رمان گلبرگ به قلم شایسته نظری
قصه ی ما دختری دلسوز وفداکارباوجود سن کمش به خاطرخانوادش مجبور به کاربیرون از خونه در شیفت شب میشه که دراین راه خطرات ومشکلات …تلخی وگاهی مسائل شیرینی براش به وجود میاد .این دختر فداکاربه خاطرخانوادش بهترین موقعیت زندگیشو پس میزنه ازعشقش چشم پوشی میکنه وتنهایی بارخانواده شو به دوش می کشه تابتونه کارکنه وخانوادش سختی ونداری نکشن
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۴۰ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
قصه ی ما دختری دلسوز وفداکارباوجود سن کمش به خاطرخانوادش مجبور به کاربیرون از خونه در شیفت شب میشه که دراین راه خطرات ومشکلات …تلخی وگاهی مسائل شیرینی براش به وجود میاد .این دختر فداکاربه خاطرخانوادش بهترین موقعیت زندگیشو پس میزنه ازعشقش چشم پوشی میکنه وتنهایی بارخانواده شو به دوش می کشه تابتونه کارکنه وخانوادش سختی ونداری نکشن
مقدمه:
آنه!
تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشمهایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود.
با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت از تنهایی معصومانه دستهایت.
آیا میدانی که در هجوم درد ها و غم هایت و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود.
آنه!
اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی و اینک آن شکفتن و سبز شدن در انتظار توست در انتظار توست
***
صدای چرخش کلیدش سکوت مطلق خانه را شکست به ارامی وارد شد کفش هایش رااز پا خارج کرد احساس میکرد تک تک انگشتانش زوق زوق میکند.نگاه سر سری به خانه غرق نورش انداخت عادتش بود صبح ها وقتی خانه را ترک میکرد تمام چراغ ها را روشن میگذاشت از وارد شدن به خانه تاریک متنفر بود انگار بی کسی اش را گوش زد میکرد .تن خسته اش را روی کاناپه رها کرد با دو انگشت مقنعه را از سرش کشید گل سرش را باز کرد و بر روی میز پرت کرد دستی بر خرمن موهایش کشید خیلی بلند شده بود اما دلش نمی امد کوتاهشان کند.تابی به گردنش داد ...
دلش لیوان بزرگی چای دارچین میخواست با کوکی های خوشمزه ای که دیروز خریده بود در این هوای سرد عجیب میچسبید...از تصور مزه شیرین کوکی ها زیر زبانش لبخندی بر لبانش نشست یادش نمی امد از صبح چیزی خورده باشد با سوزش لبهایش لبخندش را جمع کرد با انگشت اشاره لبهای متورمش را لمس کرد از بس انها را مکیده بود تمامش چاک چاک شده بود...پوستش به سرما خشک زم*س*تان حساس بود و از همه بیشتر لبانش...
هنوز وارد اشپزخانه نشده بود که با صدای در عقب گرد کرد...از چشمی نگاهی به بیرون انداخت...پوفی کشید... باز هم زن همسایه با صدای جیرینگ جیرینگ اعصاب خورد کن النگوهایش...با قری که به سرو گردنش میداد تا طلاهایش بیشتر به چشم بیاید...بی حوصله شالی بر سرانداخت لبخند بی جانی بر صورتش کاشت...
_سلام خانم معتمد
_سلام گلبرگ جان خوبی
_ممنون ...جانم؟؟؟
_راستش عزیزم میخواستم در مورد مدیر ساختمون باهات صبحت کنم
این زن به معنای واقعی کلمه بی کار بود سرش درد میکرد برای حرف های خاله زنکی...
_می دونید که من تو این جور مسائل دخالت نمی کنم نه وقتشو دارم نه حوصلشو...تابعه نظر جمع هستم...
_اما عزیزم تو هم تو این ساختمون زندگی میکنی فردا قراره جلسه ای تو لابی داشته باشیم تا...
میدانست نطق قرایه خانم معتمد حالا حالاها به پایان نمیرسد پس خودش دست به کار شد...
_عرض کردم خدمتتون من وقتشو ندارم فردا هم از صبح اموزشگاه هستم یه مقدار کلاسام فشرده ست...
_بله از دیر اومدن شبانتون معلومه
خنده اش گرفته بود واقعا هم خنده دار بود تمام این حرفها رو زده بود تا به اینجا برسد تا دیر امدن های شبانه اش را به رخش بکشد...سعی کرد جواب خوبی دهد اصلا حوصله کش امدن این بحث را نداشت گرسنه بود دلش کوکی میخواست هر لحظه امکان داشت صدای قار و قور شکمش بلند شود...
نفس عمیقی کشید...
_ببینید خانم معتمد درگیر کارای نمایشگام هستم که تا چند هفته دیگه دایر میشه ومن خیلی از برنامه ریزی هام عقبم...فک میکنم صورت خستم وچشمای گود افتادم دلیل خوبی برای اثبات حرفام باشه...
نگاهی به چشم های شرمنده زن انداخت لبخند نمکی زد..
خلق وخویش همیشه همین گونه بود هیچ وقت تن صدایش از حدی بالاتر نمی رفت تحت هر شرایطی با ارامش کارش را پیش میبرد اهل دادو بیداد هوچی گری نبود...
_میدونم دخترم ...من همیشه به شوهرم میگم تو باعث افتخار خانوادت هستی... دختر به این خانمی تو این دوره زمونه پیدا نمیشه...
ناحوداگاه یک تا ابرویش بالا رفت...چقدر سریع موضعه اش را عوض کرده بود...
_شما به من لطف دارین...
خستگی زیاد باعث کشدار شدن لحن کلامش شده بود... واین از نظر زن همسایه پنهان نماند
_خب مزاحمت نمیشم عزیزم برو استراحت کن...
با صدای ساعت به سختی چشمانش را باز کرد باید دوش میگرفت دیشب انقدر خسته بود که سرش به بالش نرسیده بیهوش شده بود روی تخت نشست موهایش را به پشت گوشش فرستاد چند دقیقه ای در همان حالت ماند هنوز ملول خواب بود دل کندن از تخت گرم و نرمش در صبح سرد زم*س*تان واقعا برایش سخت بود...
از حمام خارج شد خیسی موهایش را با حوله کوچکی گرفت اصلا حوصله سشوار را نداشت اما مجبور بود وگرنه سر درد لعنتی تمام روزش را خراب میکرد...
