داستان در مورد دختریه که به خاطر درآوردن خرج خودش وارد یه خونه میشه تا همدم یک زن میانسال باشه،اما متوجه میشه اون خونه زیاد شرایط طبیعی نداره…

ژانر : عاشقانه، ترسناک

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۲۳ دقیقه

مطالعه آنلاین جادو (جلد دوم نفرین یک جسد)
نویسنده : دل آرا دشت بهشت

ژانر : #عاشقانه #ترسناک

خلاصه :

داستان در مورد دختریه که به خاطر درآوردن خرج خودش وارد یه خونه میشه تا همدم یک زن میانسال باشه،اما متوجه میشه اون خونه زیاد شرایط طبیعی نداره…

مهناز دانشجوی سال اول مدیریت صنعتی دانشگاه شمال- آمل بود. نوزده سالش و یه برادر به اسم مهران داره که یکسال از مهناز کوچک تره. مهناز و مهران با مادر و پدرشون اختلاف سنی کمی دارن و رفتار مادرشون قابل تحمل نیست. پدر و مادر اونها مثل یک شوخی از همدیگه جدا شدن و رفته رفته جدی شد و تلاش مهناز و مهران برای به هم رسوندن اونها بی نتیجه موند. از طرفی چون مادر اونها مهریه اش رو هم دریافت می کنه دست پدرشون خالی میشه و مهناز برای در آوردن خرج خودش با کمک دوستانش زهرا و ترانه دنبال کار می گرده و عاقبت پرستاری از زنی رو گردن می گیره که از آشنایان دور زهرا بوده. توی یک باغ قدیمی توی یکی از محله های بابلسر.

ظاهرا یک پیرزن تنها به همراه یک کلفت و و یک راننده ی در واقع همه کاره تو اون خونه زندگی می کردن. مهناز از روز اول متوجه چیزهای عجیب و غریبی توی اون باغ میشه و حتی حضور یک نفر دیگه رو هم حدس میزنه و پس از گذشت تقریبا یک ماه متوجه نفر چهارمی تو اون خونه می شه که کسی نیست جز شوهرِ خانوم که همه فکر می کنن ناپدید شده.

قضیه به همین جا ختم نشد و مهناز به دنبال کشف سِر مرگ دخترِ خانوم می افته و با توجه به اینکه در طی این مسیر حجاب از چشم های مهناز برداشته می شه، اون می تونه بعضی چیزها رو هم ببینه که دیگران نمی بینند مثل دیدن روحِ لیدا- دخترِ خانوم.

مهناز این موضوع رو با سروش پسرِ خانوم هم در میون میذاره اما این قضیه چندان کمکی به اون نمی کنه و مهناز مجبور می شه تا حدودی جریان رو برای دوستش زهرا باز کنه.

در طی داستان یکی از همکلاسی های مهناز به اسم سپهر رسولی که از ترم اول دلبسته ی مهناز میشه مدام همراه اونه. حتی با اینکه مهناز کوچکترین توجهی بهش نمیکنه!

بالاخره اصرار سپهر باعث میشه که مهناز تا آخر تابستون به سپهر وقت بده که خودش رو به مهناز ثابت کنه.

در انتهای داستان مهناز با کمک دوستش زهرا تصمیم به کندن زمین می گیرند تا پرده از رازی که لیدا خودش رو به اون خاطر به مهناز نشون می ده بردارن. و اون راز چیزی نیست جز پیدا کردن جسدِ نامزد لیدا یعنی امیر.

اما قبل از اینکه موفق بشن راز خود به خود سر باز میکنه و معلوم میشه که قاتلین امیر خود خانوم و همسرش بودن و زمانی که به جان مهناز سوءقصد میشه سپهر سر می رسه و اون رو نجات میده.

ظاهرا داستان اینطور تموم شد که مهتاج یعنی خانوم و همسرش به سزای عملشون رسیدن و روح لیدا هم به آرامش رسید و مادربزرگ و پدربزرگ مهران و مهناز هم که تا این لحظه خبری از نوه هاشون نداشتن اون ها رو پیدا می کنن.

اما قضیه به همین جا ختم نشد. درسته ماجرای نفرین یک جسد که منظور از جسد، امیر بود به پایان رسید اما مهناز از لحظه ای که بهوش میاد و خودش رو توی بیمارستان می بینه متوجه میشه که نه تنها هیچ چیز تموم نشده بلکه تازه همه چیز شروع شده چرا که مهناز حقایقی رو می بینه که دیگران اون رو نمی بینن. واین قسمت خوب ماجراست و قسمت بدش اینه که مهناز اون حد شناختی نداره که وقایع خوب رو از بد تشخیص بده و بفهمه چه چیزی به نفعشه و چه چیزی نیست!

فصل اول:

صدای عمه از تو آیفون پخش شد:

- مهناز هنوز هستی؟

جلوی آیفون ایستادم و گفتم:

- بله شهین جون؟

عمه هین کشید و گفت:

- ذلیل بشه سعید. الان بازم بهش زنگ می زنم.

