دختری، توی اسپانیا به امید فردایی روشن، به خواب میره محمدعلی هم مثل نرجس، اما توی ایران، با خستگی حاصل از کار، به خواب میره. اما هردو؛ وقتی از خواب بیدار میشن، چیزی جز یه خیابون، وسط بیابون، که هیچ آدمی هم اونجا نیست پیدا نمیکنن!!!

ژانر : عاشقانه، ترسناک

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۴۰ دقیقه

مطالعه آنلاین زامبی های عروسکی
نویسنده : شیلا سیلاوی

طراحی و صفحه آرایی: رمان فوریو

ژانر : #عاشقانه #ترسناک‎

خلاصه :

دختری، توی اسپانیا به امید فردایی روشن، به خواب میره محمدعلی هم مثل نرجس، اما توی ایران، با خستگی حاصل از کار، به خواب میره. اما هردو؛ وقتی از خواب بیدار میشن، چیزی جز یه خیابون، وسط بیابون، که هیچ آدمی هم اونجا نیست پیدا نمیکنن!!!

------------

"نرجس"(اسپانیا_مادرید)

به صورتشون زل زدم. باید باهاشون جدی باشم که کار رو خوب انجام بدن؛ یا اینکه مهربون و دوستانه رفتار کنم؟ نمیدونم. همه چیز بستگی به خودشون داره. ولی خب؛ نباید بداخلاق باشم. مخصوصا اینکه بعضیاشون، از من چندسالی بزرگترن ...... باید روسفید شم جلوی بابا. این همه پول نذاشت که کار رو الکی بگیرم.

گلو صاف کردم:

_اول باید بگم؛ خیلی خوشحالم که همچین آرایشگرای خوب و با استعدادی مثل شما پیدا کردم. من میخوام این سالن خیلی زود جا بیفته .... مطمئنم شما هم همینو میخواید درسته؟

به صورت تک تکشون خیره شدم. نه نفر بودن. هرکدوم استعداد خاص خودش رو داشت. تاتوی بدن، گریمور، آرایش چشم، کاشت ناخن، ترکیب رنگ مو، ماساژ، اپیلاسیون بدن و ...... هرکدوم دو سه تا از کارهای مخصوص سالن آرایشگری رو بلد بودن و به صورت حرفه ای آموزش دیده بودن.

فقط من و نسترن (دوست صمیمی من) و یکی دیگه از آرایشگرا که آلمانیِ ساکن اینجاست؛ آرایشگری رو کامل آموزش دیده بودیم و همه ی موارد رو بلد بودیم ....... همشون سرشون رو تکون دادن:

_درسته ...

_ببینید نمیخوام فکر کنید من یه دختری هستم که غرق در پول بابامم .... نه اینطور نیست. بابای من تاجر نیست. میلیاردر و تیلیاردرم نیست .... پدرم برای اینکه من به آرزوم برسم و یه سالن خیلی خوب آرایشگری داشته باشم، همه کار کرد و هرطور شده این سالن رو کرایه؛(با دست به وسایل اشاره کردم) و همه این وسایلایی که میبینید رو واسم خرید .... پس بدونید که خیلی زحمت کشیده. و اصلا نمیخوام روزی برسه که، جلوی بابام روسیاه شم. واسه اینکارمم رو کمک شما حساب کردم.

نسترن لبخند زد:

_ما همه اینجاییم که به تو کمک کنیم و این سالن رو به یکی از بهترین سالن های شهر تبدیل کنیم.

لبخند زدم:

_امیدوارم...

به چهره های خوشحالشون نگاه کردم. رنج سنیشون از بیست تا سی ساله .... خودم خواستم تو یه رنج سنی باشیم؛ اینجوری باهم راحت تریم تو محیط سالن.

_فردا همگی ساعت هشت صبح اینجا باشید. امیلیا (منشی) ساعت هفت و نیم میاد. در رو براتون باز میکنه.

مکث کردم:

_میخوام واسه فردا سنگ تموم بزارید .... نه بهتره بگم سنگ تموم بزاریم. فردا روز اول افتتاحیه سالنه. میخوام اون ده نفر راضی از اینجا برن.

واسه افتتاحیه قرار شد تخفیف ویژه ای به مشتریا بدیم. واسه همین توی روز اول؛ ده تا مشتری داشتیم. البته بعید نیست فردا هم سرزده کسی بیاد .... به لیندا و وندا نگاه کردم و لبخند زدم:

_لیندا، وندا .... شما دوتا خواهر، فردا بیشتر کار دارین. شش نفر از مشتریا واسه کاشت ناخن میان.

خوشحالی رو توی صورت جفتشون دیدم. نگاهی به ساعت دی اند جیم (D&G) انداختم.

_ساعت هشت شبه. خب دیگه بهتره بریم ..... خواهش میکنم همتون امشب رو استراحت کنید .... نمیخوام فردا؛ که روزه اول کاره خسته و کِسِل باشید.

همه خداحافظی کردن و رفتن .... به جز نسترن. وقتی در سالن بسته شد؛ پریدم ب*غ*لش .... در مقابلش مثل جوجه بودم:

_وای نسترن نمیدونی خوشحالم. دارم به آرزوم میرسم.

ازش جدا شدم. نسترن؛ تنها دوست ایرانی من توی اسپانیا، با لبخند همیشگیش گفت:

_منم خیلی خوشحالم عزیزم. هم واسه تو، هم واسه خودم ..... امیدوارم به زودی زود مردم واسه اومدن به این سالن صف بکشن ....

باز با خوشحالی خندیدم:

_وای انشالا نسترن .... انشالا.

وقتی باهم تنها میشدیم؛ یا نمیخواستیم کسی حرفمون رو بفهمه فارسی حرف میزدیم.

مثلا وقتی میرفتیم مغازه ای واسه خرید، واسه اینکه فروشنده نفهمه چی میگیم فارسی حرف میزدیم و گهگاهی هم مسخره ی لباس بنجولشون میکردیم.

سوار ماشین نسترن شدم. بخاطر خرجای سالن، بابا نتونست واسم ماشین بخره. مشکلی هم نیست. خودم کار میکنم میخرم. الانم از ماشین بابا استفاده میکنم .... البته مواقعی که خودش لازم نداشته باشه....

وقتی رسیدیم به نسترن گفتم:

_عزیزم بیا بالا .... امشب رو پیشم بمون. فردا باهم میریم سالن.

نمیگم لبخند زد چون از همون اول لبخند رو لباش بود:

_میخوای بیام که هیچکدوم نتونیم بخوابیم؟

_هوم راست میگی....

_فردا ساعت هشت پایین باش .... میام دنبالت.

_نمیخواد بابا. یه قدم راهه .... پیاده میام.

_خب این چه کاریه منم باید از اینجا رد بشم.

_باشه

در ماشین رو باز کردم و قبل از پیاده شدن، دستمو تو هوا تکون دادم و با صدای بچگونه گفتم:

_خدانگهدار.

پیاده شدم و صداش رو از پشت سرم شنیدم که اونم با لهن بچگونه گفت:

_خدانگهدار بِیبی. (baby)

کلیدمو از توی کیف چرم مشکیم؛ که خواهر نسترن واسم دوخته بود در آوردم.

وارد حیاط کوچک و دلباز خونه ویلاییمون شدم. از کنار حوظ کوچیکمون گذشتم....

وقتی اومدیم مادرید، بابا از معمار خواست ویلا رو مثل خونه های سنتی ایران، طراحی کنه.... داخل خونه شدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی نیومد. عجیبه. چراغا هم که خاموشه. گوشیمو در آوردم و شماره مامانو گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

إ اینکه صدای لیامه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام لیام. خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مرسی عزیزم تو خوبی؟ مامان و میخوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره .... کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با فاطیما رفته ماما. گوشیشو اینجا جا گذاشت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آهان .... خیلی خب، من بعدا زنگ میزنم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نرجس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان امشب اینجا میمونه ... ماه های آخر بارداری، داره فاطیما رو اذیت میکنه. تو نمیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه عزیزم من باید بخوابم فردا کار دارم. مواظب فاطی و ریما باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فاطیما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیم. متنفر بود از اینکه بگم فاطی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلی خب شوهرخواهر جوش نیار .... کاری نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه خواهر زن. بای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم توی اتاقم. فاطیما هفت سال از من بزرگتره و چهارساله ازدواج کرده. با لیام از طریق یکی از دوستاش آشنا شد. لیام اهل مادریده و مربی باشگاه بدنسازیه .... فاطیما .... خندم گرفت. حتی با خودمم که حرف میزنم میترسم بگم فاطی ... و لیام با اون اخم ساختگیش بیاد و تشر بزنه؛ "فاطیما"... خب میگفتم ... فاطی از وقتی که فهمید بچش دختره، دنبال اسمی میگشت که ب هردو زبون قشنگ باشه و بشه صداش زد. (فارسی و اسپانیایی) تا اینکه به طور اتفاقی مصاحبه ی "ریما رامین فر" رو توی برنامه ی خندوانه دید و از اسمش خوشش اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دامن تنگِ تا زانو، و شومیز سبز یشمیمو، با لباس خواب عروسکیِ آبی و سفید عوض کردم. گشنم نبود. چونکه عصری، قبل از رفتن به سالن غذا خورده بودم. دراز کشیدم روی تختم و روتختی عروسکیِ صورتیمو روی خودم کشیدم. کلا عاشق وسایل عروسکی و باربی بودم. درست مثل دختربچه ها....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام داشت گرم میشد که گوشیم زنگ خورد. گوشی رو از زیر بالشت برداشتم. اسم "فاتح" رو صفحه ی گوشی به چشمم خورد. خیلی وقت بود باهاش حرف نزده بودم ..... واسه همین با خوشحالی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام داداش بزرگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پر انرژیش به گوشم خورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام خانم خانما خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرسی عزیزم تو خوبی؟ سالومه و سپهر خوبن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره خوبن ... سالومه سپهر رو برده تو اتاقش و به زور میخواد بخوابونتش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخی. چرا خب؟ بزار راحت باشه عشق عمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه بابا فردا مدرسه داره. سخت بیدار میشه از خواب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اذیت میکنه واسه رفتن به مدرسه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پدرمون و در آورده نرجس. مثلا سال اولیه که داره میره مدرسه. جای اینکه خوشحال باشه همش نق میزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بچست دیگه .... اتفاقا سال اول رو سخت میگیرن. بعد عادت میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی بگم والا. از سپهر بعید نیست ترک تحصیل کنه .... از نوید چه خبر؟ زنگ میزنه بهت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه یه هفته س باهاش حرف نزدم. توچی؟ باهاش حرف زدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره پریشب زنگ زد سلامتم رسوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخ نمیدونی چقدر جای این ته تغاری تو خونه خالیه ... فکر نمیکردم روزی که بره سربازی اینقدر دلتنگش شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم همینطور .... اشکال نداره. مهم اینه که، کمتر از دوماه دیگه خدمتش تموم میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوری حرف زد که انگار مخاطبش من نیستم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله؟ الان میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان دیگه مخاطبش من بودم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب نرجس من دیگه برم. سالومه کارم داره. کاری نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه سلام برسون. خدافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قربونت خدافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاتح بچه ی ارشد خانواده؛ سی و یک سالش بود. نوید هم ته تغاری خونه؛ نوزده سالش بود و دلش خواست قبل از دانشگاه رفتن، بره سربازی ... چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم .... فردا روز مهمیه .... افتتاح سالن زیبایی "نرجس"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"محمدعلی"(کرج_ایران)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سمیر خواهش میکنم مواظبش باش. اگه باز حالش بد شد، بهم خبر بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زدم رو شونش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون رفیق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداحافظی کردم و رفتم سمت ماشین. سوار شدم. آه .... خیلی خسته شدم. تلفنم زنگ خورد. از روی داشبورد برش داشتم. مامانه. با خوشحالی جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش پر از بغض بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام پسرم. سلام عزیز دلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریه کرد. منم بغضم گرفت. با صدای آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دلتنگتم مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گریه هاش، بند دلمو پاره کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو مشت کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان گریه نکن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی با هر حرف من، هق هق اون بیشتر میشد. با صدای لرزون، بریده بریده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دلم ... برات تنگ ... شده پسرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی آینه به چشمام نگاه کردم. سرخ شده بود. بغضمو قورت دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم همینطور مامان جان. هم برای تو. هم برای ماجده. هم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتنش سخت بود. آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابا ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس گرفتم. بابا .... واقعا دلتنگش بودم اما .... نمیتونستم ببخشمش. ولی میدونستم .... میدونستم که اگه اون پیش قدم بشه، منم کوتاه میام. مامان هنوز گریه میکرد. دستمو مشت کردم و زدم رو پیشونیم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان گریه نکن .... گریه نکن مامان....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز گریه کرد. مشت هام محکم تر شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان دارم خودمو میزنم. گریه نکن .... خواهش میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز به گریه افتاد ... آخ ... دلم تنگ شده بود واسه ممد گفتنش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممد بمیره .... گریه نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکی که تا الان مقاومت کرده بودم از چشمم بیرون نریزه، سر خورد و من بیتاب تر شدم. دلم تنگ بود. مرد هستم درست. ولی مگه چقدر توان داشتم؟ چقدر؟ دلم بوی مادرم رو میخواست ... دلم واسه خواهر عزیزم تنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این حرف و نزن. الهی من بمیرم که تو دور از مایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خدانکنه مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی نیومد. آرومتر شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چطور تونستی زنگ بزنی مامان؟ بابا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه پر از حسرتی که کشید، باعث شد به خودم و بابا و زمین و زمان لعنت بفرستم. با صدای گرفته ی حاصل از گریه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دارو هاش تموم شد. رفت دارو بخره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چطور شد شما رو تنها گذاشت؟ نترسید به من زنگ بزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولش کن .... بعد عمری تونستی بهم زنگ بزنی ..... دلم واسه صدات تنگ شده بود مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم بگم دلم واسه عطرت هم تنگ شده. اما میدونستم با این حرف، حالش خرابتر میشه. همینطوریشم از زور بغض، نمیتونست جواب سوال منو بده. ولی همین که صدای نفساشو میشنیدم؛ خداروشکر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ماجده خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همینجا .... میخواد باهات حرف بزنه اما میترسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه نه .... میترسه با شنیدن صدات؛ نتونه جلوی بغضشو بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گوشی رو بده بهش مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه ای بعد؛ صدای خواهر عزیز تر از جونم توی گوشی پیچید. خواهری که با وجود همخون نبودنمون، حاضر بودم جونمو بهش بدم. لرزون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_داداش....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز حرفی نزده بودم که بغضش شکست و به هق هق گفت. اشک منم لجوجانه از چشمام سر خورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جونم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هزار زحمت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز گریه کرد. هق هق میکرد. نتونستم تحمل کنم .... سینم لرزید. گوشی از دستم سر خورد. بغض منم شکست. تلفن رو قطع کردم. میخواستم جلوی این گریه رو بگیرم اما .... نتونستم. با دست صورتمو پوشوندم و بدون صدا، گریه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم بعد از من؛ به دلیل یائسگی زودرس، دیگه نتونست بچه دار شه. چون دلش دختر میخواست رفت دختر هفت ماهه ای رو از پرورشگاه گرفت. دختر ناز و دوست داشتنی. اولش حسودی میکردم. هفت سالم بود و فکر میکردم این بچه میخواد جای منو بگیره. اما هرچقدر بزرگتر شدم، وابستگیم به اون دختر بیشتر و بیشتر شد. دست مشت شدمو با عصبانیت به فرمون زدم و حرکت کردم. لعنت فرستادم کسایی رو که؛ دست به دست هم دادن تا زندگی ما این بشه. لعنت به همشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"نرجس"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خواب بیدار شدم اما؛ هنوز چشمامو بسته بودم. میدونستم زود بیدار شدم .... چون هنوز ساعت گوشیم زنگ نخورده بود. پس با خیال راحت به خوابم ادامه دادم .... چشمام واسه خواب جدید گرم شده بود. آخ که صبح چقدر میچسبه بعد از بیدار شدن باز بخوابی. شده واسه پنج دقیقه .... یه صدای خیلی بلند و وحشتناکی از ب*غ*ل گوشم رد شد. جیغ بلندی کشیدم و از جام پریدم .... یه ماشین بود که رد شده بود و جلوتر از من ایستاد. اینجا کجاست؟ من چرا وسط خیابونم؟ خدایا خوابم؟ من کجام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی از ماشین پیاده نشد. بلند شدم و رفتم نزدیک ماشین. اما؛ کسی توش نبود. به اطرافم نگاه کردم اما هیچکس نبود .... آخه مگه میشه؟ این ماشین داشت حرکت میکرد .... قلبم تند تند میزد. ترسیده بودم. مثل بچه ای که مامامنشو گم کرده و توی شلوغی، دنبالش میگرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی الان؛ اینجا هیپکس نبود. داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کسی اینجا نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی جواب نداد. خدایا من تحمل ندارم .... چرا بیدار نمیشم؟ ....اینجا کجاست اخه؟...یه خیابون خلوت که سمت چپ و راستش بیابونه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت چپ. به انتهای بیابون نگاه کردم. آخر بیابون، دیوار بلندی بود که به خوبی دیده میشد. وای اینجا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت راست ... اینور هم اون دیوار بلند هست. پس بن بسته .... جلوتر رفتم .... با دیدن یه مرد که اونجا مرده بود جیغ کشیدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای جیغ من اون پسر از جا پرید و گفت چی شده؟ هوف پس نمرده. گیج و منگ نگام میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این چرا رکابی و شلوارک خونگی تنشه؟ یه نگاهی به لباسای خودم انداختم. همون لباس خواب دیشب. وای چقدر زشت .... اما الان وقت خجالت کشیدن نیست ..... به پسر نگاه کردم هنوز منگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آقا اینجا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر نگام کرد و با عصبانیت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من اینو باید از شما بپرسم. اینجا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یعنی چی از من بپرسید؟ من تو خونم بودم بیدار شدم دیدم اینجام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم بیدار شدم دیدم اینجام .... منم تو خونه بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اصلا چرا کسی جز من و تو اینجا نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اولا تو نه شما .... وایسید ببینم ما داریم با هم فارسی صحبت میکنیم شما ایرانی هستید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شما دیونه اید؟ پس کجایی باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا مسخره میکنید آقا؟ خب بین این همه آدم؛ وقتی هموطن خودمو پیدا میکنم خوشحال میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه اینجا جز ما کسی هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اینجا رو نمیگم آقا. قبل بیدار شدن و میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_متوجه نمیشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اعصابمو داشت بهم میریخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من مادرید زندگی میکنم؟ اسپانیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره حالت مسخره ای گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم آفریقا زندگی میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و زد زیر خنده. متعجب شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه شما کجا زندگی میکنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ایران...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من واقعا اسپانیا زندگی میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکث کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اصلا چرا ما داریم بحث میکنیم؟ اینجا کجاست که من از مادرید و شما از ایران اومدید و پرنده هم پر نمیزنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابمو نداد .... بدون توجه بهش راهمو کج کردم و رفتم. اومد دنبالم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینجور که راه میرفتم و اون دنبالم میومد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من مثل شما بیکار نیستم آقا. من امروز سالن آرایشگریم افتتاح میشه. باید برم. باید اونجا باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو راهمو سد کرد و با قیافه حق به جانب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فکر کردید من بیکارم؟ نه خانم محترم. توی اسطبل منتظر من هستن. یکی از اسبا حالش خیلی بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اسطبل؟ اسب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله اسب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آرومتری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من دامپزشکم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پق کردم زدم زیر خنده .... خدایا این دیونه چی میگه؟ عصبی شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید به چی میخندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینجور که میخندیدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخه تو دکتری؟ آخه تو چیت به دامپزشک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سر و وضعش اشاره کردم. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانم من واقعا دامپزشکم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیخیال الان وقت این حرفا نیست .... حالا باید چیکار کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پشت سرم اشاره کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اون ماشین مگه مال شما نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من که گفتم بیدار شدم اینجا بودم. اون ماشین از کنارم رد شد ولی توش کسی نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جن بوده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه داشت حوصله منو سر میبرد .... الان وقت شوخیه؟:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هرچی بوده دروغ نگفتم. دیگه عجیب تر از این نیس که ما تو خونه خوابیدیم، اینجا بیدار شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_رانندگی بلدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوکی .... بیا بریم سوار اون ماشین شیم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راهمو کج کردم سمت ماشین. داخل ماشینو نگاه کردم دیدم سوئیچ روشه. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو رانندگی میکنی یا من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عینکم نیست نمیتونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه من میشینم سوار شو بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"محمد علی"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه حوصلم سر رفته بود. هرچی میرفتیم به جایی نمیرسیدیم؛ هیچ آدمی اینجا نبود. رو به دختره کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راستی اسمت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره بدون اینکه نگاهم کنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نرجس توکلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم محمدعلی راز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دکتر راز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز مسخره کرد. آخه من چجوری به این دختر ثابت کنم دکترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله دکتر راز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه حرفی نزد. منم به بیرون نگاه کردم. عجیبه؛ ته بیابونا، همش بن بست بود. بن بست طولانی و بلند. به کجا میرسیم خدا؟....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم به چیزی خورد. بهش دقت کردم .... بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_إإإإإ .... وایسا .... وایسا نگه دار ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بهت میگم نگهدار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگه داشت و باز گفت چی شده .... همینطور که پیاده میشدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دوتا آدم دیدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیاده شدم و رفتم سمت آدما. یه زن و مرد جوون .... اونا هم با دیدن ما خوشحال شدن. بهشون که رسیدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام آقا .... میشه بگید اینجا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وات؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فهمیدم که خارجیه. البته از چهره سفید و موهای بورشم مشخص بود .... زن هم اندام ظریف؛ و قیافه عروسکی داشت.... پ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرجس که فکر کرد من انگلیسی حالیم نیست، پیش دستی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آقا ما اینجا گم شدیم. نمیدونیم اینجا کجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ما هم اینجا گم شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببینم .... نکنه شما هم از خواب بیدار شدید دیدید اینجایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد_بله من و همسرم دیشب خونه خودمون خوابیدیم؛ اما بیدار شدیم دیدیم وسط بیابونیم. شما و همسرتونم اینجوری شدید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرجس_بله ما هم اینجوری شدیم ولی همدیگرو اصلا نمیشناسیم. هردومون ایرانی هستیم ولی این آقا از ایرانه، منم اسپانیا زندگی میکنم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن_ما هم اسپانیا زندگی میکنیم. بارسلون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرجس_من مادرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد_خیلی عجیبه هرکدوم از یه جا اومدیم .... حالا باید چیکار کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیدونم .... ولی ما جز شما هیچکس رو اینجا ندیدیم. هرچی جلو اومدیم، همش همینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن_عجیبه .... میترسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد زنشو ب*غ*ل کرد که آرومش کنه.نرجس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فعلا باید هرچی میتونیم جلو بریم. بالاخره به یه جایی میرسیم. اون ماشینم پیدا کردیم. سوئیچ روش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همگی راه افتادیم سمت ماشین. اون زن و شوهر هم عقب نشستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به بیابونا نگاه کردم؛ هیچ چیز تغییر نمیکرد. نرجس با عصبانیت میروند. اون زن، با ترس و لرز دست شوهرشو گرفته بود و مرد؛ سعی داشت زنشو آروم کنه. واسه اینکه کمی جو رو عوض کنم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میتونم اسمتونو بدونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهشون نمیکردم. صدای بم مرد رو شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_البته .... من جاشوا هستم و همسرم؛ پاملا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم محمد علی و ایشون نرجس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاملا_نرجس؟چه اسم زیبایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرجس_مرسی نه به زیبایی صورت شما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پشت نگاه کردم. پاملا لبخند شیرینی به نرجس زد. اما ترس هنوزم از توی چشماش مشخص بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاشوا_شغلتون چیه؟ من موبایل فروشی دارم، اما پاملا کار نمیکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرجس_من آرایشگرم و سالن زیبایی زدم. لعنت به این روز .... امروز روز افتتاحیه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم دامپزشکم. توی اسطبل شخصیِ اسب کار میکنم. مالکش دوستمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاملا_واو چقدر عالی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرجس به فارسی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از موقعیت استفاده کن و به کسایی که نمیشناسنت بگو دکتری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز حرف بی ربط زد. ایندفعه دیگه واقعا عصبی شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نگه دار .... نگه دار پیاده میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاملا و جاشوا که نمیدونستن چی داریم میگیم از عصبانیت من متعجب شدن. نرجس همینجور میروند و به حرفم توجهی نمیکرد. مجبور شدم در و باز کنم؛ اونم ترسید و نگه داشت. پیاده شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاشوا_چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینجور میرفتم که صدای نرجس اومد و باعث شد بایستم ولی برنگشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببین آقای راز؛ واسه من فرقی نمیکنه تو رو اینجا بزارم و برم .... ولی تو اینجا تنها میمیری .... مگه نمیبینی وضعیتمونو؟ الان وقت قهر کردنه؟ ..... نه نیست. ما باید با همدیگه به فکر یه راه حل بیفتیم. اگه میتونی تنها از پس خودت بر بیای؛ اوکی به سلامت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف حساب جواب نداشت. برگشتم تو ماشین و درو بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاشوا_چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرجس تعریف کرد و لقب نازک نارنجی بهم داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاملا_إإإ آقای دکتر چرا؟ شوخی بود دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه شوخی نبود .... این خانم از وقتی بهش گفتم دامپزشکم؛ یه ریز مسخره میکنه. موقعیت رو هم درک نمیکنه انگار؛ خوبه منم بگم تو رو چی به آرای....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای نرجس که گفت نــــه!! حرفمو خوردم و بهش نگاه کردم. به روبه رو نگاه میکرد. منم نگاه کردم. همه با تعجب به رو به رو نگاه میکردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاشوا_اوه مای گاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرجس_این امکان نداره. همه جا بن بسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت چپ و راستم نگاه کردم خوب مشخص بود که آخر بیابون ها هم بن بسته. پاملا زد زیر گریه ..... خیلی ترسیده بود. واقعا وحشتناک بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی داره به سر ما میاد؟ نرجس گریه نمیکرد. اولین بارم بود همچین دختر شجاعی میدیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاشوا سعی میکرد همسرشو آروم کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرجس_حالا چیکار کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاملا فین فین کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه کاری از دستمون بر میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکری به ذهنم رسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آها فهمیدم .... دوباره برمیگردیم و این دفعه جهت خلاف میریم؛ اون طرف حتما به یه جایی میرسیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرجس آه کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره فکر خوبیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاشوا_اگه اونطرف هم بن بست بود چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرف؛ پاملا گریش شدت گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هممون میمیریم ..... جاشوا میترسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرجس به روش لبخند زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نترس عزیزم .... امیدوارم چیزی نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم بستم و آه کشیدم .... خدایا توکل میکنم به تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"نرجس"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم میخواست چیزی ببینم که امیدوار بشم، اما دریغ از یه چیز .... اه. آخر بیابونا هم همش بن بست بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این محمدعلی یه لحظه هم نمیتوست ساکت باشه. از هر دری حرف میزد. چقدرم سرخوش بود. انگار نمیدید وضعمونو!! نالیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا تموم نمیشه خدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمدعلی خندید. البته بیشتر شبیه پوزخند بود. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شدیم مثل فیلما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم پوزخند زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حس میکنم خوابه .... فقط نمیدونم کی قراره بیدار شم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه کشید و چیزی نگفت .... از توی آینه به عقب نگاه کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاملا تو ب*غ*ل جاشوا بود و چشماشو بسته بود. خیلی بانمک بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پاملا خوابید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاشوا همونطور که موهای پاملا رو نوازش میکرد، آهی کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره. بخوابه بهتره. اینجوری خیلی استرس بهش وارد میشه؛ واسش خوب نیست ..... آخه همین یه هفته پیش فهمیدیم حاملس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوه خدای من. طفلی تو این وضعش اینجوری شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمدعلی هم به حرف اومد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ای کاش هرچه زودتر از اینجا خلاص شیم ..... هوف.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاشوا_خیلی عجیبه .... چطور ممکنه همچین چیزی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیدونم .... اصلا با عقل جور در نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم و با حرص فرستادم بیرون .... همه ساکت شدیم و به رو به رو خیره شدیم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ساعتی رفتیم جلو؛ اما دیگه واقعا خسته شدم. ماشین رو نگه داشتم و سرمو گذاشتم روی فرمون ...... سرم گیج میرفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمدعلی_چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بلند کردم . جواب محمدعلی رو ندادم و رو به جاشوا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید میشه شما جای من رانندگی کنید؟ واقعا کم آورم. محمدعلی هم چشماش ضعیفه و عینک همراهش نیست .... خطرناکه. مخصوصا الان که دیگه شب شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه دختر تو چرا اینقدر توضیح میدی؟ اول بزار پاملا رو بیدار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نوازش پاملا رو صدا میکرد. چه شوهر خوبی .... معلوم بود حسابی عاشقشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پاملا .... عشقم؟ عزیزم بیدار شو باید برم پشت فرمون .... عروسک من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاملا چشماشو باز کرد و جاشوا سرشو خم کرد بب*و*ستش .... به محمدعلی نگاه کردم؛ چشماشو بسته بود. شایدم خواب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه بابا! کی اینقدر زود خوابش میبره آخه؟ اونم تو این شرایط....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاشوا از ماشین پیاده شد .... بالاخره از عشقش دل کند!!! پیاده شدم و رفتم عقب .... آخ .... سرم داشت میترکید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پاملا لبخندی زدم که با لبخند شیرینش جوابمو داد .... دستمو گذاشتم روی شکمش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به خاطر این کوچولو هم شده، یه خورده استرس رو از خودت دور کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط بهم لبخند زد. سرمو به شیشه تکیه دادم و چشمامو بستم .... با تکون خوردن ماشین،بدون اینکه بخوام خوابم برد.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای پاملا، که با هیحان میگفت؛ اوناها اوناها! اون یه خونس. بیدار شدم .... کمی به جلو خم شدم و سعی کردم ببینم .... جیغ کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وای خدای من دیدمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمدعلی_کو پس چرا من نمیبینم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دور بودیم از خونه اما؛ کامل مشخص بود یه خونه دوطبقه س .... شایدم دوبلکس! پاملا کلی هیجان داشت .... خیلی خوشحال بودیم .... حس کردم داریم کم کم، به شهر نزدیک میشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاشوا_انگار داره درست میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمدعلی_خدایا نوکرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاریک تاریک شده بود اما انگاری خونه نور داشت. و این نشون میداد کسی توش زندگی میکنه .... از خوشحالی اشکم در اومد .... همینطور اشک پاملا .... اما وقتی رسیدیم به خونه و پیاده شدیم چیزی دیدیم که!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی دیوارای خونه، خون پخش شده بود. کاملا مشخص بود رنگ نبود، خون بود. اطرف خونه کلی قبر بود .... پاملا میلرزید. جاشوا؛ پاملا رو سوار ماشین کرد و کمی از خونه دور شدن. من و محمدعلی موندیم. پاهام توان رفتن نداشت ..... محمدعلی، جلوتر از من راه میرفت .... رسید دم در خونه .... منم لرزون لرزون رفتم پیشش. به قبرها نگاه نمیکردم؛ اما بازم میلرزیدم. به محمذعلی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میشه برگردیم؟ من میترسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه میشه برگردیم؟ بزار ببینیم اینجا چه خبره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اما .... اما من میترسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میخوای خودت برو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خبری نشد. باز در زد. قلبم به تپش افتاده بود. لبم میلرزید .... حس میکردم نفس کشیدن سخت شده. کسی در رو باز نکرد و مجبور شدیم خودمون در رو باز کنیم. در با صدای بلندی باز شد. رفتیم داخل خونه. بوی گند همه جا رو گرفته بود. دستمو گذاشتم روی بینیم و به راهم ادامه دادم .... همه جا کثیف بود. عکس آدمای زیادی اینجا بود .... چیزی که خیلی منو ترسوند این بود که، روی یکی از دیوار ها با رنگ قرمز؛ که فکر میکنم خون بود، بزرگ نوشته شده بود ((مرگ)).

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمدعلی هم ترسیده بود. لرزون لرزون از پله ها رفتم بالا. یه راهروی دراز که پشت سر هم اتاق داشت .... دقیقا دوازده تا اتاق پشت سرهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق اولی؛ سمت چپ رو باز کردم. رفتم توی اتاق. با دیدن اسمم روی دیوار تنم لرزید .... پاهام شل شد. همه ی وجودم میلرزید. آروم آروم قدم برمیداشتم. هیچی توی این اتاق نبود جز یه کمد و یه آینه؛ که از کثیفی هیچی دیده نمیشد. و یک چراغ خواب که روشن بود و رخت خواب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم در کمد رو باز کردم با چیزی که دیدم؛ بلند بلند جیغ کشیدم .... محمدعلی اومد. با دیدنش، بی اختیار پریدم ب*غ*لش و هق هقم شروع شد. اولش شوکه شد .... اما بعد دستشو گذاشت روی کمرم. کمی گذشت تا آروم شدم .... از ب*غ*لش اومدم بیرون . تازه پرسید چی شده؟ پاهام سست بود. نشستم روی زمین. محمدعلی هم نشست. به لباسای داخل کمد؛ اشاره کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اینا .... لباسای منه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش چهار تا شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی؟ یعنی چی که لباسای توإ؟ معلوم هست چی میگی!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض نگاهش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به خدا لباسای خودمه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتمو به طرف کمد گرفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببین .... با اینکه همه چیز کثیفه؛ لباسا تمیزه. مال خودمه همش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکت شد .... باورش نمیشد. قطره اشکی سمج، از چشمام به سمت لبام شناور شد. کمی گذشت که محمدعلی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا بریم بقیه اتاقارو بگردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط سرمو تکون دادم .... هنوز تو شوک بودم. همراه محمدعلی رفتم اتاق رو به رو. اما؛ قفل بود. رفتم اتاق کناریش .... اونم قفل بود. رفتیم رو به رویی .... کنار اتاق اولی که لباسام توش بود. این یکی باز بود .... ایندفعه اسم پاملا و جاشوا روش نوشته شده بود. واقعا وحشتناک بود. همونجا ایستادم. محمدعلی رفت کمد این اتاق و باز کرد. لباس مردونه و زنونه توش بود. حتما اینم لباس پاملا و جاشوا بود .... اومدیم بیرون. صداش کردم، فقط نگاه کرد. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به جاشوا همه چیز رو بگو .... ولی، نباید بزاریم پاملا چیزی بفهمه .... واسش خوب نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط سرشو تکون داد. اونم نای حرف زدن نداشت. رفتم اتاق ب*غ*ل .... ایندفعه نوشته شده بود "محمدعلی" بازهم لباساش اون تو بود. محمدعلی اونجا موند و من رفتم اتاق روبه رو که قفل بود ب*غ*لیشم قفل بود .... اما رو به روش؛ کنار اتاقی که اسم محمدعلی رو دیوارش، به انگلیسی، نوشته شده بود باز بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در و باز کردم .... با چیزی که دیدم خشکم زد .... جیغ کشیدم .... تنم لرزید .... دستمو گذاشتم رو صورتم تا نبینم .... و جیغ میزدم. محمدعلی هراسون اومد. همونجور که صدام میلرزید؛ اشاره کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرده .... مرده .... سرش .... سرشو بریدن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمدعلی_آروم .... آروم باش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت سمت جنازه .... با ترس نگاهش کردم .... برش گردوند و سرشو از زمین برداشت .... چهره ش باز و بازتر شد. زد زیر خنده .... با تعجب نگاهش کردم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این عروسکه .... بیا دست بزن .... بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و عروسکِ شبیه آدم رو؛ گرفت سمت من .... اما من ترسیدم و رو برگردوندم. توی این اتاق، روی دیوار نوشته شده بود "طوبی" .... خوب شد پاملا نیومد باهامون .... وگرنه سکته میکرد .... ب*غ*ل این اتاق دستشویی و ب*غ*لش حموم بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاقای سمت راست همه قفل بودن .... رفتیم پایین و تصمیم گرفتیم به راهمون ادامه بدیم. و از اینجا فرار کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی ماشین پاملا و جاشوا نشسته بودن و پاملا هنوز داشت گریه میکرد .... آروم جاشوا رو صدا کردم ..... با این اتفاقات، اصلا نمیتونستم رانندگی کنم .... جاشوا پیاده شد و محمدعلی کشوندش کنار و باهاش صحبت کرد ..... داخل ماشین نشستم .... پاملا سرشو گذاشت رو پای من .... موهاشو نوازش کردم و سرمو تکیه دادم به ماشین....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ساعتی تو راه بودیم. جاشوا پشت فرمون بود .... پاملا به روبه رو نگاه میکرد. خیلی استرس داشت؛ اما امیدوار بود .... خبر نداشت ما چیا توی اون خونه ی شوم دیدیم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اون خونه؛ مثل قبلش، هرچی جلو میرفتیم به جایی نمیرسیدیم. محمدعلی چشماش بسته بود. جاشوا خیلی آشفته بود. چند باری دستشو مشت کرد زد به فرمون. بیشتر نگران پاملا بود ..... از دور یه چیزی دیدیم .... چراغونی بود. با خوشحالی به رو به رو نگاه کردیم اما....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بن بست. باز هم بن بست بود. گیر افتاده بودیم. ارتفاع بن بست هم اینقدر زیاد بود که میرسید به آسمونا. یه بن بست چراغونی .... مطمئنم چراغا جنبه ی تزئینی نداشت، وحشنتاک بود. انگار میخواست بگه، شما اینجا گیر افتادین....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکم در اومد. پاملا بی قرار بود. واقعا حالمون خراب بود. جاشوا با عصبانیت پیاده شد و در و محکم کوبید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دنبالش ما هم پیاده شدیم. پاملا سخت نفس میکشید. محمدعلی آشقته شد. همه نشستیم وسط خیابون. پاملا تکیه داد رو شونه ی جاشوا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دور هم نشسته بودیم .... زانو هامو گرفته بودم ب*غ*لم و چونمو گذاشته بودم روش .... به زمین خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاشوا_چیکار کنیم حالا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمدعلی_چه کاری از دستمون بر میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آشفته ی پاملا نگرانمون کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاملا_حالم خوب نیست جاشوا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو گذاشت زیر دلش .... جاشوا با دیدن حال همسرش ترسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پاملا چی شده؟ درد داری؟ چته؟ .... وای خدای من....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاملا زیر دلشو گرفته بود و گریه میکرد .... درد داشت. کاری از دستمون بر نیومد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی گذشت تا حالش بهتر شد. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الان ساعت 12 شبه. هممونم خسته ایم .... بهتر نیست بریم تو همون خونه؟ شما گفتید کسی اونجا نیست. بریم تا وقتی که راه حلی پیدا نکردیم اونجا باشیم .... شاید صاحبشم اومد تا اونموقع و کمکمون کرد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاشوا با چشمای نگران به من و محمدعلی نگاه کرد. نمیشد پاملا رو ببریم توی اون خونه. محمدعلی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_می تونیم تو ماشین بخوابیم تا فردا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به بالا و پایین تکون دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره آره .... اینم فکر خوبیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاملا_خب چرا نمیریم اونجا؟ بیاید بریم دیگه؛ تو ماشین راحت نیستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاشوا عاجزانه بهم خیره شد. بلند شدم رفتم کنار پاملا نشستم. دستشو گرفتم توی دستم و نفسمو دادم بیرون:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پاملا راستش .... راستش اون خونه وضعش زیاد خوب نیست. یعنی واست خوب نیست بری اونجا .... اگه استرس بگیری، ممکنه هر اتفاقی بیفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاملا لبخند زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هرچی اونجا باشه مهم نیست. حتی جنازه. فقط ببریدم یه جایی که بتونم بخوابم، همین. خواهش میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جاشوا نگاه کردم .... سرشو به علامت ندونستن تکون داد و لبشو به سمت پایین مایل کرد. محمدعلی به حرف اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.