صبحانه مفصلی بر روی میز دونفره نقلی اش چید برشی نان از فریزر خارج کرد داخل توسترگذاشت از بین وعده های غذایی تنها صبحانه را کامل میخورد...
بعد از شستن ظرف های صبحانه سر وقت کمد لباسهایش رفت چرم نسبتا کوتاه قهوه ای سوخته اش را همراه با کتون لوله ای مشکی ای از کاور خارج کرد طیف رنگی لباسهایش به قهوه ای سوخته،مشکی،سرمه ای وبا اندکی دست ودل بازی ابی نفتی خلاصه میشد... مقنعه مشکی اش را بر سر نهاد موهایش را فرق چپ باز کرد تضاد مشکی مقنعه و قرمزی موهایش جذابیت خاصی به چهره اش بخشیده بود چشمان به رنگ شبش را با خط چشم نازکی قاب گرفت...
نگاهی به تقویم کوچکش انداخت پنج شنبه شلوغی در پیش داشت تا ظهر در اموزشگاه کلاس داشت بعد از ان هم باید به بهشت زهرا میرفت تا اندکی رفع دل تنگی کند غروب هم باید سری به کلبه میزد به بچه ها قول نقاشی با رنگ انگشتی را داده بود البته بچه ها بهانه بودند خودش وقتی بند بند انگشتانش را رنگی رنگی میدید وجودش از لذتی ناب لبریز میشد...دل میداد به همان گلبرگ 6ساله ای که بر روی تمام کاشی های حمام با گواش نقاشی کشیده بود نقاشی هایی که استعداد او را عیان ساخته بود و مادرش بر عکس تصورش با کلی ذوق وشوق با پدرش تماس گرفته بود وپدر هم قول گرفته بود نقاشی ها را پاک نکنند تا خودش هم ببیند...اهــــــــــــی کشید چقدر زود هم بازی های عاشقانه های زندگی اش را از دست داده بود....
قدم زدن صبحگاهی را دوست داشت کار هر روزش بود تا ایستگاه مترو پیاده میرفت با تنه ای که به زن جوانی که شکم برامده اش نشان دهنده گذراندن ماهای اخربارداری اش بود از افکارش خارج شد معذرت خواهی از سر شرمندگی کرد ...پووفی کشید ...به راهش ادامه داد امان ازلحظه ای که به افکارش بال پرواز میداد دیگر نمی توانست زمین گیرش کند انقدر بال میزدو بال میزد تا سر از نا کجا اباد در می اورد ناکجا ابادی که با یک جمله در ذهنش جان میگرفت که ایا او حلال زاده عشقی اسمانیست یا حرامزاده ه*و*سی زمینی...
در این ساعت صبح مترو نسبتا شلوغ بود هندزفری اش را از کیف خارج کرد موسیقی بی کلامی که ادغامی از ویلون وپیانو بود را پلی کرد سرش را به دیواره مترو تکیه داد این دو ساز در کنار هم فوق العاده بودند با روح روانش بازی میکردند...
با ورودش به ساختمان اموزشگاه سیل سلام ها به سمتش روانه شد همه استاد جوان وزیبای نقاشی را دوست داشتند وبرایش احترام قائل بودن ...با منشی جوان و تپل اموزشگاه سلامو احوال پرسی کرد دختر خوبی بود همیشه هوای گلبرگ نگه میداشت ...
وارد رختکن شد چرم گران قیمتش را با مانتو کار گل و گشادش عوض کرد ...همیشه، خدا را برای کار در این اموزشگاه شکر میکرد اموزشگاه بنام و صاحب سبکی بودالبته موقعیت جغرافیایی اش هم کمک شایانی در شهرت واوازه اش کرده بود...اموزشگاه در طبقه سوم ساختمان شیک ومدرنی قرار داشت و به دو بخش شرقی و غربی تقسیم میشد که این دوبخش تنها به وسیله سالن بزرگی به هم متصل میشدند... بخش غربی مربوط به موسیقی و اموزش ساز های مختلف و بخش شرقی مربوط به نقاشی خط و از این دست هنرها بود...
ساعت اول به بچه های زیر 9 سال نقاشی با ابرنگ را اموزش میداد...هنوز وارد کلاس نشده بود که صدای گلبرگ جونشان کلاس را پر کرده بود با ارامش ذاتی اش جواب تک تک شان را میداد...اینقدر این کلاس از او انرژی میگرفت که برای کلاس بعد دیگر جانی نداشت
بهشت زهرا را دوست می داشت ارامش میکرد ...
خم شد ب*و*سه ای بر سنگ قبر نشاند بی توجه به خاکی شدن لباس هایش و سردی زمین کنار قبر جاگیر شد...دست هایش را بر روی سنگ قلاب کرد و سرش را بر روی انها نهاد چشمانش را بست سردی سنگ از گرمی هر اغوشی برایش گوارا تر بود ...با احساس خیسی بر صورتش متعجب سرش را بالا اورد اسمان بارانی به نظر نمی رسید...دستش را بالا اورد کف دستش را رو به اسمان گرفت با اولین قطره رحمتی که بر روی دستش افتاد ب*و*سه ای دیگری بر سنگ نشاند با عجله بلند شد می دانست در پس این باران سیلی در راه است هنوز چند قدمی فاصله نگرقته بود که باران شدت گرفت...کیفش را بر روی سینه جمع کرد و شروع به دویدن کرد...
زیر سر پناهی ایستاد عاشق باران بود مخصوصا زمانی که به پنجره اتاقش شلاق میزد...وقتی پدرو مادرش او را به فرزندخواندگی قبول کرده بودند همین گونه باران میبارید...
_اوووف چه بارونی
_اوهووم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان تو ماشین منتظرمونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر لفظ مادر برایش غریبه بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بدووییم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو او چه با ذوق سر تکان میداد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس با شماره 3 من...اماده؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو او با چه عطشی چشم بر لبان پدرش دوخته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس 1...2...3
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ضربه ای که به شانه اش خورد ناگهان از جا پرید و به صاحب دست ها که دختر بچه ای ده سال بود نگاه کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ترسوندمتون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه عزیزم...جانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قران میخرین؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر روی دو زانو نشست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره خانوم خوشکله یدونه میخوام ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irب*و*سه ای بر قران نشاند و داخل کیفش قرار داد... پول را همراه با دفتر نقاشی با جلد سیندرلا و مداد رنگی 12 رنگی از کیفش خارج کرد و به سمت دخترک گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تقدیم به خوشکل ترین دخترررر دنیا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینا مال منه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولی اینا خیلی قشنگن....وااای ممنونم خاله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خواهش میکنم ...اسمت چیه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبا انگشت اشاره به طرح روی جلد اشاره کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این سیندرلاست؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره عزیزم ...کارتونشو ندیدی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک لبانش را با بغض جمع کرد سری از روی نفی تکان داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی اجمالی به داخل کیفش انداخت ...همیشه همراه خود چند کارتون داشت عاشق کارتون بود... انقدر فیلم های روز هالیوودی جذبش نمی کرد که انیمیشن میکرد...سیندرلا همراهش نبود اما خب با گیسو کمند هم کارش راه می افتاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خونتون دستگاه پخش CDدارین؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه...اما علی اینا دارن خاله کوکب اجازه میده ما خونش فیلم ببینیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا عزیزم اینو ببر نگاه کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینم مال منه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله مریم خانم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنونم خاله...اسمت شما چیه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گلبرگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه اسم قشنگی...مجتبی هم سر چهارراه گل میفروشه گلبرگاش رنگ موهای شماست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی بر زانوهایش زد بلند شد و نظاره گر دور شدنه دختر کوچک ماند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد خانه شد ،راه اتاق را در پیش گرفت...ته مانده انرژی اش را هم صرف بچه های کلبه کرده بود... از بس او را این طرف و ان طرف کشیده بودند احساس میکرد پاهایش دیگر توان نگه داشتن وزنش را ندارد...چرمش را از تن خارج کرد و با همان لباس ها بر روی تخت ولو شد ...چشمانش طلب جرعه ای خواب میکردند...پتوی ِگرم و نرمش را دور خود پیچید و همچون جنینی در خود مچاله شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احساس تیغه های نور پشت پلک هایش چشمانش را باز کرد دستی بر انها کشید کش وقوسی به بدنش داد،راهی حمام شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد خوردن صبحانه ای مفصل،سه پایه و تابلو نیمه کاره اش را وسط سالن قرار داد مانتو کارش را پوشید لچکی بر روی موهایش بست موزیک لایتی گذاشت...باید تابلو را به نمایشگاه میرساند و هنوز بیشتر از نصفی کار داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرد خفیفی در ناحیه گردنش احساس کرد،سرش را بالا اورد دستی بر پشت گردنش کشید...نگاه متعجبی به ساعت انداخت ،4ساعت بی وقفه کار کرده بود برای امروز کافی بود باید به فکر تدارک ناهار میشد و به کارای عقب مانده اش میرسید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنج شنبه شلوغِ دیگری در پیش رو داشت، هفته سختی را پشت سر گذاشته بود تمام وقتش صرف تابلوهای نیمه کاره اش شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اموزشگاه شد سامان کنار منشی ایستاده بود وچیزی را برای او توضیح میداد ...جلو رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بَه ...سلام گلبرگ خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تبریک میگم خان دایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون ...نمی بینمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از کم سعادتی ماست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو بچه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کی برگشتین؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط من برگشتم مامان و بابا پیش سارا موندن ...سارا میترسه حتی بچه رو ب*غ*ل کنه...مامان بچه رو ترو خشک میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از طرف من هم به عمو و زن عمو هم به سارا جان تبریک بگو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حتما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پسره یا دختر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یه پسر کاکل به سر...خوشتیپ جنتلمن لنگه داییش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس همچین تعریفی هم نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_صبح تخم کفتر خوردی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده سرخوشانه ای کرد صحبت کردن با سامان همیشه سر حالش می اورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من برم سر کلاسم ،بچه ها الان کلاسو میذارن رو سرشون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه...راستی گلبرگ بعد کلاس بمون میرسونمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میرم بهشت زهرا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اکی...مسئله ای نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ساختمان خارج شد ماشین گران قیمت سامان درست روبه رویه درب اموزشگاه پارک شده بود...کمی موهایش را مرتب کردبه سمت ماشین راه افتاد... سامان به محض دیدنش خم شد در جلو را برایش باز کرد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض جاگیر شدنش ماشین از زمین کنده شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خسته نباشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون...مزاحمت شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لوس نشو...چه خبر ؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_درگیر نمایشگام ...کار بقیه بچه ها تکمیله ولی من همه تابلو هام لَنگ میزنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نگران نباش تا چند هفته دیگه میرسونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خداکنه...تو چه خبر...دایی شدن چه حسی داره؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه بی ذوق..مثلا اولین خواهر زادت به دنیا اومده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب به من چه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جدی میگی سامان...من ارزومه روزی خاله یا عمه بشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از بس خلی...اخه دختره دیوونه اینم شد ارزو...به جای اینکه دخیل ببندی یه پسر خوشتیپ پولدار بیاد بگیردت ،ارزویه عمه شدن داری...