رمان راز یک سناریو به قلم مریم موسیوند
داستان حول و حوش سه شخصیت میچرخه، گلی که بدون اینکه ازدواج کنه و کاملا ناخواسته مادر میشه. بزرگمهر که عاشقه زنشه ولی حالا بچه ای در بطن زنی دیگه داره. وحید که برای اولین بار عاشق دختری میشه که بعدها متوجه میشه بچه ی مرد دیگه ای رو تو شکمش داره. این سه نفر در تردیدهاشون دست وپا میزنند. ماندن در این رابطه یا کنار کشیدن. وقتی شخصیت ها سردرگمند، رازی بر ملا میشه که زندگی آنها را تحت تاثیر می گذارد. رابطه این سه نفر با یکدیگر و تصمیماتی که برای آینده اشان می گیرند داستان را می سازند….
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۸ ساعت و ۴۴ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #معمایی
خلاصه:
داستان حول و حوش سه شخصیت میچرخه، گلی که بدون اینکه ازدواج کنه و کاملا ناخواسته مادر میشه. بزرگمهر که عاشقه زنشه ولی حالا بچه ای در بطن زنی دیگه داره. وحید که برای اولین بار عاشق دختری میشه که بعدها متوجه میشه بچه ی مرد دیگه ای رو تو شکمش داره. این سه نفر در تردیدهاشون دست وپا میزنند. ماندن در این رابطه یا کنار کشیدن. وقتی شخصیت ها سردرگمند، رازی بر ملا میشه که زندگی آنها را تحت تاثیر می گذارد. رابطه این سه نفر با یکدیگر و تصمیماتی که برای آینده اشان می گیرند داستان را می سازند….
"چرا اینجوری شد؟ چرا آخر راهم شد اینجا؟ کیو باید مقصر بدونم؟ خدا؟ خودم؟ دیگران؟داداش که با دو کلمه حرف رفت پی زندگی خودش و تنهام گذاشت؟ اون که با گفتن یک کلمه، معجزه، منو به اینجا کشوند؟ شاید اگه یه کم انصاف داشته باشم این وسط، داداش از همه بی تقصیرتر بود. اون گفت راهی که داری میری به هیچ جا نمیرسه... هیچ جا... حتی آخرش بن بست هم نیست، که اگه بن بست باشه میدونی حداقل به یه جایی رسیدی و دیگه باید وایسی یا درجا بزنی یا سرت بره تو شکمت و برگردی . داداش گفت راه من آخر نداره تا ته زندگیمو به گند می کشه و من تا آخر عمرم سرگردونم... ولی من برای اولین بار تو روش وایسادم ، گفتم تصمیمو گرفتم و تا آخرش میرم. حالا من اینجام و دارم تو نا کجا آبادی که داداش هشدار داده بود با شونه هایی افتاده راه میرم بی هدف، بی انگیزه و راه بی برگشت. تو این یک سال از همه کشیدم... خانواده... دوست... همکار... غریبه و آشنا. زخم زبون، قضاوت نادرست، نگاه تحقیرآمیز، متلک ها تمام وجودمو به درد آورد."
خسته از این همه پیاده روی بی مقصد روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشست. هوا تاریک تاریک بود. باران همچنان می بارید. از تعداد ماشینها کاسته شده بود و کمتر آدمی در خیابان دیده میشد. می دانست الآن در خانه ولوله ای به پاست ولی او تا تصمیمی نمی گرفت، به خانه بازنمی گشت. حالا که پشتش خالی بود، حالا که فهمید آخر راهش، جاده ی پر پیچ و خمی که انتهایش مه گرفته بود، اینجاست، حالا که معجزه اش را تحویل داده بود و تمام رازها برملا شده بود، حالا که حکمت معجزه را فهمیده بود، دلش می خواست عاقلانه تصمیم بگیرد. تصمیم بگیرد چه کسی را فدای چه کسی کند.
کاملا خیس شده بود، رد آب را روی پوست تنش احساس می کرد. کیفش را کنارش روی صندلی گذاشت. سردش شده بود. نتیجه ساعتها راه رفتن خستگی، آماس مغز و خیسی تنش بود که هیچ کدام راه حلی برای این زندگی هزارتوی او نبود.
صدای بوقی را شنید ولی دلش به چیزهایی که الآن داشت راضی بود و چیزی اضافه تری نمیخواست. ولی ظاهرا دیگری چنین نظری نداشت و به زور سعی بر تحمیل خود داشت. سرش را بالا گرفت و نگاهش به ماشینی که کنارش ایستاده بود، کشیده شد. شیشه به آرامی پائین آمد. نگاهش با نگاه مرد نشسته در ماشین تلاقی پیدا کرد. لبخندی بر روی لبان مرد شکل گرفت و لب گشود: بیا تو غلتک، خیس آب شدی.
تعجب کرد به او گفت غلتک؟! با آبروهای بالا رفته نگاهی به خود انداخت که باعث شد مرد با صدای بلند بخندد. اخم مهمان ابروهای او شد. مرد که درد او را نمی فهمید. درد پشت این هیکل گرد و قلنبه را نمی فهمید. با شنیدن صدای تق دوباره به ماشین نگاه کرد. در باز شده بود و مرد این بار جدی به اون نگاه میکرد. سکوت آنها را به نظاره نشسته و شاید ابرویی هم از تعجب بالا انداخته بود. جو حاکم به مذاق مرد خوش نیامد که ابرو در هم کشید و رو ترش کرد. کمی از پنجره روبرو به بیرون خیره شد و دوباره به او نگاه کرد و گفت: سوار شو دیگه، داری فکر میکنی؟!
رگه هایی از تعجب در صدای مرد شنیده می شد. او که دیگر همه چیزش را از دست داده بود، پس چرا نشسته بود و داشت فکر میکرد. یک بار سوار ماشین مردی شده بود و حالا اینجا بود و بار دیگر در ماشینی برای او باز شده بود و راهی دیگر در پیش بود که انتهای آن نامعلوم بود. ولی این بار با گذشته ای متفاوت از دفعه پیش، با کوله باری از حوادث تلخ و شیرین که روی پشتش سنگینی می کرد، دلش می خواست تصمیمی بگیرد که نا کجا آباد امروزش به هیچستان دیگری وصل نشود.
***
ده دقیقه از زمانی که با او قرار داشت، می گذشت. آرام و قرار نداشت. کنار خیابان ایستاده بود و مرتب سرش را به اطراف می چرخاند. نمی دانست چه ماشینی سوار می شود. خیابان نسبتا شلوغ بود. عصر یک روز بهمنی. کیفش را از روی دوشش برداشت و در دستانش فشرد، انگار می خواست اضطرابش را از طریق دستهایش به کیفش منتقل کند، درست مثل یک هادی الکتریسیته. لباس نسبتا خوبی پوشیده بود، نمی خواست دختری مفلوک به نظر بیاید.
در یک شب سرد و نفرت انگیز زندگی اش به فنا رفته بود. بلاخره ماشینی در کنارش ترمز کرد. از شیشه جلو او را دید. مدل ماشین با صاحبش هم خوانی داشت. با دستانی لرزان در ماشین را باز کرد و داخل نشست. تمام وجودش می لرزید. اضطراب تا چشمانش بالا آمده بود. آن لحظه ، آن دم برای او گاه نفس کشیدن نبود. به سختی سرش را کج کرد و به نیم رخ او نگریست. حس می کرد هر آن در آنجا جان می دهد. و مرد اخم وحشتناکی کرده بود و نگاهش به روبرو. آنجا سکوت بود و سکوت و صدای تپش سرسام آور قلب دختر. لحظه ها در حال جان دادن بودند که مرد با غیض گفت:شماره امو از کجا گیر آوردی؟
دختر چانه به سینه چسباند و نگاهش را به دسته کیفش دوخت: از دکتر رحمانی گرفتم.
مرد با عصبانیت سرش را به طرف دختر چرخاند و غرید: سبحان غلط کرده به هر کس و ناکس شماره ی منو میده، تو هم بیخود کردی راست راست رفتی و از اون شماره ی منو گرفتی، مگه من آبرو ندارم دختره ی احمق؟
دختر با خود گفت: کاش این دختر احمق بمیرد.
حالا غم و اضطراب در چشمانش پایکوبی می کردند. به مرد عصبانی خیره شد و زمزمه کرد: من حامله ام، اونم از تو.
بهت چهره مرد را پوشاند. چند لحظه به دهان دختر خیره شد. در ذهنش تکرار کرد: حامله است، حامله است، از من!
گوشه لبانش کش آمد، سرش به عقب رفت و قاه قاه خندید. دختر متعجب و با دهانی باز او را می نگریست. ناگهان خنده اش متوقف شد ، به سمت دختر حمله ور گردید و یقه پالتویش را چسبید. صورت سرخش را به صورت رنگ پریده دختر نزدیک کرد و فریاد زد: دختره ی کلاش حامله ای؟ از من؟! عوضی با کی پریدی، حالا اومدی خِرِ منو چسبیدی، ها؟ فکر کردی خر گیر آوردی؟ غلط کردم نجات دادم؟ آشغال.
به عقب پرتش کرد و عصبانی با دست بیرون را نشان داد و گفت: هری.
و نگاهش را گرفت.
دختر به خاطر کوبیده شدنش به در، پشتش درد گرفته بود، ولی این درد کجا و درد قلبش کجا؟ با سر آستین پالتویش آب دهان پاشیده شده روی صورتش را پاک کرد و با صدایی لرزان و ترسیده گفت: بچه ی توئه چرا نمی فهمی؟
مرد سریع به طرف او برگشت و فریاد کشید: کدوم بچه؟ چرا زر بیخود میزنی؟
دختر محکم و بی امان به شکمش کوبید و از درد قلبش نالید: این، اینی که اینجا جا خوش کرده، یادت نیست؟!
مرد با چشمان بیرون زده دوباره غرید: دِ بدبخت، از کنار خیابون جمعت کردم، نجاتت دادم! وگرنه معلوم نبود چه اتفاقی برات میوفتاد. تشکر پیش کش. حالا ثمره ی گند کاریاتو به من می بندی؟!گمشو بیرون، منو خر فرض کرده!
دختر خونسردی اش را از دست داد با این مرد نرم صحبت کردن راه به جایی نمی برد. دستانش را مشت کرد و با حرص گفت: میذاشتی بمیرم. نگو فقط واسه رضای خدا اونجوری منو نجات دادی. مردن بهتر از این بود که بی آبرو شم. زنده باشم ولی نانجیب. زنده باشم مجرد، بی شوهر ولی با یه بچه تو شیکم که یه نامرد نمیخواد پای ...
به اینجا که رسید مرد دوباره خیز برداشت. دختر خود را به در ماشین کوبید.
-پای چی وایسم، پای کثافت کاریه تو با یکی دیگه، میخوای منو بند خودت کنی، لعنتی من زن دارم، زندگی دارم. برو تورتو جای دیگه پهن کن من زیادی گنده ام برات.
و بی درنگ در طرف دختر را باز کرد و دختر به پشت پایین افتاد. درد در تمام استخوان های بدنش پیچید و به قلبش رسید. نالید: خدا ازت نگذره.
این ناله به گوش او رسید، خونش قلقل کرد، لب فشرد. حرص دود شد و از گوشهایش بیرون زد. از ماشین پایین پرید. آن را دور زد و جلوی دختر زانو زد و یقه اش را برای چندمین بار چسبید: خدا ازم نگذره؟!آره؟ راست میگی چون توی نا نجیبو نجات دادم. دلم سوخت. مثل سگ مچاله شدی بودی. اول فکر کردم حیوونی، یا، یا کارتون خواب. نجاتم دادم و گرنه منو چه به پاپتی مثل تو. راست میگی خدا ازم نگذره چون نذاشتم یه بی آبرو از روی زمین محو شه.
مرد بلند شد بی توجه به مردمانی که در پیاده رو شاهد نزاع آن دو بودند، شلوارش را تکاند و به طرف دیگر ماشین راه افتاد.
اشک که چشمان دختر را قاب گرفته بود، تاب نیاورد و فرو ریخت، فرو ریخت. یکی پس از دیگری: باشه هر چی تو میگی من هستم، ولی بیا بریم آزمایش بدیم، دی ان ای، ها؟ اگه مال تو بود چی؟
پاهای مرد سست شد، نفسی که رفت تمایلی به برگشت نداشت. به پشت سر نگاهی انداخت، آرام و نامطمئن. دختر بیچاره هنوز روی زمین بود با دستانی آویزان در طرفین. معصومیت را می شد در چشمانش دید ولی حرفهایش با زندگی او جور در نمی آمد.
دختر تردید مرد را که دید لب گشود: هر آزمایشی که بگی، هر چی. به خدا مال توئه. هر کاری که بگی انجام میدم، فقط زیرش نزن.
و چشمانش دست های التماسش را به سمت قلب مرد دراز کرد.
مرد با دستانی به کمر، سر به سوی آسمان برد و در دل ضجه زد: چی میگه خدا!چیکار کردی با من؟ یعنی اون مال منه؟ من ؟!
صدای زار زدن دختر را شنید، در گیرش نشد، الآن با خودش بیشتر در گیر بود. او مرد دو دوتا چهار تا بود ولی این معادله زیادی برای او سنگین بود، قادر به حل آن نبود. سوار شد و تازید.
دختر همچنان کنار جوی آب روی زمین از غم و درد سینه چاک می کرد و ضجه می زد: خدا چیکار کردی با من؟!!حالا بیا درستش کن، مال خودشو نمیخواد، پاش واینستاد، چه کنم خدا؟
رهگذران می ایستادند، تماشا می کردند، بعضی دل می سوزاندند، بعضی قضاوت می کردند، و بعضی...
***
زیر لگدهایش داشت جان می داد. محمد عربده می کشید. از عصبانیت دهنش کف کرده بود ولی همچنان فحش میداد و با تمام قوا بر تن خواهرش می کوبید. شش سال از خواهرش کوچک تر بود اما حالا این مسئله مهم نبود. حق با که بود؟! با برادری که رگ غیرتش درد گرفته بود؟! ناموسش زیر یک مرد به تاراج رفته بود و دخترک را مقصر می دانست و او را لایق بدترین فحش ها و یا شاید فجیع ترین مرگ ها. یا دختری که زیر لگدهای برادر مافنگیش جان می داد ولی دم نمی زد و فقط بخت بدش را مقصر می دانست.
دخترک شکمش را با آسودگی خیال به زیر پاهای برادرش سپرده بود تا شاید لکه ننگی که بی اذن در شکمش لانه کرده بود، شرمش آید و برود و او را از این درد جانکاه راحت کند. لگدی محکم به شکمش خورد، اگر چه دردناک بود اما لبخندی بر لبان او آورد و از چشمان تیزبین داداش که سیگار بر لب به تک پنجره هال تکیه داده بود، دور نماند.
داداش دود سیگار را از بینی اش بیرون فرستاد و با ابروهایی گره خورده گفت: بسشه.
رنگ زرد محمد از عصبانیت و فشاری که به خودش می آورد به قرمزی می زد : نه کمش هم هست. تا مرگشو نبینم ولش نمیکنم.
و این برادر کوچک عجب بی حیایی می کرد. میدان را خالی دیده بود و نرینگی خرج می کرد جای مردانگی.
داداش سیگار را لبه پنجره گذاشت و با صدای بلندی گفت: بت میگم بسه بکش کنار.
آنقدر صلابت در کلام داداش بود که محمد قدمی عقب کشید ولی همچنان آماده در یک قدمی دختر ایستاد، برای خوش خدمتی.
-خوب؟
دخترک گوشه پذیرایی کوچک خانه اشان داشت جان میداد ولی آنقدر برای این داداش احترام قائل بود که تمام نیروی نداشته اش را جمع کرد و در پلکانش ریخت. لای آنها را باز کرد و به برادر بزرگش دوخت. چرا کسی باورش نمی کرد. بغض مهمان گلویش شد.
-به جون داداش راستشو گفتم از اول تا آخرش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد چنان ضربه ای محکم وسط باسنش نشاند که دخترک احساس کرد تمام استخوان لگنش خورد شد. برای اولین بار ضجه زد: خدا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش از ضجه خواهر که تا به امروز عاشقانه دوستش داشت برآشفت و یقه محمد را چسبید: کثافت، مگه نگفتم بسه. تا من اینجام و بهت نگفتم تو غلط میکنی بهش دست بزنی. گرفتی یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد آب دهانش را فرو فرستاد و با سر به خواهرش اشاره کرد: آخه داره مثل سگ دروغ میگه کیو خر فرض کرده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو یکی دهنتو ببند وگرنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش پوفی کشید و به موجود بدبخت مچاله شده روی زمین نگاه کرد و در دل گفت: تا کی. تا کی از در و دیوار میباره ؟ کی میخواد تموم شه؟ کی؟ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمخاطبش که بود؟ خودش هم نمیدانست ولی مشکلات این خانواده تمامی نداشت و چون او بزرگترین اولاد این خانواده بود باید عضو لاینفک تمام دردها و مشکلات تک تک اعضای خانواده می بود. گاهی آنقدر خسته میشد که دلش میخواست همه خودش و هم همه را به درک واصل کند. دستش را از یقه محمد کشید و به کمرش زد ، سرش را رو به سقف. پوفی کشید. بعد از چند ثانیه رو به خواهرش کرد و گفت: باشه من باور کردم ول...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد ناباورانه گفت: داداش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش بی توجه به او رو به خواهرش کرد و گفت: من باورت میکنم ، چون میشسناسمت، من باور دارم تو تقصیری نداری ، دلم میخواد بت بگم بندازش ولی فعلا این تنها چیزیه که میتونیم پای اونو وسط این نحسی نگه داریم، حالیته که؟ میدونی که آینده ای دیگه نداری؟ منو نگا ( انگشتانش را تکان داد و رو به بالا برد و همزمان نفسش را فوت مانند بیرون داد) آینده ات اینجوری دود شد رفت هوا. بدبختمون کردی گلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اشک در چشمانش نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس گلی بالا نیامد. چشمان داداش برای او به اشک نشسته بود؟! نباشد که بغض داداشش را ببیند. همیشه دیگران را سرزنش می کرد که با دردسرهایشان او را دق داده اند. حالا خودش کمر مردی که بی اندازه دوستش داشت را شکسته بود. کاش بمیرد کاش. صداهای نامفهومی که از اتاق بیرون می آمد باعث شد هر سه به آن طرف نگاه کنند. آه مهمان سینه هر سه آنها گردد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پاشو خودتو جمع و جور کن برو به آقا برس، محمد نبینم دست روش بلند کنی که به خداوندی خدا تلافی همه رو سر تو در میارم و تا میخوری میزنمت، لیلا بیا بیرون کم زر بزن بیا کمک گلی . برید آقا رو جمع کنید، الآنا مامان میاد کسی چیزی نمیگه تا هر وخ خودم صلاح دونستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به گلی که سعی می کرد بنشیند، نگاه کرد: باهاش یه قرار بذار. میخوام ببینم مزه ی دهنش چیه؟ . چی میگه؟ همین فردا. فهمیدی گلی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی فقط سری تکان داد. داداش بی حرف از آپارتمان بیرون زد. لیلا از اتاق دیگری بیرون آمد و در حالیکه به پهنای صورت اشک می ریخت دست گلی را گرفت و بلندش کرد. محمد با نفرت دهانش را باز کرد: دلت به داداش گرم نباشه میدونی که من کله خرم یه دف دیدی چاقو آوردم سرتو بریدم. تا دیروز برامون جانماز آب می کشید. شرف برامون نذاشتی. شیطونه میگه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا که همیشه حاضر جواب و تند و تیز بود براق شد طرفش و غرید: آخه بدبخت عملی، تو که دماغتو بگیرن جونت درومده ، تو جون داشته باشی بری مواد بگیری بچپی تو قصرت ( و با دست آزادش به توالت که درش وسط پذیرایی بیست متری شان باز می شد اشاره کرد) و خودتو بسازی ، تازه گلی رو بکشی کی بهت پول کثافت کاریاتو بده آخه بدبخت، یه چیزی بگو که ازت بر بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد به طرف لیلا حمله کرد و موهای لیلا را کشید. صدای جیغ و فحش لیلا به آسمان رفت. گلی خسته از دعواهای همیشگی و بی پایان آنها به اتاق آقا رفت ولی در را که باز کرد. به رختخواب کهنه ی گوشه اتاق نگاهی انداخت ولی او را ندید. تعجب کرد، پیرمرد زمین گیر بود و نمیتوانست تکان بخورد. سرش را چرخاند و در حمام را باز دید. با شک به طرف در رفت و چشانش به پیرمردی درشت استخوان و بی جانی افتاد که نیم تنه ی بالایش در حمام بود و پاهای بلندش در اتاق خواب. آقا تا او را دید، دستان لاغرش را که پوست بازویش از فرط لاغری آویزان شده بود به سوی گلی دراز کرد و با صدای ملتمس و بی رمقی گفت: بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلب گلی از درد مچاله شد. قدم در حمام گذاشت و بالای سرش نشست و اشک گونه هایش را خیس کرد. سر آقا را در بغل گرفت و گفت: دردت به جونم آقا، ( دستی روی موهای سفیدش کشید و سرش را بوسید) الهی فدای قد و بالات بشم. نفس گلی آخه چجوری اومدی اینجا. آخه چرا اینقدر بیقراری؟! اگه ضربه مغزی میشدی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا با دست کم جانش اشکهای دخترکش را پاک کرد و گفت : خانم؟ بگو رضا بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین کافی بود تا های های گلی فضای تنگ حمام را پر کند و چشمهای پیرمرد را متعجب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این اینجا چکار میکنه؟! چته تو؟! بعد دو هفته اومدی به جای کمک فقط بلدی گریه کنی ؟ این دوتا چشونه دوباره مثل سگ و گربه پریدن به هم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش بود، زن بی حوصله و پرطاقت این روزها. زنی که با حوصله شوهر پیر و سرطانیش را تیمار میکرد، زنی رنج دیده از این تیمارداری ، از دست پسر معتادش که همیشه خدا پول میخواست تا خودش را بسازد ، از دختر حاضر جوابش که اکثر اوقات هیچ خدایی را بنده نمیدانست و کسی از کارهایش سر در نمی آورد و حرف حرف خودش بود. خستگی، درد ، و کلافگی در چهره ی تکیده اش فریاد میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به من میگه خانم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی زار زد. سر آقا همچنان در آغوشش بود و آقا بی کلام و رنجور آنها را می نگریست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر کوتاه و چاقش داخل حمام شد. به تنها اولاد سربه راهش نگاه کرد. نفسی گرفت، خم شد و پاهای پیرمرد را گرفت و گفت: به منم میگه خانم ، منم بشینم مث تو زار بزنم ، شونه هاشو بگیر ببریمش سر جاش ، فقط رضارو میشناسه فکر کنم دیگه سرطان رسیده به مغزش، دیگه غذا خوردنش هم به بدبختیه. زود باش دیگه، خدایا اولاد پسر دارم ، کو؟ چرا هیچ کدومشون به دادرس نیستن، فقط برای گرفتن زیر تابوت به درد میخورن، یک دو سه بلند کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کمک هم آقا را بلند کردند. درد در لگن گلی بیداد کرد ولی او فقط لب گزید. اشک میریخت، بهانه آقا خوب چیزی بود برای گریستن و کسی دنبال دلیل دیگری نمی گشت. با کمک مادرش او را دوباره به رختخوابش برگرداندند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش دستش را روی میز مشت کرد و کمی جلوتر کشید و با حرص ولی آرام گفت: دِ آخه مرد ناحسابی کجای حرف من نامربوطه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد جوان روبروی داداش نشسته بود، دست به سینه. به تبع از داداش کمی به جلو خم شد و مستقیم به چشمهای او خیره شد: اینکه خواهرتونو دارید به ریش من می بندید، نا مربوط نیست؟ چرا باید خودمو دستی دستی بندازم تو چاه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه خیره اش را از مردمکهای غلتان و لرزان داداش نگرفت. خرد شدن داداش را نمی خواست اما این قضیه برای او غیر قابل باور بود. چند روز بود این دختر ریز جثه با ادعایش روح و روان او را به بازی گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی بلافاصله به داداش نگاه کرد و وقتی لرزش مردمک های برادر عزیزش را دید برآشفت. رو کرد به مرد و با چشمهایی که از نفرت گشاد شده بود توپید: تو راست میگی، این بچه ی تو نیست، پاشو گورتو گم کن و اینقدر با حرفات شعور نداشته ات رو به رخ ما نکش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را به طرف در ورودی کافی شاپ دراز کرد و غرید: هری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد این گستاخی را تحمل نکرد و به سمت گلی خیز برداشت که دستان داداش بین آنها فاصله انداخت. هرسه آنها در کافی شاپی جمع شده بودند تا راه حلی برای این مشکل پیدا کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بشینید، هر دوتون. یه آزمایش ژنتیک میگیریم که مطمئن شید. حالا نظرتون چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد که دوباره ژست قبلی اش را تکرار کرده بود، نیم نگاهی به گلی انداخت و بعد به شکمش خیره شد. از خود پرسید: چرا این؟ چرا اینجوری؟ آخه من که اینهمه مدت دارم صدات میکنم ، قربون صدقه ات میرم، هی اینو واسطه میکنم، هی پای اونو میکشم وسط، بد گذاشتی تو کاسه ام. اینجوری رومو گرفتی؟! داری چکار میکنی خدا؟! داری میپیچونی یا داری گره باز میکنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن خوب چی شد داداش چشم از شکم گلی گرفت وبه مرد لاغر اندام و سبزه روی مقابلش داد که با بیقراری سیبیلش را می جویید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صبر میکنیم تا آزمایش بده. بعد تصمیم میگیرم. البته بعد از چهار ماهگی چون نمیخوام اگه بچه من بود، البته بعید می دونم، آسیبی ببینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی این بچه ی توئه چرا همش انکار میکنی؟! گلی با عصبانیت گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از کجا معلوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش با حرص گفت: یعنی شما قبول نداری که اون شب با...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه حرفش را نتوانست ادامه دهد. دردش می آمد. به خاطرحفظ آبرویشان، آبرو گدایی می کرد. نفسش برای بیرون آمدن جان میکند و قلبش با هر پمپاژ زهر بی غیرتی به تک تک سلولهایش سر ریز می کرد. با تمام بی غیرتی داشت برای خواهرش خوش غیرتی خرج می کرد. تکیه اش را به مبل داد و چشمانش را بست و گفت: من به نجابت خواهرم ایمان دارم ( چشمانش را باز کرد و به مرد جوان و خوش سیمای روبه رویش چشم دوخت. کافی شاپ در بعدازظهر یک روز زمستانی کمی شلوغ بود. به همین خاطر داداش صدایش را کمی پایین آورد و ادامه داد) میدونم اگه رابطه ای بوده ناخواسته بوده و اونم فقط یه بار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر گلی پایین. به سر انگشتانش چشم دوخته بود. او در این لحظات هزاران بار از خدا تقاضای مرگ کرده بود ولی ظاهرا خدا در عرشش داشت معادله ای را برای او طرح می کرد که فقط و فقط قرار بود او حلش کند: یک معادله ی هزار مجهول.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت میان آنان پایکوبی می کرد و اضطراب به او شاباش می داد و این سه تن شاهدان مغموم همهمه ی سکوت بودند. مرد به میز سفید رنگ بین شان خیره شد. باید فکر می کرد. تردید داشت و با هر تصمیمی که می گرفت زندگی اش را به چالش می کشید. سرش را بالا گرفت و به داداش نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتما خواهرتون گفته که من جونشو نجات دادم. حالا نمی دونم چرا باید پای من این وسط گیر کنه؟! ادعای شما کم چیزی نیست. نمیشه بگم باشه و تمام. پای یه عمر مسئولیت درمیونه و خیلی چیزای دیگه. فکر نمی کنید که من باید به راحتی زیر بار همه چیز برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش سبیلش را جویید و با انگشتش روی میز ضرب گرفت. بعد از کمی سکوت گفت: حرف حق جواب نداره... ولی این وسط تکلیف خواهر بی گناه من چیه؟ پای آبروی یه خانواده در میونه. من که دارم راه میذارم جلوتون با یه آزمایش همه چیز روشن میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد خسته از این بحث. از هر دری وارد می شد، آخرش به آزمایش و یک ازدواج تحمیلی ختم می شد. حرف آخر را زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن باید فکر کنم، حتی اگه بچه ی منم باشه با تصمیمی که میگیرم تمام زندگیم تحت الشعاع قرار میگیره، یه چیزی ام من میگم شما روش فکر کنید، من متاهلم و عاشق زنمم، پس به فکر ازدواج دائم نباشید چون محاله همچین خبطی کنم. والسلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جایش بلند شد، پالتوی سیاهش را از روی دسته ی صندلی برداشت و روی دستش انداخت. دوباره نگاهی به بردار و خواهر انداخت و بدون حرف اضافه ی دیگری به سمت صندوق رفت، پولی پرداخت کرد و از آنجا خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرادر و خواهر دقیقه ها بود در کافی شاپ نشسته بودند،بدون حرفی، بدون سری افراشته، بدون کمری راست. داداش بدون توجه به اینکه در یک مکان عمومی نشسته اند سیگاری روشن کرد. نگاهش به بیرون بود، به مردم در گذر ولی ذهنش روی یک چیز تمرکز کرده بود؛ مرد متاهل بود. مردی با لباس فرم کنار آنها آمد و کمی به طرف داداش خم شد و گفت: ببخشید آقا، سیگار کشیدن اینجا ممنوعه. لطف کنید و سیگارتون رو خاموش کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش نیم نگاهی به پسر جوان انداخت، در حالیکه سیگارش را در فنجان خالی قهوه ی مرد خاموش می کرد گفت: ببخشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو کرد به طرف گلی و با اخم پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میدونستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی که تا حالا ساکت نشسته بود و با انگشتانش بازی می کرد به برادر بزرگش نگاه کرد و متعجب جواب داد: چیو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-که زن داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را پایین انداخت و با صدای ضعیفی جواب داد: آره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش دستانش را روی میز مشت کرد. کمی از صندلی اش بلند شد و با صدای نسبتا بلندی گفت:چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی ترسید. خودش را به پشت صندلی اش چسباند و دستانش را جلوی دهانش گذاشت و گفت: خوب... خوب چند باری که اومد بخش واسه دیدن دکتر رحمانی دیده بودمش. خودش و زنش از دوستای صمیمی دکترن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش دندان روی هم سایید و با خشم گفت: تو باید اینو الآن به من بگی؟! خواستی سنگ روی یخم کنی؟! دست مریزاد گلی! دست مریزاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش با افسوس سری تکان داد. گلی از ناراحتی لبانش را به جلو کشید و آرام گفت: مگه فرقی ام میکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش چنان از این حرف برآشفت که دستش را تا نیمه بالا برد تا سیلی بر صورت خواهرش فرود آورد که با شنیدن صدای هین گلی و قیافه ترسیده ی او دستش را مشت کرد و بعد روی میز گذاشت. صورتش را به صورت گلی نزدیک کرد و غرید: به من نگاه کن گلی. ( با انگشت خودش را نشان داد) من بی غیرتم؟! آره؟! دِ نفهم اگه تو یه کلمه به من بی ناموس میگفتی زن داره، من به داشته و نداشته ام میخندیدم پاشم بیام اینجا خودمو مَنتر این مرد کنم. حالیته با من چکار کردی؟! من از اون مرد آبرو گدایی کردم واسه خاطر تو. از یه مرد متاهل خواستم بیاد خواهرمو بگیره. یعنی خاک تو سر من کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش دستی به صورتش کشید و پوفی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی دوباره زمزمه کرد: ولی بچه ی اونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش ناباور گلی را نگاه کرد. اصلا نمی دانست گلی حرف های او را فهمیده بود یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گلی ،گلی،( دستهایش را در موهایش فرو بود و از ناعلاجی سر به زیر انداخت. زیر لب زمزمه کرد) خدا آخر و عاقبت این ماجرا رو به خیر کنه. پاشو بریم، ببینم چه خاکی باید تو سرمون بریزیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راسته؟ آره ؟ چرا سرت پائینه؟ گلی به من نیگا کن. اینا چی میگن؟ ها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش بود، همان زن فرتوت این روزها.در آشپزخانه ی خانه اشان روی زمین نشسته بودند. مادرش تا از در وارد شد مستقیم به اتاق آقا رفت و دست گلی را گرفت و به آشپزخانه که گوشه پذیرایی بود، برد. خودش به دیوار تکیه داد و گلی را جلویش نشاند و همچنان مچ دست گلی را چسبیده بود. داشت به گلی التماس میکرد، یا نگاه پر از دردش. چه تلاش بیهوده ای! می دانست پسر بزرگش چنین شوخی مسخره ای درباره ناموسشان نمی کند. همین ساعت پیش بود که رضا به سراغش آمد و به بهانه ای او را بیرون برد و بعد از کلی مقدمه چینی از موضوعی حرف زد که تمام دردهایی که داشت در نظرش هیچ آمد، درد گلی دردی شده بود به بزرگی کوه که او نمیتوانست تحملش کند و کمرش داشت زیر آن له می شد. کم چیزی نبود آنهم درباره ی گلی، دختر سربه راهش، دختر درس خوانش، سوگلی آقایش. لبان مادر سفید شده بود و می لرزید. قلبش می کوبید، بی امان. مچ دست گلی را بیشتر فشار داد. گلی سرش را بالا گرفت. اشک در چشمانش نشسته بود و یک غم بزرگ. لب گشود و با صدای نادمی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دوباره سرش را پایین انداخت. از این صدا قلب مامان فرو ریخت. دستش دور مچ گلی شل شد. نفسش به شماره افتاد. آه زندگی آه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان چی گلی؟ تو.تو.که اون کارو نکردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست برد زیر چانه دخترش و سرش را بالا آورد ولی وقتی چشمهایش را دید که همه ی آنچه را که رضایش گفته بود را مهر تصدیق می زد با ناباوری فقط گفت: گلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیه گذشت تا سنگینی این موضوع در ذهن مادر هضم شود، انگار در آن چند ثانیه چند شیشه شربت آلومینیو ام جی سر کشیده بود تا محتویاتی که به خوردش داده بودند هضم شود ولی چرا هضم نمی شد؟! چرا ذهنش آنقدر ورم کرده بود که سرش رو به انفجار بود؟! چرا این مصیبت آنقدر درد داشت و حجم این درد آنقدر زیاد بود که می خواست قفسه ی سینه اش را بشکافد. شانه های مامان فرو افتاده، اشک از چشمانش جاری. بی آبرویی درد داشت درد. این درد بود که باعث شد مادر سینه کوبان رو به آسمان ضجه بزند: خدا!خدا!چرا آخه چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی با چشمان خیس دستان مادرش را از مچ گرفت و گفت: غلط کردم مامان، غلط کردم. نزن خودتو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر با خشونت دستهای دخترش را پس زد و هوار کشید: خدا میگه غلط کرده. خدا چیکار کنم؟! این دختر کمرمو تا کرد خدا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهایش را دور هم می چرخاند، گریه می کرد و با زبان محلی میگفت: رولَه رولَه. خونه خراب شدم. رولَه رولَه گُلیم مرده. رولَه رولَه کمر رضام تا شده.رولَه رولَه کاش مردَم مرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر به سینه کوبید، دوباره و دوباره. گلی اشک ریزان دستان مادرش را گرفت و با غصه گفت: مامان نکن اینجوری، مامان اصلا بیا منو بزن ولی با خودت اینکارو نکن، غلط کردم، مامان فدات بشم من گناهی ندارم. نزن خودتو گلی فدات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سرش را روی پاهای مادرش گذاشت و زار زد. لیلا هم از اتاق خوابی که برای خودش قرق کرده بود بیرون آمد، پا در آشپزخانه گذاشت، طرف دیگر مامان نشست و بنای گریه گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گلی کاری کردی تا عمر دارم سرم تو شیکمم باشه، گلی تو اولاد سربه رام بودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینه کوبی را از سر گرفت که دخترها دستانش را گرفتند ولی او همچنان زار زد: خدا میذاشتی بمیره. خدا با گلیم چکار کنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهایش را کشید و دوباره دور هم پیچید و مرثیه سر داد، کم چیزی نبود گلی اش را از دست داده بود. محمد کلید انداخت و وارد پذیرایی شد. صدای گریه و مرثیه مادرش فضای آپارتمان کوچک آنها را پر کرده بود. به آشپزخانه آمد. وقتی هر سه زن زندگیش را آن گونه دید، همانجا کنار یخچال چسبیده به ورودی آشپرخانه سر خورد و به آنها خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر تاب نیاورد و شیوه کنان گفت: محمد چشمت روشن دایی شدی! مشتلقمو نمیدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در این بین صدای ضعیف پیرمردی از اتاق نمور گوشه پذیرایی به گوش رسید که گفت: خانم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بانک فغان آن چهار نفر از آن خانه به افلاک رفت، جایی که خداوند به تماشایشان نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس هنوز تماسی نگرفته؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی زانوی غم بغل کرده بود و نگاهش حزن را فریاد می رد: نه هنوز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش پک محکمی به سیگار زد. همانطور که به دیوار تکیه زده بود و به روبرویش خیره بود گفت: بندازش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر چه گلی که مابین دو اتاق خواب نشسته بود، آرام گفته بود ولی به گوش داداش رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفتم بندازش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیگارش را در زیر سیگاری تکاند. گلی نگاه از بردارش نگرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-داداش؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داداش چی؟ ها؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر کاسه خونسردی اش لبریز شده بود، بالای سر گلی رفت و تقریبا فریاد زد: فهمتو کجا گذاشتی آخه خواهر من؟ متاهله میفهمی یعنی چی؟! زنشو دوست داره میدونی یعنی چی؟ یه هفته است رفته که رفته، اینم نمیفهمی یعنی چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-رضا عزیزم، تورو به جدت آروم باش، مامان، اینقدر حرص نخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با استکان چای از آشپزخانه بیرون آمد و اگر چه سر گلی پائین بود ولی از سر عادت یا برای دل رضایش چشم غره ای حواله ی دخترش کرد. داداش کنار پای گلی زانو زد، با دستی به دیوار و دستی به زمین: آخه عزیز من ،خواهر من نگهش داری که چی بشه. ها؟!این بچه بدبختت میکنه گلی. میشی نقل زبون خاله خان باجی یا، هر که از در برسه می چزونت، چرا راه دور برم، خود من، اصلا. اصلا همین مامان یا لیلا، محمد. هر کدوممون از یه چیزی دلخور باشیم دیوار تو از همه کوتاهتر میشه و دق و دلیمونو سر تو خالی میکنیم، بخوام حرفی به فرزانه بزنم تو رو علم میکنه می کوبه تو سرم. گلی این بچه نمیذاره هیچ کدوممون قد راست کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای گریه مامان که حالا کنار آنها نشسته بود، باعث شد آهی که چند دقیقه بود به قفسه سینه داداش چنگ می زد و به در و دیوار می کوبید راهی به بیرون پیدا کند تا او بتواند نفسی بگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گفت: خدا این چه مصیبتی بود که دامن مونو گرفت؟! این دوسه روزه که فهمیدم، پامو که میذارم بیرون فکر میکنم مردم بهم بد نگا میکنن، همش چادرمو جلو میکشم، به خدا خجالت میکشم. تند تند کارامو میکنم برمیگردم خونه، گلی به حرف داداشت گوش بده، میخوای بری بشی زن صیغه ای ؟ آره گلی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به دنبال این حرف بینی اش را با دستمال پاک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین همه مهمان ناخوانده برای قلب گلی زیادی بود، گنجایش آنها را نداشت، شرم، خجالت، خفت، اهانت و هزاران درد دیگر، یک ماهی می شد که مهمان قلب او بودند بدون اذن. آمده بودند و قصد بازگشت نداشتند و با هر حرفی از دیگران به تعداد آنها افزوده میشد. این فشار آنقدر زیاد بود که از قلب راه به گلو پیدا کرده و بغض شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخه ما بهش گفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفته باشیم، میخواد چکار کنه ؟ ها؟ گلی من پشتتم، حمایتت می کنم، نمیذارم کاری به کارت داشته باشه. اگر براش مهم بود تا حالا خبری ازش شده بود... بازم میگم تو این بچه رو بنداز من تا آخر نوکرتم هستم ولی گلی بخوای سرتق بازی دراری و نگهش داری راه به هیچ جا نمی بری، تهش هیچ چی نیست حتی بن بست. که حتی اگه بن بست بود میگفتم یه پایانی داره یا درجا میزنی یا سرت به سنگ میخوره و بر می گردی. ولی نگهداشتن این بچه، زن اون مرد شدن یعنی نا کجا آباد، همه چیو از دست میدی، که یکی از اونا مائیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف های داداش که به اینجا رسید، گلی سرش را بالا گرفت و به برادر بزرگش چشم دوخت. تلخ بود هم نگاه، هم حرفهایش. لب فشرد، محکم. چشمانش تر شد. چیزی در گلویش بالا پایین می کرد. بغض هم بی قرار بود. مهمانی به مهمانهای قلبش اضافه شده بود: درد جدایی. چه همهمه ی آرامی در قلب او برپا بود که فقط او را به مرز جنون می برد و کسی آن را نمی شنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بازم میگم دو راه داری. یا به حرف من گوش میدی و میندازش و همه ی ما پشتتیم یا نگهش میداری و میری با اون مرتیکه از خود راضی و راهت از ما سوا میشه. خوب فکراتو کن. بیست و شش سالته. بچه نیستی، بشین خوب فکراتو کن. من میرم پیش آقا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست به زانو گرفت، بلند شد و داخل اتاق آقا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گلی به حرفش گوش کن مامان جان، میدونی چقدر دوستت داره، جونشی. صلاحتو میخواد که میگه اینکارو کنی. مامان برات بمیره.( دوباره گریه را از سر گرفت. مرثیه می خواند زیر لب) رولَه رولَه. دردم یکی دوتا نیس. درد گلیم کمرمو شکوند. رولَه رولَه. بچه ام رضا چشاش تر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی تاب نیاورد. به اتاق آقا رفت. داداش کنار رختخواب آقا به دیوار تکیه داده بود و دست آقا را در دستانش نگه داشته بود و نوازش می کرد. گلی جلوی پای داداش نشست. قبل از اینکه حرفی بزند، آقا گفت: رضا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جانم آقا جان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشم به گلی اشاره کرد و آرام گفت: این خانم خیلی خوبه. بهم غذا میده. بهش پول بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش به گلی چشم دوخت و گفت: جونمو واسه این خانم میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدماغ گلی تیر کشید و اشکش جاری شد. از داداش چشم گرفت. گرم شد، دلش گرم شد از این حمایت، از این عشق. چه بی اندازه بود حس دوست داشتن جاری در آن اتاق دوازده متری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هر چی شما بگی داداش. فردا شیفتم، میرم با یکی از دکترامون صحبت میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر که بلند کرد، نگاه داداش با او بود. نگاهش چیزی داشت که همچون وزنه ای سنگین بر قلب گلی آویزان شد: تردید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز گوشی اش لرزید و قلب او هم. از دیروز تا به حال مرتب تماس گرفته بود وگلی تمام آنها را رد کرده بود. به داداش قول داده بود تا به حرفش گوش کند ولی هنوز وقت نکرده بود پیش یکی از متخصصان زنان زایمان که فقط یک طبقه بالاتر بودند، برود. بخش مانند هر سه شنبه شلوغ بود. مریض ها که از صبح به اتاق عمل رفته بودند، یکی یکی به بخش بر می گشتند و از طرفی برای عمل فردا صبح هم پذیرش داشتند. مریضی را که از اتاق عمل تحویل گرفته بود به اتاقش برد تا آقای عمادی، خدمات بخش، با کمک همراه مریض او را روی تخت بخوابانند. پا به ایستگاه پرستاری که گذاشت، رو کرد به منیژه و گفت: ایوب کو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با میلاد تو آبدارخونه دارن چایی میخورند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی پوفی کشید. راهی آبدارخانه شد. کار کردن با دو پسر مجرد بیست، بیست ویک ساله کمی سخت بود. بازیگوش بودند و زیاد دل به کار نمی دادند. وارد آبدارخانه که شد هر دو را دید که بی خیال روبروی هم نشسته بودند و چای می خوردند. حرصش گرفت. از ساعت دو تا آلان که پنج بود مثل قاطر دو سه برابر توانش کار کرده بود و حالا این دو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد او را دید و از نگاه گلی خشم و حرص را خواند، لبخندی بر لبانش نشاند و با صدای چندش آوری چایش را هورت کشید: آجی بیا بشین چایی بخور، تازه دمه، من و ایوب هم همین الآن اومدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایوب ادامه حرف را گرفت و با لهجه ی کردی اش گفت: آره، خانم رضایی بیا بشین، من خودم برات چایی می ریزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی حرصی دست به کمر زد و با سگرمه های در هم گفت: لازم نکرده. شکایتتونو که به خانم سمیعی کردم و گفتم این دوتا رو نمیخوام حساب کار دستتون میاد. ایوب پاشو مریض از اتاق عمل آوردم تخت ده، برو لباساشو عوض کن تا برم سرماشو وصل کنم. میلاد خان تو هم پاشو برو علائم حیاتی هارو چک کن. الآن سوپروایزر میاد میگه نیروهات چرا به جای اینکه تو اتاق مریضا باشن تو آبدارخونه ان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو که دو طرف میز گوشه ی آبدارخانه نشسته بودند، با لبخندی به گلی می نگریستند. گلی دست به کمر زد و با صدای بلندی به آنها توپید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاشید دیگه اِ... میلاد به جان خودم اگه اون لبخند ژوکوندو از روی لبات پاک نکنی، خودم با کفش پاکش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگاهی توبیخ کننده و امری به آن دو زل زد. دوباره