و در حالی که غرغرش به راه بود صدای گذاشته شدن گوشی اومد. دو دقیقه بعد هم خودش اومد دم در و با دلخوری گفت:

- من نگفتم باش تو خونه تا این بز حاج علی بیاد!؟

منظورش سعید بود، تک پسر خان عمو. لبخندی زدم و گفتم:

- خوبم شهین جون. چقدر خودتون و اذیت می کنید!

همون موقع ماشین سعید هم وارد کوچه شد. عمه دستش رو به کمرش زد و گفت:

- اومد شازده.

لبخندم رو مخفی کردم. معلوم نبود سعید شازده اس یا بز حاج علی!

سعید از ماشین پیاده شد و با لبخند کش داری رو به عمه گفت:

- دیر که نکردم!

وقتی چشم های عصبی عمه رو دید رو به من گفت:

- بشین بشین الان من و می خوره.

عمه نتونست خنده اش و نگه داره و لبخندش پدیدار شد. وقتی می خواستم سوار ماشین بشم. عمه رو به سعید گفت:

- وای به حالت مهناز برگرده بگه تند رفتی!

سعید هم گردنش رو مثلا به حالت مظلومانه کج کرد و گفت:

- داشتیم عمه!

عمه صورت هر دوی ما رو ب*و*سید و بعد از حرکت ماشین پشتمون آب ریخت، حالا انگار که قرار بریم سفر قندهار!

به محض اینکه از کوچه خارج شدیم لبخند هر دو از بین رفت. اون رو نمی دونم ولی من واقعا نمی تونستم تحملش کنم. اصلا شبیه پدرش یعنی خان عمو نبود.

تو این بیست روزی که خونه عمه بودم و ازم پرستاری می کرد با همه ی خانواده پدریم آشنا شده بودیم. هم من و هم مهران تا حدی با بچه هاشون صمیمی شده بودیم.

بر عکس بزرگتر ها که همه سعید رو دوست داشتن، جوون تر ها مخصوصا دختر ها چندان علاقه ای بهش نشون نمی دادن.

هر چقدر خان عمو مرد محترم و زیر و رو یکی بود، پسرش یک متظاهر به تمام معنا.

شیشه ماشین رو پایین داد و دو تا دکمه ی اول پیراهنش رو باز کرد، مریم دختر بزرگه ی عمه شهین بهم گفته بود که اصلا بهش رو ندم. اگر نمک گیر عمه و خان عمو نبودم حتما اعتراض می کردم که من رو دارن با اون می فرستن دانشگاه!

سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و چشم هام و بستم بهتر بود این شش هفت ساعت مسیر، خودم رو به خواب می زدم تا رد بشه.

یک ساعتی گذشته بود و یه عالمه آهنگ عبدالمالکی گوش کرده بودیم. هر چند که من به آهنگ های این خواننده علاقه داشتم ولی تو اون لحظه دلم می خواست سعید و علی عبدالمالکی رو باهم خفه کنم.

چشمم رو باز کردم و گفتم:

- می شه صداش و کم کنی؟

دستش رو دراز کرد و کمی صداش و کم کرد.

دوباره چشم هام و بستم و سعی کردم بخوابم، فکری که تو این بیست روز ذهنم و مشغول کرده بود سراغم اومد. اون پرستاره کی بود؟ چرا دیگه اثری ازش پیدا نشد؟

تنها چیزی که این مدت اذیتم می کرد خواب های گاه و بیگاه از اتفاقات اون باغ بود. پام رو تکون دادم. دیگه به اون صورت درد نمی کرد. ولی یه کوچولو لنگ می زدم. به لطف عمه همه ی رشته هام پنبه شده بود و دوباره اضافه وزن پیدا کرده بودم.

حالا هم داشتم می رفتم آمل تا اگه می شد مرخصی از کلاس می گرفتم. از پزشک نامه داشتم که باید استراحت کنم. اگر مرخصی از کلاس نمی دادن مجبور بودم کل ترم و مرخصی بگیرم. چقدر هم که واسه منِ بچه درسخون ناجور بود که از هم ترمی هام عقب بیفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به روز بهوش اومدنم تو بیمارستان برگشتم. قبل از ورود رسولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به روز بهوش اومدنم تو بیمارستان برگشتم. قبل از ورود رسولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستاری اومد داخل و رو بهم با خوشرویی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعد از ملاقاتی بیا طبقه پایین اتاق انتهای راهرو، انتظارت رو می کشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سریع رفت بیرون، با تعجب رو به ترانه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ترانه اتاق آخر راهروی طبقه پایین کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترانه با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سردخونه، بابا تو که هنوز به اونجا احتیاجی نداری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم لرزید، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه چی پرستاره گفت برم اونجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترانه که هنوز لبخند می زد در حالی که نگاهش به در بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدوم پرستار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا در اتاق رو باز کرد و رسولی در حالی که دسته گل بزرگی در دست داشت وارد اتاق شد و با خوش رویی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانوم ناصری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثلا سعی کردم خودم رو کمی بالا بشکم ولی عملا هیچ تکونی نخوردم. زهرا دسته گل و از سپهر گرفت و در حالی که نیشش تا بنا گوش بود اون رو جا به جا کرد. سپهر کمی نزدیک شد به تخت و با لبخندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالتون بهتره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترانه کنار من ایستاده بود و لب هاش به لبخند عجیب و غریبی کش اومده بودن. زهرا مچ دستش رو کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان بر می گردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از اتاق بیرون رفت. سرم رو پایین انداختم که مثلا بگم خجالت کشیدم ولی علتش این بود که ذهنم درگیر اون پرستار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای سپهر من و از فکر بیرون آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا همین الان داشتم به سوالاتشون جواب می دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهش کردم. فورا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامورها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام و بالا دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبه ی تخت نشست، من می دونستم به این رو بدم پر رو می شه ها! دستش رو تکیه گاه بدنش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه ش می پرسیدن من اون وقت شب جلوی باغ چی کار می کردم. کلی جلوی خونوادتون خجالت کشیدم و ... حرف خواستگاری رو پیش کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام تو هم گره خورد و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرصت طلب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هاش رو بالا آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! این حرف و نزنید؛ من به هیچ عنوان چنین قصدی نداشتم! من ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط می خواستین خودتون و تبرئه کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکت شد. می دونم بی انصافی کردم، هر چی بود اون جون من و نجات داده بود. یهو با لحن ترسناکی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو که هنوز اینجایی! نمیری سردخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جیغی که کشیدم تکون محکمی خوردم و چشم هام و باز کردم. ماشین متوقف شده بود و سعید با چشم های گرد شده نگاهم می کرد، بعد از چند ثانیه انگار خون به مغزش رسید و سریع از بطری آب معدنی که کنارش بود آب ریخت و با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی اینقدر خوابت توی ماشین سنگینه که حتی کاب*و*س هم می بینی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان آب رو ازش گرفتم و قبل از اینکه به لبم برسونم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولین بار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و شروع به نوشیدن آب کردم. این هم یکی دیگه! فقط مونده بود رسولی بدبخت رو تو خواب هام جاشون بذارم! کاش زهرا به حرفم گوش داده بود و می ذاشتم برم سردخونه تا ببینم اونجا چه خبره که اینقدر ذهنم مشغول نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی می کردم تا جای ممکن لنگ نزنم اما خب باز هم یه مقدار نشون می داد. نزدیک ساختمون انسانی بودم که جمعی از دخترها که جلوی بورد بیرونی ایستاده بودن با صدای جیغ المیرا به سمتم برگشتن. المیرا(هم اتاقیم) با خوشحالی به سمتم دویید و پشت سرش هم نسرین (هم اتاقیم که هم شهریم هم بود) هم دیگه رو ب*غ*ل کردیم و نسرین با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ذلیل شده چرا نگفتی می خوای بیای، حد اقل من هم تنها نمی اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاهرود بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسرین که انگار به کل فراموش کرده بود دیگه پیش پدر و مادرم نیستم لبش رو به دندون گرفت و سریع با خنده رنگ عوض کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی شاهرود خوش می گذره؟ خونه عمه و اینا! پسر مجرد ندارن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قاه قاه خندید. المیرا با چشمهای متعجب نگاهش کرد و زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جادوگر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهناز جون ما داریم میریم سلف؛ ژتونمون و شارژ کنیم. تو هم اگه می خوای کارت دانشجوییت و بده واسه تو رو هم انجام بدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند قدر دانی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون عزیز، اما فکر نکنم احتیاجی بشه. می خوام مرخصی بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا المیرا خواست سوال بپرسه. نسرین در حالی که دستش رو می کشید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا بریم برات توضیح می دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسرین تا حدی از ماجرا خبر داشت (البته به غیر از روح بازی ها)، رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هام و بالا انداختم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم. نهایتا تا یک ساعت دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس کارمون تموم شد بهت زنگ می زنم. با هم بریم دنبال کار تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و به نشونه نه بالا بردم و در همون حال گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون نمی خواد. دوستام هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قبل از اینکه نسرین فرصت کنه جوابم و بده ترانه جفت پا پرید بین ما و رو به نسرین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو دیگه داشم. مگه خودت رفیق نداری دور و بر مهناز ما می گردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسرین و المیرا هم به خنده افتادن و هر دو با هم رو به من گفتن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس فعلا خدافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اونها سری تکون دادم و با ترانه هم دیگه رو ب*غ*ل کردیم. ترانه در گوشم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلم برات تنگ شده بود خانوم کارآگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و یاد حرف زهرا افتادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هم همین طور آملی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و از خودش جدا کرد و نگاهی خصمانه به پشت سرم انداخت. رد نگاهش رو دنبال کردم و زهرا رو دیدم که با نیش تا بنا گوش باز شده داره ما رو نگاه می کنه. از ترانه جدا شدم و به سمت زهرا رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آملی بودن افتخاره، می ارزه به بابلی بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا از آ*غ*و*شم بیرون اومد و با خنده رو به ترانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه بابا، به کسی نمی گیم بچه آملی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ریز ریز خندید. با آرنجم به دست زهرا ضربه زدم که حد شوخیش رو بدونه یه وقت ترانه ناراحت نشه. ترانه دست من و کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از قدیم گفتن جواب بابلی جماعت خاموشیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا چشماش گرد شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوی. توهین نداشتیما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترانه باز هم جوابش رو نداد و من رو به سمت ساختمون انسانی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا ساعت کلاس ها رو برداریم بعد می ریم دنبال کار تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آرومی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زهرا که بچه بابلسره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترانه خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کشف کردم که متولد بابله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم. زهرا کنارم رسید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی رسولی شاگرد اول شده ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی تحسین آمیز به زهرا انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آفرین. خب زحمت می کشه حقشه دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترانه و زهرا به هم نگاه کردن و زدن زیر خنده. زهرا با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل تو که خودت و کشتی از زحمت کشیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست به بازوی زهرا زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی شعوری دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترانه در حالی که می خندید کمکم کرد که از پله ها بالا برم. هر چند احتیاجی به کمک نداشتم. در گوشم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی اگه هنوزم دلت رسولی نمی خواد پاس بده این ور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خودش رو اشاره کرد. با کنایه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو که مثل رسولی دور و برت پره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترانه اصلا کنایه ام رو به روی خودش نیاورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی الان که دقت می کنم می بینم دلم از اول رسولی می خواست. ندیدی چی شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خودش خندید. تا خواستم جوابش رو بدم صدایی من رو متوقف کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانوم ناصری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به جهت صدا چرخوندم. هر کاری کردم هیجانی که از دیدن تیپ و ظاهر جدیدش بهم وارد شد و مخفی کنم موفق نشدم و لبهام به شکل ضایعی کش اومد و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام آقای رسولی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نگاهم روی بازو هاش که از زیر آستین پیراهنش هم عضلانی بودنش معلوم بود ثابت موند. سرش رو پایین انداخت. ترانه از پشت با دستش محکم به گودی کمرم ضربه زد که باعث شد به خودم بیام. کمی خودم رو جمع کردم اما این باعث نشد نگاهم رو از صورت سپهر رسولی بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش کمی پر تر شده بود، انصافا انگار عیبیش فقط تو لاغریش بود! خنده ام گرفت. ترانه در حالی که واسم چشم و ابرو می اومد، خطاب به زهرا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای زهرا اونجا رو ببین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دست زهرا رو گرفت و دوتایی به سمت کاغذ های چسبیده به در و دیوار جلوی ساختمون انسانی رفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهر رو بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پات بهتره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خدا رو شکر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست آلاچیق ها رو نشون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بشینیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درسته که می خواستم کارم زود تر انجام بشه اما نخواستم روش و زمین بندازم، سرم رو خم کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بشینیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوتایی به سمت آلاچیق ها رفتیم. نگاهش به پام بود که یه خرده لنگ می زد، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتن خوبه میشه، از اینجا که برم جلسات فیزیوتراپیم شروع می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داداش باحالی داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو این مدت اذیتت که نکرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و سرش رو تکون داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسر جالبیه! من به امید نزدیک شدن به شما هستم و اون اصلا به روی خودش نمیاره که چرا من و اون به همدیگه شماره دادیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و باز سرخوشانه خندید. به آلاچیق رسیدیم و نشستیم. سپهر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی معذرت می خوام اگر آداب صحبت کردن با یه خانوم و نمی دونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب بهش نگاه کردم و اون ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با مادرم صحبت کردم و ... موضوع بین پدر و مادرتون رو گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به معنای واقعی پنچر شدم، بیا! سرش ناز کردیم این هم الان می خواد بگه مادرم گفته نه. سرم رو انداختم پایین و اون ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادرم همیشه به تصمیمات من احترام گذاشته... الان هم همین طور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم... ها؟ این الان چی گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بالا آوردم و متعجب بهش نگاه کردم لبخند پهنی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط این وسط مانع دانشگاهه که حداقل دو سالش مونده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدی جدی رو جواب بله ی من حساب باز کرده بودا! خنده ام گرفت، نه که جوابم منفی بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهر که لبخندم رو دید انگار که انرژی گرفته باشه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می تونم هر وقت بخوام بهتون ... باهات تماس بگیرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من همچنان اسکل وار لبخند می زدم. رسولی نگاهی مشکوک به پشت سرم انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونها دوستات نیستن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پشت سرم نگاه کردم. زهرا و ترانه در حالی که یه دوربین فیلم برداری گنده روی دوشت زهرا بود و چادرش هم روی زمین کشیده می شد و یه میکروفن مقواپیچ شده دست ترانه داشتن به سمت این مسیر می اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک ما که شدن پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه توقف کنن زهرا هن هن کنان جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سالن اجتماعات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ترانه ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مراسم معارفه دانشجوهای تازه وارده، خانوم سرمدی گفت فیلم بگیریم یادگاری می مونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوتایی با صدای بلند خندیدن. از ما دور شدن و من زیر لب غر غر کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثلا می خواستن با من بیان ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه اشکالی نداره من بیام. دانشگاه کاری ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاهی مثلا شرمزده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مزاحم نشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه مزاحمتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم بلند شدم و دوتایی با هم هم قدم شدیم. انکار نمی کنم که به خاطر وجود سپهر در کنارم کارم زودتر راه افتاد. بالاخره اون دانشجوی ممتاز و فعال بود و همینطور عضو تیم والیبال دانشگاه و اکثرا می شناختنش. وقتی هم که نسرین باهام تماس گرفت تشکر کردم و گفتم که سپهر همراهمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بماند که چقدر چرت و پرت بارم کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به ایستگاه سرویس دانشگاه رسیدیم رو به سپهر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز خیلی زحمتت دادم، ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهر که انگار همچنان انتظار داشت من رو همراهی کنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسی میاد دنبالت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با پسر عموم اومدم. بیرون منتظرمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش کمرنگ شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از شاهرود با هم اومدین؟ خودتون دو نفر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم چرا دوست نداشتم در موردم فکر بد کنه(آیا واقعا نمی دونستم چرا؟) گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسی دیگه نبود، مجبور شدم. وگرنه باهاش برخوردی ندارم به اون صورت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره لبخندی لبهاش رو پوشون و بحث رو عوض کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حواست باشه خودت بهم اجازه دادی، از امشب مجبوری گوشیت و بذاری رو سایلنت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با صدای بلند خندید. من می دونستم به این رو بدم پر رو می شه ها! حالا که اینطور شد خوبش کردم یه سال بهش محل ندادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش خداحافظی کردم و از دانشگاه بیرون زدم. هنوز به ماشین سعید نرسیده بودم که گوشیم زنگ خورد ترانه بود. جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهنازی، کجایی من اینجا دیگه کار ندارم بریم دنبال کار تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برین گم شین جفتتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گوشی رو قطع کردم و بعد از زدن ضربه ای به شیشه و متوجه کردن سعید در جلو رو باز کردم و نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام و بستم ونفسم رو با قدرت داخل کشیدم، هـــوم! عجب بوی خوبی! همین که خواستم نفسم رو بیرون بدم چیزی محکم تو شکمم جا خوش کرد و باعث شد تقریبا لپ های پر از هوام بترکه! چشم هام و سریع باز کردم و به توپ سفید آبی راه راه که جلوی پام افتاده بود نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسربچه ای به سمتم دوئید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید، تقصیر نرگس شد. از دستی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی دو پام نشستم و در حالی که توپ رو به سمتش می گرفتم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می شه این نرگس خانوم و نشونم بدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستش جهتی رو نشون داد و من که منتظر بودم یه دختر بچه ای به سن و سال همین آقا پسر ببینم از دیدن زن بزرگی که به دیوار تکیه داده بود و داشت به من لبخند می زد تعجب کردم و ایستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر بچه در حالی که به شدت از من دور می شد برای نرگس زبون در آورد و به حالت شعر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نرگس دیوونه، نرگس دیوونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرگس هم حالت زدن گرفت و بچه هه پا به فرار گذاشت. نرگس دوباره به من نگاه کرد و لبخند زد. یه دستش رو یه طرف لبش گذاشت و به حالت پچ پچ گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه هه دیوونست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به صورتش که انگار خیلی جدی این حرف رو زد نگاه کردم. چند تا زن که کمی با فاصله جلوی درحیاط نشسته بودن داشتن به ما نگاه می کردن. یکی از زن ها رو به نرگس توپید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو نرگس. برو خونه شب شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به اون زن نگاه کردم. هنوز ظهر نشده بود! نرگس خندید و باز به همون حالت رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه دیوونن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نا خود آگاه لب هام به لبخند باز شد. پر بی راه نمی گفت. زنک دیوانه! خب این چه کاریه؟ هوا به این روشنی این بنده خدا رو اذیت می کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن ها با تعجب به من نگاه کردند. لبخندم عمیق تر شد، الان با خودشون فکر میکنن من هم کم دارم! نرگس که لبخند من و دید این بار با صدای بلند خندید. یهو دستم از پشت کشیده شد مادرجون با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه چی اینجا ایستادی مادر! بیا بریم تو. یه وقت بهت صدمه می زنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر جون نرگس و اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرگس هی ما رو با انگشت نشون می داد و می خندید. مادرجون خم شد چوبی از زمین برداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چخه. برو از اینجا. چخه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنم باز موند. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر جون آدمه ها! مرغ که نیست میگی چخه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرگس اخم کرد و برای مادر جون شکلک در آورد و از ما دور شد. مادر جون که هنوز تو صورتش اخم داشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نزدیکش نیا. یهو دیدی طرفت سنگ پرتاب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دست من و گرفت و به سمت حیاط کشید و در همون حال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا من و صدا نکردی باهات بیام؟ از دیروز که اومدی، از جلوی در حیاط کنده نمی شه. یه وقت ممکنه اذیتت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم چرا این واکنش ها ازجانب مادر جون و بقیه باعث ناراحتیم شد. زیر لب آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط اومدم جلوی در، جایی نرفته بودم که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم وارد خونه شدیم و مادر جون در حالی که باز به سمت آشپزخونه می رفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعد از ظهر می برمت خونه همسایه. ختم آل یاسین داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و رفتم به اتاقی که برام در نظر گرفته بودن. همون اتاقی که پنجره اش به زمین های پشتی باز می شد. همونی که وقتی نصفه شب بیدار شدم کاملا ناخودآگاه ازش وحشت کرده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل سوم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید کش و قوسی به بدنش داد و بعد از اینکه دستی به شکمش کشید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو گشنه ت نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که در ماشین رو باز می کردم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا من می رم بالا وسایلم رو جمع کنم تو هم برو یه ساندویچ برای خودت بخر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین پیاده شدم. صداش باعث شد قبل از بستن در سرم رو خم کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی تونم ساندویچ بخورم. معده ام درد می گیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواستم پیشنهاد دیگه ای بدم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر می کنم تا بیای بریم رستورانی جایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناچارا گفتم باشه. آخه خودم هم گرسنه ام شده بود. در رو بستم و پشت در خوابگاه ایستادم و زنگ رو فشردم. می خواستم یه سری وسایلم مثل کتاب ها و لباس هام رو جمع کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

... در حال جمع کردن لباس هام بودم که گوشیم زنگ خورد. اسم مهران روی گوشیم افتاد. جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علیک سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش دوستانه نبود. فهمیدم باز یه مرگش هست. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی شده مهران؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجایین الان؟ تموم شد؟ برگردین دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهران تا الان داشتم کارهای مرخصیم رو انجام می دادم. همین الان اومدم خوابگاه واسه جمع کردن وسایل هام! چته تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای چی با سعید رفتین؟ اونم تنها! خودت که می دونی ازش خوشم نمیاد. حداقل می گفتین یکی دیگه هم باهاتون می اومد. اصلا خودم می اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی لبم پوزخند نشست. در واقع این نگرانی ها رو باید پدر و مادرم بروز می دادن نه برادر یک سال از خودم کوچکترم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو بیرون دادم و با مهربونی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قربونت برم سعی می کنم زود تر برگردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و حرفی از ناهار نزدم. و بعد از قول گرفتن از من رضایت داد که قطع کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسایلم رو جمع کردم و به کمک یکی دوتا از بچه های اتاق ب*غ*لی بردمشون پایین. و بعد از اینکه سعید با هر دو تا دخترها کمی تیک زدن سوار ماشین شدیم و به سمت یکی از رستوران های داخل شهر حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه اینکه نشه سعید رو تحمل کرد، اما شدیدا از اون دست آدم هایی بود که این مَثل در موردشون صدق می کنه " آب نمی بینه و گرنه شناگر قابلیه" مطمئنا اگر موقعیتش مثل من و مهران بود که هیچ بزرگتری بالای سرمون نداشتیم تا الان گندش در اومده بود. اما داشتن پدری مثل خان عمو که محترم و با صلابته باعث شده بود که هنوز هم یه مقدار حرمت نگه داره،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته این حرمت نگه داشتنش فقط ظاهری بود و اون رو به یه بازیگر تبدیل کرده بود. بماند که سر ناهار هم از هر فرصتی برای چرت گفتن استفاده می کرد. اما من از اون دست دخترها نبودم که هم صحبتی با من ل*ذ*تی نصیبش کنه بنا براین تیرهاش به سنگ می خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون سپهر رسولی بدبخت هم خدا زده پس کله ش. من می دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی بعد از ناهار توی ماشین نشستیم و به مقصد شاهرود حرکت کردیم از سکوت ماشین استفاده کردم تا باز هم فکر کنم. به همه چیز، به اتفاقات این یک سال، درست از زمان دانشجوییم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اینکه رسولی تنها کسی بود که خالصانه بهم ابراز علاقه کرد! واقعا چرا من نمی تونستم مثل خیلی از دختر های دیگه لوند و جذاب باشم؟ مگه نه اینکه من هم امروزی بودم! من هم زیبایی داشتم، حالا نه اونطور فضایی ولی ظاهر مناسبی داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهین رو به حساب نمیارم چون می دونم رو چه حسابی به من فکر می کرد، همین طور این سعید، به قول عمه بز حاج علی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونی چیه؟ من اصلا شانس ندارم. تو اتفاقات خونه خانوم شریفی اگه جای من یکی مثل ترانه بود به جای روح لیدا روح امیر می اومد سراغش؛ والا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عکسی از بابات نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب بهش نگاه کردم. لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیر سرم عمومه ولی من فقط تو دوسه تا عکس قدیمی دیدمش که نهایت سنش به پونزده- شونزده می خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همون شکلیه، فقط رنگ پوستش تیره تر شده. چاق تر شده. ریش می ذاره. موهاش هم خاکستری شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاش و بالا داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این همه تغییر! اون وقت می گی همون شکلیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخواسته لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برسیم خونه شهین جون اینا، بهت نشون می دم. همراهم عکسی ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با صدای آروم تری زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید هم در آینده ی نه چندان دوری دیدیش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اون هم زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیدوارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با انرژی بیشتری ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی چرا به عمه شهین می گی شهین جون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب من تا الان از وجود شما ها بی اطلاع بودم. زمان می بره تا عادت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش پررنگ تر شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی به مادر و پدرش باید بگی پدر جون و مادر جون. مخصوصا پدر جون که بدجور حساسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خنده ش خیره شدم. زمانی که داشت اسم پدرجون رو می آورد. و لبخندم از بین رفت. پدر جون! بهش نمی خوره حساس باشه. من دیدمش؛ هم تو بیمارستان و هم دوسه باری خونه عمه شهین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جالب اینجاست که هر بار یه حس متفاوت بهش دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما بیشتر از همه مهربونی اغراق آمیزش رو حس می کنم. پدر جون زیادی مهربونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل چهارم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخواسته به سمت پنجره رفتم. نگاهم به سمت پدرجون کشیده شد و زیر لب زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این مرد خسته نمی شه اینقدر کار می کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه کار نکنه دیوونه می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت مادرجون برگشتم که توی دست هاش سینی حاوی سه لیوان شربت داشت. لیوانی برداشتم و روی تخت نشستم و اون ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از وقتی بازنشسته شده یک سره یا توی باغه یا توی حیاط، اصلا تو خونه طاقت نمیاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق خارج شد و مطمئنا رفت پیش شوهرش تا باهم شربت بخورن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره بلند شدم و از پشت پنجره به پدرجون که حالا به دیوار و زیر سایه تاک نیمه پُر انگور ایستاده بود نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که لیوان رو به لبهاش نزدیک می کرد با دست دیگه ش برای من دست تکون داد و من به لبخندی اکتفا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدایی از داخل خونه نگاهم رو از پنجره گرفتم و به پشت سرم خیره شدم. قلبم باز هم تند تپید، مثل تمام این یک ماه کلی حس بد به قلبم هجوم آورد. مثل تمام این مدت بی دلیل ترسیدم. آخه حس می کردم دیگه گنجایش ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی نمی خواستم از پنجره فاصله بگیرم و ببینم این صداها از کجا میاد! صداهایی که حالا داشتن من رو به یقین می رسوندن یک نفر خارج از این اتاق توی خونه هست ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدا هر لحظه نزدیک تر می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشتم رو به شیشه ی پنجره چسبوندم و نفسم رو توی سینه ام حبس کردم. صدای بسته شدن یکی از در ها اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها کاری که از دستم بر می اومد این بود که حلقه ی دست هام رو به دور لیوان محکم تر کنم. حجم نفسم رو تو گلوم و پشت تارهای صوتیم جمع کردم تا به محض دیدن چیزی جیغ بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سایه ای که به در نزدیک می شد ... حس می کردم خون به مغزم نمی رسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به محض اینکه حس کردم الانه که ببینمش چشم هام و بستم و جیغ کشیدم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم منم مهناز! سعیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام و باز کردم و سعید رو تو یه قدمیم دیدم. پاهام بی حس شده بود. دستم رو روی قفسه سینه ام گذاشتم و گله مند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ترسیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آرامی لیوان توی دستم رو سر دادم روی تاقچه و با همون پاهای بی حسم رفتم روی تخت نشستم. سعید هنوز همونجا نزدیک پنجره ایستاده بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موبایلم و جا گذاشته بودم. از دیروزه دارم دنبالش می گردم. دو ساعت پیش یادم اومد که اینجا گذاشتمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالی نداشتم که حرفی بزنم. مادر جون پرید توی اتاق و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صدای شما بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پدر جون هم پشت سرش وارد شد و منتظر به ما نگاه کرد. قبل از اینکه کسی فرصت کنه حرفی بزنه پدرجون نزدیک اومد و رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا رنگت پریده بابا جان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرجون رو به سعید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه چی بی خبر اومدی؟ بچه رو ترسوندی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرجون جلوی پام زانو زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا چی شد که این همه ظرفیتم پایین اومد! همه ی اون روح بازی ها یه طرف! شب آخر و درگیریم با خانوم و آقای شریفی به طرف دیگه. بد جور ترسیده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی خانوم پام و چسبید و بهش چاقو زد. یا بعدش که تیمسار با کلنگ مخ زنش و داغون کرد. از همه بدتر هم پشت در انباری بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هام و باز کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم پدر جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر جون رو به من:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ترسیدن نداره که مهناز جان! حالا اومد و گربه بود! تو نباید این طور بترسی که.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم خود سعید هم قیافه ش نشون می ده ترسیده؛ سرم رو به آرامی تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حق با شماست. معذرت می خوام ترسوندمتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر جون و سعید در حالی که هنوز مادرجون داشت سرزنشش می کرد از اتاق خارج شدن. اما پدر جون هنوز هم جلوی پام نشسته بود و داشت نگاهم می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخندی سرم و به چپ و راست تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه پدر جون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آرومی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه چیزی باعث شد که تا این حد بترسی؟ به خاطر اون خونه س؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم از بین رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثلا چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کلی پرسیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند گیجی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون ها که مُردن! ولی خب ترسیدم دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی پاش بلند شد و پیشونیم و ب*و*سید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اعتقادت و قوی کن دخترم. نباید از چیزی بترسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آرامی پلک زدم و بعد از خروج پدر جون روی تخت دراز کشیدم. هنوز هم قلبم سنگین می تپید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل پنجم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در خونه عمه شهین از سعید تشکر و خداحافظی کردم و خدا رو شکر تعارف عمه رو مبنی بر بالا اومدن قبول نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از تموم شدن پله ها مهران مثل شمر جلوی در هال ظاهر شد. دست به سینه به چهارچوب تکیه داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه با خنده سرش رو تکون داد و از کنار مهران رد شد، اما من سینه به سینه ش ایستادم. با کنایه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش گذشت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبهام به لبخند کش اومد و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهران بیا برو کنار. کلی خسته ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما تا خواستم رد بشم دستش رو به سمت دیگه در رسوند و با صدای آرومی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با مامان صحبت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم از بین رفت و منتظر بهش نگاه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهش چی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و پایین انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم دیگه بر نمی گردی خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شک پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون چی گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابی نداد. دندون هام و به هم فشردم و در حالی که سعی داشتم صدام بالا نره گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می گم چی گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون صدای آرومش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عصبانی شد. گفت لنگه ی باباتونید. بابا هم که اصلا نمی شه باهاش حرف زد. امروز ها همه ش دلتنگ خونواده شه.خصوصا که می دونه ما بینشونیم. راستش ... اصلا نفهمیدم که مامان کجاست! این مدت اونقدر درگیر تو و کارهای ثبت نامم شده بودم که وقت نکردم مامان رو زیر نظر داشته باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام پر از اشک شد و سرم رو پایین انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهران دستش رو گذاشت زیر چونه ام و سرم رو بالا آورد و با لحن مهربونی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قول می دم پیش هم برگردونمشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر می کنی دیگه ارزشی داره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از این که جمله های بعدی به زبونمون بیاد توی آ*غ*و*ش مهران فرو رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهران با همه ی داداش بازی هاش، قلب مهربونی داشت. یه داداشی که دوست داره زندگی و خانواده ش رو خوشحال نگه داره ولی کاری از دستش بر نمیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهر و برادر چه فیلم هندی راه انداختن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مریم دختر عمه شهین بود که باعث شد من و مهران از هم جدا بشیم و رو بهش سلام کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی روی لبم نشوندم و سریع اشک هایی که تا نیمه اومده بودن رو پاک کردم و سه تایی با هم وارد خونه شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که مثلا داشتم با دستم خودم و باد می زدم در عقب ماشین رو باز کردم و نشستم. مانی که حسابی معلوم بود خسته س رو بهم لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خسته نباشی دختر دایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی شرمگین زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرمنده آقا مانی. من خیلی به همه تون زحمت دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت اشاره ش رو بالا آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیس! نداشتیما! قرار شد با ما راحت باشی. اجازه ت رو هم از مامان شهینم گرفتم امروز من و گلناز ناهار در خدمتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به نشانه قدر دانی زدم و مانی ماشینش رو به حرکت در آورد. گلنار همسر مانی بود. و مانی هم فرزند دوم عمه شهین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز جلسه هفتم فیزیوتراپیم بود. و از نظر پزشک معالجم وضعیت پام رو به بهبودی بود. با این که مهر ماه بود ولی هنوز هم هوا تابستونی و گرم بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زندگی در کنار خانواده عمه باعث شده بود بهشون عادت کنم. مخصوصا که بچه هاش جوون بودن و مهم تر از همه جو صمیمی بینشون بود. چیزی که تو خانوده کوچیک من وجود نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا که قرار بود آخر همین هفته برم خونه پدربزرگم _روستا_ لب و لوچه م آویزون شده بود. همه ش به این فکر می کردم که با یه پیرزن و پیرمرد واقعا حوصله م سر می ره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته به قول عمه اگه قضیه شکستن دلشون نبود عمرا می رفتم. اگه بخوام به پایان ماجرا نگاه کنم باز هم احتمال رفتنم به روستا پنجاه، پنجاه می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل همین حالا که دارم به رفتنم به خونه خانوم شریفی فکر می کنم! درسته که یه مقدار صدقه سری ماجراهاش دیوونه شدم ولی پرده از یه راز مهم برداشتم. این طور نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
رمان های مشابه
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید