رمان عشق من و تو به قلم مریم آقایی

ژانر :#طنز ، #عاشقانه ، #کلکلی

طراحی و صفحه آرایی: رمان فوریو

خلاصه :

یه پسر داریم

یه دختر

آقا مهندس و خانم مهندس

هر دو خوووووب ، مهربون

عاااااااشق

کل کل دارن

شادی دارن

غم دارن

تمنا یه دختره با شیطنت های مخصوص خودش و غرور به جاش

راشا یه پسر با دل مهربون و پر از عشق

------------------

سجاده ی خورشید

با آیه های صبح

عطر گلها رو چید

رنگ خدا شد

از قله های دور

فواره ای از نور

رو شهر سبز ما

گل کرد و وا شد

سنگینی خوابو از رو نگات بردار با چشمای بیداردنیا قشنگه

رو پرده ی خورشید

تصویر شهر ما دریای خوبی هاست

دنیا یه رنگه

نسیه ی فردا

وعده ی خالیست

نقدینه ی دیروز تضمین فردا نیست

امروزو دریاب

سکه ی خورشیدگنج اعجازه

برق طلای صبح تو چشمای بازه

امروزو دریاب

گردش فلک از یه روز نو روزگار نو میسازه

قدر لحظه ها رو بدون که عمر بی امون داره می تازه

هر کی نون قلبش رو می خوره این تو زندگی یه رازه

از تنور شکرانه می رسه نون سفره ای که بازه

زندگی سلاااام

خورشید روی باااام

راز چشم صبح پشت ابروی اشارست

قاصد امید خوش خبر رسید

هر یه صبح تازه فرصت آغاز دوباره است

عطر یاد خدا رو تن شهر ما تا همیشه موندگاره

عاری از چشم بد باغ ما تا ابد زیر سایه بهاره💓💓💓💓💓💓

(مجید اخشابی ~ زندگی سلام)

بعد سه بار که داشت آلارم گوشیم تکرار شد لطف کردمو یکی از چشمام رو وا کردم

-اَه مجید جان دلبندم میشه خفه شی؟؟؟

الهی خودم تمام عوامل و دستن در کاران دانشگاه رو کفن کنم و حلواشونو بخورم ولم کن بذار کفه مرگم ، 2 دقه ب...میر...م.

😱😱😱😱😱😱😱

-وااااااااااااای خاک تو سرم نمازم .

مثل فشنگ از جا پریدم که صدای نفرین تختمم شنیدم از اتاق اومدم بیرون و به سمت دست شویی حمله ور شدم🏃🏃🏃🏃 که سر راه نگاهم افتاد به آینه یه لحظه خوف ورم داشت😱😱😱😱 یاخدا ، ما تو خونه جن من نداشتیم پس این کیه؟ دقت کردم دیدم عه این که منم ولی مدل جدیدم انگار از سر جالیز اومدم صورتم که مثل گچ دیوار سفید ،تیشرت شلوار ست قرمزم تو تنم پیچیده و پاچه شلوارم تا روی زانوم اومده بیشتر واینستادم یورش بردم دست شویی

(دوستان توقع نداشته باشین اواخر آذر براتون تاپ شلوارک بپوشه خو سردش میشه *گ*ن*ا*ه* داره)

بعد از نمازم سجاده ام رو جمع کردم و لباسای دانشگاه و کتابا وجزوه هام📚📚 رو انداختم رو تخت و رفتم به سوی لنبوندن یه صبحانه مامان پز🍩🍪🍰☕️

(ناراحت نشین دختر ما یه کم بی ادبه که اونم بستگی به جایی که داره حرف میزنه داره)

از پله ها اومدم پایین که دیدم یه صداهایی از تو آشپز خونه میاد

رفتم دیدم بعله چه لاوی میترکونه این آق آرشام ما ، بیچاره دلنیا اول صبحی باید شوهر داری درس بده به من 😂😂😂😂😂 دوباره رفتم

