مردی از جنس آتش با دنیایی درهم آلوده، سال‌هاست که می‌سوزد و می‌سوزاند؛ اما محکم و پابرجاست. مثل همه‌ی انسان‌های دیگر، در زندگی‌اش دچار خطا و لغزش‌هایی شده است؛ اما خبر از اتفاقاتی که روزگار برایش رقم زده است ندارد. نمی‌داند این سرنوشت برایش بازی‌ای رقم زده است که از درون نابود می‌کند! این بین کسی پا به بازی گذاشت که لطیف بود، زیبا بود، دختر بود. سوءتفاهم شد. همه‌ی آن‌هایی که زود قضاوت کردند لطمه خوردند، ضربه زدند. خون به پا شد اما به نا‌حق! زهرش دامن همه‌شان را گرفت.​

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، معمایی، جنایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۲ ساعت و ۳۰ دقیقه

مطالعه آنلاین باران می‌بارد
نویسنده: شقایق گلی

ژانر: #معمایی #عاشقانه #اجتماعی #جنایی

خلاصه:

مردی از جنس آتش با دنیایی درهم آلوده، سال‌هاست که می‌سوزد و می‌سوزاند؛ اما محکم و پابرجاست. مثل همه‌ی انسان‌های دیگر، در زندگی‌اش دچار خطا و لغزش‌هایی شده است؛ اما خبر از اتفاقاتی که روزگار برایش رقم زده است ندارد. نمی‌داند این سرنوشت برایش بازی‌ای رقم زده است که از درون نابود می‌کند! این بین کسی پا به بازی گذاشت که لطیف بود، زیبا بود، دختر بود.

سوءتفاهم شد. همه‌ی آن‌هایی که زود قضاوت کردند لطمه خوردند، ضربه زدند. خون به پا شد اما به نا‌حق! زهرش دامن همه‌شان را گرفت.​

مقدمه:

از یک اشتباه شروع شد. لحظه‌هایی در زندگی هست که چاره‌ای برایش نداری و اتفاق می‌افتد؛ درست مثل یک برنامه‌ی از پیش تعیین‌شده. از همان اول بود که فهمیدم جدال نا‌برابری بین پدر‌ها، فرزند‌هایشان و زندگی اتفاق افتاده است. زهرش، دامن همه را گرفت و گردباد خونی به پا شد. ما اسیر شدیم و بازی خوردیم، بدون آنکه قصدی داشته باشیم. ما خاکستری‌هایی هستیم که در دست زمانه، تلفیقی از سیاه و سفید‌های زندگی شدیم. ما بی‌گـ ـناه، گناهکار شناخته شدیم!

نسیم خنکی از بین پیچ‌وتاب موهای کوتاهم به رقـ*ـص در میاد و نوازشگرانه از پستی و بلندی صورتم عبور می‌کنه. کت سیاهم رو غبار گرفته و تن خسته‌م از بار کمرشکن مصیبت‌هام کوفته شده؛ اما درون قلبم آتیشی شعله می‌کشه که با هیچ بادی خاموش نمیشه و فقط گدازه‌هاش بیشتر زبونه می‌کشه. پلک‌هام از درد جمع میشه و نگاه پریشونم رو به کینه‌ی لونه‌کرده توی عمق چشم‌هاش می‌دوزم.

- تو با من چی‌کار کردی؟ چطور تونستی با من این کار رو بکنی؟ من برادرت بودم لامصب!

لعنت به چشم‌های سبز افسارگسیخته و دل نفرین‌شده‌ت! قلبم از خشم شعله می‌کشه و دردم توان از هم گسستن و فریادشدن رو نداره. چی‌کار کنم؟ کجا بگم نتیجه‌ی انتقام برادرم، ناقوس دردی شد و پسرم رو از من گرفت؟ نگاه‌های بی‌رحمش حصار خشم رو توی وجودم می‌شکنه. قطرات بارون از بین درخت‌ها به پایین سر می‌خورن و درست روی پیشونی تب‌دارم فرود میان. کت آبیش مثل کت من، خاک گرفته و اما چی بگم از دردی که به سـ*ـینه‌ی من چنگ می‌زنه و منشأ خنده‌های گاه‌وبی‌گاهش شده!

- تو باید درد می‌کشیدی، مثل من!

پوزخند و چشم‌های بی‌شرمش، نفرتم رو به اوج می‌رسونه. از شدت عصبانیت نفس‌هام منقطع میشه و ناخن‌هام توی گوشت دستم فرو میره، کنترلم رو از دست میدم و با خشم فریاد می‌کشم:

- گرگ‌زاده بودی و عاقبت گرگ شدی.

صدای فریادم بین سکوت باغ منعکس میشه و توی سرم می‌کوبه. برای لحظه‌ای با صدای بلند می‌خنده. حرص توی چشم‌هام مثل گذر خون توی رگ‌هام، زبونه می‌کشه. در جوابم چشم‌هاش رو ریز می‌کنه و با خشم می‌غره:

- نفرین شده بودی، از لحظه‌ی به دنیا اومدنت سراسر نفرین بود که به زندگی خودت و اطرافیانت پاشیدی.

بلند می‌خندم و اون متحیر به خنده‌های بی‌موقعم نگاه می‌کنه. زخم زدی؛ اما خبر نداری دنیای من با درد عجین شده. سکوت سرسام‌آور باغ گوشم رو آزار میده و صدای سوت‌کشیدن زوزه‌ی باد، بنیاد مغزم رو می‌لرزونه.

***

نگاهش توی نگاهم گره خورده بود. ترس، غم، ناباوری، یاس و نا‌امیدی توی چشم‌هاش بیداد می‌کرد. شوکه شده بود و من بهت‌زده. مات شده بودم. توان حرکت نداشتم. فریاد زدم و دست‌های بی‌رمق و لاجونم رو به‌طرفش دراز کردم؛ اما بدنم سنگین شد و به زانو افتادم. سرم رو محکم توی دست‌هام می‌گیرم. فریاد ضعیفی از درد می‌کشم و بی‌اراده مشت محکمم رو نثار دیوار می‌کنم. افکار مالیخولیاییم سر باز کرده و عمق وجودم مثل همیشه از درد لبریز شده. قلبم توی سـ*ـینه چنگ می‌زنه. حالم از این بارون بی‌موقع به هم می‌خوره. بغض غریب و سرکشی توی وجودم چنبره زده و توان شکستن نداره. حناق شده، درد شده و گلوم رو فشار میده. کاش هرگز...

لعنت به من! کاش من هم می‌تونستم یه زندگی عادی رو تجربه کنم. همه‌چیز گاهی از اونجایی خراب میشه که حتی فکرش رو هم نمی‌کنی و اگه هزاران بار هم سعی کنی، نمی‌تونی چیزی رو عوض کنی. گاهی‌اوقات محکومی، بدون اینکه اسیر چکش قانونی شده باشی. روحت توی چنگ و مملو از عذاب لحظه‌هاته و کاری از دست‌های ناتوانت بر نمیاد جز مردن و دم‌نزدن، جز شنیدن و آهسته آب‌شدن. سرم شروع به نبض‌زدن می‌کنه. افکار مشوشم رو جمع می‌کنم. این بار دیگه نه، نمی‌ذارم! صدایی من رو از خلسه‌ی افکارم بیرون می‌کشه. انگار یکی داره صدام می‌زنه! با تعجب برمی‌گردم و با صورت کلافه‌ی مردی رو‌به‌رو میشم که دقیقاً مقابلم ایستاده و یه تای ابروش رو بالا داده؛ به‌محض دیدن چهره ام میگه:

- اینجا وایستادی مرد حسابی؟! چهار ساعته این حنجره‌ی نگون‌بخت رو به‌خاطرت تا آخرین درجه رسوندم، یه بله ناقابل به ما نمیدی؟ زیرلفظی بدم خدمتتون؟

مستقیم به چشم‌های سبزرنگش نگاه می‌کنم، سر پردردم تیر می‌کشه. سعی می‌کنم حال درونم رو متوجه نشه. بفهمه هم جز دردی مضاعف برای من حاصلی نداره. شونه‌م رو با بی‌تفاوتی بالا می‌اندازم.

- من اصلاً صدایی نشنیدم!

برای لحظه‌ای روی چهره‌م متمرکز میشه. می‌دونم بی‌تفاوتی نمادینم رو می‌فهمه و باورش نداره. صورتش حاله‌ای از تعجب می‌گیره و استرسی گنگ توی نگاهش برق می‌زنه. اون هم از من می‌ترسه. چشم‌هاش بین صورت و دست‌های پراضطرابم می‌گرده. با نگرانی میگه:

- رنگت چرا پریده؟ باز هم حالت بد شده؟

نگاه کوتاهی به صورت مردونه‌ش می‌اندازم. توان توضیح‌دادن ندارم. واژه‌ای برای توصیف‌کردن حالم نیست. گفتن این حرف‌ها همه‌ی وجودم رو شعله‌ور می‌کنه. همیشه می‌پرسه؛ اما من چی می‌تونم بهش بگم؟ پلک‌هام رو محکم روی هم فشار میدم. فکم منقبض میشه و چشم‌های غم‌گرفته‌ش رو توی رگه‌های قرمز نگاهم قفل می‌کنه. با صدایی تحلیل‌رفته، نامفهوم لب می‌زنه:

- آخه کی می‌خوای فراموش کنی؟!

چشم‌های پر از حرفش رو به من می‌دوزه، این نگاهش از صد جمله هم برام سنگین‌تره. لحظه‌ای مکث می‌کنه و دست‌هاش مشت میشه. دهانش رو برای حرف‌زدن باز می‌کنه؛ اما چیزی نمیگه و به‌سرعت از اتاق خارج میشه. سعی می‌کنم بخندم، به همه درد‌ها، به این زندگی؛ اما نهایتاً لبخند تلخی روی صورتم می‌شینه. فکری توی گوشم زنگ می‌زنه. کارم داشت! به‌طرف در میرم و نگاهی به سالن می‌اندازم. گوشی به دست و آهسته به‌سمت در جنوبی عمارت میره. قدم‌هام رو برای رسیدن بهش تند می‌کنم و با صدای آروم اما متعجبی میگم:

- چرا صدام زدی؟ چی می‌خواستی بگی؟

نگاه عاقل‌اندرسفیهی بهم می‌اندازه و دستش رو روی دهانه‌ی گوشی می‌ذاره:

- آخه چند بار باید بهت بگم وقتی یه گل‌پسری داره با تلفن حرف می‌زنه و لبخند ملیحی روی لبشه شما نباید مزاحمش بشی!

صدام رو به عمد بالا می‌برم و طوری که مخاطب پشت گوشی بشنوه میگم:

- کارت چی بود که صدام زدی؟

یه‌کم جا می‌خوره و بالا می‌پره، سریع دستش رو روی دهانه‌ی گوشی قرار میده و با حرص آشکاری میگه:

- داداش صبر کن من تلفنم تموم که شد، ازخجالتت در میام.

دستش رو بالا میاره و با اشاره بهم می‌فهمونه باید به‌سمت آخر سالن برم. وقتی مهمون نداشته باشیم، بابا اونجا رو برای نشستن انتخاب می‌کنه و این یعنی خودش کارم داره. پا تند می‌کنم و قدم‌هام رو محکم برمی‌دارم. نزدیک پذیرایی مکث می‌کنم. نگاه آرزو به من میفته و بابا رد نگاهش رو دنبال می‌کنه. سلام می‌کنم. بابا لبخندی به صورت بی‌تفاوتم می‌زنه و مبل کناریش رو نشون میده. آرزو با نگاهی یخ‌بسته رفتار‌هامون رو زیر نظر گرفته و با ناز تیکه‌های میوه رو به دهان می‌بره.

کنار بابا می‌شینم. دستش رو سمت ظرف میوه می‌بره و برای خودش پرتقال برمی‌داره. خوب نگاهش می‌کنم، گرد پیری کنار شقیقه‌هاش نشسته؛ اما هنوزم همون اقتدار همیشگی رو داره. گاهی فکر می‌کنم بابا از غم مو‌هاش سفید شده. زهرخند تلخی روی لب‌هام نقش می‌بنده و طعم گس دل‌تنگی، دهانم رو زهر می‌کنه. هنوز هم نتونستم وقتی مستقیم نگاهم می‌کنه از عمق وجود نلرزم. من از غم جون‌گرفته توی عمق نگاهش می‌ترسم. نفسم می‌گیره وقتی...

با صدای بابا به خودم میام. تکونی می‌خورم و سرم رو به‌طرفش برمی‌گردونم. به نگاه دلواپسم زل می‌زنه.

-‌ بله بابا؟

با تردید نگاهش رو از صورتم می‌گیره. بابا هم از من می‌ترسه. ناخودآگاه نیشخندی روی صورتم می‌نشینه.

- بالاخره تونستی تصمیمی راجع به شرکت بگیری؟

افکار تب‌دار و مریضم رو جمع می‌کنم و بعد از لحظاتی سکوت حنجره‌م رو می‌شکنم:

- راستش نه هنوز، شرایط اینجا هنوز پیچیده‌ست. من باید بیشتر فکر کنم.

بابا سری به مفهوم شنیدم تکون میده و روش رو برمی‌گردونه؛ اما تعجب توی نگاه زمردینش بیداد می‌کنه.

نگاهم به‌سمت آرزو کشیده میشه. غرق در فکره و حالت‌هام رو زیر نظر گرفته. از جا بلند و بدون هیچ حرفی از پذیرایی خارج میشم. گام‌های نسبتاً بلندم رو به‌ طرف سالن بزرگ خونه برمی‌دارم. لحظه‌ای می‌ایستم و نگاهم به پرتره‌ی قاب‌گرفته‌شده ثابت میشه. دست‌هام رو توی جیب شلوارم می‌ذارم. آهسته به‌طرف تابلو حرکت می‌کنم. نگاهم به چشم‌های معصوم زن قفل میشه. بغض توی گلوم چنگ می‌زنه. آهسته لب می‌زنم:

- من رو ببخش!

چقدر سالن با این‌همه عظمتش دلگیر به نظر می‌رسه در مقابل... . سرم رو به دو طرف تکون میدم. از دیدن رنگ‌های کرمی و طلایی کاغذدیواری‌ها احساس کسلی بهم دست میده. در جست‌وجوی ذره‌ای تازگی به‌سمت در جنوبی حرکت می‌کنم. دستگیره رو فشار میدم. در با صدای تیکی خفیف باز میشه. باغ کودکی‌های من جلوی چشم‌هام جون می‌گیره. بلند می‌خندید، کنار اون درخت‌های آلبالو.

***

پشت دستم رو به شیشه می‌کشم. هوا هنوز سرمای اول صبحگاهیش رو داره و شیشه بخار گرفته. از این پشت آدم‌هایی رو می‌بینم که هرکدوم برای رسیدن به خوشبختی تلاش می‌کنن و به یه نحوی مشغول اداره‌ی زندگی هستن. وقتی به صورت‌هاشون نگاه می‌کنی انواع حس‌ها رو می‌تونی ببینی. بعضی‌هاشون شادن و زندگی رو یه شوخی می‌بینن، بعضی‌هاشون غمگینن و مشکلات از پا درشون آورده و... . کلی صورتک‌های زیبا که معلوم نیست پشتشون چه هویتی نشسته باشه. برای شناخت ما آدم‌ها باید بهمون قدرت بدن، همین که حمایت داشته باشیم کافیه تا نیمی از ماورای ترسناک درونمون رو فاش کنیم. ماشین توی حیاط شرکت متوقف میشه. دست نیمه‌یخ‌زده‌م رو از شیشه جدا می‌کنم و پیاده میشم. برای کیانمهر صبر نمی‌کنم و قدم‌زنان به‌سمت ساختمون اصلی میرم. نگهبان به‌محض دیدنم از جا بلند میشه و دستی به نشانه‌ی سلام تکون میده. با لبخندی براش سر تکون میدم و سمت بخش داخلی راه می‌افتم. راهروی بزرگ شرکت رو با قدم‌های سنگینم می‌گذرونم. اتاق‌ها کنار هم و دو طرف سالن قرار دارن. از بین بچه‌ها عبور می‌کنم. سلام صبحگاهی، اون هم توی روز ابری حس خوبی رو برام ایجاد نمی‌کنه. به‌طرف قسمت اصلی شرکت میرم. بابا اتاق‌های مدیران اصلی شرکت رو توی این قسمت طراحی کرده. بدون سروصدا وارد میشم. منشی خمیازه‌ی بلندی می‌کشه و دو دستش رو بالا می‌بره؛ اما با دیدنم از جا می‌پره و دستپاچه سلام می‌کنه. جوابش رو میدم، با نیم‌نگاه کوتاهی می‌فهمم که می‌خواد چیزی بگه، ولی مردده؛ پس صبر نمی‌کنم و مستقیم می‌پرسم:

- چیزی شده؟

- آقای مهردادیان اون طرحی که قرار بود بعد از تأیید نهایی پدرتون اجرا بشه، گویا دیشب مشکلی توی طراحی زمینه‌ش به وجود اومده و برای امروز آماده نیست.

- خب خانم چرا این توضیحات رو به من می‌دید؟ من که مسئول رسیدگی به این طرحا نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه سردرگمی به من می‌اندازه و با تردید حرفش رو ادامه میده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش چطوری بگم؟ مشکل اینجاست که این طرحا با اشتباه برادرتون به امروز نرسیدن و ایشون صبح از من خواستن این موضوع رو به شما اطلاع بدم تا هرطور صلاح می‌دونید پدرتون رو در جریان بذارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌تونم درهم‌شدن ابرو‌هام رو کنترل کنم، به‌وضوح اخم می‌کنم و میگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون خانوم! شما به کارتون برسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق کارم میشم و بعد از بستن در پشت میز کار قهوه‌ای مشکیم می‌شینم. پس بگو چرا امروز کیانمهر دیر کرد، عجب آدمیه! طرح رو که به‌موقع تحویل نمیده هیچ، خودش هم جرئت گفتن حقیقت رو نداره. باز هم از من خواسته تا ماجرا رو برای پدر تعریف کنم و سیبل حمله‌ی احتمالی باشم. از جا بلند میشم. کتم رو در میارم و روی رخت‌آویزی که گوشه‌ی اتاق و کنار میزم گذاشتم، آویزون می‌کنم. آستین پیراهنم رو بالا می‌زنم که چشمم به یه تقویم میفته. مدلش جالب و قدیمیه. تابه‌حال ندیده بودم. اینجا چی‌کار می‌کنه؟ دستم رو به‌طرفش دراز می‌کنم. با احتیاط برش می‌دارم. اما اینکه برای الان نیست! مال سال[...‌] این تقویم مال شونزده سال پیشه! ابرو‌هام بی‌اراده بالا می‌پره. من همچین چیزی نداشتم. یعنی کی می‌تونه اینجا گذاشته باشه؟ بعد از اتمام کار‌های روزانه‌ی شرکت، به‌سمت بخش طراحی راه میفتم. تقه‌ای به در قهوه‌ای اتاقشون می‌زنم و وارد میشم. سر چندتا از مهندسین شرکت و کیانمهر هم‌زمان به‌سمتم برمی‌گرده و این سیل سلام‌هاست که به‌سمتم روانه میشه. به‌طرف مانیتور روشنی که گوشه‌ی اتاق قرار گرفته راه میفتم و نگاهی کلی به کار‌های انجام شده و طرح‌های جدید اسکلت و سازه‌ی فولادی می‌اندازم، با اشاره به نقشه میگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه‌ها خسته نباشید! طرحایی که می‌زنید خیلی خوبه، فقط باید بیشتر روی استقامت و محاسبه‌ی دقیق ستونای روی پی کار کنید تا بتونن وزنی رو که قراره روشون گذاشته بشه تحمل کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به پدرامی میفته که کنار کیانمهر و دست‌به‌سـ*ـینه ایستاده و پلک اطمینان‌بخشی به نگاهم می‌زنه. درحالی‌که دست‌هاش رو روی دسته‌های صندلی می‌ذاره و قصد نشستن داره، میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهندس ما همه‌ی تلاش خودمون رو توی طراحی اصلی سازه انجام دادیم و این پروژه هم حتماً به‌خوبی اجرا میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دنبال حرفش، همه‌ی بچه‌ها با نگاه‌هایی اطمینان‌دهنده، هر‌ کدوم از گوشه‌ای که نشستن حرف‌های پدرام رو تأیید می‌کنن. تا حدودی خیالم راحت میشه و با لبخندی خداحافظی می‌کنم. در حین خارج‌شدن با سر اشاره‌ای به کیانمهر می‌زنم تا با من بیرون بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیان اگه کارت تموم شده بیا بریم یه سر به خانم مهرانی بزنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من کارم تمومه. تو تا بری و استارت ماشین رو بزنی گرم بشه، من هم اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند شیطنت‌آمیزی می‌زنه و به اتاق میره. چند دقیقه انتظار می‌کشم که در ماشین رو باز می‌کنه و با لبخندی موذی میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام بر برادر انتظارکشیده! من آماده‌م، بزن بریم خلبان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا بشین این‌قدر حرف نزن. ماشین موتورش سوخت تا بالاخره چشم ما به جمال شما روشن شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بادی به غبغب می‌اندازه، سرش رو بالا می‌گیره، سـ*ـینه سپر می‌کنه و با خنده جواب میده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زمین باید برای راه‌رفتن من به خورشید فخر بفروشه، جهان منت قدمای من رو داره! بعد تو میگی چرا دیر اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به نیش تا بناگوش دررفته‌ش می‌اندازم، سرم رو به معنای تأسف تکون میدم و میگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تابه‌حال دیوونه‌ای چون تو ندیده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان با یه دست آروم به پیشونیش می‌زنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ آخ دیدی چی شد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‌- چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای وای من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهش می‌کنم و می‌پرسم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این‌قدر من رو به حرف گرفتی یادم رفت به ملیح دلبندم بگم دارم میام بیرون دل‌تنگم نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیش رو از جیب کت اسپرتش بیرون آورد و روشن کرد تا به عیال مربوطه گزارش موقعیت مکانی بده. بعد از اتمام حرف‌هاش گوشی رو توی جیبش می‌ذاره و با نگاه کوتاهی به من میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی هوای خانم مهرانی رو داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو کمی به‌طرفش برمی‌گردونم. نگاهی به چشم‌هاش می‌اندازم و بی‌حرف به رانندگی ادامه می‌دم. وقتی مطمئن میشه که قصد جواب‌دادن ندارم، می‌پرسه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی ماجرای حسابای شرکت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز میلاد بچه‌های حسابداری رو به صلابه کشیده بود. می‌گفت باید کل حسابای این یه ماه اخیر رو دوباره بررسی کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرنجم رو به پنجره تکیه میدم و دستم رو زیر چونه‌م می‌ذارم. بعد از مکث چندلحظه‌ای جواب میدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه مقدار حساب‌کتابا باهم نمی‌خونه. راستی روی میزم یه تقویم دیدم، تو گذاشته بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی‌خیالی نگاهم می‌کنه. لب‌هاش رو روی هم فشار میده و شونه‌ای بالا می‌اندازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! چطور مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مطمئنی؟ آخه ذهنت درگیر نشون میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چندروزه یه‌کم خسته‌م.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه ناباورش روی چهره‌م سنگینی می‌کنه. دستم رو به صورتم می‌کشم و به جلوم خیره میشم. دقایقی سکوت بینمون برقرار میشه؛ اما زیاد دووم نمیاره و شروع به صحبت می‌کنه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیروز با ملیحه بیرون رفته بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش رو می‌خوره. سؤالی نگاهش می‌کنم که بعد چند ثانیه‌ای ادامه میده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواستم از داشبورد دفترم رو بردارم که ناخواسته دستم به پشت دستش خورد. عجیب اینجاشه که چنان جیغی کشید که نپرس! در رو باز کرد و عصبانی از ماشین پیاده شد. رفتارش یه‌کم غیرعادی بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تردید باعث میشه کلامش رو قطع کنه. چیزی از حرف‌هاش سر در نمیارم. گردنم رو به‌طرفش برمی‌گردونم و می‌پرسم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ملیحه‌ی من پاک و معصومه، شک ندارم دستش به هیچ نامحرمی نخورده؛ اما این شدت واکنش آخه...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عجب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم رو از ماشین‌های در حال حرکت برمی‌دارم. به‌طرفش برمی‌گردم و با چشم‌هایی تیزکرده میگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شنیدم امروز با محمد درگیر شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه بلندی می‌کشه و با تأسف میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رفتم سر پروژه‌ی زرمهری، دیدم این پسره کار که نمی‌کنه هیچ، دست‌به‌سـ*ـینه زده و مشغول بگووبخنده. بهش گفتم «چرا کار نمی‌کنی؟ سایه‌ی درخت مزه داده یا پول بی‌زحمت؟!» با پرویی جواب داد «کارگریم، نه حمال. خسته‌م.» از سرکارگر پرسیدم، گفت «تازه صبحانه‌شون رو خوردن. هنوز شروع نکرده.» من هم رفتم جلو گفتم «ببین پسرجون! می‌دونم که گاهی از زیر کار در میری. تا الان هم به‌خاطر سن کمت ملاحظه کردم، گفتم حتماً جا میفتی و اصول کار رو یاد می‌گیری؛ اما این وضع نباید ادامه پیدا کنه. امروز یه ساعت بیشتر از بقیه کار می‌کنی تا جبران کارنکردن امروزت بشه.» عصبانی شد و تو روم در اومد. من هم دیدم خیلی داره توهین می‌کنه یقه‌ش رو گرفتم و گفتم «این آخرین بارت باشه که جلوم قد علم می‌کنی.» آخرش هم با وساطت سرکارگر که گفت بچه‌ست و از گلستان اومده و جای خواب نداره، بی‌خیال شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آینه به پشت‌سر نگاه می‌کنم، ماشین‌ها با سرعت از کنار عبور می‌کنن؛ اما این ماشین چقدر آشناست! به‌نظرم میاد دم در شرکت هم دیده باشمش. با فاصله‌ی نسبتاً زیاد پشت‌سرمون در حرکته. سرعتم رو بیشتر می‌کنم و ناگهان بین ماشین‌ها راه دور برگردون رو پیدا می‌کنم و دور می‌زنم. دوباره به پشت‌سر خیره میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیانمهر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بدون اینکه برگردی با احتیاط به پژوی نقره‌ای پشت‌سری نگاه کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهم می‌کنه و تمسخرآمیز زمزمه می‌کنه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای نگو می‌ترسم! گروگان‌گیریه داداش، می‌خوان بکشنمون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه پوف بلندی می‌کشم و نگاه چپی به این بی‌مزگیش می‌اندازم. جدی میشه و با احتیاط ماشین پشتی رو زیر نظر می‌گیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-‌ از دم شرکت تا حالا حس می‌کنم پشت‌سرمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لابد هم‌مسیرمونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌خنده و بار سنگین خشمم رو به نگاهش می‌خره. بی‌حوصله دست از ادامه‌ی صحبت برمی‌دارم و خوب می‌دونم برادرم این قضیه رو جدی نگرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مقصد رسیدیم. نگاهی به در رنگ‌ورورفته‌ی خونه می‌اندازم. مدت‌هاست که کسی رنگ تازه‌ای به این در نزده، اهل خونه سال‌هاست که شادی رو فراموش کردن. دیدن این خونه تپش قلبم رو تند‌تر و حالم رو خراب می‌کنه، روحم رو عذاب میده، حس تلخی و کرختی عجیبی دارم، عرق سردی روی صورتم می‌نشینه، کاش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیاراد! کیاراد کجایی؟! چی شده چرا رنگت پرید؟ آخه چه سریه که تو هر‌وقت به در این خونه می‌رسی این‌جوری باید زل بزنی و دگرگون بشی؟ فکر کردی متوجه‌ی حالت نمیشم؟ چرا دلیلش رو نمیگی؟ من می‌فهمم این رفتارت طبیعی نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش می‌کنم؛ ولی جز سکوت حرفی برای گفتن ندارم. ناچاراً میگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی نیست برادر من. فقط یاد بهراد و اون بازیای دوتایی و کودکانه‌مون افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی می‌زنه و روش رو برمی‌گردونه. می‌دونم قانع نشده؛ ولی من... من نمی‌تونم! در ماشین رو باز می‌کنم و پیاده میشم. دست‌هام عرق کرده؛ اما خودم رو کنترل می‌کنم. زنگ می‌زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد چند لحظه صدای کیه گفتن خانم مهرانی میاد. قدیم‌ها خاله صداش می‌زدم؛ اما الان خیلی وقته که روی به کار بردن این کلمه رو ندارم و کیانمهر هم به پیروی از من خانم مهرانی صدا می‌زنه. در باز میشه و صورت خانم مهرانی توی قابِ چادر سفید رنگیش ظاهر میشه. با لبخندی سلام می‌کنم و به کیانمهری که تو قالب شوخش فرورفته خیره میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به‌به خانم مهرانی! احوال شما مادر؟ اوا خدا مرگم بده! مادر چرا گفتم؟! ماشالله این‌قدر سرحالید اصلاً بهتون نمیاد مادر باشید. عین یه دختر گیس‌گلابتون چهارده‌ساله‌اید. بزنم به تخته، چشم حسود کور، چشم بد خواهتون کور...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و زیر لبی طوری که فقط من بشنوم ادامه میده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم غازِ گردن‌کشیده کور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو می‌گردونه و وانمود می‌کنه دنبال تخته است؛ خانم مهرانی از شدت خندیدن سرخ میشه و میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای پسر خدا بگم چی‌کارت نکنه! این‌همه چروک صورتم رو نمی‌بینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه مادرجان نفرمایید. ماشالله هزار الله‌اکبر هنوز عین جوونیاتونید، عین جوونیاتون هم زیر پای مهمون علف سبز می‌کنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای وای مادر ببخشید! این‌قدر گرم صحبت شدم یادم رفت بگم بیاید داخل. تو رو خدا بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی‌که از جلوی در فاصله می‌گیره و با بفرمایید ما رو به داخل خونه هدایت می‌کنه، از روی موزاییک‌های حیاط عبور می‌کنیم. این خونه از زمان آقاحمید به بعد دیگه تغییری به خودش ندیده. نگاهم به جلو کشیده میشه. همیشه خانم مهرانی روی این ایوون وسیع، با مادرم می‌نشستن و گرم صحبت می‌شدن. کفش‌هامون رو در میاریم. قدم به داخل خونه می‌ذارم. یادش به‌خیر! اتاق مشترک بهراد و بارانا! این خونه فقط دوتا اتاق و یه پذیرایی به نسبت بزرگ داره؛ اما سبک معماریش بعد گذر سال‌ها هنوز هم زیباست. خانم مهرانی به‌سمت آشپزخونه میره و استکان‌های چایی رو بر می‌داره. در حین چایی‌ریختن هرچند لحظه‌ای بر می‌گرده و تعارف می‌کنه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خوش اومدین! شماها عین پسرای نداشته‌م می‌مونید، خیلی خوش‌حالم می‌کنید وقتی بهم سر می‌زنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چایی ریخته همراه با چندتا شیرینی دست‌ساز خونگی به ما نزدیک میشه و بعد از نشستن ادامه میده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا خیرتون بده این‌قدر هوای ما رو دارید! توی این دوره و زمونه‌ای که حتی فامیل هم به یاد فامیلش نیست، شما دوتا جوون خیلی به دادم رسیدید. بعد از فوت بهراد و حمیدآقای خدابیامرز دیگه ما رنگ این فامیل بی‌مرام رو ندیدیم. تا چهل روز اول باز یه سری به آدم می‌زدن؛ ولی بعد از چهلم دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌اراده آه حسرت‌باری می‌کشه و ادامه میده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هرچند باز هم ناراضی نیستم. بالاخره اونا هم گرم کار و زندگین؛ ولی خب این دختر مظلوم من هم نیاز داره فامیلاش رو ببینه و حال‌وهوایی عوض کنه. زندگیش شده دانشگاه‌رفتن، درس‌خوندن و کارِ خونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حرف‌زدنش ادامه میده؛ اما متوجه درد و زجری که می‌کشم نمیشه. ظاهرم رو حفظ می‌کنم؛ ولی قلبم تیر می‌کشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانمهر رشته‌ی کلام رو از دست خانم مهرانی می‌گیره و با لودگی میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره والا این ذلیل‌شده‌ها خیلی بی‌رحم شدنا. حالا شما زنگ بزن بگو شام غازِ گردن‌کشیده بار گذاشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مفهوم کلامش رو می‌فهمم. چپ‌چپ نگاهش می‌کنم. رد نگاهم رو دنبال می‌کنه و لبخند شیطنت‌باری می‌زنه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چنان به‌سمت خونه‌تون می‌دوئن که بیا و ببین! حالا تلفات ندن، خونشون گردن ما نیفته، خدا رحم کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم مهرانی چادر سفیدش رو مرتب می‌کنه و با خنده جواب میده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر، خدا واسه پدرت نگهت داره! هر وقت میای دلم باز میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره ماشالله، خدا خیر بده بابام رو، سه‌تا پسر آورد یکی از یکی خل‌تر و بدقواره‌تر، البته ریا نشه بلانسبت فرزند سوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوفت بگیریِ خاص توی نگاهم رو می‌خونه و میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و فرزند میانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌های پرشیطنت درشتش رو به من می‌دوزه و با لحنی زنانه ادامه میده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا به خیر بگذرونه! من چطوری با تو زندگی کنم؟! هنوز زیر یه سقف نرفته این‌جوری با من تا می‌کنی، بعداً بله رو بگم چی‌کارم می‌کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمتش برمی‌گردم و با خنده‌ی حرص‌آمیزی یه پس‌گردنی حواله‌ش می‌کنم که میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آی دستت به فنا بره الهی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به خانم مهرانی با لحن مظلوم و سوزناک ساختگی میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر ببین دست بزن هم داره. شما شاهد باش پس‌فردا خواستم طلاق بگیرم دبه درنیاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زشته جلوی خانم مهرانی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پشتی کرم رنگ تکیه میدم و آخر جمله‌م یه چشم‌غره‌ی ریزی سمت کیانمهر نشونه میرم که خانم مهرانی میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه مادر این حرفا چیه. شما مثل بچه‌های خودم می‌مونید. ماشاالله به این‌همه جوونی و شادابی، ماشالله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانمهر کتش رو در میاره و پیراهن سفیدِ زیادی شفافش، طعنه‌ای به تمیزی می‌زنه. سرش رو به گوشم نزدیک می‌کنه و یواش لب می‌زنه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هزار الله‌اکبر، هزار الله‌اکبر! به بابا بگی اسپند برام دود کنه، یادت نره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این‌همه شعرگفتن‌هاش، خنده‌م می‌گیره؛ اما سریع لبخند زیرلبیم رو قورت میدم و رو به خانم مهرانی میگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب با اجازه‌تون ما دیگه رفع زحمت کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای اعتراض‌آمیز خانم مهرانی بلند میشه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه پسرم این چه حرفیه می‌زنی. یعنی ما رو در این حد هم قابل نمی‌دونی یه شام در خدمتتون باشیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لطف دارین، شما بزرگوارید؛ ولی ما دیگه کم‌کم باید بریم. راضی به زحمتتون نیستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانمهر خیلی سریع میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راست میگن خانم مهرانی حالا یه شب شام که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو حرفش می‌پرم. دیگه بیشتر از این نمی‌تونم محیط این خونه رو تحمل کنم، سراسر این خونه خاطراتیه که فقط برام مزه‌ی گس زنده‌بودن رو می‌چشونه؛ اما کیانمهر کجا و این درد‌های من کجا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ما باید بریم. پاشو کیان‌جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جان و مرض، جان و درد خرزهره*. حالا من شب خواستم خونه مادرم شام بخورم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*خرزهره نام گل زیبایی است که در چهار فصل سال سبزرنگ و به صورت درختچه می‌باشد. این گل به علت بسیار سمی‌بودن خرزهره نام گرفته که می‌تواند انسان را از بین ببرد. تمام بخش‌های درختچه‌ی خرزهره می‌تواند موجب مسمومیت شود و حتی تنفس دود شاخه‌ی در حال سوختن آن نیز مشکلاتی در پی دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیز و سنگین نگاهش می‌کنم. سریعاً روش رو به‌طرف خانم مهرانی برمی‌گردونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر تیر نگاهش میگه قبوله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خجالت و سردرگرمی نگاهی به خانم مهرانی می‌اندازم. چشم‌های مهربونش بینمون می‌گرده و درحالی‌که به‌طرف آشپزخونه حرکت می‌کنه، با کلامی قاطع راه هر مخالفتی رو از جانب من می‌بنده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه‌ها میرم شام بار بذارم. دیگه اما و اگر نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانمهر به‌محض رفتن خانم مهرانی گوشیش رو در میاره و مشغول میشه. نگاهی به چهره‌ش می‌اندازم. چقدر روزگار آروم و شادی داره؛ اما من پر از غلغله و التهابم. کاش کیانمهر برای لحظه‌ای می‌فهمید موندن توی این خونه چقدر برام سخت و دردناکه؛ دیدن صورت مهربون خاله، چهره‌ی معصوم بارانا، همه‌ی اینا من رو می‌ترسونه، عذابم میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بلندشدن صدای در، سر کیانمهر از گوشی بیرون میاد و رو به خانم مهرانی میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما زحمت نکشید. کیاراد الان میره در رو باز می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی گفتی پسرم؟ کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی مادر، کیاراد میگه الان میرم، شما زحمت نکشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشمگین نگاهش می‌کنم. گوشیم رو روی زمین می‌ذارم. با دیدن حالت چهره‌م ادامه میده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کار خیره، خدا رو خوش میاد این مادر با پای ناقصش بره در رو باز کنه؟ بدو برو طرف پشت در خشکید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهت‌زده از این حجم پررویی، از جام بلند میشم و سمت در حیاط راه میفتم. با بازکردن در چهره‌ی مات دختری پشت چهارچوب نقش می‌بنده. سریع سلام می‌کنم، یه‌کم از بهت اولیه خارج میشه. سرش رو پایین می‌اندازه و با متانت جواب سلامم رو میده. نگاه گذرایی به صورت بانمکش می‌اندازم، خرمایی نگاهش عجیب شبیه نگاه‌های اون مرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از احوالپرسی، هم‌گام باهم وارد خونه می‌شیم. کیانمهر با دیدن بارانا از جا بلند میشه و گل از گلش می‌شکفه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به‌به آبجی کوچیکه! احوال شما؟ امسال دوست، پارسال غریبه! اوضاع درس و دانشگاه چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا با کمی خجالت جواب میده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام آقاکیانمهر، از احوالپرسیای شما مشغول گذران زندگی هستیم. شما خوب هستید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به‌به، به‌به! ماشالله زبونتون هم روزبه‌روز ورزشکار‌تر میشه به‌سلامتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند ملیحی می‌زنه و گونه‌هاش گل می‌اندازه و با عذرخواهی سمت اتاق خودش میره. بعد از رفتن بارانا به کیانمهر تذکر میدم سر‌به‌سر این دختر نذاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام آماده میشه و بارانا به مادرش کمک می‌کنه تا سفره چیده بشه که من هم به قصد کمک از جا بلند میشم. هرچند خانم مهرانی و دخترش اصرار می‌کنن که شما بشینید و زحمت نکشید؛ اما باز هم به کمک‌کردن ادامه میدم. خطاب به خانم مهرانی میگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باور کنید این‌جوری خودم هم راحت‌ترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سفره که چیده میشه، بالاخره سر کیانمهر هم از گوشیش بیرون میاد و شروع به چشم‌گردوندن می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به‌به چی می‌بینم! بهشته! گیس‌گلابتون چه کردی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم مهرانی پارچ دوغ خونگی رو جلوی ما قرار میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هرچی می‌خواید بردارید پسرا. من این غذا‌ها رو به نیت شما درست کردم، مگه می‌ذارم تموم‌نشده از اینجا برید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانمهر با چهره‌ای خندان نگاهش رو به غذا‌ها می‌دوزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون مادر. چشم می‌خوریم. کیاراد چه می‌فهمه مزه‌ی غذاخوردن یعنی چی! آروم‌آروم یه چیکه لقمه می‌ذاره دهنش، بیست دقیقه هم طول می‌کشه تا به مرحله قورت‌دادن برسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید کیانمهر راست میگه. من مدت‌هاست که نمی‌تونم طعم غذا رو حس کنم، قوه‌ی حس‌کردن و لـ*ـذت‌بردنم پشت حاله‌ای از حس‌های تلخ پنهون شده. این‌همه غذا‌های لذیذ هست؛ اما هیچ‌ کدوم برای من طعمی نمیده. نمی‌دونم روزگار باعثش شد یا... ما آدم‌ها هیچ‌وقت چیزی رو فراموش نمی‌کنیم. فقط بعد از مدتی بهشون عادت می‌کنیم و مثل روز‌های اول از تکرارش نفسمون بند نمیاد، دست‌ودلمون نمی‌لرزه. اما این روزگار خیلی با من بد تا کرده، بد تا کرده که هنوز درد‌هام عین روز اول تازه‌ست، عین روز اول پس گلوم چنگ انداخته و رهام نمی‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو الو آنتن نمیده؟ کجا رفتی باز برادر کیاراد! من در میان جمع و دلم جای دیگرست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای کیانمهر حواسم جمع میشه. بی‌اراده لبم رو می‌گزم. دهانش رو به گوشم نزدیک می‌کنه و آهسته لب می‌زنه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غذات رو بخور، یخ کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به بارانا میفته. ساکت و آروم سر جای خودش نشسته. سنگینی نگاهم رو حس می‌کنه و دستی به لباس سبزرنگش می‌کشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایام به کامه باراناخانم؟ وضعیت درس و دانشگاه چطوره؟ همه‌چی خوب پیش میره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خوبه، خدا رو شکر درس و دانشگاه هم خوب می‌گذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی می‌زنم و سعی می‌کنم با نگاهم، اطمینان و رضایت رو به قلبش بریزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه عالی! راستی رشته‌تون ادبیات نمایشی بود، درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاشقم رو توی ظرف سالاد فرو می‌برم و قبل از به دهان بردن سرم رو پایین می‌اندازم و زمزمه می‌کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ان‌شاءالله موفق باشید! اگه کمکی هم از من بر میاد بگید، من دریغ نمی‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دست شما درد نکنه، لطف دارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم مهرانی سرش رو بالا میاره. سینی برنج رو به‌طرفم می‌گیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا خیرت بده پسرم! خیلی کمکمون کردی و هوامون رو داشتی. بردار مادر، کم کشیدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم می‌گیره؛ ولی به روم نمیارم و با لبخند کنترل‌شده‌ای میگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-‌ خواهش می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانمهر که حوصله‌ش ازین گفت‌وگو‌ها سر رفته نگاهی کلی می‌اندازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر تشکر لازم نیست، وظیفه‌شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چایی خوردن، بالاخره با رضایت کیانمهر از جا بلند می‌شیم. خداحافظی گرمی می‌کنیم و به‌سمت خونه راه می‌افتیم. با یه دست فرمون رو می‌گیرم و دست دیگه‌م رو کنار چونه‌م می‌ذارم. کیانمهر نگاهی به صورتم می‌اندازه و سکوت چنددقیقه‌ایِ بینمون رو می‌شکنه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیاراد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگینی نگاهش رو روی نیم‌رخم حس می‌کنم. دستم رو توی مو‌هام فرو می‌برم که لب باز می‌کنه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌خوای بهم بگی ماجرا چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماجرای چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس‌هاش با حرص به بیرون پرت میشه. بی‌اعصاب و تأکیدوار زمزمه می‌کنه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت رو به اون راه نزن کیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیز خاصی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخه انتظار داری چی بهت بگم؟! اصلاً چطوری می‌تونم بگم؟ فکرکردن بهش هم دیوونه‌م می‌کنه، داغونم می‌کنه. آخ نپرس کیان! چیزی نپرس. بعضی حرف‌ها گفتنی نیست برادرم، آدم توان بیان‌کردنش رو نداره. بعضی حرف‌ها خود درده داداشم، وقتی بخوای ازشون حرف بزنی مثل خنجر میشن و قلبت رو زخمی می‌کنن. هم‌خونم واژه‌ها گاهی خیلی غریب میشن، بیانشون درد میشه و به سـ*ـینه‌ت می‌کوبه. پلک‌هام رو برای لحظه‌ای روی هم فشار میدم، نفس عمیقی می‌کشم و افکار سربازکرده‌م رو جمع می‌کنم. سکوت سنگینی بینمون حاکم شده. راستی چرا کیان به این پرحرفی وقتی من توی فکر فرو میرم و مثل الان حالم بد میشه سکوت می‌کنه؟ یعنی میشه این‌طوری برداشت کرد که داره م رنو درک می‌کنه و حالم رو می‌فهمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آخرین دوربرگردون می‌رسیم. راهنما می‌زنم و فرمون رو می‌چرخونم. چند دقیقه بیشتر نمی‌گذره که جلوی در خونه می‌رسیم. پرگاز فرمون میدم و درست جلوی دروازه، پام رو با قدرت روی ترمز فشار میدم و ماشین با تکون سختی می‌ایسته. کیان پیاده میشه و با غر‌غر میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه چند بار بگم پدر من! این در لامصب رو عوض کن. توی عصر پیشرفت و تکنولوژی آیا این صحیحه که من همچنان مجبور باشم پیاده بشم و در باز کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین رو توی پارکینگ بزرگی که بابا زیر عمارت ساخته، می‌ذارم و به در خونه نزدیک میشم. خونه‌ای که سال‌هاست برای من یادآور خاطرات تلخ و عذاب‌آور روزگارمه؛ اما برای بقیه خونه‌ی زندگیه، جایی که هرگز نمی‌تونن ازش دل بکنن. از وقتی که مامانم ناگهانی رفت، اوضاع برای من خیلی سخت‌تر شد. تحمل این اتاق‌ها و تداعی خاطرات توی لحظه‌هام جون گرفت و زیاد شد؛ اما کسی باز هم به خواسته‌ی من اهمیت نداد و شدم آدمی که فقط به عادت‌های تلخ زندگیش خو گرفت، البته خوگرفتن که چه عرض کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوئیچ به دست به‌سمت در عمارت مهردادیان‌ها حرکت می‌کنم و کیانی رو می‌بینم که هنوز دم در منتظره و داخل نرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیانمهر چرا داخل نمیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِ اومدی؟ بیا که بدبخت شدیم رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امشب که بیرون بودیم اصلاً یادت بود باید به سلطان خبر می‌دادیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم که بهش بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چهره‌ای جمع شده و به تمسخر میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه تو رو خدا زحمتت شد! خوب شد گفته بودی! حالا میگی چی‌کارکنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آرامش سوئیچ رو توی دستم جابه‌جا می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی. یه جوری میگی انگار چی شده. خیلی راحت می‌ریم توی اتاقمون. بیا بریم. تازه اون این‌قدر اسیر آرزو شده که بعید می‌دونم اصلاً فهمیده باشه ما نبودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی می‌کشه و چشم‌هاش رو با حرص به صورتم می‌دوزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه دیگه برادر من اشتباهت همین‌جاست، خیلی خوب هم حواسش هست و الان غلط نکنم با شمشیری چیزی کشیک می‌کشه بهمون حمله کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه پس بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم و یواش در رو باز می‌کنیم. بعد طی کردن سالن بدون ایجاد کوچک‌ترین سروصدایی از پله‌های مارپیچ عمارت بالا می‌ریم. این قسمت رو خیلی دوست دارم؛ چون دید مستقیمی به خود سالن، محل نشستن‌های خونوادگی، آشپزخونه و در ورودی داره. از هر پیچش که عبور کنی یکی از قسمت‌ها رو می‌بینی. معماری این خونه اثر دست‌های هنرمند باباست. نقشه‌هاش همیشه بی‌نظیر و اعجاب‌آوره. دم در اتاق‌خواب من می‌رسیم. نگاه کارشناسانه‌م رو به نیم‌دایره‌ی اتاق‌ها می‌اندازم. شیش سوئیت کامل در کنار هم جوری قرار گرفتن که با باز کردن هر‌ کدوم از در‌ها به بقیه‌ی اتاق‌ها مسلط میشی. این‌همه دقت و زیبایی فقط یه خالق توانمند احتیاج داره و هرکسی از پسش برنمیاد. کیانمهر از سکوت ایجاد شده خسته میشه و خیلی آروم سرش رو به گوشم نزدیک می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این هم کار اون آرزوی گوربه‌گوریه. بابامون رو چیزخور کرده، وگرنه بابای من یکی که همیشه عین عقاب حواسش به بچه‌هاش بود. میگم نکنه حامله‌ای چیزی شده و بابا بوی بچه‌ی جدید به دماغش خورده که ما رو یادش رفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی از پشت سرمون میاد، کیانمهر عین جن‌زده‌ها دو متر به هوا می‌پره. بابا مثل همیشه نگاه مقتدر و عمیقش رو به کیانمهر می‌دوزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه پسر! خبری نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیان ترسیده، آب دهنش رو قورت میده و دستش رو از قلبش برمی‌داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای پدر من! خب اگه می‌خواستی اول من رو بکشی بعد جام جانشین بیاری دیگه این کارا چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم نگاه بابا، خط‌ونشون محکمی برای هر دوی ماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوتا برادر تا این وقت‌شب کجا بودید که گوشیاتون هم از کار افتاده بود و نتونستید خبرم کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای لحظه‌ای نگاه جدی کیانمهر رو حس می‌کنم. روش رو به‌طرف بابا برمی‌گردونه و انگشت اشاره‌ش رو سمت من می‌گیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همش تقصیر این مردکه بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان رو به من می‌کنه و با حالت زنونه‌ای ادامه میده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الهی خیر نبینی! الهی گوشیت از کار بیفته رنگ حوریای داخلش رو نبینی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره لحن بیانش جدی میشه و رو به بابا با مظلومیت ادامه میده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا همه‌ش تقصیر این بی‌خیره. این من رو اغفال کرد. به خدا هر چی بهش گفتم مردک بیا بریم بابای دلبندم دل‌تنگ میشه گوش نداد. من رو به‌زور نگه داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهت‌زده و با دهنی باز به حرف‌های کیانمهر گوش میدم. قبل از اینکه بتونم حرفی بزنم بابا نگاه خشمگینش رو به صورتم می‌اندازه و میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سال‌ها تنهایی بزرگتون کردم. بعد از فوت مادرتون همه‌ی تلاشم رو کردم که شما‌ها زندگی خوبی رو تجربه کنید. حالا به هر دلیلی انتظار داشتم مفهوم نگرانی من رو بفهمید و حداقل با یه پیامک خبرم کنید؛ ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش رو می‌خوره و کیانمهر سرش رو پایین می‌اندازه. بابا نگاه عمیق و پرحرفی به هردوی ما می‌اندازه و بی‌حرف ازمون دور میشه. بابا راست میگه، بعد از مامان خیلی برای زندگیمون تلاش کرد. با یادآوری زحماتش شرم پشت نگاهم خونه می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دهنت رو ببند مگس توش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکه می‌خورم و به‌سمت کیانمهری برمی‌گردم که پشت‌سرم وایستاده، دهنش رو دقیقاً نزدیک گوشم گذاشته و هرم نفس‌هاش قلقلکم میده. از گوشه‌ی چشم نگاهش می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیدی بابا چی گفت کیانمهر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو پشت گوشش می‌بره و در حین خاروندن میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه کر بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو‌های پرپشتم رو توی هم فرو می‌برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مسخره می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیش بازش به چشمم طعنه می‌زنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واضح نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی بچه پررویی تو به خدا! اون حرفا چی بود جلوی بابا زدی که من به‌زور تو رو نگهت داشتم، ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی‌خیالی دستش رو توی هوا تکون میده و در حین رفتن به سمت اتاقش میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برادر! به‌جای شرمگین شدن و ابراز پشیمانی، وایستادی من رو دعوا می‌کنی! بیا برو متنبه شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم عاقل‌اندرسفیه‌‌وار نگاهم می‌کنه، سری به نشونه‌ی تأسف تکون میده و به‌سرعت داخل اتاقش جا می‌گیره و در سفیدش رو می‌بنده. نفس‌های پرحرصم رو با شدت بیرون می‌فرستم. در اتاق رو باز می‌کنم. چشمم به تخت سلطنتی بزرگ و مبل‌های راحتی نسکافه‌ای‌رنگم می‌افته؛ ولی الان وقت نشستن نیست. کتم رو روی رخت‌آویز قرار میدم و دکمه‌های پیراهنم رو باز می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدن کوفته‌م رو روی تخت می‌اندازم و بازوم رو دور سرم می‌پیچم؛ اما هر چی می‌گذره دریغ از لحظه‌ای خواب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امشب نگاه بابا عجیب بود. توی نگاهش نگرانی رو دیدم. روز اولی که بابا با این زن پا به خونه گذاشت، اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد قد متوسطش بود که شاید به‌سختی تا گردن بابا می‌رسید. چشم‌های عسلی‌رنگ و نگاه طنازی داشت. نمی‌دونم با پدر من چه کرده بود که بعد اون عشق عجیب و اسطوره‌ای که به مادرم داشت، این زن رو انتخاب کرد. اون زمان چند سالی از مرگ مادرم گذشته بود. سن ما کم نبود بلکه همه‌ی ما نوجوون‌هایی رشید شده بودیم. شاید به‌خاطر همین خیلی زیاد نتونستیم با آرزو کنار بیایم! هرچند از خود من هجده سال بزرگ‌تر بود؛ اما صورتش هیچ‌وقت سنش رو نشون نمی‌داد. زخم‌خورده بود. شوهر اولش به‌خاطر بچه‌دارنشدن طلاقش داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی مبل سلطنتی مخصوص آرزو می‌شینم و به بابایی که در حال میوه پوست کندنه خیره میشم. برخلاف سنش خیلی جوون و سرحاله. حتی موهاش هم زیاد سفید نشده. بابا و آرزو از این لحاظ خیلی شبیه به هم هستن. یکی از عادت‌های مهم زندگیشون ورزش درست و حساب‌شده‌ست. روزانه زمان مشخصی رو براش در نظر گرفتن و این رو میشه از هیکل خوش‌فرم و پوست چروک‌نشده‌شون تشخیص داد. همیشه این جمله رو که خطاب به خودم و کیانمهر گفته میشه زیاد می‌شنیدم «پدرتون از خود شما جذاب‌تره!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از شنیدن این جمله حس خوبی بهم دست میده؛چون به‌نظر اطرافیان، من نسخه‌ی جوون‌تر بابا هستم و بعد از من کیانمهر شباهت زیادی به بابا و طبیعتاً من داره. بابا سیب تیکه شده رو به‌طرفم می‌گیره و با لبخند مهربانی میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بخور بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میوه رو می‌گیرم و بابا هم‌زمان یه تیکه‌ی مساوی از سیب رو به کیانمهرِ غرق شده در گوشی میده و به من نگاه می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیارادجان! طرحای جدید بچه‌ها رو کنترل کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره طرحا تکمیله. هیچ عیب و نقص خاصی هم نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میوه رو توی بشقاب تیکه‌‌تیکه می‌کنه. لبخند اطمینان‌بخشی می‌زنه که از درون آروم میشم و خیار پوست‌کنده رو به‌طرفم می‌گیره. به ساعت نگاه می‌کنم، نُه شب رو نشون میده. سرم رو به‌سمت کیانمهر برمی‌گردونم و می‌پرسم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیر شد کیانمهر، نمی‌خوای بگی کیاچهر ساعت چند قراره بیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون نگاه کردن و کنار گذاشتن گوشیش با بی‌خیالی حرص دربیاری زمزمه می‌کنه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران نباش برسه در می‌زنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نشانه‌ی افسوس دستم روی پیشونیم می‌ذارم و سرم رو تکون میدم. بابا با تعجب به مکالمه‌ی بین ما گوش میده و لبخند نا‌محسوسی گوشه‌ی لب‌هاش می‌نشینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از دقایقی انتظار کشیدن و بی‌تابی زیبا و پدرانه‌ای که از چهره‌ی بابا پیداست، ناگهان زنگ خونه به صدا در میاد. کیانمهر به‌سرعت از جا بلند میشه و به‌طرف آیفون میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِ اینکه نرگسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه متعجبی بین من و بابا ردوبدل میشه. کیانمهر به‌طرف در ورودی خونه راه می‌افته و با خنده در رو باز می‌کنه، هم‌زمان بابا می‌پرسه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نرگس کیه پسر؟ کدوم همسایه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیان سرش رو به‌طرف بابا برمی‌گردونه. می‌خنده و بدون حرف در سفید بزرگ طرح‌دار عمارت رو نیمه‌باز می‌کنه. لحظه‌ای طول نمی‌کشه که در باز میشه و کیانمهر با سرعت خودش رو توی بغـ*ـل فرد پشت در، پرت می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با حیرت به راهرو نگاه می‌کنه که صدای خنده و سلام پرشور کیاچهر بلند میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام بر اهل منزل! بیاید که عزیز سفرکرده‌تون برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا پرشور و حرارت به‌سمتش گام برمی‌داره. دو دستش رو حصاری برای تن خسته‌ی کیاچهر می‌کنه. بـ*ـوسـه‌ای به پیشونیش می‌زنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش اومدی پسرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیاچهر به‌طرف من میاد. گرم و صمیمی من رو به آغـ*ـوش می‌کشه. دل‌تنگی رو از تک‌تک اجزا و رفتارش حس می‌کنم. خودش رو روی مبل می‌اندازه و «آخیش» پرسروصدایی میگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبرا؟ اوضاع امن و امانه؟ همه‌چیز سر جاشه؟ آدما همون آدمای سابقن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیامهر با خنده‌ی سرخوشی میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یواش برادر! ترمز بگیر. همه‌چی امن و امانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه تو هم این‌قدر از اینجا دور بودی الان مثل من ترمز می‌بریدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیاچهر از جا بلند میشه و با گفتن «شام چی داریم» به‌طرف اتاقش میره تا لباس عوض کنه. من و کیانمهر سمت میز غذاخوری فیروزه‌ای می‌ریم تا شام رو گرم کنیم و میز رو بچینیم. کیانمهر با غر‌غر سر تکون میده و بشقاب‌ها رو برمی‌داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای خدا شانس رو ببین! دقیقاً همون روزی که قراره کیاچهر بیاد مریم‌خانم میره روستا دیدوبازدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه بی‌خیالی بهش می‌اندازم و در حین برداشتن قابلمه مشکی طرح جدید آرزو زمزمه می‌کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب حالا قله‌ی اورست رو که نمی‌خوای فتح کنی! اصل کار گرم کردن غذاست که اون هم منِ ازخودگذشته دارم انجام میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی می‌زنه و زمزمه می‌کنه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگم خدا رو شکر این نامادری سیندرلا امشب نیست؛ وگرنه الان کی حال داشت این رو تحمل کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید به جون مادرش دعا کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده شیطونی می‌کنه و میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا باشه از این بیماریا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌خندم. به‌سمتی که بابا نشسته و حواسش به اخباره نگاه می‌کنم و میگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگو که بابا بشنوه تو کوچه‌ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی از پشت سرمون میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب باهم خلوت می‌کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیاچهر می‌خنده و به ما نگاه می‌کنه، کیانمهر سریع صداش رو پایین میاره و با پچ‌پچ میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی شما داشتی اونجا با لعبتا سر می‌کردی، من و این کیاراد بدبخت به همین چیز‌ا دلمون خوش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیاچهر با نیش بازشده‌ای میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای جونم داداش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بین حرفشون می‌پرم و زیر گاز رو خاموش می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونجا اوضاع چطور بود؟ با بیمارستانی که قرارداد داشتی چی‌کار کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیاچهر تیکه‌ای از ترشی رو تو دهنش می‌ذاره و رو به ما جواب میده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر کردم اول زمان قرارداد تموم بشه، بعد کار‌ای اومدن رو انجام دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانمهر بشقاب‌های توی دستش رو تقریباً روی میز پرت می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه نمی‌خوای برگردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیاچهر سری تکون میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هرچی منتظر موندم کیاراد بیاد که نیومد. من هم راستش تنهایی برام سخت شده بود. هر روز صبح تا غروب باید کار می‌کردم و شب خسته و کوفته می‌خوابیدم. زندگیم روال تکراری رو طی می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی تو که تنها نبودی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو بالا میاره و با چشم‌هایی که حاله‌ای عجیب گرفته نگاهم می‌کنه. برای لحظه‌ای رگه‌های قرمز دور سبزی نگاهش رو می‌بینم. حرفی نمی‌زنه، سری تکون میده و بدون هیچ جوابی قاشق رو توی بشقاب رها می‌کنه و از آشپزخونه بیرون می‌زنه. کیانمهر نگاه سؤالیش رو به چشم‌های متعجبم می‌دوزه. شونه‌ای بالا می‌اندازم و سرش رو به دو طرف تکون میده. هردو از این رفتارش متحیر شدیم. بابا تلوزیون رو خاموش می‌کنه و با گام‌هایی آهسته بهمون نزدیک میشه و پشت میز می‌نشینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیاچهر کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی بین من و کیانمهر ردوبدل میشه که از نگاه تیز بابا دور نمی‌مونه. بدون حرف از جا بلند میشه و چند دقیقه‌ی بعد با کیاچهر برمی‌گرده. شام با خنده و شوخی‌های کیانمهر صرف میشه. بعد از چند سال دور هم جمع می‌شیم و روی مبل‌های سالن می‌نشینیم. کیاچهر شروع به تعریف کردن و پرس‌وجو از همه‌ی اتفاقات مدت اخیر می‌کنه و بعد از باخبرشدن از اوضاع کل فامیل و شرایط مملکت، تصمیم به خوابیدن می‌گیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم‌هام رو محکم و با صلابت برمی‌دارم. سکوت صبحگاهی با صدای برخورد کفش‌هام به سرامیک می‌شکنه. نگاه‌های چند نفر از بچه‌های شرکت به‌سمتم جلب میشه. با سر پاسخ سلام‌های پرتکرار‌شون رو میدم و به در اتاقم نزدیک میشم. دستگیره رو فشار میدم. امروز یه‌کم هوا ابریه، اتاق گرفته‌تر از همیشه به نظر می‌رسه. دستم رو به‌طرف کلید برق می‌برم و چراغ‌ها رو روشن می‌کنم. کیفم رو روی میز قهوه‌ای می‌ذارم. نگاهی به پوشه‌های انباشته شده روی میزم می‌اندازم. یقه‌ی لباسم رو مرتب می‌کنم و سر جام می‌نشینم. تقه‌ای به در زده میشه. سرم رو بالا میارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در روی پاشنه می‌چرخه. از اینجا، درب اتاق مستقیم رو به من باز میشه. صورت خندان میلاد توی نگاهم شکل می‌گیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احوال رئیس سحرخیزمون چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش می‌کنم. با لبخند کم‌جونی جواب سؤالش رو میدم. به میز زیبا و بزرگم نزدیک میشه. پوشه‌ی توی دستش رو جابه‌جا می‌کنه و بعد از نگاه‌کردن، روی میز و مقابلم قرار میده. نگاهم به برگه‌های مالی کشیده میشه. سرم رو به‌طرفش برمی‌گردونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش رنگ تردید می‌گیره. لب‌هاش رو روی هم فشار میده. بعد از چند ثانیه مکث جواب میده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه چیزی این وسط درست نیست. اینا با هم هم‌خوانی ندارن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی میگی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو به نشانه‌ی تأیید پایین می‌بره. ذهنم مورد حمله‌ی هجمه‌ای از سؤالات ناخواسته قرار می‌گیره. آخه چطور ممکنه؟ گوشیم زنگ می‌خوره، به شماره‌ی نوشته شده روی صفحه نگاه می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانم. احوال شما؟ خوبید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام مادر. مرسی. تو خوبی پسرم؟ داداشت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون، ما خوبیم و ارادتمند شما. چی شده که به ما افتخار دادین و صداتون رو شنیدیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- والا چی بگم پسرم؟! این‌قدر تو بعد از رفتن بهراد به ما کمک کردی و هوامون رو داشتی برام عین پسرم شدی. حقیقتش زنگ زدم باهات مشورت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر این‌جوری نگو شرمنده میشم. هر کاری انجام دادم وظیفه‌م بوده. شما برام عین مادرم می‌مونید. چه اون زمانی که بچه بودیم و شما نگران من و بهراد بودید و از اون آش‌های خوش‌مزه‌تون به ما می‌دادید، چه الانی که بهراد نیست و من افتخار بودن در کنارتون رو دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزمی مادر! ان‌شاءالله عاقبت به‌خیر باشی و به هر چی آرزو داری برسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن این حرف دلم می‌گیره؛ اما سکوت می‌کنم. خانم مهرانی به حرف‌زدنش ادامه میده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر این دختر من جدیداً قصد کرده به پیشنهاد دوستش توی شرکتی مشغول به کار بشه. خودش حرفش اینه می‌خواد مستقل باشه؛ اما من نگران درس و آینده‌شم. از طرفی هم جامعه محیط امنی برای دختری با این سن‌وسال نیست و دختر من هم از اول توی محیط خونه و زیر حمایت ما زندگی کرده، ساده‌ست و می‌ترسم آسیب ببینه. من زیاد موافق نیستم؛ اما می‌ترسم مخالفت کنم و دلش از من برَنجه. وضعیت مالیمون خدا رو شکر بد نیست، هنوز اون تتمه‌ی باقی‌مونده از شراکت هست و پول توی بانک هم اون‌قدری هست که بتونیم با سودش زندگی کنیم. از طرفی هم این بنده خدا آقای حسینی بعد هر برداشت شالی، قسمت ما رو به حساب واریز می‌کنه، خدا رو شکر روزگارمون می‌گذره؛ ولی کله‌ی این دختر باد داره و من نگرانم. از دار دنیا همین یه دختر برام مونده. تو نظرت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- والا چی بگم مادر؟ حتماً که شما هم از من باتجربه‌تری و هم نگران‌تر؛ اما من فکر می‌کنم خود این کار کردن و مستقل شدن چیر بدی نباشه و اتفاقاً اینکه می‌گین حمایت پدر و برادر نداره باعث میشه بگم بد نیست بذارید زیر سایه‌ی شما وارد محیط اجتماع بشه. فرصت تجربه کردن رو پیدا کنه و یاد بگیره چطور میشه گلیمش رو از آب بیرون بکشه. ما می‌تونیم با رفتن به محیط کارش و صحبت با صاحب اونجا از محیط کاریش مطمئن بشیم و با حمایتمون کمک کنیم تا استقلال مالی و استقلال روحی پیدا کنه و به خودش متکی بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی تو موافقی مادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما راضی نباشید هرگز! ولی من به‌عنوان پسرتون پیشنهاد می‌کنم بیشتر روی این قضیه فکر کنید، بیشتر کمکش کنید روی پای خودش ایستادن و مهارت زندگی توی اجتماع رو یاد بگیره و به خودباوری برسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم و بی‌صدا پام رو روی سرامیک‌های طرح چوب شرکت می‌کشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگم مادر می‌خوای تو یه دور با خودش هم صحبت کن، ببین هدفش برای آینده و زندگیش چیه و با چه انگیزه‌ای می‌خواد سر کار بره؟ ببین چقدر توی تصمیمش مطمئنه؟ یه‌کمی هم از راه و چاه محیط کاری و اجتماع واسه‌ش حرف بزن که اگه بنا به سر کار رفتن شد یه چیزایی دستش بیاد. باشه کیارادجان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی به جلو خم میشم و در حین پاکشیدن زمزمه می‌کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم مادر! حتماً بهش زنگ می‌زنم. اگه شما اجازه بدین بریم بیرون و باهاش همون‌جا حرف بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم‌ودل‌پاکیت رو سال‌هاست که ثابت کردی. عین پسرم به تو اطمینان دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از ردوبدل کردن تعارفات معمولی خداحافظی کردیم. به اتاقم برمی‌گردم. سر میلاد تا گردن توی دفتر حساب‌های شرکت خم شده، با ورودم سرش رو بلند می‌کنه که میگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میلاد من مطمئنم داره یه اتفاقایی توی این شرکت میفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناباور نگاهم می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه اتفاقایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای تأکید بیشتر به چشم‌هاش خیره میشم و درست مقابلش دست‌هام رو به میز تکیه می‌زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت رو به اون راه نزن. خوب می‌دونی از چی دارم حرف می‌زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس کوتاه اما بلندی می‌کشه و کمی از حصار تیز چشم‌هام دور میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی بگم والا؟! تو بدبین شدی کیاراد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی چرمی مشکی، قهوه‌ایم می‌نشینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میلاد تو دیگه این حرف رو نزن، کی تا حالا دیدی من بی‌دلیل به چیزی مشکوک بشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه کیا! من همه‌ی توانم رو به کار می‌گیرم و دوباره از ابتدا حسابا رو بررسی می‌کنم. این دو‌تا حسابدار جدید به نظر بچه‌های بدی نمیان؛ ولی خب از قیافه‌ی آدما هم نمیشه قضاوت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگه‌ها رو جمع می‌کنه. یه طرف دستم رو به صندلیم تکیه میدم و تیز نگاهش می‌کنم و قاطعانه میگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برعکسِ تو، من فکر می‌کنم کار بچه‌های قدیم باشه. هیچ‌کس نمی‌تونه این‌قدر بی‌عیب‌ونقص و بدون کم‌ترین جلب توجهی کار کنه، مگه اینکه از قدیمیا باشه و به راه‌وچاه آشنا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو‌هاش رو بالا می‌اندازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونم. من که گیجم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست از گمانه زدن برمی‌دارم و رو به میلاد میگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو بیشتر بررسی کن و بعد از حساب‌کتاب‌کردن خبرم کن. از این ماه باید خیلی حواسمون رو جمع کنیم. گرفتن دزد از گفتن به بقیه واجب‌تره. مواظب باش کسی تو شرکت بویی نبره تا طرف با آرامش به کارش ادامه بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حین رفتن به مبل‌های چیده شده‌ی دو طرف اتاقم نگاه می‌کنه و میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من همون کاری رو که می‌خوای انجام میدم. تو هم نگران نباش طرف حتماً نیازمند بوده؛ وگرنه الان کسی این‌جوری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مفهوم سکوتش رو می‌فهمم و خوب می‌دونه نیازی به ادامه‌ی جمله‌ش نیست. با یه خداحافظی کوتاه به اتاق کارش میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نقشه‌ها و حساب‌های این ماه رو برمی‌دارم و به‌طرف اتاق بابا میرم. نگاهم به جای خالی منشی می‌افته و سکوت عجیب سالن مدیران من رو به فکر می‌بره. کیانمهر که حتماً رفته به راهروی اصلی و اتاق نقشه‌کشی رفته و بابا هم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز اتاقش، توجهم رو جلب می‌کنه. نقشه‌ها رو توی دستم جا‌به‌جا می‌کنم و جلو میرم. صدای پچ‌پچ‌هایی توجهم رو جلب می‌کنه. از در قهوه‌ای و باز اتاق بابا، صدا‌ها به گوش می‌رسه. بی‌اراده قدم‌هام رو بی‌صدا برمی‌دارم و به در نزدیک میشم. صدای آشنایی توی گوشم به صدا در میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خوای چی بهش بگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب آهسته و بی‌خیال بابا قلبم رو آروم می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بالاخره که یه روز باید بفهمه. تا کی می‌خوای پنهان کنی؟ ممکنه یه روز همایون برگرده، اون‌وقت چی می‌خوای جوابش رو بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای کلافه‌ی بابا، سکوت چند ثانیه‌ای بینشون رو می‌شکنه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بس کن جمشید! اگه می‌خواست برگرده و براش مهم بود تا حالا برمی‌گشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خشمگین و برنده‌ی جمشید توی گوشم زنگ می‌زنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر کی ندونه من که یادمه تو با همایون چه کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بابا کنترل شده‌ست؛ اما در جوابش می‌غره:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی‌کار کردم؟ ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو عزیز‌ترین آدم زندگیش رو ازش گرفتی. فکر نکن بی‌خبرم. همون روزا از خودش شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس می‌کنم پوزخندی روی صورت بابا نشسته. لحظه‌ای سکوت می‌کنه و بعد ادامه میده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همایون با حماقت خودش این کار رو کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم‌های جمشید باعث میشه کمی جابه‌جا بشم و بیشتر پشت در فرو برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعدش خواست درستش کنه؛ ولی تو نذاشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من فقط...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس شرم از این فال‌گوش ایستادن باعث میشه دستم به کناره‌ی آهنی در بخوره و صدایی ایجاد بشه که متعاقباً خودم رو به ندیدن می‌زنم و وارد میشم. نقشه‌ها و دفتر حساب مالی رو تحویل میدم و جلوی سکوت معنا‌دار آقاجمشید و چشم‌های حیرون بابا از اتاق خارج میشم. درمورد چی داشتن حرف می‌زدن که با اومدن من از جا پریدن و حرف‌هاشون به سکوتی عمیق تبدیل شد و نگاه حیرون بابا و برق چشم‌های جمشید شونه‌م رو سنگین کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرکشی شرکت با سؤال‌هایی بی‌جواب تموم شد و بدون فرصت تجزیه‌وتحلیل، با یادآوری قرار‌هام به‌طرف بانک می‌رونم. از شانس خوبم خلوته و کار‌ها با سرعت خوبی انجام میشه. از بانک بیرون میام. به ساعتی مچیم نگاه می‌کنم. چند دقیقه بیشتر زمان برای رسیدن به محل قرار ندارم. با سرعت توی ماشین می‌شینم و حرکت می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دور می‌بینمش، موقر و سنگین منتظر ایستاده. چهره‌ی خوبی داره، سفید و ظریفه؛ اما نگاهش برام عجیبه. همیشه با حالت خاصی نگاهم می‌کنه؛ اما هنوز نتونستم متوجه‌ی نوع حالت‌هاش بشم. بهش نزدیک میشم. متوجه‌ی حضورم میشه و با لطافت خاصی به‌طرف ماشین حرکت می‌کنه، سوار میشه و بعد از احوالپرسی‌های معمول به محل کافی‌شاپ می‌رسیم. فضای داخل کافی‌شاپ آرامش‌بخش و خلوته. گوشه‌ای رو برای نشستن انتخاب می‌کنم و بعد از سفارش دادن با لبخند آرومی شروع به حرف زدن می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب باراناخانم! اوضاع و احوال چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند ملیحی جواب میده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا رو شکر همه‌چیز روبه‌راهه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رشته‌ت چطوره؟ سخت نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو پایین می‌اندازه و معصومانه میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سخت که هست؛ ولی من دوستش دارم و با علاقه ادامه‌ش میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آفرین! این فوق‌العاده‌ست. هیچی بهتر از این نیست که آدم رشته‌ش رو با علاقه ادامه بده. محیط دانشگاهتون چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.