رمان الهه آناهیتا به قلم آتنا نیسی علیپور
ژانر: #تخیلی #معمایی
خلاصه :
آناهیتا یه دختر خوب و متینیه که یه روز همراه دوستاش میره به یه سبزه زار واسه گردش اونجا واسش یه اتفاق باور نکردنی میوفته و پرت میشه تو یه دنیای دیگه ...
قدم میزنم در باغ خاطرات
جز تو نمی بینم
جز تو نمی خوانم
جز تو نمی خواهم
همیشه بهار است
همیشه صدای عشق دلم بر می آید
که از من عاشق خفته جان برایت می خواند
با خیالت قدم میزنم
تو می خندی
چشم هایم بسته
لمس این رویا چه زیباست
رویای در نزدیکی
کش و قوسی به بدنم دادم.
و از خواب بلند شدم.
گوشیم در حال زنگ خوردن بود.
_ الو، نیلا سلام.
نیلا : سلام و درد کجا بودی؟ این همه زنگ زدم!
_ خواب بودم.
خب تازه بیدار شدم. عصبی نشو؛ پوستت خراب می شه، گلم.
نیلا : هرهرهر مزه نریز، بی مزه. امروز تولد شادی هستش. یادت که نرفته.
_ نه بابا، یادمه؛ فقط الان که نیست قرار بود عصر براش تولد بگیریم.
نیلا : می دونم، فقط خواستم بهت یادآوری کنم.
_ باشه خودم می دونستم. عصری بیا دنبالم. ماشینم خرابه.
نیلا : نوکر بابات سیاه، خداحافظ.
_ عصری دیر نکنی، خداحافظ.
نیلا، شادی و شیوا دوستان صمیمی من هستند؛ با نیلا از دوران دبستان دوستم. ولی با شادی و شیوا، که خواهر هستند. راهنمایی آشنا شدیم. من هجده سالمه. نیلا، شادی و شیوا، هم هم سن من هستند.
دست و صورتم رو شستم. و پایین اومدم، صبحانه بخورم.
_ مامان، مامانی، صبح بخیر من بیدار شدم.
مامان : صبح تو هم بخیر، دختر گلم.
به طرف کابینت های سفید رنگمون رفتم، برا خودم فنجون ببرم چایی بریزم. که باز هم سرگیجه گرفتم. باز هم، اون صحنه ها جلو چشام اومدند. یک دختر که به دامن یک زن چسبیده بود. انگار داشت التماسش می کرد. زن هم گریه می کرد، و سعی می کرد دختر رو کنار بزنه.
زن یک لباس حریر پوشیده بود. که خیلی زیبا بود.
یک تاج هم روی سرش گذاشته بود، عین ملکه ها بود. دختر هم همین طوری بود.
نمی دونستم کی هستند!
از یک ماه پیش تا حالا این صحنه ها، روزی یک یا دوبار، برام پیش میاد.
این اواخر بیش تر شده.
مامان : دخترم آناهیتا، چرا همین جوری ایستادی؟ بیا بشین دیگه.
_ بله، چشم مامان اومدم .
بعد از صبحانه مامان برای خرید به بازار رفت.
بابا هم سرکار بود. کارمند بانکه. تک فرزندم، و خواهر و برادری، ندارم.
پارسال کنکور دادم، قبول هم شدم.
رشته ی قبولیم پزشکیه. وقتی دانشگاه شروع می شه، من و دوستام درگیر درس ها می شیم. و کم پیش میاد، بیرون از دانشگاه هم دیگر رو ببینیم. الان که تابستونه داریم نهایت استفاده رو می بریم.
نگاهم به خونمون افتاد؛ خونه ی ما ویلایی و دوبلکس بود با یک حیاط بزرگ و پر از درخت، طبقه ی بالا چهار اتاق و سرویس و بهداشتی بود و طبقه پایین رو آشپزخونه، پذیرایی و سرویس بهداشتی رو تشکیل می داد.
کمی آهنگ گوش دادم. و رمان خوندم. که مامان اومد.