رو پله های خونه و به سمت آشپز خونه حرکت کردم البته به همراه صدای نخراشیدم

-اهاااااااای اهل خونه مامان ، دلنیا ، بابااااااا ، آقای آرشام پارسا کجاایین اول صبی؟؟

((در حال لاوترکونی))😂😂😂😂

بعد به سمت در آشپز خونه رفتم

وارد که شدم دهنم باز موند

😧😧😧😧😧😧😧

ماشاالله ماشاالله عجب سرعت عملی، آرشام بابا رو صندلی نشسته بود داشت صبحونه میل میکرد

مامان دانیا داشت سومین چایی رو میریخت تو فنجون وقتی دیدن صدام به قول قوه الهی خفه شده نگاهم کردن

بابام گفت:اه اه اه ببند اون تالار اندیشه رو، سلامت کو بچه؟

منم یه لبخنده دندون نما زدم😬😬😬😬

تمرگیدم ب*غ*ل بابای عزیزم و نطق کردم:

به سلام صبح والدین عزیزم بخیر خوبید؟ خوشید؟ سلامتید؟

واروم جوری که فقط بابا بشنوه

گفتم:خوش میگذره بدون وجود منه سر خر؟😉😉

بابا بعد حرفم از خنده قرمز شد که دلنیا اومد نشست : ممنون عزیزم تو خوبی ؟

-خوبم ولی شما بهترید 😜😜😜

تا اینو گفتم مامان رنگ به رنگ شد و یه چشم غره به بابام رفت😂😂😂

کلا دو بهم زنیم عالیه

بعد از تموم شدن صبحونه پا شدم مامان، بابا رو ب*و*س*ی*دم با نیش باز خداحافظی کردم رفتم حاضرشم .

میدونم تا الان خودمو معرفی نکردم پس از اول معارفه رو انجام میدم.

خخخخخ بیا با ادب شدم.

سلام اسمم تمناس تمنا پارسا تک فرزند

اسم پدرم آرشامه ، آرشام پارسا،کارخونه داره و لیسانس ریاضی، 50 سالشه

اسم مادرم دلنیاس ، دلنیا آریایی،خونه دار ولی لیسانس تجربی داره، 45سالشه

به خاطر عشقی که بینشون بوده و هست خیلی خوب موندن

منم 22 سالمه دانشجوری رشته عمران

خانواده پدرم روم زندگی میکنن

یه خاله هلیا دارم که اونم با یکی از عمو هام ازدواج کرد

ولی یه دایی دارم آتش پاره از منم شیطون تر منم به اون رفتم ته تغاریه 32 سالشه اسمش ایلیا س مهندس عمرانه چند تا از درسامم استادمه

هوامو داره ولی کم چون خودم درسم عالیه

مجرده خیلی هم دوسم داره منم عاشقشم پایه هر شیطنتی هست

پدر بزرگا و مادر بزرگام هم مرحوم شدن😪😪😪😪

خب دیگه بسه تا همینجا بدونین کافیه

یه مانتوی قهوایی با شلوار دم پا و مقنعه مشکی و کفشای ال استار مشکی سفید ام رو پوشیدم و کوله مشکی سفید رو از کمد آوردم کتابا و جزوه ها رو ریختم توش جلو اینه یه فرق کج گرفتم و رفتم پایین بعد از خداحافظی سوار 206 خوشگلم شدم و راه افتادم

خودم این ماشینو دوست دارم برای همین این ماشین رو انتخاب کردم

به دانشگاه که رسیدم چشم چرخوندم که چشمم افتاد به کسی که تشنه ی خونشم

اون هم همینطور، کنار رادوین رستاخیز که دوست گرمابه گلستونه اقاس وایساده داره حرف میزنه

تو همه چیز رقیب سر سخت منه.

