داستان رمان قرعه به نام سه نفر درباره ی ۳ تا برادر با نام های رادوین، رایان، راشا است. این ۳ تا پسر توی این رمان میشه گفت یه جورایی هم شخصیت منفی دارن و هم مثبت. در کل بچه مثبت نیستند. با اینکه وضعیت مالی بدی ندارند ولی گاهی شیطون گولشون میزنه و میرن دزدی. به قول خودشون افتابه دزدی نه، گاوصندوق اونم از شرکت های مایه دار و شیک....

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۴۰ دقیقه

مطالعه آنلاین قرعه به نام سه نفر
نویسنده: فرشته 27

ژانر: عاشقانه

خلاصه رمان :

داستان رمان قرعه به نام سه نفر درباره ی ۳ تا برادر با نام های رادوین، رایان، راشا است. این ۳ تا پسر توی این رمان میشه گفت یه جورایی هم شخصیت منفی دارن و هم مثبت. در کل بچه مثبت نیستند. با اینکه وضعیت مالی بدی ندارند ولی گاهی شیطون گولشون میزنه و میرن دزدی. به قول خودشون افتابه دزدی نه، گاوصندوق اونم از شرکت های مایه دار و شیک....

به نام خداوند پاکی و احساس

به عشق، دوباره من حرف تازه ای خواهم زد

به دل، دوباره من طعنه ی بی بهانه ای خواهم زد

عبور می کند و گم می شود از فصل تنهاییم گاهی

کسی که به سرنوشتِ خاکیم قرعه ای خواهد زد..

فصل اول

رایان:

- راشا اون نور لامصب رو بنداز رو دستم نه تو چشمم، کورم کردی!

راشا سریع نور چراغ قوه را روی دست رایان انداخت. خیلی ماهرانه سعی داشت در گاوصندوق را باز کند.

رادوین:

- زود باشید دیگه، گاوصندوق بانک مرکزی که نیست! دِ یالا.

توی درگاه اتاق ایستاده بود و از همان جا بیرون را می پایید.

رایان با حرص گفت:

- من بچه زرنگ گروهم یا تو رادوین؟! دِ یه ذره صبر داشته باش برادرِ من! خُم رنگرزی که نیست، وقت می خواد.

راشا:

- آره راست می گه، وقت می خواد، ولی رایان جان، داداشِ من، این طور که تو فس فس می کنی باید به فکر باز کردم قفل در زندان باشی نه گاوصندوق!

همان موقع صدای تیک در گاوصندوق مژده ی باز شدنش را داد. هر سه از سر رضایت لبخند زدند.

از بیرون صدای پا شنیدند.

نگاهی سریع بینشان رد و بدل شد، خشکشان زده بود. تازه مغزشان به کار افتاد و حالا دنبال سوراخی می گشتند که در آن مخفی شوند. وقتی ده، بیست بار به هم برخورد کردند، رادوین خزید زیر میز و بقیه هم به دنبالش.

همزمان در اتاق باز شد، نور چراغ قوه فضا را روشن کرد. صدای قدم هایی آرام در اتاق پیچید.

راشا آهسته گفت:

- اوه اوه بچه ها این یارو مشکوکه، چراغ قوه دستشه!

رایان:

- خب باشه، کجاش مشکوکه؟!

رادوین:

- راشا راست می گه، می تونست لامپ رو روشن کنه ولی چرا چراغ قوه؟

هر سه سکوت کردند.

راشا ابرویش را بالا انداخت و آرام تر گفت:

- یعنی این یارو هم از بچه های همکاره؟!

رادوین سر تکان داد.

راشا:

- خب این جوری که ما در گاوصندوق رو باز کردیم اونم راحت پولا رو برمی داره، می زنه به چاک که!

رایان زیر لب با حرص گفت:

- راشا دو دقیقه زِر نزن، بذار تمرکز کنم.

راشا:

- به من می گی زِر نزن ایکیوسان؟ تو که...

رادوین:

- هر دوتاتون زِر نزنید. دِ خفه شید دیــگه.

راشا خندید:

- چه زِر تو زِری شد. حالا چه کار کنیم؟

رایان لبخند مرموزی بر لب زد و پچ پچ کنان گفت:

- عمرا بذاریم کار نصفه و نیمه ی ما رو یکی دیگه تموم کنه.

هر دو نگاهش کردند و به نشانه ی تایید سرشان را تکان دادند.

راشا:

- با شمارش من از جاتون بلند شید و ببینید طرف کیه.

رایان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون وقت تو می خوای چه کار کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم قسم می خورم از پشت هواتون رو داشته باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیازی به قسم خوردن تو نیست. هر بار دیدم قسم می خوری پشتش چی می شه! همگی با هم بلند می شیم، اوکی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موافقم، اوکی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چاره ی دیگه ای هم مگه هست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب، سه، دو، یک، حالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه با یک جهش از زیر میز بیرون آمدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدسشان درست بود. یک نفر تا نصفه کمرش را درون گاوصندوق کرده بود و پول ها را داخل کیسه می ریخت. هر سه بالای سرش ایستادند. آن مرد هم بی خیال کارش را انجام می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین روی شانه اش زد. مرد ترسید و هول شد. سرش را بلند کرد که محکم به سقف گاوصندوق خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان از پشت یقه اش را گرفت و کشید بیرون. سفت چسبیدش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد که فکر می کرد این سه پسر جوان، صاحب های شرکت هستند به التماس افتاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقا تو رو خدا ولم کنین، غلط کردم، دیگه دزدی نمی کنم، بذارید برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا؟! به چه حقی پات رو گذاشتی تو شرکت؟! این جوری که داری از خودت پذیرایی می کنی رودل نکنی بیچاره؟ هر چی خوردی رو پس بده. منظورم اینه، کیسه رو پس بده، یالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین کیسه را از دستش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولش کن بذار بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بذار یه گوشمالی حسابی بهش بدیم تا دیگه دست به دزدی نزنه. چنین عملی نابخشودنیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره منم موافقم، گوشمالی کمشه، مشت و مال هم می خواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم دستانش را به هم مالید و قولنج گردنش را شکست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه برادر قد بلند بودند و هیکلی ورزیده داشتند. مرد که هیکل ریزی داشت مطمئن بود هیچ جوری نمی تواند از پسشان بربیاید. آب دهانش را با سر و صدا قورت داد و این بار غلیظ تر التماس کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، جون عزیزتون بذارید برم. غلط کردم، گوه خوردم، دیگه به روز سیاه هم بیفتم دزدی نمی کنم، قسم می خورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا تند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه ها قسم خورد ولش نکنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه که مثل تو نیستن از این ور قسم بخورن و از اون ور انگار نه انگار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه کارش کنیم؟ بذاریم بره یا قبلش جفت دستاش رو بشکنیم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فضا تاریک بود. رنگ از رخ مرد پریده بود و هیچ کدام این را نفهمیدند. با این حال رادوین دستور داد ولش کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان کشان کشان مرد را به سمت در برد و راشا هم دنبالش رفت. در را باز کرد و رایان پرتش کرد بیرون. راشا هم یک لگد به طرفش پراند، محکم خورد به پشتش که او هم با وحشت پا به فرار گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا دستانش را به هم زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرتیکه ی دزد، می خواست بزنه به شاه دزد! از مادر زاده نشده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب کم موعظه کن. تا یکی دیگه سر و کله اش پیدا نشده باید بزنیم به چاک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیسه را برداشتند و وقتی از برق افتادن گاوصندوق مطمئن شدند ماهرانه بدون هیچ سر و صدایی از شرکت خارج شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد خانه شدند. رایان با خستگی خودش را روی مبل پرت کرد. راشا هم درست کنارش افتاد. رادوین کیسه ی پول ها را روی میز انداخت و خودش هم روی مبل نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهِ هر سه مستقیم به طرف کیسه ی پُر از پول بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا با آرنجش زد تو پهلوی رایان و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رایان خدا وکیلی تو اون جمله رو از کجات گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدوم جمله؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا ادایش را درآورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه گوشمالی حسابی بهش بدم تا دیگه دست به دزدی نزنه. چنین عملی نابخشودنیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان پوزخند زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیخی بابا اون لحظه یه جَوی اومد منو گرفت و بعدشم اون چرت رو پروندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین نگاهی به هر دو انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه ها یه سوال؟ بد جور درگیرشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بپرس داداش بزرگه، خودم جوابت رو می دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما واسه چی می ریم دزدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا یه کم نگاهش کرد و بعد هم دست به سینه تکیه داد به مبل. با انگشت به رایان اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهان! خب سخت بود از بعدی بپرس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین نگاهش را به طرف رایان کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان یک کلام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرض داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب جواب صحیح نیست، شما صد امتیاز از دست دادید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین نفسش را فوت کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه اتفاقا رایان راست می گه، ما مرض داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا جمع کنید این حرفا رو. چیه؟ بعد از یک سال تازه غولِ عذاب وجدان افتاده به جونتون؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد. رایان و راشا با تعجب نگاهش کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین متفکرانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یادتونه اولین بار کی رفتیم دزدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره من یادمه. دقیقا یک سال پیش رفته بودیم کافی شاپ. رایان حرف رو کشید به دزدی ای که از خونه ی دوستش شده. بعد هم بحث عین پیتزا کش اومد. تو هم گفتی خداییش دزدی هم هیجان خودش رو داره ها. ما هم عین منگولا گفتیم آره والا. بعد تو هم نه گذاشتی نه برداشتی گفتی باید یه بار امتحانش کنیم. ما هم که همیشه عین کش تنبون دنبالت بودیم نمی تونستیم ولت کنیم شدیم شریک جرمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کم چرت بگو. تو خودت پیشنهاد دادی و گفتی عاشق این جور هیجاناتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب منم خر مغزم رو گاز گرفته بود. جفت پا لگد زدم به بخت و اقبالم، وگرنه من که داشتم گیتار تدریس می کردم. معلم هنر و موسیقی رو چه به دزدی و خلاف؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره راست می گه. تو، این فکر رو انداختی توی سرمون. منم که تو کار خرید و فروش موبایل و لوازم جانبی بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه پس همه چیزش افتاد گردنِ من! خب منم باشگاه بدنسازیم رو داشتم، اینا که دلیل نمی شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا دستش را زیر چانه اش زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خلاصه برادرای عزیز رفتیم تو گِل تا خرخره. حالا می شه خودمون رو بکشیم بالا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا نشه؟! دفعه ی اول که رفتیم گاوصندوق اون یارو سمساره رو خالی کردیم، دیدیم هیجان نداشت تازه عذاب وجدان هم گرفتیم. بعد هم گفتیم بریم شرکتای توپ رو خالی کنیم، ولی تا به خودمون اومدیم دیدیم ای دل غافل، شدیم یه پا شاه دزد و خلاص.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خب تازه ست ولی مگه می خوای این ماهیِ خوش اقبال رو بگیری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین متفکرانه نگاهشون کرد و گوشه ی لبش رو گزید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بدم نمیاد، شماها چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان و راشا نگاهی به هم انداختند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که از خدامه برگردم سر کار قبلیم، ولی نمی دونم می تونیم از پسش بربیایم یا نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا رادوین چی شده که یهو وجدان خفته ات رو زدی بیدار کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من بیدارش نکردم. خودش با یه تلنگر بیدار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می شه بگی چه طوری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امشب که رفتیم دزدی، وقتی اون مرد اومد و خواست گاوصندوق رو خالی کنه دیدم ما دزدیم و اونم دزد، ولی جوری باهاش برخورد کردیم که انگار ما آدم حسابی هستیم اون بیچاره سر دسته ی دزداست. خواری و خفتش رو که دیدم یه جوری شدم. گفتم خب منم از این یارو کم ندارم، منم دزدم، منم اومدم این جا خلاف کنم. التماس ها و حقارتش رو که دیدم از خودم بدم اومد. برای همین گفتم ولش کنید. کاری رو که اون مرد می خواست انجام بده رو من و شما دو تا تمومش کردیم. هر چهار نفر دزد بودیم، ولی از یه قماش نبودیم. ما سه تا یه جورایی وجدان حالیمونه ولی اون مرد! نمی دونم. ماها با این که مشکل مالی نداریم ولی خیر سرمون واسه تنوع گاهی می ریم گاوصندوقا رو برق می ندازیم. شده عادت برامون. اسمش دزدیه نه سرگرمی. اتفاقات امشب یه تلنگر بهم زد که منم دزدم و چیزی از اون مرد کم ندارم. درسته همیشه حساب شده عمل کردیم و هیچ پلیسی نتونسته ما رو خفت کنه ولی آخرش که چی؟ شوخی شوخی افتادیم زندان چه کار کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون وقت همه ی اینا رو همین امشب فهمیدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همش رو نه. گفتم که، وجدانم نیمه بیدار بود که با تلنگرِ امشب کامل از خواب پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بیدار نگهش دار که منم باهاتم. اگه همین امشب دست از این کار بکشیم من پایه ی همتونم، می کشم کنار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم همین رو می خوام، دیگه نباید ادامه بدیم. بچسبیم به کارای قبلیمون. هیجان و سرگرمیش دیگه بهم حال نمی ده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو به راشا نگاه کردند که ساکت بود و چیزی نمی گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب، چی بگم؟! منم که نُخودیم این وسط و تابعِ بقیه. شما می گین نیستید منم می گم، ایول دارید به مولا، منم نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین دستش رو جلو آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قول؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان دستش رو گذاشت روی دست رادوین و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قول.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا هم دستش رو گذاشت و محکم فشرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم قسم می خورم که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین و رایان بلند گفتند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب بابا شوخی کردم، منم قول.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس، از امشب یه خط قرمز می کشید دور خلاف ملاف، اوکی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که گفتم پایه ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راشا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به شرط این که بچه مثبت نشیما، فقط دزدی رو بی خیال می شیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین لبخند مرموزی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون که بله، البته خلاف از نظر ما یه چیز دیگه ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایان خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رادوین راست می گه، اونی که تو بهش می گی خلاف دیگه خلاف نیست، باحال ترین سرگرمی ماست. من که عمرا اگه بی خیالش بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه خندیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا رو به تانیا که رانندگی می کرد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا چه اصراریه بریم خونه ی عمه خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تانیا با حرص دنده عوض کرد و جوابش را داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من چه می دونم. زنگ زد گفت بیاید می خوام در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترلان پوزخند زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمه خانم و موضوع مهم؟ از نظر عمه خانم تنها موضوعی که هم مهمه و هم باید حتما اجرا بشه شوهر کردنِ ما سه تاست. نمی دونم چی نصیبش می شه؟ ما نخوایم ازدواج کنیم کدوم بدبختی رو باید ببینیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره واقعا، همین رو بگو. اگر این بار هم بخواد تو گوشمون از این حرفا بخونه من که نیستم. کلمه ی اول به دوم، پا می شم میام بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترلان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم مثل تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تانیا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسه دیگه! هی هیچی نمی گم باز ادامه بدینا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب همه که مثل تو نیستن خواهرِ من. این که یه شاهزاده ی سوار بر اسب سفید اَت بیاد بخوره به پست و اقبالش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تانیا چپ چپ نگاش کرد، ولی ترلان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب راست می گه دیگه. تو یکی رو زیر سر داری، من و تارا چی بگیم؟ تازه من عمرا ازدواج بکنم اونم بدون این که به طرف علاقه ای داشته باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تانیا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هه، علاقه رو بذار در کوزه آبش رو سر بکش آبجی. عشق و علاقه توی این دوره و زمونه پیدا نمی شه. هر کی هم بیاد جلو واسه ی پولِ ماست نه این که عاشق چشم و ابرومون بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا وکیلی این رو راست گفتی. هنوز اون پسره ی چلغوز رو یادم نرفته. بی شعور جلوی من، سوسکِ بیچاره رو لگد کرد، بعدش هم با افتخار می گه کُشـتـمــش. آی دلم می خواست با بیلی، کلنگی، خلاصه با یه چیزِ اساسی بزنم فرق سرش دیگه بلند نشه. عینهو همون سوسکِ فلک زده له و لورده بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترلان خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بنده ی خدا چه کار می کرد؟ نمی دونست که تو طرفدار حیوونا و چرنده ها و خزنده ها و حشراتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشم نازک کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به درک که نمی دونست. می خواست تحقیق کنه بعد بیاد بهم پیشنهاد بده. توی همون دیدار اول گند زد، مرتیکه ی قاتل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تانیا خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون زده سوسکه رو کشته بهش می گی قاتل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پ ن پ، فکر کردی با این کارش مدال طلای المپیک بهش تعلق می گیره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترلان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی منم سوسک ببینم با دمپایی به خدمتش می رسم، نمی ذارم قسر در بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا با غیظ داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو غلط می کنی! ببین من روی جک و جونورام حساسما، بهشون توهین کنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تانیا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلـــی خب، خودت رو کنترل کن دختر! واسه سوسک هم آدم این قدر داد و قال راه می ندازه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه طور تو واسه روهان داد و قال راه می ندازی، چیزی نیست، واسه من عیبه؟ والا سوسکا ارزششون از روهان هم بالاتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تانیا با شنیدن اسم روهان اخم هایش را در هم کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه تمومش کن تارا، موضوعِ من و روهان فرق می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترلان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقا فرق نمی کنه، در هر حال به ما هم مربوطه. بالاخره تصمیمت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تانیا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فعلا هیچی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگه داشت. رو به روی خانه ی عمه خانم پارک کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همگی پیاده شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه خانم زن تنهایی بود. تنها یک برادر تنی و یک ناتنی داشت، که برادر تنی او هم احسان، پدر تانیا و ترلان و تارا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرشان بر اثر سکته ی قلبی فوت شده بود. قبل از مرگش به صورت لفظی وصیت کرده بود که بعد از فوتش سرپرستی دخترها به عهده ی عمه خانم باشد، ولی عمه خانم زنی بود که توانایی نگهداری این سه دختر را نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از طرفی هم دخترها دوست نداشتند خانه ی پدریشان را ترک کنند و این جا بمانند. به قول تارا آبشان در یک جوی نمی رفت. عمه خانم اون ور جوی این سه نفر هم این ور جوی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه خانم هیچ فرزندی نداشت، ولی بسیار زن ثروتمندی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل همیشه با غرور روی صندلی چرخدارش نشسته بود. پرستارش خانم سلیمی هم کنارش ایستاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترها به ترتیب کنار هم روی مبل نشستند و مسیر نگاهشان مستقیم به سمت عمه خانم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب مطمئنم که نمی دونید واسه ی چی بهتون گفتم بیاید این جا، درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا زیر لب به طوری که او نشنود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه علم غیب داریم؟ باز شروع شد. همیشه همین جوری استارتش رو می زنه، بعد تا می تونه گاز می ده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تانیا زیر لب نامحسوس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تارا ساکت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه خانم لب باز کرد و با صدای پیر و شکسته اما پر غرور و محکمی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دیگه چیزی از عمرم باقی نمونده. دیشب خواب محمدعلی خان رو دیدم. اومد به خوابم و گفت ساکم رو جمع کنم برم پیشش. این نشونه ی خوبیه واسه من، دیگه خسته شدم. این دنیا به من وفا نکرد ولی اون دنیا خیلی کارا می تونم بکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا دوباره زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با این سنش تازه فهمیده این دنیا بهش وفایی نکرده. ساعتِ خواب! حالا هم واسه اون دنیاش کیسه دوخته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترلان زیر پوستی خندید ولی تانیا دوباره تذکر داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا با عمه خانم خصومتی نداشت و همیشه احترامش را نگه می داشت، ولی دلش از این پُر بود که عمه خانم تنهاست و این همه ثروت دارد ولی دستِ هیچ فقیر و بیچاره ای را در راه خیر نمی گیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا به حال کسی ندیده بود عمه خانم دست به سوی خیر دراز کند. کلا اهل این جور کارها نبود. زنی غُد و یک دنده، مستبد و مغرور بود و همیشه سه تا خواهر را مجبور به اطاعت از خود می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تانیا احترام می گذاشت ولی بقیه تنها حرص می خوردند. در کل هیچ کدام راضی به انجام اوامر عمه خانم نبودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ازتون خواستم بیاید این جا تا در مورد وصیت پدرتون باهاتون حرف بزنم، مسئله ی مهمیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه با کنجکاوی نگاهش کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز وکیل خانوادگیمون این جا بود، باهاش کار داشتم. بعد از اتمام کار یه چیزی گفت که ذهنم رو به خودش مشغول کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تانیا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی عمه خانم؟ به ما هم مربوط می شه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان داد. با انگشت به هر سه اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، دقیقا به شما سه نفر مربوط می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترلان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بگید، چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای شیبانی، همون وکیل خانوادگیمون، امروز بهم گفت که توی وصیت پدرتون یک مورد دیگه هم قید شده، ولی شما ازش بی خبرید. ازش پرسیدم که اون چیه و این که چرا این قدر دیر به ما اطلاع داده و اون روز که وصیت خونده شد چیزی ازش به ما نگفت؟ در جواب سوالم گفت که این قسمت از وصیت نامه به خواسته ی خود کیهانی یعنی پدر شما مخفی می مونه تا آقای شیبانی کارهای مربوطه رو انجام بده، بعد از انجام کارها، این قسمت از وصیت نامه ی اون رو به اطلاع شماها برسونه، ولی خب امروز منو در جریانش قرار داد و این رو هم گفت که احتمالش هست امروز، فردا سراغ شماها هم بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا این قسمتِ سکرت مونده ی وصیت نامه ی پدر ما چی هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه ویلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه نگاهی به هم انداختند و رو به عمه خانم گفتند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ویــــلا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان داد و با جدیت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، ویلا. تعجب نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تانیا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه عمه خانم، یه ویلا مگه چی بوده که پدرمون نخواد به ما بگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این ویلا با ویلاهای دیگه فرق می کنه، برای پدرتون یه ویلای معمولی نبود. خاطرات کودکی، نوجوانی و جوانی پدرتون توی اون ویلا سپری شده، ولی بعد از ازدواج از اون جا اومد. گاهی بهش سر می زد ولی کم کم کار و مشغله و زندگی باعث شد، ویلا رو به فراموشی بسپره، با این حال وقتی خواست وصیت کنه اون رو یادش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترلان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر این طوره که شما می گید، بازم چیزِ مهمی نبوده که پدر نخواد به ما بگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه خانم سکوت کوتاهی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در ظاهر این طوره، ولی من همه چیز رو بهتون نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به او نگاه کردند که ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ویلا تنها سه دانگش به نام پدر شماست، سه دانگ دیگه اش به نام شخصی به اسم نیما بزرگواره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تانیا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیما بزرگوار؟! فامیلیش یادم نیست، ولی بابا چند بار اسمش رو تو خونه به زبون آورده بود. فکر می کنم یکی از دوستان بابا باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته، دوست صمیمی پدرتون بود. از دوران کودکی این دوستی و رفاقت پا بر جا مونده بود. اون هم الان فوت شده، شش ماهی می شه، یعنی درست سه ماه بعد از فوت پدرتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و رو حسابِ همین رفاقتِ چندین و چند ساله که ما هم ازش بی خبر بودیم، ویلا رو نصف می کنند و سه دانگ- سه دانگ بین خودشون تقسیم می کنند. درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه جورایی می شه گفت درسته. شما نیما بزرگوار رو دیده بودید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترلان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره. البته فقط یکی- دو بار. یه بارش تو رستوران بودیم که بابا دیدش و گُل از گُلش شکفت. یک بار هم توی پارک. البته ما سه تا تنها رفته بودیم اون جا. صبح زود بود و داشتیم ورزش می کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به تانیا و تارا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یادتونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تانیا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره یادمه. مرد متشخص و متینی به نظر می رسید، ولی باهاش رابطه ی خانوادگی نداشتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، می دونم. نیما بزرگوار اهل مهمونی رفتن و این حرفا نبود، ولی هر وقت می خواست پدرتون رو ببینه می رفت شرکتش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه کاره بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شغلش آزاد بود. یه فروشگاهِ لباس داشت، البته الان پسراش فروشگاه رو فروختن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترلان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسر داشته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه خانم تنها به تکان دادن سر اکتفا کرد و چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تانیا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما باید منتظر باشیم تا آقای شیبانی بیاد سراغمون یا خودمون بریم پیشش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه خانم مکث کوتاهی کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر کنید بهتره. داره کارهاش رو انجام می ده. چون بزرگوار هم فوت شده کارهای ارث و ورثه باید انجام بشه، به هر حال زمان می بره. خودش میاد پیشتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه سکوت کردند. کنجکاو بودند ویلا را هر چه زودتر ببینند، ولی به گفته ی عمه خانم باید صبر می کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین در باشگاه بود. کارهایش را انجام داد و قصد خارج شدن از آن جا را داشت که موبایلش زنگ خورد. جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عشقم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای دلناز نفسش را فوت کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبی عزیزم؟ کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص درِ باشگاه را بست و قفلش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم، باشگام، دارم می رم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خوام ببینمت رادوین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه چی نداره! خب دلم برات تنگ شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلت تنگ شده؟ خب بده یکی گشادش کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارِ خودته، دلم فقط تو رو می خواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را با فاصله از گوشش نگه داشت و زیر لب ادایش را درآورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلم فقط تو رو می خواد. هه، آره جون عمه ات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو... الو... رادوین چرا جوابم رو نمی دی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را به گوشش چسباند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همون پارکِ همیشگی عزیزم. زیر همون آلاچیقی که عاشقشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب، تا نیم ساعت دیگه اون جام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلناز با ذوق جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای عزیزم، خوشحال شدم. زود بیا، منتظرتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بای عشقم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را گذاشت توی جیبش و سوار ماشین شد. تمام راه به دلناز فکر می کرد، به این که چه طور از سر خود بازش کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک سال پیش با هم آشنا شده بودند. دلناز خودش به رادوین زنگ زده و چند باری هم پیامک فرستاده بود. با این کار رادوین راترغیب به این رابطه می کرد. اوایل قصد هیچ کدام ازدواج نبود. تنها یک دوستی ساده، ولی بعد از مدتی دلناز حرف ازدواج را پیش کشید. رادوین مخالف بود، ولی دلناز سرِ ناسازگاری می گذاشت و می گفت عاشقش است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلناز دختری نبود که رادوین برای ازدواج، او را در نظر داشته باشد. برای دوستی ساده خوب بود ولی ازدواج، نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز به روز این موضوع بیشتر کش داده می شد و هر بار رادوین در پی بر هم زدن این رابطه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز باید تکلیفش را مشخص می کرد. راه این دو از هم جدا بود. نه رادوین قصد ازدواج داشت و نه دلناز دختر مورد نظرش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشینش را کناری پارک کرد و پیاده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلناز زیر همان آلاچیقی که همیشه با هم قرار می گذاشتند نشسته بود. رادوین با دیدنش اخم کرد. به طرفش رفت. همه ی حواس دلناز به، رو به رو بود. رادوین مسیر نگاهش را دنبال کرد. درست رو به رویشان، دختر و پسری جوان کنار هم نشسته بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه بی تفاوتی به آنها انداخت و به دلناز نگاه کرد. با تک سرفه ی رادوین، دلناز از جا پرید. با ترسی مبهم به رادوین نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سرعت از جا بلند شد و رو به رویش ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سـ... سلام عشقم. چه زود اومدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خواستم باهات حرف بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خوب، اتفاقا منم می خواستم باهات حرف بزنم. بشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو نشستند. رادوین نفس عمیقی کشید و نیم نگاهی به اطرافش انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه قدر خلوته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، مثل همیشه جای دنجیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را کامل به دلناز دوخت، ولی ظاهرا حواس دلناز پیش او نبود. گاهی نیم نگاهی به رو به رو می انداخت، رنگش هم کمی پریده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هان؟ آره، آره خوبم. خب حرفت رو بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرف زیادی ندارم، توی یه جمله می گم. می خوام دیگه با هم رابطه ای نداشته باشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار همه ی حواس دلناز به او جمع شد. با چشمانی گرد و متعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چــــی؟! تو چی گفتی رادوین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین با خونسردی کامل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونی که خوشم نمیاد جمله ام رو دو بار تکرار کنم. گفتم دیگه نمی خوام رابطه ای با هم داشته باشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه چرا؟! چیزی شده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، چیزی نشده و قرار نیست هم بشه. ما با این رابطه ی دوستی راه به جایی نمی بریم. دلناز، بهتره تمومش کنیم. یه مدت دوستان خوبی برای هم بودیم، ولی حالا که دیدِ تو نسبت به دوستیِ ساده مون تغییر کرده و حرف از ازدواج می زنی، من لزومی نمی بینم که ادامه اش بدیم. تا وضع بدتر نشده، تمومش می کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک در چشمان دلناز حلقه بست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی رادوین، من عاشقت شدم، نمی تونم فراموشت کنم. باشه، دیگه ازت نمی خوام ازدواج کنیم، ولی تنهام نذار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم هایش را در هم کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی من حسی به تو ندارم دلناز. حسی هم که یک طرفه باشه به درد نمی خوره. این جوری هم تو اذیت می شی هم من. پس بیشتر از این کشش نده و تمومش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا نمی فهمی رادوین؟ دارم بهت می گم دوستت دارم، من بدون تو می میرم. می خوام باهات باشم، هر طور که تو بخوای. بـ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه پر از خشم رادوین باعث شد دلناز ساکت شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلناز، یه بار دیگه بگو چه غلطی کردی؟ هــــان؟ با توام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلناز با ترس نگاهش کرد. رادوین در همان حالت ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین بهت چی می گم. من اگر دنبال این کثافت کاریا بودم ازت نمی خواستم راهمون رو از هم سوا کنیم. به بهترین شکل ممکن ازت سوء استفاده می کردم بعد هم ولت می کردم و بهت می گفتم هِری، حالا این جا نشستی و خودت با بی شرمی به من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه نداد و با حرص نفسش را فوت کرد. دستی بین موهایش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلناز با صدایی لرزان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بـ... باشه رادوین، اصلا غلط کردم. نباید این حرف رو می زدم، ولی نمی خوام ولت کنم، نمی خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به بـه! ببین کی این جاست! دلی خودتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه رادوین و دلناز به آن مردِ جوان جلب شد. رنگ از رخ دلناز پرید. با وحشت به او نگاه می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تـ... تو... تو این جا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین نگاه مشکوکی به آنها انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به دلناز پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه می شناسیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کرد ولی مرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا نشناسه؟! مثلا دوست پسرشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلناز:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خفه شو شروین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادوین پوزخند زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه چرا خفه شه؟ بذار بگه، موضوع تازه داره جالب می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.