وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است … این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی! … پایان خوش

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ روز و ۱ ساعت و ۴۶ دقیقه

مطالعه آنلاین در امتداد باران
نویسنده : sara

ژانر : #عاشقانه

خلاصه:

وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است …

این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی! … پایان خوش

براي بار هزارم در اين چند دقيقه نگاهي به ساعت نقره ايي رولكسش انداخت و با كلافگي به ترافيك تقاطع وليعصر و فتحي شقاقي نگاه كرد نيم ساعت به وقت قرارش مانده بود اما صدرامهم ترين اصل را در زندگي خوش قولي مي دانست بلاخره چراغ سبز شد, ماشينش را به سمت خيابان تخت طاوس هدايت كرد و زير لب گفت:

- لعنت بهت طاها كه نگذاشتي از اتوبان همت برم!

اما چاره ايي نبود هيچ راه فراري به سمت اتوبان وجود نداشت. . بلاخره بعد از كلي غرولند كردن وارد خيابان گاندي شد و ماشينش جلوي درب پاركينگ برج خوش ساختي متوقف كرد . هنوز ده دقيقه وقت داشت نگهبان ساختمان با ديدن ماشين كاربني رنگ صدرا به سرعت از اتاقكش بيرون آمد و با خوش خدمتي منتظر ماند تا صدرا با مهارت و به ارامي ماشين را پارك كرد و پياده شد . مثل هميشه با لبخندي واقعي رو به نگهبان كرد و گفت :

- سلام آقا رضا حالتون چطوره ؟ خسته نباشين!

- سلام از ماست آقاي ثابت سلامت باشين .

- قربانت راستي كارنامه دخترت رو گرفتي قول داده بود به من شاگرد اول بشه؟

رضا با لبخندي پر از قدرداني از حضور ذهن صدرا گفت :

- گرفت اقاي وكيل شاگرد اول شده البته اينا كه ديگه نمره ندارن اما همه كارنامه اش خيلي خوبه .

صدرا نگاهي به ساعتش انداخت و گفت :

- دارم ميرم جايزه اش رو ميدم براش ببريد .

- شما لطف دارين همين كه يادتون بوده برامون با ارزش .

- اين چه حرفيه فعلا با اجازه !

و سوار آسانسور شد .

خانم ملاحت منشي اتو كشيده و اخمويش با احترام بلند شد و به او خوش آمد گفت .

- سلام ممنون خانم ملاحت

- اقاي ثابت امروز سه تا ابلاغيه براتون اومده هفت مورد تماس تلفني هم داشتين الان گزارششون رو بدم؟

- نه ممنون بعد از قرار ملاقات ازتون مي گيرمشون !

- چشم هر طور مايليد !

در اتاقش را باز كرد و وارد اتاق شد بوي شيرين توتون پيپ مشامش را نوازش داد ياد آقاي دوراني موكل پير خوش مشربش افتاد كه ديروز براي ديدنش امده بود . بيش از هفتاد سال داشت اما سرحال و خوش رو ، نزديك دو ساعت با او حرف زد و از اخرين سفرش به ايتاليا و آفتاب درخشان رم تعريف كرد طوري كه مي توانستي درخشش آفتاب را در چشماش ببيني . اين قرار ملاقات امروز هم به توصيه آقاي دوراني بود طبق اظهارات او بيمار از اقوام کارمندان شرکتش بود و مشكلش بسيار حاد . اول ميخواست محترمانه به دوراني بگويد به خاطر سفري براي ديدن يک دوره تخصصي حقوق جزا كه در ماه آينده به سوئيس دارد نمي خواهد كار جديدي رو شروع كند اما انقدر اين پيرمرد برايش عزيز بود كه نتونست درخواستش را رد نمياد . پيش خودش گفت در نهايت بعد از بررسي موضوع پرونده را به يکي از همکارانش مي سپارد .

همه جاي اتاق مرتب و تميز و فضا روشن و دلباز به نظر مي آمد . با دكوراسيوني تلفيقي از دو رنگ زرشكي و سرمه ايي كه البته سرمه ايي رنگ غالب فضا بود ... همزمان با نشستنش پشت ميز ، تلفن به صدا در آمد خانم ملاحت به او اطلاع داد كه :

- خانم اشراقي تشريف آوردن .

- بگو بيان داخل.

دقايقي بعد موشكافانه داشته به مراجعه كننده اش مي نگريست كه بسيار مضطرب روي مبل سرمه اي روبروي ميز او نشسته بود و نمي دانست از كجا شروع كند صورت سفيد ش با موهاي قرمز مواجي كه از كنار شال حرير مشكي اش بيرون زده بود هماهنگي خاصي داشت و كك مك هاي روي گونه اش حتي از فاصله بين آنها قابل تشخيص بود به نظر بيشتر از بيست سال نداشت به طرز عجيبي حس ميكرد قبلا اين چهره را ديده نا خود آگاه ياد آن شرلي افتاد و لبخند زد . سعي كرد براي شروع شدن صحبت به اين دختر نگران كمك كند :

- خانم اشراقي مشكلتون در چه زمينه ايه ؟ حقوقي ،كيفري، خانوادگي ،ثبتي،شناسنامه ؟

دخترك لبخند پر از استرسي زد و با كمي مكث گفت :

- راستش آقاي وكيل مشكل در اصل مربوط به خواهرم ميشه، كه يه جورايي به همه اين چيزهايي كه گفتين مربوط ميشه .

صدرا تعجب نكرد در طي چهار سال گذشته يعني درست از ابتداي دوران کارآموزي اش ياد گرفته بود كه نبايد از شنيدن هيچ چيزي در اين دفتر تعجب كند

- خوب برام بيشتر توضيح بدين .

- فكر ميكنم اونكه مي تونه براتون بيشتر و بهتر توضيح بده خود خواهرمه .

- البته ! اما چرا خودشون نيومدن؟

- مشكل همينجاست "" چشمان گرد و قهوه اي رنگش پشت پرده اشك كدر شد "" :

- ..خواهرم تو بيمارستان بستريه .

- بيمارستان ؟ مشكلشون چيه ؟

- بيمارستان كه نه يه جور آسايشگاه اعصاب و روان .

- متاسفم اميدوارم هر چه زودتر حالش بهتر بشه .

خانم اشراقي در حالي كه با دستمال ابريشمي سفيدش گوشه چشمش را پاك ميكرد اهي كشيد و گفت :

- ممنون اين آرزوي همه ماست !

خوب من چه كمكي مي تونم بهتون بكنم صدرا در حالي كه كمي گيج شده بود اين را پرسيد .

- من ميخوام كه شما بيايين پيش باران و متقاعدش كنيد كه نياز به وكيل داره و بعد وكالتش رو به عهده بگيرين واز اين تارهاي كه دور خودش تنيده رهاش كنيد .

صدرا ابروهاي كشيده اش را بالا برد و گفت :

- اما خانم اشراقي اين كاري نيست كه من بتونم انجام بدم . خواهر شما بايد در مرحله اول تمايل داشته باشه که توسط يک وکيل مشکلات موجود رو حل کنه ! و در نهايت منو به عنوان وکيل بپذيره !

- من اينو مي دونم كاملا حق با شماست اما خواهرم به هيچ روانكاوي اعتماد نداره من خيلي سعي كردم با كمك گرفتن از اونا متقاعدش كنم اما هيچ فايده ايي نداره راستش.. """ بغضش بلاخره شكست و حرفش ناتمام ماند .

صدرا در سكوت از جا بلند شد و از اتاق خارج شد دوست نداشت با حضورش دخترك را معذب كند به خانم ملاحت دستور يك ليوان نوشيدني خنك داد بعد از چند دقيقه دوباره وارد اتاق شد .

خانم اشراقي چند جرعه كوتاه از ليوان ملمو از يخ و شربت توت فرنگي را نوشيد و نفس عميقي كشيد

- من واقعا عذر ميخوام آقاي ثابت چند ماهه كه زندگي كل خانواده ما به بدترين شكل ممكن متلاشي شده و همه امون بي طاقت ببخشيد اگر اختيار از دستم خارج شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش ميكنم راحت باشين !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش دكترها گفتن كه اگر خواهرم تا چند وقت ديگه از اين حالتش خارج نشه و براي درمان خودش كاري نكنه ممكنه هرگز توانايي هاي اوليه جسمي اش رو به دست نياره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا متاثر كمي سكوت كرد و بعد اهسته و شمرده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم اشراقي من خيلي دلم ميخواد كمكتون كنم اما ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم اشراقي بي تاب از جا بلند شد و به طرف ميز صدرا آْمد دستهايش را روي ميز تكيه داد و گويي توان ايستادن نداشته باشد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقاي ثابت من متاسفم كه شما رو تو اين موقعيت قرار ميدم متاسفم كه با ااصرارم باعث ناراحتي اتون ميشم اما ما به شدت نيازمند كمك هستيم و آقاي دوراني علاوه بر اينكه از شما به عنوان يه وكيل مجرب نامبرده بهمون گفته كه از نظر اخلاقي يكي از بهترين اشخاصي هستين كه به شغل وكالت مشغوليد . و اين يه چيزيه كه ما واقعا نياز داريم يه انسان كه با تعهد و انسانيتش بتونه كمكمون كنه اما فقط اين باعث نشده كه من بيام پيشتون شما بعد از خوندن نوشته هاي باران متوجه ميشين كه چرا فقط شما مي تونيد به ما كمك كنيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا سكوت كرد و خانم اشراقي دستهايش را از روي چوب قرمز تيره ميز برداشت به او خيره شد گويي ميخواست با نگاه ملتمس اما مغرورش به اعماق فكر او نفوذ نمايد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا بعد از سكوت كوتاه خودنويسش رو به دست گرفت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب خانم حداقل يه خلاصه ايي از اونچه به خواهرتون گذشته رو بگيد تا من بدونم با چه مسائل حقوقي رو برو هستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر جوان دست داخل كيفش كرد و ودو سررسيد در اورد و روي ميز صدرا گذاشت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم كه بهتره خواهرم براتون تعريف كنه من شماره ام رو پيش منشي اتون ميگذارم وقتي اينا رو خوندين با من تماس بگيرين اسمم رو هم كه مي دونيد پونه اشراقي هستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد از گفتن اين حرف با عجله از اتاق خارج شد گويي مي ترسيد صدرا باز هم با او مخالفت كند ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا کلافه چشم به در بسته شده دوخت. اين اولين بار بود كه با چنين درخواستي از طرف يكي از موكلينش روبرو مي شد . دلش ميخواست دفترها را به پونه برگرداند اما چهره درمانده و چشمان اشك آلود دختر مرددش مي کرد . صداي تلفن داخلي اورا به خود آورد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقاي ثابت آقاي دوراني پشت خط هستند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وصل كنيد لطفا !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بايد به دوراني مي گفت كه نمي تواند اين كار را براي كارمندش انجام دهد و آن را به يكي از همكارانش مي سپارد صاف روي صندلي نشست و نفس عميقي كشيد نمي دانست چرا گفتن اين حرف اينهمه براش سخت شده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي گوشي تلفن راسرجاش گذاشت ،چشمانش را محکم روي هم فشرد . اصرارهاي آقاي دوراني هم براش عجيب بود فكرش را نميكرد كه پيرمردي با آن مقام و موقعيت اينهمه به خاطر كارمندي پافشاري كند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را روي دفترها گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل اينكه چاره ايي نيست بايد سر از محتويات شما در بيارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوراني با تعريفها و اعتمادش او را شرمنده کرد. يادش آمد كه حتي از او تشکر هم نکرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با به ياد آوردن اين نكته خنده اش گرفت و همزمان صداي در اتاق به گوش رسيد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرماييد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشي اش با پوشه اي در دست وارد شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقاي ثابت اينها ابلاغيه هاي امروز هستند يک برگه هم هست كه ليست تماسهاي تلفني امروز شماست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون خانم ملاحت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملاحت به آرامي ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقاي ثابت اگر اشكال نداره امروز من كمي زودتر برم چون قراره با نامزدم برم براي خريد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا لبخندي گرم به رويش زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلا اشكالي نداره من هم زياد نمي مونم شما تشريف ببريد فقط قبلش يكي از كتابهاي شازده كوچولو رو به همراه اين پاكت بسته بندي كنيد بهم بدين .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم ممنون از اجازه اتون !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملاحت تشكر كرد و از اتاق خارج شد . وقتي در را بست با خود فكر كرد چقدر لبخند به صورت اين وكيل جوان مي آيد ... همان روزهاي اولي كه در اين دفتر مشغول به كار شد عاشق صدرا شده بود . از طريق شوهر خواهرش که در دانشکده حقوق همکلاس صدرا بود به اين دفتر معرفي شد و هنوز چند هفته ايي از شروع به كارش نگذشته بود كه شيفته شخصيت مقتدر جدي و در عين حال مهربان اين وكيل جوان خوش سيما شد... اما بعد از گذشت يك سال دريافت كه به دست آوردن دل صدرا كار تقريبا غير ممكني است . چون او در پرونده هاي کاريو مطالعات حقوقي خود غرق شده بود و هيچ چيزي او را از اين دنيا جدا نميكرد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا دفترها را به همراه كتاب بسته بندي شده كه حاوي پاكتي پول بود ، داخل كيف چرم زيباش گذاشت و از دفتر خا رج شد . قبل از خارج شدن از پاركينگ بسته كتاب را به آقا رضا داد و دربرابر تشكر او بوق كوتاهي زد . كتاب شازده كوچولو را هميشه در دفترداشت تا گاهي به مناسبت خاصي آن را هديه دهد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي به خانه ويلايي قديمي اشان در خيابان يوسف آباد رسيد هنوز هوا تاريك نشده بود ساختمان خانه قديمي ،اما به طرز زيبايي بازسازي خودنمايي مي کرد . استخر كوچك داخل حياط با چند درخت بيد مجنون استتار شده بود. ماشين را زير سايبان كنار پژوي قديمي پدرش پارك كرد . پدر عاشق اين خودروي قديمي بود مي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روزي كه اولين سود كارخونه به حسابم واريز شد اين ماشين رو خريدم و از اون به بعد همدم همه لحظه هاي سخت زندگي ام بوده چرا بايد بفروشمش وقتي اينهمه بهم وفاداره و تا حالا هيچ جا جام نگذاشته !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش كارخانه مواد لبني كوچكي در اطراف تهران داشت كه با وجود كوچکي، بسيار خوشنام بود و مواد توليدي اش هميشه مشتريان پروپا قرص خودش را داشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با باز شدن در شهلا خانم با آن هيكل گوشتالود و راه رفتن بامزه به استقبالش آمد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش اومديدن آقا خسته نباشيد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسي شهلا خانم شمام خسته نباشيد چه سوت و كوره مامان و بابا نيستن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهلا خانم ليوان خنك شربت سكنجبين را به دستش داد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه با آقا طاها رفتن خونه خواهرتون گفتن شما هم شب برين اونجا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا با ل*ذ*ت شربت را سركشيد و شاخه نعناي داخل آن را بوييد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسي شهلا خانم مثل هميشه شربتهاي سكنجبينت حرف نداره !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهلا خانم خوشحال از تعريف صدرا راهي آشپزخانه شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حمام بيرون آمد و رب دوشامبر سرمه اي اش را پوشيد و كنار پنجره ايستاد. پنجره اتاقش رو به حياط باز مي شد . هواي گرم تابستان باعث شده بود همه پنجره ها بسته باشند و اسپيلت ها به شدت مشغول تلاش براي متبوع ساختن فضا ... دو دل بود از يك طرف دلش براي هستي دختر خواهرش به شدت تنگ شده بود اما با به ياد آوردن حجم كارهاي كه بايد تا قبل از سفر به سوئيس انجام ميشد ميديد كه نبايد فر صت را از دست بدهد گوشي تلفن را برداشت و از خواهرش عذر خواهي كرد و با صبوري همه غرغر ها گلايه ها و در آخر قربان صدقه رفتن هاي خواهرانه را تحمل كرد و گوشي را گذاشت . حق با ديبا بود از اخرين ديدارشان مدت طولاني مي گذشت و حال كه راهي مسافرت طولاني هم مي شد، بايد حداقل وقت كوتاهي را براي خانواده در نظر مي گرفت . به خودش قول داد كه حتما برنامه ريزي دقيقي در اين باره داشته باشد . وقتي پشت ميز كارش نشت ديگر گذر زمان را متوجه نشد . سر كه بلند كرد ساعت حدود نه شب را نشان مي داد و صداي شهلا خانم از پشت در مي آمد كه مي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقا صدرا شام حاضره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسي شهلا خانم من الان ميل ندارم بگذار باشه هر وقت خواستم ميام گرمش ميكنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اقا اينطوري زخم معده مي گيريد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران نباش ناهار خيلي زياده روي كردم ميخوام شب سبكتر بخوام فقط برام يه ليوان چايي با كمي نان سوخاري بيار لطفا !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي ديگري از پشت در شنيده نشد .لايحه و اوراق اماده را از روي پرينتر برداشت تا داخل كيف بگذارد و چشمش به سر رسيد هاي خانم اشراقي افتاد و هر دو را از كيف خارج كرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

. شهلا خانم بي سر و صدا چاي را روي ميز گذاشت و صدرا اولين دفتر را باز كرد . نوشته نخست مربوط به دهم فروردين بود :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"" اين عادت سررسيد نوشتن نميدونم كي ميخواد از سرم بيافته! اما خداييش اگر اين چند خطي هم كه اينجا مي نويسم نبود كه دق ميكردم . خوب حالا گزارش اين ده روز :مسافرت خوبي بود ده روز تمام تو يه روستاي سرسبز تو اعماق شاليزارهاي شمال با وجود سرد بودن هوا و ل*خ*ت بودن شاليزارها بازم لطف خودشو رو داشت . كلي بهمون خوش گذشت تنها غصه ام اين بود كه چرا سررسيدم رو نياوردم تا بتونم دق و دلي هام رو از فخر فروشي زن دايي مهري تو ش خالي كنم :D اها راستي يه مشكل ديگه ام بود اونم نبودن اينترنت دلم براي برو بچ روم حسابي تنگ شده"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا نفس عميقي كشيد و كلافه به خواندن ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"امروز بلاخره از شمال دل كنديم و برگشتيم تهران! اخه بابايي ميگه بايد حتما سيزده رو كنار خانواده اش دركنه . ما هم كه بدمون نمياد بين يه عالمه دختر و پسر فاميل پدري اتيش بسوزنيم ... وقتي رسيدم اولين جايي كه رفتم مسنجر بيلوكس بود دلم براي دوستاي نتي ام تنگ شده بود كلي ام از همشون اف و تبريك عيد و كلي چرت و پرت ديگه داشتم اما هيچ كدومشون انلاين نبودن . الانم كه خسته و ولو دارم مثلا خاطرات مي نويسم ................................... خوب باشه دفتر جونم ميدونم زيادي سعي كردم ازش حرف نزنم اما اما خودت ميدوني كه دلم براش يه ذره شده! تو شمال ده بار اومدم بهش اس ام اس بدم كه سال نو مبارك . اما با خودم گفتم كه اون اصلا خبر نداره من شماره اش رو با هزار بدبختي گير اوردم تا حالا تو كلاس يه سلامم بهش نكردم بعد بيام يهويي بگم آقاي صدرا ثابت سال نو مبارك ..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا آنچه خوانده بود را باور نميكرد شايد اين فقط يه تشابه اسمي بود اما اسم فاميل او طوري نبود كه اين باور را تقويت كند. بي ميلي اش به خواندن كاملا از بين رفته بود. با كنجكاوي ادامه نوشته مربوط به آن روز را دنبال كرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"" بنابراين تصميم گرفتم شخصيتم رو زير سوال نبرم اوه اوه اگه الان ريحانه اينجا بود كلي بهم مي خنديد كه بابا شخصيت ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارم دارم چرند ميگم اما راستش دلم تنگ شده! براي خودش، براي صداش، براي اينكه دستم رو بگذارم زير چونه ام و اونو ببينم كه از يكي از رديفهاي وسط كلاس جدي و آرام داره با استاد عباسي درباره تفاوت حقوق مدني ايران و فرانسه بحث ميكنه و كل ساختار حقوقي ايران رو به چالش مي كشه . دلم براي بوي عطر تلخش كه هر جا ميره پشت سرش جا مي مونه تنگ شده ... براي اينكه هر بار منتظر بشم و ببينم كه امروز چي پوشيده موهاش رو چه طوري درست كرده تنگ شده ... فقط منتظرم كه اين سه روز تموم بشه و برگردم دانشكده .گرچه از يكي از بچه ها شنيدم كه عيد رو ميره دبي اما ميدونم كه سروقت براي كلاسها بر ميگرده اون ديونه درسهاشه مثل من و بيشتر دخترهاي دانشكده البته با اين تفاوت كه اون عاشق درسهاشه ما هم عاشق اون :D خو ب بازم چرت گفتم كه !!! خيلي خسته ام برم لالا فكر نكنم تا بعد تعطيلات چيزي بنويسم شبت خوش همدم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس صدرا در سينه حبس شده بود ذهنش به سرعت به كار افتاد اشراقي باران اشراقي ... و ناگهان ده سال قبل و باران اشراقي را به خاطر آورد ... چطور توانسته بود اين نام را فراموش كند .. چهره اش از ناباوري پر شد ... باور اينكه باران اشراقي به او توجه داشته او را شگفت زده و شرمنده ميكرد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اينکه به صفحه بعد برود سعي کرد باران اشراقي را به خاطر بياورد . گرچه قبل از به ياد آوردن چهره اش ياد رفتار عجيبش مي افتاد و ياد رفتار خودش ... خوب که فکر کرد يه سايه محوي از صورت گرد و تپل دختري را به ياد اورد که هميشه روي اخرين صندلي گوشه سمت چپ کلاس مي نشست .و بعد ها او را در کانون حمايت از حقوق کودکان ديده بود . و حتي روي پرونده ضحي ....انگار خاطرات فراموش شده داشتن با هم به سرش هجوم مي آوردند . کنجکاوي بيش از حد اجازه بيشتر فکرکردن را به او نداد و دوباره به سراغ سررسيد يا به قول باران همدم رفت . خاطره بعدي درست چهار روز بعد يعني چهارده فروردين نوشته شده بود :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"""" تازه از دانشگاه برگشتم اما هيچ خبري نبود هيچ کلاسي تشکيل نشد و تک و توک بچه ها اومده بودن که اونا هم خيلي زود پراکنده شدن من يه نيم ساعتي تو کلاس 101 که محل تشکيل اکثر کلاسهاي تخصصيمونه نشستم و به جاي خالي بچه ها خصوصا صدرا نگاه کردم نميدونم چرا وسوسه شدم برم روي ميزش يه چيزي بنويسم و بلاخره با خودکار و تلاش بسيار نوشتم *جا براي من گنجشک زياد است ولي به درختان خيابان تو عادت دارم* وتهش سعي کردم يه گنجشک بکشم که بيشتر شبيه يه دماغ کج و کوله شد ... حالا که فکر ميکنم خنده ام ميگيره اخه من با اين ده پونزده کيلو اضافه وزن چي ام شبيه گنجيشکه ؟ بيشتر شبيه يه کبوتر خونگي ام .. راستي از سيزده بدر نگفتم کلي بهمون خوش گذشت رفتيم باغ عمو رامين تو شهريار خيلي باغ بزرگي نيست اما همين که فقط خودمون بوديم و نگران گرفتن جا تو شلوغي سيزده نبوديم خودش کلي مي ارزيد . خيلي خوبه که من بزرگترين نوه خانواده ام همه دوستم دارن و ا زم حرف شنويي دارن! ديروز هم مدام عمه مرجان سرکوفت منو ميزد به خاطره دخترش که ياد بگير, باران چند سال ديگه واسه خودش يه پا وکيل ميشه تو سوزنت تو آرايشگري گير کرده نميدونم اخه اينم شد شغل ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با مهربوني نگاهش ميکرد و ميگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگو اينطوري مرجان جون! دلت مياد الان درآمده بعضي از ارايشگرها ازوکيل و دکترم خيلي بالاتره !!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاطره هم شکلکي براي من در مي اورد و روش رو ميکرد اون طرف ... نميدونم مگه تقصير منه که مامانش با مامانم چشم و هم چشمي داره تو همه چي ميخواد از اون سر تر باشه . بيچاره مامان که اصلا تو اين فضا ها نيست . اما به خودم که نمي تونم دروغ بگم ته دلم قند آب ميشد از حرص خوردن خاطره آخه تا مي ديد يه چيزي ميخورم جلوي همه داد ميزد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر الان مي ترکي ها بسه چقدر ميخوري يه ذره پاشو فعاليت کن اخرش بايد ترو جاي بشکه نفت بديم به عربها !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با حرص دنبالش مي دويدم ... با وجود همه اين شيطنتها داشت بهمون خوش ميگذشت تا اينکه غروب شد و ساسان پسر عمو رضا اومد و همراهش دوستشم آورده بود . ما تازه ولو شده بوديم کنار بساط کاهو سکنجبين و آش رشته که ديديم در باغ باز شد و ساسان و دوستش اومدن توباغ . ساسان شش ماهي از من کوچيکتره اما به دوستش ميخورد که حداقل دو سه سالي ازش بزرگتر باشه . نه اينکه دوستش پسر بدي باشه اما تو جمع خانوادگي ما يه وصله ناجور بود برعکس بقيه دخترها من هيچ ازش خوشم نيومد خاطره که هي مدام زير چشمي نگاش ميکرد و ريز ريز مي خنديد سالومه خواهر ساسان هم انقدر دور و بر اونا چرخيد که اخرش با چشم غره ساسان سرشو انداخت پايين و اومد پيش ما وسريع اطلاعاتش رو بهمون منتقل کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل ساسان سال اخر زبان انگليسيه فقط چون سربازيشو قبل از دانشگاه تموم کرده يه دو سال و خورده ايي از ساسان بزرگتره اسمشم فرهاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرش هم نفهميدم که چطوري تو ده دقيقه اينار رو فهميد! نميدونم چرا وقتي دست دخترا رو کشيدم که اونا رو از جوي که درگيرش شده بودن و داشتن ابروي کل دخترهاي خاندان اشراقي رو برباد فنا ميدادن در بيارم و به بهانه قدم زدن ببرمشون ته باغ .. حس کردم که نگاهش يه چند لحظه ايي رو من مکث کرد . شايدم توهم زدم! در کل پسر بدي به نظر نمي اومد نسبتا هم خوش قيافه بود رنگ پريده با چشماي ميشي . فعلا که گويي دل خاطره رو بدجور برده فکر کنم خاطره هر طور شده آمارشو بيشتر از اينا در مياره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"""خوب من ديگه برم لالا دعا کن همدم جون فردا صدرا بياد ""

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيستم فروردين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"" امروز بلاخره اومد . تو کلاس سرمو گذاشته بودم روي شونه بيتا و داشتيم با هم يه ترانه رو زمزمه مي کرديم که يهو ديدم از در اومد انگار فضاي کلاس خالي از اکسيژن شد دور و برش همه کمرنگ شدن هيچ چيز رو جز اون نميديدم . يه کت بهاره چرم قهوه ايي با يه شلوار قهوه ايي سوخته پوشيده بود چقدر لباس پوشيدنش رو دوست دارم . با همون بي تفاوتي و غرور هميشگي اش اومد و سر جاش نشست مثل اينکه بدجور محوش شده بودم چون بيتا با يه ضربه کاري به پهلوم نفسمو بند آورد . چقدر دلم براش تنگ شده بود بوي تلخ ادکلنش تا رديف اخر هم مي اومد . ساعت حقوق جزا بود و محبث ديه, يه بحث خيلي داغ سر کلاس راه افتاده بود که چرا ديه زن ها نصف مردهاست . اين نائيني بيشعور با اون ريش مسخره و صداي کشدار و بيحالش هي داشت ميگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- که ارزش وجودي مردها بالاتره و نبودشون بيشتر به جامعه ضربه ميزنه و خانواده از نبودنشون بيشتر متضرر ميشه و ميخواست اينطوري به زور بهمون بقبولونه که بايد ديه مرد دو برابر زن باش . دخترها مدام وسط حرفش مي پريدن اما هيچ جوري از رو نميرفت تا اينکه نتونستم بيشتر از اين تحمل کنم و بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقاي نائيني فرض رو بر اين مي گذاريم که يه جنايتکاري که از قضا مرد هم هست بياد و دختر , خواهر, يا مادر شما رو به هر دليلي بکشه . بعد که شما ميخواهيد قصاصش کنيد بهتون ميگن چون ديه زن نصف ديه مرده بايد نصف ديه قاتل رو بدين به خانواده اش تا بتونيد اعدامش کنيد به نظر شما اين عادلانه است؟يا تو خانواده ايي که پدر خانواده به هر دليلي بيکاره معتاده يا اصلا مرده و زن تنها کسيه که داره مخارج خانواده رو تامين ميکنه و اين زن کشته بشه باز هم ميخواهيد بگين ارزش اين زن از يه مرد کمتره , اصلا چطور ميشه ارزش آدم ها رو با پول قياس کرد مگه اينهمه همه جا حرف از برابري و مساوات زده نميشه ؟چرا اين حرفا فقط روي کاغذ يا توي سايت ها قشنگن؟ اين دوتا چيزي که گفتم نه شعار بود نه کنايه اتفاق هايي هستند که هر چند وقت يه بار تکرار ميشن و اينطوري ارزش آدمها ميره زير سوال !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ار حرص داشتم مي لرزيدم که يهو ديدم واي خدايا براي اولين بار صدرا برگشته به رديف عقب و داره منو نگاه ميکنه خيلي کوتاه اما همين باعث شد که يهو ولو بشم رو صندلي خدا رو شکر مودت ازرديف جلو دنباله بحث رو گرفت و کسي متوجه اين حالتم نشد . بيتا دو دستي از کنارم بهم علامت داد که : يعني خاک تو سرت دختر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفاي مودت که تموم شد صدرا دستش رو بلند کرد و شروع به حرف زدن کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- استاد به نظر من بحث تفاوت ديه زن و مرد يه بحث شرعي و حقوقي خيلي حساس و عميقيه اما من در تاييد صحبت هاي خانم ...ببخشيد اسمشون رو نميدونم همون خانمي که ته کلاس نشستن ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنان چنگي به پاي بيتا زدم که فريادش به هوا رفت و همه نگاهشون برگشت سمت ما . و هر دو سرمون رو انداختيم پايين .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفهميدم که کلاس کي تموم شد اما از تکاپوي بچه ها متوجه شدم استاد رفته و همه دارن کلاس رو ترک ميکنند تو يه لحظه تصميم گرفتم و از جام بلند شد و به بيتا که مي پرسيد کجا ميري توجهي نکردم . صدرا داشت در کيف چرم قهوه ايش رو مي بست ,نفس عميقي کشيدم عطر تلخ ادلکنش و بوي شيرين چرم، فضاي ريه ام رو پر کرد حس ميکردم که صداي قلبم داره گوشم رو کر ميکنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جاش بلند شد و تازه متوجه من شد ،خيلي بهش نزديک بودم! واي حس ميکردم که الان از هوش ميرم . صورتش حالت استفهامي به خودش گرفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با من کاري داشتين ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اب دهنم رو قورت دارم و خيلي سريع گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه فقط ميخواستم بگم اسمم بارانه !باران اشراقي !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد به سرعت برگشتم و از کلاس خارج شدم انقدر سريع از کلاس بيرون رفتم که حتي فراموش کردم کيف و سوييشرتم رو بردارم . بيتا بنده خدا مجبور شد کلي دنبالم بدوه که بتونه اونها رو بهم برسونه . ميگفت عين ديونه ها رفتار کردم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلي هيجان زده ام بعد از سه سال و خورده ايي علاقه يه طرفه، اين خودش کلي پيشرفته . خوب قراره با پونه برم خريد و الان هم اينجا نشسته با اون قيافه فندقي اش زل زده به من موندم هر چي اين ريز ميزه و بامزه است من برعکسش ! راستي امروز قبل از شروع کلاسها رفتم تو انجمن حمايت از حقوق کودکان اسمم رو نوشتم . دلم ميخواد مي تونستم هرچي بچه تو دنياست رو زير يه چتر بزرگ جمع کنم و ازشون محافظت کنم اگرچه ميدونم اونا يه محافظي دارن که از همه ما بالاتر و قوي تره پس فقط از خدا ميخوام بهم کمک کنه تا بتونم تو اين راه که شروع کردم موفق باشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيست و ششم فروردين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميدونم که خيلي تو نوشتن خاطراتم تنبلم ازيه طرف دلمم نمياد که ننويسم وقتي دفترهاي سالهاي قبل رو ميخونم ، بزرگتر شدنم رو کاملا احساس ميکنم و اين بهم انرژي ميده . همين گاهي نوشتن ها هم خودش کلي باعث ميشه سبک بشم . انگار قراره اين ترم آخر براي من پر از اتفاق هاي عجيب و هيجان انگيز باشن . نه به اينکه تو تمام اين سه و سال و خورده ايي که صدرا رو دوست داشتم حتي به اندازه يه کلام هم با هم همکلام نشديم نه به اينکه تازگي ها هي به بهانه هاي مختلف با هم برخورد مي کنيم . دو روز پيش از بوفه اومدم بيرون و يه ليوان چاي دستم بود تا براي بيتا که از صبح سر درد بدي داشت ببرم ، يکهو متوجه صدرا شدم، پشت به من تو راهرو ايستاده بود و مريم با لبخند مسخره اي داشت باهاش حرف ميزد . بازم انگار مسخ شدم! انگار جز قامت کشيده صدرا هيچ چيز رو نمي ديدم! جالبم اينجاست که اصلا از اينکه مريم داشت باهاش حرف ميزد و عشوه مي اومد ناراحت نميشدم . نميدونم شايد خودم مي دونم که صدرا يه روياي دور از دسترسه ! براي من با اين ظاهر جذاب و پشتوانه ي خانوادگي محکمي که داره، با دخترهايي مثل مريم بيشتر هماهنگه که هم زيباست و هم ثروتمند تا يکي مثل من با اين ظاهر معمولي و سطح اجتماعي متوسط . بگذريم ... همونطور که محو صدرا بودم بهشون نزديک و نزديک تر ميشدم حس ميکردم صدرا کلافه است . مدام کيفش رو دست به دست مي کرد . يک قدم باهاشون فاصله داشتم که عطسه ام گرفت . صدرا با صداي عطسه من يهو برگشت و محکم با من برخورد کرد چاي داغ پاشيد روي دست و لباسم و سوزشش من رو به اين دنيا برگردوند . کاري که حتي اون عطسه بي موقع هم نتونسته بود بکنه . صدرا به سرعت عذر خواهي کرد و مريم با صداي تو دماغي اش که به خاطر بيني عمل شده اش گرفته تر هم به نظر مي اومد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وا باران جون اين راهرو اينهمه پهنه چرا يه خورده اون ور تر نرفتي ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا رو به مريم کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم ناجي من بعد با شما صحبت مي کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد دستمال سپيدي رو از جيب کت اسپرت سرمه اي رنگش بيرون آورد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالتون خوبه خانم بفرماييد با اين دستمال دستتون رو پاک کنيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون موقع از ذهنم گذشت که آخه آدم شيک وقتي کسي دستش سوخته که بهش دستمال نميدن اينم فکر کنم زياد فيلم ميبينه. اين فکرها باعث شد که لبخند بزنم .صدرا با ديدن لبخندم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب مثل اينکه حالتون خوبه ! به هر حال اگر فکر مي کنيد دستتون زياد آسيب ديده بريم براي پانسمان .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر هم قدمي با صدرا باعث مي شد ذوق مرگ بشم ! نه ! اين از تحمل من خارج بود براي همين گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!ممنون آقاي ثابت خيلي داغ نبود مي تونم تحملش کنم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد دستمال رو ازش گرفتم تا دستم رو خشک کنم و همون موقع نگاهش به پشت دستم افتاد که بر اثر سوختگي کاملا ملتهب و قرمز به نظر مي اومد با نگراني گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما ظاهر دستتون چيز ديگه ايي رو ميگه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم اين پوست سفيد و بي نمکم کار دستم داد! چون دستم انقدر قرمز شده بود که کاملا انگار پوستش رو از بيخ کندن . به هر زحمتي بود راضي اش کردم که چيز مهمي نيست و نگران نباشه به طرف کلاس رفتم . وقتي به کلاس رسيدم انگار تمام صورتم از شدت هيجان برافروخته شده بود چون بيتا گفت چته دختر چرا انقدر قرمز شدي بي حرف ب*غ*لش کردم انقدر هيجان زده بودم که نمي تونستم جوابش رو بدم . نميدونم چرا اينطوري شدم . من تا قبل از اينکه بيام دانشگاه هيچي از عشق نمي دونستم هميشه وقتي دوستام از نگاههاي دزدانه و نامه هاي پر سوز بچه هاي محل يا فاميل حرف ميزدن نمي تونستم درک کنم . اما وقتي اومدم دانشگاه همون روز اول که صدرا رو ديدم حس کردم مسخ شدم انگار همون موقع يه قسمتي از وجودم براي هميشه از من جدا شد و به اون پيوست . به هر حال صدرا بعد ازمن وارد کلاس نشد. وقتي اومد که آنتراک تقريبا رو به اتمام بود. اما م*س*تقيم اومد طرف من و کيسه پلاستيکي کوچيکي رو به طرفم گرفت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اين پماد سوختگي و باند مخصوص سوختگيه با اين آلودگي هوا بهتره که دستتون رو ببنديد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثلااحمق ها خيره شدم بهش! بيتا دست دراز كرد و پلاستيك رو ازش گرفت و تشكر كرد . دلم نميخواد پانسمان دستم رو باز كنم يه جور حس عميق و شاعرانه دارم به اين بانداژ قهوه ايي رنگ ! پاك ديوانه شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگذريم ... ديشب تا ديروقت تو مسنجر بودميادمه اولين بار كه اومدم تو اين مسنجر ميلاد منو تو يكي از رومها اد كرد و آورد به اين روم و از اون به بعد شدم پاي ثابت روم بوي باران . تو اين سه ماه خيلي بهشون عادت كردم . ديشب تا دير وقت اونجا بودم . نت شده براي من يه جور خلسه که براي فرار کردن از واقعيت هاي زندگي واقعي ام بهش پناه مي برم . دوستاي خوبي هم اونجا دارم مثل رضا که ازم چند سالي کوچيکتره . چون پدر و ما درش از هم جدا زندگي مي کنند هيچ زني تقريبا دور و برش نيست و به همين خاطر بهم خيلي وابسته است و ميگه حس ميکنم تو مثل مامانمي . منم بهش مي گم خجالت بکش همش سه چهار سال ازت کوچيکترم . اونم مي خنده و مي گه قربون اين مامان سه چهار ساله برم که بايد با هم بريم مهد کودک !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب واسه امشبم كافيه برم ديگه لالا. قراره فردا كمك مامان كنم و يه ذره مربا درست كنيم ،بهتره كه انرژي داشته باشم . امشب دستم ميگذارم جلوي چشمام و مي خوابم! راستي دستمالشم پس ندادم فكر كنم اين بوي عطر منو ديونه كنه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"من برخيزم بروم قهوه ايي بود كنم شايد اين عطر تو از مشامم برود"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوم ارديبهشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسم اين دفتر رو بايد بگذارم دفتر وقايع عاشقانه چون تو اين هفت روز كلي اتفاق تو خانواده ما افتاده اما من هيچ كدوم رو ننوشتم مثل خواستگاري ساسان از مهتاب دختر عمو رامين !! نميدونم با اين سنش زن ميخواد چيكار اما مثل اينكه زن عمو به مامان گفته كه خيلي وقته عاشق مهتابه و مهتابم قبلا نظر مساعدش رو اعلام كرده . باورم نميشه مهتاب كوچيكترين بچه عمو رامين با اون صورت كوچيك و چشماي درشت قهوه ايي هميشه منو ياده بره هاي معصوم تو سريال هايدي مي اندازه خيلي هم كم حرفه . اتفاق ديگه ام اينكه خاطره بدجور عاشق دوست ساسان شده و هر روز بهم تلفن ميكنه و از اس ام اس هايي كه بينشون رد و بدل ميشه حرف ميزنه مثل اينكه شماره فرهاد رو سالومه براش از گوشي ساسان كش رفته . اينا به نظرم خيلي مهم نبودن اما دوتا اتفاق مهم تو اين چند روز برام افتاد اول اينكه از كانون حمايت از حقوق كودكان باهام تماس گرفتن و گفتن كه بايد پنج ارديبهشت به ديدن دختر كوچولويي به اسم ضحي برم مثل اينكه براش توي بهزيستي به خاطر بدرفتاري پدرش پرونده تشكيل شده . بايد ميرفتم يه خلاصه گزارش از وضعيتش تهيه ميكردم و به كانون اطلاع ميدادم تا وكيل مناسب رو براش بفرستن . اين قضيه خيلي هيجان زده ام كرده . از يه طرف هم دلم براي ضحي كوچولو مي سوزه كه بايد به خاطر رفتار پدرش عذاب بكشه . خبر خوب ديگه ام اينكه امروز كه رفتم دفتر كانون تا آدرس و مشخصات رو بگيرم صدرا رو اونجا ديدم اونم اومده بود براي ثبت نام فكر نميكردم منو يادش باشه و همينطور هم بود البته نگاهش يه چند ثانيه روي صورتم مكث كرد اما هيچ نشوني از آشنايي توش نبود .قربون اين خانم شهابي مدير دفتر كانون برم كه به صدرا گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم اشراقي از هم دانشكده اي هاي شمان مثل اينكه حقوق دانان دوست دار حقوق كودك تو دانشكده شما كم نيستند !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدار دوباره نگاهم كرد و اينبار منو شناخت . زبونم روي " س " گير كرده بود اما به هر بدبختي بود بهش سلام كردم . اونم با لبخند محوي جوابم رو داد و حالم رو پرسيد. نگاهش به دستم بود بابت باند و پماد ازش تشكر كردم . وقتي فهميد كه ميخوام برم ديدن ضحي كوچولو ازم خواست كه اگر ممكنه با هم بريم . واي باورم نميشه انگار اين ترم آخري خدا درهاي رحمتش رو يهويي به سمتم باز كرده . از خدا خواسته زودي قبول كردم و همونطوري كه تو چشماي سياه و نافذش خيره شده بودم قرار پس فردا رو براي ساعت هشت صبح جلوي بهزيستي منطقه ده گذاشتيم . مثل اينكه از نگاه خيره من كلافه شده بود روش رو برگردوند و بدون خداحافظي رفت . اگر بيتا كنارم بود حتما يه خاك تو سر ديگه بهم ميگفت .از الان تا پس فردا فكر كنم از ذوق زياد زنده نمونم .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اي کاش امشب ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"من و بالشم که نقش تو را شب ها در آ*غ*و*شم بازي مي کند ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دعوت مي شديم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي شک اين تراژدي ، اسکار مي گرفت ....!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب بخير همدم "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا براي لحظاتي سرش را از روي دفتر بلند كرد . حالا خاطره اين روزها داشت توي ذهنش جان ميگرفت و پر رنگ تر مي شد . انگار خاطره ها يه جايي قايم شده بودند و منتظر اشاره ايي تا باز خودي نشان بدهند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوم ارديبهشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه دارم به روزهاي پر از شگفتي عادت ميکنم !شايد خدا هم دلش ازاينکه من فقط اين سه چهار ماه مي تونم صدرا رو ببينم سوخته.اما امروز خيلي غمگينم .......... ديشب تا خود صبح نتونستم درست بخوام مدام اين شعر اخوان مي امد تو ذهنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه ديدار نزديک است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز من ديوانه ام م*س*تم باز مي لرزد دلم , دستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز گويي در جهان ديگري هستم .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اينکه يه قرار کاري ساده بود باز من خيلي پريشون بودم . با يه وسواس لباس پوشيدم تو آينه نزديک يه ربع به خودم ذل زدم و حرص خوردم از دست اين اضافه وزني که منو گوشتالود نشون ميده . وقتي رسيدم هنوز ده دقيقه تا ساعت هشت بافي مونده بود صدرا دقيقا راس هشت اونجا بود . بهم سلام کرد و نفهميدم که چطوري جواب دادم با هم وارد ساختمون بهزيستي شديم از شانس بد من آسانسوري نبود و بايد چهار طبقه رو با پله مي رفتيم صدرا سعي مي کرد خودش رو با قدمهاي کند من همراه کنه و من داشتم بابت نفس نفس زدنها و عرق ريختن هام از خجالت مي مردم . وقتي رسيديم به طبقه چهارم ديگه نفسي برام نموند. صدرا نگاهي بهم کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم اشراقي يه چند لحظه اينجا صبر کنيم بعد بريم داخل .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمي دونستم چي بايد جوابش رو بدم حس ميکردم مثل پيرزن هايي که بالاي شصت سال دارن باهام حرف ميزنه! حق هم داشت يه آدم ورزشکار کجا و من که حتي يه چهار راه رو هم دلم نمياد پياده برم کجا .. صدرا عضو تيم واليبال دانشگاه بود و مي دونستم که بازيش حرف نداره بارها شده که يواشکي رفتم و بازيش رو نگاه کردم . تو فکر خودم غرق بودم که صدرا گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر ميکنم ديگه بهتره بريم تو !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي وارد سالن کوچک بهزيستي شديم تابلوي اتاق مدير رو درست روبرومون ديديم .خانم طلوعي مديراونجا حدود پنجاه ساله ايي بود که به نظر خيلي مهربون مي اومد، ازمون با خوشرويي استقبال کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي نشستيم پرونده ضحي کوچولو رو داد دستمون و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متاسفانه ضحي بر اثر جراحاتي که بهش وارد شده توي بيمارستان کودکان بستري شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم فشرده شد. چطور يه پدر ميتونه با جگر گوشه خودش اينطوري رفتار کنه چهره صدرا هم گرفته و در هم بود و داشت پرونده رو ورق ميزد. از توي پرونده برگه کوچکي رو جدا کرد و بي حرف به دستم داد گزارش پزشکي قانوني بود که وقتي خوندمش، احساس کردم اتاق داره دور سرم مي چرخه . چندين فقره شکستگي دنده که خود به خود جوش خورده! چندين فقره شکستگي استخوان جمجمه !سوختگي هاي متعددي که با سيگار در جا به جاي تن کوچولوي ضحي وجود داشت و کوفتگي و کبودي هاي وسيع تو تمام نقاط بدنش . عمق فاجعه خيلي وسيع بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلاخره خانم طلوعي شروع به حرف زدن کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر ضحي چند سالي ميشه که از پدرش جدا شده. پدرش يه بيماري رواني داره که به صورت ادواري عود ميکنه. يعني گاهي خيلي خوب و نرماله و گاهي هم دچار ناهنجاري ميشه و مادر ضحي هر کاري که کرده نتونسته اين ناهنجاري رو ثابت کنه. براي همين نتونسته سرپرستي دخترش رو به عهده بگيره. چون پدر ضحي تو دادگاه ثابت کرده که اين خانم به علت نداشتن محل مناسب براي زندگي ! قدرت سرپرستي دخترش رو نداره . تو اين دو سال خيلي کم به مادر ضحي اجازه ديدنش رو ميداده و ضحي با نامادري و پدرش زندگي ميکرده يک بار وقتي مادر ضحي ب*غ*لش ميکنه، حتي از روي لباس متوجه تورم هاي بدن ضحي مي شه و اونو به کلانتري مي بره و براش پرونده تشکيل ميده . اما در نهايت قاضي ميگه پدر حق داره بچه اش رو تاديب کنه و به پدر ضحي تذکر ميدن و ازش تعهد ميگيرن که ديگه اينطور بچه رو کتک نزنه . اما مثل اينکه رفتار پدرش بعد از اين قضيه با بچه بدتر و بدتر ميشه و حتي نامادري هم چندباري به مادرضحي ميگه بيا دخترت رو ببر اما اون حتي موفق نميشه که بچه اش رو ببينه تا اينکه بلاخره يه روز که ضحي از شدت آزارهاي پدرش از حال ميره نامادري اش اونو به درمانگاه مي رسونه و به مادرش تلفن ميکنه . الان هم پدرش تو بازداشتگاست و حال ضحي هم اصلا خوب نيست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک توي چشمام حلقه زده بود زير چشمي نگاهي به صدرا کردم دستاش رو در هم گره کرده بود . از سفيد شدنه سر انگشتهاش معلوم بود که داره بهم فشارشون ميده . خانم طلوعي برامون توضيح داد که نياز به يه وکيل متخصص در امور کودکان دارن تا بتونند از حق ضحي در برابر پدرش دفاع کنند . و بعد آدرس بيمارستان رو داد تا بريم و گزارش پزشک معالجش رو هم بشنويم . وقتي از ساختمون بيرون اومديم با وجودي که هوا کاملا لطيف و بهاري بود حس ميکردم نفسم گرفته و نمي تونم درست نفس بکشم صداي آرام صدرا رو شنيديم که گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما همينجا صبر کنيد تا من برم و ماشين رو بيارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر براي اون دختر کوچولو ناراحت بودم که حتي شوق با صدرا بودن هم از دلم رفته بود بي حرف سوار ماشين شدم و به سمت بيمارستان رفتيم . وقتي به اونجا رسيديم متوجه شديم ضحي تو بخش مراقبت هاي ويژه است . از پشت شيشه نگاهش کردم خيلي کوچولو و لاغر به نظر مي رسيد ! صورت رنگ پريده اش آرام اما دردمند با چشماني بسته و ماسک اکسيژني روي دهانش تصوير خوبي از يه تراژدي انساني بود . صدرا براي صحبت با پزشک معالجش رفت و بعد از نيم ساعت با چهره يي گرفته تر از قبل برگشت ، کنار من ايستاد و به ضحي چشم دوخت !نميدونم چقدر گذشت که ضحي چشماش رو باز کرد و کمي به اطرافش نگاه کرد انگار زير لب اسم مادرش رو صدا ميزد تازه متوجه زني شدم که روي صندلي گوشه اتاق نشسته بود و با صداي ضحي از جا پريد . صدرا چند ضربه کوتاه به در زد مادر ضحي متوجه ما شد و به سمت در اومد همون موقع ضحي هم متوجه حضور ما شد و با چشماي درشت و سياهش بهمون نگاه کرد چشماش مرطوب بود و انقدر درد توش بود که حس کردم الان قلبم ازشت غصه منفجر ميشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر ضحي وقتي متوجه شد ما از کجا اومديم اشکهاش سرازير شد و با التماس خواست به دخترش کمک کنيم . صدرا بهش گفت بايد به کانون بياد و به يکي از وکلاي اونجا وکالت بده و اطلاعات لازم رو در اختيارشون بگذاره و بهش اطمينان داد که از حقوق ضحي دفاع ميکنه . من اما هنوز درگير اون بعض سنگين بودم و نمي تونستم هيچ کلامي بگم چقدر خوب بود که صدرا هم همراه من براي بررسي پرونده ضحي اومده بود . بلاخره کارمون تو بيمارستان تموم شد. جلوي بيمارستان صدرا گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم اشراقي شما گويا حالتون خوب نيست! اگه اجازه بدين من شما رو تا منزل برسونم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي دونستم که تنها قادر نيستم برگردم سرم رو به علامت تاييد تکون دادم و سوار ماشين شدم . بعد از چند دقيقه که در سکوت گذشت رو به او که با چهره درهم مشغول رانند گي بود کردم و ازش پرسيدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقاي ثابت دکتر ضحي چي گفت ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش رو عميق بيرون داد و همونطوري که مقابلش زل زده بود جوابمو داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دکترش گفت که حالش هيچ خوب نيست ضربه ايي که اينبار با لگد پدرش به سينه اش وارد شده باعث آسيب دوگانه شده هم يکي از دندهاش مجدد شکسته به قلبش هم فشار وارد شده و چون بر اثر ضربه سرش به گوشه ديوار خورده متاسفانه جمجمه اش هم ترک برداشته و الان مدام تو حالتي بين هوشياري و بيهوشي به سر ميبره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه تحملم تموم شد با صداي بلند شروع به گريه کردم و فرياد کشيدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه چرا ؟مگه ضحي بچه اش نيست ؟مگه از وجود خودش نيست ؟پس چرا باهاش اينطوري رفتار کرد؟ اگر يه حيوان خونگي هم داشت نبايد شکنجه اش ميکرد چه برسه به چه اش اين چه دنيايي کثيفيه ؟اين چه قانون ظالمانه اييه که به پدر حق ميده با فرزندش اينطوري رفتار کنه ...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر بلند گريه مي کردم که حس کردم نفس داره تو سينه ام حبس ميشه . بازم اين نفس تنگي لعنتي نگذاشت اونطور که بايد دلم رو خالي کنم . صدرا بي حرف در امتداد اتوبان کنار پارک گفتگو نگه داشت و او هم سکوت کرد نمي دونم چقدر طول کشيد اما نه او حرفي زد نه من جز هق هق گريه صدايي ازم در اومد بلاخره با صداي کوبيده شدن به شيشه پنجره ماشين و افسر جواني که ان سوي شيشه بود به خود اومديم و بعد از عذر خواهي مجدد به راه افتاديم . آدرس منزل رو ازم پرسيد که حتي نتونستم تعارف کنم و فقط آدرس رو گفتم .خيلي خسته ام انگار دنيا اصلا جاي قشنگي براي زندگي نيست چطور يه آدم که اسم خودش رو ميگذاره پدر مي تونه تا اين حد سقوط کنه .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينجـــا زمـيـن اسـتـــ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مـحـل کـودکـان ب*و*سـه اي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چـه بـسـيــارنـد کـودکـانـي کــه بـه دنـيــا مـي آيـنـد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کــه در ابـتـدا قـرار بـوده فـقـط يـکـــ ب*و*سـه بـاشـنـد . . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيستم ارديبهشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلي وقته كه سراغت نيومدم روزهاي خيلي بدي داشتم . قبل از اينكه برم سراغ قسمتهاي بد ماجرا فكر كنم يه كمي بهتره كه اتفاقات خوب بگم . ساسان و ... نامزد كردن يه مهموني كوچولو گرفتن كه خدا رو شكر چون فاميل عروس و دوماد يكي بودن مشكل خاصي پيش نيومد . اما خيلي جالب بود كه ساسان چنان عاشقانه به مهتاب نگاه مي كرد كه حس ميكردم يه عالمه پروانه خوشگل دور سرشون داره بالا بال ميزنه . خيلي خوشحال شدم بخاطرشون . خبر خوب ديگه هم اينكه كار تحقيقي 2 كه درباره طلاق و حكومت مردان در قوانين خانواده بود به عنوان تحقيق برتر كلاس شناخته شد . گرچه نائيني تو جلسه نقد و بررسي خيلي سعي كرد كه تحقيقم رو بكوبه و مدام مي گفت كه حتي اسم تحقيق خانم اشراقي يه جور حمله به قوانين كشوره . جالب بود كه اصلا سنگ خودش رو به عنوان يه مرد به سينه نميزد و فقط داشت از قوانين كشور دفاع ميكرد . بچه ها تشويقم كردن . و حتي صدرا هم تو نقدي كه داشت كل تحقيق رو تاييد كرد اما يه گيرايي به اسمش داد و ميگفت كه اسم تحقيق نبايد نتيجه گيري كلي از موضوع تحقيق باشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب ديگه نمي دونم از كدوم اتفاق خوب برات بگم از باز نشسته شدن بابا و تصميمش براي باز كردن يه آبميوه فروشي كوچيك يا قبول شدن داداش سهند تو بورسيه ادامه تحصيل و اينكه بايد تا آخر بهار بره اسپانيا . بين ما سه تا بچه سهند از همه امون باهوش تره بعد از اينكه به عنوان دانشجوي برتر شناخته شده حالا هم خيلي را حت تونست تو سهميه دكتراي تخصصي اعصاب و روان قبول بشه . همه امون بهش افتخار مي كنيم . داداشمو خيلي دوست دارم هيچ وقت به عنوان برادر بزرگتر من و پونه رو اذيت نكر د هميشه از كاري كه حين تحصيل داشت به من و پونه پول توجيبي مي داد و برامون هديه مي خريد . از اينكه يه دوسالي نمي بينيمش دلم ميگيره مامان همه اش از اين مي ترسه كه نكنه سهند بعد از تموم شدن درسش همونجا بمونه اما من ميدونم كه سهند عاشق ايرانه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلي حاشيه رفتم نه ؟ اخه خيلي برام سخته كه از اتفاقات ديگه ي اين چند روز بگم كه حسابي منو بهم ريخت اما مثل اينكه براي خالي كردن خودم از اين همه غصه و درد راه ديگه اي جز پناه آوردن به صفحات تو ندارم . دو روز بعد از اينكه به ديدن ضحي رفتيم جلسه توجيحي برگذار شد و من و صدرا هم گزارشمونه رو ارائه كرديم . با توجه به حساسيت موضوع آقاي پرهيزگار وكيل با سابقه پايه يک دادگستري رو براي اينكار انتخاب كردن كه ايشون هم با كمال ميل قبول كرد . و شكايت نامه ايي عليه پدر ضحي مبني بر کودک آزاري منجر به ايراد صدمه عمدي و آزار جنسي تنظيم كرد چون توي گزارش تفصيلي پزشكي قانوني اومده بود كه حتي دستگاه تناسلي اين دختر بچه هم با سيگار سوزانده شده بود گرچه هيچ تعرض جنسي بهش صورت نگرفته بود . همه تو كانون متاثر بودن . كم كم كار گزارش اين قضيه به نشريات هم كشيده مي شد . تو اون جلسه صدرا عنوان كرد كه خواهرش يكي از نويسندگان مجله زنان و يكي از سرمايه گذارهاي اصلي اونجاست و مي تونه اين قضيه رو كاملا پوشش بده كه همه اين مسئله رو پذيرفتن . تلاشها شروع شد با توافق آقاي پرهيزگار من و صدرا همراهش تو مراحل دادرسي مي رفتيم و هر روز هم به بيمارستان سر مي زديم اما متاسفانه حال ضحي روز به روز بدتر ميشد حتي اون حالت نيمه هشياريش رو هم از دست داده و كاملا تو كما فرو رفته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش حتي لحظه ايي بيمارستان رو ترك نمي كرد . يه روز ازش پرسيدم كه چرا با وجود اين قضيه ضحي رو تنها گذاشتي و طلاق گرفتي بهتر نبود مي موندي و تحمل مي كرد . كه گريه تلخش از پرسيدن اين سوال پشيمونم كرد . و اون بر يده بريده ميون حرفاش گفت كه ديگه به هيچ عنوان نمي تونسته اوضاع رو تحمل كنه و پدر ضحي از ضحي استفاده مي كرده تا اونو شكنجه بده و با آزار بچه بيشتر بهش آسيب مي رسونده . مي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فكر ميكردم مشكل كاوه با منه! و وقتي من از زندگي اش خارج بشم اون دست از سر اون بچه بر ميداره فكر ميكردم بعد از اينكه كار مناسبي پيدا كنم ضحي رو ميارم پيش خودم . اما نشد تو جامعه براي يه زن تنها كه هيچ تجريه كاري نداره و سني ازش گذشته كار مناسبي پيدا نمي شه !هرشب از دوري ضحي گريه مي كردم تا مدتي هم فكر ميكردم كه كاوه حداقل ديگه ضحي رو اذيت نميكنه اما وقتي يه بار تو ملاقاتم ديدم كه چند جاي بدن ضحي كبود و متورمه داغون شدم بعداز اون خيلي تلاش كردم كه ثابت كنم كاوه داره اين بچه رو زجركش ميكنه اما متاسفانه موفق نشدم . كاوه مي گفت ضحي خيلي شبيه توست هم اخلاقش هم ظاهرش ازش متنفرم . وقتي مي گفتم تو كه ازش بيزاري اونو بده به من مي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه اون بايد تاوان اشتباهات تو رو بده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من كاملا مي دونستم كه كاوه بيماره اما نتونستم تو هيچ مرجعي ثابت كنم رفتارش كاملا عادي بود و فقط وقتي م*س*ت مي شد كاملا اختيارش رو از دست مي داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماادر ضحي كاملا درمونده بود نمي تونستم بيشتر از اون سرزنشش كنم . يه روز كه داشتم از بيمارستان بر مي گشتم صدرا همراهم بود وقتي حرفاي اون زن رو براش بازگو كردم عصباني شد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اينا همه اش توجيحه مگه ميشه نشه ثابت كرد كه مرد تا اين اندازه مشكل رواني داره مگه ميشه يه مادر طلاق بگيره و بچه بي پناه رو دست چنين گرگي رها كنه . مگه ميشه قاضي دادگاه با ديدن بدن كوفته يه بچه بگه كه اين حق تاديب پدرانه است!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقاي ثابت مي دونم باورش سخته اما مي بينيد كه همه اينا شده . نمي تونيم درباره علت رفتار مادر ضحي قضاوت كنيم ما نمي تونيم وقتي تو شرايط ديگران نيستيم اونا رو محكوم كنيم . قضاوت كردن كار خيلي مشكليه . چطوري مي تونيم ادمي كه داره مي لنگه رو مسخره كنيم در حالي كه ممكنه كفشي كه پاشه تنگ و آزار دهنده باشه . وظيفه ما قضاوت درباره ديگران نيست چون اين باعث ميشه كه ديگران هم ما رو محك بزنند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا بعد از شنيدن حرفام سكوت كرد . خوبي اين چند وقت همراهي ام با صدرا اين بود كه ديگه صدام موقع حرف زدن باهاش نمي لرزيد و به قول بيتا مثل جن زده ها رفتار نمي كردم . حالا وقتي وارد كلاس ميشه بهم سلام مي كنه و اين بيتاي لعنتي هم هر بار با ارنجش محكم مي كوبه به پهلوم يا با پاش مي كوبه تو غوزك پام . و كلي منو دست مي اندازه اما دلم انگار بيشتر از پيش تو اين احساس ذوب شده . از وقتي بيشتر شناختمش منشش رفتارش انسانيتش منو مطمئن تر كرده كه اون كسيه كه لياقت اينو داره عاشقش بشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز وقتي مي بينمش براي لحظه ايي همه جا پر از هواي عشق ميشه و جز اون هيچي به نظرم نمياد!، وقتي حرف ميزنه دلم ميخواد صداش همينطوري جريان داشته باشه و هرگز سكوت نكنه وقتي نگاهم ميكنه و ازم سوالي مي پرسه ،دلم ميخواد بهش بگم من هيچ جوابي به حرفات ندارم !تو فقط حرف بزن چون سوال و جواب فقط خودتي و بس . اين دو سه باري كه سوار ماشينش شدم و باهاش هم مسير شدم انقدر تو ماشينش نفس عميق كشيدم كه وقتي پياده ميشه مجراي تنفسي ام تا چند ساعت مي سوخت . وقتي با نگاه نافذش نگاهم مي كنه، وقتي مي بينم كه دلسوزانه داره موهاي ضحي كوچولو رو مرتب مي كنه ،وقتي مي بينم كه با همه انتقادي كه به رفتار مادر ضحي داره ،مدام باهاش در ارتباطه و وسايل مورد نيازش رو تهيه مي كنه، وقتي مي بينم كه براي ضحي يه اتاق اختصاصي گرفته و هر بار كه از اتاقش مياد بيرون چشماي زيباش نمناك اشكي نر يخته است كه پشت غرور مردونه اش قايم شده ....باورم ميشه كه بر خلاف اونچه بيتا ميگه ابله نيستم كه اينطوري ديوانه وار عاشقش شدم و دلم ميخواد تو هواي كه اون نفس مي كشه، اخرين نفسم رو بكشم و بميرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم كه حاشيه رفتم ... داشتم مي نوشتم ... اينجا سخت ترين جاي ماجراست.... بدن نحيف ضحي كوچولو هيچ طاقت اين همه در رو نداشت و خدا كه از سپردن اين فرشته كوچولو به بنده هاش پشيمون شده بود اونو برد پيش خودش ... روزي كه براي ملاقات ضحي رفته بودم به بيمارستان صدرا رو ديدم كه با چشماني قرمز به سرعت از بخش بيرون اومد، نگران به سمت اتاق ضحي دويدم صداي ضجه هاي مادرش بي نيازم كرد از اينكه بپرسم چي شده . ضحي كوچولو ديگه پيش ما نبود مادرش رو ب*غ*ل كردم و گريستم و سعي كردم دلداريش بدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گريه نكن ديگه ضحي راحت شد !ديگه مجبور نيست هر لحظه و هر ثانيه اش رو با ترس و دلهره زندگي كنه !مجبور نيست از ديدن سايه روي ديوار هراسان فرياد بكشه .... !ديگه از اضطراب ناخن هاي كوچولوش رو نمي جوه !ديگه صدات نميكنه و نميگه مامان سرم درد ميكنه! مامان دستام مي سوزه .... !اون الان پيش بقيه فرشته ها داره بازي ميكنه! خوشحاله !تو هم خوشحال باش ديگه شبها از ترس جاشو خيس نميكنه! ديگه چشماي معصومش اشك آلود نميشه ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمي دونم چقدر اين حرفا رو زمزمه كردم كه پرستاري دستمو گرفت و بلندم كرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسه خانم شما كه با اين حرفا بيشتر داغونش كردين ... بلند شو اين خانم از حال رفته!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس كردم كسي دستش رو روي شونه ام گذاشت برگشتم با ديدنش اشك دوباره تو چشمام جوشيدناله كردم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صدرا!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعدش ديگه هيچي نفهميدم وقتي به هوش اومدم يه سرم به دستم وصل بود و روي تخت دراز كشيده بودم . صدرا هم روي صندلي كنارم نشسته بود و چشماش رو بسته بود. شرمنده شدم كه تو اين موقعيت مجبور شد به کارهاي من هم برسه ! بلند شدم و سعي كردم بشينم كه صدرا چشماش رو باز كرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهترين خانم اشراقي؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله بهتر ببخشيد باعث زحمت شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه من تازه اومدم دنبال كارهاي ضحي بودم به آقاي پرهيزگار خبر دادم كه بياد اومدم بببينم شما چطوريد كه ديدم هنوز به هوش نيومدين!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به هر حال ممنون فكر كنم اين سرم تموم شده باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان پرستار رو صدا ميكنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي از اتاق بيرون رفت خنده ايي تلخ روي لبهام نشست كه چه اتفاق تلخي باعث شده بود ما كمي بهم نزديك تر بشيم . وقتي از بيمارستان مرخص شدم به صدرا گفتم كه نمي تونم براي مراسم تشيع ضحي بيام چون مي ترسم دوباره حالم بد بشه اما سعي مي كنم به مراسم بعدش برسم . اونم كارم رو تاييد كرد. و بعد از هم خدا حافظي كرديم و من با آژانس برگشتم خون...اين چند روز مدام دنبال كارهاي پرونده ضحي بودم . استاد كه متوجه شده ما تو جريان اين پرونده بوديم ازمون خواسته كه يه گزارش كامل و مفصل درباره اين پرونده تهيه كنيم و تو يه جلسه ارائه بديم . اما هنوز هيچ كدوم نتونستيم اينكار رو شروع كنيم . پدر ضحي با قرار وثيقه تو زندانه و از همه دردناكتر اينكه چون پدر ضحي بوده اعدام نميشه و شايد براش چند سالي حبس در نظر بگيرن . اينو ما از همون اول مي دونستيم كه وقتي پدري فرزندي رو بكشه قصاصش نمي كنند!!! اما حالا كه تو يه پرونده عملي قرار گرفتيم و اونهمه زجر اون بچه رو ديديم باورش برامون غير ممكنه و قانونش ظالمانه است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واي تلفنم داره زنگ ميخوره . باورت ميشه همدم شماره صدراست .. يه روز اين برام آرزو بود اما اين روزها خيلي پيش مياد كه با هم تماس بگيريم بهتره من برم تلفنم رو جواب بدم قول ميدم ديگه اينهمه تاخير نداشته باشم ...."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا دفتر را بست حالش منقلب شده بود تحمل بيشتر خواندن را نداشت خاطرات آن روزهاي تلخ باعث شده بود طعم دهانش به تلخي زهر شود .... برخواست و كنار پنجره ايستاد از ديدن ماشين طاها داخل حياط متوجه شد كه آنها برگشته اند . به ياد آوردن ضحي كوچك كه بي جا ن روي تخت بيمارستان دراز كشيده بود، به ياد اوردن فريادهاي گوش خراش مادرش به ياد اوردن چشمان اشكبار پرستاران بخش و خشم پزشك معالج همه و همه بار سنگيني روي قلبش گذاشت . در اين مدت كه خود وكيل شده بود هيچ پرونده اي اينهمه روح و روانش را آزرده نکرد . شايد به خاطر اينكه آن روزها هنوز ذهنش لوح سفيدي بود و تنها آماده براي ثبت خوبي انسانهايي كه در دور و برش زندگي مي كردند ... اما طي اين چند سال گذشته انقدر ز شتي و پليدي ديد، كه ديگر هيچ پرونده اي مانند پروند مرگ ضحي روي او تاثير نگذاشت . . . آن روز وقتي باران را بيهوش ديد از آن همه محبتي كه در قلب اين دختر انباشته بود و حال باعث رنجش مي شد دلش گرفت . هيچ وقت احساس خاصي به باران نداشت اما با ديدنش هميشه حس مي كرد مي تواند به او اعتماد كند، انگار كسي بود كه از سالها دور مي شناسي و تنها نامش را فراموش كرده اي . و حال به راستي پس از گذشت چند سال نام باران را از ياد برد بود و ان خاطرات كمرنگ شده بودند ... اما حال يكهو اينهمه با قدرت امده كه بگويد كه فراموش كردن برخي چيزها ممكن است مقطعي باشد، آن هم فراموش كردن محبت مهرباني و ايثار ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن روزها در دانشكده خيلي از دخترها به نوعي سعي در جلب توجه او داشتند، اما هرگز حس نكرد كه باران نيز به او علاقه ايي خارج از چهارچوب دو همكار يا دو همكلاس دارد . گاهي وقتها حس مي كرد او دختر عجيبي است !اما هيچ وقت اين مسئله انقدر برايش مهم نشد كه بداند علت كارهاي عجيبي كه گاهي از او سر مي زند چيست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتي وقتي باران به طور عجيبي ناپديد شد، هم باز هيچ وقت اينقدر به خود زحمت نداد كه دنبال دليل بگردد . بي صدا به سمت آشپزخانه رفت پاسي از شب گذشته بود و اهل خانه در خواب بودند . آنها هرگز وقتي صدرا تنها در اتاق بود سراغي از او نمي گرفتند چون مي دانستند كه ممكن است مشغول كار روي پرونده ايي باشد . از داخل يخچال ليواني شير برداشت و به اتاقش برگشت دلش مي خواست بخوابد مي دانست كه بايد صبح زود به سفارت برود اما هيجان ناشي از خواندن دفتر خاطرات و هجوم ياد آن روزها راه را بر خواب بسته بود . دفتر را برداشت و روي صندلي گهواري كنار پنجره نشست ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيست و يکم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديدي که چه خوش قول بودم و زودي برگشتم . آخه امروز هم از اون روزهايي که ميخوام ثبتش کنم نه اينکه فکر کني اتفاق خوبي برام افتاده نه ... اما فکر ميکنم ثبت کردنش يادم مي اندازه که نبايد رويا پردازي کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديروز صدرا باهام تماس گرفت و گفت که صبح بايد بريم دادسراي جنايي همراه پرهيزگار تا لايحه تکميلي اش رو ثبت کنه و من و صدرا رو هم به عنوان دانشجوهاي کارآموز معرفي کنه . در کمال ناباوري بهم گفت که مياد دنبالم . امروز صبح جلوي آينه وايستادم به ظاهرم نگاه کردم ياد رمانهاي عاشقانه افتادم که شخص اولش هميشه موقع قرار سعي ميکنه بهترين و هماهنگ ترين لباسها را بپوشه ، اما خوب اين اندام گوشتالود من تو هيچ لباس قشنگ نشون داده نميشه . سعي کردم با يه آرايش ملايم در حدي که دم در دادسرا بهم گير ندن ، يه مانتو مشکلي و شلوار جين زغالي و شال طوسي ظاهر قابل قبولي داشته باشم . اين روزها اعتماد به نفس بيشتر پيدا کردم . وقتي مي بينم که دخترهاي کلاس چطور به من و صدرا با حسرت نگاه مي کنند که با هم روي اين پرونده کار مي کنيم . چند تاشون رفتن اسمشون رو تو کانون نوشتن اما هيچ کمکي نمي کنند . صدرا خيلي با احترام باهام حرف ميزنه درسته که خيلي مغروره، ولي احترام تو رفتارش باعث ميشه ادم احساس مهم بودن بهش دست بده . تا اينکه امروز اتفاقي افتاد که ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي اومد دنبالم مثل هميشه خوش لباس و خوش بو بود . وقتي رفتيم دادسرا مدير دفتر اونجا ما رو به عنوان کارآموز قبول نکرد گفت يا بايد کارآموز کانون وکلا باشن يا از دانشکده معرفي نامه بيارن . صدرا پيشنهاد داد که تا وقت اداري تموم نشده بريم دانشکده و معرفي نامه رو بگيرم . تو ماشين خيلي ساکت بود انگار هنوز سايه اتفاق بدي که براي ضحي افتاده بود روي قلبش سنگيني ميکرد . قلب من هم هنوز آروم نگرفته اما بلاخره نتونستم تحمل کنم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما هميشه انقدر در سکوت رانندگي مي کنيد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهم کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منظورتون چيه ؟ يعني بايد داد بزنم موقع رانندگي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه خوب يه موزيکي حداقل مي تونيد بگذاريد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و کمي بعد صداي موزيک بلاخره سکوت نحس تو ماشين رو شکست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب از مهتاب سر ميره تمام ماه تو آبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شبيه عکسه يک روياست تو خوابيدي جهان خوابه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمين دور تو مي گرده زمان دست تو افتاده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماشا کن سکوت تو عجب عمقي به شب داده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماشا کن ، تماشا کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه بي رحمانه زيبايي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيچ وقت داريوش رو دوست نداشتم اما اين ترانه اش انگار اون لحظه منو پروانه ايي کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي رسيدم دانشکده بيتا تو حياط بود با ديدن ما نيشش تا بناگوش باز شد . همه اش مي ترسيدم چيزي بگه که ابروم رو جلوي صدرا ببره! اما اون فقط با لبخندي گل و گشاد اومد و به من و صدرا سلام کرد و گفت ،استاد طالبي گفته هر چه زودتر يه خلاصه گزارش از اين پرونده آماده کنيم و براي جلسه بعد ارائه بديم . بعد هم عين کنه چسبيد بهمون تا دم دفتر آموزش اومد! هرچي با چشم و ابرو خواستم حاليش کنم که بابا برو انقدر ضايع نباش !!!اما اصلا به روي مبارک نياورد . بلاخره با هر بدبختي بود نامه رو از معاون آموزشي گرفتيم . بيتا وقت خداحافظي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باران جون يه ذره من رو هم تحويل بگيره اين روزها انقدر با آقاي ثابت رو اين پرونده سرگرمي که منو هم يادت رفته ،ميرم يه دوست جديد پيدا مي کنم و بعد کلي حسرت مي خوريا !!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميخواستم يه جواب دندانشکن بهش بدم که صدرا با لبخند گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مطمئنا هر دوستي هم که پيدا کنيد ،هيچ وقت شخصيت خانم اشراقي رو نداره و بعد شما بيشتر حسرت مي خوريد به خاطر از دست دادن دوستي اتون !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي قلبم انقدر بلند بود که فکر مي کردم به گوش صدرا هم رسيد! بيتا چشماش گرد شده بودن نفهميدم که چطور خداحافظي کرديم هنوز دو قدم دور نشده بوديم که صداي اس ام اس گوشي ام بلند شد، مي دونستم بيتاست وقتي بازش کردم ديدم فقط نوشته :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

WO0O0O0O0OW

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو که از روي گوشي بلند کردم ديدم که صدرا مشغول حرف زدن با مريمه چند قدمي ازش فاصله گرفته بودم براي همين متوجه نميشدم که چي ميگن اما چهره صدرا درهم بود و مريم مضطرب . ترجيح دادم برم و کنار ماشين منتظر بمونم بعد از بيست دقيقه صدرا اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خيلي عذر ميخوام خانم اشراقي که اينهمه معطل شدين !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش ميکنم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فضاي ماشين باز سنگين بود صدرا کلافه و ناراحت . نتونستم طاقت بيارم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چيزي شده آقاي ثابت ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و نفس عميقي کشيد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چيز مهمي نيست !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما انگار خيلي ناراحت شدين !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه نگاهي به چراغ قرمز کرد و روي فرمان کوبيد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش رو بخواهيد خانم اشر اقي نمي تونم اين خانمها رو درک کنم ... چطور ميشه که انقدر دنياي بعضي ها کوچيک و محدوده !چطور اينهمه اتفاق تو دنيا مي افته و اونها تنها مي تونند انقدر ساده انديش باشن . با چند بار ديدن يکي تو دانشکده حس کنند که عاشق شدن و اون شخص رو انقدر ببرن بالا که خودشون تبديل به يه نقطه بشن دربرابرش . وقتي اتفاقاهايي مثل قتل ضحي تو جامعه مي افته وقتي اينهمه دليل هست براي اينکه از انسان بودن و دانشمون استفاده کنيم براي کمک به ديگران ، وقتي اينهمه هدف هست که ميشه براي زندگي کردن انتخاب کرد ،چطور ميشه يکي انقدر کوته فکر باشه که بچسبه به يه احساس مسخره و حتي از کوچيک کردن خودش هم نترسه . باور کنيد اين عشق نيست اين فقط يه جور وسواس فکريه که فکر ميکنند کسي که دست نيافتني به نظر مياد رو در اختيار بگيرن تا فقط به خودشون ثابت کنند که مي تونند اين کار رو بکنند . بعد يه مدت هم اون شخص رو مثل يه اسباب بازي مي گذارن کنار .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم بند اومده بود هيچي نتونستم بگم سکوت کردم ... گويا صدرا فکر کرد ناراحت شدم چون با شرمندگي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشيد خانم اشراقي که جمع بستم خودتون مي دونيد که براي شما احترام قائلم و ميدونم که هستند دخترهايي که اينطوري فکر نمي کنند و زندگيشون رو روي هدفهاي ديگه ايي پايه گذاري کردن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم نتونستم چيزي بگم نمي دونست که اين حرفش حالمو بدتر ميکنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين اتفاق يه جوري تو دهني بود برام . اگر صدرا مي دونست که دختري که کنارش تو اين ماشين نشسته انقدر دوستش داره که حاضره براي نفس کشيدن تو هوايي که اون توش نفس ميکشه همه زندگيش رو بده اگر مي دونست که ..... چقدر احمق بودم که فکر ميکردم اين پرونده ما رو بهم نزديکتر مي کنه چقدر خوش باور بودم که گاهي خودمو گول ميزدم که شايد احترام و توجه صدرا تهش يه علاقه کوچولو مخفي شده باشه . ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ازتموم شدن کارهامون تو دادسرا به بهانه کتاب خريدن به سمت ميدون انقلاب رفتم . و بعد تا خود خونه پياده اومدم ... وقتي رسيدم يه جورايي هنوز تو شوک بودم ... اگر اين مسنجر و دوستام نبودن دق ميکردم . بيتا رو که نميشه اصلا باهاش حرف زد ... سريع شروع ميکنه به فلسفه بافي يا مسخره کردن من . نازنين هم که اين روزها حسابي درگير مراسم ازدواجشه انگار نه انگار يه زماني بهترين دوست همديگه بوديم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب که تو چت روم بودم ، موزيک داريوش رو گذاشتم و سکوت کردم ، اصلا حوصله کل کل با بچه ها رو نداشتم فقط شکلک بي حوصلگي رو ميزدم . که يکي بهم پي ام خصوصي داد ايدي babrbangal مي دونستم که پسره چون يه بار سر ايديش انقدر بهش خنديديم و گير داديم که کلي سرمون داد و بيداد کرد و وقتي همه امون ساکت و مودب شديم خنديد و پشت ميکروفون گفت که مي خواسته فقط ابهت يه ببر رو نشونمون بده !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي ديدم پيام خصوصي داده خيلي تعجب کردم ! پنجره چتش رو باز کردم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام باران جان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام ببري . (شکلک نيشخند )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عجبا هنوز دست از سر آيدي من بر نداشتي ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب بابا ببخشيد سلام فرهاد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انگار امشب حال و حوصله نداري اين موزيکم که گذاشته بودي کلا فاز غم بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشيد اگر ناراحتتون کردم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا اين حرفا چيه انقدر که هميشه شاد و سرحالي آدم دلش نمياد ناراحت ببيندت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش امروز يه خوردم حالم گرفته است !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر دوست داري مي توني برام تعريف کني قول ميدم شنونده خوبي باشم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اخه چيز تعريفي نيست اگر بگم فقط خودمو ضايع کردم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اي بابا اين چه حرفيه دنياي مجازي مال همين حرفاست ديگه ... وقتي نميتوني چيزي رو براي اطرافيانت تو دنياي مجازي بگي و اون قضيه اذيتت ميکنه مي توني بيايي و واسه دوستاي مجازي ات بگي !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا کي گفته شما دوست مني ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينو که زدم سکوت کرد انگاري حالش گرفته شد .سريع شکلک خنده رو زدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شوخي کردم به دل نگير باشه برات ميگم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نميدونم چرا اما همه چيز رو براش تعريف کردم انگار حس مي کردم که اگر يه پسر حرفامو بشنوه بهتر بتونه قضاوت کنه . وقتي قضيه رو بهش گفتم سکوت کرد و بعد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشيد باران جون من الان بايد برم دوستم اومده دنبالم اما درباره اين قضيه مفصل اخر شب چت مي کنيم باشه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالم گرفته شد اما گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر بيدار بودم باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان هم تقريبا آخر شبه اومدم امروزمو ثبت کنم و برم يه سر مسنجر ببينم انلاين شده يا نه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شبت خوش همدم جون نگران من هم نباش درسته شوک بدي بود اما حداقل باعث شد از رويايي که داشتم درگيرش مي شدم بيام بيرون !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دگر تـــــــنها نيستم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتي ست با تـــــو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زندگي ميکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيست و پنجم ارديبهشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو اين چند روزه سعي کردم حالم بهتر بشه و خوب خدا رو شکر مثل اينکه بهتر هم شده . حرفاي ببري خيلي تاثير داشت توي روحيه ام خيلي خوبه که يکي هست هر وقت بخواي مي توني درباره چيزي که اذيتت ميکنه باهاش حرف بزني . اون هيچ وقت سرزنش نميکنه به خاطر علاقه ايي که به صدرا دارم هيچ وقت هم تشويقم نميکنه ،فقط گوش ميکنه و بهم آرامش ميده . امروز حدود ساعت ده صبح با صدرا قرار داشتم با اينکه جمعه است اما قرار شده بود هر طور هست اين گزارش پرونده رو براي کلاس فردا آماده کنيم! وقتي اومد مثل هميشه خوش لباس و خوش بو حس کردم که ديوارهاي دفاعي که دورم مي کشم تا بتونم کم کم فراموشش کنم همه اش در حال فرو ريختنه . حالا وقتي منو مي بينه يه لبخند بزرگ مياد رو لبش . وقتي به تحليل هام گوش ميده انقدر با علاقه اينکار رو ميکنه که احساس معلم بودن بهم دست ميده . قرار بود کليات گزارش رو من تنظيم کنم و نتيجه گيري رو صدرا . وقتي به قسمت مرگ ضحي رسيدم نتونستم جلوي خودمو بگيرم، اشکهام سرازير شدن تو سالن مطالعات به جز ما کسي نبود و از اين بابت خدا رو شکر مي کردم . صدرا يه جورايي کلافه به نظر مي رسيد انگار مي ترسيد يکي برسه و ما رو تو اين وضعيت ببينه سعي کردم خودمو جم و جور کنم . با شرمندگي لبخندي بين گريه هام زدم و بهش گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نميکنم من هيچ وقت بتونم وکيل خوبي بشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مي بينيد که ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به من نگاه کنيد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب تو چشماش نگاه کردم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هيچ وقت نبايد از خصلتهاي انساني ات شرمند باشي . يه وکيل خوب اول بايد يه انسان خوب باشه , يکي که درد همنوع اونو آزار بده تا بتونه براش يه گام موثر برداره . بايد خودش رو ذوب کنه تو اينکار . درسته که عذاب مي کشه و ممکنه خيلي براش سخت باشه اما اين راهيه که انتخاب کرديم تا به ديگران کمک کنيم . من مطمئنم تو يکي از بهترين وکلاي کشور مي شي هيچ وقت از اشکي که به خاطر درد ديگران مي ريزي شرمنده نباش و سعي نکن که پنهانش کني . بايد با افتخار به همه نشونش بدي . اين بزرگترين مدال انسانيته .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هجوم رنگ رو به صورتم حس کردم از اينکه شما تبديل به تو شده بود ،از اينکه اينهمه درباره من مثبت فکر ميکرد حس کردم دارم پرواز ميکنم . از يه طرف هم به اين فکر مي کردم با اينکه چندان تفاوتي از نظر سني نداريم اما چقدر اين آدم مي تونه پخته و دقيق فکر کنه چقدر مي تونه انساني فکر کنه و بي دليل نيست که من اين همه دوستش دارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي کار تهيه گزارش تموم شد بهم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز جمعه است و خيابونهاي اين اطراف کمي خلوت من مي رسونمتون! وسايلتون رو برداريد با هم بريم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش يه خورده دوباره مرور کردن اين قضيه منو بهم ريخته ميخوام کمي قدم بزنم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا هم همينطور بود آشفته بودم هم به خاطر تداعي شدن مرگ مظلومانه ضحي ، هم به خا طر حرفهاي صدرا پر از احساسات ضد و نقيض بودم . صدرا در حالي که کيفش رو بر ميداشت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش منم کمي بهم ريختم اگر اشکال نداره بريم يه جا هم ناهار بخوريم هم ذهنمون رو از اين قضيه آزاد کنيم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودم گفتم اشکال نداره ؟ معلومه که اشکال نداره تو به من بگو بيا،بعد من حاضرم با تو تا ته دنيا بيام .بيرون باران نم نم شروع به باريدن کرده بود نفس عميقي کشيدم و صورتمو به طرف آسمون گرفتم !وقتي نگاهش کردم ديدم ،با تعجب نگاهم ميکنه انگار با خودش مي گفت اينم که ديوانه است !... تو ماشين که نشستيم قبل از هر چيزي سيستم صوتي رو روشن کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مي دونم که از سکوت خوشتون نمياد و حتما حالا اين احساس بدتر هم شده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي حرف لبخند زدم و به صداي موسيقي ملايمي که همراه با صداي خسرو شکيبايي تلفيق آرامبخشي داشت گوش کردم و چشمام رو بستم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تو ايمنم و با تو سرشارم از هر چه زيباييست،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پناهم باش تا سنگيني غربت از شانه هايم فرو ريزد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من از دوردست ها آمده ام،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از مزارع گندم،از کرت هاي جاري،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از سرزميني که آسمانش تنها دو پيراهن دارد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزها آبي مي پوشد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و شبها پيراهني بلند که تاب مي خورد در ر*ق*ص هزار و يک ستاره ي روشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من از دوردست ها آمده ام،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کوچه هاي کودکي،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شهر رنگين قصه هاي پدر در شبهاي کشدار زم*س*تان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از چشمان هستي بخش مادرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که تمام مهربانيش را در نگاهش به من مي بخشيد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورم کن که شعر در من طغيان يگانگي است ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و حماسه ي دوست داشتن!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من ديگر گونه دوست مي دارم!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وديگر گونه يگانه ام!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرا تنها مي توان با من سنجيد و تو را تنها با تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که سالهاست در جستجوي تو بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تو آبي مي بينم تمام بيناييم را!.......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نجابت کلامت آنچنان که هر کلام ديگري را بي رنگ مي کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در چشم انداز هرکجاي طبيعت تو را مي بينم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در چشمه،در رود،در دريا، در گل، در درخت، در جنگل، در دره، در دشت، در کوه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اينهمه هنوز در تو حيرانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که تمامي عشقي در يک وجود و تمامي آرزويي در يک لباس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي ماشين ايستاد اونقدر تحت تاثير اين دکلمه بودم که حتي نمي تونستم چشمام رو باز کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم اشراقي خوابيدين ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشيد انقدر اين دکلمه آرامبخش بود که کاملا منو تحت تاثير خودش قرار داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشحالم که باعث شد آرومتر بشين .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاهي به اطراف متوجه شدم که تو دربند هستيم . چقدر ازش ممنون بودم واقعا نياز به تغيير محيط داشتم . وقتي در کنار هم به سمت بالا حرکت کرديم حس کردم که زوج نامناسبي به نظر مي آييم . اينو از نگاه کساني که داشتند از کوه پايين مي اومدن متوجه مي شدم دخترهايي که با حسرت به صدرا و من نگاه مي کردند خيلي بالا نرفتيم و سمت راست مسير وارد رستوران زيبا و بزرگي شديم متوجه شدم که کادر اونجا صدرا رو مي شناسند. وقتي روي تختي زير سايه درختان بيد داخل حياط نشستيم اينو ازش پرسيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل اينکه شما اينجا زياد مياييد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تقريبا هفته ايي دوبار به اينجا سر ميزنم البته بيشتر تو ايام هفته ميام چون شلوغي جمعه ها رو دوست ندارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جاي قشنگيه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش رو به کوه بلندي که روبرومون بود دوخت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هم قشنگ هم سرشار از آرامش !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کنم تو آينده شغلي ما هم به چيزي که از همه بيشتر نياز داشته باشيم آرامشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خيلي هم اميدوار نباش !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دليلش رو بعدها متوجه مي شي اما بهتر به هيچ کس نگي که رشته تحصيلي ات حقوق قضاييه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذا رو که روي تخت چيدند تازه متوجه شدم که چقدر گرسنه ام . تقريبا همه غذامو خوردم مطمئن بودم اگر بيتا بود مي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاک تو سر بي کلاست کنند !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما خوب اگر قراره که کلاس باعث بشه من گشنه بمونم همون بي کلاس بمونم بهتره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا هم همه غذاشو خورد وقتي چايي مي خورديم ازم پرسيد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تصميمت براي آينده شغلي ات چيه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب راستش ميخوام وکيل بشم يعني تو آزمون کانون وکلا شرکت کنم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همين ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همين که نه مي ترسم اگر بهتون بگم مثل بقيه بهم بخندين !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاش رو بالا برد و بهم با تعجب نگاه کرد !خنده ام گرفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قيافه اتون شده شبيه علامت سوال .. دلم ميخواد بعد از اينکه وکيل شدم تو کانون حمايت از حقوق زنان و کودکان فعاليتمو بيشتر کنم . دلم ميخواد يه جورايي بهشون کمک کنم که از حقوقشون برخوردار بشن . و دلم ميخواد تا مقطع دکترا درس بخونم و بتونم وارد مجلس بشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به سياست علاقه دارين ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو با شدت تکون دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ازش متنفرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوست دارم سعي کنم براي تغيير يه سري قوانين که ناعادلانه است چه درباره بچه ها چه درباره زنها و حتي گاهي هم مردها !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب خدا رو شکر مثل اينکه فمنيست نيستين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه اما اگر بخواهيم بي غرض نگاه کنيم به قضيه مي بينيم که قوانين ناعادلانه درباره زنها خيلي بيشتره !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متاسفانه حرفتون رو قبول دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه مي گن دارم شعار مي دم ،ميگن وقتي برم تو بازارکار , غم نان ؛ هم اين حرفا رو از يادم مي بره . اما فقط از خدا ميخوام که اينطوري نشم ميخوام که فراموش نکنم بچه هايي مثل ضحي و زنهاي مثل مادر ضحي رو . ميخوام بهم اين قدرت رو بده که حداقل يه مرهم کوچيک باشم براي زخم بزرگ روحشون ...ببخشيد زياد حرف زدم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من مطمئنم تو به همه آرزوهات مي رسي !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بلند کردم تو نگاهش چيزي شبيه احترام بود ... نمي دونم اگر مي دونست که انقدر ديوانه وار دوستش دارم همينطور با احترام نگاهم مي کرد ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما چي آقاي ثابت شما چه برنامه ايي دارين براي آينده اتون ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر نگين دارم تقلب مي کنم يه جورايي برنامه ام شبيه شماست !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بيايين در آينده هم بهم کمک کنيم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همينکه اين حرف از دهانم خارج شد پشيمون شدم ترسيدم نکنه برداشت ديگه اي از حرفم داشته باشه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما باعث افتخاره !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورم نميشد که اين صدرا ست همون پسر مغرور که حالا مي ديدم که اونچه همه فکر ميکنند اشتباهه و اون اصلا مغرور نيست و هم رفتارهاش از ذاتش سرچشمه مي گيره و انقدر اونو دست نيافتني نشون ميده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چقدر اصرار کردم که خودم برم مي گردم قبول نکرد و گفت روز جمعه نمي تونيد راحت وسيله نقليه مطمئن پيدا کنيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلي خوشحالم همدم . نه اينکه فکر کني فقط از توجه ثابت خوشحالم ... نه از اينکه هر چقدر اونو بيشتر مي شناسم متوجه مي شم که قلبم انتخاب نادرستي نکرده!!! خوب من برم يه کم براي جلسه فردا مطالعه کنم خدا کنه نائيني نياد . چقدر از اون قيافه پر از تظاهرش متنفرم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيست و ششم ارديبهشت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيچ وقت دعاهام م*س*تجاب نشده ! امروز هم نائيني زودتر از هم انگار اومده بود و با اون دکمه هايي که تو اين هوا تا خره خره بسته زير گلوش به من نگاه ميکرد . صدرا ازم خواشت که خلاصه گزارش رو من ارائه بدم و بعد اون بياد و با هم يه بحث تحليلي رو اداره کنيم تا بچه هام توش شرکت کنند . همه چيز داشت خوب پيش ميرفت تا به قسمتي رسيديم که صدرا تو نتيجه گيري گزارش خيلي تند درباره قوانين مربوط به سرپرستي کودکان و حق تاديب اونا حمله کرد و من هم با تاييد حرفاش اين سوال رو مطرح کردم که واقعا عادلانه است پدري اينطور کودکش رو شکنجه کنه و به قتل برسونه اما به خاطر حق ولايت مجازاتش نهايتا چند سال زندان يا تبعيد باشه . اما اگر مادري به جاي او اينکار رو انجام بده بلافاصله قصاص ميشه . بحث خيلي جذاب شده بود و همه بچه ها با شور توش شرکت کردن و همه هم به نوعي با ما موافق بودن جز نائيني که چند بار سعي کرد با دلايل مضحک حرفامون رو رد کنه اما انقدر نظرات موافق تو کلاس زياد بود که اون با حرص سکوت کرد و در نهايت از کلاس خارج شد . استاد طالبي منو صدا کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم اشراقي بچه ها دارن کمي تند ميرن! جو کلاس مناسب نيست! بهتره بحث رو همينجا تموم کنيد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم گرفت تازه داشتم از اينکه ديگه اون دانشجوي خنثي نيستم و حداقل تواين اخرين هفته ها دارم يه گام مثبت بر ميدارم احساس رضايت ميکردم که سدي به اين بزرگي جلوي راهمو بست و استاد خيلي محترمانه بهمون گفت بسه ديگه خفه شيد . رنجيده نگاهش کردم و به سمت صدرا برگشتم نمي دونم تو نگاهم چي ديد که باز هم با همون لبخندي که بهم ارامش و اطمينان مي داد نگام کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم اشراقي تو هدفي که ما انتخاب کرديم مخالفت هايي مثل اين تازه کوچيکترين نوع مانع به حساب مياد بايد صبور باشين .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست مي گفت بحث رو جمع کرديم بعد از کلاس بچه ها دورمون جمع شده بودن بيتا مدام مي خنديد و ميگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مي بينم که کمال همنشين در تو اثر کرده بلاخره جوجه سر از تخم در اورده چرا تو چشمات چلچراغ روشنه . کي شارژت کرده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ترس اينکه حرفاش به گوش صدرا برسه کشون کشون از کلاس بردمش بيرون دم در که بوديم ديدم معاون حراست دانشکده داره به طرف کلاس مياد جلوي در ايستاد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقاي ثابت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا که در حال جمع کردن کتاب و کيفش بود سرش رو بالا آورد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لطفا تشريف بياريد دفتر حراست !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب شدم چطور خودش اومده بود که اينو بگه مي تونست بفرسته دنبالش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسيار خوب الان ميام !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من همينجا منتظر مي شم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربان قلبم رفت بالا . حتما موضوع خيلي مهم بود که ميخواست خودش اونو تا دفتر همراهي کنه . صدرا که دنبالش رفت منم ناخواسته به راه افتادم هرچي بيتا خواست مانع ام بشه موفق نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگراني خودم بهشون رسوندم معاون حراست که تازه اون روز اسمشو ياد گرفتم نگاه بدي بهم کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما کجا مي آييد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا برگشت و با ديدن من اخمهاش در هم رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم اشراقي لطفا برگردين من خودم اين موضوع رو حل مي کنم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بريده بريده جواب دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه موضوعي ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نمي کنم به شما ربطي داشته باشه خانم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.