دنیا شبیه یک بازیه با مهره های بیشمار. مهره هایی که همه تلاش دارند تا در این بازی بمانند.گاهی با عدالت. گاهی با تقلب. آن ها می خواهند زنده باشند در حالی که نمی دانند: زندگی یعنی امید، یعنی عشق، یعنی از خود گذشتگی اگر امیدوار و عاشق و از خودگذشته بودی بدان که زنده ای. «به خاطر رها» داستانی از فداکاری ها و عشق های خالصانه است. عشق های واقعی آدم ها به یکدیگر.داستان از خودگذشتگی ها غم ها،شادی ها،عشق ها، حسرت ها، سختی ها و شیرینی های زندگیست که در زندگی همه ی آدم ها وجود دارند و بی سواد تحصیل کرده و فقیر و ثروتمند نمی شناستد.فقط نوع آن ها با یکدیگر فرق دارد. «به خاطر رها» داستان دو دوست است که به خاطر یکدیگر زنده اند و به خاطر یکدیگر……

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۵ ساعت و ۳۳ دقیقه

مطالعه آنلاین به خاطر رها
نویسنده بود و رها معتقد بود من ژنش رو دارم. اون روز رها مرخص می شد. باید می رفتیم بیمارستان و میاوردیمش. بر خلاف میلم به اصرار رها، شیرین چند روزی رو که رها نبود پیش من موند. تو این یک هفته که رها تو سی سی یو بستری بود بدترین روز های عمرم رو گذروندم. دکتر می گفت شوک. می گفت قلبش از بچگی مورد داشته و اگر عمل نشه براش مشکل پیش میاد.رها. کسی که به ندرت یادمه حتی سرما خورده باشد دچار یک بیماری مادرزادی در عروق قلبش بود. عادت نداشتم مریض ببینمش.ولی چه طوری عملش می کردیم؟ما دو تا دختر تنها و دانشجو بودیم که اگر کار گیرمون نمیومد تا چند وقت دیگه محتاج نون شب می شدیم.بیمه هم که نبود.یادمه وقتی تو بیمارستان بهوش اومدم و فهمیدم رها سی سی یوست نزدیک بود سکته کنم. همون روزش به اصرار خودم مرخص شدم. رفتم خونه و هرچی صفحه ی نیازمندی بود زیر و رو کردم. به هزار جا زنگ زدم ولی دختر تنها و مجرد قبول نمی کردند.کسی رو هم سراغ نداشتم که ازش قرض بگیرم. عمو هم اونقدر نداشت. در حال موت بودم. نه از نظر جسمی از نظر روحی.خودم هم باورم نمی شد منی که با اون همه سختی با اون سن کم دست و پنجه نرم کردم و خم به ابرو نیوردم. منی که تو ده سالگی همه کسم رو از دست دادم منی که فقط ده سال طعم مادرداشتن رو چشیده بودم و تمام این مدت با همشون کنار اومدم حالا این طوری آشفته شدم به خاطر رها. تازه فهمیده بودم رها چقدر برام عزیزه. همخونه ام بود. دوستم بود. خواهرم بود. همکلاسیم بود. مادرم بود. همراهم بود. ای خدا من که جز رها کسی رو ندارم. یک بار همه خانواده ام رو ازم گرفتی دوباره می خوای همه کسم رو بگیری؟ رها جوونه برا تیغ جراحی. خیلی جوون. روزی صد بار این جمله ها رو با خودم تکرار می کردم و بغض می کردم ولی تو این مدت یک قطره اشک هم نریخته بودم. انگار چشمه ی اشکم در مراسم تدفین خانواده ام خشک شده بود. اونقدر پوست کلفت شده بودم که بعد از اون گریه نکرده بودم. خیلی مواقع بغض میکردم و چشمام خیس می شد ولی نمذاشتم اشکم سرازیر بشه. سخت بود نمی دونستم چی کار کنم.با صدای شیرین به خودم اومدم. رسیده بودیم. تو این چند وقت اونقدر تو فکر می رفتم که شیرین نگرانم بود. حتی یک بار گفته بود بریم پیش روانپزشک. نمی دونستم اینقدر وضعم خرابه. شیرین گل خریده بود. من حتی یادم نبود فقط می خواستم رها رو دوباره تو خونه سالم و سر حال ببینم ولی این آرزوم نیازمند پول زیادی بود که نمی دونستم چه جوری ولی باید جورش می کردم. وارد اتاق رها شدیم. شیرین صورتش رو بوسید و گل رو بهش داد خودش هم رفت تا کار های ترخیص رو انجام بده. با لبخند به تخت رها نزدیک شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خوب خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه امروز میریم خونه راحت میشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند همیشگیش رو زد. بی اراده خم شدم و لپش رو محکم بوسیدم. دلم براش تنگ شده بود. بعد هم همون طور که می رفتم سمت لباس هاش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا پرستارت گفته لباس هات رو بپوشی بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمکش کردم لباس هاش رو پوشید. به خاطر رها احساس گناه می کردم فکر می کردم بی احتاطی من باعث شد قلبش بگیره. اگه دو طرفم رو نگاه می کردم و مثل بچه ها نمی پریدم وسط خیابون اوضاع فرق می کرد. حتما خاطره ی تصادف براش زنده شده. لباس هاش رو که پوشید گل ها رو برداشت وبو کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلیقه ی توئه یا شیرین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداقت گفتم: شیرین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و همان موقع شیرین با یک لبخند گنده اومد داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد چی شد؟ غیبت من بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها- نه عزیزم ذکر خیرت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین- خب فرقشون چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها خندید. حاضر بودم هر کاری کنم که بازم بخنده. برام خیلی عزیز بود. خیلی. سه تایی از بیمارستان خارج شدیم. تو این مدت بدون این که رها بفهمه از عمو خواسته بودم پول بفرسته تا خرج بیمارستان رو بدم ولی می دونستم نمی تونم برای عملش از عمو پول بگیرم. از طرفی با این کار هایی که می تونستیم انجام بدیم خرج عمل در نمی اومد. به هر حال نخواستم رها رو ناراحت کنم. اون روز شیرین تا شب پیش ما موند و بعد از مدت ها از ته دل خندیدیم. شب هم شیرین رفت. رخت خوابم رو بردم تو اتاق رها. نمی خواستم بیدار نگهش دارم می دونستم هنوز توان قبلش رو بدست نیورده ولی اونقدر حرف تلنبار شده بود تو این یک هفته که ساعت نزدیک به سه بود که خوابیدیم. صبح روز بعد دانشگاه نداشتیم. تصمیم داشتم از رها راجع به ساره بپرسم تو این مدت اصلا کلا فراموشش کرده بودم. تو آشپزخونه داشتم میز صبحونه رو میچیدم که اومد در حالی که چشماش رو می مالید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام صبح به خیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن پرنشاطی گفتم: سلام و صبح به خیر به روی نشستت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و رفت صورتش رو بشوره. خیلی سر حال تر از روز های قبل بودم. وقتی میدیدم که سر حاله میره میاد و حالش خوبه انرژی می گرفتم. رها اومد و کنار هم صبحونه خوردیم بعد از یک هفته یک لقمه ی راحت از گلوم پایین رفت. داشتیم میز رو جمع می کردیم که پرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی رها.ساره چی گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ. یادم انداختی. باید بهش زنگ بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارش چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست حرفی بزند که موبایلش زنگ خورد رفت تو اتاق و بعد از یک ربع صحبت اومد بیرون. با نگاه پرسشگر نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساره بود. حلال زاده هم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خواست ببینه من موافقم یا نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبول کردم. قرار شد برم ببینمش تا برام شرابط کار رو توضیح بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارش چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا برم ببینمش خودم هم دقیق بفهمم بعد به تو می گم. یک ساعت دیگه باهاش قرار دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این که راضی نبودم ولی نخواستم باهاش یکی به دو کنم. یک ساعت بعد رها رفت و من موندم با هزار تا خیال.دم رفتن گفت شاید کارش طول بکشد. چند ساعت گذشت نزدیک به ظهر بود. رها هنوز نیمده بود. برای ناهار هم پیداش نشد. گرسنه ام بود. یک چیزی خوردم و یک ته بندی کردم که شاید بیاد ولی نیومد. باز ناهار رو تنها خوردم. بعد از ناهار خوابم گرفته بود ولی فکر رها نمی ذاشت بخوابم. داشتم دیوونه می شدم. کم پیش می اومد خونه تنها باشم. زنگ زدم به رها جواب نداد. زنگ زدم به شیرین و یکمی حرف زدیم. ساعت نزدیک به چهار بود. دلم شور می زد. نکنه باز قلبش چیزیش شده. براش اس ام اس زدم«رها خوبی؟» جواب اومد: «آره نگران نباش. دیر میام.» خیالم تا حدودی راحت شد ولی باز نمی تونستم یک جا بند باشم. سعی کردم بخوابم نشد. بلند شدم و لباس پوشیدم و از خونه زدم بیرون. بی هدف تو خیابون ها راه می رفتم. نمی دونستم چرا اینقدر کار رها طول کشید. کاش یک توضیحی از کارش بهم می داد. اونقدر راه رفتم تا دوباره گشنم شد. آبان ماه بود و هوا ساعت پنج تاریک شده بود. نگاهی به ساعت انداختم شش بود. گوشی رو برداشتم و زنگ زدم به رها. گوشیش خاموش بود. جدا نگران بودم. دلم قار و قور می کرد برای این که ساکتش کنم یک بسته بیسکوییت گرفتم و خوردم. ساعت هفت شد. دیگه تحملم تموم شد تمام وجودم براش شور می زدم. خواستم زنگ بزنم شیرین شاید شماره ی ساره رو داشته باشد. ولی شارژ نداشتم. چشم چرخوندم و یک سوپر اون طرف خیابون دیدم. خواستم رد بشم که بوق وحشتناک ماشینی سرجام میخکوبم کرد. ماشین کمی جلوتر نگه داشت. یک شاسی بلند مشکی بود. یک پسره ازش پیاده شد و اومد سمتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم شما مثل این که عادت دارید بپرید جلو ماشین من نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گیجی نگاهش کردم پررو طلب هم داشت. قلبم رو با اون بوقش ارود تو دهنم. تازه یادم افتاد این همون پسره است که جلو دانشگاه ویراژ می داد و نزدیک بود من رو بر اثر تصادف و رها رو بر اثر سکته قلبی بکشه. چشمام رو ریز کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما هم عادت دارید قلب مردم رو بیارید تو دهنشون و بعد طلبکار بشید نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- والله مردم اگر مدرسه رفته باشند از همون اول بهشون یاد می دن که از خیابون می خوای رد شی دو طرفت رو نگاه کن. یک شعر هم داره که با اون راحت تر یاد میگیرید. می خواهی براتون بنویسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصم گرفته بود عصبانی بودم سر اون خالی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما هم اگه قانون بدونید،زیر گرفتن عابر به هر دلیلی تخلف حساب میشه برای راننده. پس این منم که باید شاکی باشم. شما هم اگه ویراژ ندی جون مردم بیشتر در امانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این ها رو با لحن بدی گفتم و از خیابون رد شدم. رفتم تو مغازه و یک شارژ گرفتم. باز هم موبایل رها خاموش بود. نزدیک بود گریه ام بگیره. سر بلند کردم. پسره هنوز همون جا ایستاده بود. تا اون روز ندیده بودمش. من و شیرین خیلی فضول بودیم. آمار هرچی بچه تابلو بود در می آوردیم ولی تا اون روز این بچه خر پول رو ندیده بودم. فکر نکنم