رمان دختر بد پسر بدتر به قلم مرجان فریدی، مهشید قرایی مقدم

قصه تلخيست.

در قصه ها دختر ها پاک اند و معصوم و فريب خورده!

در قصه ها آدم ها مهربانند و ساده!

من هم آدم همين قصه ام.آما انسانيتم مرده است.

قلب دارم،اما يخ زده است.

دخترم و زيبا ام و شيشه اي.

اما دخترم و پليدم و پر از خورد شيشه اي که برنده است.

من دختر بد اين قصه ام و گمان مي کردم هميشه پيروز ميدانم.

اما تو آمدي.تو ثابت کردي گرچه من بدم!

اما تو بد تري!

من دختر بد شدم و تو پسر بد تر.

هرچند که تا پايان اين قصه پيچ و تاب زيادي خورديم.

اما نه من باختم و نه تو.

چون اگر چه هميشه خوبي و پاکي پيروز مي شود.

اما من و تو ام در اين ميدان برنده شديم.

من با بد بودنم تو را پيروز شدم.

تو با بد تر بودنت قصه را فتح کردي.

اين بد و بد تر کنار هم چه قصه اي که رقم‌نمي زند!

به قلم‌مرجان فريدي.

.

خلاصه:

نياز دختري خود ساخته و جوونيه که اگر چه سختي زيادي رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هيچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته!

تنها بد شده و با بدي زندگي مي کنه.

کل زندگيش بر پايه دروغ ساخته شده و با گول زدن و گناه و هرچه که نادرسته احساس خوبي داره.

اما آيا هميشه قراره نياز پيروز شه؟

قراره هميشه دل سنگ و بي احساس بمونه؟

با وجود يه پسر خيلي بد تر از نياز!

من که اين طور فکر نمي کنم!

به قلم مشترک:مرجان فريدي

مهشيد قرايي مقدم.

اشکامو پاک کردمو با هق هق شروع کردم به تعريف کردن ماجرا :

_ پار...پارسال دقيقا همين موقع بود که اومد و گفت ديگه من و نمي خواد و عروسي رو به هم زد.

به اينجا ک رسيدم هق هقم اوج گرفتو باعث شد که پسره هل بشه و دست پاچه گفت:

-آروم‌ باش دريا. بايد باهاش کنار بياي اما آخه چرا امروز رفتي مهمونيش؟ نگاه کن الان چجوري شدي انقدرم که ماشالا خورديش.

سعي کردم بيشتر تو نقشم فرو برم

جيغي کشيدمو گفتم :

-آروم باشم؟ چطور آروم باشم ها؟ چطور؟

و دستام و روي صورتم گذاشتم بلند بلند به گريه کردنم ادامه دادم و بين گريه هام گفتم که من و برسونه خونه و آدرسو بهش دادم اونم بدون اينکه چيزي بگه به سمت خونه‌ روند.

_ دريا رسيديم

باصداي پسره چشمام رو باز کردم و با صداي خفه اي گفتم ممنون و به سمت عقب برگشتم تا کيفم رو که وقتي سوار شده بودم اونجا گذاشته بودمو بردارم و وقتي که صورتم‌و برگردوندم کارتي رو جلوي صورتم ديدم.

_ اين چيه؟

چشماي قهوه ايش و تو تاريکي بهم دوخت و گفت:

_ شمارمه خواستم اگه ميشه بيشتر باهم اشنا بشيم

لبخندي زدمو کارت رو‌گرفتم و تنها به خدافظي اکتفا کردمو از ماشين پياده شدم و به سمت در قهوه اي رنگ به راه افتادم اونم تک‌بوقي زد و رفت وقتي دور شد از جلوي در کنار اومدمو اشکامو پاک کردم و دستمو داخل کيف کردم و کيف پولو برداشتمو همونطور که به سمت سر خيابون ميرفتم تا يه تاکسي بگيرمو برم خونه داخل کيفو وارسي کردم سيصد تومن پول خب خوبه ، با ديدن اسمش روي کارت مليش شروع کردم به بلند بلند خنديدن که باعث شد همه کسايي که تو پياده رو بودن به سمتم برگردن و چپ چپ نگام کنن اما من بي اهميت بهشون به خنديدنم ادامه دادم اخه اسمش به قيافه تي تيشش اصلا نميومد اون پسر با اون‌موهاي سيخ سيخ که خيلي مدل قديمي بود و لباس زردو شلوار سفيد کجا ، اسم اردشير با اين ابهت کجا!

بقيه کيف پول و نگاه کردم چيز بدرد بخوري نداشت پول هارو برداشتم و کيف پول هم همونجا پرت کردم و لبخند زنون دستم رو جلوي تاکسي زرد رنگ تکون دادم

در خونه رو با کليد باز کردم و در حالي که مي خنديدم گفتم

يه درصد فکر کن اسم من دريا باشه

با خنده خودم و رو کاناپه بنفش رنگ خونه ولو کردم و در حالي که به زور سعي مي کردم دکمه هاي مانتوم و باز کنم بلند بلند خوندم

- امشب شب مهتابه.حبيبم رو مي خوام حبيبم اگر خوابه، اميرم رو مي خوام،اميرم اگر نيستش ...سعيدم رو مي خوام!

شل و ول و منگ در حالي که از دسته هاي مبل گرفته بودم خودم و به توالت رسوندم .

