یزدان بعد از یک ماه به زنش اعتراف می کنه که نمی تونه باهاش زندگی کنه؛ چون دلیل هایی برای خودش دارد. در این بین گذشته ای وجود داره که یزدان رو از مرد بودن خودش بیزار کرده. چی باعث شده که یزدان به این حال بیفته؟

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ ساعت و ۳۶ دقیقه

مطالعه آنلاین اولین خاطره تلخ
نویسنده : سیاوش 68

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

یزدان بعد از یک ماه به زنش اعتراف می کنه که نمی تونه باهاش زندگی کنه؛ چون دلیل هایی برای خودش دارد.

در این بین گذشته ای وجود داره که یزدان رو از مرد بودن خودش بیزار کرده. چی باعث شده که یزدان به این حال بیفته؟

چمدونش را از دومین پله هم پایین آورد،نفس عمیقی کشید، تا شاید بغض نشسته تو گلوش نشکنه.

موهاش، پریشون روی صورتش ریخته بودند، اما، اونقدر خسته بود که حتی توان درست کردن شالش رو نداشت .

سعی کرد با دست چپش شالش رو درست کنه .

بغض لعنتیش شکست، اشکهایی که روی گونه اش روون شده بودن رو پس زد.

چشماش بدون اجازه سمت پنجره طبقه سوم ساختمون چرخیدن.

هنوز چشماش پی مرد پشت پنجره بودن.

پرده کنار رفته بود و مردی با نگاهی تلخ و تهی به اون زل زده بود.

برای اولین بار چشمای این مرد رو ابری دید. از همین فاصله هم می تونست نم چشمای سردش رو ببینه .

"کدام را باور کنم…تلخی نگاهت را.

یا نم چشمان ابریت را

تو بگو احساست کو؟

چرا این همه تلخ شدی

چشمان تهی ات تاوان کدام گ*ن*ا*ه من هستن"

چمدونش را به زمین گذاشت. دستش رو برای خداحافظی بالا آورد.

اما مرد پرده رو کشید، محو شد. حباب بود و شکست. آتش بود و خاموش شد. آب بود و یخ زد.

دسته چمدون رو تو دستش جابه جا کرد.

نگاهی به اول خیابون کرد.

زیر لب زمزمه کرد:"پیش به سوی مرگ….زندگی بدون او یعنی مرگ"

باز هم چشماش نگاهشون رو سمت پنجره دزدیدن.

اما این بار خبری از مرد پشت پنجره نبود.

در اون سوی پنجره اما مرد به دیوار کنار پنجره تکیه داده بود. سیگاری به لب داشت.

پک هاش محکم بودند؛ انگار که می خواست اگر جونی در جسم سیگار هست رو بگیره . دود غلیظ سیگار رو محکم از دهان و بینیش بیرون میداد.

آروم آروم حرکت کرد. باید می رفت. باید درک می کرد. شدنی نبود.

وقتی خودش نمی خواست نمی تونست تحمیل بشه.

غرور تو زندگیش اونقدر پررنگ نبود؛ که بخواهد خودش رو از گفتن دوستت دارم محروم کنه؛ اما می دونست نمی شد.

یعنی شدنی نبود. هر چقدر هم بگه دوستت دارم شدنی نبود.

با خودش فکر کرد، چه عروسی ام من!

عروسی که بعد از یک ماه باید به فکر طلاق باشه!

چرا؟چون مردش مرد نبود!

به سرخیابان رسید. دستش رو برای پراید زرد رنگی که به سمتش می اومد؛ بلند کرد.

ماشین توقف کرد. راننده پیاده شد. چمدونش در صندوق عقب جا گرفت. دستش سمت دستگیره در رفت؛ اما نگاهش هنوز پی مرد پشت پنجره بود.

روی صندلی نشست. در رو همراه با بسته شدن چشماش بست. سرش به عقب تکیه داده شد و با خودش گفت کاش زندگی یک سال به عقب برمی گشت!

زیر لب زمزمه کرد: کاش می شد زندگی را با مداد نوشت تا فرصتی برای جبران باشد،یا حداقل غلط گیری به آدمها می دادند تا می تونستن غلطهای خودشون رو بگیرن!

چه زود تموم شد. یعنی همه ی گریزهایش، همه دیر آمدن و زود رفتنش، همه ی نگاههای دوخته به زمین دلیلش این بود.

پوزخندی به افکار خودش زد و گفت چه زود همه چیز تموم شد!

به این یک ماه اندیشیدو به این یک سالو به جمله اخر مردش که گفت:"آره می خواستی اینو بشنوی…آره بشنو من مرد نیستم….آره مرد نیستم…برای همینه که یه ماهه دارم از زنم فرار می کنم…آره همینه"

و اون چه ناباور به مردش، به همسرش،ب ه عشقش خیره شده بود.

مردی که یک ماه زیر یک سقف با اون بود. مردی که یک ماه بود؛ که فقط سقف بالای سرشان با هم مشترک شده بود.

مردی که می گفت مرد نیست!

و باز هم صدای مرد تو گوشش طنین انداخت: وسایلتو جمع کن….و مردش که کلافه دستی به موهاش کشیده بود و با درد گفته بود من خودم اقرار می کنم…کارت راحته دادگاه زود حکم طلاقو میده….می تونی بری !

و آرومتر ادامه داده بود: اگه لطف کنی زودتر بری ممنونت میشم!

یک ساعت وسط سالن شوکه نشسته بود.

فکر همه چیزو کرده بود الی این!

چمدونشو که روبروش گذاشت؛ سر بلند کرد.

مانتو و شالشو هم روی چمدون گذاشت. به سلامتی گفت و به سمت اتاق مشترکشون، سقف مشترکشون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاقی که هرگز اشتراک زناشوییشان رو ندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای راننده به خودش اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم رسیدیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیفش رو باز کرد. چند اسکناس به طرف راننده گرفت و پیاده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده چمدونو جلوی پاش گذاشت. تازه باورش شد؛ که انگار واقعا همه چیز قراره تموم بشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دسته چمدونو تو دستش جابه جا کرد و سمت در رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید این خونه سالها همراهش بود، دست تو کیفش کرد و کلید رو به دست گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی به داخل خونه گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار تازه از شوک دراومده باشه، اشکهاش دوباره جاری شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مادربزرگ به گوشش رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا مرگم بده چی شده؟چرا گریه می کنی؟یزدان طوریش شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش که به سمت چمدونش رسید انگار فهمید قضیه چیه.؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدمهایی آروم که نشان از کهولت سنش میداد با خنده به سمتش اومد و در همان حال گفت: آخه دختر جون کی با اولین دعوا شال و کلاه می کنه برمی گرده خونه؟ مگه نشنیدی که میگن زن شوهر دعوا کنن ابلهان باور کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اون چه با حسرت با خودش گفت: ای کاش واقعا همینطور بود که تو می گفتی مادربزگ مهربونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت دراز کشید و جا سیگاریو روی سینه اش گذاشت. سیگار هنوز بین لبها و دستهاش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پک اول…اولین قطره اشک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پک دوم…دومین قطره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه سرجاش نشست. جاسیگاریو کنار خودش روی تخت گذاشت. سیگار رو با تموم قدرتش فشار داد و له کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زد: لعنت بهت زندگی؛ لعنت بهت که خواب رو ازم گرفتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ گوشیش بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسم مهدی رو صفحه گوشیش خودنمایی می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید جواب میداد؟چی باید می گفت؟اصلا چی داشت که بگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطع شد. اما هنوز نفس راحتی نکشیده بود؛ که دوباره صدای زنگ گوشی بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد. .بدون اینکه گوشی رو برداره؛ با یه بسته سیگار، یه فندک و جاسیگاری به سمت سالن رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت سالن کوچیک خونه اش؛ خونه ای که سالها بود بهش آرامش میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما الان هیچی جز حضور افسون بهش آرومش نمی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسونی که خودش بیرونش کرد. افسونی که اون براش کامل نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکاش رو پاک کرد.کف سالن نشست و به دیوار تکیه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر زمان گذشته بود رو نمیدونست. فقط میدونست اونقدر زمان گذشته بود؛ که سالن تاریک شد و لازم بود چراغها رو روشن کنه؛ اما بدون حضور افسون روشنایی این خونه رو نمی خواست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای تلفن خونه این بار بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه نگاه کنه مطمئن بود؛ باز هم مهدیه. بدون اینکه زحمت نگاه کردن یا جواب دادن رو به خودش بده؛ دوشاخه رو از پریز بیرون کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته بود، خسته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی کلافه موبایلش رو روی میز گذاشت و گفت: پس چرا جواب نمیده…افسون مطمئنی حالش خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به مادبزرگ و بعد مهدی انداخت. خودش هم نمیدونست حال مردش خوبه یا نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگران گفت: نمیدونم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی آشفته بلند شد و گفت من میرم دنبالش. معلوم نیست این وروجک چه بلایی سرش آورده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معترض و با بغض گفت: من کاری نکردم؛ خودش گفت دیگه منو نمی خواد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز آروم موهاش رو نوازش کرد و گفت: خب عزیز من اون یه چیزی گفته تو که نباید بلند می شدی شوهر و خونه زندگیتو ول کنی بیایی اینجا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیگار دیگه ای روشن و به لبش نزدیک کرد؛ اما اونقدر غرق افکارش شده بود؛ که سیگار تو همون میونه راه خاکستر و.دود شد. نگاهش به ته مونده سیگار توی دستش افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خونه ای که بوی دود و تنهایی میداد. به نگاهی که خاکستری شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست کشید به چشماش؛ به چشمایی که نم گرفته بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم بلند شد. پنجره آشپزخونه رو باز کرد؛ تا هوای خونه عوض شه. تا این حس تنهایی و غربت توی خونه کم رنگ شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پنجره تکیه زد. چند نفس عمیق کشید. ریه هاش انگار جون گرفته باشن؛ با ولع دنبال هوای تازه و خالی از دود بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوانی برداشت و سمت یخچال رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یخچال رو باز کرد. بطری آب رو برداشت. یاد افسون و عادتش افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون عادت کرده بود و شاید هم خوشش میومد که از بطری آب رو سر بکشه. بر عکس یزدان که به جز خوردن آب با لیوان هیچ شکل دیگه از خوردن آب لذت نمی برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطره اشک مزاحمی رو که باز می خواست گونه اش رو تر کنه کنار زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان آبی ریخت و یه نفس سر کشید. تازه فهمید که از ظهر تا حالا هیچی نخورده؛ وقتی خنکی آب رو حس کرد یادش اومد که امروز چقدر افسون رو اذیت کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قسمت جلوی پیراهنش رو با دستش به بینی اش نزدیک کرد؛ باید دوش می گرفت تا از این بوی تنهایی و حسرت خودش رو دور می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع به سمت اتاق مشترکشون رفت؛ تا لباس برداره. در اتاق رو که باز کرد نگاهش افتاد به تخت مشترکشون؛ تختی که توی این یک ماه با آغوش باز پذیرای هردوشون بود، بی هیچ منتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت نشست و دستی به بالشتی که افسون طبق قول و قرار اولین روز مال خود کرده بود کشید. سمت چپ تخت مال افسون بود می گفت عادت کردم رو به دیوار بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد. حوله اش رو برداشت و به سمت حموم حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر دوش آب باز هم فکر کرد. بالاخره تصمیم خودش رو گرفت. همین چند ساعت کافی بود تا بفهمه نمی تونه افسون رو از زندگیش پاک کنه. افسون به واقع افسونش کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یقه پیراهش رو مرتب کرد. مثل همیشه آستینهای پیراهنش را تا آرنج تا کرد. عطر همیشگی و تلخشو برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید با افسون حرف میزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خونه رو که بست ترسید؛ ترس از اینکه این بار افسون دیگه اونو نخواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف ماشین پراید سفید رنگش؛ که همین شش ماه پیش خریده بود، رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشینی که بعد از چند سال کار کردن بالاخره خریده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم یک خونه نقلی و کوچیک داشت هم یه ماشین که به قول افسون کارشونو راه مینداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی کم داشت زندگیشون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و ماشینو روشن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه زندگی فقط خونه و ماشین بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید تن به چی میداد؟به رابطه؟می ترسید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می ترسید به افسونش آسیب بزنه. می ترسید افسون رو از دست بده؛ اما اینجوری از دست دادنش رو هم نمی تونست تحمل کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست برد سمت گوشیش. روشنش کرد. .شماره افسون رو گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز بوق اولو کامل نشنیده بود؛ که جواب داد: یزدان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش بغض داشت. بغضی که یزدان رو داغون تر می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام افسونم خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به یک باره صدای گریه و هق هق افسون تو گوشی پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد صدای مهدی که می گفت: چی شده افسون؟اتفاقی افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز چند ثانیه نگذشته بود؛ که صدای مهدی توی گوشی پیچید: یزدان تویی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کرد بغضش رو توی صداش گم کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام مهدی جان ،خوبی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده مهدی بلند شد و از اون طرف رو به افسون گفت: دختره ی دیوونه تو که ترسوندیم، یزدان جونت که سالمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان تلخ خندید. به تلخی طعم خاطرات گذشته تلخ خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان: مهدی من دارم میام خونه اتون، اشکالی که نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی که مطمئن بود؛ دعوای زن و شوهری بوده و حل شده نخواست دخالتی بکنه برای همین گفت: پس ما برای شام منتظرت می مونیم، زود خودت و برسون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماس رو قطع کرد و گوشی رو کنارش گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی هم بعد از قطع تماس به طرف افسون برگشت و با خنده گفت: دختره دیوونه همچین زار میزد فکر کردم اتفاقی افتاده. خوب شد قبل بیرون رفتنم زنگ زد. تو هم بلند شو دست و صورتت رو بشور که شوهر جونت داره دنبالت میاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با خنده ای سرخوش به سمت آشپزخونه رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز هم دستی به سرش کشید و با لبخندی محو که نشان از مرور خاطرات خوش گذشته بود گفت: میدونستم این دختر خودم زیادی نازک نارنجیه؛ اما نه دیگه اینقدر که با یه دعوا شال و کلاه کنه بیاد خونه ام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ب*و*سه ای به روی موهاش زد و گفت: بلند شو یکم خودت رو ترگل ورگل کن؛ که الان شوهرت می رسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم به دنیال مهدی راهی آشپزخونه شد قبل از اینکه مهدی بلایی سر فسنجونی که بار گذاشته بیاره. مهدی عاشق فسنجون بود. بر عکس افسون که انگار به هیچ غذایی علاقه خاصی نداشت و فقط از روی عادت غذا می خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر میز شام همه سکوت کرده بودن. از ورود یزدان نیم ساعتی ازش می گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان و افسون سکوت بینشون رو نشکستن و تنها حرف رد و بدل شده بینشون یه سلام بود و بس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی و عزیز هم هر از چندگاهی نگاهی به این دو می انداختن. اما خب دخالت توی زندگی دیگران حتی اگر نزدیکترین شخص بهشون باشه؛ از ویژگیهاشون نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بنابراین اونها هم سکوت کرده بودن. سکوتِ فضای خنک آشپزخونه رو فقط صدای بهم خوردن قاشق و چنگال می شکست. مهدی سرش رو بلند کرد. لقمه ای از غذای مورد علاقه اش رو به دهن گذاشت. طعم غذا همونی بود؛ کهباید باشه. زیادی شیرین نبود و این همون چیزی بود؛ که اون دوست داشت. لقمه اش رو قورت داد و نگاهی به یزدان که فقط ادای خوردن غذا رو در می آورد و بیشتر در حال بازی با اون بود انداخت.گره ابروهایش نشون از تفکر یا شاید هم اخمش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش رو چرخوند سمت افسون که کنار یزدان نشسته بود. اون هم فقط چنگال رو بدست گرفته بود و دونه های پخته برنج درون بشقابش رو زیرو رو می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودش گفت: چی می تونه اینجوری این نو عروس و دوماد رو بهم ریخته باشه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از شام هم مثل همیشه تو این هوای خنک بهاری، نشستن روی تخت وسط حیاط، کنار حوض می چسبید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون مشغول شستن ظروف شد. مهدی چای رو دم کرد و عزیز و یزدان روی تخت وسط حیاط در حال صحبت در مورد ماه رمضان امسال بودند. ماه رمضانی که مطمئنا توی هوای گرم تابستون سخت؛ اما با عشق بیشتری خواهد گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شستن ظرفها تموم شد. مهدی هم مشغول ریختن چای تو استکانهای کمر باریک عزیز شد. استکانهایی که نه همیشه اما گهگاهی برای یادآوری خاطرات گذشته استفاده می شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی: افسون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستکشها رو روی شیر آب گذاشت و گفت: چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی یکی استکانها رو پر می کرد از چای خوش رنگ و بویی که دم شده با سماور قدیمی عزیز بود و در همون حال گفت.: یزدان دست بزن داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت به سینک به کابینت تکیه داد و گفت: نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلت نمی خواد بگی چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کرد بخنده؛ تا برادرش فراموش کنه. خواهرش بعد از یک ماه از ازدواجش به قهر خونه اشون برگشته و فراموش کنه؛ چند ساعت بعدش یزدان بی هیچ حرفی اومده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی هم که فهمید خواهرش نمی خواد چیزی بگه با خنده سینی چای رو دستش داد و گفت: برو که یزدان خان حتما دلش تنگ شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو خندیدن و به دنبال هم از آشپزخونه خارج شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم روی تخت کنار هم نشستن و مهدی در عجب بود؛ که امشب چرا این دو وقتی کنار هم هستن سکوت میشه؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چای خورده شد. استکانهای خالی در سینی قرار گرفتن.یزدان بلند شدو این یعنی وقت رفتنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان: عزیز مهدی جان ببخشید مزاحم شدیم اگه اجازه بدین من و افسون دیگه بریم خونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی نگاهی به افسون که سرش رو پایین انداخته بود کرد و بعد نگاهی به عزیز که لبخندی به نشونه مشکلی نیست زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی با خنده گفت: فقط مواظب این یه دونه آجی نازک نارنجی من باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:نوکرشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد دستش رو به سمت افسون دراز کرد و گفت: افسون جان بلند شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز هم که کنار افسون بود زیرگوشش آروم گفت:بلند شو دخترم، این قهر و آشتیا نمک زندگین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون با خودش فکر کرد.گاهی همین دعواها نمکن و پاشیده میشن به ز خمهای کهنه، همون زخمی که یزدان گفته بود.گفته بود مرد نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و افسون هنوز در معنی کردن این جمله مونده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خونه رو باز کرد. کنار ایستاد تا افسون وارد بشه و بعد هم خودش همونطور که چمدونو به دنبال خودش می کشید؛ سمت اتاق مشترکشون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون کمربند مانتوش رو باز کرد و اون رو از تنش کند. روسریشو از سرش کشید و م*س*تاصل به سمت اتاق حرکت کرد. تنها اتاق موجود تو این خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض باز کردن در اتاق چشمش به یزدان افتاد. باز هم سیگار دستش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بشر انگار امروز قصد کرده بود؛ ریه هایش رو به مرز نابودی بکشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتو و روسریشو روی راحتی گوشه اتاق پرت کرد و با عصبانیت به سمتش؛ که پشت به اون رو به پنجره ایستاده بود، حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یک حرکتِ سریع سیگارو از بین لبهاش بیرون کشید و از پنجره باز اتاق به خیابون پرت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان با اخم گفت: چکار می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو داری چکار می کنی؟می خوای خودت رو به کشتن بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره به سمت پنجره برگشت و نگاهش رو به ماه کامل وسط آسمون دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم و زمزمه وار گفت:کاش مردن به همین راحتی بود،کاش با کشیدن همین سیگار من تموم می کردم و خلاص!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض گفت: نمی خوای حرف بزنی، یزدان چی شده؟من که امروز گیج گیج شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت و با پشت دستش اروم و نوازش گونه به روی گونه اش کشید و گفت:خسته ام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون حیرونتر شد. نمی دونست باید حرفهای امروزش رو فراموش می کرد یا حرفهاش یک واقعیت تلخ بودند؛ که تا آخر عمر روی زندگیشون سایه می انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارش ایستاد و نگاهشو دوخت به آسمون. به آسمونی که یزدان بهش چشم دوخته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان:از بچگی عاشق خیره شدن به ستاره ها بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از گوشه چشم نگاهش کرد و گفت: منم خوشم میاد به ستاره ها زل بزنم. بعد هم پر نورترینشون ر انتخاب کنم و بگم این مال منه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این پرحرفی فقط برای فراموشی حرفهایی بود؛ که امروز گفتند و شنیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک خنده ای کرد و گفت: پرنورترین ستاره همیشه خواهان زیاد داره،سعی می کنم دنبال ستاره ای باشم که کسی سراغش رو نمی گیره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون با هیجان گفت: حتما کم نورترین ستاره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه الان سالهاس که این حقه رو شده،کم نورترین ستاره هم خواهان خودش رو داره. خیلیا با فرض اینکه کسی خواهانش نیست اونو می خواد. پس اینم نه، من همیشه دنبال ستاره ایم؛ که گم شده بین این ستاره های کم نور و پرنور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش رو به یزدان نزدیکتر کرد و سرش رو به شونه اش تکیه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان نگاهی بهش کرد و دستش رو دور شونه هاش حلقه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره نگاهش رو به آسمون دوخت و گفت: میدونی که خیلی دوست دارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون حرفی نزد؛ که باعث شد یزدان اون رو بیشتر به خودش فشار بده و بگه:کم حرف شدی یا سوالم جواب نداشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتره بخوابی تا صبح خواب نمونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان سرش رو تکون داد و گفت: سالهاس بی خواب شدم، فقط به ظاهر چشام بسته می شن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج نگاهش کرد تا حرفاش رو واضحتر بگه؛ اما یزدان با هدایتش سمت تخت اجازه سوالی رو بهش نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون لباسهای بیرون خودش رو روی تخت انداخت. افسون نگاهش کرد و با خودش گفت: من باید با کسی از حرفایی که یزدان بهم گفته بگم یا اونها رو فقط حرف فرض کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت کمد رفت تا لباس راحتی بپوشه. لباسهاش رو عوض کرد برگشت؛ تا سمت تخت بره. مثل همه ی این یه ماه باز هم یزدان پشت به اون خوابیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی نزد.سوالی نپرسید؛ باید صبح به حرفهای امروزش فکر می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پتو رو کنار زد و با فاصله کمی از یزدان روی تخت دراز کشید. با اینکه رویاش از زندگی مشترک چیزی دیگری بود. اما باز با خودش گفت. حتما چون اول زندگیمون اینجوری هستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه از دوستاش می شنید روزهای اول ازدواج پر از خوشی و لذتن. پر از شوق و خواستن. پر از ناز و نیاز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودش گفت حتما من تصورم اشتباهه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر هیجده ساله ای که از بدو تولد مادری نداشت. برادرش تنها همبازیش بود و عزیز همیشه یک مادربزرگ بود،مادربزرگی که همیشه حرمتی بینشان وجود داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذهنش به یک سال پیش پر کشید. وقتی یه روز مهدی تا ساعت یک شب هنوز، به خونه برنگشته بود و افسون و عزیز نگران راه کوچه تا خونه رو چند بار رفتند و برگشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین دیدار یزدان مال همون موقعها بود. وقتی که ساعت یه ربع از یک گذشته بود و افسون و عزیز دم در منتظر و نگران مهدی بودند. مهدی کارمند یک بانک خصوصی بود. مهدی که تو این شهر اشنایی نداشت و تا به حال تا این ساعت بیرون از خونه نمونده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیش هم خاموش و این نگرانیشونو مضاعف کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی که نور چراغهای ماشینی کوچه رو روشن کردن؛ افسون به عزیز که گوشه چادرش رو به لب گرفته بود؛ نگاهی انداخت و گفت: یعنی مهدیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین سرکوچه نگه داشت؛ چون کوچه ماشین رو نبود . نگاهشون به قامت دو مرد افتاد. ماشین حرکت کرد و رفت؛ اما دو مرد هنوز سر کوچه بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی خم شده و دیگری برای گرفتن اون شخص خودشو خم کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوچه به لطف چراغ سوخته تاریک بود و باید نزدیکتر میومدند؛ تا نوری که از خونه ها به کوچه می تابید چهره اشون رو روشن کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند قدمی که برداشتن؛ چهره اشون مشخص شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز یا ابوالفضلی گفت و سمتشون دوید. انگار یادش رفته بود؛ که همیشه از درد پا می نالید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدن مهدی تو اون حال تاب و قرارش رو گرفته بود. افسون هم شال روی سرشو مرتب کرد و به دنبال عزیز حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز نگاهی به اون غریبه که زیر بازوی مهدی رو گرفته بود نگاه کرد و گفت: چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهدی مادر چرا دستت رو بستن؟صورتت چرا خونیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان گفته بود: سلام ببخشید میشه کنار برید اول ببرمش داخل خونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون و عزیز به خودشون اومدن و از سر راهشون کنار رفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی هم که مشخص بود صورتش از درد جمع شده همونطور که به کمک یزدان سمت خونه حرکت می کرد رو به عزیز گفت: چیزی نیست ماشین زد بهم فرار کرد الانم که سالمم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز با دست محکم به صورتش کوبید و گفت: قربونت بشم مادر، خوبی الان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون خیره شده بود به غریبه ای که سرش رو پایین انداخته بود و مهدی رو سمت اتاقش می برد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اونها در اتاق رو باز نگه داشت تا بتونه مهدی رو به داخل اتاقش ببره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان مهدیو رو تختش گذاشت و بعد کیسه دارویی که دست راستش بود رو سمت عزیز گرفت و گفت: اینم داروهاش؛ دستورشون هم روشون نوشته شده. اگه امری ندارین رفع زحمت کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز تازه یادش اومده بود بپرسه این غریبه کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز: ممنون مادر،از همکارای مهدی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی لبخندی زد که باعث شد کل فکش درد بگیره با این حال به روی خودش نیاورد و گفت: آقا یزدان لطف کردن منو رسوندن بیمارستان تا این وقت شب هم که مزاحمش بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو به یزدان کرد و گفت: ببخشید داداش مزاحمت شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان با لبخند گفت: نه خواهش می کنم چه زحمتی و بعد هم بعد از کلی تشکر رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت اما این دوستی مهدی و یزدان ادامه یپدا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی که چند روز بعد ماجرا رو مفصل تعریف کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت که بعد از تعطیلی بانک از خیابون عبور می کرده؛ که ماشینی بهش میزنه و فرار می کنه. خدا رو شکر ضربه زیاد محکم نبود و فقط باعث شکستگی دست چپش و یک مقدار خراش تو سر و صورتش میشه. اما قضیه یزدان که تو همان خیابون کارگاه نجاری داره و وقتی می بینه ماشینی که به مهدی میزنه فرار می کنه؛ سریع برای کمک کردن به مهدی پش قدم میشه. مهدی بارها بعد از اون ماجرا گفت: هر آدمی این کار رو نمی کنه، خیلیها از ترس اینکه بمیرم و گردنشون بیفتم؛ بی تفاوت از کنارم گذشتن. اما یزدان کمکم کرد و تا آخر شب تو بیمارستان کنارم موند و بعد هم که اون رو به خونه رسوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم بعد از اون ماجرا مهدی پای اولین رفیقش که همون یزدان باشه رو به خونه باز کرد. یزدانی که هیچ وقت در طول اون مدت سرش رو بلند نکرد تا تو چشمای افسون نگاه کنه. نگاهش پاک بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدانی که مهدی می گفت: کسی رو توی این شهر نداره. درست مثل اونها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها زندگی می کرد؛ هیچ وقت زیاد از پدر و مادرش نمی گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون غلتی خورد و به طرف یزدان برگشت. یزدان هم غلت خورده بود و الان هر دو روبروی هم بودند .با این تفاوت که یزدان خواب بود؛ به قول خودش شاید فقط چشمانش بسته بودن . اما افسون کاملا بیدار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چهره یزدان خیره شد. دستش رو درازکرد و دست کشید روی بینیش،کمی پهن بود اما مردونه بود و به چهره اش میومد، لبش، چشمای سیاه و درشتش، ابروهای پر و مشکیش درست همرنگ موهای مشکی اش بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبایی آن چنانی نداشت؛ اما میدونست دلی داره به وسعت دریا. مهربونی رو از نگاهش راحت می تونست بخونه و حالا داشت درک می کرد که نکنه میان این چشمای به رنگ تاریکیش غمی لونه کرده؛ که رنگ سیاه پرده ای شده برای پوشش اون غم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست یزدان بالا آمد و روی پهلوی افسون قرار گرفت . اونو به خودش نزدیک تر کرد و با همون صدای خواب آلود گفت: بخواب خسته نشدی اینقدر نگاهم کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ریزی کرد و با خودش فکر کرد راست میگه که فقط چشماش بسته اند. سرشو رو بازوی یزدان؛ که روی بالشت قرار گرفته بود گذاشت و سعی کرد با بوی تن مردش اروم بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان: افسون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو توی گوی گردن یزدان فرو کرد و گفت: هوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو خم کرد و ب*و*سه ای روی گردن افسون زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه حس لذت، یه حس خوب، وقتی یزدان توی ب*غ*ل گرفته بودش، وقتی ب*و*سیدش، یه حالی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش هم نمیدونست این حالت طبیعی یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما لذت بخش بود.شل شد.کرخت و سست، با همین یه ب*و*سه، با همین آغوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر نمی کردم جوابت بهم مثبت باشه. چطور شد جواب مثبت دادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین بار بود اینجوری این آغوش امن رو حس می کرد. بعد از یک ماه، حتی لحن حرف زدنش تغییر کرده، برای دختری که تا به حال با هیچ پسری حتی دوستی ساده هم نداشته این حالت طبیعی بود! با سستی گفت: یزدان اگه بگم از همون دفعه اول که دیدمت به دلم نشستی دروغ نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی روی لبهای یزدان نشست، اعتراف شیرینی گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش رو بیشتر به یزدان فشرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواب از سر هردوشون پریده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان فراموشی گرفته بود،یک فراموشی موقت…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون رو چرخوند. آروم آروم روی صورتش خم شد…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه چیز خوب شروع شد…هم ناز بود هم نیاز..نوازش بود و حرفهای عاشقانه گرمی و داغی دو تن..خواستن و خواسته شدن…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه چیز بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب ادامه پیدا کرد اما بد تموم شد..تموم که نشد ،ناتموم موند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترس برگشته بود؛ فراموشی مرده و دوباره یک ترس ،یک نگرانی ،یک دلهره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان عقب کشید.کلافه، م*س*تاصل، می خواست و می ترسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون سست با تنی داغ و برهنه خیره شد به مردش که عقب کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان کلافه، شرمنده، ترسیده، نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه حتی به لباسهایش چنگ بزنه سمت در رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودشو به درون حمام پرت کرد و دوش آبو باز کرد…تن داغش به یک باره با یک ترس سرد شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داغی آب هم داغش نکرد…سردترش کرد…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما افسون با تنی له شده، مبهوت هنوز روی تخت بود…ملافه رو روی خودش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودش گفت: چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست داشت ادامه میداد، شیرینی لذتش به تلخی تبدیل شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه مینا نمی گفت من توی یه کتاب خوندم که یه زن اگه مردی رو نخواد نمی تونه کنارش بخوابه، اما یک مرد موقع نیاز حتی اگه به زن بی میل هم باشه برای رفع نیازش باهاش هم خواب میشه…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس چی شد؟