داستان درمورد زنی به نام هستی هست که از همسرش جدا شده.داستان کمی به زندگی بعد از جداییش و مشکلاتش پرداخته و به علت جداییش اشاره میشه.و تاثیر انتخاب های اشتباه در زندگی...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۱۷ دقیقه

مطالعه آنلاین همه حالتو میپرسن
نویسنده : ف. کوئینی

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

داستان درمورد زنی به نام هستی هست که از همسرش جدا شده.داستان کمی به زندگی بعد از جداییش و مشکلاتش پرداخته و به علت جداییش اشاره میشه.و تاثیر انتخاب های اشتباه در زندگی...

-مامانی...

چشمم رو یک بار بستم و باز کردم.باز شروع شد...

-مامانی...

با حرص چرخیدم و سعی کردم حرصم توی چهره ام مشهود نباشه.

-دیگه چیه؟

خرگوشی های بافته شده اش رو به هم نزدیک و سرش رو کمی خم کرد.از دیدن چهره ی شیطون و در عین حال مظلومش دلم ضعف رفت.خم شدم و روی بینیش، ب*و*سه ای کاشتم.انگشت اشاره اش رو با لبخند شیطونی، روی گونه اش گذاشت.

-اینجا...

خنده ی از ته دلم رو نتونستم مهار کنم.خم تر ایستادم و با خنده، همون قسمت رو محکم ب*و*سیدم.لحظه ای ایستادم و صورتش رو بوییدم.

-اوم...چه بوی خوبی میدی مرواریدم...

انگار بوی زندگی می داد.چیزی که شاید ازش محروم بودم.دستهاش رو دور گردنم حلقه کرد و پاهاش هم دور کمرم حلقه شد و خودش رو بالا کشید.کمرم خم تر شد و خودم رو نگهداشتم تا نیفتم.نفسی گرفتم و دست راستم رو پشت کمرش محکم کردم و "یاعلی" گویان، صاف ایستادم.

-وای چقدر سنگین شدی...

کنار گوشم ملچ ملوچی کرد.

-مامانی دیروز که توی کوچه با نگین اینا بازی می کردم علی لپمو کشید...

به سختی خودم رو به مبل رسوندم و نشستم.تکیه ندادم تا پاهای کوچیک مروارید که پشتم بود اذیت نشه.سرم رو کمی عقب بردم تا صورتش رو ببینم.

-علی کیه؟

زبونش رو دور دهنش کشید.

-داداش نگینه.بعدش بابایی دید.دعوام کرد.

دهنش هنوز بوی شیر می داد.تازه با زور یک لیوان شیر و عسل خورده بود.چشمم درشت شد.

-دعوات کرد؟چرا؟

کمی فاصله گرفت تا من رو ببینه.

-گفت با پسرا حرف نزن.گفت خیلی وِل شدی همش توی کوچه ای.همش با پسرا حرف می زنی.ولی من با پسرا حرف نمی زنم.با علیَم حرف نزدم که...خودش لپمو کشید.تازشم منم بهش گفتم که لپمو نکشه.ولی اون گوش نداد.

توی صورتش دقیق شدم.

-علی چند سالشه؟

شونه ای به علامت ندونستن بالا انداخت.

-نمی دونم ولی خیلی گُندس.قدش خیلی بلنده.من همش دوست دارم منو روی شونَش بذاره.مثل وقتایی که نگینو کول می کنه.آخه میدونی مامانی، بابا منو کول نمی کنه.همش میگه آدم دخترو که دست نمی زنه.

از اینهمه حرفی که پشت سرهم میزد، سرگیجه ای گریبانم رو گرفت اما جمله ی آخر و از زبونش پدرش، توجهم رو جلب کرد.

-یعنی چی؟مگه بابات ب*غ*لت نمی کنه؟

لب برچید و آنی بغض کرد.

-نه.ولی باباهای دوستام ب*غ*لشون می کنن.ب*و*سشون می کنن.میان مدرسه دنبالشون.

به سمت خودم کشیدمش و صورتش رو ب*و*سیدم و فکر کردم:

-این مردیکه هنوز آدم نشده.شاید از من بدش می اومد.با این بچه چرا بد تا می کنه؟پس چرا اونطور بچه رو ازم دور کرد؟

آه کشیدم.

-عیبی نداره مرواریدم.لابد بابات حوصله نداره.حتما خستس.

کمی عقب رفت.اخم داشت.

-خب به من چیه؟

خندیدم.

-به من چیه یعنی چی؟باید بگی به من چه...یا به من چه ربطی داره؟

بی توجه به حرفم، حرف خودش رو زد.

-منم دلم می خواد برم پارک...برم سینما...با دوستام بازی کنم...با علی محمد اینا دوچرخه سواری کنم...اما بابا نمی ذاره.میگه نباید با پسرا حرف بزنی.بهت دست می زنن...

چشمم درشت شد و خواستم حرف بزنم که ادامه داد.

-مامانی یعنی چی پسرا بهم دست می زنن؟

بهت زده، کمی نگاهش کردم.

-احمق...

لب برچید و فهمیدم که بلند گفتم.فهمیدم فکر کرده "احمق" رو با اون بودم و نمی دونه با پدر ِ احمقش بودم.برای دلجویی، خم شدم و ب*و*سیدمش.

-با تو نبودم...

آه کشیدم و زمزمه وار، برای خودم ادا کردم.

-با اون به اصطلاح مرد، به اصطلاح پدر بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار گوشم تکرار کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب یعنی چی بهم دست می زنن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونستم چی باید بگم.نمی دونستم و از دست شایان، عصبی بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی هیچی عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکونی خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا گفته اگه ببینه با پسرا حرف زدم پشت دستمو داغ می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم درشت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون بابای بی همه چیزت غلط...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی خودم رو گرفتم و ادامه ندادم.من به تازگی تونسته بودم بعد از کلی دوندگی، مروارید رو ببینم.نمی خواستم با حرفی نسنجیده و از روی عصبانیت، کاری کنم که همین هفته ای یک بار رو هم نبینمش.چون می دونستم هر حرفی بزنم، مروارید از روی بچگی به پدرش میگه.نفس عمیقی کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو لباس بپوش بریم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شوق از ب*غ*لم پایین پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به برق چشمهاش زدم.لبخندی به این زود فراموشیش زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پارک خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغی از خوشی کشید و دست زد.فکر کردم چقدر راحت میشه خوشحالش کرد و شایان، چقدر راحت این خوشی های کوچیک رو ازش می گیره.کمی گردنش رو کج کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بستنیَم می خریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و بلند شدم و دستی به زیر چونه اش کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره قربونت بشم.بستنیَم می خریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمتر از نیم ساعت بعد، لباس پوشیده و آماده باهم از خونه بیرون رفتیم.در حیاط رو می بستم که صدای مروارید بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام خاله هنگامه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم.هنگامه با دو، خودش رو بهمون رسوند و مروارید رو به آ*غ*و*ش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام لواشک ِ خاله...سلام آلوچه ی من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به ابراز علاقه ی خواهر کوچیکم زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زانو زده روی زمین، سر بلند کرد و بهم چشم دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام آبجی.کجا میرید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از من، مروارید جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داریم می ریم پارک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملچ ملوچی کرد و با ذوق ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بستنیَم می خریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند هنگامه وسعت گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ...خوش به حالتون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ب*و*سه ی پر سر و صدایی از صورت مروارید گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم می برید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغ ِ خوشحالی ِ مروارید بلند شد و با ذوق به سمتم چرخید تا من اجازه ی اومدن ِ خاله ی دوست داشتنیش رو بدم.مروارید و هنگامه با فاصله ی سنی ِ نه چندان زیاد، دوستهای خوبی بودن و راحت باهم ارتباط برقرار می کردن. لبخند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خسته نیستی هنگام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو بالا انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا مگه کلاس کنکور خستگی داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حسرت ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خسته هم باشم مهم نیست.مگه چقدر این کیشمیش خانومو می بینم که حالا باهاتون نیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلک زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه.پس می خوای برو لباس عوض کن و بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون می دونستم با مقنعه دوست نداره جایی بره این پیشنهاد رو بهش دادم.سریع بلند شد و دست مروارید رو به دست گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نمی خواد.با همینا میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونستم وقتی مروارید نباشه چقدر دلتنگش میشه.برای همین دیگه به مقنعه ی روی سرش اهمیت نمی داد.لبخند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه.پس بریم برات یه شال بخرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند وسیعی ادامه دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جایزه ی گواهینامت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته هنوز گواهینامه نگرفته و فقط می خواست توی کلاسهاش ثبتنام کنه.با ذوق، صورتم رو ب*و*سید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الهی قربونت بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از جواب دادن ِ من، قبل از "خدا نکنه قربونم بشی" ِ من، برگشت و صورت ِ مروارید که از حسادت اخم کرده بود رو هم ب*و*سید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب قربون ِ کلوچه ی خودمم میشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند و سه نفری به سمت سر کوچه حرکت کردیم.مروارید وسط و من سمت راستش، و هنگامه سمت چپش راه می رفتیم.با حسرت نگاه می کردم..مروارید توی سنی بود که موقع ِ اینطور بیرون اومدن ها، به جای خاله، پدرش باید کنارش می بود و نبود.سعی کردم این فکر رو از خودم دور کنم.حالا وقت حسرت خوردن نبود.که وقتی تنها شدم فرصت زیادی برای حسرت خوردن داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از پارک، به مغازه ی شال و روسری فروشی رفتیم و به انتخاب هنگامه، شال شبرنگ ِ فسفری خریدیم.همونجا روی سر انداخت و مقنعه اش رو مچاله کرد و داخل کیفش گذاشت.اخمی به این کارش کردم.فردا برای مدرسه باید همین رو سر می کرد.شونه ای بالا انداخت و من هم نخواستم شادی ِ لحظه ایش رو ازش بگیرم.بیرون از مغازه، برگشتم و بهش چشم دوختم.با دیدن شال روی سرش لبخند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقدر بهت میاد هنگام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمک زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی الان با این تیپ، پسرا دنبالم راه میفتن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم.هنوز توی سنی بود که خیلی براش اهمیت داشت پسرها بهش توجه نشون بدن.حتی اگه توجهات دروغین باشه.قبل از جواب دادن من، مروارید اظهار نظر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله باباییم میگه نباید یه کاری کنی پسرا بهت نگاه کنن.میگه رنگای...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث کرد تا یادش بیاد پدرش دقیقا چی گفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهان...رنگای جیغ فقط واسه دخترای خرابه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستادم و اون دونفر هم ایستادن.من و هنگامه با چشمهای گرد، نگاهی به هم و نگاهی به مروارید انداختیم.این چه حرفهایی بود که به بچه می زد؟مروارید دوباره لب باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامانی دختر ِ خراب یعنی چی؟کجاش خراب شده؟چطوری باید درستش کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه متفکری به صورتم انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابایی هروقت ماشینش خراب میشه می بره تعمیرگاه.یعنی دخترایی که خراب میشنم می برن تعمیرگاه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم برای افکار شایان پر از تاسف شد و سعی کردم به صورت ِ ناراحت و دل شکسته ی هنگامه نگاه نکنم. می فهمیدم که بهش برخورده.مثل صدباری که به خودم برخورده بود.آه کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرواریدم دیگه این حرفو نزن.خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گردنش رو کج کرد و خرگوشی هاش به یه سمت رفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا؟پس چرا بابایی میگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواستم بگم "بابات احمقه و مغزش پوک شده".اما سعی داشتم این جمله رو نگم و معادلش رو پیدا کنم.هنگامه به جای من که نمی دونستم چی بگم، با صدای گرفته ای جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میدونی آبنبات ِ من؟بابایی دخترا رو نمی شناسه.برای همین فکر میکنه بعضی کاراشون خوب نیست.ولی تو یاد بگیر تا وقتی کسیو نشناختی درموردش حرفی نزنی.باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست می گفت.تا وقتی کسی رو نمی شناسی نباید اظهار نظر کنی و شایان هی چوقت این رو یاد نگرفت.لب های مروارید غنچه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوباره هر سه نفر راه افتادیم.گهگاهی صدای آه های از ته دل هنگامه رو می شنیدم و نمی خواستم جلوی مروارید چیزی بگم.وگرنه دلم می خواست دلداریش بدم.که شایان کسی نیست تا بخواد به حرفهای پوچش اهمیت بده و براشون غصه بخوره.که من خواهرم رو بهتر از هرکسی می شناسم و می دونم به قول مروارید به تعمیرگاه نیازی نداره. آهی کشیدم و همزمان حرکت ِ آروم ِ ماشینی رو کنارمون حس کردم و فهمیدم شایان مثل همیشه کسی رو فرستاده تا به دنبالمون بیاد و مطمئن باشه که حرکتی خلاف ِ باورهاش انجام نمی دیم.نمی دونستم شایان کی بزرگ میشه؟کی از باورهای غلطی که مادرش توی مغزش ریخته دست می کشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا نزدیک ساعت 8 مردوارید تا تونست بازی کرد و بستنی خورد.خورکی های دیگه ای هم می خواست و سعی می کردم علیرغم اینکه دلم می خواد دنیا رو براش بخرم و به پاش بریزم، به حرفش گوش ندم.نمی خواستم پرتوقع بار بیاد.من برای تربیت دخترم فقط همین آخر هفته ها رو داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی همگی خسته شدیم، به سمت فست فودی همون نزدیکی رفتیم تا شام بخوریم.می دونستم مروارید چقدر بیرون غذا خوردن رو دوست داره.دخترم هم مثل خودم بود.لحظه ی ورود به فست فود، صدای شایان توی سرم پیچید"خوشم نمیاد زنمو ببرم بیرون مردم لقمه هاشو بشمارن.اصلا مگه نمیشه توی خونه غذا خورد؟".یاد تمام خواهش هام افتادم.دلم می خواست مثل باقی مردم، شبی-ظهری-بعد از ظهری، با همسرم بیرون برم و غذا رو بیرون از خونه بخوریم و شایان اجازه نمی داد و حسرت به دلم می موند.نمی خواستم دخترم اینطور حسرت ها رو لمس کنه. نمی خواستم به دنبال حسرتهاش، به سراغ غریبه ها بره.حسرت ها رو پس زدم و آه کشیدم و مروارید رو روی یکی از صندلی ها گذاشتم و خودم کنارش نشستم.هنگامه هم کنار من و روبروی مروارید نشست.چشمهای هردو، غرق نور بود و شادم می کرد.هر دو، اینطور جمع ها رو دوست داشتن.در لحظه، پسر جوونی بالای سرمون ظاهر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوما چی میل دارن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به مروارید انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی می خوری مامانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهاش برق زد.خوشش می اومد وقتی نظرش رو درمورد چیزی می پرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پیتزا می خوام مامانی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به هنگامه انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو چی میخوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گردنش رو کج کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مخلوط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و رو به پسر جوون کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دو تا بزرگ و یه مینی مخلوط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی دفترش یادداشت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سالاد...ماست...نوشابه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلیقه ی هر دو رو می دونستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-3 تا نوشابه و 3 تا سالاد شیرازی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گردنش رو خم کرد.قبل از رفتنش، "ممنون" نثارش کردم.لبخندی زد و رفت.کمی اطراف رو پاییدم.اکثر میزها خانوادگی نشسته و فقط یه میز بود که سه پسر، مجردی بودن.با نگاهم، یکی از پسرها که صورت تپلی داشت و رو به ما نشسته بود، نگاهم کرد.قبل از دزدیدن چشمهام، سر خم کرد و لبخند زد.حتی با دیدن این لبخند، فکر نکردم شاید مزاحم یا بیکار باشن.به چهره ی پسر، اینطور چیزها نمی خورد و حتما دوستانِ پشت به من نشسته اش هم مثل خودش بودن.که اگه غیر از این بود، احتمالا صاحب فست فود اجازه نمی داد بین اونهمه خانواده، چند پسر مجرد بشینن و شاید مزاحمت ایجاد کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذا توی محیط آرومی صرف شد.مروارید بعد از اونهمه شیطنت و بالا و پایین پریدن، اونقدر خسته بود که هنوز نیمی از پیتزا رو نخورده، خوابید.پول رو به دست هنگامه دادم و حساب کرد.مروارید به ب*غ*ل، از فست فود بیرون می رفتیم که صدایی از سمت راستم بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم بدین من میارم خواهرتونو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو خم کردم تا از پشت مروارید به سمت راستم نگاهی بندازم.مطمئن نبودم صاحب صدا من رو خطاب کرده باشه.نگاهم به همون پسر با صورت تپل افتاد.قد تقریبا بلند و هیکل تپلی داشت که چهره اش رو بامزه کرده بود.بلوز چهارخونه ی مشکی و قرمز و شلوار جین مشکی به تن داشت.متوجه کفهاش نشدم.نخواستم زیاد نگاهش کنم و برداشتی بکنه.نگاهم رو که دید لب باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بدین من میارمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دستش رو دراز کرد.منظورش به مروارید بود.مشخص بود میخواد سر حرف رو باز کنه.ولی آدم بدی هم به نظر نمی رسید.فکر می کرد مروارید خواهرم هست نه دخترم.لبخند زدم و لب باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نخواستم توضیحی درمورد اینکه کوچولوی توی آ*غ*و*شم، دخترم هست بدم و با هنگامه ی خوابالود، راهی خونه شدیم.قبلا هرکسی من رو با مروارید میدید تاکید می کردم دخترم هست و نمی دونم چرا این بار چیزی نگفتم.با خودم فکر کردم مگه به این پسر ربطی داره؟همونطور که به بقیه ربطی نداشت و اشتباها بهشون توضیح می دادم.توی همین افکار بودم که به خونه رسیدیم.هنگامه کلید انداخت و در حیاط رو باز می کرد که صدای شایان رو از پشت سرم شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این وقت ِ شب بیرون چیکار می کردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلک زدم.چقدر پررو بود این آدم.اما حالا و با حضورش در کنارم متوجه شدم تمام طول راه، خودش کشیک می کشید.متوجه شدم این بار خودش اومده و کسی رو نفرستاده.نیم چرخی زدم تا توی زاویه ی دیدم قرار بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این وقت ِ شب، جلوی خونه ی ما چیکار داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروش رو مغرورانه بالا فرستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اومدم دنبال بچم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربان قلبم بالا رفت و آنی از موضع قدرتم پایین اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هنوز که یه روز کامل نشده.تو صبح آوردیش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به هنگامه که مظلومانه کنار در ایستاده بود انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-موهاتو بکن تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هنگامه که به سمت شالش رفت، تشر زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی خواد...برو تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا دلم نمی خواست شایان بهش دستور بده.هنگامه که بچه نبود.اگه هم بود، خواهر اون که نبود.من خودم می تونستم کنترلش کنم که به قول شایان، تعمیرگاه لازم نشه.هنگامه نیم نگاهی به من انداخت و لب برچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس من میرم.تو هم زود بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر خم کردم.ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درو باز می ذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رفت.دوباره به سمت شایان چرخیدم و نالیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بذار شب پیشم باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست راستش رو از زیر کتش، بند ِ کمرش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این که خوابه.برای تو چه فرقی میکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فرق میکنه.دلم براش تنگ میشه خب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سعی کردم گریه نکنم.با تمسخر، ابرو بالا انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیله خب حالا گریه نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خونه ی همسایه ی کناری باز شد و محمدرضا، پسر حمیرا خانم با سطل زباله بیرون اومد.با دیدن شایان کنارم اخم کرد.شایان رو می شناخت وگرنه شاید فردا مجبور به توضیح ِ اینکه سر شبی با کدوم مردی صحبت می کردم، به مادرش می شدم.در هرصورت همسایه بودیم و نمی خواستم حرفی پشت سرم دربیاد.هرچند که حمیرا خانم همچین زنی نبود اما خب...با صدای محمدرضا از فکر خارج شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام خانوم خوشبخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمدرضا، یک سالی از من کوچکتر بود و برای همین موقع صحبت، با نام ِ فامیل خطابم می کرد.لبخند نیمبندی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام آقا محمدرضا.مامان خوبن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی به شایان انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام دارن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام برسون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی این پا و اون پا کرد."با اجازه" ای گفت و به سرکوچه رفت تا احتمالا زباله ها رو توی سطل مکانیزه ی شهرداری بذاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای شایان، چشم از دور شدن محمدرضا برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هنوزم که با غریبه ها گرم می گیری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم.اخم کرده بود.نمی خواستم چیزی بگم تا عصبی بشه و مروارید رو ببره.می شناختمش.می دونستم دنبال بهانه می گرده تا اذیت کنه و نمی خواستم این بهانه رو به دستش بدم.نمی خواستم با وجود مروارید اذیتم کنه.تنها نقطه ضعف من در مقابل شایان، مروارید بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من فقط سلام کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به شایان ربطی نداشت.اما به خاطر مروارید کوتاه می اومدم.سر تکون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بچه رو بده من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط حرفش پریدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو رو خدا بذار شب پیشم بمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بذار حرفم تموم شه بعد التماس کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بده میارمش بالا.کمرت درد می گیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مروارید سنگین شده و کمرم همین حالا هم درد می کرد.پس مقاومت نکردم.سعی کرد بی لحظه ای برخورد، بچه رو ازم بگیره و موفق شد. وقتی وارد می شد، زنگ آیفون رو زدم و به هنگامه اعلام کردم شایان وارد خونه میشه و یا حجاب بگیره یا به اتاقش بره و پشت سر شایان وارد شدم.لحظه ی باز کردن در ورودی خونه، نتونستم جلوی زبونم رو بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا بد نشه برات؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستاد و با چشمهای ریزشده نگاهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو بالا انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینکه به بچت دست زدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی نگاهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی خواستم بحث کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی...برو تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گفتم یعنی چی؟تو هم همین الان جواب میدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و طلبکارانه نگاهم کرد.لب برچیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این حرفا چیه به بچه میزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم ادای حرف زدنش رو درنیارم و ادامه دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آدم به دختر دست نمیزنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به تو ربطی نداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفش هاش رو از پا خارج کرد و "یاالله" گویان وارد خونه شد.هنوز هم فکر می کرد کارهای مربوط به بچه، به من ربطی نداره.اما اگه به من که مادرش بودم ربط نداشت، به کی مربوط می شد؟بچه رو سر جایی که قبل از ورودمون هنگامه پهن کرده بود خوابوند و از کنارم رد شد و به سمت در خونه رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا درو قفل کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حرف، به سمت در رفتم.بیرون که رفت، "خداحافظ" آرومی گفتم و "یاعلی" تحویل گرفتم و در رو قفل کردم.به در تکیه دادم.ای کاش انقدر که ذکر "یاعلی" می گفت، مَنِشش هم مثل حضرت علی می شد.اما نبود.شایان هیچ نبود به جز حرف های قلمبه.آه کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهت گفته بودم شایانو چقدر دوست داشتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای هنگامه بود.برگشتم و نگاهش کردم تا ادامه بده.چادر سفید روی شونه اش افتاد و فکر کردم چقدر این دختر شبیه فرشته هاست.فکر کردم "یعنی کسی لایق ِ داشتن ِ این فرشته ی کوچیک و زیبا هست؟".

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقتی شما عقد کردین من فقط یه سال از حالای مروارید بزرگتر بودم.بابا که نداشتیم.اونموقع حس می کردم خدا شایانو فرستاده تا بابای من باشه.خصوصا که همیشه برام عروسک می خرید.یا وقتایی که می رفتین بیرون اصرار می کرد که منم بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می گفت تو باهامون بیای تا یه وقت شیطون گولمون نزنه قبل از عروسی کارای خاک برسری کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندم پررنگتر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انگار حالا توی خیابون قراره وسط اینهمه آدم چی بشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند آرومی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من به ایناش کاری ندارم آبجی.برای من که خوب بود.همیشه دلم می خواست یا مامانم یا بابام بیان مدرسه دنبالم. مامان همیشه پاش درد میکرد و نمی تونست پله بالا پایین کنه و دنبالم بیاد.تمام طول کلاس اول، حسرت خوردم.ولی بعدش شایان بود که میومد.همه می گفتن چه بابای جوونی داری.منم به هیچکس نمی گفتم که بابام نیست.خیلی خوشم میومد وقتی دستمو توی دستای بزرگش می گرفت و بهم میگفت نخود خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاهم تشویقش کردم ادامه بده.هیچ وقت از احساساتش خبر نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من حتی الانم شایانو دوست دارم.وقتی می بینمش دلم می خواد مثل مروارید برم ب*غ*لش.اون هنوزم بابامه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب برچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من خیلی بَدَم آبجی.اون تو رو خیلی اذیت کرده ولی من دوسش دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض کردم.چقدر تنها بود که شایان رو با اون اخلاق بد، به جای پدرش دوست داشت.قطره اشکش که پایین چکید، به سمتش رفتم و ب*غ*لش کردم.دستی به پشتش کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیزم...عزیزم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی برای گفتن نداشتم.انقدر توی مشکلاتم غرق بودم که تنهایی های هنگامه رو نمی دیدم.دلم لرزید برای اینکه دل به کسی ببنده.دلم لرزید.حالا می فهمیدم به جز مروارید باید با دل هنگامه هم راه بیام.خدایا...چقدر کار دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقتی بهم میگه موهاتو بکن تو خیلی خوشم میاد آبجی.احساس امنیت می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه کشیدم و چیزی نگفتم تا آروم بشه.شاید راست می گفت.شاید شایان هرچقدر برای من بد بود، برای هنگامه سراسر خوبی بود.وقتی حس کردم آروم شده ازش جدا شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو صورتتو بشور و بخواب که فردا خواب نمونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فردا ثبتنام داری آجی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتهایی که خودش رو برام لوس می کرد "آجی" میشدم و وقتهای دیگه، "آبجی" بودم.لبخند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلک زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس تو هم برو بخواب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم عمیق شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه جوجه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش رو ب*و*سیدم و به سمت اتاق رفتم تا لباس عوض کنم.لباس راحتی که پوشیدم ساعت رو برای 6:30 صبح زنگ نگهداشتم تا هم مروارید رو به مدرسه ببرم هم خودم برای ثبتنام دانشگاه برم.با فکر دوباره دانشگاه رفتن لبخند زدم.فکر نمی کردم با اونهمه درس نخوندن، بتونم کارشناسی ناپیوسته، تهران قبول بشم.اما خدا با من بود و من رو دید و قبول شدم.الهی شکری گفتم و کنار رختخواب مروارید نشستم.با دیدن لبخند روی لبش، لبخندم وسعت گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بچم بهش خوش گذشته...توی خوابم می خنده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"آتیش پاره" ای نثارش کردم.گونه ی سرخش رو ب*و*سیدم و گیس باف ِ موهاش رو باز کردم تا راحتتر بخوابه.همونطور نشستم و بهش چشم دوختم.الان که می دیدمش می رفت تا هفته ی دیگه.صورتش رو باید تا اونموقع ذخیره کنم.از حالا و با فکر به یه هفته دوری، دلتنگش می شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صدای زنگ گوشی بیدار شدم.همونطور نشسته خوابم برده بود.سر نوزادی ِ مروارید، هروقت اینطور می خوابیدم "یگانه" کوچکترین خواهر ِ شایان بهم لقب اسب می داد.پوزخندی با یادآوریش زدم.چه لطفی در حقم داشت و چقدر عاشقانه خطابم می کرد.البته از همچون مادری، همچون دختری هم انتظار می رفت.شونه ای بالا انداختم.فکر کردن بهشون چه فایده ای برام داشت؟حالا که چندسالی می شد همه چیز بین ما پایان گرفته بود.همه چیز به جز مروارید که پایانی هم نداشت.از اتاق خارج شدم و دست و صورتم رو شستم.صبحانه آماده کردم و به سراغ هنگامه رفتم.یقه ی تاپ ِ مارک "کیتی" ِ تنش روی شونه اش افتاده و موهاش بهم ریخته بود.صورت شیرین و قشنگی داشت.چشمهای قهوه ای تیره.مژه های کم پشت و کوتاه اما فِر مانند.موهای تازه کوتاه شده و به قول خودش "فَشِن".پوست سفید.بینی کوچیک که قوزی داشت.از نیم رخ این قوز کاملا مشخص بود اما چهره اش رو بامزه می کرد.خودش از این قوز روی بینیش راضی نبود و فکر می کرد پسرها رو باهاش دفع می کنه.اما معتقد بودم همین قوز کوچیک هم خاطرخواه خواهد داشت.دستی توی موهاش کشیدم و خم شدم و صورتش رو ب*و*سیدم.با این کار، تکون خفیفی خورد اما می دونستم هنوز خوابه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هنگام...هنگام جان پاشو ساعت یه ربع به هفته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چندبار صدا زدنش و نوازش موهاش، به سختی یکی از چشم هاش رو باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آجی خوابم میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صورتتو بشور خوابت می پره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو چشمش رو باز و اخم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی خوام...می خوام بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط نگاهش کردم.سرش رو خاروند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا هنوز اول ساله.زنگ اولم مهم نیست.من مثل مروارید، اول دبستانی نیستم که از همون روز اول برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو بالا انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو تنبلی نکن هنگام.امسال مثلا کنکور داری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از اتاق بیرون رفتم.می دونستم خودش بلند میشه.به سراغ مروارید رفتم و اون رو هم با سختی ای چندبرابر هنگامه بیدار کردم و به دستشویی بردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جیش ندارم...ندارم مامان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه میشه نداشته باشی؟شب اصلا بیدار نشدی بری جیش کنی.دیشبم که قبل از ساعت 9 خواب بودی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و کمی فشارش دادم تا روی کاسه ی دستشویی بشینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جیش نکنی نمی ذارم بلندشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کار همیشگیش بود.توی خونه سمفونی ِ "جیش ندارم جیش ندارم" به راه می انداخت و اشک و آه و ناله می کرد و فکر می کردی واقعا راست میگه.اما به محض ِ اینکه کمی از خونه فاصله می گرفتیم، "جیش دارم جیش دارم" کنار گوشم سر می داد و دستپاچه، باید به دنبال دستشویی عمومی می گشتم.مساجد که فقط زمان ِ اذان و نماز باز بودن و نمی شد روشون حساب کرد.انگار هم براشون مهم نبود کسی-مسافری از راه برسه و نیاز به دستشویی داشته باشه.دستشویی پمپ بنزین ها هم کثیف بود و مروارید حالش بد میشد و اون هم خط می خورد.فقط می موند پارک ها که توی اون زمان کم، پارک ِ دستشویی دار از کجا گیر می آوردم؟و مجبورا به جوی های آب متوسل می شدم و سرپا گرفتنش پشت ِ ماشین های پارک شده و لبخندهای الکی و بیخودی به رهگذرهایی که بعضی با تاسف و بعضی با خنده ای فروخورده، سر تکون می دادن.مادر بودن هم سخت بود...سخت...با صدای خنده ی هنگامه از پشت در ِ نیمه باز ِ دستشویی، از فکر ِ سرپا گرفتن مروارید کنار خیابون بیرون اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مردم چه گرفتاری شدنا...دیگه به جیش کردنشم کار داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مروارید دست به زیر چونه گذاشته، ریز خندید و ادای من رو درآورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-والا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم هم خنده ام گرفت.اما به خاطر راه ِ نسبتا طولانی تا مدرسه اش، مجبور بودم این کار رو بکنم.جدا از مساله ی دستشویی های بیرون، توی مدرسه که من همراهش نبودم تا برای دستشویی رفتن کمکش کنم.خودش هم اهل ِ شستن ِ خودش نبود و می ترسیدم کلیه درد یا عفونت بگیره.از طرف دیگه، همیشه دقیقه نود به یاد دستشویی داشتنش می افتاد.فقط شانس آوردم شلوار مدرسه اش دکمه یا زیپ نداشت و کمر کِش بود و خودش به راحتی می تونست به دستشویی بره.زیپ و دکمه رو هنوز بلد نبود باز کنه.اگه هم بلد بود، براش زیادی سفت بودن و تا باز کنه، احتمالا کار از کار گذشته بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره کاری که ازش خواستم انجام داد و برای شستن صورتش جلوی روشویی ایستادیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آی مامانی...بدم میاد آب نزن به صورتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم درشت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی چی؟صورتتو نشوری که بوی ترشیدگی می گیری.دوستات بدشون میاد بیان سمتت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با زور و سختی صورتش رو شستم و به آشپزخونه رفتیم.برای صبحانه هم فیلمی مشابه با دستشویی و صورت شستن داشتیم.چون نون و پنیر و گردو دوست نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمه یگانه میگه اگه گردو بخورم صورتم لک میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سقف کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای بر پدر ِ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم نیومد پدرش رو فحش بدم.هرچقدر بقیه بد بودن، بابا بهمن خوب بود.همیشه از ته دل بهش "بابا" می گفتم.پوفی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بخور بچه.بخور انقدر منو حرص نده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هینی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه حرص بخوری صورتت چروک میشه...پیر میشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سریع مشغول خوردن شد.خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینو کی گفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دهن پر جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان شکوه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر شایان رو می گفت.با تموم نفرتم، ازش ممنون بودم همچون فکری رو توی ذهن مروارید انداخته و دیگه مجبور به التماس بیشتر نیستم.چون واقعا کشش بحث سر صبحانه رو نداشتم.صبحانه اش که تموم شد، آماده شدم و لباس مدرسه اش رو به تنش کردم.دو دست لباس مدرسه توی خونه ی من داشت و چند دست توی خونه ی پدرش.پیش دبستانی که می رفت، لباسهاش هرروز یا گِلی بودن و یا رد ِ مداد سیاه و قرمز روشون دیده می شد.باید شسته می شدن و برای بی لباس نموندنش، اقدام پیش گیرانه می کردیم.لقمه ای نون و پنیر و گردو براش درست کردم و توی کیفش گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینا رو میخوریا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شیطنت نگاهم کرد.هرچقدر هم از دخترم دور بودم، خوب می دونستم این نگاه شیطون یعنی لقمه ی مورد بحث رو معدوم می کنه و نمی خوره.چشم ریز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مروارید تو هرکاری بکنی من می فهمم ها...مامانا یه جفت چشم اضافه دارن که هرروز با بچه هاشون می فرستن مدرسه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم نخندم و فقط لبخند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس خودت چجوری نگاه می کنی اگه چشمتو با من بفرستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به کمر شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گفتم که...من چشم اضافه دارم.همه ی مامانا اینطوریَن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفت و فقط متفکر به چشمهام خیره شد.با لبخند، لقمه ای هم برای هنگامه روی کیفش گذاشتم.از جلوی در صداش زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هنگام ما داریم میریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش رو بهمون رسوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کیفش اشاره کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هم لقمه برات گذاشتم هم یه کم پول.نگاه کن ببین کافیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منظورم به پول بود.نیم نگاهی به کیفش انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره دستت درد نکنه آجی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی براش تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داری میری درو قفل کن.این پسر روبروییه هم اگه اومد محلش نده یا زنگ ِ حمیرا خانومو بزن باهات تا سر کوچه بیاد.رسیدی مدرسه هم یه تک زنگ به من بزن خیالم راحت بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی فکر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گوشیتم یه جوری توی کیفت بذار که ناظمتون نبینه ازت بگیره.ولی خاموشش نکن شاید یه وقت بهت زنگ زدم. اگه جواب ندی نگرانت میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مروارید بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامانی منم گوشی می خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه چی؟بچه ی دبستانی مگه باید گوشی داشته باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هنگامه اشاره کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس برای خاله چرا خریدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی به صورت خندان هنگامه انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله بزرگ شده.18 سالشه.شما هنوز کوچیکی.هنوز 7 سالته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هروقت همسن خاله شدی، یکی برات می خرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو جلو آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از روی اینا بگو چندتا دیگه مونده همسن بشیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم.هنوز اونقدر سواد نداشت تا عددی رو همینطوری بهش بگم و متوجه بشه.انگشتهای هر دو دستش رو توی دست گرفتم و یکی از انگشتهای خودم رو بهشون اضافه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انقدر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زیاد نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بالا انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه.زود می گذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار که قانع شد چون دیگه چیزی نگفت.به سمت هنگامه چرخیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مواظب خودت باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ب*و*سه ای توی هوا برای من و مروارید فرستاد.مروارید دستی براش تکون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدافظ خاله جونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از شنیدن "خدافظ فسقل ِ من" ِ هنگامه از خونه خارج شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ایستگاه، مروارید رو که می خواست به دنبال گربه ای بدوه، با زور به دنبال خودم کشیدم.وقتی سوار تاکسی می شدیم فکر کردم داشتن ِ یه ماشین برای من واجبه.اما بودجه ای براش نداشتم.پول مهریه ام رو که طی این چندسال، برای خرج و مخارج و سرمایه گذاری کنار می گذاشتم و خرید ماشین، فعلا خرج اضافه بود.به هر ترتیب، مروارید رو به مدرسه رسوندم.می خواستم به سر خیابون برم تا ماشین بگیرم و برای ثبتنام خودم رو به دانشگاه برسونم که صدایی مانع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم.شایان بود.اگه اینهمه که من رو تعقیب می کرد کمی به فکر مروارید و تربیت شدنش بود، حالا مروارید لااقل شمارش اعداد تا 10 رو بلد بود.اما مروارید در کنار مادربزرگ و عمه هاش، از لحاظ درسی و حتی فکری، عقب تر از هر بچه ای بود.با این فکرها به شایان چشم دوخت.الان اگه بهش تندی می کردم مشکلی نبود.دیدن ِ مروارید رفت تا جمعه.تا اونموقع هم تندی کردنم از یاد ِ شایان می رفت.اخم کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به تو چه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سی سالت شده ولی مثل بچه ها جواب میدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"به تو چه" ی دیگه ای نثارش کردم.برای اولین تاکسی، "دربست" گویان دست تکون دادم و سوار شدم.به قیافه ی حرصی ِ شایان لبخند زدم و پیش به سوی سرنوشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در دانشگاه، از ماشین پیاده شدم و بعد از چونه زدن با راننده سر کرایه، در رو بستم.ماشین حرکت کرد و دور شد.نگاهی به سر در دانشگاه انداختم.امتداد نگاهم رو تا اطراف بردم.اصلا جای خوبی قرار نداشت.انگشت اشاره ام رو بین دندونهام گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینهمه از این دانشگاه تعریف می کردن، اینه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی به عقب برداشتم تا برگردم.درس خوندن رو دوست داشتم اما نه توی همچون محیطی.به هرچیزی شبیه بود جر محیط فرهنگی.همون نزدیکی، پسری نزدیک خرابه ای نشسته و احتمالا مواد تزریق می کرد.جایی که امنیت نداشته باشه که به درد تحصیل نمی خوره.با دلسوزی به پسر نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا همه رو به راه راست هدایت کنه.ولی اینجا مگه میشه درس خوند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه مثل اینکه توی ذوقت خورده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن این جمله، نگاهی به سمت چپم کردم.دختری با قد متوسط و صورتی گرد و چشمهای مشکی رنگ، کنارم ایستاده و با لبخند نگاهم می کرد.لبخند نیمه جونی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام...آره.اینجا دیگه چجور جاییه؟خیلی داغونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش پررنگ شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید سلام یادم رفت...سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ثبتنامی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیفم رو روی شونه جا به جا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره.شمام برای ثبتنام اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تایید کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره...اینهمه درس خوندیم حالا با اون رتبه های عالی اومدیم اینجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبش رو تر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی خب دانشگاه انقدر بزرگ هست که نیازی نباشه این اطراف چرخ بزنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به زیر بینیش کشید و با دیدن چهره ی درهم ِ من، ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می دونم معتاد اینجا زیاده.اما اولا که همه جا اینطوریه...بعدشم قرار نیست هیچ کس اینجاها تنها بیاد.ایشالا وقتی کلاسا شروع شد، گروهی میایم و میریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب برچیدم.کمی مکث کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستی خودمو معرفی نکردم.من ماهرخ شکوهی هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو به سمتش دراز کردم.نمی دونم چرا اما خیلی به دلم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم هستی خوشبخت هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه اسم و فامیلی قشنگی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو کج کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بریم توی دانشگاه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن ماهرخ و تنها نبودن، کمی نرم شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موقع گرفتن فرمها بود که فهمیدم ماهرخ، هم رشته ایم هست و خوشحال بودم همین اول، دوست پیدا کردم.فرم رو از مسئول آموزش گرفتم و به سمت میزی که دورش حسابی شلوغ بود رفتم.به فیلد ِ تاهل/تجرد که رسیدم، لحظه ای مکث کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی بزنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی فکر کردم و نتیجه گرفتم حالا که مجرد هستم.و مربع ِ کنار مجرد رو علامت زدم.ماهرخ هم کنارم بود و فرم پر می کرد.لحظه ای سرش رو جلو آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یا خدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب دست از نوشتن برداشتم و نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه؟چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست زیر چونه ام گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هستی...تو 30 سالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اشاره ای به تاریخ تولدم کرد.خنده ی آرومی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره.مگه چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش رو جلو کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من فکر می کردم یکی دو سال ازم کوچیکتر باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه تو چند سالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت، چندباری پلک زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-23...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ادامه نداد.مثل تمام دخترها و خانمها، خوشم اومد از اینکه سنم کمتر از چیزی که هست به نظر می رسه.صدایی از پشت سرم بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم...جای این کارا که اینجا نیست...فاصله بگیرید لطفا...فاصله بگیر خواهر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت صدا چرخیدم.دختر یا زنی بود که مقنعه اش رو زیادی جلو کشیده و فقط از ابرو تا بالای چونه اش مشخص بود.به دست ماهرخ که زیر چونه ام بود اشاره کرد.کمی هول شدم و سرم رو عقب بردم.از عکس العملم خندید و مقنعه اش رو عقب کشید و چند تاری از موهاش روی پیشونی افتاد.دیگه دستی به مقنعه ی بهم ریخته اش نکشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ترسیدی؟شوخی کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند لرزونی زدم و به اطراف نگاه کردم تا ببینم کسی متوجه ما شده یا نه اما هرکسی مشغول کار خودش بود. کنار ِ همون دختر، دختر دیگه ای ایستاده بود.با نگاهم لبخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این حدیثه همینه.کاردانی هم که بودیم همه رو اینطوری اذیت می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده ای مهار شده ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه بارم با چادر اومده بود دانشگاه.استادا رو سر کار می ذاشت می گفت مادر یکی از بچه هاست و اومده کارنامه ی بچشو بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به شیطنتش خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی از کاردانی باهم هستین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خود دختر که دیگه اسمش رو می دونستم لب باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره.من حدیثه مظفریَم.اینم اعظم فرخ نژاده.رشتمونم کامپیوتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند پهنی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من و دوستمم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به ماهرخ اشاره کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کامپیوتر هستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر دیگه ای نفس زنان نزدیک شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای حدیث بیا این استاده رو ببین.یه ج*ی*گ*ریه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن من و ماهرخ، هول شد و سکوت کرد.حدیثه خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نترس.اینام از خودمونن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتم نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستی اسمتو نگفتی...دوستتم همینطور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.