مال دانشگاه ما می بود. با اعصابی داغون نگاهم رو دزدیدم و راه پیاده رو رو در پیش گرفتم. ناخودآگاه شروع کردم تو دلم فحش دادن به این پسره. دیوونه اگه این نکبت نبود الان دل من تو دستم نبود که نکنه برای رها اتفاقی افتاده باشه. پسره ی خرپول از خود راضی. از این بچه خرپول ها که کاری جز خرج کردن پول باباشون ندارند بدم میومد. خیلی بدم میومد. اکثرشون آدم های بی عرضه و پرادعا بودن. پشتشون به پول و نفوذ باباهه گرم بود و هرکاری می خواستن می کردن. با هر کی می خواستند هر جوری که می خواستند حرف می زدند. درست مثل همین یارو که از بخت بد من دو بار نزدیک بود بفرستتم اون دنیا. همون موقع هم صدای نحسش رو از پشت سرم شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگن تا سه نشه بازی نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و عصبی نگاهش کردم فکر می کردم همه ی اون فحش هایی رو که تو دلم بهش گفتم رو شنیده.با یک لبخند شیطانی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کنم دفعه ی دیگه بپری جلو ماشینم جدی بکشمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط نگاهش کردم. بی توجه به حرف هاش یک لحظه تو دلم فکر کردم انگار پول به آدم میسازه. چه خوش تیپم هست. ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید. رفتارم درست نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام گرد شد. چی می گفت این؟ یک کاره دنبال من راه افتاده میگه ببخشید؟ خب از اول این روی جنتلمنت رو نشون می دادی. دهنم باز شد که بگم چرا عاقل کند کاری اما قیافه ی مظلومش دهنم رو بست. زیر لب طوری که خودم هم به زور شنیدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و راهم رو گرفتم که برم که صداش رو شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مواظب خودت باش از خیابون رد میشی نمی خوام بکشمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم حتی برنگشتم رفتم کنار خیابون و تاکسی گرفتم. تو راه با شیرین تماس گرفتم. شماره ساره رو نداشت. رفتم خونه. با دیدن چراغ های روشن به سمت در هجوم بردم و دستم رو بی وقفه رو زنگ گذاشتم. در باز شد رفتم بالا. حوصله آسانسور نداشتم پله ها رو دو تا یکی کردم. رها گیج و مبهوت با چشم های سرخ جلوی در ایستاده بود. رفتم داخل. ترجیح می دادم با در بسته باهاش دعوا کنم. رها با صدایی گرفته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه سر آوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونستم بغلش کنم و بگم کجا بودی یا کتکش بزنم و بگم چرا گوشیت خاموشه؟ چرا رسیدی خونه زنگ نزدی.با صدایی که بر خلاف سعیم عصبی بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی رسیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یک ربعی میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونی چند ساعته بی خبر رفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هاش رو بالا انداخت و در حالی که به سمت اتاقش می رفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفته بودم دیر میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنبالش رفتم و بازوش رو گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه بی انصاف. مگه من گفتم چرا دیر میای؟ گفتم چرا بی خبر؟ گوشیت خاموشه. نمی دونستم کجایی. اصلا این چه کاری بود که اینقدر طول کشید؟ همین دیروز از بیمارستان اومدی همش یک هفته است که خطر از بیخ گوشت رد شده. تو که نمی دونی من چی کشیدم تو این دو هفته. رها من که جز تو کسی رو ندارم وقتی بی خبر میذاری میری اون هم بعد از این اتفاق ها نمیگی من چه حالی میشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی بود می دونستم. اون هم حال خوبی نداشت.از چشم های سرخش معلوم بود.با صدایی به بلندی صدای من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کردی رفته بودم شهر بازی؟ رفته بودم رستوران؟ می دونی من حالم چه طور بود؟ یک هفته از سفرم به اون دنیا نگذشته هنوز. می فهمی مرگ رو جلوی چشات دیدن یعنی چی؟ اصلا می دونی مردن چیه؟ می دونی زندگی من به پول بنده یعنی چی؟ رفته بودم با خودم خلوت کنم ببینم توان کاری که ساره خواست در من هست یا نه ولی نبود. من نمی تونم. بهش گفتم نه. کار من نیست ولی خیلی سخت بود. سخت بود از پولی چشم پوشی کنی که می تونه راحت زندگیت رو نجات بده. بابا من مریضم. می فهمی؟ قلب من دیگه روز های آخر عمرشه اگر عمل نشه. فکر می کنی من نمی دونم چمه؟ از بچگی مشکل قلبی داشتم.ولی چون بیمه نبودم باز به خاطر مشکلات مالی نتونستند عملم کنند. همین مشکلی که الان داریم. پول. بعد از مرگ خانواده ام چک آپ های هرساله ام هم کنسل شد و کار به اینجا کشید. فکر می کردم اگر فردا بیفم و بمیرم هم مشکلی نداره ولی میبینم داره. مرگ سخته رکسانا خیلی سخت.اونقدر که نمی تونی تصور کنی. وقتی می دونی داری میمیری دلت می خواد فرار کنی بری یک جایی که عزرائیل پیدات نکنه. همش فکر تو بودم. تو که روزی صد بار بهم یادآور می شدی که جز من کسی رو نداری. می گی من خونه رو تنها نمی تونم تحمل کنم. فکر می کردم بعد از من چی کار می کنی. می فهمی چی دارم می گم؟ سخت بود برام به ساره بگم نه. باید روش فکر می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چرا به من نگفتی؟ من به ندرت مریض دیده بودمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر می کنی چرا؟ همه ی سعیم رو می کردم که حتی سرما نخورم. چون بیمه نبودم. من مشکل مادرزادی دارم بیمه قبولم نمیکنه. خرجم می افتاد رو دست عموی تو. هرباری که مریض می شدم عذاب وجدان می گرفتم. عمو می دونست اون هم یک بار سعی کرد برام پول جور کند یا حداقل ببرتم دکتر ولی یک بار دو بار نبود که. من هم که بیمه نبودم.بیچاره چی کار می کرد؟ بانک می زد؟ برا همین هیچ وقت ورزش نکردم. فعالیت سنگین نکردم.سعی می کنم با کسی دعوام نشه. موقع مرگ خانواده ام هم کارم کشید به بیمارستان ولی باز جون پول نبود مرخص شدم. بعد از یک مدت هم علائم رو هر چند کم بودند از عمو مخفی کردم، تا کمتر عذاب بکشه. زن خودش بس بود. هر چی هم داشت برای درمان و دیالیز همون بیچاره داد بسش بود دیگه من برای چی می شدم بار اضافی؟ مثلا می دونستی چی می شد؟ چی کار می خواستی بکنی جز ترحم؟ حالا فهمیدی چرا در به در دنبال کار بودم؟ نمی خمواستم زیر دین باشم. هنوز هم نمی خوام. می خوام حداقل خرج کفن و دفنم رو خودم بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم من رو بهت زده وسط حال ول کرد و رفت تو اتاقش و حرصش رو سر در خالی کرد.این اولین بار بود که صدای رها بلند شده بود. رها همیشه هرجا می رفت نرسیده به خانمی و آرومی معروف می شد. از چهره اش ملاحت می بارید. کم تر با چیزی مخالفت می کرد. تا حالا آزارش به کسی نرسیده بود. هرجا می رفت همه دوستش داشتند.همیشه آروم حرف می زد. راه می رفت متانت ازش می بارید. پس رها به خاطر من زنده بود. به خاطر من نگران بود.بغض کرده بودم ولی باز هم با یک لیوان آب قورتش دادم و نشستم رو مبل و سرم رو میان دست هام گرفتم.دلم می خواست گریه کنم ولی یک چیزی از درون من رو منع می کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون شب رو کاناپه خوابم برد. صبح طبق معمول با صدای رها بیدار شدم. اگر رها نبود هر روز خواب می موندم. وای حتی فکر این که ممکنه یک روز نباشه دیوونه ام می کرد. بی هیچ حرفی بلند شدم. در سکوت صبحانه خوردیم و حاضر شدیم. موقع رفتن باز چشم رها به کفش های من که هر لنگه اش یک ور بود افتاد و اهی کشید. طاقت نداشتم باهاش قهر باشم. با لحن آرومی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت و نگاهم کرد. نگاهش خالی بود. تهی بود. مثل دفعه های قبل که می خواستم معذرت بخواهم نبود. هر دفعه نگاهش بهم می گفت بدون این که من معذرت بخواهم اون بخشیده ولی این نگاه بهم می گفت معذرت خواهی فایده نداره. حرفم رو خوردم و کفش هام رو پوشیدم. با هم راه افتادیم سمت ایستگاه. سکوت سنگینی بود. مخصوصا برای من که عادت به ساکت بودن نداشتم. فکر کنم رها هم حوصله اش از حرف نزدن من سر رفته بود. مدام با بند کیفش بازی می کرد. وقتی رسیدیم اوتوبوس اومده بود. سوار شدیم. از بخت خوب جای خالی بود و نشستیم. رها بلیط در آورد بلیط های من تموم شده بود. رسیدیم و همچنان سکوت بود. رفتیم داخل حیاط متوجه اخم های گره خورده ی رها شدم. برگشتم و دور و برم رو نگاه کردم. یک پسره دست به سینه ایستاده بود و سر تا پای رها رو برانداز می کرد. می شناختمش. خشایار رادان. یکی از خرپول های دانشگاه. رشته عمران. ترم 5. به جز اون مورد خاص که نزدیک بود من رو بکشه آمار همه خرپول های دانشگاه رو داشتم البته با دیدن اون مورد خاص یکم شک دارم حتما کسی های دیگه هم هستند. یادم باشه به شیرین بگم که پرونده مون ناقصه. نگاهی به رها انداختم. فهمید خشایار رو دیدم. اخمهاش بیشتر رفت تو هم. دست من رو کشید و برد سمت دانشکده. با چهره های درهم وارد شدیم. شیرین با قیافه ی بشاش همیشگیش نشسته بود. هر کدوم یک طرفش نشستیم. شیرین نگاهی به جفتمون که سرمون تو جزوه هامون بود انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یک چیزی بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو طلبکارانه نگاهش کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لا لحن مظلومانه ای گفت: اصلا معلوم نیست قهرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها پقی زد زیر خنده. همیشه به همه چیز می خندید. باهاش حرف می زدی فقط می خندید. از خنده ی رها من هم خنده ام گرفت ولی باز هر دو سرمون رو با جزوه هامون گرم کردیم. شیرین باز خواست یک چیزی بگه و جور رو عوض کنه ولی استاد اومد. اون ساعت هیچی از درس نفهمیدم. ذهنم دور و بر خشایار می چرخید. تو این یک سال و خرده ای که میومدیم دانشگاه تا حالا نشده بود خشایار سمت رها بیاد. اصلا خیلی کم میدیدیمش. اونقدر دور و برش شلوغ بود که زحمت نگاه کردن به ماها رو به خودش نمی داد. کلاس که تموم شد شیرین من رو کشید یک گوشه و شروع کرد سین جیم کردن. وقتی دید چیزی از زبون من نمی تونه بکشه رفت سراغ رها. من هم از فرصت استفاده کردم و جیم شدم. صبح تصمیمم رو گرفته بودم. باید می فهمیدم این چه کاری بود که ساره به رها پیشنهاد کرده بود. فکر کنم از هزار نفر پرسیدم تا کلاسشون رو پیدا کردم ولی در کمال بدشانسی نیمده بود دانشگاه. نا امید و خرد داشتم از دانشکده اشون میومدم بیرون که سینه به سینه ی همون خرپول مجهول در اومدم. یکی از ابرو هاش رو انداخت بالا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل این که تصادف با من جز روزمرگی زندگیت شده نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله در حالی که از کنارش می گذشتم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای شما چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشنیده گرفت و در حالی که دنبالم میومد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این جناب عالی اید که مدام جلو راه من سبز میشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقا این شمایید که هر بار با حضورتون باعث میشید من یادی از عزرائیل بکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زد زیر خنده. رو تخته مرده شور خونه بخندی. کوفت ببند نیشت رو. با اخم برگشتم سمتش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیش خنده داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که خنده اش رو می خورد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راهم رو گرفتم برم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مفتشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ولی ادب حکم می کنه وقتی دارم باهات حرف می زنم وایسی گوش کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه پسرخاله میشه زود. حرصم گرفت انگار داره با خدمتکارش حرف می زنه.همون طور که به سمت در می رفتم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من حرفی با شما ندارم. کلاسم دیر شده. همه مثل شما بیکار نیستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دانشکده زدم بیرون. شدیدا از ته قلبم نسبت به این موجود احساس تنفر می کردم. نمی دونم چرا. ولی وقتی فکر می کردم یکی مثل من و رها در به در دنبال کار برای این که به گدایی نیفته و یکی مثل این آقا راه میره ازش پول میریزه و به خودش زحمت جمع کردنشون رو نمی دهٰ، حرص می خوردم.آخه خدا این چه عدالتیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سگرمه های درهم داشتم می رفتم سمت دانشکده ی خودمون که صدای آشنایی رو از پشت سرم شنیدم. برگشتم. خودش بود. یک لبخند گنده ناخودآگاه اومد رو لبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگم اخم می کنی ترسناک میشی ها. همیشه بخند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم پررنگ تر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو کی اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیروز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم.دلم براش تنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش اومدم دیگه نه؟ چشم شما روشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم. اون هم همین طور. خواستم چیزی بگم که چشمم به یکی از اساتید افتاد و یاد کلاسم افتادم. تند تند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین من کلاسم دیر شده باید برم. خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدون این که بهش فرصت بدم حرفی بزنه دویدم سمت کلاس.عجب استقبال جانانه ای ازش کردم بیچاره. یادم باشه جبران کنم. خوش بختانه هنوز استاد نیمده بود. رفتم کنار شیرین نشستم. هنوز آثار لبخند رو صورتم بود. با آرنج ضربه ای به پهلوم زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوی؟ کبکت خروس می خونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببینم تو اصلا کجا غیب شدی یکهو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم سرم رو بردم دم گوشش و گفتم: سهراب اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون هم آروم دم گوشم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی چی آورده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلاسورم زدم به بازوش. همون موقع هم استاد اومد و شیرین فرصت نکرد راجع به سهراب ازم بپرسه. کلاس که تموم شد مثل فشنگ از جام بلند شدم برم پیش سهراب که شیرین نشوندم و شروع کرد دوباره سین جیم کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای بابا من درست ندیدمش که تا خواستیم حرف بزنیم یادمون اومد باید بریم سر کلاس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره جون خودت تو که تا کلاس تموم شد غیب شدی تا یک ربع بعدش. تو این یک ربع میشه کلی حرف زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه یادم اومد عجب سوتی ای دادم نمی خواستم بفهمند رفتم سراغ ساره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهان. خب...آره ولی قرار نیست که ما هرچی میگیم تو بفهمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از جام بلند شدم و در حالی که براش زبون در می آوردم از کلاس خارج شدم. رفتم سمت حیاط سمت نیمکت همیشگی. یک نیمکت بود زیر یک درخت. از همون روز اول عاشقش شده بودم. با رها هر روز می نشستیم اونجا و حرف می زدیم. یک روز رها کتابخونه کار داشت اومدم برم اون جا که دیدم یک نفر دیگه جام رو اشغال کرده. نمی دونستم چی کار کنم. ترم اول بودم و تو دانشگاه جوجه به حساب می اومدم. ولی پر رو تر از این حرف ها بودم که هیچی هم نگم. یک جورایی نسبت به اون نیمکت حس مالکیت داشتم. رفتم جلو. دو دل بودم. پشت پسره به من بود. نمی دونستم چه جوری شروع کنم. برای همین گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقا ببخشید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت نگاهم کرد. چی می گفتم؟ می گفتم بلند شو جای منه ؟ مسخره ام نمی کرد. خواستم بگم هیچی اشتباه گرفتم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید جاتون رو اشغال کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهانم باز موند. پسره با لبخند جلو اومد و رو به روم ایستاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دیدم همیشه میاین اینجا میشینید. الانم فکر کردم کلاس دارید اومدم نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این اولین بار بود که یک سال بالایی با احترام باهام رفتار می کرد. دختر هاشون که آدم حسابم نمی کردند. پسرهاشون هم که جز شماره دادن کار دیگه بلد نبودند. این اولین برخورد من و سهراب بود. اون روز با یک عذرخواهی از کنارم رفته بود. ولی بعد از اون هر وقت میدیدمش بهم سلام می کرد. چند وقت بعد یک صبح به خیر هم زدیم تنگش و کم کم دوست شدیم.ته دلم ازش خوشم اومده بود. بعد از چند وقت فهمیدم دوستش دارم. یک جورایی اگر یک روز نمی اومد نگرانش می شدم و دنبالش می گشتم. تا این که یک روز رو همون نیمکت بهم ابراز علاقه کرد. ولی چیزی که عذابم می داد این بود که اون هیچ چیز از من نمی دونست. نمی دونست پدر و ماردم مردن. نمی دونست با رها زندگی می کنم. یعنی اولش می ترسیدم سوء استفاده کنه از بی کس بودنم ولی بعدش که به شخصیت واقعیش پی بردم فهمیدم هرگز این کار رو نمی کنه ولی باز ترسیدم بگم و تنهام بذاره.ولی اون گفته بود. پدرش مدت ها پیش فوت کرده بود. یک خواهر کوچک تر داشت. ترم 6 معماری بود و یک کار نیمه وقت داشت. وضعشون معمولی بود. ولی خیلی پسر خوبی بود. مهربون و صادق. چند وقتی هم بود که رفته بود مسافرت دیدن عموی مریضش و دیروز برگشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشسته بودم رو نیمکت و خاطراتمون رو مرور می کردم که دست های یکی از پشت چشم هام رو پوشوند. خندیدم.دست هاش رو می شناختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این بازیت قدیمی شده آقای کیانی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و اومد کنارم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبر ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خبر ها که دست شماست. عموت چه طور بودن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتر بود. دکتر می گفت چیزی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب خدا رو شکر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکهو بی مقدمه گفت- دلم برات تنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و سرم رو انداختم پایین. زد زیر خنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهت نمیاد خجالت بکشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا اخم نکن. ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم. جدا دلم تنگ شده بود ولی نمی تونستم بهش بگم. تا اون موقع یک بار هم بهش نگفته بودم دوستش دارم ولی اون صد دفعه گفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رکسان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون موقع صدای شیرین رو از پشت سرم شنیدم.ای خروس بی محل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رکسانا جان؟ کلاس شروع شد ها. مبادله ی دل و قلوه تون تموم نشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش چشم غره رفتم اون هم با بدجنسی ابرو بالا انداخت. می دونستم داره صبح رو تلافی می کنه.سهراب از جاش بلند شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امشب بهت زنگ می زنم عزیزم. خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب رفت و من شیرین رو کشیدم پشت درخت و یک زدم تو سرش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای خروس بی محل می خواست یک چیزی بگه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نترس امشب زنگ می زنه تو خلوت بهت میگه دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی دیگه زدم تو سرش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آی رکسی نکن. بیا بریم به خدا کلاس شروع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتم رو به نشانه تهدید جلو صورتش گرفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رکسانا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب بابا تحفه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم به سمت کلاس راه افتادیم. رها نشسته بود و دستاش رو گذاشته بود رو میز و سرش رو گذاشته بود روشون. رفتم جلو. می خواستم از دلش در بیارم که یک خروس بی محل دیگه به اسم استاد وارد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ون روز تمام کار هام نیمه تموم موند. وقتی رسیدیم خونه رها رفت تو اتاقش و در رو بست. من هم تصمیم گرفتم یکم بهش زمان بدم. فقط از دست من عصبی نبود. مسائل بهش فشار آورده بودند. نگرانش بودم می ترسیدم با این وضعش سکته کند. رو تختم دراز کشیده بودم که موبایلم زنگ خورد. سهراب بود یاد حرف شیرین افتادم خنده ام گرفت. جواب دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو سلاااام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عزیزم خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی تو خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بد نیستم. چه کاره ای امروز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگم می تونی بیای بریم یک دوری بزنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یک ساعت دیگه دم پارک همیشگی خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره. فکر کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه... یعنی باشه. میبینمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رکسان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامانت اینا مشکلی دارن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض کردم. برام سخت بود بهش دروغ بگم ولی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ...نه مشکلی ندارن. نیستند اصلا. رفتن مسافرت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تنهایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه یکی از دوست هام پیشمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اهان باشه. پس میبینمت. خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و لباس پوشیدم. موقع رفتن سری به اتاق رها زدم. خواب بود. نفس عمیقی کشیدم و در رو بستم و اومدم بیرون. کیفم رو برداشنم و کفش هام رو پوشیدم و زدم بیرون. یکم پیاده رفتم و وقتی دیدم داره دیر میشه تاکسی گرفتم. وقتی رسیدم سهراب اون جا بود. رفتم جلو سلام کردم. با لبخند جوابم رو داد و دستم رو گرفت. با هم شروع به قدم زدن کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدوم دوستت اومده پیشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همون که همیشه با من کنار می نشست رو نیمکت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمش چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رها آزاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشناسیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره بابا شاگرد اول ها رو همه می شناسند. چه اسم قشنگی هم داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حسرت گفتم: آره خیلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت: اسم تو هم خیلی قشنگه اینقدر حسرت اسم رها رو نخور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طولانیه آخه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی قشنگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و دستم رو دور بازوش حلقه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رکسان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز می خواستم یک چیزی بکم که دوستت اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره یادمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش...با مامان صحبت کردم اگر تو... یعنی اگه موافقت کنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستاد. و برگشت تو چشمام نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قرار شد اگه موافق باشی رسما بیایم خواستگاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یخ کردم. حالا چی بهش می گفتم؟ می گفتم من کسی رو ندارم که ازش خواستگاریم کنی. از طرفی سهراب رو دوست داشتم. این روز ها تنها دل خوشیم اون بود. نمی خواستم تمومش کنم.ولی زود بود برا ازدواج. من اگر سنم رو با تقلب گرد می کردی می شد بیست سهراب هم با حسب این که سربازیش رو رفته بود فکر کنم بیست و سه سالش بیشتر نبود. دیوونه بود تو این سن ازدواج کنیم که چی بشه؟ ولی از طرفی نمی خواستم تموم بشه. برای همین فقط گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهراب زود نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خب من بیست سالم هم نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب...می تونیم یک مدت نامزد بمونیم. لازم نیست بریم سر خونه زندگیمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونی سهراب خب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم می سوخت. اون هیچی از من نمی دونست چه طوری خودش رو راضی کرده بود به ازدواج با من فکر کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهم وقت بده فکر کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه حتما. انتظار ندارم الان جواب بدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم. جو بدی بود. بغض داشتم. دلم برای جفتمون می سوخت. برای این که جو رو عوض کنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شام رو با من می خوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و سرم رو به نشانه ی تایید تکون دادم: حتما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم پیاده راه افتادیم.همون سهراب همیشگی بود. انگار نه انگار که اون حرف ها زده شد. خوش حال بودم این یعنی بهم وقت داده. دلم می خواست این طوری بمونیم نمی خواستم با در میان کشیدن موضوع ازدواج میانه مون بهم بخوره. شام رو در محیط دوستانه ای خوردیم. در تمام مدت شام دنبال راهی بودم که حقیقت رو بهش بگم. طوری که فکر نکند بازیش دادم. دوستش داشتم. این رو خوب می دونستم. نمی خواستم از دستش بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب سهراب من رو رسوند خونه. وقتی رفتم بالا رها عصبی داشت خونه رو مرتب می کرد. تازه یادم اومد که بهش نگفتم دارم میرم بیرون. گوشیم رو در آوردم. یک میسد کال هم نداشتم. پس خیلی هم براش مهم نبوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لبی جوابم رو داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خبریه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمرش رو راست کرد و خیلی خشک گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخر هفته قراره خواستگار بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم من رو با یک دنیا سوال گذاشت و رفت تو اتاق. فضولیم بدجوریگل کرده بود اصلا یادم رفت باهاش قهرم.رفتم تو اتاقش و بدون در وارد شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خشایار رادان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یخ کردم. این چی می گفت؟ خشایار و رها؟ دهنم باز مونده بود.مرسی شانس. شناختی از رادان نداشتم فقط می دونستم از اون خانواده ی های آدم حسابیه. پولشون هم از پارو بالا میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی قرار شد بیان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز خودش گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چرا من نفهیمدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون جنابعالی داشتی با سهراب جونت دل و قلوه معامله می کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه چرا اینقدر یکهویی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رکسانا این قدر سوال نکن دیگه برو بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیرونم می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت و با بیچارگی نگاهم کرد.حس می کردم براش اون رکسانای قدیمی نسیتم. غریبه ام. چه طور مسئله به این مهمی رو به من نگفت؟ تا اون روز پای هیچ خواستگار رسمی ای به خونمون باز نشده بود. اگر گذاشته بود بیاد یعنی قصد داشت جواب مثبت بده. رها داشت عروس می شد. باور نمی کردم.دست هام رو دورش حلقه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا از من می زنی جلو بی معرفت؟ تنها تنها پسر پولدار تور می کنی به روی خودت هم نمیاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشگونی از بازوم گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی معرفت تویی. کجا گذاشتی رفتی؟ دلم هزار راه رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش گریه ای بود. احساس کردم شونه ام خیس شد. در حالی که موهاش رو نوازش می کردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره عروس خانم از ده تا میسدکالی که زدی معلومه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید. من هم خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا کی این رادان رو تور کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربه ای به پشتم زد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو فضولی نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فضولی چیه استاد. دستت رو سر ما. به ما هم یاد بده. هرچند من خودم رو بکشم نمی تونم. نه چال رو گونه ی تو رو دارم نه این منش های خانومانه از من برمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیش تر خندید. مثل همیشه ولی من بغض داشتم. فقط به این فکر می کردم که رها میره و من تنها میشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته و بی جون خرید ها رو ول کردم و خودم رو مبل افتادم. رها هم با حوصله و آرامش همیشگی اش آن ها رو برداشت و به آشپزخانه برد. این دو سه روز همش به بدو بدو گذشته بود. من بی حوصله و رها بدتر از من مشغول خرید و تمیز کردن خونه ای بودیم که تا اون موقع یک مهمون رسمی هم توش پا نگذاشته بود. اصلا مطمئن نبودم بتونیم اون طور که باید پذیرایی کنیم. تجربه ی اولمون بود. زیاد از رها راجع به رابطه اش با خشایار سوال نکرده بودم. نمی دوسنتم اصلا دوستش داره یا نه ولی از دیشب که سردی رها در خرید رو دیده بودم تا حالا،یک فکری مثل خوره مخم رو می خورد. همش پیش خودم می گفتم نکنه به خاطر پولش قبول کرده؟ چند بار خواستم بپرسم ولی هنوز دهن باز نکرده پشیمون شده بودم. صدای رها از تو آشپزخونه اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رکسی؟ یک دقیقه میای کمک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام کنده شدم و به سمتش رفتم. خرید ها رو تو یخچال چیدیم و میوه ها رو شستیم. مراسم فرداشب بود و من بیشتر از رها دلشوره داشتم. به نظرم خیلی ناگهانی و سریع و همواره غیرعادی بوده. از طرفی هم نگران بودم اگر بفهمند رها مریضه بزنند زیر همه چیز و رها ضربه ببینه. همون طور که سیبی رو با دستمال خشک می کردم پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رهایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوستش داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیخیال پرسید: کی رو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست از کار برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وا...من رو. خب خشایار رو دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستپاچه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اهان...آره خب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره...یعنی نمی دونم. پسر بدی نیست. راستش ازش خوشم میاد شاید اگر بیشتر بشناسمش بهش علاقه مند هم بشم. نمی دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.