ریمای ما یه دختر شاد و شیطون و بیخیالی که دومی نداره!از اون بیخیالا!یه دختر باهوش،یه دختر نابغه!تو 15 سالگیش به یه قمار باز فروخته میشه ولی از جایی که فوق خرشانسه دم به تله نمیده درمیره!خودشوباکمک اطرافیانش میسازه،از هوشش و نبوغش نهایت استفاده رو میکنه و…تبدیل میشه به یه هکر کلاه سیاه،یه کابوس یه خواب بد برای سرگرد سانیار ستوده، مامور پرونده ی کابوس تاریک! میشه مامور پرونده ی کسی که از سه هکر برتر جهانه،کسی که چه تو ایران چه اون ور آب یه قاچاقچی بنامه!حالا آیا این مامور جوونه ما که یه آدم نسبتا نابغه است میتونه کسی رو که تمام حرکاتش رو پیش بینی میکنه گیر بندازه ...........پایان خوش

ژانر : پلیسی، کلکلی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۳ دقیقه

مطالعه آنلاین ریما
نویسنده: Shadinn

ژانر: #پلیسی #کلکلی

خلاصه :

ریمای ما یه دختر شاد و شیطون و بیخیالی که دومی نداره!از اون بیخیالا!یه دختر باهوش،یه دختر نابغه!تو 15 سالگیش به یه قمار باز فروخته میشه ولی از جایی که فوق خرشانسه دم به تله نمیده درمیره!خودشوباکمک اطرافیانش میسازه،از هوشش و نبوغش نهایت استفاده رو میکنه و…تبدیل میشه به یه هکر کلاه سیاه،یه کابوس یه خواب بد برای سرگرد سانیار ستوده، مامور پرونده ی کابوس تاریک!

میشه مامور پرونده ی کسی که از سه هکر برتر جهانه،کسی که چه تو ایران چه اون ور آب یه قاچاقچی بنامه!حالا آیا این مامور جوونه ما که یه آدم نسبتا نابغه است میتونه کسی رو که تمام حرکاتش رو پیش بینی میکنه گیر بندازه ...........پایان خوش

نه یه قطره اشک ریختم،نه التماسشون کردم،که چی بشه؟اونا ارزش یه قطره از اشکای منو ندارن!آدم بی خیالیم...ولی این دیگه خیلیه!آروم زل زدم تو چشماشون و قسم خوردم یه روزی نابودشون کنم،به خاک و خون بکشمشون!نگامو از اون دوتا جونور یا به قول معروف ننه بابام گرفتم و دوختم به اون مرتیکه.مجید سعادت،یا کثافت!چه فرقی میکنه؟با نگاه هیزش داشت منو با لباس قورت میداد.آخه یکی نیست بهش بگه یه دختر بچه ی 15 ساله به چه درد تو میخوره؟!ها؟بچه باز؟لجن!جناب کثافت داشت با اون دوتا اتمام حجت میکرد.هیچی از حرفاشون نفهمیدم چون تو فکر و حال خودم بودم. میدونستم تا چند ساعت اخیر چیز خوبی در انتظارم نیست ولی چه کنم...هر وقت این بی خیالی میزنه به کلم اینجوری خیالم راحت میشه!خیالم کاملا راحته چون تا حالا این حس بهم دروغ نگفته.کثافت با همون ژست مسخره و شیکم گندش اومد سمتم و دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو با خودش برد سمت ماشین.داشتم بالا میاوردم ولی اینو هم خوب میدونستم که اگه واکنشی نشون بدم اوضاع بدتر میشه!نگاه آخرمو به خونه ی به اصطلاح پدری و اون دوتا انداختم و مثل بچه ی آدم نشستم تو ماشین. تا برسیم به خونه ی اون لاش خور خون خونمو میخورد!تا تونسته بود جلوی اون راننده ی هیز تر از خودش به پر و پاچم دس مالیده بود!وقتی گفت پیاده شو انگار از قفس آزاد شده بودم،پرواز کردم بیرون!دوباره با اون چشمای کثیفش زل زد بهم ...میدونستم قصدش چیه،شهوت تو چشماش موج میزد!یه لحظه از اینکه نکنه این حسم بهم دروغ گفته باشه و اون کرکس گری بتونه بلایی سرم بیاره به خودم لرزیدم!اگه بخواد بلایی سرم بیاره مطمئنا میتونم تا یه حدی از خودم دفاع کنم!هر چی نباشه 5 سال زیر دست رادین آموزش دیدم ولی بازم هرچی باشه اون یه مرده و صد در صداز من قوی تر!از یکی از خدمتکاراش خواست تا منو ببره به اتاقم.با دیدن تخت دو نفره... راستش هیچ حسی بهم دست نداد!نمیدونم چرا،ولی همیشه نسبت به بقیه خیلی بیخیال تر بودم و هر چیزی برام مهم نبود و نیست!شاید اگه هر دختری جای من بود الان به جای زیرو رو کردن اتاق داشت زار زا گریه میکرد! حالا مگه چی شده که گریه کنم؟فقط امروز صبح ننه بابام منو به کثافت فروختن و تا چند ساعت آینده احتمالا بهم تجاوز میشه!شونمو انداختم بالا!هیچ حس خاصی نداشتم!خب چیکار کنم؟درسته دوست ندارم این لاش خور بهم نزدیک بشه ولی راه دیگه ای هم ندارم.تموم پنجره ها حفاظ داشتن و در هم که قفل بود!نمیدونم چقدر گذشت که با صدای باز و بسته شدن در از خواب پریدم،خوب خوابم میاد دیگه!حدسم درست بود،خود کثافتش بود!پس بالاخره اومد سراغم...دیگه کم کم داشتم ناامید میشدم!قد و هیکلش سه برابر من بود گودزیلا.با اون لبخند چندشش داشت بهم نزدیک میشد.برای اولین بار اضطراب روحس کردم!یعنی تموم شد؟این آخره راهه؟این سرنوشت منه؟ترس رو تو چشمام دید!نه نباید بذارم این اتفاق بیوفته...نه نمیذارم!خبیث خندید و با لحن مسخره ای گفت:اوخی!جیگولوی من ترسیده؟ترس نداره که!ما فقط میخوایم خاله بازی کنیم،خاله بازی!بلدی که؟من میشم بابا تو میشی مامان.با هم میخوایم نی نی های خوشکلمون رو بسازیم!از لرزش بدنش و چشمای خمارش و عرق روی پیشونیش تشخیص حالش زیاد سخت نبود!یا اوس کریم خودت یه یاری برسون که دارم به فنا میرم!دنبال هر راه فراری میگشتم به بن بست میخوردم.تا سرمو برگردوندم دیدم عین این پلنگایی که به شکارشون زل زدن، زل زده به من!تا به خودم بیام رو تخت بودم و اون کفتارم رو من!احساسم فقط نفرت بود ونفرت....و انتقام!هرگز این احساس رو نداشتم ولی حالا... دارم!تلاشام بی نتیجه بود!بلند قهقهه میزد!چشمامو بستم تا خورد شدنمو نبینم.شیطانی خندید و گفت:بالاخره مال خودم شدی!مال خود خودم!ریمای سرکش مال من میشه!دوباره خندید و اومد که کارو تموم کنه که یه نفر در زد!چشمام ناخدآگاه باز شد!مجید عصبی داد زد:بروگمشو،فعلا نه، بعدا!

مرداز پشت در گفت:معذرت میخوام آقا ولی رئیس تشریف آوردن و با شما کار دارن!

مجید زیر لب عصبی تکرار کرد:رئیس..رئیس....لعنت بهت!با حرص هیکل ناقصشو از روم بلند کرد و رفت سمت کمد.همونجور که یه دست کت شلوار در میاورد با حرصی که کاملا تو صداش مشهود بود گفت:فکرنکن در رفتی!حساب تو هم میرسم،در یه فرصت نزدیک، خیلی نزدیک!بابسته شدن در نشستم رو تخت و زل زدم به پارکت های قهوه ای اتاق!ملافه رو بیشتر پیچیدم دور خودم...نیشم باز شد!پس حسم بهم دروغ نمیگفت!در رفتم در رفتم!ولی...کم کم لبخندم کمرنگ تر شد.بلند شدم و لباسامو پوشیدم.هنوز آتیش انتقام و تنفر تو وجودم شعله میکشید!به خودم که نمیتونم دروغ بگم،از بچگی کینه شتری بودم و هستم!قسم خوردم به جون عزیزترینم،به جون تک داداشم،به جون رادینم قسم خوردم که یه روزی نابودش کنم!داشتم با قفل پنجره ور میرفتم که با صدای داد یه نفر از جا پریدم!دوباره همون صدا که بهش نمیخورد همچین جوونم باشه داد زد:میگم کجاست؟کجا قایمش کردی؟ یا حضرت عباس!این دیگه چی میگه؟سریع رفتم بین کمد و دیوار نشستم و زل زدم به در...این دیگه کیه؟

از این همه ضعف و ترس حالم بهم میخورد ولی تو شرایطی نبودم که بتونم آروم باشم!چند تا نفس عمیق کشیدم و به خودم دلداری دادم،یه خورده حالم بهتر شد.هنوزم چشمام بسته بود که در با صدای وحشتناکی باز شد.از زور ترس یه جیغ زدم و بیشتر تو پناهگاهم فرو رفتم!روبه روم یه مرد میانسال با موهای جوگندمی خیلی عصبانی واستاده بود و نفس نفس میزد.یه دختر جوونی هم هی دور و برش میگشت و ازش میخواست که آروم باشه!مجیدم بعد چند ثانیه تشریف کثافتشو آورد!مرد اول یه نگاه به من انداخت و بعدم یه نگاه فوق عصبانی به مجید.عجیب بود ولی مرد شباهت عجیبی به مجید داشت!از ترس خودمو بغل کرده بودم!مرد یه نگاه دیگه بهم انداخت و با پوزخند و صدایی آروم زمزمه کرد:یه دختر بچه؟یه بچه؟ها؟هـــــا؟چنان دادی زد که غالب تهی کردم و یه جیغ زدم ولی خیلی سریع دستمو گذاشتم رو دهنم تا صدام درنیاد!واقعا ترسناک بود!باباجون مگه من بچه نیستم؟همش همش 15 سالمه!من دختر نیستم؟پس کاملا طبیعیه که منم بترسم!احساس بی پناهی میکردم.مرد یه نیم نگاه به من انداخت و رو به مجید گفت:خــــــاک تو سرت! بچه باز نبودی که شدی!آخه من به تو چی بگم؟آبروی کل خاندان سعادت رو بردیییی!چنان داد زد که روحم از بدنم خارج شد!پس اینم کثافته!اینم یه آشغالیه مثل پسر هرزش!یه نفس عمیق کشید و گفت:تا همین جا به اندازه ی کافی آبرومو بردی!اینو با خودم میبرم!بعد نگاهشو به من دوخت!چی؟من؟مگه کیسه ی سیب زمینی پیازم که میگی"اینو"باخودم میبرم؟بابا منم آدمم!یکی از مردای غول تشن تو اتاق به اشاره ی کثافت بزرگ اومد سمتم.نزدیکم شد تا اومد خم شه طرفم با پا زدم تو چونش!قشنگ معلوم بود کپ کرده ،پدر مجید هم با تعجب نگام میکرد!اون پسر بود میخواست این بلا رو سرم بیاره وای به حال این که پدره!پدر مجید اشاره کرد که بی خیالم شه.

با سر به بقیه اشاره کرد که برن بیرون.مجید هنوز عین دکل برق وسط اتاق واستاده بود که باباش داد زد:گم شو بیرون!یه نگاه حرصی به من و باباش انداخت و با سرعت رفت بیرون.هنوزم احساس ترس میکردم.کجایی داداشم که ببینی خواهر کوچولوت تو چه مردابی گیر کرده!؟یه صندلی آورد و گذاشت رو به روم و نشست روش.یه ذره نفس نفس زد و بعدش از تو جیبش یه قوطی قرص درآورد و چند تا قرص بدون آب خورد.یه ذره که آروم تر شد به حرف اومد. پدر مجید:سلام خانوم کوچولو.اسم من سعیده و متاسفانه پدر این مرتیکه ی الدنگ بی خاصیتم!اسم تو چیه؟میشه از اون پناه گاهت بیای بیرون؟نمیدونم آرامش توی صداش بود یا صداقتش که باعث شد بیام بیرون.آروم خزیدم بیرون و روبه روش رو زمین چهار زانو نشستم و زل زدم بهش.یه لبخند کم جون زد و با مهربونی که تا 5 دقیقه پیش خبری ازش نبود گفت:نگفتی!اسمت چیه؟بازم عین بز زل زدم بهش!وقتی دید چیزی نمیگم خودش شروع کرد.سعید: همونطور که گفتم اسمم سعیده.57 سالمه،8 سال پیش زنمو تو یه حادثه از دست دادم.تنها بچم این مجید بی خاصیته که نه به من رفته نه به مادر خدا بیامرزش!

میدونم خجالت آوره ولی میدونم که اون یه لجن به تمام معناست!نمیدونم چجوری ولی مثله اینکه تورو خریده ،درسته؟

از اینکه انقدر راحت باهام حرف زد خیلی خوشم اومد،دیگه احساس ترس نمیکردم!با صدای شاد همیشگیم شروع کردم به حرف زدن:اسمم ریما رادانه.15 سالمه.یه برادر بزرگتر از خودم دارم که الان 22 سالشه.پدر و مادرم.... یه نفس عمیق کشیدم و بیخیال ادامه دادم:اون دوتا عوضی دائم الخمر منو تو قمار به پسرتون باختن و الانم که اینجام!سعید متعجب نگام کرد که ادامه دادم:عادت ندارم با غم و غصه هام خو بگیرم!تموم شده رفته چیکار کنم؟

صورت متعجب سعید کم کم خندون شد و گفت:خوشم میاد!خندون ادامه داد: ریما یه پیشنهاد واست دارم.دوست داری بیای تو خونه ی من زندگی کنی؟ترس و تردید رو تو چشمام دید.این مرد چه دلیلی برای این محبت هاش داره؟خیلی کم پیش میاد به کسی اعتماد کنم!انگار حرفمو از تو چشمام خوند.

آروم و شمرده شمرده گفت:من..آسیبی..بهت ..نمیرسونم!

مشکوک گفتم:چجوری بهت اعتماد کنم؟تو هم مردی!

سعید:میتونی بهم اعتماد کنی و باهام بیای یا همین جا بمونی!به نظرت اینجا امنه؟امن؟!به هیچ وجه!راه دیگه ای نداشتم...تهنا راه فرارم همین بود!باید میرفتم!با یه لبخند ریز گفت:چی شد؟میای یا میمونی؟تند تند سرمو تکون دادم و گفتم:من غلط کنم بمونم!میام آقا!میام!

سعید:پس بزن بریم!

بلند شد و منم با خودش بلند کرد.خم شد و زل زد تو چشمام.سعید:همیشه آرزوی یه دختر رو داشتم ولی خدا فقط یه تفاله ی پسر بهم داد!ریز خندیدم که اونم خندید و با محبت پیشونیمو بوسید.سعید:از این به بعد تو میشی دختر کوچولوی خودم!خندیدم و باهاش همراه شدم.پیش بسوی آینده ی جدید و نامعلومم!

خسته خودمو روی تخت نرم و گرمم ولو کردم،حالا یه جور میگه انگار تا دیروز تو طویله میخوابید!واالله خوابیدن تو طویله به اون خونه رحمت داره!هنوزم وقتی نگاه های پر از نفرت و عقده ی مجید میاد جلوی چشمم روحم شاد میشه!حس میکنم آقا سعید میتونه یه حامیه خیلی قوی واسم باشه.وقتی سر مجید داد زد که دیگه نباید اطراف من بگرده،سرش داد زد و گفت که میخواد منو به فرزند خوندگی بگیره و من از الان دخترشم احساس حمایت رو کاملا بهم القا میکرد.سرش داد میزد و من کیف میکردم!حقشه کروکدیل!وقتی رسیدیم آقا سعید از یکی از خدمتکاراش خواست که یه اتاق متناسب با سنم بهم بده و بعدش با مهربونی ازم خواست که برم و استراحت کنم.طاق باز خوابیدم و نیشم باز شد.وای خداجون من چه خوشبختم!بعد یه استراحت کوتاه رفتم تا یه ذره فوضولی کنم.با حوصله تک تک اتاقا و گوشه و کنار خونه رو زیر و رو کردم و در آخر رفتم سراغ آقا سعید که تو نشیمن رو مبلای سلطنتیش لم داده بود و متفکر زل زده بود به یه نقطه ی نامعلوم!اصلا متوجه حضور من نشد!با نیش باز پریدم جلوش و بلند گفتم:پــــــــخ!بیچاره یه متر از جاش پرید و به نفس نفس افتاد!یکی از خدمتکارا سریع دوید سمتش و یه لیوان آب و یه قرص داد بهش!این آب سردکن،داروخونه متحرکه؟متعجب زل زده بودم به آقا سعید و یه سری از خدمتکارا که دورش حلقه زده بودن.یعنی چی؟ چی شده؟نیشم رو بستم و رفتم جلوتر تا ببینم چه خبره.بعد چند ثانیه بقیه متفرق شدن و فقط من موندم و آقا سعید و خدمتکار شخصیش که یه دختر جوون 27،28 ساله بود.

خانومه با حرص گفت:خانوم کوچولو اصلا میدونی داشتی چیکار میکردی؟مگه نمیدونی هر هیجان و ترسی واسه آقا سمه؟مگه نمیدونی...همینجوری داشت اوج میگرفت که آقا سعید داد زد،

سعید:سپیــــــده!ساکت شو لطفا!فقط یه بار،فقط یه بار دیگه ببینم سر دختر من داد زدی بی برو برگشت اخراجی!فهمیدی؟ها؟دختره بدبخت از ترس کبود شده بود!خودمونیما!این آقا سعیدم وقتی عصبانی میشه خیلی بد هیولا میشه ها!سپیده معذرت خواست و سر به زیر ازمون دور شد.سمر انداختم پایین و سعی کردم لحنم مظلوم باشه.

ریما:واقعا متاسفم.جدا نمیدونستم که شما بیماری قلبی دارین.بازم معذرت...حرفم با صدای قهقهه ی آقا سعید نصفه موند!الان چرا داره میخنده؟قشنگ که خندید اومد جلو و سفت بغلم کرد.

کپ کردم!این چی میگه؟

با خنده دم گوشم گفت:عاشق دختر بودم و هستم بخاطر همین شیرین بازیاش!هی میخندید و میچلوندم!منم که دیدم اوضاع امن و امانه خودمو حسابی لوس کردم و آقا سعیدم حسابی کیف کرد!کنارش رو مبل نشسته بودم.خودش داشت روزنامه میخوند.حسابی حوصلم سر رفته بود.

آروم گفتم:آقا سعید.اخمو برگشت سمتم!یا خدا،چش شد!

سعید:میشه انقدر به من نگی آقا سعید؟

مظلوم گفتم خو چی بگم؟

مهربون گفت:هر چی خودت راحتی.یه ذره فکر کردم.وقتی اون منو دختر خودش میدونه چه اشکالی داره منم بهش بگم بابا یا مثلا پدر؟نه نه پدر خیلی ضایست،همون بابا خوبه!

آروم بهش نزدیک شدم و گفتم:بابایی جونـــــم!یهو گل از گلش شکفت و شکوفه کرد!

خندون بغلم کرد و گفت:جون بابایی؟انقده حال کردم نازم خریدار داره!تو خونه فقط رادین نازمو میخرید که اونم...هی!

ریما:حوصلم سر رفته،میای بازی؟

متعجب گفت:بازی؟چی بازی؟

شونمو انداختم بالا و گفتم:بازی دیگه!یهو از جاش پرید،دستمو گرفت و منو برد سالن بالایی که با دو تا پله ی پهن از این سالن جدا میشد.منو برد سمت میزی که روش مهره های شطرنج شیشه ای بود.نشستم رو صندلی و بابا هم نشست رو به روم.هه، چه زود پسرخاله شدم!بابا!

سعید:خب بیا بازی کنیم.بلدی که؟

بیخیال گفتم:نچ!بیچاره بادش خالی شد!با هیجان گفتم:بابایی بهم یاد میدین؟یه لبخند ماه زد و سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد.اول طرز چیدن مهره ها و اسمشون رو بهم یاد داد و بعد طرز حرکت کردن مهره ها و قوانین بازی.ده دقیقه ای قوانین بازی رو یاد گرفتم.

بابا ریز خندید و گفت:نه خوشم اومد،زود میگیری!اونقدرا هم که به نظر میرسید سخت نبود!تا موقع شام یکی دو دست فرمالیته بازی کردیم تا روند بازی دستم بیاد.بعد شام هم رفتیم سراغ بازی،طبق عادت همیشگیم که قبل هر کاری فکر میکردم داشتم بازی میکردم که بابا گفت:نه مثله اینکه نمیشه باهات شوخی کرد!از این به بعد باهات جدی بازی میکنم،هیچ رحمی هم وجود نداره!پس با دقت بازی کن.سعی میکردم با دقت بازی کنم.بعد نیم ساعت بابا با یه حرکت خوشکل کیش و ماتم کرد!اخمام رفت تو هم و بق کردم!باخت به این زودی حقم نبود!یه نگاه به بابا انداختم دیدم متعجب و مبهوت داره نگام میکنه!

ریما:چیه بابایی؟دیدی که خودت بردی دیگه چرا اینجوری میکنی؟

متعجب گفت:باور نمیکنم!من که از این حالت بابا که از وسطای بازی رفته بود تو بهت و تعجب حسابی خسته شده بودم گفتم:چیو باور نمیکنی؟ بردی دیگه!اه!همیشه همین بود!هیچوقت طاقت باخت رو نداشتم و ندارم!

بابا همونجور مبهوت گفت:میدونستی من 4 سال پشت سر هم قهرمان جهانیه شرنجم؟دهنم باز موند!4 سال؟سعید:و میدونستی کسی تابحال نتونسته بود بیشتر از 10 دقیقه در مقابلم مقاومت کنه؟متعجب زل زدم بهش.سعید:اونوقت تو با 15 سال سن،بدون داشتن هیچ زمینه ای تونستی 28 دقیقه در مقابلم مقاومت کنی!بنظرت این واسه یه دختر معمولی تو این سن زیادی عجیب نیست؟رفتم تو فکر.خب که چی؟من فقط همون چیزایی رو که بابا بهم یاد داده بود بکار بردم.بابا یه ذره خیره خیره نگام کرد و گفت:یه هفته آزمایشت میکنم تا از عقیدم مطمئن شم.

با کنجنکاوی گفتم:چی؟چه عقیده ای؟

یه ذره جابجا شد و گفت:بهت میگم بابایی.یه دست دیگه بازی کردیم که بابا بازم تعجب کرد!چرا؟سعید:بهتره بریم بخوابیم،فردا کلی کار داریم.هر چی گفتم چیکار نامرد نگفت!شب انقدر این پهلو اون پهلو شدم تا بالاخره خوابم برد.

صبح با صدای یکی از خدمتکارا که ازم میخواست تا برم با بابا صبحونه بخورم از خواب ناز بیدار شدم.خواب آلود دست و صورتمو شستم و بعد عوض کردن لباسام رفتم پایین.سر میز هی چرت میزدم و باباهم سرم میخندید!بعد صبحونه دیگه کامل خوابم پریده بود.تو سالن بعد یه ساعت انتظار که باعث رشد چمنزاری بسیار دلربا زیر پام شده بود بالاخره بابا تشریف آورد!یه عالمه کاغذ دستش بود.یه دفترچه و یه چیزی مثل پاسخ نامه گذاشت جلوم.این چقدر آشنا بود برام!بابا دفترو جلوم باز کرد و ازم خواست که با دقت به سوالاش جواب بدم سرمو کج کردم و مظلوم گفتم:میشه برم رو زمین؟اینجوری خشک میشم!

بابا خندید و گفت:برو عزیزم،برو راحت باش.

نیشمو باز کردم و گفتم:نمیگفتی هم میرفتم!اومد بزنه لهم کنه که در رفتم!مداد و پاسخ نامه و دفتر چمو برداشتم و رو زمین ولو شدم.آخرین سوال هم علامت زدم و گردنمو تکون دادم که صدای وحشتناکی داد!حس کردم هرگز گردنم راست نمیشه!سعید:رو زمین نتیجش همینه،بیار ببینم چه کردی!بلند شدم و پاسخ ناممو دادم دستش.یه ذره نگاش کرد بعدش بلند شد رفت سمت اتاقش.ریما:منم که مو!

با خنده گفت:رو مبل یه جعبه واسه تو گذاشتم.میتونی باهاش سرگرم بشی.با ذوق رفتم سمت مبل.تو جعبه یه مکعب بود که هر طرفش یه رنگ بود،البته این تصور من بود چون تو هر طرفش رنگای مختلفی داشت!قبلا هم از اینا دیده بودم و خیلی دوست داشتم یکی از اینا داشته باشم.با خوشحالی نشستم رو مبل.حالا شد!هر طرفش یه رنگ بود،قرمز،آبی،سبز،زرد.یه نگا به ساعت انداختم.12دقیقه؟نیشم باز شد.اومدم دوباره بهم بزنمش که یکی از خدمتکارا اومد و گفت که بابا میخواد منو ببینه.پشت در بعد در زدن و اجازه گرفتن رفتم تو.درسته بیشتر رفتارام اسبیه ولی سر در زدن خیلی حساسم!رو به روی بابا رو مبل ولو شدم.

بابا با هیجان گفت:خبر خوش دارم ریمای بابا.انرژی مثبتش بهم القا شد و باعث شد منم هیجان زده بشم.

ریما:چی شده بابایی؟سعید:میدونی این تستی که امروز ازت گرفتم چی بود؟حوصله ی تفکر نداشتم واسه همین سریع گفتم:نه!بابا با هیجان بیشتری ادامه داد:تست هوش بود.طبق این تست و پاسخ نامه ی تو و محاسبات من تو...تو یه نابغه ای!یهو پق زدم زیر خنده!ریما:نابغه؟با پلو بخورم یا نون؟شوخی نکن بابا!سعید:شوخی ندارم ریما!طبق این پاسخ نامه ضریب هوشیه تو 250!میدونی یعنی چی؟یعنی ضریب هوشیه تو با ضریب هوشیه باهوش ترین فرد تاریخ یعنی ویلیام جیم سایدیس یکیه!ضریب هوشیه تو حتی از گالیله که 180 هم بوده بیشتره!این یعنی تو یه اعجوبه ای!یه نابغه ی واقعی!خشک شده خیره شدم بهش!یعنی چی؟یعنی..من یه نابغه ام؟بابا جدی خیره شد تو چشمام و گفت:ریما ازت میخوام ازش استفاده کنی!باید از هوشت استفاده کنی.تو میتونی،مطمئنم که میتونی!ازاین همه ذوق و اشتیاق بابا منم به وجد اومدم.سه ماهه که از اون روز میگذره و من روز به روز بیشتر به حرف بابا ایمان میارم!شروع مدارس نزدیکه و من غم زده!اه،از مدرسه متنفرم!طی این سه ماه به سه زبون مسلط شدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!این واسه خودمم یکم غیر قابل باوره!تو شطرنج بابا دیگه به گرد پام هم نمیرسه!کمتر از 10 دقیقه کیش و ماتش میکنم!مکعب برام شده آب خوردن!آخرین رکوردم 3 دقیقه بود که بابا هم کلی حال کرد و منو برد شهر بازی!یه هفته دیگه شروع مدارسه و من غمبرک زدم کنج خونه!امروز صبح بابا با عجله از خونه زد بیرون و گفت که ممکنه یکم دیر بیاد.منم نه حوصله ی فیلم زبان اصلی دارم نه مکعب و شطرنج!از رو بیکاری پناه بردم به اتاق کار بابا.دست به کمر تو اتاق قدم رو میرفتم و وسائل اتاق رو دید میزدم.نزدیک تابلو کنج اتاق شدم.داشتم رو نقاشی دست میکشیدم که ببینم رنگ روغن یا پاستل که تابلو یه تکون خورد و افتاد زمین.اُه اُه الفرار!اول خواستم همون جا ولش کنم و جیم بزنم ولی یه چیزی مانعم شد!گاو صندق؟اونم پشت قاب؟چند وقت پیش یه سری مطلب در مورد بازکردن قفل گاوصندق و رمزای امنیتی خونده بودم.کلا هلاک این جور مطالبم!اسم رمز و پسورد که میاد نیشم شل میشه!با ذوق افتادم به جون قفل و بعد یه ربع در کمال ناباوری قفل باز شد!با شادی کلمو کردم تو گاو صندق.یه سری سند و کاغذ و پول نقد و دسته چک!فقط!نیشم رو بستم و اومدم درشو ببندم که چشمم خورد به یه پوشه ی قرمز رنگ که ته گاوصندق بود.آوردمش بیرون و نشستم رو زمین و جلوم بازش کردم.اولین چیزی که توجهمو جلب کرد پرونده ی اطلاعاتیه بابا بود!یه قطعه عکس از دوران جوونیش بالای پرونده منگنه شده بود.جونم سیبیل!سیبیلتو بخورم!خب نام،نام خانوادگی،سن...این که هیچ!صفحه ی اول فقط اطلاعات شخصی بود.صفحه ی دوم جالبتر به نظر میرسید!سعید سعادت،متولد سال 1336 در سن 20 سالگی،نیروی اعزامی به ایالت متحده ی آمریکا جهت برنامه نویسی و طراحی سیستم های امنیتی.چشام درشت شد.جانم؟بابا مگه تاجر نیست؟زدم صفحه ی بعد.یه تیکه روزنامه چاپ انگلیس سمت چپ صفحه منگنه شده بود.چون انگلیسی بود راحت ترجمه کردم.چشمام دیگه از این درست تر نمیشد!جــــــــــان؟«سعید سعادت،جوان نابغه ی 20 ساله ی ایرانی.بزرگترین برنامه نویس و هکر کلاه سفید چند قرن اخیر!»کلاه سفید؟یعنی چی؟کلاه سفید میذاشته سرش؟

صفحه ی بعدی،«اعجوبه ی ایرانی،سعید سعادت،طراح سیستم امنیتی سازمان ملل!»،«سعید سعادت....سعید سعادت...»گیج و مبهوت زل زده بودم به پرونده ی روبه روم.یعنی بابا تو 20 سالگی یکی از نوابغ دنیا بوده؟هکر؟بابا بلده هک کنه؟هکر بود؟مثل...رادینم؟رادین...راد ین..اونم هکر بود ولی..گرفتنش!گیر افتاد..!6 ماهه که هیچ خبری ازش ندارم!داداشمو بردن،تنها حامی و پشتیبانم!حالا،بازم هک،هکر.باباهم هکر بود ولی من بلد نیستم ولی....عاشق هکم!عاشق سیستم های امنیتی!عاشق کد و پسورد و رمز!عاشقشونم ولی رادین هرگز حاضر نشد بهم یاد بده.الان مطمئنم میتونم تنهایی هم که شده یاد بگیرم ولی دوست دارم بابا بهم یاد بده.اون خبره تره، اون میدونه باید چیکار کنه!سریع و جنگی بقیه پرونده رو خوندم و جمع و جورش کردم و گذاشتمش سر جاش.تا شب آروم و قرار نداشتم.یه نگاه دیگه به ساعت انداختم 11:35 دقیقه.چرا بابا نیومد؟تو جام یه غلت دیگه زدم که با صدای در اتاق بابا از جام پریدم.عین فشفشه سه سوته خودمو رسوندم به اتاق و سریع در زدم و رفتم تو.بابا بیچاره تو جاش خشکش زد.

سعید:چی شده بابایی؟

بدون مقدمه و رک و پوس کنده گفتم:بابا به منم هک یاد میدی؟چشاش از حدقه زدن بیرون!

سعید:چی ..چی هک؟کی گفته من هک بلدم که بخوام به تو ام یاد بدم؟آخه تاجر لوازم کامپیوتری رو چه به هک؟هه!شوخیت گرفته؟حرصم گرفت!متنفرم از اینکه بقیه خر فرضم کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفتم:بابایی من که میدونم بلدی،خوبشم بلدی پس اذیت نکن!بابا یه دستی به ریش های نداشتش کشید و نشست رو مبل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید:نصفه شبی چت شده ریما؟هک چیه؟هکر کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص پامو کوبیدم زمین و گفتم:بابا اذیت نکن من...یه لحظه گفتم نکنه وقتی بفهمه رفتم سراغ گاوصندقش چکیم کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید:تو چی؟ادامه بده لطفا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم ضایع میشم کم بیارم،فوقش یه چکه دیگه!ریما:من پروندتون رو دیدم! میدونم که هکر بودین، میدونم سال 1356 نیروی اعزامی واسه برنامه نویسی بودین،تازه کلاه سفید هم میذاشتین سرتون!بابا که تا اون لحظه با جدیت و اخم نگام میکرد یهو زد زیر خنده!میخنده؟چرا؟بابا هی با خنده به سرش اشاره میکرد ودوباره غش میرفت!ریما:بابـــــــا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا به زور خودشو جمع کرد و گفت:تو کی کلاه رو سر من رو دیدی که انقدر قشنگ رنگشم تشخیص دادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلبکار گفتم:خب تو پروندتون نوشته بود هکر کلاه سفید!تا اینو گفتم باز زد زیر خنده!یه ذره که آروم شد با صدایی آروم با ته مایه ی خنده گفت:منظورشون کلاه رو سرم نبود بابایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب گفتم:پس چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا یه ذره نگام کرد و جدی گفت:چجوری قفل گاو صندق رو باز کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو انداختم پایین و با نیش باز گفتم:تو اینترنت خوندم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد و زیر لب گفت:اینم از مضرات نگه داشتن یه نابغه تو خونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:بابا شنیدم چی گفتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با حرص گفت:کوفت!فدای سرم!انتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور جلوی خندم رو گرفتم،میدونستم عصبیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید:ریما اصلا کار درستی نکردی ولی معذرت خواهیت به درد من نمیخوره!اما در مورد هک.هک چیزی نیست که به درد تو بخوره.تو هوش خیلی خیلی زیادی داری و این ممکنه به ضررت باشه!همونطور که میتونه تو رو به قله ی افتخار برسونه میتونه به قعر تاریکی ها هم بکشونتت!چه هکر کلاه سفید باشی،چه خاکستری،چه سیاه یا حتی کراکر(cracker).در هر صورت زندگی خودت و اطرافیانت میوفته تو خطر.روح پاک و مهربونت رو ازت میگیره،از تو یه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریدم وسط حرفش و گفتم:ببخشید،ببخشید پریدم وسط حرفت!یه سوال برام پیش اومده.قضیه ی این کلاه های رنگارنگ و این یارو کراک بود کراکت بود،چی بود، همون چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا یه نفس عمیق کشید و ازم خواست که رو مبل روبه روش بشینم.زل زد تو صورتم و بعد یه نفس عمیق شروع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید:هکر کلاه سفید کسیه که به سیستم های مختلف بطور قانونی و با اجازه ی صاحب سیستم نفوذ میکنه و اطلاعات بدست اومده رو در اختیار خود صاحب سیستم میذاره.هکر کلاه خاکستری بطور غیر قانونی وارد سیستم میشه و اطلاعات رو بجز صاحب سیستم به هر کسی که دوست داره میده.هکر کلاه سیاه بدون اجازه و غیر قانونی وارد میشه و از اطلاعات سواستفاده میکنه، البته تنها هکریه که به سیستم آسیب میرسونه و تخریبش میکنه.کراکر کسیه که کد ها و رمز های امنیتی رو هک میکنه و بعد از دزدیدن اطلاعات بطور کلی سیستم رو نابود میکنه!میشه گفت مثل هکرهای کلاه سیاهه ولی یه خورده خشن تر!در واقع کارشون مثل هکرهاست و تموم توانایی های یه هکر رو باید داشته باشن.به بیان ساده تر! مثلا تو یه اتاق داری که نمیخوای کسی بره توش.یه نفر میاد یه حرکتی میزنه درو باز میکنه و اطلاعات و ضعف اتاقت رو فقط به خودت میگه،این هکر کلاه سفیده.دومی میاد اطلاعات رو تو در و همسایه جار میزنه که آهای من همچین چیزایی میدونم،این هکر کلاه خاکستریه.سومی میاد از اطلاعات اتاقت سواستفاده میکنه و به دلخواه خودش یه ذره اتاقت رو زیر و رو میکنه.این هکر کلاه سیاهه.حالا کراکر کیه؟کراکر کسیه که میاد اسبی در اتاقت رو با لگد میشکونه و کل اتاقت رو بعد از برداشت اطلاعات کن فیکون میکنه!گرفتی بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم و گفتم:یعنی شما هکر کلاه سفید بودید و اطلاعات رو فقط به صاحب سیستم میدادید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید:کار اصلیه من برنامه نویسی بود ولی هک هم کنارش ادامه میدادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوق گفتم:خب به منم یاد میدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید:نخیر!!حالا هم برو بخواب که خیلی خستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش خیلی خوشکل منو از اتاق شوت کرد بیرون!یعنی چی؟یاد نمیدی؟باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه هفته ی تموم نه باهاش حرف میزدم نه غذا میخوردم!انقدر کله شق بازی درآوردم که بالاخره قبول کرد.قرار شد واسم معلم خصوصی بگیره که درسام رو غیر حظوری پاس کنم.اصلا حوصله ی درس رو نداشتم ولی بخاطر اینکه بهونه دستش ندم قبول کردم.به یه سال نکشیده تموم تکنیک ها و زیر و بم هک رو فول شدم.برنامه نویسی که خوراکم بود!سه ماه از بابا خواستم که بذاره تو یکی از ویلاهاش تهنا باشم.تو این سه ماه به صورت فشرده رو توانایی هام کار کردم و از همه مهمتر تونستم بالاخره به چیزی که میخوام برسم....هک بدون گذاشتن کوچکترین رد پا!بدون هیچ نشونه و مدرکی!انقدر کار کردم و رو هک تمرکز کردم که بابا هم تو هک به گرد پام نمیرسید!بابا هم مدام ازم گلایه میکرد که دارم با این کارا زندگیمو نابود میکنم ولی من یه زندگیه عادی نمیخواستم...من هیجان میخواستم.پیشرفت کردم...چه تو کشور و خاورمیانه چه تو کشورای دیگه رقیب نداشتم.برای چندین شرکت بزرگ برنامه نویسی میکردم.درآمد خوبی داشت..در حد یه سیاستمدار عالی رتبه درآمد داشتم،شایدم بیشتر،خیلی بیشتر!تا جایی که از وجنات پیداست اسم من که میاد لرزه به تن بقیه میوفته!قسمت جالبش اینجاست که کسی اسم و فامیل این هکر زبردست رو نمیدونه!همه منو به اسمdark night mare یاهمون کابوس تاریک میشناسن!3 سال به خودم فشار آوردم.دارم به چیزی که میخوام نزدیک میشم!19 سالمه و هر چیزی که میخوام دارم!بابا راست میگفت.هک زندگیه اطرافیانت رو میگیره!دیگه موندن کنار بابا داره خطرناک میشه.دیگه باید مستقل بشم.درسته درصد شناسایی من یک به هزاره ولی بازم نمیتونم ریسک کنم و با زندگیه عزیزترین کسم بازی کنم!در حال حاضر ثروت شخصیم 5 یا 6 برابر باباست،بنابراین خیلی راحت میتونم روی پای خودم واستم!قصد دارم برای رد گم کنی هم که شده شغل بابا رو ادامه بدم.تو روابطم با کشورای دیگه هیچ مشکلی ندارم!چون بهترین پل ارتباطیم یعنی زبانم فوله فوله!تو این سه سال به 11 زبون زنده ی دنیا مسلط شدم.دیگه هر چی زنده و غیر زنده بود بیرون کشیدم!خدا رو شکر به کمک بابا و این ذهن خلاق خیلی خوب میتونم ارتباط برقرار کنم و موقعیتم رو پیدا کنم.اینا در حالی که خوبه میتونه خطرناک هم باشه.واسه من نه!من مهم نیستم!بابا و ...رادینم.داداشم.تو این چند سال فراموشش نکردم،دنبالش بودم.جرمش سنگینه.از بد کسی زده!از یه مرد دولت،رئیس جمهور!من با دولتیا کاری ندارم ولی رادین رو یه کله گنده دست گذاشته بود!آخه بگو برادر من مگه هک سیستم های بانکی و خصوصی کم درآمد داشت که رفتی سراغ همچین کسی؟آخه بگو با اون چیکار داشتی؟مگه کرم داشتی عزیز من؟پووووووووف!بیخیال!میارم ش بیرون!نمیذارم اونجا بمونه.وقتی که آماده باشم،کاملا!نباید بذارم خطری تهدیدش کنه.خسته و مونده از اتاق بابا اومدم بیرون.مستقیم رفتم تو اتاق خودم.روبه روی آینه قدی واستادم.قیافم نسبت به سه سال پیش خیلی بهتر شده بود،به قول بابا شکفتم!هیکلم به لطف ورزش های رزمیه مختلف..اوفففففف رو فررررم!موهای لخت قهوه ایم یه خورده تهش موج داشت،در کل دوسش داشتم.چشمام هم تیره بود.میشه گفت میشی!بینی کوچیک با لبایی که برق لب خدایی بود!از قیافم راضی بودم،به نظر خودم خوشکل بودم ولی بابا یه ذره پیاز داغشو زیاد میکرد و میگفت فرشته ها باید جلوم لنگ بندازن!اوف!بابا بالاخره بعد یه ماه راضی شد که بذاره مستقل شم!هی میگفت برات زوده 19 سالته،19 سالته هیچی نمیفهمی!ای خدددددا!آخه بگو مگه خودت نمیدونی همین دختر 19 ساله یکی از تیلیارد های برتر جهانه؟پولم که تو دنیا حرف اول رو میزنه!پول داشته باش هیچی نداشته باش!با یادآوریه کاری سریع از جام پریدم و گوشیمو از رو میز برداشتم.یه ذره به ذهنم فشار آوردم.آهها،09115.....یه بوق..دوتا بوق..مرد به سلامتی!سه تا بوق..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله بفرمایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام رامتین خره خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بلهههه؟شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هنوزم گیج میزنی شکلات جونم،برو فعلا هوبیتو بساب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ریـــــــــــــــــما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با خنده گفتم:جانـــم؟خوبی داداشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قربونت آبجی بی معرفت!کجایی تو؟4 سال ازت خبری نیست!کجا غیبت زد یهویی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_رامتین من باید ببینمت.میتونی بیای به این آدرسی که میگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره آبجی،بگو سه سوته اونجام._آدرس رو برات اس ام اس میکنم.امروز ساعت 6 میتونی بیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره آبجی میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس فعلا خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خداحافظ آبجی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیو پرت کردم رو تخت و خودمم ولو شدم روش.دیگه وقتشه مستقل شم. میخوام واسه خودم کسی شم.میخوام آدمای خودمو داشته باشم.ساعت 5:30 از خونه زدم بیرون.بابا کلی اصرار کرد که با راننده شخصیش برم ولی اونجوری بدتر جلب توجه میشد.رفتم تو کافه و مستقیم رفتم سمت میزی که رزرو کرده بودم.یه لبخند کنترل شده زدم،خوشم اومد زودتر از من رسیده!رفتم جلو و باهاش دست دادم.با ذوق گفت:وای آبجی چقدر بزرگ شدی!یه لحظه اصلا نشناختمت!بی خجالت نیشمو براش باز کردم و شروع کردم به حرف زدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:ببین داداش من کمک میخوام.یه چند نفری رو میخوام که بتونم مثل چشمم بهشون اعتماد کنم.کسی رو سراغ نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامتین:هووووم!یه چند نفری هستن.همون بچه هایی که با رادین کار میکردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:امیر علی و رضا و اشکان و سامیار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامتین:آره،همینا با رادینم کار میکردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:میدونم داداش خیلی بهشون اعتماد داشت.خب همین چنر نفر برای شروع خوبن.فقط یه سری شرایط کاری واسشون دارم.وقتی با منن باید قید زندگی عادی و آروم خودشون رو بزنن.حقوق خوبی بهشون میدم.امنیت خودشون و خانوادشون هم با خودم.بنظرت قبول میکنن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامتین:اونا همینجوریشم زندگیشون رو هواست،از خداشون هم هست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:تو چی؟خودتم هستی؟فعلا ماهی 30 تا برای شروع بهتون میدم.چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو چشماش گرد شد.رامتین:تو...تومن؟تو...تو مگه چیکاره ای که انقدر درآمد داری؟آروم و ریلکس گفتم:هک و برنامه نویسی و برخی مواقع دزدی از حساب های بانکی.البته چند تا کارخونه ی واردات و صادرات قطعات کامپیوتری دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مبهوت گفت:پس پا گذاشتی جای پای داداشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ذره از بستنیمو خوردم و گفتم:یه خورده فراتر!حالا چی میگی؟هستی؟ نترس هیچ خطری خواهراتو و مادرتو تهدید نمیکنه.یه ذره فکر کرد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد 5 دقیقه گفت:آره آبجی.برو که پشتتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند شاد زدم و گفتم:راستی بچه ها رزمی کار بودن دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامتین:آره،هممون با هم کلاس میرفتیم وسن سی داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:خوبه بد نیست.پنج شنبه بیارشون به ادرسی که میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامتین :باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد خوردن بقیه بستنیم ازش خداحافظی کردم و رفتم خونه.باید آماده شم،دیگه وقتشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد شام سردرد رو بهونه کردم و زودتر از معمول رفتم تو اتاقم.البته فهمیدم که بابا فهمیده!متفکر خیره شدم به گوشی.یه نفس عمیق کشیدم و زنگ زدم به صالحی.بعد سه تا بوق برداشت.مثل همیشه تو قالب خشک و جدیم فرو رفتم و سرد سلام کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_رادان هستم.از رو صداش معلوم بود هل کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_س..سلام خوب هستین خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون.چیزی که میخواستم آمادست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله خانوم،همونطور که خودتون خواسته بودین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبه،به محض دیدار اولیه پولتون به حسابتون واریز میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی که سعی در پنهان کردن خوشحالیش داشت گفت:ممنون خانم.امر دیگه ای ندارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فعلا نه،کاری برات داشتم خبرت میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیمو قطع کردم و رو تخت دراز کشیدم تا یکم خستگیم در بره و بتونم بخوابم.صبح با صدای آلارم ساعتم بیدار شدم و سریع بعد یه ته بندیه مختصر آماده ی حرکت شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:سلام داداش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامتین:سلام آبجب خودم،خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:ممنون،بچه ها کجان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامتین:الاناست که دیگ...اها اوناهاش.اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه سمند سفید جلومون ترمز کرد و بچه ها از ماشین پیاده شدن.قیافشون تغییر چندانی نکرده بود،هنوزم همشون خوشکله بودن!اول همشون با کنجکاوی به بنز پشت سرم و بعد به من خیره شدن.نیشم رو تا بناگوش باز کردم و لبخند همیشگیم رو تحویلشون دادم!سامیار با ذوق زد رو بازوی امیر و با لحن شادی که انگار چیزمهمی رو کشف کرده باشه،خیره به من،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:شناختی؟شناختی؟ریمای دیوونه ی خودمونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:ممنون از این همه استقبال!یهو همشون از شک دراومدن و با خوشحالی باهام دست دادن و یکی دوتاشون هم که بی عار وسط خیابون بغلم کردن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامتین:خب آبجی.ما الان اینجا چیکار داریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:چند لحظه،معذرت میخواما..خفه شو الان میگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامیار با خنده گفت:هنوزم بی تربیتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد 5 دقیقه لندکروز مشکی صالحی کنارمون ترمز کرد و صالحی بدو بدو اومد سمتمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا کمر خم شدوگفت:خانم به خدا شرمندم،تو ترافیک گیر کردم.اخمام بیشتر تو هم گره خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:امیدوارم دفعه ی آخرتون باشه،وگرنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرید وسط حرفم و تند گفت:بله بله خانم دیگه تکرار نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها از این همه تغییر رفتارم کپ کرده بودن.خب تعجبم داشت،این ریما کجا اون ریما کجا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بچه ها دنبال صالحی راه افتادیم.یه نگاه به اطراف انداختم و چهره ی مبهوت بچه ها اومد جلوی چشمم.لبخند رضایت بخشی زدم.همونطور که میخواستم.پرونده ای که دو ساله دارم روش کار میکنم.یه پروژه که هیچی از یه شهر کوچیک با امکانات بالا کم نداره.فقط یه خورده عوامل امنیتیش قوی تره!اینجا شهر منه!یه خونه ی امن برای خودم و افرادم.یه خونه ی راحت با امکانات بالا.همه چی دارم.آپارتمان های شیک و مجهز برای زندگی،شرکتم، پارک و دریاچه برای تغییر روحیه ی افرادم،انواع کافی شاپ و رستوران برای تمام پرسنلم!دیگه چی میخوام؟!همه چی دارم!طرح اینجا رو خودم دادم و ناظرش بودم،حالا هم دارم نتیجه ی زحمات این چند سالمو میبینم.بچه ها کف کرده بودن و این کاملا از دهن های باز و چشمای از حدقه بیرون زدشون کاملا پیدا بود!صالحی هی وول میخورد.میدونستم چه مرگشه.گوشیمو از تو جیبم درآوردم و شماره ی عادل،حسابدار خودم و بابایی رو گرفتم.میتونم بگم جزو اولین افرادیه که بابا برای شروع کار گذاشت زیر دستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام خانوم رادان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام عادل میتونی واریز کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله خانوم،لطفا چند لحظه صبر کنین.دو دقیقه هم طول نکشید که صداش دراومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واریز شد خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون.خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به صالحی گفتم:واریز شد،میتونی چک کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل از گلش شکفت و شاد گفت:نه،ممنون خانوم،ما بیشتر از چشممون به شما اعتماد داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها دورم حلق زدن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامتین گفت:ریما اینجا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:اینجا شهر منه،همینطور محل کار و زندگی شما.چطوره؟بچه ها با ذوق شروع کردن به تعریف و تمجید.گاهی حس میکنم این پسرا اصلا بزرگ نشدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا:میگم ریما.اینجا بیشتر از نود درصد امکانات با برق کار میکنه.اونوقت هزینه ی فضایی نمیذاره رو دستت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نیشخند زدم و گفتم:این اطراف یه رودخونه ی عمیق و پر آب هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر متعجب گفت:از آب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نیش باز گفتم:از نعمت های خدا دادی استفاده کن!یهو همه نیششون شل شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامیار:میگم خرج توربینا رو کی داد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:بابام!همشون چشماشون گرد شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر:میگم مطمئنی؟بابات؟رامین رادان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفتم:نه اون بابای من نیست.خرج توربینا رو سعید سعادت،کسی که سه سال پیش سرپرستی منو به عهده گرفت داد.سعید پدر منه نه اون عوضی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر:آهــــــا!میگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو پارک،نشستیم رو یه نیمکت.جدی روبه بچه ها شروع کردم به حرف زدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این مردی رو که تابحال اینجا بود،صالحی رو میگم.کسیه که کارای ساخت و سازمو برام انجام میده.یکی از افرادمه.حتما تا حالا متوجه رفتار من با اون شدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامتین:آره گودزیلا شده بودی!آدم میترسید نگات کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:رفتار من سر کار همینه.کسی حق خنده و شوخی و مسخره بازی نداره.برام پدر و دوست و برادر فرقی نمیکنه!اشتباه کردی،اخراجی!بدون هیچ بخششی!از دستورات سرپیچی نمیشه.هر جا که من میرم شماها هم میاین. هر کاری میگم باید انجام بدین.سرکار جدی و بی رحمم.دوست و دشمنم حالیم نیست!میتونین با این وضعیت کنار بیاین؟به جرات میتونم قسم بخورم که همشون عین چی ازم ترسیده بودن!حقم دارن بدبختا!تا حالا هیچ کس این روی من رو ندیده بود.یه ذره خیره خیره نگام کردن و بعد یه نگاه بهم انداختن و یکصدا گفتن:بله رئیس!عین چی حال کردم و نیشم باز شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامیار:اوففففف!زودتر این نیشو باز میکردی!داشتم خودمو کثیف میکردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم:باید عادت کنی!امروز برین خونه و هر چی لازم دارین بردارین. فردا مستقر میشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب بعد شام کلی با بابا شطرنج بازی کردیم و خندیدیم.هر چی باشه آخرین شبیه که ما با هم تو یه خونه ایم،از فردا مستقل میشم.دیگه وتشه که ریما رادان بشه همونی که باید باشه،هنوزم کینه هامو مو به مو یادمه!از فردا ریما میشه همون ریمایی که خراب میکنه،نابود میکنه!همون ریمایی که باید باشه،مخرب،ویرانگر!تقریبا سه ماه پیش یکی از بزرگترین شرکت های آلمانی رو هک کردم و بعدش خیلی دوستانه تهدید به سواستفاده از اطلاعات کردم!اوناهم با روی گشاده و آغوشی باز ازم خواستن که برنامه نویس و هکر پشتیبان شرکتشون باشم.خب تو این دو ماهی که از شراکتمون میگذره درآمد خوبی نسیبم شده!یه چندتا از شرکتایی که قبلا و بعضا الان با شرکت اون رامین عوضی(بابام!) هکاری داشتن رو کله پا کردم!اگه بابا بفهمه کلاه سیاه میذارم سرم پوست از سرم میکنه!همون اوایل فهمیدم که اگه بخوام طرف دولت و قوانین و راه های درست و انسانی برم به جایی نمیرسم.پس باید به فکر خودم و افرادم باشم.همونطور که لب پنجره نشسته بودم و به درختچه ها و دریاچه خیره بودم یه لبخند نشست رو لبم. چند تقه به در خورد.سر جام نشستم و اجازه ی ورود دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامتین:رئیس مهموناتون اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دستی به کت و دامنم کشیدم و دنبالش رفتم سمت اتاق کنفرانس.مثل همیشه مقتدر و با اعتماد بنفس وارد شدم و سعی کردم زیاد به دهن های باز و چشمای درشت اون سه تا فرانسوی دقت نکنم!رضا صندلیمو کشید عقب،نشستم.دوست نداشتم بچه ها کارهایی بکنن که به مقام و جایگاهشون توهین کنه ولی چه کنم که به کسی جز همین 5 نفر اعتماد کامل ندارم و نمیتونم اجازه ی ورود شخص غریبه ای رو به اتاق بدم!زل زدم بهشون.معلوم بود هل شدن و این کاملا از حرکات دست ها و پاهاشون معلوم بود.یکیشون که نسبت به بقیه مسن تر بود با لهجه ی غلیظ فرانسوی شروع کرد به حرف زدن.اول خودشو موسیو کارسیقو معرفی کرد و بعدش گفت که اون دو تا بوزینه هم که از اول دارن چشممو درمیارن پسراشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موسیو:خانم رادان لطفا ما رو ببخشید ولی به ما حق بدین که تعجب کنیم!ما اصلا انتظار نداشتیم که رئیس کارخونه ی ژنرال یه خانوم باشن.اخمام رفت تو هم،بازم بحث برتری مردا!کارسیقو که اخمای تو هم منو دید سریع جملشو اصلاح کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موسیو:خواهش میکنم عذرخواهی ما رو پذیرا باشین.ما اصلا قصد بدی نداشتیم،در واقع منظورم این بود که انتظار نداشتم شما انقدر کم سن و سال باشین.فکر نکنم بیشتر از 23 سال داشته باشین.درست میگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتیکه کچل نیششو واسه من باز میکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی جدی گفتم:خیر،حدستون کاملا اشتباه بود!19 سال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کچلو کلا کپ کرد و ترجیح داد فکشو ببنده!لب تابمو باز کردم و یه نگاه به پرونده ی کارخونشون انداختم.نمه نمه اخمام باز شد.باید حدس میزدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وضعشون افتضاح بود!مثل همیشه عاشق موردای درب و داغون و رو به ویرانیم!عاشق اینم که خودم بهشون جون بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه خونسرد بهشون انداختم و رو بهشون گفتم:پیشنهادتون رو قبول میکنم،میتونین رو کمکم حساب کنین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نظر خودم که عادلانه بود 60درصد سهام بعد سرپا شدن دوباره ی کارخونه به من برسه!بدبختا از خوشحالی داشتن میپوکیدن!بعد کلی تشکر از رو میز بلند شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم برنداشته یکی از پسرا به اون یکی به ایتالیایی گفت:بدجیگریه!بنظرت میشه مخشو زد و بهش نزدیک شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه اون یکی جوابشو بده به ایتالیایی گفتم:اگر میخواید حرفتون رو متوجه نشم بهتره به یه زبان دیگه حرف بزنین!شاید زبان رایج در آمازون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قرمز شدن!امیر علی ریز ریز میخندید!بین بچه ها فقط امیر ایتالیایی میفهمید. از سامیار خواستم تا ترتیب اقامتشون رو تو یکی از بهترین هتل ها بده تا با خاطره ی خوب از ایران برن.لب تابمو برداشتم و رفتم تو اتاق کارم.پرونده ی سنگینی رو برداشته بودم،البته برای بقیه سنگین بود نه من!در هر صورت باید براش وقت میذاشتم.فوقش یه هفته کار میبرد.هفته ی پر کاری بود.هر کجا که میرفتم لب تاب و تب لتم دستم بود و سرم تو کار.ولی بالاخره به نتیجه رسیدم،یه نتیجه ی خوب!با لبخند به نمودار افزایش سهام و پیشرفت کارخونه ی کارسیقو نگاه میکردم.این یه نقطه ی پرش واسه منه!نجات یه کارخونه ی بزرگ و تقریبا ورشکسته میتونه خیلی سر و صدا کنه!صدای تلفن رو میز باعث شد بیام تو این دنیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان:رئیس موسیو کارسیقو پشت خطن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:وصلش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارسیقو هیجان زده گفت:سلام خانوم رادان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:سلام موسیو کارسیقو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موسیو:خانوم واقعا باورم نمیشه،شما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندون گوشی رو گذاشتم رو دستگاه.یه کش و قوصی به کمرم دادم.با اینکه الان 6 ماه از شروع کارم میگذره و دقیقا 60 تا کارمند برای شرکت و 200 تا هم تو کارخونه دارم ولی بازم افراد مورد اعتمادم فقط همون 5 نفرن! حالا خوب شد همون اول حرف بابا رو گوش دادم و کارخونه رو به بیرون از شهرم انتقال دادم.اصلا دوست ندارم خودمو افرادم تو هوای گرفته و آلوده نفس بکشیم!تلفن رو برداشتم و به اشکان گفتم که بچه ها رو تو اتاقم جمع کنه.یه روز اشکان نباشه تموم برنامه هام بهم میخوره!باید حقوقشو زیاد کنم!جدی زل زدم بهشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:وسایلتون رو جمع کنین،یه هفته میریم فرانسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامتین صداشو صاف کرد و گفت:رئیس سفر کاریه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:نه!تفریحی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماشون درشت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:چیه آشغالا؟انتظار دارین فقط سرمون تو کار باشه؟اگه دوست دارین باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامیار:باشه باشه غلط کردیم،مدفوع خوردیم!ببخشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خنده غش رفته بودم!ریما:خوبه بابا!خودتونو با خاک یکسان کردی!نترسین فرزندانم،تفریحمون سر جاشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیش همشون تا بناگوش باز بود!خدایا چرا من باید گیر این دیوونه ها میوفتادم؟انگار نه انگار همشون بالای 25 سالن!اخم رامتین تو هم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:چیزی شده شوکولات؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامتین:بنظرت با این سابقه ی درخشانمون چجوری باید ویزا و پاسپورت بگیریم؟تا جایی که میدونم نه من نه این خرفتا جعل مدرک بلد نیستیم!تو....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند شیطنت آمیزی 5 تا پاکت گذاشتم رو میز و گفتم:ولی من...خوبشم بلدم!اسمتون رو پاکتا نوشته،ورشون دارین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عین این بچه دبستانی ها که به ورقه های روی میز معلمشون حمله میکنن حجوم آوردن سمت پاکتا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:خاک تو سرتون کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها بدون توجه به من مشغول دید زدن مدارکشون بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو رضا داد زد:ریمـــــــــا!من از اسم بهنام متنفرممممممممممم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خنده غش رفتم!بقیه هم گرفتن که از قصد اینکارو کردم و با خنده همراهیم میکردن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:خب حالا!بسه،برین وسایلتون رو جمع کنین فردا بلیط داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه هاخندون رفتن بیرون.از اولم قصدم همین بود،سر کار جدی و خشک، موقع تفریح شوخ و دیوونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند خبیث زدم و با نیش باز قفل در اتاق رضا و امیر علی رو با تب لتم هک کردم.مستقیم رفتم سراغ اتاق خواب.دو تاشون با بالا تنه ی لخت و شلوارک رو تختشون وا رفته بودن و داشتن خواب هفت کچلان رو میدیدن!اوففف!نه بابا!جونم هیکل!نیشمو بستم و سعی کردم نخندم.بتری آب یخم رو از تو کولم درآوردم.چیکار کنم از بچگی عاشق مردم آزاری بودم!با شادی نصف آب رو روی سر رضا و بقیشو رو شکم امیر خالی کردم!یه دادی زدن و عین جنی ها پریدن پایین و گارد گرفتن!از خنده پوکیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:پاشین ببینم کروکدیلا!نکنه میخواین کل هفته رو تو هتل بخوابین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها خیلی التماس کردن که بذارم بیشتر بخوابن ولی تو کتم نرفت که نرفت!به زور بلندشون کردم و مجبورشون کردم لباساشون رو عوض کنن.اشکان و سامیار و رامتین تو یه اتاق بودن.اون سه تا بهتر با هم میسازن.باخنده در اتاق اونا هم هک کردم و رفتیم تو.اشکان مثل بچه ها زیر پتو فرو رفته بود و توی خواب عمیقی به سر میبرد!چشمم که به رامتین و سامیار خورد کبود شدم از خنده!سر سامیار روی سینه ی لخت رامتین بود و تو بغلش فرو رفته بود.رامتین هم پاهای سامیار رو با پاهاش قفل کرده بود! اینا همدیگه رو با دوست دختراشون اشتباه گرفتن!یه نگا به امیر و رضا انداختم که ریز ریز میخندیدن و ادای عق زدن رو درمیاوردن!با خنده نقشمو دم گوششون گفتم و رفتم سراغ اشکان.سرمو بردم دم گوشش،یه نگا به اون دو تا انداختم که چسبیده بودن به گوش سامیار و رامتین.با دستم از یک تا سه رو شمردم.با نشون دادن عدد سه شروع کردم به جیغ زدن،اون دو تا هم به طرز هیولایی داد میزدن!اشکان به طرز فلاکت باری بامخ خورد رفت تو زمین.اون دوتا هم از ترس بیشتر به هم چسبیده بودن و عین دخترای 18 ساله جیغ میزدن!خلاصه اول صبحی کلی خندیدیم!اون سه تا هم لباس پوشیدن و رفتیم پایین تا یه چیزی کوفت کنیم!اون روز و 4 روز بعدش به خرید و تفریح و گردش گذشت.بچه ها مدام میگفتن دیگه هرگز انتظار نداشتن لبخند منو ببینن!خب هر کسی عقیده ی خودشو داره دیگه!روز 6 یه قرار ملاقات سری با موسیو کچلو داشتم که در کل مراسم پاچه خواری بود!خبر سر پا شدن دوباره ی کارخونه ی کارسیقو عین بمب تو فرانسه ترکیده بود و همه دنبال عامل این سرپایی بودن.ولی من به موسیو گفته بودم که به هیچ کس چیزی نگه.فعلا نباید کسی بفهمه.فعلا زوده!روز آخر پسرامو بردم پارک! گاهی اوقات یادم میره که این 5 نفر پسرای بالغن!تو پارک به زور بچه ها رو از رو تاب بلند میکردن و خودشون مینشستن!خودم چند بار به چشم دیدم که تو صف سرسره بچه ها رو هل میدادن!منم مجبور شدم نسبت به اعتراض والدین بچه ها بگم که همشون عقب مونده ی ذهنین!حالا خوبه پسرا فرانسه بلد نیستن وگرنه درسته منو میخوردن!واقعا خیلی براشون متاسفم! با این تیپ و قیافه و هیکل هر کدومشون آرزوی هر دختری میتونن باشن ولی از بس خل و چلن دخترا از دستشون فرارین!دفعه ی آخری که سعی کردم خیر سرم عاقل ترینشون؛رامتین خاک بر سر بی عرضه رو سر و سامون بدم،دختره آژیر کشون از کافی شاپ فرار کرد!آخرش نفهمیدم این ذلیل مرده چه بلایی سر دختر مردم آورد!کلا ازشون قطع امید کردم!هر کی برای اولین بار ببینتشون تو کف جذابیت و ابهتشون میمونه،یه روز از آشنایی نگذشته میفهمه با یه پسر بچه ی 4 ساله طرفه!دیدم دارن پارک رو خراب میکنن ورشون داشتم و برگشتیم سمت هتل.از نصیحت کارشون گذشته، اینا آدم نمیشن!تو راه برگشت بودیم که حس کردم صدای داد و بیداد میاد.صدا رو دنبال کردم و رسیدم به یه کوچه بن بست.از بچه ها خواستم که سر کوچه بمونن و جلو نیان.آروم یه گوشه قایم شدم.سه تا مرد هیکلی و اتو کشیده بودن که با نهایت احترام به فرانسوی از یه نفر درخواست میکردن که همراهشون بره.یهو یه صدای دورگه اومد که به ایرانی داشت به اونا فحش میداد! چشمام گرد شد!از صداش معلوم بود که یه پسر نوجونه.یه ذره جابجا شدم دیدم روبهروی اون سه تا یه پسر 16،17 ساله واستاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از اون مردا گفت:آقا شما باید همراه ما بیاین.وگرنه ما مجبوریم به زور با خودمون ببریمتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر:برین گم شین گوریلا!من با شما قبرستونم نمیام!هیچ غلطی هم نمیتونین بکنین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قشنگ قیافشون داد میزد که یه کلمه هم از حرف پسره رو نفمیدن! یه نگاه به همدیگه انداختن و خیلی راحت بازوهای پسره رو گرفتن و بلندش کردن.حرصم دراومد!هموطن منو خفت میکنین؟زورتون به بچه میرسه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی روبه روشون واستادم و به فرانسه گفتم:هوی نره غولا!ولش میکنین یا بیام فکتون رو بیارم پایین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از مردا یه نیشخند زد و اومد سمتم!نخیر!اینجوری نمیشه!دلشون کتک میخواد.آستینامو زدم بالا و شروع کردم.ظرف 10 دقیقه قیمه قیمشون کردم. کمرمو صاف کردم و برگشتم سمت پسره.اوخی!گارد گرفته بود!کاملا معلوم بود ناشیه!به نظر نمیومد فاصله سنی زیادی داشته باشیم ولی قدش از من خیلی کوتاه تر بود،یا شایدم من زیادی نسبت به سنم بلند بودم!واسه 19 سال 178 بلنده؟فکر نکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم حرفی بزنم که زودتر گفت:هوی؟تو کی هستی؟چی ازجونم میخوای عوضی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاش بود یه جور میزدم تو گوشش یه متر بره تو آسفالت!ولی هیف،هیف که بچه بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم حرف بزنم که دوباره گفت:نه!حرف نزن،حرف نزن!دختره ی فرانسوی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنان با چندش اینو گفت که خندم گرفت!نمیدونم چرا ازش خوشم اومده بود، در غیر اون صورت بود که میزدم خوردش میکردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره:به چی میخندی دختره؟مگه تو چیزی از زبون شیرین پارسی حالیت میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوفــــــــــــــف!نه بابا!جونم عرق ملی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم:سلام،اسم من ریما.اسم تو چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش برق زد و گفت:وای خدا!تو ایرانی بلدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نیشخند گفتم:یه ایرانی نباید بلد باشه ایرانی حرف بزنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیشتر ذوق کرد و گفت:وای خداجونم!تو ایرانی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از طرز برخوردش معلوم بود مامانی و لوس تشریف داره!اینم شانس من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:نگفتی اسمت چیه آقا کوچولو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخماش رفت توهم.نه!مثل اینکه میشه امید داشت حداقل مامانی نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی گفت:کوچولو خودتی!من 17 سالم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط دو سال؟پس چرا انقدر کوچولوئه؟.لی دمم گرم سنشو درست حدس زدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم:خیلی خوب بابا بزرگ!نگفتی اسمت چیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند خوشکل زد و موهای لختشو داد کنار و گفت:اسمم رایان.از آشناییت خوشبختم ریما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره به چماش باهاش دست دادم.چطور تا حالا نفهمیده بودم؟چشماش کپی برابر اصل چشمای رادینم بود.رادینی که هنوز قدرت کافی برای بیرون کشیدن و چزوندن عوامل دستگیریش رو نداشتم!تو چشماش رادینم رو دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک تو چشمام حلقه زد.چرا رایان نتونه جای داداشم رو برام پر کنه؟چرا اون نشه داداش کوچیکم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:چی شده ریما؟چرا گریه میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اختیار بغلش کردم و با بغض گفتم:میدونستی چشمای داداشم رو داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب گفت:ولی من چشمم به مادرم رفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دم گوشش گفتم:با من میای؟داداش کوچیکم میشی؟آره داداشم میشی؟با من میای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودشو کشید عقب و گفت:کجا ریما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوق گفتم:ایران.میای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل از گلش شکفت و با شادی گفت:آره میام آبجی.میام آبجی ریما.من کسی رو ندارم.تو رو خدا منو با خودت ببر.میبری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم و گفتم:آره داداشی!با هم میریم.دستشو و گرفتم و با هم رفتیم سمت پسرا.باید بهشون بگم،بگم که چه تصمیمی گرفتم.رایان رادینمه.داداشمه.با خودم میبرمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رایان رفتیم سمت بچه ها که بی قرار تو کوچه راه میرفتن.تا منو دیدن اومدن سمتم.رامتین:کجا بودی ریما؟میدونی چقدر نگرانت شدیم؟ها؟خوشم نمیاد کسی سرم داد بزنه حتی رادین!اخمام رفت تو هم!رامتین که فهمید زیاده روی کرده با لحن ملایم تری گفت:ببخشید ریما جان.نگرانت شدیم خوب.نگفتی کجا رفتی!چی شد؟این کیه؟با خوشی برگشتم سمت رایان و لپشو کشیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:این آقا خوشکله رایانه.قراره بشه داداشی من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها متعجب زل زدن بهم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:پوف!بریم هتل جریانو واستون میگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو هتل جریان رو واسشون تعریف کردم و رایان هم جریان اون سه تا مرد رو برام گفت.اون سه نفر از افراد پدرش بودن.باباش یه قاچاقچی فرانسوی بود و مادرش یه دختر ایرانی.مثل اینکه باباش یه شب تو مستی مادرشو میکشه و رایان هم چون دوست نداشت پیش باباش بمونه و بشه یکی مثل اون فرار کرد.اون مردا هم دنبالش بودن.البته اون مردا فقط 3 نفر از گروه 36 نفری جستجو بودن!مثل اینکه باباهه خیلی خاطرشو میخواد!شب تا دیر وقت بیدار موندم و یه شناسنامه ی جدید برای رایان درست کردم.تو شناسنامش جای اسم پدر اسم بابایی رو نوشتم و جای مادر اسم همسر خدابیامرز بابایی، شهرزاد ملکی رو نوشتم.منم شدم خواهر بزرگترش!فردا بدون هیچ مشکلی برگشتیم ایران.رایان رو مستقیم بردم پیش ماهرخ.ماهرخ دایه ام بود و من خیلی دوسش داشتم.4 سال پیش یه خونه ی ویلایی تو یه جای خلوت واسش گرفتم،دوست داشتم راحت باشه.البته از همون سال 4 تا محافظ از افراد بابایی 24 ساعته کشیک خونشو میدن،نگرانشم!خونه ی ماهرخ بنظرم امن ترین جا واسه داداش کوچیکمه!موضوع رو واسه ماهرخ توضیح دادم و اونم خیلی خوشحال شد که از تنهایی در میاد!رایان مخالف بود و ازم میخواست که با خودم ببرمش،منم با هزار بدبختی پیچوندمش.یه ماهی از اون موضوع میگذشت و رایان ظاهرا به خونه ی جدید و ماهرخ عادت کرده بود. امروز صبح ماهرخ زنگ زد و گفت که یکی از دندونای رایان درد میکنه و میخواد ببرش دکتر.منم که دیدم فرصت بهتر از این گیرم نمیاد بهش گفتم که تا غروب با مسکن آرومش کنه که خودم برم دنبالش و ببرمش دکتر.یه زنگ به دکتر مجد زدم و ازش خواستم که وسایلی رو که چند وقت پیش ازش خواسته بودم آماده کنه.ساعت 5 ماهرخ رایان رو برد خونه ی بابایی و منم رفتم دنبالش و بردمش مطب دکتر مجد.دکتر بعد معاینه گفت که دندونش باید پر بشه.یه ساعتی کارش طول کشید.رایان اصلا نمیگفت دارین چه بلایی سرم میارین،مدام وول میخورد و تو وسایل دکتر فوضولی میکرد!من بدونم این چرا انقدر فوضوله؟!با نیم وجب قد من و دکتر رو به رقص آورد!دهنمونو صاف کرد میمون!بعد تموم شدن کار دکتر بردمش یه ذره گردوندمش و بعد گذاشتمش خونه ی ماهرخ و خودم برگشتم مطب.منتظر موندم تا همه ی مریضاش برن تو.وقتی رفتم پیشش کلی غرغر کرد که چرا به منشیش نگفتم کیم!من خودم به شخصه عاشق این دکترم!یه پیرمرد شیک و تر و تمیز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر:خب ریما جان،بفرما!اینم چیزی که میخواستی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر یکی از لب تابامو که از امروز صبح داده بودم دستش رو داد دستم و منم برنامه رو اجرا کردم.ردیاب بصورت یه نقطه ی قرمز تو موقعیت جغرافیاییش رایان رو نشون میداد!دقیق موقعیت خونه ی ماهرخ!با رضایت لبخند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:راستی دکتر شما مطمئنین نمیتونه پیداش کنه؟همونطور که دیدین رایان پسر خیلی خیلی کنجکاویه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر خندید و گفت:آره بابا!عمرا بتونه پیداش کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم دیگه با دکتر حرف زدم و برگشتم خونه تا یکم استراحت کنم.تو جلسه با دو تا از تاجرای آمریکایی بودم که فرزاد مدیر بخش امنیتیم اومد تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکم شد و دم گوشم گفت:رئیس تابحال دو تا از بچه ها یه جاسوس پیدا کردن که قصد نفوذ داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمام رفت تو هم و زیر لب گفتم:حواستون 4 چشمی بهش باشه تا من بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حداکثر سرعت جلسه رو تموم کردم.تموم حواسم به اون جاسوسه بود.این جاسوس نشونه ی ضعف امنیتی ما بود که من اصلا اینو قبول نداشتم!عصبی رفتم تو اتاقم.به فرزاد گفتم که بره طرف رو بیاره.اعصابم خورد بود،پسرا رفته بودن بوشهر ماموریت و فقط اشکان دم دستم بود که اونم سرش با کاراش گرم بود. بیچاره مدیر ارشد بخش کامپیوتری و هکرام بود و وقت سرخاروندنم نداشت!افراد درجه یکم رو اطرافم نداشتم و این جاسوسه بدجور اعصابمو بهم ریخته بود!صدای تقه ی در اومد،اجازه ی ورود دادم ولی برنگشتم سمتشون.صدای تقلا و تلاش نفر سومی میومد.یه نفس عمیق کشیدم و برگشتم سمتشون که چشمام از حدقه زد بیرون!متعجب به فرزاد و ماهان و نفر سوم خیره شدم.کم کم اخمام رفت توهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آروم گفتم:فرزاد و ماهان شما میتونین برین بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون دوتا رفتن بیرون.با حرص رفتم سمتش،دستاشو باز کردم و چسب رو دهنش رو کندم که سریع گفت:سلام آبجی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو ترکیدم:آبجی و درد،آبجی و مرض!تو اینجا چیکار میکنی؟چجوری اومدی اینجا؟مگه نگفتم بدون اجازه ی من و ماهرخ جایی نمیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من داد و بیداد میکردم و اون بیخیال اطرافو دید میزد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص دا زدم:رایان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع برگشت سمتم و گفت:جونم آبجی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این همه تخس بازی و بیخیالیش حرصم رو درمیاورد!تازه میفهمم اطرافیانم چی از دستم میکشیدن!از اینکه نمیتونم کنترلش کنم حرصم درمیومد!رایان برخلاف رادین که خیلی آروم بود، خیلی پرجنب و جوش و سرکشه!نیششو تا بناگوش باز کرده بود و زل زده بود بهم.من از عصبانیت داشتم میترکیدم این واسه من نیش باز کرده!قیافش خیلی خنده دار شده بود.برگشتم سرجام و پشتم رو بهش کردم تا نیش بازم رو نبینه و دور برنداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:چجوری اینجا رو پیدا کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش و با اخم زل زدم بهش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو اخماش رفت تو هم و با غیض گفت:آبجی داشتیم؟چرا زیرآبی میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متوجه منظورش نشدم و گیج زل زدم بهش!کیفشو برداشت و تب لتشو درآورد.اومد سمتم و جلو چشمم یه برنامه عین برنامه ی ردیابی خودم رو اجرا کرد.برنامه موقعیت خونه رو نشون میداد!یه لحظه از اینکه ماهانه پول زیادی براش واریز میکنم تا هرچی میخواد داشته باشه عین سگ پشیمون شدم!ولی ردیاب رو از کجا آورده؟نکنه...نکنه پیداش کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:آبجی منو دقیقا واسه چی بردی دندون پزشکی؟واسه دندون دردم یا زیر نظر گرفتنم؟خودت میدونی از اینکه تحت نظر باشم متنفرم پس چرا بازم اینکارو باهام کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نتیجه میگیریم...پیداش کرده!اما چجوری؟یهو سوالی رو که ذهنم رو مشغول کرده بود پرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:راستی چجوری منو پیدا کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان یه ابروشو انداخت بالا و گفت:چاه کن اول خودش ته چاه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:با ردیاب خودم؟چجوری..کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیخیال گفت:سه روز پیش خونه ی ماهرخ.یه نگاه پشت یقه ی مانتو سرمه ایت بنداز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشمون همزمان باز شد!نمیدونم چرا برخلاف بقیه ی موارد از شیطنت ها و موذی بازی های رایان عصبی نمیشم!یهو نیشم رو بستم!نه..نباید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:ولی تو نباید اینجا باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:نه!چرا آخه؟منم میخوام اینجا پیش تو باشم آبجی!چرا منو از خودت دور میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم کنارش نشستم و پیشونیش رو بوسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:رایان جان منم دوست دارم کنارت باشم ولی نمیشه.محیط اینجا برات مناسب نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:چرا؟چرا مناسب نیست؟مناسب تو هست تا میرسه به من جیز میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونستم چی باید جوابشو بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که میرفتم سمت تلفن رو میزم گفتم:نمیشه.نپرس چرا که نمیگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفن رو برداشتم و شماره گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:بله رئیس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:سریع بیا اتاقم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:همین الان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان مشکوک گفت:آبجی تو اینجا چیکاره ای؟یعنی شغلت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه داشت زیادی فوضولی میکرد!یه چشم ره واسش رفتم که خودشو جمع و جور کرد.اشکان اومد تو.از دیدن رایان حسابی شکه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:بله رئیس امرتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان مشکوک گفت:رئیس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنان بد نگاش کردم که لال شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:رایان رو با دو نفر میفرستی خونه ی ماهرخ.بلدی که؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:بله رئیس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم کنار رایان نشستم و یه دستی به موهاش کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:رایان جونم الان میره خونه ی ماهرخ،پسر خوبی میشه،دیگه هم این اطراف پیداش نمیشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان با حرص نگام کرد،با خنده یه چشمک براش زدم و فرستادمش بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:فرزاد تو بمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان رو فرستاد بیرون و خودش دوباره اومد تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:محافظاشو بیشتر کن.اگه از مسیر مدرسه تا خونه یا زمین فوتبال و جاهایی که معمولا میره فراتر رفت برش گردونین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:بله رئیس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:راستی یه نفر هم به انتخاب خودت به عنوان بادیگارد باهاش بفرست.حواست رو کاملا جمع کن.بلایی سر رایان بیاد زنده نمیمونی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:اطاعت رئیس.امر دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:میتونی بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زل زده بودم به لب تابم ولی تمام حواسم پیش رایان بود.اون پسر خیلی شیطونیه و بعید میدونم دیگه این اطراف نیاد!حدسم کاملا درست بود!یه هفته از اون روز میگذشت و هر روز رایان یه جور بادیگارداشو میپیچوند و سر از اینجا در میاورد!ای خــــــــــــدا!من نمیدونم چجوری 4 تا بادیگارد 180 کیلویی و 5 تا محافظ 90 کیلویی از پس یه پسر 45 کیلویی با نیم وجب قد برنمیان؟ تموم حواسم به لب تابم بود.دستم با سرعت روی کی برد حرکت میکرد.چند تا جابجایی،شکستن پسورد...اینتر!دستامو پشت گردنم حلقه کردم و یه کش و قوسی به کمرم دادم.با نیش باز زل زدم به مونیتور.همون چیزی که میخواستم.درخواست بازنویسی برنامه!همونطور که فکر میکردم هک کردن سزمان اطلاعات انقدر ها هم آسون نبود!حالا به چیزی که میخواستم رسیدم.بهم درخواست دادن یه برنامه ی جدید با تراز امنیتی بالاتر واسشون طراحی کنم.طراحی سیستم،اونم سیستم خودم واسه همچین سازمانی خیلی میتونه به نفعم باشه.داشتم مزیت ها و برتری های سیستم جدید رو تو ذهنم بالا و پایین میکردم که در زدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:بیا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد اومد تو و پشت سرش دست یه نفرم کشید آورد تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:بازم بادیگارداشو دور زده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان بی خیال گفت:اونا زیادی احمقن!من فقط میخوام برم جاهایی که دوست دارم و اوناهم زیادی تو دست و پامن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با انگشت اشارم پشت پلکام رو مالیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:فرزاد تو میتونی بری.اون سه تا بادیگارد هم بفرست سر کارشون.دیگه به کارم نمیان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد رفت بیرون و منم لب تابم رو بستم و زل زدم به رایان.دستشو مشت کرد و آرنجشو سمت شکمش خم کرد و باشادی گفت:یــــــس!خندم گرفت. نمیتونستم بهش خرده بگیرم ،چون منم اگه تو همچین موقعیتی بودم شاید بلاهای بدتری سر بادیگاردام میاوردم!رایان روح سرکش و آزادی طلبی داره و روحیاتش خیلی شبیه منه و این باعث میشه که لذت ببرم!با ذهنی پر از برنامه های آینده بهش زل زدم.تاکی میتونم هویتم رو ازش قایم کنم؟تا کی میتونم همه چیز رو ازش پنهان کنم؟چرا یه کاری نکنم که اونم قوی باشه؟چرا اون نتونه یکی بشه مثل خودم؟به اندازه ی خودم قدرتمند!با هیجان خیره شدم بهش.رایان جزو معدود افرادیه که واسه نقشه کشیدن براش ذوق دارم.داداشی من باید بزرگ شه،به قدری که بتونه برام یه پشتیبان باشه.رایان فارغ از همه جا داشت با گوی های مغناطیسی روی میزم کلنجار میرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفتم:رایان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوالی برگشت سمتم و زل زد به دهنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:دوست داری بیای اینجا؟دوست داری پیش من زندگی کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو تموم صورتش رو شادی پر کرد.کنارم نشست و محکم لپم رو بوسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخنده از خودم جداش کردم و گفتم:فقط یه شرط داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:هر چی باشه قبوله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:باید یه ذره از شیطنت هات کم کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:روی تخم چشمم آبجی خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انرژیش منم به وجد میاورد.باید دقت کنم،باید تموم انرژیمو روش متمرکزکنم. تا بشه روش حساب باز کرد.تا بتونم یه جانشین واسه خودم بسازم.کسی که به اندازه ی خودم قوی باشه،از هر لحاظ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانیار**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه یه دستی به صورتم کشیدم و زل زدم به مانیتور.بازم هیچی!هیچ اثر و رد پایی نمونده!سرمو گذاشتم رو میز و تکرار کردم.تکرار کردم سوالی رو که 4 ساله ذهنم رو درگیر کرده.اون کیه؟چند تقه به در خورد و مانی پرید تو اتاق.این پسر آدم نمیشه!برگشتم سمتش.تا چهره ی عبوسم رو دید سریع سیخ واستاد و احترام نظامی گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانیار:سروان باقری شما کی میخواین این عادت زشتتون رو ترک کنین؟ دفعه ی بعد تنبیه سختی درانتظارتونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی:جون سانی بیخیال!فعلا موضوع مهم تری برای برسی وجود داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانیار:بیابشین.چی شده؟از اسی و باندش خبر جدیدی داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی که تازه رو صندلی ولو شده بود،چشماشو ریز کرد گفت:اسی؟اسی کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپ نگاش کردم.یه ذره فکر کرد و گفت:آها!همون قاچاقچیه که پارسال زده بود یکی از کله گنده های مرزبانی رو کتلت کرده بود؟همونی که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریدم وسط حرفش و گفتم:آره همون!چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی کوبید تو سرش و با لحن عاجزی گفت:مامانامون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکه گفتم:چی؟مامان و خاله حالشون خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی صاف سرجاش نشست و با حالت خنده داری یه دست به موهای لختش کشید و گفت:ننه هامون حالشون خوبه.فقط تا آخر هفته قراره حال ما بد بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانیار:میگی یا بزنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی:باشه باشه!اخر هفته قراره یه جفت دوقلو رو بندازن به ما!قرار خواستگاری هم گذاشتن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی گفتم:فقط همینو کم داشتیم که به حمد خدا جور شد!من چقدر باید به این مادر گرامی بگم که فعلا قصد ازدواج ندارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی:باشه بابا!چرا داد میزنی؟تو اینه وضعت ،من دیگه باید چی بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانیار:نکنه تو داری به پای من میسوزی؟الکی گردن من ننداز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی:البته که دارم پاسوز تو میشم!من هنوز 24 سالمه،تویی که داری سیب زمینی میشی!ننت دید داری فسیل میشی گفت تا نشدی زنت بده که این مامان منم سر هوا زد و واسه منم تور پهن کرد!فکر نکنم این دوتا خواهر از بدو تولد کاری رو بدون هم انجام داده باشن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله گفتم:خفه شو مانی!مگه من چند سالمه؟هنوز 30 سالمم نشده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی:آره راست میگی.حالا کـــــــــو تا 30 سال؟اوووه!هنوز دو مـــــــاه مونده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوزم جوونی داداش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناامید گفتم:مانی من زن نمیخوام!دست و بالم رو میبنده.تا نتونم بفهمم این هکر نابغه کیه آروم نمیگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی:بیخیال داداش من.ته راه تو هم میشه یه چیزی مثل 4 نفر قبلی که مامور همین پرونده بودن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو عصبی شدم.من....نه!من شکست نمیخورم،همونطور که تاحالا نخوردم! مانی که قیافه ی منو دید ترسید و یه ذره خودشو جمع و جور کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی:خ..خب چته؟چرا هیولا میشی؟راست میگم دیگه تو تقریبا هیچی ازش نداری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زدم:دارم!من ازش نشونه دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی:آخه یه اسم و یه عالمه عدد هم شد نشونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانیار:همین اسم و اعداد رو اون 4 نفر نداشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی:تو اصلا میدونی اون صفحه های رمزی پر عدد چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانیار:من..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند تقه به در خورد.یه نفس عمیق کشیدم تا یکم آروم شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانیار:بیاتو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروان احمدی اومد تو وبعد گذاشتن احترام نظامی گفت:جناب سرگرد تیمسار میخوان ببیننتون.همینطور شما رو سروان باقری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنجکاو به مانی نگاه کردم که اونم شونشو به نشون ندونستن انداخت بالا.تو راهرو مانی نزدیکم شد و گفت:میگم سانی،اگه این تیمساره خواست منو بخوره تو نمیذاری دیگه؟مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لرزی به تنش افتاد و زیر لب گفت:ووی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفت.بیچاره تیمسار فقط یه ذره خشک و خشنه.البته مانی یه نمه حق داره.بنده ی خدا یه ذره قیافش ترسناکه!دم در مانی رو که چسبیده بود به بازوم رو از خودم جدا کردم و در زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیمسار با ابهت گفت:بیاین تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتیم تو و احترام نظامی گذاشتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیمسار:راحت باشین،بشینین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو صندلی نشستم و مانی هم کنارم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیمسار:دارین میرین ماموریت.فردا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی از زیر میز یه چنگی به پام انداخت!فهمیدم مثل همیشه ترسیده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیمسار:مثل هر سال دارن نیرو میگیرن.ما هم بعد 6 سال برسی شما رو داریم میفرستیم.این پرونده ها رو خوب بخونین.فردا بعدظهر حرکت میکنین. سوالی نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم گفتیم:خیر قربان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیمسار:میتونین برین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد گذاشتن احترام نظامی رفتیم سمت اتاق من.تا پامونو گذاشتیم تو اتاق مانی رو صندلی وا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی:وای!وای خدایا شکرت!هر لحظه انتظار داشتم بپره سرم و خونمو بمکه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نیشخند گفتم:نگو مانی!بنده ی خدا فقط یه ذره خشک و خشنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی سیخ نشست و با چشم درشت بلند گفت:فقط یه ذره؟یه ذره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو ساکت شد و خشک ایستاد.کنج لبش کم کم رفت بالا و نیشش باز شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مبهوت گفتم:م...مانی حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو عین دیوونه ها شروع کرد به رقصیدن و بشکن زدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانیار:مانی چت شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابمو نمیداد فقط قر میداد و بشکن زنون میگفت:در رفتیم، در رفتیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم نخیر خیال نداره دست از قر دادن برداره.دستشو گرفتم وبه زور نگهش داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانیار:چی میگی؟چی چی رو در رفتیم؟مگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو ذهنم جرقه زد!فردا 4 شنبه،پس فردا آخر هفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نیشخند ولش کردم و گفتم:آها!حالا قر بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ولش کردم دوباره شروع کرد به رقصیدن.یهو واستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمتم و نگران گفت:میگم سانی...این گروه..همون گروهیه که پارسال 4 تن محموله بدون رد و مدرک جابجا کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانیار:متاسفانه آره!خیلی دنبال مدرک گشتیم ولی هیچ کاری نتونستیم بکنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی:پس مردیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سانیار:اگه حواسمونو جمع کنیم هیچ بلایی سرمون نمیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماشو ریز کرد و گفت:نکنه یادت رفته 6 سال پیش چه بلایی سر اون 4 نفر آوردن؟اگه یادت رفته خودم برات میگم.اونا خیلی راحت 4 نفر از زبده ترین افرادمون رو شناسایی کردن و تیکه تیکشون کردن،بعدش خیلی راحت ریختنشون تو آب تا ماهیا بخورنشون!میدونم،میدونم!منم تیکه تیکه میکنن میریزن اسب دریایی بخورتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص کوبیدم رو میز و گفتم:هیچ بلایی سرت نمیاد!کافیه هواست رو جمع کنی!فقط همین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی غمزده نشست رو به روم و گفت:منو بیخیال!شمسی جونم دق میکنه!وای کبری جونو بگو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب گفتم:شمسی و کبری دیگه کین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی:همون دوتا خواهر دوقلو که قرار بود بگیریمشون دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم:خفه مانی!بیا این پرونده رو بخون تا خوراک اسب های دریایی نشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی سریع پرونده رو گرفت و شروع کرد به خوندن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:رضا میدونی کی ریما برمیگرده؟وقت نشد ازش بپرسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا:فردا برمیگرده.راستی میدونی این سری بارش چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دونستن رو میدونستم ولی تو این سالا خوب یاد گرفته بودم که هر چیزی رو به همه نگم،حتی اگه طرفم صمیمی ترین دوستم باشه.پس بنابراین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونمو انداختم بالا و بیخیال گفتم:من از کجا باید بدونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا زد تو بازوم و با نیشخند گفت:آره جون عمت!این رئیس هم خودش نباشه جانشینش خوب جاشو پر میکنه!اخلاقات عین خودشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نیشخند گفتم:نباید باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا:صدالبته!حالا کجا داری میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:باشگاه.میای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا:نه قربونت برم،خوش باش با اون مربی های سگت!راستی مگه دیروز نبودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:نچ!دیروز نتونشتم برم.امروز جبرانیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا یه نگاه به هیکلم انداخت و گفت:بیخیال بیا بریم «کافه برگ» یه بستنی بزنیم تو رگ شاد شیم.حالا یه جلسه به جایی بر نمیخوره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:نه مرسی.خودت برو.ممکنه هیکلم افت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا کلافه گفت:با یه جلسه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:رضا میدونی که ریما با یه نگاه میفهمه.واقعا حوصله ی مبارزه های نفس گیرشو ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا با خنده گفت:من نمیفهمم!رئیس دقیقا یک سوم توئه!آخه چجوری حریفش نمیشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپ نگاش کردم که گفت:درسته اون سالهاست که رزمی کار میکنه ولی هر چی باشه تو مردی،قدرت بدنیت بیشتره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله گفتم:رضا بیخیال!قدرت بدنی وقتی تکنیک نداشته باشی به هیچ دردی نمیخوره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا:باشه هر جور میلته.ولی انقدر دمبل نزن.یه ذره از این گنده تر شی کسی بهت زن نمیده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:کجام گندست؟خیلی هم رو فرمم!تو کوری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا با خنده گفت:نمیگم رو فرم نیستی!خیلی هم رو فرمی،هیکلت خیلی خره!ولی منظورم اینه که اصلا هیکل و قیافت به سنت نمیخوره.تو اولین نظر میخوره 30،31 سالت باشه،اصلا بهت نمیاد که 25 سالت بیشترنباشه!قیافت خیلی مردونست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:مگه به ریما میخوره 27 سالش باشه؟اصلا خودتون چی؟رو صورت هیچکدومتون یه چروکم پیدا نمیشه،با اینکه همتون دیگه پیر کفتال شدین!خیر سرتون همتون بالای 34،35 سالین،به عبارت دیگه گونی سیب زمینی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا:خاموش باش!برو پی کارت بی ریخت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده زدم پس کلش و رفتم سمت باشگاه.رضا و اشکان و امیر و سامی و رامتین با اینکه همشون بالای 34 سالن ولی از جوونای 20 ساله هم دیوونه ترن!تی شرتمو با یه حرکت از تنم درآوردم و تو آینه قدی زل زدم به قد و بالام!ماشاالله!قد نیست که،چناره!نه به دوران نوجوونیم که نصف ریما بودم نه به الان که ریما تا قفسه سینمه،تازه با کفش پاشنه 10 سانتی!بقیه راست میگن قیافم اصلا به سنم نمیخوره!یه فیگور گرفتم و یه چشمک واسه خودم زدم.ریما کاملا راست میگه که خدای دخترکشم!ولی چه کنم که حوصله ی هیچ دختری رو به جز آبجیم ندارم!هیکلو بخورم!ای جون!ای جون!همونجور واسه خودم فیگور میگرفتم و با هیکلم کیف میکردم که صدای غرغر جاناتان بلند شد!جان مربی بدن سازیمه.اصالتا روس ولی 6 سالی میشه که ریما آوردتش ایران و اینجا مستقرش کرده.وقتی واسه اولین بار دیدمش خدا رو شکر کردم که استاد زبانی به خوبیه ریما دارم!تا 19 سالگی به زورم که شده مجبورم کردبه 7 زبان زنده ی دنیا مسلط شم!حالا خوبه بچه خنگ نبودم وگرنه ریما رو دق میدادم!البته هنوزم گاهی اوقات به یه زبونایی حرف میزنه که من ازشون سردر نمیارم!6 ساله که دارم بدنسازی کار میکنم ولی ریما هنوز رضایت نداده که بدون مربی کار کنم.بعد تموم شدن تمرین جان چیزی گفت که آه از نهادم بلند شد!گفت که فرانک مربی موی تایم واسه فردا جایی کار داره و تمرین رو انداخته واسه نیم ساعت دیگه!فرانک تایلندیه و از بچگی موی تای کارمیکرده و یه مربی فوق العاده خشنه!البته هرچی هم باشه به پای ریما نمیرسه!ریما هرچقدر بیرون باشگاه مهربونه و قربون صدقم میره سرتمرین و باشگاه خیلی خشن و بی رحم میشه!عقیده داره همیشه تموم افرادش بایددر حالت آماده باش باشند!واسه همین تمام کسایی که دور و برم هستن و من قیافشون رو دیدم قبل شروع کار 8 ماه آموزش فشرده ی رزمی میبینن.تازه این تمرینات مخصوص تازه کارا و دست پایینی هاست،بالایی ها و پست های مهم که جای خود دارن!مثل من بدبخت و اون 5 تا دیوونه!خودش از 18 سالگیم مربی گریه کاراته و بکس و تکواندوم رو به عهده گرفت.با اینکه 7،8 ساله شاگردشم با این حال،بازم بیشتر مواقع ازش عین سگ کتک میخورم!ولی باید به این نکته ی ظریف هم اشاره کنم که بعد ریما تو کل افراد کسی حریف من نمیشه!فرانک بالاخره تشریف آورد و بعد 2 ساعت تمرین دست از سرم برداشت.انقدر تنم کوفته بود که مجبور شدم یه ربعی رو تو وان آب یخ بخوابم.اگه ریما میفهمید پوست از سرم میکند!بعد یه دوش آب داغ یه ذره دراز کشیدم تا یکم خستگی در کنم.چشممو مالیدم و خمیازه کشون نشستم پشت میز،از خواب داشتم هلاک میشدم!زل زدم به اطلاعاتی که دیروز بدست آورده بودم.نیشم شل شد!نمیدونم این اعجوبه چیکار کرده که تاحالا واسه داشتن اینترنت ماهواره ای دستگیرش نکردن!خلاصه هر کاری کرده دمش گرم،ما رو حسابی خشنود کرده!مخصوصا اشکان رو که با اون همه کاری که سرش ریخته واقعا نیاز به همچین سرعتی داره!دو هفته ای میشه که دارم رو این پرونده کار میکنم.یه دزدیه اطلاعات سادست ولی چیزی که کارو سخت میکنه نوع سیستم امنیتی و برنامه ی سازمانه!دم برنامه نویسش گرم!از سیستم های دولتی همچین برنامه نویسایی بعیده!چشمام داشت از کاسه درمیومد،بقیش واسه فردا.لب تابمو بستم و شیرجه رفتم تو تختم!صبح با نوازش های یه نفر بیدار شدم.دستاش کوچولو و ظریف بود.یه لبخند نشست رو لبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمزمه کردم:ریما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریما:سلام داداشی خودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.