قصــه درمورد دختری به اسم آیناز که نه زیبایی افسانه ای داره که زبان زد خاص وعام باشه نه پول وثروتی که پسرا برای ازدواج با اون به صف باایستن دختری با قیافه معمولی که تو همین جامعه زندگی میکنه وبر خلاف تمام دخترا که عزیز کرده باباشون هستن این دختر نیست باباش در کمال ناباوری ونامردی آیناز وجای بدهیش میده به طلبکارش…ومسیر زندگی این دختر از راهی باز میشه که هیچ وقت فکرش وهم نمی کرد... پایان خوش

ژانر : پلیسی، عاشقانه، هیجانی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲۱ ساعت و ۲۱ دقیقه

مطالعه آنلاین حصار تنهایی من
نویسنده: پریبانو

ژانر: #عاشقانه #پلیسی #هیجانی

خلاصه:

قصــه درمورد دختری به اسم آیناز که نه زیبایی افسانه ای داره که زبان زد خاص وعام باشه نه پول وثروتی که پسرا برای ازدواج با اون به صف

باایستن دختری با قیافه معمولی که تو همین جامعه زندگی میکنه وبر خلاف تمام دخترا که عزیز کرده باباشون هستن این دختر نیست باباش در کمال ناباوری ونامردی آیناز وجای بدهیش میده به طلبکارش…ومسیر زندگی این دختر از راهی باز میشه که هیچ وقت فکرش وهم نمی کرد...

پایان خوش

بسم الله الرحمن الرحيم

مامانم شونه هامو تکون داد و صدام مي زد:

- آني؟ آني؟

- هووم.

- هووم چيه ؟ پاشو ببينم ؟ مگه نمي خواي بري خياطي ؟

با شنيدن اسم خياطي چشمامو باز کردم و سيخ نشستم و گفتم:

- ساعت چنده؟

- هشت ونيم

- واي مامان چرا بيدارم نکردي ؟

بلند شدم و از اتاق اومدم بيرون. مامانم پشت سرم اومد و گفت:

- خودمم تازه بيدار شدم تا تو دست و صورتتو بشوري صبحونه رو حاضر مي کنم.

دستشوي رفتن و دست و صورت شستنم شش دقيقه طول کشيد. سريع به اتاقم رفتم و دستي به موهاي فرفريم کشيدم و با يه کش مو بالا بستمش. کمد لباسمو باز کردم، هر چي دم دستم بود پوشيدم، به ساعت نگاه کردم؛ هشت و چهل دقيقه بود، يعني تا نه ميرسيدم ؟ عمرا اگه برسم ! کيفمو برداشتم از اتاقم اومدم بيرون مامانم با يه لقمه به دست از اشپزخونه اومد بيرون و گفت:

- بگير اين لقمه رو تو راه بخور دل ضعفه نگيري.

لقمه رو از دستش گرفتم به سمت در حياط مي دويدم که مامانم صدام زد.

- با دمپايي کجا داري ميري؟

به پام نگاه کردم ديدم به جاي کفش دمپايي پامه؛ لقمه رو چپوندم تو دهنم، با دهن پر و اعصبانيت گفتم:

- امروز حتما نسترن حکم اخراجمو مي ذاره کف دستم .

مامانم خنديد و گفت:

- اون اگه ميخواست اخراجت کنه تا الان کرده بود.

کفشامو پوشيدم و خودمو با دو به ايستگاه اتوبوس رسوندم چند دقيقه اي منتظر موندم . به ساعتم نگاه کردم هشت و چهل و هفت دقيقه بود ديگه بيشتر از اين نمي تونستم منتظر بمونم. چند قدمي از ايستگاه فاصله گرفتم .دستمو براي چند تا ماشين بلند کردم که با سرعت نور از کنارم رد ميشدن. اعصابم داشت خرد مي شد بايد به نسترن زنگ مي زدم که دير ميام وگرنه تا خود صبح بايد به بازجويیاش جواب مي دادم. گوشيو از کيفم برداشتم. مشغول گرفتن شماره نسترن بودم که يه پرايد جلو پام ترمز کرد . گوشیمو گذاشتم تو جيب مانتوم. سرمو خم کردم ديدم يه پسر جوون با قيافه زمختي که ته ريشش ديگه در حد ريش بود، عينک افتابيشو گذاشته بود بالاي سرش، يه آدامس هم تو دهنش بود که مَلچ و ملوچ ميکرد و دندوناي زردشو به زيباي به نمايش گذاشته بود. صداي اهنگش اونقدر بلند بود که هر کري رو شنوا ميکرد. همين جور که نگاش مي کردم گفت:

- کجا مي ريد خوشگل؟ برسونمت؟

کمرمو راست کردم. خاک تو سر ِخوشگل نديده ت بکنن! خدا قربون رحمتت برم. اين کي بود اول صبحي به ما دادي؟ نميدونستم سوار بشم يا نه. هميشه مامانم مي گفت به غير از تاکسي سوار ماشين ديگه اي نشو منم که تا الان حرفشو گوش کردم. يه امروزو بي خيال حرف مامان مي شم. يه نفسي کشيدم؛ توکل بر خدا کردم و سوار شدم. خدايا خودمو دست تو سپردم. از قديم هم گفتن لنگه کفشي در بيابان نعمت است ولي اين براي من غضبه!

به محض اينکه سوار شدم، آنچنان پاشو گذاشت رو پدال گاز که عين فنر تو جام عقب و جلو شدم. يه اهنگ خارجي گذاشته بود و خودشم باهاش مي رقصيد. خداييش اگه يه کلمه شو می دونست! گوشام درحال انفجار بود. صداش زدم:

- آقا!

فقط گردنشو تکون مي داد. بلند تر صدا زدم:

- آقـــا!

با دستاش مي زد به فرمون و گردنشو مي چرخوند. اين دفعه ديگه صدام درحد جيغ بود:

- آقـــــا!

صداشو کم کرد و از تو آيينه گفت:

- جانم منو صدا زديد ؟

با عصبانيت گفتم: بله ...خيلي ببخشيد شما احيانا دچار مشکل شنوايي هستيد ؟

- نه دور از جونم چطور صداش اذيت تون ميکنه؟

- بله.

