با مرگ ناگهانی دنیا زندگی ۴ نفر تحت تاثیر قرار میگیره.. اول مریم دوست صمیمی دنیا دوم محمد عشقش و سوم خواستگارش جاوید و نفر آخر داریوش برادرش.. داریوش که مقصر اصلی مرگ خواهرش را محمد میداند با همدستیه جاوید ، مریم خواهر محمد را می دزدند تا تقاص مرگ خواهرش را از او بگیرد.. قربانی اصلی مریم است که باید تمام مشقات و خودخواهی ها و نفرت های داریوش را به تنهایی تحمل کند.. شرط زنده ماندن محمد ، اقامت همیشگیه مریم پیش داریوش است بدون اینکه خبر زنده بودنش را به گوش برادرش برساند.. ماه ها می گذرد تا اینکه...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۲۱ دقیقه

مطالعه آنلاین دنیا پس از دنیا
نویسنده : moon shine

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

با مرگ ناگهانی دنیا زندگی ۴ نفر تحت تاثیر قرار میگیره.. اول مریم دوست صمیمی دنیا دوم محمد عشقش و سوم خواستگارش جاوید و نفر آخر داریوش برادرش.. داریوش که مقصر اصلی مرگ خواهرش را محمد میداند با همدستیه جاوید ، مریم خواهر محمد را می دزدند تا تقاص مرگ خواهرش را از او بگیرد.. قربانی اصلی مریم است که باید تمام مشقات و خودخواهی ها و نفرت های داریوش را به تنهایی تحمل کند.. شرط زنده ماندن محمد ، اقامت همیشگیه مریم پیش داریوش است بدون اینکه خبر زنده بودنش را به گوش برادرش برساند.. ماه ها می گذرد تا اینکه...

کاب*و*س تموم لحظه هام شده بود ..تاریکی وترس .فقط صدای التماسهامو میشنیدم وچشمای به خون نشسته ء اون مردوکه هر لحظه به هم نزدیک ونزدیکتر می شد. فقط التماس می کردم...

_ترو خدا ....بهم رحم کن ...من که کاری نکردم .....،با آبروم بازی نکن ،تورو به قران قسم ....بی آبرروم نکن....واون هر لحظه نزدیک و نزدیکتر می شد و

قلب من از شدت ترس واضطراب داشت از تو سینم در میومد.خیس عرق شده بودم. ...خدایا کمکم کن ...کمکم کن ،نجاتم بده..... نذار اون چیزی که می خواد بشه.اون نزدیکتر می شدومن توی آتیش می سوختم وداد می زدم خدا یا کمکم کن///////////////از خواب پریدم ....دوباره همون کاب*و*س همیشگیِ تموم نشدنی ......با اینکه بهتر شده بودم ولی هنوز بدنم خوردوخاکشیر بود .دوباره ذهنم رفت به اون روز...چشمامو باز کردم... توی یه اطاق دوازده متری،... روی یه تخت زهوار در رفته ام

که از صدای جیرجیرش گوشام کر میشد.....هنوز سرگیجه دارم ....خدایا من کجام ؟؟؟

لحظهءآخرو یادم میادکه داشتم از دانشگاه بر می گشتم خونه .هوا تازه تاریک شده بودوحول وحوش 7 شب بود .یه نفر که به ماشینش تکیه داده بود صدام کرد؛

_خانم ....خانم ....جلوتر رفتم... توی تاریکی صورتشو نمی دیدم

ولی هیکل درشت وقد بلندش اونقدر تو چشم بود که ناخودآگاه یه اضطراب بدوجودمو گرفت.تو فاصله ای که بهش برسم جلوتر اومد وگفت؛

_مریم خانم شمائید؟

اسمم رومیدونست؟؟؟

آخه از کجا میدونست ؟؟بانگرانی گفتم ؛

_بله خودم هستم

-من از طرف برادرتون محمد اومدم ..تصادف ناجوری کرده و بردنش بیمارستان .وای خدا.... دست وپام شل شد.....خدایا نکنه کار برادر دنیا داریوش باشه ؟بالاخره کارخودشو کرد .....بدون اینکه به صورت مرد نگاه کنم پرسیدم؛

_کجا باید برم ؟؟؟؟

-من می رسونمتون سوار شید ........نفهمیدم چه جوری خودمو روی صندلی عقب انداختم فکروذکرم فقط محمد بود .داروندارم تو دنیا همین یه دونه برادر بود......خدایا خودت بخیربگذرون. همینکه در بسته شد........احساس کردم دستمالی رو جلوی دهنم گرفتن. فکر نمی کردم کسی توی ماشین باشه ....

.احساس خواب آلودگی تموم وجودمو گرفت ...........مغزم می گفت بیدار باشم ،اما...... دوباره توی اطاق چشم گردوندم ........به سختی از تخت بلند شدم و به سمت در رفتم.. قفل بود......بامشت به در کوبیدم .

_باز کنید... کسی اونجا نیست ؟لطفادروبازکنید .محمد ،محمد ،دروبازکن .ذهنم به هر طرفی کشیده می شد.سر محمد چه بلایی اومده ؟

خدایا یعنی داریوش چه بلایی سرش اورده ؟

نکنه مَرده به من دروغ گفته ؟؟؟ولی آخه هم اسم منو وهم اسم محمد ومی دونست .....نکنه،،،،،، ،نکنه،،،،

شل شدم .......نکنه از طرف داریوش اومده بود؟؟

وداریوش.....خدانکنه..... یعنی گولشو خوردم ........خدایا چی کارکنم .......به سمت پنجره رفتم وپرده ها رو باز کردم

درختای سربه فلک کشیده و آسمون آبی جلوم قدکشید .آفتاب داشت غروب می کرد. یعنی من این همه بیهوش بودم ؟

ضعف کردم... از دیروز چیزی نخورده بودم .دوباره رفتم سمت در .باخودم گفتم مگه شهر هرته که دختر مردمو بدزدن .ازشون شکایت می کنم......... پدرشونو درمیارم...... حتما تاالان محمد فهمیده ورفته سراغ پلیس .ولی یه چیزی ته دلم می گفت ؛

(اگه دست داریوش باشی با خشمی که اون داره حسابت با کرامل الکاتبینِ.خدایا خودت رحم کن .)دوباره با مشت ولگد افتادم به جون در .

_باز کنید ،این در لعنتی رو باز کنید .....چی از جونم می خواین ؟دِ ..باز کنید لعنتیا .صدای چرخیدن کلید باعث شد عقب گردکنم ومنتظر چشم به در بدوزم خودش بود........داریوش باچشمای خونی ومشتهای گره کرده وارد شد .از ترس زبونم بند اومده بود .یه جمله توسرم می پیچید

( به سرم امد از آنچه می ترسیدم )

حالا معنی این جمله رو می فهمیدم

بادادش نیم متر پریدم .

_چه خبرته ؟؟نکنه هیچی نشده دلت واسه ء داداش جونت تنگ شده؟؟

حالا حالاها مونده که بخوای دلتنگی کنی ...فعلا داداش عزیزت باید عزو جز کنه تا یکم حالِ منو بفهمه ....

.توهم فعلا خفه خون می گیری و دهن گشادت و می بندی تا خودم نزدم نِفلت کنم .برگشت که بره عزمم رو جزم کردم وگفتم؛

_فکر می کنی زمان قلقلک میرزاست که هر غلطی بخوای بکنی؟ .فکرکردی کی هستی که...با مشت محکم داریوش دهنم پر خون شد .دست انداخت مقنعه وموهامو گرفت و گفت؛

_بهت گفتم زر زیادی نزن .تو اینجا می مونی تاقشننننننننگ داداش خوش غیرتت ادب شه ....من فعلا باتو کارای واجبتری دارم ....پس منو سر لج ننداز که آش و لاشت کنم.. خر فهم شد؟ ؟؟

باتائید من پرتم کرد سمت دیوار و دروپشت سرش قفل کرد

باپشت آستینم خون لبمو پاک کردم .خدایا این چه بلاییِ که سرم اومده ؟؟؟

آخه من چرا باید تقاص پس بدم ؟آخه تقصیر من این وسط چیه ؟

هر چند بهش حق میدم ولی اخه ...،

انگار همین دیروز بود ....باورم نمیشه یه ماه ازاون موقع گذشته .....چه روزی بود اون روز .................

++++++++++++++++++++++++++صدای فریادهای داریوش هنوز تو گوشمه .اومده بود دم درو صداشو انداخته بود تو سرش

_آهای محمد بی شرف،بیا بیرونننن .بیا جنازهءخواهرمو تحویل بگیر .بیا بی غیرت ببین با ناموس مردم چی کار کردی؟بیا..... چرا خودتو قایم کردی آشغال ؟

دِبیا....مگه مدام دوروورش موس موس نمی کردی ؟

پس چی شد ؟بیا که می خوام بفرستمت پیشش اون دنیا .دِبیا نامرد ........بیا تا نشونت بدم که رفاقت رو درحقم تموم کردی .بیا ببین بارفیقت چی کارکردی ؟بیا ببین....بااینکه عصبانی بودونعره می زد..از اینکه فحش خواهرومادر نمیداد تعجب کرده بودم .می دونستم دنیا ومحمد عاشق هم هستن و دوسه ماهیه که باهم می گردن

ولی اینکه دنیا مرده باشه رو.. باور نمی کردم.... نکنه داریوش یه بلایی سرش آورده؟

باترس ولرز اومدم پایین ..که دیدم محمد پایین پله هانشسته وسرشو تو دستاش گرفته .بهش گفتم؛

_محمد راست میگه ؟؟چه بلایی سردنیااومده ؟

جواب نداد ..شونهءمحمدوتکون دادم و گفتم ؛

_حرف بزن محمد ....چه بلایی سر دنیا اومده؟

محمد سرشو بلندکرد.تمام صورتش خیس از اشک بود ..یه طرف صورتش خون مرده شده بودوته چشماش غم فریاد می زد .دستاشو دور کمرم که سرپابودم حلقه کرد...سرشو گذاشت رو شکمم وزار زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مریم ،دنیا رفت ......دنیا مرد......خودشو کشت....هنگ کردم ...یعنی چی؟؟؟؟چی داره میگه محمد؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یه ماهِ گیرداده بودبیا خواستگاریم ..هرچی هم که بهش میگفتم داداشت منو به عنوان داماد قبول نداره و به من دختر نمیده ..به خرجش نمیرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازاون طرف هم خواستگار پابه جفت داشت... مونده بودم حیرون .هرچی به داریوش التماس می کردم که خواهرتو می خوام و هر کاری بتونم برای خوشبختیش انجام میدم.. قبول نمی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می گفت من خواهر یکی یکدونه مو به آدم آس وپاس و بی کسو کارنمیدم .دو روز پیش دنیا بهم زنگ زدوگفت اگه همین امروز نرم و تکلیفشو روشن نکنم ...داریوش به اونیکی خواستگارش جواب مثبت میده .هرچی براش دلیل و برهان اوردم قبول نمی کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرشم با غصه گفت اگه کاری نکنم تا دادشش قبول کنه خودشو میکشه ............وقطع کرد .بعد از اونم هر چی گرفتم گوشیش خاموش بود .فکر نمی کردم اینکارو بکنه ،امروزکه داشتم از سرکوچه میومدم ..مشت داریوش خورد تو صورتم وبعدم شروع کرد به زدن .بین حرفاش........)هق هق محمد خونه رو برداشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دنیام رفت ،،،،،،عمرم رفت .....زندگیم رفت ......... حالامریم چی کارکنم ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای داریوش ،حرفای محمد،چهرهءدنیا توسرم چرخ میخورد.دنیا تازه بیست سالش بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر آرزوداشت ...دوست وهم دانشگاهی وهمدمم بود....چه طور تونست؟؟ آخه چه طور تونست؟اشکام سرازیر شد.صدای آژیر ماشین پلیس با صدای فریادداریوش منو ازحال خودم درآورد.چادرمو انداختم سرمو از در رفتم بیرون.داریوش هنوز نعره می زدکه چشمش به من افتاد .تو اون لحظه تنها چیزی که به نظرم اومد چمشهای خیس از اشک وبه خون نشستش بود.صورتش سرخ و خونی بود ومثل یه شیر میغرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه وحشت کرده و خواهر کوچیکشو فرستاده بیرون ....بهش بگو انتقامم و ازت می گیرم ..بهش بگومنتظراون روزباشه....تنم ازنفرت توی حرفش لرزید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وفقط باچشمای بهت زه به نگاهی که ازپشت شیشهءماشین پلیس بهم زل زده بود خیره شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین پلیس رفت ومردم متفرق شدن ...من موندم ومحمد داغدارو..دل شکسته .چه روزی بود اون روز ...........داریوش هرکاری می کردبهش حق میدادم ،ولی اینکه منو بدزده وجای برادرم بخواد ازم انتقام بگیره !!،جزو محالات بود.داریوش مرد سنگین وموقری بودودنیا خیلی براش ارزش داشت .داریوش بودویه خواهر یکی یه دونه به اسم دنیا .تموم زندگیشو گذاشته بود برای دنیا که بعد ازمرگ مادروپدرش زندگیِ آبرومندی برای خودش ودنیا درست کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم در س خوند وهم کارکرد ..آخر سرم ارث پدری شو توی صنایع داروسازی که رشتهءتحصیلیش بود، سرمایه گذاری کردوزندگیشونو از این رو به اون رو کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاویدم شریک کاریش بود، که سه چهارسالی عاشقِ دلخستهءدنیا بود ...........به خاطرهمین هم داریوش نمی خواست دنیا روبه هرکسی، مخصوصا داداش بی کس و کار من بادرآمد بخور نمیر بده .توی دبیرستان با دنیا آشناشدم وچون شرایطمون شبیه هم بود بیشتر باهم بُرخوردیم .ماهم مثل اونا یه خواهروبرادر تنها بودیم که تازه پدرمونو ازدست داده بودیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این شد که دوستی من و دنیا به برادرامونم کشید ومحمد وداریوشم که فاصله ءسنی چندانی از هم نداشتن ،شدن رفیقهای یار وغارِ همدیگه. بعد از یه مدتم محمد عاشق دنیا شدو رفت به خواستگاری دنیا...........از اون جا بود که داریوش کلا بامحمد چپ افتادو زدن به تیپ و تاپ همدیگه .محمد انتظارداشت داریوش روی حساب دوستی و شناختی که ازش داره دنیا رو بهش بده و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داریوشم توقع نداشت محمدی که سرسفرش نشسته ونون ونمکش و خورده عاشق دنیا بشه .جدای از روابط شکر آب بین داداشا من ودنیا هنوزباهم رابطه داشتیم .منم این وسط نقش واسطه رو برای این دوتا انجام میدادم و نامه هاشونو باکلی بدبختی رد وبدل می کردم .آخه داریوش بکل رابطهءدنیا رو محدود کرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحتی تلفن خونه هم جمع شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجبم از این بود که چرا بارابطهءمنو دنیا مخالفت نمیکرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم گیج می رفت هواتاریک شده بود ومن توی تاریکی به سرنوشت مجهولی که ازاین به بعد برام رقم می خورد فکر می کردم.به ساعتم نگاه کردم ...دوساعت گذشته بود ومن ازگشنگی رو به موت بودم.ازهمه بیشتر طعم تلخ دهنم زجرم میداد.صدای چرخش کلید توی قفل اومد وبازشدن در...یه مردبایه سینی توی دستش توی چارچوب درحاضرشدازقدوقوارش احساس کردم مرد دیشبی ست.نوری که از پشتش می اومد چشممو زد...اومد تو.بوی قیمه توی اطاق پیچیدو دلم مالش رفت .سینی روگذاشت رومیزوعقب گردکرد.-چرامنو آوردید اینجاااا؟چراباهاش همکاری میکنیییی؟میدونی این کارآدم ربایی ِ؟میدونی جرمش چیه؟باصدای دادش خفه خون گرفتم -صداتو ببر ...تو اصلا میدونی من کیم .؟؟؟؟؟؟جاوید .عاشق سینه چاک دنیا .. همون که دنیا همه چیزش بود .مطمئن باش تاهرجا که داریوش بره منم باهاش میرماونقدرکه اون داداش بی همه چیزت روزی صدبارازخداطلب مرگ کنه. -آخه من این وسط چیکارم؟_تو،،،،،،،هههههه،تو برگ برنده ای ،آس ما، تویی.خودت نمیدونی چقدرارزش داری._ا خه چرا منو گرفتید ؟؟همش تققصیر داریوش بود نه من برادرم ودنیا همدیگه رو دوست داشتن .اما اون مخالف بود .اگه مخالفت نمی کرد الان دنیا زنده بود. _دهنتو ببند ،خواهروبرادر عین همید .اگه دنیا باتوی آشغال رفیق نبود ..الان زنده بود ومنم داشتم برای مراسم عروسی ام میرفتم دنبال سالن ،ولی حالا باید دنبال سالن واسهءمراسم چهلمش باشم.)بغضی که تو صداش بود ،دلمو لرزوند .آخ دنیا ...ببین باما چی کار کردی؟اون ازبرادرم ،اون ازداریوش ،اینم از عاشق سینه چاکت ،جاوید._می خواین بامن چی کارکنید؟صدای پوزخندش گوشامو پرکرد_اون دیگه دست داریوشو میب*و*سه .دوست داشتم خودم این بلا رو سرت بیارم ولی بعداز دنیا دلم نمیخواد چشمم به هیچ زنه دیگه ای بیفته.دوباره بسته شدن درو صدای چرخش کلیدوسکوت...........کلمه ها توی سرم کش می اومد .بلا ،بلا،چه بلایی ؟؟می خوان بامن چی کارکنن ؟تاالان بامثبت نگری می خواستم به خودم ثابت کنم که بعدازچند روز منو آزاد میکنه.. ولی حالا،خدایا می خواد چی کار کنه ؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مطمئنا منو نمی کشت........چون آگه قرار بود اینکارو بکنه خودشو به زحمت نمی انداخت تا منو بدزده وقیمه پلو واسم نمی فرستاد.پس منظورش.....وای خدامخم داره میترکه .اشتهام کور شده ودیگه خورشت قیمه بااون سیب زمینیای طلائیش که بوش هوش ازسر آدم میبره اشتهامو تحریک نمیکرد.فقط یه جمله تو سرم بالا وپائین میشد*قرار چه بلایی سرم بیاداز زور حرص وفکرنفهمیدم کی خوابم بردقسمت دوم فصل اولولی باصدای بازشدن شدید در به خودم اومدم.حتی تو عالم هپروتِ خواب هم می تونستم داریوش خشمگین رو که زیر نور مهتاب قدم به قدم وآهسته نزدیکم میشد وببینم .ذهنم به کار افتادواز جاپریدم.باهرقدمش یه قدم عقب گذاشتم .صدای ضربه های قلبم گوشم و کر کرده بود.مهتاب کامل بود ومن میتونستم شعله های انتقامو تو چشمهای ترسناک داریوش ببینم .دست برد به دکمه های پیرهنش .تنم از فکر کاری که میخواست بکنه یخ کرد..........._چیه ترسیدی ؟می لرزی؟هههههه،فکر می کردم خواهر آدم بی شرفی مثل محمد ریلکس تر ازاین حرفا باشه .نترس جوجه ،کارزیادی باهات ندارم.دکمه هاش بازشده بودوداشت لباسشو در می آورد.چسبیدم به دیوار .فکرم کار نمی کرد ...یعنی این مردخشمگین، داداش باغیرت دنیا ست ؟همون که وقتی منو میدید حتی سرشو بلند نمی کرد .جدای ازکاری که تصمیم داشت انجام بده ازشخصیت داریوش تعجب می کردم کسی که همه رو اسمش قسم میخوردن.حرف روز وشب دنیا ...،داریوش بود ونجابتش .پس این کسی که بابالاتنهءل*خ*ت جلوی من ایستاده کیه؟دست دراز کرد ومقنعمو درآورد .ناخود آگاه دستم رفت سمت موهام.. وگرنه گیج تر ازاین حرفا بودم .حالا نوبت مانتوم بود که با کنده شدن دکمه هاش جیغ منم رفت هوا وبه خودم اومدم.از جلوی دستش در رفتم ..ولی کجا ؟؟؟نمی دونستم.... در اطاق قفل بود ومن تو این اطاق دوازده متری جایی برای پناه نداشتم .اشکام سرازیر شد وبه التماس افتادم ._آقاداریوش توروبه خدا ...من که کاری نکردم .تورو به جون دنیا ،تورو به جون هر کی که دوست داری.. بزار برم ،بی آبروم نکن .شما که یه محل رواسمت قسم می خورن........ به من رحم کن .اما نمیدید ،.........نمی شنید........مثل شیر غریدونعره زد.........._خفه شوووو اون داریوش مرد .پس خفه ششششو.موهامو پیچید توی دستشو پرتم کرد گوشهءاطاق .التماس میکردم ..،گریه میکردم،...زار میزدم .....ولی دریغ _تروبه خدا رحم کن ...،من دوست خواهرت بودم نامرد...._دهنتو ببند زنیکهءآشغال ........،به داداش بدتر از خودت زنگ زدم ،میدونی چی گفتم؟گفتم خواهرمو گرفتی ،خواهرتو گرفتم .حالا یِر به یِر شدیم دیدار به قیامت ...ولی داداش جونت مثل بچه ها زار میزدوالتماس میکرد...مثل الان تو.کجاست که ببینه می خوام چه حالی با خواهر خوشگلش بکنم .؟؟؟میلرزیدم ...نه از سرما ..،بلکه از ترس .داغ بودم.. نه از گرما... ،بلکه از حرفای داریوش.استیصال تموم وجودمو گرفته بود .بلند شدم وبازم التماس کردم .نمی شنید یا نمی خواست بشنوه .چونمو گرفت وسرمو برگردوند سمت خودش وصورتشو آورد جلو.بوی تند م*ش*ر*و*ب پیچید تو صورتم .تو اون لحظه فقط یه چیز می خواستم.. نجات از بی آبروگی .حتی اگه شده بمیرم .با آخرین قدرتی که داشتم زدم توصورتش ....جوری که سرش خم شد... ولی پو زخندی که رولبش اومد تیره ءپشتمو لرزوند.چیزی برای از دست دادن نداشتم داد زدم ؛-خوشا به حال دنیا ....نیست که ببینه داداشش با صمیمی ترین دوستش ،چی کار که نمی کنه..منم بودم خودمو میکشتم ...اون قدر براش ارزش قائل نبودی که بدونی دلش با اون جاوید اشغال نبود بلکه با محمد بود ...باداداش من .تنها آرزوش عروسی با محمد بود ..ولی تویِ مغرور به التماسهای هیچ کدومشون اهمیت ندادی .تو باعث مرگ خواهرخودت شدی .باعث مرگ دنیا تو بودی نه کس دیگه .مشت اول که خورد تو بینم ،دلم ضعف رفت و افتادم روزمین .مشت دوم خون فواره زد بیرون .مشت سوم ....چهارم ...دیگه شمارشِشون از دستم در رفت .بعد ازاون لگدهایی بود که تو شکمم وپهلوم می خورد .از ته قلبم راضی بودم.....مردن برام راحتتراز ننگ بی آبرویی بود.تمام دل وروده ام باهم قاطی شده بودودرد مثل یه پیچک رونده تموم وجودمو تو خودش حل کرده بود صدای فحش وضربه هاتوی سرم مثل اکو میپیچید ومن ....کم کم سِر میشدم وبی حس .بی حال ترازاون بودم که حتی بخوام انگشتمو تکون بدم .شدم یه تیکه گوشت ل*خ*ت که دیگه دردی رو حس نمی کنه .صدای جاوید تو سرم بازتاب شد.-ولش کن .قرار ما این نبود که دختررو بکشی ._ولم کن بزار بکشمش زبون درازو_برادرِ باعث مرگ دنیا شده ..تو دق ودلیت وسر خواهرش خالی می کنی؟؟ قرار ما این نبود ،خون وکشتن برنامهءما نبود صدای نفس ها ی داریوش بلند و مقطع مییومد ومن... سبک میشدم، سبک وسبکتر.....من بودم وهمون کاب*و*س ....التماسهاي من بودو نزيکتر شدن داريوش... .صداي قلبم وهمون گرما و آتيش....تشنم بود ....هر چي آب ميخوردم بازم تشنم بود .لبهام بهم خوردو گفتم ...آب ......جرعه هاي خنک آب سيرابم کرد. بازهم خواب وبازهم کاب*و*س. ....++++++++++.چشمامو باز کردم ......در اطاق باز بود وصداي تلوزيون مي اومد ......تمام صحنه ها جلوي چشمام رژه ميرفت . من زنده بودم؟؟؟ امکان نداشت ..چه سگ جوني بودم منننننننن . صداي قدمهايي رو شنيدم ...چشمامو بستم .اونقدر بي رمق بودم که حتي اگه نمي خواستم هم باز پلکهام بسته ميشد.قدم ها نزديک ونزديکتر شدوکوبش قلب من بيشتر.............. دستي پيشونيمو لمس کرد وپتو رو بالاتر کشيد. قدمها دور شدودورتر ......وضربان قلب من آروم شد. قدمها پله هاروردکردوديگه چيزي نشنيدم جز صداي بازوبسته شدن دراطاق پايين . چشمام باز شد........ناخوآگاه مي دونستم که بايد فرار کنم .........فرار،آزادي ،بايدبرم ....محمدتنهاست ......بايد برم،.بايد در برم.... اگه دوباره داريوش سراغم بياد.. اينبار خلاصي ندارم . آخرين رمقمو جمع کردم.پاهامو آويزون کردم و به سختي از تخت پائين اومدم .چادرمشکي ام روگوشهءاطاق ديدم ...به سرکردم و با پاهاي برهنه از پله ها آروم ويواش اومدم پايين . صداي ظرف و ظروف از آشپرخونه مي اومد .چشم گردوندم و در ورودي و نيمه بازديدم .باتموم جونم و باکمترين صدا از در زدم بيرون . تازه چشمم به درختهاي سر به فلک کشيده وخوفناک روبه روم افتاد .وقت براي فکروترس نبود.بااسم خدا شروع کردم به دوئيدن . صداي پارس سگ بند بند تنمو لرزوند.هرچي سعي داشتم دورتر بشم صداي پارس نزديک ونزديکترمي شد و قواي من روبه تحليل مي رفت وديگه جوني تو بدنم نمونده بود . خُردتر ازاون بودم که بتونم از پس سگي که هر لحظه بهم نزديک مي شد،بربيام .چرخيدم به پشت.. که سگ باپوزهءبزرگش دستمو گاز گرفت . فشار دندوناش هر لحظه بيشتر ميشدو من نااميدو بي رمق روي زمين افتادم وباتموم وجود ناله کردم .فشار دندونها باتکون هاي سگ که مثل يه تيکه استخون دستمو اين ورواون ور مي کرد غير قابل تحمل بود . باصداي صوت ،سگ ايستاد .......دستم هنوز توي پوزش بود ........باصداي داريوش که مي گفت (دني دستشو ول کن ) پوزه هاي سگ باز شدو من آروم شدم . آرومِ آروم..............+++++++++++++++++. بابارقهء نور چشمام بازشد .بازم توهمون اطاقم .....با ياد آوري اون سگ ودردناشي ازدندوناش به دستم نگاه کردم .باندي دور ساق دستم بسته شده بود که جاي بتادين روش معلوم بود.خدايا پس کي اين کاب*و*س تموم ميشه .؟؟؟؟تا کي بايد زجربکشم .بکش و راحتم کن .....به خدا خسته شدم............ باکرختي ازجام بلند شدم وبه سمت در رفتم .بازهم قفل بود . خوب معلومه .......،اون دفعه هم فکر ميکردن رو به موتم که دروقفل نکردن . دست وپام شل شدو ضعف تموم جونمو گرفت .پشت به درو کنار ديوار سرخوردم و پائين اومدم .پاهام و تو شکمم جمع کردم و سرمو تو دستام گرفتم . نمي دونم چقدر گذشت که صدای چرخیدن کلید تو قفل اومدوچون من پشت درو کنار ديوار نشسته بودم در تو صورتم بازشد.هم زمان صداي فرياد داريوش و افتادن سيني وشکستن بشقاب و ليوان بلند شد. _فرارکرد جاويد .بدو برو تو حياط که دني الان تيکه پارش مي کنه . صداي جاويد دور ميشد . _پس چرادني پارس نکرده ؟ صداي قدمهاي تندو ميشنيدم.صداي زمزمه و خش خش صبر کردم که از ساختمون خارج شن.با ته نيرويي که داشتم به سمت پائين رفتم . تا از کناراطاق پائيني رد شدم صداي داريوش بلند شد. _پس اينجايي؟ طوری پرید به سمتم وساق دست زخميمو گرفت که ناله ام به هوا رفت . _کجا قائم شده بودي ؟ از ترس زبونم بند اومده بود. _گفتم کدو گوري بودي ؟دِ جواب بده . سعي کردم حرف بزنم ولي نمي تونستم .واقعا نمي تونستم ........کلمه هارو گم کرده بودم ،........صدامو گم کرده بودم .......جمله ها از جلوي چشمام فرارکرده بود وحرفا به زبونم نمي اومد . دستشو گذاشت رو گلومو گفت ؛ _گفتم کجا بودي؟ با دست به سمت اطاق اشاره کردم .پوزخندي روصورتش شکل گرفت. _زبونتو مارگزيده يا گربه خورده؟ ولي من عاجز بودم .دريغ از گفتن يک کلمه با چشمام التماس کردم؛ دستاش شل شد.از فرصت استفاده کردم و با وجود ضعفي که داشتم به سمت اطاق دويدم .ازروي سيني واژگون گذشتم و پشت درنشستم .داريوش پشت سرم اومد تو وداد زد ؛ _کجايي پس؟؟؟؟؟؟؟؟ دروبازکردم .باتعجب گفت ؛ _اونجا چي کار ميکردي؟؟ مي خواستم جواب بدم اما نمي تونستم .حتي هجاي کلمه هاروفراموش کرده بودم وهيچ صدايي جز ناله ازم در نمي اومد . عصباني شدورنگ صورتش شد مثل لبو.به سمتم اومد...مچ دستمو کشيدو به زور بلندم کرد و نعره زد ؛ _چرا حرف نميزني ؟بازي جديدِ؟؟ يا مي خواي خودتو لوس کني ؟ مي خواستم بگم .....نمي تونم ،ولي دريغ ازيک کلمه .دريغ.............. اونقدر عصباني وکلافه شد که پرتم کرد روي تخت ودر وپشت سرش دوباره قفل کرد.هر چي فکر مي کردم که چرانمي تونم حرف بزنم چيزي يادم نمي يومد .حتي نمي تونستم با لبهام حرف بزنم . بعد از نيم ساعت جاويد با يه سيني توي دستش درو بازکرد.سيني رو روي تخت کنارمن گذاشت وشروع به جمع کردن سيني قبلي کرد.ميلي به چيزي نداشتم .فقط ليوان نوشابه رو سرکشيدم . کار جاويد که تموم شد در وپشت سرش قفل کرد وبازهم من موندم و اطاقي که هر لحظه بيشترازهم باز وتیره میشد . احساس ميکردم اطاق داره جلوي چشمام کش مياد بااينکه هنگ کرده بودم ولي مي دونستم يه چيزي اين وسط درست نيست .ضعيف شده بودم ولي اين حس جديد مثل خماري بود .انگار که تو هپروتم .احساس خلع سر تا پامو پرکرده بود وفکر مي کردم که تو فضا شناورم .رو تخت ولو شدم ...چشمام باز بود ولي تو سرم هيچي نبود ...خالي خالي .همه چي عين نوار از جلوي چشمام رد ميشد .چرا من اينقدر بي اراده شدم ؟؟.داريوش يه مانتو وروسري تنم کرد.سوار ماشين شديم .هنوز تو فضام .دستم تو دسته داريوش .سوار هواپيما ميشيم .دارم برمي گردم پائين وهوشيار ميشم .اين چيه که دست داريوش؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مي زنه به دستم وساعدم ميسوزه .بازم دارم مي رم بالا ،انگار که مثل يه بادکنک ميرم هوا .کمربند هواپيما رو بازميکنه ودستمو دوباره تو دستاش ميگيره .گيجم ..انگار که دارم يه فيلم معمولي ميبينم .دوباره يه هواپيماي ديگه ويه سوزش ديگه .کم کم خوابم ميبره و سکوت ..................صورتمو به بالشت نرم زير سرم ميکشم. چه لذتي داره وقتي از خواب ،سير پاميشي.اونقدر انرژي داري که حتي ميتوني يه کوه رو جابه جا کني.يکم به اينورو اونور نگاه ميکنم .اين جا ديگه کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟هيچي يادم نمي ياد.يه اطاق معمولي بايه تخت خوشگل ودو تا در.يه ميز توالت ويه پنجره ءخيلي بزرگ.ازجام بلند ميشم و اول از همه ميرم جلوي آينه .انگار خيلي وقته که خودمو نديدم .باکنجکاوي زل ميزنم به صورتم .چقدر لاغرو پژمرده شدم .صورت استخونيم لاغرتر شده وزير چشمام گودرفته. .لبهام خشک شده وترک ترک .انقدر صورتم کدر شده که انگار سالهاست حموم نرفتم .من چرا اينجوري شدم ؟؟؟يعني اين منم ؟؟؟اونقدر لاغرشدم که استخوناي جناغ سينه ام زده بيرون .دست تو موهام ميکنم .انگار که يه سطل چسب روموهام خالي کردن .واي خدايا من چرااينقدر کثيفم .؟؟ازخودم حالم بهم ميخوره ورو برميگردونم نگام به آسمون آبي ای که ازگوشهءپرده بهم چشمک ميزنه مي افته.به سمت پنجره ميرم و پرده هارو کنار ميزنم .خدايا اينجا دیگه کجاست؟؟يه آسمون آبي بايه عالم آسمون خراش سربه فلک گذاشته .زير پامو نگاه ميکنم واز ارتفاع زياد ساختمون سرم گيج ميره .من کجام ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اينجا دیگه کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟اين ساختمونا.....باصداي تقه اي به درچشم مو به سمت صدا برمي گردونم و داريوش رو تو چارچوب درمي بينم .هنوزم مثل سگ ازش ميترسم ولي اون خيلي ريلکس باچهره اي که نميشد فهميد آروم يا نه ،وارد اطاق شدسيني صبحانه رو رو ميز گذاشت وگفت ؛شروع کن .یه نگاه به سینی ونیمرویی که توش داره بهم چشمک میزنه می اندازم گرسنه تر ازاون بودم که فکر چيزديگه اي رو کنم .ليوان چايي رو تو دستم گرفتم واي خدا واقعا دلم براي چايي لک زده بود .صبحانه رو تاته ..زير نگاه شکنجه گر داريوش خوردم.لبخندي که گوشهءلبش بود به جاي اينکه به من قوت قلب بده بيشتر منو مي ترسوند.اومدم ازش بپرسم اينجا کجاست که بازهم نتونستم و فقط لبهام بازوبسته شد وحرف تو گلوم خشکيد.يه لحظه احساس کردم موج نگراني تمام صورتشو پوشوند که با پوزخندبعديش حدسم اشتباه در اومد._مثل اينکه تو واقعا قصد کردي اداي بي زبونا رو دربياري . باشه هرجورکه دوست داري .اتفاقا اينجوري واسهءمنم بهتره هرچي صداتو کمتر بشنوم آسايشم بيشتره .اينقدر ساده اي که فکرميکني بااين بچه بازيا ميزارم برگردي پيش اون داداش بي همه چيزت .ههههههه ،کور خوندي... پشت گوشت وديدي داداش جونتو هم ميبيني.اشک تو چشمام نشست.چقدر ظالم بود ومن نميدونستم ................يادمحمد دلمو آتيش زد.حتما داره دربه در دنبالم ميگرده.نگام به آسمون خراش تو قاب پنجره افتاد .صداش از يه جاي دور به گوشم رسيد._نمي خواي بدوني اينجا کجاست ؟برگشتم به سمتش . زل زده بود به من و باچشمهاي ريز شده تموم حرکاتمو زير نظرداشت ._آها ،يادم اومد تو که زبون نداري .عجب گيجي هستم من .قه قه خندش بلند شد...............دوباره دلم شکست .کاش جامون باهم عوض ميشد تا ببينم بازم نظرش همينه ._نمي خواد زياد خودتو خسته کني .آوردمت يه جاي باحال که تو خوابتم نميديدي .اگه گفتيیییی ؟؟،حدس بزن ....اصلا ولش کن خودم بهت ميگم .آوردمت.....یه مکث طولانی ....آمريکا ،نيويورک.اونقدر ازشنيدن اين کلمه تعجب کردم که احساس کردم صورتم عين علامت تعجب شده.داريوش هم باتموم بد خلقيش باديدن صورتم يه لبخند محو رو صورتش اومد که اخم بعدي تمامشو شست.دست تو جيبش کردو يه پاکتودرآورد وپرت کرد سمتم .قبل ازاينکه دست ببرم ،عکسهاي خودم باسروصورت خوني از توش دونه دونه ريخت بيرون .خدايا اين عکسا ديگه چيه ؟؟با چشمهايي که از ترس دودو ميزد زل زدم بهش .خدايا ديگه چه فکري کرده ؟روشو برگردوند .انگار واقعا تاب ديدن چشمام رونداشت.بلند شدو به سمت پنجره رفت حالا مي تونستم قامت بلند شو تو قاب پنجره که روبه آسمون خراش قرمز رنگ وايستاده ببينم.داريوش درکل يه آدم معموليه .نه خيلي درازوباريک ،نه خيلي چاق وخپل .يه مرد معمولي ِمعمولي .صورت استخوني مردونه وآم ............ديگه چي، آهان ....هميشه مرتب واصلاح کرده است البته بجزاين روزاي آخر .تنها چيزي که اين بشرو متفاوت از بقيه ميکنه وآدم وتا سرحدمرگ ازش ميترسونه چشم وابروهاشه .بقدري اين آدم ترسناک وخوفناکِ، که من جرات نميکردم جلوش سرمو بلند کنم .حالا فرض کنيد اين آدم باچشم هاي ترسناک عصبانيم بشهديگه واويلااااااااااا .انگار که دوتا ليزر تو چشماش بستن.آدم سنگکوپ ميکنه.آخ دنيا... يادتِ چقدراز داداشت مي ترسيدم وتو هرهربه من ميخنديدي واز مهربونياش تعريف ميکردي.چي کار کردي بامادنيا ؟؟چي کار کردي.....برگشت ....ولي من هنوز تو فکر دنيا ،توي يه عالمِ ديگه بودم.خودمم نمي دونستم که زل زدم بهش ودارم گذشته رومرور ميکنم .باصداي دادش يه متر پريدم._ديدزدنت تموم شد.؟؟؟از خجالت سرخ شدم ........من تو فکر چي بودم واون تو فکر چي ......سرمو انداختم پائين و خودم و روتخت جمع جور کردم._اگه تموم شد اجازه بديد تا براتون توضيح بدم اين عکسها چيه .بذار ازاول بهت بگم تا قشنگ برات جا بيفته .تکيه شو به پنجرهءپشت سرش دادو دست به سينه شد._اون شب با حرفايي که زدي اونقدر ازدستت عصباني بودم که اگه جاويد چند دقيقه ديرتر مي اومد ،نفله شده بودي.جاويد نذاشت .راستم ميگفت تو اين وسط کاره اي نبودي .درسته که واسطهءبين دنيا ومحمد تو بودي،ولي درکل تو تقصير کار نبودي .بخاطر همين جاويد نذاشت.دلم براش میسوزه ....بيچاره چند سال بود که پي دنيا ميدوئيد .نمي زاشت آب تو دلش تکون بخوره ،ولي اون داداش نامردت اومد ودنيا رو از مون جدا کرد .)حسرت توي صداش دلم ولرزوند اخ دنيا، دنيا ،چي کار کردي باما ..دوباره شده بود همون ببر زخمي که ميخواد تيکه پاره م کنه ._قرار بود تا ماه ديگه عقدوعروسي بگيريم که دنيا ......يه بغض نشست تو صداش .واقعا دلم بحالش سوخت .حقش نبود... واقعا حق داريوشي که تو دار دنيا همين يه دونه خواهروداشت نبود .ميدونستم چقدر دوستش داره.اينو بارها وبارها از زبون دنيا شنيده بودم.دنياهم دوستش داشت ولي عشق محمد بيشتر ازعلاقهءخواهر وبرادري بود.دوباره غريد...................._بعد از حرفاي جاويد به خودم اومدم .نه ...من آدم نامردي نبودم که تقاص برادرو از خواهرش بگيرم.اونم از تويي که مثل خواهر نداشتهءدنيا بودي .اونقدر دوستت داشت که هميشه ميگفت مريم از خواهرم به من نزديکترِ.يه وقتهايي به شوخي ميگفت چي ميشد به جاي يه داداش بي معرفت يه خواهر مثل مريم داشتم .نگاهش و صداش رنگ حسرت گرفت .چشمهاي منم باروني شد .آخ دنيا چي کار کردي باما...._بعدازنيم ساعت که به جنازهءغرق خونت زل زدم به خودم اومدم .دوربينو آوردمو اين عکسهارو ازت انداختم .زود ظاهرشون کردم و فرداش رسوندم به دست داداش جونت .واقعا که عکسهاي شاهکاريِ... هرکي ببينه رد خورنداره.. باورش ميشه دختر توي عکس نفله شده.محمد زنگ زدوزار زد که حداقل جنازه تو تحويلش بدم .آخرش ديگه کم مونده بود دلم براش بسوزه.ولي حرفم يکي بود ....خواهرمو گرفته بود پس خواهرشو ازش گرفتم.مي خواستم همونجا بمونم ويه چند سالي نگهت دارم تا آبها از آسياب بيفتهمحمدم قشنگ درد عذاب وجدان مرگ خواهرش ودرک کنه وبفهمه تو اين چند وقتِ چه زجري کشيدم .ولي وقتي از خونه فرار کردي ...ديدم زبل تر از اوني هستي که فکرمي کردم ........خونه رو گذاشتم براي فروش وتموم داروندارمو به جز خونهءپدري دلار کردماز اون ورم برات پاسپورت وويزاي قلابي جور کردم ............روزي که قائم شدي ر ويادت هست ..............شبش پرواز داشتيم .تا اون موقع بيهوش بودي ولي وقتي ديدم ممکنه بازم در بري ريسک نکردم .مي دوني که دکتراي داروسازي دارم.يه مادهءمخدرو بي حس کننده توي نوشابت ريخته بودم که وقتي قاطي نوشابه ميشد مزشو متوجه نميشديبعد اونم اونقدر گيج وخماربودي که هر جاکه مي خواستم باهام ميومدي.بيدار بودي ....ولي فرقي با يه جنازه نداشتي تموم مسيرو توي هپروت گذروندي .قبل ازاينکه اينجا بيايم ،تموم نقدينگي مو جمع کردم تا اقامت امريکارو بگيريم با سرمايه اي که آورده بودم وارد کار دارو شدم . اين آپارتمانم از قبل داشتم ..............مي خواستم به عنوان کادوي عروسي بدم به دنيا.دوباره شد همون شير غران ....انگار اون آدم قبلي رفت و داداش دوقلووشو با اخلاق گندش گذاشت جاي خودش.غريد؛حالا مي يام سروقت تو .....تا الان نگهت داشتم ولي از اين به بعد آزادي ...برق خوشحالي تو چشمام دوئيد.پوزخندي زدو گفت _فقط به يه شرط .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فقط به يه شرط .......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باسر تائيد کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هيچ وقت وبه هيچ عنوان حق نداري محمد وببيني ياباهاش حرف بزني .هرچند اين دفعه به نفع من شده چون ،آقاموشه زبون سرکار خانومو خورده ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وهرهر زدزير خنده .................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي مروت خودش منو تواين هچل انداخته حالا پررو پرو داره به ريش نداشتهءمن ميخنده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندش يه دفعه ای بند اومد وزل زد تو چشمام از همو ن فاصله ام چهار ستون بدنم از نگاش لرزيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_محمد فکرميکنه تو مردي .پس بهتره که براش مرده باقي بموني .اگه بو ببرم به هرطريقي باهاش تماس گرفتي و فهميده که توزنده اي ،برمي گردم و کار ناتمومي رو که باهاش داشتم و،تموم مي کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس اگه واقعا داداش گلتو دوست داري ،فراموش کن که داداشي به نام محمد داشتي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکرم نکن که منو ميتوني دور بزني درسته که اين سرِدنيام ولي انقدر دور و ورم دوست ورفيق ريخته که محمد سر تکون بده ،خبردار بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين از اين ،ميريم سراغ گزينهءبعدي .......)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پنجره جداشدو دوباره روي ميز عسلي مقابلم نشست .هنوز تو شک حرفاش بودم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يعني ديگه هيچ وقت محمدو نمي ديدم؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم گرفت ....اين چه سرنوشتيه که برامون رقم خورده.چي به سر محمد مياد ؟؟؟محمد من ،پشتو پناهم .خدايا چي کارکنم .؟؟اگه برم محمد وميکشه و اگه نرم خودم از دوريش دق ميکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واما تو ،،،،،گفتم که آزادي ومي توني ازاينجا بري.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته فکر نمي کنم که کسي رو اينجا داشته باشي .ولي به هرحال انتخاب با خودته تو دوتا راه بيشترنداري اول اينکه از اين جا بري ،...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که اگه از اين جا رفتي پشت سرتم نگاه نمي کني وفکر ميکني داريوش نامي مرده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچند پاتو که بذاري از اين در بيرون چون جايي براي موندن وپولي براي زندگي کردن وغذا خريدن نداري ،مجبور ميشي به هر خفتي تن بدي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از يه مدت اگه که به تور آدماي ناتو ونامرد نخوري وبتوني باکلي سگ دوزدن وجون کندن يه پول وپله اي براي خودت جمع وجور کني و برگردي ايران ،،،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه مکثي کردوادامه داد؛،،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تازه برمي گردي سرجاي اولت ....چون پيش محمد يا هر کس ديگه اي که محمدو ميشناسه نمي توني بري ،پس بايد دنبال جا بگردي و بازم اگه ،اگه خيلي شانس بياري يه قرب يل واجاره کني و مثل يه سگ زندگيتو بگذروني .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه اينا درصورتيِ که تو دارودستهءقاچاقچيها و خونه هاي فساد وباند خريد وفروش اعضاي بدن انسان نيوفتي تاازت يه آشغال عوضي بسازن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس خوب فکراتو بکن چون اگه رفتي وپشيمون برگشتي قلم جفت پاهاتو خورد ميکنم .اینو توی گوشت فرو کن من آشغال توي خونم نگه نميدارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واما راه دوم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيم نگاهي به من که از ترس آينده اي که ميگفت يه گوشه خودم رو جمع کرده بودم انداخت وادامه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وراه دوم اينکه اينجا بموني .........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که البته شرايط خودشو داره ...اول اينکه اگه اينجا موندني شدي... براي جاي خواب ولباس وچيزهاي ديگه کارمي کني وزحمت ميکشي ...چون من پول مفت ندارم که خرج تو يکي رو بدم ودوم اينکه بدون اجازهءمن حتي آب هم نمي خوري .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من کاروانسرا باز نکردم که هر کاري بخواي توش انجام بدي .فکر مي کني اينجام ايرانِ وسرتو ميندازي پائين ومثل يه دختر ايراني اصيل زندگي ميکني .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام کارهاي خونه به عهدهءخودتِ... پس ناز ونوز نمي کني ....هفت ونيم صبح بايد صبحانت آماده باشه ،تا شب که برمي گردم به خونه زندگي ميرسي وشام درست ميکني .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رإس ساعت هشت شب بايد شامت آماده باشه وميزت چيده ،..چاييت به راه باشه وخونه زندگي مرتب ،،،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم گورتو گم ميکني ...چون نمي خوام قيافت و که فتوکپي اون محمد نامرد سرميز شام ببينم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درمقابل کاري که مي کني بهت جاي خواب وخوردو خوراک ميدم وهواتو دارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزهاي يکشنبه هم مرخصي ومي توني هرغلطي که دلت ميخواد بکني ...البته دوست پسرداشتن و رفتن به پارتي و ديسکو و خوردن م*ش*ر*و*ب وهر گندو گوه ديگه اي شاملش نميشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از تاريکي هم بايد خونه باشي.مي دوني چرا ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون من آشغال تو خونم نگه نمي دارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه چيز ديگه هم هست که بايد حواست بهش باشه ...تموم خونه به جز توالت و حموم دوربين مدار بسته داره.. پس فکر خرابکاري رو از سرت بيرون کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون هر لحظه مي تونم اعمال ورفتارتو ببينم ...وامان از روزي که بخواي برام سوسه بيايي و بخواي منو دور بزني،،،با يه اردنگي از خونه پرتت ميکنم بيرون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازهم بهت ميگم... اينجا نيويورکه... شهر آدم فروش ها ....قاچاقچي ها....ف*ا*ح*ش*ه ها وآدم کش ها...................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

..پس اگه ميخواي درست زندگي کني حواست به کارت باشه ونخواه واسه ءمن مشکل درست کني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غير ازچيزهايي که گفتم... نه من به تو کاردارم نه خووش دارم که تودور و ورم بپلکي وتو کارم سرک بکشي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعت روي ديوار نگاهي انداخت و گفت ؛الان ساعت ده صبح .برو حموم ويه دوش بگير ،بعد هم يه چيزي براي ناهار درست کن .بعداز ناهارمنتظر تصميمت هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+++++++++++++

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گيج بودم وگنگ .يعني تموم شد؟؟ تموم اون چيزايي که برام ارزش داشت تموم شدو رفت ؟؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چي کار بايد بکنم ؟اين همه سعي کردم فرار کنم حالا بايد خودمو تواين چهار ديواري بايه آدم رواني حبس کنم ؟؟.خدايا اينه سرنوشت من ؟؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيچ وقت فکر نمي کردم يه روزي کارم به جايي برسه که بخوام کلفتیِ داريوشو بکنم و به همچين خفت وخاريي بيفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمم ميدونستم که جوابم چيه .بايد ميموندم ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من تواين شهرِبي در وپيکر تنهاتروبي کس تر ازاون بودم که بخوام گليمم واز آب بيرون بکشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياد محمد دوباره تو ذهنم جون گرفت ....آخ محمد دلم برات تنگ شده .........کاش براي آخرين بار ميديدمت و تاميتونستم عطر تنتو بو میکشیدم دلم براش تنگ شده بود، خيلي تنگ .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعت روي ديوار نگاه کردم .ساعت يازده ونيم بود ومن هيچ کاري نکرده بودم بلند شدمو به سمت درِدوم اطاق رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداروشکر دستشويي وحموومِ جداداشتم .دست بردم تا لباسهامو دربيارم ...ولي من که لباس نداشتم ....قبل از اينکه از در بيرون برم ،،تقه اي به در خورد وداريوش بالباسهاي تو دستش اومد تو.يه شلوار جين ساده بايه تيشرت آستين کوتاه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون هيچ حرفي لباسها رو گذاشت رو تخت ورفت بيرون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برداشتم و به سمت حموم رفتم .حواسم بود که اول دروببندم وبعد لباسهامو در بيارم ولي بازم نگران بودم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نکنه تو حمومم دوربين گذاشته باشه؟؟؟نه فکر نکنم ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داريوش سنگين تراز اين حرفاست ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زبونم و گاز گرفتم... من واقعا داريوشو نمي شناختم و نمي دونستم چي توي کلش ميگذره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بايادآوري شب اول تموم تنم يخ کرد ...نکنه يه موقع دوباره بخواد بهم تجاور بکنه ؟خدايا چي کارکنم ؟چقدر بي پناه و درمونده شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آبو باز کردم وبا لباس رفتم زير آب سرد .ديگه نمي تونستم خودمو نگه دارم .واقعيتهاي تلخ زندگيم دونه به دونه از جلوي چشمام ردميشدو من ناتوانتر ازاون بودم که بخوام جلوي سيلاب اشکم رو بگيرم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا احساس بدبختي ميکردم .بعد از کلی گریه .....اشکام خشک شده بود وزل زدم به قطره هاي آب .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو حال خودم بودم که باضربه اي که به در حموم ميخوردبه خودم اومدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_داري چه غلطي ميکني ؟نکنه خودتو کشتي و به سلامتي منو از شرت خلاص کردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم از اين همه بي مهري به درد اومد وبا تموم تلخي قبول کردم که از اين به بعد اين زندگيِ منه وبايد باهاش بسازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بامشت به در کوبوندم تا بيش از اين ..حرف کلفت نشنوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زود خودم و شستم و توي همون حموم، لباسامو تنم کردم .موهامو که هنوز آب ازشون ميچکيد توي يه حولهءکوچيک پيچيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي از حموم اومدم بيرون عزمم رو جزم کردم که اگه قرار زندگي من اين باشه من کسي نباشم که جامیزنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها چيزي که واقعا زجرم ميداد حرف نزدنم بود ...هرچي سعي ميکردم بازم نمي تونستم .شونه هامو بالا انداختمو خودمو سپردم به دست خدا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قسمت سوم غربت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي ازاطاق اومدم بيرون اون مريم وتو خودم کشتم وشدم يه کلفت بي جيره مواجب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازيه راهروي کوچيک که يه در ديگه هم توش بود گذشتمو پيچيدم تو آشپزخونه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تميز ومرتب بود... ازداريوش غيرازاين چيزديگه اي توقع نداشتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسايل هاي ماکاروني روي ميز اماده بود ويه قابلمه آب جوش روي گاز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براي مني که هميشه خودم بودم که غذا رو آماده ميکردم کار سختي نبود ...ميتونستم خودمو گول بزنم که هنوز توخونهءخودمم ودارم اين کارارو براي محمد ميکنم... ولي محمد من کجا واين داريوشي که نميشناسم کجا.....................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع کردم به کار . مايع ماکاروني رو اماده کردم و ماکاروني رو دم گذاشتم ووسايل اضافه روشستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه به خودم اومدم و باکنجکاوي نگاهي به اطراف انداختم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آپارتمان مرتبي بود که به واسطهءشيشه هاي بزرگي که داشت نور گير ودلباز به چشم می اومد .فکر ميکنم دو خوابه بود با يه پذيرايي دلباز .مبلای راحتي ويه سيستم صوتي وتصويري معمولي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي آهنگ گل وترگ سياوش قميشي وصحنه اي که از تو پنجره هاي خونه ميديدم چنان لذتي به من داد که يه لحظه از همهء دل مردگي ها دراومدم ورفتم به يه خلسهءلذت بخش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا چشم کار مي کرد آسمون خراش بود وبرجهاي سر بفلک کشيده وآسمون آّبيِ آبي.اونقدر رنگ آبيش زلال ودلپذير بود که روحم و جلا داد ويه لحظه رفتم به خاطرات گذشته ام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنيا هميشه ميگفت داريوش عاشق صداي قميشيِ وانتخاب هميشگيش اهنگ گل وتگرگِ قميشي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونموقع ها منم اين اهنگ وزياد گوش ميدادم ومدام تيکه هاي مزخرف دنيا رو تحمل مي کردم که ميگفت (سليقهءتووداداشم با هم جوره ..ديگه از خدا چي ميخوام اخر سر عروس خودمون هستي ....)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هميشه هم من با يه مشت اساسي تو مخش ازخجالتش در مي اومدم که بار اخرت باشه ازاين لقمه هابرام ميگيري .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخ دنيا ...دلم برات تنگ شده دختر........توعين خواهرم بودي.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا بهم نگفتي ميخواي اينکارو انجام بدي ؟؟؟.مگه من دوستت نبودم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواهرت نبودم ؟؟؟؟همدمت نبودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس چي شد اون همه رابطه ومحبت ؟؟ببين دخترهءديوونه .. باما چي کار کردي ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتي نتونستم برم سرخاکش .نامرد.. من وبا اين داداش خل وچلش ول کرد ورفت ديوونه .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصداي دينگ دينگ يخچال از هپروت دراومدم... سربرگردوندم و داريوش وکه يه ليوان اب توي دستش خودنمايي ميکرد تو آشپزخونه ديدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوزم ازش ميترسيدم ...اين ترس توي وجودم بود.. از وقتي که داريوش و شناختم ازچشماش ميترسيدم وجذبه اي که تو چشماش بود باعث ميشد خودمو هميشه ازش قائم کنم.. ولي حالا مجبور به زندگي باهاش زيريه سقف شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدايا اين چه بازيه ايه ؟؟؟؟؟؟واقعا آدم از فرداش خبرنداره حکايت منه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مني که هميشه درحال فرار از داريوش بودم حالا بايد از صبح تا شب جلوي چشماش رژه برم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو برگردوندم و زل زدم به آسمو ن خراش شيشه اي جلويِ روم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمرم تير کشيد،اهميت ندادم ....دوباره دردتو کمرم پيچيد ....يه جرقه تو سرم زدو تموم تنم يخ زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدايا آخه الان چه وقت عادت شدن بود؟؟؟؟يعني الان بيست روزه که تو دستاي داريوش اسیرم ؟؟؟؟؟باورم نمي شه .......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاي غصه خوردن نبود بايد يه فکري مي کردم ....يادمه يه بستهءدستمال کاغذي يه جايي ديدم...... آهان روي ميز آشپزخونه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داريوش هنوز تو آشپز خونه بود ولي وقت فکرکردن نداشتم .شلوارم روشن بود و......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتي فکرشم نمي تونستم بکنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باعجله دست انداختم رو ميز وبستهءدستمال کاغذي رو قاپيدم و دوئيدم سمت اطاق خواب وپريدم تو حموم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فعلا کارم با اين راه ميافتاد ولي تا کي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت ميز توالت رفتم ودنبال ورق وخودکار گشتم .نه نبود ....از اطاق اومدم بيرون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داريوش متعجب دم در گاهي آشپزخونه با همون ليوان آب وايستاده بود وزل زده بود به من که همه جارو بهم مي ريختم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدايا خودکار ،خودکار ميخوام ....نبود تو پذيرايي و اشپزخونه هم نبود... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اااااااااااااه ،خونه به اين گنده گي يه خودکارو کاغذ توش پيدا نمي شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت اطاق خواب بعدي که داريوش مثل فشنگ پشت سرم پريد تو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روي ميز کامپيوتر ولابه لاي ورقها خودکار رو پيدا کردم وتقويم تو جيبي رو ميزو برداشتم ونوشتم ؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بايد بريم خريد .واجبه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرفتم جلوش .هنوز گيج بود .دوباره نوشتم ؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ترو خدا زودباش واجبه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پريدم بيرون وزير ماکاروني رو خاموش کردم .لباسام خوب بودولي بايد عجله مي کردم .داريوش گيج ومبهوت دم در اطاقش وايستاده بود ومنو نگاه ميکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصباني شدم... وقت براي تلف کردن نداشتم نوشتم ؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عجله کن... زود باش کار واجب دارم ...بايد بريم فروشگاه. ترو خدا بجنب .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استبن لباسشو گرفتم و کشيدمش .شکر خدا به خودش اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولي درکمال تعجب من ....،دروبست ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شل شدم يعني چي ؟؟؟اين چرا نمي ياد بريم ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکيه دادم به ديوار پشت سرم ونشستم رو زمين .خدايا چه موقع عادت شدن بود؟ حالا من با اين مرد غريبه چي کارکنم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو فکر بودم که داريوش با لباسهاي عوض کرده وسوئیچ تو دستش اومد بيرون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدايا چاکرتم .جورشد...............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يعني خدا بيچاره ترازمنم آفريده ؟نه والا.....آخه بدبختي هام يکي دو تا نبود که ...........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دو سه روز اول قاعدگي ام به چنان خونريزي مي افتم که رو به موت ميشم ودرد وخونريزي تمام رمقم و ميگرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم تو اين شرايطي که وضع جسمي ام هنوز خوب نشده بود واعصابمم بهم ريخته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست انداختم و خودکارو تقويم برداشتم و پشت سرش راه افتادم .تو پارکينگ سوار يه هيونداي جمع وجور شديم وزديم بيرون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم ميگردوندم و دنبال فروشگاه يا لوازم بهداشتي مي گشتم .ديدم .ديدم ...............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آستين کت داريوشو کشيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا به خودش بجنبه من دم درفروشگاه وايستاده بودم .دوئيد سمتمو گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دنبال چي مي گردي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخه بهش چي بگم ؟فقط دروباز کردم و رفتم تو.نوشتم ؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من الان ميام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سريع توي قفسه ها رو شروع به گشتن کردم .پيداش کردم ولي حالا چه جوري پولشو بدم .؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدايا دارم آب ميشم از خجالت .....بستهءپد بهداشتي تو دستم بود وسرخ وسفيد ميشدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصداي داريوش زود بسته رو پشت سرم قائم کردم ولي چه فايده داشت من که جلوي معدن پد بهداشتي با انواع واقسام وشکلاي جور واجور ورنگارنگ وايستاده بودم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودتونو بزاريد جاي من، چي کشيدم.......... بماند......سرمو انداختم پائين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داريوش اومد جلو وباصدايي که تهش يه خندهءفروخورده خودنمايي ميکرد،گفت ؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو اينجايي؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه نگاه به اطراف و يه نگاهم به دست من که پشت سرم گرفته بودم انداخت و ادامه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوب زودتر ميگفتي .حالا فکر کردم دنبال چي مي گرده .اينهمه جيمز باند بازي لازم نبود راه بندازي .تو برو دنبال چيزايي که واسه شام لازمه ،من خودم حساب ميکنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونقدر خجالت کشيدم که نفهميدم چه جوري بسته رو سر جاش گذاشتم ودوئيدم سمت ديگه يه فروشگاه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعي کردم خودمو بزنم به کوچهءعلي چپ و به روي خودم نيارم ...ولي مگه ميشد احساس مي کردم از صورتم شعله داره ميزنه بيرون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشنيدن اسمم برگشتم سمت داريوش ....بسته رو که تو يه پلاستيکِ طرح دار بود گرفت سمتم و روشو کرد اون ور .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم دنبال دستشويي ميگشتم که داريوش به سمت يه در کوچيک اشاره کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دود از کلم بلند شد ...خدايا حواسش به همه چيز هست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي کارم تموم شد با فراق بال و خيال آسوده ويه دنيا شرمندگي اومدم بيرون که ديدم بعلللللللللللللله آقا خوش و خرم تکيه داده به ديوار روبه روي توالت وزل زده به صورت خيس از عرق بنده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه از حس هاي متفاوتي که تو اون لحظه بهم دست داد چيزي نميگم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

++++++++++

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فروشگاه که بيرون اومديم ،تازه فهميدم که کمرم چه دردي ميکنه .احساس مي کردم کمرم داره نصف ميشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا حالا از دختر بودن خودم اينقدر ناراحت نشده بودم .حتي نمي تونستم سر پا وايسم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داريوش بسته هاي خريد وتو ماشين گذاشت وماشينو روشن کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درد امونمو بريده بود .روي دفتر فقط نوشتم ؛مسکن مي خوام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه خجالتم ريخته بود .داريوش درداشبوردو باز کردو يه بسته قرص مسکن دراوردو ازصندوق عقب يه آب معدني آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسکن و که خوردم بعد از ده دقيقه حالم بهتر شدوتازه به عمق فاجعه فکر کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با توقف ماشين از فکروخيال دراومدم .يه فروشگاه لباس بود .داريوش گفت ؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينجور که معلومه موندني شدي برو پائين خريد داريم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الحق که واقعا وقت خريد لباس بود .من حتي لباس زيرمم تو اين چند وقته عوض نکرده بودم ديگه ببينيد چه هَپلي شده بودم من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبقهءاول پر بوليز شلواراي رنگو وارنگ بود... داريوش بدون حتي يه پرسش ازمن چند تارو جداکرد وداد دستم و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو پرو کن ببين سايزشون خوبه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه نگاه به لباسا کردم و يه نگاه به داريوش ،که دست به سينه منتظر بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازهم يه نگاه به لباسا کردم و بااخم همه رو گذاشتم تو بغل داريوش و رفتم به سمت لباسهايي که از اول چشممو گرفته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه قرار بود من لباس بپوشم پس خودمم انتخاب ميکردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چند من آدم جلفي نبودم که بخوام دامن کوتاه وتاپ پشت گردني بپوشم ...ولي لباسايي که داريوش انتخاب کرده بود ديگه آخر سليقه ورنگ بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند تا تيشرت معمولي و چند تام شلوار جين برداشتمو چپيدم تو اطاق پرو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرکدومو که پوشيدم به آقا که باسگرمه هاي تو هم ،زل زده بود به من نشون ميدادم وبعد از تائيد بعضي ها و رد بعضي هاي ديگه چند تا شونو برداشتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند تام کش سرو گل سرگرفتم که اين موهاي درهم ورهمو سروسامون بدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتيم به طبقهءبالا... داشتم باخودم فکر مي کردم کاش خودم تنها بودم تا بتونم يه چند دستم لباس زير بگيرم ....که نگاهم به غرفه اي که داريوش به سمتش ميرفت افتاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره احساس کردم داغ شدمو صورتم مثل لبو قرمز شد.فکرنمي کردم داريوشي که من ميشناسم اينقدر تواين مسائل ريلکس باشه از اون ورم کلي دعاش کردم که خودش مي دونست که چه چيزايي لازم دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زن فروشنده که نيشش تا بناگوشش باز بود سلام کرد وبه انگليسي ازش خواست تا به من تو انتخاب کمک کنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درسته که تو ايران زبان انگليسي رو تا حدي يادگرفته بودم ولي لهجهءقشنگ داريوش اونقدر غليظ ورون بود که حتي يک کلمه از حرفاشو حاليم نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداروشکر بعد از اينکه خيالش راحت شدبه سمت ديگه اي رفت ومن وفروشنده رو تنها گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس زيرام و باکمک اون خانم انتخاب کردم و با کلي سرخو آبي وبنفش شدن رسيدشو دادم دستش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امان از اين شرم وحياي دخترونه که امروز به اندازهءده کيلو وزن کم کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونقدر امروز حرص خوردم و بدوبدو کردم که تا درماشينو باز کردم رو صندلي عقب ولو شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه نميکشيدم وازدلهره واسترس روبه موت بودم....تا برسيم به خونه ديگه جوني تو تنم نمونده بود فقط تونستم خودمو به تختم برسونم وخودمو تو پتوم گوله کنم وبيهوش شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بادرد تو کمرم و ضعف رفتن شکمم بيدار شدم .يه نگاه به ساعت انداختم واي ساعت هشت شبه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جنگي پاشدم وپريدم تو توالت ....رنگ وروم که قشنگ باز شد،رفتم سمت پذيرايي که صداي آروم تلوزيون از توش مي اومد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داريوش پشت به من داشت تلوزيون ميديد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه نگاه به روي گاز آشپزخونه کردم ، خالي بود ....در يخچالو باز کردم ،قابلمهء ماکاروني ظهر يه سره رفته بود تو يخچال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يعني چي؟؟اين بشر به فکر شکم خودشم نيست؟؟؟؟؟ ؟به جهنم........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتما آقا رژيم ماست وسبزيجات با بروکلي بخار پزدارن .ميخوان بازوهاشون لاغر بشه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واي از تصوير داريوش بابازوهاوپاهاي لاغر يه لبخند گلو گشاد اومد رو لبم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنان اين تصوير بامزه وبانمک بود که يه لحظه از شنيدن صداي داريوش که پشت اپن آشپزخونه وايساده بود ،زهره ترک شدم ودستمو گذاشتم رو قلبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مي بينم که خيلي بهت خوش گذشته و خوش بحالت شده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه ازصبح تا شب استراحت ميکردم و خودمو باد ميزدم منم بودم غيرازاين ازم توقع نمي رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينجور که معلومه تصميم گرفتي بموني وبيخ ريش خودمي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امشب که گذشت ...ولي از فردا دست به سياه وسفيد تو اين خونه نميزنم ...فقط ميخوام بيام وببينم کاري روزمين مونده اونوقت..........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روي اپن خم شدو اذامه داد؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من ميدونم وتو .من پول يا مفت ندارم ...خرج آبجي کوچيکه ءمحمد کنم واينجانوانخانه راه بندازم. .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا يه لحظه از هيبتش ترسيدم واين مساوي بود با درد کمرم که يهو تيرکشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نا خودآگاه مثل وقتاي ديگه دستم رفت به پهلومو رو پاهام خم شدم .نفسم از درد بند اومد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب معلومه اونهمه خون از دست دادم و بازم دارم از دست ميدم تازه م*س*ترangry هم مدام رو مخم اکروبات بازي ميکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين ديگه واقعا غوزه بالا غوز بود .ناله اي کردم و دنبال مسکن از جام بلند شدم ولي قبل از اون دست داريوش رو بابستهءقرص جلوي روم ديدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونقدر تو اين چند وقته چيزاي عجيب غرب وغير قابل پيش بيني از داريوش ديده بودم که ديگه خجالتم ريخته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بسته رو از دستش قاپيدمو با يه ليوان آب ،دوتا رو باهم فرستادم بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داريوش هم براي اينکه راحتتر باشم رفت سمت پذيرايي واز همو جا گفت ؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زودتر غذا روداغ کن .فردا صبح زودبايد برم سرکار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو گرم آشپزخونه کردم و خودمو زدم به اون راه .زندگي من از اين به بعد اينه .پس راه فرار ديگه اي وجود نداره وبايد بسوزم و بسازم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل سوم (شنبه شب ها) قسمت اول دو ماه از اون روزي که چشمامو تو اين خونه باز کردم ميگذره . حالا مي فهمم که به معني واقعي تنهام .......... ازاون روز به بعد افتادم رو غلطک . باداريوش کنار اومدم و اونم بامن .. صبحها قبل از بيدارشدنش صبحانه رو آماده ميکنم و وميرم تو اطاقم تا آقا صبحانشونو ميل کنن وبرن سرکار . تا ظهر به کاراي خونه ميرسم اما چه رسيدني ........... مگه يه آپارتمان نودمتري که تازه دريکي از اطاقاش هم قفله چقدر کار داره که انجام بدم . داريوش کلا آدم تميزي بود وخوب از عهدهءخودش برمي اومد هروقت که قرار بود اطاقشو مرتب کنم کاري نداشت جز يه جارو و يه گردگيري . تموم تلفنهاي خونه رو جداکرده بودو تنها گوشي اي که تو خونه بود موبايلش بود که بارفتنش اونم باخودش ميبرد. لب تابشم که ديگه جاي خود داشت ................ احساس مي کردم از تکنولوژي عقب افتادم ودرحسرت يکم آزادي مي سوختم . کاري ازدستم برنمي اومد . مرغ داريوش يه پاداشت ومن واقعا از يه کلفتم توي خونش کمتر بودم . چون وقتي بود که بايد خودمو تو اطاقم حبس ميکردم يابايد تو آشپزخونه سر خودمو گرم ميکردم . وقتايي هم که نبود بااينکه کليد خونه روداشتم جرات نمي کردم ازخونه به تنهاي بيرون برم . تنها دلخوشيم ديکشنري داروهايي بود که بهش علاقه داشتم و از کتاباي داريوش کش رفته بودم . هرچند داريووش به نعمت دوربيناي مدار بسته اي که همه جاي خونه کار گذاشته بود از اب خوردن منم خبر داشت... واما..... چيزي که بيشتر از همه باهاش حال مي کردم تراس قشنگ ودلباز خونه بود که عصر به عصر زير اندارو يه فلاکس چاي وکتابمو میزدم زیر بغلمو وبساطمو توش ولو ميکردم وميرفتم تو حال خودم . غروب خورشيد وبالذت تماشاميکردم واجازه ميدادم باد توي موهام بپيچه . نيويوک شلوغ بود وپرسروصدا،،،،،ولي آسمونش تنها بود مثل همهءآسمونهای جاهاي ديگه . خورشيد که غروب ميکرد بعد ازکلي دلتنگي وحسرت روزهاي گذشته رو خوردن وچشماي سرخ و خيس ،باروبنديلمو جمع ميکردمو ميرفتم سراغ شام . بعد هم چيدن ميزو آماده کردن سيني غذاي خودم .باچرخيدن کليد،،،،در اطاق منم بسته ميشدو هر دومون شام و تو سکوت محض ميخورديم . با شنيدن صداي تلوزيون يادر اطاق داريوش منم سيني مو برميداشتم و راهي آشپزخونه ميشدم خودمو باشستن ظرفا يادرست کردن غذاي فرداي داريوش سرگرم ميکردم . داريوش به شدت روي اصول اوليه اي که برام گذاشته بود مقيد بود ويه قدمم از مواضع خودش کوتاه نمي اومد. غول مخوف تنهايي به سراغم اومده بودومن هرروز افسرده تر از قبل ميشدم. کارم شده بود اشک وآه وصداي وز وز تلوزيون ....که براي دراومدن از تنهايي روشنش ميکردم. داريوش آب شدن لحظه به لحظهءمنو ميديد وبه روش نمي اورد . بعضي وقتها فکر ميکردم از قصد منو زندوني کرده که دل داغديدش باديدن رنج من آروم بشه. بعدازدوهفته روز جمعه شب بود که صدام کردوگفت؛....فرداشب مهمون داره . گفت ؛خونه زندگي رو مرتب کنم وشامم روزودتر بخورم ودراطاقمم آخر شب قفل کنم. ازحرفاش سردرنياوردم ولي سرمو به معني باشه تکون دادم . صبح فردا طبق معمول کارهامو کردم وباشنيدن صداي کليد پريدم تو اطاقم و دروپشت سرم قفل کردم . گوشمو چسبوندم به در.. خيلي دوست داشتم دوستهاي داريوشو ببينم . تواين چند وقته دلم لک زده بود براي يه مهموني ...... ده دقيقه از اومدن داريوش گذشته بود که زنگ در وزدن وباباز شدن در ،،،،،،خونه پرازهياهو وصداي خنده شد. اي کاش منم اونور در بودم ....آخه چرانخواست منم تو اين مهموني باشم ؟؟؟ يعني نمي خواست حتي به عنوان يه خدمتکارهم منو به بقيه معرفي کنه ؟؟ صداي خنده هاي زن ومرد از پشت در ميومد ومنو ميبرد به گذشته. انگليسي وفارسي باهم قاطي شده بود . کم کم از صداي زياد سرسام گرفتم .صداي بلند ضبط_خنده و قه قه _جملات انگليسي نامفهوم ...اونقدر بلند بود که فقط تونستم براي خلاصي ازشون خودمو بندازم تو حموم وبرم زير دوش. شخصيتهاي مختلف داريوش منو آزار ميداد . چندين سال باشخصيت مقيد ...منضبط .....وسر به زير داريوش آشنا بودم و حالا نمي دونستم اين داريوشي که هرروز يه پردهءجديد وروميکنه کيه؟؟ اصلا مي تونم بهش اعتما دکنم يا بايد ازش فرار کنم؟ ولي کجا بايد ميرفتم؟؟ من که جايي رو برای فرارنداشتم . يادخونمون افتادم ........ اون حياط کوچولو وباغچهءقشنگش ....ياد محمد واينکه ديگه نميتونستم ببينمش ...دلم رو لبريز ازغم کردوهق هقم بلند شد . زير دوش روزمين نشستمو تکيم ودادم به ديوار پشت سرم . دستمو گرفتم زير آب و زل زدم به بارش قطره هاي آب . نميدونم چقدر گذشت که از حال خودم بيرون اومدم .سردم شده بود واشکام خشک شده بودن . خودمو شستمو همونجا لباسامو تنم کردم. مهموني هنوز ادامه داشت ولي من ديگه جوني تو تنم نمونده بود . روي تخت دراز کشيدم و خودمو آزاد کردم از قیدو بند هر چی فکر وخیالِ . يه وقتايي باخودم فکر ميکنم کاش هيچ وقت با دنيا آشنا نمي شدم تا زندگي ما چهار نفر اينجوري تو هم گره بخوره. بعد از رفتن مهموناي کلي ،چند نفری موندن که خونه رو مرتب کنن... هرچه قدر داريوش خواهش کرد که خودشونو به زحمت نندازن ،حرف گوش نميدادن. انگار همشون ايراني بودن .چون باهم فارسي حرف ميزدن وباهم شوخي مي کردن. خونه ساکت شد وتازه داشت چشماي من گرم ميشدکه باصداي مشت روي دروهق هق داريوش از جاپريدم . خداياباز چي شده؟؟ _باز کن درو .مريم ميگم اين در وبازکن که مي خوام انتقاممو ازت بگيرم .ميخوام دستمو بذارم روي گلوتو وخفت کنم! ميخوام نيستت کنم ،تا اون برادر بي همه چيزت از درد وغم دق کنه .در وباز کن لعنتی ....... آخه چه طور تونست ؟تو که ميشناختيش .چرا خودشو کشت ؟ يعني اينقدر داداشِ نامردت ودوست داشت ؟پس من چي ؟ جاويد چقدر خاطرشو مي خواست ....آخه چطور تونست .؟؟؟چطور تونست ؟؟؟؟ دلم براش تنگ شده . ميشنوي مريم ،دلم براش تنگ شده.) هميجور گريه ميکرد وزار ميزد .جمله هاش تو هم قاطی میشدو صداش مدام کشیده تراز قبل میشد باپاهاي بي جون خودمو به پشت در رسوندم ومنم مثل اون شروع کردم به گريه .از خدا اين چه درديه که هر دومونو ميسوزونه .... _يادته باهات مي اومددانشگاه .همش از تو ميگفت .ميگفت خدا دوستم داشته که مريم و سر راهم قرار داده... نمي دونست که همين تو ...باعث بدبختي اش ميشي . یه مکث وصدای دادش _چيییه؟ داري گريه ميکني؟براي من ...يا دنيا.... يا اون داداش بيشرفت ؟کدومش ؟ باز کن .دِ باز کن لعنتي .دلم دنيامو ميخواد .خواهر کوچولوي خوشگلمو میخوام که وقتي از سرکار مياومدم خونه با ب*و*سيدن لپاي تپلش خستگي از تنم در مي اومد . با وجوش هميشه خونم گرم وروشن بود .مريم دلم براي اون روزا تنگ شده .براي اون داداش گفتناش .براي شيرين زبونياش.کي چشممون زد ؟ با مشت به در کوبید.... _آخه چطور تونست اينکارو بامن وخودش بکنه ؟من کم گذاشتم براش ،هر چي که ميخواست فراهم بود ماشين ،خونه ،پول وزندگي راحت .ديگه از خدا چي مي خواست؟؟؟ دلم مي خواد بميرم .دلم ميخواد نباشم .فرار کردم واومدم اينجا ،ولي آسايشم کو ، راحتيم کو ؟؟؟ دلم داره ميترکه .سرمو گرم مي کنم ولي بازم يه چيزي کم دارم ..همش چشمم دنبال دنياست .بازم حرفاش و داداش داداش گفتناش تو گوشامه .بگو چيکار کنم؟؟ هرکاري مي کنم از يادم نميره .تو ميدوني چقدر دنيا رو دوست داشتم .تو ميدوني وگذاشتي از من بگيرتش . بهم برش گردون .توربه مولا علي قسمت ميدم. من دنيامو ميخوام ،زندگي مو ميخوام .آبجي کوچولومو مي خوام . هق هقش ادامه داشت ومن از زور گريه وخستگي خوابم برد . دم دماي صبح بودکه از سوز وسرمايي اول صبح که از پنجرهءباز اطاق مي اومد بيدارشدم . هيچ صدايي از بيرون نمي اومد .دروآروم باز کردم . طلفک پشت در خوابش برده بود واز سرما خودشو يه گوشه جمع کرده بود . به ضرب وزور آوردمش تواطاق خوابش و باهزار بدبختي انداختمش روتخت .تنهاکاري که تونستم بکنم ،کفش وجوراب و پيرهنشو دراوردم وپتو رو اانداختم روش ............. تو گرگ وميش هوا نشستم و زل زدم به صورتش . اينم بخت ما چهار نفر بود که مثل يه زنجير به هم وصل شده بوديم . هواروشن شده بود که يه صبحانهءجانانه درست کردم وقشنگ ازخودم پذيرايي کردم . ولي چه پذيرايي !!!!!به لقمهءپنجم نرسيده سيرِ سير شدم . ميدونستم حالا حالاها بيدار نميشه ... وسائلمو جمع کردم ويه ليوان شربت عسل درست کردمو وگذاشتم روي سماور آشپزخونه . اين سماورم تواين کشور فن آوري وتکنولوژي براي خودش پديده اي بود. ساعت هشت نشده بود که از خونه زدم بيرون .يه يادداشت گذاشتم که ............. (طبق قرارمون ،امروز روز مرخصيمه .برات شربت عسل گذاشتم روي سماور ،بخور سردردت خوب ميشه. چون مي دونم تو آشغال تو خونت نگه نمي داري قبل از تاريکي برمي گردم خونه.) تموم طول روز وتو پارک نزديک خونه نشستم وزل زدم به آبي آسمون و سبزي درختا . دلم خيلي گرفته بود . واقعا دوست داشتم به داريوش کمک کنم ولي اگه من يه قدم جلو ميزاشتم اون ده قدم عقب ميرفت ومن سرخورده تر از اون بودم که تنهايي بخوام اين مشکلو حل کنم. نزديک پنج عصر بود که برگشتم خونه بااين تصميم که بايد يه کاري براي خودم جور کنم وگرنه به زودي راهي تيمارستان ميشدم. نزديکاي غروب رسيدم خونه .بي رحم حتي يه دلارم به من پول نداده بود تا بتونم براي ناهارچيزي بخرم . گرسنه وتشنه برگشتم خونه .کسي نبود! معلوم نيست باز کجارفته .؟؟؟ دربخچالو باز کردمويه ساندويج مشتي ژامبون براي خودم درست کردم.ولي نه،،،،،، مثل اينکه به من نيوومده يه شکم سير غذا بخورم . صداي کليد منو دومتر پروند ولي با اين فکر که امروز مرخصيم و حق دارم از اطاق بيرون باشم ،سر جام نشستم .وسرمو به ساندويج دست سازم که ديگه ميلي به خوردنش نداشتم گرم کردم. با سرسلام کردم واونم همينطور جوابمو داد .اي خدا حالا چه جوري بااين الههءسکوت صحبت کنم ؟؟ ولي همينکه ياد سکوت خونه وبي کاريم افتادم عزممو جزم کردمو روبرگه نوشتم ؛ _مي خوام باهات حرف بزنم . به در اطاق زدمو برگه رو بهش نشون دادم.گفت؛ _باشه ،بذار لباسامو عوض کنم الان ميام. روي مبل نشستم ومنتظر شدم بياد . بعداز ده دقيقه بالباس راحتي اومد وبا فاصله ازم نشست . واقعا از بعضي حرکات اين آدم لذت ميبردم از قديم فاصلشو از هرنوع جنس مونثي حفظ ميکرد هرچقدر بيشتر باهاش دم خور ميشدي تازه تعجبت بيشتر ميشه چون به شدت مراقب حرکاتشه... جوري که بعضي وقتها فکر ميکني نکنه جزام داري که طرفت نمياد مثلا اگه تو آشپزخونه بودم محال بودپاشو تو آشپزخونه بذاره يا وقتايي که تو خونه بود بااينکه هوا گرم بود وميتونست زير پوش بپوشه ولي هميشه با شلوار گرم کن و تي شرت ميگشت . حالا ميفهميد چرا روز اول اينقدر از کاري که ميخواست بکنه تعجب کرده بودم !! شايد هرکس ديگه اي جاي داريوش بود باور ميکردم ولي داريوش ....محال بود . هر چند بهش حق ميدادم ...مرگ دنيابراي داريوش از فاجعه ام بدتر بود ...خيلي به دنيا وابسته بود يه وقتايي دنيا ميگفت (داريوش عين بچه هابه مادرشون بهش وصله ) پس بعد از اون جريان، بعيد نبود که دست به همچين ديوونه گي هايي بزنه . رو برگه نوشتم ؛ ميخوام برم کلاس زبان . پوزخند داريوش اونقدر ناجور بود که اصلا پشيمون شدم اين حرفو زدم ولي بعد باخودم گفتم من که تا اينجا گفتم بقيشم ميگم مرگ يه باروشيونم يه بار. _نه! نوشتم؛ _بزار برم... تو خونه حوصلم سرميره .تا حدودي بلدم ولي لهجهءمردم اينجا رو نمي فهمم .ميخوام بيشتر ياد بگيرم بازم گفت ؛جوابم نه ،تمومش کن . عصباني شدم آخه چرا؟نوشتم ؛ _فکر کن دنيا ازت مي خواد . باخوندن برگه شد همون شير غرّان . _غلط ميکني خودتو بادنيا يکي ميکني .اگه خيلي ناراحتي هررررري .راه بازه وجاده دراز .شرررت کممممم عصباني شده بود ...کاش حرف دنيا رو نميزدم .خواست پاشه ،بازوشو گرفتم .نشست سرجاش . عصباني تر از اون بود که باالتماس تو چشمام نرم بشه ولي گفت ؛ توي کتابخونهءاطاقم کتاب مکالمات وگرامر انگليسي هست .ميتوني از اوناستفاده کني .بيشتر از اينم کاري برات نميکنم . سرتکون دادم ؛باشه قبوله .باز کاچي به از هيچي . اين شد زندگي من تواين دوماه. اوايل بعدازهر مهموني م*س*ت ميکردوپشت در اطاقم خيمه ميزد.... نميدونم يعني از همون دوربيناي مداربستش نمي تونست بفهمه بعد ار م*س*ت شدن چي کار ميکنه ؟؟ بعد از دوهفته ديدم نمي تونم تحمل کنم ................ همينکه مهموني شروع ميشدمنم دوتا مسکن ميخوردم و تا ساعت هشت روز بعد يه کله ميخوابيدم . بعدم جنازهءداريوش واز پشت در اطاق جمع ميکردم واز خونه ميزدم بيرون، تا دم غروب توي پار ک ميشستمو زل ميزدم به مردم. قبل از تاريکي ام خودمو ميرسوندم خونه ودوباره روز ازنو وروزي ازنو. تو طول هفته اگر جايي ميخواستم برم حتما بايدبهش ميگفتم؛ هرچند چه گفتني، ازشب قبل روبرگه براش مينوشتم کجا ميخوام برم و کي مي يام .از بي کاري حتي خريد خونه رو هم خودم مي کردم . دو ماه تو بدترين حالت گذشت حالا ميفهمم که واقعا تنهام فصل چهارم مزاحم . زندگي ام شده بود تلوزيوني که به زور سر از حرفاش درمياوردم ويکشنبه ها............. که با وجود سردي هوا مي زدم بيرون ومي ررفتم همون پارک هميشگي . چند وقتي بود که پارک خلوت شده بود وتعداد ادمايي که براي وقت گذروندن مي اومدن انگشت شمار . بعضيا رو ديگه از روي چهره میشناختم وبعضيا روهم سعي ميکردم که اصلا نبينم تا نشناسمشون . ازجمله دو تا پسري بودن که از ديدن قيافه وطرز صحبت کردنشون ميشد حدس زد ازاون ادماي مزخرفي هستن که حاضرنيستي حتي تو هوايي که اونا توش نفس ميکشن ،نفس بکشي . کاري به کار کسي نداشتم ولي اينا................... يه جورايي مَشنگ ميزدن . هوا سرد بود وسوز بدي مييومد .نزديکاي 5عصر بود که راه افتادم بيام خونه پشت سرم صداي قدمهايي روشنيدم .ميخواستم بي اعتنا باشم ولي مگه ميشد... صداي قدمها رو نِروم بود .انگار که يکي باناخوناش روي سرم خط ميکشيد . رسيدم به گوشه ءخيابون .پنج ،شش تاکوچه تا خونه مونده بود.... راست خيابونو گرفتم وراه افتادم .از سرما پرنده هم تو خيابون پر نميزد . صداي قدمها همچنان رو اعصابم بود . چرا نميرفت ؟؟؟؟صداي کوبش قلبم تو سرم ميپيچيد.... تويه لحظه صداي قدمها تند شدواز طرف ديگه داريوشو ديدم که به سمتم ميدوئيد. صداي ترمز يه ماشين بيخ گوشم منو شيش متر پروند.اينجا چه خبره ؟؟؟ نگاهمو با گنگي به داريوش دوختم که داد زد ؛؛ _پشت سرت مريم .... يه لحظه برگشتم که پشتمو ببينم که يه مرد به هم تنه زد وبا صورت خورد زمين ..... نگاهم به مرد اول بود که بازوم ب*و*سيله ءيه مرد ديگه کشيده شد .خودش بود ،، همون اشغال توي پارک . منو کشون کشون به سمت ماشيني که کنارم پارک بود وحالا همه درهاش باز شده بود کشوند . مرد اول از جاش بلند شدو اومد سمتمو اون يکي بازومو که باهاش داشتم مرد غريبه روميزدم گرفت . تا اونجا که ميتونستم تقلا ميکردم که بازوهامو رها کنم وخودمو به سمت عقب ميکشيدم ولي زوراونا بيشتر از من بود...................... استرس وترس وسرماي هوا وضعف ونگراني باهم بهم فشار اورده بود وکم توانم کرده بود تو همين حين مرد اول که معلوم بود حواسش جمع تره پرتم کرد تو ماشين . خواست سوار شه که يه دست کشيدش بيرون وصداي فرياد داريوش به گوشم رسيد . _فرار کن... مريم فرارکن ........ از درِديگه زدم بيرون وشروع کردم به دوئيدن چشمم که به ماشين پليس افتاد خودمو انداختم جلوي ماشين که اگه به موقع ترمز نزده بود الان جنازم زير ماشين بود . با بدبختي ومصيبت بردمشون به هموم خيابون که داريوش با اون مردا گلاويز شده بود......... سروصورتش خون خالي بود ...ولي بازم معلوم بود که زورش به اونا چربيده ................. بالاخره مرد ايراني وغيرت مزخرف ايراني چنان نيرويي بهش داده بود که تا خورده بودن کتکشون زده بود . باديدن ماشين پليس مردا فرار وبر قرار ترجيح دادن وداريوش وخونين ومالي ولش کردن. باديدن صورتش يه لحظه حالم بد شد . امبولانس اومد وداريوش وسر پايي معاينه کرد .نه اينکه هيچيش نشده باشه...نه.. اونقدر سرخود وقد بود که هر چي ازش خواستن تا براي عکس از سروصورت بره قبول نکرد . انگار نه انگار که کتک خورده .... فقط منو فرستاد تو ماشين وخودشم بعداز کلي معطلي که پليسا به خاطر گزارش واقعه ازش پرس وجو ميکردن ،نشست پشت فرمون . قيافش درب وداغون بود... مونده بودم با اون همه کتکي که خورده چه نايي داره که رانندگي کنه ؟؟ تا پامو گذاشتم تو خونه وپالتومو دراوردم .فرياد داريوش رفت هوا........... _ه*ر*ز*هءخيابوني مگه بهت نگفته بودم گند وکثافت کاري نميکني؟؟؟؟مگه نگفته بودم مثل ادم زندگي ميکني ؟؟ _مگه نگفته بودم مثل يه دختراصيل ايراني سرتو مياندازي پائين وکاري به کار کسي نداري ؟؟ يه گوشه جمع شده بودم وباهر بار سوال درحاليکه گوله گوله اشک ميريختم سرتکون ميدادم . يقمو گرفتو پرتم کرد وسط پذيرايي وغريد.... _پس چه غلطي ميکردي ؟؟؟؟چه نخي بهشون دادي که ميخواستن بدزدنت ؟؟ _هاننننن،دحرف بزن .......چه گوهي خوردي ؟؟ همون جور که نشسته بودم عقب عقب ميرفتم واونم باهربار عقب رفتن من جري ترميشدو جلوتر مي اومد _چيه ميترسسسسي ؟اون موقع که داشتي عشوه مي اومدي ونازوادادرمياوردي چرانميترسيدي ؟حالا ازمن ميترسي؟؟ _دبگوووووو چه غلطي کردي ؟؟؟؟؟هان ..... فقط سرمو به معني هيچي چپ وراست ميکردم .گريه هام به هق هق تبديل شده بود بعدازاينکه کلي کلفت بارم کرد وهرچي ازدهنش دراومد نثارم کرد ساکت شدو نشست رومبل وسرشو گرفت تو دستاش نميدونم چقدر تو اون حالت بوديم هق هق من اروم شده بود ولي هنوز دست وپاهام از اتفاق افتاده ميلرزيد . سرشو بلند کرد وباچشماي خوني وسرخ وهمون قيافهءدرب وداغون زل زد بهم . با چشماي اشکي نگاش ميکردم که به ارومي وبا لحني که اصلا فکرشو نميکردم گفت ؛ _ميدوني چيههه؟؟؟؟ پوزخندي زد وادامه داد؛ _من اشتباه کردم که درگير شدم وخودمو لت وپار کردم . _اصلا بايد ولت مي کردم به امون خدا . حتما کاري کرده بودي که دست گذاشته بودن روت .وگرنه اين همه ادم که در عوض ِيه جاي خواب يا يکم مواد هر کاري براشون ميکنن . _واقعا عجب احمقي بودم من، اخه يکي نيست بگه الاغ توروسننه ،،،،،،،،،،،،حتما اين جوري دوست داره ديگه. _راستشو بگو ديگه چي کاراکردي ؟؟ _تا حالا با کيا بودي ؟؟؟چرا خفه خون گرفتی ؟؟ انگشت سبابشو به عنوان تهدید بلندکردوادامه داد، _بهت گفته باشم مريم .... به خداوندي خدا اگه ببينم بي ابروشدي ويا با يه بچه تو شکمت برگشتي خونه ،به ولاي علي قسم. به جون همون دنيا که برام عزيزترين کسِ...، خونتو حلال ميکنم وسرتو گوش تا گوش ميبرم . _اين پنبه رواز گوشت دربيار که من زن ه*ر*ز*ه نگه دارم واشغال تو خونم راه بدم . پس خوب گوشاتو بازکن ومواظب باش خط قرمز تو پاکدامني ونجابتته ...که اگه غيراز اين باشه چشممو رو همه چيز ميبندم ودماراز روزگارت درميارم . تا حالام اگه نگه داشتمت و ازخونه بايه اردنگي پرتت نکردم بيرون ...به خاطر اون دنياي خدا بيامرزواون محمدنامرد بود هر چند ميخوام سر به تنش نباشه ولي يه زماني پاي سفرتون نشستم و نون ونمکتون و خوردم . دارم بهت اولتماتوم ميدم پاتو از گليمت بيشتر دراز کنی من ميدونم وتو .................. بعدم باهمون وضعيت خراب وداغون زد از خونه بيرون . قسمت دوم مزاحم داشتم اتيش ميگرفتم .پيش خودش چه فکري کرده بود که ميگفت بهشون خط دادم . آخه من کدوم دفعه همچين کاري کردم که باردومم باشه ؟؟. خوبه که خودش اخلاق منو ميدونست ..من اصلا تو فاز اين حرفا نبودم . هميشه آسه رفتم وآسه اومدم... اونموقع داره به من برچسب هرزگي ميزنه............. اونقدر از شنيدن حرفاش عصباني بودم که ميخواستم کلشو بکنم . گلدونو ازروميز کنارم برداشتم وپرت کردم پشت سرش .... هرچي فحش زبالای 18سال بود بارش کردم البته اونايي که بلد بودم . عصبانيتم نميخوابيد .مثل مار به خودم ميپيچيدم . من که هرچي گفته بود گوش داده بودم... پس دیگه دردش چي بود؟ اخه کدوم قدمم رو کج گذاشته بودم که اين حرفا رو بهم ميزد؟؟ نميتونستم حرف بزنم ولي جيغ که ميتونستم بکشم . رفتم سمت اطاقم وهرچي رو که سر راهم ديدم خُرد وخاکشير کردم .توي آئينه ءاطاقم به خودم خيره شدم . واقعا اين من بودم ؟؟اين دختر عصباني با چشماي خوني وصورت قرمز من بودم .؟؟؟؟ مني که يه لحظه خنده از رولبم کنارنميرفت.......... مني که ازخوشحالي وطراوت وسرزندگي اشباع بودم وهيچي نميتونست اخم به صورتم بياره اوني که دنيا ميگفت ادم بي درد وعار،،،به تو ميگن . اين واقعا مريم بود ؟؟يا يه دختر سرخوردهءداغون که ديگه رمقي براي جنگيدن نداشت؟؟. از ياداوري حرفاي داريوش يه حس جنون بهم دست داد .کلمهءه*ر*ز*ه واشغال تو سرم ميچرخيد . جا قلمي رواز روميز برداشتم وپرت کردم سمت اينهءميز توالت . آئينه بايه صداي بد هزار تيکه شدو هر تيکه يه طر ف پرت شد. تو به تصميم آني يه تيکه رو برداشتم .گذاشتمش رو رگ دست چپم . ميخواستم خودم وخلاص کنم ولي چشماي گريون محمد .................نذاشت . نمي تونستم بدون ديدن محمد برم .اي خدا چرا نميتونم .؟چرا بهم جرات نميدي ؟؟ ناخوداگاه لبمو گاز گرفتم .من از خدا چي مخواستم ؟؟؟؟.ميخواستم کمکم کنه خودم وبکشم ......... کمکم کنه ائينه رو رو دستم بکشم .واقعاچه جوري روت ميشه مريم يه همچين چيزي رواز خدا بخواي ...... لبه هاي تيز ائينه دستمو بريده بود وخون قطره قطره از لا به لاي انگشتام ميريخت . ائينه رو پرت کردم يه طرف وبلند شدم .دلم هواي تراس وديدن شهرو ازروي تراس کرده بود . قدم اول وکه گذاشتم يه تيکه آئينه کف پامو جِرداد .چشمام خود به خود بسته شد ودرد تو پام پيچيد ولي بدون اينکه پامو بردارم پاي بعدم وگذاشتم روزمين . يه تيکهءديگه ويه درد ديگه . ولي من نميفهميدم .انگار گيج بودم .گنگ بودم .اصلا تو اين دنيا نبودم . سوزش دستم وپام شروع شد ولي اهميت ندادم .انگار ميخواستم از خودم انتقام بگيرم. باهمون پاهاي خوني رفتم سمت تراس وخودمو آويزون نرده ها کردم وزل زدم به شب نيويورک . چراغاي شهر يکي درميون چشمک ميزدو ادم وتو خودش حل ميکرد . کي ميدونست کسي هم تو اين شهر هست که از غصه داره دق ميکنه ودم نميزنه ؟ نميدونم چقدر توحال خودم بودم که در باز شدو صداي قدمهاي داريوش که روي خرده شيشه ها راه ميرفت وبه تراس نزديک ميشد اومد . چند دقيقه گذشت نميدونم ولي سنگيني نگاهشو نفسهاي عميقشو حس ميکردم وبازم از جام حرکت نکردم . _به به چه به موقع رسيدم .مثل اينکه قصد کردين به سلامتي خودکشي کنيدويه لطف بزرگ درحقم کني ؟ خوب چرا اينجوري ؟؟؟ چند قدم جلو اومد وکنارمن درحالي که پشتشو به نرده ها تکيه ميداد ودست به سينه ميشد... ادامه داد؛ _توکه ميخواي خودتو بکشي خوب بيا ويه لطفي کن... به جاي اينکه خودتو از اينجا پرت کني ،بروپائين و خودتو بنداز جلوي يه ماشين . اينجوري منم ميتونم يه خسارت توپ از قِبَلت دربيارم ويه ماشين درست و حسابي باهاش بخرم ميدوني که... تمام سرمايه ام رو زدم تو کارو پولي دربساط ندارم تا اين لکنته رو عوض کنم . هان ،،،،،اين فکر بهتري نيست .؟ تو که ميخواي بميري حداقل يه کار خيرم انجام ميدي ومنم به يه نون ونوايي ميرسم .چطوره ؟؟؟ايده ءباحاليه نه ؟؟ زهر نيشش اونقد قوي بود که احساس ميکردم يه خنجر وتا دسته تو قلبم فرومي کنه . برگشتم وزل زدم تو چشماش که براي جواب به صورتم نگاه ميکرد . دلم نميخواست ضعيف باشم ولي تو اون لحظه داريوش قلبمو شکست . قطره هاي خشک شدهءاشک دوباره از چشمام سرازير شد . نميدونم چرا ولي پوزخندش کم کم جمع شدو جاي خودشو به غصهءتوي چشماش داد . نگام به کبودي کنار لبش افتاد دلم اتيش گرفت ببين بي پدر مادرا باهاش چي کار کرده بودن نامردا تموم صورتشو کبود کرده بودن يکي از چشماش جمع شده بود وروپيشونيش يه خط بزرگ افتاده بود دوباره نگام رو صورتش چرخيدو رو کبودي کنار لبش نشست . بدون اينکه کنترلي روي کارام داشته باشم دستمو بالابردم وبا نوک انگشت کبودي رو لمس کردم . اين کبودي ها براي من بود، براي نجات من .............. براي نجات ابروم .............. اينا واقعيت بود... نه حرفاي شرّووّر داريوش . اگه براش مهم نبودم ....اگه براش ارزش نداشتم ...اينجوري کتک نميخورد . تمام حرفاش از حرصش بود... اينو ميفهميدم .ميدونستم نگرانمه ديگه تو اين چند وقته دستم اومده بود که وقتي بخواد حرص وعصبانيتشو خالي کنه کلفت بارم ميکنه وازام ميده..... انگار اونم تو چشماي من غرق شده بود وحرف چشمام روميفهميد چون هيچ عکس العملي نشون نميداد وتو چشمام خيره شده بود. بدون اينکه حتي يه لحظه به نتيجه ءکارم فکرکنم کف دستمو گذاشتم رو گونشو رو پنجه پا بلند شدم وگوشهءلبهاشو ب*و*سيدم . شايد چند ثانيه طول کشيد که تمام قلبم پراز مهر به داريوش شد.... انگار هردومون به يه روياي شيرين رفته بوديم . دست ديگمو بالا اوردم وروي شونش گذاشتم وخودمو کشيدم به سمتش . يه محبت ،يه لذت، يه عطش ،يه تمنا ...................... همه باهم به سمت قلبم که باسرعت ميکوبيد سرازير شده بود . حس دستهاي داريوش که روي کمرم نشست .منو به خودم اورد. من داشتم چي کارميکردم ؟؟؟؟ تو يه آن ازش جدا شدم وبه سمت پذيرايي رفتم ولي دستهاي داريوش بازومو گرفت وبرم گردوند تو اغوشش . لبهاشو گذاشت روي لبهامو وشروع کرد با ولع ب*و*سيدن . بوي داريوش،دستها وآغوش گرمش ،لذت ب*و*سش ،تو تموم تنم پيچيد وه*و*س بودن باهاش تو وجودم زبونه کشيد . دست چپشو گذاشت رو گردنمو دست راست شو گذاشت رو کمرمو منو کشيد تو خودش . ضربان قلبم رفته بود روهزار .عطش خواستن تو وجود هردومون فرياد ميزد ،که صداي موبايل داريوش بلندشد. انگار هردومون ازاون خلسهءشيرين دراومديم .................. باچشماي گيج ...زلزده بودم بهش ...اونم دسته کمي ازمن نداشت .ماداشتيم چي کارميکرديم ؟؟ انگار پرده هاي احساسمون کشيده شده بود وحالا ميدونستيم که چه حسي بهم داريم . صداي موبايل داريوش قطع شدو من به خودم اومدم .امروزبه حد کافي گند کاري کرده بودم... براي امروز دیگه کافي بود . برگشتم وبه سمت اطاقم رفتم که صداي پوزخند داريوش وسط پذيرايي ميخکوبم کرد. _ههههههه،فکر ميکردم اينکاره باشي ولي نه تا اين حد ...بابا دست خوش . صداش بلند وبلندتر ميشد...... _چرا تو اين چند وقته رونکرده بودي، خوب زودتر يه ندا ميدادي که تو اين چند وقته خودمو اذيت نکنم........ نه خوشم اومد معلومه که ............ تودهني من باعث شد جملش نيمه کاره بمونه . درسته که امشب همه چي دست به دست هم داده بود تا اين اتفاق بينمون بيفتته .ولي محبتي که ناخواسته تودلم نسبت بهش داشتم ريشهءاين اتفاق بود . اگه دوستش نداشتم يا برام ارزش نداشت حتي بهش نزديکم نميشدم ..ولي داريوش با حرفاش منو درحد يه زن روسپي پائين آورده بود. چشماي گشاد داريوش بعدازچند لحظه تنگ وخوني شد......... _چه گوهي خوردي؟؟؟؟تودهن من ميزني اشغال ؟ از هيبتش ترسيدم ودوئيدم سمت اطاقم ،که ازپشت موهامو کشيد وپرتم کردتو اطاق خواب خودش . دروبست وتکيه داد به در ............ _نه مثل اينکه قصد کردي امشب ورواعصاب من پياده روي کني .به چه جراتي دست رومن بلند ميکني زنيکه ؟؟ بلندشدم وعقب عقب رفتم ولي چون تخت پشت سرم بود افتادم روش . چشماشو ريز کردوگفت ؛ _خودت خواستي، خودت ميخواي تحريکم کني ،اخه لعنتي من که تواين مدت دست از پا خطا نکردم پس .........خودت تحريکم کردي ،خودت دست برد وشروع کرد به بازکردن دکمه هاي پيرهنش . سِّرشدم .................... تمام حادثه هاي شب اول مثل يه فيلم از جلوي چشمام رد شد. دزديدن من ،جاويد ،حمله کردن داريوش به من ،بوي تند نفسش ،،،ديگه ظرفيت نداشتم ...ديگه بريده بودم ....ديگه طاقت نداشتم چشمامو بستم ودستامو گذاشتم روگوشمو شروع کردم به جيغ کشيدن .جيغ جيغ جيغغغغغغغغغغغغ خودمم نميفهميدم چرا دارم اينکاروميکنم ................. مثل يه حملهءعصبي بود... صداي دستپاچه وناراحت داريوش توگوشم پيچيد . _مريم ،مريم ،آروم باش با دست پسش ميزدم وبامشت به هر جايي که ميتونستم ميکوبيدم .سرمو به سرعت ميچرخوندم وباز جيغ ............... حنجره ام ميسوخت ولي نميتونستم ساکت شم، نميتونستم . تمام دردهاي اين چند وقته باهم بهم فشار اورده بود وراه ديگه اي براي خلاصي ازش نداشتم . مگه يه دختر چقدر ميتونه تحمل کنه .؟؟؟ نه مرگ دنيا ،نه دوري از محمد وايران ،نه مزاحمت اون اشغالا ،هيچ کدوم به اندازه ءحرفاي نيشدار داريوش ومقايسهءمن از طرفش با يه زن ه*ر*ز*ه برام غير قابل تحمل نبود. _بسه ،بسه،باشه کاريت ندارم، بس کن .مريم جان بسه غلط کردم .جيغ نکش .تروخدا جيغ نکش . دستهامو مهار کردو منو گرفت توآغوشش .هنوز داشتم جيغ ميزدم وباهاش کلنجار ميرفتم . _آروم ،آروم،کاريت ندارم ،آروم باش ،ببين کاريت ندارم ،هييشششش ،هييششش،اروم خانم ...اروم کم کم انرژي م داشت کم ميشد ونيروي داريوش بهم غلبه ميکرد . دلم ميخواست بخوابم ...ديگه بسم بود... امروز به حد کافي کشيده بودم.. ديگه نميتونستم . کم کم صدام قطع شددوهمه چي تو نظرم تار شد وازحال رفتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قسمت سوم مزاحم نور تيز خورشيد چشممو زد ............... از اين دنده به اون دنده شد ولي خوابم پريده بود . از جام پاشدم واولين قدم رو روي زمين گذاشتم . دردمثل يه تير از کف پام تا بالا کشيده شد.ناله اي کردم وبلافاصله پامو بلند کردم . تازه ياد ديشب افتادم .دور جفت پاهام با باند وگاز استريل بسته شده بود وکف خونه رو از خورده هاي آئينه پاک کرده بودن وخونه زندگي رو مرتب . لنگ لنگون رفتم سمت اشپزخونه .از گرسنگي رو به موت بودم . باخودم گفتم اخه دختر ديوونه رو خرده هاي ائينه راه رفتنت ديگه چي بود؟؟؟؟؟؟؟؟ ببين عين چلاغا شدي ................ با ديدن ميز آشپزخونه ووسائل چيده شدهءصبحانه، چشمام چهار تاشد چيچچچچي داريوش ميز صبحانه چيده ؟؟ باورم نميشه... اين کارا از داريوش بعيد بود. اونقدر گشنم بود که همه چي رو گذاشتم کنار وشروع کردم به خوردن. ولي هنوز سه چهار لقمه بيشتر نخورده بودم که ياد صحنه هاي ديشب افتادم وعرق شرم تموم تنمو پوشوند . حتي هنوزم نميدونستم قصدم از اون کار چي بود. تا حدودي خودمو مقصر ميدونستم . اگه ديشب به سمتش نميرفتم اتفاقاي بعدي هم نمي افتاد ........... واي حالا من چه جوري تو روي داريوش نگاه کنم .?? خيس عرق شدم اگه ديشب اتفاقي ميافتاد هيچوقت خودمو نميبخشيدم . بغض مثل يه تيکه سنگ تو گلوم نشست . هنوزم از دست حرفاي داريوش شاکي بودم چه طور تونست به من اون حرفا روبزنه؟؟ مگه من تا حالا دست از پا خطاکرده بودم که اينجوري راجع به من حرف ميزد ؟؟؟ من که هميشه سرم تو کار خودم بود وکاري به کار کسي نداشتم پس معني اون حرفا چي بود ؟؟. باصداي چرخش کليد تو قفل.. مثل فنر از جام پريدم . يعني داريوشه ??اخه اين وقت روز ؟؟ هيچ وقت اين موقع خونه نمي يومد..... هنوز سر جام بودم ووجرات نداشتم حتي سرمو تکون بدم . _سلام ... همون جور که باگوشهءروميزي ورميرفتم وسرم پائين بود با سر سلام دادم . اضطراب وترس مثل خوره به جونم افتاده بود نکنه فکراي بدي تو سرش باشه ؟؟ نکنه ازم توقع ديگه اي داشته باشه ؟؟؟ نکنه چيزي رو ازم بخواد که....... مخم داشت سوت ميکشيد ار تجسم فکرايي که ممکن بود تو ذهن داريوش باشه دستام يخ کرده بود واشکار ميلرزيد . اي خدا عجب غلطي کردم... صداي داريوش منو از باتلاقي که تو ذهنم بود کشيد بيرون ....... __بهتري ؟؟؟ باچشماي گشاد شده زل زدم بهش .داشت حالمو ميپرسيد ؟؟؟؟ نکنه برام نقشه کشيده ؟؟؟ بااضطراب ومردد سرمو به معني اره پائين اوردم . _بيا اينا رو براي تو گرفتم .يکم مسکنه ،ديشب پاتو آشو لاش کرده بودي .فکر کنم موقع راه رفتن درد داشته باشي .يکي دوتا بخور دردت کمتر بشه .................. براي من قرص خريده بود؟؟؟ داريوش، ،،،،،،قرص ؟؟؟ باسوءظن بهش نگاه کردم . نکنه ميخواد خوابم کنه ويه بلايي سرم بياره ؟؟؟ نکنه قرص سيانور يا يه چيزي شبيه اون باشه وميخواد سر به نيستم کنه ؟؟؟؟ _چرا اون جوري نگاه ميکني فکر ميکني ميخوام چيز خورت کنم ؟؟؟اصلا مگه سواد نداري خوب روشو بخون با شک وترديد زل زدم به بسته .اسمش نرمال بود ولي بازم .......................... _اصلا نميخواد بخوري بده به من ...تقصير منه که ميخوام به تو خوبي کنم ......... قبل از اينکه بسته رو برداره دست انداختم وخودم برش داشتم ودو تا رو باهم انداختم بالا وبا بقيهءچاييم که يخ کرده بود فرستادمش پائين . درد پام امونمو بريده بود وگرنه عمرا به چيزي که داريوش اونم تو اين موقعيت اورده بود لب ميزدم . فقط يه سوال ...از کجا فکر منو ميخونه نکنه ؟؟نکنه يه قدرت ماوراءالطبيعه داره واي حالا من چيکار کنم _صبحانتو تموم کن وبيا تو پذيرايي... باهات حرف دارم . حرف ؟؟؟چه حرفي ؟؟؟؟مگه با چيزايي که ديروز بار من کرد حرفي هم مونده؟؟؟ با سلام وصلوات وکلي نذر ونياز رفتم تو پذيرايي و با فاصله ازش نشستم . نکنه ميخواد منو بيرون کنه ؟؟؟نکنه ميخواد بگه ديگه نگهم نميداره ؟؟ واي اگه منو بيرون بندازه کجا برم ؟؟با اون شرایطی که جلوی پام گذاشته بدون پول وجايي براي زندگی نمیدونستم چه آینده ای پیش رومه .. مردد بود انگار که يه حرفي پشت دندوناش گير کرده وميخواد بگه ولي بازم دست دست ميکرد . چشمامو ريز کردم که شايد از روي حالت هاش بفهمم چي ميخواد بگه ..........ااااااااه حرف بزن دیگه ...جونم اومد تو دهنم _بابت اتفاق ديشب متاسفم شديدا تحت فشا ر بودم وخوب ،،،،،،،،،،،،،، _کس ديگه اي هم نبود که سرش خالي کنم .حال عادي نداشتم ....اميدوارم درک کني ...... يه مکثي کردو با يه نيم نگاه ادامه داد؛؛ ولي جداي از ديشب مطمئن باش که به هيچ عنوان... ديگه بهت نزديک نميشم . بعدم يه خندهءمزورانه کردو ادامه داد ................. به هر حال تو کلفت اين خونه اي و اصلا در شان من نيست که بخوام با کسي مثل تو رابطه داشته باشم . فکر ميکنم ديشب براثر اتفاقي که افتاد جو گير شدم وفکر کردم که چه لقمه اي هستي ولي الان ،،،،،،،،،،، خوب تو واقعا لياقت رابطه داشتن بامنو نداري ........ اينا رو گفتم که يه موقع فکر نکني چه تحفه اي هستي وبه خودت غرّه بشي . از کار ديشبت که زدي همه چيزو شکستي هم ميگذرم . ولي بار اخرت باشه تو خونهءمن همچين غلطايي رو ميکني .شير فهم شد....... يه نفس اسوده کشيدم انگار خدا جواب دعاها موداد اخ خدا چاکرتم به مولا کاري به کارم نداره . باسر تائيد کردم و اقا هم بعد ازکلي نطق، دفتر دستکشو جمع کردومن وباخونه تنها گذاشت . يه هفته در سکوت محض داريوش واشفتگي من گذشت درسته که تو حرفاش گفته بود بهم نزديک نميشه ولي اينکه ميگفت من لياقت رابطه داشتن باهاش روندارم برام کلي زور داشت . يعني چي که من يه کلفتم واصلا درشانش نيستم . اعصابم بهم ريخته بود. نه اينکه حالاعاشق چشم وابروش بودم ؟؟؟؟ حالا درسته که تا حدودي دلم باهاش کنار اومده بود ولي ديگه همچينم ه*ر*ز*ه نشده بودم که بخوام با همچين کسي رابطه داشته باشم . واقعا باخودش چه فکري کرده بود ؟؟؟ اون شب يه اتفاق بود ،يه حادثه ، من خسته ونااميد بودم وداريوش تنها پناهم بود دوست داشتم که درآغوشم بگيره وبهم دلداري بده ولي، ،،،،،،،،،،،،،،،، اااااااااااااه داريوش از دست تو ،که ديونه شدم . شنبهءهفته بعد دو به شک بودم که ميتونم فردا بيرون برم يانه ؟ با کلي ترس ولرز براش نوشتم ، _فردا خونه بمونم يا ميتونم برم بيرون ؟ يه نگاه جدي بهم کردو گفت _چه واجبه بري بيرون؟؟ نکنه قرار داري ؟؟؟؟ ازاون شب نيش حرفاي داريوش هميشگي شده بود با خامي فکرميکردم از حرفاش ناراحته ولي باکمال پرروئي هنوز اعتقاد داشت که تقصير کار،من وکارايي که انجام دادم بوده که باعث شده اين فکرها به سرشون خطورکنه باعصبانيت پاشدم اصلا اين بشر لياقت سوال کردن ونداره مرتيکهءمشنگ ومزخرف و ازخود راضي ،شيطونه ميگه بزنم اون روزنامه روتوحلقش فروکنم . _بشين سرجات بدون اينکه بخوام نشستم . اي لعنت به من که هرکاري ميکنه بازم ازش حساب ميبرم . _به من نگاه کن مريم . زل زدم تو چشماش .ناراحت بود ،،،،،،،،،،،،،،غصه از چشماش ميباريد _فردا خودم مي برمت بيرون هرجا که بخواي. اينجوري تنها رفتن ..اونم تو همچين روزاييي درست نيست . برق خوشحالي تو چشمام جهيد . اولين بار بود که هم چين پيشنهادي ميداد ...اخ جون قرار بود منو ببر ه بيرون . اونقدر زوق کردم که ميخواستم دست بندازم گردنشو دو تا ماچ از اون لپاش کنم . انگار که فهميد چقدر خوشحال شدم . _برو بخواب فردا ناهاربيرونيم. اون يکشنبه قشنگترين يکشنبهءاون مدت شد ناهار منو برد بيرون وبعدم يه پياده روي دونفره توپارک. وقتي رسيدم خونه از تاثير اون روز لپام گل انداخته بود . نه اينکه فکر کني منوبه يه شام رومانتيک بردومثل فيلما صندلي روبرام عقب بکشه وبگه عزيزم چي ميخوري ؟ نه... مدل داريوش اين نبود ...همين که قبول کرده بود منم حق دارم بيرون برم ويکم تفريح کنم برام کلي ارزش داشت بااون همه تيکه اي که بارم ميکرد اصلا فکرشو نميکردم که بخواد با من بيرون بياد ومنو ببره به رستورن اونقدر از تمدن به دور بودم که با چشم غرهءداريوش دست از ديد زدن مردم کشيدم خوب چي کار کنم چند ماه بود از عالم وادم به دور بودم سرميز که نشستيم مثل يه مرد امل قديمي خودش سفارش غذا داد حالا خداروشکر منو به رستوران ايراني برده بود وغذا باقالي پلو باگوشت سفارش داده بود . که عاشقش بودم انگارعلم غيب داشت ...شايدم منو خوب ميشناخت هر چي که بود خيلي وقت بود باقالي پلو به اون خوش رنگ ورويي نخورده بودم چه روزي بود اون روز اون نهار خوشمزه ترين نهاري بود که تا حالا خوره بودم .خيلي بهم چسبيد فصل پنجم (علی) ازکتفو کول افتادم ...خريدا رو گذاشتم دم درو کليدو تو قفل چرخوندم . خونه تقريبا تاريک شده بود برق وزدم آپارتمان روشن شد . خريدا روکشون کشون بردم دم اشپزخونه ميخواستم سوپ بزارم داريونش دو سه روزي بود که حال ندار بود ومدام سرفه ميکرد به سمت آشپزخونه رفتم که پام به يه قاشق خورد و روي زمين سر خورد. برق آشپزخونه رو زدم ........... داريوش !! داريوش روي زمين افتاده بود ودور دستش پر خون بود ويه ليوان شکسته تموم زمين رو پرکرده بود . چرا اينجوري شده ؟؟ رفتم سمتش و برش گردوندم .تموم صورتش سرخ وخيس از عرق بود. حالا بايد چي کار کنم ؟؟ هول شده بودم وعقلم به چيزي قد نميداد .مدام باخودم تکرار ميکردم چي کارکنم ؟؟؟ چي کار کنم؟؟؟ هي به خودم مي گفتم مريم فکر کن ،فکر کن، از کي کمک بگيري؟ همسايه ها !نه من که کسي رو نميشناسم . دوستاش !آخه من که شماره هاشونو ندارم . باصداي زنگ موبايل انگار که يه معجزه شده باشه مثل فنر از جا پريدم . آره خودشه ،تلفن !روي ميز کامپيوترش بود. دکمهءسبزگوشي رو زدم واومدم حرف بزنم که تازه يادم اومد نميتونم چيزي بگم . صداي اونور خط ميگفت؛ _داريوش ، منم علي،،،،،،،،،،،، داريوش ميشنوي؟ صدات نمي ياد!!!!!!!! کجايي پسر نيم ساعت پائين منتظرم .صدات نميياد الو،الو................. قطع شد . بدون اينکه بدونم علي کي هست وچکارست ،تو گوشي نوشتم ؛ _داريوش حالش بده،لطفا کمک کنيد. وفرستادم براي آخرين شماره . تو اين فاصله يه دستمال دور دست خونيه داريوش بستم و کشون کشون آوردمش تو پذيرايي . اونقدر داغ بود که احساس مي کردم يه کوره رو بغل کردم. گذاشتمش رو فرش وسط پذيرايي و دوئيدم تو آشپزخونه . بايد يه جوري تبشو پائين مي اوردم . تيکه هاي يخ و تو پلاستيک ريختم و گذاشتم رو پيشونيش . اونقدر تو حال خودم بودم که صداي زنگ شيش متر منو پروند . صداي يه مرد مي اومد که ميگفت ؛ _داريوش ،داريوش ،علي ام دروبازکن . پريدم ودر باز کردم .مرد باديدن من جا خورد وبه انگليسي گفت ؛ oh...........I ,m very sorry .I think….... بهش اجازهءادامهءحرفو ندادم وآستين کوتشو کشيدم و آوردم تو پذيرايي . مرد که هنوز از عکس العمل من تعجب کرده بود وبا نگراني زل زده بود به حرکات من ،باديدن داريوش توي پذيرايي به خودش اومد . _اين داريوشه .چرا اينجوري شده ؟ هواسش نبود که به ايراني داره ازم سوال ميکنه . نوشتم ؛ _داره تو تب ميسوزه .بايد ببريمش بيمارستان .دستشم احتياج به بخيه داره . دوباره چشماش متعجب شد،انتظار نداشت حرف نتونم بزنم واز اون ورم ايراني باشم . رفت سمت داريوشو سعي کرد به زور بلندش کنه . منم همينجور منگ وگيج بهش نگاه ميکردم و انتظار معجزه ازش داشتم که باصداش به خودم اومدم. _نکنه ميخواي تاصبح اونجا وايسي .کليد خونه رو با مدارکشو ور دار بيار .بدو آسانسورم بزن بياد. ديگه نفهميدم چه جوري خودمونو رسونديم بيمارستان. همينکه گذاشتنش رو برانکارد شروع کردبه تشنج . ديگه حالمو نمي فهميدم . اينکه ميديدم تمام بدنش داره ميلرزه وداره از دست ميره ،مخم و از کار انداخته بود . با اينکه تو اين مدت خيلي اذيتم کرده بودولي ازسنگ که نبودم .بهش حق ميدادم يعني هميشه بهش حق ميدادم . علي دوست داريوش که ديد حالِ منم دست کمي از داريوش نداره منو به زور از تخت داريوش جداکرد ومجبورم کرد روي صندلي بشينم . قطره هاي اشک گوله گوله از تو چشمام ميريخت. تودلم از خدا ميخواستم نجاتش بده . داريوش گ*ن*ا*ه داشت ،بيچاره تا به خودش اومد مادرو پدرشو از دست داد وبعد از يه مدتم تنها خواهرشو . حالم زياد تعريفي نداشت .از صبح چيزي نخورده بودم ورو به موت بودم . علي بايه آبميوه تودستش پيشم نشست _بيا بخور .رنگ وروت زرد شده .فکر کنم فشارت افتاده . اونقدر حالم بد بود که بدون تعارف گرفتم ويه سره سرکشيدم . بعد از ده دقيقه تازه حالم سرجا اومدو ياد داريوش افتادم . بلند شدم برم که دستمو گرفت وگفت ؛ _ نگرانش نباش .دکتر بالاي سرشه . گفت که از اون حالت تشنج در اومده .بهتره به فکر خودتم باشي، حالت زياد خوب نيست .. دوباره نشستم ويه نگاه به دستش که مچ دستمو گرفته بود انداختم .زود دستشو کشيد. علی چشمای زیبایی داشت چشمای یه پسر ایرانی ازداریوش بلندتروپرتربود کلا از داریوش سر تر بودواون جذبه ای رو که تو وجود داریوش ادمو میترسوند، نداشت ادم مهربونی به نظر میرسید چون وقتی که کنارش بودم انگار نه انگار که همش یه ساعته دیدمش _اسمت چيه ؟ _نوشتم ؛مريم . يه نگاه به ورق کردو گفت ؛ _با داريوش زندگي ميکني ؟ با سرتاييد کردم. _خواهرش که نيستي ،چون ميگفت يه خواهر داشته که فوت کرده . نامزد يا زنشم نيستي .چون هم حلقه نداره وهم به من که رفيق صميميش هستم ميگفت .پس شايد .............. يه نگاه به من کرد وادامه داد؛ _شايد دست دخترشي ...... تا اين حرف زد پقي زدم زير خنده . واقعا فرض کنيد با اين اخلاق داريوش ،دوست دخترشم باشم ديگه حتما روزي يه بار با ترکه ازم پذيرايي ميکرد. با سر به معني نه اشاره کردم . از خنده ام تعجب کرده بود چون دو به شک به من نگاه ميکرد. _پس تو کي هستي ؟ نوشتم ؛ _يه دوست يا فاميل هر چي که مي خواي اسمشو بذار. _چند سالته ؟ نوشتم ؛بيست . اينجا اومدي درس بخوني ؟ نوشتم ؛نه ولي ايران دانشجوي رشتهءاقتصاد بودم. _چند وقته اينجايي ؟چرا من تا حالا نديده بودمت . احساس کردم بيش از حد دارم بهش اطلاعات ميدم . شايد داريوش دوست نداشته باشه کسي راجع به رابطمون بدونه . بدون جواب دادن نوشتم ؛ _ميري بپرسي حال داريوش چه طوره ؟ با يه نگاه فهميد نمي خوام جوابشو بدم _باشه ،تو همين جا بشين تا من بيام. نوشتم ؛نه منم ميام . حال داريوش بهتر بود واين از صداي نفسهاي آرومش معلوم بود . بالا سرش نشستم وزل زدم به صورتش .............. ======================== قسمت دوم علی حال داريوش بهتر بود واين از صداي نفسهاي آرومش معلوم بود . بالا سرش نشستم وزل زدم به صورتش . داريوش مرد خيلي خوبي بو د ...خيلي خوب . از اون مردايي متعهد ،که کافي بود پاي چيزي رو امضاءکنن يا يه قولي رو بهت بدن . اونوقت بود که اگه شاهرگشم ميزدي بازم پاي حرفش می موند. دلم واسش ميسوخت ميدونم اينو ده هزار بارگفتم ولي بازم ميگم . اگه دنيا زنده بود حتما تا حالا داريوش هم ازدواج کرده بود . چند بار از دنيا شنيده بودم که داريوش بهش گفته بود ،عاشق يه دخترست وبعداز عروسي دنيا ،داريوشم ميره خواستگاري دختره . اون موقع پيش خودم فکر ميکردم اون دختري که داريوش عاشقش شده چه جور دختريه ؟ يعني اونم داريوش ودوست داره؟؟؟؟معلوم نيست . حالا بعداز اينهمه اتفاقي که افتاده ، دنيا مرده ومحمد تنها شده ومنم شدم يه کلفت و داريوشم شده يه مرد مجرد وبيمار که مرگ دنيا روهنوزنتونسته فراموش کنه . من واقعا وازصميم قلب دوست داشتم داريوش خوشحال وشاد باشه . شايد بگي همينه که اينقدر تو سري خوري ...ولي اين واقعا آرزوي من بود ...اگه باشکنجهءمن خوشحال ميشد،عيب نداره ،بذار بشه. من تو اين چند وقته اونقدر باهاش آشنا شدم که مي دونم اون فقط داره زجر ميکشه . ميخواد يه جوري زندگيشو بگذرونه وگرنه اين زندگي ،زندگي اي نبود که يه آدم درست وحسابي داشته باشه . کارو کارو کار تمام زندگي داريوش شده بود . کم کم احساس مي کردم ترسم ازش ريخته وحالا دوست دارم بعداز اين ماجراها بچسبه به زندگيش. دوستش داشتم، نه خيلي زياد ولي به بودنش عادت کرده بودم.شايد جاي خالي محمدوبرام پرميکردوووووشايدم ،،،،،،،نميدونم ..... چشماشو بازکرد وچنان باگيجي منو نگاه کرد که انگار تو عمرش منو نديده . بابي حالي پرسيد؛ _چي شده ؟ قبل از اينکه بخوام بنويسم علي از پشت سرم گفت ؛ _تشنج کردي آورديمت بيمارستان . ا ِااِااااِاا، اين کجا بود ؟کي اومد ؟ _تو از کجا فهميدي ؟ _زنگ زدم به موبايلت مريم خانم جواب داد ولي چون هيچي نگفت فکر کردم صدام بهت نميرسه . قطع کردم که همون موقع مريم خانم مسيج داد که حالت بده .حالا بگو ببينم پهلون حالت چطوره ؟خوب مارو ترسوندي .!!!! اخمهاي داريوش تو هم رفته بود شايد ازاينکه علي رو خبرکرده بودم ناراحت بود خوب به من چه ! اگه نمي گفتم که تا حالا صد دفعه مرگ مغزي شده بود . علي رفت سراغ کاراي ترخيص ومن موندم وداريوش بي حال وتا حدي شاکي........... _چرا بهش گفتي ؟ نوشتم ؛خوب دست تنها چي کار ميکردم ؟داشتي تو تب ميسوختي .انتظار نداشتي که همون جوري ولت کنم ! _چراکه نه !ازدستم راحت ميشدي و ميرفتي پيش داداش جونت . گور باباي داريوش .من که ميدونم ميخواستي آبروي منو پيش علي ببري .. اون شريک کاريمه دلم نمي خواد سراززندگيم دربياره . اگه ميخواستي ميتونستي زنگ بزني به اورژانس اون قد ر از دستش شاکي بودم که ميخواستم مخشو بکوبم به ديوار .از روي صندلي بلند شدم و رفتم بيرون .حالا که به من احتياجي نداره منم کاري نميکنم . بي معرفت يه تشکر خشک وخاليم نکرد. اومدم بيرون وايستادم تا علي بياد . باکمکش داروهاروگرفتيم و برديمش خونه . تا وقتي علي بره خودموتو آشپزخونه با پختن سوپ وبا جمع کردن خورده شيشه ها مشغول کردم. گذاشتم سوپ جابيفته وخودمم پريدم تو حموم . نمي خواستم بيخود دور و ورش بپلکم . بعد از يه ساعت که موهامو خشک کردم واطاق ومرتب کردم.رفتم سراغ سوپ. جا افتاده بود، ورميشل و سبزي سوپ و آبليموي تازه هم توش ريختم وگذاشتم يه ربع ديگه هم بپزه. داريوش تو همون پذيرايي روي مبل خوابيده بود . يه کاسه سوپ ريختم و براش بردم اونقدر حال ندار ومريض بود که دلم واسش کباب شد. بيچاره بايد الان زن وزندگي درست وحسابي داشته باشه وبابچه هاي خواهرش خوش بگذرونه ،ولي اينجا تک وتنها افتاده . سوپ و به هرزحمتي بود ريختم تو حلقومش ............. عين بچه هاي دوساله شده بود.بعدم به زور قرصاشودادم وخلاص. تواين چند روز ظهر به ظهر علي به داريوش سر مي زد وگزارش کار مي دادبا اينکه باهم شريک بودن ولي همه چيزرو دقيق بهش توضيح ميداد. نمي دونم چه سرّيه که تا علي زنگ خونه رو ميزد ،داريوش منو ميفرستاد تو اطاق . روز اولي که اومده بود عيادت داريوش ، سيني چايي رو که جلوي داريوش گرفتم ،با اخم وتخم اشاره کرد که برم تو اطاقم . انگار که من جاشو تنگ کردم يا برده شم . سراين قضيه ديگه پامو از اطاق بيرون نزاشتم . روز چهارم يا پنجم بود که علي موقع رفتن به داريوش گفت؛ _ميدونم تو اين چند روزه مريم خانم خونه بوده والکي ميگفتي نيست. ولي اين رسم رفاقت نيست... مثلا تو آمريکا که مهد آزادي واستقلال زندگي ميکني .يه جوري برخورد ميکني که انگار من هيز وبي چشم و روام که مريم خانم وقائم ميکني . از فردام بهت زنگ ميزنم ،تا هم تو ،هم مريم خانم راحت باشيد. وبا ناراحتي رفت . تو اون لحظه فکر ميکردم از کجا فهميد که من خونه ام ؟ چون هر بار که مي اومد ميرفتم دم پنجره وزل ميزدم به آسمون آبي بالاي سرم تا بره . بعداز چند روز حال داريوش بهتر شدو دوباره روال زندگيشو ازسرگرفت ولي با اين تفاوت که ......؟؟؟ +++++++++++++ از فرداي روزي که داريوش برگشت سرکاراخلاق داريوش از اين رو به اون رو شد. خودش صدام کرد وگفت که برام توکلاس زبان اسم نويسي کرده وميتونم از فرداشروع کنم . هرروز که سرکار ميرفت يه مبلغي رو برام رو کابينت ميزاشت تا هميشه پول تو دست وبالم باشه . صبحونه وشام وباهم سرميز ميشستيم وبعد ازشامم کمکم ميکرد تا ظرفا رو جمع کنم . تازه بعضي از وقتا خودش ظرفا روميشست (اين ديگه از عجايب بود ). کمتر باهام لج ميکردو بيشتر بهم اهميت ميداد . نميدونم انگار اون داريوشو بردن ويکي ديگه رو جاش اوردن. تو اين چند ماهه رابطهءمنو داريوش مثل رئيس وکارمند بود اون امر ميکردو من انجام ميدادم . اون دستور ميداد وکي جرات داشت بگه نههههه . ولي حالا اصلا اين آدم انگار که از يه کرهءديگه اومده . حتي منو براي خريد پائيز برد . برخلاف سري قبل حتي يه دونه لباسم برام انتخاب نکرد ............ برام عجيب بود وشوک زده بهش نگاه ميکردم ...... دست رو هرچي ميزاشتم نه نمي گفت وبدون حرف برش ميداشت.يعني چي؟؟ حتي براي امتحان کردنش ،يه تاپ دو بنده ءنازک و ورادشتم.... نه نگفت ورفت تا حساب کنه . باخودم فکر کردم رفتارش مثل کسايي که دارن ميميرن ودارن جبران مافات ميکنن . نکنه داره ميميره ؟نه بابا . زبونمو گازگرفتم ..................... اونقدر رفتارش عجيب بود که باکلي شک وترديد با خنده نوشتم ؛ _نکنه داري ميري اون دنيا که هر چي ميخوام برام ميخري ؟ با قه قهش خيالم راحت شد حداقل مردني نبود. حالا فکر نکني با اين کارا که گفتم فاصله ءبين منو داريوش پرشده ها .....نه........... . هنوزم بعد از شام اون ميرفت به اطاق خودش ومنم به اطاق خودم. روزهاي يکشنبه هم بعضي وقتها تنها ميرفت بيرون ويه وقتاي منو هم باخودش ميبرد مثلا سیاحت . ولی اونقدر گیرمیداد این جوری بیا اون جوری بپوش اون کفش پاشنه بلندتونپوش اون تیشرت جذبه رو نپوش .سرت کجه گوشت راسته که از خیر سیاحت میگذشتم ولی دفعهءبعد که بازم دستور صادر میکرد بریم بیرون باسرمیرفتم.... ازبس که روم زیاده . بعضي وقتها هم تنهايي ميرفت ومنم چون حوصلهءاخم ونيش وکنايه شونداشتم ميرفتم رو تراس وغرق ميشدم تو گذشته ها وگذشته ها. خيلي دوست داشتم بدونم کجا ميره ؟ يعني ميره پيش دوستاش يا ميره پيش کسائيکه بتونه تنهائيشو با اونا پرکنه . بالا خره اونم يه مرد بود ومسلما احتياج داشت که يه نفر وکنار خودش داشته باشه . برنامه ءروزاي شنبه به کل حذف شده بود وديگه حتي مهمونيم نميگرفت وبه م*ش*ر*و*بم لب نميزد. تلفن واينترنتم آزاد شده بود وکلاس زبانم به راه بود . برام وقت دکتر گرفته بود وبراي گفتار درماني منوميبرد. یا للعجب داریوش مریخی شده بود تنها چيزي که اين وسط تغييرنکرده بود شرط داريوش بود (به هيچ عنوان نبايد محمد بفهمه که زنده اي .مطمئن باش اگه بفهمم کاري کردي اخلاقم صد برابر بدتر ازسابق ميشه.) منم که بعد از چند ماه زندگي تو قفس اين چيزا برام آخر آرامش وراحتي بود ريسک نمي کردم که برم سراغ محمد . قاعدتا تا حالا به نبودن من عادت کرده وتقريبا منو از ياد برده . دوماه از مريضي داريوش ميگذشت و هفت ماه از روزي که منو دزديده بود . از جاويد خبرنداشتم . روزاي اول به داريوش زنگ ميزدو اونم بدون اينکه من بفهمم باهاش حرف ميزد ولي يه چند وقتي بود که ديگه ازش خبري نبود انگار اونم برگشته بود سرزندگي خودش . هرچي ميگذشت داريوش ساکت ترو منزوي ترميشدومن هرروز حالم بهتر از قبل ميشد . زندگي داريوش شده بود کاروکارو کار.... ازخونه بيرون نميرفت ..جزمواقعي که کارداشت . روزهاي يکشنبه هم از صبح تاشب بيرون بود ومنم طبق روال هرهفته از صبح تا غروب زل ميزدم به مردم . روحيه ام خيلي بهتر شده بود ولي هنوز گوشه گيرومنزوي بودم وتو کلاس با هيچ کس قاطي نميشدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل ششم (تلفن ) ازکلاس زبان برميگشتم دلم بدجوري هواي محمدو کرده بود نزديکاي ابان ايران بود دوسه باري از تو راه به محمد زنگ زده بودم ناجور هواي اغوششو کرده بودم يادمه پارسال خونه رو ریخته بودیم برای بنایی ودنيا هم اومده بود کمک من..... چقدر اون روز اب بازي کرديم واز سروکول هم بالا رفتيم . انگار که يه قرنه گذشته .از همون جا بود که دوزاريم افتاد دل محمد بيچاره پيش دنيا مونده . پاهام ناخوداگاه دم باجهءتلفن وايستاد بااينکه بارسومم بود بازم ترس داشتم نزديک خونه بود ونميتونستم از جاي ديگه هم تماس بگيرم چون اگه دير ميرسيدم -------------- داريوش..... الههءغيرت......... ......واي حتي تصورشم تنمو ميلرزوند.................. بادستو پاي لرزون کارتو کشيدم وشماره رو گرفتم کاش خونه باشه فکر کنم الان خواب باشه صداي بله گفتن محمد پيچيد . _بله.......... حوصله نداشت وخواب الود بود . _مگه مرض داري يالالي که حرف نميزني؟؟ اره لال م محمد جان... اگه ميتونستم از ته دلم فدات ميشدم ولي حيف که عاجزم ................... چند تا دري وري وفحش ناموسي دادو قطع کرد يه لبخند محو رو گوشه ءلبم اومد پسرهءبي تربيت هنوزم که هنوزه ياد نگرفته چفت دهنشو ببنده . لبخندم محو شد.... مگه ديگه کسي هم مونده که بخاطرش مراقب حرف زدنش باشه!! نگاهم به گوشي تلفن تو دستم بود وفکرم تو گذشته هاي شاد واقعا خوشبختي جلوي روي ادمه وما انسانها مدام به دنبال اون ميدوئيم دريغ از اينکه اگه دستت رو دراز کني شادي تو مشتته باصداي يه زن به خودم اومدم .................واي ديرم شد .......داريوش نميدونم چه جوري خودمو به خونه رسوندم نيم ساعت بعد دم خونه بودم کليد انداختم وبالرز رفتم تو............. واي داريوشه چنان عصباني بود که اشهدموخوندم باچشماي خوني زل زده بود به من . _تا حالا کجابودي ؟؟؟ صداش بيش از حد اروم بود چرا اينقدر ارومه ؟؟؟؟؟ _مريم -------- کجا----------- بودي ؟؟ ميدونست ...........يه حسي بهم ميگفت ميدونه........... اخه از کجا ؟؟؟؟؟من که خودمم تا يه ساعت پيش قصدنداشتم به محمد زنگ بزنم . واي چي بهش بگم ؟؟؟؟ خيز برداشت به سمتمو کيفمو از رودوشم کشيد جيغي کشيدم وپشت مبل سنگر گرفتم . تواين جورموقعها به خودم فحش ميدم که چرا نميتونم دوکلوم ناقابل بنالم تا حداقل اروم تر شه . _مريم -------مريم --------مريم---- کجا داري درميري ؟؟؟ فکر ميکني ميتوني فرارکني ؟؟ بازم سعي کردم که به سمت اطاقم برم وسط راه پريدو بازومو گرفت هر دوباهم افتاديم کف پذيرايي هنوز از شدت ضربه گيج بودم که برم گردوندو دستشو گذاشت رو گلوم نعره زد؛ _پرسيدم کجابودي؟؟؟؟ داشتي به اون داداش نامردت زنگ ميزدي ؟؟؟اره ؟؟؟؟ نفسم داشت ميرفت باسر تائيد کردم نفسم هوا ميخوام اکسيژن دارم ميرم اون دنيا انگار به حال خودش اومد. گردنمو ول کردو از شونه هام گرفت وروپا م کرد . هواي تازه بهم رسيد... واقعا داشتم تموم ميکردم سرفه هام تموم نشدني بود شونه هامو گرفت وپرتم کرد تو اطاق . فریاد زد، _ بهت گفته بودم -----------گفته بودم که حق نداري با محمد رابطه داشته باشي. گفتم يا نگفتنم؟؟؟؟ باسرتائيدکردم گُرگرفت _پس چرا گوش ندادي؟؟؟؟ مگه باهات اتمام حجت نکرده بودم ؟؟؟؟ بهت گفته بودم؟؟؟؟ نگفته بودم؟؟ نگفته بودم اخلاقم برميگرده؟؟؟ نگفته بودم پدرتو درمييارم ؟؟؟؟؟ _پس چرا سرخود کار خودتو کردي؟ لعنتي.. ميخواي منو بجزوني؟ میخواي روحرف من حرف بزني؟ ميخواي پشيمونم کني که چرا بهت ازادي دادم ؟؟ اي لعنت به من ، به دل سادهءمن، گفتم حواسش هست ...به حرفم گوش ميده باخودم گفتم، بزار باهاش راه بيام که مثل زندانيا نباشه ولييييييي.... _ميکشمت مريم------ گفته بودم---- گفته بودم. موهامو گرفت وپرتم کرد سمت تخت که پهلوم خورد به گوشهءتخت. پشتمو گرفتم و از دردکبود شدم با نفس نفس دادزد ؛ _همين وميخواستي؟؟؟ کتک ميخواستي؟؟؟؟؟ ميخواستي بزنم تو سرت ؟؟؟؟بهت گفته بودم مريم !! چقدر احمقم ،،،،،،چقدر .... تو خودم جمع شده بودم وپهلومو گرفته بودم واي دارم ميميرم از درد .اشک بي محابا مي اومد نامرد پهلوم... ديگه نميتونستم تحمل کنم داريوش اومد جلو ودوزانو نشست بادست خوني دستشو گرفتم داشتم از دردميمردم . دستمو کنارزد ولباسمو زد بالا رنگش شد مثل گچ از جا بلندشد،يه دست عصبي تو موهاش کشيدو داد زد ؛ _لعنت به تو مريم ....که مدام بااعصابم بازي ميکني. لعنت به تو از درد نميتونستم حرف بزنم دستام خوني بود وپهلوم تير ميکشيد خدايا دارم ميميرم .......... داريوش با بند وبساط کمک هاي اوليه اومد لباسمو که ديگه به زخم چسبيده بود پاره کردو با بتادين شروع به شستن کرد داشتم ميسوختم .دستشو پس زدم ولي دوتا دستمو بايه دست گرفت وبازم با بتادين شروع به شسشو کرد _اَااَاا ه يه دقيقه دندون به جيگر بزار ،الان تموم ميشه . تموم ميشه !!!! امکان نداره ...تموم نشدني بود . اخرسرولم کرد تکيه دادم به تخت وکم کم بي حس شدم تمام زمين ولباسام خوني وبتاديني بود بعد ازاينکه زخم وبست يه نفس اسوده کشيدم _ پاشو لباستو عوض کن. بدون اينکه چيزي بگه وسائلو جمع کردو زد بيرون بابدبختي بليز وشلوارمو عوض کردم ولي ديگه نا نداشتم دستامو بشورم همون جا کنار دستشويي به ديوار تکيه دادم وسرخوردم اومدم پائين صداي داريوش اومد _ مريم پوشيدي ؟بيام تو؟ حتي رمق نداشتم ازجام حرکت کنم چه دل خجسته اي داشت اين بشر . _مريم دارم مييام تو در وبازکرد وباچشم دنبالم گشت _ چي ميخواي ؟؟ دستامو اوردم بالا بدون حرفي دست ورومو شست وکمکم کرد رو تخت بخوابم داشت ميرفت که مچ دستشو گرفتم _چيه چيزي ميخواي ؟؟؟؟ تو دفتر نوشتم؛ ببخش ،،،،،،،،،،دلم براي محمد تنگ شده بود ،،،،،،،،،ببخشيد نميخواستم بهت دروغ بگم بدون اينکه بهم نگاه بندازه گفت ؛ _اينکارو کردي ونميشه عوضش کرد بعدا راجع بهش حرف ميزنيم ============================= قسمت دوم تلفن شب ازجام پاشدم درد مثل يه پيچک تو تنم پيچيد وآخم رو بلند کرد به زور خودم رو به پذرايي رسوندم داريوش تو اطاقش بود وطبق معمول راجع به يه مشکل ديگه باعلي فک ميزد دلم مالش ميرفت غذاي يه بار مصرف تو يخچال بود . اونقدر گرسنه بودم که همون جور يخ يخ شروع کردم به خوردن.... که از چربي ماسيدهءغذا نتونستم قورتش بدم وپريد تو گلوم . ليوان اب و که ديدم يه سره بالا رفتم اخيششششش داشتم به درک واصل ميشدم ليوان وکه گذاشتم ديدم غذام نيست نگام به داريوش افتاد که بااخماي توهم داشت غذارو گرم مي کرد داشت برام غذا داغ ميکرد؟؟ جل الخالق نه به اون نوازشاي عصري که هنوز جاش زوق زوق ميکنه نه به غذا گرم کردنش اصلا نميخوام گرمش کني !!! به تو چه !!!!!من ميخوام يخ يخ بخورم خفه شم ...فضول ،،،،،،،،،،،،، بزنم فکش وپياده کنم اي خدا آخه چرا منو جزغله افريدي اونقدر همون جاموند وزل زد به ماکروويو که صداي دينگ دينگش بلند شد ظرف وهل داد جلوي من وگفت ؛ _بعد که خوردي بيا تو پذيرايي. بعد اينکه شکمم سيرشدو مخم کار افتاد ياد فاجعه افتادم ميدونم يه تنبيه حسابي درراهه.... خدا کنه يکم دلش به حالم بسوزه بااسترس وفاصله نشستم جلوش وسرمو انداختم پائين . به مبل تکيه دادو سر پنجه هاشو رو هم گذاشت ويه فضاي خالي بين دستاش ايجاد کرد _تا حالا چند با ربه محمد زنگ زدي ؟؟ راستشو بگم ؟؟؟پانشه دوباره بزنه؟ _ مريم.. خودت ميدوني که ميتونم حتي پرينت تلفن خونتونم پيدا کنم ..پس راست وپوس کننده بگو چند بار زنگ زدي؟ يا خدا اين فکر خونه يا شيطون؟؟ چه جوري ميفهمه تو ذهن من چه خبره ؟ شمرده گفت؛ _چند -------------بار ---------------مريم ؟ بادستام عدد سه رو نشون دادم دندوناش رو هم سابيده شد _باهاش حرفم زدي ؟گفتي که زنده اي ؟ باشدت سرمو به معني نه تکون دادم بايد باور ميکرد که باهاش حرف نزدم باچشماي ريز شده خيره شد به من ...ازترس خودم وجمع کردم _خوب گوشاتو باز کن وتصميم بگير ديگه از اين وضع خسته شدم... يا شرايط منو قبول ميکني يا همين الان باروبنديلتو جمع ميکني واز اين خونه ميري . از فردا کلاس بي کلاس ... در خونه رو قفل نميکنم ولي حق بيرون رفتن نداري ....حق خريد رفتن نداري ....اصلا حق اينکه پاتو از درگاهي در بيرون بزاري نداري .... اينترنت وتلفن قطع ميشه ...از تو دوربين چکت ميکنم وواي بحالت اگه جلوي دوربين نباشي روال همون روال سابقه ديگه مثل اينکه تو ادم بشو نيستي.... وقتي بهت رو ميدم پررو ميشي... الانم نميخوام ببينمت پاشو گورتو گم کن تا نزدم آشو لاشت کنم پاشدم واز جلوي چشماش در رفتم ............................ ================================== قسمت سوم تلفن پاشدم واز جلوي چشماش در رفتم ++++++++++++++ الان يه هفته است که دارم تو اين خونه ميپوسم دارم کم مي يارم خسته شدم اخه چه طور ميتونه ؟؟؟؟؟؟ من که ازش عذرخواهي کردم ......... تواين هفته شايد بيش تر از ده دفعه ازش عذر خواستم ،ولي دريغ از يه ذره رحم ومروت ناکس حتي نميزاره تلوزيون ببينم دارم ديوونه ميشم يه وقتايي ميخوام خودمو از رو تراس پرت کنم پائین ولي دلم طاقت نمي ياره شايد عمري باقي موندو تونستم محمد وببينم امروزازصبح توايرانم ،،،،،،پيش محمدومامان وبابام خيلي افسردم ............. دلم براشون تنگ شده دم غروب بود که رفتم تو تراس به جهنم که جلوي دوربين نيستم وشاکي ميشه . ديگه ميخواد باهام چيکارکنه .؟؟؟ پهلوم بهتر شده ورويه بسته ولي هنوز دردميکنه تکيه دادم به ديوارو آوار شدم روزمين. سرمو گذاشتم روي کف سردتراس ولرزيدم دلم ميخواد برم پيش محمد . برم سر خاک مامان وبابام وگلايه کنم. دلم براي شبه چله ،براي سيزده بدرها، براي اون همه جيغ وداد تنگ شده.... واي چقدرسرده ...............ميخوام بخوابم.............. طاق بازشدم... ولي از سرما ميلرزيدم ...تموم پوست تنم دون دون شده بود اسمون چقدر قشنگه.. يعني محمد مغاز ه روبسته واومده خونه؟؟ کي قراره بهش شام بده؟؟ حتما دوباره زخم معدش عود کرده ............ چقدر گذشت نمیدونم _مريم، مريم کجاييي؟؟؟ _برقا چرا خاموشه؟؟ هيچي نگفتم... ديگه نميخواستم ريخت نحسشو ببينم اون همه ازش معذرت خواستم انگار نه انگار... صداش از اطاقم مياومد اينجايي؟؟؟ حمومي ؟؟؟ بزار اونقدر داد بزنه که حنجرش بترکه ......پسره ءکره خر واسه من قيافه مياد ديگه نميخواستم کوتاه بيام........ مرگ يه بار ،شيونم يه بار،،،،،،،،،،،،،، بزار هر غلطي که خواست بکنه چشمامو بستم وسعي کردم گوشامو رو صداي نگران داريوش ببندم درتراس باز شدو چراغش زد تو چشمم _چي شده مريم ؟خوبي ؟ نه خوب نبودم ،يه هفته بودکه خوب نبودم . يه هفته بود که حتي تلوزيونم نميتونستم ببينمم ،معلومه که خوب نيستم .......... دست انداخت دورشونمو منو کشيد تو بقلش وبا کف دست به گونم زد _ مريم بازکن چشماتو......... اخه اينجا چر اخوابيدي؟؟؟ از کي اومدي ؟مريم ؟؟؟ ازشدت ضربه ها که رو گونه هاي سردم فرود مي اومد چشمامو بازکردم صورتش به فاصلهءچند سانتي صورتم بود رومو کردم اون ور.... نميخوام ديگه ببينمش _خوبي !!!!!چقدر سردي !!!مگه چند ساعته اينجايي ؟؟؟ يه جوري ميپرسه که انگار من بلبلم وباسواالاش ميتونم چَه چَه بزنم دست انداخت زير زانوهامو وسرمو گذاشت روشونش وبلندم کرد سِرسِر بودم ...واقعا چه خريم من... اخه يکي نيست بگه تواين سرما چه غلطي مکني ؟؟؟ هواي گرم خونه که به صورتم خورد تمام پوست بدنم شروع کرد گز گز کردن واي چه حرارت مطبوعي... انگار که از قطب شمال اومدم واي ............دارم هلاک ميشم از سرما ... منو پيچوند تو پتوم و يه ليوان شير گرم وبه لبام چسبوند سرمو برگردوندم-------------- ميمردمم لب به اون شير گرم که تمام ذرات تنم بهش محتاج بود نميزدم . بزار بميرم وراحت شم ...هرچي کشيدم ديگه بسمه _چرا نميخوري؟ مريم سردي ..........بخور داري از سرما ميلرزي .......الانه که سينه پهلو کني . _هنوز کمرت خوب نشده از تعجب چشمام چهارتاشده بود... ولي اونقدر ازش شاکي بودم که ميخواستم سر به تنش نباشه ...مرتيکهءعوضي منو حبس ميکني؟؟؟؟؟؟ دمار از روزگارت درميارم....... هرچي کوتاه مي يام پرروتر ميشه خواب داشت منو باخودش ميبرد ..تمام بدنم مورمور ميشد ....انگار که ازيه قالب يخ تو يه وان اب جوش گذاشتنم . _نخواب مريم .منو ببين باتوام............ سرتو اونور نکن _ااااااااااااه چرا لج ميکني؟؟؟؟؟؟ ميگم دهنتو باز کن........ _ اخه چرانميخوري؟؟؟ داري ازسرما فريزميشي ......... _نخواب مريم --- زد روگونم _ددددحرف گوش بده. اخه چي شده؟ تو که تاديروز خوب بودي !!!!!!!!! بادست زدم زير شير وهمشو توخونه پخش کردم شروع کردم به لرزيدن دندونام اونقدر باشدت به هم ميخورد که فکر ميکردم فکم داره از جاش در مياد اشکام ناخوداگاه ميريخت من اين زندگي رونميخواستم من داريوشو نميخواستم خودمو نميخواستم ميخواستم بميرم راحت شم زار ميزدم وگريه ميکردم داريوش اروم بهم نزديک شد _بگو چي شده ؟از دستم دلخوري ؟باشه ميزارم بري کلاس. بس کن حالت خوب نيست . _داري ميلرزي ...باشه ازادت ميزارم ..........مريم اروم باش------- _ اخه چي شده ؟؟؟؟؟؟؟چرايهو اينجوري شدي؟؟؟؟ دستام جون نداشت تا بزنمش وخودمو راحت کنم دستامو تو دستاش گرفت وهاکرد يک هفتهءتموم منو ازار داده بود حالا ميگفت چته؟؟؟ منو گرفت تو اغوشش ......نميخواستم .....ولي اروم شدم ای لعنت به اين دل ساده ءمن که با دوکلوم اروم ميگيره باخودم گفتم کوتا ه نمي يام بايد ولم کنه بايد ازادم کنه نه اينکه بخوام برم پيش محمد. نه ،ميخواستم فقط بزاره برم بيرون يه هفته بود که ريخت خيابونا روهم نديده بودم خودم و بزور از آغوشش در اوردم چقدر ديگه خودم و خار ميکردم ديگه نميزاشتم خودمو تو جام جمع کردمو تکيه دادم به ديوار وزل زدم بهش عصباني شده بود حتي دنيا هم ميگفت داريوش اهل ناز کشيدن نيست به هرحال اون شب شب شانسم بود چون هر غلطي ميکردم ،به روش نمي اورد کا غذ وقلم وباحرص کوبيد رو پام وگفت _بنويس ببينم چه مرگته که داري با جونت بازي ميکنني ههههههه يه پوزخند نافرم اومد رو لبم اونقد رحرصي شد که تمام ميز ارايشو خالي کرد _بنويس تا خودم نکشتمت ...ياالله دستام ميلرزيد نميتونستم قلم وتو دستام بگيرم _اخه ديوونه داري ميميريیییییی از سرما . _ باشه هر چي تو بخواي فقط راجع به محمد نباشه بزار يه ليوان شير بيارم، باشه مريم؟؟؟ _بايد يه چيز گرم بخوري وگرنه مريض ميشي هر چي تو بخواي بزار برم بيارم اونقدر سردم بود که باسر تائيد کردم . ليوان شيروداغ داغ به خوردم دادو تا تهشو تو حلقم فرو کرد ولي عجيب چسبيد بااينکه ناي وششو حلقم از گرما ذوب شد ولي بازم تن يخ کردم داغ شد بعدم به اجبار يه کاسه سوپ امادهء داغ رو هم فرستاد کنارش . اخيش چقدر گرما خوبه اروم پرسيد ؛خوبي جوابشوندادم اصلا نميفهميدم دليل اون همه محبت داريوش چيه شايد واقعا ميّت شده بودم که دست ودلش لرزيده بود اگه ميدونستم بايه حرکت انتحاري اينجوري وا ميده ومحبت به خر ج ميده ..زودتر دست به يه کُن تاک درست وحسابي ميزدم توجام دراز کشيدم.. خيلي خسته بودم ....يه خواب اروم تو يه جاي گرم واقعا ميچسبيد پتورو تا گردنم کشيد وجامو مرتب کرد.... انگار که اون بابامه وقراره بهم شب بخير بگه از ترس اينکه بزنه زير حرفش و قول هاش... مچ دستش و گرفتم يه نگاه به من کردو يه نگاه به مچ دستش دستشو کشيد... ازاد نکردم بايد دوباره بهم قول ميداد وگرنه بازم ادامه ميدادم چيه ؟ با نگراني بهش نگاه کردم با فاصله نشست گوشهءتخت وگفت _نترس راحت بخواب از فردا ازادي هر جا ميخواي بري ....البته باهمون شرايط قبلي.... ولي باراخرت باشه که اينکارو کردي ...چون دفعهءبعد جات دم درِ... فهميدي ؟؟ بازم از دلم خبرداشت ...چه جوري حرف نگامو ميخوند؟؟ اونقدر اروم وريلکس اين حرفا رو زدکه مزهءارامش توتموم تنم پيچيد بازم خداروشکر که اگه تا دم مرگ رفتم به اون چيزي که ميخواستم رسيدم . از لب تخت پاشد... يه نگاهي کرد که معني شو نميدونستم يعني اونقدر گيج بودم وتو هپروت که اگه با هرنگاه ديگه اي هم نگاه ميکرد نميفهميدم . يه دست به پيشونيم کشيد وبرق وخاموش کردو رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل ششم (کريسمس) نزديک کريسمس بودوخيابونا قل قله . همه خوشحال بودن ومن ازاون روحيه ءدرب وداغون دراومده بودم. يه جورايي ياد عيد وايرانِ خودمون و محمد مي افتادم .ولي ديگه عادت کرده بودم . براي خريد ميخواستيم بريم بيرون وماشينم خراب بود ...باتاکسي رفتيم. از اونهمه شلوغي گوگيجه گرفته بودم . موقع حراج بود ومردم به همه چيز حمله ميکردن . چيز زيادي نميخواستم .بيشتر نگاه مکردم به مردم . تو يه غرفه دو تا زن باهم سريه جفت چکمه به همديگه ميپريدن . محو دعواي اونا شده بودم . خدايا سره يه جفت چکمه ؟؟ مگه چنده که اينا دارن اينجوري از همديگه ميقاپن؟؟؟ خنده ام گرفته بود به پشت سرم که داريوش وایساده بودنگاه کردم میخواستم بهش نشونشون بدم................. اِااااااااااااا،اين که داريوش نيست . اينورو نگاه کردم،اونور ونگاه کردم ،نبود .............. واي پس داريوش کجاست؟؟؟؟؟نکنه رفته؟؟؟؟؟خدايا نه!! هرطرفو نگاه ميکردم ...نبود . احساس يه بچه رو داشتم که پدرشو گم کرده . نميدنستم کدوم ور برم ....مغزم هنگ کرده بود وترس از رونده شدن وبي پناه بودن مغزمو قفل کرده بود . ، تو اون لحظه فقط به فکر داريوش بودم واينکه هميشه ميخواست ازشرم خلاص شه حالا من به کجا پناه ببرم؟؟ دستم به هيچ جا بند نبود . فکرم به هر طرفي ميرفت . يعني منواز قصد ول کرده ؟ يعني ميخواد گم بشم ومن و ازسرخودش واکنه ؟ مگه خودش چند بار نگفته بود که دوست داره يه جوري از شرم راحت بشه ؟ نامرد اخرسرکار خودشو کرد..زهر خودشو ريخت من حتي يه دوزاري هم ته جيبم نداشتم که باهاش برم خونه اگه اينطوره... بايد چي کارکنم ؟ همهءاين فکرا ناتوانم کرده بود ضربه قوي ترازاون بود که طاقت بيارم اينور واونور ميدوئيدم وبه مردم تنه ميزدم . کجاست ؟پس کجاست ؟آخه نميشه که آب بشه بره توزمين . داريوش آخه کجايي؟چرا منو ول کردي؟؟؟ کجا برم ؟خدايا کجا رو دارم برم ؟؟؟ به سمت در ورودي رفتم که آدم فوج فوج ميومد وميرفت . خدايا بين اين آدما با زبون بي زبوني چه طور دنبال داريوش بگردم ؟ کم کم ضعف وناراحتي وترس همه با هم بهم دست داد وکنار در ورودي نشستم رو زمين وشروع کردم به گريه . عين يه بچه زار ميزدم وتو دلم اسم داريوش وميگفتم . مردم جمع شده بودند ودليل گريم و مي پرسيدن. فقط چشمم توجمعيت دنبال داريوش بود . کجايي تو ؟ميدوني که اينجا هيچ کس وندارم... پس چرا ولم کردي؟ داريوش من تنهام ،کمکم کن؟ ++++++ يه لحظه تو جمعيت اسمم به گوشم خورد . سر برگردوندم ...يه نفر از بين جمعيت مياومد. داريوشِ... داريوشِ.... خودشه .................... اونقدر با هول پريدم تو بغلش که يه قدم عقب گذاشت دستامو دور گردنش انداختم و بوي داريوشو توي ريه هام پرکردم . گونمو به شونش چسبوندم .خودمو تو اغوشش جا کردم تا حالا دقت نکرده بودم که اينقدر اغوشش با محبته . تو اون لحظه احساس کردم داريوشم مثل من آروم شد ودستاش روي کمرم نشست . نميدونم چقدر گذشت که از تو حال خودم دراومدم وازش جداشدم. اشکامو پاک کردم و سرمو انداختم پائين خيلي خجالت ميکشيدم عين يه بچه دوساله نشسته بودم يه گوشه وزار زده بودم واقعا ازم بعيد بود هنوز که هنوزه دست وپام ميلرزيد . راه افتادو دستمو کشيد . حتي بهم نگفت کجا بودم وچرا گم شدم؟ دوست داشتم نگرانم باشه واينو نشون بده . ولي انگار که اصلا احساسي تو وجود سنگ اين آدم نبود . بعد از اينکه از شلوغي در اومديم دستم وول کرد . تنها چيزي که گفت اين بود که ؛ _حواستو جمع کن چون بار آخريه که دنبالت ميگردم .دفعهءبعد ولت ميکنم به امان خدا. باز جاي شکرش باقي بود که از قصد منو قال نذاشته . تاکسي گرفت ودست خالي برگشتيم خونه . اينم از خريد کريسمسمون ..................... اين جريان باعث شد اولين کاري که اون شب انجام بدم چند دلارو لابه لاي لباسام قائم کنم که اگه يه جايي گم شدم حداقل اينجوري کپ نکنم . چند روزي بود که علي زنگ ميزد وبا داريوش حرف ميزد . ==================== قسمت دوم کريسمس چند روزي بود که علي زنگ ميزد وبا داريوش حرف ميزد . نمي دونستم چي مي گه.... ولي داريوش به شدت مخالف بود. يه شب که پاي برنامهءتلوزيون نشسته بودم وطبق معمول رفته بودم تو ي ايران وپيش محمد ،داريوش شروع کرد به صحبت ؛ _علي چندروزه ميخواد که کريسمسو باهم باشيم تعجب کردم !باهم باشيم دیگه چه صیغه ای بود؟ علي چه جوري از داريوش همچين تقاضايي کرده ؟؟اونم داريوشي که وقت مهموني حتي به دوستاشم منو معرفي نکرده بود. تعجب اصليم از داريوش بود که چه جوري قبول کرده که مطرحش کنه؟؟ حتما خيلي اصرار کرده که قبول کرده وگرنه داريوش ....... عمرا قبول ميکرد. باابروهاي بارفته زل زدم به داريوش . داريوش که انگار از قيافهءمن شرمنده تر شده بود گفت ؛ _نتونستم از سرم بازش کنم ....وگرنه خودت ميدوني اهل اين برنامه هانيستم . سرمو به چپ خم کردمو تکون دادم باشه . تا موقع رسيدن کريسمس تو پوست خودم نميگنجيدم . هفت هشت ماهي بود که از همه چي به دور بودم وحالا اين مهموني کلي واسم ارزش داشت . هرکسي که بود برام فرقي نميکرد فقط وفقط مهموني برام مهم بود . داريوشم که متوجه شده بود منتظر کريسمسم ...به طعنه ميگفت ؛ _اگه ميدونستم اينقدر زوق زده اي زودتر برات برنامه ميچيدم . هيچي نميگفتم ...نميخواستم آتو دستش بدم . تواين چند روز اونقدر اخلاقش بدشده بودکه سمتش نمي رفتم اگه دستم بود که حتي خودمو تو اطاقم حبس ميکردم که بهم گير نده . اگه زياد تنهاش ميزاشتم ...گيرميداد چراچپيدي تو اطاقت ؟طاقچه بالا ميزاري . اگه زياد ميشستم پيشش ... ميگفت همش نشستي ور دل من ،مگه تو کاروزندگي نداري ؟ يه روزايي هم ساکت ميشدو زل ميزد به ديوار روبه روش يه وقتايي پيش خودم ميگفتم نکنه افسردگي گرفته . ولي دوباره شروع ميکرد به ايراداي بني اسرائيلي . اي امان از اين اخلاقش .ديوونه ام کرده بود شب کريسمس ساعت ده ونيم شب با داريوش وعلي که از سرزندگي منو هم سرحال اورده بود ، از خونه زديم بيرون .واي شهر چه قدر قشنگ شده . همه جا غرق نورو روشنايي و رنگ بود هرطرفو که نگاه ميکردي بابانوئل و درخت هاي درست شده ءکاج رو ميديدي. آدم خواه ناخواه سرحال مييومد و روحيش عوض ميشد. با هم به يکي از ميدونا که درخت بزرگ کريسمسی رو توش درست کرده بودن رفتيم . واي چقدر ادم ..... انگار همه اومده بودن بيرون وداشتن خوش ميگذروندن . ماشينو توي يکي از فرعياپارک کرديم و بقيشو پياده رفتيم . موقع عوض شدن سال مردم شروع کردن به شمارش معکوس . منم تو دلم باهاشون تکرارميکردم ....... Ten ..nine ...eight ....seven ...six .... five ....four...three.. .two.. .one.. Happy new year…………….. وآسمون غرق نورشدومن هيجانزده ازاون همه نورو رنگ وشادي شروع به بالا پايئن پريدن ودست زدن کردم . اونقدر خوشحال بودم که چشم غره هاي داريوشم روم تاثيري نداشت . علي وداريوش دوطرفم وايستاده بودن و هرکدوم يه جوري مراقب....انگار که من يه ملکه ام واونام باديگاردهاي من. خنده ام گرفته بود... قيافهءداريوش بااون ابروهاي گره کرده واقعا شبيه باديگاردا شده بود . تو اون لحظه هيچ چيزي جز دیدن وسلامتي محمد و يه سال خوب وعالي از خدا نميخواستم . صورتم از سرما وحرارت بدنم سرخ شده بود وتو اون سرما تنم خيس عرق بود اخرسرم با فشار بازوم ساکت شدم ولب ورچيدم . يعني که چي ؟؟همه دارن ميزنن وميخونن اقا گيرداده به من ............... برخلاف داريوش... علي بود که مدام ميخنديد وشوخي ميکرد اصلا من موندم اين دوتا بااين همه تفاوت چه جوري باهم کنار مي يان انگار که داريوش غرب بود وعلي شرق . داريوش عصبي وناراحت بود وعلي خوشحال وريلکس به جرات ميگم جشن به اون قشنگي براي داريوش زهر شد. هرچند تقصير خودشه ميخواست اين همه حرص نخوره به من چه. . بعد ازاينکه اتيش بازي تموم شدو مردم متفرق شدن ، علي مارو به يه فنجون قهوهءداغ دعوت کرد که بااخماي داريوش وتيکه هاي علي به داريوش.... واقعا بهمون چسبيد. هرچند که گره ابروهاي داريوش بازنشدني بود ولي براي من که از صميم قلب ميخواستم بهم خوش بگذره ،اهميتي نداشت. اونقدر بالا پائين پريده بودم که تا برسيم خونه تمام مسيرو چرت زدم وبا رسيدن به خونه پريدم تو تختم . تا شيريني اين شب قشنگ بااخم وتخم داريوش بهم زهر نکنه. تو چند روز بعد، که تعطيلات کريسمس بود علي به بهانه هاي مختلف مارو ميبرد بيرون . من که از خدام بودولي داريوش اذيت ميکردو عين يه بچه مدام غر ميزد . حتي يه شب ،علي با پررويي تمام شام و اونجاخورد وچقدرم از دست پختم تعريف کرد . من مونده بودم با اخلاق سگي داريوش ،علي چه رويي داره که بازم فرداش زنگ ميزنه وقرار يه برنامهءديگه رو ميزاره. چند بارم ماروبه خونش دعوت کرد که با رد کردن قاطع داريوش منتفي شد. واقعا اون کريسمس به من يکي که خيلي خوش گذشت . ================================= قسمت سوم کريسمس روزاي اخر تعطيلات بود وکم کم زندگي روروال مي افتاد. اخلاق داريوش هنوز ازاردهنده بود از هرطرفي ميخواستم باهاش راه بيام ،راه روبه روم ميبست . ديگه جونمو به لبم رسونده بود هرکاري که ميکردم يه ايرادي ازش ميگرفت وخون به جگرم ميکرد ديگه واقعا کم اورده بودم........................... يه روز که علي اونجا بود وداريوشم رفته بود حموم . با کلي دردسر دليل رفتار داريوشو از علي پرسيدم ميگفت ؛ _سرکارم از اين هم بدتره.اصلا حواسش به کار نيست ومدام تو هپروته ودل به کارنميده . همينکه داريوش از حموم اومد بيرون.... چنان باعصبانيت به من نگاه کرد که انگار جرم کردم . از ترسم پريدم تو اطاق خواب و حتي براي خداحافظي هم بيرون نيومدم. بعد رفتن علي داريوش خون به پا کرد چنان عصبي وناراحت بود که فکر ميکردم هرلحظه ممکنه منو بکشه ................. مدام ازم ميپرسيد ؛ _چي به هم ميگفتين ؟؟؟ انگار که کار خلاف انجام داده باشم . هيچي نميگفتم وفقط گريه ميکردم نميدونستم چي کار کنم که اروم بشه بازهم همون نيشو کنايه هاي سابق . همون تهمتها............... همون اهانت ها ..... ميگفت ؛ _تا چشم منو دور ديدي داري با علي لاس ميزني ؟ _مگه هزار بار نگفته بودم حق نداري وقتي علي هست پاتو از اطاق بيرون بزاري _ایندفعه ميخواستي به دوست مننننن، نخ بدي ؟؟؟؟؟ _همينت مونده بود که با دوست من بريزي رو هم ومنو دور بزني اومد جلو تا بزنه توگوشم..... دستشو برد بالا، ولي تو همون وسط راه موند اشک توي چشماش برق ميزد ............. چرا باخودش ومن اينکار وميکرد ؟؟؟ خوب ميدونست من اهل اين کارا نيستم . نميفهميدم اين حرفا براي چيه ؟ هزاربار رفتار منو باعلي ديده بود . ديده بود که بافاصله ازش ميشينم . پس اين تهمتا بر اي چي بود؟؟؟ . دستشو انداخت وبادرد منو که مثل يه آهوي بي پناه داشتم ميلرزيدم تو آغوشش گرفت . اولش باورم نميشدکه تو بغل داريوشم// آخه داريوش ازبعدازاون شب خيلي مراقب بود که تماسي بينمون نباشه . ولي حالاخودش منو بغل کرده بود . گريه ام يادم رفته بود وداشتم توي آغوشش اروم ميشدم . داريوش سرمو تو دستاش گرفت و به پيشونيم ب*و*سه زد . همونجور مات ومبهوت به حرکات داريوش نگاه ميکردم . بعد ازاينکه يه ب*و*سه ءطولاني روي پيشونيم نشوند ،منو رها کرد واز خونه زد بيرون . همونجور به جاي قدمهاي داريوش تو اطاقم زل زده بودم ورفتارشو تجزيه وتحليل ميکردم . باخودم ميگفتم يعني چي ؟؟؟؟ منو بقل کردو پيشونيمو ب*و*سيد !!!! هنوزم جاي ب*و*سش روي پيشونيم ميسوخت دست به جاي ب*و*سه زدم انگار که از گرما درحال ذوب شدنه . باورم نميشداحساس ميکردم خواب ديدم ولي الان که وقت خواب نبود.!!!!!! اون شب داريوش ساعت دو يِ نصفه شب اومد خونه . وقتي که خيالم از بابت اومدنش راحت شد تازه خوابم برد . ++++++++++++ تو چند روز بعد داريوش توي خونه پيداش نميشد . اگه تو پذيرايي بودم از اطاقش بيرون نمي اومد غذارو تنها ميخوردو خودشو ازمن قائم ميکرد . دوست نداشتم ناراحتيشو ببينم . ولي کاري از دستم برنمياومد . مدام تو خودش بود وهر لحظه بيشتر تو پيله ء تنهاييش فرو ميرفت دلم ميخواست بهش بگم هرچي بينمون اتفاق افتاده رو فراموش کن واز غار تنهايت بيرون بيا ولي دريغ از يه کلمه ............ کم کم داشتم نگرانش ميشدم . اخه چرا هيچي نميگه؟؟؟ خداوکيلي قبلا اخلاقش بهتر بود وبازميشد دوکلوم باهاش حرف زد ولي حالا ...اونقدر نچسب شده بودکه سمتشم نمیرفتم . بيشتر ازهمه غمي که تو چشماش بود زجرم ميداد . ازنظر من اتفاق مهمي نبود چون تواون لحظه هيچ احساسي نداشتم . برام عجيب بود که اونطور منو تو اغوشش گرفت انگار که ميخواست ازم حمايت کنه ، انگار که من دنيام ويه چيزي داره تهديدم ميکنه ، انگار که دلتنگ باشه . نميدونم........ ولي دوست داشتم به خاطر هر چي که بود فراموش کنه اون ب*و*سه ب*و*سهءه*و*س نبود ................... ب*و*سه ءنگراني بود ......... تا حدي فکر ميکردم منو تو اون لحظه مثل دنيا ميديد البته اين واز روي رفتارش حدس ميزدم ======================= فصل هشتم (خواستگاري) روزسه شنبه بود. دوساعت کلاس وگذرونده بودم وبعدم مسير خونه .....خستگي از سرو کولم ميباريد .مثل هميشه داريوش خونه نبود. باخودم گقتم خوابيدن توي وان کلي حال ميده وخستگي يه روز کسل کننده ءديگه رودر ميکنه پريدم توي وان ورفتم به يه خلسهءشيرين . نميدونم چقدر گذشت که خودمو شستم و لباس پوشيدم واومدم بيرون. صداي زمزمه از پذيرايي ميومد . رفتم دم در اطاقم و بازترش کردم . صداي علي بود. _ببين داريوش داري منو سرميدوئوني .خودتم ميدوني که خيلي وقته ميخوامش . آخه حرف حساب تو چيه ؟؟ اگه دوستش داري به من بگو ،اگرم نه که بزار باهاش حرف بزنم .به خدا از اين وضع خسته شدم . خودتم ميدوني که من قبل از ديدن مريم ميخواستم ازدواج کنم . تو همش چند ماهه که داري اينجا زندگي ميکني نميدوني که زنهاي اينجا به درد زندگي باما مرداي ايراني نميخورن غيرت ما مرداي ايراني قبول نميکنه که زنمون بامرداي ديگه راحت ماچ وب*و*سه کنه ودل بده وقلوه بگيره بعداز چند وقتم عاشق يه خر ديگه بشه وزندگيشو بايه بچه ول کنه به امان خدا. خواهرامم خيلي وقته رنگا وارنگ عکس دختر ايراني برام ميفرستن ولي از کجا بدونم که براي اقامت وپاسپورت امريکا زنم نميشن وبعداز اينکه اومدن اينجا وراه وچاه وياد گرفتن دستمو نزارن تو پوست گردو. _ازکجا ميدوني مريم اينجوري نيست ؟ تا حالا اونقدر آزاد نبوده ولي معلوم نيست بعدا از ازدواجت چه جوري ميشه . _خودتم خوب ميدوني که مريم با بقيه فرق داره اينو من ميگم که يه عمر با آدماي مختلف سروکله ميزنم . مريم اصلش پاکه .هيچي تو دلش نيست . من خواستهءزيادي از زنم ندارم.... همينکه يه زندگي خوب وآروم برام درست کنه کافيه . دوست دارم وقتي خسته وکوفته از سرکار ميام خونه ،يه غذاي گرم ويه خونهءتميز ودلنشين منتظرم باشه . اينايي که ميگم فقط يه زن ايراني خوب که ما مرداي ايراني بهشون عادت کرديم انجام ميده . تو اين چند وقته ومخصوصا اون اوايل که نميدونستم رابطهءتو ومريم چيه بهت حسودي ميکردم . پيش خودم ميگفتم خوشابه حال داريوش هرموقع که ميره خونه ،يه خونهءمرتب و تميز با يه دختر خوب ونجيب ويه غذاي گرم انتظارشو ميکشه . اگه مريض بشه يکي هست که شب ونصفه شب به داريوش برسه ويه پياله سوپ دستش بده . تونميدوني که چقدر سخته آدم تنها زندگي کنه. اوايل دل مشغوليهام زياد وسرم گرم بود ولي حالا فقط يه زندگي آروم وبدون دغدغه ميخوام . ميخوام ازدواج کنم وسروسامون بگيرم ولي نه باهرکسي . مريم ودوست دارم که ميخوام باهاش ازدواج کنم . _بارها بهت گفتم راجع به مريم هيچي نميدوني! _آره اينو گفتي اينم شنفتي که منم تو گذشتم زياد ادم درستي نبودم ولي خيلي وقته که عوض شدم وسرم تو کارخودمه . زندگي گذشتهءمريم برام مهم نيست . فقط يه چيز برام مهمِ ....اونم اينه که قبلا ازدواج نکرده غيراز اين چيزاي ديگه برام مهم نيست. _آخه چرا مريم ؟اينهمه دختر ديگه .مريم حتي نميتونه حرف بزنه . چه جوري روت ميشه يه زن لال رو به دوست وآشناهات نشون بدي؟ دلم شکست واقعا نظر داريوش اين بود ؟چرا که نه ؟مگه تو مهمونيا منو ازهمه قائم نميکرد. _ميدونم که مريم از اول عمرش لال نبوده چون نه بلده لبهاشو تکون بده نه زبان اشاره روبلده. مطمئنا يه شوک يا ترس ناگهاني باعث بند اومدن زبونش شده .که اونم بادرمان درست ميشه . _واگه درست نشد .ميخواي مثل جنس دست دوم برش گردوني؟ _واي داريوش يه وقتايي ادمو رواني ميکني . يه جوري بامن حرف ميزني که احساس ميکنم منو نميشناسي من کدوم دفعه زير حرفم زدم که اين بار دوم باشه . اگه بامريم ازدواج کنم پاي تمام حرفام ميمونم . ازاونورم وقتي که بله رو ميگم وزندگيمو شروع ميکنم ،مريم ميشه زن من ومادر بچه هام . محاله به خاطر همچين چيز کوچيکي بخوام از ش جدا شم .حتي اگه تا آخرين لحظهءعمرشم نتونه صحبت بکنه خودم چاکرشم . داريوش براي بار آخر دارم واسطت ميکنم چون اگه اينبار بببينم داري سرخود راجع به اينده ءمريم تصميم ميگيري خودم باهاش صحبت ميکنم تا آخر دنيا که نميتوني ازمن قائمش کني////////////////// من برات ارزش زيادي قائلم که به عنوان بزرگتر مريم دارم باهات صحبت ميکنم. ولي تورو به خدا قسمت ميدم اينقدر منو سرکارنزار من دوستش دارم ودلم ميخواد خانم خونه وقلبم بشه . پس ازت واقعا خواهش ميکنم که منصفانه واز روي رفاقت باهاش حرف بزني و چيزايي رو که گفتم بهش بگي . من هفتهءديگه همين موقع براي گرفتن جواب از خودش ميام . ازت ممنونم که به حرفام گوش کردي .باييد برم دیگه اومد باهاش حرف بزن باشه ! خداحافظي کرد ورفت . هنوز توشک حرفاي علي بودم ............. يعني ازمن اون قدر خوشش مياد که بياد خواستگاري من باورم نميشه آخه چطوري؟؟؟ اون که بيشتر ازچند جلسه منو نديده ،آخه چطور ميتونه يه دختر لال و به همسري قبول کنه ؟ واقعا پيش خودش چي فکر کرده ؟؟ نکنه فکر ميکنه چون حرف نميزنم هر بلايي که بخواد بتونه سرم بياره ؟ نههههههه باورم نميشه .....چه طور به خودش اجازه داده ؟ مطمئنا عاشق چشم وابروي من نشده . من که هميشه با يه بليز شلوار ساده جلوش ميگشتم وعين اين کلفتا بودم اخه چي منو پسنديده ؟؟؟ دليلش از اين حرفا چيه ؟ صداي داريوش که صدام ميکرد منو به خودم اورد. از کجا فهميده که من اومدم ؟؟؟؟؟؟ اوه یادم رفته بود تله پاتی داره ...کمکم برام مسجل میشد داریوش یه حس ششم قوی یا یه نیروی مافوق بشری داره............. .توي پذيرايي نشسته بود وسرشو گرفته بود تو دستاش. باخودم گفتم يعني ميخواد پيشنهاد علي رو بگه ؟؟؟؟؟؟؟ اگه ميخواست بگه چرا قبلا بهم نگفته ؟؟؟؟؟؟ نشستم ونگاهمو به زمين دوختم . _ميدونم که تموم حرفاي علي روشنيدي . _از فرداي روزي که باعلي منو برديد بيمارستان گرفتاري من شروع شد . مدام ازم ميپرسيد تو کي هستي وبامن چه نسبتي داري . سوالاش تموم نشدني بود فرداي اون روزيم که رفتم سرکار رسما تو رو ازمن خواستگاري کرد نميدونم چرا يه حسي بهم ميگفت تغير اخلاق داريوش يه ربطي به خواستگاري علي داره . چون از همون موقع هم اخلاق داريوش عوض شد _تو اين مدتم الکي ازطرف تو جواب رد بهش دادم ولي نميدونم چه اصراري داشت که حتما باخودت حرف بزنه . قبل از هر چيزي چه اين از دواج صورت بگيره چه نه بگم که دوست ندارم علی از رابطهءمن وتو سردربياره . حالا که ميدوني قصد علي چيه جواب با خودته ،ولي قبل از جواب دادن بايد دو تا چيزو بدوني اول اينکه علي نبايدبه هيچ عنوان ازمحمد خبردار بشه وتوام نبايد به محمد حتي فکر کني چون خودت بهتر ميدوني که اخلاقم دوباره برميگرده ولازم نيست که يادت بيارم عواقب کارت چيه . ودوم اينکه بعد از عقد ديگه نمي خوام حتي اسمتو بشنوم . تو مي موني وعلي، از اين در که رفتي بيرون ديگه نميخوام پشت سرتو ببيني . فرض ميکني داريوش نامي اصلا وجود نداشته . علي رو هم تو اين چند وقته شناختي ديگه دست خودته که چه جوابي بهش بدي. هفته ءدیگه همین موقع برای گرفتن جواب مییاد تا اون موقع خوب فکراتو کن همون جوري گيج ومنگ نگاش ميکردم . توايران خواستگارداشتم ،ولي شرايط الانم کجا وشرايط اون موقع ام کجا . کي فکر ميکرد زندگي من به اينجا برسه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بلند شدم وزير نگاه تيز داريوش برگشتم تو اطاقم . جوابم از اولشم معلوم بود . نه نميتونستم ونه ميخواستم زن علي بشم . هر چقدرم که خب بود با دونستن گذشتم که مطمئنا بعداز يه مدت ميفهميد ،اونو چماغ ميکرد وميکوبيد تو سرم . من ديگه نميتونستم به بارديگه اين مراحل ورد کنم . از اونورم تنهايي داريوش مثل خوره روح وروانمو ميخورد . نميخواستم تنهاش بزارم . با بودن من اين ادم لجام گسيخته وتنها بود ....چه برسه که خونش خالي وسفرش تنها باشه اونوقت هيچي ازش نميموند نميتونستم رهاش کنم ناخواسته احساس مسئوليت ميکردم مثل يه مادر که ميگه اگه من برم چي به سر بچم ميياد ...نه مطمئنا جوابم نه ........ ============قسمت دوم( خواستگاري) تو اون يه هفته داريوش حتي شباهم خونه نيومد فرداي اون روز بهم گفت چند روزي ميره سفر ...ميدونستم داره دروغ ميگه . به فکر خودش ميخواست من تنها باشم وخوب فکرامو کنم . بهم گفت سه شنبهءديگه برميگرده . گذاشتم بره... هر چند دست منم نبود . اگه ميخواست کاري روانجام بده .،انجامش ميداد وحرف هيچ کسم قبول نداشت الا خودش . تواين مورد يه ادم عهد دقيانوسي بود که راي ،راي خودش بود . ميخواستم جوابمو بهش بدم ولي با خودم گفتم بزار بازم فکر کنم . تو اون هفته مدام فکرفکرفکرررربود که تو سرم جولان ميداد وبازم رسيده بودم جاي اول. جاي من اينجا بود . حداقل يه سرپناه داشتم . اگه باعلي زندگي ميکردم وبعداز چند وقت منو ول ميکرد کجا بايد ميرفتم ؟؟؟ من علاقه اي به علي نداشتم............... ازش خوشم مي اومد ولي نه اونقدر که بگم دوستش دارم وحاضرم براش هر کاري کنم . تا الانم تا حدودی با شرايط کنار اومده بودم وميتونستم کنارداريوش سرکنم . مطمئنا با جواب رد من اونم از زندگي سير نميشدوخودکشي نميکرد . براي همهءما بهتر بود که روابطمون مثل گذشته باقي بمونه . روز سه شنبه روبا حوصله گذروندم . کاراي خونه روکردم وبرخلاف همهءروزاي ديگه که حوصلهءغذا درست کردن نداشتم يه قرمه سبزي دبش درست کردم . نميدونم چرا اينقدر ريلکس بودم................... انگار نه انگار قراره جواب خواستگاري علي رو با زبون بي زبوني بدم . ازاون طرفم دلم شديد براي داريوش تنگ شده بود وبراي اومدنش لحظه شماري ميکردم . ساعت راس پنج بود که علي زنگ خونه رو زد. بعد ازحرفاي معمول جوابمو خواست .يه کلام نوشتم ، _نه""""""" وارفت ..... انتظار نه به اين محکمي رو نداشت . دليلشو پرسيد . فقط نوشتم ؛ دليلش شخصيه . _ولي من بايد بدونم .......... _نوشتم ؛به هر حال جواب من منفيه واينو مطمئن باشيد به هيچ عنوان عوض نميشه............ ناراحت بود .فکر نميکردم ناراحت بشه . اخه من واون که باهم صنمي نداشتيم که بخواد پيش خودش چيز ديگه اي فکر کنه . بعداز خوردن چايي که تو سکوت خوردگفت ؛ مطمئن باشم که اين نظر خودته وداريوش تو اين تصميم دخالتي نداره؟ قاطع باسر بله گفتم . _باشه خوشبخت بشي .خداحافظ. ورفتتتتتتت . به خاطرش ناراحت شدم .نميخواستم اينجوري بره ولي دست من نبود . ساعت هشت شب بود که داريوش با ساک وبند وبساطش رسيد . چقدر جاش اين چند وقته خالي بود................. قيافش خيلي خسته بود . انگار که اين يه هفته به جاي سفر رفته بيگاري ولي برقي که تو چشماش بود ذهنمو منحرف ميکرد . بعد از يه دوش ويه شام عالي ،شد همون داريوش قديمي . بعدازشامم يه چمدون سوغاتي گذاشت جلوم ...... جاااااااااااان برام سوغاتي گرفتته بود؟؟؟ باورم نميشد. يه حسي بهم ميگفت علي جوابمو بهش گفته . چون حتي از م نپرسيد جواب علي روچي دادم انگارکه هر دوميدونستيم علي وپيشنهادشو بايد فراموش کنيم وچيزي به رومون نياريم. چمدونو خالي کردم . چند دست لباس وعطر وگل سر....................حتي لوازم ارايشم گرفته بود . جل الخالققققققق . يعني اين داريوشه ؟؟؟ باورم نميشد ........ بعد از سوغاتيا نشست به تعريف که کجاها رفته وچي کارا کرده . نوشتم ؛ خوب ايندفعه تنها رفتي... ولي دفعهءبعد... يا منو باخودت ميبري يا خودم تنهايي ميرم سفروخوش ميگذرونم . اخماش رفت تو هم . _باشه توام ميبرم .ولي دفعهءاخرت باشه ميگي ميخواي تنهايي بري سفر .يه مدت ولت کردم سرخود شدي با چشماي گشاد زل زده بودم بهش . من شوخي کردم ولي انگار از خداش بود که من جدي بگم وسرمو بزار لب باقچه وگوش تا گوش ببره . دوباره خودش شده بود همون داريوش متعصب که رو همه چيز حساس بود حتي رد شدن پشه هاي نر ساختمون نميدونم چه جوري از پس علي برنيومده بود . +++++++++++++++++++ زندگي روي روال افتاده بود وقضيهءعلي زودتر ازاون که بايد يادمون رفت .. به نحوي حس ميکردم تمام بدخلقي داريوش مال خواستگاري علي بود که نه ميتونست سر کارش بزاره چون شريکش بود وخواه ناخواه تو روابط شغليشون تاثير ميزارشت ونه ميتونست من ودودستي تقديمش کنه . به هر حال جزو مايملک اقا حساب ميشدم واقا تصميم نداشتن از اين کلفت مفت وبي جيره مواجب به راحتي بگذره . هرچي باشه بعد از تقريبا هشت ماه اونقدر عادت کرده بود که نميتونست سرسري ازم بگذره. عادت کرده بود که هميشه يکي پيشش باشه ويکي هميشه تر وخشکش کنه هرچند که از پس کاراي خودش برمي اومد ولي کلا ادمي بود که تنهايي تاب نمي اورد . فرقي هم براش نداشت مريم باشه يا دنيا ................ فقط يکي باشه يکي باشه که تنهايي شوپرکنه ويه غذاي گرم جلوش بزاره . تمام توقع داريوش ازم اين بود ...............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل نهم تولد علی چهارشنبه بود وزندگي روي روال اخلاق داريوش يه وقتايي خوب بود ويه وقتايي فاجعه يه وقتايي به اندازهءتمام ذرات عالم دوستش داشتم ويه وقتايي ميخواستم سر به تنش نباشه بعداز شام بدون مقدمه گفت؛ _شنبه شب تولد عليِ وخونش دعوتيم . چشمام از اين گشادتر نميشد. دعوتيم ؟؟؟خونهءعلي ؟؟؟؟؟؟مهموني ؟؟؟غیرممکنه.... بعد از جريان خواستگاري ديگه حرفي از علي نبود .......... انگار که اصلا همچين کسي وجود خارجي نداره ...... ولي حالا ميگه به مهمونيش دعوتيم .!!!!! يه جوري گفت که انگار همين همسايه ءبقلي که براي شب نشيني يه بفرما زده وداريوشم رو هوا گرفتتش . اينکه علي دعوت کنه جاي تعجب نداشت ولي اينکه داريوش قبول کنه وحتي حاضرشه منم باهاش برم از عجايب بود بابدگماني بهش زل زدم . _چيه ،چرا اينجوري نگاه ميکني ؟؟؟ علي شريک کاريمه..... توام که بهش جواب رد دادي وصنمي باهاش نداري.... اگه بهش ميگفتم نه... فکر ميکرد به خاطر من بهش جواب رد دادي بازم مشکوک بودم تازه من که لباس نداشتم ....به دهنم اومد که بگم من لباس ندارم که پشت لباي بستم نگهشون داشتم حتما خودش يه فکري ميکنه به من چه ؟؟ روز شنبه تو استرس ودلهره وکلافگي رسيد . صبح پاشدم و يه سروساموني به سيبيلاي از بناگوش در رفتم دادم خداروشکر که به خاطروضع ماليمون عادت داشتم خودم به سروصورتم برسم و خود کفا بودم . حمو م کردم وسعي کردم باارامش موهامو خشک کنم . نه ماه بود که تو اين خراب شده بودم واز اميزاد به دور . انگار که به کره ءماه دعوت شدم بودم . اعتماد به نفسم هم که صفررررررر مدام استرس داشتم که نکنه کار بدي انجام بدم يا داريوش چيزي ازم ببينه وشاکي بشه . ساعت نزديکاي پنج عصر بود که داريوش با چند تا بسته تودستش در وباز کرد. ازهمون جام ميتونستم حدس بزنم توشون چيه !!!! بسته هار وگذاشت رومبل وگفت تامن برم يه دوش بگيرم واماده شم توهم حاضرشو . چند قدمي نرفته بود که يه مکث کردو ادامه داد ؛ يه دست به سروصورتتم بکش . همون جوري مات موندم . يعني چي که يه دست به سروصورتتم بکش .؟؟ يعني ارايش کنم وبه خودم برسم ؟؟؟ َااَااه اره خنگه ديگه. معني ديگه اي نداره که .ولي اخه از داريوش بعيده . چشمام افتاد رو بسته ها.... شيرجه رفتم روشون . يه لباس مشکي ماکسي استين کوتاه بود که رو کمرش به صورت کمربند کارشده بود .بلند بلند با يقه ءهفت ساده . پوففففففففففف تروخدا نگاه کن چي خريده .؟؟؟؟؟بسته هاي بعهدي هم يه کيف کوچيک دستي ويه کفش پاشنه سه سانتي ساده بود کفش وکيف بد نبود ولي لباس ........................ اي خدا نخريدونخريد وقتي ام خريده ببين چي خريده ؟؟؟ اخي کي تو همچين جايي همچين لباسي ميپوشه ؟؟؟ اصلا چرا خود منونبرد که انتخاب کنم؟؟ اين از اون روزايي که طالب ميشي يه مشت بکوبي تو چونه ءطرف. اَاااااه با اين سليقهءزاقارتش... لباس ودر کمال بي ميلي پوشيدم کاش اصلا نميرفتم اخه اين چيه که بپوشم؟؟؟؟ ابروم ميره. اخه نه اينکه دختر اوبامام بايد خوشتيپ باشم با فکر به اينکه هيچ کس منو نميشناسه واصلا براي کسي مهم نيستم لباس وپوشيدم . بد نبود.... يعني از اون چيزي که فکر ميکردم بهتر بود.... نه خيلي تنگ نه خيلي گشاد چيزي بود که داد ميزد سليقهءداريوش باهمون پيش زمينهءغيرت وتعصب وهمين شرّووّراست پائين دامن بااينکه گشاد بود ولي چون جنس لباس ل*خ*ت بود موقع راه رفتن دور پا ميپيچيد وجالب ديده ميشد. دروغ نگم از دامنش خوشم اومد . صورتمو ارايش کردم و چون کارديگه اي ازم برنمياومد موهام وازپشت با يه گلسر جمع کردم وبالا بردم . اخه چي کارميکردم ؟؟؟؟؟ يه سال بود که ارايشگاه نرفته بودم ............. باز جاي شکر داشت که موهام مجعد بود وزياد به چشم نمياومد . يه نمه ارايش کردم وخودمو تو عطر غرق کردم . نميخواستم زياد ارايش کنم وداد داريوش ودربيارم . به هرحال علي يه زماني خواستگارم بود ودلم نميخواست چه داريوش وچه علي فکراي اشتباه کنن تو ائينه يه نگاه به خودم کردم نه بابا،،،،،،،،،،،، همچينم بدنشده بودم ............ نه اينکه فکر کني مثل ملکه ها شدم... ولي اونقدر تغيير کرده بودم که کلي ذوق مرگ شدم اونقدر با شلوار جين ويه تيشرت ساده ميگشتم که خودم يادم رفته بود که هيکلم دخترونست وميتونم مثل يه دختر لباس بپوشم . بيرون که اومدم ...داريوشم حاضر بود واييييي اولالا چي کرده م*س*تر داریوش؟؟؟؟؟انگار که ميخواد بره خواستگاري . اخه منه بيچاره بااين قيافه که درکنارداريوش اصلا به چشم نمييام . ناکس شيش تيغه کرده بود وبوي ادکلن وافتر شيوش هوش از سر ادم ميبرد. کت وشلوار ي وکراوت خاکستري وکفش چرمي و. ديگه کي به من اهميت ميداد؟؟؟؟؟ نه بابا خان داداش دنيام واسهءخودش يَلي بوده وما نميدونستيم . اصلا حواسم نبود که همون جور که من داشتم سر تا پاشو ديد ميزدم... اقا هم کم نياورده بود وداشت حسابي وارسي ميکرد . خدا روشکر اخماش بازشد انگار تائيد شدم ومهر استاندارد مو خوردم که اقا اجازه ءخروج وصادر کردن . مثل اينکه امروزقصد کرده بود به دل من راه بياد اهنگ من وگذاشت باورم نميشداهنگ کنارتو عليرضا بهلولي همينکه تواينجا کنارمني همينکه کنارم نفس ميکشي همينکه تو ميخندي ومن فقط کنارت تواز غصه دست ميکشم همين که تو چشماي من زل زدي نگاهت پناه دل خستمه نميخوام که دنيا بهم رو کنه همين که کنارمني بسمه اشک تو چشمام جمع شد .... من عاشق اين اهنگ بودم روزايي که نبود براي خودم ميزاشتم وميرفتم تو خاطره ها کلي بهم حال ميداد حالا چرا اين اهنگ وکه ميدونست انقدر دوستش دارم وگذاشته خدا ميدونه من حتي به اين حدشم راضيم که باشي کنارم بموني فقط واسه من فقط بودنت کافيه ديگه هيچي جز اين نميخوام ازت نفهميدم که کي رسيدم من عاشق اين اهنگم اونقدر که دوست داشتم مدام ومدام گوش بدم وبازم بزنم از اول ++++++++++++++ مهموني شروع شده بود وتو اون حاگير وواگير که همه به کارخودشون ميرسدن با چشم دنبال علي ميگشتم ================================ قسمت دوم تولد علی مهموني شروع شده بود وتو اون حاگير وواگير که همه به کارخودشون ميرسدن با چشم دنبال علي ميگشتم .......... مهموني هموني بود که حدس ميزدم . يه جمع ايراني وخودموني . همه چي مثل ايران ويه جشن ايراني بود . زنا مرتب وتميز وارايش کرده احساس کردم واي چقدرمن ساده اممممممممممم علي منو داريوشو اونقدر تحويل گرفت که انگار يکي از وزراي کشوريم . ازخجالت اب شدم .... بابا دست بردار همه دارن نگاهمون ميکنن . سرمو از شرم انداختم پائين ................. نه اينکه لباسم خيلي ناجور باشه، نه.... لباس بقيه خيلي مجلسي بود انگار که به Red carpetدعوت شدن داريوش مرتب وتمیز بود مثل همهءمرداي دیگه ............. یه دست کت وشلوار که اصلا حاليت نميشد نو يا کهنه ست بايه کروات مرتب و يه جفت کفش چرمي براق ولي من خيلي ساده بودم.... انگار که اومدم به يه دورهمي من موندم اون موقعيکه علي ازم خواستگاري ميکرد تيپ زاقارت منو نديده بود . با وجود اينکه خود داريوش راضي به اومدن بود.... ولي اخم وتخمش ميگفت که حاضره هر جايي باشه غيراز اينجا. بعد از يه مدتي هم چند تا از همکاراش دورش کردن مجبور شد بره . به جرات ميگم اگه ميتونست کلهءتک تکشونو ميکند علي هم که ديد کنارم خلوته اومد سراغم ............. وااااااای صحنه رو مجسم کن داریوش با لیزر تو چشماش زل زده بود به من علی هم فارق ازعالم وادم منم این وسط مثل موش تو تله مونده داشتم مثل بید میلرزیدم یه وقت ابروریزی نشه ............ _احوال مريم خانم ؟؟؟؟ يه لبخند نيم بند زدم که نه سيخ بسوزه نه کباب .. حداقل داريوش اينجوري زياد بهم گير نميداد _مريم خانم هنوز سر حرفتون هستين ؟؟؟؟؟ با نگاه گيج من ادامه داد ؛ _منظورم درخواسته ازدواجمه با سر تاييد کردم _اخه چرا ؟؟؟تو من عيب وايرادي ميبينيد؟؟؟شايدم شایدم به خاطر داريوشه ؟؟؟ نوشتم ؛ نه علي اقا، به شما وداريوش ربطي نداره .مشکل از منه .مطمئن باشيد . وقتي خوند گفت ؛ اخه از کجا ميگيد مشکل ازشماست .ميبخشيدا ...ولي من فکر ميکنم بخاطر صحبت نکردن تونه ميگيد نه ...درسته ؟؟؟؟ .سرمو انداختم پائين... چي بهش ميگفتم ؟؟ _ببينيد مريم خانم، من ميدونم که شما به خاطر يه شوک يا ترس ناگهاني حرف نميزيند ولي اين دليل نميشه در خواست ازدواج کسي رو رد کنيد . شما خانم خوبي هستيد من واقعا بهتون علاقه مندم واز صميم قلب دوست دارم باهاتون ازدواج کنم . ميشه از تون بخوام يه بار ديگم به پيشنهادم فکر کيند نگاهم با نگاه کلافه وعصباني داريوش گره خورد نوشتم ؛ متاسفم علي اقا ،ولي جواب من همونه اميدوارم خوشبخت بشيد . سرمو به سمت ديگه اي چرخوندم _من هم همين طور ...........اميدوارم با داريوش خوشبخت بشيد ................ با تعجب برگشتم که جوابشو بدم ولي زودتر ازاون بلند شده بود ترجيح دادم بزارم تو اين فکر باشه.... اين جوري براش راحت تر بود حداقل باخودش ميگفت به خاطر يکي ديگه پَسم زده داريوش مقل صاعقه روسرم فرود اومد _چي ميگفتيد ؛ برگه رو از دستم قاپيد بعد از خوندن برگه اخماشو تو هم کردو نشست کنارم براش نوشتم ؛ حرفي نزديم فقط دوباره خواستشو تکرارکرد ومنم جواب رد دادم زير لب غريد _تو خونه راجع بهش صحبت ميکنيم تا اخرشب سگرمه هاي داريوش بازنشد . حتي وقتي کادوهاي تولدوهم دادن و اسم داريوشو اوردن بازم همون طورساکت واخمالو نشسته بود خدارو شکر ادم خسيسي نبود ويه ست ساعت مارک داروخودکار اورده بود . واقعا ساعت قشنگي بود به هرحال شريک کاري وماليش بود ويه جورايي رو کم کني حساب میشد بعدم بکوب و بر*ق*ص وعشق وحال هموطن هاشروع شد. يکي دونفري ازم تقاضا کردن ولي چشماي داريوش که مثل دوتا ليزر تا ته قلبم رفته بود چهارچشمي مواظبم بود احساس ميکردم با يه حرکت اضافه منفجر ميشم بعد ازشام گيلاساي شامپاين بود که بالا رفت چشمم به داريوش بود ...........يه سرِ رفت بالا............. دست بلند کردو يکي ديگه خواست نکنه زياده روي کنه ؟؟؟؟؟اگه حالش بد بشه چي ؟؟واي من باهاش چيکارکنم ؟؟؟؟ گيلاس بعدي چي بود، نميدونم .ولي اونم رفت کنار قبلي . تا اخرشب دو سه تا زهر ماري ديگه که اصلا اسمشونم نميدونستم بالا فرستاد. سراخري جلوشو گرفتم نمي تونستم ريسک کنم با چشمام التماس کردم خداروشکر بعدازخوردن اون همه بازم حالش به جا بود وگيج ومنگ نبود دستمو که دور ليوان گذاشتم روشو برگردوند به سمتم و به چشمام نگاه کرد دستاش شل شدو گيلاس و ازش گرفتم ................. ته چشماش اونقدر غم بود که ناخواسته دستمو بردم سمت دستش انگار که داشتم تو غم چشماش اب ميشدم . باصداي علي به خودمون اومديم _ بفرمائيد کيک داريوش زود دستشو کشيد انگار که از يه عالم ديگه برگشتيم بدون ميل بشقاب کيک وگرفتم حالم خوب نبود هنوز تو فکر چشماي داريوش بودم .چرا اينقدر ناراحته ؟؟؟؟ +++++++++ اخرشب موقع رفتن شد علي براي خداحافظي تادم در اومد _داريوش جان يادت نره موقع عروسيت ماروهم دعوت کني ها ب...الاخره هم من تو رو ميشناسم هم مريم خانم رو عصباني شدم........... اين مرتيکه ديگه این وسط چي مي خواست ؟ داريوش با تعجب وچشماي ريز شده يه نگاه به من کردو يه نگاه به علي . درسته که تاخرخره خورده بود ولي جنبش بالا بود وحالش روبه راه.... مثل اينکه دوزاريش افتاد که هيچي نگه بهتره فقط بابت زحمت هاي اون شب تشکر کردو دستمو کشيد ....منم با سر خداحافظي کردم و دنبال داريوش کشيده شدم بيرون . واي خدا طوفان تو راهه . علي پشت سرش دوئيد وگفت تو که بااين حالت نميتوني پشت فرمون بشيني خودم ميرسونمت تمام طول راه و داريوش سکوت کردومرتضي پاشايي اهنگ چشماي من وخوند چشاي من دنبالته دلم هنوز تو فکرته ميخوام بگم دوست دارم هنوز صدامو يادته ميخوام بفهمي حالمو خودت بياي سراغمو دلم ميخواد بهم بگي سوال بي جوابمو استرس ودلشوره حتي نميزاشت از اهنگ لذت ببرم ااَاااه علي، اخه اين چه کاري بود که کردي ؟؟ من که جوابتو داده بودم... خودت که بهتر اخلاق داريوشو ميشناختي حالا بايد حتما به روي خودت مياوردي که چي بينمون گذشته واي حالا من با داريوش چيکار کنم !!! خودمم ميدونستم داريوش مثل يه بمب تو خونه منفجرميشه گفتي نميدوني چه طور هميشه عاشق بموني بازم تلاشتو بکن ايندفعه شايد بتوني واي اين اهنگ معرکه ست چرا من تا حالا نشنيدم .چقدر قشنگ ميخونه اصلا از اون حال و هوا دراومدم ورفتم تو هپروت ....خيلي قشنگ ميخوند ه*و*س نبوده بين ما تهمت ناروا نزن خودم بهت پس ميدادم دلي که ميسپردي به من کمترين کاري که اين اهنگ کرد منو از شرايط وخيمي که توش بودم نجات داد فکر وگذاشتم براي خونه ورفتم به گذشته ها علي بدون هيچ حرف اضافه اي خداحافظي کردومنو باداريوش تنها گذاشت درخونه که باز شد ترس واضطراب مثل يه گردباد دورمو گرفت بااسترس قدم گذاشتم تو خونه واي نکنه دوباره عصباني بشه اخه ما که چيزي نميگفتيم . سرمو انداختم پائين و مثل يه گربهءملوس داشتم ميرفتم به اطاقم که صداي داريوش ،سرجام ميخکوبم کرد _مريم صداش شل وول بود... حتي جرات نداشتم برگردم پشت سرم ايستاد.... يه حسي ميگفت داريوش م*س*ت ترازاونيِ که نشون ميده .................. برنگشتم ،يعني جرات نداشتم ،ناجورتابلو بود حالش خوب نيست دستاش ورو بازوم احساس کردم ...سرشو از پشت رو موهام گذاشت ويه نفس عميق کشيد ========================================== قسمت سوم تولد علی سرمو انداختم پائين و مثل يه گربهءملوس داشتم ميرفتم به اطاقم که صداي داريوش از پشت... سرجام ميخکوبم کرد _مريم ... صداش شل وول بود ...حتي جرات نداشتم برگردم پشت سرم ايستاد... يه حسي ميگفت داريوش م*س*ت ترازاونيکه نشون ميده .................. برنگشتم ،يعني جرات نداشتم ، ناجورتابلو بود حالش خوب نيست دستاش ورو بازوم احساس کردم سرشو از پشت رو موهام گذاشت ويه نفس عميق کشيد . _امروز چه قدر قشنگ شدي واي م*س*ت م*س*ته ،حالا چيکارکنم ....... _خيلي وقت بود که يادم رفته بود تو هم يه دختري وميتوني لوند وزيبا باشي _چرا باهام نر*ق*صيدي ؟ميخواستم باهات بر*ق*صم ولي نشد .عيب نداره حالا مير*ق*صيم ضربان قلبم رفته بود روهزار چي داره ميگه این مشنگ ؟؟؟؟ برم گردوند ودست انداخت دور کمرمو اون يکي دستمو هم گرفت واي حالش خوش نيست ..........چت کرده .............داره بامن مير*ق*صه ...........نکنه کاردستم بده ........... خودمو ازش جدا کردم ولي اون مثل چسب بهم چسبيده بود وول نميکرد _ميدوني وقتي از اطاق دراومدي چه حالي شدم؟؟ دلم ميخواست خودم ترتيب اون لباي صورتي روبدم دلم ميخواست مال خودم باشي ....اين لباسو گرفتم که کسي نگاه چپ بهت نکنه ، که کسي چشمش دنبالت نباشه ...،ولي بي شرفا بازم دلشون پيش تو بود ميدوني چقدرخوشم اومد که سرتو بالا نکردي... دستش دور کمرم محکم تر شد ......... بادست ازادش گل سرمو باز کردو دست شو مثل شونه کرد توموهام _عاشق موهاتم مريم ...يه وقت کوتاهشون نکني ...به دنيا هم اجازه نميدادم موهاشو کوتاه کنه موهامو ناز ميکرد ودستشو بين موهام حرکت ميداد ..کم کم داشتم شل ميشدم منم يه دختر بودم با حساي مختلف جنسي .... دوست داشتم که ازم تعريف بشه... که يه کسي مثل داريوش دراغوشم بگيره ونازمو بکشه من از صميم قلب داريوشو دوست داشتم ...اين حسي بود که خيلي وقت بود راجع بهش ميدونستم ولي به روي خودم نمي اوردم تودستاي داريوش پيچ ميخوردم وبالا ميرفتم حس شيرين خواستن توام با ه*و*س دست وپامو بسته بود . _واي مريم ...چي به خودت زدي؟؟؟؟؟ تو چرا امشب اينقدر خواستني شدي؟؟؟؟ علي حق داره! تو تکي دلم ...ميخواد تو خودم حلت کنم . منو بيشتر به خودش فشرد سرشو پائين اورد وزل زد به لبام _ميدونستي خيلي وقتا که سکوت ميکني ولبها ت تکون نميخوره دلم ميخواد خودمو بکشم . مريم چراحرف نميزني؟؟ دلم براي صدات تنگ شده . چشماش خمارترشدوادامه داد _ميدوني امشب لبات بدجوري به ه*و*س انداختتم جلو اومد فاصلمون اونقدر کم بود که هرم نفساش تو صورتم مثل باد گرم کويري پرحرارت بود لباش که روي لبام نشست يه چيزي مثل قِل قِلک دلمو لرزوند وبدنم شروع کرد به لرزش . فکرم نهي ميکرد نه... نبايد، مريم خودتو بدبخت نکن ... ولي قوهءجنسي قوي ترازاين حرفا بود نفسم بريد ...واقعا تو حال خودش نبود لبهامو ول کرد ورفت سراغ گردنم . گرمابود وعطش ووسوسه... _نميخوام مال علي باشي ...ميخوام مال من باشي...علي بايد خواب تروببينه ....قيافش موقعي که بفهمه باتو بودم ديدنيِ ميدوني وقتي گفت کارت عروسي روهم بهش بديم قيافش چه جوري بود؟؟ بالاخره شکست خورد ...نميزارم دست رو دختر من بزاره ...تو مال مني... همه وجوت تودستاي منه تو رو باکسي شريک نميشم.. مغزم مثل يه کامپيوترشروع کر دبه حلاجي . ميخواد منو به چنگ بياره که دست علي بهم نرسه يعني ميخواد به خاطر علي باهام باشه؟؟؟ يعني خودم براش مهم نيستم ؟؟؟؟ دوستم نداره ؟؟؟؟؟منو نميخواد؟؟براش يه دست اويزم که پوزهء علي رو بخاک بماله؟؟ داشت با دست زيپ لباسمو باز ميکرد که خودمو ازاغوشش کشيدم بيرون وباچشماي گيج زل زدم بهش ........ دست انداخت که دوباره منو بکشه تو خودش که به سمت در دوئيدم پشت سرم اومد نميزاشت در وببندم ولي بازور بستم هرچي باشه اون م*س*ت بود ومن به خاطر کاري که ميخواست انجام بده قوي تر شده بودم بالاخره من بردم وکليد وتو قفل چرخوندم ..... اشکام بي مهابا ميريخت داريوش رو نميشناختم.......این داریوش رو نمی شناختم............. اينموجود پشت در کي بود ؟ _مريم،،،،،،،،، خانم ،عزيزم ،، در وباز کن، ،،،باز کن که يه شب قشنگ کنار هم داشته باشيم چرا بازنميکني ؟مريم ،مريمي، قشنگم ،گلم باز کن ميخوام بب*و*سمت ،،،،،،،بوت کنم ،،،،،،،،،،،،،مريم دارم ديوونه ميشم کم کم صداش بالا میرفت باز کن اين درلعنتي رو ...مگه خودتم نميخواستي ؟مريم بازکن ...کم کم داري عصبانيم ميکني ...دِباز کن لعنتي صداي مشتهاش مي اومد خداروشکر که م*س*ت م*س*ت بود وگرنه تا حالا دروشکونده بود داد زد ........التماس کرد.......... زار زد............ بازنکردم ديگه حالم بدشده بود وحالت تهوع اومده بود سراغم رفتم زير دوش اب سرد وزار زدم . از ته قلبم گريه ميکردم... هق هقم باسکسکه همراه شده بود چرابامن اينکارو ميکرد؟؟ من که کاري به کار.......سکسکه.......کسي نداشتم اگه داريوش....سکسکه........... مي خواست پوز علي روبزنه چرا بامن ........سکسکه..........بازي کرد؟ با احساسات من؟؟؟؟؟ با وجودلبريز ازعشق من ؟؟؟؟؟با قلب وروح من ؟؟؟ چقدر نامرد بود و.........سکسکه...........نميدونستم ................چقدر ازارم داده بود وهنوز .................... اي لعنت به من ،اي لعنت به دل احمق من چراهنوز دوستش داشتم؟؟؟؟؟؟ چرا ميخواستم اين حرفا .........سکسکه.......... دروغ بود ومن الان کنارش پشت در اطاق بودم ؟؟؟ چرا ادم نميشدم ؟؟اي نفرين به تو داريوش ،،،،،،، اي بدبخت قلب من که ندونسته عاشق کي شده ؟؟؟ اونقدر گريه کردم که روبه موت شدم از حموم دراومدم وهمونطور باموهاي خيس روتخت خوابيدم . مطمئنن تا حالااز هوش رفته وفردا دوباره بايد جنازشواز پشت در اطاقم جمع کنم ++++++++++++++++ فرداي اون روز نه داريوش به روي خودش اوردکه شب قبل چه اتفاقي افتاده ونه من به روي خودم اوردم ميدونم يا يادش مونده بود يا به نعمت دوربيناي مدار بستش خوب لحظات اون شب وبه ياد مياورد. انگار که تو يه پيمان نانوشته هردو چشمامونو رواون شب بستيم داريوش برگشت به همون روال سابقو منم برگشتم به همون شرايط قبل بايه تفاوت........... دلم ازدست داريوش بدجور گرفته بود ديگه دوست نداشتم کنارش بشينم احساس ميکردم يه عروسکم که هرطرفي بخواد منو ميچرخونه خيلي از دستش ناراحت بودم ديگه دوستش نداشتم يا شايدم داشتم وخودمو به اون راه ميزدم . احساسم به داريوش ريشه تو وجودم داشت گسستتي نبود بايد باهاش مداراميکردم وکنارمي اومدم .............. فصل دهم (شوک) از ديشب دل پيچه داشتم ونگران بودم که ويروس جديدي که باعث تهوع واستفراغ ميشدو از يکي از بچه هاي کلاس زبان نگرفته باشم . با فرمايش آقاي خوش اخلاق اماده شدم تا براي خريد کلي خونه بريم بيرون . کم جون بودم وبي حال ترم شده بودم . اصلا حس بيرون رفتن و نداشتم ولي حوصله ءاخم وتخم وتنهايي داريوش و هم نداشتم . با بي حوصلگي زير نگاه سوزندهءداريوش لباس پوشيدم وجواب متلکشو که ميگفت (موقع بيرون رفتم با علي آقا که خوب سرحالي به من که ميرسي بي حوصله ميشي )رو.وندادم . از ماشين که پياده شدم واقعا حالم بد بود انگار که رمقمو از پاها م کشيده بودن و داشتم جون ميدادم . اصلا حواسم به ماشيني که از روبه رو مي اومد نبود با داد داريوش به عقب برگشتم . مخم کار نميکرد وپاهام مثل دو تکه سنگ چسبيده بود به زمين وهرلحظه نزديک شدن ميني کاميون وميديدم ................ که دستي بازومو کشيد ودستهايي دورشونم حلقه شدو.............. تو اغوش کسي فرورفتم. هنوز مردمک چشمام بزرگ شده بود وزل زده بودم به روبروم . بوي تن داريوش وگرمي اغوششو احساس ميکردم ودستاي مشت شده ام رو از ترس بيشتر مشت ميکردم اگه داريوش نبود احتمالا تا حالا مخم پخش زمين شده بود اضطراب و بيحالي وترس دست به دست هم داد و ضعف تموم جونمو گرفت . فقط تونستم به بازوي داريوش چنگ بزنم که نيوفتم ولي ديگه ديرشده بود وپاهاي من قدرت نگهداشتن وزن بدنمو نداشتن . داريوش دست انداخت زير بازومو وبادست ديگش هم شونمو گرفت ومنو تو آغوشش کشید درسته که چيز زيادي يادم نبودو گيج وگنگ بودم ولي هنوز مخم کار ميکرد سوار ماشينم کرد وشروع کرد به حر کت .. اونم چه حرکتی.... ماشین داشت روهوا راه میرفت سرعت زيادماشين حالت تهوعم و بيشتر ميکرد ناخواسته وزير لب اسمشو اوردم ............داريوش صدام مثل يه نجوا بود که تواون شلوغي وسروصداي خيابوناي پر تردد اصلا شنيده نميشد. واي خدا ..............اسمشو گفتم . باور نکردنیه .من خوب شدم..................... تواون لحظه ازصميم قلب خداروشکر کردم که اين نعمتو بهم برگردونده . واقعا بي زبوني سخت بود مخصوصا براي کسي که هيچي از زبون اشاره وکارهاييکه يک فردلال انجام ميده نميدونه. خدا برای هیچ کس نیاره واقعا فاجعست ................... دوباره باحرکت ماشين که ازروي يه دستنداز رد ميشد به خودم اومدم وحالت تهوعم بيشتر شد. انگارکه داره سرميبره اخه چه خبره؟؟؟؟؟ خيرسرت مريض تو ماشين نشسته . سرعت ماشين بيشتر وبيشتر ميشدو حال من وخيم ترر ررررررر ديگه طاقت نياوردم . _ارومتر برو داريوش داره حالم بهم ميخوره . شايد به ثانيه نکشيد که ماشين با يه ترمز وحشتناک کنار پياده رو پارک شدو با سرعتي که فکر نميکردم داريوش چرخيد سمت من . حالاخدايي بود که هم ماشيني پشت سرمون نبود وهم کمربندامو نو بسته بوديم وگرنه الان من تو راه بهشت بودم وداريوش پيش موسيو عزرائيل _چي گفتي ؟؟؟؟؟تو حرف زدي ؟؟ باچشماي گشادزل زده بود به من ....... ====================== شوک (قسمت دوم) _چي گفتي ؟؟؟؟تو حرف زدي ؟؟ باچشماي گشادزل زده بود به من . اونقدر حالم بد بود که اظهار خوشحالي داريوش اندازهءيه دوزاري هم برام ارزش نداشت . تمام معدم داشت مي اومد تو حلقم واقا داره برای من ذوق میکنه _داريوش حالم بده .ترووووووخدامنو برسون خونه .کم مونده تو ماشين بالا بيارماااااا _واي خدا شکرت ،شکرت... توداري حرف ميزني . چشماشو بست ويه نفس عميق کشيد انگار يه بار بزرگ واز روشونه هاش برداشتن خنده اي که به لبش ا ومد باعث تعجبم شد ماشينو راه انداخت . يه نيم نگاه بهم کردکه خوشحالي توش فرياد ميکشيد. زير لب يه چيزايي زمزمه ميکرد . يه دفعه برگشت به سمتمو گفت _ بايد به جاويد زنگ بزنم تانذرمو ادا کنه ويه گوسفند تو مشهد بکشه . جاننننننننن؟؟ گوسفند نذر کرده بود ؟؟؟؟؟ ااونم براي من ؟؟؟ مني که خودش اين بلا روسرم اورده بود ؟ تا حالا فکر نميکردم صحبت نکردن من تا ابن حد عذابش داده باشه . اخه اصلا به روي خودش نمياورد که من اصلا ادمم... چه برسه بخواد براي سلامتيم هم نذر کنه . وقتايي هم که منو ميبرد پيش گفتار درمان . فکرميکردم ميخواد يه جورايي خودشو قانع کنه که من همه کاري براش کردم ديگه صحبت نميکنه ...به من ربطي نداره . حتما قسمتش بوده که لال شده ديگه........ منو سنننننه ماشين وپارک کردو درسمت من وبازکرد حالم خيلي خراب بود ................ احساس اينکه هر چي تو معده ام هست داره ميياد تو حلقم واقعا مزخرفه . حتي جون نداشتم از ماشين پياده بشم . بازهم آغوش داريوش بود که اومد به کمکم يه حسي بهم ميگفت دستاش گرم تر شده وآغوشش مهربون تر اونقدر بد حال بودم که فقط ميخواستم يه جا دراز بکشم واز همه چي فکرمو ازاد کنم روتخت ولو شدم واز عالم وادم جدا وتو عرض چشم به هم زدنی خواب منو باخودش برد نميدونم ساعت چند بود که باصداي داريوش بيدار شدم ====================== قسمت سوم شوک نميدونم ساعت چند بود که باصداي داريوش چشمامو باز کردم _مريم، مريم خانممممممم ،بيدارشو 4-5ساعته خوابيدي .پاشو يه چيزي بخور بعد بخواب فکر کردم دارم رويا ميبينم اين داريوش بود که بامن بااين لحن حرف ميزد ؟؟؟؟ نه باباااااا حتما دارم خواب ميبينم داريوش به من بگه مريم خانم . البته اون موقع ها که با دنيا دوست بودم اسمم همين بود ولي از وقتي که به کلفتي جناب داريوش خان ارتقاع مقام پيدا کرده بودم ملقب بودم به مريم يه وقتايي هم خيلي ميخواست لطف کنه اصلا اسمم ونمياورد ولي حالا مرييييييييم خخخخانم جابه جا شدم واز لاي پلک نيمه بازم يه نگاه به داريوش کردم . ِاِااااا .اين که اين جاست ...... واقعا منو صداکرده ؟؟؟ _پاشو ببين سراشپز داريوش چه خوراک ماهيچه اي درست کرده .پاشو ديگه تنبل . هيواي برمن ...ديوونه شده..... فکر ميکنه من دنيام..... نکنه چل شده ؟؟؟؟ واي حالا من چيکار کنم ؟؟؟؟؟ توروز عاديش به اين بشر اعتباري نبود ...حالا داره بامن چييييييي؟؟؟ سراشپز داريوششششش خوراک ماهيچههه تنبلللللل ،به من ميگه تنبل؟؟؟؟ من کجا تنبلم ؟؟؟ دست انداخت زير بازومو به زور بلندم کرد. من هنوز تو شک حرفاي داريوش بودم وازاون ورم نايي براي بلند شدن نداشتم . به کمک داريوش از اطاق بيرون اومدم... ولي همينکه پامو از در گاهي در رد کردم واي ماماننننن . بوي غذا چنا ن بهم خورد که احساس کردم تمام هجم معده ام داره برميگرده به دهنم . پريدم تو توالت وهمه رو بالا اوردم ديگه واقعا رمقي نداشتم ...همونجا تکيه دادم به ديوار ونشستم روزمين . احساس مي کرم دقيقه هاي اخر عمرمه. به وضوح دست وپام ميلرزيد . سرم منگ بود وهيچي حاليم نبود فقط ميخواستم سرمو بزارم روزمين وبميرم ======================== قسمت چهارم شوک فقط ميخواستم سرمو بزارم روزمين وبميرم . تو اون لحظه از خدا ميخواستم که فقط يه بار ديگه بتونم محمدم رو ببينم داداشم رو،،،،، عزيزمو . محمد تنها کسم رو .انگار رو به موت بودم داريوش به درکوبيد _مريم ،مريم، حالت خوبه؟؟؟ نميتونستم جوابشو بدم _مريم دروبازکنم ؟؟ _دارم مييام تو .......مريم دروباز کردو اومد تو انگار حالم خيلي افتضاح بود که رنگ اونم پريد . کمک کرد صورتم وبشورم بادست پسش زدم _ بروکنار توام ميگيري _به درک.... چه جوري ميخواي ازجات پاشي ...حالت بده بايد بريم دکتر . کمک کرد لباسامو بپوشم وخودشم مدارک وبرداشت ومنو بغل کرد دست بي جونمو انداختم دورگردنش حال یه میت وداشتم که دارن میبرنم اون دنیا... .دست خودم نبود واقعا فکر میکردم دارم تموم میکنم _داريوش دارم ميميرم .محمد ونميبينم وميميرم .اگه مردم .......... دوباره حس يه حالت تهوع ديگه .......... اب دهنمو با اخرين بنيه ام فرستادم پائين و ادامه دادم؛ _حلالم کن دستاش دور کمرم محکم تر شدوگفت _حرف مفت نزن مريم ....خيلي جون داري ،داري وصيتم ميکني؟؟؟ دهنت وببند ببينم چه غلطي ميکنم .......... _مار وببخش .تقصيرما نبود...... تقصير هيچ کس نبود........... حلالم کن .......فقط حلالم کن _بسه ديگه يه مريضي ساده گرفتي مريم .......مريم .........حرف بزن......... خانمم ........ باشه بخشيدمت حرف بزن ......... ميشنيدم که چي ميگه ولي انگار رفته بودم رو ابرا ....حالم افتضاح ،،،،،،افتضاح بود _خانم مريم جان .......... حرف بزن............ صداش خش دارشد _باشه حلالت ميکنم مريم فقط حرف بزن تو بايد حلالم کني نه من خانم طاقت بيار مريمم . طاقت بيار .........ميري پيش محمد خودم ميبرمت مريم جان.......... ابرامنو باخودشون بردن بالا تموم شد احساس کردم دستم تو يه دست گرمه .انگشتامو تکون دادم دستم ازاد شد .اب ميخواستم ...................زمزمه کردم اب............يه دستي سرمو بلند کردو يه ليوان وبه لبم چسبوند .اونقدر عطش داشتم که احساس ميکردم هرچي بخورم سيراب نميشم .ليوان از لبم جدا شد بازم ميخواستم ،............من اب ميخوام.................چشم باز کردم .داريوش ليوان وگذاشت روميز ونگاه کرد به من تکيه شو داد به پنجرهءپشت سرش وپرسيد _بهتري باسر گفتم اره ._خوب منو ترسونديا همچين وصيت ميکردي که انگارواقعا داري ميري اون دنيا .يه خندهءمحو اومد رو لبم ._داريوش تشنمه .بازم اب ميخوام .اونقدر ازاینکه صداش کردم ذوق تو نگاش نشست که انگار تو چشماش بارون رنگه _نميشه ممکنه معِدَت قبول نکنه و......دوباره با حس هجوم مايعات معدم دستم رفت سمت دهنم يه سطل گرفت به سمتم............. دوباره بالا اوردم ................اااااااااااااااه چرا خوب نميشم ؟؟؟؟بي حال افتادم رو تخت .............داريوش دورم ميگشت.............. نميفهميدم داره چيکارميکنه...........ميخواستم بخوابم پرستار اومد ويه سرم ديگه وصل کرد وتوش چند تا امپول و تزريق کرد چشم باز کردم وداريوشو صدا زدم _جانمدلم قيلي ويلي رفتکاش واقعا جانش بودم کاش اين واز روي عادت نميگفت ._چيه مريم؟؟؟؟ چي ميخواي؟؟؟؟_برو بيرون داريوش ...ميگيري ها _بگير بخواب انرژيتو بيخود هدر نده صداي پج پچ مي اومد ._حالا تا کي بستريه ._فعلا تاموقعي که سرمش تموم شه .........ولي حالش خيلي بده .شايدم دوباره يه سرم ديگه بزنه صداي علي رو شناختم .............چشم بازکردم ._سلام علي اقا چنا ن به سمتم چرخيد که فکر کردم وااااااااي رگ گردنش گرفت .باتعجب به چشماي بازمن نگاه کردو ازداريوش پرسيد ._مريم خانم چيزي گفت؟؟؟داريوش باخنده سرتکون داد اين خنده ازاون خنده هاي نادر روزگار بود که عمرا لنگشو پيدا ميکردي...انقدر قشنگ بود که ناخوداگاه منو هم به خنده انداخت _چه... چه.. .چه طوري ؟داريوش به شوخي گفت ._مثل اينکه حالا نوبت تواِ.مريم خوب شد تو رو بايد درست کنيم .نگران نباش علي جان خودم يه دکتر خوب سراغ دارم .وهرهر زد زير خنده ._اخه چه طوري .تاديروز که نميتونست حرف بزنه _ظهري حالش بد شد ونزديک بود تصادف کنه فکر کنم ترس از تصادف باعث شده بهش شوک وارد شه و زبونش راه بيفته .علي لبخندي زدوشکر خدا گفت==================قسمت دوم روزهاي خوشعلي لبخندي زدوشکر خدا گفت_پس شيرينيش کو اقا داريوش .اصلا شيريني چيه ...يه شام توپ بدهکاري فقط بگو کي قراره بدي که من از يه هفته قبلش چيزي نخورم .دکتر وپرستار تو چارچوب در حاضرشدن.يکم معاينم کردو گفت؛_ حالت چه طوره؟؟؟؟ داريوش به جاي من گفت؛_ دوباره حالش بد شد... حتي ابم نميتونم بهش بدم._باشه داروهايي که گفتم بزنين تو سرمش .خوب ميشي نگران نباش .....ديگه نميخواد فکر وصيت نامه باشي مطمئن باش فعلا زنده ميموني .علي که داشت با داريوش صحبت ميکرد گوشاش تيز شدو گفت ؛_وصيت؟؟ چه وصيتي؟؟داريوش گفت ؛_اون قدر حالش بد بود که فکر ميکرد داره ميميره ......مدام حلاليت ميخواست.......... علي خنديد وگفت؛_ ازاون جکاي دست اول بودا .......اخه کي از يه ويروس جزغله ميميره که شما دومي باشي .درضمن من ويادت رفته بايد ازمنم حلاليت بگيريداريوش با خوش خلقي گفت ؛_ببند دهنتو علي .حالامگه دور از جونش دار ه ميميره که از توام حلاليت بخوادواي منو میگه؟؟؟ وای دارم غش میکنم از خوشیمنو اين همه خوشبختي محاله._تازه مگه چه بدي در حقت کرده ؟؟؟؟_بگو چي کار نکرده ...چهارساعته علافِ شما شديم از کاروزندگي افتاديم دلارهاومشترياي خوشگلمونو منتظر گذاشتيم به هواي خانم ..حالا نبايد ازمن حلاليت بخواد بابا روتونو برم .هنوز حالم بد بود ولي لذت صحبت کردن وحرفاي علي لبخند وروي لبام اوردواقعا جاي شکر داشت اينکه نتوني حرف بزني بدترين تجربه اي بود که تا حالا داشتم واقعا نميدونم اين چند وقتو چه جوري گذروندم +++++++++++++++++++++++++++سه هفته اي از اون روز گذشته بودوتازه داشتم معني زندگي روميفهميدم مي پرسي چه جوري ؟؟؟؟؟بامعجزه جونم با معجز هههههبعد برگشت تازه متوجهءاخلاق داريوش شده بودم اخلاقش از اين رو به اون روشده بود بيشتر هوامو داشت وخوش اخلاق تر شده بود ته چشماش از اينکه صحبت ميکردم ومثل سابق ساکت نبودم خوشحال بودوعلنا نشون ميداد انگار که سد مقاومت اون داريوش يخ واخمو با صحبت کردن من شکسته شده بودشده بود يه مرد تمام عيار .اقا ، خوش صحبت ،دست به جيب ،که در کنارش هر دختري احساس خوشبختي ميکنه .حالا مي فهميدم وقتي دنيا از رفتاراي جنتلمنانهءداريوش تعريف ميکرد چي ميگفت==============================قسمت سوم روزهای خوش.حالا مي فهميدم وقتي دنيا از رفتاراي جنتلمنانهءداريوش تعريف ميکرد چي ميگفتتوطول اين سه هفته دوبار برام گل گرفته بودفکرشو بکنينننننننداريوش،،،،،،،، که منو زنداني کرده بود،،،،،،،،،،،،، که تا حالا چند بار تا دم مرگ منو برده بود،،،،،،،،،،،،،،برام گل خريده بود ............وقتي شاخهءگل وتو دستش ديدم چند تا حس بهم دست داد اول که همون جملهءمعروفه که ميگفتم ...ميخواستم بپرم دو تا ماچ ازاون لپاش بکنمبعدم احساس اينکه واي من چه قدر خوشبختم وداريوش چه مرد جنتلمنيه در اخرم با فکر اينکه شايداصلا مال من نيست که دارم از خوشحالي سکته ميزنم... زدم تو پَرخودمو لب و لوچم اويزون شد ولي همين که داد دستمو سرشو انداخت پائين ورفت فهميدم مال منه واي نميدونيد تو اون لحظه اگه يه چک سفيد امضام بهم ميدادن انقدر خوشحال نميشدم حتي يه بارم برام نون خامه اي خريد ميدونست عاشق نون خامه اي هستم وقتي بسته رو باز کردم ونون خامه اي يه قلمبه رو ديدم اشک تو چشمام جمع شد ياد وقتي افتادم که بادنيا تو خونشون سرتاپامو نون خامه اي کرده بوديموداريوشم همون موقع از کار برگشته بود وابرومون جلوش رفته بود هي روزگار پير شديم رفت شبا زودتر مي اومد وصبحها با حوصله صبحونه رو ميخورد وميرفت سرکار حتي تواين سه هفته دوبارم براي ناهار اومد خونهيه وقتايي هم از محيط کارو چيزاي بامزه اي که اتفاق افتاده بود ميگفتصداي خنده مو بلند ميکردوهيچ ابائي هم نداشت که ببينم از خندهءمن خوشحاله تغييرات داريوش باور نکردني بود خونه از اون سوت وکوري دراومد بود و منم اخلاقم بهتر شده بود همينکه حرف ميزدم سپاسگزار خدا بودم ودلتنگيم براي ديدن محمد کمتر شده بود بوي بهار تو هوا پخش شده بودومن از ته دلم راضي بودمبه اين زندگي ..........به بودن کنار داريوش...........به پستي و بلندياي زندگي داريوش ..............به اخماش............. به غيرتي شدناي بي خودش............. به آسمون تنهاي نيويرک ..............وبه قلبم که هرروز شيفته تر از قبل ميشدعادت کرده بودم ...ديگه دستم اومده بود داريوش بيش از حد غيرتيه وبايد مراقب باشم پا رو دمش نزارم ديگه قلقش دستم اومده بودتو چيزاي ديگه هم خداروشکر دست وپام رو باز گذاشته بود وکاري بهم نداشتديگه از نيم ساعت قبل اومدنش دست و دلم نميلرزيد واروم ترشده بودمدوست داشتم زودتر برگرده ومنو از تنهایی در بیاره داریوش واقعا هم صحبت خوبی بود یه چیزایی بود که باید رعایت میکردم تا عصبانی نشه ولی غیرازاون داریوش یه پارچه اقا بودنمیدونم اون داریوشی که من دیده بودم کی بودولی این داریوش ....عالی بود.... بی نظیر بود ...مهربون بود ديگه سرهر چيز کوچيکي داد وقال راه نميانداخت و اعصابمو بهم نميريخت داريوش يه مرد واقعي شده بود وکمکم احساس ميکردم که واقعا از مصاحبتش لذت مببرم ودوست دارم که در کنارش باشم تا اينکه يه شب .........................==================================فصل دوازدهم دلشورهتازه شام خورده بوديم وداشتيم fridy night show رو ميديديم که صداي زنگ موبايل داريوش بلند شد .ناخوداگاه حس دلشوره وجودمو گرفت يعني کيه اين وقت شب ؟؟؟؟ساعت از ده شب هم گذشته بود داريوش سلانه سلانه به سمت موبايلش ميرفت ونميدونست که تو دل من چه طوفاني به پاشده _سلام جاويد جان _مرسي توخوبي _آره ممنون _چييييييييييه نگاه زير چشمي به من کردو رفت به سمت اطاقش يه اتفاقي افتاده... دلم ناجورشور ميزد انگار به هم وحي شده بود هر خبري هست از ايران ومحمده دوست داشتم برم پشت در اطاقش و گوش وایسم.... ولي ميترسدم بفهمه وشاکي شه داريوش اومد ونشست سر جاش سرشو پائين انداخت بودو وباموبايلش ور ميرفت زل زده بودم به دهنش ومنتظر بودم ...............ولي دريغ از يک کلمه .انگار باخودش درگير بود اونقدر توي نگام التماس بود که وقتي سرشو بلند کرد نتونست طاقت بياره ورفت تو اطاقش يه خبر بدي بود دلم اینو میگفت ميدونستم .........ولي از ترس برگشت حالتهاي قبلي داريوش به خودم اجازه نميدادم ازش بپرسم تازه نرمال شده بود مگه مخم و خرگاز گرفته بود که دوباره به پروپاش بپيچم دلواپسي يه لحظه ولم نميکرد شوي تلوزيوني تموم شده بودو من تو عالم مادي نبودم برقا رو خاموش کردم ورفتم تو اطاقم ولي مگه دلشوره ميزاشت سرمو راحت رو بالش بزارم طول وعرض اطاق وطي ميکردم وناخونامو ميجوئيدم وحرص ميخوردمباخودم گفتم اخه الاغ شايد اصلا چيزي نباشه اخه دخترهءخنگ داريوش تو خواب پادشاه سومه وتو اينجا داري اطاقتو متر ميکني ووجب ميگيري ولي نميشد.... دلم بهم ندا ميداد يه خبري هستيه شعري تو سرم ميچرخيدشور ميزنم تلخ ميشي و زجر ميکشم کاري نميکني نگام به ساعت افتادساعت 2.5شب بود ==================قسمت دوم دلشورهساعت 2.5 نصفه شب بودبه هواي يه ليوان اب که ارومم کنه ازاطاق زدم بيرون ميخواستم برق اشپزخونه رو روشن کنم که يه چيزي رو ميز اشپزخونه حرکت کرد يه جيغ کشيدم ودستمو گزاشتم روقلبم _جيغ نزن منم _واي داريوش توييي؟؟ سنگ کوپ کردمدست بردم که برق وروشن کنم که صداش گفت _بزار خاموش بمونه دستمو کشيدم وبانگاه ريز شده پرسيدم _چرا نخوابيدي ؟؟؟_خوابم نميياد ....._چرا؟؟ چي شده....جوابم فقط سکوت بود _داريوش بگو چي شده؟؟؟؟ تو امشب يه چيزيت هست ...جريان ...جريان چيه .....سکوتش واقعا ازار دهنده بودنفسم کم کم تنگ ميشد باصدايي که شايد خودمم به زور ميشنيدم گفتم _داريوش،،،، اتفاقي براي محمد افتاده ؟؟؟؟خودمم نميدونم چرا اين سوالو پرسيدم ولي تنها چيزي که برام مهم بود همين بود.... محمد سالمه؟؟فقط همين غيرازاين ..............گورباباي هر چيزي غير از محمدپراز التماس بودم ...د ددددددددبنال حرف بزن لعنتي ....جونمو اوردي تو حلقم _محمد وتو بيمارستان بستري کردن مثل اينکه کليش مشکل داره تکيه دادم به درگاهي اشپزخونهميدونستم اوضاع از اوني که ميگه بدتره... چون اگه چيزيش نبود ساعت دوي نصفه شب نميشست تو اشپرخونه وزل بزنه به تاريکيميدونستم دلشوره ام بيخود نيست لعنتي ...............ميدونستم داريوش زير بازومو گرفت ومنونشوند روي مبل کنار اشپزخونه يه ليوان اب داد دستم تواون لحظه چهرهءمحمد وگريه هايي که سردنيا ميکرد تو ذهنم ميچرخيدهنوز تو بهت بودم مشکل داره ؟؟؟مگه چيکارکرده باخودش؟؟؟؟چرا مشکل پيدا کرده ؟؟اون که سالم بود حالا چي کار کنم؟؟؟؟ محمد چي کارکنم ؟؟؟با صداي داريوش به خودم اومدم _مريم اروم باش... چيزي نيست جاويد حواسش بهش هست گُرگرفتم جاويد.............يه لحظه رفتم به يازده ماه پيش جاويد ميخواست سر به تن محمد نباشه حالا حواسش بهش هست اونقدر يه هويي وبا عجله از جام پريدم که داريوش هم که رومبل روبه رويم بود تو جاش پريد _چيه چرا اينجوري ميکني ؟_من بايد برم داريوش ...............م ، من بايد برم وارفت انتظارشو اصلا نداشت ليوان ابو گذاشتم رو ميز ورفتم سمت داريوشنگاه داريوش تو سياهي برق ميزد _داريوش محمد تنهاست... اون هيچ کسي رو نداره.... بايد برم جلوي پاهاش روي زمين نشستم ودستاشو که تو هم گره زده بود وتودستام گرفتم _داريوش يه عمر کنيزيتو ميکنم ...يه عمر ميشم بندهءزر خريدت ...بزار برم .داداشم تنهاست اگه بلايي سرش بياد )هق هق م بلندشد _اگه بلايي سرش بياد هيچ وقت نمي بخشمت فقط بزارببينمش يه نظر...يه نگاه ...بزار برم )سرشو بالا اوردو زل زد توچشمام زمزمه کرد _پس من چي ؟؟؟؟اونقدر محو درياي خاکستري چشماش که تونور کمرنگ مهتاب ميدرخشيد بودم که اصلا جملش رونشنيدم ياشايدم شيندم وترجيح دادم به روي خودم نيارم اونقدر چشماش خاکستري و پر موجاي تيرهءابي بود که توشون غرق شده بودم .اونقدر غم تو چشماش لونه کرده بود که دل منم گرفت پلک که زد از اون همه رنگ تيره اومدم بيرون وچشم از چشماش برداشتمدستاش رو به ارومي از دستام کشيدو ب*ا*س*نگيني بلند شد وبه سمت اطاقش رفت ناليدم _داريوش _فردا ميرم دنبال بليط.... شب و بخواب که فردا بايد تمام وسائلتو جمع کني فکرنکنم ديگه برگردي تواين خونه درکه پشت سرش بسته شدبه خودم اومدم اونقدر گيج بودم که تا چند لحظه فقط جمله هاي داريوش تو مغزم پيچ ميخورد وسايلمو جمع کنم؟؟؟؟ ديگه به اين خونه برنميگردم ؟؟؟؟دارم ميرم ايران.. دارم ميرم پيش محمد محمدمحمد از زوق پريدم هوا آخجون محمد ايران ارديبهشت دارم ميام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل سيزده( بازگشت ) تا صبح نفهميدم چه جوري خوابيدم از ذوق زيادم ده دفعه از خواب پريدم صبح باصداي بسته شدن در چشمامو بازکردم داريوش رفته بود ومن حتي صبحونه شو هم نداده بودم عذاب وجدان گرفتم از حالا زده بودم زير همه چي ازيه طرف ذوق ديدن محمد قلبمو به تپش مي انداخت واز طرف ديگه خبر مريضي محمد قلبمو از تپش ميانداخت محمد، محمد ،دارم مي يام... فقط صبر کن وزنده بمون سوال داريوش تو دالون هاي ذهنم رنگ باخته بود نميخواستم به روي خودم بيارم پس اون چي ؟؟؟؟ نميخواستم فکرم ومشغول کنم الان وقت فکر کردن به داريوش نبود بايد ميرفتم ............. داداشم ،تنها کسم، رو تخت بيمارستان بود ومن حتي نميدونستم که يه بار ديگه هم ميتونم ببينمش يا نه ؟؟؟ براي شب همه ءکارا روکردم ///يه خونه تکوني اساسي // حالا که دارم ميرم وجدانم قبول نميکرد که خونه زندگيشو بزارم به امان خدا حداقل ميتونستم تا لحظه ءاخر کارامو انجام بدم وزندگي رو مرتب کنم که تا چند وقت ترو تميز باشه يه خورشت کرفس توپم درست کردم وميز وقشنگ چيدم واقعا که ذات خبيثي داشتم/// حالا که اجازه داده بود برم ،خونه رو براش مرتب ميکردم وبراش خورشت کرفسي رو که ميدونستم عاشقشه وتا حالا يه بار درست کرده بودم وميزاشتم از وقتي که فهميده بودم کرفس دوست داره بااينکه خودمم عاشق اين غذا بودم ولي سمتشم نميرفتم باخودم ميگفتم به من چه ؟؟؟؟؟ وقتي ادم کلفت بي جيره مواجب ميگيره بايد فکر اينجاهام باشه +++++++++++++++ کليد که تو در چرخيد جلو دوئيدم وبانگراني پرسيدم _سلام .داريوش بليط پيدا کردي ؟؟؟ نگاهش برام عجيب بود فقط به معني اره سرتکون داد وبه سمت اطاقش راه افتاد _بيا غذا امادست ........شام يخ ميکنه ........خوشت کرفس درست کردم . همون جور که پشتش بهم بود گفت _نميخورم ميخوام بخوابم فردا ساعت 11صبح بليط داري وسايلتو اماده کن راس 9ميزنيم بيرون ) دست توي جيبش کردو يه مکث کرد برگشت به سمتم دستشو ازجيبش دراورد ................. يه پلاک زنجير بود به اسم ايراني مريم _اينو خيلي وقته که گرفتم ميخواستم ........... يه مکث کرد وادامه داد نشد....ميخواستم روز تولدت بدم که نشد ...حالا بهت ميدم زیر لب زمزمه کردم _داريوش _ميدونم که بري ديگه نميبينمت...........حلالم کن مريم، فقط حلالم کن.......... خيلي در حقت ظلم کردم ولي قبول کن که طول ميکشيدآروم شم تواون برهه هم ازار تو ارومم ميکرد حالا که اروم شدم وميتونم اون چيزي رو که مي خواي برات مهيا کنم تو داري ميري شرمندتم يازده ماه ازعمرتو تلف کردم منو ببخش دست خودم نبود .) دستشو جلو اوردوگفت ؛ _ بگيرش مريم... که بدونم بخشيديم دستمو جلو اوردم ولي بعد برگردوندم _خودت برام بندازش موهامو از پشت سرم جمع کردم بالا .گردنبند وانداخت بغض تو گلومون نشسته بود کم چيزي نبود ...يازده ماه کنارهم بوديم شب وروز...وروز وشب يازده ماه باهم کلنجاررفتيم وباهم بحث کرديم وخاطره ساختيم چه خوب ...چه بد چه زشت وچه زيبا جداييي به اين اسوني نبود حالامعني حرفش تو ذهنم بود پس من چي ؟؟؟؟؟ داريوش تنها چي ؟؟؟؟ برگشتم وخيره شدم به چشماش برق اشک چشماش و دريايي کرده بود يه حسي باعث شد دست روي گونش بزارم ورو پنجهءپا بلندشم و گونهءچپشو بب*و*سم عطر تن داريوش توي تنم پيچيد وقد کشيد خودمو ازش جدا کردم نميتونستم بيشترازاين بهش نزديک بشم وجلوي خودمو بگيرم که دست نندازم گردنش داریوش چشماشو بست وعقب گرد کرد دراطاقش بسته شد تو لحظه اخر دلم اتيش گرفت چشماش ميباريد بغضم شکست وتو خودم جمع شدم صداي اهنگ من به جاي تو از رضا شيري تو کل خونه پيچيد شکستم ولي تکيه گاه توام ببين بيکس اما پناه توام يه عمره که از غصه وغم پرم به جاي توبازم شکست ميخورم صداي هقهقم تو صداي نالهءرضاشيري گم شده بود همون وقت که از زندگي خستها م برات باز نشد هردربستهاي ميخوام توي نقش توبازي کنم به هرسختي تقدير روراضي کنم تمام صحنه هاي اين چند وقت مثل يه فيلم جلوي چشمام حرکت ميکرد زمان برام وايستاده بودو باهر خوشي ميخنديدم وبا هر سختي اي گريه ميکردم اگه خاطراته تورودوشمه به جاي توغصه تو اغوشمه يه حسي منو سمت تو ميکشه ميگه اين عذاب عين ارامشه ياد اولين بار که تواين خونه چشم بازکردم يادلجبازي ها وغيرتي شدن هاي بيخود داريوش ياد روزايي که باتنهايي شبشون ميکردم ياد شنبه شبها ياد کتکايي که ميخوردم همه برام زجراوربود ولي نميدونم چرا دوست داشتم مرورشون کنم توهيچ وقت کنارت نديدي من و جلوترازت رفتم اين جاده رو مبادا که غم راهت و سد کنه به جاي تو دنيا به من بد کنه با گريه ميزشامو جمع کردم و همه رو گذاشتم تو يخچال برقار وخاموش کردم ودراطاقم وبستم رضاشيري هنوز ميخوند همه خنده و شاديم مال تو تورفتي وقلبم به دنبال تو هواي تورو دارم هرجا بري بازم پيشتم حتي تنهابري اون شب طولاني ترين شب اون مدت شد =========================== قسمت دوم برگشت صبح فردا که چشمامو باز کردم غم عالم ريخت تودلم صداي در مانع فکرم شد _مريم پاشو ....ساعت هشته بايد يه ساعته ديگه راه بيفتيم بدون اينکه نايي براي بلندشدن داشته باشم بيرمق وبي جون پاشدم تموم طول شبو زار زده بودم وبه خودم دلداري ميدادم که هميشه ازخدا ميخواستم تا برم گردونه پيش محمد دست وصورتم وشستم وصبحونه اي رو که داريوش تو اين مدت دومين بارش بود که درست کرده بودو بابغض فرستادم پائين تو فرودگاه وقتي که شماره پروازمو اعلام کرد ديگه نتونستم جلوي خودمو بگيرم واشکام رو گونم سرازير شد داريوش هم بهترازمن نبود _برات غذا درست کردم تو فريزرِ... گرم کن بخور فست فود نخوري ها معده درد ميگيري يخچال احتياج به سرويس داره يادت نره ها اگه مريض شدي به علي بگو هواتو داشته باشه داريوش به فکر خودتم باش تنها نمون اگه تونستي بيا ايران اونجا ميتوني بري سرخاک دنيا داريوش قول ميدي مواظب خودت باشي؟؟؟؟ اخه تنهايي ميخواي چيکار کني؟؟؟ ميمونم وباهم برميگرديم باشه؟؟؟؟؟ داريوش تو تنهايي دق ميکني ....نميتوني دووم بياري ........) اروم منو بقل کردوچونه شو گذاشت رو سرم دستامو دورش حلقه کردم دلم براش تنگ ميشد يعني اگه غيرازاين بود تعجب داشت خودمو تو بقلش جمع کردم وبراي اخرين بارصداي ضربان قلبشو گوش دادم گرمي اغوشش وحس کردم دلم نمي اومدازش جدا شم اشکام به هق هق تبديل شده بود _برو به اميد خدا ...مواظب خودتو محمد باش همين ............. تنها چيزي که اززبونش شنيدم همين بود ................. بي انصاف حتي نگفت دلش برام تنگ ميشه پروازشمارهء862........... اه چرا انقدر زود حالا هميشه پروازا تاخير دارنا يه امروز همه چي طبق روال داره انجام ميشه يه نگاه به چشماي قرمزش که مثل يه غروب خورشید بود انداختم يه ب*و*سه روگونش گذاشتم ودستهءچمدونمو کشيدم وباگفتن يه خداحافظي ،بدون نگاه کردن بهش راه افتادم اگه نگاش ميکردم ديگه نميتونستم جلوي خودمو بگيرم نامرد حتي ازم خداحافظي هم نکرد دلم براش تنگ ميشه براي همهءاخلاقاي گندش براي اخماي بازنشدش و سگرمه هاي هميشه توهمش براي غيرتي شدنهاي بيخودو گيردادناي راه وبيراهش و.........................براي اغوش گرمش که هميشه گرمم ميکردو اروم خداحافظ داريوش قلبم پيشت موند مراقبش باش ========== فصل چهارده(بیمارستان) پامو که رواولين پله گذاشتم هوا رو تو ريه هام پر کردم انگار به اندازه ءسالها از ايران دور بودم محمد دارم می يام... فقط صبر داشته باش از سالن که خارج شدم هيکل درشت و قد بلند جاويدتوچشمم زد خودشه ..............دست وپام لرزيد هنوز همون فکرا راجع بهش توسرم بود....... همون کسي که منو دزديد همون که باداريوش دستش تو يه کاسه بود همون که باعث مرگ دنيا شد اومد به سمتم و تويه قدميم ايستاد يه قدم عقب گذاشتم _سلام مريم خانم خيلي وقته نديدمتون اين چرا اينقدر مودب شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه همين نبود که سرم داد وقال میکرد حالا ميگه خيلي وقته نديدمتونننننننن نکنه داداش جاويده؟؟ اخه اوني که من ميشناختم اينقدر درست وحسابي حرف نميزد اها اون موقع من زنداني شون بودم خوب معلومه که باکلاس باهام حرف نميزنه _بدين من چمدونتونو دستموکشيدم عقب _نه خودم مييارم _بفرمائيد ماشين ازاين وره حتي تو زبونم نميچرخيد سلام کنم وبگم ممنون دو به شک دنبالش راه افتادم اگه صحبتهاي داريوش راجع به اينکه دقيقا از وضع محمد خبرداره وميتونه کمکم کنه نبود اصلا ادم حسابش نميکردم تو ماشين پرسيد _داريوش چطوره ؟؟ اي کور بشه اون دو تا چشمات من که ميدونم مدام باهم رابطه دارين اونموقع داره ازمن حالشو ميپرسه به روي خودم نياوردم که اصلا چي پرسيدي ولي خودشو زد به اون راهو ادامه داد؛ _شنيدم دم ودستگاهي بهم زده با برندگي گفتم _والله ما که چيزي نديديم... تا بود تو يه خونهءنود متري زندگي ميکردو يه هيونداي لکنتم زير پاش بود حتما دم ودستگاهش و ول خرجياش براي دوست جون جونياش بوده بدون اينکه از حرفي که زده بودم ذره اي ناراحت باشم پرسيدم ؛ _حال محمد چطوره ؟؟؟ مکثي کرد ...انگار که داره حرفشو مز مزه ميکنه از تو ائينه يه نگاهي به من کرد که بند دلم پاره شد ...چرا اينجوري نگاه ميکنه؟؟؟ _حالش بد نيست ولي چند روزه بيمارستان بستري شده ايشاالله زودتر خوب مي شه _مريضيش چييه؟؟؟ اسمش به زبونم نمي اومد هنوز اسم جاويد برام عذاب اور بود _ بهتره برين با دکترش صحبت کنيد من زياد تو جريان نيستم _داريوش که ميگفت شما تو جريان همه چيز هستيد چه طور ميگيد نميدونيد تروخدا بگيد چشه ؟؟؟؟ نه شما، نه داريوش، درست به من حرف نميزنيد نکنه بلايي سرش اورديد ومن وگذاشتين سرکار .......... حتي از فکر شم موهاي تنم سيخ شد _تروخدا بگيد فقط زندست ؟؟ _مريم خانم اروم باشيد معلومه که زندست درسته که داروش ومن حرف زياد زديم ولي خدا شاهده همش قوپي بوده خداروبه سر شاهده من وداريوش تواين مدت سمت محمدم نرفتيم داريوش به حساب قولي که به شما داده بود ومنم خوب............. زندگي خودم وداشتم بعداز يه مدتم محمد وفراموش کردم نه اينکه فکر کنيد از فکر دنيا دراومدم نه .....دنيا همه چيز من بود ولي حالا ديگه به نبودش عادت کردم باخودم ميگفتم حتما قسمت منم اين بوده ديگه مثل اينکه من ومحمدتقديرامون شبيه همه وتنهايي وبي کسي تو پيشوني نوشتمونه من نميدونم تواين مدت چي سر محمد اومده دورادور حواسم بهش بود ولي ديگه از تو خونش خبرنداشم چند روز پيش هم تصادفي فهميدم که تو بيمارستان بستريه مثل اينکه يکي از کليه هاشو از دست داده واون يکي هم عفونت کرده بايد با دکترش صحبت کنيد بازم زياد در جريان نيستم ) يا امام زمان جفت کليه هاش داغون شده اخه چرا ؟؟؟؟؟؟ باخودت چي کارکردي داداشِ من؟؟؟ صداي زجم بلند شد ...محمد بميرم الهي... اين چه بدبختي اي بود که گريبانتو گرفت ؟؟؟ الهي بگردم داداشم تنهايي چي کشيدي ؟؟؟ يه دفعه اي به جاويد توپيدم _همش تقصير شما وداروشِ... ببينيد با زندگي ما چيکارکرديد؟؟ اخه مرگ دنيا چه ربطي به من وداداشم داشت اخه مگه ما ميخواستيم همچين اتفاقي بيفته اين از من که چند ماه آزگار صم ون بکم ولال شده بودم وکلفتي خونهءداريوش خان وميکردم هيچ ميدونيد تا حالا چند بار کتک خوردم ؟؟؟؟ميدونيد چند بار تا پاي مرگ رفتم؟؟؟ اونم از داداش نازنينم که بعد از يه سال افتاده گوشه ءبيمارستان .....خداازتون نگذره ) هيچي نميفهميدم دهنم وباز کرده بودم وعقده هاي اين چند وقته رو ميريختم بيرون حالا ديگه برام مهم نبود که داريوش کيه ومن چند ماه تمام باهاش کنار اومده بودم وساخته بودم الان برام مهمترين چيز زندگي داداشم بود... تنها کسم بود مخصوصا که محمد قبل از رفتن من سالم بود وحالا جفت کليه هاشو از دست داده بود همش باخودم ميگفتم معلومه ديگه وقتي ادم هم تنها خواهرشو هم عشقشو باهم از دست بده وعذاب وجدان داشته باشه که بخاطر اون خواهرشم کشته شده ديگه حتي به سلامتي خودشم فکر نميکنه شايد اصلا اونقدر به محمد فشار اومده بود که ديگه براش مهم نبوده زنده باشه وزندگي کنه منم بودم همين گزينه رو انتخاب ميکردم _مريم خانم.. تروخدا نفرينمون نکنيد ...به نظر شما من وداريوش داريم زندگي ميکنیم؟؟؟؟؟؟ نه....... به خداوندي خدا که نه ...... من زندگيم يه جورِ وداريوش يه جور من يه پدر ومادر عليل موندن رو دستم ودارم عقوبت پس ميدم داروش هم که تک وتنها مونده اون سردنيا وحتي نميتونه يه سر... سرخاک خواهرش بره حالا خودتون بگيد اين انصافِ من وداريوش تواون برهه ءزماني اونقدر عصباني وناراحت بوديم که ديواري کوتاهتر از شما پيدا نکرديم خدا شاهدِ... بعد از دوماه مثل سگ پشمون شدم ولي پشيموني ديگه سودي نداشت داریوش يه ذره هم کوتاه نمي اومد ميگفت الا وبلا نميزام مريم برگرده وبايد همينجا بمونه فکر کنم به نحوي بهتون عادت کرده بود خوب خواهرشو از دست داده بود وبعد از چند وقت شما همون کاراي دنيا رو با يکم تغيير انجام ميداديد خوب مسلمه که بهتون وابسطه ميشه هر چي ميگفتم داريوش اَه مريم خانم اخر سر دامنمونو ميگيره قبول نمیکرد ميفهميدم وابسطتون شده خدا وکيلي کلي باهاش حرف زدم بااون ناراحتي که داريوش داشت ميدونستم زندگي راحتي نداريد ولي چي کار کنم دست و پام بسته بودشما اون سر دنیا بودید ومن این سر دنیا اخر سر هم که ديدم راه به جايي ندار م قضيه رو ول کردم همون موقع هم مادرو پدرم يه تصادف بد کرد ن وزمين گير شدن . ازان وقت يه جورايي احساس شرمندگي به شما ومحمد رو شونه هام سنگيني ميکنه نميخواستم اينجوري بشه... باور کنيد ...حالام فقط براي جبران مافا ت درخدمتتون هستم وگرنه ميدونم دل خوشي ازم نداريد که بخواييد جلوي چشمتون باشم ) گريم به هق هق تبديل شد دلم براش سوخت راست ميگفت هرچهار نفرمابه نحوي حق داشت وخودشو محق ميدونست ======================== قسمت دوم بیمارستان راست ميگفت هرچهار نفرمابه نحوي حق داشت وخودشو محق ميدونست اي دنيا ..........اي دنيا به بيمارستان که رسيدم حتي صبر نکردم ماشين وايسه......پريدم بيرون صداي جاويد از پشت سر مي اومد _ مريم خانم بخش مراقبتهاي ويژه ..........من اينجا منتظر ميمونم تا برگرديد مراقبتهاي ويژه؟؟ خدايا ديگه چي رو بايد تحمل کنم؟؟؟؟ ++++++++++++++++++++++++++ از پشت شيشه زل زدم به صورتش حالش اونقدر وخيم بود که بادستگاه زنده بود دکترش ميگفت بايد زودتر عمل پيوند انجام بگيره اونقدر حال ندار بود که وقتايي هم که بهوش مياومد حتي نميتونست چشماشو بازکنه تا من وببينه وضعش واقعا وخيم بود ازمايش هارودادم ودنبال پول بيمارستان سگ دو میزدم ده مليون پول کمي نبود اخه از کجا مياوردم؟؟ به هر دری بود زده بودم پیش خاله هام تنها عموم رفته بودم ولی ..... خاله های نامردم اول از همه یه دور کامل سین جین میکردن که کجا بودی کی دزدیدتت ؟؟؟ چطوری دزدیدتت؟؟؟ کی ازادت کرد ؟؟؟؟ باهات چی کارمی کرد؟؟؟؟ از قبلت پولم در میاورد ؟؟ کارت اونجا چی بود ؟؟؟ با ابنکه همه رو راست وحسینی جواب دادم ولی نگاهشون میگفت که عمرا باور کنن ............ وای بعضی از حرفاشون اونقدر فجیع وغیر قابل تحمل بود که عرق شرم رو تنم میشست واز اینکه پامو تو خونشون گذاشته بودم از خودم حالم بهم میخورد جلوی پسرخاله هام که با چشمای ریزو لبخندای موزیانشون نگام میکردن اب شدم انگار که من ه*ر*ز*ه هستمو وحالا خیالشون راحت شده که میتونن اونام یه دلی از عزا در بیارن شوهر خاله هام چنان با تحقیر بهم زل زده بودن که انگار همین الان وجلوی روشون دارم تن فروشی میکنم ای خدا ...داداشم داره میمیره اینا داره ازمن اصول دین میپرسن بعدم که قشنگ تخلیه اطلاعاتی کردن اب پاکی رو ریختن رو دستامو ودست خالی بیرونم کردن شوهر خاله کوچیکم که اونقدر شاکی بود که اگه میتونست همون اول خفم میکرد عمومو که دیگه نگوووووووو اول قشنگ چپ وراستم کردو ازحیثیت وابروش داد سخن گفت بعدم منو با کمال فضاحت از خونش پرت کرد بیرون و گفت که اصلا همچین برادر زاده هایی نداره اخه یکی نیست بهشون بگه بی انصافا سرگذشت من ...... زندگی من ...... ابروی من ...... چه ربطی به داداش مریضم که رو تخت بیمارستان افتاده داره آخه اون چه گ*ن*ا*هی کرده ؟؟؟؟؟ اینم از فامیل ... آخه همچین فامیلی رو اصلا ادم نداشته باشه راحت تر نیست ؟؟؟ بی وجدان ها غریبه پرست ها بی شرف ها دلم میخواست همشونو دونه دونه خفه کنم خدا هیچ کس ومحتاج خلق الله نکنه که همه تو ظاهر خوبن وازپشت به ادم خنجرمیزنن برام قابل تحمل نبود خاله وعمویی که یه عمر به چشم فامیل میدیدمشون وفکر میکردم اگه خدای نکرده بلایی سرهرکدوم ازمابیاد زودی خودشونو میرسونن حالا با این سنگدلی ما دوتا رو ول کنن به امون خدا ومارو ازخودشون برونن بیشرفها نامردا کثافتها باخودم فحش میدادم وراه میرفتم اخه چه طوری میتونستن به خدا اگه داداشم نبود حتی پامو تو خونشون نمیزاشتم ولی چی کار کنم ؟؟تنها کسم رو تخت بیمارستان افتاده بود وهر لحظه به مرگ نزدیک تر میشد به پای عمووم افتاده بودم وزجه زده بودم (تورو به همون خدایی که میپرستی عمو،،،، داداشم داره میمیره رحم کن .تورو به همون کعبه ای که رفتی قسم، به خداقسم، ندارم،،،،،،،،،،،،،،،، کم اوردم ،،،،،،،بهم کمک کن ،،،،خودم میام کلفتی تونو میکنم عمو... داداشم داره از دستم میره یه کاری کنید ) بی رحم تو چشمام براق شد وگفت _اون موقع که جیک جیک م*س*تونت بود با ید به فکر الانت میبودی اون داداشتم یکیه بدتر ازخودت اگه من بودم که تاحالا صد دفعه پیدات کرده بودم وخونتو ریخته بودم وخودم از زیر این بی ابرویی بیرون کشیده بودم حالا گورتو از خونم گم کن تا خون جلوی چشمامو نگرفته وناقصت نکردم من مونده بودم ومحمممممد به کي رو ميزدم که رومو بگيره ؟؟؟ دو میليونو دويست هزار تومن جمع کرده بودم ولي براي بقيش........ دست به دامن کي ميشدم ؟؟؟ جاويد ميگفت خودشم دست وبالش به خاطر پدرومادرش تنگه وگرنه خودش ميداد همين که تو مدت نبود من خرج بيمارستان وداده بود کلي برام ارزش داشت از دوستاي محمدم نزديک سه مليون قرض کردم کلي دعا به جون خودشون و خونوادشون کردم که تو اين هاگير واگير هم يه باري از دوش من برداشتن و هم کاراي مغازهءمحمد وانجام ميدادن محمد جلوي چشمام پرپرميشدو حتي نميدونستم به کي پناه ببرم دفعهءاولي که پامو تو خونه گذاشتم موج عظيم خاطره هاي خوب وبد به ذهنم هجوم اورد دلم براي آجراجر اين خونه تنگ شده بود اطاق محمد وکه ديدم طاقت نياوردم يه عکس بزرگ ازمنو دنيا که همديگه رو بغل کرده بوديم وپشت به باغچه روبه دوربين ميخنديدم رو زده بود به ديوار روبه روي تختش دلم براش کباب شد داداشم تو اين مدت چي کشيده بود ومن نميدونستم تمام خونه رو زير وروکردم ولي به جز يه حساب بانکي که همش توش پونصد هزار تومن بود پولي پيدا نکردم دوتا النگوهم داشتم که هم يادگاري بود وهم قيمتي نداشت زار ونزار ازبیمارستان برمیگشتم وحرص میخوردم خدايا از کجا بيارم ؟؟ازکی قرض کنم ؟؟ حتی به فکر نزول کردنم افتاده بودم داداشم زنده بمونه....فقط زنده بمونه ...پای گ*ن*ا*هشم میمونم واقعا که ادم وقتی بی پول میشه ومحتاج دیگه به این نگاه نمیکنه که کاری که انجام میده درسته یا نه فقط میخواد احتیاجش بر طرف بشه خدایا دیدی که همه کاری کردم به همه رو انداختم چیکارکنم دستم بسته ست حتی همون گردنبند داریوشو هم میخواستم بفروشم ولی نه فاکتور داشت نه دلم میاومد مگه چقدر پولش بود خدایا کمکم کن ...خودت گره از کارم باز کن نميدونم چرا يه هو دلم هواي خاک مامان وبابا رو کرد رفتم ودوساعت تموم زار زدم اونهاهم تنها شده بودن ...ديگه دخترو پسري نموند ه بود که شب جمعه اي براشون خيرات کنه ويه آبي روسنگشون بريزه نصفه شب بود که بابدبختي خودمو رسوندم بيمارستان... حالم خيلي خراب بود پرستار تا منو ديد گفت _از صبح تا حالا کجايي؟؟؟؟ با حالي نزار گفتم _ رفته بودم دنبال پول ....نيست ،نداریم، دستم خاليه چهارمیليونووهفتصد هزارتومنشو ندارم ) _پولت جور شده ...يه نفرهمه رو ريخته به حساب... دکتر بهنامي ميگفت زودتر ازمايشها رو تجديد کنيم که بري براي عمل ...بروامشبو استراحت کن چشمام گشاد شد... ريخته به حسا ب؟؟؟؟؟؟؟ اخه کي؟؟؟؟؟ ما که کسي رو نداريم؟؟؟؟؟ _کي پرداخت کرده ؟؟ _نميدونم بايد از حسابداري بپرسي که اونم اين وقت شب کسي جوابتو درست نميده برو بخواب وصبح اول وقت ناشتا بيا... يادت نره ها بايد ازدوازده ساعت قبلش چيزي نخوري فردا منتظرم خداحاظ اونقدر خوشحال بودم که دلم ميخواست گونه هاي لاغر مردني خانم رحمتي رو ب*و*سه بارون کنم _ممنونم خانم رحمتي ايشاالله هميشه خوش خبر باشي خانم رحمتي يه خندهءخسته واز ته دل زد دستي تکون دادو رفت خدایا جور شد دمت گرم قسمت سوم بیمارستانقبل از اينکه چشم باز کنم فکر محمد ذهنم رو پر کرد خيز برداشتم که برم ببینمش ولي بخيه هاي پشتم و جاي عملم چنان تير کشيد که سر جام ميخکوب شدم _آي خانم!! چي کار ميکني با خودت ؟صداي پرستار بود که نديده بودمش _خوبي ؟؟؟؟ارهءضعيفي گفتم وولو شدم _همه چیت نرماله عمل خوبي داشتي_داداشم خانم کريمي ؟؟داداشم چه طوره ؟؟؟؟_اونم خوبه... تو بخش مراقبتهاي ويژه ست ولي دکتر بهنامي ميگفت عمل خوبي داشته مراقب ببخيه هات باش يه موقع پاره ميشه وشرّش دامن خودتو ميگيره يه باشهء زير لب گفتم ودوباره پرسيدم _کي میبينمش ؟؟؟؟_فعلا که تو تازه بهوش اومدي... بزاريکم بهترشي وداداشتم منتقل بشه به بخش اونوقت مي برمت _ولي من دلم طاقت نمي ياره ...تر وخدا يه کاري کنيد ببينمش _همين که گفتم فعلا هر دوتاتون نياز به استراحت داريد تو که گفتي چند ماهه ازش دوري اين چند روزم روش ++++++++++++++++++++++++++دوروز گذشت ومن مثل مرغ پرکنده اين ور واونور ميرفتم هنوز به بخش منتقلش نکرده بودن مرخص شده بودم ولی محمد هنوزحال نداربود اون لحظه اي که محمد وديدم برام باور نکردني بود اورده بودنش تو بخش و خواب بوددستم وگذاشتم رو گونش و با پشت دست شروع کردم به نوازش صورتش هنوزم که هنوزه باورم نميشد بعد از اون همه در به دري ومشکلات بتونم محمدو ببينم چشماشو باز کردو با همون چشمايي مشکي ومهربون که من عاشقشون بودم بهم زل زد زير لب اسممو برد_مريم _جان مريم _کجا بودي تا حالا _اون سر دنيا ........محمدم. _تنهام گذاشتي _نميخواستم.......... به زور بردنم چشماش گشاد شد انگار که تازه به هوش اومده باشه _توتوتو اين جا ..........توکه مرده بودي؟؟؟ يه ليخندي زدم وگفتم_ نه من زنده ام از اون دنيا برگشتم _ولي من خودم ....خودم عکسا تو ديدم دسشو اورد جلو وگونمو لمس کرددستاشو تو دستم گرفتمانگار منتظر بود که يه جوري براش واقعيت پيدا کنم دستامو سفت تو دستاش گرفت _اره خودتي ......مريمي........ ابجي کوچيکه ........تنها کس محمد.........ولي اخه چطوري؟؟؟؟توهمون حالت دستاشو دراز کردو منو تو اغوشش گرفت عمل کرده بود وتا الان جلوي خودمو گرفته بودم که نپرم تو اغوششولي ديگه نميتونستم.... دلم اغوش گرمشو میخواست خودمو تو بقلش جاکردم ولپاشو ماچ بارونهر دو هم گريه ميکرديم وهم ميخنديديم _کجا بودي مريم ؟؟؟؟؟؟خانم ........عزيزم..........دلم برات تنگ شده بود ....دنيا که رفت دلم به تو خوش بوداون نامرد چي کار که بامن نکرد ؟؟ميدوني چندماهه که فکر ميکنم مردي ؟؟؟؟؟؟؟؟ميدوني چقدر زار زدم والتماس اون نامردو کردم که حداقل بزار جنازشو ببينم ولي نامرد از سنگ ساخته شده بودپيش پليس رفتم وشکايت کردم ولي دستم به جايي بند نبود همه چي رو فروخته بود وخونه رو هم رها کرده بود به امان خدا هيچ مدرکي جز عکسا نداشتم که اونم توش قيافت خون خالي بوود وهيچ ردي رو نشون نميداد حتي تمام پروازا رو چک کردن اسمت بينشون نبود من موندم و خونهءخالي از عطر تو تواين چندماه چي کشيدمممممم) _ميدونم ميدونم الهي دورت بگردم گريه نکن تازه عمل کردي _بدون تو ..........بدون دنيا ........دق کردم خونه بي تو صفا نداشت هر جا رو ميدیدم تو بودي وخاطره هات اخ مريم چي کشيدمفکر ميکردم من باعث مرگت شدم فکر ميکردم اگه من عاشق دنيا نشده بودم وتو هم واسطهءبين مانبودي هنچ وقت اين بلا سرت نمي اومد _تروخدا گريه نکن حالت بديمشه هااونقدرگريه کردو گلايه کرد که صداي پرستارادراومد بهش حق ميدادم اينکه فکر کني خواهرت مرده وبه خاطر اعمال توهم کشته شده خيلي سخته بيچاره محمد ..........بيچاره من......... بيچاره داريو ش ..........بيچاره جاويد ..........تو اين مدت چه به روزمون اومدمنو بيرون کردن ولي مگه محمد گذاشت!!!!!!!!!!!!ميخواست دنبالم راه بيفته بياد بيرون اونقدر چشمش ترسيده بود که حتی حاظر نبود يه لحظه هم ازم جدابشهاخرسرم برنده شد وباکلي شرطو شروط از طرف پرستارا قرار شد بمونم ==============فصل پانزدهم (جاويد)سه هفته اي بود که محمد مرخص شد ه بود وتو خونه استراحت ميکردهر لحظه برامون عزيز بود وکنار هم بودن برامون لذت بخش ازهمون لحظه اي که خوب شد با سوالاش کلافم کردمنم هر چي رو که بود به استثناءکتکاوزجرايي که کشيدم وبراش گفتممدام براي داريوش خط و نشون ميکشيد وپشت سرش فحش ميداداز يه طرف ...بهش حق ميدادم که هر چي دلش ميخواد بگه ازطرف ديگه قلبم به درد مياومد وناراحت ميشدم خاک تو سرم کنن که ادم بشو نبودم اون همه اذيتم کرد بازم خاطرش برام عزيز بودبعداز سه هفته هنوز نفهميده بودم اون کسي که پول وريخته بود به حساب کي بود جاويدم که اب شده بود ورفته بود تو زمين......... هرچند اینجوری بهتربوداگه محمد ميديدش خون به پا ميکرد جرات نکرده بودم بهش بگم جاويد حواسش بهش بوده وتو اين مدت مراقبش بوده مي ترسيدم که حالش بدشه ودوباره راهي بيمارستان بشه چون پاي پليس وکلانتري واگاهي تو محل باز شده بود همه از سر تا ته کوچه ميدونستن که دزديدنم نگاه ها شماتت کننده ومتاسف و رنج اور بود و زخم زبونا سنگ وهم اب ميکرد با اينکه محمدپشتم بود بازهم ..................نيش وکنايه هاي زنا که مدام ميگفتن يه دختر دست خوردهءبي ابروام وتقصير کارخودم بودم که دزديدنم.. امونمو بريده بود از دست همشون شاکي بودم تمام مدتي که محمد بيمارستان بود حتي يکيشون يه سرنيومد دم خونه که مرديد يا زنده ايد بي وجدانهاادم واقعا تو سختيها همه رو ميشناسههمون جور که جاويد وشناختم....فاميلو شناختم همسايه هايي که تا سرشون درد ميگرفت براي کمک همیشه حاظر بوديم رو شناختم واي چه روزايي بود... يه وقتايي هم کم مياوردم وجوابشونو ميدادم ودونه دونه پرشون ميدادم طول وتفسير نميدم اوضاع داشت کم کم اروم ميشد که يه روز...........................+++++++++++++++++++تقريبا يه ماه ونيم از برگشت من وچهار هفته اي از عمل محمد ميگذشت محمد دو سه روزي بود که برگشته بود سرکارومنم روزا رو بدون انجام دادن هيچ کار مفيدي سر ميکردم تصميم گرفته بودم برم سراغ درس و دانشگاه وهر جورشده ادامش بدم يکسال تموم عقب افتاده بودم واين برام خيلي سخت بود صداي زنگ بل بلي حياط بلند شد _بله اومدم درو که باز کردم جاويد وبا يه دسته گل تو دستش پشت د ر ديدم _سلام مريم خانم _سلام از ماست احوال شما؟؟؟؟؟ بفرمائيد تو دم در بدهجاويد با کمکهايي که تو اين چند وقته برام انجام داده بود به نحوي منو نمک گير کرد..ديگه اون جوري ازش نميترسيدم وبدم نمييومد دسته گل و گرفت سمت منو گفت _قابل شما رو نداره بفرمائيد _ممنون چرا زحمت کشيديد .......بفرمائيد چاي تازه دمه رو کاناپهءزهوار دررفته ءخونه نشست ومنم رفتم سراغ چايي وگلدون گل پيش دستي ميوه رو جلوش گذاشتم وقندون روهم کنار دستش _پدرومادر چطورن؟؟ بهتر شدن الحمدالله غبار غم صورتشو پوشوند.. ريه هاشو پراز هوا کردو گفت _شکرخدا....نه همون طورين ،بدتر ميشن که بهتر نمي شن خود شما چه طوريد ميبينم که سر پا شديد شنيدم محمدم برگشته سر کارش )_بله يه چند روزي هست که برگشته دوستاش تا الان جورشو ميکشيدن حالا هم سرحال اومده وهم بهتر شده... برگشته سرکارش ..خدا خيرشون بده کلي اين چند وقته کمک دست محمد بودن )چائيم و به لب بردمو سوالم و مزمزه کردم وگفتم _راستي اقا جاويد ......شما ميدونيد کي پول بيمارستان وواريز کرده ؟؟؟؟هنوز که هنوزه نميدونم کي تمام پولو ريخته به حساب ..........ليوان نيمه خوردشو گذاشت روميز ومکثي کرد _هرچند گفته به شما نگم ولي............... داريوش داده _داريو ش؟؟ اون ازکجام ميدونست؟؟_بعد از اومدن شما مدام باهام تماس داشتمنم تا حدودي که زياد نگران نشه جريانو گفته بودم ميدونست دنبال جورکردن پولي هستید تا اينکه دوروز قبل از عملتون کلهءصبح زنگ خونهءماروزد من تازه بيدار شده بودم کل پولو داد دست من و گفت که همون اول وقت همه رو واريز کنم )داريوش کل پولو داده؟؟؟؟؟اخه چرا؟؟ اون که چشم نداشت محمد وببينه پس .............اصلا چرا برگشته ؟؟؟مگه نگفته بود که ديگه برنميگرده ...پس اينجا چيکارميکرد؟؟يعني به خاطر عمل محمد اومده؟؟؟_چرا به من نگفتين اقا جاويد ...حقم بود بدونم ...ميدونيد اگه محمد بفهمه شر به پا ميکنه _ميدونم به خاطر همين هم اين چند وقته اصلا افتابي نشدم با شک پرسيدم_ الان ايرانه _اره... ازاون موقع تو خونهءپدريشه _پس شرکت چي شد؟؟ اونهمه سرمايه خوابونده بود اونجا!_علي مراقبِ... من وداريوش بهش اطمينان داريم ...الانم به خاطراصرارداريوش اومدم يه حالي از تون بپرسم _تو غلط ميکني مرتيکهءبي شرفت++++++++++++++++++++قسمت دوم جاويد_تو غلط ميکني مرتيکهءبي شرفتنميدونم محمد از کجا وکي پيداش شد که مثل اوار رو سر جاويد خراب شد جاويد که شوکه شده بود با مشت محمد به خودش اومد _محمد چي کار ميکني ؟؟ولش کن .._تو به اجازه ءکي پاتو تو اين خونه گذاشتي اشغال جاويد با اون هيبت وقدوقواره فقط ضربه هاي محمد ودفع ميکردومنتظر بود تا يکم ارومتربشه ولي مگه محمد اروم ميشد........مثل يه اتشفشان خاموش داشت ميغريد وفوران ميکرد_ولش کن محمد بزار توضيح بدم _تو گوه ميخوري ،برو گورتو گم کن تا بعدابه حساب توهم برسم مرتيکه خجالت نيمکشي بعد ازاون همه مصيبت پاتو تو خونهءمن ميذازي اومدي تادوباره بدزديش و بندازيش تو بغل اون داريوش نامرد ديگه ميخواين چه بلايي سرش بيارين اگه مردي بيا باخودم دربيفت زورتو به يه زن نشون ميدي ..........دداخه تو مرديیییییییییییییی) مشت بعدي ازکنار گوش جاويد گذشت جاويد يقشو از دست محمد کشيد وگفت _ميدونم شاکي هستي... ولي به مريم خانم هم گفتم من اشتباه کردم وتا اينجا هم هر کاري تونستم انجام دادم که اون اشتباه و پاک کنمبه سمت من چرخيد وادامه داد _مريم خانم حلالم کنيد تا قيامت شرمندهءبزرگواريتون هستم ...خداحافظتون باشه وقبل از اينکه به خودمون بيايم در حياط بسته شد _تو به چه حقي اين مرتيکه رو توخونه راه دادي زد زير ميز و همه چي رو ولو کرد_تازه براش ميوه وچايي هم مياري_ بس کن بزار توضيح بدم _توضيح بدي ؟؟چه توضيحي ؟؟مگه چيزي هم مونده که بگي؟؟ يه سال تموم معلوم نيست پيش اون نره خر چه غلطي کردي وچه سروسّري داري که جلوي اين بيشرف چايي ميزاري وخوش خدمتي ميکني نکنه دلت براي اون داريوش بي همه چيز تنگ شده .........جريان اين پول چيه که ميگفت داريوش ريخته به حسابت؟؟نکنه براش کارميکردي وحالا اومده باهات تصفيه حساب کنه ؟؟عجب نامرديه خوب معلومه ديگه ...........حتما کلي از قِبَلت در اورده که حالا داره برات پول واريز ميکنه) با تو دهني من چشماش گشاد شد دلم شکست... اينکه برادرم بود اين فکرش بود واي به حال بقيه _خفه شو... فقط خفه شو... اصلا شنيدي اون چي گفت يا فقط اون چيزايي رو که دوست داشتي شنيدي؟؟ اون به قول تواشغال پول عمل تورو جور کرد که توي بي چشم ورو زنده بموني ونري سينهءقبرستون چهار روز تموم دنبال پول ميدوئيدم و بازم لنگ بودم اگه اون پولو نداده بود که بايد سرخاکت مي اومدم براي فاتحه خوني اونوقت داري ميگي ....بغضم شکست _دلمو شکستي داداش چه طور ميتوني بهم تهمت بزني به من........... به کسي که تواون غربت لعنتي صبح تاشب تويِ یه خونهءنودمتري کارميکردم ومثل يه کلفت زندگي ميکردم روزا روميگزروندم تا تورو فقط براي يه بار ديگه ببينم اونوقت...........هق هقم بلند شد_مگه من ازت خواستم ؟؟؟؟مگه من بهت گفتم ازش قرض بگيري؟؟؟ چرا گرفتي؟ اصلا من اين کليه رو نميخوام!!!! نميخوامششششششروع کرد با مشت به کليش زدن_ نميخوامش شنيییی سعي کردم دستاشو مهار کنم ...ولي ديوونه شده بود _نکن باخودت... اينجوري نکن ديوونه _اره ديوونم..... نميخوام .........من چيزي رو که باپول اون نارفيق باشه رو نميخوام بسه.... بسه ........بسه....... باشه فقط اروم باش توروبه جون دنيا ،توروبه خاک مامان وبابا ،بس کن ،بس کن......... از دردتاشدم روزمين اون همه دوندگي .........اون همه حرص........ حالا که بايد استراحت ميکردم وفکرمو ازاد میزاشتمبازم داشتم تاوان پس ميدادم نالیدم ؛_نميدونستم .......به خداي احد وواحدقسم که نميدونستم اون پولو داده ولي حتي اگه هم ميدونستم بازم قبول ميکردم حتي اگه با اين پول زندگي مو ميخريدهم قبول ميکردم داشتي از دستم ميرفتی ....داشتم پرپرشدنت وبا چشمام ميديدم هيچ کس نبود که به کمکم بياد... هيچ کس ...دکتر ميگفت اگه زودتر عمل نشي مرگت حتميه خودتو بزار جاي من........ چيکار ميکردي ؟؟ميزاشتي بميرم؟؟ يا حاظر بودي براي سلامتيم حتي از جونت مايه بزاري برادرمي...... نميتونستم نبودت وببينممهم نبود کي اين پولو داده ..مهم زندگي وزنده موندن تو بود نشست رومبل وسرشو تو دستاش گرفت _فرداپولو جور ميکنم ........هر جور که شده جور ميکنم وميبرم مثل سگ ميندازم جلوش بلند شد همون جور که به زمين زل زده بودم گفتم _پاتو سمت خونهءداريوش نميزاري برگشت... انگار يه لحظه بهش شوک دادنچشماشو ريز کردو پرسيد _تو چي گفتني؟؟؟اونقدر اروم بودم که خودمم تعجب ميکردنزهر حرفاي محمد برنده ترازاون بود که بشه تحمل کرد خودموزدم به بي غيرتي ...اينجوري حداقل پذيرشش برام راحت تر بود _همون که شنيدي... پولو بيار خودم بهش برميگردونم شورید؛؛؛؛؛؛؛؛تو غلط ميکني ديگه بس بود ...هر چقدر شنيده بودم بس بود باصداي ارومي که خودمم فکر نميکردم تا اين اندازه ملايم باشه گفتم _دهنتو ببند وگوش بده برخلاف توکه مثلا داداشمي وبايد پشتم باشي وحالا تو روم داري بهم تهمت ميزني همين اشغال يکسال تمام کنارم زندگي کرد ودست از پا خطا نکرد پس حواست وجمع کن ....با داريوش در بيفتي بامن در افتادي) _به به چيزاي جديد ميشنوم =========ادامو دراورد........._با داريوش دربيفتي بامن درافتادي ديگه چي ؟؟نه بگو ،خوشم اومد همينم مونده بود که تو يه نفر جلوي من از داريوش دفاع کني نه خوشم اومد خواهر خودم از پشت داره بهم خنجرميزنه) _ساکت شو ...فقط ساکت شو داريوش مردتراز اونيه که تو وبقيه راجع بهش ميگيد دارم بهت اخطار ميدم محمد برادر بزرگمي احترامت سر جاش............. ولي پاتو از تو کفش داريوش در بيار) _پس حدسم درست بود يه چيزايي بين شما ها بوده آآآآآآآره دِددبنال سرمو نزديکش بردم واز لاي دندوناي بهم فشرده شده غريدم __هر چي که ميخواي فکر کن مثل کوه پشت سرشم نميزارم انگشتت بهش بخوره محمد اينو بدون اگه يه روزي بفهمم بلاي سرش اوردي همون روز بارو بنديليم و جمع ميکنم واز اين خونه ميرم... برامم مهم نيست چي پشت سرم ميگن ...اب ازسرم گذشته ديگه به چيزي اهميت نميدم فراموش نکن که تو اين دنياجز من هيچ کسي رو نداري واين من بودم که تو رو ازاون دنيا برگردوندم من وتو تنهاي تنهاييم... فاميلو ديدي ؟؟دوست ورفيق وهمسايه روديدي ؟؟؟؟؟؟فقط منو داريپس کاري نکن برم وپشت سرمم نگاه نکنم ......اخطا رمو جدي بگير محمد تو چشماي عصبانيم نگاهي کرد وبدون هيچ حرفي راشو کشيد ورفتواقعا مونده بودم اون حرفا چيه که گفتم.... اگه واقعا بيرونم ميکرد چي؟؟؟ مرد بود وغرور داشت... اگه ميگفت هرجهنم دره اي که ميخواي بري برو ...چي کارميکردم ؟؟؟من واقعا با چه قدرتي اون حرفا رو زدم ؟؟شکرخدا که حرفي نزد ..........يعني حرفامو جدي گرفت ؟؟؟خداکنه اونشب محمد اصلا پاشو تو خونه نذاشت... ديگه برام مهم نبود مهم اين بود که به داريوش نزديک نشه صبح فردا يه چک ده مليوني روي کابينت بودتهديدم عمل کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل شانزدهم (اعتراف ) پشت در خونهءدنيا وايساده بودم ودستم به سمت زنگ دراز هنوز جرات زنگ زدن رو نداشتم داريوش وبعد از تقريبا دوماه ..........یه باره دیگه ميديدم نميدونستم عکس العملش چيه و باهام چه جوري برخورد ميکنه تصميموو گرفتم وزنگ زدم _بله _منم مريم در با مکث باز شد وحياط خونه جلوي چشمام پيدا شد وايییییی... شده بود عين قبرستون پس کوش اون درختهاي سر به فلک کشيده وگلهاي بنفشه ورزهاي رنگارنگي که دنيا عاشقشون بود تموم حياط پر علفهای هرز شده بود وادم رغبت نميکرد بهشون نگاه کنه _سلام صداي داريوش منو به خودم اورد _سلام داريوش _ بيا تو پشت سرش وارد شدم عوض نشده بود همون مجسمه ءسنگي بود که هيچ وقت نميدونستم تو دلش چه خبره ومتاسفانه اون هميشه از ته نگاهم خبر داشت خونه همون بود ووسائل همون انگار همين ديروز بود........چه روزاي که با دنيا اينجا سرنکرديم بوي دنيا.......... ياددنيا وخاطراتش ذهنمو به خودش مشغول کرده بود _بشين چرا سر پايی؟؟؟؟ سيني چايي رو جلوم گرفت حالا ديگه نه داريوش ....داريوش ِدوماه پيش بود نه من ....مريم ساکت وافسرده ءدوماه پيش حالا شده بوديم دوتا ادم نرمال.... البته در ظاهر داريوش پرسيد؛ _حالت چطوره _ممنون _ازجاويد راجع بهت مي پرسيدم گفت که خدا روشکر هم تو ...هم محمد حالتون خوبه _اره به لطف تو هردومون خوبيم ...چند وقته اومدي ؟؟ _يه هفته بعد از تو راهي شدم _چرا نيومدي بيمارستان ؟؟ _نه تو... نه محمد نميخواستيد منو ببينيد ....دليلي نداشت بهت بگم که اومدم ) بازم داشتم تو گذشته سياحت ميکردم وياد خرابکاريهاي ديگه تو خونه دنيا _توام مثل من نميتوني يادش نباشي؟؟ صداش از يه کره ءديگه مي اومد... من اصلا اينجا نبودم _روز اولي که اومدم داشتم ديوونه ميشدم ....تمام خاطراتش به سمتم هجوم اورده بود سر خاکش رفتم... شايد يکم اروم بشم ...اروم که نشدم هيچ.............. نفس عميقي کشيدو ادامه داد ؛ دلتنگ تر م شدم........ همين که بعد از خاک پامو توخونه گذاشتم احساس ميکردم مثل هميشه ميادو با همون خندهءقشنگش ميگه (سلام داداش... چي برام اوردي؟؟) يادم بود ............دنيا هميشه تو دستهاي داريوش دنبال يه چيزي میگشت انگار که يه ني ني کوچولوه حالا اون چيز خوردني بود يا پوشيدني فرقي نميکرد........... دنیا هميشه طلبکاربود هميشه داريوش دست پربود وهميشه هم دنيا مثل بچه ها ذوق اون دوتا دونه لواشک الو يا البالو خوشکه هاي خوشمزه رو داشت براي منم عادت شده بود روزايي که اون جا بودم ببينم امروز داريو ش براي دنيا چي خريده داريوش همين جور ادامه ميداد ................... يه دفعه اي بي ربط پريدم تو حرفش _داريوش اينجا رو بفروش... ديوونه ميشي توش _اينجا رو ؟؟؟ بادست به دور اطاق اشاره کرد ...انگار که من دارم از يه جزيرهءديگه حرف ميزنم _جايي که يادگار مادروپدر و تنها خواهرمه ..بفروشم؟؟ بهش برخورده بود _خودت که ميدوني محاله دلم طاقت بياره ...اين چند ماه گذشته هم چون تنها نبودم طاقت اوردم وگرنه زودتر برميگشتم _اخه اينجا همش ياد گذشته ها ميافتي _بس کن مريم ديگه راجع بهش حرف نزن چايي ت سرد نشه... يه جورايي محترمانه بهم گفت خفه شو البته خيلي خيلي مودبانه _حالا چي شد که رات اينوري افتاد ========================= قسمت دوم اعتراف _حالا چي شد که راهت اينوري افتاد؟؟ چک و از تو کيفم دراوردم و روي ميز جلوش گذاشتم _شرمنده که يکم دير شد ...ديشب محمد همشوجور کرد نميدونستم که تو پولو دادي وگرنه زودتر بدهیم رو داده بودم... اصلا نميدونستم که ايراني... جاويدم که اين چند وقت يه قطره اب شده بود ورفته بود تو زمين) تکيشو به مبل دادو دستاشو به سينه زد وبادي تو غبغب انداخت _پس بالاخره طاقت نياورد وبهت گفت که من اون پولو دادم _که چي ؟؟بالاخره که ميفهميدم نفسی تازه کردم وادامه دادم _به هرحال ازت ممنونم... واقعا ازت ممنونم ...جون محمد ومديون توام _مطمئنم اين حرف دل محمد نيست _خوب نباشه .............حرف دل من که هست ...........اره قبول دارم که محمد شاکيه ديشب که فهميد اونقدر عصباني شد که بامشت ميکوبيد به کليه ش ولي اين در اصل موضوع تاثيري نداره اگه اين پول نبود ...محمدم نبود ) صورتشو گردوند وبا نگاه دور تا دور سالن رو کاويد دوباره رفته بود تو گذشته چشماش گرم شده بود _يادته ميخواستين با دنيا اطاقها رو جابه جا کنيد يه لبخند محو اومد رولب هردومون _کيه که يادش نباشه!! _يادته سر جفتتون داد زدم که به چه حقي دست به وسائل من زديد سر تکون دادم ...مگه ميشد فراموشش کرد _دنيا از اولم ازم حساب نميبرد وحرفمو گوش نميداد اون همه اون روز داد زدم ککشم نگزيد ...ولي بجاش تو ............... اشک تو چشمات جمع شده بود ومنتظر به اشاره بودي تابزني زير گريه چشماي گريون اون روزت هنوز که هنوزه تو خاطرم هست همون روز بود که اولين ريسمان محبت وبه دور قلبم انداختي ............... مغزم فرمان ونمیگرفت .......... چي داشت ميگفت؟؟؟؟؟؟ ريسمان محبت ديگه چه صيغه ايه ؟؟؟) _بعد از اون هر بار که مي اومدي بيشتر ازت خوشم مي اومد دوست داشتم مدام ببينمت ......دوست داشتم وقتي ميايي هوارو بو بکشم وعطر تنت و تو ريه هام پرکنم نميدونم کي به خودم اومدم که ديدم شدي نفسم وبدون تو هوا براي نفس کشيدن ندارم با بهت گفتم _اصلا میفهمی چی داری میگی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کيفمو چنگ زدمو بلند شدم بامن قيام کرد _بشين ....تا حرفامو نشنوی نمیزارم بری ...امروز روز اعترافه ....روز محاکمه بايد....بايد......باشي و بشنوي ........خسته شدم ... از بس تو دلم ريختم و دم نزدم...........خسته شدم.......... بفهم خسته شدم) _نميخوام بشنوم... نميخوام چيزي بدونم _گفتم بشين ........... با تحکمش نشستم فراموش کرده بودم فراموش کرده بودم که اون داريوشِ وهميشه هم داريوش ميمونه قدرت داريوش تموم نشدني بود ===================== قسمت سوم اعتراف فراموش کرده بودم که اون داريوشِ وهميشه هم داريوش ميمونه قدرت داريوش تموم نشدني بود ذهنم تو روياهاي گذشته بودو چيزهايي که داريوش ميگفت وحتي رو حمم ازشون خبرنداشت بلند شدو پشت صندلي ش وايستاد ودستهاشو دو طرف پشتي صندلي قائم کردو زل زد به من _حدس بزن براي چي با محمد دوست شدم ؟؟ براي تو ،براي اينکه ميخواستم بيش تر ببينمت وعادتت بدم به خودم ميدونستم اصلا تو اين خطا نيستي....اصلا منو نميديدي) نميخواستم بشنوم .................نميخواستم ذهنيتم از داريوش به هم بخوره .......نميخواستم.............. _اونقدر تو دنياي بچه گانهءخودت غرق بودي که حتي تصورنميکردي يه مردي به فاصله ءچند متري در کنارت ايستاده و حسرت اينو داره که يکي از خنده هات مال اون باشه با محمد دوست شدم اونم چه دوستايي رفيق گرمابه وگلستان که اي کااااااااااااااش نميشدم ........محمد زرنگتر از من بود وزبل تر روزي که بهم گفت چشمش دنبال دنياست روزم شب شد جاويد چندسال بود که شريکم وخواستگار پا به جفت دنيا بود تو اون چند سال.... همه کاري کرده بود وامتحانشو عالی پس داده بود عاشق وشیدای ِدنیا بود از هر پنج تا حرفش شيش تاش اسم دنيا بود وهرروز به هواي ديدنش به خونمون سر ميزد ولي دنيا ............... دنيا ازهمون اول ازش بدش مياومد جاويد وکه ميديد خودشو تو هفت تا سوراخ قائم ميکرد براي جاويد طاقچه بالا ميزاشت واخماشو تو هم مي کرد ولي نميدونم چه سري بود که جاويد اين چيزا رو نيمديد ياميديدو بروي خودش نمي اورد واله وشيداي دنيا بود.......هر چي ميخواست........هرچي اراده ميکرد جاويدشده از قلهءقافم براش مهيا ميکرد تمام اون چيزايي که مي اوردم کار جاويد بود ديوونه ئ دنيا بود ودنيا سنگ تر ازاون بود که حتي بهش يه روي خوش نشون بده منم کاري به کارشون نداشتم وميخواستم خود جاويد دل دنيا رو نرم کنه پس واقعا بدور از انصاف بود که جاويد با اون همه احساس و با اون وضع مالي عالي واون همه خاطر خواهي روبزارم کنارو دنيارو به محمد ي که تنها چند ماه بود ميشناختمشو يه مغازهءاجاره اي لباس بچه گونه داشت ميدادم به محمد گفتم نه وبا نه گفتن بهش ...دور توام يه خط قرمز کشيدم ديگه محال بود که محمد راضي به از دواج ما بشه همون جور که من محال بود محمدو به دامادي قبول کنم دنيا هم اين وسط ساز مخالف ميزدو مدام از جاويد بد ميگفت وپشت محمد در مي اومد حتي پررو پرو تو روي جاوید وايسادو بهش گفت که از ش متنفره ومي خواد زن محمد شه یه نفس عمیق کشید _يادته زندانيش کردم ............يادته همه چيزرو حتي تلفن خونه رو قطع کرم ولي دل واموندم قبول نميکرد نذارم تو باهاش رابطه داشته باشي قلب عاشقم بابوي نفس تو که بعداز چند ساعت وتو فضاي خونه مي موند اروم ميشد ) _بس کن داريوش بس کن قسمت چهارم اعتراف _بس کن داريوش بس کن _چرا ؟؟؟فکرميکني دروغه يا اونقدر تلخِ که ترجيح ميدي دروغ باشه؟؟ سرمو تو دستام گرفتم وناليدم _اخه چه نفعي براي تو داره ؟؟چه نفعي ؟؟؟؟نميخوام بشنوم....نميخوام بدونم که تو ذهن بيمار تو چي ميگذشته... نمي خوام ) _اره شايد راست بگي ...ذهنم بيمار بود...قلبم بيمار بود... قلبم عاشق بود وتو حتي خبرنداشتي که من دارم از دوريت ميسوزم واب ميشم اي کاش اون موقع ها جلوي دل مواموندمو ميگرفتم واجازه ءادامه ءرابطه تو بادنيا نميدادم کاش تو دهن دلم ميزدم وجلوي دوستيتونو ميگرفتم ميدونستم واسطهءدنيا ومحمدي ...ميدونستم داري پيغامهاي عاشقونشونو ردوبدل ميکني ولي چيکارميکردم ؟؟عقلم به هيچ جا قد نميداد شرط عقل بود که رابطتون تموم مي شد ولي دل قوي تر بود واخر سرم همين دل و احساس بدبختم کردن..) ساکت شد صورتش از تاثیر چیزی که به یاد اورد تو هم جمع شده بود _چه روزي بود روز مرگ دنيا .............تاشب زار زدم سر خاک کردنش طاقت نمي اوردم دلم نمیزاشت ببرنش ...جاويد با اون حال خرابش منو جمع ميکرد يادته ازسرخاک يه سره اومدم سراغ محمد ...چه شری راه افتاد ...توکه اومدي دم در اتيش گرفتم دوست دنيا بودي ...مثل خواهر نداشتش بودي ...همدمش بودي...ازهمه مهمترعشق من بودی گرفتنم وبردنم کلانتري اونقدر عصباني بودم که فقط با قبول اينکه داغدارم و جگرسوخته ولم کردن يادته حتي نزاشتم پاتونو تو مراسمش بزارين يادته با محمد گلاويز شدم يادته گريه ميکردي وميگفتي دنيا مثل خواهرم بود تروخدا بزاريدتو مراسمش باشم گريه هات دلمو میسوزوند... ولي داغ خواهرم دردناک تر از عشق به تو بود خواهرم... يه دونه خواهرم .......... جوون بود ..... ....حيف بود ........عين يه گل نشکفته بود که زود پرپر شدنشو دیدم شب هفتم دنيا بود که از غصه نشستم به نقشه کشيدن فکر میکردم چه جوري دمار از روزگار محمد دربیارم وانتقام خون دنيا رو از ش بگيرم انتقام از محمد ودوري از تو چنان تو مغزم جولان ميداد که همه چي رو تحت الشعاع قرار داده بود...حتي نبود دنيا رو چه جوري ميتونستم هم تورو داشته باشم هم انتقاممو بگيرم با اين اتفاقي که افتاده بود محال بود که محمد بزاره با تو ازدواج کنم از اون ورم ميخواستم محمدو اون جوري بجزونم که تا عمر داره يادش نره به فکر دزديدنت افتادم ..... به جاويد گفتم نه نياورد خوب معلوم بود ................ تمام زحمات واحساسات اين چند سال دود شده بود رفته بود هوا ========================= قسمت پنجم اعتراف -به جاويد گفتم نه نياورد خوب معلومه تمام زحمات واحساسات اين چند سال دود شده بود رفته بود هوا ميخواستم بدزدمت وچند سالي نگهت دارم وکاری کنم بهم عادت کنی بعد از اونم با شرايطي که تو ايران براي دخترا وجود داره قبول ميکردي که باهام ازدواج کني يعني راه ديگه اي برات وجود نداشت هيچ مرد ديگه اي حاظر نبود با دختري که چند سال تو خونهءيه مرد غريبه زندگي کرده ازدواج کنه هر چقدرم که اون دختر نجيب ودست نخورده باشه بازم هیچ کس قبول نمیکرد دروغ نميگم جسمتو نميخواستم ....خودتو ميخواستم همون مريم شيرين ،همون که موقع اب بازي با دنيا صداي خندش ادمو از ته دل شاد ميکرد انگارهمين ديروز بود که دزديدمت چنان حرف جاويدوباور کردي که بدون پرس وجو نشستي تو ماشين تو اون چندسال به هواي دنيا که چشم ديدن جاويد ونداشت نديده بوديش ونميشناختيش ..وگرنه نقشه م به کل خراب ميشد وقتي از هوش رفتي تاخود خونه به عاقبت کارمون فکر کردمو حرص خوردم حرص خوردم که چرا دنيا با يد بين اين همه ادم عاشق محمد بشه واخر سرم اون بلا روسرخودش بياره زندگي منو تو رو به اينجا بکشونه وهمه رو داغون کنه جاويد ميدونست دوستت دارم... نميزاشت زياد بهت نزديکت بشم ميترسيد اشک توي چشمات باعث بشه فراريت بدم دفعهءاولی که میخواستم بیام سراغت دلم به طپش افتاده بود ولي وقتي ياد پيکر خوني دنيا افتادم واينکه محمد برادرته وباعث اين اتفاق شده.... خون جوی چشمامو گرفت ومثل سگ به جونت افتادم بعدم که از اطاق بيرون اومدم با ياداوري تو دهني که بهت زده بودم هزاران هزار بار خودمو توبيخ کردم وشکنجه دادم کم چيزي نبود ............ هم ميخواستم زجرت بدم .....هم ميخواستم تو بقلم بگيرمت وازت حمايت کنم شبي که قرار بود بهت ت*ج*ا*و*ز کنم چه شبي بود............... دوست داشتم......خاطر خواهت بودم....تو روياهام تو رو مادر بچه هام ميديدم نميتونستم همچين کاري رو باهات انجام بدم....... دلم طاقت زجر تو رو نداشت همون یه باری هم که دست روت بلند کرده بودم ........ازخودم...... از عشقبه تو... از عشق دنيا به محمد متنفرشده بودم جاويد که ديد دست وپام جلو نميره به بطري گذاشت جلوم راه حل خوبي بود شايد تو م*س*تي ميتونستم اين کارو راحت تر انجام بدم حداقلش این بود که فکر بعد رو نميکردم مهم اون لحظه بود که تا خرخره خورده بودم تا م*س*ت شم عجيب بود که تو اون لحظه هم دلم طاقت نداشت اشکاتو ببينم ولي جسمم ،،،،،،غريزم،،،،،،،،،،،،،، ديگه دست من نبود چيز زيادي يادم نيست ،،،،،وقتي به خودم اومدم که غرق خون بودي ==================================== قسمت ششم اعتراف وقتي به خودم اومدم که غرق خون بودي جاويد پيشنهادانداختن عکسا روداد...گرفتیم و فرستاديم براي محمد چقدر محمد گریه کردو التماس کرد ...حتی چند بار تا پشت دندونام اومد که بگم نمردي ....ولي فکر انتقام نميزاشت از يه طرف خوشحال بودم که هنوز پاکي وخداروشکرهيچ اتفاقي نيافتاده ....ازاون ورم وضعت خیلی وخيم بود خدايي بود که جاويد تا يه حدي با پزشکي سرو کارداشت وتونست سر پات کنه نميدوني چه روزايي سختی بهمون گذشت زندگي تو ..........عزيزمن .........قلب وروحم ........تو دستام بود ومن تصمیم داشتم با خودم ببرمت قبل از رفتنم ...سفارش نصب دوربيينا رو داده بودم جاويد موندو منو تو راهی شدیم روز اولي که بهوش اومدي وخوب یادم هست حتي هنوز حرفم نميزدي........ نميتونستي فکرشوهم کني تا چه حد دارم اذيت ميشم و..........به روي خودم نمی یارم يادته مسخرت کردم........ بهت خنديدم فقط ميخواستم اگه اين يه بازيِ بزاريش کنار ...که مثل هميشه حدسم اشتباه داومد ميترسيدم بري.... ميترسيدم ترکم کني....... بالاخره فرار ميکردي ودستم بهت نمیرسید به خاطر همين اون شرايط و جلوي پات گذاشتم اونقدر ترسوندمت که مثل يه گنجشک بي پناه زل زده بودي به من بهت گفتم اگه ميخواي بري برو .......ولي ته دلم از رفتنت وحشت داشتم اگه واقعا ميرفتي ....من چیکارمیکردم؟؟ همه چيز و موکول کردم به بعد از تصميم تو اگه ميخواستي بري که بازم به زور نگهت ميداشتم ولي اگه خودت ميخواستي بموني..... اون وقت بود که خيالم راحت ميشدوميتونستم به راحتی تنهات بزارم ...... يادته مهموني گرفتم وتروبه کسي نشون ندادم دوست نداشتم کسي ببينتت .....دوست نداشتم ديدن تو رو با کسي شريک شم دلم مدام پيش توبودولي به روي خودم نمياوردم وازقصد صدامو بالاترمیبردم که قه قه های اون شبم رو راحت تر بشنوی شب نوشیدنی خوردم وم*س*ت شدم ..ولي نه اونقدر که نتونم خودمو کنترل کنم...اون حس انتقام وجودمو گرفته بود احساسم به تو اونقدر متغيير بود که یه وقتايي از هيولا ي توي وجودم وحشت میکردم اينکه دنيا الان بايد اينجابود.... کنار من و....... همپاي من ......تاازمهمونا پذیرایی کنه وبا اون لبخند قشنگش گل سر سبد مجلس شه ......حس تنفرمو افزایش میداد من الان باید کنار دنیا میبودم ........ولی حالا شدم یه مرد روانی که عشقمو تو خونه حبس کردمو برای فریبش مهمونی میگیرم اومدم دم اطاقت........از اون موقع ها بود که غول انتقام تو وجودم سر برداشته بود و.....ميخواستم تا اونجا که ميتونم تو رو ازار بدم داد میزدم ..........فحش میدادم .....ولی تو دلم خون گریه میکردم تو مقصر نبودی ...اینو همیشه میدونستم ...ولی جز تو کسی رو برای شکنجه دادن نداشتم نفهميدم چه جوري پشت در اطاقت خوابم بود ...ولي فهميدم که داري جابه جام ميکني وکفشو جورابمو از پام درمياري اون موقع واقعا به دستهاي حمايت گرت احتياج داشتم مثل يه پسر بچه ءشيطون بودم که مادرشو گم کرده ودنبال يه پناه ميگرده تو اون لحظه تنها کسی که این حس ارامشو بهم میداد تو بودی فرداش که بيدار شدم تو نبودي ويه نامهءکوتاه گذاشته بودي که قبل تاريکي برميگردي خونه =========================================== قسمت هفتم اعتراف فرداش که بيدار شدم تو نبودي ويه نامهءکوتاه گذاشته بودي که قبل تاريکي برميگردي خونه نميدوني ذهنم کجاها رفت؟؟هزار تا فکر توسرم جولان ميداد اينکه ممکنه.. اصلا منصرف شي وبري اينکه ممکنه.. گم شي وتوام که زبون نداشتي که بخواي از کسي کمک بخواي خودمو لعنت ميکردم که چرا بايد بخوابم وتوتنها بري ...تاظهر همهءاطرافو گشتم جايي نمونده بود بگردم... که چشمم به پارک افتاد يه نيرويي باعث شد پاروي ترمز بزارم وتو پارک دنبالت بگردم با همون لباس ساده نشسته بودي رو نيمکت ونگات به مردم بود دلم ازاون همه تنهايت بدرد اومد ) +++++++++++++ سرم درد ميکرد... چي داشت ميگفت؟ چرا اين حرفا رو ميزد؟ مگه الان وقت گفتن اين حرفاست ؟اصلا چرا بايد ميفهميدم ؟ چه تاثيري داشت ؟مگه من بازيچش بودم ؟ تمام اون مدت... تمام اون مدت ....خدايا تمام اون مدت منو ازار داده بود و و به قول خودش عاشقم بود تمام اون مدت ...حسش باحسي که من داشتم فرق داشته بود وبه روي خودش نمياورد صداي داريوش همچنان مي اومد وسردرد من از تاثير فکراي مختلف بيشتر ميشد _وقتي برگشتي خونه خيالم راحت شد که جلد خونه شدي وموندني هستي حالاميتونستم يه نفس راحت بکشم که فرار نميکني وبرم پي کار وزندگيم ) ياد مزاحما افتادم _پس به خاطرهمين اونروزکه مزاحما بهم .... نزاشت ادامه بدم........ دندوناشو رو هم فشردوبا چشماي ريز وفک منقبض شده غريد _اره فهميدم که ميخوان چه غلطي بکنن ...فقط يکم دير دسيدم ...اگه ميتونستم وزورم مي چربيد جفتشونو به درک واصل ميکردم اشغالاي خيابوني....هنوز که هنوزه بابت حرفای اون شبم شرمندم....... تقصير از تو نبود ولي من اونقدرعصباني بودم که ديواري کوتاهتر از تو پيدا نميکردم ولت کردم ورفتم با ماشين يه چرخ زدم تا اروم شم لب تاپو که روشن کردم ...خونهءدرهم ورهم ووسائلاي شکسته تو چشمم زد توي اطاقت پر اينه شکسته بود وهرجا چشم میگردوندم ....نبودي نميدونم دلم چرايهو شورزد... در تراس باز بود وخونه خالي... يه لحظه از فکر اينکه ممکنه دست به خودکشي زده باشي اعصابم بهم ريخت انگار يه نفر بهم ميگفت يه اتفاقي داره برات ميافته قسمت هشتم اعتراف انگار يه نفر بهم ميگفت يه اتفاقي داره برات ميافته بدون اينکه بفهمم دارم چي کار ميکنم وسط خيابون دور زدم وبرگشتم مثل ديوونه ها مي روندم وبه خودم اميدواري ميدادم که شايد مثل هميشه حموم رفتي در اپارتمانو که باز کردم .....خونه ريخت وپاش بود وروزمين جا براي راه رفتن نبود هنوز در باز تراس به وحشتم ميانداخت ....انگار که ميدونستم اونجايي ...... توي اون حالت که ديدمت داشتم سکته ميکردم همچين راحت وريلکس اويزون نرده ها بودي که اگه يه لحظه دستت در ميرفت ...نميتونستي مانع افتادنت بشي حتی فکرشم ازارم ميداد ...اون حرفا وچرت وپرتا رو گفتم که فکرتو منحرف کنم که ذهنت وبه سمت خودم بکشونم واز اون حالت درت بيارم اگه دست وپامو گم ميکردم وازت ميخواستم که برگردي نقطه ضعفم دستت مي اومد و اونوقت سرهرچيز کوچيکي متوسل به اين کار ميشدي وقتي تو چشمام زل زدي........ وقتي چشمات اشکي شد....... دلم لرزيد دوستت داشتم به اندازه ذره ذره ءوجودم کنار لبمو که ب*و*سيدي از عالم مادي جداشدم) صداش دورگه شد سرمو تو دستام گرفتم من اونموقع تو فکر چي بودم واون تو فکر چي ........ _تومنو ب*و*سيده بودي...... هنوز تو شک بودم.... برام مثل يکي از روياهايي بودکه هميشه با فکرت به سراغم مياومد يه عمر به دنبال وجودت ......تنت........ بوي نفسات بودم حالا خودت با کمال ميل منو ب*و*سيده بودي تمام ذرات وجودم توروميخواست.....عشق.. ه*و*س... علاقه هر چيزي که ميخواي اسمشو بزار...همه چيز توهم قاطي شده بود ومنوبه سمتت میکشوند ازم که جدا شدي ديگه اين من بودم که نميتونستم جلوي خودم وبگيرم ميخواستم مال من باشي... مال خود ِخودمن روياهاي هر شب و روزم داشت تحقق پيداميکرد تمام ذرات وجودم ميخواست که اون شب مال من باشي که .... نفسي تازه کرد .........انگار واقعا تواون لحظه است _صداي زنگ علي توروازم جدا کرد.......... زل زده بودي توچشمام انگار که اصلا اونجا نبودي ........ منم نبودم قبل از اينکه به خودم بيام رفته بودي ...ديگه نميتونستم تحمل کنم اون شب تمام وجودم تو رو فرياد ميزد ...کجا ميزاشتم بري ؟ اون حرفاروناخواسته زدم .....تمام اون چرت وپرت هادست اويزي بود براي بدست اوردن تو وقتی برگشتی وتوی دهنم زدی،دیگه نفهمیدم چی شد ....روانی شدم . من يه مَردم... نميتونم قبول کنم يه دختر جزقلي تو دهنم بکوبه اونم تويي که ميپرستيدمت ديگه نفهميدم .....ديگه نخواستم بفهمم ...........ديگه نخواستم ببينم ....... دست که بردم به دکمه هام، رنگت شد مثل گچ بوضوح ديدم که لرز گرفتت و بعدم که شروع کردي به جيغ کشيدن اروم نميشدي......داد ميزدي.... مشت ميزدي هر جوري که ميتونستي.. سعي داشتي ازم فرارکني اونقدر عصبي بودي که باهيچ حرفي ساکت نميشدي از درماندگي خودم....... از جيغ هاي تو....... از گريه هات رنج ميکشيدم مدام خودمو سرزنش ميکردم (که اخه اين چه کاري بود کرده کردم ) از اون حس قبلي دراومده بودم وفقط وفقط ميخواستم اروم شي به گوه خوردن افتاده بودم توي دستام از حال رفتي ونديدي چه غمي روشونه هام گذاشتي ++++++++++++++++++++++++++++++ قسمت نهم اعتراف توي دستام از حال رفتي ونديدي چه غمي روشونه هام گذاشتي بدن بي جونتو گذاشتم روتختت و دست وپاهاتو شستم وپانسمان کردم خونه رو مرتب کردم وخرده هاي ائينه رو جمع کردم وتمام مدت خودمو سرزنش کردم همش فکر ميکردم.....چرا؟ چه جوري؟به چه حقي ؟به خودم اجازه دادم که بهت نزديک بشم چطوري تونستم خودم وراضي به اين کارکنم؟ تا خودصبح تو اطاقت راه رفتم وبه صورت رنگ پريدت خيره شدموو خودمولعنت کردم نبايد اين کاروميکردم ....از دست خودم شاکي بودم شاکي بودم که چرا نتونستم جلوي وسوسهءبودن با تو روبگيرم که چطور تونستم تو رو بايه زن ه*ر*ز*ه يکي بدونم ؟ دروغ نميگم ...تو مثل يه اهنربا ميموندی که منو تو هر حالتي که بودی به سمت خودت جذب ميکردي اينکه به سمتت کشيده ميشدم ..دست خودم نبود که بتونم کنترلش کنم ذات وسرشتم منو به سمت تو ميکشوند فردا ظهر مثل مجنونا بودم ....دلم طاقت نم ياورد.... بايد بهت سر ميزدم ودلمواروم میکردم...ميديدم درد داري اخر سرم همونو بهونه کردم وبه هواي دادن قرصا اومدم خونه ميخواستم فقط مطمئن شم که ميموني....... که ترکم نميکني همهءاون چيزايي که گفتم .....تمام اون حرفا رو از روي قصد زدم... من ارزوم اين بود که تورو داشته باشم ...ولي چيکار بايد ميکردم ؟ بهت ميگفتم که يا ترکم کني يا اخلاقت برگرده وسوءاستفاده کني وبخواي برگردي محال بود بزارم ...حاضر بودم تا عمر دارم جلوي چشمات يه ادم منحوس باشم ...ولي تو رو هميشه داشته باشم بهت وابسطه شده بودم ...نميشد ...نميتونستم بزارم بري با تو نفس ميکشيدم وبدون تو زندگی امکان نداشت سرعلي خودمو کشتم که همديگه رونبينيدولي.....علي توروديد ميبيني بخت وشانس منو ... دوست من تو رو ببينه واينجا ....تو کشوری به این بزرگی ....وبين اين همه ادم تورو بپسنده و عاشقت بشه عاشق دخترمن ...عشق من........) _ نگو عشق تو بگو زنداني تو .........نگودخترتو بگو کلفت تو ......... کتک خوردهءتو ) ميگفتم تا اروم شم ....ولي داريوش اصلااينجا نبود ....تو يه دنياي ديگه بود _علي که ازت خواستگاري کرد موندم اين همه تورو زجرداده بودم ومطمئنا اگه علي دستشو به سمتت دراز ميکرد تو نه نميگفتي خلاصي از زندانِ من برات ارزو بود باهمهءسنگدليم فهميدم نميتونم... نميتونم تورواينجوري داشته باشم ...به خاطر همين بهت ازادي دادم.... کلاس زبان و هزار جور چيز ديگه .... ميخواستم کم کم راه رو باز کنم ودلت وبدست بيارم ولي علي .... نفس عميقي کشيد وادامه داد علي دست ازت نميکشيد ..تااينکه اومد وتو همهءحرفاشوشنيدي ديگه کار از کار گذشته بود با خودم گفتم مرگ يه بار شيونم يه بار ....بزار بترسونمت شاید موندنی شدی دوباره ترسوندمت... دوباره کاري کردم که ترس از بي پناهي تو چشمات دادميزد خودمو با اين حرف اروم کردم که اگه بخواي بري ديگه کاري نميتونم انجام بدم حتما قسمتت من نبودم وعلی مرد زندگیت بوده يه هفتهءتموم خودمو توخونهءيکي ازبچه ها که نزديک يه پارک جنگلي بود حبس کردمو انتظار کشيدم قرار بود علي بهم خبرشو بده..... منتظر بودم......ثانیه ها رومیشمردم.... ساعتهارو واقعا کم مونده بود ديوونه بشم و بزنم بيرون وبيام سراغت همه چيزو واگذار کردم به خدا واينکه شايد ته دلت به خاطر ترس... نگراني...دلسوزي ...باهام بموني علي که زنگ زد نفهميدم چي ميگه فقط يه چيز وميخواستم جوابِ تورو جوابت رد بود ...اونقدر خوشحال شدم که حتي علي هم فهميد شرمندش شدم... اون دوست صميميم بود ولي خوب.......... انتخاب خودت بود من تقصيري نداشتم ...خدايي تو اين يه مورد کاري به کارت نداشتم............ =================================== قسمت دهم اعتراف اون دوست صميميم بود ولي خوب انتخاب خودت بود من تقصيري نداشتم خدايي تو اين يه مورد کاري به کارت نداشتم مکث کردو نگاهشو به تلفن بيسيمي دوخت.... سرقضيهءتلفن ديوونه شدم........ داشتم با علي حرف ميزدم که تورو توباجهء تلفن ديد بهم گفت (مريم داره به کي زنگ ميزنه؟ مگه ميتونه حرف بزنه ؟) اونقدر شوکه ومتعجب بودم که نفهميدم چه جوري خودمو به خونه رسيدم نبودي ....واقعا نبودي... خونه نبودي... تمام مدت حرص ميخوردم که علي ممکنه اشتباه کرده باشه ولي راست بود.....اومدي وبا ديدن من رنگت پريد تا اون موقع به خودم ميگفتم حتما جايي گير کرده ولي...ترس تو چشمات داد ميزد که حرفاي علي درسته خون جلوي چشمامو گرفت ديگه خودم نبودم غول خشم وعصبانيت تموم وجودمو گرفته بود ميخواستم اونقدر بزنمت که ديگه از جا ت بلند نشي ....بهم خيانت کرده بودي ..... نه ازاون نوع ...ولي اينکارهم يه نوع خيانت بود ....من بهت اعتماد کرده بودم احساس اينو داشتم که تو بحراني ترين لحظه از پشت بهم خنجرزدي تمام احساسم به تو تغيير کرده بود تو تمام اون مدت دست از پا خطا نکرده بودم ....وبه محمد کاري نداشتم دورادور جاويد خبر راروميرسوند....ولي محمد ديگه برام مهم نبود تو مهم بودي... قلب من مهم بود ....عشقم به تو مهم بود ....که تو خيلي راحت زير پا لهش کردي اعتمادمو از بين بردي.... شخصيتمو خورد کردي ....منو شکستی اصلا ازت انتظار نداشتم .... بعد از اون همه کاري که برات کردم....بعد ازاون همه ازادي .......تو بهم ناروزدی کتکت زدم ....پهلوتو شکافتم ....ازارت دادم ...کَکَم هم نگزید مهم اين بود که خشممو خالي کنم از اين ميترسيدم که محمد پيدات کنه وديگه دستم بهت نرسه همه چي رو ازت گرفتم شدم يه ادم اهني که قلبي تو سينه نداره....خودمم از اون همه سنگدلي تعجب کرده بودم برزخ بودم وعين خيالم نبود چه بلايي داره سرت ميياد ...توجيح بودم که خودت مقصري و این بلاهاتاوان گ*ن*ا*هته ولي از روز سوم کم کم دلم شور افتاد... صبح تا شب ميشستي يه گوشه وزل میزدی به روبه روت همهءامکاناتم که ازت گرفته بودم وکاري نداشتي انجام بدي غذا نميخوردي ....حتي ديگه به کاراي خونه هم نميرسيدي روز چهارم بدتر از روز قبل بود ...تاروز هشتم که... ازصبح حالم خراب بود....وته دلم ناجور شور ميزد اخلاقت از اين رو به اونرو شده بود ديگه مريم نبودي... ديگه چشمات باهام حرف نميزد ...ديگه اصلا زنده نبودي نگاهم بهت بود که دم غروبي رفتي توتراس .... هوا تاريک شده بود ودوربينا چيز ي رونشون نميداد ...نديدم که برگردي تو خونه بار اخري که روي تراس بودي ...ترس رو دوباره تو وجودم نشوند ديگه نميتونستم سر کار بمونم برگشتم خونه همه جا رو گشتم نبودي ....يعني واقعا هنوز تو ي تراس بودي ؟؟انگار بهم الهام شده بود همون جایی... در وبازکردم تاريک تاريک بود چراغ وکه زدم يه لحظه کوپ کردم ....تو توی اون سرما مثل یه مجسمه یخی خوابیده بودی بدنت سردسردبود... مثل يه تیکه يخ ..لبهات کبودِ کبود بود يه لحظه فکر کردم از دستت دادم ...خودمو لعنت کردم ...که چرا زودتر تمومش نکردم هميشه همين طور بودم..... اول ازارت ميدادم وبعدم خودمو لعنت ميکردم که چرا باهات اون رفتار وداشتم تو صورتت زدم ...شکر خدا چشماتو به زور بازکردي ولي .... يادته ازم روبرگردوندي....... از من ،،،از مني که هميشه مي پرستيدمت ) نیم نگاهی به من انداخت ... سرماي اون شب هنوز تو ذهنم بود با فکر به اون روز تو خودم جمع شدم وبازوهامو تو بغلم گرفتم اشک از چشمام سرازير شد ه بود....تمام لحظات مثل يه فيلم از جلوي چشمام رد ميشد... ازارها واذيت ها ....منو شکنجه کرده بود وزجرداده بود وحالاميگفت دوستم داشته باضعفو صدایی که به زور میشنیدم نالیدم _تروخدابسِ داريوش ،تر وخدا بس کن، ادامه نده، بيشتراز اين ادامه نده ازصندليش جداشد وزير پاهام رو زانو نشست ودستا ي سردم و تو دستاي سرد خودش گرفت ....هردو سرد... هردو يخ خودمو جمع کردم ودستمو کشيدم _داري چيکار ميکني ؟؟ _بزار برات بگم چشماش نمناک بود _بزار برات بگم.... برات بگم تا اروم شم ...ديگه بسمه.. بزار اعتراف کنم تا راحت شم سرد بودي مثل الان...ميلرزيدي بدتر از الان بغلت کردم يه تيکه يخ بودي ...داشتي ميرفتي شير وگرم کردم.... مجبورت کردم بخوري ،...لب نمیزدی ...، نميخوردي...روتوبرميگردوندي هيچ کاري نميکردي.. فقط خيره بودي بهم.. داشتي منوبه جنون ميرسوندي نميخوردي وميلرزيدي.... يادته... يادته چقدر اصرارکردم ...به هيچ کس مثل تو التماس نميکردم ولي تو...تو... تمام دارايم بودي ،،...تو بعد دنيا ....همه کسم بودي،،، نميخوردي ...زدي زير شير هر کس ديگه اي بود خونش مباح بود ول تو ..............ميدونستم مقصر م انسان بودي نبايد اينکار وباتو ميکردم ...نبايد .... بهت گفتم بنويس دستات حتي جون نداشت قلمو بگيرن يادته بهم پوزخند زدي ديوونه شدم.. ميز ارايشو خالي کردم ولي هنوز از دستت عصباني بودم اخ که چه شبي بود.. تا حالا اونقدر ذلت نکشيده بودم ========================= قسمت یازدهم اخرین قسمت اعتراف _اخ که چه شبي بود.... تا حالا اونقدر ذلت نکشيده بودم اخر سر راضي شدي... راضيت کردم ...شيرو سوپو که خوردي ،گونه هات رنگ گرفت لبات شد همون لباي صورتي دستشو به سمت لبام اورد ..دستشو پس زدم _چيکار ميکني؟؟ بلندشدم.... اونم باها م قيام کرد دستمو گرفت _ بايد بهت بگم.... شده تا صبح نگهت ميدارم دستمو کشيدم... ولي ولم نکرد _چي روميخواي بگي ؟ميخواي بگي تمام اين مدت دوستم داشتي ولي زجرم دادي ؟ فکرکردي اونقدر احمقم که اين اراجيفو قبول کنم ؟فکرکردي من چقدر خرم ؟چقدر سادم که اين حرفا رو بارورکنم ؟ چي روميخواي ثابت کني؟ به چي ميخواي برسي؟ ) تو چشمام زل زد وبه ارومی گفت _ به تو ....فقط به تو ...بسمه.... تو اين چند وقته ديوونه شدم... ديگه نميتونم ...بدون تو نميتونم .... بدون دنيا شد..... بدون دنيا سخت بود ولي شد .....بدون تونميشه نميتونم .....بفهم .....زندگيم به اخر رسيده ...به اخر خط رسيدم.... من تروميخوام ....) _فکر کردي بچم ...بچه ؟؟ دست راستمو مشت کردم وکوبيدم به سينش دستمو کشيدم ولي بازم ول نميکرد _بايد گوش بدي _ولم کن ....اين اراجيفو برو به کسي تحويل بده که براش مهم باشه ديگه نه تو ....نه زندگيت ...نه حتي دنيا برام مهم نيست ....دست از سرم بردار نفس نفس ميزدم ومیلرزیدم وباهاش کلنجارميرفتم مچ اون يکي دستمو گرفت وثابتش کردوگزاشت رو قلبش _ميخوام بدوني و درکم کني..... ميخوام بفهمي نميتونم ديگه بدون تو زندگي کنم ميخوام.... ميخوام.... دستممو کشيدم ....منو کشوند سمت خودش .....تقريبا تو بغلش بودم زل زد تو چشمام منتظر بودم تموم کنه تا برم... ديگه نميخواستم اونجا باشم يه نفس عميق کشيدو چشماشو بست وگفت _ميخوام باهام ازدواج کني... دستام شل شد چي ميگفت ازدواج ...........باهاش از دواج کنم.......... من ............ با داريوش ......از دواج ...........يعني بشه شوهرم؟ يعني بشه اقا بالاسرم ؟يعني ...يعني ... تو چشماش دنبال حقیقت میگشتم ........دنبال یه جرقه که بهم بگه همش دروغه دستامو ول کرد... نگام از چشماش جداشد گيچ وگنگ زلزدم به دکمهءبالايي پيرهنش چي داشت ميگفت؟يعني مسخرم ميکرد ؟داشت دستم مياندخت ؟ميخواست دوباره سرم کلا ه بزاره؟ من واقعا دوستش داشتم از ته قلبم ...ولي اينکه هميشه عاشقم بود و.......نه ............قبول نداشتم مگه ميشه ادم کسي رودوست داشته باشه وزجرش بده؟؟ مگه میشه ادم کسی رو دوست داشته باشه واز عزيزانش جداش کنه وازش بيگاري بکشه ...اونو زندانيش کنه وازارش بده ؟؟ نه قبول نداشتم... اون چيزي که داريوش ميگفت حس دوست داشتن نبود ....حس علاقه به کسي نبود....اون فقط يه نفرو ميخواست که پيشش باشه مهم نبود کي باشه.....چطوري باشه..... فقط يه نفر باشه.... حالاهم به من عادت کرده ....خوب معلومه که ميياد سراغ من خندم گرفت هههههههههه اولش اروم ولي بعد به يه خندهءعصبي تبديل شد ميون خنده گفتم _ اي واي خدا ....داريوش خيلي خنده دار بودواقعا بامزه بود باصدای عصبی گفت _نخند ...به احساسم نخند _اخه خوب خنده داره ... بازم ادامه دادم کم کم اشک از چشمام سرازير ميشد ......داريوش ومن ....مسخره تر از اين چيزي نبود _مريم بسه . يه دفعه ساکت شدم وبرّاق شدم بهش انگشت اشارمو به طرفش گرفتم وبا تهدید گفتم _دفعهءاخرت باشه ....دارم ميگم دفعه ءاخرت باشه که بامن از اين شوخيهايِ مسخره ميکني کيفمو چنگ انداختم وراه افتادم که مچ دستمو گرفت منو گرفت تو اغوششو لبهاشو گذاشت رو لبهام وشروع کرد به ب*و*سيدن ولي نه اروم ...اونقدر محکم و عميق که يه لحظه ميخکوب شدم با دست پسش زدم ...ولي اون قوي تر بود هولش دادم ...نفس کم اورده بودم ...سینم سنگین شده بود عقب رفت ووووووخوابوندم تو گوشش اشکام گوله گوله ميريخت بابغض داد زدم _کم بازيم دادي ؟کم ازارم دادي ؟کم زجرم دادي؟ديگه چي ميخواي از جونم؟ حالم ازت بهم میخوره داریوش ديگه نميخوام ببينمت ...ديگه نميخوام ببينمت داريوش........ديگه از در زدم بيرون ... زير لب فحش ميدادم وهرچي که به دهنم مي يومد ميگفتم شايد سبک بشم ولي نه دلم سنگين تر ازاين حرفا بود ........ مرتيکهءنفهم کم ازم بيگاري کشيد ...کم واسم قلدري دراورد.... حالا واسه ءمن يه نقشه ءتازه کشيده نفهم کثافت بيشعور يه دربست گرفتم وراهي خونه شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل هفدهم (روزهاي سياه) يه دربست گرفتم وراهي خونه شدم اشکام تمام نشدني بود دوستش داشتم ولي براي خودم....هيچ وقتِ... هيچ وقت... فکرشم نميکردم که درکنارش باشم کاشي اينارونميگفت ...شوخي يا جدي...راست يا دروغ...فرقي نميکرد نميخواستم.... نميتونستم باور کنم عاشقم بوده هيچي تو اين مدت بين ما نبود حتي کوچکترين اشاره اي نبود هيچي هيچي منو چي فرض کرده؟؟ احمق ؟؟ بچه ؟ ساده ؟ چي اخه ؟ ازخودم بدم مي اومد يعني اونقدر گاگول بودم که خواسته مثلا بااين حرفا خامم کنه ؟ راننده تاکسي چپ چپ نگام ميکرد وزل زده بود به من تو اين هاگير واگير فقط يه راننده تاکسي فضول ميتونست اعصابمو خط خطی کنه زل زدم بهش و دنودونام و سائيدم و غريدم _چيه تا حالا ادم نديدي که گريه کنه ؟شايدم مرفه بي درد که ميگن شمايي که تا حالا گريه نکردي.. راتو برو وسرت به کارخودت باشه ابروهاش رفت تو هم وشاکي شد اساسی زد رو ترمز _پياده شو خانم ...من اصلا سمت اونور نميرم مثل اينکه دنبال شَرميگردي ازخدا خواسته پياده شدم ودروبهم کوبيدم.. فحش داد يانداد ونشنيدم ...حتي يه دوزاري هم ندادم به جهنم ........مرتيکهءهيز، خجالتم از اون موي سفيدش نميکشه ماشين پشت ماشين بود که بوق ميزدو من باچشمايي که همه جا رو خيس ميديد دنبال يه تاکسي خالي ميگشتم اوفففففففففف انگارکه همه مرداي عالم منتظرن يکي ازما خانما چشماش اشکي بشه زود خودشونو مثل اس او اس برسونن سر صحنه ومرحم دل شکستهءخانم بشن از دست ذات اين مردا(باعرض پوزش ازخواننده هاي مرد داستان) پيدا کردم ....بعدي يه پيرمرد ديگه بود که برخلاف قبلي ارمش از سروروي خودش و ماشينش ميباريدو صدای داریوش ادمو اروم میکرد سهم من از تو چه بوده غيرازار توييکه دنيابرات شده يه بازار من توروبه چشم ياري ديده بودم تومنو اما به چشم يه خريدار اشکاي خشک شدم دوباره راه بازکرد خيلي خوش بودم حالا اين اهنگ داريوشم قشنگ زده بود تو حالِ ما انگار که منو ميبينه وداره براي من ميخونه راننده تاکسي که خدا سايشو رو سرزن وبچش نگه داره .. بدون اينکه نگاهي به من بندازه ضبط قديميشو بلندتر کردو چشماشو دوخت به پيچ جاده تواين دنياي بيحاصل بودن باهمه شکستگيهاي دل من باهمه تلخي قصهءتو ومن من که حيفم مياد از گلايه کردن تا خود خونه يه سرگريه کردم وخودمو ازاردادم ... که چرا داريوش بايد يه همچين حرفي بهم بزنه؟؟ من بازيچش نبودم من عروسک کوکيش نبودم من ادم بودم احساس داشتم شعور داشتم چطور تونست ...واقعا چطور تونست اين بلا رو به سرم بياره ؟ رسيدم خونه................ پيرمرد راننده تاکسي حتي يه ريالم ازم نگرفت به چشمام نگاهي انداخت وگفت _ دخترجون هميشه يادت باشه اين نيز بگذرد برو به امان خدا همون جور مات به اسفالت خيابون خيره شده بودم وحرف اون مردوازنظر ميگذروندم ... ================================== قسمت دوم روزهای سیاه درحياطو باز کردم ويه سره رفتم تو اطاقم حوصلهءهيچي رونداشتم حتي شامم درست نکردم به جهنم ..يه شبم محمد حاضري بخوره ...قران خدا غلط نميشه که البته اگه مثل ديشب نره سراغ يللي تللي مدام خودموسرزنش ميکردم واطاقمو متر ميکردم فحش ميدادم........ اروم نميدشم.... نه کاش دوتا چک ديگه هم زده بودم تا الان اين جوري مثل اسفندِ رواتيش بالا پائين نميپريدم اي تف توروت داريوش من که داشتم زندگيمو ميکردم اين به قول خودت اعترافت ديگه چي بود ؟ يه بخش کوچيک ازذهنم فرياد ميزد دادوقال ميکرد همه جارو بهم ميريخت که اگه حقيقتو بگه چي ؟..........اگه واقعا دوستت داشته باشه؟ ولي بخش عظيمي از ذهنم نفي ميکرد همه چيرو نفي ميکرد عشق داريوشو محبتش همه ءوجود داريوشو داريوش ،داريوش، چه اصراري داشتي که اسايشمو دوباره بگير ي ؟ چه هيزم تري بهت فروخته بودم که ميخواستي سرمو راحت رو بالش نزارم ؟ ++++++++++++ محمد شب اومد ولي چه اومدني... ساعت نزديک سهءنصفه شب بو د ازهمون اول قيافش دادميزد که م*س*ت م*س*ته _اين چه وضعيه؟ تو که اهل اينکارا نبودي محمد خودشو انداخت ورومبل وناليد _چيه ؟؟بده رفتم عشقو حال _اخه تو خجالت نميکشي ؟؟مثلا داداش بزرگه ءمني _چه داداشي؟ هان ؟چه داداشي که دوزار ازش حساب نميبري ....رفتي تو جبههءدشمن بعد ميگي داداش بزرگتم صداش ملايم ملايم تر ميشد انگارکه داشت خوابش ميبرد اي خدا من چه گ*ن*ا*هي کردم به درگاهت که اين وضع وحالم باشه اون از داريوش که شنبه به شنبه بايد جنازشو از پشت در اطا ق جمع ميکردم اينم از داداشم که م*س*ت م*س*ت اومده خونه بلندش کردم ولباساشوبه زور دراوردم وخوابوندمش آبرويي ديگه برامون تو محل نمونده بود همه به چشم يه خونوادهءلااوبالي نگاهمون ميکردن بارها خودم شنيدم که ميگفتن دخترو پسره معلوم نيست چه جوري زندگيشونو ميگذرونن حاضر بودم قسم بخورم که اگه پدر مادر مارو نديده بودن ميگفتن اصلا ما مشروع نيستيم روزها ميگذشت وبه اين واقعيت پي ميبردم که زندگي تو اون محل هر روزو هر روز سخت تر ميشه و گذشته اي که باداريوش داشتم مثل يه بختک روزندگيمون سنگيني ميکنه محمد باهام حرف نميزد و سرسنگين بود خداروشکر بعد اون شب ديگه سراغ اين جور برنامه ها نرفت وفکرمو کمي اروم کرده بود روزها ميگذشت ومن بيشتر توروزمرگي زندگي غرق ميشدم و احساس ميکردم که هرروز حفرهءخالي قلبم سياه تر وسياه تر ميشه با اعتراف داريوش زندگيم عوض شده بود يه وقتايي اونقدر دلتنگ اغوشش ميشدم که شبونه تو خونه راه ميافتادم و سر باغچه ءکوچيکه خونه ميشستم وتا صبح زل ميزدم به گلهاي زيباي باغچه که از روبيکاري کاشته بودم يه روزايي هم از رنجهاو شکنجه هاي قديم ميشکستم وگريه هام خونه رو پرميکرد تو اين جور وقتا محمد تنها کسي بود که ارومم ميکرد بغلم ميکرد وبا من اه ميکشيد وخودشو سرزنش ميکرد ميدونست يه چيزي اين وسط هست که بهش نگفتم ولي نمي پرسيد ذاتش فضولي نبود نه از جاويد ديگه خبري بود ...نه از داريوش يه وقتهايي ميخواستم برم سراغش قلبم از تنهايي و بي کسیش ميسوخت پا ميشدم ومانتومو تنم ميکردم ولي بازهم گذشته با تما م قوا منو ميکوبيد وپاهام سست ميشد +++++++++++++++++++++++++ شيش ماه بود که داريوشو نديده بودم ازاون روز که اعتراف کرده بود ،نديده بودمش برام سخت بود ...يه قسمت از وجودم عشق داريوشو باور کرده بود و ميخواستم يه بار ديگه هم شده خواسته شو تکرار کنه ولي قسمت اعظم وجودم اين عشق ونهي ميکردو منو از داريوش دورتروردورتر ميکرد نميتونستم ..........کسي که به اين راحتي با به قول خودش عشقش برخورد ميکرد ورنجش ميداد به درد من نميخورد نميخواستمش... دلم بدجور شکسته بود کاش نميگفت که هميشه دوستم داشته... کاش ميگفت بعد از رفتنم عاشقم شده... ولي اينجوري؟ با اين روش؟ نه نميتونستم قبول کنم اون منو دوست داشته وشکنجم ميداد؟؟ ديد دارم زجر ميکشم ولي بازم ازارم داد ؟؟ يک سال تموم منو از محمد جدا کرد اين عشق نبود علاقه نبود خواستن هم نبود بيماري بود نمیتو نستم با يه ادم بيمار سر کنم کسي که حتي يه درصد هم به فکر من نبود تو تمام اون مدت من براش مهم نبودم فکرم....... روحم........ براش مهم نبود مهم جسمم بود که تو قفسش زنداني بود وراه به حايي نداشت داریوش بيماربود بعد از رهایی از قفسش تازه معني راحتي واسايش و آزادگي رو درک مييکردم تازه فهميده بودم که ميتونم بدون ترس ولرز ازخونه خارج بشم و نخوا م به کسي جواب پس بدم ميتونستم باجنس مذکرصحبت کنم و نترسم از اينکه ممکنه کسي منو ببينه.... ذهن داريوش ذهن يه ادم بيمار بود اين ادم هيچ وقت نميتونست تکيه گاه خوبي براي من وبچه ها ي من باشه ترم جديد دانشگاهو با کلي پله پائين بالاکردن ورفتو اومدن شروع کردم و دعا کردم هيچ چيز ديگه اي مانع ادامه تحصيلم نشه ===================================== فصل هيجدهم (برادر عظيمي) از همون روزاي اول که دوباره پامو تو دانشگاه گذاشتم امير عظيمي مثل يه سايه همه جا دنبالم بود ميپرسي امیر عظیمی دیگه کيه ؟ بزار برات بگم .... امير عظيمي چهارسال از ما بزرگتر بود ولي تودانشگاه هم کلاس بوديم دوسالي ر و سربازي رفته بودو دوسالم به خاطرمريضي مادرش درس و عقب انداخته بود پسر محجوب وسربه زيري بود ازاونايي که وقتي باهاشون حرف ميزني سرش پائين بود ومعذب نبودي که داره بااسکنر هيکلت و از بالا تا پائين ديد ميزنه باهاش واقعا راحت بودم ازاون پسراي نيک روزگار بود که تو هر کارخيري دست داشت وبه همه ميرسيد هرکارخيري بود اولين قدمو امير عظيمي برميداشت پسرا بهش ميگفتن براد ر عظيمي نه اينکه ريش بلند کنه ودکمهءبالاي يقشو تا ته ببنده ومدام تسبيح بچرخونه ....نه .... اصلا تو اين فازا نبود ولي چون همه جا تو کارخير شرکت داشت پسرادستش مي انداختن مخصوصا که باهمهءدختراخوب ومودب برخوردميکردو به نحوي محبوب دختراهم محسوب میشد من که برگشتم، امير عظيمي دوترم بالاتر بود ولي ازهمون وقتي که منو ديد وبا چشماي براقش بهم زل زد فهميدم يه چيزي اين وسط درست نيست ..... اخه اصلا پيش خانما سرشو بلند نميکرد چه برسه تو صورت کسي زل بزنه نگاهش يه جوري بود ........براق وخيره مثل نگاه يه گربه بعد اون بود که هميشه ميديدمش بوفه...... حياط ........راه برگشت...... تعجب کرده بودم...... اخه چه خبر شده ؟ باخودم فکر کردم شايد اشتباه کردم اصلا امير عظيمي رو چه به اين کارا...که دنبال دختر مردم بيفته اصلا توخط اين حرفا نبود و بهش نميخورد اينکاره باشه ولي حس شيشم زنونم يه چيز ديگه ميگفت اين همه برخورد عادي نبود شاخکهام تکون ميخوردو پالسهاي مختلفي ميفرستاد چرا همه جا مثل سايه بامنه؟ چرا ديگه موقع حرف زدن سرشو پائين نمياندازه؟ چرا وقتي تو حياط دانشگام چشماش مثل عقاب منو رصد ميکنه ؟؟ ومتاسفانه اونقدر اين کارو تابلو انجام ميداد که هر ننه قمري اينو ميفهميد يه وقتهايي بيخيال ميشدم ولي يه وقتهايي تا مرزجنون ميرفتم يه چيزي بهم ميگفت که درگيرم شده ومن اصلا اينو نميخواستم تا اينکه يه روز ........... قسمت دوم (برادر عظیمی ) يه روز بود مثل روزاي چهارشنبهءقبلي کلاسم تازه تموم شده بود وداشتم سلانه سلانه وباحوصله از افتاب زيباي زم*س*توني لذت ميبردم ونفس تازه ميکردم مثل هميشه تکرار بودوتکرار روزاي چهارشنبهءقبلي تو خودم بودم که يکي صدام کرد _خانم اميني..... خانم اميني......... برگشتم ........امير عظيمي بود خيلي وقت بود که منتظرش بودم تا قدم جلو بزاره با اون رفتار تابلوش هرلحظه منتظرش بودم صبر کردم تابرسه......... نفس نفس ميزد _سلام خانم اميني لبخندي به قيافهءسرخش که هميشه ارام بخش بودزدم _سلام ازماست احوال شما ؟؟؟؟ _ممنون خوب هستيد ؟ _به مرحمت شما..... اين پا واون پا کرد دِجون بکن... بگو ديگه نگاشو دوخت به کفشامو گفت _خانم اميني ميشه وقتتونو بگيرم ؟يه عرض واجب داشتم که بايد خدمتتون بگم واي اين لفظ قلم حرف زدنش منو کشته _بفرمائيد گوش ميدم _خوب... خوب ...اگه اجازه بديد بريم يه جايي که راحتتر بشه حرف زد _ولي اخه اقاي عظيمي ... _خواهش ميکنم ...خيلي وقته ميخوام باهاتون صحبت کنم التماس و خواهش از چشماش ميباريد _باشه فقط من بايد زودتر برم خونه _زیاد طول نمیکشه قول میدم اگه اجازه بديد من يه کافي شاپ اين نزديکيا ميشناسم بريم همون جا) ااااااااااه بابا کافي شاپ ديگه چيه؟ برادر امير من ميخوام برم خونهههه حوصلهءپيشنهادو جواب ردو هزارتاچيز ديگه رو ندارم ازيه طرفم تجربهءداريوش هميشه مثل یه کاب*و*س همراهم بود نميخواستم ولي نگران بودم ودلم شور ميزد انگار ازنگاهم خوند خدايا چرا فکر من براي همه اينقدر واضحه؟ _به من اطمينان ندارين خانم اميني ؟؟ _نه نه اين چه حرفيه _پس بفرمائيد خواهش ميکنم به خودم اومدم اش کشک خاله بود تا کي ميخواستم فرارکنم ازش بالاخره که چي؟؟ بايد اين کارو تموم ميکردم يانه؟؟ به سمت جهتي که ميگفت راه افتادم اوه اوه برادر عظيمي ......چه جنتلمن واقا............ در ماشين وباز کرد ......... واي حالا اگه يکي مادو تا رو ببينه چي ؟؟ فردانميشه تو دانشگاه سربلند کرد پروپرو نشستم وسرموانداختم پائين تا کسي نديدتمون خداروشکر که ماشين جاي خلوتي پارک بود مثل اينکه اميرم نگران همين بود چون تا ماشينو روشن کرد پاشو گذاشت رو گاز ويوووووووووووووووهو بر وکه رفتيم کافي شاپ درمعيّت برادر عظيمي ============================= قسمت سوم برادر عظیمی چشمم بهش بود که حرف بزنه فنجون نسکافم روبه پايان بود وهنوزداشت شرورّو ميبافت ددجون بکن... شب شد بابا ....کار وزندگي دارم _اقاي عظيمي نميخوايد مطلب اصلي رو بگيد من ديرم شده _البته البته ميگم خدمتتون اما ....خوب .نميدونم چه طور بگم ؟ اوه هزار رنگ شد.... الهي............. پسر مردم الان سکته ميکنه ميمونه رو دستم معلوم بود که داره جون ميکنه حرف بزنه نگامو از روش برداشتم وبه گوشه ءميز که طرح يه گل لاله بود دوختم _هرجورکه راحتيد بفرمائيد. من بايد برم برادرم نگرانم ميشه _راستش ...راستش... انگار که تو يه لحظه تصميم گرفت خيال خودشو منو راحت کنه _خانم اميني.... من...من ...بهتون علاقه مندم حتي به انداره ءيه ابسيلون هم از جام تکون نخوردم چیز عچیبی نبود که ادمِ تابلو يه نفس عميق کشيد وادامه داد _من خيلي وقته دوستتون دارم يعني از همون روز اول که باهاتون هم کلاس بودم ولي خوب دير به اين نتيجه رسيدم وبعدم خوب ...خوب ... خانم ديبا فوت کرد وشما هم ناپديد شديد هیچ جوری هم نمیتونستم سراغتونوبگیرم اين دوترم خيلي اذيت شدم همش جاي خاليتون جلوي چشمم بود ) اااااااااااااووووووووه طرف يه دفعه اي چه بلبل شد _ميخواستم اگه اجازه بديد با خونواده براي امر خير مزاحمتون بشيم سرم همچنان پائين بود دستامو تو هم گره کردم و با يه نفس عميق شروع کردم _اقاي عظيمي در اينکه شما يه مرد اقا ومحجوب وعالي هستيد شکي نيست ومن احترام زيادي براي خودتون و شخصيتتون قائلم ولي متاسفانه جواب من به شما منفيه دليل نخوايد.... پرسشم نکنيد.... اين جواب اول واخر منه) يه نفس عميقِ ديگه _به خاطر نسکافه ممنون .....موفق باشيد کيفمو انداختم رو کولم و بدون نگاه ديگري از جا م پاشدم انگار که به خودش اومد _ولي.... بدون اينکه برگردم جواب دادم _خواهش ميکنم به نظرم احترام بذاريد وديگه راجع بهش صحبت نکنيد ازکافي شاپ زدم بيرون ته قلبم از اينکه همچين پسر خوبي روازدست دادم معذب بودم ولي وجدانم قبول نميکرد که تو زندگي پراز اشوبم راهش بدم درست بود که جسما يه دختر بود ولي روحم چي؟؟ هنوز شيريني اون ب*و*سه ها برام تازگي داشت هنوز هم ياد اون روزهايي که داريوش تو اغوشش ميگرفتم منو گرم ميکرد ياد داريوش توي وجودم ريشه دوونده بود نه.... انصاف نبود..... امير عظيمي پسر محبوب و مهربون دانشگاه و وارد زندگي داغونم کنم حقش بود که يه دختر نجيب وخونواده دارو انتخاب کنه و يه زندگي ارومو از سر بگيره وجود من تو زندگيش فقط يه بار اضافه وسنگين بود قسمت چهارم برادر عظیمی ازفرداي اون روز کارمن درست وحسابي دراومد امير عظيمي ول کن معامله نبود چپ وراست جلوم سبز ميشد دست ورنميداشت.... هرروز يه کار جديد رو ميکرد.....يه مدل جديد جون به لبم کرده بود کاراش اونقدر تابلو بود که تقريبا همهءدانشگاه خبردارشده بودن انگشت نماي خاص وعام شده بوديم همه گوشه وکنايه ميزدن يه سري از دختراکه به خونم تشنه شده بودن وهرجا ميرفتم کلفت بارم ميکردن پسرارو که ديگه نميشد جمع کرد برام گل ميگرفت وبیرون دانشگاه بهم میداد نميگرفتم ميزاشت رو کيفم ميگرفتم و مينداختم سطل اشغال اووووووووووووفففففففففف فرداش با يه گل ديگه منتظرم بود هروزيه فرقهءجديد روميکرد متلکها کلافم کرده بود... از هر طرفي ميرفتم راه وبروم ميبست به خيال خودش ميخواست با محبت رامم کنه ذله ام کرده بود يه بار تنها گيرش اوردم وگفتم دارم ازدواج ميکنم وبهتره فکر منو از ذهنش بيرون کنه باورش نشد قسمم داد سکوت کر دم ...نمیشد ....قسم دروغ... عمرا به خاطر همچین چیزی قسم دروغ بخورم اصلا به اون چه بچه پررور ...ول نميکنه ...اااااااه همين جريان باعث شدکه اون چيزي که نبايد بشه شد دم عيد بود وباغچه رو تازه زيرورو کرده بوديم داشتم حياطو جارميکردم که زنگ وزدن فکر کردم محمده که امروز زود اومده _کيه _بازکنيد صداي يه زن غريبه بود چادرم و همين جوري يلخي انداختم سرمودروبازکردم دوتازن وپشت بندشون دوتا مرد که اصلا ديده نميشدن بايه دسته گل و يه جعبه شيريني وايستاده وبودن _بله بفرمائيد _سلام مريم جون ...خوبي خانم ؟ _مرسي همين جور مثل ادم نديده ها بهشون زل زده بودم اخه جعبهءشيريني ودسته ءگل يه معنا بيشترنداشت _مريم جان براي امر خير مزاحم شديم نميخواي تعارفمون کني؟ به خودم اومدم ....يعني ضايع بازي بيشتر از اين نديده بودم _بفرمائيد ...ببخشيد من حواسم نبود ....خوش امديد همون خانم مسنه که مهربوني از سروروش ميباريد اومد تو وگونه هامو ب*و*سيد شديدددددددددد بوي مامانمو ميداد خانم بعديه که فتوکپي جوونتر خانم مسنه هم بود باهام روب*و*سي کرد ورفت تو اصلا به حال خودم نبودم يعني چي ؟؟؟؟اينا ديگه کين ؟؟؟؟؟ مطمئنا از محل نبودن...... چون مارو اصلا ادم نميديدن ابليس ميديدن که قصد کرديم محله رو فاسد کنيم وجوناشونو از راه بدر کنيم همه ازسر تا ته کوچه برامون گارد گرفته بودن که مبادادست از پا خطا کنيم يه جوري برخورد ميکردن انگار ما خونه ءفساد داريم ومدام داريم کارهاي زير زميني انجام ميديم پس اگه از محل نبودن اينا کي بودن؟؟؟؟ مرد ريش ومو سفيدي هم پشت سرشون وارد شد _سلام دخترجان.. الحق که تعريفي هستي اونقدر شيرين و مهربون بود اين مرد.... که لبم به يه لبخند قشنگ باز شد _لطف داريد شما بفرمائيد خواهش ميکنم چهره اش اونقدر نوراني ودلپذير بود که اگه منعم نميکردن دست مي انداختم گردنشو ماچش ميکردم سرکه برگردوندم......... هيواييييييييييييي برمن اخرسر پسرهء جلب کار خودشو کرد اخمام رفت تو هم و سري از روي تاسف تکون دادم اخه بشر من به تو چي بگم ؟ اين چه بساطيِ که راه انداختي ؟ حالا اين امرخيرو من چه جوري جمع کنم برادر عظيمي؟ اصلا بهش اهميت ندادم سرمو انداختم پائين واومدم تو ...... قسمت پنجم (برادر عظيمي ) شيريني ودستهءگل رو ميز رنگ ورو رفته ءوسط پذيرايي چشمک ميزد _ببخشيد تروخدا تنهاتون ميزارم ....برم چايي بريزم همون خانم فتوکپيِ برابر اصل دستمو گرفت ومنو بين خودش و مامانش نشوند _نميخواد خانم... بشين اومديم خودتو ببينيم _ اخه اين جوري که بده مامانِ بدون اينکه به حرف من اهميت بده گفت _ماشالله ماشالله مثل پنجهءافتاب ميمونه منو داره ميگه ؟؟؟من مثل پنجهءافتابم ؟؟؟؟افتاب کجا ومن کجا ههههههه شايدم بودم وتاحالا خودم خبرنداشم _خوب امير جان زودتر ميگفتي که مي اومديم برادر عظيمي همين جور شورو شور عرق ميريخت وچونشو پائين تر ميبرد خودشم فهميده بود کارش اشتباهه _چند سالته مريم جان _بيست ويک _خوب پس چهار سال از امیر من کوچیکتری مامانه يه جوري حرف ميزد که انگارمنو ازگوشهءخيابون پيداکرده وهمينجوري در خونمون و زده واومده خواستگاري اخه زن حسابي مگه ميشه قبلا خبرهارو ازشازده پسرت نگرفته باشي مامان هم اینقدر تابلو نوبره...عين مادر خدابيامرزم بود بي سياست..... ولي قربونش برم سرتا پا محبت زنگ وکه زدن انگار فرشتهءنجاتم اومده _ببخشيد من برم دروبازکنم محمد بايه بغل ميوه اومد تو _سلام داداش _سلام ...مهمون داريم سرمو انداختم پائين وگفتم ؛ _اره داداش ...خواستگار اومده ابروهاش پريد بالا _ خواستگار؟؟؟ کي هست ؟؟ _يکي از بچه هاي دانشگاست محمد اونقدر ذوق کرد که انگار لاتاريش برده.. تا به خودم بيام ميوه ها رو چپوند تو بغلم و صداي خوش وبشش بلند شد ااااااااااااااااااه از دست اين محمد نزاشت بگم بهش جوابم منفيه رفتم اشپزخونه وبايه سيني چايي برگشتم ميوه هارو هم شستم ومثل يه کدبانوي نمونه پذيرايي کردم بعدم سرمو انداختم پائين و کنار محمد نشستم پدرامير چنان خوش صحبت ومتين بود که ناخواسته ادم جذب حرفاش میشد ودوست داشتی مدام نگاهش کنی معلوم بود ديگه................. ازهمچين پدري همچين پسري بعيد نبود همهءنکته هاي قشنگ اخلاقي تو وجودشو به پسرش داده بود کاش باباي منم زنده بود اگه بود از هم صحبتي با پدر امير واقعا خوشحال ميشد چشم به دهن پدر امير دوخته بودم که گفت _خوب اين دختر وپسر که قبلا خودشون صحبتاشونو کردنو سنگاشونم واکردن بي اراده يه چشم غره به امير رفتم _ميمونه ما بزرگترا......با اجازه ءشما مااين جلسهء اول رو براي اشنايي گذاشتيم که هم همدیگه رو بشناسیم هم یه شناخت کلی روهم پیدا کنیم بالاخره صحبت یه عمر زندگی این دوتا جوونه ) بعد ازکلی توضیح وتفسیر واین ورو اون ور کردن قرار شد ما فکرا مونو کنیم وجوابو اخر هفته به مادر امیر بدیم کارد میزدی خونم درنمی یومد اصلا دلم نمیخواست کاربه این جا بکشه چشمم افتاد به امير که نگاش مثل يه خنجر تو قلبم فرو ميرفت از دستش شاکی بودم اساسی پسرهءجلب سرخود ورداشته ننه باباش واورده که چی بشه ؟ از یه طرف میخواستم تا جون دارم بزنمش از طرف دیگه هم دلم براش میسوخت به خدا امیر حيف بود ميدونستم بعداز شنيدن حقيقت ميشکنه ودلخور میشه صداي محمد مي اومد _بله بله حتما... من درخدمتتون هستم خيره الله خير هرچي خدا صلاح بدونه) تادم در مشايعت شون کرديم حتي موقع خداحافظي هم رومو از امير گرفتم نبايد اين کاروبامن ميکرد منو توي عمل انجام شده قرارداده بود که چي ؟؟ جواب بعله رو بگيره؟؟ اخه الاغ... مگه مرض دارم الکي بگم نه حتما يه چيزي هست ديگه ... به خيال خودش ميخواست قدم پیش بزاره که یه موقع مرغ از قفس نپره هههه ...فکرشو هم نمیکرد.. کسی منو ادم حساب نمیکنه که بخواد باهاش ازدواج کنم کی از یه دختر دست دوم خوشش می اومد که اون دومیش باشه احمق ....هیچ وقت فکر نمیکردم حرفمو جدی بگیره وبا خونوادش بیاد خواستگاری دیوونه.... پسرهءاستین سرخود اصلا جدای از همه چیز من وامیر بهم نمیخوردیم ....خونوادهءامیر مایه دار بودو ما یه خونوادهءضعیف که همیشهءخدا هشتمون گرو نهم بود چه طور میتونست منو به عنوان همسر خودش ببینه ؟؟ خجالت نمیکشید یکی مثل من که نه کس وکار درست وحسابی دارم ونه پشتوانهءمالی خوبی ونه قیافهءدرست ودرمون به همسری قبول کنه نمیدونم ولی هر چی که بود انِد نامردی بود که بخوام امیر وهم وارد این بازی مسخره کنم =================================== قسمت اخر برادر عظیمی درکه بسته شد چادرمو ازسربرداشتم چند تا نفس عميق کشيدم 10......9..........8.........7.......6...........5 .........4............3........2........1 نه درست نشد... نميتونم ..... بايد گردن يه نفرو خورد کنم اينجوري نميشه تحمل کرد نفرتم و ريختم تو صدام وخروشیدم _هر چي خدا صلاح بدونه ؟؟؟درخدمتشون هستي ؟؟؟خجالت نميکشي ؟؟ شرم نميکني ؟؟؟؟محمد تو واقعا چي فکر کردي ؟؟؟؟ چطور به خودت اجازه ميدي بامردم بازي کني ؟؟ فکر ميکني مردم بازيچهءماهستن ؟؟؟ ازخدانميترسي؟؟؟؟ محمد که دهنش ازتعجب دومتر باز مونده بود دستشو گرفت سمت دهنم و گفت _چي داري ميگي ؟؟؟چیه همين جوري داري پشت سر هم قطار ميکني... من از چي بايد شرم کنم ؟؟؟چرا بايد جواب خدا رو بدم ؟؟؟ دستشو با حرص کنار زدم وگفتم _يعني تو نميدوني ؟؟؟ نميفهمي؟؟؟ يا خودتو به نفهمي ميزني؟؟؟ چرابهشون جواب رد ندادي؟؟ چرا مردم و سرکار گذاشتي ؟؟؟؟ حاليت نيست خونوادهءامير عظيمي حتي خبرندارن که من يه سال تموم پيش يه مرد غريبه زندگي کردم فکرکردي اگه بفهمن چي کار ميکنن؟؟؟ واقعا فکر اينجاشو کردي ؟؟؟ نمیگن سرمون کلاه گذاشتین ؟؟؟ نمیگن میخواستین دخترتونو دولا پهنا بهمون بندازین ؟؟؟ اخه ازروی بابای امیرخجالت نکشیدی ؟؟؟ خودت دوست داري کسي اين بلا روسرت بياره ؟؟) _اخه چرا شرووّر ميگي ؟؟چه بلايي ؟؟ درسته که يه سال با داريوش بودي.... ولي مگه خودت نگفتي پاکي ... مگه نگفتي رابطه اي بين شما نبوده ... پس چي داري ميگي ؟؟؟؟ _فکر ميکني مردمم باورميکنن؟؟ دوروزه ديگه که براي تحقيق رفتن دم خونهءدروهمسايه وهزار جور حرف ربط وبي ربط شنيدن میتونن قبول کنن که فقط براي کلفتي رفته بودم امير عظيمي هم دانشکده ايمه ميدوني اگه يه درصد از این حرفا به گوشش برسه ابرو حيثيت برام نميمونه ؟؟) اونقدر عصباني بودم که اشکام همين جوري ميريخت دست وپام ميلرزيد ... داشتم از زور حرص کبود ميشدم _اخه فردا پس فردا من چه جوري تو دانشگاه سرمو بلند کنم اصلا فکر کردي؟؟؟ اهميت دادي؟؟؟ يا فقط فکر دک کردن من بودي ؟؟؟ فکر اينکه دختررو بدم واز شرش خلاص شم اخه چه جوري ميتوني اينقدر بي انصاف باشي ؟؟؟ يعني تا حالا نفهميدي که مردم به چشم يه ه*ر*ز*ه بهم نگاه ميکنن ؟؟؟ يعني تا حالا نگاههاي متاسف مردمو نديدي ؟؟؟ من دارم زير اين بار خم ميشم وازکسي جز برادرم توقع کمک ندارم اون وقت تو اينقدر راحت نشستي وميگي هرچي خدا صلاح بدونه يعني تا حالانفهميدي که ديگه هيچ مرددرست وحسابیی حاضر نيست بامن زندگي کنه ؟؟؟ نفهميدي که تا عمردارم اين ننگ رو پيشونيمه؟؟؟) از درد وغصه زانوهام خم شد وتاشدم روزمين از زور حرص نمیتونستم نفس بکشم واشکامو کنترل کنم _اي خداااااااا من تا کي بايد بکشم؟؟؟ تاکيییییی بايد تقاص مرگ دنيا رو بدم ؟؟؟ تاکيییی بايد حرف بشنوم؟؟؟ ديگه نميتونم .... بخدادیگه تحمل ندارم ....... چرا تموم نميشه ؟؟؟ چرا من ونميبري وخلاصم نميکني ؟؟؟ نميخوام اين زندگي رو ....... نميخوام ....ببروخلاصم کن ....خلاصم کن .... شيونم بلند شده بود حرکاتم غیر ارادی بود ..... زندگي بعد از اين جريان سخت ترو سخت تر شده بود ومن دیگه توان مقابله نداشتم محمد کنارم روزمين نشست وسرمو تو اغوشش گرفت _به خدا نميخواستم.... به جون خودت که برام عزيزي نميخواستم .... مريمي... ببخش..... ديگه هيچ حرفي نميزنم ..... هيچ کاري بدون مشورت با تو انجام نميدم .....توروخداااااگريه نکن خانمم ...عزيزم.... مريم جان..... توروخدا..... داري دلمو خون ميکني..... باشه ....هرچي تو بگي .... از شدت گريه بي حال وبي جون شده بودم زير بقلمو گرفت وبلندم کرد _بلندشو مريم ...يه ابي به سروصورتت بزن ..... خودم فردابهشون زنگ ميزنم .نگران هيچي نباش خودم مثل کو ه پشت سرتم خدا این داریوشو لعنت کنه که بازندگي ما چي کار کرد ....) تو اون لحظه خشم از داريوش مثل يه پيچک رونده تموم قلبمو اشغال کرده بود داريوش با من بد کردي ...... هرچقدر م که دوستت داشته باشم ...سايه ئ شوم وجودت از زندگيم پاک نشدنيه توبراي هميشه صاحب وجودم شدي .... حالا دیگه اون چيزي که ميخواستي شد ..... ديگه نميتونم از زندانت فرارکنم .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صل نوزدهم (تنفر )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرداي اون روزمحمد اومد دانشگاه وخودش با امير صحبت کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا صبر نکردم ببينم چي ميگن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار پيکان قراضهءمحمد شدم وسرمو تو دستام گرفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديشب تا صبح گريه کرده بودم و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلايه به خدا که اين چه زندگيه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونقدر ناراحت بودم که دوست داشتم همون شبونه سکته کنم ودرجا تموم کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولي صبح که چشم باز کردم يه روز افتابي زم*س*توني ديگه به روم لبخند زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونقدر دل مرده بودم که حتي ديگه نميتونستم به خورشيد سلام کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد سوار شدو راه افتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتي به خودم زحمت ندادم که بپرسم چي گفتين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چي که گفته باشه مهم نيست فقط ديگه دوروورم پيداش نشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت محمد اجازه داد اروم شم و از ناشکريايي که کردم شرمنده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدايا غلط کردم عصباني بودم يه چيزايي گفتم شما که بزرگتري به خودت نگير

