داستان زندگی دختری که ناخواسته پا به دنیایی میزاره که توی اون جا نداشته ولی حال یه نقش مهم داره زندگی میکنه کنار مردی که از 13 سالگی اونو خریده بوده بهش ادم کشتن رو یاد میده و اریس پاک و با احساس این قصه میشه قاتل، پاکه ولی دستش به خون هزار نفر الوده است . اون دختر مهربون حالا احساسش سرده مثله یخ..و همه گول زیبایش رو میخورن.و اون میکشه و فقط پوزخند میزنه به دنیای ادمی که فقط توی اون هوس شناخته شده است.

ژانر : پلیسی، عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۲۵ دقیقه

مطالعه آنلاین قاتل دوست داشتنی (جلد اول)
نویسنده: noghre

ژانـر :#پلیسی #عاشقانه

خلاصه:

داستان زندگی دختری که ناخواسته پا به دنیایی میزاره که توی اون جا نداشته ولی حال یه نقش مهم داره زندگی میکنه کنار مردی که از 13 سالگی اونو خریده بوده بهش ادم کشتن رو یاد میده و اریس پاک و با احساس این قصه میشه قاتل، پاکه ولی دستش به خون هزار نفر الوده است . اون دختر مهربون حالا احساسش سرده مثله یخ..و همه گول زیبایش رو میخورن.و اون میکشه و فقط پوزخند میزنه به دنیای ادمی که فقط توی اون هوس شناخته شده است.

هرکجاهستم باشم

آسمان ماله من است

پنجره،فکر،هوا،عشق، زمین،مال من است

چه اهمیت دارد؟

گاه اگر میرویند

قارچ های غربت؟

من نمیدانم

که چرا میگویند اسب حیوان نجیبی است

کبوتر زیباست.

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست.

واژه ها باید خود باد

واژه باید خود باران باشد

جترها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید

عشق را زیر باران باید جست

*****

نفس عمیقی کشیدم وسایلم رو توی ساک چرم کوچیک ولی جا دارم ریختم و اروم با قدم های محکم و با غرور و چهره ایی خونسرد از ساختمان بیرون اومدم.

ریلکس با قدم ها منظم درحال که پالتوی قهوه ایی سوخته ای رنگم را مرتب میکردم به سمت بنز مشکی رنگی که ان سمت خیابان منتظرم بود رفتم.

در رو باز کردم و نشستم تاماس با چهره جدی که لبخند محوی چاشنیش شده بود نگاهم کرد.صدای بم و مردونش توی گوشم زنگ زد.

تاماس-تموم شد؟

نگاه سرد ویخ زدم رو برای چند ثانیه بهش دوختم-اره.

سرشو به علامت فهمیدن تکون داد

تاماس-حرکت کن.

این جمله رو به راننده گفت و اونم به راه افتاد.

تاماس-امشب رئیس یه مهمونی دعوته ...سوژه مورد نظرم هست باید مثله همیشه عالی باشی.بی نقص ..اسمش رودلف کارنه تجارت میکنه ، به ظاهر لباس ولی کار اصلیش کوکائینه.جلو راهمون سنگ میندازن...دستوره باید کارشو تموم کنی.

با دقت تمام حرفاش رو به خاطر سپردم.

-خوبه.همین امشب تمومش کنم؟

تاماس نگاه کوتاهی بهم کرد-خوبه...خسته که نیستی؟

کمی فکر کردم«من خستم؟»

-نه

ماشین جلوی برج شیشه ایی رنگ رئیس متوقف شد. در ماشین رو باز کردم بی حرف پیاده شدم و به سمت ورودی رفتم.درچرخان برج رو فشردم و وارد شدم به سمت اسانسور شیشه ایی رفتم و وارد شدم دکمه 30 رو فشردم واسانسور حرکت کرد .

ارتفاع!..روزی به سرحد مرگ ازش میترسیدم ولی حالا...هه ارتفاع بی معنیه گاهی هم لذت بخش بزای منی که شغلم کثیف ترین شغله.

اسانسور متوقف شد به سمت در انتهای راهرو رفتم دو بادیگارد غول پیکر دم در با دیدنم سری به تعظیم خم کردن. بی حرف کارت کشیدم و در با صدای بوقی باز شد. با خونسردی وارد شدم

ساک دستیمو روی مبل چرم پایه فلزیه توی سالن مربعی شکل خونه انداختم ونفس عمیقی کشیدم موهای مشکی رنگم رو از توی صورتم کنار زدمو به سمت اشپزخونه رفتم لیوان ابی پر کردم و خوردم. دستمو به لبه کابینت های سفید و مشکی ساده ولی شیک خونه تکیه دادم لیوان رو روی کابینت گذاشتم و به سمت ساک رفتم.

ساک رو برداشتم و به طرف شومینه بزرگ و کنده کاری شده فوقلاده شیک خونه که از سمت در و اشپزخونه اصلا دید نداشت رفتم دکمه کنار شومینه که ماهرانه مخفی شده بود رو فشردم و شومینه کنار رفت اتاق یک دست سفید که اسلحه های سیاه رنگ روش لکه اندخته بود جلوی روم ظاهر شد .به میز بزرگ سمت چپ اتاقک رفتم و ساک را روش گذاشتم.

اسلحه ی جدا شده ام را دوباره سرهم کردم و روی دیوار روی قلاب های مخصوص زدم فشنگ هارو توی جعبه ریختم و کلت کمریم رو برداشتم و مشغول تمیز کردنش شدم.

اِریس....اریس

سرم رو بلند کردم مارتین توی عرض اتاقک سفید ایستاده بود و با چهره جدی و نگاهی گرم به من نگاه میگرد.

سرد نگاش کردم-سلام کی اومدی؟

به طرفم اومد خودم سرگرم اسلحه توی دستم کردم بوی تلخ ادکلونش رو پشت سرم حس کردم حرفی نزدم دستاش دور کمرم حلقه شد چونش رو روی شانه م گذاشت ونفس عمیقی کشید

