استان یه دختره... دختری که همیشه تنها بوده. مثل رمانهای دیگه، دختر قصه سوگلی نیست... ناز پرورده نیست... با داشتنِ پدر، هیچ وقت مهر پدری رو نداشته... همیشه له شده و همین له شدناش هیچ غروری رو برای اون باقی نذاشته... دختر قصه مغرور نیست؛ اتفاقا خیلی هم مهربونه... حتی برای اونایی که بهش بد کردن... اما پسر قصه... تا دلت بخواد غرور داره... خودخواهه و از خود راضی. بالاخره کم کسی نیست که... اربابه... اربــــــــاب... اربــــــــاب ســــــالار...

ژانر : عاشقانه، اربابی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۵۷ دقیقه

مطالعه آنلاین ارباب_سالار
نویسنده: #Leily

ژانر: #عاشقانه #اربابی

خلاصه:

استان یه دختره... دختری که همیشه تنها بوده. مثل رمانهای دیگه، دختر قصه سوگلی نیست... ناز پرورده نیست... با داشتنِ پدر، هیچ وقت مهر پدری رو نداشته... همیشه له شده و همین له شدناش هیچ غروری رو برای اون باقی نذاشته... دختر قصه مغرور نیست؛ اتفاقا خیلی هم مهربونه... حتی برای اونایی که بهش بد کردن...

اما پسر قصه...

تا دلت بخواد غرور داره... خودخواهه و از خود راضی. بالاخره کم کسی نیست که... اربابه...

اربــــــــاب... اربــــــــاب ســــــالار...

مثل همیشه تو اتاق بیکار نشسته بودم حوصلم خیلی سررفته بود از رو تخت بلند شدم واز اتاق خارج شدم.

بابا اومده بود. بابا رو خیلی دوست داشتم اما هیچ وقت دلیل این همه نامهربونیاش نسبت به خودمو درک نمیکردم!!! قبول داشتم بعضی وقتا عصبانیش میکردم اما بابا همیشه برای من حوصله نداشت و از دستم عصبانی بود!! اقا (بابای بابا) خدابیامرز هم همیشه همین جوری بود تا یادم میاد با من رفتار خوبی نداشت.

از اتاق که خارج شدم بلند سلام کردم بابا مثل همیشه جوابم رو با اخم داد ولی مامان باخوشرویی به سمتم برگشت

مامان:سلام عزیزم بیا ببین بابات چه گوشی قشنگی برا سحر خریده. (سحر خواهر کوچکترم و سوگند خواهر بزرگترم بود)

_مبارکه سحر

سحر:مرسی

سحر و سوگند نه با من بد رفتار بودند نه خوش رفتار. بی تفاوت بودنند که این به نظرم اثر رفتار بابا بود.

نگاهم به گوشی سحر افتاد یه گوشی طلایی رنگ با مدل htc بود. غم عالم تو دلم نشست. بابا هیچ وقت برام چیزی نخریده بود. حتی گوشیی هم که الان داشتم رو خودم با پول خرجیای جمع شدم خریده بودم یه گوشیه ساده ۱۱۰۰.

صدای بابا منو از افکارم بیرون کشید

بابا:من اصلا از حسادت خوشم نمیاد هر کس هر چیزی رو که لایقشه رو میگیره سحر لیاقته گوشی رو داشت.

حرفاش درد داشت. نداشت؟؟ داشت خیلیم داشت حرفش یعنی تو به سحر حسادت میکنی,حرفش یعنی تو لیاقت هیچ چیزی رو نداری.

بخدا من نگاهم از رو حسادت نبود فقط غم داشت غمگین بودم, ناراحت بودم از بابام. بابایی که هیچ وقت دوسم نداشت.

_نه من حسادت نمیکنم من...

بابا:سوگل برو اتاقت من بچه نیستم از چشمات داره حسادت میباره. چرا تو انقدر مایه ی عذابی هاااا, وای که از دست تو اصلا برو تو اتاقت چشمم بهت نیفته برووو

بروی اخر رو با داد گفت که از جام پریدم و سمت اتاقم رفتم اما وسط راه برگشتم

_بابا من حسادت نکردم این اولین باری نیست که میبینم برا سوگند و سحر چیزی میخرید.

بابا با عصبانیت لیوان چای زیر دستش رو برداشت و طرفم گرفت

بابا:سوگل یا میری تو اتاقت یا به ولای علی همینو تو صورتت خورد میکنم

با بغض به بابا نگاه کردم

مامان:خاک تو سرم حمید چه حرفیه مگه سوگل چی گفت؟؟

بابا:پروین ساکت. سوگل برو اتاقت

بدونه هیچ حرفی به اتاقم رفتم بغضه تو گلوم شکست و شروع کردم به گریه کردن. چرا خدا چراااا مگه من چیکار کرده بودم که بابا انقدر باهام بد رفتاری میکرد. خسته شده بودم خیلی خسته شده بودم. بارها خواسته بودم خودکشی کنم اما نتونسته بودم خواسته بودم فرار کنم اما کجا؟ مگه جایی رو هم داشتم؟؟ روی زمین گوشه دیوار نشسته بودم و زانوهامو بغل کرده بودم که سوگند اومد تو اتاق

سوگند:سوگل

فوری اشک هامو پاک کردم

_بله

سوگند:از دست بابا ناراحت نباش عصبانی بود

_چرا همیشه عصبانی که میشه رو من عصبانیتشو خالی میکنه! مگه من اصلا حرفی زدم؟ من حتی به سحر تبریک گفتم

سوگند کنارم نشست

سوگند:میدونم سوگل میدونم اما تو هم نباید موقعی که میرفتی اتاقت برمیگشتی و به بابا جواب پس میدادی

_چه جوابی!!!!من چه جوابی پس دادم هاااا

سوگند:ول کن سوگل بیخیال

از جاش بلند شد و از اتاق خارج شد. سوگند از روی ترحم اومده بود اتاق و تا وجدانش راحت شد رفت

رفت سوگل رفتتت

صبح که از خواب بیدار شدم کسی تو خونه نبود. سوگند کلاس گیتار می رفت سحرم که مدرسه بود اما نفهمیدم مامان کجاست؟! خودم یه سالی میشد مدرسه رو تموم کرده بودم و خونه بودم.

اشپزخونه که رفتم یه برگه رو یخچال بود:

"سوگل جان من میرم خونه مرضیه خاله(دوست مامان) سوگندم که رفته کلاس سحرم که مدرسس توام اگه خواستی برو خونه دوستات اما خواهشا زود برگرد قبل از اینکه بابات برگرده

مامان"

دوست!! منو دوست!!! کدوم دوست؟ مثل اینکه یادشون رفته بود سوگل همیشه تنهاس و هیچ دوستی نداره...

اخرین دوستم کلاس دوم راهنمایی بود اونم برای اینکه خونه اورده بودمش بابا جلو دختره باهام دعوا کرده بود دختره ام از همون روز به بعد با من قهر کرد و من هم دیگه بعد اون با کسی دوستی نکردم تا اخر و عاقبتش بشه بی ابرویی.

تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد. به صفحش نگاه کردم اسم فرزاد نوشته شده بود. تو دلم از دست خودم ناراحت شدم که انقدر ناشکرم. فرزاد پسر خالم بود و تنها دوست و یار و همدمم. دکمه ی سبز رو زدم وگوشی رو گذاشتم رو گوشم.

فرزاد:سلام به سوگل خودم چطور مطوری؟؟؟

_سلااااام سیا(تازه گیا سولار کرده بود و برا همین بهش میگفتم سیا) خوبم بد نیستم تو چطوری نیستی؟؟؟

فرزاد:من که همیشه هستم توی میمون هیچ وقت نیستی کجایی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خونه, میمونم خودتی شامپانزه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:زیاد حرف نزن پاشو بیا بیرون بریم عشق و حال که دلم برات لک زده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واااای فرزاد راست میگی دلم پوسید تو خونه , پوکیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:فدا دلت بشم که پوسیده نپوس که نیازت دارم زودی حاضر شو اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفنو قطع کردم و به سمت کمد لباسا رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد همیشه مدله حرف زدنش با من همین جوری بود. یه مانتو مشکی و شلوار جین ابی و شال مشکی پوشیدم و از خونه اومدم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد جلو پام ترمز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:بهههه سلام سوگل خانم چه خبرا چه کارا؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ماشین و باز کردمو نشستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من خودموکشتم اما به توی بیشعور نتونستم یاد بدم, ادم اول صبر میکنه طرف تو ماشین بشینه بعد مثل یابو سوالشو میپرسه. نفهم بفهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:عاشق همین سگ سگیاتم اما چی کار کنم این طور معاشرت را میپسندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_روانی این معاشرته؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:بله خودم سازندشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرده شورتورو ببرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد خندید و راه افتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:خب حالا که تو ماشین نشستی دردتم که افتاد حالا میگی؟ چه خبر؟؟ چی کار میکنی؟ خاله اینا چی کار میکنن؟ خوبن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیچی بیکار خونه تنها نشسته بودم که زنگ زدی و منم که منتظر یه همچین پیشنهادی بودم رو هوا قاپیدمش. مامانمینام که هیچ کدوم خونه نبودن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد با لحن مهربونی گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:چرا تنها دختر خوب؟ توام زنگ میزدی به دوستات میرفتین بیرون اصلا به من میگفتی. چرا همیشه منتظری من زنگ بزنم توام زنگ بزنی چیزی ازت کم نمیشه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دلت خوشه ها کدوم دوست؟؟! توام خب نمیخواستم مزاحم شم اینکه من بیکارم دلیل نمیشه توام بیکار باشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد با اخمی به طرفم برگشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:سوگل دیگه نشنوم همچین حرفی روها!! تو هیچ وقت مزاحم من نیستی و اما موضوع دوست... تو خودت سعی نکردی هیچ وقت, هیچوقت دوستی داشته باشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خودت میدونی چرا هیچ وقت سعی نمیکنم دوستی داشته باشم. یه بار سعی کردم و نتیجشم دیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:درسته قبول دارم بابات با دوستت بد رفتاری کرد و اونم باهات قهر کرد اما این دوستی یه دوستیه بچه گانه بود. تو دوران بچگی بود حالا هم اون قضیه تموم شده و تو میتونی دوستای دیگه ای داشته باشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وای فرزاد چقدر کشش میدی یه موضوعو اصلا من خودم حال نمیکنم دوستی داشته باشم بیخیال دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:چشم من دیگه کشش نمیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا کجا میریم؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:یه جای خوووووب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:بیا پایین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین پیاده شدم خیییلی جای قشنگی بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فرزاد اینجا کجاست؟خیلی جای قشنگیه ادم از این بالا همه چیزو میبینه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:اینجا بام تهرانه. اره ادم اینجا احساس میکنه کل تهران زیر پاشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوهوم خیلی خوبه یه حس ارامش خوبی داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:سوگل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:سوگل یه سوال می پرسم اما دوس ندارم مثل همیشه یه جواب تکراری بشنوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بپرس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:تو چی کار کردی که عمو حمید انقد باهات بد رفتاری میکنه؟ ببین ما تا حالا چیزی رو از هم پنهون نکردیم اما هر وقت سر این سوال میرسیم تو یا منو میپیچونی یا میگی نمیدونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فرزاد باور کن خودمم نمیدونم. درسته من بعضی موقع ها حاضر جوابی میکنم اما نه بخاطر چیزای الکی فقط بخاطر بد رفتاریای باباس. به جون خودم, خودمم نمیفهمم مگه چه کار میکنم که بابا همیشه از دستم عصبانیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:باور کنم؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره به فرزاد نگاه کردم. باورکنم یعنی چی؟؟ یعنی داری دروغ میگی، یعنی باورت ندارم. از هر کی توقع داشتم اما از فرزاد نه!!!! رفتم سمت ماشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بریم خونه حوصله ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:یعنی چی حوصله ندارم سوگل؟؟؟!!! خیله خب بابا یه سوال پرسیدم توام مثله همیشه جواب دادی اصلا غلط کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فرزاد حوصله ندارم اگه تو نمیبری خونه خودم برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد جلوم وایساد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:سوگل خانم من حتی حق سوال پرسیدنم ندارم؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حق سوال پرسیدن داری اما حق نداری با حرفات تخریبم کنی. باور کنم یعنی چی؟؟ یعنی بهت اعتماد ندارم و داری دروغ میگی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:من کی این حرفو زدم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فرزاد گند زدی به روزم الانم فقط میخوام برم خونه همین! اگه منو میبری که سوار شم اگه نه که خودم برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد ماشین و دور زد و سوار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:مرغت یه پا داره دیگه میگی بریم یعنی بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خود خونه نه من حرف زدم نه فرزاد. جلوی خونه از ماشین پیاده شدم و فرزادم پیاده شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:سوگل به جون خودم به جون خودت نمیخواستم ناراحتت کنم فقط میخواستم بدونم مشکلت با عمو چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه روز عادی بود بهش میگفتم جون خودت، جون من چراا؟؟ اما با حرفاش شکستم. شاید حرفش خیلی بد نبود اما برای من بود. برای منی که تنها همدمم فرزاد بود, بود... دلم رو بد شکسته بود بددد.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیر وقت بود و بابا هنوز برنگشته بود. نگران بودم نه فقط من همه نگران بودیم. بابا سابقه نداشت تا این موقع شب خونه نیاد، اگه هم تا این موقع دیر میومد زنگ میزد و خبر میداد, خبر که نداده بود هیچ هر چقدر به گوشیشم زنگ میزدیم جواب نمیداد. مامان با نگرانی از این سر پذیرایی به اون سر پزیرایی میرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:یعنی چی شده؟ چرا جواب نمیده؟ نکنه خدایی نکرده اتفاقی افتاده باشه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:مامان, مامانم نگران نباش شاید گوشیش روی بیصداس نمیشنوه و الانم کار داره حتما میاد یکمی صبر کن حتما میاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره مامان سوگند راست میگه صبر کن بابا هر جا که باشه تا یکی دو ساعته دیگه میاد. به دلت بد راه نده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:خداکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقیقه به دقیقه نگرانیم بیشتر میشد. ۲ساعت هم گذشت و بابا نیومد. مامان با بی طاقتی به سمت تلفن رفت و به دایی علی زنگ زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:الو. سلام علی جان ببخشید دیر موقع مزاحم شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی:________________

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:راستش حمید خونه نیومده هر چقدرم زنگ میزنم جواب نمیده. خودشم تا حالا سابقه نداشته تا این موقع خونه نیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی:______________

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:نه داداش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی:______

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:باشه منتظرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد تلفنو قطع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:دایی چی گفت مامان؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:گفت الان میام اونجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی بعد از نیم ساعت اومد. حالا همه با هم به بابا زنگ میزدیم. دیگه تقریبا ساعت ۳ صبح بود سوگند به بابا زنگ میزد که یه دفعه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:الو...الو...بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا:__________

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:بله بله پدرم هستند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:کجااااا؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد گوشی از دستش افتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی فوری گوشی رو برداشت و شروع کرد به صحبت کردن. رفتم طرف سوگند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سوگند چی شده؟؟ مگه چی گفت طرف؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند با تته پته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:مر...د..ه..گ..ف..ت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:اه سوگند بگو ببینم چی شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند زد زیر گریه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:مرده گفت بابا کلانتریه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان و دایی رفته بودن کلانتری. بابا ساعت هشت شب موقعِ برگشتن به خونه، به یه اقایی میزنه و اون اقاام الان تو اتاق عمل بود و بابا بازداشتگاه. حال مرده اصلا خوب نبوده اینو دکترا میگفتن. کلافه و بی قرار بودیم اگه خدایی نکرده مرده می مرد چی؟؟ نه نه خدا نکنه, خدا بزرگه خدا خودش میدونه ما جز بابا بزرگی نداریم بابا رو از ما نمیگیره. اون مرده حالش خوب میشه و بابا هم برمیگرده خونه. اره خدا بزرگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خونه باز شد و مامان و خاله و فرانک(دختر خالم) و زن دایی اومدن تو. مامان رنگش پریده و چشماش بخاطر گریه ی زیاد سرخِ سرخ بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:سوگل جان خاله برو یه لیوان برای مامانت اب بیار تا یکمی حالش جا بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دو خودمو رسوندم به اشپزخونه و یه لیوان اب برای مامان اوردم و دست خاله دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:خواهرم, پروین جان بیا یه لیوان اب بخور. بیا گلم. بیا اینو بخور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:ولم کن پروانه دیدی چه بدبخت شدم؟ دیدی چه خاکی به سرم شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوباره شروع کرد به گریه کردن. ماام از مامان بدتر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن دایی الهام:پروین جان تو باید محکم باشی هنوز که اتفاقی نیوفتاده مرده رو هم که بردن اتاق عمل انشاالله به سلامت از اتاق عمل درمیاد و اقا حمیدم همین امروز فرداست که از بازداشتگاه در میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:اگه خدایی نکرده زبونم لال در از اتاق عمل نیومد چی؟؟ اونوقت چه خاکی به سرم بریزم!؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:پروین ببین بچه هارم نگران کردی اینام به تو نگا میکنن تو باید بخاطر بچه ها محکم باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون شب مامانو هر کاری که کردن اروم نشد. نزدیکای هشت صبح بود که تقریبا همه خوابیدیم. یه ساعتی نشده بود خوابیده بودم که با صدای جیغ و داد مامان با ترس از خواب پریدم. صحنه رو که میدیدم باور نمیکردم, مامان جیغ میزد و خودشو چنگ مینداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:ای خدا بدبخت شدم ,ای خدا بیچاره شدم, واااای, وااااای مرد. داداش علی بیچاره شدم, داداش علی شوهرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی:پروین به خودت بیا خدا بزرگه رضایت میگیریم خواهرم, ازعمد که به مرده نزده, تصادف بوده, یه تصادف... اروم باش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینا چی میگفتن؟؟!!!!! مرده مرد!!! یعنی الان بابا به عنوان قاتل تو زندانه؟!!!! بدنم لمس شده بود رو زمین نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه روز از اون ماجرا گذشته, راستی راستی یارو مرده بود. مامان اینا همون روز افتادن دنباله کارای بابا. بعد از اینکه برگشتن خونه مامان داغون بود . دایی به سوگند میگفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی:چند نفر شهادت دادن که حمید از عمد به اون مرده زده و پلیس هم بعد از تحقیق و پرس وجو فهمیدن که حمید و اون مرده یه خصومتی از قبل با هم داشتن و این قضیه رو بد تر میکنه. بازپرس میگفت حمید انکار میکنه و زیرِ بار نمیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:دایی کاریو که نکرده چرا باید گردن بگیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا اهل این نبود که کسی رو از قصد زیر کنه اونم تا حد مرگ!!!! داشتم دیوونه میشدم , دلم برای بابا تنگ شده بود. درسته همیشه از دور بابام بود، ولی حالا چی حالا که نیست و امکان داره دیگه نباشه... خدانکنه, زبونم لال, بابا بر میگرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز عمو محمود(شوهر خالم) وقت گرفته بود تا مامان و بابا با هم حرف بزنن. مامان از صبح بی قرار بود و هی اینور و اونور میرفت تا بالاخره با دایی رفتن. تو این سه روز خونه حتی یه لحظه هم خالی نشده بود دایی, خاله, دوستا و اشناها هر کی که شنیده بود اومده بود. همه اومده بودن برای دلداری اما چیزی که ما میخواستیم دلداری نبود برگشتن بابا بود فقط همین. بعد رفتن مامان و دایی منتظرشون بودیم:یه ساعت , دوساعت, پنج ساعت... مامان و دایی و عمو محمود برگشتن. مامان تا رسید رفت اتاقشون .همه به دایی سوالی نگاه میکردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی:نگام نکنین که جیگرم اتیش میگیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دایی خواهش میکنم حد اقل شما یه چیزی بگین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی:لال بشم بهتره تا بخوام چیزی بگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:دایی خبرت بده مگه نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی سرشو پایین انداخت و چیزی نگفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:سکوت نکنین، برای سکوت کردن وقت خوبی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو محمود:علی باید بهشون بگیم اینام حق دارن که بدونن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی:تو بگو محمود که دیگه نای حرف زدن ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم روی اولین مبل نزدیکش نشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو محمود:بچه ها بشنین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همگی روی مبل نشستیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو محمود:خب....چجوری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد نگاهش روی سحر ثابت موند. سحر از همه ی ما کوچیک تر بود شاید دونستنش کار خوبی نبود. سحر با شنیدنش نابود میشد. نمیشد؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:اونجوری نگاهم نکنین که اصلا از جام تکون نمیخورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:عمو محمود هر چیز فهمیدنیی باشه سحرم اولو اخرش میفهمه پس لطفا زودتر بگین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو محمود:ما با بابات صحبت کردیم قسم میخوره که این کارو از عمد نکرده اما شواهد... به هر حال ما همه به بابات و حرفاش اعتماد داریم اما پلیسا اعتماد نمیکنن و مهم اینه که پلیسا اعتماد کنن و برای اعتماد کردن نیاز به مدرک دارن که.... همه شواهد علیه باباتونه. ما همه زورمونو تو این سه روز زدیم کاری از دستمون برنمیاد. باید صبر کنیم تا روز دادگاه تا ببینیم چی پیش میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:روزه دادگاه کیه؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو محمود:۱۰ روزه دیگه‌س

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند بغض کرد و من ارام اشک میریختم. بابا زندان بود و ما هیچ کاری نمیتونستیم بکنیم. تنها کاری که از دستمون برمیومد این بود که تا روز دادگاه صبر کنیم. خدایا کمکمون کن که جز تو کسی رو نداریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر بلند بلند زد زیر گریه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:بابای من این کارو نکرده بابا اصلا اهل این حرفا نیست اون ازارش حتی به یه مورچه ام نمیرسه چه برسه به این که یه ادمو زیر کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی از جاش بلند شد و کنار سحر نشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی:میدونم سحرم میدونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد سحرو بغل کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ده روز با همه بدیاش گذشت. تو این ده روز هممون نابود شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نبود بابا یه طرف, استرس و اضطراب دادگاهم یه طرف.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چی فکر میکردیم به جایی نمیرسیدیم بابا اصلا با کسی دشمنی نداشت که بخواد از رو قصد کسی رو زیر کنه!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی و عمو محمود به هر جایی که فکرشون میرسید برا کمک دست دراز کرده بودن اما به جایی نمرسیدن. مامان تو این ده روز, روز به روز شکسته تر شده بود. روزبه روز رنگ پریده تر شده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همگی گرفته بودیم. بد گرفته بودیم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز دادگاه همگی رفته بودیم اما سحررو تو راه نداده بودن که با زندایی الهام تو ماشین منتظر موندن. داخله راهرو منتظر موندیم تا فامیلیمون رو صدا بزنن تا بریم تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم دیوونه میشدم انقدر پوست لبم رو کنده بودم که داشت از لبم خون میومد . فرزاد دستمال کاغذی جلوم گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:ول کن دیگه کندی لباتو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فرزاد دلو جیگرم داره میاد تو دهنم خیییلی حالم خرابه اصلا نمیفهمم دارم چی کار میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:نمیتونم بگم درکت میکنم اما به جز صبر چاره ی دیگه ای نداریم . با کندن لباتم چیزی نمیشه فقط خودتو ناقص میکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم جواب فرزاد رو بدم که با شنیدن فامیلیمون تو رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه ای نگذشته بود که خانواده اون مرده هم که فوت شده بود اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه زن تقریبا جوونی که هی اشک میریخت و گریه میکرد اولین نفری بود که اومد تو, پشت سرش هم یه زن میانسال با کلی غرور اومد, و بعد از اون هم یه پسره تقریبا سی ساله اومد. اول که سرش پایین بود چیزی ندیدم اما بعد که سرش رو گرفت بالا و به ما نگاه کرد قلبم جابجا شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص و عصبانیت ما رو نگاه میکرد و کینه تو چشماش بیداد میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:سوگل کجایی یه ساعته دارم صدات میکنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید نفهمیدم. فرزاد خونواده این مرده چقدر ترسناکن!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد دستش رو رو دستم گذاشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد:ترسناک چیه دختره خوب اینا فقط داغ دارن داغ دارررر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد چند دقیقه بابا هم وارد شد.......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بابای من بود!! بابای من!؟!؟چقدر عوض شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو این ده روز زیر چشماش گود افتاده بود, ریشاش در اومده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو یه کلمه داغون بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم که اومدم همه داشتن سالن‌و ترک میکردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس درست شنیده بودم بابا اعدام میشد. بابای من عزیز ترین کسم،کسی که هیچ وقت برام پدری نکرد داره اعدام میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول اروم میزدم تو سرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وای.... وای.... بابا.... وای بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد بلند، بلندتر و بلندتر تا جایی که کل سالن صدامو گرفته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی دستامو گرفت و بغلم کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی :سوگل دایی اروم باش دخترم صبر کن به خودت بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دایی دارم اتیش میگیرم نشنیدی قاضی چی گفت?? نشنیدی گفت اعدام!! نشنیدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی :شنیدم ،شنیدم قشنگم اما مثل اینکه تو درست نشنیدی ما یا میتونیم دیه بدیم یا رضایت بگیریم. حالا اروم باش دایی اون خدایی که بالا سره خیلی مهروبونه یه جوری کمک میکنه، انشاالله بابات ازاد میشه. نا امید نشو دایی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرفای دایی اروم تر شدم بیچاره دایی و خاله نمیدونستن ما رو اروم کنن یا مامانو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه که رسیدیم مثل این اواره ها هر کدوم به طرفی رفتیم. سحر هم که تازه از قضیه سر در اورده بود شروع کرد به گریه کردن و اه و ناله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم چقدر گذشت تا همگی اروم شدیم. اما فقط اروم شدیم چیزی از مصیبتمون کم نشد هیچی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت خونه با صدای تلفن عمو محمود شکست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو محمود از جمع خارج شد و بعد از ده دقیقه برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو محمود : به یکی از بچه ها سپرده بودم که جا و ادرس دقیق خانواده این مرده رو پیدا کنن الانم پیدا کردن ایشالا فردا میریم برای رضایت، به امید خدا رضایت میگیریم حمید از زندان میاد بیرون شما هم اصلا نگران نباشید. حالا دخترا مادرتونو ببرین تو اتاقش تا یکمی استراحت کنه پاشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همگی از جا بلند شدیم و مامانو به اتاقش بردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسطای راه به بچه‌ها گفتم: من میرم یه اب قندی چیزی برا مامان بیارم حالش خوب نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند :سوگل ...مرسی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدمو برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که خواستم وارد اشپزخانه بشم صدای عمو محمود اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو محمود : متاسفانه خانواده ی سپهر تاج(همین اقایی که بابا باهاش تصادف کرده بود) از خانواده های خیلی مرفَهیَن فکر نکنم با دیه بشه راضیشون کرد ما تنها کاری که میتونیم بکنیم اینه که رضایت بگیریم همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی : حالا تا فردا خدا بزرگه. خدا رو چه دیدی شاید راضی شدن دیه بگیرن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو : خدا کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گیجی اب قندی درست کردم و برای مامان بردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح شده بود و من هنوز خوابم نبرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها هر کدوم رفته بودن تو اتاقشون و من کنار مامان مونده بودم به عکس بابا خیره بودم و به حرفای عمو محمود فکر می کردم:از خانواده مرفَهیَن, دیه قبول نمیکنن, باید رضایت بگیریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر فکر کرده بودم که سردرد گرفته بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:سوگل تو هنوز اینجایی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اره مامان پیشتم بخواب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان یکمی رو تخت جابه جا شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:بیا کنارم بخواب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه خوابم نمیاد مامان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:باشه بیا کنارم دراز بکش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارش دراز کشیدم که بغلم کرد و از پیشونیم بوسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:سوگلم مامان میدونم بابات باهات بد رفتاری کرده. از دستش ناراحتی؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه مامان این چه حرفیه که میزنین خب بابا حق داره یه جاهایی از دستم عصبانی شه یه جاهایی دعوام کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:بعضی موقع ها که بابات بد میاورد فکر میکردم بخاطر بد رفتاریاییه که با تو داشته، الانم.........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه مامان نزن این حرفو من اصلا از دست بابا ناراحت نیستم بابا حمید بابای منه, من جونمم براش میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان محکم تر بغلم کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:یدونمی دختره دل نازک مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح که از جام بلند شدم مامان کنارم نبود از رو تخت خواب بلند شدم و شالم رو سر کردم و از اتاق رفتم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:سلام سوگل جان بیدار شدی خاله بیا صبحونه بخور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام خاله صبح بخیر مامان کجاست؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله با من من:حالا...... بیا....صبحونتو بخور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد با خنده گفت:بزرگ شدی شیر که نمی خوای از مامانت صبح اول صبحی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خاله رفتن پیش خانواده اون مرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:اون خدا بیامرزم اسم داره دیگه اسمش هم هست شهرام سپهر تاج

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خاله حالا شما هم حوصله داریا چه فرقی میکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:خیله خب گلم حالا بیا اوقات تلخی نکن بشین سر میز تا من برم ابجیاتم بیدار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد به سمت اتاق بچه ها رفت کاملا معلوم بود داشت منو میپیچوند. با پوزخند به میزی که حاضر کرده بود نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان ما کدوممون حوصله ی صبحونه خوردن نداشتیم اخه؟!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی حوصلگی نشستم سر میز که پشت من سوگند و سحرم با چشمای سرخ از بی خوابی دیشب نشستن سر میز .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:خاله پس بقه کجان؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله با کلافگی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:ای بابا شماام که همتون از دنده چپ بلند شدین ، چه کار به بقیه دارین؟ حتما یه کاری داشتن که خونه نیستن دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:خاله جان چرا حقیقتو نمیگی خب بگو هم خودتو هم ما رو خلاص کن دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:تا نگم دست از سر کچلم بر نمیدارین نه؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هممون یه صدا باهم گفتیم: نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:مامانتونو بقیه رفتن خونه سپهر تاج برای دیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:انشاالله که راضی میشن دیه رو بگیرن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:انشاالله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر و سوگند دلشون خوش بود چون حرفای دیشب عمو محمود و نشنیده بودن. نشنیده بودن که عمو محمود میگفت چقدر این خونواده مرفهن و امکان نداره پولو بگیرن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:سوگل جان مادر چرا انقدر میری تو فکر؟ خب صبحونتو بخور دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میل ندارم خاله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:میل ندارم یعنی چی؟ بخور ببینم. فردا بابات که از زندان در بیاد به جون ما غر میزنه که بچه های عین دسته گلمو دادم و جاش ۴ تا استخون تحویل گرفتم بخور ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرانک که تازه از خواب بیدار شده بود با خنده سر میز نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرانک:سوگل خودش ۴ تا استخونه دیگه عمو حمید بخاطر لاغر شدن این ۴ تا باز خواستمون نمیکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم رو به ما گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرانک:خوبین بچه؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:تا از نظرت خوب چی باشه!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرانک:خدا بزرگه. امیدتون به خدا باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اومیدمون به خدا هست که الان اینجا نشستیم سر میز وگرنه.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:آی دختر جلو زبونتو بگیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم از سر میز بلند شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:نگاه اول صبحی کام ادمو تلخ میکنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعدم به اشپزخونه رفت. خاله بعد از جمع و جور کردن سفره رو به سحر گفت…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:سحر زود حاضرشو ببرمت مدرسه تا هم غیبتاتو موجه کنم هم دیگه بری مدرسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:من نمیرم مدرسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:دیگه چی مامانت صبح رفتنی تاکید کرده که حتما بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله بالاخره سحرو راضی کرد و با خودش برد مدرسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر مامانینا بودیم, تو این چند روز کارمون همش شده بود انتظار و انتظار و انتظار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله تقریبا بعد از ۱ ساعت برگشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:خاله بنظرت به مامانینا زنگ بزنم؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:چرا؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:خاله!!! چرا نداره که! میخوام ببینم دیه رو قبول کردن یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:آها! نه بنظرم زنگ نزنیم بهتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:اخه اینجوریم که خودم از دلشوره و استرس میمیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:دور از جون, صبور باش دخترم, انشاالله که به دیه راضی میشن و باباتم امروز فردا ازاد میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم بلند شد و رفت اشپزخونه. نمیدونم از اشپزخونه چی میخواست که هی میرفت اشپزخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم ساعت نگذشته بود که خاله دوباره جلومون نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:میخوام بهتون یه چیزی بگم و الانم که سحر نیست بهترین موقعیته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند با بیچارگی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:فقط تو رو خدا خاله این چیزی که میخواین بگین بد نباشه که دیگه طاقتشو ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:خب....این خانواده سپهر تاج یه خانواده ی خیلی مرفهین و اصلا نیازی به پول ندارن و ما فکر نکنیم به گرفتن دیه راضی بشن. اما محمود میگفت راضیشون میکنیم, از صبح تا حالام این حرف مثله خره افتاده بود تو جونم. میدونم با این حرفا دلشورتون دو برابر میشه اما اگه نمیگفتم تا اومدن پروین اینا دق میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند چشماشو بست وسرشو به تاج مبل تکیه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:دیگه نمیکشم, دیگه تحمل ندارم. خاله دارم از تو تیکه تیکه میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:توکلت به خدا باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم و رفتم اتاقم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل همیشه رفتم یه گوشه دیوار نشستم و زانوهامو بغل کردمو سرمو گذاشتم رو زانو هام و گریه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند معلوم نبود کی اومده بود تو اما کنارم نشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگن:سوگل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:جون مامان یه سوال بپرسم راستشو میگی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بپرس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:تو پشت بابا آه کشیدی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوال دیشب مامانو یه مدل دیگشو امروز سوگند میپرسید!!! اینا فکر میکردن من انقدر پستم که پشت بابای خودم آه بکشم؟!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همین سوالو مامان دیشب ازم پرسید...نه سوگند . درسته بابا خیلی با من بد رفتاری میکرد اما به جون خودم ,به جونه بابا که میخوام دنیاش نباشه من حتی یه بارم پشت بابا آه نکشیدم. سوگند بابا هر چقدرم بد باشه بابای منه, هم خونمه, ریشه ی منه, دنیای منه, من نمیتونم پشت بابام آه بکشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند این بار برعکس همیشه بلند زد زیر گریه و بغلم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:تو خیلی خوبی سوگل, خیلی مظلومی, نکنه خدا داره انتقام این مظلوم بودنتو از بابا میگیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بغلش جدا شدم و فوری دستمو رو لبش گذاشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نگو…نگو…حتی یه کلمه دیگه هم نگو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند دوباره بغلم کرد وگریه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت ۳ بعد ظهر بود که مامان اینا اومدن خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همشون گرفته بودن. اول از همه خاله بود که شروع کرد سوال کردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:چی شد؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما از هیچ کس صدایی در نیومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله دوباره:چی شد؟ میگم چی شد؟ خب یکیتون حرف بزنید ما دق کردیم از صبح تا حالا از بس منتظر موندیم. یکیتون یه چیزی بگه خب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد مامان رو که انگار تو شوک بود رو برد تو اتاقش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی:پروانه داد نزن. پروین همین جوری نابود هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دایی خواهش میکنم دوباره شروع نکنین، بگین چی شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی:اجازه میدین حداقل بشینیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جلو در کنار رفتیم و دایی و عمو روی مبل نشستن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:خب…الان منتظریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی با چشمایی که نگرانی و شرمندگی توش موج میزد بهمون نگاه کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی:قبول نمیکنن. دیه قبول نمیکنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:خب…خب… رضایت چی اونم نمیدن؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو محمود:مادرتون حتی به پاشونم افتاد اما قبول نمیکنن که نمیکنن. حرفشون یه کلمه‌س... قصاص!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند روی زمین نشست و بی حال و سست گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:یا علیییی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه هفته تموم کار مامان, خاله, عمو و دایی شده بود التماس به سپهر تاج ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر روز کارشون شده بود برن التماس و اونام با سنگدلی تمام مامان اینا رو از خونشون بیرون میکردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بار اخری که میخواستن برن برای رضایت گرفتن سوگند با التماس جلوشون وایساد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:عمو محمود از دیشب هرچی به دایی میگم ما رو هم ببرین گوش به حرفم نمیده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی :سوگند نمیشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند که دید دایی اصلا گوش به حرفاش نمیده رو به عمو محمود کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:ما رو ببرین تاما هم خواهش کنیم, التماس کنیم شاید دلشون به بیچارگی و اواره گیمون بسوزه و رضایت بدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به عمو نزدیک تر شد و قیافشو مظلوم کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند:عمو خواهش میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو محمود:سوگند جان نمیشه. حتی ما رو هم تو خونشون راه نمیدن. تو این یه هفته ای که رفتیم فقط دو بار باهاشون صحبت کردیم اونم ما رو که نذاشتن بریم تو، فقط مادرتون موفق شد با خانواده سپهر تاج صحبت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عمو محمود با رییس جمهور که نمیخوایم صحبت کنیم که بذارن بریم صحبت کنیم یا نه. شما نمیخوایین ما رو ببرین دارین بهونه میارین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله که کنارم وایساده بود اروم گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:نیومدی نمیدونی چه خبره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما گوشام زیادی تیز بود و شنیدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر کاری که کردیم ما رو نبردن و طبق معمول خودشون رفتن و مثل همیشه دست از پا دراز تر برگشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر با گریه رو به مامان پرسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:چی شد مامان رضایت ندادن؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سحرو بغل کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:چی بگم که نگفتنش بهتره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم رضایت نداده بودن, بازم نشده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت ۱ شب بود. از تشنگی بلند شدم تا برم اب بخورم که صدای پچ پچ دو نفرو شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی و خاله بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی:پروانه اصلا رضایت نمیدن. میترسم پروانه, خیلی میترسم. دیروز انقد جلو در خونشون وایسادم تا جلو درشون دیدمش. میدونی چی گفت؟؟!! گفت "خیلی اقایی کردم که وایسادمو وقتمو دادم به شما و دارم باهاتون حرف میزنم. اما حرفم یک کلمه‌س، من قصاص میخوام و اون مرد قصاص میشه همین و بس." یخ کردم پروانه. پسره بجز سردی و کینه چیزی تو نگاش نبود. خیلی سنگدلن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله پروانه با فین فین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:علی چی کار کنیم؟؟ اینا دارن نابود میشن. پروین اگه همین جوری پیش بره سکته میکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی:فردا بدون اینکه کسی بفهمه میرم دیدن خانواده سپهر تاج

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:نمیذارن بری صحبت کنی که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی:هر جور شده باید برم باهاشون حرف بزنم وقت کمه پروانه وقت خیلی کمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه گوشام چیزی نمیشنید. فقط حرفای دایی تو سرم میپیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقت کمه…رضایت نمیدن… دیه نمیخوان… قصاص میخوان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشنگی از یادم رفت و برگشتم اتاقم. خیلی فکر کردم و فقط به یه نتیجه رسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردا باید باهاشون حرف میزدم. دایی منو نمیبرد و من اصلا محل زندگیشونم نمیدونستم کجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما فردا هر جوری شده با خانواده سپهر تاج حرف میزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح ساعت ۶ از خواب بیدارشدم و زنگ زدم اژانس و یه ماشین گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی هنوز از خواب بیدار نشده بود. فوری از خونه بیرون اومدم و منتظر ماشین موندم. ماشین ۵ دیقه بعد اومد. فوری سوار شدم و از راننده خواستم یکمی جلو تر منتظر وایسه. تقریبا یه ساعتی منتظر موندیم تا دایی از خونه اومد بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به راننده گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این اقایی رو که از اون خونه در اومد بیرونو میبینی؟ این اقا هر جا رفت تعقیبش کن فقط نمیخوام مارو ببینه یکمی با فاصله تعقیب کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده برگشت و با تعجب بهم نگاه کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده:بله؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیزی گفتم که نامفهوم بود؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده:نا مفهوم که نه اما…خانم بیخیال من مالِ این حرفا نیستم زنگ بزن یکی دیگه من حوصله ی دزد و پلیس بازی رو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اقا دزد و پلیس بازی چیه؟؟ شما فقط قراره اون ماشینو تعقیب کنی و منم بخاطرش دو برابره اون پولی رو که صحبت کرده بودم رو میدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده:دو برابر؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله حالا هم تا قبل از این که اون اقا رو گم کنیم راه بیوفتین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی تازه راه افتاده بود و خیلی ازمون دور نشده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلشوره خیلی بدی داشتم، یعنی چی میشد؟ دایی میتونست راضیشون کنه؟؟!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی بعد از ۱ ساعت وایساد. خونه تو یکی از منطقه های بالا شهرِ کرج بود. از ماشین پیاده شدم و پول راننده رو حساب کردم و راننده رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردک عوضی تا اسمه پول اومد همه چی یادش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت یکی از درختا رفتم و صبر کردم ببینم چی میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی جلوی در ویلاشون وایساده بود و با یه مرده صحبت می کرد. بعد چند دقیقه مرده شروع کرد با تلفن صحبت کردن و بعد قطع کرد. نمیدونم به دایی چی گفت که دایی یه دفعه عصبانی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی: یعنی چی؟؟ چه ادم نفهمیه میگم میخوام باهاش حرف بزنم. وقت نداره یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به سمت در رفت و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی: واکن ببینم این در بیصاحاب شده رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آقا ما رو وادار به زور نکنین خواهش میکنم برین کنار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی و مرده دوباره شروع کردن ب صحبت کردن و بعد از تموم شدن حرفشون دایی ناامید به سمت ماشینش رفت و سوار شد و بعد از ۵ دقیقه حرکت کرد و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا نوبت من بود که برم تو اما منم راه نمیدادن پس نباید به عنوان یکی از اعضای خانواده خودم وارد میشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط خدا کنه نقشه ای که کشیده بودم جواب بده. رفتم جلو و رو به رو گیت نگهبانی ایستادم رو به یکی از مردا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام روز بخیر میخواستم برم داخل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرده پوزخندی زد و گفت: به چه عنوان؟ برای چی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا خودت کمکم کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اینجا برای کار اومده بودم یکی از اشناهامون اینجا کار میکنه قرار شده منم اینجا کار کنم گفتن که هماهنگ شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرده با تعجب پرسید: هماهنگ شده؟؟با کی ؟؟من به یاد ندارم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام جونم میلرزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد دیگه ای که کنار همون مرده نشسته بود رو کرد بهش و گفت: شاید با یوسفی هماهنگ شده؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرده: اگر هماهنگ میشد زنگ میزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اقا بالاخره من چی کار کنم؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد دومه: واکن در و بره بابا اومده برای خدمتکاری دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه روز پیش خدمتکار اخراج شده حتما جای اون اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد اوله: شونه ای بالا انداخت و درو باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد شدم خونه که نبود،ویلا هم نبود قصر بود.... قصر...... از استرس اصلا نفهمیدم خونه چه شکلی هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.