رفت ناهار درست کنه. منم روبرو تلویزیون نشستم. و سرگرم دیدن یک فیلم، شدم. بعد حدود دو ساعت، بابا هم اومد.
_ سلام بابا، خسته نباشید.
بابا : سلام دخترم، درمونده نباشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان قلیه ماهی درست کرده بود. بعد خوردن ناهار بابا و مامان به اتاقشون رفتند که استراحت کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناشناس : آناهیتا، آناهیتا، آناهیتا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی من رو صدا می کرد! اول فکر کردم، باباست سرم رو برگردوندم. کسی پشت سرم نبود! به اطرافم نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم کسی نبود. اما صدا هم چنان ادامه داشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدا، نکنه دارم دیوونه می شم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ توکی هستی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناشناس : تو روح تاراگوس هستی! آناهیتا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تاراگوس؟ تاراگوس دیگه کجاست؟ تو کی هستی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما صدا دیگه قطع شده بود. منظورش چی بود؟ حتما توهم زدم. ممکن نیست، واقعی باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره توهم زدم! اون روز فکر کردم هرچی شنیدم، توهم بوده. و بی خیالش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت پنج عصر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم باید آماده می شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوش گرفتم. و مانتو سفید و شلوار کرمی رو پوشیدم. کمی هم آرایش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه من صدای بوق ماشینش رو می شناسم؛ از خونه بیرون اومدم. و در رو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا : به به آناهیتا خانم، خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام خوبم، ممنون. تو خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا : بد نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیپ قرمز و مشکی زده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوست گندمی داشت و چشم و ابرو مشکی بود، دختر جذابی بود. شادی و شیوا هم هر دو پوست سفید و چشم های سبزی داشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا چشمکی زد و گفت : خوشگل شدی شیطون خانم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوشگل بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و با خنده جواب داد : صد البته، مگه می شه با چشم های سبز و با رگه های آبی، دماغ و لب های خوش فرم خوشگل نبود؛ مخصوصا با خال تو صورتت که همه رو دیوونه کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و زمزمه کردم _ دوست دیوونه ی خودمی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و حواسش و به جاده داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای شادی یک جشن چهار نفره کوچیک، گرفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط خودش و ما بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یک ربع رسیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکافی شاپ ستاره پاتوق ما چهار تاست. قرار بود، شیوا شادی رو بیاره. سوپرایزش کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا پیام داد، که نزدیک ما هستند. من گفتم کیک رو بیارن. بعد پنج دقیقه اون ها هم اومدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا : سلام، بچه ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام، گلم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا : سلام، عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تولدت مبارک شادی جون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا : تولدت مبارک، انشالله صد و بیست سال زنده بمونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی : وای بچه ها، خیلی غافل گیر شدم! خیلی خوشحالم کردید. این تولد بهترین تولد عمرمه، چون شماها برام گرفتید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به فضای کافی شاپ افتاد. تموم وسایل ست مشکی و قهوه ای بود؛ چند میز هم دورمون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستیم. و شعر تولدت مبارک رو، براش خوندیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشمع هارو فوت کرد. اول شیوا بهش کادو داد. براش یک ست مانتو و شلوار، گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا هم، یک دست بند و گردن بند شکل هم گرفته بود. طلایی، با مرواریدهای کوچیک و بزرگ، خیلی قشنگ بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو یک ساعت به رنگ سفید، من هم براش یک ست کیف و کفش قهوه ای گرفته بودم. کلا شادی بیش تر چیزهایی که می پوشه؛ ست هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی : بچه ها از همه ی شما بخاطره این کادوهای قشنگ تشکر می کنم. خیلی عاشقتونم. و دوستای گلم راستش یک موضوعی هست، که باید بهتون بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا : چه موضوعی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی : خب چطور بگم! ای بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا : این شادی نمی تونه بگه ولش کن. همه ی موضوع اینه برای شادی خواستگار اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی سرش رو پایین انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخی عزیزم، خجالت می کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب کجای این موضوع تعجب آوره؟ همیشه برای شادی خواستگار میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی : این بار فرق می کنه قراره جواب مثبت بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو لبش رو گزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا : نه بابا می خوای عروس بشی، ترشیده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی : خیلی بدی نیلا می کشمت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی تقریبا یک نه ماه از شیوا، بزرگ تر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی شیوا کوچک ترین ماست اما تقریبا می شه گفت، همه ی ما هم سن هستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه فقط هم سن، هم دانشگاهی، و هم رشته هم هستیم! خلاصه کلی به شادی متلک انداختیم و خندیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا : بچه ها، یک جای توپ سراغ دارم! برای تفریح خیلی خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما هم که خیلی وقته گردش نرفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا : کجا هست حالا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا : طرفای جاده ی شمال، یک سبزه زار پر از درخت های انار و گردو، خیلی قشنگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو از کجا اون جا رو می شناسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا : چند روز پیش من و شادی تو اینترنت می گشتیم، تو مکان های تفریحی و اینا، که این مکان رو دیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی : آره راست می گه، خیلی قشنگه عکساش رو دیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا : من که پایه هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو چی آناهیتا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من هم هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط کی بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی : همین فردا چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فردا!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا : آره دیگه، فردا خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا : پس تصویب شد! فردا می ریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرار شد فردا صبح با ماشین نیلا، حرکت کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یک ساعت شیوا و شادی رفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا هم من رو خونه رسوند و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام مامان، بابا، من اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا : سلام، دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان : سلام، خوش گذشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره، کلی خندیدیم؛ قرار شد فردا بریم تفریح، بیرون از شهر، اجازه می دید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا : بیرون از شهر؟ کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشم های عسلی رنگ بابا زل زدم و جواب دادم _ یک سبزه زار، تو جاده ی شمال.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان : با کی می ری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دفعه به چشم های مشکی مامان نگاه کردم و گفتم _ فقط خودم، شادی، شیوا و نیلا صبح می ریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا شب برمی گردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا : باشه دخترم، برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از شام، یک دو ساعت تلویزیون نگاه کردیم. بعد هم مامان و بابا برای خواب به اتاقشون رفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم لباس خوابم رو پوشیدم و رو تختم خوابیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناشناس :آناهیتا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره همون صدا، تکرار شد. صداش یک جوری بود! انگار تو کل اتاق می پیچید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچراغ خواب رو روشن کردم. هر کاری می کردم، بفهمم منبع صدا کجاست! نمی فهمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناشناس : آناهیتا، آناهیتا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو کی هستی؟ از جون من، چی می خوای؟ مطمئنم، اون صحنه هایی که می بینم؛ هم به صدای تو ربط داره. لطفا جواب بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناشناس : آناهیتا، از فردا سرنوشت تو عوض می شه. اما، من نابودت می کنم. مطمئن باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چی می گی!؟ یعنی چی من رو، نابود می کنی؟ لعنتی، تو چرا دست از سرم بر نمی داری؟ روحی، جنی، چی هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما صدا باز قطع شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی ترسیده بودم. یکی باهام حرف می زد، که جسم نداشت! فقط صدا بود. تازه یک حرفای عجیب و غریب بهم می زد. باید هم می ترسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم، ذهنم رو از هر چیزی، خالی کنم و راحت بخوابم. با کلی ترس و فکر کردن، بالاخره خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما نمی دونستم، فردا چه چیزی در انتظارمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزود لباسام رو پوشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا بهم زنگ زد. گفت، ده دقیقه دیگه دنبالم میاد. در حالی که من هنوز خواب بودم. ساعت هشت صبح بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان و بابا خواب بودند، من هم در و یواش بستم. که بیدار نشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام بچه ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا : علیک سلام، چه عجب زود اومدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی : سلام آناهیتا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا : سلام گلم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا : همگی آماده اید، برای سفر یک روزه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن، شادی و شیوا، جواب دادیم: بله، آماده هستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا : پس پیش به سوی گردش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا سیستم ماشین رو بلند کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو آهنگ چشم های جادویی از مهدی احمدوند، در حال پخش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شادی چه خبر از خواستگارت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی : هیچی قراره برای صحبت های آخر بیان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وای یعنی داری عروس می شی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی : به امید خدا بله، شاید هم من و شیوا باهم عروس شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو یک نگاه شیطنت آمیز، به شیوا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا بهش چشم غره رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا : بله! چه خبره؟ می شه به ما هم بگین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی : هیچی، پسرخاله مهرداد از شیوا خوشش اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا : مهرداد؟ مهرداد کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی : عقل کل، منظورم همون خواستگارمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا : شادی الکی شلوغش می کنه، پسره فقط یک چیزایی به مهرداد گفته همین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه دیگه شیوا خانم، تو هم داری قاطی مرغا می شی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط نگران بودم، نمی دونستم، نگران چی؟ تاثیر حرفای اون صدا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جاده نگاه می کردم. باز هم سرگیجه، ودیدن اون زن و دختربچه، زن خم شد. و دختر رو از شونه هاش، گرفت. و اشکاش رو پاک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار داشت قانعش می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی فهمیدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعنی این صحنه ها چیه؟ بی خیال شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواستم امروز رو شاد باشم. و به چیزی فکر نکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا : خب دوستان، کم کم داریم می رسیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد پنج دقیقه، به جایی که شادی و شیوا، گفته بودند؛ رسیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا، ماشین رو پارک کرد. و پیاده شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغیر از ما، یک چندتا دیگه ماشین، پارک شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک جای خیلی سرسبز بود. با درخت های کهن سال و جوان، بیش تر، درخت گردو و انار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک گروه گل هم چیده شده بودند. که جلوه ی خاص و قشنگی داشتند. حتی آسمونش هم آبی تر بود. انگار بهشت بود! بعضی ها، چادر زده بودند. یک چندتا بچه هم در حال بازی، بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا با خودش یک رو فروشی آورده بود. اون رو پهن کرد و نشستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناشناس : آناهیتا، آناهیتا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره اون صدای بم و آشنا، تو گوشم پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی دخترا که نمی شد، چیزی بهش بگم. اون وقت فکر می کردند دیوونه شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من می رم یه کم قدم بزنم؛ کسی نمیاد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا : نه، تو کجا می ری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا _ زود برمی گردم. می خوام، کمی قدم بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناشناس : آناهیتا، بالاخره اومدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو کی هستی؟ داری دیوونم می کنی! کی هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناشناس : سرنوشتت رو قبول کن. آناهیتا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم گیج می رفت. دست خودم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دویدم، نمی دونستم کجا، فقط می دویدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار همون صدای نفرت انگیز، من رو هدایت می کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجایی به خودم اومدم؛ که کاملا از دخترا دور شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اطرافم نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه درختی نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور که به اطرافم نگاه می کردم. چشمم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یک گل خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو قدم جلوتر رفتم. و کاملا نزدیک گل شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی از اون گل هایی، که اول سبزه زار بودند؛ بزرگ تر بود. عجیب تر از همه رنگ گل بود! مثل رنگین کمان، سبز، زرد، قرمز، بنفش، آبی و صورتی پیچ در پیچ، رنگ های اون گل بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی شفاف بود، انگار نور داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیبایی گل چشم های آدم رو خیره می کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی بهش نگاه می کردم، ذهنم از همه چی خالی می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون قدر گل زیبا بود؛ که دلم نمی اومد به گلبرگ های نازک و شفافش دست بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی از بوی گل به مشامم رسید. خیلی خوش بو بود. و وسوسه ام کرد؛ گل رو بچینم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم شدم، گل رو چیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی تو دستم گرفتمش؛ یک حال عجیبی بهم دست داد! احساس می کردم، رها شدم. ذهنم خالی بود. گل رو بو کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوی گل آدم رو م*س*ت می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دوباره گل و بو کردم. اما این بار درد عمیقی رو تو قلبم احساس کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگل از دستم رها شد. چشمام، بسته شد. فقط آخرین صدایی که، شنیدم، صدای اون موجود نامعلوم لعنتی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناشناس : آناهیتا، به دنیای افسانه ها خوش اومدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«دانای کل»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا بیهوش روی زمین افتاد. گل هم در هوا معلق شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از هم باز شد. و از گلبرگ هاش، نوار نوری درخشنده، خارج و در اطراف آناهیتا پراکنده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوار آناهیتا رو بلند کرد. و به زادگاهش، به سرزمین ریشه و هویتش، تاراگوس برد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون سوی قصه دوست های آناهیتا، دنبالش می گشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلا : آناهیتا، کجایی ؟ آناهیتا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیوا داد زد : آناهیتا، کجایی تو دختر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی : آخه چرا گذاشتیم تنها بره ای خدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون ها نا امید از یافتن دوستشون، به فکر چاره ای بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آناهیتا»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام و باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو یک گلستان بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپر از گل های سرخ لاله ی وحشی، نمی دونستم کجام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا من کجام!؟ نکنه من مردم!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم سیلی زدم؛ تا اگه خوابم از خواب بیدار بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما هیچ اتفاقی نیفتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناشناس : بانوی من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کسی که این و گفت، نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک مرد هیکلی، قد بلند، که زره پوشیده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو یک شمشیر هم دستش بود. این دیگه کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه من گفت، بانوی من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شما کی هستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناشناس : من فرمانده گارد سلطنتی، شاها هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام از تعجب گرد شد! این چی می گه؟ مگه الان ما سلطنت و گارد سلطنتی، داریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت گفتم _ منظورت چیه ؟ گفتی اسمت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاها : شاها هستم، بانوی من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چه اسم عجیب و غریبی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا به من می گی بانوی من!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاها : اجازه حرف زدن ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلطفا دنبال من بیایید، بانو آناهیتا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصمیم گرفتم دنبالش برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هرحال من که این جا رو نمی شناسم. باید به این مرد اعتماد کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آقا شاها، ما داریم کجا می ریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاها : به قصر می ریم بانو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام از این بازتر نمی شد با صدای بلند گفتم _ کجا؟ قصر!؟ می شه جوری حرف بزنید، که من هم بفهمم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاها : بانوی من اجازه حرف زدن در این مورد و ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه قصر که رسیدیم، خودتون همه چی و می فهمید! بانو آناهیتا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راستی شما اسم من رو از کجا می دونید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاها : تو این سرزمین همه اسم شما رو می دونند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یعنی چی؟ من دارم، دیوونه می شم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاها : بانو، کمی صبور باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا دخترا چی شدند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی الان فهمیدند، من نیستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن کجا اومدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم از گلستان خارج شدیم. وارد شهری شدیم. دهنم باز مونده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهری با خونه های ریز و درشت، کاهگلی، گچ و سیمان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما چیزی که من رو متعجب کرده بود؛ لباس های مردم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن ها یک ماکسی پوشیده بودند. ماکسی هایی از جنس ساتن، تور، و عادی، بعضی زن ها هم دامن و بلوز پوشیده بودند. دامن ها پف داشتند؛ بلوز ها هم آستین بلند و به رنگ های مختلف، با طرح گل و ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای زن ها هم بعضی ها گیس کرده و بعضی ها بسته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعضی ها مدل باز و یک گل سر هم جلوی موهاشون گذاشته بودند. مرد ها هم پیراهن بلند، پوشیده بودند. از جنس ساتن، و یک کمربند ساتنی، هم دور کمرشون پیچیده بودند. و یک کلاه، مثل کلاه حصیری، اما از جنس تور، روی سرشون گذاشته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعضی مردها هم لباسشون از جنس ساتن نبود. کاملا سیاه پوشیده بودند. و یک چیز مثل هدبند اما مشکی، با یک علامت سفید، دور سرشون پیچیده و یک نیزه هم دست شون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعضی ها رد می شدند؛ و به شاها احترام می گذاشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: درود بر شما، جناب شاها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir:درود بر شما، فرمانده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما، هر کی رد می شد، با تعجب به من نگاه می کرد! حتما بخاطره لباساهام بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانتو، شلوار و شال، کاملا با اون ها متفاوت بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاها : بانو، به قصر رسیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم به یک قصر بزرگی افتاد. دیوارهاش سفید مایل به خاکستری بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته ستون های زیادی داشت، که ارتفاعشون زیاد بود. و سقف های مخروط شکلی، به رنگ آبی پر رنگ داشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بالای مخروط ها، یک سنگ قرمزی به شکل قلب که احتمال می دادم، یاقوت باشه؛ در اون جا نصب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاها : بانوی من لطفا پشت سر من بیایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد قصر شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک سالن بسیار بزرگی بود. و یک پله ای که به وسط سالن، هدایت می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین پله به صورت زاویه ای تند بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ابتداش، کمی از انتهاش تنگ تر. فرش قرمزی، با خط های طلایی، روی پله ها بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم و رو دیوارها چرخوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپر از قاب، با عکسای زن و مردای، که لباس پادشاهی بر تن داشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو زیر هر عکس یک نوشته های گنگ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبین اون عکسا اولین عکس، که به نظر از بقیه قدیمی تر بود؛ نظرم رو جلب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار آشنا بود، یک آشنای قدیمی! در سمت راست یک پنجره ی بسیار بزرگ یا بهتره بگم، یک دیوار شیشه ای، رو به حیاط زیبا و گیرای قصر باز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پایین نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین قدر سالن تمیز بود؛ که انعکاس تصویرم رو می دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر وسط سالن، مبل های سلطنتی، به صورت نیم دایره ای نسبتا متوسط با کوسن های قرمز، به اشکال مختلف هندسی، چیده شده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر وسط هم یک میز به صورت مارپیچی زیبا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به دیوار نگاه کردم؛ وقتی وارد سالن می شی، یک شمشیر طلایی نسبتا متوسط نصب شده. که روش نوشته گنگ و نامفهومی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس خاصی نسبت به اون شمشیر داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاها از پله ها پایین رفت. من هم دنبالش رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها که پایین رفتیم؛ سمت راست باز هم یک پله شکل همون پله ی قبلی، بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه به سمت بالا می رفت. اما روبرو یک در بسیار بزرگ، سفید بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاها به سمت در رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و شاها وارد شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سختی خودم رو کنترل کردم. روبروم یک مبل یک نفره بزرگ به رنگ قهوه ای، بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه روی مبل یک مرد نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت راست مرد، هم یک زن سمت چپش، یک پسر و یک دختر نشسته بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاها جلو رفت و تعظیم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن کنارش ایستاده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاها : بانو آناهیتا، شما هم تعظیم کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چی؟ براچی باید به کسانی که نمی شناسم، تعظیم کنم؟ اصلا شما کی هستید؟ این جا کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن از مبل بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از پله هایی که جلوی مبل های اون ها بود، پایین اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن : بزارید راحت باشن جناب شاها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی زیبا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای خرمایی، چشم هاش، هم رنگ موهاش بود. .قدبلند و خوش اندام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره ی دل نشینی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخودآگاه به دلم نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شما کی هستید، خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن : من ملکه گرانبلا هستم. پس بالاخره اومدی، الهه آب ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکه زده گفتم : چی!؟ ملکه!؟ الهه آب!؟ شما چی می گید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دفعه مرد گفت : بهت حق می دم شوک زده باشی. کم کم خودت همه چی رو می فهمی؛ بزار خودم رو معرفی کنم، من پادشاه جابریل هستم. ایشون همسر من ملکه گرانبلا، این پسر، فرزند من هانیل، این دختر هم دختر من، آذرا هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا اینا چی می گن؟ من کجام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه قدر اسم هاشون، عجیب و غریبه! خیلی تو شوک بودم! اول دیدن اون صحنه ها، بعد هم اون صدا، حالا این آدما، خدایا من کجام!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجابریل : به سرزمین تاراگوس خوش اومدی! بانو آناهیتا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من نمی فهمم، تاراگوس دیگه کجاست؟ جناب جابریل من نمی دونم این جا کجاست؟ اما تو سرزمینی که من زندگی می کنم؛ بیش تر کشورها ملکه و پادشاه، ندارند. حکومت ما و تو کشور من ایران، حکومت جمهوری اسلامیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجابریل : من می دونم در سرزمینی که تو ازش اومدی وجود مارو افسانه می دونند. اما تاراگوس وجود داره، بانو آناهیا، تاراگوس افسانه نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت زیر لب زمزمه کردم _ مگه شما کی هستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیل : بانو آناهیا، پدر من پادشاه جابریل و من شاهزاده هانیل و ولیعهد این سرزمین هستم. هویت و ریشه ی اصلی شما در این سرزمین هست، می خواید بدونید کی هستید؟ ما بهتون می گیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما شما حتما خسته و سردرگم هستید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهتره کمی استراحت کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد ما به سوالات شما پاسخ می دیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به یک دختر تقریبا بیست و سه ساله، دستور داد؛ تا من رو راهنمایی بکنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر تعظیم کرد و گفت : بانوی من، لیانا هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این لحظه ندیمه ی شخصی شما هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر کاری داشتید، به من بگید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبانوی من دنبال من بیایید، تا شما رو به اتاقتون راهنمایی بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیانا من رو به سمت همون پله ای که به سمت بالا می رفت، برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از بالا رفتن از پله ها، به سمت راست پیچیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن رو به سمت اتاقی برد در رو، باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو وارد شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق خیلی قشنگی بود. تمام وسایل اتاق شاهانه زینت داده شده. و تمام وسایل به رنگ های سفید و قرمز، بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیانا : بانوی من، از این به بعد این اتاق مال شماست. هر کاری داشتید فقط کافیه زنگی که بالای تختتون، نصب شده و فشار بدید، تا من خدمت برسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی مبلی قرمزی که روش کوسن های سفیدی، چیده شده بود؛ نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خیلی ممنون، می شه بهم توضیح بدی، این جا کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیانا : من اجازه حرف زدن در این مورد رو ندارم، متاسفم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خواهش می کنم لیانا، من از هرکسی پرسیدم چیز مشخصی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن چیز زیادی نمی خوام، فقط می خوام بدونم این جا کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیانا : خیلی خوب بانوی من، من بهتون می گم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ لطفا با من راحت باش. بهم آناهیتا بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعادت ندارم این جوری صدام بکنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیانا : اما، بانوی من ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خواهش می کنم لیانا، من می خوام باهم دوست باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیانا : باشه آناهیتا بزار بهت توضیح بدم. تاراگوس کجاست تاراگوس یک سرزمین بسیار وسیع، که شامل هفت سرزمین می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین سرزمین سرزمینی، که الان توش هستیم. سرزمین الهه ها و جادوگرهای حرفه ای هستش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدومین سرزمین، که بسیار با بقیه سرزمین ها، دشمن هستند و تمایل دارند؛ تمام سرزمین هارو نابود و تصرف کنند؛ سرزمین شیطان ها و اجنه هاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسومی، سرزمین آب افزارهاست. چهارمی، سرزمین آتش افزارهاست .پنجمی، سرزمین خاک افزارهاست. ششمی ،سرزمین بادافزارهاست. هفتمی، سرزمین گیاه افزارهاست. که زیاد بزرگ نیست، و تقریبا کوچیکه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپادشاه جابریل، شاهزاده و پرنسس، جادوگرهای ماهر و حرفه ای هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما ملکه گرانبلا آتش افزار هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنم باز مونده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونستم این حرفا دروغه؟ من خوابم!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دیوونه شدم، و این ها همه توهمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین چیزاها رو فقط تو افسانه ها خونده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیانا : بانوی من همه ی سرزمین ها به جز سرزمین شیطان ها تابع دستورات عالی جناب جابریل، هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پادشاهان اون کشورها عالی جناب رو فرمانروای خودشون می دونند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا؟ چرا جناب جابریل رو فرمانروای خودشون می دونند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیانا : به دو دلیل، یکی این که سرزمین الهه ها و جادوگرها مهم ترین سرزمینه. دلیل دوم هم قبلا، این سرزمین پایتخت سرزمین تاراگوس، در دوره ی عالی جناب هامان بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو عالی جناب جابریل هم ایشون رو خیلی دوست دارند. و قانون های این سرزمین، تابع قانون های دوره ی عالیجناب هامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هامان؟ هامان کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیانا : بانوی من، ایشون رو به نام صدا نزنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما برای ایشون احترام خاصی قائل هستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا؟ مگه اون کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیانا : اجازه گفتن ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راستی، چرا تازه بهم گفتی بانوی من؟ مگه نگفتم؛ من رو آناهیتا، صدا کن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشما هم که همش می گید، اجازه گفتن ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیانا : متاسفم آناهیتا، بهتره استراحت بکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و پایین انداختم و جواب دادم _ نمی تونم الان چند ساعته غیبم زده. حتما دوستام و پدر و مادرم، نگرانم شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بغض کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیانا : چند ساعت!؟ بهتره بگی چند روز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چی!؟ منظورت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیانا : بله، یک روز در تاراگوس برابر با یک ماه، در سرزمین شما می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدا از این بدتر نمی شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیانا بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم روی تخت دراز کشیدم. سعی کردم بخوابم، اما نمی شد. کنار پنجره رفتم. به بیرون نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحیاط قصر خیلی قشنگ، بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپر از سبزه، درخت و گل، تو حیاط غیر از قصر اصلی چند اتاق دیگه، هم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش هر اتاق، چند سرباز، نیزه به دست ایستاده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه روزهایی فکر کردم؛ که این چیزا رو تو داستان ها نوشته بودند؛ من هم می خوندم. و می خندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ وقت فکر نمی کردم، این تخیلات برای من تبدیل به واقعیت بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا عصر بود. که از خواب بیدار شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی گشنه بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادم اومد لیانا گفت؛ اگه کاری داشتم، زنگ بالای تخت رو فشار بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند دقیقه لیانا اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیانا : بله آناهیتا، کاری داشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خیلی گشنمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیانا : بله الان براتون، شام می یارم بانو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد ربع ساعت لیانا با یک سینی بزرگ اومد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیانا : بفرمایید بانو آناهیتا غذاتون رو میل کنید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو سینی، یک مرغ بریون شده، چند تکه کباب بره، برنج و آب، بود. چه جالب! مگه این جا هم از این چیزا پیدا می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یاد روزی افتادم؛ که با نیلا،شادی و شیوا به رستوران رفتیم. مرغ بریون سفارش دادیم. اما نیلا، از مرغ بریون خوشش نمی اومد؛ کباب بره سفارش داد. کلی هم مسخره مون کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا من این جا چکار می کنم!؟ شادی و شیوا می خواستن ازدواج بکنند، من دلم می خواست عروسی شون رو ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir