فهمید.راستش روزی که اومده بودی خونه امون ما وسایلمون رو جمع کرده بودیم که بریم تهران.اون موقع محسن تازه ماموریت گرفته بود.وارد دایره ی جنایی شده بود.از آرش شنیده بود یه دختر سرسخت رو آوردن که اصلا حرف نمی زنه.آرش یکی از سروان های همون دایره بود که دوست قدیمی محسن محسوب می شد.

یه کم فکر کردم.آرش..آرش...سریع گفتم:آرش عرفانی؟

متعجب گفت:تو از کجا می شناسیش؟

یه پوزخند زدم و گفتم:اون ازم اعتراف گرفت.

یه لبخند شیطون زد که جداً معناش رو نفهمیدم.با همون لبخند عجیبش گفت:با هم رابطه ی خانوادگی داریم.ما می ریم خونه اشون و اونا هم میان خونه ی ما.راستش توی این تهران بزرگ با همین خانواده ی آرش و یکی دیگه از همکارهای محسن رفت و آمد داریم.البته بالاخره ماموریت محسن داره تموم میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا رو شکر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و یه سر به غذا زد.پرسیدم:بچه داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برنج رو آب کشید و گفت:آره.یه دختر دو ساله،اسمش ترنمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب گفتم:الان کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهدکودک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودت چی کار می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمتم و گفت:مطب دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند تلخی گفتم:آفرین،چه خوب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه من هم یه زمانی مطب داشتم.مطب خانم دکتر رویا آرمان.ولی حالا مطب رو که هیچ ندارم حس می کنم دیگه دندون پزشک هم محسوب نمی شم.هه!.الان یه آدم با مدرک دندون پزشکی پرونده دار محسوب میشم.دندون پزشکی که شاید دیگه استخدام نشه!.با صدای گلاره از فکر بیرون اومدم:رویا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو بهش دوختم و گفتم:بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم دخترم ترنم سلام میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب به سمت چپ چرخیدم.یه دختر مو فرفری با چشمهای درشت قهوه ای داشت نگاهم می کرد.لب زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و ب*و*سیدمش:سلام عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلاره با لبخند نگاهمون کرد و در آخر صدای مردانه ی محکمی که گفت:گلاره...خانمم کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادش بخیر...یه مرد نامردی هم بود که من رو صدا می زد ولی هیچ وقت خانمم نگفت و ورد زبانش رویا بود.یادش بخیر مگر من می تونم خاطرات را فراموش کنم؟مخصوصا خاطراتی که به نام یک مرد ختم می شود.ارمیا رادمنش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلاره از آشپزخانه خارج شد و من نگاهی به دخترکوتاه و لاغر اندام رو به روم انداختم.کلافه بودم.بلند شدم و از آشپزخانه خارج شدم.نگاهم به گلاره ای افتاد که سعی در صحبت با محسن داشت و محسن خصمانه نگاهش را به من دوخت.فشاری که گلاره با دست به مچش وارد کرد از دیده ام محو نموند.پوزخندی زد و گفت:سلام رویاخانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من حتی نای پوزخند زدن را هم نداشتم.بی حس گفتم:سلام.شرمنده مزاحم شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوش روئی شاید مصنوعی گفت:خواهش می کنم.این چه حرفیه.مراحمید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابی ندادم.دست خودم نبود.از پلیس جماعت خوشم نمی آمد.از درجه های روی لباسشان،سبزی لباس و نگاه همیشه کنکاش گرانه اشان.نه خوشم نمی آمد.از محبت های به نظرم خشنشان هم خوشم نمی آمد.مار گزیده بودم دیگه.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلاره برای تعویض جو موجود رو به من گفت:کمک می دی میز رو بچینیم عزیزم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تائید کردم.نگاهم را از چهره ی معمولی اما مخوف محسن گرفتم.مشخص بود از وجود یک به قول خودشون مجرم یا سابقه دار در خانه اش راضی نیست.هه،سابقه دار!.به کمک گلاره میز خوش رنگ و لاعاب رو چیدم.گلاره محسن و ترنم رو صدا زد.ترنم همراه باباش روی میز کنار من جا گرفت.غذا در سکوت خورده شد.همینجور بدون هیچ اتفاق خاصی شب سپری شد.روی کاناپه نشسته بودم که محسن پرسید:برنامه اتون چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم.چشمهای قهوه ایش عجیب مناسب کارش بودند.ل*ب*م کج شد و گفتم:اینجا بازپرسی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب نگاهم کرد.گفتم:اینجا نه من رویای سابقه دارم نه تو پلیس وظیفه شناس.پس با لحن طلبکارانه ات بازپرسی نکن منو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نیشخند زد و هیچی نگفت.گلاره با استکان چای وارد شد و نشست.ترنم رو خوابونده بود.با لبخند چای رو بهم داد و ظرف شیرینی رو روی عسلی گذاشت.محسن دیگه نگاهم نکرد.حرفی هم نبود که بزنه.من هم حرفی نداشتم.من از پلیس جماعت متنفر بودم و اون از یه سابقه دار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلاره متعجب پرسید:کجا میری رویا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند هولی زدم و گفتم:چند جا کار دارم.برمی گردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگران خداحافظی کرد و من هم به سمت خیابون به راه افتادم..پول زیادی توی کیفم نبود.به نظرم می شد تا فرودگاه رفت.توی ایستگاه اتوب*و*س معطل شدم آخرش هم فهمیدم اتوب*و*س کارتیه.کلافه از اونجا دور شدم و سر خیابون منتظر ماشین سواری شدم.پول نداشتم دربست بگیرم.تا فرودگاه یه ماشین گرفتم نه مستقیم.چند جایی خط عوض کردم.پولم ته کشید.مجبور شدم مسیری رو هم پیاده برم.قبلنا انقدر کرایه زیاد نبود.با این پولی که من داشتم می شد کلی دور زد. موهام رو کنار زدم و وارد پارکنیگ فرودگاه شدم.با یه پوزخند سوئیچ رو از توی کیفم بیرون کشیدم و با فشردن دزدگیرش منتظر صدا موندم.هیچ صدایی نیومد.قدم به قدم تمام ماشین ها رو از نظر گذروندم تا اینکه صدای آشنایی به گوشم خورد و در نهایت نگاهم روی زانتیای مشکی رنگی متوقف شد که کاملا خاکی بود.انقدر خاکی که اصلا خود ماشین دیده نمی شد.به سمتش رفتم و در ماشین رو باز کردم.توی ماشین رو نگاه کردم.صندوق رو باز کردم و کارتون های مکعبی شکل رو دیدم.داخل ماشین،سمت عقبش هم پر بود از لباس و وسیله.توی ماشین نشستم.پس کارت کجا بود؟ در داشبورد رو باز کردم.یه پاکت بود.بازش کردم.یه نامه با کارت اعتباری.نامه رو باز کردم.خط متعلق به رزیتا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رویای عزیز سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم دقیقا کی می خوای بیای و این نامه و ماشین و خاطرات رو برداری و ببری.فقط یه سوال توی ذهنم وول می خوره و باید بپرسم.خوبی؟همین یه کلمه جوابت برام مهمه.بقیه ی نامه رو به اصرار آزیتا می نویسم.نگو بی معرفتیم. من و آزیتا فقط پای قولی که بهت دادیم موندیم.نگو این بی معرفتا یه خبری از من نگرفتن.البته همچین هم ازت بی خبر نبودیم.بعد از رفتن تو هر چقدر زنگ زدیم برنداشتی.یه هفته منتظر موندیم تا بیای که نیومدی.آدرس رادمنش رو پیدا کردم و از همسایه ها پرس و جو کردم و گفتن چند شب پیش پلیس به خونه اومد و یه دختر سیاه پوش رو بردند.اومدم سراغت.وقتی پیدات کردم که حکمت رو داده بودند و رفته بودی زندان.از زندان بان احوالت رو پرسیدم و بعد هم دیگه سراغی نگرفتم.این نامه رو بعد از یه سال که گرفتنت آوردم نوشتم.راستش نفهمیدم برای چه مدت توی زندان می مونی و اصلا بر می گردی یا نه؟اصلا برای چی رفتی زندان؟!.آره عجیب بود که منی که به سرعت اطلاعات جمع می کردم توی این مورد لنگ بمونم ولی باور کن توی محدوده ی پلیس دستم بسته بود!.این قسمت از نامه رو به اصرار دوباره ی آزیتا می نویسم که میگه از خودمون هم برات بگیم.البته می دم خودش بنویسه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خط عوض شد.یه خط قشنگ و نسبتا تحریری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام عزیزم،آویشن قشنگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوبی؟می دونی که خیلی دوست داشتم و دارم.توی زندگی من سه نفر بیشتر نیست.تو،رزی و سُرو..خخخ!حتما داری می خندی که این بچه عاقل نشد به سروش بگه سروش نه سُرو.خب قشنگم بزار همه چی رو تمام و کمال بگم.بعد از اینکه فهمیدیم دستگیر شدی،رزیتا قرارداد بعدی رو نبست و بعد از هزار ناز و کرشمه با ازدواج من و سرو موافقت کرد.. سرو هم با خانواده اش اومدن خواستگاری و من قبول کردم.باورت میشه چه خانواده ی ماهی داره؟همه باهام مهربونن و شاید هم بخاطر اینه که سرو تک پسره خانواده است و فقط یه خواهر داره.اسم خواهرش ساریناست.یه کمی بدقلقه ولی قل*ب*ش مهربونه.خب من و سرو با هم ازدواج کردیم و واحد سرو به رزیتا رسید.بعد از اون همه سختی و بالا پائین من یه زندگی آروم رو تجربه کردم و واقعا خوشبختم.تو سرو رو شناخته بودی،اون پسر خوبیه.خلاصه بگم برات.رزیتا هم که همون زندگی رو در پیش داره و با آندره آراسته کات کرد.دیگه با کسی دوست نشد ولی زندگیش هم تغییر آن چنانی نکرد.الان توی یه شرکت کار می کنه.درسته مدرک تحصیلیش قلابیه ولی خب همین چند وقت پیش کارمند نمونه شد.من که معتقدم گلوی رئیس شرکت پیشش گیر کرده ولی خودش انکار میکنه.عزیز دلم من و رزیتا کاملا بهت مدیونیم.شاید اگه تو نبودی ما به اینجا نمی رسیدیم.فقط یه چیزی،من به رهن خونه احتیاج داشتم و مجبوری برش داشتم.امیدوارم هر وقت دیدمت پول رهن رو بدم.می دونم الان حتما با خودت می گی به سروجونت که پول داره می گفتی تا پول رهن رو پس بده ولی قشنگم من این امانتی رو نگه می دارم تا شاید زمانی به بهای همین برگردی! برگردی و ما دوباره ببینیمت!.خیلی دلم برات تنگ شده.سرو اصرار داره حرف بزنه بقیه اش با سرو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام رویاخانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من واقعا ممنونم از شما که از رزیتا خواسته بودید تا با ازدواج ما موافقت کنه.شاید اگه شما نبودید من به هیچ عنوان نمی تونستم این خواهر زن بدقلق رو راضی کنم.شاید باورتون نشه ولی سر سفره ی عقد آزی گفت با اجازه ی خواهرم رزیتا و خواهر عزیزم رویا بله.یعنی اسمتون رو گفت.خب آزی خیلی شما رو دوست داشت و همیشه هم می گه که شما فرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز زندگی اش هستید.من بی نهایت از شما ممنونم و امیدوارم به زودی برگردید چون آزی و رزیتا خیلی دلتنگن البته منم بدم نمیاد ببینمتون.آها رزیتا اصرار داره باز هم حرف بزنه.از طرف من خدانگهدار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رویای عزیزم،امیدوارم به زودی این نامه رو بخونی و بیای پیش ما.آدرس خونه همون آپارتمانه.من توی واحد سرو و آزیتا و سرو توی واحد تو که الان به اسم آزیتاست زندگی میکنند.فکر نکنی سوسولم خوشم میاد بهش بگم سرو نه،اگه نگم آزیتا کلی غر می زنه به جونم که به سروش بگم سرو.باورت نمیشه حتی مامان و بابای سرو هم سرو صداش می کنن به جز اون خواهر نکبتش که چون لجه از عمد این شین آخر اسم سروش رو انقدر میکشه که آدم عقش بگیره. خب دیگه عزیزم امیدوارم به زودی بیای پیشمون و به قول آزیتا حتی شده به بهانه ی اون پول رهن!خب من می ب*و*سمت و امیدوارم به زودی زود برگردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از طرف آزی و سرو و رزی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ب*و*س