مارتین-تازه اومدم...چرا هنوز اماده نشدی؟...چند دقیقه دیگه ارایشگرت میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستامو به میز تکیه دادم لعنت به بابا تقصیر اونه که من توی دست مارتین اسیرم همش تقصیر اون و لیداست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف مارتین چرخیدم لبخند مغروری بهم زد-خوشکل شدی...رنگ قهوه ایی بهت میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کوچکی زدم بوسه کوتاهی روی لبم زد برای پیشگیری از هر اتفاقی اروم از حصار دستاش فرار کردم وگفتم-من میرم اماده بشم...عکس رودلف کارن رو برم بزار یکم اطلاعاتم میخوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدونه اینکه منتظر جوابی از طرفش باشم به اتاقم پناه بردم در روبستم و بهش تکیه دادم.میترسم...از اینکه بزرگ شدم میترسم..9 ساله توی دستاش اسیرم ولی الان ازهمیشه بیشتر میترسم.با اینکه اون فقط به من اعتماد داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس هام رو در اوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاقم طبق معمول قفل بود وارد حمام شدم تن یخ زدم روبه دست داغی اب وهوای بخار گرفته حمام سپردم خاطرات گذشته مثله فیلم جلوی چشمم بودند گاهی اصلا دلم نمیخواد چشم هام رو ببندم. دیگه دختر بچه 9 سال پیش نبودم دختری که با بی رحمی تمام به دست پدر و نامادریش بیرن انداخته شده بود .دیگه دختر بچه لرزان وترسو نیستم.حالا خیلی فرق کردم ،خیلی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم از حمام بیرون اومدم حوله سفید به پوست سفید تنم جلوه میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای مشکی رنگم رو توی حوله پیچیدم که صدای در اومد صدای اروم سرد ظریفم سکوت اتاق رو که شکسته شده بود رو پر کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ظریف زنانه ایی از پشت در اومد صدای شیلا بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیلا-منم خانم .برای ارایشتون اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو باز کردم شیلا با لبخند وارد شد از بودن توی یک اتاق باهاش معذب بودم اونم با این وظع چون شیلا که به جنس زن علاقه شدید داشت از نگاهاش متنفرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه کشداری به تنم انداخت تنی که زیر حوله کوتاهی پنهان شده بود. کاوری لباسی رو روی تخت گذاشت و به سمتم اومد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل همیشه در سکوت کارش رو شروع کرد موهای مشکیم روکه تضاد پوستم بود وبلدیش تا ارنجم میرسید رو فر درشت کرد و دورم آزاد گذاشت. ارایش ملایم روی صورتم نشوند و سایه محو دودی نقره ایی پشت پلکام کشید چشم های نقره ایی رنگم که حلقه پرنگ مشکی دورش بود از هر وقت دیگه بیشتر جلوه میکرد روژ کم رنگ کالباسی روی لبم کشیده شد وبا کمی برق لب برجسته ترشون کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا شدم خیلی زیبا مثله همیشه از شیلا تشکر کردم و ازش خواستم بره و اون با بی میلی رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت لباسی که شیلا اورده بود توی اتاق رفتم در کاورش رو باز کردم لباس شب نقره رنگ سرتا سر سنگ دوزی شده فوقلاده زیبا پشت کمرش باز بود لباس رو پوشیدم دو تکه پارچه از روی سینهام رد میشد.میشه گفت نیمی ازشون میپوشوند ولی گردی سفتی و سفیدی تنم رو و برجستگیهاش رو به رخ میکشید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم«چطور بعد از این همه سال هنوزم باکره هستم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس رو پوشیدم. کلت کمریم رو توی بند چرمی رنگی که دور رونم بسته بودم گذاشتم و صاف ایستادم کفش های نقره ایی رنگم رو هم پوشیدم از عطر گرون قیمتم به خودم زدم و کیف نقره رنگ تمام سنگم رو هم برداشتم و از اتاق خارج شدم سنگینی دو چشم قهوه ایی روم بود سرم رو بلند کردم مارتین داشت به شيء قیمتیش نگاه میکرد ولی کارم دیگه داشت تموم میشد به طرفم اومد مثله همیشه نگاه سرد و بی احساس من بهش دوخته شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین با لبخند محو تکه ایی از موهامو بین انگشتاش گرفت-میگم نظرت چیه ماموریت رو بیخیال بشیم؟ وقت واسه تموم کرد کار رودلف زیاده !..اینطور نیست عزیزم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم سوال احمقانه همیشگیش رو پرسید نمیدونم چرا شاید چون 9 سال همخونش هستم این جوریه.نمیدونم به هر حال تا به حال خیلی بهم احترام گذاشته که از حدش نگذشته .. شاید نتونست از نگاه سردو التماس امیز من که میخواستم کاری نکنه بگذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادت باشه اریس تو فقط یه دختر طرد شده ایی که الان توی دست رئیس باند یه مشت قاتله یادت باشه که اسیری و شدی مثله اونا ...یادت باشه دستت به خون الوده شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه عزیزم بهتره اطلاعات لازم رو بهم بدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو توی گودی گردنم فرو بردو اروم به گردنم بوسه زد ولی من خالی از هر حسیم.همین خالی مناسب منه..مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره مارتین ازم دل کند و به سمت میز رفت دو تا ورقه برداشت و به سمتم اومد ازش گرفتم دوتا عکس بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین-بهت از قبل گفتن اسمش رودلف کارنه شغل اصلیش صادرات کوکائینه یه مدتیه توی کارام سرک میکشه اختلال ایجاد میکنه .میخوام بی صدا تمومش کنی مهمانی امشب خونه اونه میخوام جنازش رو به زیباترین شکل روی تخت پیدا کنن در ضمن تو باکره میری همینطورم برمیگردی اتفاقی بیوفته حتی ناخواسته..برام مهم نیست بهتره همون شب خودت هم بمیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش خوب میدونست مشکلی پیش نمیاد نگاه سرد و ارومم رو به چهره مرد دوختم دو چشم سیاه چهره کاملا معمولی ولی جذاب هه توهم به درک واصل شدی مسیو کارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهتره بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت در رفتم پاشنه های فلزی کفشم صدای نازکی رو ایجاد میکرد اندام موزون و پیچیدم توی اون لباس زیباتر شده بود ومن اصلا راضی نبودم از اینکه برام مهم نیست بقیه بدنم رو ببینن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو دور بازوی مارتین حلقه کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهتره بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین چشمکی بهم زد و گفت- بریم عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت اسانسور مخصوص ماشین ها رفتیم بنز مشکی تمیز مارتین برق میزد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده در رو برامون باز کرد اول مارتین و بعد من سوار شدم..هرچی باشه..اون رئیسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره به راه افتادیم خیابون های قشنگ پاریس نگاهم رو به خودش خیره میکنه.ساختمان های سربه فلک کشیده اش ..ساختمان های قدیمی با طرح های زیباش زیبایی رود سن..همه و همه منو جذب میکنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم به یاد میارم بار اولی رو که این خیابون هارو دیدم چقدر خوشم اومده بود اون موقع مارتین 26 سالش بود خوب یادمه چقدر ذوق داشتم تمام ترسم رو فراموش کردم اره ترس...روزی من هم میفهمیدم ترس یعنی چی...ولی الان!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هامو بستم و بازم اون خاطرات تلخ جلوی چشمم رژه رفتن و منو برای انتقام مصمم تر کردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریس...عزیزم نمخیوای پیاده بشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هامو باز کردم...کی رسیدیم؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا...الان پیاده میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در توسط راننده باز شده بود مارتین منتظر من ایستاده بود اروم دست مارتین رو گرفتم و پیاده شدم همه نگاه ها به سمت ما بود مارتین لبخند زد دندان ها ردیف و سفیدش چهرش رو زیباتر کرد...کی میدونه این ادم یه قاتله؟..من چی؟..درمورد من چی فکر میکنن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم لبخندی که دل هر مردی که اونجا بود رو بی شک برد....دستم رو دوباره دور بازوی قوی و تنومند مارتین حلقه کردم...چقدر بزرگ شدم !...یادمه وقتی اولین بار باهاش هم قدم شدم ازترس دستش رو محکم گرفته بودم قدم به زور تا کمرش میرسید ولی حالا!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر اونشب ترسیده بودم..کوچیک بودم هرچند مارتین هر چند لحظه یکبار بهم لبخند اطمینان بخشی میزد که نترس من اینجام...اون مواقع چند سالم بود؟..فکر کنم 13 سال...اره 13 سالم بود که بابا از خونه بیرونم کرد ..چطوری سر از پاریس دراوردم؟.نمیدونم ولی هنوزم صدای کشتی ها توی گوشمه سایه هایی رو که منو اوردند رو یادمه...ولی مارتین!... از کجا پیداش شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد سالن بزرگ و مجللی شدیم چشمم همه جا رو گشت دو بادیگارد جلوی در ورودی دور تا دور سالن بادیگاردهایی ایستاده بودند...لبخند زدم...همیشه امنیت زیاد بالا هم جواب نمیده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میز های پایه بلندی که روشون گل های رز سفید و لیلیوم زرد گذاشته شده بود با فضای سفید و طلائي سالن همخونی زیبا و جالبی داشت مرد ها و زن های ثروتمند کنار هم ایستاده بودند و با هم صحبت میکردند و گاهی هم میخندید صدای موسیقی ملایم و کلاسیک دلنشین و گوش نواز بود...حیف که چنین مجلسی رو قراره خراب کنم..حیف.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مارتین که توی کت و شلوار خوش دوخت و قیمتی کنارم ایستاده بود نگاه کردم اروم سرش رو نزدیک گوشم اورد با اون کفش ها تقربیاً هم قدش شده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- همه چیز مرتبه نگران نباش چهارتا از بادیگارد ها ادمای خودمون هستن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به علامت فهمیدن تکون دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین - داره میاد ..حواصتو جمع کن.....حرفام یادت نره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم مارتین لبخند زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رودلف با کت و شلوار دودی براقی که طرح یکی از معرف ترین طراحان فرانسه بود به طرفمون اومد لبخند جذابی روی لبش بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رودلف- خیلی خوش امدید مسیو اندرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین با لبخند باهاش دست داد و گفت- ممنون مسیو کارن از اینکه تونستم در این جشن شرکت کنم بی نهایت خرسندم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رودلف چشم هاش به من افتاد به راحتی برق نگاهش رو دیدم لبخند محو و زیبای تحویلش دادم با چشم های که شیطنت ازش می بارید بهش خیره شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رودلف- این خانم زیبا رو به من معرفی نمیکنید مسیو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین لبخند پیروزمندانه ایی زد راضی بود که چشم رودلف رو گرفتم...اصلا کسی میتونست در برابر من مقاومت کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین - ایشون اریس ساخاریا هستند...دوست صمیمی من که امشب افتخار دادن و منو همراهی کردند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صیمیمانه با رودلف دست دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رودلف- خوش بختم مادمازل..من هم رودلف کارن هستم..خوش حالم که امشب فرصت اشنایی با بانوی زیبایی همچون شمارو دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم پشت دستم بوسه زد توی دلم پوزخند های تلخ بهش تحویل میدادم ولی روی لبم لبخند های جذابی بود که نشون میداد منم ازش خوشم میاد ..ولی اینطور نبود من فقط فرشته مرگشم.همینو بس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رودلف- بفرمایید..از خودتون پذیرایی کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو مارتین سری به علامت تشکر تکون دادیم و رفتیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین زمزمه کرد- عالیه دختر عالی...نا امیدم نکن اریس..نامیدم نکن....امشبم مثله هر بار عالی باش...من جنازشو میخوام..میخوام ببینم که مرده....کارشو بساز عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی نزدم...یکی از خدمتکار ها بهمون مشروب تعارف کرد یکی از جام های ودکا رو برداشتم ... به رودلف که از دور منو نگاه میکرد نگاه کردم جام شراب سرخ توی دستش رو بالا برد منم همین کارو کرد و بهش لبخند زدم... مارتین راضی از کارم فقط لبخند میزد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی از محتوای جام خوردم طعمش رو دوست داشتم...بد نبود...برای منی که مشروب میخورم بد نبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از مارتین جدا شدم و به سمت دیگه سالن بزرگ که با رولستر ها بزرگ و شیشه ایی خیلی زیبایی تزیین شده بود رفتم نگاهم به گروه نوازنده ها بود...بقیه ودکا توی جام رو یه ضرب خوردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میتونم به این بانوی زیبای تنها پیشنهاد رقص بدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند روی لبم نقش بست یه لبخند تلخ تلخیش از مشروب هم بیشتر بود. به طرف رودلف برگشتم...خودش داره به اغوش مرگ میاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- البته...هرگز رقصیدن با مرد جذابی مثله شمارو از دست نمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد ردیف دندان های سفیدش که از تمیزی برق میزد نمایان شد . دستش رو گرفتم دست دیگش دور کمرم حلقه شد با هم به وسط سالن رفتیم خیلی های دیگه هم بودند..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رودلف- خوب خانم زیبا...شما اهل کجا هستید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دروغ گفتم دروغی که از نظر شناسنامه ام حقیقت داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دورگه هستم...مادرم اهل اتریشه و پدرم هم روس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رودلف- پس بخاطر همینه که شما تا این حد زیبایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم- چشم های زیبا همیشه زیبا میبینه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رودلف- این تعریف بود یا تشکر ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم- شما فکر کن هردوی این ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رودلف- خوبه....کی به پاریس اومدید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر عجول

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یک ماهی میشه برای تفریح اومدم که اشنایی با شما شد جزئی از برنامه ام..واقعا این سعادتی کم یابی بود که نسیبم شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رودلف- خواهش میکنم...پس پاریس رو دوست دارید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم- پاریس شب های زیبایی داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش پر رنگ تر شد - اتاق من تراسی داره که وقتی توش می ایستی حس میکنی تمام پاریس زیر پاته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوبه....خوبه..داره کم کم پیش میره....عالیه ردولف کارن..عالی....کار منو اسون تر میکنی..و من راحت تر تورو به کام مرگ میفرستم...خیلی اسون و اهسته ..بدونه اینکه کسی متوجه بشه.ولی با این حال متاسفم ...من فقط یه وسیله هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوش حال میشم که ببینمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رودلف- پس یکم صبر کن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی دیگه با هم رقصیدیم چنان دستاشودور کمرم حلقه کرده بود فکر کنم بقیه فکر میکنن الانه که من فرار کنم..ولی من هنوز کاردارم...خیلی کار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت مارتین رفتم نگاه رضایت بخشی بهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- چطور پیش رفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور که نگاهم را به کسایی که وسط میرقصیدند دوخته بودم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب...دعوتم کرد به اتاقش...اخرین منظره ایی که میبینه پاریس زیر پاشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین - خوب....داره عالی پیش میره...قبلش بهم علامت بده...باید دوربین هارو واسه رفت و امادت از کار بندازیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ساعت گذشت همه چیز بر وفق مراده و من الان توی اتاق ردولف هستم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم دستاشو دور کمرم حلقه میکنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رودلف- خوب ... من خیلی دوست دارم که مهمان اتاقم باشی و بمونی..نظر تو چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو روی دستاش گذاشتم داغ بود...هوسباز..هه چقدر راحت ..اخر عمرته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده از خودم دورش کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داری زیاده روی میکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رودلف با خنده روی تخت بزرگش که رو تختی زیبای شیری و کرم رنگی روش بود اوار شد و گفت- چرا؟...من زیاده روی نمیکنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرفش رفتم صورتم رو یه سانتی متریه صورتش نگه داشتم نفس های داغش به صورتم میخورد باز هم هیچ حسی ندارم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا عزیزم داری زیاده روی میکنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم لب هامو روی لبش گذاشتم با ولع همراهیم کرد و من اروم اسلحه م رو بیرون اوردم صدایی نداره مجهزم اگر قرار باشه که صدای شبیک بپیچه که درجا منم کشته میشم...پس خیالم راحته...اسلحه رو روی شقیقه اش گذاشتم و بوسه اخر رو روی لبش گذاشتم. چشم هاش گرد شده بود با چهره ایی که ترس و تعجب توش موج میزد بهم نگاه کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رودلف- تو...تو داری چه غلطی میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم-عزیزم اروم باش...امشب زیاده روی کردی...نه امشب بلکه خیلی وقته داری زیاده روی میکنی...یادت باشه..دیگه توی کار مارتین اندرد دخالت نکنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بنگ..تمام تخت خواب غرق خون شد تیری که به گیج گاهش خورده بود کارش رو درجا تموم کرد با لبخند تلخی به لب اسلحم رو سر جاش گذاشتم نگاهش به دستام کرد دستکش های نازک نامرئی واقعا کارامده.انگار که هرگز من به این اتاق نیومدم هیچ اثر انگشتی نیست..هیچی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

. از اتاق بیرون اومدم وبا خیال راحت با طرف مارتین رفتم سرم رو بالا پایین کردم لبخند زد و با جدیت اومد کنارم دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و روی موهام رو بوسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- عالیه... مثل همیشه گل کاشتی...در اضای این کار مهمت چیکار میتونم برات بکنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند نگاهش کردم..وقتش بود..باید میگفتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم خونه بهت میگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- باشه.بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت در خروجی حرکت کردیم هر دو کنار هم از در خارج شدیم خدمه ماشین رو برامون اوردن و راننده در رو برامون باز کرد سوار شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلمات رو توی ذهنم مرتب میکردم...دوست داشتم برم..میخواستم برم..برای انتقام..این همه ادم کشتم که کشتن اون برام اسون بشه..نمیخوام کم بیارم..باید بکشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا متوجه گذر زمان نشدم خودم رو توی خونه پیدا کردم مارتین رو به روم روی مبل نشسته و جدی بهم نگاه میکنه...شاید اون از جمله بریم خونه چیز دیگه ایی برداشت کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- میشنوم اریس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو بهش دوختم...و سعی کردم که اروم باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مارتین یادته که منو اوردی به خونت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو به علامت اره تکون داد حرفی نزد یعنی ادامه بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه..من به خونت اومدم فقط 13 سالم بود...خودت خوب میدونی که من یه ایرانیم...من میخوام...میخوام در قبال تمام خون هایی که ریختم برات...تمام قتل هایی که برات انجام دادم ازت یه خواهش کنم...میدونم که پول زیادی بهم دادی و حتی گذاشتی برم دانشگاه میدونم.میدونم منی همسر خودت معرفی کردی و یه ازدواج سوری داشتیم هرچند من مسلمانم تو مسیحی و من تو فقط سندی زن و شهوریم...میدونم که اگر تو نبودی من الان یه مهندس...یه قاتل نبودم...ممکن بود فقط یه هرزه خیابونی شده باشم ولی الان هنوزم باکره هستم هنوزم طعم هوس رو نچشیدم...ولی تنها خواسته من از تو که اینقدر بهم لطف کردی اینکه...اینکه بزاری برم...میخوام برم ایران...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین مات و مهبوت بهم نگاه میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- میخوای بری ایران؟....چرا؟....اونجا چیکار داری اریس؟.....میخوای چیکار کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میخوام انتقام..بگیرم...بعدم میخوام همونجا زندگی کنم شایدم برگردم پیشت....ببین تا حالا هر چی گفتی نه نیاوردم ..تو هم..نه نیار..خواهش میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- باید فکر کنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم از جاش بلند شد کراواتش رو شل کرد و به سمت اتاقش رفت سرم رو انداختم زیر بغض کردم..مثله تمام این 9 سال...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم کفش هامو در اوردم و خم شدمو برداشتمشون به سمت اتاقم رفتم در رو بستم لباس هامو اروم دراوردم...اسلحم رو انداختم روی میر توالت سفید رنگ اتاقم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برهنه شدم..و جواهراتم رو داوردمو گذاشتم روی میز توالت به سمت حمام رفتم..وان رو پر اب ولرم گردم. و اروم توش دراز کشیدم..امشب بازم ادم کشتم..امروز دوتا ...من درهفته چند تا ادم میکشم؟..کی شدم یه قاتل حرفه ایی؟..کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرمی اب حالم رو خوب نمیکرد چشم هامو بستم ... سعی کردم چهره مادرم رو به یاد بیارم...مادرم شمالی بود..زیبا بود چشم ابرو مشکی..اه یادم رفته بود..مامان و من خیلی شبیه هم هستیم..ولی نه من بیشتر به مادر بزرگم که اصلا ندیدمش شبیهم....اره حتی رنگ چشمام...مامان میگفت تو شبیه مادرمی....اسم مامان بزرگم چی بود؟..اهان ماهرخ...اره ماهرخ....بابام تهرانیه....اسمش اردلانه.. حاج اردلان بهزاد تک پسری که نسل خانوادش رو ادامه میداد بین سه تا برادر فقط پدر بزرگم پسر دار شد که اونم بابای منه...چقدر دلم واسه ی باراد تنگ شده....برادر دوقلوم..کپی هم...با هم مو نمیزدیم...تنها تفواتمون موهامون بود که مال من بلند و ماله اون کوتاه بود...چقدر دلتنگشم..اونم الان 22 سالشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیدا...حقیر ترین موجود روی زمین...زنی که 7 سال از بابام کوچیک تره..یه پسر داره به اسم سهند..پنج سال از من بزرگتره..شبیه لیدا نیست...چشم های درشت قهوه ایی روشن که گاهی عسلی میزنه...همین..فقط همینش یادمه...دیگه هیچی یادم نیست...حتما تا الان ازدواج کرده..لیدا..لیدا...تمام بد بختی من زیر سر اونه...انتقام میگیرم هم از لیدا هم از بابای بی اعتمادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اب سرد شد از جام بلند شدم دوش سرسری گرفتم و اومدم بیرون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اب موهامو با حوله گرفتم تاپ سفید با یه شلوارک سفید که دو وجب بالای زانوم بود پوشیدم و پریدم توی تخت و خواب چشم های خستم رو ربود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای در اعصبام رو بهم ریخت چشم هامو به زور بازکردم عصبی توی جام چرخیدم و گفتم- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مارتین از پشت در اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- اریس..بیا بیرون باید با هم حرف بزنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیخ توی جام نشستم..یعنی تصمیم گرفته بود؟..نگاهی به ساعت کردم..7:32 دقیقه صبح بود...سریع بلند شدم و ابی به دستو صورتم زدم بی توجه به لباسام از اتاق بیرون اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین به سرو وضعم نگاه کرد و اشاره کرد روی مبل بشینم سریع نشستم روی مبل و منتظر بهش چشم دوختم...لبخند زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- نمیخوای صبحانه بخوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به علامت منفی تکون داد- نه بعد میخورم..بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به تاسف تکون داد و نفسش رو با صدا بیرون داد-واقعا روی تصمیمت هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به علامت مثبت تکون دادم و مصمم گفتم- اره ...میخوام برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه طولانی بهم کرد- راستش من زیاد موافق رفتنت نیستم..بعد از 9 سال..رفتنت ..خیلی یه دفعه ایی میشه اریس..من بهت عادت کردم... رفتنت برام سخته..میدونم ادم مغرور و سر سختی هستم ولی برای تو نبودم..راضی به رفتنت نیستم..ولی این حق توئه... ولی کاش بیشتر فکر میکردی...به هر حال من هر کاری بخوای برات انجام میدم.ولی طلاقت نمیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند روی لبم نقش بست نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و به طرفش رفتم خودم رو به اغوشش انداختم. سرم رو به سینه سفت و محکمش فشردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی مارتین..مرسی...هرگز فراموش نمیکنم..هرگز....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهامو نوازش داد- نبایدم فراموش کنی..من مردیم که ازت یه قاتل ساخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بلند کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- بریم صبحانه بخوریم..خیلی گرسنه هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم و ازش جدا شدم انگار بد درخواستی ازش کردم ولی بالاخره باید میرفتم..وقتش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اشپزخونه شدیم خدمتکار برامون میز رو چیده و رفته بود. صبحانه رو با مارتین صمیمی خوردم بعدم کناره هم روی مبل لم دادیم مارتین نشست منم سرم رو روی پاش گذاشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- برو دانشگاه کاراتو انجام بده...مدارکتو درست میکنم به اسم خودت...یه هفته ایی طول میکشه... بقیه تحصیلت رو توی ایران بگذرون..میسپارم برات یه خونه خوب توی تهران بخرن..دانشگاهتم نگرانش نباش..معدل خوبی که تو داری...از خداشون هم هست که بری توی دانشگاهشون ... وسایلت رو هم خدمتکارا جمع میکنن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور که حرف میزد موهامو هم نوازش میکرد..واقعا به هم یه جورایی وابسته شده بودیم.. مارتین هم مادرش و هم پدرش رو ازدست داده بود اونا هم هردو خلافکار بودند.. وقتی منو دیده ازم خوشش اومد و نگهم داشت اسم اریس رو برام انتخاب کرد اریس اسم یه الهه یونانیه به معنی الهه جنگ. و من شدم اریس...قاتل و بی احساس دختری که ازارش به مورچه هم نمیرسید شد من..منی که کنار یه خلافکار زندگی میکنم ولی در عین اینکه دستام الوده به خون صد ها نفره هنوزم پاکم...چقدر مسخره..پاک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم از خیابان شانزه لیزه میگذرم..این اخرین باره که دارم از اینجا رد میشم.؟..نفس عمیقی کشیدم اینقدر رفتم و رفتم که خسته شدم تاکسی گرفتم تا منو به دانشگاه ببره وارد دانشگاه شدم...همینطور که قدم میزدم به ادموند رسیدم..با دیدنم لبخند صورتش رو پر کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادموند- اوه اوه ..ببینید کی اینجاست..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه بچه ها به طرفم برگشتن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لوسی- اریس..کجایی دختر نیم ساعته منتظرتیم...شنیدیم داری میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم-سلام...اره درست شنیدید دارم میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لوسی با لب و لوچه اویزون-چرا؟..دلمون برات تنگ میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم- منم دلم براتون تنگ میشه عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لوسی پرید کنارم و دستاشو دور بازوم حلقه کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لوسی- استاد لوکی کلی از دستت عصبانیه میگه بهترین دانشجوی این دانشگده داره میره...کجا میخوای بری اریس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو به اسمون دوختم.-یه جای دور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لوسی- مسخره بازی در نیار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادموند- اوف این اریس که همیشه توی هپورته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم بلند خندیدم یه خنده مستانه و سرخوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیخیال بچه ها بیاید بریم چون امروز اخرین جلسه ایی هستش که باهاتونم...سه روز اخر رو میخوام کنار مارتین باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادموند- اروزی اینکه تو دوست دخترم باشی به دلم موند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده به بازوش زدم دوستای خوب و شوخی داشتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادموند- مگه دروغ میگم؟..اه ...تو هم با اون دوس پسر خوشتیپت نامرد هردوتاون بد جیگری هستین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده رفتیم سر کلاس فقط امروز کلاس دارم..بقیه روزا کلاس ندارم...و این وقت میشه که کنار مارتین باشم..هرچند میدونم با این درخواستم دیگه ممکنه چشم دیدنم رو نداشته باشه..تمام دیروز رو توی اتاق کارش بود و اصلا بیرون نیومد گاهی سخت میشه باور کرد که این ادم یه قاتله .. خوب شایدم حق داره..9 سال سرو کله زدن با یه دختر بچه13 ساله که حالا بزرگ شده..حتما وابسته میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد کلاس که شدم همه نگاهم کردن..شاید بهتر بگم از دخترای چشم ابی خوشکل کلاس بیشتر خواهان داشتم و این باعث میشد حرصشون بگیره ..حتی استاد لوکی هم بهم پیشنهاد دوستی داد ولی من گفتم که دوست پسر دارم. هه مارتین دوپست پسر منه؟ اون که شوهرمه... نه فقط یه همونخونه است.همین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاس خیلی زود تموم شد با همه بچه ها خداحافظی کردم..لوسی ابراز دلتنگی کرد دوستای خوبی بودیم توی این چند سال ولی رابطمون خیلی محکم نبود فقط یه ابراز دلتنگی ساده..ادموند هم مثله لوسی ولی شوخ صمیمی تر اون هم همینطور فقط ابراز دلتنگی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد خونه شدم...بوی سیگارفضای خونه رو پر کرده بود مارتین روی مبل نشسته بود و با ژست همیشگیش دود سیگارش رو بیرون میداد .به طرف پنجره رفتم و بازش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بازم تو اینقدر سیگار کشیدی؟....خوشت میاد اعصبامو بهم بریزی دیگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص و اخم برگشتم طرفش خونسرد نگاهم میکرد با اخم سیگارو از بین انگشتاش بیرون کشیدم ولی اون هیچ حرفی نزد شاید هر کس دیگه ایی بود الان جنازه شده بود ولی من...من چی؟...من یه دوست خوبم برای مارتین دوستی که با همه چیز هایی که درموردش میدونه بهش مغرور نشد حتی وقتی خواستم بگم دوست پسرمه ازش اجازه گرفتم با اینکه سندی زن و شوهریم. هرچند من به اسم ایرانیم همسر مارتینم ولی به هر حال توی دانشگاه با یه اسم دیگه هستم و توی اون سند من ازدواج نکرم اصلا توی شناسنامه هام اسمی نیست مارتین به ظاهر مسلمان شده و من رو سیغه 99 ساله کرده .یه جورایی با عقد دائم فرقی نداره ولی سیغه بین یه دختر مسلمان و یه پسر مسیحی اصلا کارامد نداره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو کج کردم..نگاهم رو به نگاهش دوختم...توی تاریکی خونه سیاه شده بودن رنگ چشماش. دستاشو گرفتمو جلوی پاش زانو زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مارتین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم کرد..بی حرف

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نیمخوای باهام حرف بزنی؟....قهری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد خیالم راحت شد پس قهر نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- سه روز اخر رو باهام میای مسافرت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- مسافرت...یه مسافرت عادی بدونه تجملات من و تو...میرم جنگل..یه جای خوب سراغ دارم...میخوام با تو برم..مدت هاست که تفریح بدونه زرق وبرق نداشتم...باهام میای اریس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و دستاشو فشردم.- البته..معلومه که باهات میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- پس بدو وسایلت رو جمع کن..چون میخوام همین الان راه بیوفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب نگاهش کردم خودش سریع به اتاقش رفت .نفسمو با صدا بیرون دادم و به سمت اتاق رفتم چند دست لباس برداشتم و ریختم توی چمدونم و اومدم بیرون چمدون رو هم دنبال خودم میکشیدم ... مارتین بیرون ایستاده بود حاضر و اماده ..فکر کنم از قبل برنامه اش رو چیده بوده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- اماده ایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هامو روی هم فشردم-اره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو که به طرفم دراز شده بود رو گرفتم و به راه افتادیم این بار راننده ایی نبود که در رو برامون باز کنه خودمون در رو باز کردیم و وارد شدیم مارتین پشت رول نشست و من هم کنارش روی صندلی جای گرفتم. به راه افتادیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهنگ ملایمی میخوند و هردو سکوت کرده بودیم..جنگل اطراف توی سیاهی جاده تاریک شده بود شایدم خوفناک. ماشین وارد راه خاکی شد بعد از مدتی کنار رودی متوقف شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- قبل از مرگ خانوادم...دوران بچگیم ..با مامان و بابام میومدم اینجا..خیلی خوش میگذشت..تو رو هم اوردم تا اینجا رو ببینی..یه خاطره خوب..واسه دوتا دوست خوب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش لبخند زدم از ماشین پیاده شدیم مطمعنم که بادیگاردا از دور مراقبمون هستن و نمیان توی دید ولی خوب بهتره حرفی نزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین از توی ماشین چادری در ارودم و بازش کرد کف چادر رو با پتو پر کردیم تا گرم باشه با هم با لبخندهای گرم و واقعی چوب جمع کردیم و اتیش درست کردیم..و رو به روی هم نشستیم و به اتش سرخ خیره شدیم.بدجنس از قبل همه جیز رو داده بود اماده کنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- تو که بری من خیلی تنها میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بلند کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه دوست دختر خوشکل بگیر تا تنها نباشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو کج کرد و بهم لبخند زد- اعتماد ندارم اریس..اعتماد ندارم...از کجا بارو کنم که همه مثله تو هستن؟...تو..9 ساله کنارمی ولی من جز به اغوش کشیدن و بوسیدنت هیچ کاره دیگه ای نمیتونم بکنم..اونا خودشون رو در اختیارم میزارن ولی زاتشون بده...خیانت کارن..منو بخاطر موقعیتم میخوان..نمیخوام به دستشون کشته بشم..بهشون اعتماد ندارم..نمیتونم بزارم مثله تو وارد خونم بشن..اونا هیچ شبیه تونیستن...شاید باورت نشه ولی من خیلی وقت ها بدونه تو خوابم نمیبره..معذرت میخوام ولی ...خیلی شب ها بهت دارو دادم تا بخوابی و من کنارت فقط دراز بکشم...امیدوارم ناراخت نشی ولی باور کن از حدم نگذشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهم نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اره مهم نیست چون خیلی ها منو بوسیدند ولی تو فرق داشتی تو تنها کسی بودی که بغلم کردی ولی من حتی جرات حرف زدن رو هم نداشتم .الان هم فرق داری چون من بازم جرات حرف زدن ندارم. اصلا اینقدر بهت اعتماد دارم که دلم نمیاد بهت حرفی بزنم. نه واقعا دلم نمیاد ... مارتین بهم پناه داده من حق ندارم چیزی بهش بگم.اونم یه مرده مثله همه شایدم بهتر از اونا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین-خوبه...پس امشبم مهمونم باش قول میدم که همینطوری که داری میای همینطورم بری..دست نخورده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسمو بی حرف بیرون دادم و لبخند زدم-بیخیال مارتین...تو با بقیه فرق داری...من فقط به تو اعتماد دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد- منم فقط به تو اعتماد دارم...بخاطر همینه که بدونه نگرانی شبا میخوابم...نمیترسم از اینکه نیمه شب قصد کشتنم رو داشت باشی...هم زیبا هم قابل اعتماد..همون چیزی که من میخوام..ولی تو...داری میری اریس..من دلم خیلی برات تنگ میشه..چطوری یکی مثله تورو پیدا کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دارم میرم که انتقام بگیرم مارتین...خسته شدم..9ساله که اشک نریختم...ترسیدم که سست بشم..ولی الان میخوام برم تا انتقام بگیرم..میخوام پدری که دخترش رو با دستای خودش کشت رو بکشم...نمیگذرم ..نمیگذرم.باید تقاص کاری که کرده رو پس بده..حاج اردلان بهزاد تک دخترش رو .. من رو با دستای خودش کشت..اون باید تقاص کشتن منو پس بده...من خدا نیستم..که بخشنده باشم....اونم دیگه پدر من نیست..ازش متنفرم....متنفر میفهمی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- اره عزیزم..اره...اروم باش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم و روی کنده بزرگی که روش نشسته بود نشستم سرم رو به سینش تکیه دادم دستاش دورم حلقه شد برای اولین بار معذب نبودم..شاید چون روزای اخره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- کلی سوسیس گرفتم..بیا تا روی اتیش کبابشون کنیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم دست بردم و از توی سبد سویس هارو در اوردم با چوب های که مارتین با چاقو تراشیده بود روی اتیش کبابشون کردیم بعدم با نون خوردیم خیلی مزه داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک های 2 شب بود که قصد خوابیدم کردیم هوا سرد شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- پتو نمیخوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم رو پیشتر توی پتو فرو کردم- نه خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین به پهلو طرفم خوابید-اریس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید بلند خیلی بلند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به چی میخندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- راستش من 9 سال روی رفتار تو کار کردم همه چیزتو تغیر دادم حرف زدنت راه رفتنت غذا خوردنت ولی هنوزم نتونستم این هوم گفتن رو از لغت نامه ذهنت پاک کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم هم خندم گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب عادتمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده من رو به اغوش کشید بی رو درواستی دستم رو انداختم روی شکم مارتین انداختم اروم شده بود و دیگه نمیخندید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- اریس..بهم سر میزنی وقتی رفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیدونم..شاید دیگه دلم نخواد برگردم پاریس...میترسم که دوباره قتلی انجام بدم...بعد از بابام..دیگه نمیخوام کسی رو بکشم...هدف اصلیه من اونه..برام اهمیت نداره که چی میشه فقط میخوام بمیره ..میخوام بکشمش.ولی بهت قول میدم که بهت زنگ بزنم..اخه خودم هم دلم واسه همخونم تنگ میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین موهامو بوسید- منم دلم تنگ میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر مرور خاطرات لذت بخشه ولی من الان دارم میرم..چند بار این خاطراتو توی ذهنم مرور کردم؟...نمیدونم از دیشب تا الان شاید هزار بار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین منو توی اغوشش فشرد محکم نفس هاش تند و کشدار شده بود خودم هم دست کمی ازش نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتین- اریس..تورو به خدا میسپارم عزیزم....مواظب خودت باشه؟...تو تنها کسی هستی که من توی این 9 سال بهش اعتماد داشتم..بهم زنگ بزن...رفتنت برام خیلی گرون تموم میشه...سخته با خودم کنار بیام..تورو خدا فراموشم نکن دختر خوب..باشه؟...میدونم مسخره است ولی قول بده پاک بمونی..باشه..مثله همیشه مواظب خودت باش..وکیلی که برات گرفتم هر چیزی که بخوای رو برات فراهم میکنه...میاد فرودگاه دنبالت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک توی چشمام جمع شده بود..رفتن سخت بود..به مارتین عادت کردم..دوری سخته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض گفتم- باشه...دلم برات تنگ میشه ..خیلی زیاد..تو هم قول بده مواظب خودت باشی...اگر یه روزی دوباره دیدمت دلم میخواد دوباره همین مارتین قوی مقتدر باشی...میخوام مثله همیشه سخت باشی ... تورو خدا مواظب خودت باش..تو همیشه توی خطر تورو خدا بی عقلی نکن..مواظب باش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره شماره پراوزم اعلام شد و من با چشم هایی پر اشک که اشکی ازش نچکید رفتم اره رفتم...ولی اخر جکید..بعد از 9 سال اولین قطره اشکم چکید..برای صاحبی به نام مارتین که ار مالش که من باشم گذشت.. ازادم کرد..برده قاتلش رو ازاد کرد. چکید ..اره من گریه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی هواپیما نشستم...کمربندم رو باز کردم و چشم هامو بستم...میخوام بخوابم شاید این ساعت که به کندی میگذره سریع تر حرکت کنه. و اخر چشم هام رو خواب ربود..مثله همیشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم...باراد...داداشم..یعنی تغیر کرده...خیلی دلم میخواد ببینمش...دلم براش تنگ شده...خیلی زیاد.خیلی خیلی زیاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم ها و اقایون لطفا کمر بند هاتون رو ببندید هواپیما تا چند دقیقه دیگه در فرودگاه ...فرود میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هامو باز کردم کمربندم رو بستم و به مهمان دار که ارایش محو زیبایی داشت نگاه کردم..مانتوی بلند سورمه ایی که اندام لاغرش رو قاب گرفته بود بهش می امد چشم ابرو مشکی با موهای زیتونی که مش سوزنی طلائی داشت و روی پیشونیش ریخته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره بعداز مدتی انتظار هوایپما فرود امد و من بالاخره پا مو روی خاک ایران گذداشتم..بعد از 9 سال...دلم تنگ شده بود.نفس عمیقی کشیدم هوای الوده تهران به ریه هام حجوم اورد شروع کردم به سرفه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم باش خانم...هوای تهران الودست ...اونطرف که نیست که اینجوری نفس عمیق میکشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دختر هم سن و سال خودم که صورت سبزه و با نمکی داشت و کنارم ایستاده بود نگاه کردم..لبخند زدم..میخواستم جوابش رو بدم ولی حرف و کلمات به ذهنم نمی اومد از بس که فارسی حرف نزده بودم یادم نمی اومد...بالاخره کلمات فرسوده و خاک گرفته از کنج ذهنم به میان اومدند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اغه..هوا خیلی کثیف و ازاغ دهنده شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم هم تعجب کردم..چقدر با لحجه..این لجحه از کجا اومده بود؟...چرا نتونستم حرف (ر) رو تلفظ کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر خنده ایی کردو گفت- همینطوره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو به طرفم دراز کرد- سمیرا هستم...چند وقته که ایران نبودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدمو گفتم- منم اریس..یعنی باران هستم ..از اشنایی باهات خوش حالم ..سمیرا ..الان 9 سالی که هست که ایران نیومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیرا خنده ایی کردو گفت- خوب باغان خانم...چه اسم جالبی..باغان..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم..- باغان نه..باران

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیرا نگاهم کرد - این که دوتاش یکی بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به پیشونیم کشیدم..و گفتم- به جای غ بگو.ر ببین من میتونم بگم . ر ببین رررررررر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیرا ریسه رفت دختر با نمکی بود..با خنده گفت- باشه متوجه شدم.میخواستم اذیتت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش اخمی کردم که بازم خندید -میگم اریس هم اسمته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم با به یاد اوردن مارتین لبخند تلخی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره..این اسمو یه عزیز برام انتخاب کرده که من خیلی بهش وابسته هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیرا- که اینطور..بیا بریم از اون طرف ..من پدرو مادرم اومدند دنبالم البته به علاوه یه جین فامیل واسه تحصیل رفته بودم فرانسه تو واسه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با به یاد اوردن زندگیم تلخی بدی رو توی دهنم حس کردم- من برای زندگی رفتم..درضمن فقط وکیلم که بار اوله میخوام ببینمش اومده دنبالم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیره- وا چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به روش لبخند زدم- چون من خانواده ایی ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیمرا بهت زده نگاهم کرد و بعدم اروم اظهار تاسف کرد..چه دورغ بزرگی گفتم..ولی زیادم دروغ نبود..بعد از مرگ مامان..من تنها شدم..با اومدن زن بابام که لیدا باشه...زندگیم جهنم شد و من خانوادم رو از دست دادم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیرا با ذوق جیغ کوتاهی و ارومی کشید و با دست به نقطه ای اشاره کرد زن و مردی پشت شیشه منتظرش بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیرا- وای باران..اوناهاشون اون مامانمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زنی که اشاره کرده بود نگاه کردم..شبیه سمیرا بود پوست سبزه که ارایش کمی داشت موهای رنگ شده بینی و لب معمولی. ولی زیبایی خاص خودش رو داشت مثل سمیرا. روسری ابی تیره ایی که پوشیده بود بهش می اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون مامانته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیار با ذوق -اره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب عزیزم.بهتره دیگه از هم جا بشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیرا- خوش حال میشم که دوباره ببینمت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی بهش کردم لبخند گفتم.- منم همینطور...خوش حال میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زد به پیشونیشو گفت- اوه اوه ..برم که الان پوستمو درسته میکنن بای بای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهام دست داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیرا-خوش حال شدم..باران خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم همینطور. خداحافظت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیرا- راستی یکم رو لحجه ات هم کارکن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی بهش کردم که قهقه زد توجه همه بهمون جلب شده بود.سمیرا رفت و به طرف شیشه ها رفتم کمی اطراف رو نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببخشید شما خانم بهزاد هستید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدت ها بود که با اسم اریس ساخاریا شناخته شده بودم..ولی الان..چقدر بهزاد برام نا اشنا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم طرف صدا مرد قد بلند که موهای شقیقه هاش کمی سفید و خاکستری شده بود پشت سرم بود..چهره معمولی و چشم های مهربون تیره ایی داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله من بهزاد هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد- خوشقتم خانم بهزاد..من هم وکیل شما زارع هستم..اقای اندرد درمورد من بهتون گفتند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به علامت مثبت تکمون دادم- بله ....خوشوقتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زارع- بهتره بریم تا چمدون هاتون رو بگیریم...من شمارو تا خونتون همراهی میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسیار خوب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسایلم شامل دوتا چمدون میشد یه متوسط و یه بزرگ که پر بود از لباس بعد از یک ساعت بالاخره جفتشونر و گرفتیم و به سمت ماشین زارع که یه سوناتای سفید بود رفتیم..در رو برام باز کرد اروم نشستم و تشکر کردم خودش هم چمدون هامو توی صندوق ماشین جا داد و نشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زارع- برگشت دوبارتون رو به ایران تبریک میگم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متشکرم. اقای زارع ..اقای اندرد در مورد تحصیل من باهاتون صحبت کردند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و گفت- شما تنها یک سال دیگه تا اتمام تحصیلتون مونده و البته معدل خیلی خوب و بالایی دارید با ریس دانشگاه (...)صحبت کردم دانشگاه خیلی خوبیه میتونم بگم بهترینه ..رئیسش از دوستان نزدیک من هستند..وقتی در مورد شما گفتم بی برو برگرد قبول کردند..شما چه در چه رشته ایی تحصیل میکنید؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و گفتم- مدیریت بازرگانی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زارع- پس قصد دارید یه شرکت بازرگانی بزنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرموبه علامت مثبت تکون دادم - بله همینطوره قصد دارم یه شرکت خوب و پر درامد تاسیس کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین متوقف شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زارع- براتونم ارزوی موفقیت میکنم...این هم خونه شما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دسته کلیدی رو جلوم گرفت و گفت- این هم کلید ها. یه زن به اسم زهرا توی خونه هست که به امور خونه رسیدگی میکنه...اقا خواستند که حتما خدمه داشته باشید..چون شما هم تنها هستید فکر کنم همین یه نفر کافیه..درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله..متشکرم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین پیاده شدم..دلیلی به اینکه دعوتش کنم داخل نداشتم چمدون هامو از صندوق دراورد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی متشکرم.واقعا زحمت کشیدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زارع- خواهش میکنم...وظیفه ام بود...من دیگه میرم فکر کنم شما هم خسته باشید..الانم که دیر وقته تقریبا ساعت شت و نیم شبه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله..متاسفانه من هنوز ساعتم رو تنظیم نکردم...خدانگهدارتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زارع خداحافظی کرد و ازم دور شد چمدون های سنگینم رو کشیدم و به سمت در خونه رفتم در فلزی فرفوژه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خوبی متوجه هستم که توی یکی از بهترین نقاط شمالی شهر تهران خونه دارم...همیشه ثروتمند بودم..ولی من طعم محبت رو پیش که قاتل بهتر از پدرم چشیدم...ولی بابا همیشه مهبون بود..چرا یهو بهم بی اعتماد شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم دو تا کلید بود اولی رو به در زدم ولی برای خودش نبود کلید بعدی رو امتحان کردم و در بزرگ مشکی خونه ایی که حالا مال من بود به روم باز شد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حیاط بزرگی رو به روم بود..سرتا سر چمن و پر بود از درخت..بوی گل های محمدی و اطلسی توی بینیم پیچید.لبخند زدم...این بوی واقعی ایران بود..ایرانی که مدت هاست ازش دور افتاده بودم...من این خاک و این عطر رو به خیابون پر زرق و برق شانزه لیزه و دریای شمالش رو به رود سن ترجیح میدم..دوستش دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت خونه رفتم راه سنگ فرش شده باریکی جلوی روم بود که تا در ورودی خونه ادامه داشت پله های سنگی که از تمیزی برق میزد..انگا منتظر شاهزاد ایی بود...ولی ایا من اون شاهزاده بودم؟...ولی تنها خانم این خونه منم...من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در قهوه ایی سوخته کنده کاری شده ایی رو به روم بود در رو باز کردم نور چهلچراغ های خونه به چشمم خورد سرامیک های استخونی رنگ خونه چشک میزدند..وارد شدم..خونه بزرگی بود با سه دو دست مبل سلطنتی که چوبشون قهوه ایی سوخته بود و با روکش های شیری رنگ طرح دار نزئین شده بود..یه دست مبل راحی قهوه ایی تیره هم قسمت دیگه گذاشته شده بود..بوی غذای ایرانی توی بینیم پیچید..چقدردلم برای این بوهای اشنای زندگی تنگ شده بود...و حالا یه لبخند روی لبم جا خوش کرده که انگار دلش نمخیواد حالا حالا محو بشه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو بستم صدای بسته شدن در توی فضای اروم خونه پیچید زنی کوتاه قد با صورتی گرد و سفید هراسان جلوم ظاهر شد با بهت نگاهم میکرد اگر درست حدس بزنم باید زهرا باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند گرمم بهش اطمینان داد انگار..هنوزم ساکت بود سکوت رو شکستم و گفتم- شما باید زهرا خانم باشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بهت دراومد و لبخند مهربونی بهم زد چشم هاش ریز تر شد سرش رو به علامت مثبت تکون دادو گفت- بله من زهرا هستم..شما ..شما باید باران خانم باشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند گرمی صورتم رو پر کرد دلم برای اسم خودم تنگ شده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله..خودم هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا- خیلی خوش امدید خانم..بفرمایید بشینید من وسایلتون رو میبرم داخل اتاقتون..البته شما هر اتاقی رو که میخواد انتخاب کنید اقای زارع گفتن من همه رو اماده کنم ببینم شما کدومش رو دوست دارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیازی نیست بزاری توی یکی از اتاق ها ..برام فرقی نداره. فقط تراس داشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا -چشم خانم..بفرمایید بشینید تا براتون یه چای گرم و کیک بیارم..تا خستگی از تنتون در بره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جالب بود زهرا اصلا به لحجه ام گیر نداد بر عکس سمیرا..چه دختر با مزه ایی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به مبل ها انداختم و نگاهی به اشپزخونه که داشت چشمک میزد که بیا و بهم سر بزن..به طرف اشپزخونه که توی ضلع شمال شرقی خونه قرار داشت رفتم بزرگ بود رفتم سر قابلمه ها در اولی رو باز کردم..پلو..چند وقته که پلو نخوردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در قابلمه دومی رو هم باز کردم...کباب ..در قابلمه سومی رو هم باز کردم..مرغ...اخ جون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای وای خانم..شما گرسنتونه؟!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه متر پریدم هوا با چشم های گرد شده به زهرا نگاه کردم. زد توی صورتش و گفت- خدا مرگم بده ترسوندمتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اب دهنم رو قورت دادم و به زور لبخند زدم-نه ..فقط کنجکاو شدم ببینم چی درست کردید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا لبخند نمیکینی زدو گفت- وای خانم شما چقدر با مزه حرف میزنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدی اشتباه کردی اریس..اینم فهمید کلا یادت رفته درست فارسی حرف بزنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش میکنم...ببخشید ولی بخاطر عادت سخته که (ر) رو دوست تلفظ کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا لبخند مهربونی زدو گفت- خواهش میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه بسته گرفت طرفم و گفت- اینو اقای زارع وکیلتون دادن گفتن فراموش کردن بهتون بدنش سیم کارت و گوشی جدیده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکر کردم و ازش گرفتم.. وبه سمت سالن خونه به راه افتادم گوشی اپل ..ایول من عاشقشم اونجا هم یکی داشتم ولی مارتین به عنوان یادگاری ازم گرفتش..حتما بخاطر همین یکی گفته برام بخرن..خوش به حالم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت پله ها رفتم فکرکنم اتاقا بالا باشن..کنجکوی به دلم افتاده بود..راه افتادم توی خونه همه اتاقا رو نگاه کردم چهار تا اتاق خواب بود..همه مجهز..فقط دوتا از اتاقا سرویس جدا داشت که یکی ش هم اتاقی بود که زهرا وسایلم رو گذاشته بود توش.دکور ابی روشنش و نقره ایی رنگش ارامش بخش بود.. تخت یه نفره که بیشتر شبیه تخت دونفره بود..خوشم اومد در چمدونم رو باز کردم از توش یه تاپ خاکستری در اوردم که یقه شکلی داشت یه شلوار سفید ساده هم داشتم اونو هم پوشیدم صندل های راحتی سفیدم رو هم پام کردم موهامم با کلیپس مرتب بستم و اومدم پایین همینطور که راه میرفتم سیم کارتو انداختم روی گوشی و روشنش کردم.. خوبه . به سمت مبلها رفتم روی میز شیشه ایی جلوی مبل های راحتی یه ظرف بلوری پر میوه گذاشته بود اول مهر خوش به حالم چقدر وقت شناسم من با شروع ترم جدید اومدم ایران ایول به خودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخی جای مارتین خالی الان اگر بود میدید من با خودم چطوری دارم حرف میزنم اینقدر حرص میخورد و میگفت درست صحبت کن زشته خوشم نمیاد..دلم واسش تنگ شده. خیلی زیاد. فردا بهش زنگ میزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دونه سیب برداشتم و برای خودم قاچ قاچش کردم و مشغول خوردن شدم که زهرا اومد و با اون چهره بامزه و مهربونش نگاهم کرد اندامش نه لاغر بو نه چاق البته تو پر بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا- خانم میز رو بیچنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم نیشخند زدم- البته..فکرکنم دست پخت خوبی داشته باشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل از گلش شکفت- اول میل کنید..امیدوارم که خشتون بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نیم ساعت نکشید که میز چیده شد با ولع به غذا ها نگاه میکردم توی بشقابم کلی برنج ریختم یه تکه کباب هم برداشتم زهرا با ذوق نگاهم میکرد یه تکه گوجه کبابی هم برداشتم این کوبیده حتما خوردن داره اولین قاشق رو به دهان گذاشتم دوست داشتم جیغ بزنم..مدت ها بود که غذا ایرانی نخورده بودم بهتر بگم سال ها. انگار دنیار وبهم دادن واقعا خیلی خوشمزه بود..تا نتونستم غذا خوردم سالاد شیرازیش که دیگه نگو دوست داشتم ته کاسه رو در بیارم..وقتی غذام تموم شد کلی از زهرا تشکر کردم خوبیش این بودکه هرچی غذا میخورم چاق نمیشدم سوخت ساز بدنم خیلی خوبه و چربی اضافه اصلا ندارم. خوش به حالم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میز جمع شد زهرا ازم پرسید کاری ندارم منم گفتم نه اونم بعد از اتمام کاراش به سوئیتی که براش در نظر گرفته شده بود و نزدیک اشپزخونه بود رفت و خوابید منم وقتی دیدم که کسی رو ندارم به اتاقم پناه بردم و خودم وسایلم رو چیدم توی کمد تقریبا داشت میترکید کلی لباس شب داشتم که همشون خیلی خوشکل بودن نفس عمیقی کشیدم و لباسم رو با یه لباس خواب کوتاه حریر ابی روشن عوض کردم و پریدم روی تخت اینم عادت دیگه من ادم بشو نیستم اینو مارتین وقتی اذیت میکردم میگفت .. اون موقع ها که کوچیک بودم اخی یادش بخیر چقدر تیر اندازی کردن رو دوست داشتم ولی دلیل اصلیم برای یاد گرفتنش قتل بود..اینکه بشم قاتل ولی وقتی انتقامم رو از بابا بگیرم دیگه عمرا دست به قتل بزنم..محاله .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینقدر فکرکردم تا جادوی خواب اثر کردو از دنیا فارغ شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هامو باز کردم خوابم نمیبرد..نگاهم افتاد به ساعت روی عسلی کنار تخت چهار صبح رو نشون میداد عصبی توی جام نشستم..ای بابا این تغیر ساعت هم ادمو اذیت میکنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص به سمت حمام رفتم و لباسام رو پرت کردم وسط اتاق یه دوش طولانی گرفتم اومدم بیرون سر حال شدم لباسام رو با یه شلوار راحتی دم پا گشاد بنفش تیره و یه تاپ دو بندی مشکی عوض کردم موهامم دم اسبی بستم و و لباس خوابم رو برداشتم و تا کردم گذاشتم توی کمد اصولا دختر منظمیم (اگر نبودم که مارتین مادرم رو سیاپوشم میکرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که مادر ندارم خیلی وقته مرده..بیخیال اصلا)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق اومدم بیرون همه نیمه روشن بود وارد حیاط شدم هوا خنک و دلپذیر بود پاکی هوای صبح حالمو جا اورد واسه خودم توی حیاط قدم میزدم باید به خوابیدن عادت کنم چه کنم؟..ادم اذیت میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیزم عادتت رو بزار دم کوزه ابشو بخور..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برو بابا..من الان سگم کاری به کارم نداشته باش وجدان خوابیده بگیر کپه مرگتو مثله اون وقتایی که جون هزار نفر و میگرفتم بزار. و بمیر..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه هزار بار نگفتم نکن ولی خودت خواستی..اینقدر انتقام چشمت رو کور کرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خفه شو حوصله ندارم.اول صبحی حالم رو بهم نزن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو حرصی بیرون دادم این وجدانمم که وجود خارجی نداره بگیرم بکشمش دست از سرم برنمیداره که!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اندازه ما نیستی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تو حرف زدی خفه شــــــــــــــــو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوف بالاخره وجدانم خفه شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم واسه خودم دو نرم رفتم چیکار کنم از زور بیکاری مجبورم ورزش کنم..البته اون موقع ها مثله خر ازم کار میکشیدن وای یادم که میاد چطوری تمرین سخت انجام میدادم با اون مربی های مرد سخت گیر مو به تنم راست میشه من چطوری تونستم تحمل کن؟..خدایی خیلی سگ جونم..بیخیال گذشته ها گذشته خدایش بدنم خیلی خوش فرمه شیکمم شیش تکه است دختر دیده بودید شکم شیش تیکه؟...خدایش وقتی دراز نشست میزنم قشنگ مشخصه البته تو حالت عادی هم مشخصه..ایول به خودم..اورین اورین..چقدر من هنرمندم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اره جون خودن ادمکشی هم شد هنر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز تو حرف زدی؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اینکه اینقدر خود درگیری نداشته باشم رفتم توی خونه پریدم توی اشپزخونه از بس که شیکمو هستم...تا کمر رفتم توی یخچال کیک خامه ایی های توی یخچال بد چشمک میزد سه تاشو گذاشتم تو یپیش دستی با ولع شروع کردم به خوردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخرین دونه کیک توی پیشدستی رو برداشتم که بخورم که با چشم های گرد و لب های خندون زهرا مواجه شدم چشم هام گرد شد افتادم به سرفه کردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این تا منو نکشه ول کن نیست مثله روح میمونه لامذهب...عزیزم یه ندایی بده وقتی میای نمیگی من میمیرم شوهرم سیاه بخت میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای اریس شوهرت کجا بود؟..نگو مارتین شوهرته که میزنم خفت میکنم.اون بیچاره فقط سندی شوهرته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیخیال حالا واسه خالی نبودن عریضه یه حرف زدم تو گیر نده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باش بابا خفه کردی منو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.