روزای بارونی … روزایی که برای هر کسی که ذره ای احساس داشته باشه همراه با لذته … گاهی می تونه برای همون افراد سرشار از درد باشه … درد نبودن کسی که یه روزی بوده … یا درد تنهایی و نبودن هیچکس! روزایی که هر کسی توی هر ادبیاتی ازش به عنوان غم استفاده می کنه و تنهایی … همه می گن ابرا کنار می رن و خورشید یه روز در می یاد … شاید باید به این رمان هم همینطور نگاه کرد … روزای بارونی … بازی سرنوشته … امتحان پس دادن بنده هاست … خدا عاشقا رو دوست داره و گاهی تصمیم می گیره ببینه چند مرده حلاجن … وقتی قراره عاشقا ترفیع بگیرن باید از یه امتحان سخت عبور کنن … یا اونقدر عاشقن که از این امتحان سر بلند می یان بیرون و می رن مرحله بعد … یعنی عاشق تر می شن … و پیش خدا عزیز تر … یا اینکه … سقوط می کنن! عشق رو رها می کنن و تنهایی رو انتخاب می کنن … اون مجازاتیه که خدا براشون در نظر گرفته … این رمان می خواد به همه عاشقا بگه ، صبور باشین ، طاقت داشته باشین ، به هم فرصت بدین ، با هم باشین! اینجوری از اون امتحان سر بلند بیرون می یاین … وگرنه سزاتون سقوطه!

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۲ ساعت و ۲۶ دقیقه

مطالعه آنلاین روزای بارونی
نویسنده : هما پور اصفهانی

خلاصه:

روزای بارونی … روزایی که برای هر کسی که ذره ای احساس داشته باشه همراه با لذته … گاهی می تونه برای همون افراد سرشار از درد باشه … درد نبودن کسی که یه روزی بوده … یا درد تنهایی و نبودن هیچکس! روزایی که هر کسی توی هر ادبیاتی ازش به عنوان غم استفاده می کنه و تنهایی … همه می گن ابرا کنار می رن و خورشید یه روز در می یاد … شاید باید به این رمان هم همینطور نگاه کرد …

روزای بارونی … بازی سرنوشته … امتحان پس دادن بنده هاست … خدا عاشقا رو دوست داره و گاهی تصمیم می گیره ببینه چند مرده حلاجن … وقتی قراره عاشقا ترفیع بگیرن باید از یه امتحان سخت عبور کنن … یا اونقدر عاشقن که از این امتحان سر بلند می یان بیرون و می رن مرحله بعد … یعنی عاشق تر می شن … و پیش خدا عزیز تر … یا اینکه … سقوط می کنن! عشق رو رها می کنن و تنهایی رو انتخاب می کنن … اون مجازاتیه که خدا براشون در نظر گرفته … این رمان می خواد به همه عاشقا بگه ، صبور باشین ، طاقت داشته باشین ، به هم فرصت بدین ، با هم باشین! اینجوری از اون امتحان سر بلند بیرون می یاین … وگرنه سزاتون سقوطه!

صدای موسیقی رو قطع کرده بودن و فقط صدای خودشون می یومد ...

- تولد تولد تولدت مبارک ...

پسر بچه با چشمای گرد و سبز- عسلی رنگش موشکافانه به مامانش خیره شد ... مامانش خندید ... چشمکی زد و بلند گفت:

- فوت کن دیگه فدات شم!

جمعیت همه با هم خوندن:

- بیا شمعا رو فوت کن ... تا صد سال زنده باشی!

پسر اینبار به باباش خیره شد ... توش چشمای پر جذبه باباش، علاقه موج می زد ... دستاشو به هم کوبید و گفت:

- نمی خوام فوت کنم!

صدای داد از همه طرف بلند شد، عموش جلو اومد و گفت:

- اینقدر عین مامانت سرتق بازی در نیار! فوت نکنی بچه خودم می یاد فوت می کنه ها!

پسر خندید و خودشو روی مبل رها کرد ... همه خنده شون گرفت ... پسر عموش جلو دوید و قبل از اینکه کسی بتونه جلوشو بگیره هر چهار شمع رو فوت کرد ... پنج سالش بود و زلزله! داد همه در اومد و پسر چشماشو براش گرد کرد ... اهل گریه زاری نبود ... بلد بود چه جوری حقشو از همه بگیره ... مامانش جلو اومد ... چشمای آرایش شده اش رو جلو آورد ... صورت کوچیک پسرشو بین دستاش گرفت و گفت:

- چی می خوای مامان؟

- بابا قول داده بود برام ماشین شارژی بخره ... پس کو؟

باباش دست به سینه نزدیک شد ... اخم توی پشیونیش خط انداخته بود اما چیزی از جذابیتش کم نمی کرد. گفت:

- بله ... قول داده بودم! در صورتی که ماشین شارژی قبلیتو بدی بدم به بچه نگهبان، اما چی کار کردی؟ زدی داغونش کردی که کسی نتونه دیگه ازش استفاده کنه!

پسر سرتقانه زل زد توی چشمای باباش و گفت:

- مال خودم بود!