اه بسه دیگه بریم سراغ دوست جون جونیه خودم آها دیدمش مثل این بی فرهنگا داد زدم

- رهااااا، خجستهههه ،خانم رها خجسته 📢📢📢📢

رها هم که منتظر من بود بیام با چشمای خشن به طرف من اومد

راستی رها عاشق دلخسته ی رادوینه به رها نگید

ولی رادوینم دیووونه ی رهاس خودش بهم گفت به رها نگم میخواد یه کار انجام بده تک، منم بهش گفتم رها بهش بی میل نیست، اونم خیلی خوشحال شد میونه خوبی هم با هم داریم

+ به سلام دوست عزیز وایسا الان بهت میگم سزای کسی که رها خجسته رو بکاره سر قرار چیه مگه قرار نبود ساعت 8 اینجا باشی الان 8:15 اس وایساااا میگم وایسااااا

همه این حرفا رو در حالی میگفت که داشت دنبالم میکرد منم هم میدویدم و می خندیدم

+ خانم ایزما نخند اگه راست میگی وا.....

حرف رها با برخورد من به کسی که دشمنمه ولی من خیلی بویه عطرشو دوست دارم ، نصفه موند .

سرمو بلند کردم که دیدم یه جوری داره نگاهم میکنه وقتی دید دارم نگاهش میکنم پوزخند زد 😏😏😏

گفت:اگه دوست داشتی بیای ب*غ*ل*م می گفتی هم این لطف نسیبت میشد نیاز به خسته کردن خودت نبود خانم پارسا

منم جوش آوردم خواستم حرفی بزنم که از کنارم رد شد و این منو تا حد مرگ عصبی کرد😡😡😡😡😡

این آقای دشمن اسمش راشاس ،راشا پارسپان 27 سالشه ترم آخریه ولی حدود 75 % درساش با من هم کلاسه منم یه ترم دیگه درسم تموم میشه

خیالم راحت میشه ولی تا اون موقع که ایشون فارق التحصیل شه باید تحملش کنم

*******

راشا

-آخی چه خوب خوابیدم

امروز هم مثل همیشه اتوماتیک وار سر ساعت 5:30 بیدار شدم

رفتم دست و صورتم رو شوستم اومدم لباس ورزشیم رو پوشیدم و رفتم تو حیاط ورزش.

بعد از ورزش اومدم یه دوش گرفتم رفتم صبحانه که با صحنه ی هر روزم رو به رو شدم برای همین با سرو صدا وارد آشپز خونه شدم که با صورت سرخ مامان دلی و چشمای خشمگین پدرم رو برو شدم

که از ذهنم پرید:ببخشید خو الان صبحانه می خورم میرم دانشگاه شما راحت باشین با یه خونه خالی😄😄😄😄

اینو که گفتم پدرم از خنده نشست رو زمین مادرم هم لبو شد 😂😂😂

بعد از صبحانه یه چشمک به والدین گرام زدم و رفتم که حاضرشم

شما هم با من بیشتر آشنا شید

اسم من راشاس ،راشا پارسیان تک فرزند 27 ساله دانشجوری رشته عمران

اسم پدرم هم آرتامه آرتام پارسیان 50 سالشه کارخونه دار و لیسانس ریاضی

مادرم اسمش دلارامه دلارام آریانا 45 سالشه خونه داره ولی لیسانس تجربی ، به خاطر عشقی که دارن هنوز جوونن

پدر رو مادرم تک فرزند بودن و مادر بزرگا و پدر بزرگام مرحوم شدن😪😪😪😪

الانم دارم میرم هم به درسم برسم هم به عشقم اخ گفتم عشقم چقدر دلم براش تنگ شده

برای همین به یاد عشقم که همیشه برای دانشگاه تیپ قهوایی یا تیره میزنه منم یه پیراهن قهوایی با شلوار کتون مشکی و کفشای اسپورت مشکی مو پوشیدم کتابام هم ریختم تو کوله کامل مشکی و رفتم برای خداحافظی

سوار آزرام شدم پیش به سوی عشقم و رشته مورد علاقم

توی ماشین که نشستم ضبط رو روشن کردم و روی اهنگ مورد علاقم پلی کردم:

یکی بود که میگفت تو قلبش میمونم

نمیاد یه روزی که اونو نبینم

ولی نیست دیگه از اون حرفا نشونی

واسم خیلی سخته که این تو همونی

به یکی دل بده که دل به دلت بده

یکی که جونش واسه عشق بده

نه اینکه رفیق نیمه راه بشه تنهات بزاره

تنهات بزاره

به یکی دل بده که دل به دلت بده

یکی که جونش واسه عشق بده

نه اینکه رفیق نیمه راه بشه تنهات بزاره

تنهات بزاره

چقدر قیمت عاشقی کردن گرونه

اونی که میخواستت نمیخواد بمونه

چقدر بی تفائت شده از هم گذشتن

خیلی ساده دل بریدن خیلی ساده برنگشتن

به یکی دل بده که دل به دلت بده

یکی که جونش واسه عشق بده

نه اینکه رفیق نیمه راه بشه تنهات بزاره

تنهات بزاره

به یکی دل بده که دل به دلت بده

یکی که جونش واسه عشق بده

نه اینکه رفیق نیمه راه بشه تنهات بزاره

تنهات بزاره💓💓💓💓💓💓

(یوسف زمانی~رفیق نیمه راه)

-نه داداش من به کسی دل دادم که دلش دس نخوردس خودم باید به دستش بیارم چون میدونم قدر عشق رو خوب میدونه خانومه ، عزیز منه ، عشق منه

آهنگ بعدی که پلی شد

چیه حرف دل تو که هی جوابم میکنی خونه خرابم میکنی از غصه آبم میکنی

ته حرفاتو بگو قول و قرارت چی شده دلت عزیز کی شده که عشق من شوخی شده

سر حرفات که نموندی نموندی نموندی

منو بی راهه کشوندی کشوندی کشوندی

تو که عشقت همه ی دار و ندار دل من بود دلو بدجوری سوزوندی سوزوندی

پای قولات که نموندی نموندی نموندی

تب و درداتو رسوندی رسوندی رسوندی

اون همه نامه نوشتم همه حرفای دلم بود

چرا حرفامو نخوندی نخوندی نخوندی

خیلی حرفه با کسی تا ته دنیا راه بیای

هر کاری کرد کوتاه بیای بگه بیای کجا میای

من که رفتم بعد من کیه تحملت کنه

تو نترسی که ولت کنه غصه رو تو دلت کنه

سر حرفات که نموندی نموندی نموندی

منو بی راهه کشوندی کشوندی کشوندی

تو که عشقت همه ی دار و ندار دل من بود دلو بدجوری سوزوندی سوزوندی

پای قولات که نموندی نموندی نموندی

تب و درداتو رسوندی رسوندی رسوندی

اون همه نامه نوشتم همه حرفای دلم بود

چرا حرفامو نخوندی نخوندی نخوندی💓💓💓💓💓💓

(سامان جلیلی~نامه)

- عشق من اگه با تلاشم بهت میرسم امروز با من برخورد کن

کلافه گفتم

-چه میدونم دستت بهم بخوره یا ...یا ....

از فکرش لبخندی رو لبم سبز شد که به این راحتی پاک نمی شد

به دانشگاه که رسیدم چشمم به رادوین افتاد که خیره شده بود به رها خجسته خندم گرفت

دوست من عاشق دوست عشقم شده😂😂😂😂

یکم که نگاه کردم دیدم تمنا نیست خنده رو لبم ماسید

( 😂😂😂حقته تا تو باشی که از اون فکرا درباره دختر مردم نکنی. که دختر مردم بپره ب*غ*لت والا دختره غرور داره . تو خیالت چه کیفی کرده بودی و لبخند ژکوند میزدی)

مریم جان باز منو ضایع نکن جون عزیزت

(خخخخخ باشه تو هم بمون با این فانتزی هات)

دمق رفتم کنار رادوین

+به سلام آقای عاشق .چیه لیلی رو ندیدی دمق شدی؟😉😉😉

-کوفت اعصاب ندارما خوبه منم برم تمام نقشه هات رو برای لیلی خانمت شرح بدم؟

و با سر به رها اشاره کردم

رادوین هم خندید 😀😀😀

+ باشه بابا ولی زیاد دمق نباش چون لیلی من منتظر لیلی شماس که اینجوری داره بال بال میزنه.

زیر لب جوری که من نشنوم گفت

+الهی قربونت برم

منم که شنیدم رد نگاهشو که گرفتم دیدم بعله داره به رها نگاه میکنه

از خنده قرمز شدم که رادوین یه نگاه بهم انداخت

دید که دارم خودمو کنترل میکنم نخندم عصبی شد

+ عه می خندی وایسا یه خندیدنی بهت نشون بدم

-😂😂😂هیچ غلطی نمی تونی بکنی

من بدو اون بدو

( این کارا چیه مثلا 27 سالتونه)

عه مریم خانم یه بار نزن تو ذوق من از اول صبح کارت شده ...

حرفی که خواستم بزنم ، با برخوردم با یه جسم ظریف و خوش عطر توی ب*غ*ل*م نصفه موند

نگاش که کردم دیدم که ...که

وااااااااااای خدا نکنه خوابم؟

وای خدا از خوشی نمیرم

سرشو که بلند کرد

خواستم قربونش برم که وقتی به این فکر کردم که باید قلبش رو به دست بیارم بعد از این حرفا بزنم

کاری رو کردم که دوست نداشتم ولی باید انجام میدادم تا حداقل به فکرم باشه هر چند برای عذاب دادنم ولی همین که بهم فکر کنه یه عالمی داره برای خودش...

برای همین یه پوزخند زدم😏😏😏

- اگه دوست داشتی بیای ب*غ*ل*م می گفتی هم این لطف نسیبت میشد نیاز به خسته کردن خودت نبود خانم پارسا.

برای این که نقشم خوب پیش بره سریع از کنارش رد شدم

ولی لحظه آخر وقتی صدای نفسای عصبیش رو شنیدم که دوباره یه لبخند رو لبم نشست

با رادوین به سمت کلاس رفتیم و جای همیشه گی یعنی ردیف دوم پشت جای خالی عشقامون نشستیم

**************

تمنا

بعد از رفتن راشا با عصبانیت به سمت کلاس رفتم ولی پشت در کلاس خودمو کنترل کردم

که اونو به اهداف پلیدش که راه رفتن رو اعصاب منه نرسه .

آروم و بی تفاوت همراه رها رفتیم

نشستیم سر جامون و منتظر استاد شدیم

( تمنا ، یه چیزیت هست چه فکری تو سرت داری؟ چه بلایی میخوای سر این بد بخت بیاری؟)

بماند مریم جون

@@@@@@

بعد کلاسای ساعت 11 با رها راه افتادیم به سمت خونه

-میگم چه خبر از عشقت؟

با یه حالت دمق گفت

+ هیچی ، اصلا دارم به این نتیجه میرسم که هیچ احساسی به من نداره

منم با عقاید خودم گفتم

- کسی که عاشقه در تموم لحظه های زندگیش به فکر اونه و اگه اونم حسی به تو نداره تو باید تا زمانی که زنده ایی ، عشقت رو نگه داری اگه یه طرفه باشه بهش نمیرسی ولی بدون اگه دوتا عاشق دارای عشق واقعی باشن حتما بهم میرسن

+دیگه تا کی ؟ چه قدر صبر کنم؟

-هیچ کار خدا بی حکمت نیست و هیچ نعمت خدا بدون تاوان

این حرف استثنا قائل نیست پس همیشه یادت باشه

-خوب رهایی رسیدیم سلام برسون😊😊😊 ، در ضمن موفق باشی

+دستت درد نکنه ، حتما ،کوچیکیت رو میرسونم 😄😄

+خداحافظ👋👋👋

-خداسعدی👋👋👋

خونه که رسیدم از دم در شروع کردم

-ماماااااان ،دلنیا خانم ، خانم آریایی

به خونه که رسیدم کفشم رو در آوردم

-ماااامااان

+یامان،سلامت کو؟

-سلاااااام بر عشق بابای خودم

+خیلی بی حیایی

-قربان شما

+لنگه همون باباتی

-آرررره؟

+آجر پارررره

-😳😳😳😳😳نه بابا

+زن بابا

-مامان چی شده سر حالی ؟

اینو که گفتم مامان گل از گلش شکفت

+وااای تمنا بعد 20سال دوست خودمو بابات رو پیدا کردم نمیدونی چقدر میونمون خوب بود امروز تو مهمانی همسایه دیدمش برای امشب دعوت شدیم خونشون امشب برنامه ریزی نکن که باید بیای نق زدن هم نداریم

شاکی گفتم

-مامان...

+یامان همین که گفتم این دوستا برای منو پدرت هم خیلی عزیزن...

بعد که مامان زحمت کشید و برام کامل توضیح داد که :

+با دلارام و آقا آرتام دوست بودیم ، من از بچگی با دلارام بزرگ شدم بابات هم با آرتام و باعث اشنایی ما ازدواج آرتام و دلارام بودن که عشق اونا هم زبون زد بود و بعد یه مدت فاصله ارتباط مون قطع شد تا همین امروز که دلی رو دیدم وای چه قدر ازت سوال پرسید....

منم که خسته بودم گفتم

-چشم مادر من چشم منم میام حالا اجازه هست برم استراحت کنم تا مهمونی رو بتونم بیام؟

مادرمم یه چشم غره رفت و با سر اجازه داد .

بعد از نمازم ، با مادرم ناهار خوردم و رفتم برای استراحت

بعد از یه ساعت خواب بیدار شدم رفتم یه دوش گرفتم

وقتی اومدم بیرون ضبط صوت اتاقم رو روشن کردم و رفتم سمت کمدم تا لباسام رو برای امشب انتخاب کنم:

وقتی زیباترین حس من تو دنیا با تو بودن تو زندگیمیه

دیگه چیزی از دنیا نمیخوام وقتی یه نفر هست که همه چیمه

اگه بیافته پاش واسه ی خنده هاش

میریزم همه دنیامو پاش

واسه اونی که جاش توی قلبمه کاش

منو هیچ وقت تنها نمی ذاشت

وقتی هستی خوبه حالم عشقت تو قلبم میکوبه بازم

ای دیوونه دوست دارم تو نباشی از دنیا بیزارم

وقتی هستی خوبه حالم عشقت تو قلبم میکوبه بازم

ای دیوونه دوست دارم تو نباشی از دنیا بیزارم

از دست میدم هر حسیمو جز حس تو وقتی میگیرم من دستتو

تو لیاقت داری دنیای من بشی دلمو دادم از قصد به تو

اگه بیافته پاش واسه ی خنده هاش

میریزم همه دنیامو پاش

واسه اونی که جاش توی قلبمه کاش

منو هیچ وقت تنها نمی ذاشت

وقتی هستی خوبه حالم عشقت تو قلبم میکوبه بازم

ای دیوونه دوست دارم تو نباشی از دنیا بیزارم

وقتی هستی خوبه حالم عشقت تو قلبم میکوبه بازم

ای دیوونه دوست دارم تو نباشی از دنیا بیزارم💓💓💓💓💓💓

(علیرضا طلیسچی ~وقتی هستی)

یه مانتوی قرمز با یه شلوار دم پای مشکی ،شال سفید قرمز با زمینه مشکی ،کیف قرمز مشکی با یه کفش عروسکی قرمز مشکی ، تونیک مجلسی قرمز رو پوشیدم

-پیش به سوی مهمونی

*******************

راشا

از ظهر که اومدم خونه تا الان دارم فقط به حرفای مامان گوش میدم

که دوست عزیزش رو بعد از 20 سال پیدا کرده و تا نیم ساعت دیگه میان فقط امیدوارم دخترشون کنه نشه چون با این حرفایی که مامان میزد مطمئنم یه آشی برام پخته.

لباس مناسب پوشیدم و رفتم پایین

رو پله آخر بودم که زنگ رو زدن پدر و مادرم جلو تر و من پشت سر اونا رفتیم برای استقبال

اول یه آقایی وارد شد که چهره ی مهربون و شادابی داشت

بعد خانمی وارد شد که چهره ی خیلی آشنایی داشت هر چی نزدیک تر میشد به این نتیجه میرسیدم که شبیح تمناس ولی یه کم جا افتاده تر

بعد از احوال پرسی با اون خانم و آقا چشمام افتاد به یه دختری که پشتش به من بود ولی خیلی آشنا بود صبر کردم تا به اون هم خوش آمد بگم که وقتی برگشت از چیزی که دیدم بهت زده شدم

همین جور داشتم نگاهش میکردم که با صدای مادرم به خودم اومدم

+راشا جان معرفی کنم یا به جا اوردی؟

-متوجه نمیشم مامان ؟

+عزیزم ایشون تمنا پارسا دختر آقای پارساس دوست پدرت

از حرفی که شنیدم میخواستم بال دربیارم ولی خودمو کنترل کردم و به یه لبخند اکتفا کردم

-آها بله

بعد رو به تمنا

-خیلی خوش اومدید

بعد از بدرقه ی تمنا و خانوادش به اتاقم اومدم

ولی اصلا حواسم به اطراف نبود

موقع خواب وقتی به رفتارای تمنا فکر میکنم میبینم که بیشتر عاشقش میشدم

وقتی اومد تو خیلی با وقار برخورد میکرد و هر سوالی که ازش میپرسیدن با سر پایین جواب میداد

طوری که مادرم هر بار قربون صدقه اش میرفت زیر چشمی من رو هم نگاه میکرد

خنده ام گرفته بود مادرم وقتی فهمید ما همو میشناسیم دیگه ول کن منم نبود

ولی یه خوبی که داشت به لطف مامان من همش پیش تمنا بودم ، چه سر شام چه تو سالن پذیرایی

همین جور با یه لبخند داشتم فکر میکردم که در اتاقم زده شد

-بفرمائید

+با اجازه ی آقای عاشق

😳😳😳😳😳😳

با چیزی که از زبون بابا شنیدم وسط راه متوقف شدم و آروم سرمو بالا آوردم آب دهنمو پر سر و صدا قورت دادم

که بابا با خنده نگام کرد

+چیه ؟ فکر نمی کردی با چند تا نگاه عاشقانه به عشقت اونم زیر زیرکی کسی بفهمه؟

بهت زده گفتم

-نه

+نیومدم چیزی بپرسم اومدم بگم انتخاب قلبت عالیه ولی به دست آوردنش سخته باید دلش رو به دست بیاری

یه نگاه پر تحسین بهم کرد

+خوشحالم که همچین پسری دارم 🙂🙂 شب بخیر

-ممنون 😊😊😊 شب خوش

بابا که رفت بیرون منم دراز کشیدم و به کارایی که برای به دست آوردن دل تمنا انجام بدم فکر میکردم که چشمان سنگین شد... 💤😴💤😴💤😴

***********

تمنا

وقتی از خونه راشاشون برگشتیم رفتم تو اقاقم

لباسام رو عوض کردم و بعد از نماز و مسواک دراز کشیدم

پیش خودم به این نتیجه رسیدم که راشا یه پسر متواضع و فهمیدس

تو طی مهمونی و دانشگاه تا الان ندیده بودم که پول و دارایی هاشو به رخ هر کسی بکشه

آخرین لحظه هم به خاطر رفتار امروزش معذرت خواهی کرد که اگه نمی کرد زنده نمیموند 😅😅😅

فکرمی کنم تو دلم دیگه ازش متنفر نیستم

داشتم همین جوری فکر میکردم که چشمام بسته شد و خوابم برد💤😴💤😴💤😴

دوباره صبح با صدای مجید اخشابی عزیز بیدار شدم دیدم

بعله نماز که هیچ از دانشگاه هم دارم جا میمونم دوباره مراسم🏃🏃🏃🏃🏃 دو ماراتون انجام شد بعد آماده شدم و برو که رفتیم

به دانشگاه که رسیدم دیدم یه ربع از کلاس گذشته

پشت 🚪 در کلاس وایسادم و در زدم

+بفرمائید

-سلام استاد

+سلاااام خانم پارسا چه عجب

بعد با یه لبخند شیطون اضافه کرد

+در صورتی می تونید بشینید که سه بار پشت هم بگید :دوغ گاز دار گاز دوغ دار

تا اینو گفت کلاس رفت رو هوا 😂😂😂😂

زیر لب جوری که فقط اون بشنوه گفتم

-دایی اذیت نکن وگرنه اگه شب عروسیت مهمون خونت شدم نگی نگفتی ها از ما گفتن بود

بعد با یه حالت لوس

-بشینم؟؟؟

با خنده

+نع

-باش ، خود دانی

بعد با صدای بلند تر

+استاد همون بیرون بهتره

اینو گفتم و راه افتادم سمت در کلاس که

+ خانم تمنا پارسا

-بله استاد ایلیا آریایی؟

+بفرمایید بشینید زحمت مهمونی اومدن خونه من اونم شب عروسیم رو نکشید که من میدونم با شما

با این حرف دایی کلاس دوباره رفت هوا

کلاس خوبی بود هر چند با استادی که خودش یه ربع در میون مزه میریخت 😂😂😂

فصل دوم❣

دو سال بعد

***********

دانای کل

تو این دو سال رابطه خانواده پارسا و پارسیان قوی تر از اونی شد که بود درس راشا و رادوین تموم شده و یه شرکت تاسیس کردن

هنوز رادوین به رها اعتراف نکرده

رابطه راشا و تمنا هم نسبت به قبل بهتر شده که مسبب اون تلاش های زیاد راشا و اعتماد زیاد پدر تمنا به راشا بوده

تمنا و رها هم تازه درسشون تموم شده بود و دنبال کار میگشتن که رادوین و راشا ازشون خواستن تا در کنار اونها کار کنن

تمنا به خاطر اینکه هم پدرش اجازه داده بود هم کمک به بهتر شدن رابطه ی رادوین و رها قبول کرد

ایلیا دایی تمنا هم در آستانی ازدواج با دختری به نام الینا است

****************

تمنا

داشتم با رها از شرکت خارج می شدیم که راشا صدام کرد

+خانم پارسا

-بله ؟؟

+ببخشید اگه میشه با من تا یه جایی بیاید

-ببخشید ولی کجا ؟

+مثل اینکه حال پدرتون بد شده ایشون رو بردن بیمارستان 🤒😷🤕

دختری نبودم که الکی کولی بازی در بیارم

-باشه باشه بریم

+عه تمنا پس من چی کار کنم ؟

-اخ ببخشید رها اصلا یادم نبود

بعد با شیطنت

-شما با آقا رادوین ماشین منو برید تا فردا پیش شما باشه من بعدا میام میگیرم

رها خواست حرفی بزنه که راشا گفت

+آره فکر خوبیه رادوین هم ماشین همراش نیست

بعد از خداحافظی رفتیم سوار ماشین ها شدیم هر کدوم رفتیم یه سمت

تو ماشین سکوت بود که با صدای راشا شکست

+حالا که فردا ماشین نداری خودم میام صبح دنبالت

-مزاحم نباشم؟؟

بهم ناراحت نگاه کرد

+هر کی مزاحم باشه شما مراحمی دیگه از این حرفا نزن

منم تنبل سریع قبول کردم

🚗🚗🚗🚗🚗🚗

به بیمارستان که رسیدیم از پذیرش اتاق بابا رو پرسیدم

با راشا رفتیم سمت اتاق

داشتیم داخل میشدیم که دیدم چه خبره باز نطق دایی ایلیا باز شده زده تو کار شعر و شاعری

همه هم از خنده دارن سنگ گاز میزنن

منم تو چارچوب در وایسادم راشا هم کنارم

وایسادیم و به شعر ایلیا میخندیدیم

+ سن كه رسيد به پنجاه