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکهام رو پاک کردم.از سر خوشحالی بود یا دلتنگی نمی دونم ولی دلم یهو پر شد و تنها با شکستن بغضم آروم می شدم.دلم برای همه تنگ شده بود.روزهای خوبی که داشتیم و مسخره بازیای من و آزیتا و رزیتا.هه!.دلم خیلی براشون تنگ شده.دلم برای همه چی تنگ شده.درسته اون مدتی که کنار هم بودیم،مدام پی نقشه و اجرای نقشه بودیم ولی روزهای خوب هم کم نداشتیم.همون شیطونی های ریز و درشت هم واسه من خیلی بود.و من واقعا متاسفم دوست هایی که کلی براشون وقت گذاشتم و باهاشون خوش بودم پشتم رو خالی کردن و کسی احوالم رو نگرفت الا همین دخترعمه ی مهربون و رزیتا و آزیتایی که واقعا شاید هر کی از سرگذشتشون قضاوت می کرد می گفت آدم های بی قید و نادرستی هستن ولی همین آدم های بی قید و نادرست چطور اون همه مرام و معرفت توی وجودشون بود؟چطوری؟ چطوری تقریبا نه ماه پیش من بودن و با مرام و معرفت کمکم کردن بدون هیچ چشم داشتی؟اون همه پولی که توی حسابم بود رو دودر نکردن؟!.هه!.من واقعا نمی تونم بگم این دو دختر بی قید و نادرستن.البته شاید بخاطر مشکلات زندگی اشون بوده که به راه عجیب یا شاید خلافی کشیده شدن درست مثل من!.هه،رویا خانم خودت رو توجیح نکن. مشکلات زندگی بود یا لجبازی و بچه بازی؟چشمهام رو بستم و اشکم رو پاک کردم.حتما بهشون سر می زدم،حتما. سوئیچ رو چرخوندم و خودم رو برای یه رانندگی توپ آماده کردم ولی دیدم ماشین روشن نشد.دوباره و سه باره... روشن نشد.یه کم فکر کردم.هه،واقعا چطور عقلم نکشید ماشینی که سه سال دست نخورده بوده موتورش می خوابه؟ سرم رو تکون دادم و رفتم بیرون.از اتاقک نگهبانی شماره ی امداد رو خواستم که خود مرده زنگ زد و چندی بعد من توی ماشین خودم نشسته بودم و ماشین توسط یه نیسان آبی خوشگل کشیده می شد.قبلنا یکی از آرزوهام این بود؛توی ماشین بشینم و ماشین توسط یه ماشین دیگه کشیده بشه.دم یه تعمیرگاه متوقف شد.من هم با کارتم از بانک پول کشیدم و هزینه رو پرداخت کردم.تا حدودای ساعت دو معطل شدم.از یه فست فودی یه هات داگ گرفتم.ماشین که آماده شد سوار ماشین شدم و به سمت نبرد روندم.گلاره حتما نگران شده بود.رفتم توی خونه اشون و بعد از سوال جواب شدن توسط گلاره به اتاقی که بهم داده بودند پناه بردم.گوشی رو از توی جیبم بیرون کشیدم و روشنش کردم. هه،گوشی که توی زمان خودش خیلی باکلاس بود.شاید الان هم باکلاس باشه،نمی دونم.گوشی که روشن شد با زدن پترن سختی که هیچ وقت کسی نتونست بفهمدش،نگاهم به بک گراند صفحه سر خورد و هم زمان اشکی روی گونه ام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم سر خورد.دلیل اشکم رو نمی دونستم ولی فقط می خواستم به خودم بقبولونم که این اشک،برای اون نبود.آره بزار به خودم بقبولونم که اشکم برای این مرد نیست.سه ساله که من دارم این تیتر رو به خودم می قبولونم.این مرد،ارمیا رادمنش،دیگه عشق من نیست!.نگاهم به خودم خورد که کنارش خندیده بودم و اونم دستش رو دور شونه ام حلقه کرده بود.من هم با چشمک به دوربین خیره بودم.خاطرات چقدر بی رحمن!.وارد کانتک ها شدم.خط دومم رو روشن کردم و کانتک ها بالا اومد.اولین کانتکت،یه شخصیت سوخته بود.یه اسم کهنه:امیررایا رستم پور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته همین رستم پور هم برای من شاخ میشه و شاید شاخ غول.یه پوزخندی به بقیه کانتک ها که به زودی همه اشون رو خواهم دید زدم و با خودم تکرار کردم:رویا شروع کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینکه من الان توی خونه اتون نشستم و شما با من مهربونید از لطف زیادتونه.من واقعا نمی دونم چطور تشکر کنم ولی الان برای این اینجا نیستم.با اینکه از تکرارش متنفرم ولی می خوام...درک کنید چقدر برام سخته ولی می خوام... برگردیم سه سال پیش...درست همون موقعی که من می خواستم...می خواستم زندگیتونو از هم بپاشونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا این جمله رو گفتم جونم دراومد.سرم رو آروم آروم بالا آوردم.گلاره داشت اشک هاش رو پاک می کرد و محسن با خشم خیره شده بود به جلوش.محسن مثل یه کوه آتشفشان در حال انفجار بود.کاملا مشخص بود که تا همین امروز هم من رو به زور تحمل کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو با خشم و ابروهای توی هم گره خورده بلند شد و گفت:خانم آرمان،تا همینجاش هم من به خاطرگلاره کوتاه اومدم که مدام اصرار داشت شما بعد زندان بیاین اینجا و گرنه من از همون اول هم از راه دادن یه سابقه دار به خونم بیزار بودم.اصلا معقول بود حضور یه سابقه داری که قصدش قتل بوده به خونه ی یه پلیس شکارچی؟هه!.خون خون منو خورده این چند روز که اینا رو فراموش کنم.چطوری من شما رو به خونه ام راه دادم در حالی که می خواستید زندگی ام رو از هم بپاشونید،الله اعلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی گلاره هم چیزی نمی گفت.دیگه جلودار همسر افسار گسیخته اش نبود.یه نفس کشیدم و گفتم:حالا که چی؟من برای همین اینجام.برای معذرت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نذاشت حرفم رو تموم کنم و با خشم و حرص گفت:که چی؟شما می دونید چی کار کردی؟می فهمید؟بعد از اینکه رفتید می دونید چی جا گذاشتید؟بدبختی و فلاکت.من و گلاره رو از هم روندید.با آشکار کردن حقیقت به بدترین نحو ممکن من رو از گلاره روندید.گلاره خودش هم می تونست آروم آروم اصل قضیه رو به من بگه.ولی شما چی؟اومدید و به اسفناک ترین نحو حقیقت رو توی سر من کوبوندین و رفتید.حالا اومدید می گید ببخشید و خلاص؟.این قلب پاک گلاره است که بخشیده وگرنه بخشیدن شما سخت ترین کار ممکنه.گلاره بعد از اون شکی که بهش وارد کردید فشار عصبی بهش وارد شد و یه سکته ی ناقص زد.می فهمید؟سکته!!..تا دو ماه نمی تونست حرف بزنه و حرکت کنه.کاری کردید که واسه من سخت باشه به زن خودم نزدیک بشم و حس کنم خ*ی*ا*ن*تکاره.شاید تا حالا فکر می کردید من خیلی خوشحال شدم از شنیدن اصل قضیه ولی برعکس.من ترجیح می دادم خود گلاره برام قضیه رو بگه تا یه خانمی که از صد پشت به من غریبه تر بود.!.شما نمی فهمید که چقدر برای یه مرد سخته که یه زنی که براش غریبه است،حقیقت پنهان زندگیش رو هویدا کنه.اینا رو می فهمید؟می فهمید گند زدید به زندگیمون؟حالا می خواید با یه معذرت می خوام ساده سر و ته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قضیه رو هم بیارید؟من نمی ذارم...گلاره بزاره من نمی ذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هق هق گلاره شدت گرفت.خدایا من چیکار کرده بودم؟شوک عصبی؟سکته؟پاشوندن زندگی؟شکستن غرور یه مرد؟ چیکار کرده بودم؟من ضربه زدم ولی انقدر کاری بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:چیکار کنم؟هر کاری بگید می کنم ولی ببخشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پوزخند زد و گفت:شما چرا نمی فهمید منو؟می گم عمرا ببخشم.تاوان کارهای شما سنگین تر از این حرفاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و گفتم:خواهش می کنم.من یه شب آروم هم توی این سه سال نداشتم.همش داشتم توی آتیش می سوختم. آتیش عذاب وجدان.حالا که خدا فرصتش رو داده چرا نباید به در و دیوار بزنم تا منو ببخشید؟هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من نمی بخشم.عمراً.من عمراً یه سابقه دار گ*ن*ا*هکار رو ببخشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غیض گفتم:میشه کمتر سابقه دار بودنم رو توی فرق سرم بکوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نیشخند زد و گفت:هه!.طلبکار هم که هستی.(با یه صدای بلند)از خونه ی من گم شو بیرون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم چیزی بگم که گلاره خشدار محسن رو صدا زد.برگشتم سمتش.داشت می لرزید و بدنش به رعشه افتاده بود. صورتش عین گچ شده بود و انگار نفس کشیدن براش سخت بود.محسن یه یا خدا گفت و سریع یه پانچو تن گلاره کرد و از خونه زد بیرون.هول گفتم:کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هول تر از من گفت:بیمارستان...بمون پیش ترنم.وای خدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع توی آسانسور پرید و نذاشت چیزی بپرسم.وای خدای من چی شد؟اصلا کدوم بیمارستان؟چش شد؟هول نشستم روی مبل و سرم رو با دست گرفتم.لعنت بهت رویا که گند زدی.این همون اولش و تو دقیقا داری نابود می شی.آتیش عذاب وجدانم سوزنده تر شده بود.چی کار کرده بودم...وای خدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله،مامانم مرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمت صدا.ترنم بود که با دست چشمهاش رو می مالوند و گریه می کرد.آغوشم رو براش باز کردم.بدون توجه به من گفت:مُرد...نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی بیمارستان نشسته بودم و سعی می کردم کیک و رانی رو به ترنم بخورونم.با اخم گفت:نمی خورم خاله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیک و رانی رو کنار گذاشتم و رو بهش گفتم:چی می خوای پس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لب و لوچه ی آویزون گفت:مامانمو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه چیزی توی قل*ب*م فرو ریخت.ولی سریع با لبخند گفتم:بیا عروسک بازی کنیم تا بابا بیاد،باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عروسک دخترش که لباس پرنسسی تنش بود و موهای فرش هم پریشون روی شونه اش بود رو مرتب کرد و منم اون یکی عروسکه رو که یه دختر با موهای مشکی و لباس صورتی بود رو توی دستم گرفتم.داشتم باهاش عروسک بازی می کردم ولی ذهنم اصلا اونجا نبود.دو هفته گذشته بود و گلاره هنوز به هوش نیومده بود.دوباره بهش شوک عصبی وارد شده بود.محسن هم به دستور فرمانده اش رفته بود اداره وگرنه نمی شد از شیشه ی اتاق آی سی یو جداش کرد.سری تکون دادم و رو به ترنم گفتم:میای بریم خونه ی من ترنم خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون لحن کودکانه اش گفت:مامان خوب شد میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره یه چیزی توی قل*ب*م فرو ریخت.داشتم می مردم که مقصر تنهایی این بچه منم.خیلی بیچاره شده بودم.حتی روم نمی شد توی چشم محسن نگاه کنم.تمام روزم پیش ترنم بودم.سعی می کردم جای مامانش رو پر کنم.مامانی که خودمم مونده بودم چطوری تونست من رو ببخشه؟خیلی بد بود.همه چی بد شده بود.برای یه لحظه آرزو کردم کاش من جای اون روی تخت بودم.صدای آشنایی من رو از فکر بیرون کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه من به شما نگفتم حواستون کامل به اتاق سیزده باشه؟بیمار میگه سه روزه آمپولش رو نزدید.من سه روز نبودما ببینید چیکار کردید؟!باید دو تاتون توبیخ بشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و به سختی لب باز کردم و گفتم:آنا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشنید.ترنم با ناراحتی گفت:خاله حواست کو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره اما با صدای بلندتری گفتم:آنا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب برگشت سمتم.نگاهم کرد و چشمهاش گرد شد.ناباورانه لب زد:رویا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم رو بهش رسوندم و بدون تعلل ب*غ*لش گرفتم.البته چون از من بلندتر و یغور تر بود یه جورایی من رفتم تو ب*غ*لش. با تعجب و یه خوشحالی محو گفت:رویا عزیزم خودتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم:خودمم..خوبی آنا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش جدا شدم.لبخندی زد و گفت:خوبم.تو خوبی؟چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امکان نداشت قضیه ی زندان رفتن من رو ندونه.یه جورایی نمی خواست به روم بیاره و شایدم جلوی زیر دستاش صحیح نمی دید با یه زندانی با خوش روئی رفتار کنه.به هر حال من هم به روی خودم نیاوردم و گفتم:منم خوبم.هیچی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو فشرد و گفت:بزار کار این خنگولا رو راه بندازم،بر می گردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اشکال نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت سمت دو تا پسر و دختری که باید توبیخ می شدند.بعد از اینکه حسابی توبیخشون کرد به من اشاره کرد و من هم همراه ترنم وارد اتاق استراحتش شدیم.دو لیوان چای ریخت و گفت:دختر گلاره پیش تو چیکار می کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ترنم مشغول بازی کردم و گفتم:می شناسیش؟اون چطور تو رو نمی شناسه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لیوان داد دست من و خودش هم به تخت تکیه داد و گفت:عکس هاش رو دیده بودم.البته یه بار وقتی تازه به دنیا اومده بود از نزدیک دیدمش ولی بعد دیگه نتونستم برم سر بزنم.نگفتی؟اینجا چی کار می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه قلب از چای داغ خوردم و گفتم:من کاری نمی کنم.گلاره رو آوردیم.دو هفته اس هنوز به هوش نیومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاش بالا رفت و با نگرانی گفت:برای چی آخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شوک عصبی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترنم سرش رو روی پام گذاشت و خوابید.همونجور که موهاش رو نوازش می کردم گفتم:تو چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فکر بیرون اومد و گفت:فعلا که سانسی نیست برم بهش سر بزنم.یه ربع دیگه می رم وضعیتش رو چک می کنم.چیزی پرسیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم تو چه خبر؟ازدواج کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی زد و گفت:آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب بودم چرا لبخندش تلخه!؟..گفتم:چیزی شده؟با کی حالا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با یکی از همکارام.البته در واقع پسر رئیس بیمارستان،دکتر صالحی.پسرش هم دکتر آرتین صالحی،ارتوپدیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتی گفتم:خب چی شده که تو ناراحتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان چای رو روی میز گذاشت و روی تخت نشست و گفت:وقتی اومدن اینجا پدرش همه ی سهام رو خرید.دو ماه بعدش پسرش از فرانسه برگشت و اینجا مشغول به کار شد.یه سری سر یه بیمار دعوامون شد.من می گفتم شرایط بیمار برای عمل آماده نیس ولی خب اون لج کرد و گفت همین الان باید عمل شه.خلاصه عمل شروع شد و در مرحله ی شکست بود که با جون کندن بیمار رو نجات داد.واسه خاطر همین عمل کلی معروف شد.ولی در واقع این عمل آب خوردن بود اگه شرایط بیمار آماده بود.به هر حال همه گفتن پسر دکتر صالحی یه دکتر حاذقه و خلاصه کلی معروف شد. دیگه بعدش یا همدیگه رو نمی دیدیم یا اگه می دیدیم هم با اخم و تخم و دعوا از هم جدا می شدیم.گذشت و گذشت تا اینکه از نفرت عشق به وجود اومد.من جدی جدی دوستش داشتم.واسه همین یه مدت باهاش سرسنگین شدم تا وا ندم. اونم هی می گفت چته؟چرا دیگه کل نمی ندازی؟آخرش هم گفت تو عاشقم شدی،نه؟تیز نگاهش کردم که خندید و گفت چه اشکال داره من هم عاشقت شدم.یعنی همون لحظه همه ی خوشی های دنیا توی دلم سرازیر شد.ازم خواستگاری کرد.خوب یادمه موقع جابه جایی پست ها بود. قرار بود من بعد از ظهر بعد از عمل جوابمو بهش بدم. عمل که تموم شد توی محوطه ی سبز بیمارستان جوابمو بهش دادم.چی می تونستم جز بله بگم؟..اونم با لبخند گفت:خوشحالم خانم سرپرستار. و اینجوری بود که من سرپرستار شدم و از قبل بیشتر شیفته اش شدم.خلاصه با هم دیگه ازدواج کردیم. همه توی بیمارستان فهمیده بودن.خیلی خوشبخت بودیم.بعد یا قبل هر عمل یه ربع پیش همدیگه لاو می ترکوندیم و خلاصه...واقعا همه چی عالی بود!.بعد چند وقت توی بیمارستان با دست های خونی اومد پیشم و گفت یه دستمال بهش بدم.اما همین که خواستم دستهاش رو پاک کنم از بوی الکل و خون و این حرفا حالم به هم خورد.آرتین کلی تعجب کرده بود آخه مگه میشه کسی که همیشه توی بیمارستانه حالت تهوع بگیره از بوش؟خلاصه بیمارستان که معدن دکتر بود.خانم مجتهد که دکتر زنان بود گفت یه سونو بده.من سونو دادم و فهمیدم حامله ام.قیافه ی آرتین رو عمرا فراموش کنم.به خانمه می گفت اشتباه نشده؟آنای من حامله اس؟خانمه گفت نه درسته شما پدر شدید.آرتین رو نمی شد جمعش کرد.انقدر ذوق کرده بود که انگار چی بهش دادن؟البته چه چیزی بهتر از پدر شدن؟خلاصه یه سور بزرگ به پا کرد و همه ی بیمارها و کارمندها رو شام داد.اولش اجازه نداد بیام سرکار ولی اومدم..همش بهم می رسید و مراقبم بود.ولی بعد از هفت ماهگی دیگه نتونستم بیام.فقط گهگاهی بهش سر می زدم و براش شام می بردم چون از شام های بیمارستان بدش می اومد و نمی خورد.همه چی خوب و عالی بود.تا اینکه..تا اینکه آرتین مجبور شد یه بیمار با وضعیت اسفناک رو عمل کنه.دقیقا همون شب هم من دردم گرفت و رفتم بیمارستان.اون شب بچه به دنیا نیومد ولی فردا شب مادر شدم.در حالی که انتظار داشتم اولین کسی رو که می بینم آرتین باشه،برادرش آبتین اومد و گفت که عمل موفقیت آمیز نبوده و آرتین بعد از عمل گم شده.خبری ازش نبود و من داشتم دیوونه می شدم.تا اینکه وقتی که آرین،پسرم،دو ماهه شد جسد آرتین رو توی یکی از زمین خلوتهای تهران پیدا کردن.مشخص شد برادرهای بیمار کشتنش.ولی خب بعدها مشخص شد تقصیر آرتین نبوده و دکتر بیهوشی کارش رو درست انجام نداده و باعث مرگ بیمار شده.ولی خب آرتین این وسط بیگ*ن*ا*ه کشته شد..من با کسی که دوستش داشتم فقط تونستم یه سال و نیم زندگی کنم.زندگی بدون اون واقعا سخته.پدر آرتین خیلی اصرار کرد و من با پسرش آبتین که دکتر جراح بود ازدواج کردم.در حالی که اصلا هم دوست نداشتم بعد از آرتین به یه مرد حتی نگاه کنم چه برسه که همخواب بشم.قل*ب*م از این به درد میاد که شب ازدواجم خواب آرتین رو دیدم که گفت:آنای من یعنی آبتین هم می خواد صدات کنه آنای من؟آنا عشقمون چی؟..آرتین خودش می دونست که من با اجبار با آبتین ازدواج کردم ولی بازم گله کرد.حقیقتش بابام هم راضی نبود ولی نمی دونم بابای آرتین با چه هربه ای راضیش کرد.الان دو سالی میشه که من با آبتین ازدواج کردم.مرد خوب و مهربونیه.ولی خب آرتین من کجا و آبتین کجا؟..به هر حال من هنوز نتونستم عاشق آبتین بشم چون هنوز عاشق آرتینم ولی خب آبتین رو هم دوست دارم. پدر بچه هامه.پدر آرین دو سال و نیمم و آتریسای پنج ماهم.کلا من توی دو ازدواجم زود حامله شدم..زندگیم خوبه ولی خب شاید اگه آرتین جای آبتین بود همه چی خیلی بهتر می شد.الان سهام دار اصلی بیمارستان آبتینه.پدرش رفت کانادا.انگار فقط اینجا بود تا من رو به زور مزدوج کنه.حرفهای مردم هم یه کم اذیتم می کنه.همه می گن بخاطر مال و منال،وقتی آرتین مرد با داداشش ازدواج کردم.هر کی ندونه خودم که خوب می دونم بخاطر پول نبوده.البته دیگه نمی تونن این حرف ها رو بزنن چون اگه به گوش آبتین برسه مستقیما اخراج می شن.ولی خب نگاهاشون چی؟مهم نیست.برای من نگاه تاسف بار آرتین سخت بود و تمام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکم رو پاک کردم.یه لیوان دست آناهیتا دادم و آب خورد.اشکهاش بی وقفه می بارید و به اشکهای من جون می داد.گفت:خیلی وقته دلم می خواد این حرف ها رو به کسی بگم ولی نتونستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای روح خسته اش جوابی جز این پیدا نکردم:هیچ کس نمی تونه درکت کنه مگه خودش هم از عشق شانس نیاورده باشه.همه میگن زندگی با عشق قشنگه ولی کی از عشق چیزی فهمیده؟از عشق خوشبختی میاد؟اگه میاد پس من و تو چی؟!..به خودت سخت نگیر آنا..فقط به شروع با آبتین فکر کن.یه شروعی که شاید ازش عشقی حاصل شد با خوشبختی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هق هق گفت:داری گریه می کنی؟تویی که می گفتی زمین به آسمون بیاد گریه نمی کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند تلخ زدم و گفتم:من دیگه اون رویا نیستم.اون رویایی که می شناختی مرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ب*غ*لش گرفتم.من هم یه شکست خورده بودم.هی آنا اینا رو روم نشد بگم بهت.منم بدبخت شدم چون آه یه عاشق دنبالم بود.چون رستم پور آه کشید که شکوندمش و من باختمش.همه چی رو باختم.کسی که عاشقش بودم نخواستم.هه!.. کاش من جای تو بودم.کاش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه هفته گذشت و به کمک آنا و شوهرش و مراقبت های ویژه اشون گلاره به هوش اومد.اولین جمله اش هم این بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من رویا رو بخشیدم-

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نموندم.رویی نداشتم که توی صورت گلاره نگاه کنم.درستش هم همین بود.همین که من برم.مهم بخشش بود که گرفتم و رفتم.سوار ماشینم شدم و خواستم از بیمارستان خارج شم که همزمان یه تویتا کمری جلوم ظاهر شد.بوق زدم که بره عقب که اونم رفت عقب.شیشه رو پائین کشیدم که همزمان ابروهام بالا پرید.این اینجا چیکار می کنه؟پیاده شد که پیاده شدم.حالا شده بود سرگرد.سرگرد آرش عرفانی،کسی که از من اعتراف گرفت.سرگرد با چشمهای وحشی! یه ابروش رو داد بالا و گفت:آزاد شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علیک سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت:سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هه!.این تو ذات شما پلیساست فکر می کنید خیلی خفنید؟تا طرف رو می بینید از صمیم قلب آرزو می کنید خلافکار باشه که شما مچش رو بگیرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس نظامی تنش بود.لباسی که عجیب بهش می اومد.یه پوزخند زد و گفت:معلومه که خفنیم اونم ذاتاً.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم و خواستم در ماشینم رو باز کنم که گفت:اگه خلافکارها رو نگیریم و مچشون رو نگیریم که همه میشن آدم خوبه و اونوقت آدم بدا کین؟حتما خود پلیسا.دوما ما نباشیم خنجر میشه اسباب بازی بچه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به من تیکه انداخت.کاملا واضح بود.برگشتم سمتش و گفتم:شما نباشین کلا خنجری نیس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم توی ماشینم که گفت:از یه مار گزیده بیشتر از اینم انتظار نمی ره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم می خواست تیکه تیکه اش کنم..با خشم نگاهش کردم و بعد با پوزخند گفتم:ریسمون سیاه سفید نیستی که بترسم ازت.می شناسی دیگه،انقدر جرات دارم که بزنم تیکه تیکه ات کنم سرگرد عرفانی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید؛بلند:بچه برو با عروسک هات بازی کن،حرف از تیکه تیکه شدن نزن که تیکه تیکه میشی!.من میگم خنجر ندن دست بچه ها کسی گوش نمیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آن واحد انقدر سرخ شدم که بی شباهت به گوجه فرنگی شدم.حرص زده گفتم:از جونت سیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پوزخند زد و گفت:از آزادی سیری؟تعارف نکن،خودم برت می گردونم زندان پیش هم قطارات!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم گفتم:می بندی یا ببندمش برات؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه سری از روی تاسف تکون داد و گفت:واقعا بی تربیتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیشه رو دادم بالا و گفتم:تو باتربیتی کفایت می کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تیک آف کشیدم و از کنار ماشینش میلی متری رد شدم.از توی داشبورد یه فلش بیرون آوردم و پخش رو روشن کردم.عصبی بودم.نمی دونم چرا بی تربیتی که گفت خیلی برام سنگین تموم شدم.از بچگی هم از پلیس جماعت خوشم نمی اومد،مخصوصا اونایی شون که فکر می کردن ذاتاً پلیس به دنیا اومدن.کنار زدم و چند تا نفس عمیق کشیدم تا از حرص نترکم.مردک بی شخصیت!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت یه آدرس آشنا روندم.یه آدرسی که نه ماهی توش زندگی کردم.آدرس خونه ی رزی و آزی و شاید سرو! ماشین رو توی کوچه پارک کردم.جعبه ی شیرینی رو توی دستم گرفتم و به سمت خونه رفتم..دکوراسیون آپارتمان همون بود با این تفاوت که توی لابی یه دست مبل استیل راحتی شیک چیده شده بود.به نظرم ساختمون نو نوار تر شده بود.وارد آسانسور شدم و یه نگاه به خودم توی آینه کردم.مثل همیشه بدون آرایش ولی برای این آسانسوری که همیشه آویشنی رو حمل می کرده که ازش آرایش می چکیده،جدید بودم.یه لبخند زدم و مانتوی سفیدم رو صاف کردم و از آسانسور خارج شدم.نمی دونستم واحد قبلی خودم که الان متعلق به آزی و سرو بود رو بزنم یا واحد رزی رو؟!.جعبه ی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرینی رو روی میز کوچولویی که بین دو واحد بود و یه گلدون روش بود گذاشتم و خواستم ده بیست سی چل کنم که در واحدی باز شد و پشت بندش صدای آزی:وای سرو خدا خفت کنه عزیزم.مگه من نگفتم ساعت ده بیا خونه؟خب سرکار باشی...بگو زنم تنهایی نمیتونه بار مسئولیت خونه رو به دوش بکشه.مگه من باهات شوخی دارم؟نخند سرو..چه می دونم رزی کجاست؟!..چرا نمی پرسی خودم خوبم و احوال آریا و آویشن رو می پرسی؟..نه دیگه قبولم نیست خودم بهت گفتم بگی خوبی..اصلا دیگه مراقب بچه هات نمی شم و دیگه هم باهات حرف نمی زنم.خودت لوسی..نمیخوام اصلا.. (مکـث)پاستیل بخر برام با شکلات شیری و لواشک و شیر توت فرنگی..آره همشو باید بخری!.زود بیای ها...خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز همون آزیتای بچه بود؛یه ذره هم بزرگ نشده بود.همون آزیتایی بود که وقتی ناراحت می شد تا باج نمی گرفت ول کن نبود.بدبخت سرو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمت من و گفت:بله خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کم نگاهم کرد و کم کم چشم هاش درشت شد.آب دهنش رو قورت داد و متعجب گفت:رو..رویا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند زدم و گفتم:سلام آزی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه جیغ زد و خودش رو توی ب*غ*لم انداخت و گفت:وای خدا من حتما خوابم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اومدم رهن خونه رو بگیرم دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و صورتم رو غرق ب*و*سه کرد.اشک های روون شده اش رو پاک کرد و گفت:دلم برات تنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به چهره اش افتاد.هنوز هم همونقدر بی نقص بود ولی حالا چهره اش شاید جا افتاده تر شده بود.البته مدل ابروهاش عوض شده بود و یه جورایی قیافه اش رو به کل عوض کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی باز هم همون آزیتا بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به روش زدم و گفتم:منم عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی از پشت سر اومد:اَه چته آزیتا اول صبحی؟خبر مرگت خفه شو دو دقیقه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمت صدا.آروم آروم سرش رو بالا گرفت.با دیدنم مردمک چشماش گشاد شد و لب زد:رو..رویا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم:سلام رزیتا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه قطره اشک از گوشه ی چشمش سر خورد که بغض من بزرگ شد و چونه ام لرزید.آزیتا و رزیتا خانواده ام بودن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هقی زد و گفت:راهت چطور افتاده به اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو نیومد؛توی همون درگاه در ایستاده بود:زود رفتی،خیلی دیر برگشتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حدی با گله این جمله رو گفت که وجودم آتیش گرفت.من رفتم جلو.دست گذاشتم روی شونه اش و با چشم های لبریز از اشک گفتم:الان هم اومدم رهن خونه رو بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاقت نیوورد و محکم ب*غ*لم گرفت.دستم رو،روی کمرش گذاشتم و گفتم:خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زد توی کمرم و گفت:اینجایی و بد باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش لیوان شربت رو به دستم داد و گفت:خوبید رویا خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم:خوبم؛بزرگ شدی آقا پسر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:آره دیگه..بچه هام اندازه ی خودمن دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا نگهشون داره براتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزیتا نشست و گفت:خب رویا بگو ببینم چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه خبری هم هست.یه جمله ی کلیشه ای به کار بردم:هیچی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آزیتا از توی آشپزخونه گفت:غذا آماده اس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آزیتایی که بلد نبود ماکارانی هم درست کنه به قدری ماهر شده بود که در عرض سه ساعت،چهار مدل غذا درست کرده بود.البته قرمه سبزی رو من درست کردم.اصرار خودم بود چون خیلی وقت بود آشپزی نکرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذا رو خوردیم و آزیتا به تنهایی همه ی ظرف ها رو شست و سروش هم بچه های دوقلوشون رو خوابوند.من و رزیتا توی هال نشسته بودیم.رزیتا گفت:حتما برنامه ی جدیدی داری.برنامه ات چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم و گفتم:گندهایی رو که زدم درست کنم.فعلا اولیش رو درست کردم.سخته رزیتا.خیلی سخته... همین اولیش گلاره،دختر عمه ام،بود.دو هفته بیشتر توی کما بود و باورت نمیشه هر شبش نابود شدم.نمی دونی چه حسی داشت وقتی شوهرش یه جوری نگاهم می کرد که از خودم شرمنده میشدم.سخت بود که شوهرش معتقد بود تقصیر منه که گلاره توی کماس.و واقعا هم تقصیر من بود.همه ی روزهایی که نبودش استرس داشتم.استرس این که نکنه دیگه به هوش نیاد و من دختر دو ساله اش رو بی مادر کنم.باورت نمیشه وقتی توی چشمهای بچه نگاه می کردم دوست داشتم خودمو بکشم.وقتی که شب خوابش نمی گرفت و بهونه ی مادرش رو می گرفت.وقتی که توی بیمارستان آواره شد.اون لحظه ها فراموش نشدنیه.من نسبت به گلاره و محسن و ترنم دخترش واقعا شرمنده بودم.همیشه از این حرکت متنفر بودم ولی جلوی یه مرد،یه پلیس،زانو زدم و گفتم:منو ببخش.اونم یه پوزخند زد و گفت:یه پلیس یه مجرم رو نمی بخشه.. شد یه پتک که خورد به سرم.اون با همین یه جمله به قدری شرمنده و نابودم کرد که تا عمر دارم فراموش نکنم.تازه این اولشه..اولین نفر و دومین نفر.دوازده تا خنجر درست به عمق وجود دوازده نفر زدم.حق با..با..دکتر رادمنش(ارمیا)بود. هر خنجری دو تا زخم داره.یکی برای مهاجم و یکی برای زخمی...همه ی زندگیم رو با یه جمله گفت.درد عذاب وجدان بد دردیه؛بد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست روی شونه ام گذاشت و گفت:ناراحت نباش رویا.همونجور که پشتت بودیم برای انتقام باز هم پشتتیم برای جبران. من و آزیتا و حالا عضو جدیدی به اسم سروش پشتتیم.تا تهش باهات هستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکم رو پاک کردم.لبخندی زدم و گفتم:مرسی عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب،من و رزیتا رفتیم خونه ی رزیتا.لباسهای راحتی ای که هنوز توی کارتون های توی ماشینم بود رو پوشیدم.قرار شد من و رزیتا توی این خونه بمونیم.وسایلم رو اوردم و یه اتاق رو اشغال کردم.روی کاناپه نشستم و رزیتا هم با لباس راحتی نشست.گفتم:راستی توی نامه آزیتا گفت یه رئیس شرکته هست که بهت نظر داره؛چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:مگه باید چیزی می شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره.نیومد خواستگاریت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولو شد و گفت:اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهام از ذوق برق زد:گفتی آره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد:نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:چرا؟نکنه..نکنه زن داشته و خواسته تو رو صیغه کنه؟پیرمرد بود یا پیرپسر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچکدوم.یه پسر جوون مجرد خوش مشرب مهربون با شرف بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب چرا قبول نکردی احمق؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلیلم به نظر خیلیا ممکنه احمقانه بیاد.دلیلم رو به آزیتا نگفتم.آزیتا بچه است و مطمئنا درکش نمی رسه.الکی هم دوست نداشتم ذهنش رو مغشوش کنم.قبول نکردم چون دیگه حوصله ی پذیرش یه عشق جدید رو نداشتم.دیگه حوصله ی یه زندگی مشترک جدید رو ندارم.من یه بار شکست خوردم توی زندگی.طاقت دوباره شکستن رو ندارم. الان سی سالمه.درست سی سالمه و عین خودت.شاید درک کنی منظورم رو.دیگه نه شوق جوونی دارم نه حوصله ی همسر و عشق و محبت و بچه.من دیگه حال محبت به جنس مخالف رو ندارم.مثل یکی که میل جنسی نداره.دیگه حالشو ندارم.من از هجده سالگی درگیر عشق و عاشقی بودم.به نظرم عمر عاشقیم تموم شده است.دیگه وقتشه یه زندگی معمولی و بدون دغدغه داشته باشم.یه زندگی مختص خودم و خودم.یه زندگی که توش خبری از مسئولیت پذیری،شوهرداری،غذا پختن سر وقت،بشور و بساب و چه می دونم اینا خبری نیس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم عین رزیتا بودم؟.گفتم:تحمل محبت ندیدن رو داری؟می دونی که یه آدم هر چقدر هم بهش محبت کنن نیاز به محبتی داره از سمت شریک زندگیش یا چه می دونم عشقش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهاش رو بست و گفت:دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف رو توی دهنم مزمزه کردم و گفتم:به حسام فکر می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب نداد؛نفسش رو عمیق بیرون داد.چشمهاش رو باز کرد و برگشت سمتم و گفت:آره؛تقریبا.تو خودت به رادمنش فکر نمی کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر صریح این سوال رو پرسید که نتونستم لب از لب باز کنم.یه پوزخند زد و گفت:تو که خودت منو می فهمی.وقتی یه رابطه ی عاشقانه تموم میشه دختره نابود میشه.در واقع طرفی که حساس تر و عاشق تر بود نابود میشه.تو خودت به رادمنش فکر نمی کنی؟هنوز هم دوستش نداری؟مگه میشه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی همون کاناپه ولو شدم.هه،معلومه..سه سال تمام با نگاه به عکسش خوابم گرفت و سه سال تمام چشم هاش از جلوی چشمم کنار نرفت و سه سال حرفش توی ذهنم موند.همون حرفی رو که قاطع زل زد توی چشمهام و گفت:ازت متنفرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شرکت ساختمان سازی احتشام.با مدیریت مهندس آرتمن احتشام-