تا همش روحتو مورد عنایت قرار بدن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده شان اتاقک ماشین را پر کرده بود...حضور سامان در زندگی اش یک نعمت بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا خارج از شوخی چی کارم داشتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_راستیتش...خب ارسلان خان میخواد ببیندت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قبلا از این ناپرهیزی ها نمی کرد...خبریه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمی دونم ،میخواد باهات حرف بزنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_در مورده؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گفتم که نمی دونم ...ببین گلبرگ تو باید بهش فرصت بدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه تو ببین ..اون مرد منو به جرمه ناتنی بودن یک هفته بعد از مرگ پدر مادرم از خونه انداخت بیرون...من عزادار ِپدرو مادرم بودم هر چند ناتنی...اگه تو نبودی تو اموزشگات برام کار جور نمی کردی باید گوشه خیابون زندگی میکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه گلبرگ جان ،غلط کردم...داری میلرزی دختر...بی خیال دیگه در موردش صحبت نمی کنیم...اصلا میخواستم بگم امشب ساعت 9 خوشکل میکنی میام دنبالت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کجا؟؟؟من واقعا حوصله بیرون رفتنو ندارم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بیخود...تو به اونش کار نداشته باش راس 9 اماده باش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحریف سامان و یک دندگی هایش نمیشد...یقه کت ودامن یشمی رنگ پشمی اش را مرتب کرد ...کمی رسمی به نظر میرسید،اما برای قرار شام امشب مناسب بود...دست بند قیمتی اش را که یادگار مادرش بود با وسواس خاصی به دستش بست دستی به سنگ های سبز زمردی اش کشید هدیه دهمین ساگرد ازدواج مادرش بود...ارایش ملایمی بر صورتش نشاند...کیف دستی کوچکش را در دست گرفت به ارامی از پله ها سرازیر شد...اصلا حوصله نداشت دلش خواب میخواست اما حالا که مجبور به همراهی شده بود، دوست نداشت شب سامان را هم خراب کند پس لبخندی را زمینه چهره اش کرد با ارامش ذاتی اش سوار شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چقدر بی عرضه ان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کیا؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پسرا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پسرا!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره...من موندم چطوری یه همچین دختر خوشکلی رو زمین مونده......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیوونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جدی میگم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه.... حالا اقای جدی نمیشه بفرمایید شام امشب به چه مناسبتیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_راستش دو ماه پیش که برای فستیوال موسیقی بی کلام به المان رفته بودم یکی از دوستای قدیممو دیدم،مقطع کارشناسی هم دانشگاهی بودیم....مثل اینکه بعد از ارشد، از المان بورسیه میشه دکترای موسیقیشو از المان میگیره.... زیر نظر اساتید بزرگ روس و ارمنستان هم پیانو یاد میگیره یه مدتم با گروه ارکستر سمفونیک المان همکاری داشته،خلاصه قرار بوده برگرده ایران برای تدریس دانشکده موسیقی... منم ازش قول میگیرم برای تدریسِ اموزشگاه ...شام امشبم یه جورمعارفه ست... همه اساتید اموزشگاه هم هستن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اسمش چیه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امیر سام اریان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برام اشناست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چندین کنسرت تکنوازی پیانو داشته...کلا ادم پُریه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس محسنی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بهنام به کار خودش ادامه میده ،سام فقط با حرفه ای ها کار میکنه...بفرمایید خانوم خانوما رسیدیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه از نیم رخ سامان گرفت چشم به رو به رو دوخت...رستوران بزرگ و شیکی به نظر میرسید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه به شانه سامان وارد شد به لطف پاشنه های بلندش تفاوت قدی زیادی با او نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه به احترام انها بلند می شوند و با وگرمی سلام واحوال پرسی میکنند ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه ای میشد درگیری صحبت از روز مرگی های زندگی بودند که مرد خوش استایلی به میزشان نزدیک می شه،سامان اولین کسی بود که به احترام او می ایسته و بقیه هم به تبعیت از او بلند می شوند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان مراسم معارفه را در پیش می گیره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلبرگ نگاه از دهان سامان میگیره که چگونه او را با اب و تاب معرفی میکنه وبه دستِ بلند شده اریان می دوزه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهل دست دادن نبود حداقل با غریبه ها نبود اما رد کردن دست این مرد خارج از ادب بود در اخر دست کوچکش را با دو دلی به دست گرم اومی سپاره اریان هم خیلی زود دست او را رها میکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب خوبی بود اریان متواضعانه رفتار میکرد نوع برخوردش به گونه ای بود که حس احترام را در طرف مقابل بر می انگیخت،گزافه گویی نمی کرد و جواب همه را با چند جمله کوتاه میداد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه بعد از دوساعتی عظیمت خروج کردن...سامان با یکی از اساتید که زیاد از حضور اریان خشنود نبود بحث میکرد و گلبرگ ترجیح داده بود گوشه ای بایستاد تا این صحبت نه چندان دوستانه تمام شود که اریان مقابلش قرار گرفت ...با توجه به پاشنه های بلندش باز هم کوتاهی قدش نسبت به این مرد خوش پوش کاملا چشم گیر بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من یه معذرت خواهی به شما بدهکار هستم ...که شما رو مجبور به کاری خارج از تمایلتون کردم...عادت زندگی چند ساله خارج از ایرانه زمان میبره تا به دست فراموشی سپرده بشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلبرگ متوجه منظوراو نمیشد مبهوت به دهانش چشم دوخته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاریان بدون کلام اضافه ای از او فاصله گرفت وسوار ماشین شاسی بلندش شد...ولی گلبرگ همچنان با سماجت او را دنبال میکرد تا از مقابل دیدگانش محو شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجایی دختر؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جان؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچی بریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهفته خوبی را شروع نکرده بود هر چه دور همی پنج شنبه حالش را خوب کرده بود دوندگی های امروز بی حوصله ترش کرده بود...از صبح دنبال کارهای نمایشگاهش بود اما باز هم به نتیجه نرسیده بود تمام مسئولیت ها به دوش او بود...خسته تر از همیشه وارد اموزشگاه شد...منشی جوان پشت میزش نبود و سالن ورودی بسیار شلوغ به نظر میرسید متعجب راه اتاق سامان را در پیش گرفت با چند ضربه به در وارد شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن اریان کمی معذب شد توقع دیدنش را نداشت حالا که می دانست اریان متوجه نارضایتی اش هنگام دست دادن شده بود کمی فقط کمی خجالت میکشید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دوی انها را که به احترامش بلند شده بودند، دعوت به نشستن کرد خودش هم کنار سامان و مقابل اریان جا گرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اتاقه ما رو روشن فرمودید گلبرگ خانم از این طرفا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به سامان که جملاتش را به گونه خاصی ادا میکرد زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سالن خیلی شلوغ بود خانم نویدی هم ندیدم اومدم برای رفع کنجکاوی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان:سام عزیز به ما افتخار دادن، قراره روز اول تدریسشون تو اموزشگاه، اجرای زنده ای تو سالن همایش داشته باشیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلبرگ نمی توانست جلوی عریض شدن لبخندش را بگیرد ...حتما سایر کلاس ها منحل میشدند هیچ خبری نمی توانست خوشایندتر از این باشد باخستگی فکری که داشت بی شک نمی توانست کلاس را به خوبی اداره کند...بدون فکر به عواقب جمله اش ان را به زبان اورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی عالی ...پس سایر کلاسا منحله ...من می تونم برم خونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پریدن ابروهای سامان تازه به عمق جمله اش پی برد... خراب کرده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان:گلبرگ جان مثل اینکه متوجه نشدی سام عزیز قرار امروز برامون اجرا داشته باشن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خجالت سرش را پایین انداخت ...گُر گرفته بود...نمی دانست چه بگوید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاریان:سامان اصراری برای حضور ایشون نیست قطعا مسئله ای مهم تر از اجرای من وجود داره که ایشون نمی تونند حضور داشته باشن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاریان تیر خلاص را زده بود...سر خوردن عرق را روی تیره ی کمرش احساس میکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من خب راستیش یه مقدار سرم درد میکنه و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاریان:نیاز به توضیح نیست خانم جوان...هاله استرسی که همراه دارین نشون دهنده ست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون تمسخری در لحن کلامش نشنید نگاهش را تا دریایی چشمانش بالا اورد،باور این که اریان به دور از تحقیر شخصیت او این حرف را زده بود کمی برایش سخت بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان:چیزی شده گلبرگ ؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه از اریان گرفت...اهی کشید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه...یعنی چیز جدیدی نیست ...درگیر مجوز نمایشگام...با درخواست کتبیم موافقت شده امروز عکس کارا رو ارائه دادم بهانه بنی اسرائیلی میگیرن من نمی خوام به خاطر یه سری مناسبت ها تغییری تو کارام بدم...حتی با نگار خونه هم هماهنگ کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان:بذار ببینم چی کار میتونم برات بکنم یه اشنا تو فرهنگ و ارشاد دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان گوشی اش را از روی میز برداشت مقابل پنجره ایستاد دست راستش را داخل جیبش فرو برد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه از بحث نسبتا طولانی سامان با مخاطب پشت خطش پوفی کشید...دستش را بر روی شقیقه اش گذاشت فشاری به ان داد سر دردش هر لحظه بیشتر میشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاریان:دارین خیلی حساسیت به خرج میدین...تو ایران همیشه کاغذ بازی های اداری سخت پیش میره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حق با شماست اقای دکتر اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ترجیحا اریان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله ؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عرض کردم ترجیح میدم بدون پیشوند دکترخونده بشم...می فرمودین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله...این نمایشگاه برام خیلی مهمه اگه الان مجوزشو نگیرم بعید میدونم تا پایان سال مجوز بِدن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احساس حضور سامان هر دو سرشان را به سمت او چرخاندن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان:گلبرگ خانم حل شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جدی میگی سامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره ...فردا صبح برو پیش سهرابی بگو از طرف حسینی اومدم اون خودش کارتو جلو میبره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای سامان ممنون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط ممنون ...نه خانوم خانوما بیشتر از اینا برات خرج داره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امشب بیا خونه برات لازانیا درست میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ورود نویدی واعلام حاضر بودن سالن همایش برای اجرا،اریان زودتر از بقیه اتاق را ترک کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالن مالامال جمعیت بود بی شک نام اریان باعث این ازدحام جمعیت شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاریان با ژست خاص خودش پشت پیانو نشست چند ثانیه چشم هایش را بست ...وقتی انگشتانش کلاویه ها را لمس کرد سالن به طرز غریبی در سکوت مطلق فرو رفت به قدری زیبا قطعه را می نواخت که همه حاضران مات و مبهوت نشسته بودند و نگاه از او نمی گرفتند و از اجرای توانمندش لذت میبردند اما گلبرگ انگار در این دنیا نبود اشک بی مهابا صورتش را خیس کرده بود و برقش در تاریکی و روشنایی سالن نگاه متعجب اریان را به خود جذب کرده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین قطعه را به خوبی میشناخت قطعه اهدایی پدرش در اخرین سالگرد ازدواجشان به مادرش بود یک روز قبل از ان تصادف لعنتی...بعید می دانست بیشتر از این خوددار باشد هر لحظه امکان داشت صدای های های گریه اش سالن را پرکند...با عجله از صندلی بر خاست راه خروج را در پیش گرفت انقدار ناگهانی این کار را کرده بود که سامان هم متوجه او نشده بود تنها کسی که با نگاهش اورا بدرقه کرد اریان بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی بر صورتش کشید از ضعیف بودن متنفر بود اما مگر یک انسان چقدر میتوانست قوی باشد..لعنتی زیر لب گفت اما نمی دانست این لعنتی ازان کیست شاید خودش برای کنجکاوی بی موردش یا اریان برای اجرای ان قطعه وشاید هم سامان بی دلیل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کنار فلافلی گذشت بوی خوشش موجب ترشح بزاق دهانش شده بود راه رفته را باز گشت ساعتی بعد روی صندلی پارک کوچکی زیر نور چراغی نشسته بود وفارغ از دنیا و ادمهایش ساندویچش را گاز میزد،امتیازی که نسبت دیگران داشت همین بود،خودش را خوب میشناخت هیچ وقت هم پای غم هاو غصه هایش قدم بر نمی داشت همیشه انها را جا میگذاشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز چند گازی از ساندویچش نزده بود که ناگهان یاد سامان افتاد حتما تا الان خیلی نگرانش شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوااای سامانی گفت...گوشی اش را از کیفش خارج کرد 32 تماس از دست رفته وچندین اس ام اس که در همه انها از او خواسته بود جواب تماس هایش را دهد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا انگشت اشاره روی اسم سامان را لمس کرد و گوشی را با فاصله از گوشش نگه داشت درست حدس زده بود با اولین بوق فریاد سامان گوشی را پر کرده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجایی دختره بی فکر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گلبرگ چرا اینقدر بی فکری 3 ساعته دارم به گوشیت زنگ میزنم هرجایی که فکرشو بکنی رفتم از بهشت زهرا بگیر تا کلبه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشید...هه....خوبه...بعد از 3ساعت دل نگرونی و چنگ انداختن به زمین و زمان،ببخشید..خوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب چرا اینجوری میگی حالم خوب نبود ...حواسم به گوشیم نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان کجایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پارک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پارک رفتی چیکار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دارم فلافل می خورم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کوفت بخوری...من دارم اینجا جلزو ولز میکنم خانم دارن ساندویچ گاز میزنن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دلت میاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کدوم پارکی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پارک....