- اخ ببخشيد خوب مي خوايد يه آهنگ ايروني برات بذارم؟

- خيلي ممنون.من کلا اهل موسيقي و آهنگ نيستم.

- مگه ميشه ؟

- حالا که مي بيني شده! اين خيابونو بريد سمت راست.

وقتي پيچبد سمت راست، گفت:

- بهتون نمي خوره از اوناش باشي!

با اخم گفتم: از کدوماش؟

- از همينايي که چه مي دونم ؟ مي گن آهنگ گوش دادن حرام است آدمو جهنمي مي کنه از اين حرفا ديگه!

اگه کسي حرف گوش کن بود، الان کل بشريت بايد عابد و زاهد مي شدن.

با عصبانيت و جدي گفتم: آره من از همونام. مشکلي داريد؟

انگار که داشت با خودش حرف مي زد گفت:

- منو باش به چه اميدي اينو سوار کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چيزي فرموديد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نخير با خودم بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شيشه ی ماشين بيرونو نگاه کردم. تا موقعي که رسيديم هيچ حرف ديگه اي نزد. پول کرايه رو گذاشتم کنار دنده و پياده شدم. چند قدمي که رفتم صدام زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم وايسا...خانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وايسادم؛ اومد روبه روم وايساد، پولو جلوم گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اين چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پوله.چيه نکنه کمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه خانم کم نيست؛ من مسافر کش نيستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چرا منو سوار کرديد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خاطر ثوابش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پولو ازش گرفتم، اونم رفت. با خودم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره جون عمت! مي خواستي با نفله کردن من ثواب کني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي وارد خياطي شدم، تنها چيزي که به گوشم مي رسيد، صداي چرخ خياطي بود. حتي صداي نفساشونم نمي اومد. بايد به نسترن بخاطر مديريت خوبش لوح تقدير بدن. کسي متوجه حضور من نشده بود. با صداي بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جميعا سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه سرشو نو بالا آوردن و با لبخند جواب سلام و دادن. وقتي سر جام نشستم، زهرا که بغل دستم نشسته بود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معلوم هست کجايي؟ بهش کارد بزني خونش در نمياد. حالا چرا انقدر دير کردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دست نذار رو اين دل که خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بميرم برات! حالا چي شده که خونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواستم حرفي بزنم صداي نسترن اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به به خانم ! افتخار داديد تشريف اورديد (با اخم) بيا تو کارت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت تو اتاقش و درو بست. زهرا خنديد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو که خرت زاييد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده يه مشت زدم به بازوش. پشت در اتاق نسترن ايستادم. دو تا ضربه به در زدم و رفتم تو. با يه لبخند به نسترن که با ابرو هاي گره خورده و دست به سينه به صندليش تکيه داده بود نگاه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با من امري داشتيد بانوي من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بشين. کجا بودي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا مي خواستي باشم؟ خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منظورم اينه که چرا اينقدر دير کردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آها! از اون لحاظ ؟خب دير از خواب بيدار شدم، ماشين گيرم نمي اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو صندليش درست نشست ودستشو گذاشت رو ميز و با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه قحطي ماشين اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- براي من اره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- والله منم بودم با اين قيافه سوارت نمي کردم ...آدم وحشت ميکنه نگات کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتي گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه قيافم چشه ؟خدا اين جوري خلقم کرده. مگه دست من بوده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منظورم اينه که اول صبحي مياي بيرون يه دستي به صورتت بکش. لوازم آرايشي که مي دوني چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزيزم من صورتمو لازم دارم دلم نمي خواد روش نقاشي بکشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يه رژ و ريمل شد نقاشي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منو کشوندي اينجا اينو بگي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از توي کشوي ميزش يه پاکت در آورد، گرفت جلوم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگيرش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اين چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پول.دست مزد چند روزي که اينجا کار مي کردي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب وترس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کار مي کردم !!!مگه ديگه قرار نيست کار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه تو ديگه به درد من نمي خوري. روز اول هم که اومدي اينجا قرارمون اين بود که سر وقت بياي و اگه سه بار دير کني اخراج ميشي.الان شما شش باره که دير کردي؛ بعلاوه اين که دو بار هم نيومد.چند بار هم بهت تذکر دادم.گفتم دوستيمون سر جاش کار هم سر جاش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما نسترن؛ تو که مي دوني من به اين کار احتياج دارم. اگه اخراجم کني کجا کار پيدا کنم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اين ديگه مشکل توئه نه من ...فکر کنم تا الانم جبران مافات کرده باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و انداختم پايين؛ اشکام سرازير شدن. با دستم پاکشون کردم. راست مي گفت؛ زير قولم زده بودم. نبايد دير مي اومدم اولين بارم هم که نبود.اما نبايد اخراجم مي کرد. خواستم بلند شم که خنده ي بلند نسترن متوقفم کرد. با تعجب بهش نگاه کردم. اونم فقط مي خنديد. با دستش به من اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگاش کن چه آبغوره اي هم گرفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون تعجب که الان گيج شدن هم بهش اضافه شده، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- براي چي داري مي خندي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز داشت مي خنديد. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چقدر خنگي که نفهميدي دارم باهات شوخي ميکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانيت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هه هه هه! خنديدم بي مزه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز مي خنديد . با خشم جلو ميزش وايسادم و تو چشاش زل زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زهر مار! خوشت مياد اذيتم کني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاکتو انداختم جلوش. نسترن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاکتو چرا انداختي؟ ورش دار؛ براي خودته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به اندازه کافي از شوخيتون فيض برديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جدي مي گم پول خودته .مانتوهایي که ديروز جات دوختم، دادم به صاحباشون، اونام پولو جيرينگي دادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شک نگاش کردم قيافش خنثي بود. نه شوخي توش ديده مي شد نه جديت. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شوخي که نمي کني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه والله! شوخيم کجا بود؟ برش دار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاکتو برداشتم .گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شصت تومنه. همون قيمتي که قبلا بهشون گفتي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون، ولي خواهشا ديگه از اين شوخياي سکته کننده با من نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواست حرفي بزنه تقه اي به در خورد و زهرا سرشو آورد تو، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشيد . يه خانم اومده با آني کار داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مشتريه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه، الان ميام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرابهم نگاه کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چيزي شده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه خدا قبول کنه ايشاا... مي خوام شوهرش بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا هم خنديد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مبارک ايشاا...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهراکه رفت، با اخم نگاه نسترن کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نمي دونم منان از چي تو خوشش اومده بود که با کله اومد خواستگاريت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يک تاي ابروشو برد بالا وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از خوشگليم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا خداي اعتماد به نفس!اجازه مرخصي که مي فرماييد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اختيار داريد؛ اجازه ی ما هم دست شماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يه تعظيم کوچولو کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صاحب اختيار ماييد.نفرماييد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اين لفظ قلم حرف زدنت منو کشته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست ايستادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موجب مباهات ماست که باعث مرگ شما مي شم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينو گفتم و به سمت در دويدم. درو که باز کردم، دفترشو به سمتم پرت که خدا رو شکر زود اومدم بيرون، خورد به در. با صداي بلندي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آيناز مي کشمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا برگشتم، ديدم همه دارن بهم نگاه ميکنن. با لبخند طويل و عريض رفتم سرجام نشستم و کار مشتري رو راه انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوستي من و نسترن برميگرده به سه سال پيش توي يه روز سرد زمستوني.در به در دنبال کار مي گشتم. از يه کيوسک روزنامه فروشي روزنامه نيازمندي ها رو گرفتم. کل روز نامه رو ورق زدم. کاري که مي خواستم و پيدا نمی کردم. اگه هم پيدا ميشد، با شرايط من جور نبود. از زمين و زمان نا اميد شده بودم. مي خواستم برگردم خونه. سر خيابون ايستادم. چپ و راستمو نگاه کردم. ماشينا پشت سر هم رد ميشدن. از سرما دستامو زير بغلام گرفتم. خيلي با احتياط از خيابون رد مي شدم که يه دفعه پام ليز خورد و افتادم. يه پژو206 ميومد سمتم. سريع بلند شدم. هنوز يه قدم برنداشته بودم که صداي جيغ ترمز ماشيني شنيدم سرمو که بلند کردم محکم خورد به پام. درد شديدي تو پام پيچيد. تمام بدنم گرم شده بود. چند نفر دورم جمع شده بودن و سرو صدا راه انداخته بودن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبرته خانم ؟ نمي تونيد اروم تر رانندگي کنيد ؟ دختر مردمو زدي لت و پار کردي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از درد چشمام و فشار مي دادم. صداي زنونه اي تو گوشم مي پيچيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم حالتون خوبه؟ ميتونيد بلند شيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو باز کردم. يه خانم که پوست برنزه و بيني قلمي و لباي کوچيک وچشماي مشکي داشت، با موهاي رنگ شده فندقيش، زل زده بود به من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایي که پر از درد بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ؛ نمي تونم پام خيلي درد ميکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بادستش بازومو گرفت، کمکم کرد بلند شم .وقتي بلند شدم، چشمم افتاد به پوست موز. خواستم نفرين کسي که اون پوست موزو انداخته بکنم اما دلم نيومد.خودمو کشون کشون به ماشينش رسوندم وقتي به بيمارستان رسيديم از پام عکس گرفتن و گفتن شکسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا يک ماه پاي من بيچاره تو گچ بود. اونم تمام اين يک ماه، شب و روز اومد و رفت. وقتي بهش گفتم دنبال کار مي گردم بهم پيشنهاد کرد که توي خياطيش کار کنم. بهش گفتم که خياطي بلد نيستم .قرار شد چند ماهي بهم خياطي ياد بده. از سر مجبوري يا علاقه، هر چي که بود پنج ماهه همه ی فوت و فن خياطي رو ياد گرفتم. حالا هم واسه خودم يه پا خياط حرفه اي شدم؛ از لباس عروس گرفته تا لباس مجلسي و... خلاصه هر چي که مشتري بخواد براش مي دوزم. هيچ وقت از دوستي با نسترن پشيمون نمي شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون آقا همين جا پياده مي شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرايه رو حساب کردم و از ماشين پياده شدم. اواخر ارديبهشت ماه بود و هواي گرم جنوب. خورشيد مستقيم به سر وصورتم مي تابيد و باعث شده بود صورتم عرق کنه. چند قطره از کنار شقيقه هام سر خورد و اومد پايين. ازعرق خودم چندشم شده بود. يه دستمال از کيفم برداشتم و صورتمو خشک کردم. هر چي ضد آفتاب به خودم مالونده بودم دود شد رفت هوا... کاش يه کلاهي روي سرم ميذاشتم. حداقل آفتاب سوخته نشم. نزديکاي خونمون بودم که پسري رو ديدم پشت به من به ديوار تکيه داده، دست راستشو به ديوار زده بود؛ دست چپشم روي صورتش گذاشته کمي هم به پايين خم شده بود. اول نشناختمش. کمي که جلوتر رفتم، فهميدم نويده. قدمهامو بلند تر برداشتم و صداش زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نوید...