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارت رو توی کیفم گذاشتم.مانتوی آجریم رو صاف کردم و پالتوی چرم قهوه ایم رو پوشیدم و از ماشین جدیدم که یه پژو پارس سفید نو بود پیاده شدم.وارد ساختمون شدم و دکمه ی آسانسور رو زدم.توی آینه ی آسانسور خودم رو نگاه کردم.رنگ به چهره ام برگشته بود.این یک هفته که دنبال آدرس جدید شرکت آرتمن بودم،رزیتا و آزیتا خیلی بهم رسیدن و نذاشتن زیاد فکر کنم و دیوونه شم.مدام می بردنم بیرون و سرم رو گرم می کردن.توی این یه هفته با پول رهن که آزیتا بهم برش گردوند یه واحد یه طبقه بالاتر از آزیتا و رزیتا گرفتم که نسبت به خونه ی اون دوتا کوچیک ترولی مدرن تر بود.چون با وسایل توی خونه اجاره اش کرده بودم یه کم قیمتش بالاتر بود.پولی که توی حسابم بود،سه سال پیش خیلی با ارزش بود ولی حالا نه.انگار ارزش پول کمتر شده بود.ماشینم رو عوض کردم و یه پژو گرفتم.. آسانسور رسید و من پیاده شدم.نگاهم به یه منشی جوون خورد که با سردرگمی پرونده ها رو جا به جا می کرد و یه رمزی رو به کامپیوتر می داد که ارور می داد.از ب*غ*ل یه کم به کامپیوتر دید داشتم واسه همین گفتم:پیش رمز شرکت رو بهش بدید.شونزده نود و شش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب با اون چشم های ورقلمبیده اش گفت:شما از کجا می دونید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمز رو زد و مشکلش حل شد.خواست کارآگاه بازی دراره و یه جورایی دست پیش رو بگیره که پس نیوفته.مشکوک گفت:شما از کجا پیش رمز شرکت رو می دونید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جای جواب دادن به سوالش گفتم:آقای احتشام هستن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم گفت:سوال من رو با سوال جواب ندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:سوال من رو با چرت و پرت جواب نده لطفا.به مهندس بگید مهندس سپهرداد اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای جیغش گفت:چه بی شخصیت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدم روی میز و گفتم:زر مفت نزن وگرنه مهندس می فهمن که کسی غیر از خودش و منشیش پیش رمز شرکت رو داره؛اوکی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ایشی گفت و تلفن رو برداشت.منشی هم منشی های قدیم!.خنده ام گرفت.دکوراسیون شرکت کاملا با شرکت قبلی فرق می کرد و دکورش سرمه ای سفید خاکستری بود.بدون دقت دیگه ای به دکور قبل از اینکه دختره بگه برو داخل در زدم و وارد شدم.خودش بود که با میز چرمش تکیه داده بود.مـثل اکثر اوقات یه تیپ مشکی زده بود که برق نگاه سیاهش بُرنده تر باشه.چهره اش پیر نشده بود فقط چند تار خاکستری بین موهای جلوی سرش بود که اساسی قشنگ ترش کرده بود.تیپی هم که تغییری نکرده بود.در رو بستم.یه کم جلو رفتم.نگاهش قرمز بود.درست مثل شکارچی ای که شکارش از دستش در رفته.آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غرید:علیک.خانم سپهرداد،آویشن سپهرداد.شخصیت نهفته توی قالب رویا آرمان خوش اومدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو مستقیم به نگاهش دوختم.چقدر خصمانه.به خودم جرات دادم و رفتم جلوتر.گفتم:آرتمن احتشام،رئیس شرکت احتشام،هنوز نمــ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نذاشت حرفم رو تموم کنم و محکم توی صورتم کوبید.چشمهام از حد معمولیش گشادتر شده بود.جز بابام،این اولین مردی بود که توی صورتم زد.متحیر برگشتم سمتش و کم کم نگاهم رنگ خصمانه گرفت.ولی اون هنوز هم داغ بود چون یقه ام رو گرفت و به دیوار سمت چپم چسبوندم.توی صورتم غرید:این رو برای این زدم تا انقدر طلبکارانه با من حرف نزنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی دیگه با پشت دست توی دهنم زد که خون راه افتاد و از دردش ل*ب*م رو گزیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتمن ولی وحشی شده بود:خوش اومدی..خانم آرمان یا سپهرداد واقعا خوش اومدین.فقط شرمنده اتونم جز این پذیرایی دیگه ای نداریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی گرفتم و گفتم:حالا که با پای خودم اومدم افسار گسیخته شدی؟می دونی که می تونستم دیگه بر نگردم و تو بمونی و سر کلاه رفته ات!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خفه شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه خفه میشم ولی نمی خوای بفهمی برای چی اینجام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یقه ام رو ول کرد و یه کم فاصله گرفت و با صدای آرومی گفت:مگه تو جز آزار رسوندن و اذیت کردن کار دیگه ای هم بلدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره براق شد توی چشمهای من و گفت:واسه چی اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پشت دست دهنم رو پاک کردم و گفتم:می خوام تو و پگاه رو ببینم.با دوتایی اتون حرف بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت میز اشرافی اش نشست و گفت:من هیچ حرفی باهات ندارم.من تمام زندگی ام رو از وجود شخصی به اسم رویا آرمان پاک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو از دهنم پرید:حتی عشقت به من رو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم کرد؛تیز!.آب دهنم رو قورت دادم.با سردترین و تحقیرکننده ترین لحن ممکن گفت:من عاشق رویا آرمان شدم نه آویشن سپهرداد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الان رو به روت رویا آرمان وایستاده.رویا آرمان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهوه ی روی میزش رو سر کشید و بعد تیز نگاهم کرد و گفت:بلفرض که عاشقتم،خب چه فرقی می کنه؟.رو به روی من یه آدم منفور عوضی وایستاده دیگه مهم نیست عاشقش بودم یا نبودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدم منفور عوضی شد پتکی و روی سرم فرود اومد.کاش همون رویا بودم و کسی حق نداشت چیزی بهم بگه.حیف!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند لحظه جوابش رو دادم:می خوام با تو و پگاه حرف بزنم.خواهش می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی چرم مشکیش ولو شد و گفت:عمراً من بزارم زنم با یه عوضی دهن به دهن بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش خیلی برام سنگین تموم شد.خیلی...خیلی بد بود که انقدر بد باشی که همه به خودشون اجازه بدن در موردت حرف بزنن.خیلی بد بود.بد بود که همه از بد بودنت خبر داشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی کشیدم و گفتم:با خودت حرف می زنم.به خودت که بر نمی خوره که با یه آدم منفور عوضی دهن به دهن بشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مغرورانه گفت:اصولا عادت ندارم با هر کس و ناکسی دهن به دهن بشم ولی خب بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلدسترون خونم زد بالا و گفتم:ولی یه زمانی عاشق همین کس و ناکس بودی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشتش رو روی میز کوبوند و گفت:اینش دیگه به تو ربطی نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی گفتم:اتفاقا به من مربوط میشه.چون من خود کسی ام که عاشقش شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گم شو بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زور خشم همه ی بدنم می لرزید.به خودم اشاره کردم و گفتم:ولی همین آدم منفور عوضی بود که به پیشنهادت جواب نه داد.همین آدم منفور عوضی بود که نذاشت به امیررایا خ*ی*ا*ن*ت کنی.همین آدم منفور عوضی بود که نذاشت بیشتر توی منجلاب دست و پا بزنی.همین آدم منفور عوضی بود که هیچ وقت،هیچ وقت از عشق و علاقه ات به امیررایا نگفت.نگفت چون برای عشق برادرانه ی شما دو تا احترام قائل شد.همه ی این کارها رو همین آدم منفور عوضی انجام داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم بلند شد.اونم می لرزید:آره،همین آدم منفور عوضی بود که با مدرک قلابی وارد شرکت شد.همین آدم منفورعوضی بود که با زننده ترین آرایش توی شرکت حاضر می شد.همین آدم منفور عوضی بود که شرکت رو هک کرد و اطلاعاتش رو برد و شرکت رو نابود کرد.همین آدم منفور عوضی بود که همه چیز رو بهم ریخت.همین آدم منفور عوضی بود که هم منو پیش چشم پگاه خراب کرد و هم با اون نامه ی نکبتی پگاه رو پیش چشم من!.همین آدم منفور عوضی بود که زندگی من رو بهم ریخت.می فهمی؟همه ی اینا رو همین آدم منفور عوضی انجام داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغ کشیدم:ولی همین آدم منفور عوضی بود که تاوانشو پس داد.همین آدم منفور عوضی رفت زندان و سه سال اونجا بود.همین آدم منفور عوضی بود که شد گ*ن*ا*هکار.همین آدم منفور عوضی بود که نابود شد پای اشتباهش.همین آدم منفور عوضی بود که همه به خودشون اجازه دادن تا سر حد مرگ تحقیرش کنن.همین آدم منفور عوضی داره جون میده که تو به خودت اجازه دادی منفور عوضی صداش کنی.همین آدم منفور عوضی که عذاب وجدان امون یه خواب راحت رو بهش نمیده.همین آدم منفور عوضی دیگه طعم خوشبختی رو نچشید. شش سال تمام من معنی خوشبختی رو نفهمیدم.فکر کردی همه چیز رو بهم زدم و لم دادم توی جزایر هاوایی و به ریشتون خندیدم؟نخیر تاوانشو پس دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه به آرتمنی کردم که کنارش یه قامت بلند با چشم های مشکی و موهای فر شرابی وایستاده بود.پگاه کی اومده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جونم کم اومد و نابود شدم تا ماهیچه هام منقبض شدن و زانوهام به سمت پائین خم شد.زانو زدم.با هق و درد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره همین آدم منفور عوضی نابود شد تا بفهمه کاری که کرده تاوان داره.همین آدم منفور عوضی فهمید که تلاش برای نابودی خوشبختی دیگران فقط خوشبختی خود آدم رو میگیره.(جیغ کشیدم)همین آدم منفور عوضی اینا رو فهمید.همین آدم منفور عوضی سوخت و آتیش گرفت تا بتونه جلوی شماها زانو بزنه و بگه منو ببخشید.آره همین آدم منفور عوضی داره ذره ذره نابود میشه که شما نگاه مغرورتون رو با حقارت مخلوط کردید و تحویل قامت زانو زده ی من می دید! خیلی خوش می گذره جلوتون زانو زدم و دارم از درون نابود میشم؟خیلی خوبه نه؟همین...همین آدم منفور عوضی رویاست،رویا آرمانی که نه به آرمان هاش رسید نه به رویاهاش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قامت خم شد و چونه ام رو بالا داد و یقه ام رو محکم توی دستش گرفت و پگاه غرید:آره،خوش میگذره.خیلی هم خوش می گذره که یه دختر مغرور عوضی جلوت زانو بزنه و بگه غلط کردم.رویا آرمان،می دونی چرا نه به آرمان هات رسیدی نه به رویاهات؟!..چون رویاهات همیشه آمیخته به کثافت بوده و آرمان هات نابودی خوشبختی دیگران بوده...همیشه تحمل نداشتی دیگران چیزی داشته باشن و تو نداشته باشیش.ولی به جایی که تلاش کنی خودت همون چیز رو به دست بیاری تلاش می کردی اون چیز رو از دیگران بگیری.هه،اینا دیگه مهم نیس...مهم اینه که تو الان همون آدم منفور عوضی هستی که جلوی آرتمن احتشام و پگاه معتمدی زانو زدی.درست همون کسی که برای همه طاقچه بالا می ذاشت و به همه از بالا نگاه می کرد انقدر حقیر شده که برای دیده شدن باید زانو بزنه.متاسفانه ریز می بینمت خانم آرمان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یقه ام رو ول کرد و بلند شد.دستم رو روی صورتم گذاشتم و با تمام وجود هق زدم و گریه کردم.انتظار نداشتم پگاهی که مثل خواهرم دوستش داشتم اینجوری باهام حرف بزنه ولی...اون هم انتظار نداشت بهترین دوستش خنجر بزنه بهش... دلم از خودم و حماقتم گرفت و بلند و از ته دل گریه کردم.دیگه نگاهم به آرتمن و پگاه نبود که از بالا نگاهم می کردن و به قول خودشون ریز می دیدنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتمن یه پوف کشید و روی زانوهاش نشست و سرم رو بلند کرد و با اخم گفت:فکر کردی می تونی هر گوهی می خوای بخوری و بعد با دو قطره اشک و یه مشت شر و ور سر و ته قضیه رو هم بیاری!؟نه خانم.اینجا از اون خبرا نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به یقه اش چنگ زدم که دستم به بندی گیر کرد.دستم گردنبدی رو لمس کرد و همه چیز یه فرق اساسی کرد.یه تیکه از پازل جدا شد.مات شده به آرتمن نگاه کردم که محکم توی صورتم زد که از شدتش به سمت راست پرت شدم.هنوز در تحیر اون گردنبند بودم.این همون گردنبندی بود که وقتی دسته جمعی رفتیم بندرانزلی توی جرات حقیقت من مجبور شدم یه چیزی برای آرتمن بخرم و این گردنبند رو گرفتم.این همون گردنبندی بود که براش خریده بودم و در واقع یه فروهر بود.آب دهنم رو قورت دادم.پگاه سر جاش خشک شده بود؛من و آرتمن رو نمی فهمید.من و آرتمن درست توی خلسه ای بودیم که توش خبری از پگاه نبود.همونجور سر جام برگشتم و به آرتمن نگاه کردم و با نگاهم ازش توضیح خواستم.یقه ام رو گرفت و من رو به خودش نزدیک کرد تا چیزی بگه بهم تا پگاه نشنوه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم غرید:اون فکر و خیالات غلطت رو دور بنداز.این توی گردنم نیست به عنوان یه نشونه ی عشق.این توی گردنم هست به شکل نشانه ی یه حماقت.یه حماقت؛عاشق یه منفور عوضی شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلم داد عقب.بعد هم غرید:از اینجا گم شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم جلوشون و گفتم:نیومدم اینجا که دیداری تازه کنم که برم.اومدم برای بخشش..تا نبخشیدم از اینجا نمی رم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستهای پگاه رو توی دستم گرفتم و گفتم:به حرمت دوستیمون؛تو رو خدا.من می دونم خیلی بد کردم.می دونم. ولی تو بزرگی کن و ببخش.من خودم نابودم.خیلی هم شرمنده ام.تو و آرتمن بزرگی کنین و ببخشید.خواهش می کنم.من بد بودم شما خوب باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم کرد.گفت:رویا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک هام نمی ذاشت خیلی واضح ببینمش:پگاه تو که خودت منو می شناسی.می دونی همین الان هم که دارم اشک می ریزم بخاطر اینه که دارم ذره ذره نابود میشم.ببخشیدم.خواهش می کنم.من توی رفاقتمون آدم بده شدم تو آدم خوبه باش.ببخش منو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس کم آوردم و خس خس می کردم.از زور هق هق و غرور جریحه دارم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پگاه هل من رو توی آغوشش گرفت و گفت:آروم باش.آروم باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتوش رو چنگ زدم و گفتم:منو ببخش.تو رو خدا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه ام رو ب*و*سید و گفت:بخشیدمت رویا.می بخشمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پگاه و آرتمن من رو بخشیدن.انقدر ازشون تشکر می کردم که صدای پگاه دراومد.دعوتشون کردم خونه امون.آرتمن یه کم سرسنگین بود و گردنبد رو جلوی چشم خودم توی سطل آشغال انداخت.البته کم کم بهتر شد.نه به صمیمیت قدیم و نه به سرسنگینی بعد از ازدواجم.خوب بود.پسر کوچولوشون که حالا تقریبا چهارساله اش بود،کارن،هم من رو اساسی دوست داشت و خاله رویا صدا می زد.چند باری خواستم از آرتمن و پگاه احوال مامان و بابام و تارا رو بپرسم که نشد. تصمیم گرفتم بعداً خودم شخصا برم همدان.آرتمن و پگاه خیلی خوشبخت بودن.واقعا زندگیشون بوی خوشبختی می داد حتی از صد فرسخی.آرتمن و پگاه من رو بخشیدن در اضای شکستن غرورم.معذرت خواهی ازشون خیلی برام گرون شد و یه جورایی نابود شدم ولی اینم جزو تاوان بود.برام گفتن که وقتی شرکت رو بهم ریختم،آرتمن با پولی که از تارا و امیررایا امانت گرفت تونست وضع رو به حالت قبل برگردونه ولی خب در به در دنبال من بود و وقتی فهمید که یه شخصیت واهی بودم خیلی عصبی شد ولی باز هم نفهمید کجام.گفت که همه یعنی دکتر رادمنش،خودشون،امیررایا،آندره و چه می دونم گلاره و سیما و روژان و خلاصه همه اشون با هم صمیمی شدن و باهم رفت و آمد دارن.واقعا دردآور بود.منی که نقطه ی مرکزی و اتصال همه اشون بودم از گود خارج بودم.چیزی در مورد بقیه و زندگی هاشون نپرسیدم. همین هم کافی بود.خلاصه تر بگم که مشکل مالی شرکت حل شد.ولی خود آرتمن وقتی فهمید که هدف پگاه از اینکه ازش خواسته بود به من ابراز علاقه کنه،چه بوده کلی عصبی شده.نه از هدف پگاه از اینکه پگاه این همه مدت این موضوع رو ازش پنهان کرده و پگاه هم می گفته که نمی خواسته زندگی اشون به هم بخوره.ولی پگاه سرتق داستان وقتی می بینه آرتمن خیلی عصبیه بهش میگه حالا خوبه منم عشقت به رویا،کسی که شرکتت رو بهم ریخت،توی سرت بکوبم؟و از اونجایی که دو تاشون سرتق بودن،قهر می کنن و بعد از چهارماه با پادرمیونی آناهیتا و سیما و پدر و مادرشون و نقشه هاشون پگاه و آرتمن آشتی می کنن و به زندگی قبلیشون بر می گردن.وقتی دو تاییشون داستان رو تعریف می کردن و دیالوگ ها رو زنده اجرا می کردن کلی خندیدیم.مخصوصا من.خلاصه پگاه و آرتمن هر دو اعتراف کردن که هر روز به همدیگه بعلاوه من فحش می دادن.یعنی پگاه هر صبح یه فحش نون و آب دار به من و آرتمن می داده.خلاصه انقدر گفتن و خندیدیم..آخر هم من ازشون خواستم که همه چیز رو فراموش کنن.یه کم سخت بود.هر دو قبول کردن ولی آرتمن وقتی خواست باهام خداحافظی کنه گفت:بعید می دونم بشه...خلاصه حالا هم در حد ارتباط تلفنی با پگاه در تماسم و از این ارتباط واقعا خوشحالم.حالا از بین دوازده نفر،چهار نفرشون من رو بخشیده بودن.شاید نتونن فراموش کنن ولی بخشیده بودن منو..نفرات بعدی هم که...می شدن دو تا مهره از بازی...دکتر سامان ملکی و خانم پرستار روژان صفایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر و پرستار مشغول توی بیمارستان...!دکتر دندونپزشک با تخصص ترمیم و خانم پرستار وظیفه شناس و نمونه ی سال!.چه زوجی شدن،سامانی که توی محفل ما همیشه سامان بزغاله خطاب می شد و روژان،روژان خره حالا چه زوجی شده بودن!.وارد بیمارستان شدم و از توی پذیرش سراغشون رو گرفتم که گفت الان دکتر دندونپزشک توی اتاقشونن و خانم پرستار هم توی اتاق عملن.خلاصه نشستم و دیگه حدودای ساعت سه بود که عمل تموم شد و سانس استراحت دو تاشون بود.فهمیدم که سامان و روژان دیگه می رن خونه.من هم کمین کردم یه گوشه که با تعقیب کردنشون به خونه اشون برسم.البته می شد آدرس رو از پگاه بگیرم ولی اول می خواستم توی بیمارستان حرف بزنم.حالا هم که خیلی بحثشون طول کشید باید برم پیششون و توی خونه اشون باهاشون حرف بزنم.سامان رو دیدم.همون قیافه اش بود،فقط از لحاظ تیپی بهتر شده بود.ولی همچین تغییر بارزی نداشت.یه شلوار کتان کرم پاش بود و یه پلیور نسکافه ای.کیفش هم دستش بود و دقیقا ژست یه دکتر موفق رو گرفته بود.خنده ام می گرفت.این ژست کجا و مسخره بازی هاش کجا؟! پیش استیشن منتظر موند و چندی بعد روژانی که بدو بدو میومد خودش رو به سامان رسوند و سریع بازوش رو گرفت که سامان اخمی کرد و به محیط اشاره کرد که یعنی مراعات کن ولی روژان یه چیزایی تو مایه های برو بابا تحویلش داد. موهای فر شده ی قهوه ای روشنش از مقنعه شل توی سرش بیرون افتاده بود.سامان چپ چپ نگاهش کرد و کنار هم از بیمارستان خارج شدن.چه به هم می اومدن.پشت سرشون از بیمارستان خارج شدم.سامان به سمت پارکینگ رفت و روژان توی محوطه منتظرش موند.جوری که متوجه ام نشه سوار ماشینم شدم.چندی بعد یه توکسان مشکی جلوی پای روژان متوقف شد و روژان هم سوار شد.اوپس اینا چه پولدار شدن یهو...یه صدایی از درون نهیب زد:رویای خر سه ساله نبودی تو فاز..بله خب شاید اگه منم سه سال عین خر کار می کردم پولدار می شدم و شاید بی ام و می گرفتم.به خوددرگیری ام پایان دادم و درست مثل کارآگاه گجت دنبالشون می کردم.دم یه مهدکودک موندن و چندی بعد سامان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه بچه تقریبا هم سن و سال کارن(بچه آرتمن و پگاه)بیرون اومد.دختر کوچولو،آرشیدا...همون آرشیدایی که آزیتا عاشقش شده بود.همون آرشیدایی که وقتی دیدمش یاد آوش نداشته ام افتادم.جلوی خونه متوقف شدن.یه آپارتمان شیک و بزرگ.منم اونور خیابون ماشین رو پارک کردم.روی آیفون تصویری،اسم هر کدوم از صاحب های خونه رو زده بود.سامان ملکی طبقه ی هفدهم.از گوشه ی در پارکینگ که باز بود وارد خونه شدم.تا اونا ماشین رو پارک کردن پریدم توی آسانسور و سریع دکمه ی طبقه ی هفدهم رو زدم.آسانسور که رسید دوباره پائین رفت تا حتما اونا رو سوار کنه.توی پاگرد قایم شدم.چندی بعد اونا رسیدن.سامان در رو باز کرد و اول آرشیدا رفت داخل و بعدش روژان.سریع بیرون اومدم و گفتم:سامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لحظه حس کردم خشک شد.به جای اون روژان سریع برگشت و دستش رو گذاشت روی دهنش و گفت:رویا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم آروم سامان هم برگشت سمتم.چشمهاش وقت بود بیوفته کف راهرو.آخه انقدر تعجب داشت؟وا چشونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی جلوشون تکون دادم و گفتم:بچه ها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان سریع از بهت بیرون اومد و گفت:سلام رویا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم که دیگه گیج نمی زنه و گفتم:عیک سلام.تعارفم نمی کنی بیام داخل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار رفت و روژان هم همینطور.وارد شدم و در ابتدا آرشیدا رو دیدم که با لباسهای راحتی ای که خودش پوشیده بود و کمی هم کج و معوج بود داشت توی نشیمن بدو بدو می کرد.روژان جلوم اومد و گفت:بفرما بشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکری کردم و نشستم.آرشیدا اومد سمتم و گفت:خاله رویایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب موندم.این منو از کجا می شناخت؟.گفتم:آره آرشـ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فهمیدم سوتی دادم چون سامان چپ چپ نگاهی به من کرد.حق با اون بود،وقتی من مثلا تا حالا آرشیدا رو ندیده بودم اسمش رو از کجا می دونستم؟در آنِ واحد جمله ام رو عوض کردم و گفتم:آرش هم عین تو به من میگه خاله رویا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب گفت:آوش رو می گی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قل*ب*م یهو ریخت از اسم آوش.آوش کی بود؟.گفتم:نه،آرش.پسر دوستم اسمش آرشه.حالا کوچولو منو از کجا می شناسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارم نشست و با خوش زبونی گفت:مامان یه آلبوم داره پر از عکسه.عکستون رو اونجا دیدم مامان گفت این رویاس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:خب فرشته کوچولو،اسمت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اسمم آرشیداس خاله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپش رو کشیدم و گفتم:عجب اسم قشنگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو روی لپش گذاشت و یه اخم کوچولو کرد و گفت:نکن خاله بدم میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب گفتم:چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب درد میگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان با لباس راحتی نشست و رو به آرشیدا گفت:آرشیدا برو کمک مامانت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نارضایتی سری تکون داد و عروسکش رو روی مبل گذاشت و رفت.سامان نگاهم کرد و گفت:چه عجب از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این ورا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدی شدم؛عین خودش:باهاتون حرف دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زندان خوش گذشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اینکه می دونست زندان بودم ابروهام جفتشون پرید بالا.این از کجا می دونست؟.سوالم رو به زبون آوردم که گفت: همه می دونن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شک ابرو بالا انداختم و گفتم:اونوقت این همه ای که میگی از کجا با خبر شدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پوزخند زد و گفت:خبرها میرسه خانم.حالا نمیخوای بگی برای چی اینجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون موقع روژان با یه سینی قهوه وارد هال شد.یه لبخند نچندان صمیمی بهم زد و جلوم خم شد و گفت:خوش اومدی عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکری کردم و چون به شدت گرسنه و تشنه بودم قهوه ام رو که خیلی هم داغ نبود سرکشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان و روژان هم دست کمی از من نداشتن و اونا هم قهوه اشون رو سر کشیدن.آرشیدا با شیرین زبونی گفت:خاله رویا تو بچه نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی بهش زدم و گفتم:نه عزیز دلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عروسکش رو ب*غ*ل زد و گفت:بچه دوست نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کی گفته دوست ندارم؟؟من عاشق بچه بودم ولی خب،بخت باهام یار نبود.لبخند تلخی به روش زدم و گفتم:چرا.خیلی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست چیزی بگه که روژان قاطع گفت:آرشیدا مامان برو عروسکت رو بخوابون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترش روئی بلند شد که بره که میونه ی راه سامان ب*غ*لش کرد و گفت:نبینم آرشیدای بابا قهر باشه ها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کم قلقلکش داد که اخم هاش باز شد و قاه قاه خندید و بعد رفت.من همش خیره به آرشیدا بودم که می خندید و خوشحال بود و من به این فکر می کردم که اگه یه بچه داشتم قطعا همسن آرشیدا می شد و به همین میزان شیرین زبون و مهربون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیگی چرا اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فنجون رو،روی میز گذاشتم و گفتم:عجله دارید واسه بیرون کردنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان کلافه گفت:نه؛فقط نمی تونم بفهمم حضورت اینجا چه معنایی میتونه داشته باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو فوت کردم و گفتم:می تونستم هیچ وقت این حرف رو بهتون نزنم و بزارم همینجور مخفی بمونه؛ولی دلم آروم نمی گرفت.خب حالا میگم چرا اومدم.فقط خواهش میکنم اول گوش بدید و بعد قضاوت کنید.من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان کلافه وسط حرفم پرید و گفت:میشه انقدر مقدمه نچینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وا چشه این؟!.سعی کردم نرم رو مخش و سریع گفتم:خب،سه سال پیش آرشیدا کوچولو دزدیده شد؛درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان سریع مشکوک پرسید:خب این چه ربطی به تو داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو و روژان نقشه ای که واسه امیرایا رستم پور کشیدم رو برملا کردین؛قصد من رو از دوستی بهش گفتید.کاری که یه جورایی نباید میکردین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پوزخند زد؛اول سامان و پشت بندش با نفرت روژان.یه لحظه از روژان بی نهایت متنفر شدم از اینکه واسه امیررایا زیاد از حد کاسه ی داغ تر از آش شده بود.اصلا امیررایا چه ربطی به این دختره داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان گفت:خب؛حالا معذرت بخوایم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم می خواست تا میخورن دو تاشون رو بزنم ولی حیف...محبور بودم تحمل کنم.یه چپکی نگاهش کردم به منظور اینکه خفه میشی تا گوهمو بخورم؟ادامه دادم:من از شما کینه به دل گرفتم و همچنین تصمیم گرفتم از دوتاتون انتقام بگیرم.خلاصه حساس ترین نقطه واسه ضربه زدن بهتون،دخترتون آرشیدا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب کردم هیچ واکنشی نشون ندادن.البته روژان بلند شد تا به سمتم بیاد که سامان دست گذاشت روی زانوش و گفت:امروز قرار بود بری پیش ماهرخ؛درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روژان با اخم گفت:سامان..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الان برو پیشش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست اعتراضی کنه که سامان با یه نگاه ازش خواست بره و روژان هم بدون تعلل بلند شد و رفت.اول گفتم چرا باید تنها باشیم ولی کم کم مخم فعال شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کم مکث کردم تا ببینم چی شد که همزمان سمت راست صورتم به بدترین نحو ممکن سوخت.سرم رو بلند کردم تاببینم چی شده که یه سیلی دیگه اونور صورتم نشست و از مبل پرت شدم پائین.یه اخ گفتم که سامان جلوم خم شد و یقه ام رو گرفت و گفت:هه...چه با آب و تاب داستان گوه خوریت رو تعریف میکنی...ولی فکر عاقبتش رو هم بکن.کاش هیچوقت نمیومدی و به گندی که زدی اعتراف نمی کردی!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر جمله اخر رو وحشتناک و تهدید آمیز گفت که مو به تنم راست شد.دهن باز کردم چیزی بگم که یقه ام توی دستش جر داده شد.سریع از روی زمین بلند شدم و خواستم برم که مچم رو محکم گرفت و من رو به دیوار چسبوند.آب دهنم رو بی صدا قورت دادم.سرش رو به سمت گردنم برد و یه نفس عمیق کشید که پوست گردنم آتیش گرفت.از ترس دست و پام رو گم کرده بودم.ولی توی حرکاتم ترس نبود.سعی کردم کنارش بزنم ولی مگه میشد؟!سفت من رو چسبیده بود.تقلا می کردم تا از دستش فرار کنم.کلافه و حرصی گفتم:سامان چه غلطی میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه لحنی که دودمان ادم رو به باد می داد گفت:من که گفتم نباید برمی گشتی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم برای یه لحظه قطع شد.آخه تا حالا توی این شرایط قرار نگرفته بودم.سامان مچ های دو دستم رو گرفت و یه جورایی من توی آغوشش قرار گرفتم.در یک حرکت شالم رو از سرم کشید.تا حالا انقدر توی عمرم محتاج شالم نبودم.موهام رو باز کرد.سرش رو لای موهام فرو برد و گفت:اوووف دختر تو واقعا تحریک کننده ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاطع گفتم تا شاید به خودش بیاد:سامان تو بچه داری.زن داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم خندید و گفت:یه معشوقه هم دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نالیدم:سامان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی از شانس گندم آقا از صدام و لحنم غرق لذت شد چون یه ب*و*سه روی گردنم نشوند که از حرارتش سوختم..از شدت استرس حالت تهوع گرفته بودم و از نوک پا تا فرق سرم یخ بسته بود.می لرزیدم.هر چقدر سعی می کردم از حصار آغوشش بیرون بیام بی فایده بود.اصلا این صحنه از فکرم بیرون بود؛هرگز انتظار نداشتم سامان در حال ت*ج*ا*و*ز بهم باشه..سامانی که همسر روژان و پدر آرشیدا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت سامان رو به روم قرار گرفت.چشم های نافذ قهوه ای و یه صورت بی نقص..موهای قهوه ای روشنی که توی صورتش پخش شده بود.آروم یه لبخند کریه زد و گفت:مورد پسند واقع شدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم اروم باشم تا بتونم باهاش حرف بزنم.گفتم:سامان..الان مثلا میخوای به من ت*ج*ا*و*ز کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:مثلا نه واقعا دارم ت*ج*ا*و*ز می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ته دلم یه جوری شد.کم کم داشتم وا میدادم.واسه هیچ دختری توی این

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرایط قرارگرفتن،اکشن و باحال نبود.قل*ب*م به سینه م کوبیده میشد جوری که خودمم صداش رو میشنیدم.با اخم گفتم:سامان تمومش کن.من اومده بودم برای عذرخواهی برای اون حماقتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک خنده ای کرد و گفت:الان هم میخوام ببخشمت.منتها این وسط یه چیزی باید به من برسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو به گوش چپم چسبوند و گفت:چی بهتر از یه دختر قشنگ و خواستنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون لحظه از خودم و قیافه و تیپ و زندگیم متنفرشدم.مخصوصا وقتی که لاله ی گوشم توسط سامان ب*و*سیده شد.مور مورم شد و یه جورایی...با دست سامان رو عقب زدم ولی افاقه نکرد. دستم رو روی سینه اش گذاشتم و گفتم:تو رو خدا سامان،چت شده؟؟؟نگو که یهو واست تحریک کننده شدم که باور نمی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گردنم رو دوباره ب*و*سید و دستش رو پشت سرم فرستاد و موهام رو نوازش کرد و گفت:عزیزم میدونی وقتی اون بچه دو ساله رو دزدیدی چه گوهی خوردی؟توی عوضی سگ جلوی اون بچه سیگار و حشیش و هزار کوفت و زهرمار دیگه کشیدی..وقتی اوردیش خواب نبود لعنتی!بیهوش شده بود.جلوش گوه خوری اضافه کردی؛می فهمی وقتی دخترت تا یه هفته زیر دستگاه باشه و واسه هر نفس باید جون بکنه یعنی چی؟؟؟عوضی می فهمی؟؟می فهمی دکتر زل بزنه تو صورتت و بگه بچه آسم گرفته یعنی چی؟؟می فهمی کثافت؟؟؟می فهمی وقتی به جای اینکه به بچه ات نقاشی یاد بدی،طریقه ی استفاده از اسپری یاد بدی یعنی چی؟می فهمی بچه ات به جای اینکه عروسکش رو ب*غ*ل کنه مجبوره اسپریشو بگیره یعنی چی؟بچه حرص بخوره که چرا یهو نفسش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میگیره،چرا نمی تونه بدو بدو کنه یعنی چی؟!.ها؟ها؟چی می خوای بهش بگی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنی نداشتم که قورت بدم.اشک های درشتم آروم آروم روی گونه ام سر گرفت.گوشه ی چپ سینه ام خالی شد و تیر کشید.من..من چیکار کرده بودم؟؟من آینده ی یه بچه رو خراب کرده بودم..ولی من..با همون اشک هام لرزون گفتم:ولی سامان...بخدا...بخدا من..من نه جلوش سیگار کشیدم نه حشیش..من هیچی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم توی دهنم کوبید که خون توی دستش پاشیده شد و در آن واحد دهنم گر گرفت..با چشمهای سرخش نگاه قاطع و برنده ای بهم کرد و گفت:خفه شو عوضی..انقدر دروغ نگو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسیده بودم.اره از نگاه سرخ و طلبکارانه اش ترسیده بودم:من...دروغ نمیگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نذاشت ادامه بدم و فریادکشید:من تو رو ادم میکنم...فقط صبر کن و ببین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قل*ب*م هری ریخت پایین.از فکر معذرت خواهی و آرشیدا و آسمش و همه ی دردهام بیرون اومدم و به این فکر کردم که اگه دیر بجنبم حتما حیثیتم رو از دست میدم.سامان درست عین یه سگ هار بود.از طرفی نفس های داغش و از طرفی خون و درد ل*ب*م اجازه ی فکر بهم نمی دادن.چشم هام رو وحشی کردم و گفتم:هیچ غلطی نمیکنی سامان.تو زن داری،بچه داری!سامان تو رو خدا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و یه نگاه به معنی زر مفت نزن حواله ام کرد.خون تو رگ هام یخ بسته بود.می خواستم با حرف زدن حواسش رو پرت کنم.به خودم اطمینان نداشتم.یه دختر سی ساله بودم که با قرار گرفتن توی این شرایط به شدت احساس نیاز می کردم؛ولی نمی خواستم.من رابطه با پدر یه بچه رو نمی خواستم.ولی دلم که این حرفا حالیش نبود.می ترسیدم کوتاه بیام.می ترسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم چیزی بگم که دستش خورد تو دهنم و دوباره خون راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان یه لبخند شاید قشنگ زد و گفت:اوه عزیزم..حیف این لبا نیست که روش خون باشه؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منظورش رو نگرفتم.ولی همین که خواستم فکر کنم لب هاشو روی ل*ب*م گذاشت و خونشو می کید و در قالب یه ب*و*سه ی عاشقانه ه*و*سشو تخلیه کرد.داشتم سست می شدم.دیگه جداَ کم اوردم و زدم زیر گریه.ولی سامان با چشمهای بسته و ابروهای توی هم گره خورده می ب*و*سید.نه من داشتم چی کار می کردم؟هلش دادم که کنار نرفت ولی خودش سرش رو آروم عقب کشید.لبهاش خونی شده بود.از اینکه خونم رو مکیده بود یه جوری شدم؛یه جورایی حس تهوع و لذت!.از موقعیت سردرگم سامان استفاده کردم و خواستم برم که با مخ خوردم زمین.سامان نشست کنارم و گفت:جوجه فکر فرار زده به سرت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه من به خودم بیام ژاکت قرمزم رو از تنم بیرون کشید و بعدش مانتوی جر داده شدم رو.به خودم لعنت فرستادم واسه پوشیدن تاپ چسبون و ل*خ*تم.با انگشت اشاره اش روی گردن ل*خ*تم دست کشید و گفت:اووف...چه تحریک کننده اومدی تو.از قبل می دونستی خبریه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلم داد روی گلیم توی نشیمن که ولو شدم و خودش هم روم خیمه زد.اشک هام رو پاک کرد و گفت:چیه؟چرا گریه می کنی؟من الان نوازشت می کنم وقتی آرشیدا گریه می کرد چیکارش می کردی؟بهش الکل می دادی؟ودکا؟عوضی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترس از ت*ج*ا*و*ز در کنار عذاب وجدان منو ازپا دراورد.قل*ب*م رو اتیش زد؛به همین سادگی.سلمان تماما ترس ت*ج*ا*و*ز رو توی دلم نشونده بود.اون لبخند ترسناکش و نگاه سوزانش،لحن حرف زدنش همه چی داشت من رو می ترسوند.قل*ب*م بی پروا می زد و همه ی بدنم سرد شده بود.گرسنگی و حالت تهوع شدید بهم فشار آورده بود.دستهاش رو گرفتم و با اوج التماس گفتم:غلط کردم؛ولم کن سامان...من رابطه با تو رو نمی خوام سامان..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند تلخ زد و گفت:به نظرت آرشیدای من می خواست زیر دستگاه باشه و آسم بگیره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نالیدم:بخدا من نبودم.من اصلا سیگار و حشیش نکشیدم جلوش.من...من نبودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبهاش رو که روی ل*ب*ا*م گذاشت خفه شدم.به پای خدا افتادم.من رابطه با سامان رو نمی خواستم.. ذره ذره داشتم از ترس سکته می کردم.من داشتم بزرگترین ترس یه دختر رو تجربه می کردم. دست و پا می زدم ولی افاقه نرد.به سینه اش کوبیدم ولی هیچی تغییر نکرد.خودش عقب کشید و من سریع بلند شدم که برم که مچم رو گرفت و خوردم زمین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان بی پروا خندید.ولی نه خنده ی معمولی یه خنده ی کاملا هیستریک.تا خواستم بلند شم کل کمرم سوخت و بعدش بازوم و گردنم.برگشتم سمتش که با کمربند افتاد به جونم و محکم و بی پروا می زد.جیغ کشیدم و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:سامان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:فکر کردی من کوتاه میام عوضی؟تو حکمت مرگه رویا..مرگ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر با کمر بند زده بود و من هم جیغ کشیده بودم که دیگه جون تو تنم نمونده بود.با پاش به پهلوم لگد می زد و فقط می تونستم بی جون جیغ بکشم.دیگه حتی نا نداشتم التماس کنم.همه ی دست و پا و کمرم می سوخت.جای فرار هم نبود.اصلا چرا آرشیدا نمی اومد بیرون تا سامان کوتاه بیاد؟یا روژان؟!جیغ زدم و سامان کمربند رو کنار زد و با دست موهام رو کشید و کتکم زد.همه ی بدنم رو زیر مشت و لگد گرفته بود.نفسم یهو گرفته شد چون دستش رو دور گردنم گذاشته بود و با حرص گفت:آره...زور بزن..زور بزن واسه یه ذره اکسیژن.باید درک کنی وقتی نفس آرشیدا می گیره چه دردی داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست های خیس از خونم رو روی دستش گذاشتم و چشم هام گشاد شده بود و لبهام رو از هم جدا کرده بودم تا نفس بکشم.همش حس خلاء داشتم و هر چقدر تقلا می کردم اکسیژنی نبود و داشتم مرگ رو می چشیدم. فشار دستهاش رو بیشتر مرد.واقعا قصدش کشتنم بود.اشک از چشمم بیرون میزد و بدنم می لرزید.داشتم مرگ رو به چشم می دیدم که صدای جیغ کسی رو شنیدم و بعد دستهای دیگه ای که سامان رو کنار زد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو باز کردم.اطرافم رو کاویدم.یه اتاق با خطوط آبی و سفید..دو نفر بالای سرم داشتن با یه مرد تماما سفید پوش حرف می زدن.چشم هام زیاد باز نمی شدن و همه چیزا رو تار می دیدم.صداها رو هم مثل صدای یه طوفان دریایی می شنیدم. گم بودم.اصلا توی این حال و هوا نبودم.حس می کردم سختمه نفس بکشم.دست و پام رو هم نمی تونستم تکون بدم.دلم می خواست حرف بزنم ولی گلوم خشک بود و سوز می زد؛نمی تونستم چیزی بگم.درست مثل یه جسد روی تخت بودم.سرم گیج می رفت.حس یه آدم رو داشتم که توی دریا گم شده بوده و به مدت طولانی ای توانایی نفس کشیدن نداشته؛لا جون بوم.گرسنه و تشنه و خسته و کوفته بودم. اصلا هیچی نمی فهمیدم.نمی دونم چقدر این حس ها پایدار بود تا اینکه کسی به من نزدیک شد و گفت:سامان..سامان به هوش اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون شخصی که سامان معرفی شده بود جلو اومد.یهو نفسم گرفت.اصلا نمی دونستم کیه ولی با دیدنش ترسیدم و حس می کردم باید فرار کنم و اینجا امن نیست.تند تند نفس کشیدم و بی صدا جیغ کشیدم.ولی خب جیغ بی صدا؛خفه بودم. کسی که کنارش بود هلش داد و گغت:سامان برو..برو فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه مرد سفیدپوش بالای سرم اومد و با لبخند گفت:خانم زیبا حالتون خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرد و صامت نگاهش کردم که گفت:اون مرد رو شناختی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به نشونه ی نه تکون دادم .متفکر نگاهم کرد و گفت:ازش می ترسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم.جلوتر اومد و گفت:دلیلش رو هم می دونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم به نشانه ی نه سر تکون دادم.چقدر وراج بود!.همون کسی که کنارش بود گفت:آقای دکتر این چرا هیچی یادش نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد سفیدپوش که دکتر معرفی شده بود گفت:نگران نباش خانم صفایی..بعد از سه روز به هوش اومده.سیستم مغزش هنگ کرده.درست مثل یه کامپیوتر هنوز ویندوزش بالا نیومده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون شخص کنارش با صدایی مخلوط از خنده گفت:از دست شما دکتر که توی همچین شرایطی شوخی می کنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دکتر با خنده مخلوط شد و گفت:چی کار کنم تو میگی؟شوهرت زده سیستم بنده خدا رو نابود کرده؛آنتی ویروس بنده خدا ارور میده...ناقص العضوش کردین طلبکار هم هستین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدا معترض گفت:دکتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاملا گیج شده بودم.فقط اینو می فهمیدم که دلم می خواد دو تاشون رو خفه کنم چون زیادی حرف می زدن.انقدر بی شعور بودن که درک نمی کردن دارم واسه یه قطره آب له له می زنم. تمام جونم رو جمع کردم و دست راستم رو بالا بردم و به اندازه ی حرصم محکم زدم تو بازوی مرد سفید پوش.مرده یه آخ نسبتاً بلند گفت.انقدرها هم ضربه ام محکم نبود.برگشت سمتم و همونجور که بازوش رو می مالید خنده اش هم گرفته بود ولی معترض گفت:منو چرا می زنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی نگاهش به چشمهای غضبناکم خورد،یه ژست مضحک به خودش گرفت و گفت:اوه اوه..اوضاع قاراشمیشه..خوشگل خانم چیزی می خواید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط برای یه لحظه بخاطر عقل نیمه کاملش و اینکه دردم رو فهمید ازش خوشم اومد.نمی تونستم چیزی بگم و واسه همین دستم رو،روی لب های خشک و پوست پوستیم گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتره خندید و گفت:خانم صفایی بپر یه لیوان آب بیار که الان ملکه الیزابت میزنه منو ناقص می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم صفایی بلند شد و رفت.دکتره روی صندلی کنارم نشست و گفت:جدی جدی هیچی یادت نمیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم و حرص نگاهش کردم.دکتر وراج بی مصرف!.دکتره با دیدن من گفت:وا..شما چتونه؟بفرما من رو بخور با نوشابه هم بخور که اساسی گوشت بشه به تنت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روم رو کردم سمت پنجره.مردک خَـــــز.در باز شد و همون دختر که خانم صفایی معرفی شده بود با یه لیوان اومد داخل.کمکم داد تا آب رو بخورم.آب درست مثل یه آرامبخش موثر عمل کرد.انگار جون به تنم برگشت.تا لیوان رو از ل*ب*م دور کردم و نگاهم به چشم های دکتر خورد با اخم گفتم:بی شعور بی مصرف.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم صفایی ریز ریز خندید ولی دکتره با اخم گفت:تو دهات شما بیشعور بی مصرف یعنی متشکرم جونم رو نجات دادید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وخانم صفایی رسما خندید.من ولی با اخم گفتم:بشین بینیم باو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرده یه نگاه به خانم صفایی کرد و گفت:چه بی تربیته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"-واقعا بی تربیتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو با تربیتی کفایت می کنه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس کردم این کلمه رو قبلا شنیدم و یه مرد با تاسف این رو بهم گفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم صفایی گفت:عزیزم شما استراحت کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد همراه دکتر رفتن و من رو با هزار سوال و ابهام تنها گذاشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.