یزدان چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره یک جمله توی ذهنش اکو شد"می خوای همینو بشنوی آره من مرد نیستم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو محکم روی کاپوت ماشین کوبید و با خشم غرید:پس اینه کسی که بخاطرش زندگی رو بهم زهر کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون گیج و خجالت زده نگاهی به همکلاسیش کرد و گفت:ممنون آقای درخشان لطف کردین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشماش بهش التماس کرد که هر چه زودتر بره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان پوزخندی به نگاه چشماشون که بهم خیره بودند زد و گفت:هیچ وقت باورم نمی شد افسون هیچ وقت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه منتظر حرفی از جانب اون دو بمونه سمت خونه حرکت کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون هم با یه خداحافظی کوتاه سمت خونه رفت،با حرص لبهاش رو می جوید،کلید رو به در انداخت وارد خونه که شد مثل اکثر روزها یزدان رو دید که روی راحتی گوشه سالن لم داده و سیگاری بین لبهاش ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و در رو بهم کوبید ،به یک قدمیش که رسید سرش رو با تاسف تکون داد ،خواست از کنارش رد بشه که فریاد یزدان بلند شد،همزمان هم سیگار رو توی دستش مچاله کرد و ایستاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سرت رو با تاسف تکون میدی؟به حال کی تاسف می خوری؟ و با صدای بلندتری غرید:به حال خودت تاسف بخور،تویی که هنوز یه سال از دانشگاه رفتنت نگذشته ع*و*ض*ی شدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون نتونست تحمل کنه،طاقت شنیدن این حرفها رو از زبون یزدان نداشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-توهین نکن و گرنه منم بلدم جواب بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان لب پایینشو با حرص به دندون گرفت و گفت:مثلا چی می خوای بگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یزدان بس کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان با حرص دور افسون چرخید و مقابلش ایستاد و گفت:از این به بعد حق دانشگاه رفتن رو نداری،تو جنبه دانشگاه رفتن نداری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حق نداری،نمی تونی جلوم رو بگیری،به مهدی میگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان ابرویی بالا انداخت و گفت:منم از این دوست جونت بهش میگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون اختیار زبونش رو از دست داد و گفت:منم میگم نمی تونی نیازای ج*نسی زنت رو برآورده کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای فریاد یزدان بلند شد:خفه شو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم صدای شکستنش ،له شدن،و بعد هم صدای سقوط کردنش روی راحتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون نگران نگاهش کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو بین دو دستش گرفت،به یکباره خشم تموم وجودش رو فرا گرفت به سمت افسون خیز برداشت و موهاش رو از زیر مقنعه به چنگ کشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی گفتی؟تو کثافت شدی اونوقت میگی من نمی تونم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون دستش روی ساعد دست یزدان که به موهاش چنگ زده بود گذاشت و آخی گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان دوباره داد زد:گفتم چی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون نگاهش به چشمای خشمگین یزدان افتاد،چشمایی که سفیدیشون رگه های قرمزی اون رو فرا گرفته بودند،آب دهنش رو به زور قورت داد و گفت :هیچی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان به یک باره ولش کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست افسون سمت جای دست یزدان روی موهایش رفت با صورتی درهم سرش رو ماساژ داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون:به مهدی میگم منو زدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان دوباره خودش رو روی راحتی انداخت،از گوشه چشم نگاهش کرد،واقعا چی به سر زندگیشون اومده بود،اون که تن داده بود به رابطه پس چرا باز همه چیز بهم ریخت،چرا افسون این همه ازش دور شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون خودش رو ،روی تخت پرت کرد و غرق گذشته و روزهایی که گذشتن کرد،روزهایی که حاصلشون امروز بود،روزهایی که شاید اشتباه بودن یا شاید هم اشتباهی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش رو روی هم گذاشت و به روزهایی اندیشید که گذشته بودند اما هنوز حضورشون رو حس می کرد،اولین رابطه ناتمومشون…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید و خودش رو به گذشته سپرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملافه رو دور خودش کشید و مبهوت و گیج به رفتنش نگاه کرد،چرا رفت،همه چیز که خوب بود،لبخندی از سر لذت روی لباش نشست،اما یاد رفتن یزدان و کنار کشیدنش که افتاد اون حس لذت به تلخی تبدیل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به جای ب*و*سه ها که روی بدنش زده بود کشید،دستش روی ظرافتهای و زیبایی های بدنش می چرخید و به این فکر کرد که نکنه یزدان دوستش نداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفهمید چقدر توی اون حالت خلسه بود،نیم ساعت شاید هم بیشتر اما وقتی به خودش اومدکه یزدان با حوله ای که دور کمرش پیچیده بود وارد اتاق شد،موهاش خیس بودند و سرش پایین بدون اینکه حتی نگاهش کنه سمت کمد رفت،پشت در کمد قرار گرفت…نگاهش رو ازش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه همین چند دقیقه قبل توی ب*غ*لش بود اما الان خجالت می کشید ،اون موقع فرق می کرد ،چراش رو خودشم نمیدونست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آرومش رو از همون جا شنید:بلند شو لباسات رو بپوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز حس می کرد به یک توضیح احتیاج داره اما با خودش گفت:حتما همه چیز همین ِ دیگه ،خب پس منم باید برم دوش بگیرم،اما چرا من درد نداشتم،مگه همیشه توی داستان نمی خوندم که صبحش کمر درد دارن و بعدش صبحونه رو شوهرشون براشون آماده می کنه یا مثل یه ماه پیش عزیز واسم کاچی درست کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان که طرفش چرخید با خجالت و صورتی گرگرفته سرس رو پایین انداخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش اینبار آرومتر از قبل بود،طوری که به زور شنید:لباسات رو بپوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا نگاهش نمی کرد،چرا نگاهش به زمین بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباساش رو که کف اتاق بودند برداشت و باز هم بدون اینکه نگاهش کنه لباسا رو سمت افسون گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست دراز کرد تا لباسها رو از دستش بگیره،با خودش گفت اگه بفهمه درد ندارم حتما با خودش میگه این چقدر پوست کلفته،برای همین با خجالت سرش رو پایین انداخت و آروم گفت:من درد دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا اون لحظه نمیدونست چطوری تونست این جمله رو بگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان یه دفعه سرش رو بلند کرد و با تعجب نگاهش کرد ،اما چند لحظه بعد با نگرانی روی تخت نشست و با همون صدای خفه گفت:کجات درد داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون طبق چیزایی که میدونست گفتم کمرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفت:کمرت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاش کرد ،مثل اینکه چیز عجیب غریبی گفته باشه نگاهش کرد بعد گفت:مطمئنی؟دردش زیاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا نمیدونست قضیه از چه قراره گفت:فکر کنم تا صبح خوب بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباساش رو از دستش گرفت و گفت:بیا جلو کمکت کنم لباسات رو تنت کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش رو جلو کشید،لباس رو که تنش کرد گفت:بخواب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدون اینکه بهش فرصت بده کنارش دراز کشید و افسون رو هم کنار خودش کشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش آروم آروم به حالت نوازش توی موهاش می چرخید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره یه حس لذت و کرختی …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم کنار گوشش گفت:بهتره بازم برای شروع به خودمون فرصت بدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دستش از لای موهام خارج شد…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت به افسون خوابید…و خبر نداشت که افسون دوست داشت اون هر چند لذت اندک رو دوباره تجربه کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

********

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در که به یه ضرب باز شد افسون هم از خاطراتش بیرون کشیده شد،با اخم به یزدان که تو چهارچوب در ایستاده بود زل زد. ناخودآگاه نگاهش به ساعت کشیده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یازده شب ؟اما اون که هشت از دانشگاه برگشته بود یعنی سه ساعتی بود که توی اتاق بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاهاش رو از تخت آویزون کرد و بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون مانتو و مقنعه روی تخت خوابیده بود. لباسهاش چروک شده بودند. دست برد و مانتو رو از تنش درآورد. مقنعه رو از سرش کشید و روی تخت پرت کرد. مدتها بود که از این زندگی به ظاهر رویایی خسته شده بود،زندگی که هیچ کس نمیدونست چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش هم هنوز درست نفهمیده بود. یزدان قدمی جلو گذاشت. افسون هنوز حواسش پی درست کردن کش موهاش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دو دست دور شکمش قفل شدن. نفسش بند اومد؛ اما قبل از اینکه حس خوبش رو نشون بده سخت شد. عوض همه شل شدنهاش سفت و سخت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بودن کنار یزدان رو با هیچی عوض نمی کرد؛ اما حاضر نبود این بودن به قیمت نفرت تموم بشه. اون کم کم داشت از یزدان می برید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدانی که میدونست دوستش داره؛ اصلا چرا همه چی بهو بهم ریخت؟یهویی نبود. کم کم بهم ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسهای سرد یزدان به پشت گوشش خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون با خودش گفت:چرا حتی نفس گرمت هم سرد شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان آروم کنار گوشش گفت:بریم بیرون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودش اومد. قرار بود سفت و سخت بایسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستهای یزدان رو سریع از دور شکمش باز کرد،به طرفش برگشت و گفت:نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست سریع از کنار یزدان بگذره که بازوش کشیده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برنگشت،نگاهش خیره به در موند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان:چرا اینجوری شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم بود. از لحن صداش مشخص بود. اما همین آرامش یزدان افسون رو طوفانی کرد با خشم به طرفش برگشت و داد زد:چرا اینجوری شدم؟نمی فهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟منو جلو همکلاسیم سکه یه پول کردی؟وقتی شوهرم بهم اعتماد نداره می فهمی یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه بازوش رو ول کرد و دستی به گلوش کشید؛ گلویی که انگار چیزی توش گیر کرده بود. آره حس خفه شدن رو داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت خفه می شد. له شده بود. با خودش گفت:ای کاش همین امشب خلاص می شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش با همون شیء خفه کننده ای که خودش حس می کرد خفه تر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان:من بهت اعتماد دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره خروشید:نداری،که اگه داشتی چند ساعت قبل آبروم رو جلو درخشان نمی بردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان هم صداش رو بلند کرد:بس کن،مگه اون کیه؟مگه مهم جلوش چه اتفاقی افتاده باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنترل خودش رو از دست داد محکم به سینه یزدان کوبید و گفت:خسته ام کردی یزدان می فهمی خسته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه که صدای گوشیش بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنگی به موهاش زد و دست توی جیبش کرد. افسون هم بدون توجه به اون از اتاق بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آشپزخونه که رسید صدای داد یزدان رو شنید: به درک که حالش بده،نه برام مهم نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یخچال رو باز کرد و سعی کرد به مکالمه ای که میدونست طرفش کیه گوش نده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره فریاد یزدان بلند شد: نه، نه تو رو می خوام نه اون رو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت مطلق،حتما قطع کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این وقت شب تنها چیزی که می تونست به عنوان شام درست کنه املت بود. مشغول خُرد کردن گوجه ها شد؛ که سنگینی نگاه یزدانو روی خودش حس کرد. سرش رو بالا نیاورد و خودش رو با گوجه ها مشغول کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امروز اومده بودم دنبالت که دیدم قبل از اینکه من دم دانشگاه برسم سوار ماشینش شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی نزد و خودش رو سرگرم خرد کردن گوجه ها نشون داد؛ اما دقیق به حرفهای یزدان گوش میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید عصبی شدم نفهمیدم چی گفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد،به چه نشونه ای خودش هم نمی دونست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان صندلی رو از پشت میز بیرون کشید ،مقابلش که نشست. سرش رو بلند کرد اما حرفی نزد؛ چون داشت به تصمیمی که گرفته بود فکر می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دوشون سکوت کرده بودند و تا زمانی که املت آماده شد و تو، ظرف روی میز قرار گرفت؛ هم باز هیچکدوم سکوت رو نشکستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه هردو به بشقاب املتی بود؛ که بینشون قرار داشت؛ اما هیچ کدوم برای خوردن پیش قدم نشدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون:می خوام طلاق بگیرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب و گیج شد:چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه نگاهش رو از تیکه نونی که بین دستاش بود بگیره گفت:ادامه دادن این زندگی سخته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا هم سخت بود ،برای