نوید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمتم. دستي که جلوي صورتش گرفته بود، از لاي انگشتاش خون چکه ميکرد. با ترس جلوش وايسادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چي شده نويد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو برداشت وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خون دماغ شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب چرا اينجا وايسادي بيا بريم دکتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، نميخواد... يه آب به صورتم بزنم خوب مي شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازوشو کشيدم و گفتم: چي چيو آب به صورتم مي زنم ...راه بيفت ببينم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازوشو از دستم کشيد و گفت: به دکتر احتياجي نيست ... هميشه همين جوريه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلي خون از دماغش مي اومد. وايسادنو صلاح ندونستم. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خيلی خب پس بريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو روي بيني و دهنش گذاشته بود. تمام لباس سفيدش خوني شده بود. کليدو از کيفم برداشتم که درو باز کنم. گفت: «خونه خودمون ميرم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه فرقي ميکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راهشو به سمت خونشون کج کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راحت ترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم باحرص گفتم: از دست تو! الان چه وقت تعارف کردنه؟ کليدا رو بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو کولمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوله شو از شونه هاش برداشتم. به دستش نگاه کردم خون دماغش بيشتر شده بود. هل شدم و تند تند کيفشو مي گشتم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو زيپ کوچيه س.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زيپو کشيدم و کليدو برداشتم. درو باز کردم. زودتر از اون رفتم تو و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انقدر سر تو بالا نگير...خون برمي گرده، خفه مي شي. با انگشتت جلوی بينيتو فشار بده... برو تو حموم تا بيام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آشپزخونه رفتم. با يه بطري اب خنک رفتم به حموم. گفتم:سرتو پايين بگير.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو که پايين گرفت، آبو روي سرش گرفتم. کمي که سرش خيس شد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر کن ...صبرکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه آب نريختم. سرشو گرفت بالا و با لبخند به من نگاه کردو گفت: اينو از کجا آوردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از تو يخچال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ريز ريز خنديد و گفت:بوش نکردي ببيني چيه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اين عرقه بيد مشکه. مامانم براي من درست کرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوش کردم ديدم راست ميگه. با حرص گفتم : چرا زود تر نگفتي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون خنده گفت: خوب من از کجا بدونم تو چي ميخواي بياري؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه شده بودم. نمي دونستم بايد چي کار کنم. با هول گفتم: همين جا بشين تا آب بيارم. تکون نخوريا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف آشپزخونه مي دويدم که با داد گفت: بنزين نياري آتيشمون بزني!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يکي نبود به اين بگه الان وقت شوخي کردنه؟! سريع برگشتم تو آشپزخونه، يه بطري ديگه برداشتم. بخاطر اينکه مطمئن بشم آبه اول بوش کردم. با دو رفتم به حموم، آبو روسرش مي ريختم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- براي چي آب رو سرم مي ريزي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمي دونم؛ فکر کنم اين جوري زود تر خونش بند مياد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديدم شونه هاش تکون ميخوره. نشستم کنارش و با ترس گفتم: نويد درد داري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو که بالا آورد، ديدم داره مي خنده. با اعصبانيت گفتم: واقعا که!... ترسيدم...بگير کمي آب به صورتت بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آبو که به صورتش زد، با خنده گفت: وقتي چيزي نميدوني چرا الکي تجويز ميکني؟! اين جور موقع ها مامانم يخ مي ذاره رو بينيم... تو چرا انقدر هلي؟ خوبه خون دماغ شدم؛ تير نخوردم... يه خانم دکتر هميشه بايد جلوي مريضاش خونسرد باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد که بره. اداشو درآوردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يه خانم دکتر هميشه بايد جلوي مريضش خونسرد باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با حرص گفتم : خوب ترسيدم... اگه خودت جاي من بودي چيکار مي کردي؟ ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حموم رفت بيرون و در اتاقشو باز کرد و با خونسردي گفت: هيچي؛ نگات مي کردم تا خون دماغت بند بياد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زدم: همين؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو برگردوند و با لبخند گفت:کار ديگه اي از دستم بر نمي اومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت تو درو بست. منو بگو نگران کي شدم! رفتم به آشپزخونه. با عصبانيت بطري رو پر از آب کردم و گذاشتم تو يخچال بايد کمي عرق براش درست کنم..توي يخچال و همه کابينتا گشتم اما اثري از عرق نبود. انگار تنها عرقشون هموني بود که من روي سر نويد ريختم. در کابينت پايينو بستم که صداي نويد اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با اجازه کي داري تو کابينت خونه مردم مي گردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباساشو عوض کرده بود. لامصب تيپ دختر کش هم ميزنه! ميگم چرا دختراي محله براش غش و ضعف ميرن؟ نگو بخاطر خوش تيپيشه! تا بلند شدم سرم به در کابينت بالا خورد:آخــخ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد جلو با خنده کابينتو بست، گفت:حواست کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو گذاشته بودم روي سرم و گفتم: بهتري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند به سرم اشاره کرد و گفت: مثل اينکه من بايد از تو بپرسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من خوبم تو چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفت: البته... مگه ميشه با وجود کمکهاي اوليه شما حال من بد باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم گفتم: اين جاي تشکرته؟ مسخرم مي کني؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه تعظيم کوچلويي کرد و گفت: از اينکه بنده رو مورد توجه و عنايت خودتون قرار داديد سپاسگزارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کيفمو از روي ميزنهار خوري برداشتم و گفتم: ميرم خونه و برمي گردم. باز نيام ببينم يه بلاي ديگه سرت خودت آورديا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما بلا سرخودت نيار، من با خودم کاري ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص کيفو انداختم رو شونم و راه افتادم که گفت: چيزي ميخواي بياري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره عرق خارشتر .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم کفشمو مي پوشیدم که با خنده گفت: يه وقت عرق نفت برام نياري؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانيت گفتم: امروز خيلي بذله گو شديا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در حضور استادم درس پس مي دم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم و گفتم: خودشيريني هم که بلد بودي و ما خبر نداشتيم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خونشون اومدم بيرون. نويد همسايه ديوار به ديوار ماست. اهل اصفهان هستند. مهر ماه پارسال به خاطر کار باباش مجبور ميشن بيان بوشهر. از روز اولي که پاشو گذاشت به محله ما به خاطر خوش قيافه بودنش، دخترا براش دست و پا ميشکنن اما اون جز من محل کس ديگه اي نمي ذاره. از نظر سن، من پنج سال ازش بزرگترم ولي از لحاظ قدو هيکل، اون شش سال از من بزرگ تره! به طوري که تو نگاه اول کسي متوجه نمي شه که هيجده سالشه. پسر خيلي مهربون و با محبتيه .جاي برادر نداشتم دوستش دارم. رفتم تو آشپزخونه، عرق خار شتر براش درست کردم، گذاشتم تو سيني که در خونمونو زدن. هر کي بود انگار دعوا داشت چون با سنگ به جون در افتاده بود. از ترس اينکه در کنده بشه دويدم سمت در، وقتي بازش کردم ديدم عفت خانمه، با لبخند دراکولايیشون گفت: سلام عزيزم خوبي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم با حرص و لبخند تمساحي گفتم: الحمدلله بد نيستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يک ساعته دارم در ميزم چرا در باز نمي کني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشيد ...تو اشپخونه بودم، نشنيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه پلاستيک از زير چادرش درآورد و داد دستم و گفت : مهم نيست ...ببين اين پارچه رو براي پرده گرفتم ميتوني زحمت دوختش بکشي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه جرات داشتم به صاحب خونمون بگم نه؟! با لبخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه زحمتي....تا باشه اين زحمتا ... براتون ميدوزم فقط براي کي مي خوايد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- براي جمعه ...آخه مي دوني چيه؟ قرار جاريم بياد ... از اون آدماي پر فيس و افاده ست. دو ماه پيش که رفتم خونشون، پز همه چيشونو مي داد ... به شوهرم گفتم بايد نصف وسايل خونه رو عوض کنيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه اوضاع رو کم کنيه؛ مي دوني که چي مي گم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفش خندم گرفته بود. گفتم: بله ،بله متوجه منظورتون شدم ...چشم تا جمعه براتون حاضرش ميکنم ...فقط مدلش جه جوري باشه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- والله من از مدل پُدل چيزي سر در نميارم! هر مدل پرده اي که مي دوني به خونمون مياد، همونو بدوز ... خوشگل بدوزيا! روت حساب مي کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم خيالتون راحت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستت درد نکنه. برم تا برنجم نسوخته. خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به سلامت. سلام برسونيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بري که ديگه برنگردي! در رو بستم و رفتم به آشپزخونه. پلاستيک انداختم رو زمين. سيني به دست رفتم پيش نويد. زنگو زدم. در وباز کرد. رفتم تو ديدم روي مبل لم داده و تلويزيون نگاه مي کنه. تک سرفه اي کردم. سرشو برگردوند طرف من و گفت: به خانم دکتر! ... چرا زحمت کشيدي؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سينيو گذاشتم جلوش و گفتم :حالا تا عمر داري تيکه بار ما کن ... اصلا تقصير منه که به فکر توام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد و عرقو از روي ميز برداشت و گفت: خانم دکتر که نبايد انقدر دل نازک باشن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه لبخند مسخره اي زدم و گفتم: کاري نداري مي خوام برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمي از عرق خورد وگفت: کار که دارم ولي نمي دونم شما وقت داريد يا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه نفسي کشيدم و گفتم : وقت که ندارم اما براي تو جورش مي کنم... حالا کارت چي هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون... سه شنبه امتحاناتم شروع مي شه. گفتم اگه مي شه تو درسام بهم کمک کني ...فقط درسايي که مشکل دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمي فکر کردم و گفتم: اولين امتحانت چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عربي ... اگه ميدوني کار داري مزاحمت نميشما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گردنمو کج کردم وگفتم: اصلا تعارف کردن بهت نمياد ... در ضمن کار من هيچ وقت تمومي نداره فقط خواستي بياي، حول و حوش نه ونيم- ده بيا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفت: ممنون ...جبران مي کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در هال و باز کردم. گفت: بابت عرقم ممنون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وايسادم و گفتم : مي خواي همه تشکراتو يه جا بگي که منم يه جا جواب بدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت :نه ديگه تموم شد ...خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي به دم در خونمون رسيدم يادم افتاد که کليدا رو تو خونه جا گذاشتم پوفي کردم و دور و برو يه نگاهي انداختم. وقتي خيالم راحت شد که کسي نيست، از در رفتم بالا و خودمو پرت کردم تو حياط. اگه مامانم بود که يه کتک َمشتي ازش مي خوردم . رفتم تو آشپزخونه، پارچه عفت خانمو برداشتم بردم به اتاقم. روسري و مانتوم و درآوردم انداختم روي زمين. از کمد لباسم يه تاپ و شلوار برداشتم رفتم به حموم. يه دوش مختصر و مفيد گرفتم . وقتي از حموم در اومدم جلوي ميز ارايشيم نشستم و به خودم يه نگاهي انداختم . موهاي فرفري مشکيم که تا گردنم بود با پوستي نسبتا سفيد و چشماي بادومي شکل که بخاطر حالتش بيشتر دوستام بهم مي گفتن کره اي. لبام هم خوب بود ازش راضي بودم لب پايينيم گوشتي تر از بالايي بود تنها عضو صورتم که با بقيه ناهماهنگ بود دماغم بود که عين دسته فرغون به صورتم چسبيده بود. کلا چهره خوبي داشتم نه خيلي خوشکل و لوند بودم نه خيلي زشت و بد ريخت. يه جوراي قابل تحمل بودم! دست از صورتم برداشتم و روي زمين دراز کش شدم. کتابي که مخصوص انواع دوخت پرده بود برداشتم. بايد براي پرده عفت خانم يه مدل پيدا مي کردم. سرم گرم کتاب بود که صداي در اومد. بلند شدم يه چادر دور خودم کردم، از حياط داد زدم: کيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز کن منم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کي؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درو باز کن گرممه، حوصله ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو باز کردم وگفتم: :سلام مامان.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم اومد تو و گفت: «عليک سلام. سر ظهري شوخيت گرفته؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چيزي شده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نخير...