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو روز گذشته بود وامير برخلاف داشتن کلاس پيداش نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم شور ميزدناجور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يعني چي شده ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نکنه به خاطر جوابِ من نميياد؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نميدونم چرا دلم اروم نميگرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچي که بود مال بعداز جواب محمد بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدايا حالا چيکارکنم ??نزده باشه خودشو بکشه ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واي دارم از دلشوره ميميرم ........پس کجايي امير ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز چهارم بود......تا پامو تو حياط دانشگاه گذاشتم قامت اميرو ازدور شناختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب خداروشکر که زندست وبلايي سرش نيومده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشتش به من بود وداشت بايکي ازدوستاش حرف ميزد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم بهش بود که نمي دونم دوستش چي بهش گفت که برگشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ووووووووواييييييييييي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين چرا اين جوري شده ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام صورت امير کبود بود يه دستشم باندپيچي شده بود وبه گردنش اويزون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونقدر اين صحنه يه هويي بود که درجا ميخکوب شدم وبا چشماي گشاد زل زدم به امير

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا نفهميدم چه جوري جلوش رسيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اينکه سلام کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم؛ چي شده چرا اينجوري شدي ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندش اونقدر واضح وناجور بود که چند نفري که ازکنارمون رد ميشدن نگاهشون به سمتمون چرخيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا نميري از عاشق سينه چاکت نميپرسي ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چيییییییییییییی.... چي داري ميگي؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببينيد خانم اميني اين بارم که ازشکايتم صرف نظر کردم به احترام سابقهءهم کلاسي بودنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازاينم ازتون خواهش ميکنم دورمنو خط بکشيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چي داريدميگيد ؟؟من اصلا نميدونم چي شده ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_معلومه که نبايدم به روي خودتون بياريد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوضاع داشت بدميشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها جمع شده بودن وهرلحظه ممکن بود حراست سر برسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه نفس عميق کشيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اقاي عظيمي خدا شاهده من از هيچي خبر ندارم پس واقعا ازتون ممنون ميشم درست وحسابي بگيد چه خبر شده ..يه نگاه مشکوک بهم انداخت وگفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عصر همون روز که با برادرتون صحبت کردم داشتم برميگشتم خونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که يه مرد يخمو گرفت وتا ميخوردم کتکم زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم که بردنمون کلانتري معلوم شد اقا برادر خانم ديباي مرحومه که خاطر خواه شما بودن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من نميدونم مگه خواستگاري ....................ديگه حرفاشو نميشنيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داريوش اميرو زده؟؟ بردنشون کلانتري ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اينکه بفهمم چي کار ميکنم برگشتم وراه افتادم سمت خونهءداريوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين بار ديگه کوتاه نمي اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شده خودم ادمش ميکردم ولي اين قضيه رو رها نميکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو روزنگ گذاشتمو برنداشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از عصبانيت به نفس نفس افتاده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي جاويد پيچيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کيه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باز کنيداقا جاويد مريمم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در با تقه بازشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخلاف دفعهءقبلي بدون اينکه به جايي نگاه بندازم پله ها رو دوتا يکي بالا رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاويد تو درگاهي در منتظر بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام مريم خانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زير لبي يه سلام گفتم وپرسيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_داريوش خونست؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بادست به اطاق اشاره کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازهمون جا داد زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چيه داريوش ؟ رفتي خودتو قائم کردي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نکنه مثل ني ني کوچولوها که ازدست مادرشون فرار ميکنن ترسيدي؟) خودمم نميدونم به چه پشتوانه اي داشتم اين جوري حرف ميزدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاطي کرده بودم حسابي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا ميخواستم خون بريزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درسته که از دست امير شاکي بودم ولي داریوش حق نداشت دست روش بلند کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم اون وضعي که من ديدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي داريوش باعث شد سربچرخونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وااااااااااااااااي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينکه بدترازاونه... امروز چراهمه داغونن؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زير چشمش کبود بود وروي پيشونيش ودورسرشو پانسمان کرده بودن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نميدونم چرا يهو مثل يه بادکنک وارفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چيه چراصداتو انداختي سرت ؟؟کي قائم شده ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستو پامو زودجمع کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جهنم.... ميخواست دعوا راه نندازه ....حقشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا اگه من اونجا بودم دوتاهم من ميزدمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اين چه وضعيه؟؟ چرا پسرمردمو زدي؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دلم خواست ...اگه ميتونستم بيشتر از اين ميزدمش ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا ؟؟به تو چي کار داشته ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاويد پارازيت انداخت وبا مسخرگي گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ جريان رو کم کني بوده..... اخه دست گذاشته رو بردهءزر خريد اقا داريوش .........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو ببند جاويد... بسه هر چي گفتي هيچي بهت نگفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمت منو وگفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_توچراداري جوششو ميزني مگه نميخواستي جواب رد بهش بدي ديگه دردت چيه ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک تو چشمام جمع شد... هنوزم زهر حرفاش جگرخراش بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوزم سرخود تصميم ميگرفت ودلمو خون ميکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکام چکيد بابغضي که راه نفسمو گرفته بود گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دردم تويي.....وجود تو .......سايهءشومه تو .....دردم اينه که همه به چشم يه ه*ر*ز*ه بهم نگاه ميکنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکام دونه دونه سرازير شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا دست از سرم برنميداري ؟؟تا کي ميخواي ازارم بدي ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيالت راحت شد ؟؟؟ننگ زندگي با تو تا عمردارم باهامه ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه نميتونم زندگي تشکيل بدم.... همه منو به چشم يه نانجيب ميبينن ...برو شب راحت بخواب..ازقفست ازاد شدم...ولي اونقدر راحت بالامو چيدي ...که ديگه نميتونم حتي يه قدم از زير سايت تکون بخورم ...)اشکام تبديل به هق هق شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راضي شدي... حالا راحت سرتو بزار رو بالشتت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مريم براي هميشه زندانيته...ديگه جايي براي فرار نداره ....ديگه نايي براي رفتن نداره....ازت متنفرم داريوش ....تا عمردارم ازت متنفرم ....زندگيمو به گند کشيدي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرومو به حراج گذاشتي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروي منو ...به سينم اشاره کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کسي که ميگفتي دوستش داري وبه حراج گذاشتي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا عمر دارم نميبخشمت..... اميدوارم توي قفسي که براي خودت ساختي بموني وبپوسي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اميدوارم ..............اونقدر قلبت سياه شه که حتي نتوني يه شب راحت داشته باشي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اميدوارم ...اميدوارم ....بميييييييييييييرررررررر ررررري

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم که برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاويد باشرمندگي سرشو پائين انداخته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه ازجاويد ناراحت نبودم حالانظرم عوض شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش دنيا باخودشو ما لج نميکردو با جاويد ازدواج ميکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاويد مردخوبي بود ميتونست راحت خوشبختش کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شقاوت تموم رو به جاويد گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اي کاش اقا جاويد هيچ وقت ازادش نميکرديد... اگه تو زندون ميموند حداقل مردم اسايش داشتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينجوري فقط براي خودتون لعنت ميخريد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيش کلامم به قدري زهر اگين بود که چشماي جاويد نم دار شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مريم خانم بگذريد ازش.... دست خودش نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کاش يه ذره از معرفت شما روداريوش داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولي مثل اينکه تو مرامش جز نامردي چيزي وجود نداره )ديگه واينستادم تا جواب داريوش يا جاويدو بشنوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هق هقم تموم نشدنی بود نفس کم اورده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نميدونم چه سرّيه که اين دوبار اخرهربارباگريه ازخونش راهي میشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اي لعنت به تو وعشقت داریوش .....که دودمانمو به باد داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قسمت دوم تنفر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره صداي بوقها ونالهءترمزا اعصابمو خط خطي کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خون جلوي چشمامو گرفته بود وحرفایی که بار داریوش کرده بودم هم نتونسته بود ارومم کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميخواستم تا اونجايي که جون دارم يه نفرو به باد کتک بگيرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه206 مشکي که دوپس دوپس ضبطش بلند بود کنارم ترمز کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونقدر ناجور ترمز کرد که بي اراده چهار متر پريدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نهههههه... مثل اينکه نميشه ...نميخوان دست از سرم بردارن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کولمو با ضرب کوبيدم روماشينو دادزدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هوي يارو ....داري چه غلطي ميکني ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوري نميبيني ادم وايساده ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره ازلحن حرف زدنم شاکي شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگاراونم تنش ميخاريددرماشينو باز کردو پياده شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چيه چرا پاچه ميگيري؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.