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بمون اومدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت فلافلی که فاصله چندانی تا پارک نداشت قدم برداشت شاید با یک ساندویچ می توانست رفع دلخوری کند در عوض لازانیایی که قولش را داده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به صورت اعصبانی سامان انداخت ساندویچ را تا مقابل چشمانش بالا اورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان:الان این یعنی چی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یعنی ببخشید اشتباه کردم...ببین منم ساندویچمو نخوردم موندم تو هم بیای...قهر نکن دیگه سامان 30سالته، پیر پسر شدی بعد عین دخترای 16 ساله ناز داری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یعنی واقعا روتو برم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را روی شانه چپش خم کردی مظلومیتی به چهره اش بخشید نازی به صداش داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سامان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلو امد ..لا اله الا ا... زیر لب گفت ...ساندویچ را با حرص از دستش بیرون کشید چشم غره ای هم نثارش کرد و خودش را بر روی نیمکت رها کرد...گلبرگ با لبخند که حاکی از پیروزیش بود ارام کنارش جا گرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میدونی چقدر نگرانت شدم،قطعه اول که تموم شد برگشتم نظرتو بپرسم،دیدم غیبت زده هر چی تماس گرفتم جواب ندادی...صورت بدی هم داشت اگه سالنو ترک میکردم...اجرا سام که تموم شد بهم گفت اواسط قطعه اول از سالن خارج شدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بازم خراب کردم...ناراحت شد نه؟؟؟حتما با خودش فکر میکنه من چقدر بی ادبم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امیر سام!!!اون هیچ وقت در مورد کسی قضاوت نمیکنه...حالا هم پاشو بریم دماغت قندیل بسته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین را جلوی خانه متوقف کرد ...گلبرگ خداحافظی کرد و پیاده شد هنوز یک قدم دور نشده بود که دوباره برگشت...سامان که متوجه شده بودی چیزی میخواهد بگوید شیشه را پایین کشید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میخواستم بگم ممنون...من فقط برای تو دردسر دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یه ابجی خانم که بیشتر نداریم...ولی گلبرگ خارج از شوخی هیچ وقت منو بی خبر نذار حتی اگه اعصبانی یا ناراحتی ...من همیشه دل نگرونتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من که جز تو کسی رو ندارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو تو خانم کوچولو هوای سرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابل در ایستد کلید را از کیفش خارج کرد با صدای سامان نگاهی به پشتش انداخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان:راستی خانوم خانوما قولت یادم نرفته...یه لازانیا به من بدهکاری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبا تک بوقی از او دور شد... سرش را با لبخند به طرفین تکان داد...از دست سرتقی های سامان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز وارد خانه نشده بود که حرف خانم معتمد خط کشید بر اعصابش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعتمد:نامزدت بود عزیزم...چه بی خبر!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را بست نفس عمیقی کشید اصلا دوست نداشت به زنی که حداقل 30سال از او بزرگتر بود بی احترامی کند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام...نه پسر عموم بودن...قبلا هم دیده بودیدشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوه..اره..اره...نه که کم پیش میاد کسی به خونت بیاد فراموش کرده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا نمی دانست این زن از نیش زدن به او چه لذتی میبرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشحال بود..باورش نمی شد به همین راحتی با مجوزش موافقت شده بود ...شاید بهتر بود جشنی میگرفت....سر خوردن دانه دانه های غم را در کاسه دلش احساس میکرد کسی را نداشت که خوشی هایش را با او تقسیم کند سرش را به طرفین تکان داد ...نه..نه..اصلا دوست نداشت حاله خوب امروزش را خراب کند، به جهنم کسی را نداشت...سامان که بود،با همه برادرانه هایش،که بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوق سوم یا چهارم بود را نمی دانست که صدای سامان همراه با نوای خوش ویلون به گوشش رسید حتما در کلاس بود استاد جوان ودختر پسند ویلون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام ابجی خانوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبی؟؟؟سامان کارم درست شد... با مجوزم موافقت کردن...من اگه تو رو نداشتم چی کار میکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچی یکی دیگه رو خر میکردی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ســــــــــــــــامـان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه باشه...چرا جیغ میکشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برای شام امشب،وقت داری با هم باشیم... بعد شامم بریم رو این چرخ دستی ها لبو بخریم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قرار امشب دونفره ست یا میشه مهمون هم داشته باشیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_احیانا این مهمون یه دختر خانوم نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اکی ...امشب میبینمت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میام دنبالت ساعت 8 اماده باش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب شده بود بعد از مدتها به خودش رسیده بود .... جین سرمه ای دمپاگشادی را همراه با پالتو کوتاه سرمه ای به تن کرد شال ابی اش را ازاد برروی موهایش انداخت ارایش ملیحی بر صورتش نشاند لبخندی از روی رضایت به خودش زد...با میس کالی از طرف سامان، از در خارج شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان:او لا لا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به لحن لوسش زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان دستی بر سبیل نداشته اش کشید سینه اش را جلو داد به کلفتی صدایش افزود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اون لچکو بکش جولوتر ضعیفه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار خنده بلندی به لحن لاتی او کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا را شاکر بود به جای تمام نداشته هایش سامان را داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه سامان بر روی میز سه نفری نشسته بودند ومنتظر مهمان ویژه او بودند میتوانست استرس را از نگاه سامان همیشه سر خوش بخواند واین نشان دهنده جدیت قضیه بود...سوالی نپرسیده بود توضیحی هم نشنیده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو مقابل فرشته زیبایی که کنار میزشان ایستاده بود بلند شدند بعد از سلام و احوال پرسی دور میز نشستند...گلبرگ در دل به سامان حق میداد که دلش برای این فرشته زیبا بلرزد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوردن شام و کلی حرف زدن از هر دری، متوجه شده بود که اسم این فرشته زیبا یاسمینه و تازه از فرانسه برگشته و برای یاد گیری ویلون از طریق پسر داییش با سامان اشنا شده...دختر خوب و خوش صحبتی بود اطلاعات بالایش در هر زمینه نشان دهنده مطالعه زیادش بود...گلبرگ به خوبی برق تحسین چشمان سامان را تشخیص میداد چیزی که ازسامان بعید بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه میشد از یاسمین جدا شده بودند وبی هدف قدم میزدند...گلبرگ احساس میکرد باید حرفی بزند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دختر خوبیه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوهووم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوشکله..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من که چیزی ندیدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره جون خودت ...من بودم دوساعت زل زده بودم به دختره...سامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دوسش داری؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بریم لبو بخوریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این الان جواب من بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ه*و*س لبو کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به خاطر زیباییش جذبش شدی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه سامان به قدری قاطع بود که جای هیچ گونه پیش رویی را به گلبرگ نمی داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دید گلبرگ سامان فقط نیاز به زمان داشت ،باید حساب میکرد چند درصد از دلش را باخته است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام دو هفته گذشته را بین نگار خانه و اموزشگاه در رفت و امد بود شبها هم تا دیر وقت بر روی تابلو هایش کار میکرد در طول این مدت هم فقط دوبار سامان را دیده بود که تمام ساعت ملاقاتشان به غر غر های سامان مبنی بر لاغری و کبودی زیر چشمانش گذشته بود اما گلبرگ انقدر ذوق داشت که تنها با لبخند جوابگوی بد اخمی های سامان باشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای ساعت چشمانش را باز کرد هیچ وقت فکر نمی کرد صدای اعصاب خوردکن ساعتش تا این اندازه دل نشین باشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوش مختصری گرفت ...دلش نان تازه میخواست پس شال و کلاه کرد امروز میخواست هر چه دلش از او طلب میکند را براورده سازد...بوی سنگگ تازه مشامش را پر کرده بود تا خانه بیش از نیمی از نان را خورده بود ...وارد اشپز خانه شد نگاهی به نان داخل دستش انداخت و با صدای بلند خندید چیزی که کم از او دیده میشد،خوب شد از گرسنگی هلاک نشده بود واقعا برای خودش هم جای سوال بود که چگونه ان همه نان را خورده بود،باقی نان را داخل جای نانی گذاشت راهی اتاق شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارت دعوت ها که همه هنر دست خودش بود را، داخل کیفش نهاد باید اول سری به نمایشگاه میزد باید مطمئن میشد برای فردا که از قضا افتتاحیه هم بود مشکی پیش نمی امد تا ظهر در نمایشگاه مشغول بود بعد از رضایت نسبی به سمت دانشگاه را ه افتاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابل در اساتید ایستاد نفسی تازه کرد چند ضربه به در زد با صدای روحانی استاد مشفق به ارامی وارد شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام استاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون شیشههای دیده ما پرگلاب کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساقی به دور باده گلگون شتاب کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگشا به شیوه نرگس پرخواب م*س*ت را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از رشک چشم نرگس رعنا به خواب کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوی بنفشه بشنو و زلف نگار گیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنگر به رنگ لاله و عزم ش*ر*ا*ب کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزان جا که رسم و عادت عاشقکشی توست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچون حباب دیده به روی قدح گشای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوین خانه را قیاس اساس از حباب کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحافظ وصال میطلبد از ره دعا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا رب دعای خسته دلان م*س*تجاب کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلبرگ م*س*ت غزل استاد کنار در ایستاده و مبهوته چهره دل نشینش بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد:بیا تو دخترم...بشین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دلم هوای نفساتون کرده بود اومدم برای تجدید قوا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمی بینمت...بی معرفت شدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه به خدا استاد...دنبال کارای نمایشگاه بودم...من که همیشه تلفنی با شما در تماسم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارتی را از کیفش خارج کرد روی میز گذاشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اول از همه هم اومدم از شما رخصت بگیرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس بالاخره موفق شدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگر وجود دلگرم کننده شما وسیمین جون نبود شاید من بعد از اون اتفاق هیچ وقت سر پا نمی ایستادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سیمین تو وجود تو نگارو پیدا میکنه برای منم کمی از دخترم نداری...تو هر چی هستی از تلاش و ذات پاک خودت نشات میگیره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبک بود اما سنگینی دو بال را بر روی پشتش احساس میکرد مثل همیشه استاد به او بال پرواز داده بود به ارزوهایش جان داده بود و مرهم زخم هایش شده بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی برای تاکسی نشان داد سوار شد به قسمت سخت ماجرا رسیده بود دادن کار دعوت به اریان ومعذرت خواهی از او...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپای راستش را بر روی پای چپش انداخته بود ومتفکر به چهره سامان چشم دوخته بود که با لحن تندی چیزی را برای مخاطب تلفنی اش توضیح میداد...این نوع ادبیات را در سامان سراغ نداشت حتما مسئله مهمی بود که اینگونه بهم ریخته به نظر میرسید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان گوشی را باضرب بر روی میز پرت کرد دست هایش را بر روی سینه فقل کرد به صندلی اش تکیه داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عالی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جدی پرسیدم ....چی شده ...چرا اینقدر داغونی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیزی نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهم نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با من یکی به دو نکن گلبرگ ...به اندازه کافی عصبی هستم...مگه نمی خواستی کارت دعوت اساتیدو بدی ...بفرما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تا ندونم چی شده از جام تکون نمی خورم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی دوست داری بدونی...باشه...ارسلان خان پاشو گذاشته رو خِرخِرم... که چی، برو دختر عمتو بگیر... امروز صبحم مهسا اومده اموزشگاه با کلی اشک و اه که یکی دیگه رو دوست داره من یه کاری بکنم ...این مرد فکر میکنه هنوزم سرهنگ ارتش ماهم سربازشیم...چند ماه دیگه 30سالم تموم میشه جوون 20ساله نیستم که برام تصمیم میگیره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با عمو صحبت کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابام...هِه...پدر من و تو برادر بودن اما حتی یه نقطه مشترک نداشتن...بابات برای به دست اوردن مادرت رو حرف ارسلان خان حرف زد و از خونه طرد شد اما باز سفت و سخت پای انتخابش موند اما بابای من تن به انتخاب ارسلان خان داد یه عمر به اجبار با مادرم زندگی کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سامان خواهش میکنم اینقدر حرص نخور درست میشه یعنی درستش میکنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی هر چند خفیف مهمان لبان سامان شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلبرگ سرش را پایین انداخت مشغول بازی با انگشتانش شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میدونم کاری از دستم بر نمیاد اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نگام کن گلبرگ... همین که هستی برام دنیا دنیا ارزش داره ...حالا هم برو به کارت برس دختر خوب ،من خوبم...تا یک ساعت دیگه هم اموزشگاه تعطیل میشه می رسونمت خونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست پاچه بود نمی دانست عکس العمل اریان چگونه است...باید به خاطر بی احترامی اش عذر خواهی میکرد...منتظر ماند تا اخرین هنرجو هم کلاس را ترک کند چند ضربه به در زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام استاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشید مزاحم شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه خواهش میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_راستش میخواستم شما رو برای افتتاحیه نمایشگاه دعوت کنم و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارت را به سمت اریان گرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وهم ازتون معذرت خواهی کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برای دعوتتون ممنونم سعی میکنم حضور داشته باشم،با نقاشی هم غریبه نیستم رنگ ها برام الهام بخشه...واما معذرت خواهی مسئله ای نبود که نیاز به عذر خواهی داشته باشه ولی به شما برای روح بزرگتون تبریک میگم در دنیایی زندگی میکنیم که انسان ها سخت به اشتباهاتشون پی میبرن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی بر لبان گلبرگ نشست انقدر که فکر میکرد صحبت کردن با این مرد جنتلمن سخت نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دور،دور خود چرخید دستی بر روی لباس سنتی اش کشید ارایشی به مراتب غلیظ تر از هر زمانه دیگری بر صورتش نشاند تا شاید معجزه ارایش کمی از خستگی صورتش را بپوشاند...خم شد نگاهی دقیقی در اینه به تک تک اجزای صورتش انداخت نوچ بلندی گفت احساس میکرد غریبه ای را در اینه میبیند شیر پاک کن را برداشت کمی ازغلظت ارایشش کاست نگاه دیگری به خود انداخت لبخندی از روی رضایت زد و از خانه خارج شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی پاهایش بند نبود خوشحال بود و هیچ کس نمی توانست این حال خوش را از او بگیرد اما وقتی به قلبش رجوع میکرد سوزش شدیدی را در قفسه سینه اش احساس میکرد هر تعریف و تمجیدی را میشنید بی اختیاری اهی میکشید هیچ کدام از این تعریف ها گوشه ای از خلا وجودیش را پر نمی کرد چقدر پدرش منتظر این لحظه بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ورود استاد وسیمین جون به طرف در پرواز کرد اغوش سیمین همیشه پذیرایش بود در تمام مدتی که در اغوش او فرو رفته بود با خود فکر میکرد ایا تمام مادران اغوششان همین گونه گرم ارامش بخش ست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سیمین جدا شد و دسته گل زنبق زیبایی را از استاد گرفت وانها را به داخل راهنمایی کرد حضور استاد وسیمین شاید تا کمی می توانست این خلا را پر کند ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هایش را از پشت بهم گره کرد نگاه دوباره ای به اریان که بیش از نیم ساعتی میشد غرق یکی از تابلوهای او بود انداخت ناخوداگاه نگاهش از اریان به سمت دسته گل زیبایِ نرگس اهدایی اش تغییر جهت داد نمی دانست چرا در میان ان همه سبد گل گران قیمت ان دسته گل کوچک نرگس با ان ربان لوس صورتی اش اینگونه به دلش نشسته،وقتی به خودش امد که کنار اریان ایستاده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زیباست ...خیلی زیبا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جمله اریان تکانی خورد سعی کرد حواسش را جمع کند تا جواب درستی به او دهد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پیشنهادی بهتون دارم این تابلو رو از دست ندید ...بی شک اگه بارها هم کشیده بشه، این حسو منتقل نخواهد کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب به نیمرخ اریان چشم دوخت برایش جالب بود که چگونه حس خفته در این تابلو را لمس کرده است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این تابلو رو شب تولدم کشیدم ده ماه بعد از فوت پدر و مادرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار اریان بود که نگاهش رنگ تعجب گرفته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_متاسفم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط همین متاسفم ...اما این متاسف با تمام متاسف هایی که تا کنون شنیده بود فرق داشت انگار واقعا رنگ تاسف به خود گرفته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار با دیدی دیگر به تابلو چشم دوخت ...تابلو زیبایی بود دختر بچه ای در سه کنج اتاقی تاریک نشسته بود زانوهایش را در سینه جمع کرده بود ودست هایش را دور انها قلاب کرده بود وسرش را بر روی زانوهایش گذاشته بود وپنجره ای کوچکی که به اتاق روشنایی بخشیده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تبریک میگم گلبرگ جان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای اشنایی به پشتش چرخید...با دیدن یاسمین لبخندی زد به گرمی او را در اغوش کشید و ب*و*سه ای بر گونه اش نشاند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی خوش اومدی...واقعا خوشحالم کردی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسمین:ممنون از دعوتت عزیزم...کارات فوق العاده ست...به سامان تبریک میگم برای داشتنه همچین دختر عموی هنرمندی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان از پشت به او نزدیک شد دست هایش را بر روی شانه اش گذاشت ب*و*سه برادرانه ای بر روی سرش نشاند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گلبرگ خواهرمنه نه دختر عموم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسمین:من دیگه کم کم داره حسودیم میشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان با صدای ارومی که فقط گلبرگ شنید زیر لب گفت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ای جونم تو هم ماچ میخوای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ضربه ای که گلبرگ با ارنج بر پهلویش زد اخ بلندی گفت واز او فاصله گرفت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسمین:چی شد؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان:هیچی...من اینجا امنیت جانی ندارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irودست های یا سمین را کشید و به سمت دیگر سالن برد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلبرگ سری از روی تاسف برای سامان تکان داد در دل افزود :بیچاره یاسمین،سامان با دیوونه بازیهاش خلش میکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان یاد ارسلان خان وپیشنهادش افتاد باید در فرصتی مناسب از سامان میپرسید که چه کرده...بی شک سامان زیر بار ازدواج با دختر عمویش نمی رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به سمت تابلواش برگشت اصلا متوجه نشده بود کی اریان از او فاصله گرفته بود ...شاید حق با اریان بود نباید این تابلو را برای فروش میگذاشت...اما بچه ها چه ...به انها قول خانه بزرگتر را داده بود ...تعدادشان زیاد شده بود سر کردن در ان خانه کوچک برایشان سخت شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز اول نمایشگاهش خیلی خوب بود چندین تابلو اش به فروش رفته بود با حساب سر انگشتی که کرد پول قابل توجه ای دستش را میگرفت... راهی کلبه شد دوست داشت خوشحالی اش را با بچه ها تقسیم کند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ماشین پیاده شد به علی اقا نگهبان خوش خلق کلبه سلامی داد شیرینی که در راه خریده بود را،به او تعارف کرد ...کفشهایش را از پا خارج کرد سلام بلند بالایی داد چند ثانیه طول نکشید که بچه ها دوره اش کردند هر کدام او را به سمتی میکشیدند جعبه شیرینی را به دست الهه داد با خنده رو به اسمان گفت:خدایا خودموبه خودت سپردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنبال بچه ها روانه شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالهه:تا تو باشی اینقدر دیر به دیر به ما سر نزنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبا صدای بلند تری گفت:بچه ها هر مجازاتی دوست دارین در نظر بگیرین نگرانم نباشین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی بد جنسی الهه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای گلبرگ در فریاد هورا بچه ها گم شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهایش را در سینه جمع کرده بود به فرشته های کوچکی که غرق خواب بودند چشم دوخته بود تمام انگشتانش درد میکرد از سر شب از بس نقاشی کشیده بود حتی می توانست لیوان چایی را در دست بگیرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_توفکری؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالهه ظرف خرما را کنار او گذاشت ونشست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به معنای چیزی نیست تکان داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir