روایتگر دختری هست به نام گیسو که علاقه ی وافری به نوشتن رمان داره و در سر آرزوی نویسنده شدن ... با نوشتن اولین رمان بلندش داستان زندگی خودش به گونه ای دیگر رقم می خوره و در گردش چرخ و فلک روزگار عشقی ناب رو تجربه میکنه... قشنگه توصیه می‌شود. پایان خوش

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۵ ساعت و ۱۰ دقیقه

مطالعه آنلاین باغ سیب
نویسنده : افسون امینیان

طراحی و صفحه آرایی: رمان فوریو

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

روایتگر دختری هست به نام گیسو که علاقه ی وافری به نوشتن رمان داره و در سر آرزوی نویسنده شدن ...

با نوشتن اولین رمان بلندش داستان زندگی خودش به گونه ای دیگر رقم می خوره و در گردش چرخ و فلک روزگار عشقی ناب رو تجربه میکنه... قشنگه توصیه می‌شود.

پایان خوش

" فصل اول "

زندگی همه ی آدمها از زمانی آغاز می شود که بند نافشون بریده و اولین نفس زندگی در ریه های نارسشون جریان پیدا می کند ...

همان لحظه که به اذن خدا روح درکالبد بدن جان میگیرد و پا به این دنیا رنگارنگ میگذارد تا تلخی ها را کنار شادی ها تجربه کند و عشق را کنار ناکامی هایش ....! تا در کش قوس روزگار در بوته ی آزمایش زیر سنگ اسیاب زندگی ، صبرو تحمل آنها محک زده شود تا در درگاه الهی ، خالص ها و دانه درشت ها درسبد غربال گری باقی بمانند و نا خالص ها راهی ناکجا آباد شوند ....

مثال آدمها حکایت الماسی است ، که تازه از معدن استخراج شده .... الماسی که دل به سختی روزگار بدهد صیقل پیدا می کند و عاقبت روزی قیمتی ، چشم نواز وخوش تراش میشود.

نگاهی گذرا به چند سطری که نوشته بود انداخت ، قواره ی جمله ها برازنده ی هم بودند ....

هربار که صفحه ی کاغذ را مقابلش می گذاشت میان سفیدی آن و اعجاز کلمات گم میشد و نمی دانست چه سحری در واژه ها نهفته که او را به پرواز خیال وا می داشت ....!

با نوک مداد تِپ تِپ ضربه ای کوتاه به صفحه ی کاغذ زد...این مقدمه دلخواهش بود ، ولی باید به سراغ سوژه ی رمان می رفت قسمتی که حرف اول را می زد و رمان باید

برپایه آن شروع می شد، نقطه ای که می توانست خواننده را افسون و محسور خود کند ، یا برای همیشه از دست بدهد ...

کلافه از افکار درهم و برهم که هرکدام ساز خودشان را میزدند روی شکم دراز کشید و بالش را زیر آرنج هایش جا به جا کرد و درحالی که پاهایش را درهوا تاب میداد ، انتهای

مداد را داخل دهانش رو برد و به تلی از کاغذ های مچاله شده کنار دستش خیره شد... خب باید برای نوشتن ازجایی شروع می کرد ، لپ هایش از شدت استیصال پرو خالی شد...

می توانست به سراغ یک موضوع عشقی پرسوزو گدازبرود با یک پایان خوش و رمانتیک...!

مثلا دختر فقیرو پسری پولدار واز قصه ی وصل آنها بنویسد ...به قهرمان مرد رمانش یک تیپ دختر کش بدهد ، با یک ماشین چند صد میلیونی و یک عمارت دوبلکس در بالای شهر ، با کلی خدم و حشم که دل در گروی دخترفقیر و زیبا روی قصه دارد ...

نچی زیر لب گفت و ابرویی هم بالا انداخت، موضوع عشق و عاشقی و همخونه ای این روز ها خوراک کتابهای گیشه ها شده بود و دامنه اش حتی به رمانهای انلاین هم رسیده بود...!

خب رویا خیلی هم قشنگ است و ذهن را نوازش میدهد اما مشکل اینجا بود که نه تنها ماشین چند صد میلیونی سوار نشده بود ، بلکه تنها عمارت دوبلکسی که به عمرش دیده بود

مربوط میشد به عروسی همکار مامان گلی که تابستان گذشته ، جشن عروسی یشان را توی یکی از همین عمارت های دوبلکس برپا کرده بودندو البته اجاره ای بود و هیچ ربطی هم به عروس و داماد بینوا که می بایست زندگیشان را از یک خانه ی اجاره ای اغاز کند نداشت...!

دلش می خواستاز چیزی بنویسد که برای همه قابل لمس باشد ... موضوعی ساده و بدون پبچیدگی ،تا خواننده تا ته رمانش را حدس بزند و با خیال راحت ،پاهایش را روی هم بیندازد و کنار قهوه و چای بعد ازظهرش، رمان او را بخوانند و از عاشقانه هایش سرشار شوند ...

باز هم چشم هایش را از استیصال بر روی هم فشرد تا افکارش را متمرکز کند این بار تمام صورتش درهم شد ....

باید کمی گسترده تر فکر میکرد به قول اقای فخّار ، استاد کارگاه نویسندگی باید فکرش را بسط میداد و به سراغ موضوعات رئال می رفت و یک رمان با موضوعی زیر پوستی که در بطن جامعه جریان دارد بنویسند مثل «طلاق» یا « اعتیاد»...

چینی به بینی اش داد و گوشه ی لبش به سمت بالا کج شدو چندتار موی مزاحم روی صورتش را مهمان پشت گوشش کرد ، هرچند واقعیت بودند و تلخ.... ولی حوصله ی این مقوله ها را هم نداشت و ترجیح میداد نه با اعصاب خودش بازی کند نه خواننده یبنوا....!

شاید هم بهتر بود خودش شروع به نوشتن کند و نام رمان را همنام خودش « گیسو » بگذارد و قدری هم سلیقه به خرج دهد و یک کلمه ی دهان پر کن به اول یا آخر آن بچسباند تا خواننده به محض دیدن اسم رمان او چهار میخ شروع به خواندن کند...!

اول آن را هم با یکی بود ویکی نبود آغاز کند و بنویسد مامان گلی اش به شکر خدا بود و بابا فرّخش متاسفانه اجل مهلتش نداد و نبود ....از بابا فرخش می نوشت که خاطره ای محو و گنگ از او گوشه ی ذهنش بودبا چند یادگاری کوچک....

نفس عمیقی کشید تاحسرت هایش از نداشتن بزرگترین بخش زندگی اش ته نشین شود ، می نوشت که با وجود نداشتن پدر ، برای خودش دنیای شادی داشت و دل خوش بود به خانواده ی سه نفریشان ....

نگاهش به سمت قاب عکس چسبیده سینه دیوار برگشت ، قاب عکس مربع شکل ،بابا فرخش را در میان سالی نشان میداد که مثل یک درخت خوش قد و بالا بود و رنگ چشمانش هم به همان سبزی برگ درخت ....و از بد اقبالی او سهمش از این وراثت فرخنده ، به جز سفیدی پوست پدر چیز چندان چشم گیری نبود ...!

نه قدو بالای انچنانی داشت و نه رنگ چشمانش سبز و محسور کننده بود ... به جای آن رنگ قهوه

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۱۲.۰۷.۱۶ ۲۲:۳۱]

ای شاخه ی درخت نصیبش چشمانش شده بود ...

لبهایش را محکم بر روی هم فشرد ، خب اگر قیافه اش چندان چنگی به دل نمیزد و مثل هزاران دختر معمولی دیگر بود اما خوشبختانه چشم ابرویش را از مامان گلی به ارث برده بود و خیلی هم به چشم میامد ....

مینوشت که دوران دبیرستان با چه مصیبتی مامان گلی را راضی کرد تا ابروهایش را بردارد آن هم خیلی خیلی دخترانه ...!

با نوک انگشت چند ضربه ی کوتاه به شقیقه اش زدباز هم گوشه ی لبش به سمت بالا کج شد نفس عمیقی کشید با خودش گفت: « اصلا قیافه رو ولش کن این همه خصوصیات خوب دارم از اون ها مینویسم ....» بازهم شروع به جویدن ته مدادش کرد و در دریای خیالاتش غرق شد...

اصلا می توانست از روحیه ی جسورش بگوید که وقتی بچه تر بود ، به خاطر چثه ی درشت و تپلش یک محله از دست شرو شور ها وشیطنت هایش درامان نبودند، پسر ها بادیدن او ماست هایشان را کیسه می کردند و کسی جرات نداشت به او بگوید احیانا بالای چشمت ابروست....! چرا که به جای یکی که می گفت دو تا می خورد و همه به او می گفتند «گیسو قلدره » و از هیچ بنی بشری جز مامان گلی حساب نمی برد و تا ابرو های بلند وکمند هفت و هشت او را می دید، حساب کار دستش می امد و شیطنت هایش را داخل جیب هایش پنهان می کرد ....خب فقط شیطنت هایش نبود ، می توانست از دوران درس و مدرسه هم بنویسد و بگوید که شاگرد زرنگ و درس خوانی بوده و نه تنها همکلاسی هایش ، بلکه کادر مدرسه و دبیر ها هم برایش سرو دست می شکستند و به او و نمره های بیستش افتخار می کردند .... و تنها دوست و یار غارش افسانه تنبل ترین شاگرد مدرسه بود و لا غیر.....

از خانواده سه نفریشان می نوشت ، که در راس زندگی جمع و جورو م*س*تاجریشان مامان بزرگ گلاب بود و مامان گلی خوشگل و ناز نازیش که عهده دار خرج و مخارج خانه بود و حقوق چند غازش را به حقوق چند غاز تامین اجنماعی شوهر مرحومش می چسباند ، تا چرخ زندگی را بچرخاند... از خود ش بنویسد که مهر تک فرزندی به پیشانی اش خورده بود وهیچ خواهر و برادری هم نداشت....

کمی هم هیجان چاشنی نوشته هایش می کرد و دوست پسر یواشکی دوران دبیرستانش می نوشت که اسمش « امیر علی » بود و شاگرد یک فست فودی نزدیک دبیرستانی که درس میخواند ...

امیر علی که اخر بی معرفت های عالم از اب درامد وبا اولین خواسته ی بی ناموسی اش فهمید ، این دوستی های یواشکی به مفت هم گران است و باید آن را توی همان کوچه و خیابان جا گذاشت ...

البته این دوستی خیلی هم یواشکی نبود همان روزی که تصمیم گرفت با امیر علی بهم بزند مامان گلی فهمید ویک کتک ناب و ترو تمیز نوش جان کرد و تنها لطفی که شامل حالش شد ، این بود که مامان گلاب بویی از ماجرا نبرد ....

خسته از کشمکش های بی پایان ذهنی اش ....مداد را روی دفترچه رها کرد و به پشت خوابید دستهایش را روی شکمش درهم قلاب کرد و نگاهش را به سقف اتاق نه متری اش داد و ترک کج و معوج نشسته روی آن ...

یا اصلا از مامان گلی می نوشت که در اصل اسمش « گل پر» بود و همه صدایش می زدند «گلی ».... مادر مجردی که در آستانه ی چهل سالگی همچنان چشم ابروی زیبایش خواهان داشت و هیچ مردی را نمی پذیرفت از دم دست رد به سینه ی همه انها میزد .... از عشق پر شور دوران جوانی اش می نوشت که عاشق مردی با اختلاف سنی بیست و پنج سال شد و علی رغم مخالفت های فامیل و خانواده با او ازدواج کرد و شد مثل همان « زن جوان و مرد پیر زنیبل بیار و جوجه بگیر....!»

لبخند کجی کنج لبش نشست ، خب او هم جوجه ی همان سبد بود البته تنها جوجه ی این سبد ....! انصافا قصه ی قشنگی میشد ، پر از فراز ونشیب ، عاشقانه و هیجان های بسیار ...!

ولی تنها عیبش این بود که گلی جون حاضر نبود یک خط از آن عشق پرشور به پدرش حرفی بزند و اعتقاد داشت پرو که هست پرو تر هم می شود ...! بهتر است به جای نوشتن رمان دعا کند کنکور یک جای درست و درمون قبول شود وگرنه کاری می کند که مرغان آسمان دستمال به دست برایش «های های» گریه کنند....!

پوف بلند و کشداری کشید و کلافه از بلاتکلیفی دست هایش زیر سرش گذاشت و یک پایش را بالا برد و بی هدف در هوا تاب داد .... دلش برای نویسنده های بینوا کباب شد که چه عذابی برای پیدا کردن یک سوژه ی ناب و دست نخورده می کشند ....! و آخر سر هرکاری می کنند یک جایی از موضوع انتخابی شان شبیه به رمانهای دیگر می شود خیلی نادعادلانه متهم می شوند به سرقت ادبی ......!

با صدای مامان بزرگ گلاب که یک ریز و مسلسل وار صدایش میزد و بلند و کوتاه می گفت گیسو یک دستش را از زیر سرش بیرون اورد و بشکنی در هوا زد....

خودش است ... اصلا از اول هم باید به سراغ مامان بزرگ گلاب میرفت....شجره نامه ی اهل محل زیر دست او بود و به خاطر روابط عمومی بالایش کل محل او را می شناختند و با او مراوده داشتند و البته سفره ی درد و دلشان را هم کنار تجربه های او پهن می کردند و از نصایح او بی مزد و بی منت بهر می بردند ....!

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۱۲.۰۷.۱۶ ۲۲:۳۱]

او گنجینه ی قصه های تلخ و شیرین بود ، مامان بزرگی که جماعت فامیل پشت تک دخترش را به خاطر یک انتخاب اشتباه خالی کردندو تنهایش گذاشتند ....

اما او با تمام نارضایتی که از این وصلت داشت ماند و مادرانه هایش را خرجش کرد .... حتی دایی گرشاسب هم تاب خیره سری خواهر را نیاورد و به نشانه اعتراض چمدان به دست راهی دیار غربت شد و تمام دلتنگی هایش به سلام و احوال پرسی گاه وبی گاهش منتهی شد و لاغیر ....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از مامان بزرگ گلابی می گفت که گویی با قمصر کاشان بده بستونی داشت و همیشه ی خدا درست مثل اسمش هرچه مرتبط با او بود بوی گلاب میداد از روسری ساتن فیروزه ای روی سرش گرفته که از صبح علی طلوع تا وقت خواب روی سرش بود ، تا جانماز و چایی که دم می کرد...! حتی ب*و*سه های ابداری که روی گونه می کاشت و غرو لند ها و نک و نال هایی که برای پا دردش می کرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سنجاق قفلی اش می گفت که همیشه خدا جایش کنار یقه ی لباسش بود و اعتقاد داشت این سنجاق قفلی بی قدرو قیمت ، وقت و بی وقت به کاری می اید و ارزشش انجا مشخص می شود ...از خیاطی اش می گفت با تبحر ی باور نکردنی بدون متر و با وجب کردن مشتری چنان لباسی می دوخت که دهانت از تعجب باز می ماند و انگشت حیرت به دهان می گرفتی ....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام داستانهای شاهنامه و افسانه ای را از حفظ بود و هزاران قصه ی ناگفته در مخزن سینه اش پنهان داشت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از علاقه ی وافرش به حرف « گاف » می نوشت واسم اولین فرزندش را «گل پر » گذاشته بود و نوه ی دسته گلش را «گیسو» و پسر قند علسش را هم گرشاسب..... که از وقتی یادش می امد او را به اسم« دایی گرشا » می شناخت ، هرچند که او را تابه حال از نزدیک ندیده بود ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده هایش با صدای پقی به بیرون پرواز کردبا همان خنده ی کنح لبش با خودش زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«دایی گرشا شانس اورد و مامان بزرگ گلاب خوش سلیقگی کرد و اسم او را گرگین نگذاشت....! وگرنه مخفف اسمش چندان چنگی به دل نمی زد ....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان خنده ی روی لبهایش خم شد ومداد را از روی کاغذهایش برداشت و بار دیگر طبق عادت آن را میان دندانهایش فشرد و شروع به جویدن کرد و در دریای افکارش شروع به دست و پا زدن کرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید از داستانهای او که پای درد دل همسایه ها می نشست سوژه ی بکری دستش می امد ، مثلا یک معضل اجتماعی مثل بیکاری و یاکمی پیچیده تر از خ*ی*ا*ن*ت و یا انتقام می نوشت و قصه ی عروس کم تجربه را می گفت که شوهرش تنبانش دوتا شده ...چانه ای بالا انداخت و نچ محکمی گفت ومداد بینوا را از حصار دندانهایش نجات داد و این بار میان موهایش فرو برد.....با آن سرش را خاراند و کلمات به ردیف در ذهنش چیده شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« این روزها مردم به قدر کافی توی جیب های زندگیشان غصه چپاندند ، دیگر کسی حوصله ی جمع کردن غصه ی دیگران را ندارد..! و مردم اعصاب نداشته یشان زیادی درب و داغان است و هرکس به قدر خوش غم و غصه ای کنح دلش تلنبار شده دارد حکایت همان ضرب المثل که می گوید انقدر دارند سمن که یاسمن توش گم است...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش میخواست به سراغ موضوع های شاد می رفت و ظنز ظریفی هم چاشنی آن می کرد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اینکه به ذهنش استراحتی بدهد تا دوباره جمله ها یه سمتش سرازیر شود ... از روی زمین برخاست و دکمه ی ضبط صوت روی میز تحریرش را فشرد و با آهنگ خواننده ی لوس انجلسی که می گفت « خوشگلا باید بر*ق*صن » قری به کمرش داد و پیچ و تابی هم به دستانش و همراه ریتم آهنگ شروع به ر*ق*صیدن کرد که ناگهان دراتاقش بدون در زدن چهار طاق باز شد و مامان بزرگ گلاب در حالی چادر نماز سفید و گل گلی اش را به سر داشت همراه عطر گلابش داخل شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«گیسو...! خاموش کن نفیر در جهنم رو بابا ....!صلات ظهره می خوام نماز بخونم، به جای این اطواری بازی ها ...پاشو حواست رو بده به غذا ته نگیره ،آلان مامانت خسته و مونده از راه میرسه ... اون کولر رو هم خاموش کن با یه تا پیرهن سرما می خوری و می افتی روی دستمون ...! ادم باید خودش عاقل باشه ...!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس همانطور که بیرون می رفت غرو لند کنان ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« دختر هم دختر های قدیم قدیما .... »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو چشم چشم هایش را به خاطر دل پیرزن خوش عطر و بو ردیف کرد و ضبط صوت را هم خاموش ....! با بسته شدن در اتاق کمرش را تابی داد و پیچ و تابی هم به دستانش و زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« اخه کی توی این گرما مریض میشه گلاب خانوم ....!؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس موهای پر چین و شکنش را که تا روی شانه هایش می رسید با تبحر بالای سرش جمع کرد و مداد را در حکم گیره به میان موهایش فرو برد و خم شد و گوشه ی کاغذ جایی که مقدمه را نوشته بود تاریخ را یاداشت کرد و نوشت «چهاردهم تیرماه » سپس قری به کمر و سرو گردنش داد و تابی هم به دستانش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« خوشگلا باید بر*ق*صن ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همانطور بشکن زنان از اتاق خارج شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شادی و خوشحالی اولین چیزی بود که او از دنیا می خواست..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۱۴.۰۷.۱۶ ۰۲:۴۳]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوردن قورمه سبزی برایش اداب خاص داشت و می بایست با پیاز آن را می خورد ....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیاز کوچکی برداشت و روی تخته ی آشپزخانه آن را قرار داد و مشت محکمی روی سر آن فرود آورد و پیاز بینوا در دم پخش و پلا شد و صدای معترض مامان گلی به هوا رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« دختر مگه نو خونه چاقو نداریم...!؟ یه کم خانومانه رفتار کن....!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل همیشه چشم چشم هایش را ردیف کرد وروی صندلی اشپزخانه نشست و پیاز را گوشه ی بشقابش گذاشت و در حالی که آن را همراه قاشق های پرو پیمانش گاز میزد جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« چشم گلی جون ... باشه ،باشه دفعه ی دیگه خانومانه پیاز می خورم ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بزرگ گلاب قاشق ماستی روی لیمو عمانی درون یشقایش ریخت و قدری آن را فشار داد تا ترشی آن با ماست مخلوط شود و روبه گلی خانوم شد و پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« میگم گلی جان ای کاش با صاحب خونه صحبت می کردی و یه کم روی اجاره حونه می کشید و امسال هم همین جا می موندیم .... دوسال این جا هستیم و نمک گیر کوچه و محل و همساده ها و بقالی هاش شدیم...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم به یاد چشمان هرز صاجب خانه افتاد که این روزها با دیدن او پیچ چشمانش شل می شد و هرز می چرخید ... و راه وبیراه با بهانه و بی بهانه مثل آگهی بازرگانی از راه می رسید ...نفس عمیقی کشید و جرعه ای از اب نوشید تا لقمه هایش ته نشین شود و پله ها را بهانه کرد و جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« قربونت برم پله برای پاهای شما سمه ...این جا هم که آسانسور نداره و نفس برات نمی مونه تا این سه طبقه رو بیای بالا.... خدا کریمه یه کم پس انداز دارم میگذارم روی پول پیش و یه جای بهتر اجاره می کنیم .... اون پراید قراضه رو هم برای رفت و امد نیاز داریم وگرنه می تونستیم روی پول اون هم حساب کنیم ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس مسیر نگاهش را به سمت گیسو تغییر داد که با ولع پیاز را گاز می زد و پشت سر هم قاشقش پرو خالی می شد و با دیدن مداد لای موهایش دلش ضعف رفت و با لبخندی کنج لبش پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« اون چیه لای موهات مگه کلیپس نداری مادر....!؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لقمه اش را با جرعه ای آب پایین داد و درحالی که به خدمت ته بشقابش می رسید جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« ابزار کارمه ، دم دستم باشه بهتره ....!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم تا ته منظورش را متوجه شد و لبخندی محو کنج لبش نشست وطره ای از موهای قهوه ای اش را که مهمان صورتش شده بود پشت گوشش مهمان کرد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« چه خبر از کارگاه نویسندگی .....؟ پیشرفتی داشتی ...؟ همه چیز خوب پیش میره ...؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« تازه سه جلسه رفتم ... امروز هم که تعطیل بود .... ولی برای شنبه باید یه داستان کوتاه اماده کنم ... و هنوز توی ب بسم الله موندم و نمیدونم از چی بنویسم ...! نگران اون نیستم از پسش بر میایم ... تصمیم گرفتم توی تابستون قبل از اعلام نتایج کنکور یه رمان بلند بنویسم بعد هم چاپش کنم .. همه امیدم به مامان بزرگ گلاب که یه داستان نون و ابدار برام تعریف کنه .... دنبال یه سوژه می گردم ناب و ترو تازه ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلاب خانوم که این موضوع به مذاقش خوش امده بود و عاشق قصه گفتن بود خنده ی ریز و نخودی کرد و جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« باشه مادر .... ظرفها رو که شستی و دوتا چایی تازه دم هم که اوردی برات قصه ی رستم وسهراب رو میگم ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو معترض چشمانش را قدری درشت تر کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« مامان بزرگ این قصه رو فردوسی خیلی وقت پیش زحمت کشیده و خیلی خیلی قشنگ به صورت شعر نوشته ... من یه قصه ی عشقی میخوام که پر سوز وگداز وهیجانی باشه ...یه موضوع بدیع و ترو تازه ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بزرگ گلاب دستی به موهای پنبه ای اش کشید و دستی هم به پر روسری فیروه ای اش برد و قاشق ماستی به دهان گذاشت و جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« باشه مادر قصه ی یوسف و زلیخا خوبه ....!؟:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم خنده هایش به پرواز درامد و اخرین قاشق غذایش را هم از داخل بشقاب جمع جور و روانه ی دهانش کرد و به گیسو زل زد که لپهایش از حرص پرو خالی می شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو هم میدانست این پیززن خوش عطر و بو و زبرو زرنگ ، در حال پیچاندن اوست و این بار با لحنی ملتمس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« قربون او عطر گلابت برم یه قصه از همون هایی که خانوم ها و تازه عروس های محل برات تعریف می کنند برام بگو تا یه سوژه دستم بیاد قصه ی یوسف و زلیخا رو کجای دلم بگذارم آخه ا این قصه رو که همه شنیدند ....!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلاب خانوم تابی به هیکل فربه و تپل و مپلی اش داد و قدری روی صندلی آشپزخانه جا به جا شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«یاد بگیر.... آدم باید خوش عاقل باشه ... وقتی کسی پیشت میاد و حرف دلش رو میریزه روی طاقچه ی درد و دل باید امانت دار باشی و اون رو براش گوشه دلت حفظ کنی که غیر این باشه خ*ی*ا*ن*ت کردی به اعتمادش ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس دستی در هوا به سمت او پرتاب کرد ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« دنبال یه سوجه ی دیگه برای قصه ات باش....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو اما خیال کوتاه امدن نداشت ، صندلی را پیش کشید پایه های آن جیر حیر ناسوری را مهمان گوشش هایش کرد جفت گلاب خانوم نشست :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«مامان بزرگ اهل محل ر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۱۴.۰۷.۱۶ ۰۲:۴۳]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ولش کنید .... از خودتون بگید چه جوری با بابا بزرگ خدا بیامرز آشنا شدید ...!؟ از شب عروسی تون بگید چی کار کردید...!؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلاب خانوم که برداشت بدی از حرفهای گیسو کرده بود ، لب گزید و چشم غره ای جانانه روانه اش کرد و درحالی که سرش را به اطراف تکان میداد روبه گلی خانوم شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«تحوبل بگیر گلی خانوم ...بوی بی حیایی از حرفهای دخترت میاد ... من میگم دختر هم دختر های قدیم ، به من میگی چرا این حرف رو میزنم ... دختر به قاعده ی گیسو وقت شوهرشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جای این اطورای بازی ها می فرستادیش به گل دوزی ، آشپزی ، یا اصلا چرا راه دور بریم ، اگه دل داده بود تا به حال ور دست خودم یه خیاط قابل شده بود ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس با روی تُرش از جایش بلند شد و همانطورکه زیر لب غرولند های نا مفهوم ش را ردیف می کرد از آشپزخانه خارج شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو گیج می زد و نمی دانست کدام قسمت حرفهایش به مذاق مامان بزرگ گلاب خوش نیامده ، باچشمانی گرد رو به مامان گلی شد و کوتاه پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« کجای حرفم بوی بی حیایی میداد ...!؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم در حالی که به زور خنده اش را جمع و جور می کرد از روی صندلی بلند شد و مشغول جمع کردن بساط پهن شده روی میز شد و سری بالا انداخت و جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« منظورت رو بد متوجه شد ...پاشو کمک کن میز رو جمع کنیم ... از تو نویسنده در نمیاد ...! باید به جای کلاس آموزش نویسندگی تعلیم رانندگی ثبت نامت می کردم ، هرچی تواناییت بالاتر باشه توی جامعه کمتر صدمه می خوری .... خدا کنه کنکور قبول بشی و خیال من هم راحت بشه ، توقع زیادی ندارم ... همین که تهران باشی و رشته ی پزشکی و یه دانشگاه دولتی برام کافیه ....!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جایش برخاست و دستش را بند لبه ی میز کردو نگاهی به مامان گلی کم توقع اش انداخت ....! گوشه ی لبش کج شد و به سمت بالا جست و همراه آن یک چشمش هم کوچک تر شد...مامان گلی در سر رویای پزشک شدن او را میپرواند و او رویای نویسنده شدن را...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محال بود منصرف شود و به این قانون نانوشته باور داشت که خواستن توانستن است ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای تحقق آرزو ها باید جسور بود و گرنه دنیا پرازآدمهای خوش فکر است که آرزو هایشان فقط تا مرز رویا پرواز می کنند و بال می گشایندو او همواره آرزوی پروازداشت.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۱۴.۰۷.۱۶ ۲۳:۰۲]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شتاب زده موهایش را به حصار کش سبز رنگی دراورد و انها را دم اسبی بست و شال مشکی اش را روی سرش نشاند و درحالی که مداد و پاک کن و دست نوشته هایش را از روی میز تحریر برمی داشت و به داخل کیفش سُر میداد سرش را به سمت در اتاق چرخاند و با صدای بلند در جواب مامان گلی که مسلسل وار صدایش میزد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« مامان صبر کن دارم میام ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای غرولند مامان گلی برایش نامفهموم بود و می دانست یک خط در میان ناسزایی پرو پیمان پشت بندش جمله ها روانه اش میکند ....! بی خیال نگاه کردن در اینه شد و کوله اش را روی شانه اش انداخت و با لبی خندون ترو فرز حاضر به یراق کنار در ایستاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« بریم من آماده ام ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان گلی که لبهای خندان او را دید عصبانیتش قدری فرو کش کرد ، ولی هنوز لحنش تندو تیز بود :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« گیسو وای به حالت اگر دیر برسم سر کار .... مرخصی که ندارم اگه به خاطر غیبت از حقوقم کسر بشه ، منم از پول تو جیبی تو کم می کنم ....! ظهر هم که کارگاه نویسندگی تعطیل شد مثل قرقی میای خونه ...بهت زنگ میزنم ، دیر برسی بازم از پول تو جیبی ات کم می کنم ....!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانست چرا مامان گلی تمام دق و دلی هایش را سر پول تو جیبی های لاغر مردنی او خالی می کند ...!؟ و چپ و راست به آن بینوا که زورش به هفته ام نمی رسد خالی می کند ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پول تو جیبی هم چیزی نبود که بشود با آن شوخی کرد ، تندو تیز کفش هایش را به پا کرد و روبه مامان بزرگ گلاب که پای بساط چای و صبحانه نشسته بود، یک ب*و*س پرتاب کرد و با خداحافظی سرسری مثل تندو تیز از پله ها سرازیر شد ... گلاب خانوم لبخندی روی لبهای پر چین و شکنش افتاد و درحالی که سرش را به اطراف تکان میداد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« بهش سخت نگیر مادر ... جوونه و پرشورو شر ... برو تا بیشتر از این دیرت نشده ....!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما گلی خانوم ، تمام دلواپسی هایش فقط ثمره ی زندگی اش بود ، میوه ای که محصول یک عشق نا به هنجار و غیر متعارف بود ....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را به به نشان تایید حرفهای مادرش تکان داد و با خداحافظی کوتاهی به دنبال گیسو راهی شد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعضی از آدمها خاصند .... خاص بودن یک امتیاز است و ویژگی که هر کسی ندارد..... و باید برای خاص بودن وقت و زمان خرح کنی و آقای مهرداد فخّاراین امتیاز را داشت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش راستش را زیر چانه اش ستون کرد و به او که فن رمان نوشتن را گام به گام ، پای تخته وایت برد حک می کرد نگاه کرد ... مردی میان سال با قامتی متوسط که عینک حزء لاینفک چهره ی لاغر و استخوانی اش بود .... هرچند که قدو بالایی چندان دلربایی نداشت ولی رفتار مردانه اش بد جوری به دل می نشست و موهای جوگندمی کنار گوش هایش زیادی به چهره مردانه اش برازنده بود و دختر های کلاس برایش سرو دست می شکستند....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرداد فخّار .... پله های ترقّی را به جای بالا رفتن پرواز کرده بود...! و سه تا رمان موفق و پر فروش هم داشت و حالا هم با این کارگاه نویسندگی برای خودش اسم و رسمی بهم زده بود و به جوجه نویسنده هایی مثل او که آرزوهای دور و دراز در سر می پروراندند ، فوت و فن رمان نویسی را می آموخت ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سُقلمه ای که مهمان پهلویش شد از افکار درهم و برهمش یه جو کلاس پرتاب شد و گیج و گنگ به سمت افسانه برگشت و تا می خواست بپرسد که :« چی شده ...؟» آقای فخّار او را مخاطب قرار داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« خانوم درخشان فکر می کردم کلاس براتون جالبه .... شورو شوق نویسندگی تون فرو کش کرده یا حرفهای من کسالت باره ....!؟ که هرچی صداتون می کنم حواب نمیدید ...!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرمنده از روی صندلی دانش آموزی چوبی اش برخاست ، ندیده می دانست که تمام نگاهها به سمت او متمایل است و این اولین باری بود که آقای فخّار کسی را برای حواس پرتی شماتت می کرد ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« ببخشید استاد ... دیگه تکرار نمیشه ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فخّار سری به علامت تایید حرفهای اوتکان داد، در ماژیک را بست و آن را روی میز کنار دستش قرار داد و شمرده تر روی به گیسو گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« برای نوشتن فقط قلم و کاغذ کافی نیست ،باید از دل و جونت مایه بگذاری و مثل عقاب حواست به اطراف باشه ... رویا رو همه ی آدمها دارند و بین اونها فقط کسانی نویسنده میشن که بتوند رویا هاشون رو بنویسند ... پس به جای اینکه خیال پردازی کنی حواست رو به کلاس بده و اول فوت کوزه گری رو یاد بگیری و بعد شروع به نوشتن رویاهات بکن....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف حساب جواب نداشت چشمی گفت و سر جایش نشست ... افسانه گویی دُر و گوهر از دهان استاد فخار بیرون میریخت ، که تندو سریع با خطی کج و معوج حرفهای او را یاداشت میکرد و با تمام شدن جمله های او نقطه ای پر رنگ انتهای جمله اش گذاشت و دور آن را هم خط کشید و با لبخندی کنج لبش ،جایی حوالی گوش گیسو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«هلاک این منطق و حرف زدنش هستم آدم در جا میخکوب می شه ... ای کاش من رو ماخذه می کرد...!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غّره ای به افسانه رفت.... و مدادش را برداشت و نکات پای تخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۱۴.۰۷.۱۶ ۲۳:۰۲]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ه را یاداشت کرد و فخار هم چشم از سر فرو افتاده ی گیسو و اخم بین دوابروی کمانی اش گرفت و پای تخته عنوان موضوع جدید را با خط خوش نوشت ....« عشق....!» همه یک صدا هورا کشیدند و پسرها ایول گفتند و دختر ها ای جانم ....! یکی از پسر ها که یوسفی صدایش میزند دستش را به همراه خودکارش نمادین بالا برد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« استاد میشه از تمام عشق هامون بنوسیم ....!؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین یک جمله کافی بود تا شور جوانی هله هله کنان از گرد راه برسد و خنده ها به پرواز در آید ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جمع پسر ها که دو ردیف صندلی جلوی کلاس نشسته بودند ، پسری که ریش تنک و م*س*تضعفی داشت و برای خودس بچه مثبتی بود استغفر اللهی واضح و آشکار گفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فخار به سمت میز چوبی کنار تخته وایت برد رفت و با دستهای گره شده روی سینه اش به آن تکیه داد و لبخندی هم مهمان لبهای نازکش شد و با صدای یکی از دختر ها نگاهش به انتهای کلاس تغییر مسیر داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« استاد منظورتون عشق معنویه یا زمینی و چند صفحه باید بنویسم ...؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« این مورد دل به خواهه هر کدوم رو که دوست دارید انتخاب کنید ، ولی باید پراز حس باشه ، انشاء نمی خوام یه مطلب استخون دار که جون داشته باشه و تا آخرین خطش رو با علاقه بخونم ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در کلاس همهمه به پا شد و هرکس چیزی می گفت و بعضی ها خود شیرینی می کردند و برخی هم مزه می ریختند ... گیسو باز هم دست زیر چانه اش گذاشت این بار نه برای اینکه در خیالاتش غرق شود ،بلکه عزا گرفته بود و نمی دانست چگونه از چیزی که تجربه نکرده مطلبی استخوان دار بنویسد ...افسانه سرش را بیخ گوش او فرو برد و پچ پچ کنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« حالا تکلیف من که فقط بلدم عاشق بشم و نمیتونم ازعشق بنویسم چیه ... !؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای یوسفی نگاهش رااز افسانه گرفت و مسیر دیدش به سمت یوسفی کج شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« استاد میشه جلسه ی بعد عنوان تابستان خودرا چگونه گذراندید انتخاب کنید و زیادوارد بحث های تخصصی نشیم ...!؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم شلیک خنده به هوا پرتاب شد و لبخند های آقای فخار هم به پرواز در آمد و دندانهای ردیفش را به نمایش گذاشت و برای اینکه حواس ها را جمع خود ش کند چند بار کف دستش را برهم کوبید و با صدایی بلندتر از همهمه ی کلاس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« بچه ها ... گوش کنید شیطنت هاتون رو بگذارید برای بعد ... حالا هم داستان های کوتاهی که قرار بود برای این جلسه آماده کنید و بیارید تا سر فرصت بخونمشون ....بهترین رو انتخاب می کنم تا توی کلاس خونده بشه و نقد و بررسی کنیم»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زرنگتر ها برای خودشیرینی هم که شده پیش قدم شدند ... یکی دوتا از دختر ها هم برای دلربایی به میز فخار چسبیدند و افسانه هم به جمع آنها پیوست ...نبوت به او که رسید به دست نوشته های لاغر و مردنی اش نگاه کرد .. این چند سطر بیشتر به انشاء شباهت داشت تا داستان کوتاه ... چاره ای نبود ، از جایش برخاست و با قدمهای شل و وارفته به سمت میز فخار رفت و اخرین نفر مثل بچه دبستانی ها که دفترچه ی دیکته ی پر غلط املایی شان را روی میز معلم می گذارند با سری افتاده دست نوشته هایش را روی میز گذاشت و فخار به تصور اینکه از برخورد او ناراحت است درحالی که نوشته های شاگردانش کلاش را مرتب میکرد پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« خانوم درخشان .... می دونم این جا دانشگاه نیست و این همه سخت گیری موردی نداره ... ! ولی من برای وقتی که می گذارم ، حتی اگه بابتش پول بگیرم ارزش قائلم و دلم نمیخواد فکر کنم توی کلاس مفید نیستم ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو نگاهش را به سمت او بالا آورد و از چانه ی گرد و ریش پروفسوری تا چشم هایش باریک شده اش امتداد پیدا کرد و کوتاه جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« از راهنمایی تون ممنونم استاد....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرداد سری به علامت تایید تکان داد و دست نوشته های بچه ها را به زیر بغلش هول داد از جایش برخاست و رو به شاگردانش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« بچه ها خسته نباشید وقت کلاس تموم شد ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاگردان کلاس دو دسته شدند ، عده ای از پسرها که ذوق نویسندگی در خونشان به غلیان افتاده بود همراه برخی از دختر های ترو گل و ورگل راهی شدند ، تا در باب موضوع هفته ی اینده به نتیجه ی مثبتی برسند و جمعی از دختر ها گرد استاد فخار جمع شدند وهمراه او از کلاس بیرون رفتند که البته افسانه هم جزء گروه دوم بود و هول و دست پاچه از او خداحافظی سرسری کرد و پشت سر فخار به راه افتاد ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوف کشداری کشید و روی صندلی مهرداد فخار هوار شد، دستی زیر چانه اش زد و آهسته و نرم چیزی شبیه به پچ پج با خودش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« حق با یوسفی بود ای کاش استاد موضوع جلسه ی بعد را تابستان خود را چگونه گذراندید انتخاب می کرد ....! عشق پیچیده ترین حس دنیاست ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۱۵.۰۷.۱۶ ۲۳:۳۰]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاشق شبهای تابستان بود ، اگر برق نمی رفت وبه اجبار از باد خنک کولر محروم نمی شد...! و هنداونه ای یا شربت خنکی هم کنار دستش بود و مجبور نبود در باب عشق بنویسد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را از نور ترسان و لرزان شمع که فطره قطره درحال آب شدن بود گرفت و به عادت همیشگی ته مدادش را میان دندانهایش محصور کرد و نگاهش روی مامان بزرگ گلاب نشست ، او راه حل فرار از گرمای شبهای تابستانی را یافته بود، با باد بزن حصیری اش که سوغات شمال سفر پارسال تابستان بود ، خودش را باد می زدو نرم نرمک ترانه ای قدیمی را هم زیر لب زمزمه می کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان گلی هم خسته از یک روزمرگی دیگر و بدو بدو هایش ، سرش روی بالشت بود و خستگی و گرما برایش رمقی نگذاشته و با چشمانی بسته ، گاهی جواب مامان بزرگ گلاب را موجزو مختصر میدادوبعد هم چرتی میزد...مداد را از حصار لبهایش بیرون کشید و دوباره کنار شمع خم شد درحالی که چمپاته زده بود نوشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« عشق حس لطیفی است که نرم نرمک میاید و مهمان دلت می شود وکنج ان می نشیند تا به خودت بیای با خودت چرتکه بیندازی و دو دو تا چهار تا بکنی صاحب خانه ی قلبت میشود و کلید را هم میان جیب هایش می گذارد ....تو میمانی و یک دنیا حس های جدید ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز جمله اش به انتها نرسیده بود که با صدای مامان بزرگ گلاب سربر داشت و کمر راست کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«دختر اون جوری خم نشو قوزی میشی و اون وقت کسی نمیاد سراغت ها ....و مجبور میشیم به خمره قد هیکلت بخریم و ترشی زم*س*تون رو تیار کنیم ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای پخش و پلایش را به پشت گوش هایش فرستاد و خودش را تصور کرد که میان کوزه ی بزرگی میان سبزی های معطر ، کلم و بادمجان قرار گرفته بود و بر سرش سرکه میریزند...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این مزاح مامان بزرگ گلاب لبخندی روی لبش جان گرفت و پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«مامان بزرگ تا به حال عاشق شدی....؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلاب خانوم چشمانش را در حدقه تابی داد و آن را قدری گرد کرد و با نوک باد بزن به پای گلی خانوم تِپ تِپ ضربه ای آهسته زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«پاشو گلی .... از حرفهای دختر دست گلت بوی بی حیایی میاد ...!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس تابی به گردنش داد و مسیر نگاهش را کج کرد و سری به اطراف تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«همین مامانت عاشق شد برای هفتادو هفت پشتم بسه ....!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنگاه با چشمانی بُراق شده که سفیدی آن زیر نور شمع بیشتر می نمود تابی به باد بزنش داد اضافه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«یاد بگیر .... آدم باید خودش عاقل باشه ...! قدیما از این قرتی بازی ها نبود که ....دختر رو ، مادر پسر نشون می کرد و می رفتند خواستگاری وقتی عقد بسته می شد محبت هم بین شون ریشه می کرد و با کم و زیاد هم می ساختند... قدیمی ها راه رسم زندگی رو خوب بلد بودند، نسل ما اگه چیزی خراب می شد درستش می کردند و دور نمی انداختند ...این قانون مختص به وسایل خونه نبود و شامل رابطه ها و برخوردهاشون هم می شد ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلاب خانوم لبهای خشکش را با زبان تر کرد و بعد از نفسی کوتاه جمله هایش را ردیف کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« ولی قربونش برم حالا ، جوون ها شب عاشقند و صبح فارغ... و به شش ماه نرسیده دست به کمر میشن که چی تفاهم نداریم وباید طلاق بگیریم به خودشون سر سوزنی سختی نمیدن ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلاب خانوم انگشت اشاره اش را به سمت او کمانه کرد و با همان چشمان بُراق شده ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«نخودچی خوب گوش کن ببن چی میگم.... بعد از فوت شوهر خدا بیامرزم اونقدر حواسم پی خرج و مخارح خونه و دوخت و دوز لباس مردم بود حواسم از گلی پرت شد و به موقع گوشش رو نپیچوندم و رفت پی دلش و به حرف بزرگترش گوش نداد.... لجبازی کرد و خیر سری ...!اما شیش دونگ حواسم به تو هست نمی گذارم تاریخ تکرار بشه ...به امید خدا دانشگاه هم که قبول شدی آسه میری و آسه میای و از این قرتی بازی ها در نمیاری ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب گویا قرار بود ترکه ای که مامان گلی جا خالی داد و نوش جان نکرد قسمت او شود ...اما باسیاست تر از این حرفها بود و می دانست حرفش را کجا و چه وقت خرج کند ، تا خریدار داشته باشد ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« مامان بزرگ هرچی شما بگید ... اصلا خوبه زیر نظر شما عاشق بشم ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلاب خانوم خنده ی نخودی کرد و دندانهای مصنوعی اش را به نمایش گذاشت و زیر لب پدر صلواتی نثارش کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی گلی خانوم بحث به مذاقش خوش نیامده بود و خواب پرپر زنان پرکشد و رفت و با اوقاتی تلخ ... سرش را از روی بالشت برداشت و با سگرمه هایی درهم از جایش برخاست و دستی به موهای پخش و پلایش کشید و درحالی که به سمت آشپزخانه روان بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« من میرم شام را آماده کنم انگار برق حالا حالا خیال اومدن نداره ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض رفتن مامان گلی گویی پایش را از روی سیم برق برداشته باشد بالافاصله برق آمد و نور در فضا پاشیده شد و شعله های کم سوی نور شمع میان آن هم حجم روشنایی محو و کم رنگ شدند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بزرگ پاهایش را دراز کرد بی خیال دلخوری دخترش تابی به باد بزن داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« آخیش خدا پدرو و مادر ادیسون رو بیامرز و نور به قبرش بباره ... که نور به زندگیمون پاشید ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس درحالی که باد بزنش را تندو بی وقفه پشت سرهم به اطراف تکان م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۱۵.۰۷.۱۶ ۲۳:۳۰]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یداد ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« دختر تو که این قدر قدمت سبک بود زودتر بلند می شدی هلاک شدیم از گرما ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو شروع به جویدن انتهای مدادش کرد و نگاهش به روی مامان بزرگ شوخ وشنگش ثابت شد که هنرمندانه حرف دلش را میزد و ماهرانه سر حرف را به سمت دیگر می چرخاند ...با صدای او حواسش به سمت او برگشت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«گیسو تو هم به جای اینکه زُل زُل به من نگاه کنی پاشو برو اون کولر رو روشن کن جهنم اومد جلوی چشمم...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مداد را روی نوشته های نیمه تمامش رها کرد و با چشمی ترو فرز از جایش برخاست ... وقت رفتن مامان بزرگ گلاب را دیدکه پر روسری فیروزه ای اش را به پشت سر هول داده و سرش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

را روی بالشت می گذاشت ، حالا نوبت او بود که چرتی قبل از شام بزند ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۱۹.۰۷.۱۶ ۰۱:۳۹]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت میز اشپزخانه نشست و دستی به زیر چانه اش زد و درسکوت به مامان گلی چشم دوخت ، زنی که در آستانه ی چهل سالگی ، همچنان زیبا بود ...وچشمان خوش حالت و ابروهای کمانی اش همچنان دل میبرد و هیکلش هم در گذر زمان همچنان دیدنی بود ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان گلی اش را مثل کف دست از حفظ بود ومی دانست حرکات تند وشتاب زده و اخم میان قوس ابروهایش نشان از دلخوری اش دارد...! مادر مجردی که به بهشت پشت کرد ، تا در جهنم سختی روزگار بهشت را برای تک دخترش بسازد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اب دهانش را فرو داد و آهسته چیزی شبیه به پچ پچ صدایش زد :« مامان گلی ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم بغض هایش را همراه آب دهان فرو داد و بی آنکه برگردد ، خلال سیب زمینی ها را به داخل ماهیتابه ریخت و صدای جلز و ولزشان به هوا رفت...تاب نیاورد واین بار با صدای بلندتری صدایش زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«مامان گلی... ببخشید، تقصیر من بود نباید بحث عشق و عاشقی رو پیش می کشیدم...واسه چی دلخورشدی ...؟خودت که بهتر میدونی مامان بزرگ چیزی توی دلش نیست....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت گیسو برگشت و دستهایش را از پشت بند لبه ی کابینت کردو سرش را قدری بالاتر گرفت تا حلقه های اشک در چشمانش ته نشین شود ....عاقبت خسته از کشمکش های بی پایان ذهنی قاشق چوبی راکنار گاز رها کرد و صندلی را پیش کشید و درست روبروی او نشست ... ودرحالی که دستانش میلرزید ، آنها را درهم گره زد ونگاهش به روی انها ثابت ماند وبغضی که می رفت به اشک تبدیل شود را هم با آب دهانش فرو داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«از مامان گلاب دلخور نیستم هرسختی که توی زندگی کشیدم مسببش خودم بودم ....وقتی توی چاله ای میافتی ، تا به خودت بیای و بخوای از اون چاله بیرون بیای فرصت های زیادی رو ازدست دادی...حالا شده حکایت زندگی من ....عشق به پدرت برای من همون چاله بود ، که تمام فرصت های زندگیم رو از من گرفت ... هیچ وقت نمی خواستم از پدرت و عشقی که بین مون پا گرفت به تو حرفی بزنم تا مبادا باعث بشه افکارت رو تحت شعاع قرار بده به درست لطمه ای بزنه ....ولی بعضی از قصه ها رو باید شنید تا دیگه تکرار نشه ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو از هیجان زبان به کامش چسبیده و چشمانش از اشتیاق گرد و مدور شده بود ، لبهایش را با زبان قدری ترو تازه کرد و روی صندلی جا به جا شد بازهم ارنج دستش را ستون چانه اش کرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« از پدر بیمارم و فروش خونه و روزگار م*س*تاجری چیزی نمیگم ، که میدونم بارها از مامان بزرگ گلاب شنیدی ...ولی میخوام از عشقی بگم که سرنوشتم رو عوض کرد .... از لجبازی هام بگم ، از اشتباهی که به قیمت عمر وجوونیم تموم شد و درنهایت باعث از دست دادن کانون گرم خانواده ام شد »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو نگاهش روی چشم وابروی کمانی مادرش نشست ، چشم هایی که به زیر افتاده بود و خیره به دستانش آن را بی هدف درهم پیچ و تاب می داد....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« من تقریبا همسن تو بودم که عاشق شدم ....سال اولی بود که دانشگاه می رفتم و پدرم چند سالی می شد که فوت کرده بود ....مامان گلاب کنار حقوق بخور نمیر بازنشستگی پدرخدابیامرزم خیاطی هم می کرد و چرخ زندگیمون می چرخید.... چه خانواده ی خوشبختی بودیم من داداش گرشا و مامان گلاب ... گرشا که چند سالی از من کوچکتر بود دبیرستان می رفت ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان گلی سربرداشت و به نقطه ای نامعلوم خیره شد.... هیچ نمی دید ، جز گذشته که با بال خیال به سمت آن پرواز می کرد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« ای کاش توی همون سالها زمان متوقف می شد .... روز هایی که من و گرشا توی سرو کله ی هم می زدیم و صدای خنده هامون به گوش فلک می رسید ...آدم هیچ وقت به چیزهایی که خدابهشون میده راضی نیستند ، وقتی بچه ای دوست داری زودتر بزرگ بشی ، دلت میخواد بدوی تا زود تر به اینده برسی و غافل از اینکه اونی که پشت سر می گذاری عمرته ... یه وقت پشیمون میشی و بر می گردی به پشت سرت نگاه می کنی و می بینی چیزی های رو که داشته ای از دست دادی و جز افسوش و حسرت یادگاری برات نمونده ...!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم نفس عمیقی کشید و نگاهش تا امتداد چشمان گیسو بالا آمد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« قصه ی عشق من و پدرت از به صبح پاییزی شروع شد ... ما توی یه محتمع چندین واحدی زندگی می کردیم ، واحد روبروی ما خالی بود ....و از دست قضا فّرخ شد م*س*تاجرهمون واحد ...!اولین بار وقتی دیدمش که برای گرفتن انبر دست اومد در خونمون رو زد...با صدای زنگ یه چادر انداختم سرم ، وقتی در رو بازکردم محو چشمای سبزش شدم ، قد بلند بود و خوش هیکل ...و چهره ی جا افتاده و مردونه اش بد جوری دل می برد ...وقتی نگاه مات و خیره ی من رو دید برای سلام کردن پیش قدم شد ، ولی من اونقدر محو اون تیله های سبز پیش روم بودم که سلامش رو بی جواب گذاشتم و اون هم لبخندش رو پشت لبهاش پنهون کرد و نگاهش رو دزدید و سرش رو به زیر انداخت ....توی همین گیر و دار مامان گلاب و پشت بندش گرشا از آشپزخونه بیرون اومدند و من با چشم غّره ی گرشا از جلوی در کنار رفتم ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو محو چشمان تر مادرش بود که خط به خط عاشقی هایش را دو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۱۹.۰۷.۱۶ ۰۱:۳۹]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ره می کرد و رّد پای انها نم اشکی در چشمانش به جا گذاشته بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اون دیدار دنیا رو زیر رو کرد و تمام ذهنم پر شده بود مرد چشم سبز واحد روبرو...! هر وقت از خونه بیرون می رفتم چشمام به در واحد روبرو مثل نخ و سوزن دوخته می شد ...ا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما هنوز دو دل بودم ، و از خصوصی هاش چیزی نمی دونستم و تمام واهمه و ترسم ازاین بود که مرد چشم سبز واحد روبرو سهم کس دیگه ای باشه و من بی خبر باشم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما به لطف مامان گلی که ترو فرز شجره نامه ی همه ی همسایه ها زیر دستش بود فهمیدم که اسمش « فرخ درخشان» چهل و چهار ساله و مجرده و کارمنده اداره ی مخابراته .... و تنها زندگی میکنه و تمام خانواده اش شهرستان زندگی می کنند و اون برای کار ساکن تهران شده ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو تمام خاطراتش از بابا فّرخش به عکسهای تکی او یا دونفریشان با مامان گلی منتهی می شد ... وهیچ عکسی از خانواده ی پدریش نداشت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایش را بست تا قامت بلند پدرش را با چشمانی سبز ، موهایی خوشحالت و نیمه مجعد تصور کند ،همان لحظه ای را که مامان گلی با اولین نگاه عاشقش شد و دلباخت ...اما این تصورات عاشقانه چندان طولی نکشید و با صدای مامان گلاب ، به آنی چشم هایش را باز کرد و بابا فرخش و به همراه تمام تصوراتش دود شدو به هوا رفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« گلی دلم ضعف رفت ...چی شد این شامی رو که وعده اش رو داده بودی...!؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی که تازه متوجه ی حضور مامان بزرگ گلاب شده بود از مرز خاطراتش گذشت و به دنیا واقعی رسید.... هول و دست پاچه ازجایش برخاست ، م*س*تقیم به سمت اجاق گاز رفت تندو پشت سرهم سیب زمینی هایی را که یک سمتشان سوخته و سمت دیگرش هنوز خام بود و نپحته ، زیر ورو کرد و با صدایی که می لرزید رو به گیسو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«پاشو مایه ی کتلت رو از یخچال بیار بیرون تا اماده اش کنم ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو آه از نهادش برآمد مدتها ارزو این لحظه را می کشید تا قصه ی عشق بین پدر و مادرش را بشنود ... ناراضی کنج لبش را به سمت بالا کح کرد، چشمی گفت ودلخور از پشت میز بلند شدبا بیرون رفتن مامان بزرگ گلاب سر بیخ گوش مامان گلی فرو برد و پچ پج کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«مامان نمی خوای بقیه اش رو بگی ...!؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« فردا وقتی می خوام برسونمت کلاس بقیه اش رو برات تعریف می کنم ... فعلا دست بجنبون و کمک کن شام داره دیر میشه مامان بزرگ معده اش درد می گیره ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو آن شب خواب بابا فرخّش را دید که با لبخندی وسیع دامن مامان گلی را پراز گل می کرد ....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۱۹.۰۷.۱۶ ۲۱:۵۷]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذهنش پربود از خواب دیشب ....! پدرش را هیچگاه در عالم رویا اینچنین شاد ندیده بود و هنوز بوی گلهایی که به دامن مامان گلی می ریخت زیر مشامش بود ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت مادرش چرخید که در سکوت و با تبحر رانندگی می کرد و باز هم اخمی میان ابروهای کمندش لم داده بود نگاهش به سمت ترافیک صبحگاهی خیابانهای تهران داد و برای اینکه سر صحبت را باز کند تا به قصه ی عاشقانه های مامان گلی و بابا فرخش برسد زیرکانه اما آهسته ونرم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« مامان امروز باید درمورد عشق می نوشتیم و آقای فخار می گفت یه مطلب قوی و استخون دار می خواد .... چند سطر بیشتر ننوشتم خدا کنه خوب از آب در اومده باشه ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم درعالم دیگری سیر می کردو با صدای گیسو نیم نگاهی از گوشه ی چشم روانه اش کرد و سری کوتاه جنباند و درحالی که دنده عوض می کرد و به سمت راست راهنما میزد تا از شّر چراغ دادن های ماشین شاسی بلند پشت سرش خلاص شود جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

» عشق حس قشنگیه که دلت رو به بازی میگیره و اون رو نرم نوازش میده .... ولی باید حواست باشه و افسار دلت رو به دستت بگیری تا هرجا که دوست داشت نتازونه و کنار هر دلی لنگر نندازه ....! کاری که من بلد نبودم انجام بدم عشق به پدرت برای من یه عشق ممنوع بود ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم نفس هایش را جا به جا کرد و بعد از تاملی کوتاه ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« عشق فّرخ مثل پیچک رونده به دور دلم پیچید و هر روز قد می کشید و پر شاخه و برگ تر می شد و با تار رو پودم وجودم عجین ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدام با خودم کلنجار می رفتم که تورو چه به این عشق ممنوع ...! به خودم نهیب میزدم که عاقل باش ، اما عشق، گوش های دلم رو پر کرده بود ... مردی که بیست و چند سال از من بزرگتر بود و می تونست جای پدرم باشه شده بود عشقم و تمام افکار منطقی و احساس خامم رو تحت شعاع قرار داده بود ، در صورتی که یکی دوتا از همکلاسی های دانشگاهیم که موقعیت خوبی هم داشتند خواستگارم بودند ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی من به عشق فرخ از خواب بیدار می شدم و به یاد چشم های سبز و چهره ی مردونه اش به خواب می رفتم ... صبح ها جوری از خونه بیرون می اومدم تا هم زمان بشه با سرکار رفتن اون ... ولی فرخ مرد تو داری بود و هیچ چیز نشون نمی داد و حتی وقتی من رو میدید سرش رو بلند نمی کرد و نگاهش رو از من می دزدید ....! همین من رو مشتاق تر می کرد و برخورد های ما گاهی به سلام هم نمی رسید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من دور از چشم مامان گلاب راه و بی راه با بهانه و بی بهانه در خونش می رفتم و فرخ به سردی جوابم رو میداد....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرشا کم کم حساس شده بود و بو هایی هم برده بود ولی چون دو سالی از من کوچکتر بود زیاد اهمیت نمیدادم و ازش حساب نمی بردم ...سه چهار ماهی از این موضوع گذشت ، تا اینکه یه بعد ظهر زم*س*تونی که از دانشگاه بر گشتم خونه ، دیدم در واحد روبرو چهار طاق بازه و صدای بنگاهی سر کوچه توی خونه ی خالی میپیچه و جولون میده ... خوب یادمه که مثل یخی جلوی افتاب تابستون وا رفتم ... فرخ من رفته بود ...!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بوق ماشین وانت پشت سرش، گلی خانوم خیالش بال بال زنان به ترافیک شهر برگشت و دنده را عوض کرد و به راه افتاد ... گیسو پر هیجان به سمت مامان گلی اش چرخید ، دستی در هوا تاب داد و با لحنی ملتمس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« وای مامان ... چه داستان هیجان انگیزی ...!ای کاش اجازه میدادی قصه ی عشق شما رو بنویسم و اسمش رو هم می گذاشتم «عشق ممنوع» یه عالم هیجان قاطیش می کردم فکر کنم ناشر ها برای اینکه رمان من رو چاپ کنند مجبور باشن با هم مسابقه بدهند....!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم دستی به پر مقنعه اش کشید از خوش خیالی و رویاهای دور و دراز گیسو لبخندی روی لبش نشست و سرش را به سمت او برگرداند و با لحنی تهدید آمیز جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« نه دیگه نشد ...! قرارمون این نبود که داستان زندگی پدر و مادرت موضوع رمانت باشه چون مجبورم از خصوصی هامون هم برات بگم ....اون وقت پرو که هستی پرو تر هم میشی ...!اگه بخوای چنین کاری بکنی یه خط دیگه هم برات تعریف نمی کنم...!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو هول و دستپاچه دستش را بند بازوی گلی خانوم کرد و ترو فرز جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«چشم ، چشم چیزی نمی نویسم قول ، قول حالا تا نرسیدیم بقیه اش رو تعریف کن ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم راهنما زد و به لاین وسط رفت و از سرعتش قدری کاست باز هم خیالش پرواز کنان بال گشود و به سمت فرخش پر کشید ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« فرخ رفته بود ... و تمام امیدم به مامان گلاب بود تا علت رفتنش رو بدونه و از شانس من اون روز مولودی خونه ی داییم دعوت بود و نمی دونست چرا همسایه ی روبرویی رفته ...! جرات نداشتم از بنگاهی سر کوچه بپرسم چون میدونستم یه سه شماره میگذاره کف دست مامان گلاب و بعد هم داداش گرشا .... ولی من کوتاه نیومدم و محل کارش رو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می شناخیتم و می دونستم حدود چه ساعتی باید سرکار باشه ... کارم شده بود اینکه هر روز به بهانه ی دانشگاه رفتن صبح زود از خونه بیرون میزدم و با اتوب*و*س خودم رو به اداره اش که چندان با خونه فاصله نداشت می رسوندم و گوشه ای می ایستادم تا از سرویس پیاده بش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۱۹.۰۷.۱۶ ۲۱:۵۷]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ه بره داخل اداره .... یه هفته از این موضوع گذشت خوب یادمه هوا خیلی سرد بود و بارون شدیدی می بارید ومن به عشق فرخ کنار پیاده رو تکیه به تیر چراغ برق ایستاده بودم تا مثل هر روز فرخ رو حتی کوتاه از دور ببینم ...فرخ از سرویس پیاده شد ولی این بار برعکس همیشه همراه همکار هاش به سمت ساختمون اداره نرفت و به سمت من اومد ...!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو از تعجب دهانش باز مانده بود ....! هیچگاه فکرش را هم نمی کرد مامان گلی مغرورش که جواب جنس مذکر را به زور می دهد و هیچ یک را رقمی به حساب نمی اورد روزی غرور دخترانه اش را زیر پا گذاشته باشد ...! فکرش روی زبانش نشست و به سمت او برگشت و با لحنی که گویی همکلاسی اش را شماتت می کند به میان جمله های مامان گلی اش آمد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« وای مامان جواب غرورتون رو چی حوری دادید ...!؟چطوری با وجود اون همه بی محلی بازم میرفتید سراغ بابا فرخ...!امتیاز شما ده برابر اون بود و یه دنیا فرصت پیش رو تون بود ...!؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم لب گزید و دلخور در حالی که چشمانش به روبرو بود زیر چشمی نگاهی روانه اش کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« قرار شد قصه ی عشقم رو برات تعریف کنم نه اینکه من رو قضاوتم کنی....؟ من به اندازه ی کافی چوب اشتباهات گذشته ام رو خوردم تو دیگه چوب به گذشته ی من نزن و به من درس اخلاق نده ...!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو پشیمان از اینکه ناخواسته مادرش را آزرده خاطر کرده است همانطور که که انگشتانش را در هم تاب میداد اهسته زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« معذرت می خوام نمی خواستم ناراحتتون کنم .... لطفا بقیه اش رو بگید ... بابا فرخ چی کارتون داشت و چی بهتون گفت...؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم دیگر حس و حالش پریده بود و غرق در خاطرات گذشته کوتاه و نرم جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« بقیه اش باشه برای یه وقت دیگه ... می دونی وقتی حوصله ندارم نمی تونم حرف بزنم ...!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت بینشان نشست و گیسو مدهوش شد از عطر عاشقانه های مامان گلی اش ... انقدر که گذشت زمان را حس نکرد و وقتی گلی خانوم راهنما زد و کنار آموزشگاه متوقف شد هوش و حواسش برگشت و با صدای او نگاهش به سمت او چرخید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« زود تر پیاده شو... بد جایی پارک کردم .. منم داره دیر م میشه ، حوصله ی توبیخ و غرغر رییس شرکت رو ندارم ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو برای اینکه از دل مامان گلی اش در بیاورد به سمتش خم شد و گونه اش را محکم ب*و*سید وقت پیاده شدن با لبی خندون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«شب میام پیشت میخوابم تا بقیه اش رو برام بگی ....بابا فرخ خیلی خوش شانس بود که گلی مثل مامان گلی من نصیبش شده بود ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم لبخند روی لبهایش پهن شد و با خنده های گیسو غصه هایش پر زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«حرفهات اصلا بوی پاچه خواری نمیده ... بعد از کلاس خونه نرو ... مرخصی می گیرم و میام دنبالت با هم بریم خونه ...سر راه هم به چند تا بنگاهی سر میزنیم ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو از خوشحالی چشمانش برقی زد ب*و*سه ای روی بال هوا به سمت او پرتاب کرد و چشمی گفت و دوان دوان به سمت اموزشگاه به راه افتاد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۲۱.۰۷.۱۶ ۰۰:۴۹]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" فصل دوم "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای فخار تکنیک نوشتن رمان را گام به گام پای تخته ی وایت برد توضیح میداد و این بار در مورد زاویه ی دید نویسنده صحبت می کرد و زاویه ی دیدش به کل کلاس بود ، ولی یکی درمیان نگاهش به روی گیسو می نسشت ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن چنان که افسانه مسیر نگاه استاد فخار را شکار کرد و به گیسو رسید ....! فضولی هایش پر شاخه و برگ به بار نشست سرخم کرد و کنار گوش گیسو پچ پچ هایش ردیف شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«غلط نکنم زوایه ی دید استاد روی توی لنگر انداخته ، که یه خط در میون به تو میرسه ...! از اون گذشته اسم هیچ کدوم ار بچه های کلاس رو به غیر تو یاد نگرفته و این فقط یه معنی میده ...! غلط نکنم به چشم خریدار نگاهت میکنه ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به یک باره تمام هوش و حواسش به سمت وراجی های افسانه برگشت که یکی در میان می گفت «غلط نکنم....!» متحیر از این پیش داوری ، سرش را قدری نزدیک تر برد و دستش را چلوی دهانش گرفت و آهسته تر از او جواب پچ پچ هایش را داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« به قول مامان بزرگ گلاب ادم باید خودش عاقل باشه ... درسته خوش قیافه است و مجرده ....ولی جای پدر منه ... دیشب بیوگرافیش رو توی اینترنت خوندنم سی و نه سالشه و دبیر یه دبیرستان غیر انتفاعی و کنار نوشتن رمان تدریس هم میکنه ... »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته ...به غیر از این ها چیزهای دیگری هم از مهرداد فخار می دانست ، مثل تعداد اعضای خانواده اش و اصل و نسبش .... فقط نمی دانست چرا تا به این سن مجرد مانده است...! و تصمیم دا شت همه ی این ها را برای افسانه با همان روش پچ پچ کردن بگوید اما مجالی نشد ، چرا که آقای فخار مثل عقابی لحظه ی پچ پچ کردن او را شکار کرد و درحالی که از تخته وایت برد فاصله می گرفت رو به گیسو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«خانوم درخشان اگه موضوعی رو که زیر گوش دوستتون پچ پچ می کنید مربوط به کلاس میشه لطفا بلند تر بگید ما هم بشنویم ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام نگاهها به سمت او که انتهای کلاس نشسته بود کج شد ، نا راضی بعد ازتاملی کوتاه به قدر یک نفس ازجایش برخاست و به چشمان منتظر او خیره شد ... خب اگر قرار بود صادقانه رفتار کند باید می گفت موضوع پچ پچ هایش با افسانه خصوصی های او بود برای همین صداقت را کنار گذاشت و اولین جمله ای که به ذهنش رسید را به زبان آورد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« استاد در این مورد که چه وقت می تونیم شروع به نوشتن یه رمان بلند بکنیم حرف می زدیم ....!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرداد به لبه ی میز تکیه داد و دستی به ریش پروفسوری اش کشید و بعد تاملی به کوتاهی عمر چند ثانیه ، دستهایش را روی سینه در هم گره زد و سعی کرد نگاهش به روی سایر بچه های کلاس باشد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« از همین امروز ....فقط کافیه که بخواهید ، با این تکنیک هایی که من توی این چند جلسه یادتون دادم می تونید شروع به نوشتن کنید ...ولی یادتون باشه با دلتون بنویسید و سعی نکنید از نویسنده ای تقلبد کنید ،بنویسد تا به سبک خودتون توی نگارش برسید و این فقط تمرین و ممارست می خواد .تولستوی نویسنده ی مشهور روسی میگه من هر وقت شروع به نوشتن می کنم تکه ای از دلم جدا میشه ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یوسفی که از هر فرصتی برای شوخی و خنده استفاده می کرد با لحنی نیمه جدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« اوه ،اوه ... خطرناک شد استاد این جوری تا پایان رمان دلی برامون نمی مونه که بخواهیم دلبری کنیم ....!؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده های بی پروا به پرواز درآمد ، اما لبخند مهرداد نرم روی لبش نشست ،در حالی که به سمت میز تحریرش می رفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«بچه ها خسته نباشید وقت کلاس تموم شد ،جلسه ی بعد درمورد نوشته هاتون صحبت می کنیم...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس در حالی که یکی درمیان خداحافظی کار آموزانش را جواب میداد موبایلش را برداشت و پیامک زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« سلام رسیدی آموزشگاه ، خبره بده از پنجره تماشات کنم ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای خداحافظی گیسو هول و دست پاچه ، چشم ار صفحه ی تلفن همراهش برداشت و نگاهش تا امتداد چشمان او بالا آمد وبا لبخندی محو که فقط انهنایی به لبهایش داده بود جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«در پناه خدا خانوم درخشان ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبی انکه جواب پیامک اولش را گرفته باشد ، دوباره پیامک زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«گیسو داره میاد پایین ... چشم و ابروی گیسو خیلی شبیه خودته ....!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاس خلوت شده بود و یکی دو تا از دختر ها ی سمج که عشق نویسندگی در سرشان غوغا می کرد ، همچنان جفت پا کنار میز ایستاده بودند و چشم از او برنمی داشتند ... با صدای زنگ ممتد موبالیش و دیدن اسم گل پر ضربان قلبش شدت گرفت ... و رو به دختر ها گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«خانومها میشه سوالها تون رو بگذارید برای جلسه ی بعد ....! من الان باید به تلفنم جواب بدم ... لطفا وقتی تشریف بردید در کلاس رو هم پشت سرتون ببندید ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر ها خواهش میکنی هرچند ناراضی گفتند و با خدا حافظی ناراضی تر از کلاس بیرون رفتند و مهرداد به چشم بهم زدنی از جایش کنده شده در حالی که دکمه ی تماس زیر انگشتانش لمس می کرد به سمت پنجره رفت وچشم گرداند و با دیدن پراید سفید گلی خانوم از لابه لای انبوهی از شاخه و برگ درختان با لح

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۲۱.۰۷.۱۶ ۰۰:۴۹]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نی که شادی در آن موج می زد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« سلام خانوم ... روزتون به خیر حالت چطوره ....؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم صدای مهرداد را می شنید اما ،تمام هوش و حواسش پی گیسو می چرخید که کنار در آموزشگاه ایستاده بود و با افسانه وراجی هایش را کنار هم می چیدو پشت سرهم و بی وقفه حرف میزد و یکی درمیان خنده هایش به پرواز در میامد ... گه گاهی هم سرش را به سمت ماشین مامان گلی بر می گشت و دوباره جمله هایش را پی می گرفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« سلام .... مهرداد قرار مون که یادت نرفته ...؟ دلم نمی خواد گیسو فعلا چیزی بفهمه اگه راضی شدم که بیاد کارگاه نویسندگی تو... برای این بود که یه کم با تو آشنا بشه تا راحت تر بتونم درمورد تو باهاش حرف بزنم ... بهانه ام این بود که شرکت به اموزشگاه نزدیکه ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرداد دستی به میان موهای نه چندان پرو پیمان و خوش حالتش کشید ، نفس عمیقی هم چاشنی آن کرد، در حالی نگاهش به روی پراید سفید گلی خانوم ثابت مانده بود ، لحنی نرم و ارام جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«خوش مرام به جای اینکه سفارش هات رو ردیف کنی از ماشین بیا پایین ، حداقل یه نظر ببینمت ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم لبخندی روی لبش جان گرفت و خستگی هایش به در شد ...دل به خواسته ی او داد از ماشین پیاده شد نگاهش را تا طبقه ی دوم بالا کشاند ... لبخند مهرداد هم با دیدن او جان گرفت و زنده شد ....و از پشت پنجره به نرمی برایش دستی تکان داد ...گیسو هم با دیدن مامان گلی که از ماشین پیاده شده به تصوراینکه صبرش تمام شده نوک قیچی را به میان پر حرفی هایش با افسانه گذاشت و هول و دست پاچه گونه ی افسانه را ب*و*سید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«افسانه من باید برم مامانم اومده دنبالم فکر کنم خونش به جوش اومده که از ماشین پیاده شده ...!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر هم منتظر خداحافظی افسانه نشد و دوان ، دوان در حالی که کوله ی سبز رنگش در هوا تاب می خورد به سمت مامان گلی اش دوید ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم با دیدن گیسو که کوله اش جلوتر از خودش در هوا تاب می خورد ،نگاهش را به سمت بالا و طبقه ی دوم پرواز کرد و مهرداد را دید که همچنان پشت پنجره ایستاده و چشم از اوبرنمی دارد ....! پر عجله و شتاب زده با جمله هایی که فعل و فاعلش جا به جا بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« مهرداد من باید قطع کنم گیسو داره میاد.. الان باید بریم دنبال خونه بگردم شب سرم خلوت شد تماس می گیرم ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرداد نفس عمیقی کشید آن چنان که صدای نفس هایش از پشت تلفن هم شنیده می شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«ای کاش اجازه می دادی کمکت می کردم ...گل پر لج نکن طبقه ی دوم خونه ی ما خالی افتاده ، فقط کافیه لب تَر کنی....! »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« از لطفت ممنونم خودم از پسش بر میام فعلا خداحافظ ، گیسو اومد...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو مثل همیشه از حربه ی لبخند برای خلع صلاح استفاده کرد ، سلام بلند بالایی داد و کوله اش به روی صندلی پشت پرتاب و ببخشید هایش را هم ردیف کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«ببخشید ببخشید... میدونم خیلی پر حرفی کردم افسانه چند تا موضوع پیشنهاد داد تا برای رمانم استفاده کنم هیچ کدوم به دلم نشست ....! »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم نیم نگاهی به گونه های تب دار او انداخت که از گرما سرخ شده و لبخند جزء ثابت لبهایش بود در حالی که راهنما میزد تا ازپارک بیرون بیاید و به خیل صدها ماشین خیابان بپیوندد سلامش را جواب داد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« به افسانه می گفتی بیاد تا یه جایی می رسوندمش ... »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو که ذهنش فقط به دنبال یک سوژه ی ناب و ترو تر تازه می چرخید ... چینی به بینی اش داد و جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« باباش قرار بود بیاد دنبالش ... دختره ی حرّاف با اون سوژه های آبکیش که یا انتقامی بود یا همخونه ای ...! به قو ل مامان بزرگ گلاب ادم باید خودش عاقل باشه ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم نیم نگاهی به سمت گیسو روانه کرد که با شورو هیجان درحالی که دستهایش را هوا تاب میداد ، بی وقفه حرف میزد ..لبخندی هم مهمان لبهای او شد و دریچه ی کولر را که خنکای چندانی هم نداشت به سمت او تنظیم کرد...و با صدای دینگ کوتاه پیامک تلفن همراهش آن را از روی داشبرد برداشت و با دیدن اسم «میم فخار» لبخندی نرم روی لبهایش جاری شد ، پیامک را باز کرد و زندگی در رگهای جمودش به جریان افتاد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۲۱.۰۷.۱۶ ۲۳:۲۵]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذهنش پربود از عاشقانه های مامان گلی کم حرف و بابا فرخی که فقط یکی یا دوتا خاطره ی محو گنگ از چهره ی او گوشه و کنار ذهنش لمیده بود ....!گوش هایش هم پر بود البته نه از عاشقانه ....! بلکه از صدای خُرو پف مامان بزرگ گلاب که با صدای خِرخِر کولر هم نوایی می کرد و به وضوح حتی از پشت در بسته ی اتاق هم شنیده می شد ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشه ی کاغذ دست نوشته هایش با خطی خوش نوشت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«امروز قدری بزرگتر شدم....!امروز برای اولین بار دیدم که مامان گلی برای اجاره ی خانه چه سختی هایی متحمل می شود و برای این پول سیاه چقدر چانه می زد...! امروز دو دسته آدم دیدم که تفاوت هر یک از فرش زمین تا عرش آسمان بود ،ادمهایی از جنس فرشته با چشمان و نیتی پاک و ادمهایی از جنس شیطان که پیچ چشمانشان مثل اراده و مردانگی شان هرز بود....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز قامت خمیده ی مامان گلی را زیر بار زندگی دیدم ...!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دفتر یاداشت روزانه اش را بست و قلم را هم روی جلد آن سوار کرد با گامهایی نرم به سراغ مامان گلی رفت و آهسته کنارش نشست ، که روی مبل روبروی تلویزیون نشسته بود و درحالی که پاشنه پایش را که پراز ترک های زیر و درشت بود چرب می کرد ... نگاه پرغصه اش را از ترک های ریز و درشت پای او گرفت و با صدایی شبیه به پچ پچ گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« مامان اگه خونه پیدا نکنیم چی میشه ...؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم، پاشنه ی پایش را از لبه ی میز پایین کشاند و پای دیگرش را روی لبه ی میز گذاشت و مشغول چرب کردن آن شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«تو غصه ی این چیزها را نخور، تا حالا مگه توی خیابون موندیم ...! پول پیش برای یه جای خوب نداریم ودلم نمی خواد به خاطر این مسئله هر جایی بریم ، جوری که از بابت تو خیالم ناراحت باشه ...فکرش رو نکن نهایتش اینه که ماشین رو می فروشم و می گذارم روی پول پیش خونه ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس برای اینکه ذهن گیسو را از غصه هایی که دلش نمی خواست روی دلش تلنبار شود منحرف کند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«این حرفها رو بی خیال شو ... دلت می خواد قسمت آخر قصه ی من و بابا فرخت رو بشنوی و بعد بری بخوابی ...؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو افکار منفی اش را از ذهنش پس زد و با لبخندی که دندانهایش را به نمایش می گذشت دستهایش را دور باوزی او حلقه زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«من که از خدامه ... مدیونی اگه مثل مامان بزرگ گلاب بگذاری به پای فضولی هام ....!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم لبخندی به شیطنت های او زد و دست از چرب کردن پا شنه ی پاهایش برداشت و با دستمال کاغذی دست هایش را پاک کرد و نگاهش به روی قاب عکس فرخ نشست که روی میز و درست زیر آباژور لم داده بود ،چشمانش را بست و چشمان سبز وحشی فرخ پیش چشمانش جان گرفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« وقتی دیدم فرخ داره میاد به سمتم قلبم بی امان می کوبید و حس می کردم در دم از هیجان قالب تهی کنم ...! نگاهم به قدمهای بلند اون بود و اخم های درهمش که به سمت من میاومد و من قدرت حرکت نداشتیم...! وقتی رسید رسما نفسم رفت ، اولین باری بود که این همه از نزدیک میدمش ، اخم درشتی میان ابروهاش پهن شده بود و از چشم های سبزش خون می چکید ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ترس یه قدم به عقب رفتم ، ولی اون همون یه قدم رو هم پر کرد و روبروی من ایستاد ، چتر مشکی و مردونه اش را باز کرد و بالای سرم گرفت و با لحنی دلهره آور گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«برای چی توی این سرما زیر بارون ایستادی نمی گی مریض میشی ...!؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را قدری به سمت خم کرد و این بار اهسته تر از قبل گفت:« چرا دست از سرم بر نمیداری ...!؟ چی از جونم میخوای گلی...! به خاطر تو مجبور شدم قرار داد یک ساله ی خونه رو فسخ کنم و کلی خسارت به صاحب خونه بدم ...!خونه ای که با هزار مکافات پیدا کرده بودم و نزدیک محل کارم بود ...!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکهام با قطره های بارونی که صورتم خیس کرده بود یکی شد و لبهام می لرزید ....دلم مثل یه چینی ترک برداشت و شکست ...! این همه تندی حق یک دنیا عشقی که بهش داشتم نبود ! نگاهم رو ازش دزدیدم و با یه ببخشید کوتاه برگشتم که برم ... ولی وقتی بازوم کشیده شد قلب من هم ایستاد ...!توی چشم هام خیره شد و بی مقدمه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« گلی تو برای من خیلی زیادی ...به اختلاف سنی مون نگاه کن ،منه یه لا قبا ، خرج یه خانواده ی چند نفری رو میدم ،تا این سن نتونستم ازدواج کنم و یا حتی برای خودم یه ماشین بخرم ...! به چی من دل بستی دختر که ول کنم نیستی ...!؟ دنیا دنیا فرصت پیش روی تو ئه ، با من خرابش نکن ... از اون خونه اومدم بیرون تا از ذهنم بری بیرون ... ولی خودت نمی گذاری و مدام میای جلوی چشمم ... برو بگذا ر منم به زندگیم برسم ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو از هیجان چشم هایش گرد شده و پلک هایش از هم باز مانده بود .... حس لحظه های عاشقانه ی ان دو زیر باران وجودش را لبریز از خوشی کرد ...با هیجانی که در صدایش به ر*ق*ص درآمده بود سرش را از روی بازوی مامان گلی برداشت و نگاهش را به نیم رخ او داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« وای مامان چه لحظه های ناب و عاشقانه ای رو با ، بابا فرخ تجربه کردید ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما گلی خانوم صدای گیسو را نشنید و غرق خاطرات گذشته محو تماشای چمنزار سبز چشمان عاشق فرخ در گذشته پرواز می کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۲۱.۰۷.۱۶ ۲۳:۲۵]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

... انقدر عاشقی هایش را دوره کرده بود که همه را خط به خط تا اخرین سطرش را مثل جدول ضربی ازحفظ بود ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« فرخ می گفت و من گریه می کردم ... اون از جدایی می گفت و من م*س*ت عشق چشمهای اون بودم وبه موهای خوش حالتش نگاه می کردم ، عاقبت تاب نیاورد و سرش رو به سمتم خم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« چرا گریه می کنی...!؟ چشم هات دنیام شده دختر دنیام رو بارونی نکن....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریه هام به هق هق رسید ... و فرخ دیگه تاب نیاورد و با مشت محکم به درخت کنار دستش زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« دلا مذهب ... با این چشمای بارونیت دیوونه ام نکن... من که میدونم تورو به من نمیدن ... من که میدونم از سرم خیلی زیادی ...ولی میام خواستگاریت ....! این یکی رو حداقل به دلم بدهکارم که برای اولین بار برای یکی لیز خورد و به زمین افتاد ... ! ولی به خدا قسم ،وقتی جواب نه رو گرفتم عطای این شهر رو به لقاش می بخشم و برمیگردم شهر خودم ... دیگه نمی مونم تا این جور دلم رو بلرزونی ...!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم دستی به موهای نرم و مواج گیسو که یادگاری از عشق کهنه اش بود کشید وادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« اگه خسته شدی برو بخواب بقیه اش رو فردا برات میگم ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواب دیگر چه صیغه ای بود ... او سرتا پا گوش بود حلقه ی دستانش را دورباوزی نرم مامان گلی تنگ تر کرد و سرش را روی شانه ی او گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« شهرزاد قصه گو بقیه اش رو بگو....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۲۳.۰۷.۱۶ ۰۴:۳۵]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم با حسرتی پنهان که گوشه ی دلش تلنبار شده بود نفس عمیقی کشید تا خاطراتش ته نشین شود و دستش را به میان موهای نرم گیسو برد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«فرخ سر قولش موند و اومد خواستگاری و من با لجبازی هام اجازه ندادم جواب نه رو بشنوه و یه تنه جلوی مامان گلاب و داداش گرشا وخانواده ی پدری و مادری ایستادم، سینه ام رو سپر کردم و گفتم من فرخ رو می خوام و از هر حربه ی احمقانه و بچه گانه ای استفاده کردم ،مثل نخوردن غذا هزار تا بی فکری دیگه ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حکایت لجبازی من قصه ی دوختن زمین به اسمان بود ... همون قدر محال و دور از ذهن...! اما من این کار رو کردم ... درسته که من و فرخ عاشق هم بودیم و عشق مقدسه ... ولی باید ببینی در قبال عشقی که می گیری چه چیز هایی رو از دست میدی ... !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بزرگ گلاب حریف لجبازی های من نشد و عاقبت رضایت داد و گفت:« خلاف جریان آب شنا کردن هنر نیست و دور نیست روزی که چوب لجبازی هات رو بخوری ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانواده ی پدریم ، عموم ها و عمه هام بهمون پشت کردند .... خانواده ی مامان گلاب هم دورمون رو خط کشیدند چون مامان گلاب به خاطر من توی روی همه ایستاد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی خانواده ی فرخ هم راضی نبودند و به اجبار فرخ برای خواستگاری پا پیش گذاشتند ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرخ هم که دلش پی من بود تسلیم عشق شد و اون هم جلوی خانواده اش سینه سپر کرد و همین شد که همه ازمون بریدند ... من و فرخ مثل این بی کس کار ها توی محضر عقد کردیم ، بدون جشن عروسی ،بدون اینکه لباس عروس تنم باشه ... و تنها شاهدهای عقد ما ، مامان گلاب بود با چشم گریون و گرشا با اخم های درهم و خواهر های فرخ و مادر و پدر معلولش ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاقبت من به ارزو رسیدم و شدم زن رسمی و شرعی فرخ ...وقتی گرمای دستش توی دستم نشست تازه باور کردم که همه چی تموم شده ولی غافل از اینکه تازه مشکلات ما شروع شده ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرشا طاقت نیاورد و هنوز درس تموم نشده بود که اخرین پس انداز مامان گلاب را برداشت و با یه چمدون راهی غربت شد و دیگه هم برنگشت ... وقتی من زن فرخ شدم مامان گلاب اون روزها تنها زندگی می کرد و می گفت دلش نمی خواد سر سفره ی داماد بنشینه ... و به من به خواسته اش احترام می گذاشتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با وجود تمام سختی های و کم و کاست های زندگی بازهم کنار فرخ خوشبخت بودم مرد مهربونی بودو قشنگ حرف میزد ... گوشم از نجوا های عاشقانه اش پر بود ولی دستش تنگ بود و می بایست خرج سه تا خواهر ی که توی خونه داشت و پدر معلول و مادرش رو بده و براشون پول بفرسته ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این موضوع هم مشکلی نداشتم و این رو از قبل می دونستم و روا نبود خانواده اش به خاطر من در مضیقه قرار بگیرند ... خواسته هام رو کم کردم و با خودم می گفتم همین که درسم تموم بشه میرم سر کار ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی با اذیت و ازار های اونها رو که من رو لایق پسرشون نمی دونستند و تصور می کردند عروس بهتری می بایست نصیبشون می شد مشکلی نداشتم و همه رو به عشق فرخ به جون می خریدم ... چون خاصیت عشق تحمل کردن و تاب اوردن دربرابر سختی هاست ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو سر از روی شانه ی مامان گلی برداشت به نیم رخ او که قطره های اشک از آن سرازیر بود خیره شدو آهسته لب زد :« مامان گلی گریه می کنی ...!؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خانوم که از گذشته با شتاب به زمان حال پرتاب شده بود اشکهایش را پس زد و دوباره سر اورا روی شانه اش گذاشت و با صدایی که میلرزید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« هیس.. هیچی نگو فقط گوش بده ... بگذار قصه ام رو تموم کنم ....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«با وجود تمام این سختی ها خوش بودم همین که فرخ بود برام کفایت می کرد تا اینکه ماه سوم تورو باردار شدم ...خوب یادمه فرخ وقتی شنید از خوشحالی روی پاهاش بند نبود و من رو روی دستهاش بلند کرد و دور خونه می چرخوند ...به خاطر مشکلات دوران بارداری مجبور شدم از دانشگاه مرخصی تحصیلی بگیرم با به دنیا اومدن تو فرخ دیگه اجازه نداد که ادامه تحصیل بدم و من خونه نشین شدم فرخ ازمن هم لجباز تر بود و مرغش یه پا داشت ...هر چه بیشتر می گذشت اختلاف های بین ما هم بیشتر می شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین اختلاف مون به خاطر دانشگاه رفتن من بود وبعد از او مشکل بی پولی و کم کم دامنه اش به جزیی ترین مسائل زندگیمون رسید ...! خوشی ما به سال هم نکشید عشق نتونست دره ی عمیق اختلاف سنی ما رو پر کنه ... اون پخته و حساب شده فکر می کرد و من پراز شور جوونی بی پروا بودم ...! توی مهمونی های همکاران اداره که فرخ رو دعوت می کردند نگاههای معنی دارشون خیلی اذیتم می کرد و حرفهای نا مربوط زیادی رو می شنیدم و دم نمی زدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کش مکش های من و پدرت تا چهار سالگی تو ادامه پیدا کرد نمی گم ازهم متنفر بودیم و دیگه عشقی بین ما نبود ، ولی به خاطر مشکلات زندگی و اختلاف هامون عشق و علاقه مون هم کم رنگ شده بود ...تا اینکه یه روزبه خیال اینکه خودم رو لوس می کنم و اون هم میاد نازم رو می کشه تو رو برداشتم و به قهر رفتم خونه ی مامان گلاب ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرخ بعد از سه روز اومد و منه خوش خیال تصور می کردم برای ناز کشی اومده اما اشتباه می کردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۲۳.۰۷.۱۶ ۰۴:۳۵]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشه ی حیاط کوچک مامان گلاب ایستاد وگفت:« امشب میخواد بره شهرستان دیدن پدر مریضش...» سرش رو به زیر انداخت و با جملاتی جویده و ناقص گفت که به این جنگ اعصاب نمیتونه ادامه بده و درخواست طلاق داده ... »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مات مونده بودم باورم نمی شد عاقبت این عشق به این جا ختم بشه ... بهم گفت:« بعد از طلاق همراه با تو پیش خانواده اش برمی گرده ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ساعتها منگ بودم ، فرخ رو می شناختم و می دونستم حرفی که بزنه با عمل مساویه...به مامان گلاب حرفی نزدم و اون شب تا خود صبح چشم روی هم نگذاشتم ... به خاطر تو پا به جهنم هم می گذاشتم و محال بود به خاطر خوشبختی خودم از آسایش و خوشبختی تو دست بردارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم نمیخواست زیر دست این و اون بزرگ بشی و من نهایتا تا هفت سالگی میتونستم تورو داشته باشم ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون شب تصمیم گرفتم که به هر سازی که فرخ کوک میکنه بر*ق*صم و همین که افتاب دراومد برگشتم خونه ... ولی روزگار با ساز من نر*ق*صید و ظهر همون روز پلیس راه زنگ زد و خبرو تصادف اتوب*و*سی که فرخ هم مسافرش بود بهم داد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی خبرو شنیدم دنیا روی سرم اوار شد ... تورو پیش مامان گلاب گذاشتم و خودم راهی شدم .. فرخ دو روز توی بیمارستان بود و اجل مهلتش نداد و روزسوم فوت کرد... خانواده اش که از اول هم دل خوشی از من نداشتند قید تورو هم زدند و رفت و امدمون قطع شد ...از اون روز تا همین الان من شدم هم پدرت و هم مادرت، کمرم رو خم کردن تا قامت تو افراشته بشه .. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو حلقه های اشک چشمانش را پس زد سر خم کرد و به احترام مادری که به رسم مادری پشت به تمام خوشی های دنیا کرده بود دست او را تا امتداد لبهایش بالا اورد و روی رگهای برجسته ی دست او ب*و*سه ای کاشت ... این قسمت ماجرا را هیچ وقت نمی دانست و تصور نمی کرد عشق بین پدر ومادرش به پای طلاق هم رسیده باشد ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گویی امروز برایش اولین ها رقم می خورد ...دست از دور بازوی مامان گلی جدا کرد و به سمت او چرخید و درحالی که سعی داشت صدایش خیلی بلند نباشد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« مامان من این قسمت ماجرا رو نمی دونستم ،حتی مامان گلاب هم چیزی نگفته بود ...همیشه یه جوری از بابا حرف می زدید که من شما رو لیلی و مجنون می دونستم ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« مامان گلاب به تو حرفی نزد ...چون من هیچ وقت از این موضوع بهش حرفی نزدم ... ودرثانی دلیلی نداشت از اختلاف هامون برات بگم و ذهنت رو نسبت به پدرت خراب کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی اگه فوت شده باشه ... این یه حقیقته که من عاشق پدرت بودم اون هم همین طور ولی عشق برای زندگی کافی نیست ... چیزهایی رو که برات گفتم قصه آخر شب نبود تا تو خوابت بگیره یا حوصله ات سر نره...! هر قصه رو که می شنوی توی دلش یه تجربه است ، فقط به قول مامان گلاب باید عاقل باشی و ازش درس بگیری ... یکی دوماه دیگه به امید خدا نتایج کنکور میاد و اگه خدا بخواد یه جای خوب قبول میشی و میری دانشگاه اونجا با پسرهای زیادی اشنا میشی ... شاید هم بخت یارت بود و عاشقم هم شدی دلم می خواد دخترم چشم و گوشش باز باشه و عاقلانه تصمیم بگیره ... »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب باید به مامان گلی اش نشان جسارت میداد چرا که اعتراف به اشتباه کار شجاعان است واز هر کسی ساخته نیست ...!میخواست جمله اش را بر سر زبان بیاورد اما مجالی نشد و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای دینگ پیامک تلفن همراه گلی خانوم ، گیسو چشم هایش صدو هشتاد درجه به سمت فضولی هایش کج شد تا ببیند این موقع شب چه کسی به مامان گلی خوشگل و فداکارش پیام داده ولی گلی خانوم ترو فرز تر از او جلدی تلفن همراهش را از روی میز برداشت با دیدن اسم میم فخار رو به او گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشو برو بخواب فردا که کلاس نداری ، حداقل یه کم زود تر از خواب بیدار شو کمک این پیزرن بده خدا رو خوش نمیاد با این پا دردش ناهار درست کنه ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو فضولی هایش جلوی چشمش بال بال میزدند ،چشمی ناراضی گفت و با شب به خیری کوتاه راهی اتاقش شد و گلی خانوم چشمانش را از قدمهای شل و وارفته ی گیسو که یقین داشت عمدی است گرفت و پیامک را باز کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« سلام خانوم .. شب شما به خیر میتونی حرف بزنی می خوام بدونم چیکار کردی تونستی خونه پیدا کنی...؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و او که می دانست گوش های گیسو پیش او جا مانده تا از مخاطب پشت خط او با خبر شود جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« شب شما هم به خیر الان نمیتونم حرف بزنم گیسو بیداره ... خونه هم پیدا نکردم . فردا با هم حرف میزنیم شب خوش...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیامک را ارسال کردو از جایش برخاست تا به سمت سرویس بهداشتی برود که پیام دیگری از مهرداد ترو تازه از راه رسید و غرق آرامش شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«ارزو میکنم امشب خواب تورا ببینم . شب خوش.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش هرچند کم رنگ اما واقعی بود و سر به اسمان برداشت و زیرلب زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« خدایا میشه منم رنگ اسایش و ارامش رو ببینم ...!؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ سیب افسون امینیان ✔, [۲۵.۰۷.۱۶ ۲۳:۰۰]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از ناهار ظهر جمعه یک قیلوله دلخواهش بود آن هم نه هرجایی ....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلکه روی پاهای نرم و تپل مامان بزرگ گلاب ، که او هم سخاوتمندانه دست هایش را نوازش وار میان موهای او به گردش در میاورد و رخوتی شیرین و دلچسب مثل خنکی هندوانه ی تابستانی زیر پوستش می نشاند ...! آنقدر که دلش می خواست این حس تا ابد کش پیدا کند وم*س*ت این محبت ناب و زیر پوستی با چشمانی نیمه باز ، نوازش های دست ونرم و چروک او را بارها و بارها دوره کند ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای قِرقِر تلفن همراه عتیقه ی مامان گلی ، قدری چشمانش را نیمه باز کرد ،صدای او را می شنید که بفرمایید و خوش آمد گویی هایش را لفظ قلم برای مخاطب پشت خط ردیف می کرد ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلاب خانوم گوش هایش تیزو حواسش مثل پیکانی به سمت دخترش پرتاب شد...! و درحالی که باد بزن حصیری اش را به اطراف تاب میداد تا خودش و گیسو را قدری خنک تر کند ، پر روسری فیروزه ای اش را به پشت سرش هول داد ، گردن کشید و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.