بخش دوم این رمان زندگی طنازو به روایت میکشه که چه سختیای کشیده ، و به کجا رسیده و از طرفی سرنوشت ، چجوری دوباره اونو با تجربه تلخ 6 سال پیشش روبرو میکنه ، ولی این بار این تجربه تلخ براش میشه یه خاطره شیرین…

ژانر : عاشقانه، طنز

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۱۱ دقیقه

مطالعه آنلاین یکی یدونه من 2
نویسنده : نگین حبیبی

ژانر : #عاشقانه ، آمیخته با کمی طنز….

خلاصه:

بخش دوم این رمان زندگی طنازو به روایت میکشه که چه سختیای کشیده ، و به کجا رسیده و از طرفی سرنوشت ، چجوری دوباره اونو با تجربه تلخ 6 سال پیشش روبرو میکنه ، ولی این بار این تجربه تلخ براش میشه یه خاطره شیرین…

مقدمه:

این روزها چه شکستنی شده ام

باهرگفتاری

باهرکرداری

باهرنگاهی

صدای شکسته شدن می پیچد درونم

این روزها چه تلخ شده ام

مثل قهوه

مثل تریاک

مثل درد

و این تلخی گاهی کام خودم راهم تلخ می کند

این روزها چه سرد شده ام

از همه آدمها

از همه دنیا

از همه رویاها

مثل آدم برفی تنهای درون باغ

این روزها چه برایم سخت می گذرد

اما امیدم هنوز زنده است

آپدیت شدم!

خب ورژن جدید زندگیم شروع شد:

خیلیا حذف!

بعضیا دایورت!

دور بزنی دور میزنم!

لایی بکشی،لایی میکشم!

تو ورژن جدید زندگیم خیلیا تو زندگیم نیستن،آدمهای اضافی از زندگیم کات شدن،رفیقامو ریختم تو الک،هرکی موند جاش تو قلبمه،هرکیم رفت کلا به درک!

فصل اول:

اه...امضا کن دیگه لعنتی...فرشیدی با م*س*تی لبخند چندش آوری بهم زد که با یه لبخند مسخره جوابشو دادم...مرتیکه لاشخور..اگه بزارم آب از گلوت پایین بره..تا الان که مهدی مصمم بود تو رو بزنه زمین حالا من با دیدنت مصمم تر شدم...دیگه به حدی رسیده بود که کنترلش دست خودش نبود و این برای من خطرناک بود ناجور...ورقه رو زیر دستش گرفتم...

-عزیزم...یه امضا برای من میکنی؟

دوباره لبخند چندش آورش...دستشو دور کمرم حلقه کرد که بدنم مور مور شد..خودکار توی دستمو گرفت و بدون اینکه بفهمه اون برگه چیه...امضاش کرد..لبخند پیروز مندانه و بدجنسمو زدم و یکمی از الکل رو نوشیدم...آروم بلند شدم...یعنی بمیرم دیگه از این لباسای باز نمی پوشم..من با این مهدی کار دارم...بی شعور ببین منو مجبور به چه کارایی میکنه..ولی خدایی خودمم خوشم میاد از دست این مردای پست فطرت راحت شم...یه پیرهن خردلی تا بالای زانو که یقه اش خیلی باز بود و روی دو طرف کمرش یه سوراخ داشت...اه اه..رفتم توی یه اتاق خلوت...صدای کر کننده موزیک پرده گوشمو پاره کرده بود...مانتو و شلوارمو پوشیدم..شالمو گذاشتم سرم..یه بار دیگه به ورقه نگاه کردم..یه پوزخند نشست گوشه لبم...ورقه رو گذاشتم داخل کیف دستیم و از اتاق خارج شدم..فرشیدی دیگه به اوج م*س*تی رسیده بود و ولو شده بود روی مبل و دخترا دور و ورش..با چندش رومو برگردوندم..دختر و پسرا توی هم وول میخورن...سری به نشانه تاسف تکون دادم و از خونه ای که توش پارتی بود بیرون زدم...گوشیمو درآوردم و شماره مهدی رو گرفتم...درهمون حال دنبال آئودی مشکیش میگشتم...چشمم بهش خورد که به کاپوت ماشین تکیه داده بودو گوشی رو از جیب کت اسپرت مشکیش درآورد...رفتم سمتش که منو دید با ترس بهم نگاه کرد...چشم غره ای رفتمو گفتم:

-نترس..نمی خورمت...

خواستم برم توی ماشین بشینم..اما اون هم چنان به کاپوت تکیه داده بود و به من با بهت زل زده بود...نگاهش کردمو گفتم:

-چیه؟آدم ندیدی؟

مهدی خودشو جمع و جور کردو گفت:

-چرا..ولی اولین باره وقتی از ماموریتت برمیگردی غر نمیزنی...

کیفمو بردم و بالا و خیز برداشتم سمتش که بدو رفت سمت در راننده و بازش کرد با لحن کفری گفتم:

-آخه..آدم یه بار میخواد درست رفتار کنه..شما نمیزارین..بگیر بکپ کارت دارم..

مهدی دوباره قیافه جدی به خودش گرفتو نشست...رفتم و توی ماشین نشستم...خواستم یکی بزنم توی سرش که دستشو سپر قرار داد...دستمو کشیدم عقبو گفتم:

-وای مهدی!بخدا..یه بار دیگه..منو مجبور کنی از این لباسا بپوشم بدجور حالتو میگیرم..

مهدی که از اخلاق سگم خبر داشت..سری تکون داد و ماشینو روشن کرد...

با جدیت تمام گفت:

-خب؟چی کار کردی آنا خانوم؟

آنا...اسم م*س*تعارم آنا بود...کمتر کسی طناز صدام میزد..

-اه مهدی..آنا رو مشتریا بهم میگن..با طناز راحت ترم..

مهدی-اوکی..حالا بگو چه گلی به سرم کاشتی؟

لبخند خبیثی زدمو ورقه رو از کیفم درآوردم...انداختم روی داشبورد و گفتم:

-مرتیکه چندش..این چرا اینجوری بود...میدونی چقدر الکل به خوردش دادم تا تونستم کامل م*س*تش کنم؟احساس میکنم نجس شدم...

مهدی-اذیتت که نکرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کردی من هالوئم وایمیسم نگاهش میکنم؟این همه سال کلاس رزمی رفتم که چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-بهرحال..اونا مردن..مراقب باش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوکی...راستی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی نثارم کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستی چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون پورشه که حامد بهم قول داده بود چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-تو کارتو تکمیل کردی که اون پورشه رو بده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دلخوری توی صندلی فرو رفتمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب من تا پای مرگ رفتمو برگشتم..خب آقا تونستم نصف مدارکو بیارم دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-اون نصف دیگشم بیار پورشه دستته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این یک دندگی مهدی و حامد به شدت متنفر بودم...البته حامدو مهدی کنترل میکرد...بهرحال من برام کارم مهم بود...اونم چه کاری!هه..مهدی منو جلوی خونه پیاده کردو رفت...به خونه آپارتمانی که با کمک مهدی گرفته بودم نگاهی انداختم...وارد لابی شدم...نگهبان سلامی داد که با سر جوابشو دادم...به سمت آسانسور رفتم...دکمه طبقه8رو زدم که کفشه مردونه ای لای در آسانسور قرار گرفت و مدتی بعد هامان وارد شد...یه پسر جذاب و خوشگل..طبقه بالای من زندگی میکرد..وارد شد و لبخندی بهم زدو دکمه طبقه خودشو فشار داد...آسانسور حرکت کرد...بی تفاوت سرمو پایین گرفته بودم...هامان ازم دوبار خواستگاری کرده بود..ولی اصلا به دلم نمی نشست...با اینکه خیلی از دخترا براش سر و دست میشکستن..اما من جزو اونا نبودم..هامان با چشمای طوسیش منو یاد..یاده..اه نمیخوام اسم نحسشو به زبون بیارم..دوباره خاطرات گذشته..دوباره سختی هایی که این6سال کشیدم...اه..رسیدم به طبقه خودم خواستم از آسانسور خارج بشم که هامان صدام کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آنا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند برگشتم و با عصبانیت نگاهش کردم..فهمید چه گندی زده..خودشو جمع و جور کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم فرخ زاد...درباره پیشنهادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منفیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دلخوری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون ازت خوشم نمیاد...نمی تونم باهات کنار بیام..اه..بابا من تورو نخوام باید کی رو ببینم؟!مسخره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت واحدم و درو با کلید باز کردم و رفتم داخل..یه راست رفتم آشپزخونه و بطری آبو سر کشیدم...رفتم داخل اتاق..اول از همه مانتو و شلوارمو درآوردم یه لباس خواب سفید پوشیدمو نشستم پشت میز توالتم...با دقت آرایش غلیظ روی صورتمو که شبیه دخترای جلفم کرده بود پاک کردم...لنزای سبزمو برداشتم...حیف چشمای خودم..به این خوشگلی...کلاه گیس مشکیمو برداشتم...دستی توی موهای بلوندم که تازه رنگشون کرده بودم، کردم..از رنگش فوق العاده خوشم میومد...از دست اون موهای مشکی خسته شده بودم...دراز کشیدم روی تخت...چشمم به عکس بابا خورد..دوباره چشمام پراز اشک شد..بعد از مرگ بابا..ترک اون عمارت به اون بزرگی!اومدن توی یه اتاق فسقلی...کارایی که تاحالا نکرده بودم..کهنه شوری..ظرف شوری..تمیز کردن خونه مردم..دست فروشی توی مغازه های پایین شهر!کارای نیمه وقت!وای وای وای...از اون دوران متنفرم..روزی هزار بار آروزی مرگ میکردم...تقریبا بیشتر اوقات اون روزا رو به یاد میارم که یادم نره چی بودمو چی شدم...دوسال که از اون وضع اسفبار گذشت...یه روز که از کار نیمه وقتم توی کافی شاپ برمیگشتم مهدی رو جلوی خونه دیدم...از اینکه منو تو اون وضع دید خیلی ناراحت شد...قسمش دادم که به هیچ کی نگه منو دیده...اونم قول داد که نگه ولی کمکم کنه...منم گفتم چی از این بهتر!بهتر از پیشنهاد های کثیف مردای ل*ا*ش*ی*ه...اولش تو همون اتاق زندگی کردم...مهدی کارای اختلاس انجام میداد و حامد از اون بدتر..من موندم چجوری این دوتا لو نمیرن..اما کارشون برام مهم نبود..من کار خودمو میکردم..ولی من مدیونشم...بهم یه آدرسی میدادن میرفتم مدارکیو میاوردم امضا میگرفتم و اینجور چیزا...بخاطر اینکه بعضی مردا بهم آسیب نزنن مهدی پیشنهاد داد برم ورزش های رزمی...منم رفتم تکواندو..الانم دان3دارم...از اونورم یه تیر اندازی رفتم...مهدی هم با پارتی هاش یه کُلت با مجوز برام گرفت که همیشه توی کیفمه...البته دوساله که ژیمیناستیکم میرم...برای انعطاف بدنمو اینجور چیزا...مهدی بیشتر کاراش با من راه میفته..یه جور مهره ام براش و خوب میدونم اگه دست از پا خطا کنم یه مهره سوخته میشم و یه راست سطل آشغال!خوب میدونستم سر چند نفرو زیرآب کرده...اوففف...چه زندگی نکبت باری!بالاخره تونستم یه خونه 100متری توی بخش متوسط تهران بگیرم...هنوزم مترجمی میکنم..البته برای شرکت مهدی...زندگیم تکراری و بی معنی شده...آخه یکم هیجان،فراز و نشیب!اه..لعنت به این زندگی...آخه من چه کاری کرده بودم که م*س*تحق این همه عذاب باشم؟با همین فکرای مزخرف هر شبه به خواب رفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو روی یه کیک شکلاتی گذاشتم و دختره از یخچال برام درآورد...گذاشت روبروم روی پیشخون... با صدای تو دماغیش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزی بنویسم روش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرد نگاهش کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نخیر...کافیه...یه شمع2و8بدید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره کیک رو داخل جعبه گذاشت و شمعارو داخل پلاستیک گذاشت...یه رسید نوشت...رفتم سمت حساب داری و پولشونو حساب کردم...سوار پژو پارس سفیدم شدمو به سمت خونه حرکت کردم...ماشینو جلوی خونه پارک کردم..امروز باید کار نیمه تموممو تموم کنم...وارد خونه شدمو کیکو گذاشتم روی اُپن...مانتو و شالمو درآوردم...خیرسرم امروز تولدم بود...اما چقدر غریبانه...خب خودم خواستم کسی نفهمه..پس بهتره نق نزنم...کیکو برداشتم و کنج خونه نشستم...شمعارو گذاشتم...28...چقدر زود6سال گذشت...یعنی الان بچه ها چطورن؟خوشبختن؟هی...شمعارو روشن کردم و به سوختنشون چشم دوختم..اشکام جاری شد...ولی خب من6سال ناپدید شدم...چرا دنبالم نگشتن؟یعنی انقدر بی اهمیت بودم؟خب شاید بودم...نه طناز!اونارو مقصر ندون...مقصر تویی بدبخت...چقدر طاها اصرار کرد بیای خونش...چقدر لیلا و ساغر و مرضیه و ترنم خواستن یه کاری توی شرکت برات جور کنن قبول نکردی؟پس حالا بِکِش...اون موقع مغرور بودم در حد گرررگ!اما حالا...اشکام بند نمی یومد...نزدیک شمع شدم...زیرلب زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تولدت مبارک طناز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و شمعارو فوت کردم..چی میشه منم طمع خوشبختی رو بکشم؟6سال دردو رنج بس نبود؟زنگ در به صدا دراومد...اشکامو پاک کردم و رفتم پشت در...از چشمی در دیدم که مهدیه...بینی مو بالا کشیدم و درو باز کردم...و رفتم نشستم روی کاناپه ها...مهدی با حامد اومدن...اه بازم این پسره چندش..صدبار گفتم اینو نیار خونه من...!مهدی لبخند گرمی زد و نشست روبروم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام..این ورا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامدم نشست کنار مهدی و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهدی گفت تولدته..اومدیم تبریک بگیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی تفاوت نگاهش کردمو با لحن سردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لطف کردین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی که دید داره اوضاع قاراش میش میشه...گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-طناز جان..تولدت مبارک...البته ما بجز تبریک برای کاره دیگه ای هم اومدیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تای ابرومو بالا انداختم...دستامو روی سینم قفل کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-ببین..یکی داره برای ما مشکل درست میکنه...منو حامد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-ما ازت میخوایم بری و مدارکی که ثابت میکنه ما اختلاس کردیمو از خونه اش کش بری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی من امشب باید کار نیمه تموممو تموم کنم..یادته که؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-آره...اون به کنار..انجامش بده..ولی..این یکی مهمه..درضمن کار یکی دو روز نیست..باید اعتماد صاحب خونه رو به دست بیاری...بعدم اتاقی که مدارکو میزاره پیدا کنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی نقش بازی کنمو گولش بزنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی یکی از پاهاشو روی اون یکی انداختو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رومو کردم سمت چپو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-منو حامد پول خوبی بهت میدیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقدر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-800تا خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حامدو مهدی نگاه کردم..داشتم وسوسه میشدم...ولی اینکه برم اونجا بمونمو نقش بازی کنم سخته...اگه سوتی بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب اگه سوتی بدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-مطمئن باش سوتی نمیدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقدر ازم مطئنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-آره..مطمئنم که میگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا کجاهست خونش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی با بیخیالی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاریس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عین فنر از جا پریدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فرانسه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد-چرا برق گرفتت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو یکی زر نزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد با غیض نگاهم کرد...خب میخواست نپره وسط!رو به مهدی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا پاریس مهدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-چون یارو فرانسه زندگی میکنه...دلیل بیشتر از این؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب این صحیح..ولی من باید با یه فرانسوی هم زبون بشم؟سخته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوباره ولو شدم روی کاناپه...مهدی یکم خودشو جلو کشید و آرنج دستاشو روی زانوهاش قرار داد...لبخند خبیثی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اتفاقا...ایرانیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوق گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دروغ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی اخم کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من قیافم به کسایی میخوره که دروغ بگن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو انداختم پایین،خدایی وقتی جدی حرف میزد حرف تو دهنم می ماسید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-بهرحال..تصمیمتو بگیر..بهم خبره بده..تافردا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فردا؟!چقدر زود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی با لحن کفری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم برامون مهمه..میفهمی اینو؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داری میگی من نفهمم؟!چه صداشم برای من میبره بالا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی نفس عمیقی کشید که آروم بشه..بعد بلند شد و با لحن آرومی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فردا بهت زنگ میزنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو کرد به حامدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بریم حامد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد بلند شد اومد طرفم...یه جعبه ای رو گرفت طرفمو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تولدت مبارک...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جعبه رو ازش گرفتم...رفت سمت مهدی و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد-مهدی...تو به طناز هدیه نمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-من هدیمو قبلا دادم...بریم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره داده بود...یه ادکلن خیلی گرونو خوش بو که من عاشقش بودم...گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میموندین کیک بخورین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی یه تای ابروشو بالا دادو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بازم از این بچه بازیا میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص نگاهش کردم که لبخندی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کار داریم باید بریم..شرمنده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حداقل خوبی مهدی این بود که ضدحال میزد یه جوری جبران میکرد...ولی را..اه اسمشو به زبون نیار طناز!لبخندی بهشون زدم و تا دم در بدرقشون کردم..رفتم توی آشپزخونه که پیش دستی و چاقو و چنگال برای کیک ببرم...در جعبه ای که حامد بهم داده بودو باز کردم..یه دستبند طلا...به دستبند برلیانی که 6سال پیش موقع عید از اولین عشقم عیدی گرفته بودم نگاه کردم..تو این6سال نتونستم اینو بفروشم..شاید کسی که اونو بهم داده نامردی کرده...ولی خب..برام عزیز بود...یه یادگاری...دستبند طلای حامدو انداختم توی سطل آشغال!نه استفادش میکردم و نه حوصله داشتم برم آبش کنم..به چه دردم میخورد؟نشستم و کیکمو خوردم...گوشیمو برداشتم و روی تخت دراز کشیدم...به پیام هایی که برای هر مناسبت طاها و ساغر و لیلا و ترنم و مرضیه میفرستادن دوباره نگاه انداختم..توی همشون گفته بودن که برگردم..اما من میترسیدم...که بهم ترحم کنن...اه..بهشون فکرنکن!اون پیشنهاد مهدی..بدجور وسوسه انگیز بود...چیکارش کنم؟ساعت8بود...ساعت1ماموریت داشتم..با این حساب میتونستم4ساعتی بخوابم...ساعتمو زنگ گذاشتمو خوابیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق معمول تیپ مشکیمو زدم..نقاب مشکیمو هم روی صورتم زدمو یه کلا مشکی که جلوش پره داشتو روی سرم گذاشتم...کوله مشکیمو گذاشتم روی دوشم و از خونه زدم بیرون...سوار پراید مشکی که برای این کارای مخفیانه خریده بودم شدم...و به آدرسی که مهدی بهم داده بود رفتم...جلوی خونه ویلایی بزرگی نگه داشتم...از ماشین پیاده شدم و بهش تکیه دادم..به خونه چشم دوختم...دفعه قبل که اومدم تموم موقیعتارو سنجیده بودم...رفتم دیوار پشت خونه که کوتاه تر بود...دستمو بالای دیوار گذاشتم و با یه جست پریدم اونور...اویییی...مچ پام درد گرفت...یکم کچ پامو ماساژ دادم...عینک دید در شبمو زدم که دوربینا رو پیدا کنم...از این تیرکمون کوچولاهایی که سنگ پرت میکننو دستم گرفتم و هر دوربینی که میدیدمو خورد میکردم...رسیدم پشت در خونه...نه انگاری هنوز یارو بیداره!شب زنده دارا...احتمالا دختر آورده خونه..چون صدای قهقه شون میاد... خاک برسرتون!رفتم پشت خونه...پنجره بالکن باز بود...پامو روی لبه اولین پنجره گذاشتم..یکی از پاهامو روی لبه اون یکی پنجره..آروم آروم میرفتم بالا...دستمو گرفتم به بالای پنجره سومی که دیدمشون...مظفری کثیف ببین با دختره چه لاس میزنه...دختره هم بدش نمیادا!اه اه چندش ب*و*سیدتش...دیگه نگاهشون نکردم و بالاتر رفتم که رسیدم به بالکن...پریدم توش و وارد اتاق مظفری شدم..آخ تو حلقت گیر کنه این خونه!همه رو از راه حروم به دست آوردی...رفتم سراغ گاو صندوق..با یه گوشی و چندتا دستک و ابزار تونستم درشو باز کنم...خب خب خب...چقدر پول و مول اینجاست..مجبورم همه شونو بردارم که یه وقت شک نکنه فقط برای مدارک اومدم..هرچی بود و نبودو ریختم توی کوله ام...که در اتاق باز شد...عین جت پریدم پشت مبل کنار در...مظفری و اون دختره دست در دست هم درحالی که قربون صدقه هم میرفتن،وارد بالکن شدن...درحالی که نشسته بودم،پاورچین پاورچین از در اتاق خارج شدم...بدو از پله ها پایین اومدم...داشتم وارد راهروی خروج میشدم که یه دوربین دیدم..سریع عقب کشیدم و قایم شدم...دوباره کمونو درآوردم و کارشو ساختم...با لبخند پیروز مندانه ای،وارد حیاط شدم...خیلی ریلکس در حیاطو باز کردم که صدای مظفری رو شنیدم که داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آنا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و نگاهش کردم...روی بالکن ایستاده بود،و دستشو دور کمر دختره حلقه کرده بود و هردو با تعجب به من زل زده بودن...کلتمو درآوردم و یه گلوله توی پنجره کنارشون خالی کردم که دختره جیغ بلندی کشید و بدو رفت تو..مظفری هم همین طور...پوزخندی زدمو از خونه به سرعت خارج شدم...سوار پرایدم شدم و به سمت خونه حرکت کردم...دیگه بین این فاسدا اسمم مشهور شده بود...میدونستن میام سراغشون...پولایی که از گاو صندوقش کش رفته بودمو انداختم گوشه خیابون و دوباره حرکت کردم سمت خونم...ماشینو توی پارکینگ پارک کردم...پیاده شدم و نقابمو از روی صورتم برداشتم..داشتم می رفتم سمت آسانسور که صدای کسی رو شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمت صدا که دیدم هامانه!هیععع...چشمام از ترس خشک شده بود...ولی سریع حالت عادیمو به دست آوردم...اوففف...نفسمو با حرص بیرون دادم..چون کلاه جلوی چشمامو گرفته بود،برش داشتم...هامان تعجب کرده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آنا..تویی؟چرا این مدلی تیپ زدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به شما مربوط میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هامان در حالی که میرفت سمت آسانسور گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه...آخه نشناختمت فکرکردم دزد اومده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم...من رفتم دزدی،ولی نه اینجا...کارم شبیه دزدی بود ولی دزی نبود...من مدارک خاصیو برمیداشتم...به پولا کاری نداشتم...بعدشم هدفام مشخص بود..کسایی که فاسد بودنو میزدم زمین..با هامان وارد آسانسور شدیم...بدون حرفی زل زده بودم به شمارنده های طبقه ها...هامان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی..دختری مثل تو...این موقع شب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند نگاهش کردم که ساکت شد...در آسانسور باز شد و من رفتم بیرون هامان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شب بخیر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش و سرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همچنین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رفتم سمت خونم...کلید انداختم و درو باز کردم..وارد شدم.. و هرکدوم از لباسامو جایی انداختم...رفتم حموم و یه دوش یه ربعه گرفتم...لباسای پرت شدمو توی حال جمع کردم و داخل کمد گذاشتم...یه آستین کوتاه مشکی با شلوار آدیداس زرد پوشیدم..حوله ای دور موهام پیچیدم و خوابیدم...اون اوایل حتی پول اینو نداشتم یه سشوار بخرم...الانم دیگه بهش عادت کردم و از سشوار بیزارم...البته شده بخاطر همین خشک نکردن موهام سرما بخورم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم پایین بود و با قاشق چای خوری قهوه مو بهم میزدم...سرمو آوردم بالا و به محیط کافی شاپ چشم دوختم،به ساعتم نگاه کردم،5دقیقه دیگه باید فرستاده حامد اینجا باشه،امیدوارم دیر نکنه چون اخلاقمو خوب میدونین،بلند میشم میرم.دوباره سرمو انداختم پایین.قهوه مو مزه مزه کردم.کمی بعد صدای نازک دختری رو کنارم شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آنا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم،اسم رمز!با لحن سردی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره با ناز و ادا نشست،البته اونقدرم با عشوه نبود ولی من بودم که کلا خیلی ایراد گیر و ریز بین شده بودم.یه دختر بینی عملی،با چشمای درشت مشکی،لباش پروتز شده،گونه های کاشته شده،مژه های مصنوعی،موهای ش*ر*ا*بی که تا نصف از شالش بیرون بود،یعنی یه تکون میخورد همون شالم میوفتاد روی شونش...نمیزاشتی سنگین تر بودی...من فقط یکم از موهام بیرون بود،بخاطر همین ملوسم میکرد...آرایش زیادیم نداشتم،یه خط چشم با رژ کالباسی،ولی این دختره!مطمئنا اگه دستمو میزاشتم روی صورتش دستم فرو میرفت توی یه عالمه کرم و پنکیک و این جور چیزا!آرایش غلیظی کرده بود!چندش...دختره نیشش وا شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تموم شدما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم از این همه خوش مزگیش...پوزخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داشتم فکر میکردم،اگه هر روز یه مدل آرایش میکنی خونوادت چطور میشناسنت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره از خشم قرمز شد،ولی حرفی نزد...میدونست بازم میچزونمش...پاکتو از کیفم درآوردم و روی میز به طرفش سُر دادم...سریع پاکتو گرفت و انداخت توی کیفش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو سمتش دراز کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سوییچ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخرته نگاهی بهم انداختو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حامد گفت از خودش بگیری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص دستمو جمع کردم..کیفمو برداشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونوقت حامد کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره بلند شدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شرکت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنارش رد شدم که باعث شد بهش تنه بزنم،از کافی شاپ بیرون اومدم،ماشین نیاورده بودم،تاکسی گرفتم و رفتم سمت شرکت حامد.جلوی یه ساختمون بزرگ وایساد،پیاده شدم و پولشو حساب کردم،نگاهی به آسمون خراش حامد انداختم..همش مال حروم!پوزخندی زدمو وارد آسانسور شدم..دکمه طبقه12رو زدم...از آسانسور بیرون اومدم.یه راهروی باریکو یه در.درو باز کردم که وارد یه سالن بزرگ شدم...اولین بار بود اومده بودم اینجا ولی تعریفشو زیاد شنیده بودم...ته سالن یه در بود و کنارش یه میز که پشتش یه دختر جوون نشسته بود.دور تا دور سالن مبل بود.رفتم سمت میز دختره و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوه...اینم که از این دخترای جلفو سبکه...من موندم این حامد این دخترارو از کجا پیدا میکنه،دختره طلبکارانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با آقای سرلک کار داشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره پشت چشمی نازک کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقت قبلی دارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس بفرمایین.درحال استراحت هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم محترم.بگید آنا اومده.خودشون اجازه میدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره به سرتاپام نگاهی انداختو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آنا؟کیشون باشین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به شما مربوط میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشی-بله که مربوط میشه.من منشیشون هستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منشی هستی که باشی.من طرف حسابم با حامده نه تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشی-زود پسرخاله نشین خانوم،حامد نه و آقای سرلک...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم برم سمت اتاق حامد که منشیه پرید جلوم...با حرص نگاهش کردم،با خشم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا میرین خانوم محترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیزاری برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشی-نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حامد!هوی حامد!بیا بیرون ببینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشیه سعی میکرد جلومو بگیره ولی من فقط داد میزدم...حامد با ترس اومد بیرون از اتاقش...با دیدن وضعش خندم گرفت،کرواتشو شُل کرده بود،آستینای پیرهنشم تازده بود تا آرنج...موهاشم که آشفته...این داشته استراحت میکرده یا کوه میکنده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد با صدای محکمی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجا چه خبره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشی-آقای سرلک این خانومن که اصرار دارن شمارو ببینن،منم گفتم شما در حال استراحت هستین،ایشونم داد و هوار راه انداختن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد اومد جلو و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام...طناز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب بهش اشاره کردم و با چشم و ابروگفتم اسممو نگه،حامد خودشو جمع و جور کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-طناز چطوره آنا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس راحتی کشیدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه...تو که گفتی من بیام شرکت امانتیمو بگیرم چرا به اینا نسپردی من میام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد-ببخشید حواسم نبود...بیا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با دستش به اتاقش اشاره کرد،منشیه هنوز جلوم بود،بهش نگاه کردم که رفت کنار،با غرور رفتم توی اتاق و حامد پشت سرم اومد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم محمدی دوتا قهوه لطفا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و درو بست...اشاره کرد بشینم روی مبل،نشستم و اونم روبروم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوففف...چه پرروهایی که پیدا نمی شن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد خندیدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انتظار نداشتم بیای...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غیض نگاهش کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مجبور بودم چون پای پورشه وسط بود...وگرنه من صدسال سیاه پامو توی این خرابه نمیزارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد-باشه نزار...ولی حالا که اومدی بیا ناهارو باهم باشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم مخالفت کنم که نذاشت و ناهارو سفارش داد...دوباره نشست روبروم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حامد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد پوشه های روی میزو مرتب کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم،درباره اون پیشنهاده توی فرانسه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صاف نشست و تکیه داد به پشتی مبلو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میخوام یکم اطلاعات داشته باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد-بدون زیاد نمی تونم بهت اطلاعات بدم،در این حد که این مرده مدارکی علیه ما داره،یکی از بزرگ ترین شرکت ها توی فرانسه رو داره،یعنی مارک محوصلاتش خیلی معروفه...و نونش تو روغن...یکی از رقیبای سرسخت مائه.خونش از هرلحاظ امنیت بالایی داره...ماهم میخوایم تو بری اونجا و برامون اون مدارکو بیاری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب..میگی امنیت بالائه،من با چه بهونه ای برم اونجا آخه احمق؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد لبخند خبیثی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به عنوان پرستار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پرستاره مَرده؟!مگه چند سالشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد بلند خندیدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه..مرده30سالشه...از بچش باید مراقبت کنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس راحتی کشیدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوففف...از دست تو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یدفعه با حال زار گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من بچه داری بلد نیستم...اصلا شک نمیکنه من از ایران پاشدم رفتم اونجا که پرستاری بچشو بکنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد-بچش4سال داره،تا حدودی از آبو گِل در اومده.بعدشم دختره انقدر شیطون هست که چندتا پرستارو انداخته بیرون.بخاطر همین مرده براش مهم نیست کی باشی و از کجا باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای کارم زاره..پس دختره..خب شاید تا حدودی باهاش کنار اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد-کنار میای...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دراتاقو زدن و ناهارو آوردن،بعد از خوردن ناهار که کوفتم شد برای انکه حامد روم زوم کرده بود.اه...از نگاهای خیره متنفرم،رفتیم به پارکینگ ساختمون، پورشه مشکی رنگی که ته پارکینگ بود بهم چشمک میزد...حامد سوییچو بهم داد و منم بعد از خداحافظی ازش سوارش شدم..وای خدا..خیلی وقت بود دلم برای این ماشینا تنگ شده بود...دستی روی فرمونش کشیدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بریم یه دوری بزنیم خوشگلم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشنش کردم،آخ جون موتورش عجب صدای خفنی داره!پامو روی پدال گاز فشردم که ماشین از جا کنده شد..تا ساعت8شب تو خیابونا دور دور میکردم...رسیدم خونه،ماشینو با احتیاط توی پارکینگ،پارک کردم.باید یه فکری برای پژو پارسم بکنم...پژو پارسو بیرون پارک کردم و وارد خونه شدم...ولو شدم روی مبل...لباسامو با یه آستین کوتاه سفید مشکی با شلوار آدیداس مشکی عوض کردم،موهای بلوند خوشگلمو بالای سرم محکم بستم که گوشه های چشمم کش اومد و شیطونی شد.اومدم بیرون و یه لیوان آب خوردم که زنگ در به صدا دراومد...پشت در رفتم،هامان بود.یه شال سفیدو از کمد کنار در برداشتم و سرم گذاشتم و درو باز کردم..یه سینی دستش بود.توشم آش رشته...آخ جون!مال منه؟!به هامان نگاه کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام..کاری داشتین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هامان لبخندی زد و گت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینو مامانم درست کرده برای اهالی ساختمون،اینم برای شمائه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاسه آشو برداشتمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دست مادرتون درد نکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هامان-خواهش میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم درو ببندم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم فرخ زاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت و نگاهش کردم، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم خورد به در آسانسور که باز شد و مهدی ازش بیرون اومد.اومد سمت ما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام مهدی.خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی در حالی که موشکافانه به هامان نگاه میکرد و هامان به اون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم رو کرد به منو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کارت داشتم مزاحم شدم طن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یدفعه ابروهاش بالا پریدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آنا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند هولی بهش زدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی رفت داخل،از هامان خداحافظی کردم و منتظر جوابش نموندم،درو بستم و به سمت مهدی که اور کتشو درآورده بود و نشسته بود روی کاناپه ها رفتم و روبروش نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزی میخوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-نه ممنون.باید برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب چی کار داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-این پسره کی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هامان...پسر همسایه بالاییمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-بهت علاقه داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جا خوردم...مهدی از این سوالا نمی کرد...خیلی راحت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی با بیخیالی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو هم دوسش داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیش خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-بهت میگم.راجب به پیشنهادم فکر کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو فکر.بد فکریم نبود،800میلیون بابتش گیرم میومد...پوزخندی زم،6سال پیش800میلیون برام حکم1000تومنو داشت...سرمو گرفتم بالا و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قبوله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی لبخندی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میدونستم.بخاطر همینم پرسیدم که به هامان علاقه داری یانه،چون پاپیچت میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از طرف اون هیچ نگرانی نداشته باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-اوکی.من همه کاراتو برات جفت و جور میکنم،یه هفته دیگه میری.باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه.داشتی اسممو لو میدادیا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی خندیدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب چیکار کنم...به اسم واقعیت عادت کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی بلند شد و اور کت مشکیشو پوشید و به سمت در رفتو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میبینمت.فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و تا دم در بدرقه اش کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی داشت میرفت که یه لحظه برگشتو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پورشه تو دیدم.مبارکه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون.خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و رفت داخل آسانسور.درو بستم و رفتم به اتاق خوابم.شدید خوابم میومد..امشبم که شکار مکار نداشتم...تا سرمو روی بالش گذاشتم به خواب رفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلیطی که مهدی جلوم گذاشته بودو از روی میز برداشتم...نگاهی بهش کردم..برای فردا بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-مطمئنی میتونی انجامش بدی دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص نگاهش کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای!از 2ساعت پیش تا الان 8بار اینو بهم گفتی...چه خبرته؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی سرشو انداخت پایینو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه..میترسم از پسش برنیای...بعد نقشه هامون نقش برآب بشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو باریک کردم و با لحن مشکوکی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نکنه چیزی هست که به من نمیگین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی که متوجه شک من شده بود سریع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه..نه اصلا...چه چیزی...گفتم یه وقت پشیمون نشی...باید دوماه اونجا بمونی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خیال راحت به پشتی مبل تکیه دادم که مهدی نفسشو داد بیرون،مطمئن بودم یه چیزیو ازم مخفی میکنه...!ازش یه لپ تاب که برنامه های امنیتی که روش از کار انداختن و کار کردن با دوربینا و گاو صندقا و دزدگیرا رو بهم یاد میداد،داخلش نصب کرده بود گرفتم و به سمت خونه راه افتادم...باید برای فردا آماده میشدم...رفتم و چند دست لباس شیک خریدم..اومدم خونه و چمدونمو بستم...فردا پروازم ساعت12بود..قبلش میخواستم برم پیش بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلابو روی قبر بابا پاشیدم و روی اسمش دست کشیدم...لبخند تلخی زدمو ماجرای سفرمو براش تعریف کردم..مطمئنا بابا خیلی ناراحته که من یه خلاف کار شدم...ولی دنیا و سرنوشت برای من اینجور خواسته بود...!سرنوشت...!پوزخندی گوشه لبم نشست...لعنت به این سرنوشت...نگاهم به مرد و زن و بچه ای افتاد که به سمت قبر میومدن...یکم که دقت کردم از تعجب چشمام گرد شد!سریع خودمو پشت درختچه ای که کنار قبر بابا بود و دیدی نداشت قایم کردم..باورم نمیشد!طاها...اینجا...بعد6سال.. .فکم منقبض شد...بغض گلومو گرفت...آروم سرمو از پشت درختچه آوردم بیرون...طاها جوری نشسته بود که نیم رخشو میدیدم...تمنا هم پشتش بهم بود...یه دختر بچه...بچه اوناست؟!آخی..کی عمه شدم خودم نفهمیدم...طاها با بابا شروع به حرف زدن کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاها-بابا..دیگه چی کار کنم؟بابا کمکم کن..کمکم کن شرکتو سرپا نگه دارم...تنهایی خیلی برام سخته...اگه طناز بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدو ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا،طناز کجاست؟شما میدونید مگه نه؟چرا پیش ما برنمیگرده؟چرا از ما فراریه؟چرا انقدر غرورش از خونوادش مهم تره؟چقدر 6سال پیش اصرار کردیم بهش کمک کنیم...قبول نکرد؟سرم داد کشیدو گفت نیاز به ترحم کسی ندارم؟هرسال همه بچه های فامیل براش اس ام اس می فرستیم...تاییدش میره..یعنی همه پیامامونو میخونه ولی جواب نمیده...چقدر بهش اصرار کنیم؟بابا کمکمون کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونم اشتباه کردم که غیب شدم..ولی دیگه نمی تونستم برگردم..خجالت میکشیدم...نمیدونم برای چی...طاها رو کرد به اون دختر بچه و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-طرلان...اون گلابو از کیف کوچولوت میدی به بابایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرلان؟!اسمش طرلان بود..چه اسم قشنگی...طرلان لبخند بچگونه ای زدو شیشه گلابو از کیف کوچولوی صورتیش درآورد و به سمت طاها گرفت در این لحظه تمنا یدفعه ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-طاها!اینجا یه شیشه گلاب هست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاها با تعجب به شیشه گلابی که من گذاشته بودم روی قبر بابا و دسته گل لیلیوم کنارش با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-طناز...اینجا بوده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای خاک به سرم!گاف دادم..اساسی!قبل اینکه بیشتر دنبالم بگردن همون جور نشسته،پاورچین پاورچین ازشون دور شدم...کمی که دور شدم صاف وایسادم و نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم به دوییدن...هنوز فاصله چندانی باهم نداشتیم..رسیدم به تاکسی سمندی که برای فرودگاه گرفته بودم و پریدم توش...راننده به سمت فرودگاه حرکت کرد...گوشیم زنگ خورد.مهدی بود،درحالی که نفس نفس میزدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی با حالت کفری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا الان..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفشو قطع کرد و نفس عمیقی کشید،میدونستم عصبانیه و داره با این کاراش خودشو آروم میکنه،وقتی نفس عمیق میکشید آروم میشد...با لحن خونسردی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنمو قورت دادمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دارم میام فرودگاه،تو رسیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-بله.ما زودتر از مسافر رسیدیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه کی باهاته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-حامد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون احمقو چرا دنبال خودت کشوندی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-طناز..آروم باش..مراقب حرف زدنتم باش میشنوه.فهمید دارم میام بدرقه ات،اجبار کرد بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوکی.میبینمت.فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی-فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیو قطع کردم...یادم میاد طاها بهم گفته بود که دلیل ورشکستگی بابا،کلاه برداری بوده...یه سری افراد باهاش قرار داد میبندن و بابا همه وقتشو برای تحویل اون کالاها میزاره...بعدم که اونا جا میزنن همه کالاها میمونه رو دست بابا،کم کم بدهی بالا میاره...هی...بالاخره رسیدیم فرودگاه مهرآباد...چمدونمو از راننده گرفتم و وارد سالن شدم...چه ازدحامی!جمعیت تو هم وول میخوردن...یکی از پشت به شونم زد،برگشتم دیدم حامده.با بی تفاوتی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد لبخندی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام خانوم مافیایی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غیض بهش نگاه کردم که حساب کار دستش اومد و دهنش بسته شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهدی کو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من اینجام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مهدی بود که از روبرو میومد..چطور ندیدمش؟!لبخندی زدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی هم جواب لبخندمو دادو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علیک سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد با اعتراض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقا یعنی چی؟طناز وقتی منو میبینه،پشت چشم برام نازک میکنه و بهم به زور سلام میده،ولی وقتی مهدی رو میبینه زودتر بهش سلام میکنه و تازه بهش لبخندم میزنه!این عدالت نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو مهدی خندیدیم و من گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون مهدی آدمه..ولی تو نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد دست به سینه شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینم انصاف نیست...من از هرلحاظ از مهدی سر ترم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تای ابرومو بالا انداختمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مثلا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد کمی فکر ردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تیپ!پول!هیکل!آداب معاشرت!چی بهتر از این؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سرم اشاره کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همه اینارو داشته باشیا...عقل نداشته باشی اینا هیچه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا دست از کل کل بردارین..همچین تحفه ایم نیستم...طناز بریم پروازت دیر شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند پیروز مندانه ای بخاطر اینکه حامدو تا حد لازم چزونده بودم زدمو دنبال مهدی راه افتادم...چمدونمو تحویل دادم،کارای بلیط و اینا انجام شد و من از مهدی و حامد خداحافظی کردم و بماند که چقدر این دوتا بهم سفارش کردن!قرار شد با اسم واقعی خودم برم،اونجا افرادی میومدن دنبالم.وارد هواپیما شدم و روی صندلی مورد نظرم نشستم...کنار دستم که دختر کوچولو بود...هدفونمو توی گوشم گذاشتم و چشمامو بستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی که گذشت صدای گریه اومد..هدفونو برداشتم و به اطرافم چشم دوختم که دیدم همون دختربچه داره گریه میکنه...سرمو بهش نزدیک کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شد عزیزم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر بچه فقط گریه میکرد،زنی که کنارش بود،که فکر کنم مامانش بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهونه مامان بزرگشو گرفته،خیلی بهم وابستن...ولی ما باید بریم پیش بابا مگه نه شایلین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیزم..شایلین...چه اسمایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایلین فقط گریه میکرد و صدای اعتراض بعضی ها بلند شده بود...کنار گوشش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهنگ دوست داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایلین بهم نگاه کردو لبخندی زد...لبخند مهربونی تحویلش دادم و هدفونمو گذاشتم توی گوشش...آروم شد و کم کم به خواب رفت...آهنگ لایت بود...وقتی شایلین خوابید،مامانش هدفونو بهم داد و منم گذاشتم توی کیفم،دیگه حوصله گوش دادن نداشتم،صندلیم کنار پنجره بود...به آسمون آبی و ابرها چشم دوختم...نمیدونم چی شد که خوابم برد..."در یه اتاقیو باز کردم..یه تابلو با یه جفت چشم دریایی..افتادم توی استخر و جیغ کشیدم!چشمامو با وحشت باز کردم...وای خدایا..این چه خوابی بود؟!با دستم گلومو فشار میدادم و به روبروم خیره شده بودم...مادر سما تکونم دادو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم؟خوبید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس بهش نگاه کردم و سرمو به علامت آره تکون دادم.مهماندار برام یه لیوان آب آورد که سرحالم آورد...سرمو تکیه دادم به پشتی صندلیم و دوباره به آسمون خیره شدم...از خوابیدن دوباره میترسیدم...این چه خوابی بود؟!نمی دونم از دیدن این خواب چه حسی داشتم...یه حس نه خوب نه بد!بالاخره رسیدیم پاریس و فرود اومدیم.چمدونمو تحویل گرفتم و از فرودگاه بیرون اومدم..دور و اطرافمو نگاه میکردم بلکه آشنایی رو ببینم...یه تابلوی کوچیک نظرمو جلب کرد!طناز فرخ زاد!یه مرد کت و شلواری مسن فرانسوی اون تابلورو دستش بود...رفتم طرفش و باهاش فرانسوی صحبت کردم که گفت باید دنبالش بیام...به طرف یه ماشین شیش در سفید که آرمش بی ام و بود رفت و در آخرو برام باز کرد...با طمانینه نشستم و اونم اومد داخل و روبروی من نشست...گوشیشو برداشت و تماسی گرفت.چون همش میگفت بله آقا...چشم آقا..بله همراهمونن...به یه دروازه بزرگ سفید رسیدیم...یه ایستگاه نگهبانی هم کنارش قرار داشت!اوووووه...چه تجهیزاتی!کارم در اومد...دروازه بزرگ باز شد و ما وارد یه جاده بزرگ شدیم...تقریبا بعد ده دقیقه رسیدیم به یه میدون که ماشین دور زد و جلوی یه عمارت خیلی خیلی خیلی بزرگ سفید که شبیه کاخ بود نگه داشت...از ماشین پیاده شدم و با دهن باز به عمارت خیره شدم...مرده ازم خواست دنبالش برم...باهم رفتیم داخل...چقدر نگهبان!چه مشکوک هم بهم نگاه میکردن!انگار ارث باباشونو خوردم!احمق ها...یه حالی ازتون بگیرم...به یه جایی رسیدیم که از دو طرف پله میخورد و میرفت بالا...زیر پله ها هم یه راهرو خورده بود...مرده بهم گفت وایسم و رفت بالا،منم جلوی اون راهرو وایسادم...به مهدی اس ام اس دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رسیدم...موقعیتم اثبات شد،باهات تماس میگیرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیمو گذاشتم توی کیفم که متوجه نگاه نگهبانا به خودم شدم..چه هیزن!همچین نگاهم میکنن انگاری لباس نپوشیدم...یه شلوار جین مشکی با پالتوی چرم مشکی پوشیدم...یه شال مشکیم گذاشته بودم...اینکه اصلا باز نیست!مشکل دارن به خدا...یه زن مسن فرانسوی با لباس فرم سورمه ای،که شامل دامن و کت میشد اومد به سمتم...پوست سفید و چشمای سبز و موهای بلوند داشت که بالای سرش بسته بود...لبخندی بهم زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهش کردم...داشت فارسی صحبت میکرد!نیشم وا شد و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام...شما ایرانی هستین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنه دوباره لبخند زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه من فرانسوی هستم...آقا برامون کلاس زبان فارسی گذاشتن،منم یاد گرفتم...تو باید طناز باشی..درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله.میتونم اسم شمارو بپرسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من ژاکلینم...میتونی منو ژاکی صدا کنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ژاکلین اومد حرفی بزنه که صدای جیغی که مثل صدای زلزله بود اومد!با تعجب اینور و اونور و نگاه کردم که دیدم ژاکلین به بالا سرم که پله ها بود نگاه میکنه...تا خواستم بالا سرمو نگاه کنم خیس شدم!!!وای این چی بود؟سریع به بالا سرم نگاه کردم که یه دختر بچه سرخ پوستو دیدم...مگه اینجا سرخ پوستم پیدا میشه؟!ژاکلین اخم کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم رزا!بس کنین...این چه کاری بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزا؟این کیه؟انگاری شخص مهمیه که باهاش با احترام صحبت میکنن...یه سرخ پوست؟!ووییی...رزا بدو بدو از پله ها پایین اومد و جلوم وایساد و بهم خیره شد...قدش تا رونم بود...لبخند شیطونی زد و تفنگ آبیشو سمتم گرفت...با چشمای از حدقه دراومده نگاهش میکردم که سیلی از آب رو صورتم خالی شد!با دهن باز و دستای از هم باز شده به دختره خیره شده بودم که نشست زمین و غش غش خندید...بعدم در بین خنده هاش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-Zhaky... par …humide…forme…Zhaky

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(ژاکی...ژاکی..صورت..خیس شده...)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غیض داشتم نگاهش میکردم که ژاکلین رفت سمت رزا و تفنگ آبی رو از دستش گرفت و پرت کرد روی مبل و روبروی رزا زانو زد و چیزهایی دم گوشش گفت...منم دست به سینه بهشون نگاه میکردم..بعد از چند دقیقه ژاکلین دست رزا رو گرفت و به سمتم اومد..با عصبانیت زل زده بودم بهش..برام زبون درازی کرد که چشمام از حدقه در اومد!لباسش یه نیم تنه سرخ پوستی با دامن و کلاه سرخ پوستی بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ژاکلین-واقعا منو ببخشین طناز جان...رزا دختر شیطونیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله..معلومه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزا زبون باز کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.