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چرا اينقدر عصباني هستي!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماشو بست و با حالت عصباني گفت: «عصباني نيستم ...فقط گرممه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا الان اومدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم داد زد: ميشه اين قدر سوال نپرسي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي اينجوري حرف مي زنه يعني حوصله هيچ بني بشري نداره و کسي نبايد به پر و پاش بپيچه . منم بدون هيچ حرف اضافه اي رفتم به اتاقم. چادرمو از سرم برداشتم. خواستم بشينم که صداي گريه مامانمو شنيدم. از اتاقم اومدم بيرون. صداش از تو آشپزخونه مي اومد. دم در اشپزخونه ايستادم. ديدم به کابينت آشپزخونه تکيه داده و سرش روي زانوهاشه. آروم گفتم: مامان خوبي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو بلند کرد و با دستاش اشکاشو پاک کرد و گفت:آره خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه ليوان از کابينت برداشتم و پر از آب کردم. کنارش نشستم و گفتم : بيا يه قلپ از اين بخور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمي خورم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوي دهنش گرفتم و گفتم: يه ذره بخور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ليوانو ازم گرفت. کمي ازش خورد. يه نفس عميقي کشيد و سرشو گذاشت روي در کابينت. منم نگاش مي کردم. سرشو چرخوند طرف من و گفت: چيه چرا اينجوري نگام مي کني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يه سوالي ازت بپرسم دعوام نمي کني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندي زد و گفت: حالا نه اينکه تو هم خيلي ازم مي ترسي ...مي خواي بپرسي چرا گريه مي کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوهووم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ليوانو گذاشت روي زمين و گفت: با رئيس رستوران دعوام شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم :همين؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاش فقط همين بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه مکثي کرد و گفت: اخراجم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشاي گشاد شده گفتم: اخراجت کرد؟!به همين راحتي؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره به همين راحتي ... چند روزي بود الکي به همه چيز گير مي داد. اگه چيزي براي گير دادن نبود خودش يه چيزي پيدا مي کرد. مرديکه بي همه چيز هر روز بهونه هاي صد من يه غاز مي اورد . يه بار مي گه چرا سوپ شوره؟ يه بار مي گه چرا شيرينه ؟... چرا سالاد کلم نداره؟چرا دستکش تو دستت نيست ؟چرا اين برنج و درست کردي؟... منم امروز اعصابم خرد شد، هر چي تو دهنم در اومد بهش گفتم .... گفتم که ديگه نمي تونم با اين وضعيت اينجا کار کنم اونم آب پاکي ريخت رو دستم و گفت نمي توني اينجا کارکني به سلامت. گفت سرآشپزاي زيادي هستن که براي اومدن به اين رستوران تو صف وايسادن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندي زدم وگفتم: صف وايسادن...از خودش مطمئنه يا از رستورانش؟ مامان باور کن بعد از شما هيچ کس ديگه پاشو تو اون رستوران نمي ذاره. در رستورانشو تخته ميکنن حالا ببين...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو کشيد روي موهام و با خنده گفت: قربون اين فنرات برم که دلداريم ميدي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اعتراض گفتم: مامان ...موهامو مسخره نکن خيليم خوشگلن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برمنکرش لعنت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا ميخواي چيکار کني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا بزرگه مي گردم يه کار ديگه پيدا مي کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم نگاه کرد وگفت: از غذاي ديشب چيزي اضافه اومد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حوصله غذا درست کردن ندارم. همينو گرم مي کنيم مي خوريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و گفتم: پس هر وقت گرمش کردي صدام بزن بيام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنچ سالي مي شد که مامانم توي رستوران آقاي ستوده کار مي کرد. بخاطر دست پخت خوبش همون روز اول استخدامش کردن و شد سر آشپز رستوران تازه تاسيس ،محال بود کسي يه بار به رستوران بياد و به بار دوم نکشه. همه مي دونستن شلوغي ِ رستوران فقط به خاطر دستپخت مامان منه وگرنه اون رستوران که دکوراسيون درست و حسابي نداشت که کسي بخواد بره ... نمي تونستم حرف مامانمو باورکنم مگه ميشد رستوراني که تمام اعتبارش به سر آشپزشه رو اخراج کنن؟بعد از خوردن نهار يه چُرت کوتاهي زدم ساعت پنج و نيم بود که بيدار شدم. بعد از خوردن يه عصرونه که اونم نون وپنير بود به سراغ چرخ خياطي رفتم. دوتا مانتو که تا نصفه دوخته بودمو تموم کردم. بعدش به سراغ پارچه عفت خانم رفتم .از توي پلاستيک درش آوردم. کتاب مدل پرده هم گذاشتم روش. صفحاتشو ورق زدم. يه مدل پرده پيدا کردم که بدک نبود ولي به دلم ننشست چند صفحه ديگه ورق زدم. چشم افتاد به يه پرده کلاسيک... به پارچه نگاهي انداختم، ديدم به درد عفت خانم نمي خوره. هم پارچش کم بود هم به تيپ و قيافش نمي خوره. همون قبلي رو براش درست مي کنم. يه نگاه کلي به پرده انداختم. خيلي سخت به نظر نمياد ولي اگه خرابش کنم کارم با کرام الکاتبينه! اونم از نوع عفت خانمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خياطي اومدم بيرون که نسترن صدام زد: آني صبر کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مي رسونمت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بنزين زيادي رو دستت مونده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلم داد و گفت: زر نزن سوار شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن منو تا خونه رسوند. بازم کليدا رو فراموش کرده بودم. خونمون که زنگ نداشت. يه سنگ کوچيک پيدا کردم و کوبيدم . احساس مي کردم توي يه ديگ آب جوش گذاشتنم. خيلي هوا گرم بود. مامان از حياط صدا زد: کيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم مامان درو باز کن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو باز کرد. سريع يه سلام کردم ورفتم تو خونه. روسريمو در آوردم و جلوي باد کولر ايستادم. مانتوم هم از تنم درآوردم. مامانم اومد تو و گفت: شد يه بار کليدو با خودت ببري ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آلزايمر گرفتم مامان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا ايشاا... شفات بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم :خدا ايشالله همه مريضا رو شفا بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت تو آشپزخونه و گفت : برو لباسا تو عوض کن نهار و بکشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه مامان صبر کن برم دوش بگيرم بيام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس زودتر برو که دارم دل غشه مي گیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم: چشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت سه دوباره مشغول خياطي شدم. به غير از پارچه عفت خانم، دو تا مانتو ديگه هم بايد مي دوختم. تا نزديکاي غروب کار کردم. بعد از نماز و شام، دوباره به سراغ چرخ خياطيم رفتم ...نصف پرده عفت خانمو دوخته بودم. بايد تا چهار روز ديگه حاضرش مي کردم ...به ساعت نگاه کردم دوازده و ربع بود. چشمام درد گرفته بود. کمي چشمامو مالش دادم. تشکمو پهن کردم، خواستم بخوابم که گوشيم زنگ خورد. به صفحه موبايلم نگاه کردم؛ نسترن بود. جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به! سلام نسترن خانم چه عجب يادي از فقير فقرا کردي! اونم نصف شبي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا خوبه من نصف شبي ياد فقير فقرا کردم. تو که روزشم به فکر پولدارا نيستي ... الان چه وقت خوابيدنه؟ مگه تو مرغي؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا الان داشتم کار مي کردم. خواستم بخوابم که زنگ زدي ...خبري شده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خبر که زياد. کدومشو بگم !؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدي گفتم : هرکدومش که به نفع منه بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت: اي قربون آدم چيز فهم! ... ببين يه مشتري برات پيدا کردم ..توپ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستت درد نکنه نسترن. اينقدر پارچه رو سرم تلنبار شده که نمي دونم باهاشون چي کار کنم. وقت هم ندارم. بايد زود تر اينا رو تموم کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه... مثل اينکه ملتفت نشدي چي گفتم! ببين يه خانم توپ ...يعني مايه تيله دار. دنبال يه خياط خوب مي گشت، خانم ماهيني هم آدرس خياطي ما رو بهش داد. منم تو رو بهش معرفي کردم. کارت خوب باشه مشتري هميشگيت ميشه. يه پول قلمبه هم گيرت مياد. ديگه لازم نيست يه مانتو بيست تومن بدوزي. قيمت يه مانتو ميشه چه قدر؟ شصت تومن... کارت بگيره ديگه نمي خواد از کسي پارچه قبول کني فهميدي آي کيو !؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه اينقدر خوبه چرا خودت نميري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دلخوري گفت: دستت درد نکنه راجع به من اين فکرا رو مي کردي و خبر نداشتم.... به خدا اگه به فکر تو نبودم راحت مي تونستم يکي ديگه رو جاي تو بفرستم... من که مي دونم تو به اين پول بيشتر از من احتياج داري... بعدشم من آدمي نيستم که بخوام حرص بزنم. همين قدر که در ميارم بسه. شوهرمم که الحمدوالله شيش برابر من درآمدشه. اين پولو ميخوام چيکار ؟اين جاي تشکرته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم: حالاچرا ترش مي کني جيگر ِآني! ... من که چيزي نگفتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده نچ نچي کرد و گفت : اگه منان شوهر عزيزم بدونه يکي به من گفته جيگر، پوستشو قلفتي ميکَنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا به شوهرت بگو اين دفعه رو رحم کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه چيکار کنم دوستمي ديگه ... حالا به جاي اين حرفا يه قلم و کاغذ بيار آدرسو بهت بگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو ...يادم مي مونه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فداي اون حافظت...نمي خواد به رخ ما بکشيش! برو يه چيزي بيار آدرسو بنويسي ...به مغز تو اعتباري نيست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دفتري که اندازه ها رو مي نوشتم برداشتم و گفتم: خيلی خوب آدرسو بگو مي نويسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدرسو که نوشتم، دوباره شروع کرد به فک زدن: آيناز خوشکل مي دوزيا؟ باشه؟ ...هرجاش مشکل داشتي به خودم زنگ بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه ..خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببين؟ اين زنه خيلي چاقه. نمي تونه از بيرون لباس بخره. بيشتر مي دوزه سعي کن يه جوري بدوزي که خوشش بياد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه نسترن، باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستي يه چيزه ديگه ...اگه يه وقت مدلي خواست، براش بدوز. نه نگو ... چون ممکنه ناراحت بشه و بره سراغ يه خياطه ديگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مخمو داشت مي خورد. گوشيو گذاشتم جلوي دهنم با داد گفتم: باشـــه نسترن ...فهميدم مخمو تليت کردي برو بخواب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشيو گذاشتم دم گوشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت: باشه خوب چرا داد مي زني؟ فقط يه چيز کوچولو مونده ...فردا ساعت ده برو خونشون... خياطي هم نمي خواد بياي. کاراتو خودم انجام ميدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زدم: نستـــــــــرن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداحافظ ... خداحافظ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خداحافظي گوشيو قطع کرد. اگه ولش مي کردم تا خود صبح حرف مي زد. عين اين آدم عقده ايا ميمونه که اجازه حرف زدن بهشون ندادن. لامپ اتاقمو خاموش کردم و خوابيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آدرس توي دستم نگاه کردم. اسم کوچه که درست بود اما پلاک بیست و دو نبود. دوبار از سر کوچه تا ته کوچه رو رفتم و اومدم. حتي چند تا کوچه بالاتر و پايين ترم رفتم اما نبود انگار که پلاکي به اين شماره وجود نداشت. توي اين گرما داشتم بخار پز مي شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانيت شماره نسترنو گرفتم. بعد از چند تا بوق جواب داد: خياطيه نسترن بفرماييد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانيت گفتم: خيارشور نرسيده اين چه وضع آدرس دادنه؟ يک ساعته دارم دور خودم مي چرخم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عليک سلام ...خوب چرا دور خودت بچرخي بيا دور من بگرد! ...حالا چرا اين قدر توپت پره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آدرسو اشتباهي دادي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آدرسو درست دادم تو اشتباهي رفتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه کوچه بنفشه....پلاک بیست و دو نيست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب و صداي نسبتا بلندي گفت: پلا ک بیست و دو؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا داد مي زني؟ اره ديگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده بلندي کرد و گفت: چه با اعتماد به نفسي هم مي گفتي بگو حفظ مي کنم... تو آدرسو نوشتي اين شد ... اگه حفظ مي کردي سر از کجا در میاوردي؟...پلاک دویست و دو، نه بیست و دو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دور و اطرافمو نگاه کردم. دقيقا روبه روم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگم خدا چي کارت کنه نسترن با اين آدرس دادنت…يادت بره آدرس بدي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به من چه تو گيجي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب ديگه خدا حافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آني! رفتي تو، بگو آب ميوه تگري برات بياره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم: باشه ...خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداحافظ. موفق باشي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشي رو قطع کردم. به سمت خونه حرکت کردم. کل ديوار خونه از گرانيت مشکي بود. گل کاغذي قرمز هم از ديوار آويزون شده بود. رنگ در خونه نيلي بود. زنگو زدم. خانمي جواب داد: «کيه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رستمي هستم. از خياطي نسترن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چرا انقدر دير کرديد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشيد يه مشکلي پيش اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خيل خوب بيا تو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو زد. رفتم تو حياط ايستادم. به ساعتم نگاه کردم؛ ساعت ده ونيم بود. يعني من يک ساعت تمام داشتم دنبال آدرس مي گشتم؟ با يه نگاه کلي به حياطش فهميدم حياط ما بزرگتره شايد به زحمت مي شد گفت چهل متربشه که اونم با گلاي افتاب گردون که من متنفر بودم تزيين شده بود. يه بوته گل شاه پسند هم کنارش کاشته بودن. چند تا گلدون ديگه هم توي حياط بود ولي نفهميدم چه گلايي هستن ولي خوشگل بود تو همين فکرها بودم که صدایي از سمت چپم اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گل هارو دوست داريد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمت صدا. يه خانم با وزن حدوداي صد و پنج کيلو که با لبخند کل چارچوب در رو گرفته بود ... نسترن گفت چاقه ولي نگفته بود جز انسان هاي اوليه است! خودمو جمع وجور کردم و گفتم:«سلام!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون لبخند گفت :«سلام عزيزم بيا تو چرا دم در وايسادي؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو پايين انداختم و وارد خونه شدم. به سمت يکي از مبلها اشاره کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرماييد اونجا بشيند، الان خدمتتون ميرسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي نشستم، به سمت آشپزخونه رفت. خدا کنه يه چيز خنک بياره که تو دلم آتيش به پا شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو چرخوندم خونه رو يه ديد زدم. داخل خونه که چند برابر خونه ما بزرگ بود. سليقشم بد نبود.کل خونه رو نيلي کرده بود. پرده های خونه با مبل و ديوار ست شده بود. به رنگ نيلي. رنگ فرش کرم بود . سرمو کج کردم به سمت آشپزخونه اپنش... بـله کل کابينت هاي اشپزخونه هم به رنگ نيلي بود. چند تا گلدون پشت مبل بود که اونا هم به رنگ نيلي بودن. از قرار معلوم اين خانم ديوانه رنگ نيليه! از آشپزخونه اومد بيرون. به زحمت راه مي رفت. وقتي به من نزديک شد، رفتم جلو و سيني رو از دستش گرفتم و گفتم: اجازه بديد بهتون کمک کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشيد تو رو خدا ...من بايد از شما پذيرايي کنم. شما هم به زحمت افتاديد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اختيار داريد اين چه حرفيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سيني رو گذاشتم رو ميز، خواستم بشينم که گفت: تا شما آبميوه تون رو ميل مي کنيد ...منم با اجازتون برم پارچه رو بيارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش مي کنم، بفرمايید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم و به راه رفتنش نگاه کردم دقيقا عين پنگون راه مي رفت ،اگه بخواد همين جوري راه بره ده دقيقه رفت و برگشتش طول مي کشه. ليوان رو برداشتم يه قلپ ازش خوردم. چند تا تابلو فرش رو ديوار بود. به سقف خيره شدم؛ عجب لوستري! فکر کنم دويست سيصد... شايدم يکي دوميليون باشه ولي خيلي شيک بود. با صداي بسته شدن در سرم و آوردم پايين. با يه لبخند ميومد سمت من؛ با همون حرکت پنگوئنيش. به پارچه ساتن نيلي توي دستش نگاه کردم. خندم گرفته بود. البته من فقط به يه لبخند اکتفا کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد روبه روي من نشست، پارچه رو گذاشت رو ميز و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اينم پارچه... خوب نظرتون چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ليوانو گذاشتم رو ميز، پارچه رو برداشتم با انگشتام لمسش کردم ... سري تکون دادم و گفتم :خوبه، هم جنسش، هم رنگش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوق زدگی گفت :راست مي گي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله....فقط مدلي هم مد نظرتون هست... يا خودم براتون مدل بيارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ...خودم از تو اين مجله ها يه مدلي انتخاب کردم ..الان برات ميارمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو گذاشت روي مبل خواست بلند شه اما نتونست هر دفعه که خواست بلند بشه بازم مي نشست . مبل حکم اهن ربا پيدا کرده بود. وقتي ديدم بلند شدن براش خيلي مشکله گفتم : بگيد کجاست خودم براتون ميارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روي خجالت گفت: اخه زحمت تون مي شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش مي کنم؛ با من راحت باشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت اشپزخونه اشاره کرد و گفت: تو اشپزخونه روي ميز گذاشتمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با يه لبخند گفتم: الان براتون ميارمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم به حالش سوخت. خيلي گناه داشت ...بايد از خودم خجالت بکشم که بعضي وقتا از اينکه اينقدر لاغر بودم زمين و زمانو نفرين مي کردم اما حالا که اين بنده خدا رو مي بينم از چاق شدن پشيمون شدم و ترجيح ميدم همين جور ني قليون باقي بمونم! چند تا مجله روي ميز بود برداشتم و رفتم کنارش نشستم. مجله ها رو دادم دستش و گفتم: بفرماييد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجله ها رو ازم گرفت و گفت: دستت درد نکنه ...شرمنده کرديد به خدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دشمنتون شرمنده !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يکي از مجله ها رو برداشت، بقيه رو گذاشت رو ميز. چند تا از صفحاتشو ورق زد. به صفحه مورد نظرش که رسيد يه مکثي کرد. با لبخند مجله رو به روم گرفت و گفت: ببين اينه ...خوشگله نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجله رو ازش گرفتم. به لباس قرمز جلوم نگاهي انداختم؛ مدلش دکلته بود و از زير سينه تا پايين باسن تنگ مي شد...از رون تا پايين چند سانتي گشاد ميشد. پايين لباس پر از چين بود. با تعجب يه نگاه به مدل لباس يه نگاه هم به چهره خندونش کردم. دلم نيومد بزنم تو ذقش و بگم اين لباس به درد هيکل شما نمي خوره. يه لبخند زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- والله چي بگم ...من فقط خياطم اگه اينو دوست داريد براتون مي دوزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتي سرشو انداخت پايين و گفت: مي دونم اين لباس به درد اندام من نمي خوره ولي ميشه شما يه جوري بدوزيد که چاقيم زيادمشخص نشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با يه لبخند گفتم : همه سيعمو می کنم ... حالا بلند شيد تا اندازه هاتونو بگيرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.