صورتم و به زور با اب يخ شستم و در حالي که با خودم اروم اروم زمزمه مي کردم گفتم:

- پسره ي کودن،اخه،دختري که نصفه شب مست و پاتيله.واسه چي بهش اعتماد مي کني؟

از دستشويي ک بيرون اومدم يه راست به سمت اتاق رفتم و خودم و پرت کردم رو تخت خوابم وچشمام و بستم .ميدونستم سگ مستم و قرار نيست زود خوابم ببره!

فکر مي کنم به فردا.مخم اون قدر هنگه که فکر نکنم بتونم اهنگ بسازم!

چشمام و مي بندم و سعي مي کنم بخوابم و زمزمه وار زير لب ميگم:

- اينم يه شب سگي ديگه

با صداي زنگ چشمام و باز کردم.

گيج و گنگ به اطراف نگاه کردم سرم درد مي کرد که بخاطر زياده رويم تو خوردن الکل بود ، بي حوصله و به زور پتو رو از روم کنار زدم و آروم آروم به سمت پذيرايي حرکت کردم .

موهام و با دست چنگ زدم رو به بالا و رفتم سمت در وردوي.هرکي پشت در بود انگار دست بردار نبود!

تا درو باز کردم روهام خودشو پرت کرد داخل و با حرص گفت:

- باز سگ مست کردي که خوابيدي تا اين موقع!

با اخم گفتم:

-تو هم باز دخالت کردي؟اصلا اين جا چي کار داري؟

روهام کلافه داد زد:

-هي نرو رو موخ من نياز! يکي از اونايي که تيغش زدي اومده بود دم رستوران.کم مونده بود رستوران و رو سرمون خراب کنه شانس اورديم رئيس نبود وگرنه بيچاره شده بوديم!

بي حوصله نگاهش کردم و تاپ زرشکيم و از رو شکمم کشيدم پايين که آخرم رفت بالا و نافم با پيرسينگ قلب شکلش ديده شد.

توجهي به روهام نکردم و رفتم تو آشپزخونه و قهوه سازو روشن کردم.

روهام پشتم اومد و گفت:

- تو چرا اينطوري آخه!من بهت ميگم تا اخراج شدنت چيزي نمونده تو برا من ميري قهوه درست کني؟

با پوزخند گفتم:

- اوني که تيغش زده بودم نگفت چرا اينجوري دو درش کردم!

کلافه و عصبي گفت:

-نه!

پوزخندم عمق گرفت.رفتم جلوي روهام ايستادم و گفتم:

- حقش بود ..اصلاحق همشونه ، درضمن من کارم و از دست نميدم اگرم از دست بدم..

چشمکي بهش زدم و ادامه دادم:

- راه هاي کسب درامد رو خوب بلدم..

روهام ناراحت بهم خيره شد و گفت:

- باشه ديگه تو کارات دخالت نمي کنم.هر کار دوست داري بکن!

به سمت در رفت و از خونه خارج شد.

در حالي که زيرلب زمزمه مي کردم خوندم:

- تو چرا..نيستي پيشم...وقتي ميدوني ازت من ...سير نميشم!

تو چرا دستاشو ميگيري...وقتي مي دوني باهاش نمي موني!

لبخندي زدم و گفتم:

ايول شعرش قشنگ ميشه زود دفترچه مخصوصم و از تو کشوي پاتختي برداشتم و در حالي که به سمت اشپزخونه مي رفتم شعر و نوشتم رو کاغذ تا يادم نره.

قهوه که اماده شد نشستم رو مبل و در حالي که سرم و مالش مي دادم شروع کردم به هورت کشيدن قهوه اينطوري بيشتر مي چسبيد!

از حموم اومدم بيرون و بدون اينکه موهام و خشک کنم حوله قرمزم و دورم پيچيدم و در حالي که به سمت کيفم روي ميز مي رفتم و زيپش رو باز مي کردم به ساعت نگاه کردم .

نيم ساعت وقت داشتم.

بسته سيگارم و از تو کيفم بيرون کشيدم و يه دونه درآوردم و با فندک صورتي و نگين دارم روشنش کردم.

در حالي که از سيگار کام مي گرفتم به سمت اتاقم رفتم .

و در کمد و باز کردم .کمد پر از لباساي رنگارنگ و شيک بود به لطف بي اف افاي رنگارنگم خوب مي پوشيدم و خوب مي گذروندم.

شلوار جين مشکيم و به همراه پيرهن چارخونه قرمز مشکيم که تقريبا يک وجب و نيم بالاي زانو بود رو از توي کمد برداشتم و شال مشکي رنگم و هم به زور پيدا کردم و رو تخت انداختم.

به سمت اسپيکرم رو پاتختي رفتم و اهنگ مورد علاقم از انريکه پخش شد.

درحالي که با آهنگ ميرقصيدم لباسام پوشيدم و بعد به سمت ميز آرايشم رفتم و رژ لب قهوه اي رنگمو از بين انبوه رژ هاي رنگاوارنگم برداشتم و روي لبهام کشيدم نيازي ب آرايش نبود چون جاي خاصي قرار نبود برم نگاهي ديگه به آينه انداختم و بعد از اينکه فهميدم مشکلي نيست سوئيچ رو برداشتم و از خونه خارج شدم.

درحالي ک به موتورم نزديک مي شدم گفتم:

_ چطوري عروسک؟

سوار ميشم و کلاه کاسکت مشکي رنگم رو هم روي سرم ميزارم و بعد پوشيدن دستکشام گاز مي دمو به سمت رستوران حرکت ميکنم و بعد تقريبا ده مين دير کردن ب رستوران ميرسم موتورو پارک ميکنمو به طرف در پشتي ميرم و وقتي وارد ميشم درحالي ک کلاهم و روي ميز ميزارم ميگم:

_ سلام به همگي سفارش چيه؟

روهام بدون توجه بهم.سه بسته غذا رو گذاشت تو صندوقش و صندوق رو به دست گرفت و از کنارم رد شد برگشتم ديدم که رفت سمت موتورش و صندوق و پشت موتور گذاشت و حرکت کرد و رفت.

اخمام رفت تو هم.همين مونده بود که باهام قهر کنه!

ياسمن با ديدنم لبخند گنده اي زد و گفت:

- واي بلاخره اومدي!

لبخندي زدم و گفتم:

- نچ ، هنوز در حال اومدنم نرسيدم.

ياسمن دست کش هاي ظرف شويي رو در اورد و خواست بدوئه سمتم که سلطان گفت:

- آشپزخونست يا مهد کودک؟خانوم آرام باز اومديد جو و به هم زديد.

با اخم به آشپز پير و بي اعصاب رستوران زل زدم و زير لب گفتم:

- کي بميري راحت شم؟

ياسمن ريز خنديد و رفت سمت سه تا پلاستيک که توش غذا بود رو به دستم داد و گفت:

- بدو نياز.الان رئيس مياد ميبينه سفارش ها مونده داغ مي کنه!البته که نمي دونم چرا به تو کار نداره و اخراجت نمي کنه!

راست مي گفت.خودمم نمي دونستم چرا رئيس اخراجم نمي کنه. مي دونستم زن و بچه داره و سرش تو لاک تودشه يعني دلش هوايي نشده.پس واسه چي هوام و داره!

در حالي که از رستوران خارج مي شدم گفتم:

- داغشم.دوست دارم!

خنديدم و ياسمنم خنديد.صندوق و برداشتم و به صندلي عقب موتور وصلش کردم و غذا هارو گذاشتم داخلش.

سوار موتور شدم و خواستم را بيافتم که ياسمن دوييد سمتم و داد زد:

- بيا ادرس و بگير نياز.

آدرسا رو ازش گرفتم و گازو گرفتم و رفتم سمت خونه اولين کسي که سفارش داده.

نزديک رستوران بود و اين کارم و راحت تر مي کرد.

به در بزرگ خونه خيره شدم و پوفي کردم و رفتم زنگ در و زدم.

صداي زني از ايفون پيچيد:

- با کي کار داريد

- از رستوران مخصوص اومدم.سفارش داشتيد؟

زن - بله الان ميام

بي حوصله به بدنه موتور تکيه دادم بعد دو مين يه زن قد بلند در حالي که رو صورتش ماسک زيبايي گذاشته بود درو باز کرد .

خندم گرفت صورت سبزش و چشماي ژاپنيش به همچين خونه اي تو زعفرانيه نميومد!

غذا هارو گرفتم سمتش که لبخندي زد و گرفتشون و پول وگرفت سمتم.

پول و گرفتم گذاشتم تو کولم و بعدش دو تراول گرفت سمتم و گفت:

- اينم انعام!

ازش گرفتم و گفتم:

- باي!

زن با تعجب نگاهم مي کرد شايد توقع داشت از انعامش ذوق مرگ شم! يا کلي قربون صدقه صورت ماسکيش برم! سوار موتور شدم و در مقابل نگاه خيرش به سمت مقصد بعدي حرکت کردم.

***

به ساعت نگاه کردم و کليد رو تو قفل در چرخوندم دقيق دوازده شب بود.

وارد خونه شدم و کفشام و در اوردم و گوشه اي پرت کردم و شالم رو از سرم برداشتم و با خستگي بازوهامو ماساژ دادم

برقاي سالن و روشن کردم که باديدن فرد رو به روم و ميز پر از غذا هاي رنگا رنگ جلوم .اخمام رفت تو هم.

- تو خونه من چي کار داري؟

با عجله بلند شد و گفت:

- نياز عزيزم به حرفام گوش بده من...

داد زدم:

- برا من ، من من نکن از خونه من بکن بيرون!

زد زير گريه و گفت:

- دخترم باهام اين کار و نکن!

به النگو هاي پهن و گردنبند بزرگ طلاش نگاه کردم ، به موهاي رنگ شدش ، به ابرو هاي تتو کردش ، به لباساي گرون و دماغ عمليش!

پوزخندي زدم و رفتم جلوش و گفتم:

-دختر؟! زنيکه تو مگه دخترم داري! اصلا من دختر نيستم!

با حيرت نگاهم کرد و دستش و برد بالا و کوبيد تو صورتم.

سرم و فوري بلند کردم و گفتم:

-گمشو از خونم بيرون!

با گريه گفت:

_ من اومدم برات غذا درست کردم .برات کادو خريدم .تا رابطمون و درست کنم بعد ببين تو چي کار کردي!

ابروهام و به هم گره زدم و گفتم:

- غذا؟کادو؟رابطه!

زدم زير خنده و بين خنده با تمسخر گفتم:

-که رابطه!

با حيرت نگاهم مي کرد که يهو خيز بر داشتم سمت ميز و رو ميزي و به چنگ گرفتم و با شدت کشيدمش که کل ظرفا و غذا ها به شدت ريختن رو زمين و صداي بدي و توليد کردن .

با چشماي خوش رنگ و غرق اشکش نگاهم کرد و داد زدم:

- اين غذا هارو مي گفتي؟

دوييدم سمت کانتر و جعبه کادويي رو برداشتم و کوبيدمش رو زمين و در حالي که لگدش مي کردم داد زدم؛

- اين کادو رو مي گفتي؟

رفتم جلوش و در حالي که از خشم سرخ شده بودم با دست به گونم اشاره کردم و داد زدم:

- اين رابطه رو ميگي؟

با نگاه خيس و مبهوت زل زده بود بهم که ادامه دادم:

- رابطه اي وجود نداره.دختري وجود نداره.

با بغض گفت:

- چه قدر عوض شدي نياز!

با پوزخند گفتم:

_ عوض نشدم.عوضي شدم

با پوزخند در حالي که به سمت اتاقم مي رفتم گفتم:

-حتي روحتم خبر نداره چه قدر دختر بدي شدم!

وارد اتاق شدم و درو محکم پشت سرم بستم و به سمت گيتارم رفتم همون موقع صداي در اومد که خبر از رفتنش ميداد.

بدون توجه به رفتنش گيتارم و از روي پايه برداشتم و روي تخت نشستم و شروع کردم به کار کردن روي اهنگ جديدي که داشتم ميساختم .

ديگه بهش هيچ حسي نداشتم.حتي بهش فکرم نمي کردم.اون اسمش از عزيزاي زندگي من خط خورده بود.

اون قدر بيخيالش بودم که بدون توجه به کمر خم و زانوهاي لرزونش اومدم تو اتاق و حالا ام که رفته!

يه قسمت از آهنگ بود که هرکار مي کردم درست نمي شد و واقعا رو مخم بود کم اعصابم خورد بود اينم اضافه شد،

از جام بلند شدم گيتارو سرجاش گذاشتم اين جا نميشد.تمرين کرد.از اتاق بيرون اومدم و رفتم توي اتاق کارم.يه اتاق داغون و خيلي کوچيک و با سقف نم زده.اما پر از ساز هاي خوشگل که يادگار بابا بود. اتاقي که واقعا بهم حس آرامش مي داد از بچگي عاشق سازو رقص و خلاصه اين چيزا بودم و واقعا هم توي اين دو حرفه استعداد داشتم پنج سازو ميتونستم بزنم.

به طور حرفه اي. و رقصمم که حرفي توش نيست، ولي متاسفانه نميتونستم هيچ کاري انجام بدم جز اين که براي خوانده هاي زير زميني آهنگ بسازم.تمام اميدم اينه که چندتا اهنگي ک فرستادم قبول کنن تا بتونم از ايران برم

ايران بودنم مساوي بود با هر روز درد کشيدن.مساوي بود با هر روز تحمل قيافه کسايي که دوست داشتم بميرن!

سري تکون مي دم و از فکر و خيال ميام بيرون.

شايد اگر چندين سال پيش بود از سيلي خوردن به دست مادرم عذاب مي کشيدم اما الان فقط به خاطر ديدن قيافش عصبيم.

مادر...چه اسم کليشه اي !

به سمت گيتار کارم رفتم برداشتمش و نت هايي ام که نصفه درست کرده بودم رو روي پايه گذاشتم و شروع کردم به درست کردن اشکال هاش.

با احساس درد توي مچ دستم گيتارو سرجاش گذاشتم به ساعت نگاهي انداختم که با ديدنش هنگ کردم شيش ساعت گذشته بود وساعت پنج صبح رو نشون ميداد مثل هميشه وقتي سر اينکارم اصلا خسته نميشم.

از سرجام بلند ميشم و ميرم تا يکم قهوه بخورم من که تا الان بيدار بودم ديگه نمي ارزيد که برم بخوابم بعد ازينکه قهوه جوش رو به برق زدم روي مبل خودم و پرت کردم و به سقف زل زدم توي فکر رفتم.

اگر قبولم نمي کردن کل اميدم نا اميد ميشد.

تموم شدن اميدمم براي زندگي درست مساوي بود با...

همون دختر بدشدن دختري که چند وقته توي وجودم ريشه کرده و هر روز بيشتر از قبل ريشش و محکم تر ميکنه هوفف بيخيالش فردا کلي کار دارم بايد يه سر برم باشگاه و اين نت هارو کامل کنم چون پس فردا وقت تحويلشه شبم که شيفت دارم با روهامم که دعوام شده نميشه بگم بجاي من بره و اين يعني يه شب بيداري ديگه با صداي قهوه جوش از جام بلند شدم و راهي که چند دقيقه پيش طي کرده بودمو برگشتم

جلويه آينه ايستادم به خودم خيره شدم شلوار لي زاپ دار و پيرهن آبي تيره لي و کلاه مشکي چون با موتور اينور اونور ميرفتم و تا اخر شبم درگير بودم حوصله اينکه مانتو بپوشمو اينارو نداشتم کوله مشکيمو برداشتمو از خونه بيرون زدم و به سمت باشگاه راه افتادم

****

موتورو توي پارکينگ پارم کردم و کلاه کاسکتو از سرم برداشتم و بعد کلاه خودم رو روسرم گذاشتم و به سمت راه پله رفتم هميشه ازين قسمت که بايد اين همه پله رو طي کنم متنفر بودم اما خب کاريشم نميشه کرد مجبورم .

نفس نفس زنون جلوي در ايستادم آخه چرا انقدر بالاس طبقه شيشم جاي باشگاه زدنه؟

بعد از پنج مين که نفس گرفتم و تونستم عادي نفس بکشم زنگ و زدم و بعد چند ثانيه با قيافه خندون شاداب روبه رو شدم واقعا ک اسمش به رفتارو چهرش ميخورد.

_ سلام نياز خانم چه خبرا؟ تو که مي دوني مسابقه نزديکه و بچه ها ماست! چرا يکي در ميون مياي؟

_ برو گمشو اونور از نفس افتادم!

با شنيدن لحنم بلند خنديد و گفت؛

_ منم خوبم منم دلم تنگ شده بود.

_ شاداب يه ليوان آب پرتغال برام بيار تا موقعي که لباسمو عوض مي کنم.و اين قدر حرف نزن!

_ نياز دارم باهات حرف ميزنم

بدون توجه به شاداب لباس هام و از توي کوله دراوردم يک نيم تنه مشکي با سرهمي آبي موهامو هم از پشت با کش بستم و بعد ب سمت ضبط رفتم و روشنش کردم شادابم وقتي ديد به حرفاش گوش نميدم رفت تا برم آب پرتغال بياره منم شروع کردم به گرم کردن بدنم تا موقعي ک بقيه بچه ها بيان کلا پونزده نفر بوديم ک رقص گروهي کار مي کرديم نه تا پسر و شيش تا دختر الانم داشتيم براي يک مسابقه خيابوني کار مي کرديم که مال يک ماه ديگه بود و اگه ببريم کلي پول گيرمون مياد که اينجوري ميتونم راحت حتي بدون قبولي اون اهنگ ها از ايران برم.

_ بيا کوفت کن.

با صداي شاداب از فکر بيرون اومدم و ليوان رو ازش گرفتم.

_ دمت گرم.

همون موقع صداي زنگ اومد که خبر از اومدن بچه ها مي داد معمولا همشون

باهم مي رسيدن.

جلوي آينه سراسري و بزرگ سالن ايستادم و به پارکتا خيره شدم که صداي جيغ و داد بچه ها اومد که داشتن با ذوق احوال پرسي مي کردن.

برگشتم سمتشون که يسنا و ستايش و سهيلا دورم جمع شدن و به گرمي باهام احوال پرسي کردن و از اين که تعطيلات عيد کلاس قطع بوده ابراز ناراحتي کردن.

سهيلا با نيش باز نگاهم کرد و گفت:

- امروز چيکار مي کنيم؟

بهرام با لبخند گفت:

-اهنگ جديده انريکه خوبه؟

بعد بهم نگاه کرد و با لبخند گفت:

- سلام بر دلبر خانوم!

پوزخندي مي زنم و بدون اين که حتي ذره اي جلب توجه داشته باشم

با موهام بازي کردم و لبم و به دندون گرفتم و گفتم:

- چطوري مکمل!

بهرام خنديد و در حالي که با هيجان خاصي بهم زل زده بود گفت:

- تو رو ديدم خوب شدم!

ماني و ياسين و سجادم به سمتم اومدن و باهم دست داديم و به قول روهام الکي مثلا ابراز دلتنگي کرديم.

چند دقيقه ديگه هم.منتظر شديم و وقتي اکيپ سما و رامين شون اومدن اهنگ و گذاشتيم و من جلوي همه ايستادم.

_ خب.مي خوام کل انرژيتون و بزاريد براي همين الان و اين جايي که هستيد.

لبخندي زدم و ادامه دادم:

- خب.زوج ، زوج کنار هم وايستيد.

پسرا صدا هاي بامزه اي در اوردن و با هيجان رفتن و کنار دختراشون ايستادن

با ريموت دکمه رو زدم و گفتم:

_ حرکت و اروم اروم ميرم .مرحله به

مرحله با من بيايد جلو

آهنگ که پخش شد دستام و روي هم جلوي صورتم گذاشتم و آوم آروم جاي دستام و عوض کردم .يک بار روشونه يه بار رو گردن

چرخ خوردم و يهو رو به عقب خم شدم و وقتي گردنم هم تراز با نيمه ي کمرم شد يهو آهنگ حالت ضرب گرفت.

آهنگ ريحانا° بود و اون قسمتاي ضربش صداي کوبش ضربان قلب بود .

همون طور که خم بودم مرحله به مرحله حالت شوک وارانه بالا اومدم مثل طپش قلب.

سر پا که شدم نفسي گرفتم و با ريموت اهنگ و استپ زدم و گفتم:

- خب؟

دخترا با هيجان جيغ زدن هر کسي يه چيزي و با جيغ مي گفت:

- عاليه!

- شروعش خيلي جذب کنندس!

- مثل رقاص هاي حرفه اي آمريکايي بودي.

دست زدم و گفتم:

- حواس ها جمع.چيزي به مسابقه نمونده .اول بشيم.کلاس رقصتون معروف مي شه.و پول خوبيم گيرمون مياد خودمونم معروف مي شيم

پس به جاي حرفاي چرت.اون بدناي رو فرمتون و يه تکوني بديد!

سوت زدم و گفتم:

- خب دو رديف مي شيم.دخترا همه سمت راست با من حرکت طپش قلب و تمرين

مي کنن و پسرا هم اون طرف با بهرام

کار مي کنيد

بهرام سري تکون داد و با پسرا که مدام غر ميزدن رفتن اون طرف.

لبخندي زدم و گفتم:

_ خب...بامن!..1.2.3.4.

دست راست رو چپ...چپ رو پا....راست رو گردن..يه چرخش

- 321

-حالاخم شيد.منتظر شيد اهنگ اولين طپش و بزنه..

حالا اروم و با قفسه سينتون به خارج ضربه بزنيد ...درسته..

کنار ساغر ايستادم و به سينش فشار اوردم و گفتم:

- ضربات و زياد کوچيک ميزني بزرگش کن.

ساغر پشت چشمي نازک کرد و گفت:

به نظر من که من از تو بهتر ميرم

من با خونسردي طوري که همه بشنون گفتم:

- به نظر منم تو ام چون بالا تنه ات تخته نمي توني ضربه بزني!

حس کردم همه ساکت شدن به صورت سرخ شده از خجالت ساغر چشم دوختم و گفتم:

_ اين جا منو تو نداريم.من من نکن.حالا هم يا برقص يا برو!اين جا جاي پولداراي لوس و احمق نيست.

ساغر با چشماي اشکي نگاهم کرد و دوييد از سالن بيرون همه بهم خيره نگاه مي کردن داد زدم:

- دوباره شروع مي کنيم.

- 4 3 2 1

بهرام اون طرف من. با سرعت داشت هيپ هاپ تمرين مي کرد کلا ازش خوشم نميومد.

اما خب بچه پولدار بود و خوشگل

که اصل کارم هميناست.اصلا مگه اخلاق و عشقم مهمه!

معلومه که نه. خيس عرق شده بودم.

رو بچه ها داد زدم:

- بچه ها تمرين کافيه.بقيش واسه سه شنبه

همه پيشنهادم و رو هوا زدن.

از کنار پرهام رد شدم و داشتم با بطري ابم اب ميخوردم که جلوم ايستاد بهش نگاه کردم که گفت:

_ دلم برات تنگ شده بود نياز.خيلي بهت نياز داشتم!

پوزخندم و پنهون ميکنم و ميخوام جوابي بدم که ياسين دست ميندازه دور کمرم و در حالي که من و با خنده مي کشونه سمت بچه ها ميگه:

- کي پايست بريم دربند؟

تقريبا همه جيغ مي زنن که ما..ما..

لبخندي مي زنم و در حالي که سعي دارم از تو بغل ياسين بيام بيرون ميگم:

_ خونه ي من زعفرانيست تا بيام دير ميشه!

دروغ که هناق نيست.هست!؟

پرهام بهارام و هول داد و اومد جلو و گفت:

-مي رسونيمت!

سعي مي کنم ظاهرم و حفظ کنم نبايد بفهمن خونم اون جايي که مي گم نيست.کلا قصدم اين نبود که کلاس بزارم و اينا...

نه من براي در اوردن پول بايد هم رنگ مردم تو هر جايي که کار مي کردم مي شدم.

من وقتي پيک موتوري بودم يه نياز ساده و کوچه بازاري بودم.

و حالا تو کلاس رقص مختلط تو بالا شهر تهران يه نياز با کلاس و پولدارم!

پس بايد مثل خودشون مي بودم تا مثل بقيه باهام رفتار کنن.

يسنا ناراحت و با لباي آويزون گفت:

- اذيت نکن نياز ديگه...بيا بي تو خوش نميگذره.

لبخند ميزنم و در حالي که با حوله دور گردنم و خشک مي کنم مي گم:

-گور باباتون...ميام.

همه با هم هورا ميکشن.

پرهام با لبخند جذابي گفت؛

-پس من ميرسونمت.

برگشتم سمتش به چشماش زل زدم و گفتم:

- پرهام من نگفتم وسيله ندارم!گفتم راه دوره!

پرهام گيج چشماي گردوند و با تعجب گفت:

- من که جز ماشيناي خودمون تو پارکينگ ماشين ديگه اي هيچ وقت نديدم!

لبخندي مي زنم و به چشماي کنجکاو همه زل ميزنم و مي گم:

- منم نگفتم ماشين دارم!

****

دهن همه باز بود و با تعجب به موتور سياه و عروسکم نگاه ميکردن

با لبخند کلاه کاسکتم و روسرم گذاشتم و گفتم:

- اين شما.اينم عروسک...

رفتم سوار موتور شدم و گفتم:

- دهناي بازتون و ببنديد به من نميخوره شاخ باشم؟

همه ميخندن که پرهام با لبخند ميگه:

- تو حرف نداري!

توجهي نمي کنم.قانون اول.محل ندادن مساوي با تشنه کردن طرف!

- خب من الان ميرم خونه.ساعت هفتم مستقيم ميام دربند.

همه کم کم از هيجان و شور و شوق موتور داشتن من ميان بيرون و منم بعد خداحافظي گاز ميدم و به سمت خونه حرکت مي کنم.

البته اون جا براي من فقط محل خواب بود و بس.

من زيادي آواره بودم!

جلوي کمد لباسم ايستاده بودم.

بعد از کمي فکر تصميم گرفتم چي بپوشم.نميدونم چرا اون لحظه دوست داشتم خيلي خوشگل کنم.

برخلاف هميشه که براي هر کاريم يه دليل داشتم قصد داشتم يه شبم که شده براي دل خودم باشم.خوش بگذرونم.خودم باشم!

يه شلوار چرم مشکي برداشتم.

بوتاي مخمل سياهم و که يه گرگ نقره اي کنارش داشت و از تو کشو بيرون کشيدم

کمي فکر کردم و يه بافت خيلي نازک و شل مشکي تنگ برداشتم که فوقش و فوقش شايد به زور قدش نيم وجب زير باسنم مي رسيد.

همه لباسارو تن کردم.

موهام و لخت لخت کردم و محکم بالا بستم که اين کار چشمام و کشيده تر و وحشي تر نشون مي داد.

بعد از يه ارايش تو مايه هاي گريم تنها خط چشمم و پهن کشيدم.و اين چشمام رو جذاب مي کرد

نيم دستکشاي چرمم و دستم کردم و لاک تضاد لباسام و زدم.جيگري.رنگ رژ لبم.

در اخر شال مشکي رنگم و که کمي فقط کمي به جيگري رنگش ميخورد و سرم کردم .

ادکلن محبوبم و که مال اخرين دوست پسرم بود و رو خودم خالي کردم.واقعا ادکلنش عالي بود کم کمش يه تومني بايد پولش مي بود اخه اصل بود.

کافشن کوتاه و چرم مشکي جيگري ام رو تن کردم و بعد برداشتن گوشيم و کليدا از خونه خارج شدم کلا با کيف مخالف بودم و زور زورش شايد کوله بر ميداشتم اما کيف نه!

سوار موتورم شدم و کلاه کاسکت مشکيم رو سرم کردم .حس مي کردم تيپم شبيه خواننده هاي راک شده!

اخه چرم و مشکي بود !

هوا خوب بود و فقط باد ميومد ولي بادشم خنک و خوب بود.

سوار موتور بودن همين چيزايه

خوبشه که بهت لذت ميده.

وقتي رسيدم به سمت همون جايي رفتم که دفعه قبل با بچه ها رفتيم.

با ديدن بچه ها با لبخند رفتم سمتشون که با ديدن فرد روبه روم چشمام و تو حدقه چرخوندم و سعي کردم بهش توجه نکنم انقدر که ازين بشر متنفر بودم که خدا ميدونه خواستم بدون توجه بهش از کنارش رد بشم که تنه اي بهم زد

_ چته باز هار شدي؟

به چشماي تيله ايش نگاه کردم.رنگ چشماي باباش بود.و من چه قدر از اين خانواده متنفر بودم.

با نيشخند گفت:

_ کيه تورو ببينه و هار نشه؟

بدون اينکه بهش توجه کنم و جوابش و بدم به سمت بچه ها رفتمو سلام کردم.

سنگيني نگاهش و از پشتم حس مي کردم.دربند چه غلطي مي کرد.هر جا من هستم بايد يا خودش يا سر و کله ي پدر احمقش پيدا شه.

ياسين بلند شد و گفت:

_ چه قدر دير رسيدي ؟

_ تا حاضر شدم و از اونجا اومدم طول کشيد ديگه پرواز ک...

حرفم با صداي نحس سياوش نصفه موند.

بچه ها ام‌کنجکاو به اين پسر قد بلند و جذاب و رو اعصاب من راه رفته نگاه مي کردن.

_ چه عجب خيلي وقته اينجاها نيومدين نکنه سخت در تلاشين که مسابقه ماه آينده رو ببرين اما خب بايد بگم زياد تلاش نکنين آخه تا ما هستيم شما اصلا حساب نميشين .

همونطور که خيره نگاهش مي کردم سيگاري ازتوي جعبه دست ساز چرمم درآروردم و با فندک ستش روشنش کردم و بعد از اينکه پکي عميق ازش گرفتم و دودش و ماهرانه و شيک بيرون دادم گفتم:

_ به اندازه اين دود هم نيستي حتي يک درصد!

مطمئن باش توي اين مسابقه برنده ماييم

با حرص چشم از سيگارم گرفت و نيشخند زد و گفت:

_ خيلي ب خودت مطمئني؟

_ آره اونقدر که فکرشم نميکني!

پرهام وسط حرفامون پريدو اخم کرده گفت:

_ نياز بيخيال بيا بريم. در حدي نيستن که بخواي باهاشون در بيفتي بيا بريم.

_ آره بريم

و دنبال پرهام ب راه افتادم که سياوش گفت:

_ حالا که انقدر به خودت مطمئني فردا شب بيا کلوب يه مسابقه بديم فقط منو تو اونجا متوجه ميشيم کي بهتره!

با حرفش لبخندي روي لبام نقش گرفت خودشه همينو ميخواستم روي پاشه پا چرخيدم و گفتم :

_ قبوله. فرداشب ساعت دو مي بينمت. بازنده!

و چشمکي بهش زدم و راهم و ادامه دادم.

پرهام با اخم رو به من گفت:

_ نبايد قبول ميکردي نياز اون پسر...

_ پرهام لطفا بس کن من مي دونم چيکار کنم و چيکار نکنم حالا هم بيخيال شو بيا بريم پيش بچه ها.

پرهام خواست چيزي بگه که دستم و به نشونه ساکت يا همون خفه شو بالا آوردم و قدم هام و تند کردم ب سمت تختي ک بچه ها روش نشسته بودن رفتم.

سروش با لبخند نگاهم کرد و گفت:

_ چي مي گفت اين مفنگي ؟

به لقبي که به سياوش داده بود.خنديدم.بچه ها با سياوش لج بودن.چون رقيبِ رقصمون تو مسابقات بود.گروهشم قوي بودن.

_ چيز خاصي نميگفت فردا دعوتم کرد به يک مسابقه دو نفره.

يسنا خم شد و ني قليون و شوت کرد تو بغل بهرام و گفت:

_ چي؟ نياز ميخواي با سياوش مسابقه بدي خل شدي ؟

_ واي بچه ها ما ازونا مي بريم چرا انقدر خودتون و دسته پايين ميگيرين؟

ياسمن ابرو بالا انداخت و زير چشماش کمي گود رفته بود.براي کار تو رستوران بود و تو اين جمع فقط من و ياسمن اوضاع داغوني داشتيم و کسي خبر نداشت.

_ نياز اونا پنج دوره است که قهرمانن چجوري ميخوايم ازشون ببريم تو ميدوني با کي يک دوئل گذاشتي؟با بهترين رقاص خيابوني کلوب!

_ من ميدونم اون کيه خيلي بهتر از شما ميشناسمش مطمئن باشين .

و بعد با صداي آروم تري طوري که فقط خودم بشنوم گفتم :

-يه روز با خودش مي رقصيدم و رقص يادم مي داد.من از همه بيشتر ميشناسمش.

خدا رو شکر کسي صدام و تو اون سر و صدا نشنيد.

بعد از حرفم ديگه کسي حرفي نزدو بحث عوض شد و بچه ها شروع کردن از حرف زدن راجبه مهموني که قرار بود پرهام هفته ديگه بگيره کلا مثل يک دوره بود هر ماه يکيشون يه مهموني ميگرفت و تنها کسي ک تو جمعشون توي اين دوره شرکت نمي کرد و مهموني نميگرفت من بودم اونا هم زياد پاپيچ نميشدن که دليلش چيه و منم از اين بابت خداروشکر مي کردم ميخواستم سيگار ديگه اي از توي جعبه دريارم که يسنا گفت:

_ نياز نکش گفتيم قليون بيارن.

_ خب بيارن اونم ميکشم ولي الان اين ...

جعبه رو تکوني دادمو بعد ادامه دادم:

- مهم تره.

و بعد يه نخ از توش دراوردم و بعد هم ب طرف بچه ها گرفتم پرهام و ياسمن و سروش برداشتن و بقيه هم که قليون ميکشن.

_ ژستت موقع سيگار کشيدنت محشره آدم و جذب ميکنه.

با اين حرف پرهام به طرفش چرخيدم و تنها به يک مرسي اکتفا کردم اين ژست سيگار کشيدن و روهام بهم ياد داده بودالبته بعد ازينکه ديد چجوري مي کشم گفت ديگه حق نداري اينجوري و با اين مدل سيگار بکشي. اما کيه که گوش کنه!

اون شب ديگه اتفاق خاصي نيفتاد فقط اينکه من وقت نکردم نت هارو درست کنم و باز هم يه شب بيداري ديگه در پيش داشتم.

***

با خستگي زياد کليد رو توي قفل چرخوندم و وارد خونه شدم و اولين کاري که کردم اين بود ک به طرف اشپزخونه برم و قهوه جوش و به برق بزنم تا بتونم با قهوه بيدار بمونم و کارام و راستو ريست کنم از اشپزخونه بيرون اومدم و به سمت اتاق خوابم رفتم و لباسامو با يک شرتک فسفري و نيم تنه سفيد عوض کردم و باز راهي که اومدو برگشتم و توي آشپزخونه منتظر درست شدن قهوه شدم ، نميدونم فردا چي بپوشم براي مسابقه بايد بهش ثابت بشه بايد بفهمه که از اون بهترم از هر لحاظ هفف به سمت قهوه جوش رفتم آماده بود. يک ليوان ريختم و روي سيني گذاشتم کنارشم زير سيگاري و جعبه سيگار صورتيم و کنارش گذاشتم و به سمت اتاق کارم رفتم.

گيتارو برداشتم و شروع کردم.

بعد تقريبا سه ساعت بالاخره درست شد و

به نظر خودم مثل هميشه عالي شد بدون هيچ اشکالي لبخند رضايتمندانه اي روي لبهام شکل گرفت گيتارو روي پايه گذاشتم و نت هارو برداشتم و رفتم تا بفرستمشون.با تکميل اين کار يک هفت هشت تومني گيرم ميومد که خيلي خوب بود برام چون واقعا لازم دارم.

بعد از ارسال نت ها به ساعت نگاهي انداختم پنج و نيم صبح بود مي‌تونستم تا نه ده بخوابم به سمت توالت رفتم و بعد از زدن مسواک روي تخت دراز کشيدم و به محض بستن چشمام به خواب رفتم.

*

- تو با اون چشات مستم کردي و خستم کردي و کشتي منو

ببين..منو..من ديوونه روانيو..

همون که د...

با صداي داد صالح ساکت شد.

صالح از پشت شيشه علامت داد و با داد گفت:

-فرياد.بازم داري فالش مي خوني .بابا اين قسمت و دادي مثل متسو خون ها مي خوني؟

فرياد با حرص هدفون و از رو ي گوشاش برداشت و زير لب گفت:

-التو..متسو..التو..سوپرانو..فالش..اشتباه.