سارا مجد . باید داستان رو بخونید تا بفهمید این دختر چقدر متفاوت تر از چیزی که فکر می کنید . یک تصادف ساده چقدر می تونه زندگی شما رو عوض کنه ؟ یک آشنایی چطور ؟ سارا مجد ! سوال اصلی اینه که یه تصادف، یه آشنایی می تونه چیزی رو توی زندگی سارا عوض کنه ؟ گزینه درست کدومه ؟ گزینه های زیادی برای انتخاب کردن دارید پس صبورانه و با دقت انتخاب کنید . زمان پاسخ گویی تا آخرین پست . ۱) ابدا ۲) غیرممکنه ۳) به هیچ عنوان ۴) عمرا ۵) نه ۶) شاید ۷) هیچ کدام ۸) تمام گزینه ها صحیح می باشد . می خوام شما رو با دنیای سارا مجد آشنا کنم . با علاقه ها و احساسات و جزء جزء وجود و هستی اش . باهاش همراهتون کنم . در موردش قضاوت نکنید . فقط از دور نگاهش کنید . اون کمی متفاوتِ به این تفاوت احترام بزارید . .

ژانر : عاشقانه، معمایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۱۵ دقیقه

مطالعه آنلاین آسمان دیشب آسمان امشب (فصل دوم)

!# quote==تخمین مدت زمان مطالعه رمان == ۱۰ ساعت و ۱۵ دقیقه!#

برایش نوشتم:

ـ «منتظرتم، همین امشب. فقط بیا.»

تا از آسانسور خارج شدم، پیامش را دریافت کردم. نوشته بود:

ـ «چند روزی می خوام تنها باشم.»

لبم را گاز گرفتم. قبل از این که کلید را در قفل بچرخانم، در باز شد. کیانا با لبخندی بزرگ مقابلم ایستاده بود. سلام داد و کنار رفت. کیفم را روی مبل میان حال انداختم و اخمش را دیدم.

گفت:

ـ چه خبر؟ شنیدم کار شفیعی بوده.

در حال باز کردن شال از دور گردنم گفتم:

ـ یک دقیقه به من وقت بده، بعد برات تعریف می کنم چی شده.

برای دوستم نوشتم:

ـ «دوستم، فقط بیا. نمی خوام درکم کنی، فقط می خوام بشنوی، همین. فقط بیا. منتظرتم.»

از رسیدن پیام که مطمئن شدم، سرم را بلند کردم. کیانا با ابروهایی بالا رفته، دست به سینه، با آن شکم بیرون زده، مقابلم ایستاده بود. می خواست جدی به نظر برسد، اما گوشه ی بالا رفته ی لبش، او را خنده دار کرده بود.

گفتم:

ـ خودم خبر ندارم، ولی میگن قراره بشم معاون وزیر. کار نجف زاده و شفیعی بوده، قصد خاصی هم نداشتن. دیگه؟

در حال باز کردن دکمه های مانتویم بودم که پرسید:

ـ و علی رضا؟

با اخم سرم را بالا گرفتم و به چشمانش خیره شدم.

ـ و علی رضا چی؟

ـ چرا صبح اون قدر ناراحت و عصبانی بود؟

نفسم در سینه حبس شد. کیانا صبح او را دیده بود.

گفتم:

ـ اومده بود پیشت؟

ـ وحید تو آسانسور دیده بودش، می گفت خیلی ناراحت و عصبانی به نظر می رسیده. وحید خیلی اصرار کرده بود که بفهمه چی شده، ولی علی رضا چیزی بهش نگفته بود.

نفسم را با صدا بیرون دادم. مانتویم را در آوردم و کیف و شالم را از روی مبل برداشتم. نمی خواستم ناراحت باشد، نمی خواستم عصبانی باشد.

در حالی که به سمت اتاق می رفتم، گقتم:

ـ برای این که فهمید یه احتمال بوده.

ـ داری در مورد چی حرف می زنی؟

لباس هایم را آویزان کردم و از داخل کیفم شارژر موبایلم را بیرون آوردم.

گفتم:

ـ وقتی دیروز بهم گفتید چه اتفاقی افتاده، در مورد تمام احتمال ها فکر کردم. کسایی که می دونستن من با ناسا و سازمان فضایی رابطه دارم، خیلی زیاد نبودن. در مورد تو و حامد تقریبا مطمئن بودم نمی تونه کار شما باشه، صالحی و سامان ملکی احتمال قوی تری نسبت به شما دو تا بودن، مهدیس و آراد مهرگان و علی رضا خیلی خوب از ارتباطات من خبر داشتن و ... و این که واقعا برام اهمیت خاصی نداشت که کی این کارو کرده، ولی، مهم بود که علی رضا نباشه و صبح علی رضا فهمید که در موردش فکر کردم، ولی نفهمید اون هم مثل بقیه، مثل تو و حامد و مهدیس یه احتمال بوده، نه شک. من به هیچ کس شک نکردم، من فقط به احتمال ها فکر کردم و الان جواب تلفن هام رو نمیده.

به اخم نشسته میان پیشانی کیانا خیره شدم. سرم را تکان دادم و موبایلم را به شارژ زدم. علی رضا هنوز جواب نداده بود. لبه ی تخت نشستم.

کیانا با گام هایی آرام و سنگین، لبه ی تخت، درست یک گام دورتر از من نشست و گفت:

ـ بهش حق میدم ناراحت بشه. باید همه ی این حرف ها رو به خودش هم بزنی.

ـ می دونم، البته اگه اجازه بده ببینمش.

به صفحه ی خاموش موبایلم خیره شدم. در مورد این جواب ندادن به پیغامم چه فکری باید می کردم؟

کیانا آرام پرسید:

ـ دوستش داری؟

نفسم بند آمد. اخم کردم. زبانم را گاز گرفتم. "دوستش داری؟" این دیگر چه سوالی بود؟ دوست داشتن؟! اگر دوست داشتن چیزی بود که مهسا برای به دست آوردنش به هر کاری دست می زد، یا چیزی که باعث می شد مهدیس با صحبت های بی مزه ی شایان بخندد، یا چیزی که باعث می شد از شنیدن صدای داد کسی که مرا به دنیا آورده بود گوش هایم را بگیرم، جواب قاطعم نه بود، اما اگر دوست داشتن گرمای دست علی رضا بود، اگر حس خوب دیدن ستاره ها به همراه علی رضا بود، اگر رقصیدن میان آشپزخانه ای شلوغ و بدون هیچ موسیقی با علی رضا بود، بله؛ این یک جواب قاطع، تنها برای خودم بود. نفس حبس شده ام را با صدا بیرون دادم و بی آن که جواب سوال کیانا را با صدای بلند به او بدهم، یا جوابش را دوباره در ذهنم تکرار کنم، از جا بلند شدم و به سمت حمام رفتم.

از دیدن کیانا، که بعد از نیم ساعت، هنوز روی تخت، همان جای قبلی نشسته بود، متعجب شدم.

با دیدنم لبخند کم جانی زد و گفت:

ـ عافیت باشه.

مستقیم به سمت موبایلم رفتم. نه پیغامی داده بود و نه تماس از دست رفته ای داشتم. لبخند زدم. می دانستم می آید. اگر نمی خواست بیاید، پیغام می داد. به سمت کمد لباس هایم رفتم. می خواستم زیبا به نظر برسم، تنها برای علی رضا. نفسم را با صدا بیرون دادم و از داخل کمد، شلوار جین سفید و بلوز دکمه دارِ قرمزِ آستین سه ربعی را بیرون آوردم و روی تخت انداختم.

کیانا گفت:

ـ می خوای چی کار کنی؟

نگرانی صدایش گیجم کرد.

ـ در مورد چی؟

ـ علی رضا.

نمی دانستم می خواهم چه کار کنم، ولی می دانستم که نمی خواهم ناراحت باشد و جواب تلفن هایم را ندهد و به دیدنم نیاید. شانه بالا انداختم.

کمی به سمتم چرخید و گفت:

ـ سارا من واقعا نگران رابطه ی شما هستم.

پس نگرانی صدایش را درست حس کرده بودم. با مکث کوتاهی تخت را دور زدم و دو گام دورتر روی لبه ی تخت نشستم. لحظه ای نگاهم به روی شکمش ثابت ماند و بعد به چشمانش خیره شدم. دلم می خواست بپرسم کی قرار است بچه اش به دنیا بیاید؟ دلم می خواست بچه ی کیانا هم به زیبایی و نرمی و کوچکی پارمیس باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نگران این که از طرف علی رضا صدمه ای ببینم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را به علامت منفی تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه، در واقع من نگران هر دوی شما هستم. اتفاق ها و حرف هایی که در موردت شایعه شده و سفرت ممکنه ... علی رضا مرد خوبیه، ولی موضوع اینه که نمی دونم تا کی می تونه کنار تو دووم بیاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چهره ی ظریف و زیبایش خیره شدم. تحلیل کردن جمله ی کیانا چندان هم سخت نبود. نه، علی رضا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را تکه تکه شده بیرون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می تونی بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم از جا بلند شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سارا گوش کن، به نظرم بهتره در مورد رابطت با علی رضا، به صورت جدی تری فکر کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ جدی؟ منظورت از جدی چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ علی رضا نمی تونه تمام مدت با این ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی به عقب برداشتم و با خشم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه نمی خوام بشنوم. گفتم می تونی بری. می خوام لباس عوض کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا بلند شد. علی رضا امکان نداشت به همین سادگی تنهایم بگذارد، وقتی این قدر حضورش خوب بود. نه. سریع به سمت دیگر تخت رفتم و بی توجه به حضورش، مشغول پوشیدن لباس شدم. وقتی چرخیدم، کیانا رفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهایم را با دقت خشک کردم، کمی ریمل و رژ زدم، عطر زدم، نسکافه و کیک خوردم و با لپ تاپم روی کوسن های داخل سالن نشستم. تنها چیزی که می خواستم، آمدن علی رضا بود، همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اطلاعات مربوط به سفید چاله ها را در بانک اطلاعاتی لپ تاپم کامل کردم و به سراغ فولدر عکس های آسمانی ام رفتم. دنباله دار پناستارز (پنجاه و چهار)، منظومه ی شمسی، عکسی از نحوه ی تشکیل ستاره ها، عکس یک سیاه چاله، NGC4911 (پنجاه و پنج)، نخستین لحظه ی مرگ یک ستاره (پنجاه و شش).

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را بلند کردم و به ساعت دیواری داخل هال خیره شدم. ساعت ده دقیقه از نه گذشته بود. پس چرا نمی آمد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بار هم با ستاره هایم مشغول شدم. باید قبل از سفر، آخرین اطلاعتی که رابرت در مورد سیاه چاله ها برایم ارسال کرده بود را تحلیل و مقایسه می کردم و برایش ایمیل می کردم. قرار بود رابرت این گزارش را درست یک روز بعد از شروع سفرم، در حالی که من زمانم را در رصدخانه ی شیلی سپری می کردم، در طی کنفرانسی ارائه دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز دو صفحه از گزارش را کامل نکرده بودم، که کسی زنگ زد. سریع لپ تاپم را کنار گذاشتم و از جا بلند شدم. هنوز دو گام بیشتر به جلو بر نداشته بودم، که متوقف شدم. مگر نه این که علی رضا همیشه بی وقفه تا باز کردن در، زنگ می زد؟ چیزی که شنیدم تنها یک تک زنگ کوتاه بود، اما اطمینان داشتم کسی که پشت در است، نمی تواند جز علی رضا باشد. نیم نگاهی به ساعت انداختم. ده و شانزده دقیقه بود. قبل از باز کردن در، به چهره ی خودم درون آینه خیره شدم. بخش کوچکی از موهایم را روی شانه انداختم و سعی کردم بی توجه به رنگ پریدگی چهره ام، لبخند بزنم. در را کامل باز کردم و نفسم را با صدا بیرون دادم. علی رضا پشت در ایستاده بود. لبخند محوی که بر لب داشت، اصلا متناسب با چهره ی گرفته اش نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از مقابل در کنار رفتم. قدمی به داخل گذاشت و کفش هایش را در آورد. لحظه ای نگاهم روی سفیدی خیره کننده ی جوراب هایش ثابت ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باید زود برم، عجله دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم سرم را بالا گرفتم و به چشمانش خیره شدم. او هم اخم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو می تونی همین جا وایستی، اما من می خوام برای خودم یه چای سبز دم کنم و راحت روی مبل بشینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی خواستم به این فکر کنم که برای دور شدن از من عجله دارد. با گام هایی محکم به سمت آشپزخانه رفتم و چایساز را روشن کردم. از داخل آشپزخانه دیدمش که با همان اخم، آهسته و آرام وارد شد و روی مبل نشست. پای راستش را روی پای چپش انداخت و به نقطه ای که درست نمی توانستم تشخیص بدهم کجاست، خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهار دقیقه بعد، وقتی با دو فنجان چای به هال برگشتم، با اخم محوی که میان ابروان و روی پیشانی اش نشسته بود، به گوشه ی میز خیره نگاه می کرد. فنجان را به سمتش گرفتم. چند لحظه طول کشید تا متوجه دستم و فنجان شود. سرش را بلند کرد و بی آن که نگاهم کند، با هر دو دست فنجان و نعلبکی را از دستم گرفت. فنجان را روی میز گذاشت و نعلبکی را به رویش برگرداند. کمی دورتر نشستم و به نیم رخش خیره شدم. مردانه بود، جذاب و دیدنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خال روی گردنش خیره شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو هم مثل حامد و کیانا و مهدیس یه احتمال بودی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمش عمیق تر شد. جرعه ای از چای را سر کشیدم. طعم خوبی نداشت. چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تا چند ثانیه ی قبل، واقعا برام مهم نبود کی این کارو کرده، فقط چند تا موضوع بود که ناراحت و نگرانم می کرد. اول نمی خواستم این موضوع مجله رو تحت تاثیر قرار بوده، نمی خواستم ارتباطم رو با ناسا و حتی سازمان فضایی و صالحی از دست بدم و در آخر نمی خواستم این موضوع هیچ ارتباطی با تو داشته باشه، چون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را با صدا بیرون دادم. هنوز نگاهم نمی کرد، هنوز اخم داشت، هنوز ناراحت و دلگیر بود. با این اخم های او، مهم شده بود، مهم شده بود که چه کسی این کار را کرده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نمی خوای چیزی بگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گوشه ی چشم برای یک ثانیه نگاهم کرد، اما دوباره به فنجان خیره شد. همان یک ثانیه هم برای دیدن نور و رنگ چشمانش کافی بود. باز هم حرفی نزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فنجان را روی میز گذاشتم، کمی به سمتش چرخیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مهم بود تو نباشی، چون تو برام مهم بودی. به حامد و کیانا هم فکر کردم، ولی تو ... فرق داشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو به من شک کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این شک نبود، این فقط یه احتمال بود، مثل احتمال های دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را به سمتم برگرداند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ میشه دقیقا بگی چه فرقی بین شک و احتمال وجود داره؟ من نمی تونم این دو تا کلمه رو از هم تفکیک کنم. تو احتمال دادی من موضوع رو عنوان کردم، باشه، اما وقتی مرتب به من و این احتمال فکر می کردی، از نظر من یعنی شک داشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی به سمتش خم شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه، اصلا، داری اشتباه می کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم و قاطع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه، اشتباه نمی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را تکان دادم، پوزخند زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو چرا امروز صبح از من توضیح خواستی؟ در مورد چیزهایی که توی روزنامه ها نوشته بودن، جاسوسی و خیانت. من باید به این فکر می کردم که یعنی تو بهم شک داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه این دو تا موضوع به هم ارتباطی ندارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو باورم نداشتی، بهم شک کردی و اون رو به زبون آوردی و در موردش پرسیدی، اما برای من مهم نبود، من فقط از این که کنارم بودی حس خوبی داشتم، خوش حال بودم، اما تو با فهمیدن احتمال های ذهنی من ناراحت شدی، عصبانی شدی، از من دور شدی و جواب تماس هام رو ندادی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من بهت شک نداشتم، فقط می خواستم بدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من هم بهت شک نداشتم. اگر مستقیم از خودت می پرسیدم، اون وقت احتمال های من برای تو معنای شک پیدا نمی کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت به او ایستاده بودم و برخورد ناگهانی و غیر منتظره ی دستش به روی بازویم تمام وجودم را به لرزه انداخت. خیلی سریع دستش را محکم و سخت پس زدم و دو گام به جلو برداشتم. به سمتش چرخیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانش را بالا گرفت، به چشمانم خیره شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ متاسفم، ببخشید نمی خواستم اذیتت کنم. سارا تو هم کمی من رو درک کن، وقتی دیشب اون طور می گفتی تو نباش، خیلی گیجم کردی و با حرف های صبحت تازه درک کردم در مورد چی حرف می زنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو من رو درک کن. تمام این مدت، تنها چیزی که می خواستم، دور بودن تو از این ماجراها بود، چون نمی خواستم تموم اون حس های خوبی که در کنارت تجربه کرده بودم برام بشه یه دروغ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش را با صدا بیرون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می خوام لمست کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم قدم به عقب برداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نمی خواستم ناراحتت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی نزدیک ترین مبل نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اما ناراحت شدم، خیلی بیشتر از چیزی که تصورش رو بکنی. هیچ وقت فکر نمی کردم بهم شک کنی. این برای من خیلی سنگین بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمی فاصله نزدیکش نشستم. کاش اجازه داده بودم لمسم کند. به ژست جالبش خیره شدم و لبخند زدم. به جلو خم شده و هر دو آرنجش را روی زانو گذاشته بود. انگشتانش را در هم قفل کرده و از همان فاصله هم می توانستم فشار انگشتانش را احساس کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا می خندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه بالا انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چاییت سرد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعلبکی را از روی فنجان برداشتم. هنوز از چایش بخار بلند می شد. فنجانش را برداشتم و به دهان بردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چی کار می کنی؟ اون چایی من بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند سرم را به سمت دیگر برگرداندم و جرعه ای از چای سبزش نوشیدم. خیلی خوش طعم تر از چای من بود. دستش را احساس کردم که دور آرنجم حلقه شد و دستم را که فنجان را با آن گرفته بودم به سمت خود کشید. با لبخند مقاومت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من دو ساعته منتظرم چایی بخورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه بالا انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چایی تو خوش مزه تر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست دیگرش به دور کمرم حلقه شد و مرا به سمت خود کشید. دستش را دیدم که برای گرفتن فنجان دراز شد. سرم را بیشتر چرخاندم و محتویات باقی مانده ی لیوان را یک نفس بالا کشیدم. وقتی فنجان را میان دستش گرفت، خیلی راحت فنجان را رها کردم. دیدم که با حس کردن و دیدن فنجان خالی میان دستانش، اخم میان پیشانی اش عمیق تر شد. نتوانستم نخندم. حس خوب گرمای آشنا و دوست داشتنی دستانش، حس سرخوشی ام را بیشتر و خنده ام را بلند تر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نکن سارا، با من این کارو نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دعوام نکن، تو هم می تونی چایی من رو بخوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سارا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آخه داری با من چی کار می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه بالا انداختم و به چشمانش خیره شدم. حلقه ی دستش به دور کمرم محکم تر شد. دیدم که فنجان را روی میز گذاشت. نمی توانستم حس خوبی که از حضور و دستانش می گرفتم را نادیده بگیرم و مخفی کنم. می دانستم با آزاد شدن دستانش، کارم را تلافی خواهد کرد. این را از چشمانش می خواندم. سعی کردم از میان حلقه ی دستش فرار کنم، اما چانه ام را سخت میان انگشتانش گرفت و سرم را به سمت خود برگرداند. سعی داشتم لبخندم را پنهان کنم، اما بی فایده بود. چقدر خوب بود که کنارم حضور داشت. همین برای من کافی بود. در حالی که اصلا انتظار نداشتم، با حرکت سریعی، مرا مجبور به دراز کشیدن روی مبل کرد و خودش نیز همراهم کشیده شد. با لبخند به چشمانش، به لبانش خیره شدم. در انتهای ذهنم، داشتم به احتمال یک بوسه فکر می کردم، اما چیزی که دیدم، لبخند را از لبانم محو کرد. شوخی نداشت، خیلی جدی بود. لبخند نمی زد، اخم کرده بود. احساس درد در چانه ام، اخمم را عمیق تر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم و قاطع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بسه سارا، تمومش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشمانش خیره شدم. آسمان چشمانش نورانی تر از هر زمان دیگری بود. چیزی راه گلویم را بست. من علی رضای خودم را می خواستم. همان کسی که چند ساعت قبل، کیانا در مورد دوست داشتنش از من پرسید و من به این نتیجه رسیدم که جواب سوال کیانا، با حرارت دستانش، با همراهی اش برای دیدن ستاره ها و با رقص در آشپزخانه ی شلوغ، مثبت است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ داری اذیتم می کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش که چانه ام را گرفته بود، با شدت پس زدم. دوباره چانه ام را گرفت. این بار فشار دستانش کمتر بود. برای من، کنار زدن او واقعا کار سختی نبود، اما نمی خواستم آسیب ببیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشمانم خیره شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این جا، کنار تو، دارم حس متفاوتی رو تجربه می کنم، اما ... ازت خواستم بهم فرصت بدی، خودت نخواستی. اومدن این جا اصلا درست نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می خوای دیگه نیای؟ نمی خوای دیگه من رو ببینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه، من حتی نباید به این احتمال ها فکر می کردم، نباید آن ها را بر زبان می آوردم. نمی توانستم درست نفس بکشم. سرش را به علامت منفی تکان داد. چانه ام را رها کرد و گونه ام را با پشت دست نوازش کرد. سختی و جدیت چهره اش از میان رفت و لبخندی محو روی لبانش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو دوست داری کنارت بمونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به علامت مثبت تکان دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من هم همین رو می خوام، ولی ... من الان ذهنم خیلی درگیره؛ کارم، مادرم، تو و تمام این حرف ها و خبرهایی که در موردت وجود داره. درکم کن سارا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نمی خوام. الان می تونی بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت اشاره اش را روی لبم کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ لجبازی، خودخواهی و ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای چند لحظه ی کوتاه کوتاه چشمانش را بست و بعد ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این فقط یه سواله. چقدر از چیزهایی که در موردت توی روزنامه نوشتن حقیقت داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من نمی دونم توی روزنامه ها چی نوشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز چهره اش جدی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ معاونت وزیر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه بالا انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ در موردش خبر دارم، شایعه ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ توی مصاحبه ی چند ساعت قبل با وزیر، گفت داره در موردت فکر می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مهم نیست، من مجله رو ول نمی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروی راستش بالا رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چهار تا دکترای افتخاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به علامت منفی تکان دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ فقط سه تاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ در مورد تحصیلاتت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جا خوردم! تحصیلاتم؟ نفسم را تکه تکه شده بیرون فرستادم. نه کیانا و نه حامد، چیزی در این مورد نگفته بودند. برای خودم اهمیتی نداشت، اما می دانستم دیگران عکس العمل های جالبی در این مورد از خود نشان نمی دهند. عکس العمل دیگران مهم نبود، ولی عکس العمل علی رضا مهم بود. از چیزی که به آن فکر می کردم، جا خوردم. هر چیزی که در مورد علی رضا وجود داشت برای من مهم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چی نوشتن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این که مدرکی وجود نداره که تو دکترای هاروارد رو داشته باشی و ادعاها همه اشتباهه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من فقط سه تا دکترای افتخاری دارم و هیچ وقت توی هاروارد درس نخوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دانشجوی کجا بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشمانش زل زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من همیشه جویای دانش بودم، ولی هیچ وقت دانشجو نبودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگه همین طوری پیش بره، توی روزنامه ها در موردش می نویسن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ منظورت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیدوار بودم برای علی رضا هم این موضوع، درست به اندازه ی خود من، بی اهمیت باشد، اما با وجود آن اخم، خیلی هم اطمینان نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من هیچ مدرک تحصیلی ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دقیقا منظورت از هیچی چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمش عمیق تر شده بود. برای او مهم بود. "لعنتی". کاش مهم نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ میشه بشینیم و حرف بزنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاطع و محکم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را با صدا بیرون دادم. در حالی که به چشمانش خیره شدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هفت سالم که شد، رفتم مدرسه. اون جا خیلی شلوغ و پر سر و صدا، اما جالب بود. در مورد تک تک چیزهایی که قرار بود بهمون درس بدن مشتاق بودم، فکر می کردم کلی هیجان و اتفاق های خوب رو قراره تجربه کنم، ولی در عوض داشتن به من کشیدن خط صاف رو یاد می دادن. خط های افقی و عمودی که نباید از خط کشی های دفتر مشقمون بیرون می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به یقه ی پیراهن مردانه اش خیره شدم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من توی دفتر مشقم معادلات پیچیده ی ریاضی حل می کردم و توی هر صفحه نقشه ی بخشی از آسمون رو می کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سارا حرفت رو رک و پوست کنده بهم بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را کمی بالا گرفتم و به قهوه ای چشمانش خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو دقیقا داری به اون چیزی فکر می کنی که من قراره به زبون بیارمش، اما نمی فهمم چرا از من می پرسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرمای نفس های تند و نامنظمش را احساس می کردم. دوباره با همان صدای عصبی نامم را صدا زد. می دانستم. گاهی خودم هم نیاز داشتم احتمال ها و تفکراتم را کس دیگری با صدای بلند بر زبان بیاورد تا واقعا باورشان کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من توی تمام عمرم فقط سه روز مدرسه رفتم. نه اول دبستان رو تموم کردم و نه راهنمایی رفتم و نه دبیرستانی بودن رو تجربه کردم. هیچ وقت دانشجو نبودم، ولی زیاد با پدرم دانشگاه رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی توانستم گرمای نفس هایش را احساس کنم. نفس نمی کشید. به چشمانم خیره نگاه می کرد و پلک نمی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهسته گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من قبل از این که بتونم بنویسم، یاد گرفته بودم چطور باید معادلات ریاضی توی جزوه ها و تحقیق های دانشجوهای پدرم رو بخونم و قبل از اون می تونستم یک ساعت بدون وقفه اسم سیاره ها و ماه ها و حتی کوچک ترین ذراتی که توی منظومه ی شمسی بود رو از حفظ بگم و می تونستم تشخیص بدم هر نقاشی که می بینم، چه سبکی داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم بند آمد. نقاشی ها. من از چیزی که به بوم و نقاشی و هنر ختم می شد، درست به اندازه ی آن کلمه ی ممنوعه برای من، کسی که مرا به دنیا آورده بود، بیزار بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مکث کوتاهی ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این ها رو خیلی ناخودآگاه انجام می دادم. درک درستی ازشون نداشتم، فقط از طریق نشانه ها و تکرار شدن اون ها رو به ذهنم سپرده بودم. مثل یه عادت بود، یه چیز خیلی عادی برای من که دیگران رو شگفت زده می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نرمی پلک هایش را روی هم نشاند و نفسش را سنگین و سخت از درون سینه بیرون داد. سرش را خم کرد و پیشانی اش را به پیشانی ام چسباند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چیز دیگه ای هم هست که باید بدونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرفتگی صدایش متعجبم کرد، پیشانی سردش هم همین طور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مثلا چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش را باز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یه چیزی که بعدها از شنیدن و خوندنش شوکه نشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه بالا انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ فکر نکنم چیزی باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشمانش خیره شدم. کلامم چندان صادقانه نبود، ولی چیزهایی وجود داشتند، که در گذشته دفن شده بودند و می دانستم هیچ وقت از گذشته هایم جدا نخواهند شد و هیچ وقت برای من تبدیل به حال نمی شوند. سرش را تکان داد و خیلی آهسته و آرام رهایم کرد. از جا بلند شد و به سمت سالن رفت. دوباره تمام مکالمه ی این چند دقیقه را مرور می کنم. یک نقطه ی ابهام میان گفته هایش وجود داشت. سودی جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سودی جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میان سالن متوقف شد و با مکث طولانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ قلبش خیلی وقته مشکل داره و این چند روزه حالش بدتر شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبش؟! دلیل مرگ محمدرضا مجد هم قلبش بود. صاف نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ الان خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرکت کندی به سمتم چرخید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مامانم خوبه، اما تو خیلی خوب به نظر نمی رسی، چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به دو طرف تکان دادم و پاهایم را در آغوش گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من باید برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه، نمی خواستم برود. نمی خواستم برود. "نرو علی رضا، کنارم بمون."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت در رفت و در حال پوشیدن کفش هایش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بهم چند روزی فرصت بده، باید در مورد همه چیز فکر کنم و ... سارا شاید بهتر باشه در مورد همه چیز تجدید نظر کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمله ی آخرش را در حالی بر زبان آورد، که صاف ایستاده بود و به چشمانم خیره نگاه می کرد. تجدید نظر در مورد همه چیز. از این جمله باید چه برداشتی می کردم؟ او دیگر نمی خواست کنارم باشد. با دقت به سر تا پایش خیره شدم. ضربان قلبم خیلی ناگهانی بالا رفت. این آخرین باری بود که پا به خانه ام می گذاشت. بعد از مدت ها کسی بود که دوستش داشتم، کسی که می خواست برود. برای همیشه برود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سارا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من نمی خوام همه چیز رو تموم کنم، فقط ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ برو علی رضا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا بلند شدم و در حالی که با گام های بلند به سمت سالن می رفتم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بیرون رفتی در رو ببند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سارا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی این طور صدایم می زد، تمام وجودم می لرزید. ایستادم و به سمتش چرخیدم. هنوز ایستاده بود و نگاهم می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مگه نمی خوای فکر کنی؟ مگه فرصتی برای تجدید نظر در مورد همه چیز رو نمی خوای؟ پس چرا این طوری صدام می کنی؟ چرا نمیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم که مشغول در آوردن کفش هایش است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را به نشانه ی منع جلو بردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نمی خوام، برو علی رضا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ وقتی خوب نیستی، نمی تونم تنهات بذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را تکان دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من هم باید در مورد یه چیزهایی تجدید نظر کنم، پس لطفا تمومش کن و برو. من خیلی زود خوب میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای یک دقیقه ی تمام همان جا ایستاد و با دقت به سر تا پایم، به چهره ام خیره شد. بعد بی هیچ حرفی چرخید و رفت. صدای بسته شدن در را شنیدم. من دیدم و شنیدم که رفت. با گام هایی آرام به سمت کوسن ها رفتم و نشستم. به صفحه ی نیمه تمام گزارشم خیره شدم. هیولای خفته ی کهکشان راه شیری، سیاه چاله ی مرکزی کهکشان. چشمانم را بستم. علی رضا. من برای او رژ زده بودم. چرا وقتی آن طور به من نزدیک بود می خواستم مرا ببوسد؟ علی رضا مرا نمی خواست. خوشه ی کهکشانی MSO7 که فوق العاده و شگفت انگیز بود (پنجاه و هفت). در مورد همجنس خواری کهکشان ها چیزی نوشته بودم یا نه؟ من علی رضا را دوست داشتم. او رفته بود. به آرامی به پهلو دراز کشیدم و پاهایم را درون سینه جمع کردم. چند نفس عمیق کشیدم. همه جا بوی عطر تلخ علی رضا را می داد. بخش آخر گزارش را باید به در هم فرورفتگی کهکشان ها و آخرین پیش بینی ها در مورد نابودی کهکشانمان (پنجاه و هشت) اختصاص می دادم. نمی توانستم گریه نکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از موافقت بی چون و چرا با استعفا نامه ی مهسا نجف زاده، استعفا نامه ی حسام شفیعی هم به دستم رسید. موافقت نکردم و از خانم محمدی خواستم تمام وقتش را با کار پر کند. هر دو باید تاوان اشتباهی که خیلی چیزها را در زندگی آرام من تغییر داده بود، پرداخت می کردند. با حامد صحبت کردم. وقتی از اتاقش بیرون می رفتم، مطمئن بودم با نفوذی که دارد، می تواند جلوی استخدام نجف زاده را در خیلی از روزنامه ها و مجله ها بگیرد و از طرفی کمتر شدن دسترسی اش به حسام شفیعی، که حالا تمام زمانش به کار کردن در مجله می گذشت، برای او که خیلی چیزها را فدای به دست آوردن حسام کرده بود، تاوان سنگینی محسوب می شد. در نهایت اگر این دو نفر به هم می رسیدند، اهمیت خاصی برای من نداشت، اما مهم بود که نجف زاده برای رسیدن به این خواسته باز هم بگذرد، باز هم تحمل کند و زمان از دست بدهد. حسام شفیعی قرار بود سخت کار کند، مقاله و گزارش بنوسید، زمان بگذارد و در نهایت می دانستم تا چند ماه می خواهم بدون هیچ دلیلی، تمام مقاله هایش را رد کنم. می دانستم برایش مهم است که مقاله اش در مجله ی من و نامش جایی نزدیک نام ونوس قرار بگیرد. قرار نبود به همین راحتی به چیزی که می خواهد برسد. هر دو باید برای رسیدن به خواسته هایشان، زمان، ارزشمندترین دارایی شان را از دست می دادند. این سنگین ترین تاوان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از گذشت دو روز، در حالی که تصور می کردم شایعات با سکوت، کمتر از قبل خواهد شد، همه چیز به هم ریخت. صبح وقتی چهره ی بی رنگ مهدیس و کیانا که دوباره به سر کارش بازگشته بود را دیدم، متوجه این موضوع شدم. با دیدن عکس خودم روی صفحه ی اول روزنامه، نفس در سینه ام حبس شد. من بودم. عکس درست در لحظه ی ورودم به ساختمان دفتر گرفته شده و احتمالا مربوط به روز گذشته بود. مانتوی سیاه و شالی سرمه ای رنگ به تن داشتم. عکسم در کنار عکس مردی با صورتی گرد و موهایی کم پشت قرار داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ وزیر دیروز توی یه مصاحبه اعلام کرده که به زودی با استعفای معاون اولش موافقت می کنه و معاون جدیدش رو معرفی می کنه. وقتی در مورد تو پرسیدن، گفته با قابلیت هایی که داری، تو هم یکی از گزینه هاش هستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را با صدا بیرون دادم. این یعنی دوباره شروع شدن شایعات و جنجال های جدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به حامد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می دونی که قبول نمی کنم پس اگه چیزی مطرح شد، نمی خوام مستقیم خودم درگیرش بشم. جوری جوابشون رو بده که هیچ وقت دوباره در موردم فکر نکنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را به علامت مثبت تکان داد. دو روز گذشته بود و من هنوز به این فکر می کردم که چطور باید علی رضا را فراموش کنم. موبایلم را از جیب شلوارم بیرون آوردم و شماره ی "دوستم" را گرفتم. بعد از دو بوق جوابم را داد. می خواستم صدایش را بشنوم، اما بهانه ام پرسیدن حال سودی جون بود. گفت چند ساعت قبل آنژیو کرده است و من نمی دانستم این آنژیو چیست. حال محمدرضا را پرسیدم. با تاخیر کوتاهی گفت او هم خوب است. دلم می خواست باز هم حرف بزند. حالم را کوتاه و مختصر پرسید و من فقط گفتم خوبم؛ ولی خیلی هم حال خوبی نداشتم. کاش می آمد تا با هم نسکافه بنوشیم و من در مورد ستاره ها حرف بزنم. چیزی راه گلویم را بسته بود و نمی توانستم درست حرف بزنم. از کیانا و حالش پرسید. نمی فهمیدم چرا کیانا و حالش این قدر فکرش را مشغول کرده است. من باید برای او مهم تر از کیانا می بودم، ولی نبودم. خیلی سریع تماس را قطع کردم. حتما موضوع دیگری در میان بود. چرا باید به خاطر یک احتمال این قدر از من فاصله بگیرد و دیگر نخواهد مرا ببیند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط دوازده روز تا شروع سفرم باقی مانده بود و من به زمان بیشتری برای آماده شدن برای این سفر نیاز داشتم. سعی می کردم خبرنگارها و اخبار و شایعاتی که از طریق کیانا و حامد و گاهی هم علی رضا به گوشم می رسید را نادیده بگیرم و تنها روی کارم تمرکز کنم، اما کار مشکلی بود. آخرین اصلاحات را بر روی شماره ی جدید مجله باید انجام می دادم و این کار وقت زیادی از من می گرفت. کار را به مهدیس، بعد کیانا و بعدتر به خانم محمدی سپردم، اما در مورد این کار نمی توانستم به هیچ کس اعتماد کنم. من کاری بی نقص می خواستم، مثل همیشه. نسخه ی سیمی شده ی سیاه و سفید را داخل کیفم انداختم. هنوز زمان داشتم. می توانستم شب چند ساعتی را بیشتر بیدار بمانم و از بی نقص بودم کار مطمئن شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شگفت زده به نام "دوستم" که روی صفحه ی روشن موبایلم افتاده بود خیره شدم و لبخند زدم. سه روز و دو شب از آخرین باری که با او حرف زده بودم می گذشت. می دانستم سخت درگیر مطب و حال مادرش است. می دانستم می خواهد فکر کند و اما دلتنگش بودم. بیشتر از همیشه. من چطور می توانستم چهار ماه دور از او را پشت سر بگذارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حال مامان سودابه خیلی خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سودابه؟! سودی جون؟! نفسم را با صدا بیرون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خبر خوبیه. دوست داشتم بیام دیدنش، می خواستم پارسا و پارمیس رو هم ببینم، ولی واقعا وقت نمی کنم، احتمالا فردا شماره ی جدید مجله بره زیر چاپ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از مکث کوتاهی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باید برای سفر هم آماده بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناراحت بود. من هم ناراحت بودم. کاش از نزدیک می دیدمش. دلم می خواست کنارم باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پروازم دوازده روز دیگه ست، اما هنوز کلی کار عقب مونده دارم که باید انجام بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هنوز در مورد رفتن به این سفر مطمئنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ علی رضا لطفا شروع نکن، این سفر برای من خیلی مهمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دقیقا متوجه این موضوع شدم، چون احتمالا حتی اگه ازت خواهش کنم به خاطر من از سفرت بگذری، این کارو نمی کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به برگه های روی میز خیره شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این الان یه سوال نبود، پس می تونم جوابش رو ندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ و اگه بخوام جوابش رو بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانستم از چه وقت و چطور علی رضا این قدر برایم مهم شده است، ولی این را خوب می دانستم که آسمان و ستاره هایش برایم از هر چیز دیگری، حتی از علی رضا هم مهم تر است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دوست ندارم به این سوال جواب بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شنیدم که نفسش را با صدا بیرون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه، هر طور راحتی، اما جوابش خیلی روشن و واضحه. امشب مهمون داریم، ولی فردا شب وقتم آزاده، بعد از این که کارم توی مطب تموم شد، میام خونه ات. حدود هفت می رسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دقت بیشتری به نوشته های روی برگه ی مقابلم خیره شدم. برنامه ی فردایم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه، فردا تا ساعت هفت و نیم دفترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه میام دفتر از اون جا با هم می ریم خونه. باید کمی حرف بزنیم. راستی یه سوال دیگه، تو چطوری میری شیلی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هواپیما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اون وقت چطوری توی شلوغی هواپیما چند ساعت رو تحمل می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه بالا انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ معمولا با یه هواپیمای خصوصی میرم، ولی این دفعه کیانا تمام صندلی های بخش بازرگانی رو برام رزرو کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شنیدم که نفسش را با صدا بیرون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ علی رضا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مکث کوتاهی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دقیقا چیزی را بر زبان آوردم که به آن فکر می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هیچی فقط ... فقط کاش زودتر میومدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم مکث کرد. کسی در زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی رضا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من هم دلم برات تنگ شده. خیلی زود می بینمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانا با لبخند و رنگی پریده وارد شد. لبخندش واقعی نبود. باز هم اتفاقی افتاده بود. "لعنتی". گوشی را روی میز گذاشتم و به چشمانش خیره شدم. خسته به نظر می رسید. جلو آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند برگه ای را که در دست داشت مقابلم گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حامد گفت لطفا این ها رو امضا کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودکار را از کنار برگه ها برداشتم و با اشاره ی کوچکی به شکمش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ با این وضعیتت، چرا این کارها رو به مهدیس نمیگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد. این بار لبخندش کاملا واقعی بود. برگه ی دیگری را امضا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ممنون. مهدیس سرش شلوغ بود، من به جاش اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ممنون؟! چرا تشکر کرده بود؟ برگه ها را بی آن که نگاهی به نوشته هایشان بیندازم، امضا کردم و به دست کیانا دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این که می دانستم امشب علی رضا را نخواهم دید، ولی باز هر چند دقیقه یک بار به صفحه ی خاموش موبایل و ساعت دیواری هال نگاه می کردم. ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب بود که نسخه ی اصلاح شده را کنار گذاشتم. مهدیس، خانم محمدی و حتی کیانا هم متوجه نشده بودند جای دو عکس با هم اشتباه شده است و نام دو سیاره و یک ستاره غلط املایی دارد. باز به صفحه ی خاموش موبایلم خیره شدم. تنها چیزی که می خواستم گذر سریع زمان بود. نفسم را با صدا بیرون دادم. "لعنتی" من برای دیدنش بی تاب بودم. علی رضا. چه اتفاقی افتاده بود که من این روزها تنها به این آدم فکر می کردم؟ آدم! چیزی که در وجودم نسبت به این آدم احساس می کردم، هیچ شباهتی با احساسم به دیگر آدم ها، حتی حامد و کیانا، نداشت. علی رضا فرق داشت. او شبیه هیچ کس نبود. او حتی شبیه محمدرضا مجد هم نبود. احساس من هم نسبت به او متفاوت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت از هشت و دو دقیقه گذشته بود که سوار آسانسور شدم. آسانسور یک طبقه پایین تر ایستاد. با باز شدن درها، چهره ی گرفته ی وحید را دیدم. اخم عمیقی میان ابروان خوش حالتش نشسته بود که با دیدنم عمق بیشتری پیدا کرد. سلام کوتاهی داد و وارد شد. انتظار دیدن کیانا را در کنارش داشتم، ولی نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بسته شدن در آسانسور گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هنوز وقت مرخصی زایمان کیانا نرسیده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چهره اش خیره شدم. مدت زمان زیادی بود که دیگر با دیدنم اخم نمی کرد، اما امروز حتما مسئله ای پیش آمده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حال کیانا این یکی، دو روزه اصلا خوب نیست. دیشب بردمش بیمارستان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیمارستان؟! دیروز با وجود رنگ پریدگی اش خیلی هم بد به نظر نمی رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دکترش گفت باید خیلی بیشتر مراقب خودش باشه، استرس و فشار عصبی اصلا براش خوب نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسانسور در پارکینگ ایستاد. کیانا حق داشت. حتی اگر تاثیر اخبار و گزارش های روزنامه ها و مجله ها را هم در متشنج کردن جو دفتر نادیده می گرفتیم، تحمل فشار کاری که این روزها با نزدیک شدن زمان سفرم وجود داشت، حتی برای من هم سخت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحید میان در ایستاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ با وجود این که بارها و بارها کیانا در مورد احساسش به تو حرف زده، اما هیچ وقت نتونستم حرف هاش رو واقعا درک کنم. اگه اتفاقی برای کیانا و بچمون بیفته، مقصر اصلی تو هستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خروج وحید، درهای آسانسور بسته شد. دکمه ی شماره ی چهارده را فشار دادم. کیانا. چرا این روزها همه چیز این قدر سخت به نظر می رسید؟ کیانا حالش خوب نبود. گفته بود: "من سارا رو مثل یه خواهر دوست دارم. بهش نگفتم، ولی اون تمام خانواده ی منه." خانواده ی من فقط محمدرضا مجد بود، اما من برای کیانا خانواده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در واحد، چند دقیقه با تردید ایستادم. مطمئن نبودم واقعا مایل به این کار باشم، ولی زنگ در را فشار دادم و منتظر ایستادم. یک دقیقه طول کشید تا کیانا با چهره ای رنگ پریده در را باز کرد. آشکارا از دیدنم جا خورد. چند لحظه طول کشید تا به خودش بیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگرانی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه، وحید رو تو آسانسور دیدم، گفت حالت خیلی خوب نیست و دیشب رفتی بیمارستان. گفتم حالت رو بپرسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه اش به آرامی رنگ گرفت و لبخند تمام صورتش را پر کرد. نفس عمیقی کشید و به آرامی از مقابل در کنار رفت. وارد خانه اش شدم، برای اولین بار. شگفت زده شدم. به صورت کیانا خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش عمیق تر شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نظرت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته که باید انتظارش را می داشتم که خانه هایمان به هم شباهت داشته باشد. به هر حال کسی که این دو خانه را چیده، کیانا بود. حس خوبی داشتم. انگار وارد خانه ی خودم شده ام. خانه هایمان در جزئیات کوچکی چون رنگ گلدان های خالی ای که در گوشه و کنار خانه دیده می شد یا رنگ پرده ی پشت پنجره ی آشپزخانه و تابلوهایی که به دیوار کوبیده شده بود، با هم تفاوت داشت. یک میز گرد هم گوشه ی هال جای داشت که به رویش قاب عکس های کوچک و بزرگی دیده می شد. بالا، در خانه ی من، به جای آن میز، یک مجسمه ی سیاه و زشت قرار داشت که هیچ وقت توجهم را جلب نکرده بود. به سمت میز گام برداشتم و با دقت به تک تک عکس ها خیره شدم. عکس های تکی از کیانا، از وحید، عکس های دو نفری شان، چند عکس پر جمعیت. تنها عکسی که توجهم را جلب کرد، عکسی از خودم بود. مانتوی سیاه و شالی طلایی رنگ بر سر داشتم. این عکس حداقل متعلق به یک سال قبل بود. مدت زیادی بود که دیگر از این شال استفاده نمی کردم و آن را میان لباس هایم ندیده بودم. من هیچ وقت انداختن این عکس را به خاطر نداشتم، پس بدون شک بی اجازه گرفته شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به سمتش برگرداندم. داخل آشپزخانه ایستاده بود. سرم را به علامت منفی تکان دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی به سمت در برداشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه چیزی میل ندارم باید برم دفتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو اولین باره میای خونه ی من، دوست دارم به روش خودم ازت پذیرایی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من فقط می خواستم مطمئن بشم حالت اون قدر که وحید میگه بد نیست، همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چهره اش با دقت بیشتری خیره شدم. کیانا واقعا زیبا بود. از حالت خمار چشمانش می خواندم که وحید در مورد بد حالی اش کاملا صادق بوده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نیا دفتر، استراحت کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نمیشه، خیلی کار داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مهدیس هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چایسازی که از آن آب جوش را به درون فنجان می ریخت، دقیقا شبیه به چایساز من بود، همان مدل و همان رنگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را به دو طرف تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مرخصی مهدیس از پس فردا شروع میشه و حداقل یک ماه نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"لعنتی". روی مبل نشستم. چرا الان؟ چرا همه چیز یک دفعه با هم اتفاق افتاده بود؟ حامد چیزهایی در مورد مرخصی مهدیس گفته بود، اما فکر نمی کردم این قدر طولانی باشد. یک ماه؟! خبر داشتم که چهار روز دیگر عروسی اش است و بعد هم می خواهد با شایان به سفر بروند. یک ماه خیلی زیاد بود. با گذاشته شدن سینی روی میز، سرم را بلند کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانا سنگین و آرام با فاصله ی کمی کنارم نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ داری به چی فکر می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ همه چیز به هم ریخته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می دونم، به خاطر همین نمی تونم دفتر نیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم، محکم و قاطع گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ وقتی بهت میگم نیا، دقیقا منظورم اینه که نیای دفتر. می مونی خونه و استراحت می کنی. مجبورم نکن سرت داد و بیداد کنم. می تونم از پس این چند روز بر بیام. اگه چند روز، مثلا یک هفته بیشتر وقت داشتم، خیلی بهتر می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ از امروز قراره مهرداد شرافت بیاد دفتر. یکی از آشناهای مهدیسه، می تونی بهش اعتماد کنی. من و حامد کلی در موردش تحقیق کردیم، می تونه کمک دست خوبی برات باشه. توی این چند روزه مهدیس و حامد همه چیز رو بهش یاد میدن. نمی خواد نگران کارهای دفتر باشی، من خودم حواسم بهش هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به جای تو میاد یا مهدیس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش را با صدا بیرون داد. پریدگی رنگش بیشتر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ وحید وقتی میام شرکت خیلی بهونه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانا نمی خواست دیگر به دفتر بیاید. خیلی سریع از جا بلند شدم. وحید. او به چه حقی می توانست کیانا را از آمدن به دفتر منع کند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سارا گوش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نمی خوام بشنوم. هر چیزی رو که باید، فهمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم می خواست داد بزنم: "نه، لعنتی." با گام های بلند به سمت در خروجی رفتم. کیانا صدایم می زد. بی توجه خانه اش را ترک کردم. نمی توانستم تمرکز کنم، نمی خواستم تمرکز کنم، فقط می خواستم به علی رضا فکر کنم و قرارمان. به ساعت موبایلم خیره شدم. هشت و بیست و هفت دقیقه بود و من باید تا ساعت هفت و نیم صبر می کردم. می توانستیم با ماشین علی رضا به خانه برویم. از علی رضا می خواستم ماکارانی و گوشت چرخ کرده و قارچ بخرد تا با هم غذا درست کنیم، با هم ظرف ها را می شستیم و بعد دو لیوان بزرگ شربت آلبالو درست می کردم. دلم می خواست وقتی روی مبل در آغوشش لم داده ام، شربت ها را بنوشیم و او برایم از اتفاقات خنده داری که در مطب پیش می آمد، از پارمیس حرف بزند، از بازیگوشی های پارسا، از خانواده اش برایم تعریف کند. خانواده. این کلمه با حرف های علی رضا برایم مفهوم جدیدی پیدا کرده بود. نباید فکرم را درگیر و مشغول یک ماه مرخصی مهدیس، حضور آدمی جدید و ناشناخته در نزدیکی ام و رفتن همیشگی کیانا از دفتر مجله بکنم. باید به برنامه ریزی ها و کارهای باقی مانده ی مجله فکر می کردم. فکر کردن به علی رضا و قرارمان، حس خوبی داشت، باعث می شد برای این ساعات باقی مانده تا دیدنش، انرژی بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی سریع عرض خیابان را طی کردم و وارد ساختمان شدم. فلاش دوربین ها را دیدم. اهمیتی نداشت. می توانستند هر چقدر دلشان می خواست عکس بگیرند و شایعه بسازند. فقط کافی بود این یازده روز تا آغاز سفرم را تحمل کنم، بعد همه چیز تمام می شد. چهار ماه تمام می توانستم از دیدن ستاره هایم، از صحبت کردن با آدم هایی که حرف هایم، سیاه چاله ها و کوتوله ها را می فهمیدند، نهایت لذت را ببرم. فقط علی رضا و نبودش ناراحتم می کرد. با تعجب به مرد جوان بلند قامتی که در را برایم باز کرده بود، خیره شدم. مهدیس دو قدم دورتر ایستاده بود. بلوز و شلوار مردانه به تن داشت و بوی عطر خیلی خوبی می داد. موهای سیاه رنگش را به عقب شانه زده بود و بوی نارگیلی که به مشامم می رسید، احتمالا به خاطر چیزی بود که به موهایش زده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ صبحتون بخیر خانم مجد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم را از چشمان قهوه ای و بی ستاره اش گرفتم و به مهدیس چشم دوختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیس نیم قدم به سمتم آمد و با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ایشون آقای شرافت هستند، قراره از این به بعد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره به چهره ی سفید و لبخند عمیقی که روی لبان بی رنگ مهرداد شرافت نشسته بود خیره شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می دونم. حامد و کیانا تاییدت کردن و بهت اعتماد دارن، پس حتما می دونی این جا کار کردن متفاوته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بله خانم مجد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شالم را از روی سرم پایین کشیدم و در حالی که به سمت اتاقم می رفتم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ برام یه نوشیدنی بیار و به محمدی بگو نیم ساعت دیگه با چارت برنامه ها بیاد اتاقم. حامد که اومد خبرم کن و می خوام بدونم کارهای چاپ چطور پیش میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میان چهارچوب در ایستادم. متعجب نگاهم می کرد. پس هنوز مهدیس وقت نکرده بود در مورد هر چیزی که در این دفتر اتفاق می افتاد او را توجیح کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تا الان باید یه نسخه از کار چاپ شده به دستم می رسید. کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چند دقیقه قبل خانم حمیدی اولین کار رو روی میز گذاشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خانم حمیدی کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه گیجش را میان من و مهدیس دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیس قدمی به جلو گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ صبح جلال از چاپخونه اولین نسخه رو با پیک فرستاد، من هم گذاشتم رو میزتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را تکان دادم و وارد اتاق شدم. من هیچ وقت نام فامیل مهدیس را نمی دانستم. نفسم را با صدا بیرون دادم و روی صندلی، پشت میزم رها شدم. انتخاب نوشیدنی را بر عهده ی مهرداد گذاشته بودم، ولی دلم نسکافه می خواست. لپ تاپم را روشن کردم. مهرداد دو دقیقه ی بعد با چند ضربه ای که به در زد، وارد اتاق شد. با حضورش بوی نسکافه و بوی نارگیل و عطرش در فضای اتاق پیچید. هنوز کامل از اتاق بیرون نرفته بود که صدای علی رضا در گوشم پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آخه مهدیس خانم من باید بدونم این جا چه خبره؟ هر چیزی که توی روزنامه ها و تلویزیون گفتن رو نادیده گرفتم، ولی نمی تونم چشمام رو ببندم و مثل یه احمق ادامه بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آقای دکتر خواهش می کنم آروم باشید. من بهتون توضیح میدم چی شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از این که مهرداد در اتاق را ببندد، با حرکت دست و سر منعش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی رضا کمی بلند تر از قبل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چه توضیحی؟ همه چیز مشخص و واضحه. لطفا برید کنار من باید با سارا حرف بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا بلند شدم و سریع میان چهارچوب ایستادم. مهدیس پشت به من و رو به علی رضا ایستاده بود. علی رضا. لبخند زدم. چقدر خوب بود که این قدر زود دیده بودمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیس آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آقا علی رضا خواهش می کنم آروم باشید. من براتون توضیح میدم. حامد و کیانا خیلی سفارش کردن سارا خانم چیزی نفهمن. اون طوری که فکر می کنید نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چی رو نباید بفهمم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی رضا نگاهش را به چشمانم دوخت و مهدیس سرش را به سمتم برگرداند. به قدری رنگ پریده به نظر می رسید که متعجب شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی سریع قبل از این که علی رضا برای آمدن به اتاق قدمی بردارد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هیچی، یه سوءتفاهمی پیش اومده، من همین الان داشتم به آقا علی رضا توضیح می دادم. مهرداد همین الان زنگ بزن ببین خانم محمدی کجاست، فکر کنم فراموش کرده با سارا خانم جلسه دارن. سارا خانم شما بفرمایید، من خودم با علی رضا خان صحبت می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم، محکم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چی رو نباید بفهمم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سارا خانم خواهش می کنم اجازه بدید حامد بیاد، بعد. من الان بهش زنگ می زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت میزش رفت تا با حامد تماس بگیرد. علی رضا با چند گام بلند به سمتم آمد و قبل از این که حتی مهدیس متوجه شود، بازویم را گرفت و با هم به داخل اتاق رفتیم. برخورد دستش اگر چه آزار دهنده، اما قابل تحمل بود. در را با صدا بست. بازویم را رها کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشمانم خیره شد، روزنامه ای که در دست داشت به سمتم گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ همه چیز رو توجیه کردی، گفتم باشه، قبول، اما می خوام بدونم در مورد این یکی چی داری که بگی؟ این عکس رو چطوری توجیه می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورتش زل زدم. عصبانی بود. چرا؟ احتمالا یکی از عکس هایم را در روزنامه دیده بود و مطلب جدیدی خوانده بود. به آرامی روزنامه را از میان دستانش بیرون کشیدم و نگاه کلی به صفحه ی اصلی اش انداختم. نه عکسی از من بود و نه مطلبی درباره ی ونوس و من یا حتی مجله. سرم را بالا گرفتم. صورتش کاملا سرخ شده بود. با گامی بلند به سمتم آمد. فاصله یمان از نیم قدم هم کمتر بود. روزنامه را از دستم بیرون کشید و بعد از چهار بار ورق زدن، دوباره روزنامه را به سمتم گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حرف بزن سارا، این چیه؟ عکس ونوس و شوهر آمریکایی اش؟ حرف بزن سارا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم فقط پنج ثانیه روی عکس ثابت ماند. زنی که مانتو و شالی سفید و صورتی به تن داشت. موهای زیتونی رنگش نیمی از چهره اش را پوشانده بود. مرد حداقل یک سر و گردن از زن بلند قامت تر بود. کت و شلوار خاکستری و پیراهن مشکی به تن داشت. دست راستش به روی کروات خاکستری رنگش بود. چشمان سبز و موهای طلایی و نیمه بلند داشت. لبخندی کم رنگ روی لبان هر دویشان دیده می شد. روزنامه را رها کردم و تا برخورد پهلویم به گوشه ی میز به عقب گام برداشتم. نمی توانستم از روزنامه چشم بردارم. تمام وجودم می لرزید. نمی توانستم درست نفس بکشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.