باباش شونه ای بالا انداخت و گفت:

- خوب پس دیگه از ماشین خبر نیست!

قبل از اینکه جیغ پسر بلند بشه مامانش بغلش کرد و رو به باباش غرید:

- خوب تو که براش خریدی! چرا اذیتش می کنی بچه مو ...

باباش خیره شد توی چشمای مامانش ... برای چند لحظه تو نگاه هم غرق شدن. عشق از چشماشون بیرون می زد ... قدمی جلو اومد و پسر رو از بغل مامانش بیرون کشید ... آروم طوری که کسی نشنوه گفت:

- هزار بار بهت گفتم، بغلش نکن! سنگین شده اذیت می شی! انگار حرف نمیخوای گوش کنی!

مامانش پشت چشمی نازک کرد و رفت که به بقیه مهموناش برسه ... احساس خوشبختی توی قلبش فوران می کرد ... دوست داشت همین الان بره کنار پنجره سرشو ببره بیرون و از ته دل داد بزنه خدایا شکرت!

توی آشپزخونه مشغول ریختن نسکافه توی فنجون ها بود که دوستش اومد تو و گفت:

- ورپریده! جیگر طلا! خوشگل شهر قصه ها ... نمی یای بیرون؟

- گمشو منم الان می یام!

- شووور کردی! بچه هم داری ... هنوز بلد نیستی عین آدم با من حرف بزنی!

- مگه تو آدمی ...

خواست بازم جوابشو بده که یکی دیگه از دوستاشون اومد تو و گفت:

- بچه ها بیاین یه ذره برقصیم ... بدنم خشک شد!

- بترکی تا همین الان داشتی قر می دادی!

- خوب خیلی وقت بود یه مهمونی نداشتیم ...

دختر بچه ای وارد آشپزخونه شد، مامانش موهاشو براش دم اسبی بسته بود ... با صدای جیغ جیغوش گفت:

- خاله! مامانم می گه بیاین بیرون می خوان کیکو ببرن ...

دختر رو بوسید و گفت:

- باشه خاله ، تو برو تا منم بیام این بچه رو راضی کنم شمعاشو فوت کنه!

دوستش زد سر شونه اش و غرید:

- این بچه ات عین ننه اش می مونه! لجباز و یه دنده!

- اوی حرف دهنتو بفهما! نیست باباش خیلی حرف گوش کنه!

- باباش که کلا اعصاب مصاب نداره! من جرئت ندارم باهاش در بیفتم ...

- خیلی هم دلت بخواد! نکبت!

سینی نسکافه ها رو برداشت و گفت:

- راه بیفتین جلو ببینم ... مهمونا حوصله شون سر رفت ...

همه شون با هم رفتن بیرون و از مهمونا پذیرایی کردن ... پسر بچه بعد از دیدن ماشین شارژی بزرگ قرمز رنگی که باباش براش خریده بود جیغی از شادی کشید و همه شمع هاشو همزمان فوت کرد تا فرصت پیدا کنه بره ماشین بازی ... حتی طاقت صبر کردن برای عکس گرفتن هم نداشت و باباش به زور بین بازوهاش اسیرش کرد تا بتونن یه عکس دست جمعی بگیرن ... پسر بچه جیغ کشید:

- بابایی! درست شبیه ماشین قبلی خودته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باباش سرشو پایین آورد و کنار گوش پسرش زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوسش داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خیلی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه طاقت موندن توی بغل باباشو نداشت ... پرید سمت ماشینش و پسر عموش و دختر خاله اش هم رفتن کنارش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی سر گرم بازی کردن با دوستاش شد، باباش رفت سمت استریو و آهنگ مورد علاقه اش رو گذاشت و بدون توجه به جمع اومد سمت همسرش که داشت با عشق نگاش می کرد ... دستشو دراز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا اینجا ببینم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همسرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز این آهنگ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست همسرش رو کشید و مثل همیشه با خشونت اونو بین بازوهاش قفل کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رقص با تو فقط با این آهنگ می چسبه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه تنها اونا که کم کم بقیه زوج ها هم وارد میدون رقص شدن .... هشت زوج .... دست در دست هم ... با زمزمه های عاشقانه ... زیر نوای موسیقی می رقصیدن ... آرتان و ترسا بابا و مامان آترین کوچولوی چهارساله ... آرشاویر و توسکا دوستای صمیمی آرتان و ترسا ... آراد و ویولت که به تازگی از هالیفاکس برگشته و به جمع دوستانه اونا وارد شده بودن ... نیما که حکم عموی آترین رو داشت و عاشقانه با همسرش طرلان می رقصید و نگرانی بابت پسرش نیاوش که توی اتاق آترین بود نداشت... طناز دختر عمه آرتان که به همراه همسرش احسان اونجا حضور داشتن و داستان عشقشون زبونزد همه اهل اون خونه بود ... و دیگر زوج های خوشبخت اون شب آتوسا و مانی ... شبنم و اردلان ... بنفشه و مازیار ... خوشبختی به همه اون ها چشمک می زد ... بزرگترهای جمع کناری ایستاده و با لذت بهشون خیره شده بودن ... زندگی جاری بود و بزرگترها کاری جز دعا نمی تونستن برای دوام خوشبختی فرزنداشون انجام بدن ... صدای گرم بهنام صفوی عاشقا رو بیشتر به هم نزدیک می کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشات آرامشی داره که تو چشمای هیشکی نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونم که توی قلبت به جز جای هیشکی نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشات آرامشی داره که دورم می کنه از غم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه احساسی بهم می گه دارم عاشق میشم کم کم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توبا چشمای آرومت بهم خوشبختی بخشیدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودت خوبی و خوبی رو داری یاد منم می دی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو با لبخند شیرینت به من عشق ونشون دادی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو رویای تو بودم که واسه من دست تکون دادی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بس تو خوبی می خوام باشی تو کل رویاهام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا جون بگیرم با تو باشی امید فرداهام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشات آرامشی داره که پایند نگات میشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببین تو بازی چشمات دوباره کیش و مات میشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بمون و زندگیم و با نگاهت آسمونی کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بمون و عاشق من باش بمون و مهربونی کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوف! خدا رو شکر که همه چی ختم به خیر شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتان خم شد آترین رو که توی ماشین شارژیش خوابش برده بود بغل کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خدا رو شکر ... همه اش به خاطر زحمتای توئه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دنبال این حرف آترین رو توی اتاق خوابش برد. ترسا هم بعد از تقدیم کردن لبخندی شیرین به همسرش مشغول جمع کردن ظرف های کثیف شده روی میزها شد ... هر چی همه اصرار کردن بمونن کمکش کنن زیر بار نرفت که نرفت! دوست نداشت خونه شو دیگرون تمیز کنن ... آرتان از اتاق بیرون اومد ... با دیدن ترسا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دست نزن! فردا زنگ می زنم نیلی جون خدمتکارشون رو بفرسته بیاد همه جا رو تمیز کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این شکلی که نمی شه بریم بخوابیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتان با نگاهی به وضع آشفته پذیرایی حق رو به ترسا داد ... بدون حرف وارد اتاق خوابشون شد ... با دیدن عکسهای ترسا به دیوار اتاق لبخند نا خودآگاهی روی لبهاش شکل گرفت ، لباس های راحتیشو تنش کرد و رفت از اتاق بیرون ... ترسا تعداد زیادی بشقاب رو روی هم چیده بود و داشت می رفت سمت آشپزخونه .... پوسته خیار رو جلوی پاش ندید و نزدیک بود پخش زمین بشه که آرتان با سرعت از پشت سر با یه دست خودشو و با دست دیگه زیر بشقاب ها رو گرفت ... ترسا نالید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای الان می مردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتان خنده اش گرفت ولی غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز از این حرفای مسخره زدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دنبال این حرف بشقاب ها رو از ترسا گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو برو بقیه شو جمع کن ... اما بلندشون نکن بذارشون روی میز خودم می یام می برمشون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسا سرشو تکون داد و رفت که بقیه ظرف ها رو جمع کنه ، آرتان همه ظرف ها رو روی کابینت ها چید و بیرون اومد، ترسا داشت پوسته های میوه رو توی سطل می ریخت. نشست روی مبل و با لذت به کارهاش خیره شد. فقط خدا می دونست که این دختر تو دلبرو چقدر براش عزیزه! هنوز هم لباس شب خوش دوختش تنش بود، یه لباس بلند مشکی رنگ که به خاطر جنس پارچه اش زیر نور می درخشید. توی دل اعتراف کرد که مشکی خیلی بهش می یاد. ترسا که کمرش خسته شده بود کمی خودشو به سمت بالا کشید و دستشو روی پیشونیش گذاشت. آرتان از جا بلند شد، رفت سمت بشقاب ها و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو برو استراحت کن عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد همه بشقاب های تمیز شده رو با یه حرکت از جا بلند کرد و راه افتاد سمت آشپزخونه. ترسا هوس شیطنت به سرش زد سریع از پشت خودشو به آرتان رسوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منو هم می تونی بلند کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتان لبخند زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو شیطون ... بذار زودتر این بشقابا رو جمع کنیم بریم به زندگیمون برسیم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زندگیمون؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره دیگه ... زندگیمون یعنی زندگی شخصی من و تو !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسا که بعضی وقتا یادش می رفت مامان یه پسر چهار ساله است خودشو لوس کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آترین توی این زندگی جایی نداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه آرتان خاص شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- توی این زندگی که من ازش حرف می زنم نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسا با ناز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عاشق این زندگیمونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتان بی طاقت شد. همه بشقاب ها رو روی اپن گذاشت و ترسای شیطونش رو به سمت کاناپه برد ... ترسا در حالی که همه تلاشش رو می کرد تا باعث بیدار شدن آترین نشه جیغ کنترل شده ای کشید و یقه لباس آرتان رو چنگ زد ... آرتان ترسا رو برد سمت کاناپه وسط نشیمن و خیلی آروم و با ملاحظه خوابوندش روی کاناپه ... خودش هم نشست کنارش. نقطه ضعفای ترسا رو خیلی خوب توی مشت داشت، خیلی نرم دستش رو کشید روی شکم ترسا ... ترسا بی طاقت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نکن آرتان! جـــــون نیلی جون !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتان در حالی که گونه اش رو می بوسید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قسم نده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسا از جا پرید و دوید سمت اتاق خوابشون ... آرتان لبخند زد ... بی خیال همه ظرف های کثیف وارد اتاق خواب شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گرممه! گرممه! گرممه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد با خنده نگاهی به ویولت که داشت تند تند خودشو باد می زد انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب عزیز من! آخر مرداد ماهیم! می خوای گرم نباشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرف نزن آراد ... کولر رو برسون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد کولر رو روشن کرد و دریچه اش رو کامل روی ویولت تنظیم کرد. ویولت سر جاش بی حرکت شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- های!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد با لبخند دستشو گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش گذشت بهت خانومم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ویولت لبخند زد ، بعد از گذشت چند سال آراد هنوز هم تکیه کلام خودشو داشت! دستشو قائم تکیه داد به صندلی و سرشو چسبوند بهش، چرخید سمت آراد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خیلی ... از دست ترسا روده بر شدم از خنده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشحالم که خوشحالی عزیزم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آراد به نظرت بچه ها شک نکردن به دین من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد از گوشه چشم نگاش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ... برای چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه دیدی که همه شون بی حجاب بودن ... فقط من شالمو دو دستی چسبیده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد که از تصور حجاب همسرش غرق لذت شده بود دستشو محکم فشرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه عزیزم ... تو یه جواهری! اونا همه فکر می کنن به خاطر احترام به منه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی برام خیلی جالبه آراد! حجاب برای هیچ کدومشون مهم نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب هر کس عقیده خودشو داره، موقع مرگ هر کس رو توی گور خودش می ذارن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوست دارم امر به معروفشون کنم ، اما می ترسم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولا که ترس نداره! دوما به نظر منم بیخیالش شو! بذار باهات راحت باشن، اونجوری فقط معذب می شن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم از همین می ترسم ... اصلا ولش کن! دانشگاه چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شنبه باید بریم خودمون رو معرفی کنیم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ویولت نالید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از استاد شدن بیزارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و آراد با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مجبوریم عزیزم ، مجبور ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چقدر اینا زورن! خوب نمی شد از ما یه جای دیگه استفاده کنن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نمی شد، هزینه تحصیلمون رو دادن حالا می خوان توی پیشرفت دانشگاهشون ازمون بهره ببرن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خدا که اگه به کسی نمره مفت بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد غش غش خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از الان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ویولت کوبید روی پاش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از همین الان ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس میخوای اذیت کنی، یادت نره خودت هم یه روز دانشجو بودی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه دانشجوی بیخیال ... اما الان فرق می کنه ... الان بیست و پنج سالمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در هر صورت هر وقت هر کاری خواستی بکنی یادت باشه خودت هم یه روز جای اونا بودی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ویولت سرتقانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی خوام اصلاً

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان مشکل کجاس ویو؟ من که می دون ناراحتی تو از استاد شدن نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ویولت که هنوز هم جریان رامین و سارا رو از یاد نبرده بود با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درد من تکرار شدن جریان ساراست ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد اخم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و شاید رامین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمای ویولت بدتر درهم شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یادت باشه قول دادی براش بپا بذاری ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه تا کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ویولت با خشم غرید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا وقتی که من خیالم راحت بشه! من نمی خوام یه بار دیگه تو رو روی تخت بیمارستان ببینم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد که نمی خواست تحت هیچ شرایطی ویولت رو نگران و ناراحت کنه، ماشین رو پارک کرد ، دست ویولت رو ول کرد تا بتونه کمربندشو باز کنه و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خوب عزیزم! شاید بهتر باشه در مورد همون جریان استادی حرف بزنیم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ویولت هم که از این بحث دچار استرس می شد بیخیالش شد، کمربندش رو باز کرد، رفت پایین و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آراد گفته باشم! همه باید بدونن تو شوهر منی ... اصلاً دوست ندارم دلبری بقیه دانشجوها رو ببینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد که از حسادت ویولت غرق لذت شده بود و پارکینگ رو هم خلوت می دید سریع از پشت پرید پشت سر ویولت محکم بغلش کرد. ویولت بی توجه به موقعیت جیغ کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هــــوی! باز هار شدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد غش غش خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بزن بریم خوشگل من تا نشونت بدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ویولت هم با شیطنت چشمک زد و رفت سمت راه پله ها ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در ماشین رو قفل کردی آرشاویر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرشاویر سوئیچ ماشین رو توی جیبش فرو کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره عزیزم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد خودش رو به توسکا که بالای پله ها منتظرش ایستاده بود رسوند دستشو انداخت دور شونه اش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موافقی یه کم توی حیاط بشینیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توسکا نگاهی به دور تا دور حیاط بزرگشون انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این وقت شب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تازه ساعت یکه! فردا هم که جمعه است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه عزیزم ، بذار لباس عوض کنم می یام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از رفتن توسکا، آرشاویر خودش رو روی صندلی های فلزی که کنار استخر کوچیکشون توی حیاط گذاشته بودن ولو کرد و به آسمون پر ستاره و شفاف خیره شد ... چقدر ته دلش احساس آرامش داشت، لمس بودن توسکا کنارش براش از هر چیزی توی این دنیا با ارزش تر و زیبا تر بود ... با حس دستای اون دور شونه اش چشماشو با لذت بست ... دستاشو نرم نوازش کرد و زمزمه وار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عشق من ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توسکا خم شد دم گوشش و پچ پچ وار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دنیای من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی دوستت دارم توسکا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توسکا خودشو کنار کشید روی صندلی کنار آرشاویر نشست و با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثلاً چند تا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل نداره عزیزم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توسکا خندید ... پای راستشو روی پای چپش انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آرشاویر ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جون دلم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امشب دلم یه چیزی خواست ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیدی چقدر آترین نازه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خیلی ... خدا به بابا و مامانش ببخشتش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلم براش ضعف می ره بعضی وقتا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از بس خوشگله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آرشاویر ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جونم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم دلم می خواد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرشاویر بهت زده به توسکا خیره شد ... حقیقتش این بود که توسکا داشت حرف دل اونو می زد ... اما خودش تا یه حال جرئت نکرده بود چنین چیزی رو از توسکا بخواد ... خوب میدونست که توسکا چقدر مشغله داره! نمی خواست به مشغله هاش اضافه کنه ... توسکا با ناراحتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا اینجوری نگام می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهت توی صورت آرشاویر تبدیل به خنده شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خدا عاشقتم! من از خدامه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توسکا با سرخوشی دستاشو به هم کوبید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ جون! همه اش می ترسیدم قبول نکنی ... یا اینکه ... هیچی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرشاویر با کنجکاوی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یا اینکه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توسکا می ترسید حرف دلش رو بزنه ... شروع کرد به من من کردن ... آرشاویر فهمید باز یه جا یه خبریه ... خیلی وقت بود که درک می کرد توسکا تا چه حد نگران برگشت بیماریشه و چقدر مراعاتش رو می کنه! خودش هم از این جریان رنج می برد اما کاری از دستش بر نمی یومد! اهی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو توسکا ... بگو آروم جونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توسکا آروم شد ، لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می ترسیدم به بچه ات حسادت کنی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلب آرشاویر لرزید ... خودش هم به این قضیه فکر کرده بود ... با خودخواهی تموم همه محبت توسکا رو برای خودش می خواست ... اما چاره ای نبود ... باید کم کم با این مسائل کنار می یومد ... سعی کرد لبخند بزنه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه بینمون فرق نذاری که حسودی نمی کنم خوشگل من ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توسکا موهای فرش رو از توی صورتش کنار زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی آقایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرشاویر لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از کلاسات چه خبر؟ خیلی وقته در موردشون حرف نزدیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ترم جدید تاه شروع شده ... متقاضی خیلی زیاد بود، بعد از گرفتن تست ده نفر رو به زور انتخاب کردم! خیلی سخت بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه! کاش می تونستم کمکت کنم، اما می دونی که وقتم خیلی کمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونم عزیزم ، منم توقعی ندارم ، هم کارای آلبوم خودت هست، هم آهنگسازی برای دیگرون، هم کارخونه بابات ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنو که درک می کنی گلم! راستی شاگردای کلاست دخترن یا پسر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توسکا سعی کردم طبیعی باشه، آرشاویر همیشه از این سوالا میپرسید و توسکا عادت کرده بود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چهار تا پسر ، شش تا دختر ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرشاویر نفس عمیقی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انشالله بازم بازیگرای موفقی رو تحویل کارگردانای سختگیر میدی ... یادمه از ترم قبلت دو تاشون برگزیده شدن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توسکا با شعف گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره واقعاً! خودمم باورم نمی شد که اینقدر بچه ها با استعدادی باشن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی تو استادشونی ... چرا که نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توسکا که حسابی از درون خوشحا بود چشمکی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کوچیک شماییم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرشاویر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیطونک!! پاشو بیا بریم تو ... این هوا داره وسوسه ام می کنه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توسکا از جا بلند شد پرید بغل آرشاویر و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وسوسه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرشاویر سرشو جلو برد ... با حالت خاص خودش و صدای بم شده اش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وسوسه ی تو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماه توی آسمون خندید ... این همه عشق آسمون رو هم به حسادت می انداخت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوپس! تور پایین لباسم از پاشنه کفشم نابود شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طناز مواظب باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طناز که داشت لی لی کنون می رفت سمت در خونه جوی آب رو ندید و نزدیک بود کله پا بشه که دستای احسان سریع دورش پیچیدن ... طناز با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای جــــون! حاج آقا! چه دستاتون ماشالله قدرتمندن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان خنده اش گرفت ، در ماشین رو که هنوز باز بود با پاش بست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جـــــون حاج خانوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طناز محکم پسش زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرتیکه بی حیا! مگه خودت خواهر مادر ندار؟ دستتو بکش اونور ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو با هم زدن زیر خنده و احسان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بالا ، ماشینو پارک می کنم توی پارکینگ و می یام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حاجی گفته باشم من خسته ام می خوام بخوابم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان ضربه محکمی به پشت طناز زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بخواب تا بیام خستگی رو حالیت کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طناز غافلگیرانه احسان رو بوسید و بعدش ورجه ورجه کنون وارد خونه شد ... پاهاشو بالا می گرفت که صدای پاشنه کفشاش همسایه ها رو اذیت نکنه ، چون طبقه اول بودن نیازی به استفاده از آسانسور نبود ... از پله ها رفت بالا ... کلید انداخت توی در و در رو باز کرد ... عاشق این خونه بزرگ بود ... خونه ای که شاهد لحظه به لحظه عاشقی کردنش با احسان بود ... نگاش افتاد به عکس احسان که بزرگ به دیوار روبرو قاب شده بود ... لبخندی زد و راه افتاد سمت اتاق خوابشون ... قبل از اینکه احسان بیاد بالا لباس شب سبز رنگش رو با لباس خواب عوض کرد و رفت توی آشپزخونه که آب بخوره ... سر یخچال داشت سرک می کشید که صدای احسان میخکوبش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جونم حاج خانوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طناز خنده اش گرفت و آب جست بیخ گلوش و به سرفه افتاد ... در همون حالت سیبی از داخل یخچال برداشت و با قدرت پرت کرد سمت احسان ... احسان سیب رو توی هوا قاپید گازی زد و بقیه اش رو انداخت روی کابینت ... رفت سمت طناز و قبل از اینکه طناز بتونه خودشو عقب بکشه با قدرت اونو کشید توی بغلش ... طناز که تازه از شر سرفه راحت شده بود نفس عمیقی همراه با بوی خوش عطر احسان کشید و زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر وقت بغلم می کنی مو به تن راست می شه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درست مثل اون شب ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدوم شب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- توی اون غار ... یادمه تو اوج گرما بدنت دون دون شده بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گرما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گرمای تنمون رو می گم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طناز با ناراحتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ احسان یادم ننداز ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان اما با شعف گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟ بهترین خاطره منه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند نشست روی لبای طناز. احساسات احسان همیشه باعث لذتش می شد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عاشق حرارتتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان بی توجه به منظور طناز و شاید هم بی توجه به معنای نهفته توی جمله خودش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین حرارت لعنتی کار دستم داد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طناز سرشو کشید عقب و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پشیمونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان با چشمای گرد شده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معلومه که نه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش خیره شد توی چشمای عسلی طناز و نالید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو اول اراده م رو و بعدش غرورمو شکستی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای طناز اینبار با خنده همراه بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حقت بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دست نزن نیـــــاوش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما از جا پرید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طرلان چته سکته کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرلان دستشو روی پیشونیش گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیما این اخر منو دق می ده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما از جا بلند شد ، تلویزیون رو خاموش کرد ، رفت سمت همسرش و سرشو در آغوش کشید ... صدای طپش های قلب نیما همیشه طرلان رو آروم می کرد و نیما اینو خوب می دونست ... طرلان چند نفس عمیق کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه یه بار برق بگیرتش من چه خاکی تو سرم کنم نیما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما به نیاوش خیره شد که متعجب وسط سالن ایستاده بود و به اونا خیره شده بود ... هنوز دوشاخه آباژور توی دستش بود ... نیما که رابطه خیلی خوبی با پسرش داشت طوری که طرلان متوجه نشه چشمکی به نیاوش زد و اشاره کرد فلنگ رو ببنده ... نیاوش با حالتی بامزه دوشاخه رو سر جاش گذاشت و به تقلید از پلنگ صورتی روی نوک انگشتای پاش آروم آروم راه فتاد سمت اتاقش ... نیما خنده اش گرفت ... اما مشغول نوازش موهای سیاه طرلان شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزم ... چرا اینقدر نگرانی! اونم بچه اس ... عین بقیه بچه ها ... باید زمین بخوره تا بزرگ بشه ... نمی شه که هیچ اتفاقی براش نیفته! اینجوری لوس می شه .. مثل باباش مرد بار نمی یاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرلان خنده اش گرفت، مشتی به شونه نیما کوبید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لوس بی مزه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما لبخند زد ، پیشونی طرلان رو بوسید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی وقت نشد بهت بگم، خیلی خوشگل شدی عزیزم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلان پشت چشمی نازک کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه عجب منو دیدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما با خنده اونو که سعی داشت از دستش فرار کنه کشید سمت خودش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو رو نبینم کیو ببینم آخه خوشگل من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جونم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هنوزم می خوای بری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایتالیا دیگه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونی که مجبورم عزیزم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی شه مانی جای تو بره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دفعه قبل مانی رفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیاوش منو بیچاره می کنه تا تو برگردی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران اون نباش ... می دونم چه جوری ارومش کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اروم نمی شه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما صورت طرلان رو بین دستاش قفل کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزم ... نگران نیاوشی یا خودت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرلان چشمای درشتشو از صورت نیما دزدید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لوس نشو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما چونه طرلان رو کشید سمت بالا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طرلان خانوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرلان مجبور شد به نیما نگاه کنه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوم؟!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب بله ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جانم ؟ نفسم؟ عشقم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اهان حالا شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرلان خنده اش گرفت ... نیما در آغوشش کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نکن فقط به خودت سخت می گذره ... دوری از شما دو تا برای منم خیلی سخته! خیلی سخت ... اما مجبورم برم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می شد تو دیگه برای مانی کار نکنی؟ همون استاد بودن بس نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای آینده نیاوش باید خیلی بیشتر از اینا به خودم سخت بگیرم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیما! من بی تو می میرم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما لبشو گزید ... آروم خم شد گونه همسرشو بوسید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچ وقت تنهات نمی ذارم گلم ... هیچ وقت ... حالا بیا از چیزای خوب حرف بزنیم ... چیزایی که تو دوست داری ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرلان خنده اش گرفت ... چون خوب می دونست منظور نیما چیه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا شــــــوت کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای شکستن چیزی اومد ... ترسا نفسش رو با حرص فوت کرد و کتاب رو زد به هم ... فایده نداشت! باز تصمیم گرفت درس بخونه و بازی های این پدر و پسر شروع شد ... صبح تا شب که آترین بهش اجازه نمی داد درس بخونه شبا هم که آترین رو دست آرتان می سپرد و تصمیم می گرفت یکی دو ساعت درس بخونه اینقدر شلوغ می کردن که بازم نمی تونست ... گلوله های پنبه رو از توی گوشش در آورد و با غیظ از جا بلند شد که بره یه گوشمالی درست و حسابی به آرتان و آترین بده! یک ماه دیگه کلاساش شروع می شد و اگه یه دور کتاب دکتر عامری رو مرور نمی کرد محال بود بتونه دروسش رو بفهمه ... از اتاق رفت بیرون ... توی چارچوب در دست به کمر ایستاد و زل زد بهشون ... آرتان با یه آستین حلقه ای سورمه ای و یه شلوار گرمکن نشسته بود کف سالن و مشغول جمع کردن خورده شیشه های گلدون بود ... در همون حین داشت آهسته می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه اوه آترین ! الان مامانت می یاد جفتمونو می ندازه بیرون از خونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آترین هم که سعی می کرد صداشو مثل باباش آروم کنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه اوه بابا! زود باش همه شو بریز دله آشخالی ... الان می یاد ... من می گم تو بودیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتان که هم خنده اش گرفته بود هم تعجب کرده بود با چشمای گرد شده به آترین نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آتریـــن! من شکستم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آترین دست به کمر شد و با همون صدای یواشش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب من شکستم! اما جلو مامان تو شکسته باش ... باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتان دیگه نتونست جلوی خودش رو بگیره و غش غش خندید، ترسا جایی ایستاده بود که توی دید نباشه، در همون حالت داشت از صمیمیت بین آرتان و آترین لذت می برد. آرتان کمی سر جاش خم شد و بشقابی از روی میز پذیرایی برداشت ، خرده شیشه ها رو ریخت داخل بشقاب و رو به آترین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سوئی شرتت رو در بیار ببینم فسقل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آترین با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خوام خاکا رو بریزم تو کلاهت ... بدو الان مامانت می یاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آترین هیجان زده سوئی شرت سبز رنگ کوچیکش رو به سختی از تنش در آورد و کلاهشو دو دستی گرفت جلوی باباش ... آرتان همه خاک ها رو دو دستی جمع کرد و خواست بریزه داخل کلاه که ترسا بیشتر پنهان شدن رو جایز ندونست ، رفت جلو و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی کار می کنی؟ سوئی شرت بچه خراب می شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آترین سریع پشت باباش پناه گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان، بابا بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتان باز خنده اش گرفت و با همون دستای پر از خاک زل زد توی چشمای ترسا و شونه ای بالا انداخت. ترسا هم در حالی که به شدت سعی می کرد جلوی قهقهه زدنش رو بگیره رفت جلو بازوی محکم آرتان رو گرفت توی دستش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا ببینم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتان دنبال ترسا راه افتاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نکشیمون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسا بازوشو ول کرد، مشتی توی سینه اش کوبید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بکشمت هم حقته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از این حرف دوباره چرخید و وارد آشپزخونه شد، آرتان و آترین هم دنبالش رفتن، در کابینت رو باز کرد سطل آشغال رو با پاش کشید بیرون و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جای اونا اینجاست آرتان خان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتان با لبخندی کجکی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِ راست می گی؟ یادم نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسا دست به سینه شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبلا ها که خوب یادت بود ... می زدم ظرف می شکستم می یومدی جارو می کردی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتان خاک ها رو ریخت داخل سطل زباله و با لودگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا دیگه به روم نیار اون دوران جاهلیتم رو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسا براق شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله بله؟ دوران جاهلیت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آترین پرید بین ترسا و آرتان و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان، بابامو دعوا نکنیا! وگرنه به عمو می گم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسا چشماش گرد تر شد، مشتش رو گرفت جلو دهنش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینو نگاه! ای خدا کارم به کجا کشیده که دیگه می خواد چغلی منو به نیما بکنه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتان دستاشو شست ، خم شد آترین رو بغل کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسر باباشه دیگه! حواستو جمع کن که دفعه دیگه بخشش تو کار نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم بی توجه به ترسا از آشپزخونه خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسا که خنده اش گرفته بود از آشپزخونه خارج شد ظرف خورده شیشه ها رو هم برداشت و سریع داخل سطل زباله خالی کرد، بعد از اون جارو برقی رو آورد و بی توجه به آرتان و آترین که جلوی تلویزیون ولو شده بودن و با ایما اشاره با هم حرف می زدن قسمتی که گلدون شکسته بود رو جارو کشید ... می خواست جارو برقی رو برگردونه توی اتاق که صدای موسیقی بلندی از جا پروندش! دستش رو گذاشت روی قلبش و رو به آترین که از خنده غش کررده بود توپید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آترین! سکته کردم ... کمش کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آترین کنترل رو انداخت روی پای آرتان، مشغول دست زدن شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان نانای کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسا چشماشو گرد کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتان خنده اش گرفت ، ولی با جمع کردن لبهاش داخل دهنش خنده اشو جمع کرد و صورتش رو برگردوند. ترسا غر غر کنان راه افتاد بره سمت اتاق:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انگار اومدن کاباره! من براشون برقصم لابد اینام شاباش بریزن روی سرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه وارد اتاقش بشه آترین جیغ کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان جون من! نانای کن ... مامــــــان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسا سرجاش چرخید، روی جون اترین خیلی حساس بود. انگشتش رو تهدید وار تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به شرطی که بعدش دیگه صدات در نیاد! می خوام درس بخونم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آترین با هیجان خودش رو سر جاش بالا و پایین کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه قول قول ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسا رفت ایستاد جلوشون ، کش موهاشو باز کرد پرت کرد روی مبل خرمن موهای طلاییش دورش رو گرفتن. خیلی وقت بود می خواست موهاشو کوتاه کنه اما آرتان هر بار با اخم و تخم جلوشو گرفته بود ، لباسش یه تاپ تنگ اسپرت مشکی رنگ بود که از پشت با دو تا نیم دایره به هم وصل شده و کتفاش رو به نمایش گذاشته بود در ازاش یقه اش بسته بود ... یه دامن قرمز رنگ هم پاش بود ... دستش رو رو به آترین تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بزن اولش بچه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آترین کنترل رو از روی پای باباش قاپید و با هیجان آهنگ رو زد اولش ... یه آهنگ شاد اما ملایم بود ... مخصوص رقص با ناز و قشنگ ترسا ... آرتان هر دو دستش رو باز کرد و از پشت روی کاناپه قرار داد ... با چشماش داشت ترسا رو قورت می داد ... اترین هم همینطور که نشسته بود برای مامانش دست می زد و هیجان زده بعضی وقتا جیغ می کشید ... خواننده به نرمی می خوند :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو واسم مثل بارونی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو واسم مثل رویای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو با این همه زیبایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو این همه تنهایی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو حالی که میدونی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسا آروم چرخید و خودشو رو کشید سمت آرتان ... خواننده خوند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من با تو آرومم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسا دست آرتان رو گرفت و از جا کندش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی دستامو می گیری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی حالمو می پرسی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغای آترین هیجان زده تر از قبل شده بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتی وقتی ازم سیری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی وقتی که دلگیری ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز ترسا خودشو کشید عقب و آروم چرخید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من بی تو میمیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو که حالمومی فهمی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو که فکرمو می خونی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو که حسمومی دونی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو که حسمو می دونی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسا آروم آروم رفت تا پایین و دوباره اومد بالا ، آرتان دستشو به سمت ترسا دراز کرد ، نوک انگشتاشو گرفت و یه دور دور خودش چرخوندش ... موهای ترسا روی صورت آرتان پخش شد ... آرتان با لذت بو کشید و یه دسته از موهای ترسا رو گرفت توی دستش و بوسید ... ترسا چرخید و باز از آرتان فاصله گرفت ... آرتان همونجور سر جاش این پا اون پا می شد ... هیچ وقت رقصش خیلی با هیجان و بالا و پایین پریدن نبود ... رقصش هم مثل خودش مردونه و با جذبه بود ... ترسا تو دلش اعتراف می کرد که رقصش هم دیوونه کننده است و دلو می لرزونه! بدش می یومد از مردایی که مثل زنا قر می دن و هی پیچ و تاب می دن به بدناشون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید