تانیا راستاد، دختر بیست و پنج ساله ای که بعد کشته شدن پدر و مادرش، در بیست سالگی قید زندگی را می زند؛ بعد پنج سال به خود می آید و آتش انتقام در دلش شعله ور می شود و تصمیم به گرفتن انتقام می گیرد. او برای گرفتن انتقام نیازمند یک باند قوی است؛ پس طی یک نقشه وارد زندگی سامان موحد، سرگرد دایره مواد مخدر می شود تا بدون اینکه پلیس کوچکترین شکی به او بکند و با اطلاعاتی که از او می گیرد، باندش را قوی کند.

ژانر : پلیسی، عاشقانه، هیجانی، انجمن رمان ترکان

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۱۲ دقیقه

مطالعه آنلاین مجرم عاشق
نویسنده: آمنه آبدار

ژانر: عاشقانه، مافیایی، پلیسی، هیجانی

خلاصه:

تانیا راستاد، دختر بیست و پنج ساله ای که بعد کشته شدن پدر و مادرش، در بیست سالگی قید زندگی را می زند؛ بعد پنج سال به خود می آید و آتش انتقام در دلش شعله ور می شود و تصمیم به گرفتن انتقام می گیرد. او برای گرفتن انتقام نیازمند یک باند قوی است؛ پس طی یک نقشه وارد زندگی سامان موحد، سرگرد دایره مواد مخدر می شود تا بدون اینکه پلیس کوچکترین شکی به او بکند و با اطلاعاتی که از او می گیرد، باندش را قوی کند.

سلام دوستان رمان مجرم عاشق، صرفا زاده ذهن خودمه، شاید اصلا این اتفاق نیفتاده باشه و حتی اتفاق افتادنش غیر ممکن باشه، پس لطفا با زندگی واقعی تطابقش ندین. قصد توهین به هیچ شخصی رو ندارم، فقط بعضی جاها دیدگاه واقعی یک مجرم رو نسبت به پلیسا بیان کردم و در اصل اینطوری نیست.امیدوارم از خوندن رمان لذت ببرین.

مقدمه:

بر روی این کره خاکی، هر عشقی جرم است و ما انسان ها همه به جرم عشق در بند اسارت معشوقیم...

زیر این آسمان کبود

در زندان های بزرگ

درون سلولی به نام عشق

مجرمی به جرم عشق زندانیست...

کینه و انتقامی آتشین، از او مجرمی عاشق ساخت!

مجرمی که پایش به قلب زندانبان دایره مخدرعشق باز شد و عشق داوری اش کرد، مخدر عشق به وجودش تزریق شد و عاقبت، به جرم عشق، مجرم عاشق شد...

به نام ناخدای کشتی عشق

کیسه رو تو دستم چرخوندم که صدای آژیر پلیس، بلند شد. جوری که ببینن، کیسه کوچیک، حاوی مواد مخدرو پرت کردم اون ور و با پاهایی که می لرزید، به طرف مخالف پلیسا رفتم. قدمای به اصطلاح لرزنمو تند کردم که با صدای ایست و شلیک هوایی، آروم وایسادم.

_دستاتو بزار رو سرت و آروم برگرد.

قیافمو ترسون کردم و آروم کاری که گفتنو کردم. مامور زن، چادرشو تو دستاش گرفته بود و داشت به سمتم می دوید. با رسیدن به من، از سر تا پامو بررسی بدنی کرد و یه مامور دیگه، کیسه رو برداشت و با نهایت دقت، تو یه کیسه دیگه انداخت. وقتی چیزی پیدا نکردن، زن اخماشو تو هم کشید و دستبندو به دستام زد. با صدایی که می لرزید و با چشمایی لبالب از اشک تمساح، گفتم:

- و... واسه... چ... چی بهم دستبند می زنید؟

پوزخندی زد و محکم به جلو هلم داد.

_دیگه کار از انکار گذشته، راه بیفت!

با گریه داد زدم:

- به خدا من کاری نکردم، منو کجا می برید؟!

وقتی دیدم جواب ندادن، بلند تر داد زدمو شروع به تقلا کردم.

- ولم کنین، شما حق ندارین منو جایی برین.

بازومو به سمت خودش چرخوند و با اون صورت خشن و اخمای غلیظش، عربده کشید:

- خفه شو، حد و حدود مارو تو تعیین نمی کنی.

با صداش مثلا ترسیدم و با گریه ای آروم، سوار ماشین شدم. تا رسیدن به کلانتری، نمایشی هق هق کردم. به کلانتری که رسیدیم، محکم از ماشین بیرون کشیدم که نزدیک بود بیفتم. خشم تموم وجودمو گرفت؛ اگه ترس به هم خوردن نقشه ام نبود، همشونو به گلوله می بستم، کسی حق نداره با تانیا راستاد اینطوری رفتار بکنه!

دنبالشون به داخل کشیده شدم و با حقارت تمام منو توی اتاق بازجویی انداختن. در ظاهر ترسیده و گریون، ولی در درون ریلکس و خندون بودم. درسته این اتاق به آدم حس ترس و القا می کنه، ولی واسه منی که حتی ترس هم ازم می ترسید، عادی بود. اولین قدم نقشه ام با موفقیت طی شد و مراحل بعدی هم قطعا به موفقیت می رسن. نقشه ای که تانیا راستاد بکشه، مو لا درزش نمیره.

روی صندلی فلزی، که توی اتاق تاریک بود و روبه روش یه آینه بود نشستم. در ظاهر آینه بود، ولی من می دونستم که چند نفر پشتش الان دارن منو نگاه می کنن و عکس العملام رو بررسی می کنن. اتاق بر خلاف اتاقای بازجویی توی فیلما، شیک و مدرن نبود و دیواراشو گچ بوری پوشونده بود و بوی گچ مرطوبش توی اتاق پیچیده بود.

ناخنامو با استرس کف دستم فشار می دادم و اشکام روی گونه هام می غلطیدن. هر از گاهی هم برای اینکه بفهمن دارم گریه می کنم، یه هق هقی می کردم و زیاد به شیشه نگاه نمی کردم تا ضایع نشه. در حال نقش بازی کردن بودم که در به شدت باز شد و صدای ناهنجاری از کوبیده شدنش به دیوار، توی اتاق پیچید. به سرعت از جا پریدم و با صدایی آمیخته به بغض و چشمای اشکی، شروع به حرف زدن کردم:

- تورو خدا بزارین برم، من کاری نکردم، اون کیسه واسه من نبود، من اصلا نمی دونم چی توی اون کیسه است، تا حالا به عمرم ندیدم.

پلیس قد کوتاهی که سر تاسش با کلاه پوشونده شده بود و شکمش یه متر جلو تر از خودش حرکت می کرد، با اون صورت خشن و زشتش پوزخندی زد.

_بشین دختر جون، من گوشم از این حرفا پره! کسی به عمرش خلاف نکرده و از اونا ندیده، مجرمی هم تو دنیا نیست؛ ولی اینم یادت باشه، کسی خودشو ارزون نمی فروشه!

دوست داشتم بلند شم و با تموم وجود صندلی فلزی سفت و سختو، بکوبم تو صورتش و اون صورت ناجورشو ناجور تر کنم. می گفتن همه پلیسا خوشکل و جذاب نیستن، ولی من باور نمی کردم و فکر می کردم همه یه پا برد پیتن برای خودشون، اما با دیدن این کل تفکراتم زیر سوال رفت. برخلاف جدال درونیم سر کشتن طرف، اجازه دادم اشک مثلا مظلومانه ام روی گونه ام بریزه و بازم شروع به التماس و انکار کردم. برگه رو داد دستم و به زور اینکه اگه اعتراف نکنم میزننم، برگه رو امضا کردم.

من خودم یه مرده صد نفرو علاجم، ولی اینجا فقط ترانه فهیمی مظلومم؛ نه کمتر، نه بیشتر! در ثانی، من باید به زندان می رفتم؛ طرف حساب و کسی که برای نقشه روش حساب وا کرده بودم، سامان موحد بود، نه این شکم گنده کچل!

برگه رو برداشت و با یه لبخند شرور از روی صندلی بلند شد. شلوارشو بالا کشید که چون شکمش گنده بود، همون زیر شکمش موند. به طرف در اتاق رفت و بعد زدن چند تا ضربه به اون، دوتا خانوما رو صدا کرد. خانومای خشن اومدن تو اتاق و دو طرفم وایسادن و دستامو دستبند زدن. خدا می دونه شوهراشون اینارو چطور تحمل می کنن، اصلا اینا شوهری می کنن یا اونا؟ فکر کنم خونه هاشون حکومت نظامیه!

بیخیال این فکرای نامربوطی که تو این وضعیت به سرم زده و کم مونده خنده ام بگیره و رسوا شم، شدم و دوباره شروع به اشک ریختن کردم. از اون اتاق بیرون اومدیم و به یه اتاق دیگه رفتیم؛ بعد دادن اطلاعات و شماره پدر و مادر جعلی که با وعده کلی پول جورشون کردم، از این اتاقم بیرون رفتیم، فکر نمی کردم این قدر دنگ و فنگ داشته باشه.

از کلانتری بیرون اومدیم و سوار همون ماشینی که باهاش تا اینجا اومده بودیم شدم. مقصد بعدیمون زندان بود؛ جایی که آروم آروم نقشه هام اجرا میشن و من به هدفی که از همون اتفاق شوم روش کلید کردم، می رسم. تمام طول راه نقشه رو مرور می کردم و به آخرش فکر می کردم، البته تو این بین از نقش بازی کردن هم غافل نمی شدم.

ماشین جلوی یه در بزرگ، که بین دیوارای بلندی قرار داشت و بالای دیوارا سیمای خار دار بود، نگه داشت. بعد از بوقی که زد، یه سربازی که جایی بالای دیوار نگهبانی می داد، ماشینو نگاه کرد و بعد اینکه مطمئن شد، علامت داد درو باز کنن. در بزرگ باز شد و یه ساختمون بزرگ نمایان شد. حیاط جلوییش تا حدی بزرگ بود، ولی نه خیلی بزرگ.

ماشین رو جلوی در ساختمون پارک کردن و پیاده شدیم. با دوتا مامور زنی که دو طرفم بودن، وارد ساختمون شدیم و بعد حرف زدن با چند نفر در مورد من، وارد یه راهرویی شدیم که انتهاش به یه در میله ای ختم می شد. جلوی در میله ای که بعضی جاهاش زنگ زده بود، وایسادیم. بعد از یکم انتظار، در توسط یه مامور باز شد وارد اونجا شدیم.

یه بار دیگه کل بدنمو بررسی کردن و این بار، با همون مامورای اون بخش، از یه در میله ای دیگه رد شدیم و به یه راهرویی رسیدیم که هر دو سمتش سلولای زندان، با در میله ای بود. هر جا سرمو می گردوندم، زنایی بودن که سرشونو به میله ها چسبونده بودن و به من نگاه می کردن. از جلوی یکی از سلولا که رد شدیم، یه زن با صدای بلندی گفت:

- به جمع ما خوش اومدی!

پشت بندشم با هم سلولیاش بلند خندیدن. به این سرخوشیشون تو دلم پوزخندی زدم؛ الان فکر می کنن من یه دختر بی سرو پا و دست و پاچلفتی ام، ولی نمی دونن که همین دختر چند تا محموله بزرگو از کشور رد کرده.

جلوی در سلولی که قرار بود یه ماهی رو توش بمونم، وایسادیم. برای آخرین بار چشمای اشکیمو تو چشماش دوختم، با صدای کلفتی که بی شباهت به صدای مردا نبود، غرید:

- اینجا سلولته، مثل بچه آدم سرجات می شینی و تا دادگاهت قشقرق به پا نمی کنی، چنین پیزی ببینم، مستقیم رفتی تو انفرادی.

نمایشی سری با ترس تکون دادم که دست کلید بزرگ رو برداشت و در سلول رو باز کرد و منو به داخل هدایت کرد. وارد که شدیم دستبندو از دور دستام باز کرد و با کلیدی که دستش بود به در سلول کوبید و حواس همه رو جمع خودش کرد. پشت بندش به من اشاره کرد و با صدای بلندی گفت:

- این فهیمی، هم سلولی جدیدتونه، کاری به کارتون نداره و کاری به کارش ندارید. رجبی ببینم قلدر بازی در آوردی و سر و صدا به پا کردی من می دونم و تو.

یکی از زنا سینه جلو داده و به طرز لاتی وارانه جلو اومد و با یه پوزخند نگاهم کرد.

_خوش اومدی.

با صدای بسته شدن در سلول نگاه خیره ام رو ازش گرفتم و تنها به تکون دادن سرم اکتفا کردم که داد زد:

- زبونتم که موش خورده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصله نداشتم وقتم رو با کل کل و بحث با این گنده لات بگذرونم، پس بی خیال به سمت یه تخت خالی رفتم و روش دراز کشیدم. زنه بی خیال نشد و بالا سرم اومد. ضربه ای به تخت بالاییم زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین دختره لوس، تو این سلول حرف حرف منه! پس به جای اینکه قیافه بگیری، هر چی گفتم بگو چشم. امروز روز اولته و من این رو به امید دوباره تکرار نشدنش ندید می گیرم، ولی یه بار دیگه تکرار بشه، بد تاوان میدیا، گفته باشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخواسته پوزخندی رو لبام جا خوش کرد. تانیا راستاد بگه چشم؟! این جزو محالاته. دلم نیومد زبونمو واسه این زن بی ارزش خسته کنم، پس بدون اینکه توجهی به حرفای صد من یه غازیش کنم، چشمام رو بستم و پتو رو رو خودم کشیدم. لوس نبودم که از تمیزی یا کثیفی این پتو و بالشا حرف بزنم، چون خلاف منو بزرگ کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دندون قروچه و پشت بندش مشت محکمی که به تخت کوبید رو شنیدم، ولی بازم عکس العملی نشون ندادم. چند دقیقه گذشت که صدای پاهاشو شنیدم. پوزخندم پر رنگتر شد و با خیالی آسوده خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پاشین وقت شامه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای کوبیده شدن یه چیزی به در سلول و داد و فریادایی که تو سلول پیچیده بود، چشمامو باز کردم. نگاهی به ساعت کوچیکی که توی سلول بود انداختم. پتورو از رو خودم کنار زدم و همراه بقیه از سلول بیرون رفتم و وارد سالن غذا خوری شدیم. یه ظرف فلزی که بیشتر شبیه سینی بود و توش به چند قسمت تبدیل شده بود رو با یه قاشق به دستم دادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی صف پشت بقیه وایسادم؛ پشت یه میز چند نفر وایساده بودن و هر کدوم یه چیزی رو تو یه قسمت ظرف می ریختن. با رد شدن ازشون و گرفتن غذا، به سمت یکی از میزا حرکت کردم و پشتش نشستم. با بی میلی قاشق رو توی غذا فرو کردم، فقط ظاهرش واسه کور شدن اشتها کافی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یادآوری نقشه ام و اینکه تقریبا یه ماه رو باید تو این وضعیت سر کنم، یه قاشق از برنج برداشتم و توی دهنم گذاشتم، ولی هر کاری کردم نتونستم گوشت مرغی که بوش حال آدم رو به هم می زد بخورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاشق رو توی سینی گذاشتم و متفکر به میز خیره شدم. زمان دادگاهم مشخص نبود، ولی قرار بود فرهاد زود خبرش رو بهم بده؛ حالا از چه طریقی نمی دونم، ولی مطمئن بودم که کارش رو بلده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نشستن یکی کنارم، سرم رو برگردوندم و نگاش کردم. یه دختر جوون که می خورد بیست و سه یا چهار سالش باشه. با یه دستش موهاشو به زیر شالش هدایت کرد و دستش رو روی میز کشید و دست منو بلند کرد و روی جای دستش گذاشت. با لمس کاغذی زیر دستم، با تعجب نگاش کردم که با تن صدای آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ب مثل ببر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمایی گشاد نگاش کردم؛ این رمز بین من و فرهاد بود. وقتی دید با تعجب نگاش می کنم، اشاره ای به کاغد کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هر چی که باید بدونی نوشته شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم که رفت و روی دو میز جلوتر از من نشست. کاغذ زیر دستم رو آروم و به طور نامحسوس وارد آستینم کردم و منتظر موندم تا بعد رفتن به سلول، بخونمش. با صدای بلند نگهبان، بلند شدمو بعد تحویل سینی، به سلول برگشتم. بعد یکم نشستن روی تختم، به سرویس بهداشتی رفتم. وارد یکی از دستشویی ها شدم و با احتیاط از توی آستینم، کاغذ رو در آوردم و خوندم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، فرهادم؛ شیوا دختری که این کاغذ رو بهت رسوند، از آدمای خودمونه! از طریق اون خبرا رو بهت میدم. به زودی بهت میگم کی وقت دادگاهته، ولی یه خبر بدی که دارم، اینه که پرونده ات رو به سامان موحد ندادن، باید یکم صبر کنیم تا اون پرونده رو به عهده بگیره. مواظب خودت باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعنتی گفتم و با عصبانیت کاغذ رو میون دستم مچاله کردم. اگه پرونده رو سامان موحد بر عهده نگیره، کل نقشه به باد میره. تموم مراحلش زنجیره وار به هم ربط دارن و به هم خوردن حتی یه مرحله، باعث میشه کل نقشه به هم بریزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاغذ رو توی توالت انداختم و سیفون رو کشیدم. صورتم از عصبانیت و حرص گر گرفته بود و حس می کردم قرمز قرمز شده. نفس عمیقی برای آروم کردن خودم کشیدم و بعد کشیدن دستی به صورتم، از دستشویی بیرون اومدم. همون زنه لات که فهمیدم فامیلیش رجبیه، خصمانه نگام می کرد و با چشماش برام خط و نشون می کشید. پوزخندی تحویلش دادم و سرم رو به نشونه تاسف به طرفین تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش از خشم قرمز شد و چاقویی که دستش بود رو محکم توی سیب فرو کرد و به سمتم یورش آورد. مثل این گاوای وحشی چشماش رنگ خون شده بود و از دماغش دود بیرون می زد. از این تشبیه خنده ام گرفت، که با خنده ام عصبی تر شد و با یه پرش که شکم گنده اش رو یه متر بالا پایین برد، خودش رو به من رسوند. بلند داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی هیچی نمیگم داری پررو تر میشی! اراده کنم دو سوته کشتمت، اگه نمی دونی بدون. نصف دخترای اینجا آدمای منن، بخاطر همینم هست اینجا حرف حرف منه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو بالا آورد و با انگشت اشاره اش به شقیقه ام چند تا ضربه زد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اینو توی مخت فرو کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم دستش رو پس زدم و ریلکس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب اینایی که گفتی به من چه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگ کرد و با چشمایی که اندازه نعلبکی شده بودن، نگام کرد. یکم که حرفم رو تجزیه و تحلیل کرد، اخماش رو تو هم کشید و قلنج گردنش رو شکوند که صدای ترق توروق بدی داد. بعدم به سمتم خیز برداشت و داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می کشمت دختره عوضی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو یه حرکت تند خواست جلو بیاد و موهامو بگیره که جاخالی دادم و چون یه دفعه ای بود، نتونست خودشو کنترل کنه و محکم به تخت پشت سرم برخورد کرد. دستش رو به سرش گرفت و برگشت. صورتش از درد تو هم رفته بود و آخ و اوخش به راه بود. صورتمو جمع کردم و با یه لحنی که حقارت ازش می بارید گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد، درد گرفت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کرد که ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخی، دلم سوخت! خب مواظب باش خودت رو به جایی نکوبی، یهو دیدی خدایی نکرده، زبونم لال یه چاقویی رو تخت بود و رفت تو شکمت، اون موقع چی کار می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عوضی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه نیشخند نگاش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اسمتو که می دونم، یه چیز دیگه بگو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم صدای خنده کسایی که شاهد ماجرا بودن بلند شد. با شنیدن صدای خنده شون، لبام به یه لبخند کش اومد و اشاره ای به جمع کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اینا آدمای تو بودن؟! یکم در موردشون تجدید نظر کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن این از جلوی چشمای عصبیش گذشتم و به سمت تختم رفتم. روش دراز کشیدم و چشمام رو بستم. با این ضد حالی که خورد حالم جا اومد. شاید بد نباشه یکم به جلد تانیا راستاد برگردم، اینجا تو جلد ترانه فهیمی باشم کلاهم پس معرکه است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام بسته بود، ولی صداش رو می شنیدم که داشت با رفیقاش دعوا می کرد. اصلا من یه روز ضد حال نزنم روزم شب نمیشه. با یادآوری فرهاد این بار خودم پکر شدم؛ اگه سامان موحد پرونده رو بر عهده نمی گرفت، نقشه بر باد فنا می رفت. واسه من کاری نداشت که خودم رو از زندان خلاص کنم، ولی نقشه ام نمی گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غلتی زدم و به پهلو خوابیدم؛ پوفی کردم. از این همه فکر و خیال خسته شدم، دو ماهه من کارم شده فکر به نقشه ای که برای بزرگتر شدن باند و سامان موحد کشیدم. واقعا طاقت این رو نداشتم که کلش نقش بر آب بشه. امشب رو دیگه کاری نداشتم، بهتر بود بخوابم تا خودم رو برای جنگ روانی فردا آماده کنم، البته اگه امشب مثل این فیلما قصد کشتنم رو نداشته باشه. پوزخندی زدم و سرم رو با تاسف برای خودم تکون دادم که انقد جنایی فکر می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تموم شدن حرف نگهبان، چینی به بینیم دادم. فکر اینجاش رو نکرده بودم، حتی فکرشم باعث می شد حالت تهوع بهم دست بده. سریع تی رو برداشتم تا کف سالن زندان رو تی بکشم، بالاخره بهتر از این بود که برم دستشویی هارو تمیز کنم. آستینامو بالا زدم و تی رو تو دستم گرفتم. یه بار اونو توی سطل آب فرو کردم و بعدش خیلی ناشیانه روی زمین کشیدمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اینکه نمی تونستم خوب تی بکشم، صورتم تو هم رفته بود و کلافه شده بودم. با صدای شیوا به خودم اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تی رو بده به من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تی رو به دستش دادم و اونم یه بار تی کشید تا یاد بگیرم. تی رو از دستش بیرون کشیدم و چون اهل تشکر نبودم، سری براش تکون دادم. با بدبختی کل سالن رو تی کشیدم و نگهبان بعد نظارت و نگاه کردن به کل سالن، اجازه داد تا به سلول برگردیم. کل بدنم رو بوی گند عرق گرفته بود و خودم حالم از خودم به هم می خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد سلول شدم و از زیر تخت، ساک لباسی که پدر مادر جعلیم واسم آورده بودن رو در آوردم. با حرص زیپش رو باز کردم و شامپو، حوله و یه دست لباس رو برداشتم. وارد حمومای زندان شدم و لباسارو به در حموم آویزون کردم. با انزجار لباسایی که خیس عرق بودن رو از تنم در آوردم و توی سبد لباسی که اونجا بود گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوش رو باز کردم و بعد تنظیم کردن آب، زیرش وایسادم. برخورد قطرات آب گرم با بدنم، یه حس خوشایندی رو بهم القا می کرد. کل خستگیم رو از تنم در می کرد و یه آرامشی بهم دست می داد. صدای نگهبان زندان رو که شنیدم، فهمیدم وقتی برای ریلکس کردن ندارم و باید زود از حموم بیرون برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هول هولکی موهامو شستم و آبکشی کردم. سریع لیف رو کفی کردم و روی بدنم کشیدم و خودم رو تمیز کردم. زیر دوش وایساده بودم و داشتم کفای روی بدنم رو می شستم که چند ضربه محکم به در خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زود باش بیا بیرون، وقتت داره تموم میشه! لباساتم باید بشوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف نگهبان که تموم شد، با تعجب سر جام خشک شدم. لباسامم باید خودم می شستم؟! اخمام تو هم رفت و با حرص آب رو بستم. کارایی که به عمرم نکردم رو بخاطر یه نقشه مجبورم انجام بدم. کاش نقشه هم سر بگیره و همه این حرص خوردنا و رنج و عذابا بیخودی نباشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص سبد لباس رو برداشتم و جلوی آب گذاشتم. تا نصفش رو از آب پر کردم و چون پودر رختشویی نداشتم، شامپو رو توش ریختم، اما نمی دونستم چجوری بشورمش. با کلافگی به دیوار حموم تکیه دادم، که چون لباس تنم نبود، از سردی کاشی ها، بدنم لرز کرد. با یاد آوری مادر جون، مامانه بابام، سریع خم شدم و مشغول چلوندن لباسا توی سبد شدم. یادم میاد وقتی می خواست لباس بشوره، همین کارو می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر خلاف خونه های ما که مدرن بود و لباسشویی و ماشین ظرفشویی و... داشت، مادر جون هیچ کدوم رو نداشت و نمی خواست داشته باشه. همیشه معتقد بود، آدم باید جنب و جوش داشته، وگرنه اگه یه جا بشینه و همه کاراش رو با این ماشینا انجام بده، هزارتا مریضی می گیره. الحق هم که راست می گفت، همیشه خودش سالم بود، ولی خب من این مدلی بزرگ شدم و دست به سیاه و سفید نزدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسا رو آبکشی کردم و بعد شستن سبد، لباسا رو توش گذاشتم. به نظرم برای اولین بار خوب بود، بار دوم بهترم میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبد و زیر بغلم گرفتم و از حموم بیرون اومدم؛ لباسارو روی بند انداختم و به سلول برگشتم. از خستگی نای راه رفتن نداشتم، تن خستم رو روی تخت انداختم که صدای تخت باعث شد کسی که روی تخت بالاییم می خوابید، صداش در بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یواش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه جوابی بهش بدم، پتورو تا گردنم بالا کشیدم و بعد یه خمیازه نسبتا طولانی، چشمام رو بستم. کاش زودتر این وضعیتم تموم بشه، مرحله دوم نقشه بهتره، همین که بیرونم و می تونم آزاد بچرخم یه دنیا می ارزه. دلم واسه عمارت بزرگم تنگ شده، کلی خدمتکار دورم، غذای خوب، جای خواب خوب و... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بمیری سامان موحد که عرضه برعهده گرفتن یه پرونده رو هم نداری. وایسا ببینم، اصلا به اون چه ربطی داره مگه دست اونه که یه پرونده رو بر عهده بگیره یا نه؟! منم از بس این دوروز غذا کم خوردم و کار کردم، مخم تاب برداشته. معلوم نیست با خودم چند چندم و چی میگم و چی می خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کردم و پهلو به پهلو شدم؛ تورو خدا شانس مارو نگاه کن، تا میام چشم رو هم بزارم تموم فکرا میاد تو سرم و نمی زارن بخوابم. اصلا بی خیال سامان موحد و نقشه و زندان، می گیرم تخت می خوابم، بی خیال سر کنم بهتره! کاری که بخواد جور بشه جور میشه. من حرکته رو کردم خدا برکت رو می رسونه. به امید خودت اوس کریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام رو بستم و پتورو به خودم فشردم، بین خواب و بیداری بودم و احساس خلا داشتم که یهو با صدای نگهبان چشمام باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پاشین بیاین نهار، بعدشم هواخوری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعنتی گفتم، چون یهویی بین خواب و بیداری بودم و با صداش بیدار شدم، سرم درد گرفته بود و گیج بودم، بیچاره نورون هام گیرپاچ کردن. از روی تخت بلند شدم، سرم نبض می زد و صداش رو به وضوح می شنیدم، انگار یکی داشت تو سرم چکش کاری می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم همراه بقیه به سالن غذاخوری رفتیم؛ سینی ها و قاشق هارو گرفتیم تو دستمون و توی صف ایستادیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم جلو رفتن و نوبت من رسید. نگام رو به پیشبند خاکستری رنگ یکی از اونا دوختم. گوشت رو از توی سینی که کنارش بود برداشت و توی یکی از قسمتای ظرف گذاشت. پشت بندش انگشتش رو به سمت دهنش برد و لیسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم از چندش جمع شد و نگاهی به گوشت انداختم. وقتی دید همون جا وایسادم صداش رو بلند کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یالا خانوم، اینجا واینستا، برو جلو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرکت کردم و این بار جلوی یکی دیگه از اونا که برنج رو توی ظرف می ریخت وایسادم و منتظر موندم برنج رو بریزه. کفگیر رو توی قابلمه فرو کرد و چند ثانیه بعد کفگیر رو در حالی که پر از برنجای له شده بود در آورد. توی قسمت بزرگ ظرف ریخت و یالایی گفت. هر چند بیشتر برام می ریختن، بیشتر حالم بد می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آخرین زن که رسیدم، تا اومد با ملاقه خورشت رو برام بریزه، یه سینی با صدای بدی روی زمین افتاد. از صدای بلند افتادنش ناخودآگاه یه پلک زدم و به عقب برگشتم. تو یه لحظه یه زنه حمله کرد به کسی که عقبش وایساده بود و موهاش رو تو دستش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگهبانا و آشپزا به سمتشون رفتن تا از هم جداشون کنن، ولی از هم جدا نمی شدن که هیچ، هر از گاهی هم بر می گشتن و یکی تو سر و کله نگهبانایی که می خواستن جلوشون رو بگیرن، می کوبیدن. همه با استرس نگاه می کردن، ولی من تو این حالت خنده ام گرفته بود. درست مثل گربه ها پنجول می کشیدن. سر نگهبانم که با دیدن وضعیت نگهبانایی که جلو رفته بودن، ترسیده بود. با اون قد نیم وجبیش پشتشون بالا پایین می پرید و داد می زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بس کنین، وگرنه تک تکتون رو می فرستم انفرادی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم جاش رو عوض می کرد و می رفت یه طرف دیگه و چوبی که دستش بود رو بالا می برد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رحمتی کجایی؟ جلوش رو بگیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهویی رحمتی از زیر دست اون دو نفر و بین انبوهی از زندانیا، در حالی که دستش رو به سرش گرفته بود، با اون چادری که از سرش افتاده بود و فقط با همون کش روی شونه هاش مونده بود، بیرون اومد. داشت به سمت سر نگهبان می رفت که پاش به چادر گیر کرد و افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه از خنده رو به موت بودم و نمی تونستم خودم رو کنترل کنم. بلند زدم زیر خنده که سر نگهبان با دیدنم اخماش رو تو هم کشید و به سمتم اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم بازوم رو گرفت و تکونش داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه چرا می خندی؟ از دعوا خوشت میاد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم خنده ام گرفت؛ اون ور یه گله آدم ریختن سر هم دعوا می کنن و کم مونده هم رو بکشن، اون وقت این اومده به من بدبخت بیچاره گیر داده که چرا می خندی! بابا لبای خودمن، اختیارشون رو دارم، می خوام به خنده مزین بشن، تو چرا ناراحتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه بار دیگه تکونم داد و از لای دندوناش غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگم چرا می خندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی که ته مونده های خنده توش دیده می شد، به دعوا اشاره کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما بودی با این وضعیت خنده ات نمی گرفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به جمعیتی که تو سرو کله هم می زدن کرد و اخمش رو غلیظ تر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الان که بردمت انفرادی، تا دلت خواست بخند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نتونستم جلوی نیش زبونم رو بگیرم و یه ابروم رو بالا انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ زورت به اونا نمی رسه چرا یقه من رو می گیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش از عصبانیت قرمز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به به می بینم زبون باز کردی! روز اول که مثل بید می لرزیدی و گریه می کردی، چی شده هار شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اینجا هار نباشی، با پنجه هاشون زخمیت می کنن و خونت رو می کنن تو شیشه! باید هار بود تا کسی جرئت نکنه نزدیکت بشه! منم که بی گناهم، فوقش یه هفته دیگه یه ماه دیگه، با پیگری نیروهای خدوم جامعه، بی گناهیم ثابت میشه و دیگه هم پام به اینجا باز نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرفای قلمبه سلمبه می زنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو تا نگهبان رو صدا کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دو روزی رو توی انفرادی بمونی، برات خوبه! یکم دیگه دامنه لغاتت گسترش پیدا می کنه و عقلتم میاد سرجاش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نگهبانا اشاره کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببرینش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگهبانا جلو اومدن، دو طرفم وایسادن و هر کدوم یکی از بازوهام رو گرفتن. آخرین لحظه که داشتن می بردنم، با یه لبخند حرص درار گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دماغ سوخته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از نگهبانا دستش رو پشت کمرم گذاشت و به حرکت وادارم کرد؛ بی خیال و با یه لبخند خودم رو به دستشون سپردم تا ببینم کجا می برنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله ها پایین رفتیم و با باز کردن یه در میله ای، وارد یه راهرو با نور کم شدیم. مثل این فیلم ترسناکا بود. تا نصف دیوار از موزائیکایی که ترک برداشته بودن پوشیده شده بود و کف راهرو هم، موزائیکای کثیفی بودن که بعضی جاها کنده شده بودن و به زور چپونده بودنش تا خاک زمین معلوم نشه. با هر بار پا گذاشتن روی موزائیکا صدای ترق تورقشون می اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لامپ راهرو، هر از گاهی صدایی می داد و خاموش روشن می شد. یه سیم کشی درست حسابی هم نداره. کم کم وارد یه راهروی دیگه شدیم که تو دو طرفش در های کوچیکی به رنگ آبی نفتی قرار داشت. کنار اولین در وایسادن و با یه دسته کلید، درو باز کردن. با باز شدن در، یه اتاق مربعی شکل با دیوارای بلند، که یه گوشه اش توالت فرنگی بود و یه گوشه اش تخت زروار در رفته قرار داشت، نمایان شد. بوی گندی که از توالت ناشی می شد، توی اتاق پیچیده بود و حال آدم رو بد کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکیشون هلم داد و من رو توی اتاق انداخت. در رو که بستن، فضای اتاق تاریک شد. سعی کردم تخت رو ببینم، ولی تا چشم کار می کرد تاریکی بود و هیچی دیده نمی شد. دستام رو به دیوارا گرفتم و خودم رو به تخت رسوندم. فضای اتاق خیلی خوف آورد بود و ترس رو تا مغز استخونم حس می کردم. بوی گند توالت باعث شده بود حالت تهوع بگیرم و هر لحظه امکان بالا آوردنم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حس قلقک پام، خم شدم تا بخارونمش. اما همین که دستم رو پایین بردم، یه چیز پشمی شکل رو زیر انگشتام حس کردم. یه لحظه مغزم فرمان فریاد داد و با تموم توانم جیغ زدم. با صدای جیغم دریچه روی در انفرادی باز شد و باریکه نوری به داخل اتاق راه پیدا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه چرا جیغ می زنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لکنت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- م... مو...ش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خونسردی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نترس، تو اون رو نخوری، اون نمی خورتت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسام به شماره افتاده بود و قلبم تو دهنم می زد. به حدی ترسیده بودم که قدرت حرف زدن و پریدن به این نگهبان رو نداشتم. دستم رو به قلبم گرفتم و چند تا نفس عمیق کشیدم. یکم که حالم جا اومد بلند داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می فهمی چی میگی؟! این جا موش هست، اگه یکم به سواد نداشته ات رجوع کنی می فهمی که عامل اصلی طاعونه! اون وقت تو میگی تا نخوریش نمی خورتت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برو بابایی گفت و دریچه رو بست. با بسته شدن دریچه، باریکه نور از بین رفت و بازم توی تاریکی گم شدم. حتی یه سانت اون ور تر از خودمم نمی دیدم، حالا می فهمم چرا همه از انفرادی وحشت دارن. سعی کردم مثل همیشه خودم رو با شرایط وفق بدم، هر چند که هر لحظه ترس این رو داشتم که موش ها بیان بالای تخت و رو سر و بدنم راه برن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستامو تو سینه ام جمع کردم و به دیوار تکیه دادم؛ سرمو رو زانوهام گذاشتم و به این که چجوری قراره دو روز رو اینجا دووم بیارم فکر کردم. نه خبری از فرهاده، نه از سامان موحد! باید به محض این که از این اتاق کوفتی تاریک و سرد بیرون اومدم، یه زنگی بهشون بزنم. حالا که اینا من رو تو اینجا گذاشتن، بد نیست منم یکم حرصشون بدم. صدام رو جیغ مانند کردم و شروع به خوندن آهنگ انفرادی کردم. صدام بد نبود، ولی وقتی جیغ مانند می شد، عجیب روی اعصاب خط می انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گر با دگران سحر کنی، وای بر من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن اکوی صدام که توی انفرادی پیچید، صدامو بلند تر کردم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از کوی دگر گذر کنی، وای بر من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه آشوبی شوم هر دم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که دل می بری از هر کس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه جنجالی به پا کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو در این قلب دلواپس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه جنجالی به پا کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو در این قلب دلواپس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انفرادی شده سلول به سلول تنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خود من در خود من، در خود من زندانیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انفرادی شده سلول به سلول تنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خود من در خود من، در خود من زندانیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انفرادی همه شب، من به خیابون می زنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته از حال و هوایی که به این ویرانیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای جیغام که مثلا داشتم آهنگ می خوندم، باز همون دریچه باز شد و نگهبان داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته تو، مثل خر عر می زنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه بهش بازم ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم از کوی تو اما عقب سر نگران

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ما گذشتیم و گذشت، آنچه تو با ما کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو بمان با دگران، وای به حال دگران

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دختر جون ساکت باش، مجبورم نکن کاری بکنم که دوست ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه، مثلا می خواد چی کار کنه این؟ بزنتم؟! برو بابا، دیگه حتی پدر دست رو بچه اش بلند نمی کنه، اون وقت این می خواد این کارو بکنه؟ در جواب حرفش با صدای بلند ادامش رو خوندم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انفرادی شده سلول به سلول تنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خود من در خود من، در خود من زندانی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای دیگه ای خفه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چخبره اینجا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای کوبیده شدن پایی روی زمین اومد، که به گمونم احترام نظامی گذاشتن. گوشام رو تیز کردم تا بهتر صداشون رو بشنوم. نگهبان زن با لحنی محکم که رگه هایی از ناله توش بود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرگرد یه ساعته صداش رو انداخته پس سرشو داره آهنگ می خونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لودگی داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مجاز بود که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگهبان من رو خطاب قرار داد و غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسی با تو حرف نزد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_در مورد من که حرف زدین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم صدای همون مرد اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درو باز کن ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نهههه! باز نکنین، منو تو پیله تنهایی خودم تنها بزارید، بزارید تو تنهایی خودم بمیرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید رو توی در چرخوندن و در با صدای بلندی باز شد و حجم زیادی نور به داخل اتاق وارد شد. چشمام رو بستم و محکم روی هم فشار دادم. یکم که گذشت چشمام رو باز کردم و بعد از چند ثانیه، چشمام به نور عادت کردن. اولین چیزی که دیدم یه پسر با قد نردبونی بود، ولی چون پشتش به نور بود، صورتش رو نمی دیدم. با صدای جدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چته، چی می خوای؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه ای بالا انداختم و ریلکس جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی، چهار دیواری اختیاری! دوست دارم بشینم آهنگ بخونم. تا دو روز اینجا محدوده شخصی محسوب میشه، لطفا خلوت من رو به هم نزنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون لحن جدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو بیا بیرون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناز جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من جدی ام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم ترانه ام، خوشبختم آقای جدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی تاریکی دیدم که دستی به صورتش کشید و رو به نگهبان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند روز باید تو انفرادی بمونه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دو روز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جدیت ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دو روز دیگه بهش اضافه کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این رو گفت و یه قدم از چهار چوب در به قصد رفتن بیرون گذاشت. با شنیدن این چشمام گشاد شد و تاریکی اتاق و موش ها و بوی گندش مثل یه فیلم از جلو چشمام رد شد، چهار روز اینجا بمونم، می میرم که! مثل جت از جا پریدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میام میام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم از رو تخت پایین پریدم و به سمت در انفرادی می رفتم که یه موش از رو پام رد شد. جیغی زدم و با ترس دویدم که پام به چهار چوبش که یکم از زمین فاصله داشت گیر کرد و زرتی تو بغل پسره افتادم و برای اینکه نیفتم، محکم بغلش کردم. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد و من هنوز توی هنگ بودم. سرم رو که پایین بود، آروم بالا آوردم و اول به نگهبان زن نگاه کردم. محکم با دستش گونه اش رو چنگ زد و پشت بندش دستم رو با خشونت کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون یه دفعه ای کشیدم، تعادلم رو از دست دادم و داشتم می افتادم که چنگی به چادرش زدم و اونم با من افتاد و سرش به در خورد. زود از سر جام بلند شدم و به اون که داشت آخ و اوخ می کرد نگاه کردم و با حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر چی سرت بیاد حقته! چرا یهویی دستم رو می کشی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت بلند شد و از لای دندوناش غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرف نزن دختره گستاخ، می پری بغل سرگرد و هنوزم صدات در میاد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بد تر از خودش غریدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو رو سننه، بغل تو که نبود، بغل سرگرد بود! مگه نمیگن پلیسا ضامن امنیت جان و مال مردمن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم چشمام رو ریز کردم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یا وایسا ببینم، نکنه حسودی کردی؟! دوست داشتی جای من باشی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنگی به بازوم زد و با عصبانیت من رو از انفرادی بیرون کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرند نگو دختره چشم سفید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه تورو خدا تعارف نکن، بیا الکی هلت بدم بیفتی بغلش، این همه سر و صدا نمی خواد که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آشنایی سرم رو به سمت فرد برگردوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این سر و صدا ها چیه؟! سرگرد موحد اینجا چخبره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن فرهاد و اسمی که آورد کپ کردم و آروم برگشتم و سرگرد رو نگاه کردم. چرا اصلا به صورتش توجه نکردم؟! یعنی اینی که الان کلی سوتی دادم پیشش موحد بود؟ لعنتی! فرهاد با دیدنم چشماش چهار تا شد و نامحسوس اشاره ای به سامان کرد. خبر نداره چه سوتی هایی دادم! مثلا قرار بود من آروم و مظلوم باشم، خاک تو سرت تانیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگهبان مقنعه و چادرش رو راست و ریست کرد و احترام نظامی دیگه ای واسه فرهاد گذاشت. بدبخت نمی دونه این اصلا پلیس نیست، داره اداش رو در میاره! فرهاد جلو اومد و پیش سامان موحد وایساد. این پسره چقد ماست و کم حرف بود. بعد از مدت ها که من فکر می کردم این الان باید مرده باشه، به حرف اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جرمت چیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مظلوم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه کوچولو مواد مخدر دستم دیدن، میگن الا و بلا مال تو بوده! بابا من اصلا نمی دونستم چی بود، یکی از جلوم رد شد و انداختش تو کیفم، تا درش آوردم از کیفم ببینم چیه، پلیسا رسیدن و انگار که از اون باندای خارجی که تو فیلما هست، که کیلو کیلو می فرستن این ور اون ور، دیدین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به شقیقه اش کشید و سرش رو تکون داد، که ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انگار که از اونا دیده باشن، شروع کردن شلیک هوایی موایی، خلاصه گرفتنم و به زور اینکه کتکم می زنن، یه برگه رو جلوم گذاشتن امضا کنم، امروزم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط حرفم پرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسه بسه متوجه شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اصرار گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه وایسین مونده هنوز، اینکه آوردنم انفرادی هم خیلی ناعادلانه بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لبی زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکی دکمه این رو بزنه ساکت شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرفش چهره ام تو هم رفت و به طرز خیلی ضایعی ساکت شدم؛ چپکی نگاش کردم و اخم کردم. فرهاد نمی دونست بخنده یا با چشم و ابروش بهم بفهمونه که بد سوتی دادم. با چند تا سرفه خودش رو جمع و جور کرد و با لحن جدی، که مخصوص نقش پلیسی اش بود، پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اسمت چیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه لحن آروم، بدون اینکه حرف اضافه ای بزنم جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ترانه فهیمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به نشونه فهمیدن تکون داد و با اشاره ای به سامان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دختری که پرونده اش رو بر عهده داری، ایشونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فهمیدم این رو به در گفت تا دیوار بشنوه! پس بالاخره کار ها دارن جور میشن؛ فقط هم همینش سخت بود، بقیه اش آسونه، چون تمومش رو برنامه ریزی کردم. دوست داشتم کسی نبود و تو همون راهرو بندری می زدم و می رقصیدم. بالاخره دارم از این زندان خلاص میشم. سامان پوزخندی زد و نگاهی به من کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولی بهش نمیاد مظلوم باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه تو رو خدا، چطور این پسره رو مغز من یورتمه می ره! تقصیر خودمم کم نیست، وقتی یهویی می زنم تو فاز خوانندگی و دلقک بازی، بایدم انتظار داشته باشم که یکی مثل این بیاد پوزخند تحویلم بده. اخمم غلیظ تر شد و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسی که از خودش مطمئن باشه، به عالم و آدم چنگ نمیندازه تا بی گناهیش رو ثابت کنه، ولی مشکل اینجاست که خیلیا بی گناهی رو تو چشمای اشکی می بینن، غافل از این که اونا اشک نیستن، کشکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاش رو بالا انداخت و مستقیم توی چشمام نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جالبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت بندش اشاره ای به نگهبان کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برش گردونین به سلولش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگهبان با یه احترام نظامی اطاعت کرد و دست من رو مثل کش تنبون، دنبال خودش کشید. تا وقتی که به انتهای راهرو برسیم، سنگینی نگاهی رو احساس می کردم، ولی معلوم نبود که سامان موحده یا فرهاد خودمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به قسمت سلول ها که رسیدیم، به نگهبان اون قسمت تحویلم داد و در جواب رحمتی که پرسید چرا از انفرادی اومده بیرون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرگرد موحد دستور دادن برش گردونیم سلول.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رحمتی کله اش رو تکون داد و بازوم رو تو دستاش گرفت و من رو به سمت سلول برد. حالا انگار من می تونم از بین این میله ها رد شم و فرار کنم. یکی نیست بهشون بگه با قاتل زنجیره ای که طرف نیستید، بهتون قول میدم تانیا راستاد نباشم و همون ترانه فهیمی بمونم. در سلول رو با اون دسته کلید بزرگ باز کرد و اشاره ای به توی سلول کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه قدم بلند وارد سلول شدم که بلافاصله صدای تقه در و چرخیدن کلید توی قفلش اومد. درسته زندان، زندانه و فرقی نداره، ولی خدارو صد هزار مرتبه شکر که برگشتم سلول و تو اون انفرادی کثیف نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر نگاه های سنگین هم سلولی های عزیز، به سمت تختم رفتم و روش نشستم. شال ام رو در آوردم و به پله های نردبون کوچکی که مال تخت طبقه بالا بود، آویزون کردم. موهام رو باز کردم و دستی توشون کشیدم که چون مدت زیادی بود محکم بسته بودمشون، پوستش به شدت درد گرفت و اذیتم کرد. بدون اینکه ببندمشون، با همون موهای باز روی تخت دراز کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل نهار خوابم می اومد، ولی الان هم به خاطر خبر خوبی که شنیدم و هم فکر نقشه، خوابم نمی برد. نگام رو به نوشته های بالای سرم دوختم و مشغول خوندنشون شدم. از بین همشون یکی توجهم رو به خودش جلب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

'' تنها جرم من عاشقی بود ''

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متفکر به تاریخش نگاه کردم، واسه چند ماه پیش بود، خیلی کنجکاو بودم که بدونم کسی که چند ماه پیش روی همین تخت بوده، چی کار کرده که افتاده زندان و الان کجاست. روی تخت نیم خیز شدم و اشاره ای به شیوا کردم که بیاد. شیوا بلند شد و آروم آروم به سمت تخت اومد. نگاهی بهش کردم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چندماهه اینجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد یه مکث جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هفت ماهی میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس می دونست که کی اینجا بوده و می تونست کنجکاویم رو برطرف کنه. با لحنی کنجکاو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونی که این تخت مال کی بوده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم فکر کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه دختری به اسم نازلی؛ چطور مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جرمش چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی زد و نگام کرد؛ چشماش رو لایه ای غم پوشونده بود. آروم لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل جرم من بود، عاشقی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت استفهام نگاش کردم که خودش ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عاشق یه پسری بود، با جون و دل می پرستیدش! پسره وعده ازدواج داده بود و هر روز بیشتر از دیروز اون رو وابسته خودش می کرد. جوری شده بود که وجود اون پسرو از نون و آب واجب تر می دونست. وضع مالیشون خوب بود و پسره هر روز ازش پول می خواست، اونم چون عاشق بود، کر و کور شده بود و کلی پول تو مشتش می ذاشت. تا اینکه یه روز فهمید پسره با اون پولایی که از این می گرفته، رفته واسه یه دختر دیگه خونه زندگی ساخته و داره ازدواج می کنه. خون جلو چشماش رو می گیره و روز عروسی با ماشین میره هر دوتاشون رو زیر می گیره. هم دختره و هم پسره می میرن و این میفته زندان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به این جای حرفش که رسید، چشماش پر اشک شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانواده پسره خواهان حکم اعدام بودن و بالاخره به خواسته شون رسیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن این حرفا حالم بد شده بود، منی که خیلی کم پیش می اومد گریه کنم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوای چشمام کم کم داشت بارونی می شد؛ دلم از این نامردیا گرفته بود. شیوا حالش بدتر بود و چشماش می باریدن. احساس کردم باید تو بغلم بگیرمش و باهاش همدردی کنم. سرش رو روی شونه ام گذاشت و از ته دل گریه کرد. بین گریه هاش با هق هق گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم به جرم عاشقی زندونی ام، پا به پاش اومدم تا به قول خودش پول در بیارم و زندگیمون بیفته رو روال، آخرشم وقتی پلیسا فهمیدن پشتم رو خالی کرد و رفت. زندانی شدنم به جهنم، نامردی اون به جهنم، به درک که رفت، ولی مادر پیر و مریضی که الان چشم به راه منه، اون رو چی کار کنم؟ کی هست که پول دوا درمون و خرج زندگیش رو بده؟ از دار دنیا من رو داشت که منم به این حال و روز افتادم. مجبورم تو زندونم کار کنم تا پول در بیارم بدم خرج دوا و درمونش کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه درد بدی رو درست وسط سینه ام احساس می کردم. دردی بود که از شنیدن این همه دردایی که یه نفر داره و من تا به حال احساسشون نکردم، تو سینه ام پیچیده بود و راه نفس هایی که به راحتی داشتم می کشیدم رو می بست. منی که پول داشتم چرا هیچ وقت زندگی این آدما رو نمی دیدم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد یکم گریه کردن، از بغلم بیرون اومد. لبخند تلخی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید تورو هم ناراحت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی که برای افراد کمی روی لبم نقش می بست رو، رو لبام نشوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اشکالی نداره، امکانش هست آدرس خونتون و اسم دارو های مادرت رو به من بگی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سرعت از جا بلند شد و اخم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من اینا رو نگفتم تا شما به من ترحم کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلافاصله از سر جام بلند شدم و کنارش وایسادم؛ دستام رو تند تند تکون دادم و سعی کردم هر جور شده منظور اصلی ام رو بهش بفهمونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببین این ترحم نیست، تو داری واسه من کار می کنی و منم باید پولت رو بدم. حالا که تو اینجایی و نمی تونی بیرون بری، آدمای من پول رو واسه مادرت می برن و دارو هارو براش می خرن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به صورتش کشید؛ می دونستم ناچاره قبول کنه، اونم به خاطر مادرش. ابدا قصد نداشتم همون مقدار پولی که فرهاد قولش رو داده بهش بدم، چون مطمئناً برای دارو ها و مخارج زندگیش کافی نبود. با کلافگی پوفی کرد و پشت کرد بهم تا بره کنار تخت خودش، ولی زیاد گذشته بود که چند قدم رفته رو برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خودم باید باهاشون حرف بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به نشونه موافقت تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه، میل خودته! کی می تونیم زنگ بزنیم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وقتی که اجازه هواخوری بدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبه، پس همون موقع زنگ می زنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشه ای گفت و ازم دور شد. روی تخت برگشتم و دراز کشیدم. ذهنم درگیر حرفای شیوا بود؛ چه آدم های پر دردی که زیر سقف این آسمونن و دارن به سختی زندگیشون رو می گذرونن. یه آدمایی هم مثل من، توی پول غرق شدن و هر چی که بخوان با پول می خرن. دنیا عجیب نامرد شده، قیمت همه چی پوله؛ زندگی کردن پول می خواد، نفس کشیدن پول می خواد، عاشق شدن پول می خواد، اصلا کی گفته علم بهتر از ثروته؟ تو این دور و زمونه علمم نداشته باشی، با پول می تونی بخریش، خرجش یه رشوه توپ و یه پارتیه! بعدش چند ثانیه ای یه مدرک دکتری داری؛ همین دکتر پولکی ام آخر سر کلی جنایت می کنه و می زنه چند نفر و با تشخیصاش می کشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی که پول داره ارباب میشه و بی پول رعیت. صبح تا شب باید جون بکنه تا دو قرون پول دربیاره و یه نونی سر سفره زن و بچه اش بزاره. تو جوونی پیر میشه و این بار باید غرغرارو به جونش بخره. پول احترام میاره، نداشتی باشی یه فرد بی ارزش میشی تو جامعه! معتادم پولدار و بی پولش فرق می کنه. پولداره آبروش نمیره، بی پوله رو هر کی از کنارش رد میشه یه لگدی بهش می زنه و یه تیکه ای بهش می اندازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا جالبش اینجاست پولدارا، پولاشون رو از جیب این و اون کش رفتن و رو هم انبار کردن. اینجاست که اونا پولدار میشن و با احترام، حتی رفتارا هم تو جامعه با اونا فرق می کنه. اینجاست که بچه یه رفتگر یا کارگر، از شغل باباش خجالت می کشه، در حالی که باید افتخار کنه. هر چی باشه پول این پدر حلال به دست اومده، از جیب این و اون کش نرفته و میلیاردر نشده. یه قطره عرق یه رفتگر، هزاران میلیارد می ارزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و چشمام رو محکم روی هم فشار دادم. بالاخره بعد از کلی تلاش، چشمام گرم شد و خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبه روی خورشید ایستادم و چشمام رو بستم. گرمایی که به صورتم می خورد، حالم رو جا می آورد. باد خنکی که می وزید، تو این گرمای تابستون می چسبید. نفس عمیقی کشیدم و شالی که دور گردنم محکم بسته بودمش رو یکم شل کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یاد آوری شیوا به سمتش حرکت کردم. بهش که رسیدم، سرش رو بالا آورد و نگام کرد. اشاره ای به تلفن کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی صندلی بلند شد و موهاش رو که نامرتب از شالش بیرون زده بود، به زیر شال هدایت کرد. نزدیک تلفن رفتیم و منتظر موندیم تا حرفای زنی که داشت با تلفن حرف می زد تموم بشه. به دیوار تکیه دادم و دستام رو بغل کردم. علاقه ای به گوش دادن به حرفای زن نداشتم، بنابر این مشغول وارسی اطرافم شدم. دیوارای حیاط پشتی خیلی بلند بودن و روشون چیزای نوک تیزی به فاصله کم قرار گرفته بود. دیوار کرمی رنگ و صاف صاف بود، تا کسی نتونه ازش بالا بره، ولی اگه احیانا یکی تونست مثل مارمولک ازش بالا بره، اون چیزای تیز، نمی زارن اون ور دیوار رو ببینه و دمار از روزگارش در میارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگام چرخید و چرخید و روی یه دختری که بهش نمی خورد بیشتر از 19سالش باشه، ثابت موند. چشمای رنگیش، توی صورت سفیدش با اون لبای صورتی رنگ، می درخشید، ولی در عجب بودم که چه جرمی انجام داده که الان اینجاست، اونم با این سن! دوست داشتم شیوا رو صدا کنم تا ته و توی قضیه رو برام در بیاره، ولی می ترسیدم؛ می ترسیدم از اینکه بازم یه چیزایی بشنوم که داغونم کنه، که بفهمم بازم به جرم بی گناهی یکی داره مجازات میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبام رو با زبونم خیس کردم و خواستم شیوا رو صدا کنم، ولی زبونم نچرخید و بدون اینکه چیزی بگم، بی صدا وایسادم. یکم دیگه که گذشت، بازم با تموم ترسم، کنجکاو شدم بدونم که چرا اینجاست. آروم شیوارو صدا زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیوا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیوا که تا اون موقع متفکر به موزائیکای زیر پاش خیره شده بود، سرش رو بالا آورد و با حالت استفهام نگام کرد. با سر اشاره ای به دختره کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- 5چی در موردش می دونی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دقت و عمیق نگاش کرد، چند دقیقه بعد سرش رو برگردوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی شناسمش، ولی به نظر میاد نوزده، بیست سالش باشه، بیشتر بهش نمی خوره! می خوای ته و توش رو در بیارم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به نشونه آره تکون دادم؛ بازم نگاش کردم. مثل اینکه سنگینی نگام رو حس کرد، چون سرش رو بالا آورد و اطرافش رو کاوید تا نگاه رو پیدا کنه. نگاهم رو ازش گرفتم و به زنی که داشت تلفنی حرف می زد نگاه کردم. دستی روی شونه اش گذاشتم و وقتی برگشت، آروم لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زود باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به نشونه باشه تکون داد و انگشت سبابه اش رو به معنی یه دیقه بالا آورد. یه دیقه بالاخره تموم شد و شماره میثم رو گرفتم. بعد خوردن چند تا بوق جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ترانه فهیمی ام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن اسم ترانه فهیمی، فهمید خودمم و با احترام خاصی شروع به حرف زدن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام خانوم حالتون خوبه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبم، الان گوشی رو میدم به یکی، ببین چی میگه مو به مو گوش کن و هر کاری گفت بی کم و کاست انجام بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشم خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستم اشاره ای به شیوا کردم و اونم با دیدن اشاره ام جلو اومد و تلفن رو ازم گرفت. اسم دارو ها و آدرس خونشون رو داد و تاکید کرد که خودش نبره و بده به یه دختر، چون نمی خواست مادرش رو نگران کنه. بعد از سفارشات لازم به میثم و گفتن یه مبلغ که همراه دارو ها به مادر شیوا بده، تلفن رو قطع کردم و به سلول برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرونده رو برداشت و بعد یه نگاه اجمالی، اون رو بست و روی میز انداخت. انگشتاش رو توی هم قفل کرد و کمی به جلو خم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب، همه چی رو مو به مو توضیح بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم رو با زبون تر کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیز زیادی جز اینکه من بی گناهم، ندارم بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی زد و با جدیت پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس اون کیسه مواد مخدر دست تو چی کار می کرد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه ای بالا انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_والا کار خاصی نمی کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و مستقیم توی چشمام نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بازی کردن رو دوست داری نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاطع گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب پس اعتراف کن! هیچ جوره قابل باور نیست که شما بی گناه باشی و هیچ مدرکی هم نیست که این رو ثابت کنه. اگه مدرکی وجود داشت، غیر ممکن بود که همکارای ما نتونن اون رو پیدا کنن، پلیس ها اشتباه نمی کنن و مطمئنا شما بی گناه به اینجا آورده نشدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و مثل خودش به جلو خم شدم؛ توی چشماش نگاه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقا پلیس ها هم اشتباه می کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت استفهام نگام کرد که ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نصف بیشتر آدمایی که اینجان و مجرم شناخته شدن، به جرم بی گناهی دارن مجازات میشن. زمونه مجرم اصلیه که سرنوشتشون رو یه جوری رقم می زنه که نامردی ببینن و برای پس گرفتن حقشون مجرم بشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پشنی صندلی تکیه داد و یه تای ابروش رو بالا انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حرفای جالبی می زنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واقعیتن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جدیت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما که انقدر راست گویی و اهل صداقت، بیا و به جرمت اعتراف کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به جرم نکرده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو گلو خندید و بعد از چند دقیقه با صدای جدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لازمه بفرستمت انفرادی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه کل کل رو جایز ندونستم و شروع به تعریف ماجرا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اون روز مثل همیشه داشتم به خونه بر می گشتم و تصمیم گرفتم از طرف پارک برگردم. از خیابون که رد شدم، یه موتور سوار از کنارم رد شد و یه چیزی تو کیفم انداخت. چند دقیقه مات و بی حرکت موندم و بعد دست کردم تو کیفم تا ببینم چی توش انداخته. وقتی درش آوردم، چشمام چهار تا شد و با شنیدن صدای ماشین هل کردم و اون رو پرت کردم و راهم رو گرفتم که برم، چون مطمئنا من رو مجرم می دونستن که همین طورم شد و پلیس گرفتم. من نه از اون کیسه، نه از اون مواد توش، از هیچی خبر نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متفکر نگام کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا که میگی هیچی تقصیر تو نبوده، صورت موتور سوار رو دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم سکوت کردم و حالت فکر کردن گرفتم و بعد از چند وقیقه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه ندیدم، دیده باشمم با این اتفاقایی که تو این یه هفته برام افتاده، یادم نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگه ای که گوشه میز بود رو، با خودکار روش به سمتم گرفت. اشاره ای بهش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر چی که الان گفتی رو اینجا بنویس و زیرش رو امضا کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودکار رو تو دستم گرفتم و بعد نوشتن اعترافات یه امضای دیگه، که اصلا شبیه امضای خودم نبود، زدم. یکم به برگه خیره شدم و بعد با چشمایی که نم اشک رو توشون نشونده بودم، مستقیم توی چشماش نگاه کردم و با بغض لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا چی میشه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردمک چشماش لرزید و آب دهنش رو قورت داد، یکم خیره چشمای اشکیم موند و بعد به خودش اومد و جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تحقیق می کنن، اگه حرفات راست باشن، دادگاه حکم آزادیت رو میده و اگرم نه، دادگاه حکم میده که چقدر تو زندون بمونی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطره اشکم از لای چشمام بیرون جهید و روی گونه ام رو خط انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگه... اگه نتونن مدرکی پیدا کنن چی؟! پدر و مادرم چی میشن؟ من بی گناهم، کاری نکردم، نمی خوام مجازات بشم، من... من... نمی خوام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمله ام رو ناتموم گذاشتم و سرم رو، روی میز گذاشتم و هق هق کردم. صدای گریه هام، تنها صدایی بود که توی اتاق می پیچید و خیلی طبیعی جلوه می کرد. سامان موحد سکوت کرده بود و سنگینی نگاهش رو روی خودم احساس می کردم. با صدای بمش آروم صدام زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم فهیمی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب ندادم و همون طور تو همون حالت باقی موندم. بار دیگه جدی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جمله خودتون بود که آدم اگه از خودش مطمئن باشه، به عالم و آدم چنگ نمیندازه تا بی گناهیش رو ثابت کنه، حالا خودتونم زدید زیرش! مگه ادعای بی گناهی ندارید؟ پس چرا دارید مثل گناهکار هایی که سعی در بی گناه جلوه دادن خودشون دارن رفتار می کنید؟ ضعفتون مارو به این باور می رسونه که مجرم خودتونید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بمش و لحن جدیش، با اینکه سعی می کرد ملایمتی توش نباشه، ولی کاملا همه چیز رو فهموند. بیشتر از اون که فکر کنم تحت تاثیر قرار می گرفت و این کار رو برای من راحت می کرد. صدای عقب کشیده شدن صندلیش توی اتاق پیچید. پشت بندش قدمایی بود که به سمت در می رفت. با حرفی که زد سرم رو بالا آوردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلند شو، برگرد سلولت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق بازجویی رو باز کرد و از اونجا بیرون رفت. به دقیقه نکشیده دو تا زنی که من رو به اینجا آورده بودن، اومد تو اتاق و دوباره دستبند رو به دستام زدن. سردی دستبند که به دستای گرمم می خورد، پوستم یه جوری می شد. از اتاق بیرون اومدیم و از همون راهی که اومدیم، برگشتیم. سرم به شدت درد می کرد و نیازمند مسکن قوی بودم که هر موقع سرم درد می گرفت، استفاده می کردم. نگاهی به نیم رخ زن کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من سرم درد می کنه، مسکن ندارین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه نگاه مملو از حقارت سر تا پام رو نگاهی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا عزیزم، الان میگم با یه لیوان آب بدن خدمتت! اینجا کسی حق داشتن قرص رو نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دلیلش رو خودت می دونی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم فکر کردم و بعد چند دقیقه تازه دوهزاریم افتاد؛ مثلا فکر می کنن خودکشی کنم. بابا ما اهل این حرفا نیستیم، ما زندگی رو بیشتر از مرگ دوست می داریم. خواستم چیز دیگه ای بگم که دیدم هم حوصله بحث ندارم و هم برام بد میشه، پس بی خیال مسکن شدم، نقشه خودم بود، باید می سوختم و می ساختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در سلول که وایساد، مثل همیشه با اون دسته کلید یه تنی، در رو باز کرد و با چشماش اشاره کرد که وارد سلول بشم. الان حال می داد یه کرمی می ریختم، ولی حیف که سر دردم حال و حوصله رو ازم گرفته. بی صدا وارد شدم، که قبل اینکه در رو ببنده صداش کردم. سرش رو از لای در آورد تو و منتظر نگام کرد که دستام رو جلو بردم و دستبند رو نشونش دادم. پوفی کرد و بعد یکم گشتن، کلید رو پیدا کرد و توی قفل دستبند چرخوند. دستبند به نرمی باز شد و از دور مچ دستم شل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد در آوردن دستبند این بار در رو قفل کرد و رفت. همه کسایی که تو سلول بودن، روی فرشی که وسط اتاق پهن بود نشسته بودن. دور تا دور اتاق رو تخت ها گرفته بودم و وسطش یه فضای خالی بود که با یه فرش پر شده بود و جایی بود که بیشتر وقت ها، زنای توی سلول، اونجا می نشستن و از عالم و آدم حرف می زدن. گاهی از بدبختیاشون می گفتن و گاهی هم غیبت نگهبانا رو می کردن. بعضی وقت ها هم وعده ازدواج رو به دخترای سلول می دادن و براشون شوهر پیدا می کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیشتر وقت ها از حرفاشون خنده ام می گرفت. آخه تو زندان چه جای فکر کردن به این چیزاست؟! بدون اینکه وارد جمعشون بشم یا چیزی بگم، مثل همیشه به سمت تختم رفتم و نشستم. کتابی که همراه وسایلم برام آورده بودن رو برداشتم و مشغول خوندنش شدم. اون قدر غرق کتاب شده بودم که اصلا نفهمیدم کی ساعت گذشت و وقت هواخوری رسید. قرار بود امروز برم و از فروشگاه زندان که همه چیز رو چند برابر گرون تر می فروشه، یکم خرید کنم، چون اگه به همین منوال می گذشت، من از گرسنگی هلاک می شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاب رو زیر بالشتم گذاشتم و بعد برداشتن پول، که قایمش کرده بودم، همراه بقیه از سلول بیرون رفتیم. بعد گذشتن از راهرو های پیچ در پیچ و در های میله ای، به فروشگاه رسیدیم. مثل بچه ها پشت سر هم وایسادیم و صف گرفتیم. یکی یکی وارد فروشگاه می شدن و چند دقیقه بعد دست پر بیرون می اومدن. بیست دقیقه ای می شد که زیر اون آفتاب سوزان وایساده بودم و منتظر بودم که نوبتم برسه، به خاطر همینم داشتم می پختم. شالم رو یکم شل کردم که نگهبان با صدای بلندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حجابتو رعایت کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کردم و شال رو دوباره محکم کردم؛ روی پیشونیم عرق نشسته بود و موهامم کم کم داشت از عرق خیس می شد. یکم دیگه می گذشت بعید نبود تبخیر بشم و به آسمون برم، بعدم مثل یه باران رحمت رو سر مردم ببارم. با سر دنبال یه سایه گشتم تا حداقل برم اونجا وایسم و زیر آفتاب نباشم، ولی هیچ سایه ای نبود. یه ربع دیگه گذشت و بالاخره نوبت من شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد فروشگاه شدم و چشم گردوندم تا چیزایی که می خوام رو پیدا کنم. یه آب معدنی با چند تا بیسکوییت و کیک و... برداشتم و به سمت فروشنده رفتم تا حساب کنم. نگاهی بهشون کرد و ماشین حساب رو جلوش کشید. با قیمت هایی که زیر لب می گفت و توی ماشین حساب وارد می کرد، مخم سوت کشید. همه چی چند برابر گرون تر بود. وسایل رو برام توی کیسه گذاشت و قیمت رو گفت. دست توی جیبم کردم و پول رو در آوردم و بهش دادم، پشت بندش هم کیسه رو برداشتم و از فروشگاه بیرون اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند نفری مونده بودن تا برن خرید کنن و برگردن و ماهم مجبور بودیم وایسیم، تا همه خرید می کنن و همه باهم به سلول برگردیم. بالاخره خریدا تموم شدن و نگهبانا با دقت تموم، هممون رو به سلول بردن و در رو بستن. با کیسه خوراکیم به سمت تختم رفتم و نشستم. یه بیسکوییت رو باز کردم و با ولع شروع به خوردنش کردم. طعم شیرینش رو که تو دهنم مزه کردم، حس خوبی بهم دست داد و همین حس هم باعث شد کل بیسکوییت رو تموم کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلاستیکش رو تو دستم مچاله کردم که سر و صدای دونفر توی سلول پیچید. همون طور که پلاستیکش زیر دستام با خش خش مچاله می شد، از روی تخت بلند شدم و نگاهم رو به سمتی که سر و صدا از اونجا می اومد، دوختم. رجبی با صدای بلندی داشت یه چیزی رو از یه دختره می خواست. نزدیک تر شدم که دیدم پولی که تو دستش هست رو می خواد به زور بگیره. دلم واسه اشکای دختر سوخت و بعد انداختن پلاستیک توی سطل آشغال، به سمتشون رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست رجبی رو که محکم بازوی دختر رو گرفته بود، از مچ فشردم. فریادی زد و بازوی دختر رو ول کرد. صورتش از درد کبود شده بود و داشت تقلا می کرد مچش رو از حصار دستام خلاص کنه. بعد گذشت چند دقیقه دستش رو ول کردم که نفس حبس شده اش رو آزاد کرد و خم شد و با اون یکی دستش مچش رو گرفت. یکم که گذشت سرش رو بالا آورد، با چشمایی به رنگ خون نگام کرد و از لای دندوناش غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گور خودتو کندی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتم یورش آورد که محکم با کشکک زانوم توی شکمش کوبیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونم معلوم میشه! چون هیکل داری فکر کردی هر جا و به هر کی که خواستی می تونی زور بگی؟! به اون حدی رسیدی که داری زورگیری می کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو از رو شکمش برداشت و تو یه حرکت سریع، به سمتم یورش آورد و چنگی به موهام زد. موهام رو محکم تو دستاش می کشید و مثل دیوونه ها داد و فریاد می کرد. پوست سرم داشت کنده می شد و بخاطر همینم قدرت هیچ عکس العملی رو نداشتم. یکم که گذشت از حالت گیجی در اومدم و دستم رو از رو دستاش که موهام رو گرفته بود برداشتم و از پایین مشتم رو توی چونه اش کوبیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربه ای که بهش زدم، باعث شد موهام رو ول کنه و به محض اینکه دستاش از دور موهام شل شد، پام رو بلند کردم و اول یه لگد به شکمش و بعد هم به ساق پاش زدم. چون ضربات پی در پی بودن، نتونست عکس العملی نشون بده و وقتی به ساق پاش لگد زدم، روی زمین افتاد. مثل مار به خودش می پیچید و نعره می زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می کشمت دختره عوضی، روزگارت رو سیاه می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهام رو که باز شده بود با کش مو بستم و زانو زدم و به سمت صورتش خم شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همه چی به گنده بودن هیکل نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد بلندی زد و خواست به صورتم چنگ بندازه که زود به خودم جنبیدم و بلند شدم. با صدای دادش نگهبانا ریختن توی سلول و با دیدن صورت خونی رجبی، با تعجب مارو نگاه کردن. بعد یه دیقه به خودشون اومدن و یکیشون پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.