افسون سخت بود و شاید حتی برای یزدان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد،افسون نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یکم فرصت بده شاید درست شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میشه بشینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یزدان که دوباره سرجای خودش نشست. افسون پرسید: مادرت زنگ زد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد ،دلش نمی خواست در مورد خونواده اش حرفی بزنه،خونواده ای که سبب همه ترسهای زندگیشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونواده ای که شیرینی بهترین دوران زندگیش رو بهش تلخ کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اینکه بحث رو عوض کنه گفت:فردا هم کلاس داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و این یعنی غیرم*س*تقیم از حرفش برگشته بود؛ یعنی افسون اجازه دانشگاه رفتن داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمای رابطه اشون سردشون کرده بود. اونقدر سرد که حتی نشستن کنار آتیش داغ هم نمی تونست گرمشون کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما انگار این دو عادت کرده بودند؛ به این سردی،آره کم کم داشتن عادت می کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون عادت کرده بود که بعد از یک رابطه مشترک لذتی نبره،هنوز طعم لذت رو نچشیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسون خواب بود و یزدان مثل همیشه با چشمان بسته فکر می کرد،به درخواست افسون. طلاق؟هیچ وقت فکرش رو نمی کرد عاشق شه بعد هم زندگیش اینجوری بخواد تموم شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید باید کاری می کرد. باید این زندگی که سالگردش هنوز هم نرسیده بود رو دوره می کرد و می فهمید اشتباه کارش کجا بوده؟اون که درست دو ماه از زندگیشون نگذشته بود؛ که بالاخره سعی کرد به ترسش غلبه کنه و تن به رابطه داد. مگه تا همین ده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز پیش آخرین رابطه اشون، اون با افسون نبود؟ چرا حتی خودش هم فکر می کرد این رابطه یه چیزیش کمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا افسون گفت اون نمی تونه نیازهاش رو برآورده کنه ؟چرا رک و راست نمی گفت چی می خواد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پهلو چرخید و افسون رو که خواب بود به آغوش کشید. دلش برای بوییدنش تنگ شده بود. برای لمس موهاش،برای ب*و*سیدنش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما این روزها افسون از رابطه فراری بود و همین فراری بودنش به افکار یزدان در مورد همکلاسیش دامن میزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صدای آلارم گوشیش از خواب بیدار شد،کش و قوسی به بدنش داد که نگاهش به جای خالی یزدان روی تخت افتاد،لبخند تلخی روی لباش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود دو ماهی می شد که دیگه برای درست کردن صبحونه یزدان از خواب بلند نمی شد و خود یزدان یا صبحونه رو آماده می کرد یا صبحونه نخورده میرفت کارگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعت گوشیش نگاهی انداخت ساعت نه بود. ده کلاس داشت. سریع از تخت پایین اومد و به سمت حموم حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی آیینه بالای روشویی به خودش خیره شد. چرا از زندگیش راضی نبود؟ چرا دیگه ادامه این زندگی رو نمی خواست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و مشتی آب به صورتش زد. خیلی وقت بود که انگار حتی قضا شدن نمازش براش مهم نبود یا شاید هم برای اینکه صبحونه رو برای یزدان آماده نکنه به قضا شدن نمازش راضی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی توی وجودش گفت:امروز هم که قضا شد بذار قضاش رو فردا بخون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره فردا می خوند و باز کسی گفت:شیطون چه زود گولت زد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دیگه ای گفت:خودش نمی خواد بخونه چرا گ*ن*ا*هش پای شیطون باشه دست و پاش رو که نبسته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کرد و به سمت اشپزخونه رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میز صبحونه رو چیده بود. پس صبحونه اش رو خورده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لقمه ای خامه و مربا برای خودش گرفت و بدون اینکه دست به ترکیب روی میز بزنه به سمت اتاق رفت. سریع مانتو و شلوارش رو تنش کرد و جلوی آیینه ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیاد اهل آرایش نبود اما از وقتی ازدواج کرده یه عادت شده بود؛ که بدون آرایش بیرون نمی رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش درشت بودند اما مژه هاش کوتاه ناچارا یک مقدار با ریمل طول مژه هاش رو بلندتر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی رژ گونه، مداد مشکی رو هم از داخل چشمش تا انتها کشید. بعد هم رژ لب. مقنعه اش رو سرش کرد.کوله اش رو یه وری روی شونه اش انداخت و کیف پولش رو برداشت و سمت در رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کلاس هیچی نفهمید اصلا خودش هم نمیدونست؛ چرا با اینکه هیچ وقت از تاریخ خوشش نمیاد؛ این رشته رو انتخاب کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد داشت از امپراتوری روم حرف میزد. افسون هم گوش میداد؛ می شنید اما حواسش به پیشنهاد دیشبش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

،نفسش رو با صدا بیرون داد؛ که مهسا به طرفش برگشت و با تعجب گفت: چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه ای بالا انداخت و گفت:نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره به استاد که در حال توضیح دادن بود خیره شد. اما نه از توضیحات استاد چیزی فهمید و نه از پچ پچ های مهسا کنار گوشش در مورد درخشان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اه بس کن مهسا چقدر حرف میزنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا اخمی کرد و گفت:چته امروز اینقدر وحشی شدی تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.