زمان رمان مربوط به سال های نزدیک انقلابه. ساغر ۱۶ سالشه و از بچگی برای پسرعموش در نظر گرفته شده اما این موضوع اون رو عذاب می ده که پیشنهاد ازدواج اون و پسر عموش مسعود، از جانب پدر خود ساغره و سعی می کنه پدرش رو متقاعد کنه که میلی به انجام این ازدواج نداره. از طرفی یکی از پسرهای متمول شهر به نام فرهاد عمیقا به ساغر علاقه داره و به هر کاری دست می زنه تا اون رو به دست بیاره.اما بر ملا شدن رازی از زندگی فرهاد، ساغر از اون متنفر میشه و این مسئله موجبات دشمنی فرهاد رو فراهم می کنه و باعث میشه ساغر به فکر راه چاره بیفته و…

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۲۱ دقیقه

مطالعه آنلاین گوهر مقصود
نویسنده : دل آرا دشت بهشت

ژانر : #عاشقانه

خلاصه :

زمان رمان مربوط به سال های نزدیک انقلابه. ساغر ۱۶ سالشه و از بچگی برای پسرعموش در نظر گرفته شده اما این موضوع اون رو عذاب می ده که پیشنهاد ازدواج اون و پسر عموش مسعود، از جانب پدر خود ساغره و سعی می کنه پدرش رو متقاعد کنه که میلی به انجام این ازدواج نداره.

از طرفی یکی از پسرهای متمول شهر به نام فرهاد عمیقا به ساغر علاقه داره و به هر کاری دست می زنه تا اون رو به دست بیاره.اما بر ملا شدن رازی از زندگی فرهاد، ساغر از اون متنفر میشه و این مسئله موجبات دشمنی فرهاد رو فراهم می کنه و باعث میشه ساغر به فکر راه چاره بیفته و…

مچ دست عالیه رو چسبیدم و در حالی که می دویدیم، گفتم:

- بدو عالیه تا بهمون نرسیده.

عالیه سرش رو به عقب برگردوند و همزمان با صدای جیغش چادرم از سرم کشیده شد و دستی روی شونه ام نشست و در کسری از ثانیه محکم به دیوار کوبیده شدم. چشم هام و از درد بستم.

- از کی فرار می کنی ها؟!

چشم هام و باز کردم، از نگاهش خون می بارید.

- آقا فرهاد تو کوچه ایم زشته.

بدون اینکه نگاهش رو از من برداره خطاب به عالیه توپید:

- تو خفه.

نگاهم به زنجیر بی پلاک دور گردنش بود. نوک انگشتش که به چونه ام رسید، سرم رو با حرص عقب کشیدم، دندون هاش و به هم سایید:

- علی چی می گه؟ بابات زده؟

ابروهام و تو هم کشیدم:

- نه به تو ربطی داره نه به اون علی دهن لق.

نگاهش به موهای باز و برهنه ام افتاد، در حالی که هنوز اخم عمیقی روی ابروهاش بود زمزمه کرد:

- سرت و بپوشون ... صد دفعه گفتم یه چیزی زیر چادر سرت کن.

در حالی که چادر رو روی سرم می انداختم گفتم:

- یادم نمیاد گفته باشم چشم!

دو دستش رو دو طرف سر من به دیوار زد و صورتش رو نزدیک کرد و گفت:

- به وقتش می گی، حالا هم فقط یه بهونه بده دستم تا سر بابات و ببُرم.

دستم رو روی سینه اش گذاشتم و از لای دندون هام گفتم:

- فقط از زندگی من گمشو بیرون.

پوزخندی زد و نگاهش روی دستم ثابت موند و گفت:

- بذار همچنان ملاحظه ی تو کوچه بودنمون رو کنم.

دستم رو سریع برداشتم، پوزخندش عمیق تر شد. نگاهم کشیده شد به سمت عالیه، که با استرس طول کوچه رو می پایید.

فرهاد در حالی که نگاهش هنوز روی سینه خودش بود با غیظ گفت:

- عالیه؟

عالیه فورا گفت:

- بله آقا فرهاد.

نگاهش رو تا چشم هام بالا آورد:

- جریان چیه؟

عالیه ترسان به من نگاه کرد، سرم رو به معنی نه تکون دادم، که دست فرهاد روی گلوم نشست:

- پس خبریه نه؟

با صدای خشنی گفت:

- عالیه .... منتظرم.

عالیه با استرس گفت:

- من نمی دونم آقا فرهاد.

فشار دست فرهاد روی گلوم زیاد شد، اونقدر که به سرفه افتادم، عالیه به گریه افتاده بود:

- آقا فرهاد، خفه شد.

- منتظرم عالیه ... جریان چیه؟

به ذره ای هوا احتیاج داشتم که فرهاد با فشار دست هاش این اجازه رو نمی داد، دست هام که سعی داشتم باهاشون دست فرهاد رو از گردنم باز کنم بی حس شدن، و چشم هام داشت بسته می شد.

- باباش می خواد بدش به پسر عموش مسعود.

دست فرهاد آروم شل شد، حجم عظیم هوا رو با حرص بلعیدم و سرفه های سنگینم شروع شد.

- تو هم موافقی آره؟

چشم هام و به زور باز کردم. تار می دیدمش. سرم رو به دیوار تکیه دادم و سعی کردم نفس عمیق بکشم.

کم کم دیدم واضح شد. با اخم عمیقی داشت نگاهم می کرد. عالیه هم با چشم های درشت شده از وحشت نگاهش بین من و فرهاد گردش می کرد. در جواب فرهاد، در حالی که نفس نفس می زدم گفتم:

- به تو ربطی نداره.

دندون قروچه ای رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ربطش رو بعد بهت نشون می دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی فاصله گرفت، با دستم گردنم رو آروم ماساژ دادم. یک دستش رو به دیوار زد و انگشت اشاره ش رو به نشونه تهدید جلوی صورتم گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بشنوم دل به حرف بابات دادی، نه چیزی از مسعود باقی می مونه نه بابات. حالیته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حرف نگاهش می کردم. یهو با صدای بلند و داد مانندی تکرار کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالیته یا نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالیه به جای من جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالیشه آقا فرهاد، حالیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی عقب رفت و با سر اشاره زد که بریم. چادرم رو روی سرم مرتب کردم و عالیه هم سریع وسایل خیاطیم رو که روی زمین ریخته بودن، جمع کرد. بدون اینکه نگاهی به فرهاد بندازم از کنارش رد شدم و با عالیه هم قدم شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساغر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستادم. عالیه ترسان نگاهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه لحظه نگام کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بینیم و بالا کشیدم و به سمتش برگشتم. فرهاد سعی کرد لبخند بزنه، اما اصلا موفق نبود؛ انگار لبخند واسه صورتش یه وصله ی ناجور بود. بی خیال لبخند زدن شد و با صدای آرومی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معذرت می خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار عذر خواهیش واسم نشونه ی قدرت بود. پوزخندی زدم و دستم رو به گلوم رسوندم. نگاه غمگینش رو به دستم دوخت. خوب بلد بودم عذاب وجدانش رو بیدار کنم (در واقع مرض داشتم!) دست هاش و توی جیب شلوارش کرد و نگاهش رو به چشم هام دوخت. بازوم توسط عالیه کشیده شد و دوباره با هم، هم قدم شدیم تا بریم به این کلاس خیاطی نحس شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پیچ کوچه که گذشتیم، بازوم و با حرص از دست عالیه بیرون کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو محرم اسرار منی؟ خودت و اون داداش کفتر بازت راپورت من و به فرهاد می دین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالیه ی خوش گریه هم سریع چشم هاش پر از اشک شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من به علی چیزی نگفتم که! صدای دعواتون تا دو تا کوچه اونورتر هم می ره. من اگر به علی چیزی گفته بودم که الان فرهاد خودش می دونست جریان چیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصله ی حرف زدن با عالیه رو نداشتم. اصلا حوصله ی هیچ چیز و نداشتم. پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مسعود کی میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خوام صد سال سیاه نیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالیه هم که فهمید هیچ تمایلی به صحبت ندارم دیگه حرفی نزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکلات رو توی دهنم گذاشتم و در حالی که با پوستش بازی می کردم نگاهم روی شریفه بود که جلوی آینه قدی ایستاده بود و با وسواس نسبت به لباسش که رها(صاحب خیاطی) داشت واسش پرو می گرفت نظر می داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای رها جون، کوتاه تر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زیاد دور ب*ا*س*نش رو تنگ نکن، یه وقت قر می دم پاره نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالیه که چهار دست و پا روی میز برش نشسته بود رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه کارور جلو چقدر پایین بیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه نگاهم رو از شریفه بگیرم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شونزده سانت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو نزدیک گوشم آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ج .... خانوم چه عشوه ای هم میاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها بسته ی سوزن ته گرد رو روی میز گذاشت و با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای شریفه دیوونم کردی! چقدر ایراد می گیری! بابا دو دست دیگه هم باید واست پرو بگیرم اینقدر اذیت نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد سرش رو به سمت سارا چرخوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا پرو این و بگیر اعصابم و به هم ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا هم با من و من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ها؟ من بیام! آخه ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه رها روی عالیه نشست و عالیه هم سرش رو پایین انداخت و خودش رو مشغول نشون داد. قبل از اینکه به دو نفر بعد نگاه کنه من از روی صندلی بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من پروش رو می گیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها هم از خدا خواسته از شریفه فاصله گرفت و به سمت کار آموزها رفت. شریفه با پوزخندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می بینی؟ می خوای بهشون پول هم بدی سرت منت می ذارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی هیچ حرفی سرشونه ی لباس رو توی دستم گرفتم و به اضافه ش سوزن زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابات از مشتری های خونه ی منه. مرد خوبیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم و زیر لب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنس سینه رو هم گرفتم و رفتم سراغ پهلو ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره. خوبه. پدرت مرد خونواده داریه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قد لباس رو هم که رها مشخص کرده بود. صاف ایستادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در بیار بعدی رو بپوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در حالی که کمکش می کردم لباس رو در بیاره گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مردی که م*ش*ر*و*ب بخوره و بیاد خونه ی تو دیگه نمی تونه مرد خوب و خانواده داری باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس بعدی رو به دستش دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو مرد های دور و بر من رو ندیدی تا بفهمی بابات در برابر اون ها فرشته اس. اون فقط وقتی حالش خوب نیست میاد و خودش رو با خوردن زهر ماری خراب تر می کنه و میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس رو روی تنش کشید و با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما اسم تو رو هم تو عالم م*س*تی انتخاب کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو نزدیک صورتم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به یکی مثل شوهر رها خانومتون می گن حرومی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کبودی زیر گوشش رو نشون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خود ک*ث*ا*ف*تش گفتم دوست ندارم ردی بمونه. حداقل نصف مرد های این خراب شده مثل همین ع*و*ض*ی حریصن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشونه رو توی دست گرفتم و قیچی رو از روی میز برداشتم و کمی از حلقه که به نظرم اضافی بود قیچی کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عجب افتخاراتی! حالا چیزی هم نصیبت می شه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ابروش و بالا داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا منظورت چی باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم از حرکت ایستاد و با صدای آرومی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثلا صاحبخونه ات و پسرش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورتش نگاه کردم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثلا شیوه ی صاف کردن اجاره خونه ت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و نگاهش رو دورمون چرخوند، من هم به بقیه نگاه کردم. ظاهرا حواسشون به کار خودشون بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر منظورت سلیم خان و پسرش آقا فرهاده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش برگشتم، لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به سلیم خان اجاره خونه نمی دم، باهاش جور دیگه حساب می کنم و در مورد فرهاد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لحظه چهره ی فرهاد رو وقتی نیاز پیدا می کنه تصور کردم، حتی در چنین حالی باز هم به نظرم قدرتمند بود و حتی ترسناک تر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرهاد خان جواب سلام من و بده کلاهم و می ندازم هوا، اون با من بگذرونه؟! از محالاته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این پیراهنش رو هم در آورد و بعدی رو تنش کرد. این یکی کلا مدلش با دوتای قبلی فرق می کرد و بلند بود. کبودی کنار لبم رو اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با کسی دعوا کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی پاش نشستم و از ساسون لباسش گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کار بابامه. می خواد من و بده به پسر عموم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشکوک پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه جز عمو حاج علیت عموی دیگه ای هم داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که سوزن بین لب هام بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمو که چند تا دارم ولی فقط عمو حاج علیم با بابام اصله. این هم پسر همین عمومه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چرا من ندیدم! فکر نمی کردم عمو علیت پسر بزرگ داشته باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوزن رو از بین لبهام برداشتم و در حالی که بلند می شدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسر بزرگشه. این جا نیست، دانشجوئه، اگر هم باشه سمت تو نمیاد، زیادی مثبته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید. لباس و در آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که لباس ها رو تا می کردم پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمو حاج علیم هم مشتریته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چادر سفید و گلدارش رو از روی میز برداشت و با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون ما رو توف و لعنت نکنه، نمی خواد مشتری باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متقابلا خندیدم. دستی به شونه ام زد و از رها خدا حافظی کرد و از خیاطی بیرون رفت. عالیه سرش رو بالا آورد و با ناراحتی نگاهم کرد و رها سرزنشم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر نباید سفره دلت روپیش همه باز کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سارا با کنایه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مخصوصا شریفه ی بی شرف که چیزی از مرد های شهر پوشیده نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو تا از کار آموز ها خندیدن. خب پس همه گوش می کردن. نفسم رو به صورت آه بیرون فرستادم. حتما رها قسمت مربوط به شوهر خودش رو نشنیده که الان اینطور آروم داره نصیحت می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای رها باعث شد بقیه ساکت بشن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا پسر عموت چه شکلی هست!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هام و بالا انداختم و در حالی که به سمت میز برش می رفتم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دو سال پیش که دیدمش، صورتش توی ریش هاش گم شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا با صدای بلند خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پشم تو بالشی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالیه نگاهش و با دلخوری از من گرفت، پوزخندی زدم و در جواب سارا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه دیگه تا اون حد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها اخمی به سارا کرد و بعد رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند سالشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هام و جلو دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید بیست سال و داشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهام و پشت سرم جمع کردم و قیچی رو از روی میز برداشتم و با دست به عالیه ضربه زدم که خودش رو بکشه کنار. رها پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا چی شده که یهویی بابات اصرار به شوهر دادنت می کنه!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بسم اللهی گفتم و برش رو شروع کردم و جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرفِ حالا نیست. همون دو سال پیش که می رفت تهران حرفمون و تموم کردن. البته من و مسعود هیچ حرفی در این رابطه با هم نزدیم. مسعود از بچگی پیش داییش زندگی می کرد، اینجا نمی اومد. فقط با بابام در ارتباط بود چون بابام همه جوره حمایتش می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومد و بگه ساغر و نمی خوام چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا این حرف و زد، ابروهام تو هم رفت و جوابی ندادم. هر چیزی امکان داشت، شاید مادرش خود سرانه حرف من و پیش کشیده بود! اصلا .... اصلا مادرش حرفی نزده بود که! پدرم من و تعارف کرده بود و زن عموم استقبال کرد. دستم بی حرکت مونده بود، عالیه با ترس نگاهم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبی ساغر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به عالیه نگاهی انداختم و سرم رو به معنی آره تکون دادم و دوباره مشغول برش زدن شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر ضایع می شدم اگر بگه من و نمی خواد! همه می فهمن که پس زده شدم و زبون خونواده ی تقوی مخصوصا خود فرهاد بلند می شه. ولی با همه این حرف ها چه کیفی می کنم پدر و مادرم ضایع بشن. اون وقت برای همیشه نمی تونن دیگه به کاری مجبورم کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برش لباس تموم شد و رها هم تاییدش کرد، وسایلمون رو جمع کردیم و به همراه عالیه از خیاطی بیرون اومدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا به خونه برسیم عالیه تو خودش بود. وارده محله ی خودمون که شدیم صبرم تموم شد و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عالیه چته؟ حوصله ام سر رفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالیه با لبهای جلو اومده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسر عموت کی میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هام و بالا انداختم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا میگه تو همین یکی دو روز میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی ... یعنی اگه بیاد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش رو بیرون فرستاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه بیاد و تو رو بخواد! تو باهاش می ری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و کج کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی خوام به چیزی فکر کنم. حداقل تا وقتی اتفاق نیفتاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالیه با پافشاری ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی فرهاد نمی ذاره. به علی هم گفته، اگر ساغر بخواد زن کس دیگه ای بشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش رو قطع کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرهاد غلط کرده تعیین تکلیف کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما انگار عالیه قصد بی خیال شدن نداشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ندیدی شریفه چی می گفت؟ فرهاد به کسی رو نمی ده. تو هم انگار بدت نمیاد! اصلا کیه که از فرهاد بدش بیاد. دیدی داره بهت توجه می کنه داری ناز می کنی. اون دست رو هر کی بذاره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بس کن عالیه. تو شرایطی نیستم که بخوام اصلا به چیزی فکر کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم رو اشاره کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین! حق فکر کردن ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتی نگاهم کرد و بالاخره دهنش رو بست. من هم دیگه حرفی نزدم، جلوی در خونه ی ما از هم دیگه جدا شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برادرش علی جلوی در حیاطشون ایستاده بود. درست دیوار به دیوار خونه ی ما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر سلام کرد که با اخم روم و ازش برگردوندم. هنوز جای دست فرهاد روی گلوم درد می کرد، اون هم به خاطر دهن لقی علی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساغر؟ آبجی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام و باز کردم، اسما کنارم روی تخت نشسته بود. لبخندی به روم زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیدار نمی شی؟ من حوصله م سر رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چرا حوصله ت سر بره؟ برو درست رو بخون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تخت پایین اومدم و در حالی که تخت رو مرتب می کردم غر زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو حوصله ت سر بره باید درس بخونی! ساغر حوصله اش سر بره باید حمالی کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسما با دلخوری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا سر صبحی تلخ حرف می زنی ساغر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق بیرون اومدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به من نچسب اسماء. اصلا حوصله ی تو یکی رو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از خونه خارج شدم و به سمت دستشویی داخل حیاط رفتم. جلوی در ایستادم و خودم رو توی آینه ی کنار در نگاه کردم. نگاهم کشیده شد سمت گردنم، خدا رو شکر جای دستش نمونده بود. پوفی کردم و زیر لب زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وحشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی داخل خونه برگشتم. اسما رو دیدم که دستمالی توی دستش گرفته بود و داشت خیر سرش گردگیری می کرد. فقط دو سال ازم کوچکتر بود، هر دو لاغر اندام بودیم ولی اسما زیادی ریز نقش بود. مخصوصا که قدش هم از من کوچکتر بود. در حالی که به سمت آشپزخونه می رفتم با حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسما حوصله ندارم باز غر بشنوم. برو توی اتاقت و درست رو بخون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بغض دار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از من متنفر نباش ساغر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در آشپزخونه ایستادم و با تعجب به سمتش برگشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی گفته ازت متنفرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هاش سریع پر از اشک شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیازی نیست کسی بگه! تو از دوسال پیش که به خاطر مریضی مامان از مدرسه در اومدی با من بد شدی. حالا که قراره ازدواج کنی و از اینجا بری بیا کینه رو از قلبت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من از مدرسه بیرون نیومدم! بابا من و در آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا هر چی! بابا که چند ماه پیش دوباره راضی شد بری مدرسه، خودت نخواستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کردم و بی حرف وارد آشپزخونه شدم. من شاگرد ممتاز مدرسه بودم و اسما به زور من درس می خوند. نگفتم حسودیم می شه که چرا اسما رو برای مراقبت از مامان از مدرسه در نیاوردن. و اینکه حالا کسرم می شه با اسما که دو سال ازم کوچیکتره برم سر یه کلاس بشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدا از همه این ها خودم هم دیگه حوصله ی درس خوندن نداشتم. پشت میز صبحونه نشستم و با صدای بلند خطاب به اسما گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی که هنوز هم لرزش داشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رفته خونه ی عمو حاج علی، مسعود اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لقمه ای که آماده کرده بودم رو روی میز گذاشتم. مسعود اومده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه بابا گفته بود همین روز ها میاد ولی نمی دونم چرا اینقدر استرس گرفته بودتم! شاید چون هیچ وقت به حرف های دیروز نرسیده بودم. به اینکه ممکنه مسعود من و نخواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو به صورت آه بیرون فرستادم و با صدای بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونی چند روز می مونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی قرار شده بودم. از پشت میز بلند شدم و یه لیوان چای برای خودم ریختم و بقیه ی میز رو جمع کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لیوان چای به اتاقم برگشتم و پشت پنجره ایستادم. علی با زیر پوش رکابی کنار توری کفترهاش بود و تا کمر توی توری خم شده بود. لته ی کشویی پنجره رو باز کردم و روش خم شدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی علی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که یه دونه از کفتر هاش توی دستش بود بیرون اومد و به سمت من سرش رو بالا گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به به !! چه طوری گردن قشنگ؟ چقدر گردن بند جدید بهت میاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ک*ث*ا*ف*ت ع*و*ض*ی منظورش شاهکار دیروز فرهاد بود. مطمئنا از قضیه ی دیروز باخبر بود وگرنه از روبرو چیزی مشخص نبود چه برسه به حالا که علی با من فاصله داشت و پنجره ی ما دومتری از سطح حیاط اون ها بالاتر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پوزخندی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا یکی از این گردنبند ها نصیب خواهرت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد و من با جدیت ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به جای خوشمزگی برو عالیه رو صدا کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که به سمت خونه می رفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- افسار تو رو فقط فرهاد داره و بس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حیوون نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت پنجره اتاق عالیه ایستاد و با دستش به شیشه ضربه زد و در همون حال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما سرکشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالیه از خونه بیرون اومد و زیر پنجره ما ایستاد بهش علی رو اشاره کردم. عالیه به سمت علی که چند قدم باهاش فاصله داشت چرخید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو دیگه! واسه چی اینجا واستادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی هم یه ابروش و بالا داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که بعدا از زیر زبونت می کشم بیرون. خب چرا خودم نشنوم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالیه سرش رو با کلافگی تکون داد و رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این و ولش کن. حرفت رو بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو فوت کردم و با صدای آرومی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مسعود اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی با لحن خشکی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب خوش اومده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالیه چپ چپ نگاهش کرد و رو به من با نگرانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو دیدیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جرعه ای از چای خوردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، تازه بیدار شدم. نگرانم عالیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی کفترش رو توی دستش جا به جا کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو واسه چی نگران باشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به علی با اخم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه قراره گوش کنی پس دهنت و ببند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کرد و ساکت شد. عالیه جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران نباش ساغر، هر چی خدا بخواد همون می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز علی مثل قاشق نشسته خودش و انداخت وسط:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی چیو هر چی خدا بخواد! خدا هم بخواد فرهاد نمی ذاره حتی مسعود نگات کنه، چه برسه به این که این وصلت سر بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دوساله که نامزد مسعود شدم، علاقه ی فرهاد توهمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی به سمت توری رفت و کفترش رو انداخت توش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به واسطه ی چهار کلمه حرف بزرگ تر ها که آدم زن یکی نمی شه! باید قلبت باهاش باشه که نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کنایه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لابد قلبم پیش آقا فرهاده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ابروش و داد بالا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جز این هم نباید باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«برو بابا» یی زیر لب گفتم و رو به عالیه ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می گی چیکار کنم؟ اگر مامانم گفت برم دیدنش، برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالیه لب هاش و کج و کوله کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نمی دو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی بی جا می کنی بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونم به جوش اومد از دست این پسر. رو بهش با حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا دهنت و نمی بندی؟ باید حتما یه حرف زشتی بزنم که خفه شی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهاش و با دستش عقب زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلبل زبونی هات و بذار واسه وقتی فرهاد باز هم خفتت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندون هام رو محکم به هم فشار دادم. علی به سمت خونه رفت و من به عالیه توپیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو باز نتونستی جلوی زبونت و بگیری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالیه با درموندگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومدم خونه که باهاش دعوا کنم. بهش گفتم چرا به فرهاد گفته و فرهاد چنین کاری کرده. همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم های گرد شده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین!! کل قضیه رو گفتی، دیگه چیش موند؟ یعنی خاک بر سر من که میام با تو درد دل می کنم و از تو نظر می خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هاش و جلو داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من خواستم از تو دفاع کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساغر مامان اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به عالیه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسما میگه مامانم اومد. بعدا می بینمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سریع سرم رو آوردم داخل و پنجره رو بستم. لیوان نیمه پرم رو برداشتم و از اتاق بیرون اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان چادرش رو روی جالباسی پشت در آویزون کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکی ندونه فکر می کنه پسرش از سفر خارجه اومده. خوبه هنوز درسش تموم نشده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی برگشت متوجه من شد. به هم سلام کردیم. رو به اسما گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز تو دستمال گرفتی دستت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوری گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهش گفتم بره درس بخونه خودش گوش نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان هم در حالی که به سمت آشپزخونه می رفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونم دیگه! کرم از خودشه. چهار سال دیگه هم یه نمره کم بیاره میگه چون فلان روز خونه رو تمیز کردم نتونستم درس بخونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسما با چشم های گرد شده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من کی همچین حرفی زدم! چرا من و اینقدر بچه فرض می کنین! به خدا فقط دو سال از ساغر کوچیک ترم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان از توی آشپزخونه با صدای بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لابد دو روز دیگه می گی چرا ساغر شوهر کنه و من نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده به اسما نگاه کردم. خودش هم خنده ش گرفته بود. مامان هم که ول کن معامله نبود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعد یکی مثل مسعود واسه تو نامزد کنیم که هر وقت پاشد اومد بریم دیدنش و مادرش واسمون چشم و ابرو بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسما با صدای آرومی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معلومه حسابی دلش از زن عمو پره ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان هم چنان صداش می اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لابد پیش خودشون فکر می کنن دخترمون رو دستمون مونده! تقصیر باباتونه وگرنه من می زدم زیر همه چی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمال رو از دست اسما گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو تو اتاقت. اگر هم نمی خوای درس بخونی الکی جلوی کتاب هات بشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما من می خوام کمکت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو رو به خدا حرف نساز، به اندازه کافی تو این خونه حرف و حدیث هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و با شونه های افتاده به اتاقش رفت. من هم دستمال به دست به سمت آشپزخونه رفتم. دستمال رو توی کشو گذاشتم و به تک کابینت کنار اجاق گاز تکیه دادم. مامان داشت پیاز خورد می کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابات گفت شب آماده باشین بریم خونه عموت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن دلخوری گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با این قیافه بیام؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با خونسردی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون که خیلی کمرنگ شده، کرم بزنی هم که دیگه دیده نمی شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آرومی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی من نمی خوام بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای برش زدن های چاقو متوقف شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساغر تو رو به هر کی می پرستی قسم، دوباره جنجال به پا نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با من و من گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر ... اگر مسعود ... من و نخواد چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فورا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غلط کرده. از تو بهتر کجا می خواد پیدا کنه؟ مگه دست خودشه؟ دختر دارم مثل دسته گل تحویلش می دم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو فوت کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فعلا که دست خودشه و می تونه بگه تو این دوسال فهمیده که من و نمی خواد، یا حتی بگه به کس دیگه ای علاقه داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با اخم عمیقی به حرف من گوش داد و با لحن ترسناکی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون بگه تو رو نمی خواد. اون موقع من می دونم و بابات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس تکلیف غرور من چی می شه؟ بعد هر کی پرسید چرا عقد نکردین بگم مسعود پسم زده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان لب هاش و به هم فشار داد و نفسش رو با حرص از راه بینیش بیرون فرستاد و بعد از چند ثانیه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی خواد شب بیای. جواب بابات با من. باید اون ها دنبال ما باشن. نه ما دنبال اون ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی رضایتمندانه زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنونم مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پتو رو کشیدم روی سرم و سعی کردم به صداهایی که از بیرون می اومد گوش ندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خونه عمو برگشته بودن، همه ی حواسم پیش حرف یک ساعت پیش عالیه بود که گفته بود فرهاد می خواد حال مسعود و جا بیاره. هنوز هیچی نشده دلم برای مسعود می سوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداهاشون کمتر و کمتر می شد و من فکرم به همه جا سرک می کشید. صدای باز شدن در اتاقم اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوابی ساغر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای اسما بود. سرم رو آروم از زیر پتو بیرون آوردم. نگرانی از یک طرف و کنجکاوی بابت دونستن وضعیت خونه عمو باعث شد نتونم نقش خواب بودن رو به خوبی بازی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسما توی تاریکی به سمت تخت اومد و لبه ش نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی قیافه ش بهتر شده. صورت شیش تیغه و ظاهر شق و رق و شکل صحبت کردنش، همه باعث شده بود یه جنتلمن تحصیل کرده به نظر بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم، اگر قرار بود رفتن به تهران روش تاثیر بذاره اون که از بچگیش اون جا بزرگ شده بود! نو دیده ی جو زده ی دانشگاه نرفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسما به من نگاه نمی کرد و با هیجان و البته با صدای آرومی حرف می زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه که وارد شدیم بعد از من که نفر آخر بودم هی گردن می کشید تا ببینه کس دیگه ای هم هست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتم برگشت و با لبخندی کش اومده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منتظر تو بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این که دلم مثل سیر و سرکه می جوشید سعی کردم ظاهرم خونسرد باشه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت به تنهایی حدس زدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی احمقانه زد و هیچی نگفت. آروم پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسی از من سراغی نگرفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هاش درخشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا! گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آروم تری گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش رو نزدیک کرد و با صدای کلفتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمو جان اگر صلاح بدونین یه تاریخی رو برای عقد من و ساغر مشخص کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام گرد شد و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داری جدی حرف می زنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون لبخند کش اومده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به روح عزیز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باور کردم. چون به روح عزیز قسم خورده بود. حالا باید خوشحال می شدم یا ناراحت! مسعود خودش از بابا تاریخ عقد رو پرسیده بود. حتما بابا الان توی دلش عروسی بود. با فرهاد چه کنم؟ وای فرهاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سقف زل زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خوام بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کنم توی دو سه روز آینده مراسم باشه. بابا با عمو پچ پچ می کردن. مسعود به من گفت چه قدر تغییر کردی اسما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریز ریز خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا انگار چند صد ساله من و ندیده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسما، گفتم می خوام بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم به بازوم ضربه ای زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه آبجی جون خوب بخوابی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از اتاق بیرون رفت. خوب بخوابم؟ خوب! اصلا بخوابم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا خودت حواست به همه چیز هست. مگه نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چادرم رو زیر گلوم محکم چسبیدم و قدم بعدی رو برداشتم و به کفش هایی که روی پله ها جفت شده بودن نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومدی ساغر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بالا آوردم و به چشم های قرمز زن عمو نگاه کردم. به هق هق افتاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا ببین از خدا بی خبر ها به خاطر یه کیف پول چه بلایی به سر پسرم آوردن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواستم باور کنم که به خاطر کیف پولش بوده اما نمی شد. با صدای تحلیل رفته ای گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالش خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک شد و دستم رو گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا از در بیرون بر و تو اتاقش. بقیه فکر می کنن خوابه ولی بچه م از درد بدنش نمی تونه بخوابه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دمپایی هام و در آوردم و دنبالش کشیده شدم. در اتاق رو آروم باز کرد. تخت گوشه ی اتاقش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می بینیش؟ جای سالم توی بدنش نذاشتن بی انصاف ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اراده وارد اتاق شدم. زن عمو هم پشت سرم اومد داخل اتاق و در رو هم بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مسعود جان مادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابی نداد. رو به زن عمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوابه زن عمو بیدارش نکنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض تموم شدن جمله ام مسعود تکونی خورد و به سمت ما چرخید، اول از همه خط افقی کبود روی بینیش به چشم اومد و بعد پارگی کنار لبش. چشم هاش و ریز کرد و آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبی ساغر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.