آناهیتا یه دختر خوب و متینیه که یه روز همراه دوستاش میره به یه سبزه زار واسه گردش اونجا واسش یه اتفاق باور نکردنی میوفته و پرت میشه تو یه دنیای دیگه ...

ژانر : تخیلی، معمایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۱ دقیقه

مطالعه آنلاین الهه آناهیتا
نویسنده : آتنا نیسی علیپور

ژانر: #تخیلی #معمایی

خلاصه :

آناهیتا یه دختر خوب و متینیه که یه روز همراه دوستاش میره به یه سبزه زار واسه گردش اونجا واسش یه اتفاق باور نکردنی میوفته و پرت میشه تو یه دنیای دیگه ...

قدم میزنم در باغ خاطرات

جز تو نمی بینم

جز تو نمی خوانم

جز تو نمی خواهم

همیشه بهار است

همیشه صدای عشق دلم بر می آید

که از من عاشق خفته جان برایت می خواند

با خیالت قدم میزنم

تو می خندی

چشم هایم بسته

لمس این رویا چه زیباست

رویای در نزدیکی

کش و قوسی به بدنم دادم.

و از خواب بلند شدم.

گوشیم در حال زنگ خوردن بود.

_ الو، نیلا سلام.

نیلا : سلام و درد کجا بودی؟ این همه زنگ زدم!

_ خواب بودم.

خب تازه بیدار شدم. عصبی نشو؛ پوستت خراب می شه، گلم.

نیلا : هرهرهر مزه نریز، بی مزه. امروز تولد شادی هستش. یادت که نرفته.

_ نه بابا، یادمه؛ فقط الان که نیست قرار بود عصر براش تولد بگیریم.

نیلا : می دونم، فقط خواستم بهت یادآوری کنم.

_ باشه خودم می دونستم. عصری بیا دنبالم. ماشینم خرابه.

نیلا : نوکر بابات سیاه، خداحافظ.

_ عصری دیر نکنی، خداحافظ.

نیلا، شادی و شیوا دوستان صمیمی من هستند؛ با نیلا از دوران دبستان دوستم. ولی با شادی و شیوا، که خواهر هستند. راهنمایی آشنا شدیم. من هجده سالمه. نیلا، شادی و شیوا، هم هم سن من هستند.

دست و صورتم رو شستم. و پایین اومدم، صبحانه بخورم.

_ مامان، مامانی، صبح بخیر من بیدار شدم.

مامان : صبح تو هم بخیر، دختر گلم.

به طرف کابینت های سفید رنگمون رفتم، برا خودم فنجون ببرم چایی بریزم. که باز هم سرگیجه گرفتم. باز هم، اون صحنه ها جلو چشام اومدند. یک دختر که به دامن یک زن چسبیده بود. انگار داشت التماسش می کرد. زن هم گریه می کرد، و سعی می کرد دختر رو کنار بزنه.

زن یک لباس حریر پوشیده بود. که خیلی زیبا بود.

یک تاج هم روی سرش گذاشته بود، عین ملکه ها بود. دختر هم همین طوری بود.

نمی دونستم کی هستند!

از یک ماه پیش تا حالا این صحنه ها، روزی یک یا دوبار، برام پیش میاد.

این اواخر بیش تر شده.

مامان : دخترم آناهیتا، چرا همین جوری ایستادی؟ بیا بشین دیگه.

_ بله، چشم مامان اومدم .

بعد از صبحانه مامان برای خرید به بازار رفت.

بابا هم سرکار بود. کارمند بانکه. تک فرزندم، و خواهر و برادری، ندارم.

پارسال کنکور دادم، قبول هم شدم.

رشته ی قبولیم پزشکیه. وقتی دانشگاه شروع می شه، من و دوستام درگیر درس ها می شیم. و کم پیش میاد، بیرون از دانشگاه هم دیگر رو ببینیم. الان که تابستونه داریم نهایت استفاده رو می بریم.

نگاهم به خونمون افتاد؛ خونه ی ما ویلایی و دوبلکس بود با یک حیاط بزرگ و پر از درخت، طبقه ی بالا چهار اتاق و سرویس و بهداشتی بود و طبقه پایین رو آشپزخونه، پذیرایی و سرویس بهداشتی رو تشکیل می داد.

کمی آهنگ گوش دادم. و رمان خوندم. که مامان اومد.

رفت ناهار درست کنه. منم روبرو تلویزیون نشستم. و سرگرم دیدن یک فیلم، شدم. بعد حدود دو ساعت، بابا هم اومد.

_ سلام بابا، خسته نباشید.

بابا : سلام دخترم، درمونده نباشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان قلیه ماهی درست کرده بود. بعد خوردن ناهار بابا و مامان به اتاقشون رفتند که استراحت کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناشناس : آناهیتا، آناهیتا، آناهیتا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی من رو صدا می کرد! اول فکر کردم، باباست سرم رو برگردوندم. کسی پشت سرم نبود! به اطرافم نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم کسی نبود. اما صدا هم چنان ادامه داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خدا، نکنه دارم دیوونه می شم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ توکی هستی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناشناس : تو روح تاراگوس هستی! آناهیتا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تاراگوس؟ تاراگوس دیگه کجاست؟ تو کی هستی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما صدا دیگه قطع شده بود. منظورش چی بود؟ حتما توهم زدم. ممکن نیست، واقعی باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره توهم زدم! اون روز فکر کردم هرچی شنیدم، توهم بوده. و بی خیالش شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت پنج عصر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم باید آماده می شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوش گرفتم. و مانتو سفید و شلوار کرمی رو پوشیدم. کمی هم آرایش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخه من صدای بوق ماشینش رو می شناسم؛ از خونه بیرون اومدم. و در رو بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا : به به آناهیتا خانم، خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام خوبم، ممنون. تو خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا : بد نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیپ قرمز و مشکی زده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوست گندمی داشت و چشم و ابرو مشکی بود، دختر جذابی بود. شادی و شیوا هم هر دو پوست سفید و چشم های سبزی داشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا چشمکی زد و گفت : خوشگل شدی شیطون خانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوشگل بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و با خنده جواب داد : صد البته، مگه می شه با چشم های سبز و با رگه های آبی، دماغ و لب های خوش فرم خوشگل نبود؛ مخصوصا با خال تو صورتت که همه رو دیوونه کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و زمزمه کردم _ دوست دیوونه ی خودمی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و حواسش و به جاده داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای شادی یک جشن چهار نفره کوچیک، گرفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط خودش و ما بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد یک ربع رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کافی شاپ ستاره پاتوق ما چهار تاست. قرار بود، شیوا شادی رو بیاره. سوپرایزش کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیوا پیام داد، که نزدیک ما هستند. من گفتم کیک رو بیارن. بعد پنج دقیقه اون ها هم اومدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیوا : سلام، بچه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام، گلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا : سلام، عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تولدت مبارک شادی جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا : تولدت مبارک، انشالله صد و بیست سال زنده بمونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شادی : وای بچه ها، خیلی غافل گیر شدم! خیلی خوشحالم کردید. این تولد بهترین تولد عمرمه، چون شماها برام گرفتید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به فضای کافی شاپ افتاد. تموم وسایل ست مشکی و قهوه ای بود؛ چند میز هم دورمون بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستیم. و شعر تولدت مبارک رو، براش خوندیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شمع هارو فوت کرد. اول شیوا بهش کادو داد. براش یک ست مانتو و شلوار، گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا هم، یک دست بند و گردن بند شکل هم گرفته بود. طلایی، با مرواریدهای کوچیک و بزرگ، خیلی قشنگ بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یک ساعت به رنگ سفید، من هم براش یک ست کیف و کفش قهوه ای گرفته بودم. کلا شادی بیش تر چیزهایی که می پوشه؛ ست هستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شادی : بچه ها از همه ی شما بخاطره این کادوهای قشنگ تشکر می کنم. خیلی عاشقتونم. و دوستای گلم راستش یک موضوعی هست، که باید بهتون بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا : چه موضوعی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شادی : خب چطور بگم! ای بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیوا : این شادی نمی تونه بگه ولش کن. همه ی موضوع اینه برای شادی خواستگار اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شادی سرش رو پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخی عزیزم، خجالت می کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب کجای این موضوع تعجب آوره؟ همیشه برای شادی خواستگار میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شادی : این بار فرق می کنه قراره جواب مثبت بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و لبش رو گزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا : نه بابا می خوای عروس بشی، ترشیده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شادی : خیلی بدی نیلا می کشمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شادی تقریبا یک نه ماه از شیوا، بزرگ تر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی شیوا کوچک ترین ماست اما تقریبا می شه گفت، همه ی ما هم سن هستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه فقط هم سن، هم دانشگاهی، و هم رشته هم هستیم! خلاصه کلی به شادی متلک انداختیم و خندیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیوا : بچه ها، یک جای توپ سراغ دارم! برای تفریح خیلی خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ما هم که خیلی وقته گردش نرفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا : کجا هست حالا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیوا : طرفای جاده ی شمال، یک سبزه زار پر از درخت های انار و گردو، خیلی قشنگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو از کجا اون جا رو می شناسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیوا : چند روز پیش من و شادی تو اینترنت می گشتیم، تو مکان های تفریحی و اینا، که این مکان رو دیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شادی : آره راست می گه، خیلی قشنگه عکساش رو دیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا : من که پایه هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو چی آناهیتا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من هم هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط کی بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شادی : همین فردا چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فردا!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا : آره دیگه، فردا خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیوا : پس تصویب شد! فردا می ریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قرار شد فردا صبح با ماشین نیلا، حرکت کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد یک ساعت شیوا و شادی رفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا هم من رو خونه رسوند و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام مامان، بابا، من اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : سلام، دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : سلام، خوش گذشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره، کلی خندیدیم؛ قرار شد فردا بریم تفریح، بیرون از شهر، اجازه می دید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : بیرون از شهر؟ کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشم های عسلی رنگ بابا زل زدم و جواب دادم _ یک سبزه زار، تو جاده ی شمال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : با کی می ری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دفعه به چشم های مشکی مامان نگاه کردم و گفتم _ فقط خودم، شادی، شیوا و نیلا صبح می ریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا شب برمی گردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا : باشه دخترم، برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از شام، یک دو ساعت تلویزیون نگاه کردیم. بعد هم مامان و بابا برای خواب به اتاقشون رفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم لباس خوابم رو پوشیدم و رو تختم خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناشناس :آناهیتا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره همون صدا، تکرار شد. صداش یک جوری بود! انگار تو کل اتاق می پیچید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چراغ خواب رو روشن کردم. هر کاری می کردم، بفهمم منبع صدا کجاست! نمی فهمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناشناس : آناهیتا، آناهیتا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو کی هستی؟ از جون من، چی می خوای؟ مطمئنم، اون صحنه هایی که می بینم؛ هم به صدای تو ربط داره. لطفا جواب بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناشناس : آناهیتا، از فردا سرنوشت تو عوض می شه. اما، من نابودت می کنم. مطمئن باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چی می گی!؟ یعنی چی من رو، نابود می کنی؟ لعنتی، تو چرا دست از سرم بر نمی داری؟ روحی، جنی، چی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما صدا باز قطع شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی ترسیده بودم. یکی باهام حرف می زد، که جسم نداشت! فقط صدا بود. تازه یک حرفای عجیب و غریب بهم می زد. باید هم می ترسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم، ذهنم رو از هر چیزی، خالی کنم و راحت بخوابم. با کلی ترس و فکر کردن، بالاخره خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما نمی دونستم، فردا چه چیزی در انتظارمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زود لباسام رو پوشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا بهم زنگ زد. گفت، ده دقیقه دیگه دنبالم میاد. در حالی که من هنوز خواب بودم. ساعت هشت صبح بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان و بابا خواب بودند، من هم در و یواش بستم. که بیدار نشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام بچه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا : علیک سلام، چه عجب زود اومدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شادی : سلام آناهیتا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیوا : سلام گلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا : همگی آماده اید، برای سفر یک روزه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من، شادی و شیوا، جواب دادیم: بله، آماده هستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا : پس پیش به سوی گردش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا سیستم ماشین رو بلند کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و آهنگ چشم های جادویی از مهدی احمدوند، در حال پخش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شادی چه خبر از خواستگارت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شادی : هیچی قراره برای صحبت های آخر بیان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ وای یعنی داری عروس می شی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شادی : به امید خدا بله، شاید هم من و شیوا باهم عروس شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یک نگاه شیطنت آمیز، به شیوا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیوا بهش چشم غره رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا : بله! چه خبره؟ می شه به ما هم بگین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شادی : هیچی، پسرخاله مهرداد از شیوا خوشش اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا : مهرداد؟ مهرداد کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شادی : عقل کل، منظورم همون خواستگارمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیوا : شادی الکی شلوغش می کنه، پسره فقط یک چیزایی به مهرداد گفته همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه دیگه شیوا خانم، تو هم داری قاطی مرغا می شی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط نگران بودم، نمی دونستم، نگران چی؟ تاثیر حرفای اون صدا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جاده نگاه می کردم. باز هم سرگیجه، ودیدن اون زن و دختربچه، زن خم شد. و دختر رو از شونه هاش، گرفت. و اشکاش رو پاک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار داشت قانعش می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی فهمیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معنی این صحنه ها چیه؟ بی خیال شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواستم امروز رو شاد باشم. و به چیزی فکر نکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا : خب دوستان، کم کم داریم می رسیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد پنج دقیقه، به جایی که شادی و شیوا، گفته بودند؛ رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا، ماشین رو پارک کرد. و پیاده شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غیر از ما، یک چندتا دیگه ماشین، پارک شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک جای خیلی سرسبز بود. با درخت های کهن سال و جوان، بیش تر، درخت گردو و انار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک گروه گل هم چیده شده بودند. که جلوه ی خاص و قشنگی داشتند. حتی آسمونش هم آبی تر بود. انگار بهشت بود! بعضی ها، چادر زده بودند. یک چندتا بچه هم در حال بازی، بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا با خودش یک رو فروشی آورده بود. اون رو پهن کرد و نشستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناشناس : آناهیتا، آناهیتا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره اون صدای بم و آشنا، تو گوشم پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی دخترا که نمی شد، چیزی بهش بگم. اون وقت فکر می کردند دیوونه شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من می رم یه کم قدم بزنم؛ کسی نمیاد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا : نه، تو کجا می ری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آناهیتا _ زود برمی گردم. می خوام، کمی قدم بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناشناس : آناهیتا، بالاخره اومدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو کی هستی؟ داری دیوونم می کنی! کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناشناس : سرنوشتت رو قبول کن. آناهیتا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم گیج می رفت. دست خودم نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دویدم، نمی دونستم کجا، فقط می دویدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار همون صدای نفرت انگیز، من رو هدایت می کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جایی به خودم اومدم؛ که کاملا از دخترا دور شده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اطرافم نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه درختی نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین طور که به اطرافم نگاه می کردم. چشمم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به یک گل خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو قدم جلوتر رفتم. و کاملا نزدیک گل شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی از اون گل هایی، که اول سبزه زار بودند؛ بزرگ تر بود. عجیب تر از همه رنگ گل بود! مثل رنگین کمان، سبز، زرد، قرمز، بنفش، آبی و صورتی پیچ در پیچ، رنگ های اون گل بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی شفاف بود، انگار نور داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبایی گل چشم های آدم رو خیره می کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی بهش نگاه می کردم، ذهنم از همه چی خالی می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون قدر گل زیبا بود؛ که دلم نمی اومد به گلبرگ های نازک و شفافش دست بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی از بوی گل به مشامم رسید. خیلی خوش بو بود. و وسوسه ام کرد؛ گل رو بچینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدم، گل رو چیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی تو دستم گرفتمش؛ یک حال عجیبی بهم دست داد! احساس می کردم، رها شدم. ذهنم خالی بود. گل رو بو کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی گل آدم رو م*س*ت می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوباره گل و بو کردم. اما این بار درد عمیقی رو تو قلبم احساس کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل از دستم رها شد. چشمام، بسته شد. فقط آخرین صدایی که، شنیدم، صدای اون موجود نامعلوم لعنتی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناشناس : آناهیتا، به دنیای افسانه ها خوش اومدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«دانای کل»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آناهیتا بیهوش روی زمین افتاد. گل هم در هوا معلق شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از هم باز شد. و از گلبرگ هاش، نوار نوری درخشنده، خارج و در اطراف آناهیتا پراکنده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوار آناهیتا رو بلند کرد. و به زادگاهش، به سرزمین ریشه و هویتش، تاراگوس برد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون سوی قصه دوست های آناهیتا، دنبالش می گشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلا : آناهیتا، کجایی ؟ آناهیتا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیوا داد زد : آناهیتا، کجایی تو دختر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شادی : آخه چرا گذاشتیم تنها بره ای خدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون ها نا امید از یافتن دوستشون، به فکر چاره ای بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«آناهیتا»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام و باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو یک گلستان بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پر از گل های سرخ لاله ی وحشی، نمی دونستم کجام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا من کجام!؟ نکنه من مردم!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم سیلی زدم؛ تا اگه خوابم از خواب بیدار بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما هیچ اتفاقی نیفتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناشناس : بانوی من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کسی که این و گفت، نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک مرد هیکلی، قد بلند، که زره پوشیده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یک شمشیر هم دستش بود. این دیگه کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به من گفت، بانوی من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شما کی هستید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناشناس : من فرمانده گارد سلطنتی، شاها هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام از تعجب گرد شد! این چی می گه؟ مگه الان ما سلطنت و گارد سلطنتی، داریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت گفتم _ منظورت چیه ؟ گفتی اسمت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاها : شاها هستم، بانوی من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چه اسم عجیب و غریبی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا به من می گی بانوی من!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاها : اجازه حرف زدن ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لطفا دنبال من بیایید، بانو آناهیتا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصمیم گرفتم دنبالش برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هرحال من که این جا رو نمی شناسم. باید به این مرد اعتماد کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آقا شاها، ما داریم کجا می ریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاها : به قصر می ریم بانو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام از این بازتر نمی شد با صدای بلند گفتم _ کجا؟ قصر!؟ می شه جوری حرف بزنید، که من هم بفهمم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاها : بانوی من اجازه حرف زدن در این مورد و ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به قصر که رسیدیم، خودتون همه چی و می فهمید! بانو آناهیتا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ راستی شما اسم من رو از کجا می دونید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاها : تو این سرزمین همه اسم شما رو می دونند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ یعنی چی؟ من دارم، دیوونه می شم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاها : بانو، کمی صبور باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا دخترا چی شدند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی الان فهمیدند، من نیستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من کجا اومدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم از گلستان خارج شدیم. وارد شهری شدیم. دهنم باز مونده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهری با خونه های ریز و درشت، کاهگلی، گچ و سیمان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما چیزی که من رو متعجب کرده بود؛ لباس های مردم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن ها یک ماکسی پوشیده بودند. ماکسی هایی از جنس ساتن، تور، و عادی، بعضی زن ها هم دامن و بلوز پوشیده بودند. دامن ها پف داشتند؛ بلوز ها هم آستین بلند و به رنگ های مختلف، با طرح گل و ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای زن ها هم بعضی ها گیس کرده و بعضی ها بسته بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعضی ها مدل باز و یک گل سر هم جلوی موهاشون گذاشته بودند. مرد ها هم پیراهن بلند، پوشیده بودند. از جنس ساتن، و یک کمربند ساتنی، هم دور کمرشون پیچیده بودند. و یک کلاه، مثل کلاه حصیری، اما از جنس تور، روی سرشون گذاشته بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعضی مردها هم لباسشون از جنس ساتن نبود. کاملا سیاه پوشیده بودند. و یک چیز مثل هدبند اما مشکی، با یک علامت سفید، دور سرشون پیچیده و یک نیزه هم دست شون بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعضی ها رد می شدند؛ و به شاها احترام می گذاشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

: درود بر شما، جناب شاها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

:درود بر شما، فرمانده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما، هر کی رد می شد، با تعجب به من نگاه می کرد! حتما بخاطره لباساهام بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتو، شلوار و شال، کاملا با اون ها متفاوت بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاها : بانو، به قصر رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم به یک قصر بزرگی افتاد. دیوارهاش سفید مایل به خاکستری بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته ستون های زیادی داشت، که ارتفاعشون زیاد بود. و سقف های مخروط شکلی، به رنگ آبی پر رنگ داشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بالای مخروط ها، یک سنگ قرمزی به شکل قلب که احتمال می دادم، یاقوت باشه؛ در اون جا نصب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاها : بانوی من لطفا پشت سر من بیایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد قصر شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک سالن بسیار بزرگی بود. و یک پله ای که به وسط سالن، هدایت می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این پله به صورت زاویه ای تند بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ابتداش، کمی از انتهاش تنگ تر. فرش قرمزی، با خط های طلایی، روی پله ها بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم و رو دیوارها چرخوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پر از قاب، با عکسای زن و مردای، که لباس پادشاهی بر تن داشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و زیر هر عکس یک نوشته های گنگ بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بین اون عکسا اولین عکس، که به نظر از بقیه قدیمی تر بود؛ نظرم رو جلب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار آشنا بود، یک آشنای قدیمی! در سمت راست یک پنجره ی بسیار بزرگ یا بهتره بگم، یک دیوار شیشه ای، رو به حیاط زیبا و گیرای قصر باز بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پایین نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این قدر سالن تمیز بود؛ که انعکاس تصویرم رو می دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در وسط سالن، مبل های سلطنتی، به صورت نیم دایره ای نسبتا متوسط با کوسن های قرمز، به اشکال مختلف هندسی، چیده شده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در وسط هم یک میز به صورت مارپیچی زیبا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره به دیوار نگاه کردم؛ وقتی وارد سالن می شی، یک شمشیر طلایی نسبتا متوسط نصب شده. که روش نوشته گنگ و نامفهومی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس خاصی نسبت به اون شمشیر داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاها از پله ها پایین رفت. من هم دنبالش رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله ها که پایین رفتیم؛ سمت راست باز هم یک پله شکل همون پله ی قبلی، بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که به سمت بالا می رفت. اما روبرو یک در بسیار بزرگ، سفید بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاها به سمت در رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و شاها وارد شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سختی خودم رو کنترل کردم. روبروم یک مبل یک نفره بزرگ به رنگ قهوه ای، بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که روی مبل یک مرد نشسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت راست مرد، هم یک زن سمت چپش، یک پسر و یک دختر نشسته بودند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاها جلو رفت و تعظیم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من کنارش ایستاده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاها : بانو آناهیتا، شما هم تعظیم کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چی؟ براچی باید به کسانی که نمی شناسم، تعظیم کنم؟ اصلا شما کی هستید؟ این جا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن از مبل بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از پله هایی که جلوی مبل های اون ها بود، پایین اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن : بزارید راحت باشن جناب شاها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی زیبا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای خرمایی، چشم هاش، هم رنگ موهاش بود. .قدبلند و خوش اندام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره ی دل نشینی داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخودآگاه به دلم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شما کی هستید، خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن : من ملکه گرانبلا هستم. پس بالاخره اومدی، الهه آب ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکه زده گفتم : چی!؟ ملکه!؟ الهه آب!؟ شما چی می گید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دفعه مرد گفت : بهت حق می دم شوک زده باشی. کم کم خودت همه چی رو می فهمی؛ بزار خودم رو معرفی کنم، من پادشاه جابریل هستم. ایشون همسر من ملکه گرانبلا، این پسر، فرزند من هانیل، این دختر هم دختر من، آذرا هستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا اینا چی می گن؟ من کجام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه قدر اسم هاشون، عجیب و غریبه! خیلی تو شوک بودم! اول دیدن اون صحنه ها، بعد هم اون صدا، حالا این آدما، خدایا من کجام!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جابریل : به سرزمین تاراگوس خوش اومدی! بانو آناهیتا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من نمی فهمم، تاراگوس دیگه کجاست؟ جناب جابریل من نمی دونم این جا کجاست؟ اما تو سرزمینی که من زندگی می کنم؛ بیش تر کشورها ملکه و پادشاه، ندارند. حکومت ما و تو کشور من ایران، حکومت جمهوری اسلامیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جابریل : من می دونم در سرزمینی که تو ازش اومدی وجود مارو افسانه می دونند. اما تاراگوس وجود داره، بانو آناهیا، تاراگوس افسانه نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت زیر لب زمزمه کردم _ مگه شما کی هستید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانیل : بانو آناهیا، پدر من پادشاه جابریل و من شاهزاده هانیل و ولیعهد این سرزمین هستم. هویت و ریشه ی اصلی شما در این سرزمین هست، می خواید بدونید کی هستید؟ ما بهتون می گیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما شما حتما خسته و سردرگم هستید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهتره کمی استراحت کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ما به سوالات شما پاسخ می دیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به یک دختر تقریبا بیست و سه ساله، دستور داد؛ تا من رو راهنمایی بکنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر تعظیم کرد و گفت : بانوی من، لیانا هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این لحظه ندیمه ی شخصی شما هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر کاری داشتید، به من بگید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بانوی من دنبال من بیایید، تا شما رو به اتاقتون راهنمایی بکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیانا من رو به سمت همون پله ای که به سمت بالا می رفت، برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از بالا رفتن از پله ها، به سمت راست پیچیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من رو به سمت اتاقی برد در رو، باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و وارد شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق خیلی قشنگی بود. تمام وسایل اتاق شاهانه زینت داده شده. و تمام وسایل به رنگ های سفید و قرمز، بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیانا : بانوی من، از این به بعد این اتاق مال شماست. هر کاری داشتید فقط کافیه زنگی که بالای تختتون، نصب شده و فشار بدید، تا من خدمت برسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی مبلی قرمزی که روش کوسن های سفیدی، چیده شده بود؛ نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خیلی ممنون، می شه بهم توضیح بدی، این جا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیانا : من اجازه حرف زدن در این مورد رو ندارم، متاسفم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خواهش می کنم لیانا، من از هرکسی پرسیدم چیز مشخصی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من چیز زیادی نمی خوام، فقط می خوام بدونم این جا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیانا : خیلی خوب بانوی من، من بهتون می گم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ لطفا با من راحت باش. بهم آناهیتا بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عادت ندارم این جوری صدام بکنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیانا : اما، بانوی من ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خواهش می کنم لیانا، من می خوام باهم دوست باشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیانا : باشه آناهیتا بزار بهت توضیح بدم. تاراگوس کجاست تاراگوس یک سرزمین بسیار وسیع، که شامل هفت سرزمین می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین سرزمین سرزمینی، که الان توش هستیم. سرزمین الهه ها و جادوگرهای حرفه ای هستش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دومین سرزمین، که بسیار با بقیه سرزمین ها، دشمن هستند و تمایل دارند؛ تمام سرزمین هارو نابود و تصرف کنند؛ سرزمین شیطان ها و اجنه هاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سومی، سرزمین آب افزارهاست. چهارمی، سرزمین آتش افزارهاست .پنجمی، سرزمین خاک افزارهاست. ششمی ،سرزمین بادافزارهاست. هفتمی، سرزمین گیاه افزارهاست. که زیاد بزرگ نیست، و تقریبا کوچیکه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پادشاه جابریل، شاهزاده و پرنسس، جادوگرهای ماهر و حرفه ای هستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما ملکه گرانبلا آتش افزار هستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنم باز مونده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونستم این حرفا دروغه؟ من خوابم!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من دیوونه شدم، و این ها همه توهمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این چیزاها رو فقط تو افسانه ها خونده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیانا : بانوی من همه ی سرزمین ها به جز سرزمین شیطان ها تابع دستورات عالی جناب جابریل، هستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پادشاهان اون کشورها عالی جناب رو فرمانروای خودشون می دونند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا؟ چرا جناب جابریل رو فرمانروای خودشون می دونند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیانا : به دو دلیل، یکی این که سرزمین الهه ها و جادوگرها مهم ترین سرزمینه. دلیل دوم هم قبلا، این سرزمین پایتخت سرزمین تاراگوس، در دوره ی عالی جناب هامان بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و عالی جناب جابریل هم ایشون رو خیلی دوست دارند. و قانون های این سرزمین، تابع قانون های دوره ی عالیجناب هامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هامان؟ هامان کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیانا : بانوی من، ایشون رو به نام صدا نزنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ما برای ایشون احترام خاصی قائل هستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا؟ مگه اون کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیانا : اجازه گفتن ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ راستی، چرا تازه بهم گفتی بانوی من؟ مگه نگفتم؛ من رو آناهیتا، صدا کن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شما هم که همش می گید، اجازه گفتن ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیانا : متاسفم آناهیتا، بهتره استراحت بکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و پایین انداختم و جواب دادم _ نمی تونم الان چند ساعته غیبم زده. حتما دوستام و پدر و مادرم، نگرانم شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بغض کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیانا : چند ساعت!؟ بهتره بگی چند روز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چی!؟ منظورت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیانا : بله، یک روز در تاراگوس برابر با یک ماه، در سرزمین شما می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خدا از این بدتر نمی شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیانا بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم روی تخت دراز کشیدم. سعی کردم بخوابم، اما نمی شد. کنار پنجره رفتم. به بیرون نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حیاط قصر خیلی قشنگ، بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پر از سبزه، درخت و گل، تو حیاط غیر از قصر اصلی چند اتاق دیگه، هم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیش هر اتاق، چند سرباز، نیزه به دست ایستاده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به روزهایی فکر کردم؛ که این چیزا رو تو داستان ها نوشته بودند؛ من هم می خوندم. و می خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ وقت فکر نمی کردم، این تخیلات برای من تبدیل به واقعیت بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا عصر بود. که از خواب بیدار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی گشنه بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادم اومد لیانا گفت؛ اگه کاری داشتم، زنگ بالای تخت رو فشار بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند دقیقه لیانا اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیانا : بله آناهیتا، کاری داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خیلی گشنمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیانا : بله الان براتون، شام می یارم بانو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ربع ساعت لیانا با یک سینی بزرگ اومد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیانا : بفرمایید بانو آناهیتا غذاتون رو میل کنید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو سینی، یک مرغ بریون شده، چند تکه کباب بره، برنج و آب، بود. چه جالب! مگه این جا هم از این چیزا پیدا می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به یاد روزی افتادم؛ که با نیلا،شادی و شیوا به رستوران رفتیم. مرغ بریون سفارش دادیم. اما نیلا، از مرغ بریون خوشش نمی اومد؛ کباب بره سفارش داد. کلی هم مسخره مون کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا من این جا چکار می کنم!؟ شادی و شیوا می خواستن ازدواج بکنند، من دلم می خواست عروسی شون رو ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
رمان های مشابه
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید