دنیا یکتا؛ دختر مغرور بیست و شش ساله ی جذاب و فوق العاده زیبا، که با همین جذابیتش چندین نفر رو جذب خودش می کنه و با بی رحمی ولشون می کنه. کسی که بویی از عشق نبرده و هیچ وقت طعم عاشقی رو نچشیده! اما دست سرنوشت یک نفر رو که دقیقا نقطه ی مقابلش هست رو؛ روبه روش قرار می ده و اون فرد خواسته ای از دنیا داره که" ثابت کنه زن ها خیانت کار نیستن"!. ولی نمی دونه ( دنیای خیانت) لقب مشهور دنیاس!. خودم رو می بینم، دارم آتش می زنم به موجود این نامرد های دنیا.اسیرشون می کنم با جذابیت و زیباییم. به پاهام چنگ می زنن و التماسم می کنن، ولی من با بی رحمی تمام با کفش های پاشنه بلندم روی قلبشون قدم می زنم. می رم و فقط صدای تق تق کفش هام توی گوششون می مونه. من همینم که توی این جهان فساد پا گذاشت و به نام" دنیای خیانت" شهرت یافت.

ژانر : عاشقانه، طنز، هیجانی، انجمن رمان ترکان، خیانت

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۴۰ دقیقه

مطالعه آنلاین دنیای خیانت
نویسنده: اف دات کام. اچ وای

ژانر: #خیانتی #عاشقانه #هیجانی #طنز

خلاصه:

دنیا یکتا؛ دختر مغرور بیست و شش ساله ی جذاب و فوق العاده زیبا، که با همین جذابیتش چندین نفر رو جذب خودش می کنه و با بی رحمی ولشون می کنه. کسی که بویی از عشق نبرده و هیچ وقت طعم عاشقی رو نچشیده! اما دست سرنوشت یک نفر رو که دقیقا نقطه ی مقابلش هست رو؛ روبه روش قرار می ده و اون فرد خواسته ای از دنیا داره که" ثابت کنه زن ها خیانت کار نیستن"!. ولی نمی دونه ( دنیای خیانت) لقب مشهور دنیاس!.

خودم رو می بینم، دارم آتش می زنم به موجود این نامرد های دنیا.اسیرشون می کنم با جذابیت و زیباییم. به پاهام چنگ می زنن و التماسم می کنن، ولی من با بی رحمی تمام با کفش های پاشنه بلندم روی قلبشون قدم می زنم. می رم و فقط صدای تق تق کفش هام توی گوششون می مونه. من همینم که توی این جهان فساد پا گذاشت و به نام" دنیای خیانت" شهرت یافت.

سلام دوستان رمان دنیای خیانت، فقط زاده ی ذهن خودم و شاید با حقیقت تطابق داشته باشه. زندگی دنیا، یک زندگی خیلی عادی نیس. خیلی از آدم ها هنوز؛ طعم این زندگی رو نچشیدن. رمان رو باید تا آخر بخونین، ولی مطمئنم کسی نمی تونه حدس بزنه آخرش چی می شه. امیدوارم ازرمان لذت کافی رو ببرین.

به نام خالق یکتای عشق

از روی صندلی بلند شدم و پالتوم رو پوشیدم، که صداش بلند شد.

- دنیا.. صبرکن چرا این جوری می کنی؟!

پوفی کشیدم و بدون توجه به حرفش، کیفم رو از روی دسته ی صندلی برداشتم و بی توجه به التماس کردن هاش، از کافه بیرون اومدم.

هوا سوز سردی داشت! بارون نم نم می اومد و روی سرم می ریخت. یک لحضه دلم به حالش سوخت، نباید این جوری ولش می کردم! ناسلامتی.. اَه.. اصلا بره به درک. همشون همینن؛ دو روز دیگه یکی خوشگل تر می بینه و عاشقی یادش می ره!

قدم زنون به خونه رسیدم. از کافه تا اینجا حدود نیم ساعت طول کشید. از در نگهبانی رد شدم و دکمه ی آسانسور رو فشار دادم. بعداز یکی دو دقیقه به واحدم رسیدم. در رو با کلید که زیر جاکفشی بود، بازکردم و داخل خونه شدم. گرمای خونه باعث شد گرمم بشه و سریع تر داخل خونه بشم. کفش هام رو در آوردم و توی جاکفشی گذاشتم. پالتوی بلندی که پوشیدم بودم رو در آوردم و نفس راحتی کشیدم. هوف.. چه گرمم بود!

بعد از اینکه لباس هام رو در آوردم؛ به سمت آشپزخونه رفتم و قهوه ساز رو روشن کردم. روی صندلی آشپزخونه نشستم و منتظر موندم.از وقتی یادم می اومد، تنها زندگی می کردم. بعد از اینکه فارغ التحصیل شدم، توی خونه مجردی زندگی کردم. چون که دل خوشی نه از خوانوادم، نه از "اون" داشتم! با صدای بوق کوچیک قهوه ساز، دست از فکر و خیال برداشتم و لیوانم رو پرکردم. همین طور که با قاشق، قهوه رو هم می زدم؛ نت گوشیم رو روشن کردم و وارد پیام هام شدم. سه چهار تا میسکال از آرش داشتم، که گفته بود:( دنیا.. عشقم، چرا جواب نمی دی؟ من کاری کردم؟ تو رو خدا این کار رو با من نکن طاقت ندارم، جواب بده لطفا!) پوزخندی زدم و بقیه ی پیام ها رو چک کردم. نزدیک به بیست تا تماس بی پاسخ داشتم! چهار ده تاش از آرش بود، هشت تاش هم از ارغوان. می دونستم اگه جواب ارغوان رو ندم، تا یک هفته باهام حرف نمی زنه. به خاطر همین بدون معطلی شمارش رو گرفتم و منتظر موندم.

بعد از دوبوق، صدای جیغ جیغش توی گوشی پیچید.

- الو، اَحمق، روانی، خر، گاو! چرا جواب نمی دی؟!

پوفی کشیدم و سعی کردم با حرف هام ناراحتش نکنم، چون خیلی عصبی بودم.

- هیچی. بیرون بودم، گوشی روی سایلنت بود.

- مطمئنی دیگه؟

حرصی تشر زدم.

- آره، مطمئنم. خب چه خبر؟

ارغوان انگاری بی خیال شد، چون گفت: هیچی خبر مرگت، زود بیا شرکت وضع بهم ریخته!

با هول پریدم توی حرفش و گفتم: چی..؟! چی شده مگه؟

ازغوان نفس عمیقی کشید و گفت: بیا خودت چک کن دیگه! من برم فعلا.

عصبی توپیدم بهش: چرا آدم رو توی خماری می زاری؟ بگو چی شده می خوام بدونم، نا سلامتی رئیس شرکت منم!

- آخه من خیلی در جریان نیستم، موسوی زنگ زد و گفت، اوضاع بهم ریخته. من چه می دونم، چی شده؟ برو خودت بپرس. در ضمن من تا آخر هفته می رم تبریز.

متعجب پرسیدم: چرا تبریز؟!

- مثل اینکه بابام باز حالش بد شده!

لحنم مهربون شد و گفتم: باشه. مواضب خودت باش عزیزم!

گوشی رو قطع کردم. امروز خیلی خسته شدم، اما باید دوباره برم شرکت. معلوم نیس این کارمندها، چه دست گلی آب دادن!

پوفی کشیدم و موهام رو از توی کش باز کردم و چندبار توشون دست کشیدم. یکم خوشگل کنم بد نیست، نه؟! با این فکر دستی به صورتم کشیدم و وارد دستشویی شدم. صورتم رو خوب شستم. ماسک مخصوص خودم رو روی صورتم زدم. بعدم تاپ و شلوار خونگی ام رو پوشیدم و روی مبل دراز کشیدم. گوشی ام رو برداشتم و یکی از آهنگ هام رو پلی کردم و چشم هام رو بستم...

***

- یعنی چی قرارداد کنسل شده؟ هان..؟!

با فریادی که کشیدم، تموم کارمندها ساکت شدن و بی حرف خیره نگام می کردن. دستی به شالم کشیدم و بدون مقدمه گفتم:

- موسوی... سریع اتاقم باش!

با آسانسور به سمت دفتر کار خودم رفتم. این هم از شانس من! تا می خوام قرارداد جدید ببندم، بودجه کم میاریم و قرارداد کنسل می شه! مگه چی کار کردن که سود شرکت پایین اومده؟

با تقه ای که به در خورد، از فکر و خیال بیرون اومدم.

- بیا تو.

موسوی سر به زیر داخل اتاق شد و یک سری پرونده که برای پارسال بود، رو روی میزم گذاشت.

موشکافانه به صورتش زل زدم و گفتم:

- این ها برای چیه؟

دست پاچه پرونده ها رو باز کرد و سر آخر گفت: خانم.. به خدا ما مقصر نیستیم، الان که داشتیم حساب های شرکت رو چک می کردیم، فهمیدیم که یکی از کارکنان شرکت نصف سود سهام شرکت رو بالا کشیده!

با هر کلمه ای که می گفت، چهرم خشمگین تر می شد و می تونستم ترس رو توی صورتش احساس کنم.

بلندتر از دفعه ی قبل، فریاد زدم و روی میز کوبیدم..

- د آخه، شماها برای چی پول می گیرین؟

- خ.. خان.. خانم؟

- چیه! خانم؟ هان.. پول می گیرین تا بشینین، یکی بدبختمون کنه؟

موسوی: و.. ولی..

- اسمش چی بوده؟

موسوی: چی؟

با داد گفتم: گفتم اسمش چی بوده؟

- پ.. پریناز شکوهی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی..؟ پریناز!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش شکایت می کنم و بی چارش می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موسوی: ولی خانم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی سکوتم رو دید، با تته پته ادامه داد: ما هیچ کاری نمی تونیم بکنیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم گفتم: چی.. یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موسوی: ایشون از ایران رفتن و..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اجازه ندادم حرف بزنه و داد زدم: و..؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موسوی: اون کسی نبوده که ما می شناختیم! اون تا به حال با هزار تا شناسنامه های جعلی، پول هزارتا شرکت رو بالا کشیده و هیچ وقت کسی پیداش نکرده!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خدایا! باورم نمی شه، پریناز این کار رو کرده! من مثل چشم هام بهش اطمینان داشتم . چطور تونست همچین کاری کنه؟ هر کاری می کنم پیداش کنم، هر کاری! دوباره برگشتم سمت موسوی و گفتم: اسم واقعیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موسوی: س.. سارا نیک بخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر طور شده پیداش می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موسوی: ولی خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موسوی با ترس گفت: پلی.. پلیس ها دنبالش هستن، ولی انگار آب شده رفته زیر زمین، اون پیدا نمی شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم بهش نگاه کردم و با عصبانیت، از اتاق خارج شدم. کارمندها همه، با ترس و لرز نگام می کردن. باخشم به طرف آسانسور رفتم و دکمه پارکینگ رو زدم، که در بسته شد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خونه رو باز کردم و داخل شدم. کفش هام رو همون دم در انداختم و مستقیم به سمت اتاقم رفتم. کیفم رو روی تخت خواب انداختم. خودم رو با همون لباس ها، کنار کیف پرت کردم و چشم هام رو بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اَه این دیگه صدای چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم خورد به گوشیم، سریع صدای آلارم بیدارباش رو خاموش کردم. یک کشی و قوسی به بدنم دادم و پاو رو کنار زدم. تصمیم گرفتم یک دوش آب سرد بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز یک دوش نیم ساعته، وارد آشپزخونه شدم تا صبحانه بخورم. از داخل کابینت ماهیتابه رو برداشتم و روی گاز قرار دادم. تخم مرغ ها رو توی ماهیتابه ریختم تا بپزه. منم نشستم روی صندلی توی آشپزخونه. با صدای جلزولزشون، بلند شدم و زیر گاز رو خاموش کردم. بعداز اینکه صبحانم تموم شد، ظرف رو توی سینک انداختم تا شب بیام بشورمش. روی میز روهم، دستمال کشیدم وبه سمت اتاقم رفتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در کمد لباس هام رو باز کردم، یک مانتو طوسی نخی تا روی زانو، با یک شلوار کتون مشکی پوشیدم. یک شال مشکی ساده هم برداشتم و کنار گردنم گره زدم. رو به روی آیینه قدی اتاقم ایستادم تا از مرتب بودن خودم، مطمئن شم. همه چی اوکی بود.توی هال، پالتوی بلند مشکی ام رو از جالباسی برداشتم و به سمت در ورودی رفتم. بعداز پوشیدن نیم بوت های مشکیم، و چک کردن خونه، از در خارج شدم.از محوطه ی ساختمون رد شدم و از در خروجی بیرون اومدم. باید برای پریناز هم یک فکری بکنم! دور زدن من، سخت براش تموم می شه! فعلا کارهای مهم تری دارم. فکرم رو از پریناز دور کردم و شروع به راه رفتن کردم. تا شرکت سپهریان خیلی مسافت بود، پس باید سریع تر می رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به روی شرکت" واردات و صادرات قطعات ماشین سپهریان" ایستادم. یک نگاه به اطراف انداختم، خیابون خلوت بود. کنار شرکت یک فست فودی بود. تا اون جایی که خبر داشتم، چون کارمندها سرشون شلوغه، بیشتر مواقع برای نهار می رن اون جا. به همون سمت رفتم. از درش داخل شدم و به سمت میزها رفتم. یک صندلی رو عقب کشیدم و پالتوم رو روی پشتی صندلی آویزون کردم. چند ثانیه بعد، سایه یک نفر رو بالای سرم حس کردم. چشمم به یونیفرم قرمز رنگ گارسون خیره موند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی میل دارین خانم محترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یک نیم نگاه به منو روی میز، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سالاد قارچ لطفا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکیه دادم به صندلی و منتظر موندم. چقدر خلوت بود! نکنه این پسره، اینجا رو خالی رزرو می کنه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین جوری که با خودم فکر می کردم، از پشت سرم متوجه ی سر و صدا شدم. برگشتم سمت در ورودی، که چند تا مرد قوی هیکل شیک پوش، با معروف ترین برند کت و شلواری که به تن داشتن، داخل فست فودی شدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میز وسطی فست فودی رو انتخاب کردن و نشستن. میز شیکی بود و در اندازه ی آقای سپهریان محسوب می شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی یکی روی صندلی ها نشستن. چشمم بهش خیره موند. چشم هام رو بیشتر ریز کردم تا با دقت ببینم، ولی نگاه سبز رنگ سپهریان روی من، از صد فرسخی هم نمایان بود!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گارسون سالادم رو آورد. من هم الکی خودم رو مشغول خوردن سالاد نشون دادم، وگرنه همه ی حواسم سمت سپهریان بود. حتی طریقه ی غذا خوردنش هم توی حافظه ی مغزم حک شد!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک کمی که سالادم رو خوردم، از روی صندلی بلند شدم و بعد از برداشتن پالتوم، آروم از فست فودی زدم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه متعجب و هوس باز سپهریان رو خیلی خوب روی خودم و حرکاتم حس کردم، که کاملا دارم از سمت اون اِسکن می شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فعلا برای امروز دزد و پلیس بازی کافیه! با قدم های آروم، به سمت خونه حرکت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز اینکه به آپارتمانم رسیدم، با آسانسور به واحدم رفتم وکلید رو از جای همیشگیش برداشتم. کفش هام رو انداختم دم در و وارد خونه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم به خونه افتاد؛ از در که داخل می شدی، سمت راست آشپزخونه بود. یکی راهروی کوچیک و حال و پذیرایی مستطیل شکل. کاناپه سبز یشمی سمت راستش بود. دورتا دورش هم، ست زیتونی طلایی مبل هام دیده می شد.با مرده های زیتونی طلایی، همه سلیقه ی خودم بود چون من تنها زندگی می کردم، پس به سلیقه ی کسی احتیاج نداشتم! به سمت اتاقم رفتم، تا لباس هام رو عوض کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکور اتاقم؛ مشکی زرشکی بود. تشکیل شده از کمد و میز آرایش و تخت خواب مشکی با روتختی زرشکی. رنگ اتاقم بهم آرامش می ده! لباس هام رو با یک بلیز آبی نفتی نازک و شلوار مشکی اِسلش عوض کردم. یک بافت نخودی رنگ تا روی زانو هم، روش پوشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پذیرایی رفتم و روی کاناپه کنار شوفاژ، نشستم. باید یک زنگ به ارغوان بزنم، حال باباش رو بپرسم. شمارش گرفتم و منتظر موندم تا جواب بده. بعد از دو سه بوق برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو ارغوان..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خش دار ارغوان، به گوشم رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله دنیا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام. حال بابات چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان: سلام. خیلی ممنونم، منم خوبم. اصلا نگران نباش دوستم!:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب حالا، خوب باشی! بگو ببینم بابات چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان کمی مکث کرد و گفت: خداروشکرحالش خوب بود. دو روز بیمارستان بود تا، فشارش تنظیم شد و الان آوردیمش خونه، بهتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه، خداروشکر. بعد از کمی مکث ادامه دادم: تو کی قرار برگردی شرکت؟ اوضاع خیلی بهم ریختس اینجا! پرستار بابات که هس، تو زود تر برگرد، نیازت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان: تو مگر من رو کار داشته باشی که زنگ بزنی، وگرنه که من بدخت رو آدمم حساب نمی کنی!:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش توپیدم: ارغوان.. رو روانم راه نرو! بدون حرف اضافه بگو کی برمی گردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان: باشه بابا. فردا ساعت، پنج صبح بلیط دارم. تا هشت اونجام. امری دیگه ملکه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی باشه. منتظرتم. من برم کار دارم فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نزاشتم حرفی بزنه و دکمه ی قطع تماس رو زدم و روی کاناپه دراز کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادم اومد؛ باید برای شام چیزی آماده کنم. دوباره بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در یخچال رو باز کردم. خیلی مواد غذایی نداشت. باید برم سوپر مارکت برای خونه خرید کنم. با همین فکر؛ به سمت اتاقم رفتم، لباس پوشیدم و از خونه زدم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین طوری که داشتم قدم می زدم؛ چشمم به یکی از نمایشگاه های لوکس ماشین خیره موند! با خودم گفتم: بهتره یک سر به ماشین ها بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت نمایشگاه و از درش داخل شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشینم رو به ارغوان دادم؛ بره پاساژ خرید کنه، که احیانا توی راه، با یک نیسان آبی تصادف می کنه. خداروشکر خودش چیزیش نمی شه. همون موقع ماشین رو به یک، نگاه دار ماشین فروختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی رفتم جلوتر تا ماشین ها رو چک کنم، که چهره ی پسری جلوی صورتم ظاهرشد! چه تیپ جلف و مسخره ای هم زده. بایک نگاه فهمیدم؛ یک سیوشرت آبی کاربنی پوشیده بود، با یک پیراهن آبی آسمانی زیرش. شلوار سرمه ای نود سانتی هم پاش کرده بود! موهاش رو هم؛ سیخ کرده بود و بالا داده بود. نمی دونم مدلش چی بود و اصلا هم کنجکاو نبودم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سرتا پام رو نگاهی انداخت و شروع کرد به چرت گفتن. با لحجه ی سوسول! مسخرش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون توجه به حرف های چرتی که یک سره، پشت سرم هم می گفت، راهم و کشیدم و رفتم نزدیک ماشین ها!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم روی یک بی ام وه مشکی رنگ ثابت موند! نزدیکش شدم و چکش کردم. برگشتم و با دست به پسره اشاره کردم. با دهانی باز داشت نگام می کرد! دوباره دستم رو جلوی صورتش تکون دادم. تازه به خودش اومد و سریع اومد سمتم. نگاهی به ماشین انداخت و با پوزخند کنج لبش گفت: این ماشین خیلی پولشه خانومی! بهتره بیای اون ماشین ها رو ببینی. به دستش که به چند مدل پراید، اشاره کرده بود نگاهی کردم و با جدیت گفتم: خودم می دونم. شما نمی خواد تصمیم بگیری! قیمت این ماشین چقدر می شه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم های متعجبش بهم خیره شد و قیمت سرسام آور ماشین رو گفت! ولی برای من پول خرد به حساب می اومد! دوباره برگشتم وبا نگاه سردم، رو بهش گفتم: همین رو می خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دهانی باز و چشم های متعجب؛ سرش رو به معنی تایید حرفم تکون داد و به سمت میز کنار نمایشگاه که حالت نیم دایره بود، رفت و نشست. از داخل کیفم دسته چک رو در آوردم، نصف مبلغ ماشین رو نوشتم و بهش دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این نصف مبلغ ماشین. بقیه رو هم بعداز تحویل گرفتن ماشین می دم. پسره با چشم های گرده شده، سری به معنای تایید حرفم تکون داد و لیستی رو جلوم گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز پرکردن؛ تعداد زیادی فرم و برگه، از روی صندلی بلند شدم. دستی به مانتوم کشیدم. دستش رو جلو آورد و گفت: فردا ماشین بهتون تحویل داده می شه. خوشبختم از دیدارتون. ابرویی بالا انداختم و به دستش نگاهی انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون توجه ای به دست دراز شدش، کیفم رو از روی میز برداشتم و گفتم: خوبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره با تعجب دستش رو عقب کشید و گفت:-ببخشید! می تونم شمارتون رو داشته باشم؟ بعد از تحویل ماشین، باهاتون تماس بگیریم و رضایتتون رو بپرسم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پوزخند نگاهی بهش انداختم و گفتم: نه! داخل پرونده، شماره ی دوستم هست. ایشون کارها رو انجام می دن. می تونین با ایشون تماس بگیرین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون توجه به چهره ی وارفتش، با پوزخند حرص دراری از نمایشگاه اومدم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید برای خونه خرید کنم. همین طور شروع کردم، به راه رفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از طی کردن چندین مسافت، رسیدم به سوپر مارکتی سرکوچه ی واحدم. از درش داخل شدم. چشمم افتاد به انواع مواد غذایی؛ که با بسته بندی های عجیب بهت چشمک می زدند. کالسکه ای که گذاشته بودن کنار قفسه ها رو برداشتم. بین قفسه ها راه می رفتم و موادی که لازم داشتم، از داخلشون بر می داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز اینکه مواد لازم رو خریدم؛ پولش رو با کارت بانکیم حساب کردم و زنگ زدم به یک آژانس. آدرس خونه رو بهش دادم، تا وسایل رو بیاره دم در خونه. خودمم رفتم سمت خونه یکم استراحت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آسانسور بیرون اومدم. در خونه رو باز کردم و داخل شدم. داشتم کفش هام رو در می آوردم، که گوشیم زنگ خورد. گوشی رو از جیب پالتوم در آوردم و دکمه ی اتصال رو زدم و گذاشتم روی گوشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می شنوم بگو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه. لوکیشن مکانی که بردیش رو، برام بفرست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با اینکه دیرتر کا ر رو انجام دادی، ولی بازم منتظر لوکیشن هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو قطع کردم و روی مبل نشستم. حالا باید برم سراغ پریناز، یا همون (سارا نیک بخت)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندم، کنج لبم جا خوش کرد. برنامه ها دارم براش!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای گوشی، از خواب بیدار شدم. چشم هام رو باز کردم و به ساعت نگاهی انداختم. گوشی رو به سختی پیدا کردم و جواب دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هِه! فکر کرده می تونه فرار کنه! برای فردا بلیط گرفتم، میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مواضبش باش! اگه فرار کنه، کارت ساختس!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو قطع کردم وبه طرف دستشویی رفتم، تا آبی به صورتم بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظرم باش سارا! فردا توی آلمان می بینمت. پوزخند صدا داری زدم و رفتم به طرف اتاقم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به روی کمد لباس هام ایستادم. یک شلوار مشکی، با کت چرم قهوه ای بیرون کشیدم و پوشیدم. نیم بوت های مشکی ام روهم، پوشیدم و بعداز چک کردن خونه، در رو قفل کردم و به طرف محوطه رفتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم، چمدون رو توی دستم فشردم. تلفنم رو خاموش کردم و به سمت سالن انتظار رفتم. روی صندلی هواپیما نشستم. کمی بعد؛ دختری که حدودا هم سن و سال های خودم بود، کنارم نشست. نگاهی بهش انداختم و هدفون مشکی سرخابیم رو روی گوشم گذاشتم. از توی لیست آهنگ هام، یک آهنگ رو همین جوری پلی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدمت از دور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته بود پاهات

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا نگات کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای.. از اون چشمات

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتی، از دست این آدما خستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زخماتو شستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالتو بستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا می بینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تویی دیوونه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر پروازی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دور از این خونه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین جوری صدای آهنگ، توی گوشم می پیچید و چشم هام رو بسته بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرو زندونیت کنن باز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گم نشو تو فکر پرواز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزار بمونه غمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رودلم عشق دردسر ساز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهنگ پرواز( علی یاسینی)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم چشم هام گرم شد و روی هم افتاد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای دختر کناریم، لای یک چشمم رو باز کردم ببینم چی می خواد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم.. خانم.. بیدارشید! رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو کامل باز کردم. کش و قوسی به بدنم دادم و بلندشدم و از هواپیما پیاده شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوای آلمان رو داخل ریه هام کشیدم! دلم برای اینجا تنگ شده بود!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل سالن فرودگاه شدم. روی صندلی نشستم و تلفنم رو روشن کردم. همون موقع؛ شروع کرد به زنگ خوردن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله. من الان رسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه. دارم میام به همون مکانی که، آدرس رو فرستادی. می بینمت، قطع می کنم فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت تاکسی که داد می زد؛ بهش گفتم کجا می رم و اون هم قبول کرد. منم سوار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظهر۱۲:۳۰آلمان/ هامبورگ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به روی یک کارخونه مخروبه ایستادم. درش آروم هل دادم و کمی داخل رفتم، که از گرد و خاک کارخونه به سرفه افتادم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اَه چه قدر اینجا خاکی و کثیفه! حالا این سارا عوضی رو، از کجا پیدا کنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین طوربدون اینکه؛ بدونم کجا می رم راه می رفتم. پام به یک چوب خشک روی زمین گیر کرد. نزدیک بود بخورم زمین، که تعادلم رو حفظ کردم. یک کم جلوتر رفتم، چشمم به صندلی رنگ و رو رفته خیره موند! رفتم سمت صندلی، یکی پشت به من روش نشسته بود. آروم تر رفتم سمت صندلی که چهره ی خشمگین سارا، جلوی چشمم ظاهر شد!! دستم رو گذاشتم روی دسته ی صندلی؛ سارا ازعصبانیت دندون هاش رو روی هم فشار می داد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صورتش خم شدم و با صدای خشنی، سرش داد زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا من رو دورمی زنی جوجه کوچولو! فکر کردی می تونی من رو گول بزنی و پول هایی که من، با کلی زحمت در آوردم، غیب شی؟ هان..؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طوری داد زدم که، سارا بدنش لرزید. از این جذبم خوشم اومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره روی صورتش خم شدم و داد زدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو ببینم پول های من رو کجا بردی؟ چرا لال مونی گرفتی؟ زود باش. با پوزخند کنج لبم، آروم رو بهش گفتم: گوش می دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا: ب بی ن دن ی ا من پو ل ها ت رو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزاشتم ادامه بده، تهدیدوار سرش داد زدم:- ببین من رو، خودت رو به موش مردگی نزن!. درست عین آدم توضیح می دی، پول ها رو کجا گزاشتی وگرنه، جور دیگه حالیت می کنم! چند دقیقه بهت وقت می دم، تا به خودت بیای. اومدم باید درست و شمارده برام توضیح بدی. با داد رو بهش گفتم: مفهومه..؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا فقط تونست سرش رو تکون بده، چون کل بدنش می لرزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدم های بلند به سمت در کارخونه رفتم و از اونجا بیرون زدم. با پوزخند برگشتم سمت درو آروم گفتم: چند دقیقه دیگه، میام سراغت سارا نیک بخت! منتظرم باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین طوری که دم کارخونه قدم می زدم؛ با خودم گفتم: چرا این نیومد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پام روی سنگ ریزه ی روی زمین ثابت موند!! یک ون مشکی رنگ به سمتم اومد و جلوی پام ترمز زد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند نفر که هیکل درشت و قد بلند بودن، از ون پیاده شدن، با کت و شلوار مشکی رنگی که پوشیده بودن، به سمتم اومدن! دو طرفم دست هام رو گرفتن و به زور خواستن سوار ون بشم! واستین ببینم، شماها دیگه کی هستین؟ ولن کن نره غول! وگرنه یک حرکت بهت می زنم، تا یاد شیر مامان جونت بیوفتی!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین جوری تلاش و تقلا می کردم، ولی لعنتی زورم بهشون نمی رسید. باالخره از من قوی تر بودن، هیکل پوفکی ها. کلی حرصم گرفته بود و دندون هام رو روی هم می ساییدم. چشمم به ماشین مشکی رنگ دو دره، اون سر جاده خیره موند!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو نفر، یک مرد و زن داخلش نشسته بودن و تقلا کردن های من رو تماشا می کردن! چون فاصله بود، نمی تونستم تشخیص بدم کی داره من رو دید می زنه. اَه لعنتی!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور اون دوتا نره غول، من رو سوار ون کردن. هرچی مشت و لگد زدم، فایده ای نداشت. جنس هیکلشون از سنگ بود، لعنتی ها!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور هلم دادن داخل و در رو بستن. تا خواستم اعتراض کنم، دو طرفم رو گرفتن و اجازه ی کاری بهم ندادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم جیغ بزنم که؛ بوی مطبوعی رو زیر بینیم حس کردم. چشمم به دستمال سفید رنگی که به بینیم خورده بود، خیره موند! چشم هام بسته شد و دیگه چیزی نفهمیدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ضربه های محکمی که به پهلوم می خورد؛ چشم هام رو آروم باز کردم. محیط برام نا آشنا بود! گیج و منگ بودم! نمی دونستم دقیقا کدوم قبرستونی بودم!. خواستم شقیقه هام رو ماساژ بدم، اما متوجه شدم دست و پاهام رو به یک صندلی آهنی بستن!. خودم رو تکون می دادم، صندلی صدا می داد. این قدر تکون دادم و سروصدا کردم؛ که یکی در رو باز کرد و محکم خورد به دیوار! نور بیرون توی صورتم خورد، سریع چشمم رو بستم. اون فرد؛ داخل اتاقک شد. سایش رو دیوار ظاهر می شد، اما این قدر تاریک بود، چیزی دیده نمی شد. از روی صندلی خم شدم جلو، اون هم با قدم های آروم سمتم می اومد! نزدیکم شد. چشم هام رو تا حد ممکن باز کردم، چهره خندون سارا عوضی جلوی صورتم ظاهر شد!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دیگه یعنی چی؟! من خودم اون رو توی سوله، به صندلی بستم. چطور ممکنه که، فرار کرده باشه؟! وقتی چهره ی متعجبم رو دید؛ با صدای بلند خندید؟ که ردیف سفید دندون هاش نمایان شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا: چیه دنیا خانم؟ عه رودست خوردی! چرا آخه، کی دنیا قهرمان ما رو شکست داده؟! هان..؟ جواب بده..! عین دیوونه ها داد می زد؛ فوت حرصی نفس هاش توی صورتم می خورد! اما اهمیتی بهش نمی دادم، بیشتر حرصش می گرفت. مستقیم توی چشم هاش خیره شدم و گفتم: پول های من رو کجا بردی؟ زود بنال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این همه بی خیالی و شجاعتم تعجب کرد. چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و آروم گفت: دنیا.. چی کار کنم باهات، بیشتر حال می کنم به نظرت؟! بعدش چشم هاش ریز کرد و فکر کرد. یک هو بلند قهقه زد! مثل دیوونه ها می خندید. من هم با نگاه سردم؛ دیوونگیش رو تماشا می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو ببینم، چطوری سیستم ها رو حک کردی؟ کی باهات همکاری کرد، من رو بگیری؟ هان..؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا سریع اومد سمتم ومحکم با پاش زد به صندلی و داد کشید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خفه شو.. صندلی محکم زمین خورد، من روی دست راستم افتادم. بالای سرم اومد و چونم رو توب دستش گرفت. با اون پوزخند مضخرف کنج لبش، گفت: - هر چقدر هم فکر کنی، متوجه نمی شی کی همچین کاری باهات کرده! پوزخند صدا داری زد و بهم پشت کرد. فکر کردم می خواد بره، اما دوباره برگشت و توی صورتم خم شد و گفت: کاری که می گم رو انجام می دی، بعدش ما هم تو رو به سلامت می رسونیم خونت!. یک محموله بهت می دم؛ باید توی دوماه آینده، ببریش ترکیه. اونجا بهت می گم به کی تحویلش بدی. فهمیدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من برای توی عوضی هیچ کاری نمی کنم! چرا فکر می کنی کارت رو راه می ندازم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا همین طور که طول و عرض اتاقک رو طی می کرد؛ دستش رو داخل جیب پالتوی کرمی رنگ کرد و گوشیش رو در آورد. منم با گوشه ی چشمم کارهاش رو نگاه می کردم. کمی با گوشیش ور رفت و جلوی صورت من گرفت. اول توجه ای نکردم، اما وقتی چشمم بهش افتاد؛ در جا خشکم زد!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فیلم ارغوان بود؛ از مرکز خرید بیرون اومد و تا خواست از خیابون رد بشه، یک بنز طوسی رنگ با سرعت به سمتش اومد! ناخوداگاه جیغ زدم.. ارغوان.. مواضب باش..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا با صدای بلند قهقه می زد و خوشحالی می کرد؛ اما من از خشم کل بدنم می لرزید! دوست داشتم همونجا سرش رو بکوبم به دیوار، خونش حلال شه!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زدم: عوضی.. پست فطرت! اگه از اینجا آزاد بشم، بلایی سرت میارم که اسم خودت هم یادت نیاد! همین طوری داد می زدم و روی صندلی، تقلا می کردم خودم رو آزاد کنم. رگ گردنم متورم شده بود و جلوی چشم هام خون گرفته بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا انگار از قیافم ترسید؛ چون خودش رو جم و جور کرد. خندش بند اومد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب دنیا جون! آروم باش. بهت میگم چه بلایی سر دوستت اومد. اما بگو ببینم، کاری که گفتم رو انجام می دی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به چپ و راست تکون می دادم و به حرفش اعتنایی نکردم. اومد رو به روم ایستاد و گفت: قبول؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خشم می لرزیدم، اما خودم روکنترل کردم و سرم رو انداختم پایین. چپ و راست رو نگاه کردم و گفتم: قبول.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا: نه.. این طوری نه! بلند بگو، نشنیدم عزیزم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالای سرم ایستاده بود و با لودگی حرف می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه.. قبول! ولی بد تاوان پس می دی! مطمئن باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا لبخندی از سر رضایت زد و ادامه ی فیلم داخل گوشیش رو پلی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین کنار پای ارغوان روی ترمز زد؛ ارغوان چشم هاش رو که از ترس بسته بود، باز کرد. رنگش مثل گچ دیوار شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا گوشی رو عقب کشید و گفت: عه عه! بسه دیگه. فیلم سینمایی که نیس. بعد هم گوشی رو داخل جیبش گذاشت و سمت در اتاقک رفت. اعصابم خیلی بهم ریخته شده بود. عضلات بدنم از خشم منقبض شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودم گفتم: بد جور حالت رو می گیرم، سارا پست فطرت! بزار فقط از اینجا بیام بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا برگشت سمتم و گفت: زود برمی گردم. بهت می گم باید چی کار کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدهم در اتاقک رو هل داد و بیرون رفت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم چقدر گذشت؛ یکی در روباز کرد و داخل اومد. دوباره چهره ی مضخرف سارا جلوی چشمم ظاهر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا: خب دنیا! کار رو انجام می دی، پس می فرستمت خونت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمت یکی از اون غول تشن ها و داد زد: بیا.. این رو باز کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع گفتم: نمی خواد! خودت دست هام رو باز کن، بقیش رو خودم باز می کنم. سارا با دستش اشاره داد، نمی خواد و خودش سمتم اومد. دست هام رو باز کرد. سریع خودم پاهام رو باز کردم. مچ دست هام رو که رد طناب، روش مونده بود رو ماساژ دادم. گردنم رو به چپ و راست تکون دادم، که سارا بلند گفت: می دونی اگه فکر فرار و دور زدن ما رو داشته باشی، بدترین بلا رو سر خودت و دوست هات در میارم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش و با جدیت گفتم: من حرفم رو یک بار می زنم بدون، هیچ توضیحی. پس توهم نمی خواد من رو نصیحت کنی! یک پوزخندم هم، چاشنیش کردم. سارا با لودگی سمتم اومد ک خواست بغلم کنه، که اجازه ندادم و هولش دارم عقب. کمی خندید و گفت: دنیا جون! دلم برات تنگ می شه! بعدش با پوزخند و چهره ای به ظاهر دلسوزانه گفت: مواضب خودت باش! دو ماه دیگه می بینمت. بابای لیدی دنیا!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از افرادش سمتم اومد و بازوم رو توی دستش گرفت؛ که سریع بازوم رو بیرون کشیدم و گفتم: خودم میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه افتادم سمت در، یک راهرو بود. از راهرو که رد شدم؛ حیاط نسبتا بزرگی بود که درخت های سر به فلک کشیده، محیط رو ترسناک کرده بودن! خواستم در رو باز کنم؛ که دوباره نرمی شئ ای رو روی بینیم حس کردم و چشم هام بسته شد! توی بغل یک نفر افتادم و دیگه چیزی نفهمیدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تکون هایی که خوردم؛ چشم هام رو باز کردم ببینم باز چی بلایی سرم اومده! یکی از اون بادیگارد ها کنارگ نشسته بود. با تحکم گفت: پیاده شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم بدون توجه ای بهش، پیاده شدم. رفت سمت صندوق و چمدونم رو درآورد و روبه روم گذاشت. از داخل جیب کتش یک پاکت در آورد و سمتم گرفت. با جدیت نگاهی بهش انداختم وگفتم: این چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون هم با صدای کلفتی گفت: بلیطت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش هم سوار ماشین شد و رفت. فقط دود اگزوزش توی هوا پخش شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دسته ی چمدونم رو بالا کشیدم و به سمت سالن انتظار رفتم. روی صندلی نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودم گفتم: چطور یادم رفت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع گوشیم رو از داخل جیب کت چرمم درآوردم و بدون چک کردن چیزی؛ از داخل لیست مخاطبین هام، شماره ی ارغوان رو گرفتم و منتظر موندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو بوق، سه بوق، چهار بوق.. بردار ارغوان.. اَه لعنتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه داشتم نا امید می شدم، که صدای خواب آلود ارغوان به گوشم رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبی ارغوان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می خوای کله ی سحر زنگ زدی، حالم رو بپرسی؟! کدوم خری کله ی سحر، خبرت! کله ی صبح کدوم خری با صدای زنگ گوشیش بیدار شه، خوبه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاملا صداش خوب آلود و گیج بود . شُل و ِول حرف می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ارغوان.. دنیام. یکم هشیار شو لطفا. اَه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان: برو بعدا زنگ بز..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیا.. تویی؟! معلوم هس کدوم گوری رفتی؟ هرچی به گوشیت زنگ زدم، جواب ندادی! اگه اون بی صاحاب مرده رو نمی خوای، بندازش دور. یا می خوای خودم بندازمش؟ هان..؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اَه.. بسه دیگه! چرا یک سره حرف می زنی؟ خب جایی بودم، کار داشتم. الان سرم خلوت شد، گوشیم رو روشن کردم و گفتم زنگ بزنم و حالت رو بپرسم. الان می رم خونه، می خوام این یک روز رواستراحت کنم. بعدا خودم بهت زنگ می زنم. خداحافظ. تا اومدم قطع کنم؛ صدای جیغ جیغوش توی گوشی پیچید: ببین من رو دنیا! خیلی بی شعوری نکبت! نمی گی شاید یک بد بختی نگرانت بشه، سنگ دل! من رو بگو که..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع توی حرفش پریدم و گفتم: باشه.. تا همه ی فوش های عالم رو بهم نسبت ندادی؛ قطع می کنم. می بینمت عزیزم. کمی خندیدم و گوشی رو قطع کردم. چه قدر حرص خورد دیوونه! انگار بچش گم شده!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بلند گو پروازم رو اعلام کردن. بلند شدم، تا سوار هواپیما بشم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از دوساعت، از هواپیما پیاده شدم. دلم برای اینجا تنگ شده بود. با اینکه خیلی ایران زندگی نکردم! اما چند مدتی که اینجا بودم؛ دور باشم دلم براش تنگ می شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک تاکسی گرفتم و رفتم خونه. از آسانسور پیاده شدم. در رو با کلید باز کردم و داخل خونه شدم. چمدونم رو دم اتاقم ول کردم و روی کاناپه دراز کشیدم. به این فکر کردم که باید برنامه هام رو چک کنم، برای کار سارا هم برنامه ریزی کنم. خیلی وقت ندارم، فقط دو ماه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو روز بعد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل خونه شدم و سمت پذیرایی رفتم. روی اولین مبل ولو شدم. امروز خسته شدم، باید یک دوش آب سرد بگیرم، سرحال شم. همین جوری داشتم فکر می کردم؛ که گوشیم زنگ خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیم رو از داخل جیبم بیرون کشیدم و با دوانگشت گرفتم روی گوشم و دکمه ی اتصال رو زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله ارغوان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان: سلام دنیا.. خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم. بگو چی کار داری خستم، می خوام استراحت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان: من هم خوبم. خودت رو خسته نکنی ها! می گن کار پریناز بوده؛ اما من باورم نمی شه! خداروشکر الان زندانه. راستی، کارتو بود نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ارغوان از اتفاق هایی که افتاده بود؛ چیزی نگفتم. پس فکر می کرد پریناز رو گرفتن. اما نمی دونست از اون جایی که من رو هم برده بود، فرار کرده. بعد از کمی مکث گفتم: پس فکر می کنی کار کی بوده؟ می دونی که کسی نمی تونه با من در بیوفته!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان: آره بابا. می دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی سکوت کرد و گفت: دنیا..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جانم. بازچی می خوای؟ تو هر موقع من رو این طوری صدا می زنی؛ یک چیزی می خوای. بگو چی می خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان: خب حالا توهم. می گم میای بریم کافی شاپ؟ قول می دم، زود برگردیم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این قدر مظلومانه گفت، که دلم به حالش سوخت! البته این ها همه نقششه که من قبول کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره بعد از کمی مکث، با حالت ناراحتی آروم گفت: باشه. اگه نمیای، قطع کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع جوابش رو دادم: باشه. برو آماده شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان طوری جیغ زد و خوشحالی کرد؛ که فکر کردم کاری که انجام نمی شدی رو براش راست وریست کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب حالا. من می رم حاظر شم قطع می کنم. خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان سریع گفت: مرسی.. دنیا جون! حالا که داری میای، دنبال منم بیا. با ماشین تو بهتر می شه به جماعت پز داد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم: باشه. سریع گوشی رو قطع کردم، وگرنه می خواست تا شب وراجی کنه! سمت اتاقم رفتم تا لباس بپوشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتوی بلند مشکی، که خط های سفیدی روش داشت ، پوشیدم. شلوار کتون مشکیم رو هم پوشیدم. روسری مشکی سفیدم رو کنار گردنم گره زدم. نیم بوت های مشکیم رو پوشیدم و پالتوی بلند مشکیم رو تنم کردم و از خونه بیرون زدم. از آپارتمان بیرون زدم. آهنگ فرانسوی که همیشه، گوش می دادم رو پلی کردم و روندم سمت آپارتمان ارغوان..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به روی آپارتمان ارغوان ایستاده بودم. خواستم بهش زنگ بزنم؛ که قامت ریزه میزش نمایان شد! سوار ماشین شد و سوت بلند بالایی کشید و با شوق زیاد گفت: وای! دنیا.. چی هم خریدی دختر! هر روز مدل ماشین هات بالاتر می ره. چرا برای من که دوستتم نمی خری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز خودش ادامه داد: آخه اگه من شانس داش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزاشتم دیگه وراجی کنه و سرش داد زدم: بسه..! یک چک بهت می دم، دوست داشتی توهم بخر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان تا اومد خوشحالی کنه، سریع گفتم: البته الان نه! هرموقع قرارداد جدید قطعی شد. یک لبخند خبیثانه زدم، که ارغوان می خواست خفم کنه با اون نگاهاش!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان با حالت حرصی گفت: اصلا نمی خوام گدا! هر موقع خودم پول بازوم رو در آوردم؛ می رم برای خودم می خرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتی و لب و لوچه ی آویزون به رو به روش خیره شد. از قیافش خندم گرفت و نتونستم خودم کنترل کنم و بلند خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان: هی هی نخند ها! می خرم. مطمئن باش! ببینم اون موقع هم می خندی یا نه!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش و گفتم: حالا حرص نخور خوشگله! پیاده شو رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان: دنیا.. می دونستی از اون لبخند کنج لبت متنفرم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب و ابروی بالا رفته گفتم: می دونم جانم، مکش مرگماست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان یک جوری چشم هاش رو درشت کرد؛ که گفتم الان اون دوتا تیله ی مشکیش بیرون میوفته!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره خندیدم. من همیشه کنار این بشر شادم. خیلی عزیزه برام! مثل خواهرم دوستش دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب ملکه کجایین؟ نمی خواین تشریف فرما بشین، با قدوم مبارکتون اینجا رو مقدم کنین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زدم روی شونش و گفتم: کم تر پرچونگی کن!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم از ماشین پیاده شدیم و باریموت در رو قفل کردم. چکش کردم که ارغوان بازوش رو جلو آورد و گفت: ملکه دنیا! افتخار می دین با من همراه بشین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اهمیتی به مسخره بازیش، با لبخند کنج لبم از کنارش رد شدم. ارغوان داد زد: نخواستم بابا. وایستا.. منم.. بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش هم دنبالم دوید. با هم داخل کافی شاپ شدیم. اینجا نیومده بودم؛ ولی محیط شیک و باکلاسی بود. به سمت میزهای کافه رفتیم. چشمم روی شلوغی جمعیت ثابت موند!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و رو به ارغوان گفتم: چرا اینجا این قدر شلوغه دختر؟! جای دیگه سراغ نداشتی، اینجا آوردیمون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان به سمت میزها نگاه می کرد، تا یک میز خالی پیدا کنه. چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و گفت: دنیا.. می شه این قدر غر نزنی! بزار یک کم تمرکز کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام درشت کردم سمتش و گفتم: مگه می خوای اینجا رو خراب کنی، دوباره بسازی؟ که تمرکز می کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به چپ و راست تکون دادم. من در خلقت این بشر موندم! یک هو ارغوان طوری جیغ زد که همه برگشتن و ما رو نگاه کردن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان: اون هاش.. پیدا کردم..! دنیا بیا بریم اونجا. دختر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم بدون توجه ای به من و جمعیت مات زده؛ سمت میزی که می گفت رفت. خیلی خودم رو کنترل کردم؛ که نزنم فیس صورتش رو نابود نکنم!. پوفی کشیدم و به همون سمت رفتم. ارغوان با لودگی کنارم اومد و صندلی رو عقب کشید و گفت: ملکه من بفرمایین بشینین!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک لبخند کنج لبن کاشتم و گفتم: نمی خواد دیوونه خودم می شینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم و منو روی میز رو برداشتم نگاهی بندازم، که مسئول کافی شاپ جلوی رومون ظاهرشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایین چی می خورین خانم های محترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به ارعوان گفتم: توهم مثل من می خوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون هم با تکون دادن سرش، حرفم رو تایید کرد. برگشتم سمت مردی که ایستاده بود تا ما سفارش بدیم، گفتم: دوتا کافی. ممنونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رفت ارغوان گفت: می گم دنیا.. به نظرت اینجا اتفاق خاصی برامون نمیوفته؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کنج لبم و بیشتر کردم و چشم هام رو ریز کردم و رو به ارغوان گفتم: مثلا چه اتفاقی می خواد بیوفته، که خاص باشه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان سرش رو پایین انداخت و آروم گفت: خب نمی دونم! شاید چیزی شد!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین جوری ساکت نشسته بودیم؛ که ارغوان به رو به رو خیره شده بود. چشم هاش رو ریز کرده بود و با دقت نگاه می کرد! انگار داشت یکی رو اسکن می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان: اون پسره.. یکی از سرمایه دارای مشهور تهرانه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولش کن نگاش نکن! بابات چطوره؟ خبری ازش داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان با بی میلی به من نگاه کرد و گفت: آره خوبه. دیروز باهاش حرف زدم، حالش بهتر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش ادامه داد: می گم دنیا.. اگه اون پسره بیا اینجا، چی کار می کنی؟! چون داره نگاهمون می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالتی کاملا سرد؛ به چهره ی مغموم و کنجکاو ارغوان نگاه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اهمیت نمی دم. می خواستی چی کار کنم؟ بعدش هم گفتم نگاه نکن..! هنوز حرفم تموم نشده بود، که ارغوان مثل فنر لز جاش بلند شد و جیغ زد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای.. دنیا! داره میاد سمت میز ما. گفتم که نگاهمون می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی داشت رو به روش رو نگاه می کرد. سریع بهش گفتم: بشین ارغوان! دیوونه شدی؟ همه دارن نگاهمون می کنن. آبرومون رو بردی. بشین دیگه..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان مظلومانه نگاهی کرد و مثل بچه هایی که کار خطایی انجام می دن، سرجاش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم دوباره چیزی به ارغوان بگم، که یک صدای مردونه به گوشم رسید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و پشت سرم رو دیدم؛ چشمم به یک کت و شلوار طوسی رنگ، با پیراهن مشکی زیرش. خیره موند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانم ها. مزاحمتون که نشدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول به چهره ی ارغوان نگاه کردم، از تعجب دو تا ابروهام بالا پرید!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم وجدی روی صندلی نشسته بود و ما رو تماشا می کرد! خیلی خوشم اومد. دمش گرم! اخلاقاش گاهی مثل خودمه. برگشتم سمت پسره ی شیک پوش و گفتم: نه مشکلی نیس. بفرمایین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان آروم گفت: ببخشید! شما رئیس شرکت بزرگ سپهریان هستین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون هم دست هاش رو داخل جیب شلوارش کرد و کاملا با لحنی خونسرد روبه ارغوان گفت: بله درست متوجه شدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان سریع ادامه داد: اون طوری که می دونم، مدیر عامل شرکت شما، تجارت لوازم آرایشی دارن. درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون هم کمی جا به جا شد و گفت: بله ایشون برای خواهرشون از خارج کشور جنس میارن. چطور مگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من داشتم همین طوری بحثشون رو نگاه می کردم. ارغوان با یک لبخند ملیح ادامه داد: چه حُسن تصادفی! خانم یکتا؛ شرکت لوازم آرایشی دارن. می خواستم بدونم، میتونن برای شرکت ما هم جنس تهیه کنن یا نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب باشه. مشکلی نیس. من باهاش صحبت می کنم. فقط، برای ارتباط بیشتر و مطلع شدن از کارها شما و یکتا خانم، بیاین شرکت من در موردش بیشتر صحبت کنیم. چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک پوزخند زد. ارغوان نگاهی به من انداخت، خندش رو خورد و گفت: ایشون فامیلیشون، یکتا هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلا جاخورد، اما سریع موضوع رو عوض کرد: باشه. پس من فردا منتظرتونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اجازه ندادم برای خودش بِبُره و بدوزه، سریع گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! ما کارت شرکت رو می دیم، شما هرموقع با مدیرعاملتون صحبت کردین، میاین و ما رو هم در جریان می زارین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی جا خورد، اما سریع با یک لبخند ساده جمع و جورش کرد: باشه. حتما خدمت می رسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش هم با هیزی توی چشم های من نگاه کرد و لبخند ژکوند تحویل من داد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس کردم داره دیر می شه، برگشتم رو به ارغوان گفتم: خب. بهتره ما دیگه بریم. فردا کلی کار داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان با بی میلی از سر میز بلند شد وکیفش رو از روی دسته ی صندلی برداشت و یک کارت طرف پسره ی شیک پوش گرفت. اونم تشکر کرد. ارغوان از پسره خداحافظی کرد. من هم با لبخند کنج لبم، رو بهش گفتم: تا دیدار بعد آقای محترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع لبخند زد. که چه عرض کنم بیشار شبیه خنده بود؛ چون ردیف سفید دندون هاش رو به نمایش گذاشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سپهریان هستم، خانم یکتا. البته اسم کوچیک..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اجازه ندادم بیشتر حرف بزنه و سریع گفتم: بله خوشبختم. تا دیدار بعد، بدرود جناب سپهریان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون حرف اضافه ای با گام های بلند، سمت در کافی شاپ رفتم و توی دلم بهش پوزخند زدم. از در کافی شاپ بیرون زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوف.. چقدر حرف زد پسره ی هیز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان به ماشین تکیه داده بود و منتظرم بود. سریع نزدیکش رفتم و گفتم: بپر بالا بریم، دیرم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان در ماشین رو باز کرد و گفت: دوساعته اون تو چه غلطی می کنی؟ من رو اینجا علاف خودت کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترش رویی برگشتم سمتش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هم اصلا دوست نداشتم اونجا باشم. پسره ی کلی پرچونگی کرد. مغزم رو خورد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان دست هاش رو بهم کوبید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای.. دنیا! دیدی چه پسره خوش تیپ و جذابی بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدی برگشتم سمتش و گفتم: نه اصلا! تیپ و قیافه ی اون چه ربطی به ما داره؟ بعدش هم بار آخرت باشه، جلوی من هیز بازی در میاری!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان قیافش رو کج و کوله کرد و گفت: خب حالا توهم بابا. در کل تیپش رو پسندیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک بچه پرو نصیبش کردم که خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب ارغوان، میای خونه ی من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان: نه بابا! همین طوریش هم تو من رو دق می دی، بیام اونجا که کلا از افسردگی می میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی بالا دادم و گفتم: باشه. می رسونمت خونت. بهتر تنهایی بیشتر حال می کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون توجه به قیافه ی متعجب ارغوان؛ لبخند پت و پهنی زدم و سمت آپارتمان ارغوان روندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از در داخل شدم، که موسوی جلوی چشمم ظاهر شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موسوی: سلام خانم. خوب هستین انشاالله؟ توی این چند روز خیلی نگرانتون شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم خانم موسوی، مشکلی نیس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم به سمت دفتر دومم. دوتا دفتر داشتم؛ اولی برای کارهای شخصیم بود که کلیدش رو فقط خودم داشتم. دومی هم، برای پرونده های شرکت بود، که روشون رسیدگی می کردم. فقط ارغوان کلیدش رو داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم با قدم های بلند به ته راهرو می رفتم. موسوی هم پشت سرم می اومد و یک سره حرف می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موسوی: بله خانم. من بهشون گفتم که تا خانم نیومدن، نمی شه قرداد رو قطعی کرد. از ارغوان خانمم پرسیدم شما کی میاین، ولی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش داد زدم که کلا خاموشی شد و صدام توی راهرو پیچید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موسوی.. می شه تمومش کنی؟! برو سریع پرونده های شرکت آناهید رو برام بیار توی اتاقم. منتظرتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه بهش اجازه ی حرف زدن بدم، داخل دفترم شدم و در رو بستم.صداش می اومد که می گفت: چشم خانم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت شیشه ی اتاقم نگاهی بهش انداختم. سریع سمت میز کارش دوید. کلا توی محیط کار؛ بیشتر از جاهای دیگه جدیم. اگه بهشون رو بدم، دو روز دیگه ازم سواری می خوان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکوراسیون اتاقم به تازگی عوض شده بود. سپرده بودم به دوست ارغوان، چون اون معماری داخلی خونده بود. الان که چشمم بهش افتاد، می بینم بدم نشده. دکور اتاقم کلی تغییر کرده بود؛ از در که داخل می شدی، یک میز قرمز مشکی بزرگ قرار داشت. با صندلی قرمز پشتش. رو به روش هم؛ میز عسلی بود. دوطرفش رو صندلی های کوچیک ارغوانی گذاشته بودن، برای مهمون ها. روی دیوار سمت چپ هم؛ تابلوی رنگ روغن اثر پیکاسو بود. خودم از پاریس آورده بودمش. روی دیوار آویزون شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار میزمم؛ گلدون های بزرگ سفید رنگ، گل یاس گذاشته بودن. چون من عاشق بوی گل یاسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پالتوی سفیدم رو روی جالباسی کنار پنجره، آویزون کردم و کنار پنجره ایستادم. یک هو در باز شد و ارغوان با هول پرید توی اتاق!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای.. دنیا! این پسره سپهریان داره میاد اینجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول چهرم توهم رفت، چون بدون اجازه اومد داخل. اما بعدش خونسرد سمتش برگشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بیاد. اون هم یک آدمه! حرفش رو می زنی بعدش هم می ره. مشکلش چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان: ها..؟ ها! هیچی. همین طوری گفتم. تو خوبی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره من خوبم. ولی تو رنگت پریده! چیزی شده ارغوان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشکوکانه چشم هام رو ریز کردم و به ارغوان خیره شدم! در زدن، من گفتم: بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد و قامت سپهریان جلوی چشمم ظاهر شد. با چشم و ابرو به ارغوان فهموندم، بعدا باهاش کاردارم! اون هم سرش رو پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهریان: سلام. مزاحم که نشدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نخیر. بفرمایین داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونستم نمی تونه تا چند روز دیگه تحمل کنه و به زودی پیداش می شه. تا نشست شروع کردم: خب، حتما خبرهای خوبی برامون آوردین. درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهریان: بله. من با مدیرعاملم آقا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریدم توی حرفش: متاسفم صحببتون رو قطع می کنم، می شه اول بگین چی میل دارین، براتون سفارش بدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهریان: باشه خیلی ممنون. یک قهوه ی بدون شکر لطفا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو برداشتم و داخلی خانم موسوی رو گرفتم: خانم موسوی.. یک قهوه ی بدون شکر بیارین اتاقم. ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو قطع کردم. سپهریان مشتاق ادامه ی بحث بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب می فرمودین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم ارغوانم چرا اینقدر ساکته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهریان: بله. من با مدیرعاملم آقای برومند صحبت کردم، ایشون گفتن فردا هماهنگ می کنن با شرکت ، که چه جور اجناسی می خواین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه عالی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبه ارغوان گفتم: پس تو شمارت رو به آقای سپهریان بده ، تا بدن به مدیر عاملشون. با هم کار رو انجام بدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان: باشه حتما. روبه سپهریان: یادداشت بفرمایین. .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین طوری ارغوان شمارش رو می داد که موسوی داخل شد. رو بهش گفتم: قهوه رو روی میز بزار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهوه رو گذاشت و بیرون رفت. چشمم به گوشی ارغوان افتاد. روی میز عسلی می لرزید. چون روی ویبره بود کسی متوجه نمی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم نصیری.. گوشیتون زنگ می خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان با کمی مکث و تعجب بلند شد و به سمت میز عسلی رفت. گوشیش رو برداشت و روی گوشش گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارغوان: عذر می خوام، من گوشیم رو جواب بدم میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش هم با قدم های بلند، از اتاق خارج شد. سپهریان لبخند دندون نمایی زد و گفت: یک خواهشی ازتون داشتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله بفرمایین، گوش می دم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهریان: راستش می خواستم شمارو به یک شام دعوت کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی بالا انداخت وادامه داد: قبول می کنین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جدیت نگاش کردم و گفتم: به چه مناسبت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهریان: برای آشنایی بیشتر و صحبت در مورد کارهامون. شما اگه شمارتون رو بدین، من مکان رو براتون مسیج می کنم، قبوله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم خودش می بُره هم خودش می دوزه، مرتیکه ی احمق!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من خودم خواستم بیام، بهتون پیامک می دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول جا خورد، ولی زود طبیعی کرد: باشه پس، خبر با شما.. با یک لبخند جذاب ادامه داد: خانم یکتا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله حتما. حرفی دیگه ای هم مونده که گفته نشده باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاملا با صراحت گفتم می تونی بری دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهریان: نه دیگه. من از حضورتون مرخص می شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت سمت در و دوباره، نگاهی بهم کرد و گفت: منتظر خبرتون هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی جدی و دست به سینه؛ سرم رو تکون دادم و اون هم با یک لبخند جذاب دیگه، از اتاق خارج شد. پسره ی هیز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره سرم رو داخل پرونده ها کردم و اولین برگه رو که ورق زدم، ارغوان پرید داخل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظرش بودم، می دونستم تا نفهمه چی شده، ول کن نیس!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.