گوشی اش لرزید اما این بار کوتاه تر، فهمید که پیام برایش آمده است. در حالیکه گوشی اش را از جیب مانتویش درمی آورد، به پسرها گفت: پنج دقیقه دیگه که تو اتاقام میخوام شما دوتا درازو ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بد بازی راه انداختی. قایم موشک، بازی مورد علاقه ی من نیست. یا جواب منو میدی یا منتظرم باش دنیا رو، رو سرت آوار کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین پیام تهدید آمیز پاهای او را به زمین میخ کرد. هنوز در شوک بود که گوشی در دستانش لرزید و اسمی روی صفحه نمایان شد: بزرگمهر مصطفوی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسمی که این روزها عجیب با لحظه لحظه ی زندگی اش عجین شده بود. آنقدر مات صفحه ماند تا گوشی آرام گرفت. نفسی گرفت و راهی اتاق دارو شد تا داروهای ساعت شش را آماده کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعتی می شد که داروها را می داد، از اتاق یک شروع کرده بود و به اتاق آخر رسیده بود و تخت چهل. این همه بیمار برای دو پرستار با دو بهیار سر به هوا زیاد بود و در این بین نه بیمارها راضی بودند نه پرستارها، همیشه چیزی لنگ می زد. ولی مسئولان خود را به کری زده بودند به کری و صدای هوار پرستارها به گوششان نمی رسید. آنقدر خستگی از چهره اش می بارید که زن چهل ساله ی بیمار که دو هفته به خاطر عمل کولوستومی در بخش بستری بود، گفت: خانم رضایی خسته شدی. بشین یه کم خستگی در کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی لبخندی زد: قربونت برم شهناز جون. اینجا بشینم پس کی به کارا برسه. یه عالمه کار ریخته سرم. تازه یه زندونی دارم که باید چهار چشمی حواسم بهش باشه در نره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریض خواست چیزی بگوید که میلاد در چهارچوب در ظاهر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر گلی به طرف او چرخید: چی میخوای آقا میلاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد نگاه پر از بهتش را اول به گلی و بعد به راهرو انداخت: آجی یکی اومده دیدنت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن این حرف، قلبش در دم جان داد. چشمانش روی میلاد ثابت ماند و دهانش از حیرت باز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد کنار شقیقه اش را خاراند: آجی این یارو مصطفوی است. باهات چکار داره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهایش نافرمانی می کردند، محکم به زمین چسبیده بودند و او را در قدم برداشتن یاری نمی کردند. قامتی دیگر در کنار میلاد نمایان شد. مردی چهار شانه که اگر چه به بلندی میلاد نمی رسید ولی پختگی و صلابت در تک تک حرکاتش موج می زد. چشمانشان با همدیگر تلاقی کردند: جنگ نابرابر دو نگاه قهوه ای. یکی پر از ترس و ضعف و دیگری مملو از حس قدرت. گاه حرف زدن نبود. سینی داروها را به میلاد سپرد به سمت اتاق استراحت که ته راهرو بخش بود و حالا درست روبروی اتاق آخر، به راه افتاد. قبل از وارد شدن چرخید و به میلاد گفت: نذار کسی بیاد اینورا، به منیژه و ایوب هم چیزی نمیگی. سوپروایزر اومد خودت بیا خبرم کن. از استیشن تکون نخور تا بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو وارد اتاق شد. صدای قدم های محکمش را شنید که بعد از او وارد اتاق شد. گلی وسط اتاق ایستاد، پشت به او.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقیقه ای به سکوت گذشت. این سکوت رعب انگیز قلب گلی را مچاله می کرد. دست لرزانش را به طرف لب هایش برد و لب زیرینش را با انگشتانش فشرد، محکم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای عصبانی اش را از پشت سر شنید: بازیه دیگه، اونم خاله خاله بازی. یه روز تو بیای سراغ من. فردا من بدوام دنبال تو. خوشت اومده نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریاد کشید: به هم بازیت نگاه کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با یک دست محکم گلی را به طرف خودش برگرداند و چشمهای شاکی اش را به چشم های نگران او دوخت: واسه خاله خاله بازیت یه کم سنم بالاست. سی و پنج سال یه کم زیاد نیست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی دستانش را بالا آورد و چند بار تکان داد: آروم آروم، چرا هوار میکشی؟!حیثیتمو بردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر سرش را به طرف صورت گلی خم کرد و گفت: نکشم؟ چه مرگته دو روزه جواب تماسامو نمیدی؟ ها؟! مثلا میخوای میختو محکم بکوبی؟ آره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی خیره در چشمان او، آب دهانش را فرو فرستاد: اصلا هم اینطور نیست. اگه زنگ نزدم حتما پشیمون شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهای بزرگمهر بی وقفه بالا رفت و تعجب در چشمانش نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پشیمون شدی؟! از چی اونوقت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس گلی کند شد. نگاهش را گرفت و به کف اتاق چشم دوخت. دروغ گفتن برای او جزء اعمال شاقه محسوب می شد. نفس عمیقی کشید: این بچه . بچه ی تونیست. من. من بهت دروغ گفتم. متاسفم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو منتظر ماند تا او واکنشی نشان دهد، ولی این انتظار زیاد طول کشید و باعث شد سرش را بالا بیاورد. نگاه بزرگمهر تیز و کاوش گر بود و گلی احساس کرد این نگاه از چشمانش به ذهنش نفوذ کرد و تمامی افکار او را کنکاش کرد. دچار دلهره شد و ناخوآگاه کمی در جایش جابجا شد. لبان بزرگمهر کش آمد و تک خنده ای سر داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحنی که خنده در آن موج می زد، گفت: احمق ترین زنی هستی که تا حالا دیدم. پشیمون شدی؟ از چی؟ (با دستش به شکم گلی اشاره ای کرد) از این که بچه ی من باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی براق شد و گردن کشید: نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت چهره بزرگمهر عبوس شد. قدمی به طرف گلی برداشت که همان قدم را گلی به عقب رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با من بازی نکن لعنتی. میگی نیست باشه میریم آزمایش میدیم. اگه بود، بچه من بود که هیچی. ولی اگه حرف الآنت راست باشه و به بازیم گرفته باشی. آتیشی به زندگیت میندازم که تا هفت پشتت بسوزه. فردا میریم دکتر، وقت گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت تا اتاق را ترک کند که گلی گفت: دروغ نگفتم، بچه ی تو نیست. اصلا میدونی چیه ؟ من این بچه رو نمیخوام. چرا باید نگهش دارم وقتی بودنش یعنی نابودی آینده من. میخوام بندازمش. امروز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر با چنان سرعتی برگشت که گلی ادامه حرفش یادش رفت. بزرگمهر انگشتش را در هوا تکان داد و خود را به او رساند و با غیظ گفت: آسیبی به اون بچه برسونی، من میدونم و تو. زنده ات نمیذارم. به خداوندی خدا اتفاقی واسش بیفته از زندگی بیزارت میکنم. میدونی که اهل شوخی با بچه ها هم نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی ترسیده بود ولی جسارت خرج کرد و لب گشود: تا دیروز که خبری ازت نبود، همش میگفتی دارم خودمو بهت میندازم. از بالا به ما نگاه میکردی. جریان چیه حالا بچه ام بچه ام میکنی؟! مهم شده برات! به خاطرش به خودت زحمت دادی تا اینجا اومدی، تهدید میکنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه می توانست بگوید. اگر راز خود را بر ملا می کرد، این دختر سرکش دیگر خدا را بنده نمی دانست. برای نگه داشتن بچه، باید نازش را می کشید یا حتی التماسش می کرد. بعضی از حرفها را باید در زمان خاصی گفت که اگر زودتر گفته شود دستاویزی می گردد برای سواری دادن. و او مرد از بالا نگاه کردن بود نه از پائین دیده شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطلبکارانه دست به کمر زد و مستقیم زل زد به چشمان گستاخ دختر روبرویش: ببین خاله ریزه. از همین الآن بپا برات میذارم. نفس بکشی به من خبر میده، پاتو کج بذاری به دقیقه نکشیده اینجام ، اون وقت من میدونم و تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی هم مثل او دست به کمر شد و گفت: اگه از بین ببرمش چی؟ مثلا میخوای چکار کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر فهمید سماجت بیشتر، شک بیشتر را همراه دارد، پس استراتژی بازی اش را تغییر داد. لحنش را سرد کرد و جواب داد: بندازش. ولی میدونی اونقدر اینور و اونور شناس دارم که زنمو به جرم کشتن بچه ام راهی زندان کنم. تو که نمیخوای آب خنک بخوری؟ ( به چشمان گلی مستقیم نگاه کرد و ادامه داد) میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی هنوز داشت مسئله ای که مرد روبرویش برای او طرح کرده بود را مرور میکرد ولی هر چه بیشتر میخواند، سردرگم تر می شد. در آخر گفت: زنت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر ابرو بالا انداخت و گفت: آره زنم. تو بلایی سر اون بچه بیار، رفتن به یه محضر و جور کردن یه صیغه نامه کار دو دقیقه است. اون وقت تو چهار ماهه زن منی و بچه منو کشتی، تو که نمیخوای به جرم قتل عمد بری آب خنک بخوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از دوخت مقنعه او گرفت و به طرف بالا کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهن گلی هنوز باز بود. زرنگی و پستی مرد روبرویش او را مستاصل کرده بود. خلع سلاح. بزرگمهر وقتی گیجی گلی را دید در دل لبخندی زد که توانسته است او را با چند تهدید کیش و مات کند و همچنان دردش را مسکوت نگه دارد. بلوف زده بود، ولی کارساز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقه ای به در خورد و در باز شد. میلاد سرش را کمی داخل آورد و پرسشی به آنها نگاه کرد و در آخر به گلی چشم دوخت: آجی سوپروایزر اومده، آقای حسینیه بیا آمار بخشو بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اینبار به بزرگمهر نگاه انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر ماندن بیشتر را جایز ندانست. همانطور که به سمت در می رفت گفت: آدرسو برات میفرستم ساعت شش اونجا باش، وای به حالت اگه بخوای منو بپیچونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از در خارج شد. درک اتفاقات اخیر برای او ثقیل بود. احساس می کرد در دنیای فانتزی یا حتی شاید دنیای پر از رمز و راز هری پاتر قدم گذاشته است و تمامی این اتفاقات تنها صحنه هایی از یک فیلم است، اما حضور میلاد با چشمانی متعجب و حضوری مردی که چند ثانیه پیش او را زن خویش خوانده بود و تهدید کرده بود، واقعی بودن تمامی جریانات را به رخ او می کشید. اینکه او آلیس در سرزمین عجایب نبود و همین حالا که او در حد فاصل وهم و واقعیت دست و پا می زد، حسینی سوپر وایزر خوش اخلاق بیمارستان منتظر او بود. پس بدون پاسخ به تمامی سوالات نهفته در چشمان میلاد از اتاق خارج شد و از همان دور حسینی را دید که با چشمان تیزش بزرگمهر را رصد می کرد. گلی خودش را لعنت کرد، باید بزرگمهر را بعد از رفتن حسینی بیرون می فرستاد. نفسی گرفت، وارد استیشن شد و سلام داد و روبروی او ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام دختر جان پس امشب تو رئیسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی فقط به او نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کجا میری استیشن رو خالی میذاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین ظاهر سوال بود و در پس آن حسینی دنبال توجیهی برای حضور مردی در اتاق استراحت پرسنل بود. گلی در این چهار سال بسیار از خودشان یاد گرفته بود. وقتی حرف حقی می شنوی، برای فرار از پاسخ، ضعف رقیب را به رخش بکش. دست به سینه شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چهل تا مریضه با دو تا پرستار و دو تا بهیار، وقتی این پشت نیستم یعنی کجام ؟ نیروهاتونو زیاد کنید تا منم با خیال راحت بشینم این پشت و به ریاستم برسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسینی از جواب گلی چشمی ریز کرد، مستقیم به او خیره شد و با نگاهش به گلی فهماند که این جواب سوالش نبوده است. ولی لبخندی زد: زبونت زیادی تیزه، کار دستت میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی نگاه مستقیمش را نگرفت : آره خوب هر وقت حرف حق میزنی، زبونت تیز میشه، اونوقت آدم کار دست خودش میده، نه آقای حسینی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسینی در دل گلی را تحسین می کرد ولی چینی بر پیشانی نشاند: من نمیدونم این سرمدی(مترون بیمارستان) تو رو برای چی نگه داشته؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی پوزخندی زد که چشم حسینی ریز شد: کی بهتر از من؟! اندازه سه تا پرستار کار میکنم. دارو چهل تا مریضو بده ، پرونده چهل تا مریضو چک کن، مریض از اتاق عمل بگیر، مریضو واسه عمل فردا آماده کن، خرده فرمایشای انواع و اقسام دکترارو انجام بده، با همراه مریض سرو کله بزن، آخرش با کلی توهین شنیدن و غرو لند این واون به اندازه یه پرستار حقوق می گیرم. پس نگه داشتن من زیادم بد نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسینی خودکار به دست نگاه از او گرفت: با تو نمیشه بحث کرد، اسم نیروهاتو بگو، چند تا مریض داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چهارتائیم، چهل تا هم مریض دارم... یه دونه زندونی دارم، تخت سیزده، که باید ایوبو بذارم مواظب سربازش باشه اینقدر جیم نزنه بره کافه ی پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسینی با ابرویی بالا رفته نگاهی به اتاق ها انداخت: چشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ظاهرا تو زندون دعوا کرده، چاقو خورده، الان هم بهش چست تیوب وصله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشمت بهش باشه تو دردسر نندازت ، فرار کنه میدونی که کارت به دادگاه میکشه؟ چند تا عمل دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ده تا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه خسته نباشی رئیس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدفترش را زیر بغلش زد و به سمت در بخش به راه افتاد. گلی سرش را از استیشن بیرون آورد و رو به او گفت: مستر حسینی مریض ارتوپدی قبول نمی کنما تا خرخره پریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسینی بدون اینکه برگردد جواب داد: تو سرپرستار بشی نمیذاری ما از در بیام تو با این اخلاق ظریفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی لبخندی زد: یعنی اون روز میرسه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از همان جا داد زد: ایوب تخت سیزده و بیار بذار تخت بیست جلوی چشممون باشه، به سربازشم بگو اگه اتفاقی واسه مریضش بیفته قبل از اینکه پاش برسه به دادگاه، خودم اینجا حلق آویزش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایوب از اتاقی خارج شد و با لب های کش آمده جواب داد: خدا به داد برسه امروز اخلاق خوشگلتو با خودت آوردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آفرین، پس پسر خوبی باش و کاراتو مثل آدم انجام بده و نیش مزخزفتو ببند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همه تائیدش کردن، حتی سبحان، تا حالا دوست پسر نداشته. زبون تند و تیزی داره ولی دلش پاکه. وقتی همه ازش تعریف میکنن، وقتی همه میگن پاکه، پس. پس یعنی رابطه ای با کسی نداشته. یعنی اون بچه، بچه منه! تازه داداشش حاضر بود دختر رو ببریم آزمایشگاه. من که رفتم محله اشونو زیر و بم زندگیشونو درآوردم. همه به پاکیش قسم می خوردند. همه می گفتند، خانواده ی آبرو داری اند. پس من اولین و آخرین فردی بودم که باهاش رابطه داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس این برگه های لعنتی چی میگن؟! این ده سال زندگی مشترک چی میگه؟! این همه این در و اون در زدن. آخرش هم یه حرف مثل همه ی این ده سال...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین احمق امروز چش بود؟! نکنه. نکنه بره بندازتش؟! غلط میکنه بلایی سر بچه من بیاره. بچه ی من؟! روانی شدم. چرا هیچی با هم جور در نمیاد. باید بهش اعتماد کنم؟ اصلا این وسط چطوری به ناهید بگم؟ زندگیم چی میشه؟ تازه دختر رو هم باید صیغه کنم؟ ناهید. ناهید. ناهید. یه دفعه چی شد ؟! این جواب همه ی التماسای من بود؟! من بچه از ناهید خودمو میخوام. از عشقم. چرا همه چیز پیچیده به هم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستانش به فرمان قفل بود. ماشین هنوز در خیابان کنار بیمارستان پارک بود. چند دقیقه ای می شد که از بیمارستان خارج شده و در ماشین نشسته بود. افکارش هزار تکه. و تکه ها باتلاقی را شکل داد بودند که هر لحظه او را بیشتر در خود فرو می بردند و هر چه بیشتر دست و پا می زد، بیشتر فرو می رفت و تمامی سیستم های عصبی او را مختل می کرد، طوریکه دقیقه ها بود پشت فرمان نشسته بود و مات به بیرون نگاه می کرد، بدون هیچ اندیشه ای، چاره ای. صدای زنگ گوشی همراهش طناب یا شاید شاخه ی درختی شد که او را از آن باتلاق بیرون کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جانم، عزیز دلم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دارم میام خونه، کاری داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه سر راه میگیرم میارم، دیگه چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه قربونت برم خدافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستارت زد و به سمت خانه و عشق تمام سالهای زندگی اش راند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی یکی از صندلی های کنار خیابان ولیعصر نشسته بود، تنها، درمانده. دیگر مثل گذشته هایی که او به یاد داشت، بهمن ماه برفی و سرد نبود. دیگر هیچ چیز مثل گذشته ها نبود، حداقل برای او.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا دوماه پیش فکر می کرد زندگی هم می تواند از این دلگیرتر و ناجوانمردانه تر باشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدری سالخورده، خوابیده در بستر بیماری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادری با بیست سال اختلاف سن با پدرش که هیچ گاه روی خوشی در زندگی اش ندیده بود. برادری معتاد که به خاطر گشادی دریچهِ قلبش همیشه از دیگران طلبکار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خواهری بیست ساله که برای فرار از خانواده ی غرق در گرفتاری به هر ترفندی دست می زد که یا جلب توجه کند یا با پسری دوست شود تا کمی حتی به ظاهر محبت بخرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندگی برای او پیر زنی چروکیده را می مانست که هیچ جذابیتی نداشت و این پیرزن اکثر اوقات از سر بی حوصلگی خود را به گلی تحمیل می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بیست و دو سالگی کار کرده بود و خرج خانواده را می داد. در خانواده ای با دو مرد، مرد خانواده، دختری ریز اندام بود که بار زندگی را روی دوش می کشید. گاهی خسته از فشار روزگار، دلش شانه های مردی را می خواست که کمی، فقط کمی، بار را از پشت تا شده ی او بردارد و با دستان تنومندش آن را حمل کند، قاه قاه بخندد و بگوید باری که کمر او را تا کرده، برای دستان او هیچ است. او هم لبخندی بزند و دلش گرم شود، گرم از این پناه بودن مردش. افسوس که او در دنیای واقعی و تلخی زندگی می کرد که هیچ سنخیتی با رمان های شاه پریان نداشت. او آنجا بود، تنها، بی پناه، و کوهی بر پشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر آه هم در بساطش نبود. فقط خیره بود به نقطه ای نامعلوم در روبرویش، آدم ها در گذر. اتوبوس ها در مسیر ویژه از کنار یکدیگر عبور می کردند. و هنوز زندگی جاری بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما حالا که سر ساعت مقرر، روبروی مطب دکتر نشسته بود ، اعتراف کرد که زندگی اش، قبل از حضور بچه ای که در شکمش آرام آرام شکل می گرفت تلخ بود و پیچیده ولی در هاله ای از ابهام نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح دوباره به داداشش قول داده بود که امروز به دکتر می رود و تکلیف خود و خانواده را روشن می کند. عقلش در حل این معادله ی چند مجهولی ناکام مانده، دستانش را به نشانه تسلیم بالا برده بود و این عقب نشینی، گلی را درمانده کرده بود. چاره ای برای او نمانده بود جز اینکه به ریسمان زمان چنگ زند تا مشکل گشای زندگی او گردد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جایش برخاست و به سمت مطبی که در ساختمان پزشکان روبرویش بود، روانه گردید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آسانسور خارج شد و قدم در طبقه پنجم گذاشت. قلبش در سینه بیتابی می کرد. نفسش تند. اضطراب داشت با دستانش او را خفه می کرد. لرزش دستانش را دوست نداشت. کیفش را جلوی پایش نگه داشت و چشمانش را یک دور، دور سالن چرخاند. طرفی که او ایستاده بود چهار مطب وجود داشت. پیدا کردن تابلو دکتر اکرم السادات موسوی زیاد سخت نبود. دومین مطب از سمت چپ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی نمی توانست قدمی بردارد. شک، تردید، و اضطراب او را ناتوان کرده بود. آنقدر این چند روز به دامان خدا چنگ زده بود که راهی جلوی پایش بگذارد و نشده بود، دیگر قید دعا کردن را هم زده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط به در مطب چشم دوخته بود و تند تند نفس می کشید. کف دستش عرق کرده اش با کنار پالتویش پاک کرد و چند بار به موهای بیرون ریخته از روسری اش دست کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقامتی میان چهارچوب در ظاهر شد. قلب گلی دیوانه شد و بی امان سر بر در و دیوار قفسه سینه اش کوبید. نگاه بزرگمهر مستقیم به او، بدون اینکه حرفی بزند. لرزش به پاهای گلی رسید و توان ایستادن را از او گرفت. اگر مغرور نبود همانجا روی زمین می نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن مرد با کت و شلوار مشکی و نگاه قهوه ای و شانه های پهن عجیب محکم و با صلابت به نظر می رسید. درست مانند آن شب لعنتی که محکم ایستاده بود. بزرگمهر تعلل گلی را که دید، دست راستش را به طرف داخل تکان داد و با این حرکت به گلی فهماند که داخل شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر پاهای گلی جانی نمانده بود تا بتواند حرکت کند. اضطراب به تک تک سلول های بدنش رخنه کرده بود و احساس می کرد حتی نوک انگشتانش گز گز می کنند. بدون اینکه اجازه ای داده باشد اشک مهمان چشمانش شد. در آن لحظه این جمله پشت سر هم از ذهنش عبور می کرد که: " کاش مامانم باهام بود. من تنهام".
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر نفس عمیقی کشید و لبانش را از حرص به خاطر گیجی دختر روبرویش به هم فشرد و به طرف او راه افتاد. وقتی به او رسید بدون حرفی بازویش را گرفت و کشید. گلی به دنبالش کشیده می شد. سر گلی کج شد و نگاه گیجش را به او سپرد ولی نگاه او با گلی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به مطب رسیدند، بزرگمهر بازویش را رها کرد. دستش را پشت گلی گذاشت و به داخل، آرام هل داد. گلی قدمی جلو گذاشت ولی برگشت و به چشمان بزرگمهر نگریست. هیچ شک و تردیدی در آن چشمها نبود، محکم و سرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی نفس عمیقی کشید و راهرو کوچک را طی کرد و وارد سالن شد. دورتادور سالن زن و مردهایی نشسته بودند. تقریبا اکثر زنها شکمی برآمده داشتند. روبروی او منشی نشسته بود، دختر جوانی با مقنعه و بدون آرایش. سالن چیز خاصی نداشت ساده با چند پوستر از نوزادان با رنگهای متفاوت پوست. دوباره دستی او را به جلو هل داد. سر برگرداند و بزرگمهر را دید که با ابرو به جایی اشاره می کرد. رد نگاهش را گرفت و به دو صندلی خالی رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از یک ربع نشستن، بلاخره منشی گفت: خانم رضایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهای گلی بالا رفت، مرد همراهش نام او را می دانست. تا کجاها پیش رفته بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر گفت: بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید تو. نوبت چشماست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر بلند شد و به طرف دری که چند قدم آن طرف تر بود رفت. گلی هم به دنبال او.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب عزیزم در خدمتم. بارداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی که حضور صامت بزرگمهر معذبش کرده بود، همزمان با تکان دادن سرش گفت: بله خانم دکتر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر سپید چهره و تپل، عینکش را با نوک انگشت اشاره اش بالا داد و گفت: مبارک باشه، به سلامتی گلم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ضعیفی شنیده شد: مرسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ای جانم، اسمتم که گلیه گلم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطرح لبخندی بر لبان گلی شکل گرفت. اما چهره بزرگمهر همچنان سخت بود و فقط به دکتر نگاه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب گلم اولین بارداریته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی هم سعی کرد از همان استراتژی بزرگمهر استفاده کند، پس مسیر نگاهش را فقط به سمت خانم دکتر تنظیم کرد و پاسخ داد: بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر جواب گلی باعث می شد خودکار دکتر به حرکت درآید و چیزی در پرونده ی او ثبت شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سابقه سقط نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی همزمان با تکان دادن سرش به طرفین جواب داد: نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر دوباره چیزی یاداشت کرد: خوب آخرین بار کی پریود شدی؟ یادته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس شرم باعث شد سر گلی اندکی خم شود و مسیر نگاهش بر خلاف تصمیمش به سوی مرد یخی کنارش تغییر جهت دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه بزرگمهر هم به او بود، نگاهی تهی. هیچ حسی را انتقال نمی داد. بی اختیار بغض به گلویش چنگ انداخت و لبان او را لرزاند. انگشت اشاره اش را محکم روی لبانش گذاشت و فشار داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این سکوت، دکتر سرش را بالا گرفت و به زوج عجیب روبرویش خیره شد. مردی خوش چهره با پوستی سفید در کت و شلوار مشکی اما صامت با نگاهی خالی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در کنارش زنی لاغر اندام، ریزجثه، چهره ای گندمگون و با بینی و لبانی کوچک اما نا آرام و مضطرب. زوجی که در همان برخورد اول رابطه ی سرد و شاید خالی از احساسشان بسیار نمایان بود و تلاشی برای پوشاندن این مسئله نمی کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی شد گلی خانم گل؟! یادت نمیاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی سربرگرداند و چشم در چشم دکتر شد: چ...چرا...هوم...چیز بود...یعنی شونزده آذر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از کجا فهمیدی بارداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه بزرگمهر همچنان با او بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی سرش را پایین انداخت: آزمایش خون دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تا حالا سونو انجام دادی یا چکاپ شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شغلت چیه گلم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پرستارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر لبخندی زد و گفت: ای جانم! پس همکاریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله فکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر کنم چیه؟ هستیم دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ابرو اشاره ای به بزرگمهر کرد و پرسید: آقاتونم با شما همکارند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این پرسش سر گلی به طرف بزرگمهر چرخید و سوالی نگاهش کرد. دکتر این نگاه را شکار کرد. در دل گفت: یعنی زن و شوهرند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر پای چپش را بر روی پای راستش انداخت و به دکتر زل زد: دامپزشکم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند روی لبان دکتر کم کم وسعت گرفت و در پایان وقتی قادر نشد آن را کنترل کرد، صدای قهقهه اش فضای اتاق را پر کرد. تعجب بزرگمهر زمانی بیشتر شد که صدای خنده ریز گلی به صدای قبلی اضافه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خود اندیشید: یه مشت دیوونه دور من جمع شدن. احمقا کجای حرف من خنده داشت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی بر پیشانی نشاند که گلی با فشردن لبان بین دندان هایش خنده اش را جمع کرد و خانم دکتر که گوشتهای تنش از خنده تکان می خوردند با چند سرفه پی در پی و تلاش بسیار خنده اش را به لبخندی تغییر داد: معذرت میخوام آقای دکتر. من فکر میکردم شما با خانمتون همکارید ولی شما گفتید که دامپزشکید. خوب. همین باعث خنده من شد. بازم عذر میخوام. خوب گلی خانم پاشو برو پشت پرده دراز بکش تا با سونو برای اولین بار نی نیتون رو ببینید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی به صندلی میخ شده بود. در دل گفت: نه. من نمیخوام اینجا باشم. کنار این مرد یخی. نمیخوام لباسمو بالا بزنم و اون بچه اشو تو صفحه ی کامپیوتر ببینه. اصلا من چرا اینجام؟! خدا من چه غلطی کردم؟! اگه داداش بفهمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی به سختی آب دهانش را فرو فرستاد و آرام گفت: میشه. میشه سونو ندم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی از ذهن دکتر گذشت: چیزی اینجا می لنگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر موسوی لبخندی زد و گفت: عزیزم من باید از بچه سونو بگیرم تا هم از وضعیتش مطمئن بشم، هم اینکه ببینم حاملگی خارج از رحم نباشه. تو که خودت اینارو خوب میدونی گلکم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی سرش را پایین انداخت و گفت: آخه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر تاب نیاورد، مداخله کرد و با صدای محکمی رو به او گفت: پاشو برو مطمئن شیم حال بچه خوبه. پاشو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی با قدم های کوتاه و با قلبی سنگین به پشت پرده رفت، روی تخت دراز کشید. دکمه های پالتوی کرمش را باز کرد و آماده شد. دکتر هم آمد، گاید سونوگرافی را ژل مالید و روی شکم او کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی مرتب در دل میگفت: خدا کنه نیاد. خدا کنه نیاد. دارم بالا میارم از اضطراب. خدایا. خدایا. خدایا. خدایا نمیخوام کنارم باشه. حضورشو نمی تونم تحمل کنم. نفسم بند میاد. خدایا دادرسم باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی با حرف دکتر تمام التماسهایش پوچ گردید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقای دکتر نمیخواید لوبیاتونو ببینید. این لوبیا داره برای اولین بار میگه مامان بابا سلام. بیاین بهش خوش آمد بگید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین کلمات چنگی زد بر قلب بزرگمهر که آن طرف پرده، همچنان سر جایش نشسته بود. درد در سینه اش پیچید. کوبش قلبش بی امان بود. ده سال حس حقارت به پایان رسید. تیغه بینی اش تیر کشید. ده سال درد انباشته شده در قلبش با این اتفاق مرهمی می یافت. خدا او را دیده بود. خود را محکم نشان می داد ولی سالها حس تلخ تحمل شدن، مرهون لطف ناهید بودن، او را از درون به زانو درآورده بود. و حالا این بچه که دکتر لوبیا خوانده بودش، اکسیری بود که دردهایش را التیام می بخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستان لرزانش را روی زانوانش گذاشت و برخاست. به آن سوی پرده رفت و اولین چیزی که دید تصویر سیاه وسفید مانیتور روبرویش بود که مرتب تکان می خورد. چشمانش تر شد. قلبش سنگین می تپید. دستانش مشت شد تا لرزشش آبرویش را به حراج نگذارند.سعی کرد پلک نزند مبادا مهمان چشمش آبرویش را ببرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر سرش را برگرداند و با همان لبخند گفت: ببین بابایی، این منم، لوبیای شما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرف، اولین جرعه آن اکسیر بود و لبخندی بر لبان بزرگمهر آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر انگشتش را روی چیز سفیدی در مانیتور گذاشت. ادامه داد: حالمم خوبه. هیچ مشکلی ام نیست. هفت هفته و سه روزه امه. نُه مهرسال دیگه اگه خدا بخواد به دنیا میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زن و مرد کنارش نگاه کرد که هر دو به مانیتور خیره بودند و از تماس چشمی با همدیگر امتناع می کردند. فرار دو نگاه قهوه ای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت مرد قرمز شده بود و این بار در چشمانش برقی دیده می شد. اگر چه آن دو با هم سرد بودند ولی ظاهرا آقای پدر به این لوبیا حسی داشت که با تمام وجودش سعی میکرد مانع از ریزش اشک حلقه بسته در چشمانش شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الآن صدای قلبشو نمیشه شنید نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر در جواب بزرگمهر گفت: نه، باید تا دوازده هفتگیش صبر کنید. ولی اینو تقدیم می کنم به باباییش تا یادگاری نگه داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو برگه ی سیاه و سپید کوچکی به او داد که یک لوبیای سفید در حجمی از سیاهی جا گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای اولین و آخرین بار می پرسم. دلم میخواد باهام صادق باشی. واقعا بچه ی منه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی از این سوال تکراری خسته شده بود. نگاه از روبرو گرفت و به بزرگمهر دوخت که پشت فرمان نشسته بود و منتظر او را نگاه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این با دست پس زدن ها و با پا پیش کشیدن های او کلافه شده بود. دردش را نمی فهمید. روزی می خواست و دیگر روز بچه را پس می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر وقتی جوابی نگرفت، پوفی کشید و گفت: اگه هست، نمیخوام با گرفتن آزمایش دی ان ای اذیتش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرف من برات سنده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر روی فرمان ضرب گرفت. هنوز در کوچه کناری ساختمان پزشکان بودند. او امروز میخواست اتمام حجت کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باور میکنم. ولی اگه دورم زده باشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستقیم به گلی نگاه کرد و گفت: هیچ چیزی رو تضمین نمی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی دست به سینه شد و گله مند گفت:این بچه توئه. خودتم اینو میدونی و تقریبا مطمئنی که اگه نبودی الآن اینجا ننشسته بودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر سرش را به نشانه ی تایید تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی سعی کرد خونسرد ادامه دهد: درسته که بچه توئه ولی من نمیخوام نگهش دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر حرصی به طرف او چرخید: دیگه برا این تصمیم دیره خانم کوچولو. قبل از این که دوره بیفتی دنبال من باید فکراتو میکردی. الآنم اون کاریو میکنی که من میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی دسته ِ کیفش را محکم فشار داد و دندان هایش را روی هم سایید: برا تو که بد نمیشه، این منم که میرم زیر سوال. نجابتم. بی گناه بودنم. زندگیم. همه چیزم. همه چیز. چرا باید این کارو با خودم کنم؟! چرا؟ فقط یه دلیل درست و حسابی بیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتهایشان یک وجب بیشتر فاصله نداشت. هر دو با خشم به یکدیگر نگاه می کردند. شمشیرها از رو بسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر غرید: نگهش میداری، نگهش میداری چون اون یه معجزه است. چون بچه ی منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهای گلی بالا پرید: معجزه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد پوزخند زد و ادامه داد: آره اونم چه معجزه ای! نیومده همه چیزو ریخته به هم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر پوفی کشید. روزگار برای او کج چرخیده بود و حالا که می خواست کمی خوش خدمتی کند، دخترک سرقوز افتاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی فکر کرد. به این دختر اجازه نمی داد بچه ای که بعد از این همه سال وارد زندگی او شده بود را به همین راحتی از بین ببرد. حالا زمان حفظ وجهه اش نبود. دستش را روی جیبش کشید آنجا که عکس سیاه و سپید لوبیایش را گذاشته بود. طعم این لحظاتش ملس بود و دلش از این مزه ضعف می رفت. این بچه از تمام دارائیش با ارزش تر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس دست به طرف داشبورد برد . چند برگه را خارج کرد و روی پای گلی انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی نگاهی به برگه ها که بی شباهت به برگه ی آزمایشگاه نبودند، کرد و سپس به بزرگمهر چشم دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام پرسید: اینا چی ان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر نگاهش را گرفت و به کوچه ی نسبتا خلوت داد و گفت: خدا رو شکر پرستاری، پس می فهمی یعنی چی. بخونش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی برگه ها را باز کرد. هر چه بیشتر دقت می کرد و آزمایشات بیشتری با تاریخ های متفاوت می خواند، گره اخمش باز می شد و ابروهایش به طرف بالا راه کج می کردند. نگاهی به اسم انداخت: بزرگمهر مصطفوی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمبهوت و خیره به برگه ها نگاه می کرد. همه چیز در نظرش بازی می آمد. پس این بچه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهانی باز گردن کج کرد و به مرد اخم کرده نگریست. برگه را چند بار تکان داد: این.این شوخیه دیگه! داری کاری میکنی که من این بچه رو نگه دارم. نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهای پهن و کوتاه بزرگمهر بهم پیوند خورده بود و چند چین روی پیشانی اش خودنمایی می کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه گلی توپید: خودمو مسخره ی تو کنم که چی بشه دختره ی احمق. ده ساله ازدواج کردم با دختری که عاشقش بودم و هنوزم هستم. هشت ساله فهمیدم که عقیمم. به هر دری زدم تا به ناهید بچه ای بدم و شادش کنم ولی نشد. اون از حق خودش گذشت تا من بیشتر از این عذاب نکشم. با این وجود عیبمو هیچ وقت به روم نیاورد( آهی کشید). حالا چرا بچه ی من به جای اینکه تو شکم اون زن فداکار باشه تو شکم توئه، خودمم در جوابش موندم. این نه جواب صبر اونه نه من. حالا هم به تو اجازه نمیدم این بچه رو بندازی. تو هم نمیتونی حق پدر شدن رو بعد از ده سال و شاید فقط یکبار در زندگیم از من بگیری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی سکوت پیشه کرد. با خود گفت: چرا همه چیز پیچیده به هم؟ چرا من؟ دیگه هیچ دختر دیگه ای تو این شهر نبود؟ چرا خدا درست انگشتشو گذاشت روی من؟ چه فرقی بین منو بقیه بود؟ دیوار من یعنی اینقدر کوتاه بود؟ اصلا از کجا این یارو راست بگه؟ خدا! گیج شدم. من این بچه رو نمیخوام. حالا چه گِلی بگیرم سرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا او بود که در قبول حرف های مرد تردید داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گیجی گفت: اگه تو عقیمی پس این بچه از کجا اومده؟! ها؟! یه چیز دیگه جور می کردی واسه حفظ بچه ات؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را برای نفی حرفهای بزرگمهر به طرفین تکان داد و گفت: دروغ میگی. داری دروغ میگی. بچه ی تو، تو شکم منه. اون وقت میگی عقیمی! خنده داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر فریاد کشید: احمق. چی خنده داره؟ ها؟! بدبختی من خنده داره؟! درد من خنده داره؟! ده سال تحمل، خنده داره؟!( دستش روی فرمان مشت شده بود)اگه بچه داشتم که الآن تو اینجا وَرِ دل من ننشسته بودی، به ریش من بخندی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره دستی روی جیب کتش کشید. نفس عمیقی کشید، اکسیرش این دردها را درمان می شد. مطمئن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی برگه ها رو تکان داد: ولی این برگه ها میگن تو نمی تونی بچه دار شی! ولی الآن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر آرام گفت: باورش برای منم سخت بود. ولی حالا که هست. حالا این معجزه سهم من شده و من هر جوری شده اونو میخوام. باید با داداشت حرف بزنم. باید در مورد شرایط صیغه و خیلی چیزا حرف بزنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی برآشفت، خشمش را در چشمانش ریخت و حواله او کرد: خیلی راحت از صیغه و بچه حرف می زنی! چرا که نه! بعد از هفت ماه بچه ات میاد تو بغلت و کیفشو میکنی. منم از زندگیت میندازی بیرون. ضرر نمیکنی که. این وسط من و خانواده امیم که می سوزیم. در ضمن باب اطلاع جناب عالی داداشم خواسته بچه رو نگه ندارم که اگه نگهش دارم سرمو گوش تا گوش می بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر خونسرد گفت: این مشکل تو و داداشته. یه تاریخ می گیرم برای محضر. بهت خبر میدم. حالا هم می تونی بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خم شد و در طرف گلی را باز کرد. با دستش بیرون را نشان داد و گفت: به سلامت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی پر سرو صدا پیاده شد و محکم در ماشین را به نشانه اعتراض به هم کوبید. هنوز قدمی برنداشته بود که برگشت و با انگشت به شیشه ماشین زد. شیشه به آهستگی پایین آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تمسخر لبخندی روی لبانش نشاند و گفت: این مشکل تو و ناهید جونته که بچه دار نمیشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا انگشت به شکمش اشاره کرد و ادامه داد: شکم خودمو بچه ی خودمه. هر کاری دوست داشته باشم میکنم و بعد بهت خبر میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار دستش را به سمت خیابان گرفت، تلافی جویانه گفت: حالا هم می تونی بری. به سلامت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره بزرگمهر را دید که لحظه به لحظه بیشتر در هم می رفت. این مرد بد عصبانی می شد. کمی از نتیجه ی حاضر جوابی اش ترسید. با قدم های تند به طرف خیابان رفت ولی هنوز بیشتر از چند قدم نرفته بود که بازویش کشیده شد. وقتی برگشت مرد روبرویش به حدی عصبانی بود که علاوه بر پوستش سفیدی چشمانش هم قرمز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر از بین دندان هایش غرید: تحمل من حدی داره دختر جون. وقتی به نقطه جوش برسم خودی و غریبه نمی شناسم. تر و خشک نمی شناسم. همه رو با هم می سوزونم. قبلا هم گفتم تو سنی نیستم که باهات خاله خاله بازی کنم. مثل آدم میری داداشتو راضی میکنی میاری پای میز مذاکره. وگرنه من میام دم خونه ی داداشت واسه حرف زدن ولی اون موقع به آرومی الآن نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباحرص گلی را هل داد که نتوانست تعادلش را حفظ کند، با پشت به زمین خورد و صدای آخش بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر بدون توجه به او به سمت ماشینش رفت. سوار شد و به سمت خیابان راند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این همه استرسی که این چند وقت تحمل کرده بود، جای تعجب بود بچه در شرایط خوبی به سر می برد. حوصله ی بلند شدن از رختخوابش را نداشت. این بچه برای او حکم نابودی را داشت و برای بزرگمهر، معجزه. چه عدالتی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرار بود با نگه داشتن این بچه چه چیزی عایدش شود؟! قرار بود زن صیغه ای مردی شود که بعد از اتمام مدت آن، باید بچه را به او تحویل میداد و به خانه اول باز می گشت. خانه اول؟!هیچ گاه، هیچ چیز مثل اول نمی شد، چه حالا چه زمانی که بچه را به دنیا می آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجرات زنگ زدن به داداش را نداشت. چه می گفت؟ که این بچه برای آن مرد یعنی ده سال انتظار؟ و برای او یعنی تمامِ عمر آوارگی؟ برای بزرگمهر یعنی معجزه و برای او یعنی کیش ومات؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای باز شدن در او را از افکار پریشانش جدا کرد. فاطمه همخانه ی شمالی اش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا شام بخور. دم پختک درست کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی نگاه غمگین گلی را دید، همانجا کنار دیوار روی زمین نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: چند وقته تو چته؟! از شب یلدا به این ور ریختی به هم. از کرج هم که برگشتی، همش تو خودتی و گوشه اتاق دراز کشیدی. آقات بدتر شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک از گوشه چشم گلی چکید و روی بالش افتاد. لبانش برای درد دل باز نمی شد. هر گوشی برای حرف های سنگین او محرم نبود. این مسئله فقط مربوط به او نبود. چند خانواده گرفتار این جریان بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه به کنار او آمد، اشک گلی را پاک کرد و گفت: تی قربون بُشُم. میدونم آقاتو خیلی دوست داری ولی کاری از کسی بر نمیاد. تو هیچی نخوری، خودخوری کنی حالش خوب میشه؟ اینارو که من نباید بگم. خودت تو بخش روزی چند بار به همراه مریضا اینارو میگی. پاشو تنهایی غذا نمی چسبه. پاشو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی نشست. بینی اش را بالا کشید و گفت: باشه برو من یه زنگ به داداشم می زنم میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه اتاق را ترک کرد و موقع خروج در را روی هم گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی آب دهانش را به سختی قورت داد. نفس عمیقی کشید و با دستان لرزانش شماره را گرفت. بعد از دو بوق صدای داداش در گوشی پیچید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الو گلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(سکوت)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-رفتم دکتر امروز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir