شخصیت اصلی داستان دختری به نام هستی است که دیوانه وار عاشق تحصیل و کار کردن در خارج از کشور است. وی پس از گرفتن کارشناسی تمام سعی خود را برای پذیرش در دانشگاه های خارج از کشور می کند و در نهایت موفق به اخذ پذیرش در دانشگاه کانادا می شود. اما خانواده ی او با تنها فرستادن تنها دخترشان به خارج کشور مخالفت می کنند و هستی مجبور به پذیرش شرایط خانواده ی خود که ازدواج با پسری بود که در کانادا سکونت داشت می شود و راهی کشور کانادا می شود و ماجراهای هیجان انگیز بسیاری در این مسیر برایش پیش می آید.

ژانر : اجتماعی، هیجانی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۴۷ دقیقه

مطالعه آنلاین سایه ی مرگ
نویسنده : mojtaba_rd

خلاصه رمان : شخصیت اصلی داستان دختری به نام هستی است که دیوانه وار عاشق تحصیل و کار کردن در خارج از کشور است. وی پس از گرفتن کارشناسی تمام سعی خود را برای پذیرش در دانشگاه های خارج از کشور می کند و در نهایت موفق به اخذ پذیرش در دانشگاه کانادا می شود. اما خانواده ی او با تنها فرستادن تنها دخترشان به خارج کشور مخالفت می کنند و هستی مجبور به پذیرش شرایط خانواده ی خود که ازدواج با پسری بود که در کانادا سکونت داشت می شود و راهی کشور کانادا می شود و ماجراهای هیجان انگیز بسیاری در این مسیر برایش پیش می آید.

گاهی اوقات میشه که قدر چیز هایی که داریم رو نمی دونیم. گاهی وقتا اینقدر به خودمون فکر می کنیم که فراموش می کنیم که ممکنه یه نفر باشه و ما رو از ته ته قلبش دوست داشته باشه. گاهی اوقات هم میشه که حتی به ذهنمون هم خطور نمی کنه که شاید یه نفر نتونه احساساتش رو اونطوری که دلش می خواد بروز بده. اون لحظه هستش که باید یه فکری به حال خودمون بکنیم و کمی از خود خواهی های بچه گانمون رو به فراموشی بسپریم. داستان زندگی من از جایی شروع میشه که دیوانه وار عاشق تحصیل و کار کردن بودم. خیلی دلم می خواست که فوق لیسانسم رو توی یکی از کشور های خارجی بگیرم. و در نهایت توی یکی از همون کشور ها شاغل بشم و هر چند سال یک بار به کشورم برگردم و جلوی فک و فامیل قیافه بگیرم. این بود که با هر بدبختی که بود تونستم لیسانسم رو در رشته ی پزشکی قانونی با معدل بالایی بگیرم. چند سالی می شد که در به در پیگیر ردیف کردن کارام بودم تا بلکه بتونم پذیرش یکی از دانشگاههای آمریکایی رو بگیرم. و البته موفق هم شدم. و داستان زندگی من شروع شد.

******

با رفتن من روی صحنه همه ی دانشجو ها و اساتید تشویقم می کردن. وقتی لوح افتخار رو از یکی از اساتید دریافت کردم صدای تشویق بچه ها شیشه های سالن رو به لرزه در آورد. استاد به زبان انگلیسی فارغ التحصیلی من رو تبریک گفت و دوربین ها ازم مدام عکس می گرفتند. شرکت های زیادی به من پیشنهاد همکاری داده بودند و ...در همین حال حس کردم یه چیزی داره روی صورتم حرکت می کنه، ناگهان از خواب پریدم و جیغ زدم که با دیدن بابا یهو ساکت شدم...بیچاره بابام از ترس ذهره ترک شد. با دست پاچگی گفت: دخترم؟ حالت خوبه؟

من که تازه موقعیت رو درک کرده بودم گفتم: آره بابا جونم خوبم.

بابا کنارم نشست و محکم منو تو بغلش گرفت و گفت: معذرت می خوام دختر خوشگلم نمی دونستم اینطور می ترسی!

من: اشکالی نداره بابایی.

بابا: چرا تو خواب می خندیدی؟

چیزی نبود بابایی فکر کنم داشتم خواب می دیدم.

بابا: خیر باشه عزیزم. برو دست و صورتت رو بشور و بیا پایین صبحانه حاضره خانوم خوشگله.

- باشه بابایی الان میام

با بیرون رفتن بابا از اتاق نفسم رو بیرون دادم و با دو تا دستام دو طرف سرم رو ماساژ دادم. و شروع کردم با خودم حرف زدن: هه... عجب خواب مزخرفی دیدی دیوونه. آخه تو که هنوز ارشد رو شروع نکردی چطور ممکنه فارغ التحصیل شده باشی.

کلافه از روی تخت بلند شدم و پشت میز آرایشم ایستادم. موهای لختم روی صورتم ریخته بود با دست راستم موهامو کنار زدم. برِس رو از روی میز برداشتم و شروع کردم به برس کشیدن موهام. نمی دونم چرا دلم می خواست همیشه مو هام رو شونه کنم، موهام که هیچ وقت نیازی به شونه کردن نداشتن، همیشه ی خدا صاف و خوشگل بودن. نا خود آگاه یاد حرف نسترن افتادم که گفته بود: اصلا جون به جون ما دخترا کنن عشق آرایش و تمیزی هستیم. نا خودآگاه از حرفش خندم گرفت. برِس رو روی میز انداختم و لباس خوابم رو عوض کردم . به طرف سرویس بهداشتی رفتم. آبی به سر و صورتم زدم و از پله ها پایین رفتم. میز صبحانه با سلیقه ی مامان چیده شده بود. یکی از صندلی ها رو کنار کشیدم و روش نشستم.

بابا: خوب خوابیدی دخترم؟

- آره بابا جونم

بابا از جاش بلند شد و یه فنجون چای برام ریخت و به طرفم تعارف کرد. آروم چای رو از دستش گرفتم و گفتم: دست بابایی خوشگلم درد نکنه.

بابا: خواهش می کنم .

بعد از صرف صبحانه میز رو جمع کردم. مامان در حال شستن ظرف ها بود و منم برای کمک کردن بهش رفتم کنارش.

مامان: هستی جونم؟

- جانم مامانی گل؟

مامان با چشمایی که ناراحتی ازش می بارید گفت: واقعا می خوای از ایران بری؟

من دستم رو دور گردنش حلقه کردم و گفتم: مامان جونم من که قرار نیست برای همیشه برم. چند سالی می رم و بعد از فارغ التحصیلی بر می گردم ور دل خودت.

مامان: دلم خیلی شور می زنه . چطور می خوای تک و تنهایی توی غربت زندگی کنی؟ تنهایی آدم رو دیوونه می کنه دخترم.

لبخندی زدم و گفتم: من تنها ایرانی اون کشور نیستم. مطمئنا دخترایی مثل خودم هستن که تنهایی دارن زندگی می کنند.

مامان: می دونم ولی اونا مثل خانواده ی خودت نمیشن. تازه جامعه پر از گرگه من دلم نمی خواد به دست آدم های نامرد بیفتی.

- نگران نباش مامان خوشگلم هرروز بهت تلفن می کنم. تازه منو اینطور نبین من گرگ بارون دیده ای هستم برای خودم.

- قربون اون زبونت برم که همیشه مزه میریزه.

پریدم و مامانم رو بغل کرد مو گفت: قربون مامان مهربونم برم که اینقدر دوسم داره.

بعد از شستن ظرف ها به اتاقم رفتم تا یه سری به ایمیلم بزنم. یک ایمیل از طرف سارا برام اومده بود. روش دو کلیک کردم و ایمیل باز شد.

سارا: هستی جونم کی قراره بیای اینطرف؟ خیلی وقته ندیمت قربونت برم.

سارا از دوستان دوره ی دبرستانم بود. که بعد از تموم کردن دبیرستان با خانوادش به کانادا مهاجرت کرده بودند. و لیسانسش رو اونطرف گرفته بود. سریع وبکم رو نصب کردم و سعی کردم که با سارا به صورت زنده چت کنم.کلی منتظر موندم تا با این سرعت در پیت بهش وصل بشم پس از ده دقیقه موفق شدم که باهاش تماس بگیرم و ارتباط برقرار شد. بلافاصله پس از وصل شدن تصویر سارا روی مانیتور ظاهر شد.

سارا: به به هستی خانوم چه عجب از این طرفا؟ یاد ما کردی خدا رو شکر که هنوز ما رو به خاطر داری...

- سلامت کو دختره ی پر حرف؟

- گیریم سلام.

علیک سلام چیکار می کنی؟

- هیچی بابا از بیکاری یه مگس کش گرفتم و دارم مگس می زنم. حوصلم سر رفته به خدا

- تا جایی که من یادم میاد تو از هر چی حشره وحشت داشتی. چطور جرات کردی بهشون نزدیک بشی؟

سارا لبخند زد و گفت: هنوزم دارم عزیزم فکر کردی برای چی دارم بدبختا رو می کشم؟

- باشه بابا چرت و پرت گفتن رو بی خیال. بگو اوضاع دانشگات چطوره؟

کمی فکر کرد و بعد یهو گفت: دانشگاه روال عادی خودش رو طی می کنه. امروز هم رفتم تا برای کلاس های ارشد ثبت نام کنم.

با شوق زیادی گفتم جدی میگی؟ مبارکه. پس قصد ادامه ی تحصیل داری؟

- مگه خل شدی دختر معلومه که می خوام ادامه تحصیل بدم. کشور به این با حالی جون میده برای درس خوندن منم تا تنور داغه نون رو می چسبونم. راستی زبانت در چه سطحیه؟

گردنم رو کج کردم و گفتم: زیاد تعریفی نداره حوصله ی زبان رو ندارم.

سارا یه دفعه صورتش رو به مانیتور نزدیک کرد و سریع گفت: یعنی خاک دو عالم تو سرت کنم . توی این کشور همه چیز روی زبان می چرخه. تمامی اساتید به زبان انگیسی صحبت می کنن. توی شرکت هایی که تو کانادا هست تقریبا همه ی کارمندا حداقل دو تا زبان بلدند. زبان انگلیسی و فرانسه. اگه می خوای بیای اینطرف باید حداقل زبان انگلیسی خودت رو تقویت کنی. نکنه انتظار داری برای تو یک نفر دانشگاه به زبان فارسی تدریس کنه؟

به شدت از حرف های سارا دچار استرس و تپش قلب شده بودم. سریع گفتم: اوفففف یکم نفس بکش بعد ادامه بده دختر، راستی چطور باید زبانم رو قوی کنم؟ از کلاس زبان خوشم نمیاد.

- چی؟ بعد با این وضع تصمیم گرفتی بیای اینطرف؟ اصلا بگو ببینم چطور تونستی اینجا پذیرش بگیری؟

تازه از اینا گذشته تا وزارت خارجه سطح زبانت رو تایید نکنه اجازه خروج از کشور رو نمیده.

- داری جدی میگی؟ حالا چه خاکی توی سرم بریزم؟

سارا لبخند ملیحی زد و گفت: ای جونم ... چه ناراحت شده... قربون چشای سبزت برم . ناراحت نباش گلم. از همین امروز برو کلاس زبان. اگه زرنگ باشی می تونی زود تافلت رو بگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه. ممنون از راهنمایی. ولی اگه خیلی طول بکشه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران نباش اگه پول داشته باشی و یه معلم خصوصی بگیری که بتونه خیلی فشرده بهت آموزش بده ظرف چند ماه یاد می گیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه عزیزم. پس مشکلی ندارم. امروز سعی می کنم یه استاد خوب پیدا کنم. فعلا کاری نداری سارا جون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه قربونت برم. سخت تلاش کن. موفقیت آسون به دست نمی یاد من پدرم در اومد تا زبانم رو قوی کنم. ولی تو استعدادش رو داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفاش کمی روحیه گرفتم و با لبخند گفتم: ممنون عزیزم. فعلا خدا حافظ باید برم دنبال استاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا: سلام برسون. موفق باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیستم رو خاموش کردم و سریع از پله های طبقه دوم پایین رفتم. دیدم بابا کت و شلوار مشکی خودش رو پوشیده و توی آینه داره مو های خاکستریش رو شونه می زنه. آروم رفتم پشتش و دستم رو دور کمرش حلقه کردم و گفتم: قربون بابای خوش تیپم برم. بابا لبخنی زد و شونه رو گذاشت توی جیبش و دستم رو از دور کمرش باز کرد و به طرفم برگشت. دستم رو گرفت و به طرف خودش کشید و گفت: خدا نکنه دختر یکی یدونه من. بعد یه بوسه ی کوچیک به پیشونیم زد. فرصت رو غنیمت شمردم و گفتم: بابا جون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحنی که شوخی ازش می بارید گفت: جووون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه منو کلاس زبان ثبت نام کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه زبانت مشکلی داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش زبانم زیاد خوب نیست می خوام تقویتش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت: ای شیطون می خوای زبانت رو خوب کنی و ما رو تنها بزاری بری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کمی خودمو لوس کردمو گفتم: بابا جونم این چه حرفیه؟ من که برای همیشه نمی رم. فقط چند ساله دیگه... باور کنید دلم نمی خواد تنهاتون بزارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شوخی کردم دخترم. من دختر خودم رو می شناسم. من برای پیشرفتت هر کاری می کنم. از این حرف بابا خیلی خوشحال شدم و خودم رو توی بغلش پرت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: آخ آخ کمرم درد گرفت خانوم گندهه. نمیگی سنی ازم گذشته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با ناز دخترونه ای گفتم: بابایی من هنوز که هنوزه جوونه و می تونه دخترش رو بغل کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا امروز که میرم شرکت با رئیس امور بین الملل صحبت می کنم تا به صورت خصوصی زبان انگلیسی رو بهت آموزش بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنونم بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می کنم دخترم. بعد کیفش رو برداشت و از خونه خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا زمانی که اقامتم تو کانادا ردیف بشه شش ماهی وقت داشتم. بالاخره تا تحقق آرزوی دیرینه ی من چیزی نمونده بود. به طرف اتاقم رفتم و از توی کمد یه مانتوی سفید و یه شال آبی خوش رنگ برداشتم. و شلوار جین آبی رنگم رو هم پوشیدم. توی آینه مختصری آرایش کردم و از خونه خارج شدم. همین که از در خونه خارج شدم با تلفن به دوستم مهسا تماس گرفتم. ساعت نزدیک یازده بود. بعد از چند بوق صدای شیرین و نازک مهسا به گوشم رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام مهسا خوشگله ی خودم. خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا با شوق خاصی که تو صداش داشت گفت: آره از این بهتر نمیشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور؟ خبریه خانوم کوچولو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اهومم . ماه بعد قراره داداش گلم بیاد ایران.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جدی؟ چقدر خوب...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره بعد از پنج سال داره میاد ایران. مامانم با هزار خواهش و تمنا راضیش کرد برای مدتی برگرده ایران.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مبارک باشه. راستی داداشت تو کدوم کشور اقامت داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داداشم؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث کرد و گفت: کانادا. ولی همه ی کشورها رفته. داداشم یه نابغه ی به تمام معناست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نابغه دیگه چه صیغه ایه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا خندید و گفت: خیلی راحت همه چیز رو یاد میگیره. زبان انگلیسی رو فقط با نگاه کردن یه فیلم زبان اصلی یاد گرفت. از حرفش نزدیک بود شاخ در بیارم. یعنی چنین چیزی ممکنه؟ نه به نظرم داره خالی می بنده. برای اینکه زیاد خودم رو جو گیر نشون ندم بی تفاوت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدی؟ پس واقعا نابغست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا داد زد و گفت معلومه که نابغست. همه ی دخترا چشمشون دنبال داداشمه ولی داداشم به هیچ کدومشون محل سگ نمیذاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم گفتم: به به دستش درد نکنه واقعا. معلومه که از اون خود خواه های از خود راضیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: بی خیال حالا پایه ای بریم بیرون کمی بگردیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره عزیزم. ولی من ماشین ندارم که بیام دنبالت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران نباش من با ماشین خودم میام دنبالت. خونه ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره تا تو بیای حاضر میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خداحافظی سوار206 سفیدم شدم و دروازه رو با ریموت باز کردم. با یک پرش ماشین رو به حرکت در آوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از یک ربع جلوی خونه ی مهسا متوقف شدم و با گوشیم براش میس کال انداختم. مهسا رو از دوره ی ابتدایی می شناختم. دختر خیلی ماهی بود. چشمای مشکیش خیلی ناز بود. از میون تموم دوستام مهسا رو بیشتر از همه ی دوستام دوست داشتم. همه ی خریدامون رو با هم انجام میدادیم. چهره ی مهسا خیلی با نمک بود. صورت گرد و با نمکی داشت موهایی کاملا مشکی و پر پشت و صاف. لب هایی نازک که خیلی ناز بودن. دندوناش هم سفید صدفی بود خیلی هم منظم کنار هم چیده شده بود. یه بینی کوچولوی خوش فرم و چشمایی درشت و مشکی . ابروهاشم ناز و دخترونه بود که پهن برداشته بودش. پوستشم خیلی لطیف بود. مژه های بلندش دل تموم پسرای دانشگاه رو برده بود. در طول دوره ی کارشناسی چهارتا خواستگار براش اومده بود که همه رو رد کرده بود. می گفت هیچ کدوم با معیار هام هم خوانی نداشتن. البته نه اینکه برای من خواستگار نیومدا...! منم خیلی خوشگل و شیک بودم و هستم و خواهم بود.چشمای سبز، مو های طلایی کاملا لخت و صاف، قدم یک و هفتاد و پنج بود. دماغم کوچولو و خوش فرم بود پوست سفیدم زیادی به چشم میومد. کمی تپل بودم. البته تپل خوش تیپ و ناز نه بی ریخت. کمری باریک داشتم که به هیکلم میومد دندونامم سفید مرواریدی و منظم بود. لپام هم همیشه کمی مایل به قرمز بود انگار که رژ گونه زده باشم. خلاصه هیچی کم نداشتم. حالا بی خیال تعریف کردن از خودم و کلاس چهره شناسی. منم خواستگار های مخصوص خودم رو داشتم اما چون می خواستم از ایران برای تحصیل برم هیچ کدومشون رو قبول نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هستی؟ هستی؟ کجایی؟ نیستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای مهسا از هپروت خارج شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا: به چی فکر می کردی که همینطور عین وزغ بهم خیره شده بودی شیطون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ای بهش رفتم و با شیطنت گفتم: به اینکه چقـــــدر من خوشگلم و تو زشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا: اِاِ...! دختره ی از خود راضی. اصلا تقصیر منه که قبول کردم باهات بیام بیرون. خدا حافظ نخواستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِ ... مهسا! بشین بابا نازک نارنجی شدی. شوخی کردم خوشگله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا که انگار نه انگار که الان می خواست قهر کنه و بره گفت: خب خود شیفته جان حالا بگو کجا می خوای بری که ما رو اینطور زا به راه کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید بریم خرید. می خوام یه ادکلن خوب برام انتخاب کنی. آخه سلیقت خیلی خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه عزیزم. ولی فقط برای اینکه ازم تعریف کردی برات انتخاب می کنم. در ضمن پولش رو هم خودت باید حساب کنی. یه وقت مثل دفعه ی پیش نکنی که جیب من بد بخت رو خالی کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یاد آوری اون خاطره خنده ی بلندی کردم و گفتم: باشه بابا حالا برای من ناز می کنه. سریع پام رو گذاشتم روی گاز و حرکت کردم. خلاصه بعد از کلی بدبختی و در به دری مهسا خانوم ادکلن مورد نظر رو انتخاب کرد. سریع پول ادکلن رو دادم و از پاساژ خارج شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: مهسا چرا اینقدر لفتش میدی سه ساعته داری ادکلن ها رو گزینش می کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هاشو بالا انداخت و گفت: خب چون گفتی خیلی خوش سلیقه ام برای همین سلیقه به خرج دادمو برای توی بی سلیقه بهترین ادکلن رو انتخاب کردم. بد کردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداییش سلیقه ی مهسا خیلی عالی بود. توی انتخابش خیلی دقت می کرد و همیشه بهترین ها رو انتخاب می کرد. ولی برای اینکه کمی حالش رو بگیرم یه خاطره که در گذشته باهش داشتم رو پیش کشیدم: آره سلیقه ی خانوم رو هم دیدیم. یادت رفته پارسال چه گندی توی انتخاب ادکلن زدی؟ هنوزم که هنوزه بوی گند اون ادکلن لعنتی توی دماغمه. لا مصب چه بویی هم میداد انگار ماهی گندیده رو با موز قاطی کرده باشی و میل کرده باشی و گلاب به روت بری دستشویی و ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از یاد آوری این خاطره نزدیک بود که از خنده روده بر بشم و اشتباهی بزنم به بلوار کنار جاده. مهسا همچنان که داشت از خنده ریسه می رفت چند تا مشت نثار بازوی بدبختم کرد و گفت: ععععه هستی اون که تقصیر من نبود. چون توی انتخاب ادکلن زیادی وسواس به خرج داده بودم و به جنسای اون پسره از خود راضی ایراد می گرفتم اون پسره ی احمق باهام لج کرده بود و به جای اینکه ادکلن منتخب بنده رو بپیچه از قصد یه ادکلن بد بو رو تحویلم داد. بعد از اینکه خنده هامون بند اومد گفتم : به هر حال ازت ممنونم که باهام اومدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می کنم. راستی مامانم امشب شام دعوتتون کرده هستی خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جدی؟ به چه مناسبتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا: راستش مامانم می خواد برای تشریف فرما شدن آقا داداشم یه مهمونی خانوادگی ترتیب بده برای همین می خواد با مامانت مشورت کنه و تدارک کارها رو ببینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه حتما میایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از رد شدن از چند تا خیابون به خونه ی مهسا رسیدیم. مهسا ازم خدا حافظی کرد و رفت داخل و منم که حسابی خسته شده بودم سریع پدال گاز رو فشردم و رفتم خونه. بعد از خوردن نهار به اتاقم رفتم و خودم رو روی تخت پرت کردم پس از چند ثانیه دیگه چیزی نفهمیدم. با صدای برخورد بارون به شیشه ی پنجره اتاقم بیدار شدم. نگاهی به ساعت انداختم. ساعت 6 غروب بود. تازه یادم اومد که برای شام خونه ی مهسا اینا دعوتیم. بلافاصله خودم رو به طبقه ی پایین رسوندم دیدم که مامان در حال درست کردن شامه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: مامان امشب خونه ی مهسا دعوتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی تفاوت گفت از چی داری صحبت می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شمرده شمرده گفتم: مهسا...امروز ... گفت ...که امشب ما رو ... خونه ی خودشون... دعوت کردند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان یه دفعه با صدای بلند و معترض گفت: اون وقت الان به من خبر میدی؟ من شام پختم دختر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اووو... حالا مگه چی شده مامان؟ شام رو بزار برای فردا نهار یا شام می خوریم دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان دست به سینه به کابینت تکیه داد و گفت: امر دیگه ای ندارین علیا حضرت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکیه ام رو از دیوار گرفتم و گفتم: فعلا نه. من دارم میرم حموم شما هم بهتره آماده بشین. همینطور که به طرف حموم می رفتم صدای غر غر مامان رو می شنیدم. وان حموم رو از آب داغ پر کردمو پریدم توی وان. از داغی آب کمی مور مورم شد ولی بعد از مدتی بهش عادت کردم. بعد از یک ساعت از حموم بیرون اومدم. حسابی حالم جا اومده بود. سریع موهام رو با سشوار خشک کردمو یه مانتوی سرمه ای با شلوار جین مشکی از کمد بیرون کشیدم. بعد از آماده شدن آرایش مختصری کردمو از اتاق خارج شدم. اینقدر از دخترایی که یک ساعت با صورت خودشون ور میرن بدم میاد که حالم ازشون بهم می خوره. آخه یه آدم مگه چقدر عمر می کنه که هر بیست و چهار ساعت سه ساعت رو پشت آینه و آرایشگاه حروم می کنند. وقتی به هال رسیدم مامانم آماده شده بود. بابام هم رفته بود پایین تا ماشین رو روشن کنه. من و مامان سوار ماشین بابا شدیم. مامان جلو نشست و من هم روی صندلی عقب جا خوش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از نیم ساعت به خونه ی مهسا اینا رسیدیم. وقتی زنگ در رو زدیم مامان مهسا در رو باز کرد. همینکه وارد حیاط شدیم مهسا مثل دختر بچه های شیطون به طرفم دوید و منو در آغوش گرفت و به بابا و مامانم تعارف کرد که وارد خونه بشن. بعد از وارد شدن به خونه بابا روی یکی از مبل های هال نشست و با پدر مهسا می گفت و می خندید. مامانم هم به آشپزخونه رفته بود تا با مادر مهسا کمک کنه. مهسا هم مثل دیوونه ها دست منو کشید و با خودش به اتاقش برد. اینقدر سریع منو دنبال خودش میکشید که نزدیک بود روی یکی از پله ها سُر بخورم و به رحمت ایزدی بشتابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینکه به اتاقش رسیدم گفتم: یه لحظه صبر کن دیوونه نزدیک بود سُر بخورم. حالا مگه تو اتاقت چه خبره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا سریع لپ تابش روباز کرد و با ذوق گفت: دوست داری عکس داداش خوشتیپم رو ببینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای این منو با این سرعت کشوندی اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه ای بالا انداخت و گفت: خیلی هم دلت بخواد. داداش گلم ارزشش بیشتر از ایناست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا بزار ببینیم این داداش عتیقه ی شما چه شکلیه که اینقدر قربون صدقه اش میری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ای بهم رفت و گفت: لیاقت نداری دیگه. اگه لایق بودی عاشق داداشم می شدی. اگه عاشقش می شدی خودم دستش رو میذاشتم تو دستات. بعد از این حرف ریز ریز شروع کرد به خندیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی دلم گفتم دختره ی پررو. یکم خجالت بکشی چیزی ازت کم نمیشه ها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: بسه دیگه حالا کی عاشق اون عتیقه میشه که من عاشقش بشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برادر مهسا رو فقط یک بار دیده بودم. اونم حدود ده یا پانزده سال پیش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا: خیلی از دخترای اون طرف و حتی اینطرف عاشقشن. ولی دخترا برای داداشم هیچ ارزشی ندارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم: شاید مشکلی داره که از دخترا بدش میاد. مثلا بیماری ای چیزی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دفعه فهمیدم که فکرم رو با صدای بلند گفتم. از حرفم حسابی خجالت کشیدم. می دونستم که صورتم قرمز شده. مهسا که از حرفم تعجب کرده بود و داشت بهم می خندید گفت: عجب! پس چنین فکری در مورد خان داداشم می کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زبونم از خجالت بند اومده بود نمی دونستم چی بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا: خوبه حالا نمی خواد اینقدر خجالت بکشی. چیزی نگفتی که. فقط نظرت رو گفتی. خیلی ها هستند که مثل تو فکر می کنن حتی پدر و مادرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این حرف مهسا حسابی جا خوردم و گفتم : یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت: بیا اینجا بشین. همینجوری میخوای مثل ابوالهول اونجا سرپا بمونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست می گفت. از وقتی اومدم خونشون همینطور سرپا ایستاده بودم رفتم کنارش نشستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا لپ تابش رو به طرفم چرخوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ کس از درد داداشم خبر نداره. فقط من می دونم. البته قول دادم که در موردش به کسی چیزی نگم ولی تو استثنائی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی باعث شده که من استثناء باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا خندید و گفت: خوشگلیت و اینکه یه حسی بهم میگه که قراره یه خبرایی بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثلا چه خبرایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش خودمم نمی دونم حس ششمم بهم میگه که قراره اتفاقی بیفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ی بلندی کردم و توی خنده گفتم: چی؟ حس ششم؟ تو حس های معمولیت هم درست کار نمیکنه چه برسه به حس ششم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دفعه بالشی که کنار دستش بود رو برداشت و افتاد به جونم، حالا نزن کی بزن. بعد از کمی کتک کاری و زد خورد گفت: وای چقدر خسته شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: حالا بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی رو بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یادت رفت؟ گفتی فقط تو از درد داداشت خبر داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهان. یادم اومد. داداشم از دخترا خوشش نمیاد. دوست نداره با کسی از جنس مخالف رابطه ای داشته باشه. ولی دلیل این امر بیمار بودنش نیست. در ضمن وقتی گفتی شاید بیماری چیزی داشته باشه منظورت رو فهمیدم. به داداشم تیکه انداختی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یاد آوری این حرف دوباره صورتم گر گرفت و از خجالت آب شدم رفتم تو زمین. گفتم: یادم نیار دیگه منظور بدی نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایرادی نداره. خیلی ها فکر می کنن که داداشم بیماره و نمی تونه ازدواج کنه. ولی این درست نیست. داداشم خیلی هم سالمه. البته یه مدتی بیمار بود ولی بیماریش اون چیزی نبود که تو فکر کردی. سر درد داشت که حالا احتمالا خوب شده. داداشم به دلیلی نمی خواد به دخترا نزدیک بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای وای جون بکن بگو چه مرگته این داداش عتیقت دیگه کشتی مارو با این داداش داداش گفتنت. نگاهی به مهسا انداختم، نه مثل اینکه این حرفا رو توی دلم گفتم خدا رو شکر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا ادامه داد: داداشم شکست عشقی خورده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن این حرف از تعجب خشکم زد. تنها چیزی بود که بهش فکر نمیکردم. آخه معمولا این دخترا هستن که از شکست عشقی افسرده میشن و نمی خوان تا آخر عمر کسی وارد قلب و زندگیشون بشه. ولی داداش مهسا که یه پسر بود. از فکرم خندم گرفت. خب معلومه که پسر بود اگه دختر بود که مهسا اینقدر داداش داداش نمی کرد. با فکر بعدی که به ذهنم اومد لبخندم محو شد: مگه پسرا حق دوست داشتن عشقشون رو ندارن؟ مگه اونا احساس ندارن؟ یعنی اونا حق ندارن که برای عشقشون ناراحت باشن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا: داداشم قبل از اینکه بره خارج تو ایران دختری رو به حد مرگ دوست داشت. اسمش سمیرا بود دختره هم بد جوری عاشق داداشم بود اما نمی دونم چی شد که دو روز قبل از عروسیشون دختره زد زیر همه چیز و گفت که تمایلی به ازدواج با داداشم نداره. داداشم از نداشتن سمیرا کلی افسرده شد با هر بدبختی بود راضیش کردیم تا بره دنبال یه عشق جدید. اینبار مادرم دختری رو براش نشون کرد. ولی این دختره هم جوابش کرد. باورت نمیشه هستی، ده بار مامانم براش رفت خواستگاری ولی همشون جوابش کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: برای چی آخه مگه ممکنه؟ همینجوری بدون هیچ دلیلی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودمم درست نمی دونم. مامانم گفت: پسرم شاید چون هنوز شاغل نیستی کسی حاضر نیست باهات ازدواج کنه. برو درست رو بخون و برو سر کار بعد دست رو هر دختری بزاری بهت نه نمیگه. می دونی داداشم چی گف هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نه از کجا باید بدونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داداشم گفت: دیگه نیازی نیست که به ازدواجم فکر کنید. من از این به بعد برای خودم زندگی میکنم. اگه قراره دخترا به خاطر پول دوسم داشته باشن همون بهتر که ردم کردن. چرا باید جون بکنم و زحمت بکشم بعد دختری بیاد و از ثمره ی زندگی و تلاشم استفاده کنه؟ لحظه ای که بهشون نیاز داشتم و دلم یه حامی می خواست پشتم رو خالی کردن. روزی می رسه که دخترا برای ازدواج با من صف می کشن و اون وقته که من روی خوش بهشون نشون نمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم: آخی داداشت طفلک عقده ای شد رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا: این چه حرفیه که می زنی هستی؟ داداشم حق داره. همیشه حق داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بابا حالا چیزی که گفتی فقط خودت ازش خبر داری رو بگو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره. راستش داداشم اون موقع یه بیماری داشت. اسمش رو دقیق نمی دونم ولی هر آن ممکن بود که بهش حمله دست بده. هر وقت بیماری بهش حمله می کرد بدون توجه به اطرافش به خواب فرو می رفت. فکرش رو بکن توی بازار داری خرید می کنیم یه دفعه داداشم طفلک خوابش می برد و با صورت به زمین می خورد. اینقدر دلم براش می سوخت. فقط من از بیماریش خبر داشتم. چون اگه بابام می فهمید ممکن بود به داداشم سخت بگیره. بابامو که می شناسی. آدم مغروریه. فقط کافی بود بفهمه که پسرش بیماره اون وقت به بهونه ی اینکه آبروش توی فامیل در خطر قرارگرفته شروع میکرد به سرزنش کردن داداشم. تازه بابام فقط دوست داشت دختر داشته باشه. و از اینکه بچه ی اولش پسر شده بود ناراحت بود. منم به داداش گلم کمک می کردم تا خودش رو درمان کنه. هرز گاهی از بابام به بهانه ی دانشگاه پول می گرفتم و برای درمان داداش گلم خرج می کردم. خیلی دوسش دارم. بعد از مدتی حالش کمی بهتر شد. دیگه خواب کمتر بهش حمله می کرد. گاهی ماهی یک بار و گاهی چند ماه یک بار دچار حمله ی خواب می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: عجب. حالا این بیماری چی هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودمم دقیق نمی دونم. راستش داداشم به دخترایی که قرار بود باهاشون ازدواج کنه می گفت که چه بیماری ای داره. و اونا هم احتمالا به همین دلیل تنهاش میذاشتن. بارها به داداشم گفتم چیزی بهشون نگو تو تقریبا خوب شدی ولی داداشم می گفت که دلم نمی خواد زندگیم رو با دروغ شروع کنم. من هر کس که با این شرایط دوسم داشته باشه رو تا ابد در قلبم جا میدم و تا روزی که اون شخص پیدا نشه قصد ازدواج ندارم. راستش دلم خیلی برای داداشم می سوزه. خیلی تنهاست. تک و تنها توی یه کشور غریب داره زندگی می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چرا بر نمی گرده ایران؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوز خندی زد و گفت: چرا برگرده؟ برگرده که طعنه های بابام رو تحمل کنه؟ بابایی که هیچی از پسرش نمی دونه چطورمی تونه اسمش رو بزاره بابا؟ بابا فقط به من بها میده و البته کمی به آرین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس اسم داداشت آرینه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واا... مگه اسم داداشمو نمی دونستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معلومه که نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش ما هیچ کدوممون نمی دونیم که شغل آرین چیه. در واقع چیزی به هیچ کس نمیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم: واقعا؟ برای چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهسا گردنش رو کج کرد و گفت: نمی دونم میگه سریه. برای همین بابام بهش میگه که توی کار خلافه و قاچاق چیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه از تعجب داشت دو تا شاخ روی سر مبارکم سبز می شد. مگه میشه پدری به پسرش تهمت بزنه و برنجونتش؟ این دیگه از عجایب هشت گانه ی جهان بود خودمونیما این بابای مهسا هم نوبرش رو آورده بود والا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا: آره توی خانواده ی ما چنین چیزی ممکنه. برای همین آرین اونطرف زندگی می کنه. میگه معرفت غریبه ها خیلی بیشتر از آشنا هاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: با این وضعیتی که تو تعریف کردی حقم داره که همونجا زندگی کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوهوم. دلم خیلی براش تنگ شده هستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشای مهسا پر از اشک شده بود. سریع مهسا رو تو بغلم گرفتم تا آروم بشه. گفتم: ناراحت نباش دیگه قربونت برم ماه بعد میاد اون موقع بپر تو بغلش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا با ذوقی که با بغض مخلوط شده بود گفت: آره حق با توئه ولی می ترسم دوباره با بابام حرفش بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران نباش مهسا جونم. برای دیدن تو هم که شده برای یک هفته ای بابات رو تحمل می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا از حرفهای من خوشحال شد و با تبسمی گفت: ممنونم هستی. خیلی دوست دارم خانوم خوشگله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشگلی از خودته خانومی. حالا عکس خان داداشت رو نشونم بده ببینم چه شکلیه این عتیقه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ای بهم رفت و از توی بخش پیکچر لپ تابش فایلی رو باز کرد. بعد گفت: این عکس رو آرین همین امروز صبح گرفت و برام میل کرد. خیلی خوش تیپ شده. روی عکس دو کلیک کرد و تصویر باز شد. یه دفعه میخ کوب شدم. یه پسر با یک تیشرت سفید و یه جین آبی رنگ که دست به سینه به یه ماشن خارجی آخرین مدل تکیه داده بود. موهاش رو به شکل بازیگرهای کره ای اصلاح کرده بود و ژل زده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ موهاش تقریبا به قهوه ای تیره می خورد. چشمای بسیار براقش برق از چشمای آدم می ربود. رنگ چشماش کاملا مشخص نبود. هم به سبز می خورد هم به آبی. کمی ته ریش داشت و بدنش هم خیلی قوی و عضله ای به نظر می رسید. به نظرم صد در صد ورزش می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دفعه مهسا یه ضربه ی کوچیک به پهلوم زد و گفت: هستی؟ کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دفعه به خودم اومدم و نگام رو از عکس گرفتم. ای خاک بر سرت هستی که دم به دقیقه میری تو هپروت. مهسا آروم آروم می خندید و زیر چشمی منو نگاه می کرد. چشم غره ی وحشتناکی بهش رفتم و گفتم: هوی هوی چی توی ذهن منحرفت می گذره که اینجوری می خندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اون چشای مشکی خوشگلش بهم نگاه کرد و گفت: نکنه عاشق داداشیم شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اَه...اَه ...اَه تو هم با اون داداشت.صد سال سیاه، عاشق این عتیقه ی عهد باستان بشم که چی بشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا با شیطنت خاصی نگام می کنه و میگه: برو خودت رو سیاه کن. من یه عمره ذغال فروشم. در حال کل کل کردن بودیم که صدایی از بیرون گفت: مهسا، هستی؟ کجایین بیاین شام حاضره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دونفری از اتاق رفتیم بیرون و دور میز شام نشستم. بعد از صرف شام کمی با مادر و پدر مهسا صحبت کردیم و گفتیم و خندیدیم. مهسا سینی میوه رو به من تعارف کرد و چشمکی زد. من هم یه سیب قرمز رو که بهم چشمک میزد و می گفت که بیا منو بخور و نوش جون کن برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا با خنده گفت: به به...! چه خوش سلیقه من می خواستم اون سیب رو بردارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهامو بالا انداختم و بی تفاوت گفتم: سلیقم به سلیقه ی سر کار خانوم نمیرسه بعد یه گاز گنده به سیب زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا: اَه ...اَه حالم به هم خورد. فرهنگت کجا رفته دختر؟ چاقو و پیش دستی رو بی خود اختراع نکردن ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند چندشی گفتم: من عادت دارم اینطوری سیب بخورم ببین دندونام چه سفیده به خاطر همین عادتمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه بابا. طفلک شوهر آیندت. از دستت چی خواهد کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران اون نباش، دارم براش.فقط اگه جرات کنه بیاد خواستگاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه میوه خوردیم مهسا از توی اتاقش صدام کرد. بدون اینکه چیزی بگم از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه مهسا کاری داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا ببین این لباس چطوریه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بپوشش تا ببینم چه شکلیه دیگه. همینجوری که نمیشه نظر داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس رو پوشید . یه لباس مشکی که روی سینه و کمی روی شکمش با سنگ های زینتی کار شده یود قسمت سر شانه و بالای سینه باز بود و با دو تا بند ظریف لباس رو روی شونه نگه می داشت. مهسا خیلی توی اون لباس ناز شده بود. موهای مشکیش رو باز کرده بود و دورش ریخته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشگل خانوم بگو ببینم این بار دل کدوم بدبختی رو بردی که چنین کادویی برات آورده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا که خیلی ناز و خوشگل شده بود خنده ی قشنگی کرد و گفت: کسی که تمام عمر عاشقم بود و هروقت کنارمه منو بغل می کنه و می بوسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که از حرفاش تعجب کرده بودم گفتم: چی داری میگی از چی حرف میزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا باز با همون لبخند میلیحش گفت: اون فکر منحرفت آخر کار دستت میده. دیوونه این لباس رو داداشیم از کانادا برام فرستاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس راحتی کشیدمو گفتم: آهان. تازه دو هزاریم افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختره ی دیوونه. دو هزاری تو کجه هر جور بیفته یه ورش ناقصه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه متلکش رو متوجه شدم ولی به روم نیاوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهسا؟ اگه یه روزی برم کانادا تو چیکار می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی. از شرت خلاص میشم. در ضمن چی شده که به فکر رفتن افتادی؟ خبریه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور که سرم رو به دیوار تکیه می دادم گفتم: نه. ولی تصمیم دارم برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیدی گفتم عاشق داداشم شدی می خوای بری پیشش آره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینکه دیدم داره بد برداشت می کنه گفتم: من و عشق و عاشقی؟ عمرا. برای تحصیل می خوام برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو گفتی و منم باور کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی تفاوتی گفتم: می خوای باور کن می خوای نکن ولی توی دانشگاه اونور پذیرش گرفتم و منتظر ویزا و اقامتم هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا با ناراحتی گفت: جدی میگی؟ چرا به من چیزی نگفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه ای بالا انداختم و گفتم: می خواستم سورپرایزت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا که خیلی ناراحت شده بود خودش رو روی تخت انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای چرا اینقدر ناراحت شدی خوشگل من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه این چه سورپرایزیه دیوونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که دیدم خیلی ناراحت شده رفتم و با همون لباسی که برادرش فرستاده بود بغلش کردم و با خنده گفتم: خرس گنده رو ببین. چرا توی چشای خوشگلت اشک جمع شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه تو بهترین دوستمی اگه بری تنها میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه تنهایی دختر جون. تو خانوادتو داری. البته داداشتم که هست. خانواده ی منم هستن و هروقت خواستی تو رو روی چشماشون میزارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا اگه بری کی بر می گردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا درسم تموم بشه بر می گردم. البته اگه اونجا مشغول کار نشم. تازه خانواده هامون هم که خدارو شکر اهل مسافرت خارجی هستن تو هم می تونی بیای اونطرف و به من سر بزنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره راست میگی. بی خیال غم و غصه مهم اینه که تو موفق بشی و منم از دستت یه نفس راحتی بکشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم مهسا رو بغل کردم و لپای نرمشو بوسیدم. بعد از کلی بگو بخند با خانواده ی مهسا خدا حافظی کردیم و به خونه بر گشتیم. سریع لباسام رو عوض کردم و لباس خوابم رو پوشیدم و مثل جنازه خودم رو روی تخت انداختم. نزدیک بود که خوابم ببره که دیدم کسی در اتاقم رو میزنه. ای بابا حالا مگه گذاشتن کپه ی مرگمون رو بزاریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم که مامان با لبخند همیشگیش وارد اتاق شد و کنارم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مزاحمت شدم دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی توی تخت جا به جا شدم: این چه حرفیه مامانی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش می خواستم کمی باهات صحبت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرما سراپا گوشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان دستم رو گذاشت توی دست چپش و با دست راستش پشت دست مبارکم رو نوازش می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترم. راستش من برات نگرانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بفرما نصفه شبی اومده منو زا به راه کرده که باز این مزخرفات تکراری رو تحویلم بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: برای من نگرانی؟ چرا مگه قراره اتفاقی بیفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا نکنه اتفاقی بیفته ولی اگه تنهایی بری ممکنه مشکلات زیادی برات پیش بیاد. یه دختر تنها توی یه کشور غریب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینقدر این حرف های تکراری رو شنیده بودم که نزدیک بود گلاب به روتون بالا بیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: مامان جونم خواهش می کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیر سرم داشتم حرف میزدم که پرید وسط حرفم. دخترم تو احساس یه مادر رو درک نمی کنی. چون هنوز مادر نشدی. نمیگم نرو، برو ولی خواهش می کنم به حرفم گوش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه مامانی هر چی شما بگین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شنیدی که برادر مهسا ماه دیگه از کانادا بر می گرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوهوم از مهسا شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش از مامان مهسا خواستم که اجازه بده که تو با پسرش بری کانادا تا اینکه اگه تو تنهایی مشکلی برات پیش اومد یکی رو داشته باشی که کمکت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من چی دارم می شنوم؟ از طرفی نگران منن که تنهایی برم بعد از طرفی می خوان که با یه پسر غریبه که نه می شناسمش و نه تا حالا دیدمش برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چی؟ من با یه پسر غریبه برم اونطرف؟ مگه دیوونه شدم مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تعریفش رو از مادر مهسا شنیدم تازه قبل از اینکه بره کانادا می شناسمش و دیدمش پسر خیلی خوبیه. بهش اعتماد داریم هم من هم بابات. مگه کسی میگه که ماست من ترشه؟ ماشالله چه تفاهمی هم با هم دارند خودشون می برن و می دوزن. پس این وسط چرا نظر منو می پرسن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: مامان فعلا خوابم میاد چیزی به فکرم نمی رسه باید در موردش فکر کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان لبخندی زد و گفت: قربونت برم. فکرات رو بکن در ضمن اگه قبول کنی باهاش بری اون می تونه زودتر بره کانادا و با آشنایی هایی که داره زودتر کارات رو درست کنه. فعلا بخواب و بهش فکر کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان اینا رو گفت و آروم صورتم رو بوسید و اتاق رو ترک کرد. من موندمو انبوهی از سوالات بی جواب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو دو طرف سرم گذاشتم و آروم مثل ایکیوسان ماساژ دادم تا شاید بتونم حرف های مامان رو درک کنم. اما هر چی فکر کردم چیزی نفهمیدم. آخه یعنی چی؟ من یه دختر بیست و چهار ساله با یه پسر جوون بلند بشم برم توی یه کشوری که هیچ چیزی از اخلاقیات براشون مهم نیست؟ چطور می تونن به یک نفر اینقدر اعتماد داشته باشن. خودم رو روی تخت وِل کردم و همین طور به حرف های مامان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر می کردم. اگه قرار اینه که امنیت من رو تامین کنن تنها برم بهتره. نه هیچ وقت چنین چیزی رو قبول نمی کنم. تازه از کجا معلومه آرین قبول کنه که منو با خودش ببره؟ تو این دوره زمونه کی حوصله ی سر خر داره؟ آره همینه. مهسا گفته بود که از دخترا خوشش نمیاد. پس مطمئنم قبول نمی کنه. پس روی جواب منفی آرین خان مغول حساب می کنم و خودم مخالفت نمی کنم. اصلا حوصله ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی توی خلوتم شریک بشه. حالا بازم دختر بود یه چیزی...ساعت 9 صبح بود که از خواب بیدار شدم. از روی تخت بلند شدم که دیدم گوشیم ویبره میره. نگاهی بهش انداختم دیدم نسترن زنگ زده. نسترن یکی از دوستای قدیمیم بود من و مهسا و نسترن سه تا دوست جدا نشدنی بودیم. البته اون موقع ها هم سارا باهامون بود که بعدش با خانوادش رفت کانادا. بار دوم که گوشیم ویبره رفت دستم رو روی دکمه ی سبز گذاشتم و گوشی رو جواب دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: الو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن: الو و زهر مار. چرا گوشی رو جواب نمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی حالی گفتم: سلامت کو دختر جون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانوم مودب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علیک سلام. اینقدر مزه نریز بگو چیکار داری که کله ی سحر بیدارم کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن جیغ کشید و گفت: چی؟ کله سحر؟ ساعت 9 صبحه دیوونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا هرچی کاری داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوهوم زنگ زدم تا ازت خدا حافظی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دفعه توی جام نیم خیز شدم و گفتم: چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن: من و شایان کارامون درست شده و داریم میریم اونور آب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی که کاراتون درست شده؟ تا جایی که من یادمه آقا شایان تابعیت کانادا رو داشت. پس چطور منتظر ویزا هستید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون که آره ولی ما داریم به یه کشور دیگه میریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جدا؟ به سلامتی کجا تشریف می برید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داریم میریم فرانسه شرکت شایان تو کانادا با یه شرکت فرانسوی قرارداد همکاری بسته ما هم تصمیم گرفتیم بریم اونور زندگی کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عالیه نسترن جونم. امیدوارم هر جای دنیا که هستی خوش و شاد باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن: ممنون. امشب پرواز داریم ببخش که زودتر خبرت نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: این چه حرفیه عزیزم. در ضمن منم تا شش ماه دیگه راهیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعا؟ کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کانادا. کارام تقریبا تمومه فقط منتظر ویزام هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی برات خوشحالم هستی. امیدوارم تو هم شاد و سلامت باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون عزیزم. ببخش که نمی تونم بیام فرودگاه بدرقت. آخه امروز کلاس زبان دارم گرفتارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه عزیزم. خودتو ناراحت نکن. مشکلی نیست. کاری باری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه عزیز دلم. برو به سلامت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا حافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قطع گوشی به طرف سرویس بهداشتی رفتم. کف دو تا دستام رو کنار هم قرار دادم و پر از آب کردم و آب رو روی صورتم ریختم. ناگهان یاد حرف های دیشب مامان افتادم. بدون اینکه کار دیگه ای انجام بدم وارد اتاقم شدم و لباسام رو عوض کردم. و سریع به آشپز خونه رفتم. هنگام خوردن صبحانه مامان دوباره حرف دیشب رو پیش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: هستی؟ فکراتو کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع گفتم: چقدر عجله داری مامان؟ هنوز تا ماه بعد کلی وقت داریم. تازه من کجا وقت کردم تا در مورد این مساله فکر کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیشب همین که از اتاق خارج شدید خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: اوووو... چیز به این سادگی که اینقدر فکر کردن نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی اون وقت؟ شما می خواین که من در امنیت باشم درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معلومه که همین رو می خوایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چطور از من می خواین که با یه پسر جوون که اصلا نمی شناسمش برم توی کشوری که هیچ ارزشی برای اخلاقیات قائل نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان رو به بابا گفت: اینم از دخترت خودت باهاش صحبت کن. من حریفش نمیشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا لبخندی زد و گفت: دخترم من بهت حق میدم که نگران باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی دلم گفتم: چه عجب بالاخره یکی هم به ما حق داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: اما نگرانیت بی پایه و اساسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست شما درد نکنه عجب حقی به من دادن باز حرف خودشون رو می زنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: من آرین رو می شناسم اون پسر خیلی خوبیه. وقتی در مورد چیزی قول بده سرش بره قولش نمیره. تنها کسی که می تونه همراهت باشه آرینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: بابا آخه چه اصراری دارید که من یه همراه داشته باشم؟ اگه خیالتون راحت نیست میرم پیش سارا یا اون هر چند شب یک بار میاد خونه ی من پیشم می خوابه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: همیشه اوضاع اونطوری که فکر می کنی پیش نمیره. اگه مشکلی برات پیش بیاد یه مرد کنارت باشه خیلی بهتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه قراره مشکلی پیش بیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا سرش رو پایین انداخت و گفت: اگه هر کشور دیگه ای به جز کانادا بود مشکلی نداشتم. ولی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من توی اون کشور خاطرات بدی دارم. نمی خوام چنین خاطراتی برای تو پیش بیاد. اگه پاریس یا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لندن بود مشکلی نداشتم. ولی مساله ی کانادا فرق می کنه. خواهش می کنم به حرفام گوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کن. یعنی چه خاطراتی توی اون کشور داره؟ مگه بابا قبلا اونجا زندگی می کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا؟ مگه شما اونجا زندگی کردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا لبخندی زد و گفت: معلومه که زندگی کردم من همونجا ازدواج کردم. اما بنا به دلایلی به ایران

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه دلایلی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی تونم چیزی بگم ولی چون کانادا یه کشور مهاجر پذیره همه نوع آدم اونجا زندگی می کنه. از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدم های متشخص بگیر تا خلافکار های بین المللی. درسته که پلیس و دولت سعی می کنن کشور رو در امنیت کامل نگه دارن ولی باز هم به اندازه ی ایران امن نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا با حرف های بابا موافق بودم خیلی منطقی به نظر می رسید ولی یه چیزی رو نمی فهمیدم و اون این بود که بابام چی توی اون کشور دیده که اینطور نگران منه. تصمیم گرفتم که به حرف بابا گوش کنم هر چی باشه اون با تجربه تر از منه. از طرفی اون بابامه و بد منو نمی خواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بر فرض اینکه قبول کردم از کجا معلوم برادر مهسا قبول کنه؟ اگه بگه که مسئولیتش رو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبول نمی کنم چی؟ جلوش ضایع میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا از طرز حرف زدنم خندش گرفت و گفت: قربون دخمل مغرورم برم. نگران نباش رگ خواب آرین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست مهساست. اون می تونه راضیش کنه. البته درست هم می گفت. آرین و مهسا خیلی یکدیگر رو دوست داشتن. ولی این دلیل نمیشه که بخواد منو با خودش ببره کانادا. ساعت سه بعد از ظهر بود و قرار بود که رئیس امور بین الملل شرکت بابا بیاد خونمون تا با من زبان کار کنه. دقیقا راس ساعت سه صدای زنگ اف اف بلند شد. گوشی اف اف رو برداشتم:بله بفرمایید؟ از پشت اف اف صدای خانومی رو شنیدم که گفت: سلام رضوانی هستم. آقای یزدانی از من خواستن که برای تدریس زبان مزاحم بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانوم رضوانی بفرمایید بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از مکالمه ی کوتاهمون دکمه ی اف اف رو زدم و در باز شد. خوشحال بودم از اینکه استاد زبانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم بود. خیلی راحت تر می تونستم باهاش تمرین کنم. بعد از وارد شدن خانوم رضوانی گفتم:سلام شما قراره که به من آموزش بدید. من هستی یزدانی هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضوانی: سلام عزیزم منم ساناز رضوانی هستم. از آشنایی باهات خوشبختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم رضوانی زنی میان سال و خوش اخلاق بود به اتاقم راهنماییش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضوانی: خب دخترم حالا بگو ببینم دوست داری چند ماهه زبان رو یاد بگیری و چطوری می خوای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاد بگیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من حداکثر باید توی شش ماه زبانم رو کاملا تقویت کنم چون قراره برم کانادا برای تحصیل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضوانی: به به کدوم شهر می خوای بری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجب آدم فضولیه تو تدریست رو بکن مادر من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شهر تورنتو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به به شهر عالی ایه. خودم هم اونجا درس خوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعا؟ میشه کمی در موردش برام تعریف کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضوانی: تعریف کردنی زیاد داره ولی وقت ندارم. خودت میری اونجا و از همه چیز سر در میاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا؟ چشم بسته غیب گفتی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضوانی: اینو پرسیدم که بفهمم به چه لهجه ای باید بهت آموزش بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه فرقی هم داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره فرق داره ولی نه اونقدر واضح. مثلا اگه توی انگلیس درس می خوندی باید لهجه ی بریتیش رو بهت آموزش می دادم ولی چون توی یه کشور آمریکایی قراره تحصیل بکنی باید لهجه ی آمریکایی رو بهت آموزش بدم. با تمریناتی که بهت میدم توی پنج یا حداکثر شش ماه می تونی مثل بلبل انگلیسی صحبت کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تمریناتش سخته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم رضوانی لبخند موذیانه ای زد و گفت: می خوای آسون باشه؟ من در حد تافل یا آیلس باهات کار می کنم ولی خیلی فشرده. این اراده ی خودته که توی چه زمانی یاد بگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه هر چی باشه آمادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از سه ساعت درس خوندن خانوم رضوانی خداحافظی کرد و شر رو کم کرد. هر روز سه ساعت باید باهاش تمرین می کردم. اونم چه تمریناتی پدر آدمو در می آورد. روزی باید دویست تا لغت حفظ می کردم. واقعا که زجر آور بود. ولی چاره ای نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

********

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ماهی از شروع کلاس زبانم می گذشت تقریبا می تونستم مکالمات رو متوجه بشم. در حال حفظ کردن لغات بودم که تلفنم زنگ خورد. نگاهی به ال سی دی انداختم دیدم که شماره ی مهساست. با بی حالی جواب دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به به عروس خانوم آینده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نفهمیدم چی شد؟ عروس کجا بود بابا تو هم دلت خوشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی داری میگی برای خودت شنیدم از خان داداشم خوشت اومده شیطون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که از حرفای بی سر و تهش چیزی متوجه نمی شدم گفتم: چیه مگه چیزی شنیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا خندید و گفت: به به پس حقیقت داره آره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستم انداختی؟ تو هم بهتره بی خیال اون داداش عتیقت بشی از من گفتن بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا: خیلی هم دلت بخواد. چون مامانت با مامانم حرفید و گفت می خواد برای اینکه مطمئن بشه تو توی کانادا مشکلی برات پیش نمیاد از آرین بخواد که ساپورتت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب! ساپورت چه ربطی به ازدواج داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا: عجب کم عقلی هستی تو دختر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منظورت چیه چرا حرفت رو می پیچونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا بلند خندید و گفت: صبر کن بعدا خودت می فهمی. در ضمن امشب مهمونی داریم. یه مهمونی خودمونی ترتیب دادیم فقط ما و شما هستیم نمی خواستیم زیاد شلوغ بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه به مامانم میگم حاضر بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر کن صبر کن چی داری میگی مامانت الان خونه ی ماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی؟ تا چند دقیقه ی پیش اینجا بود چطور ممکنه اونجا باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامانت ساعت دو اومد خونمون و داره به مامانم کمک می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه الان ساعت چنده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساعت 4 بعد از ظهره مامانت گفت داشتی درس می خوندی برای همین چیزی بهت نگفت. فکر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنم زیادی توی درس غرق شدی خانوم درس خون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه الان میام. نگو که بابامم اونجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت: بابات هم با بابام رفتن فرودگاه تو هم زودتر بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه الان راه میوفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع کتاب رو بستم انداختم روی میزو رفتم حموم. یه دوش نیم ساعته گرفتم و خیلی سریع موهامو خشک کردم. مانتوی قهوه ای و جین مشکی رو که چند روز پیش خریده بودم پوشیدم. جلوی آینه طبق معمول کمی آرایش کردم و سریع راه افتادم. در طول مسیر همش استرس داشتم که نکنه دیر برسم. بعد از نیم ساعت رسیدم جلوی خونه ی مهسا. سریع زنگ زدم و مهسا هم سریع در رو باز کرد. سریع از پله ها بالا رفتم به نفس نفس افتاده بودم. با دیدن مهسا ایستادم و دست راستم رو روی زانوم و دست چپم رو روی قلبم گذاشتم تا نفسم بالا بیاد. مهسا با دیدنم لبخندی شیطانی زد و گفت: چته دختر؟ چه خبرته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من همونطور که نفس نفس می زدم گفتم: دیر که نرسیدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا: مگه مسابقه ی دوئه که دیر برسی. چیه؟ می ترسی آقا داداشم از سر وقت نبودنت بدش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیاد و قبولت نکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختره ی پررو. مگه داداشت حلواست که اینقدر بذل و بخشش و خیرات می کنی ؟ تازه مگه اون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیه که بخواد قبولم کنه؟ این منم که قبولش ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا شونه هاشو بالا انداخت و لباش رو به طرز مسخره ای غنچه کرد و گفت: وقتی میگم بی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیاقتی همینه دیگه. خیلی هم دلت بخواد که شوهری مثل داداشم گیرت بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بابا تو هم با اون داداش عتیقت. جفتتون مثل همید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از کمی مزخرف گفتن بالاخره مهسا خانوم اجازه دادن وارد خونه بشم. کمی به مادرامون کمک کردیم. همه چیز آماده شده بود فقط منتظر رسیدن مسافرمون بودیم. حالا چرا گفتم مسافرمون؟ همون مسافرشون بهتره اون فقط برای من یه غریبست. ساعت شش غروب بود که صدای زنگ در اومد. مهسا سریع رفت و اف اف رو برداشت: سلام داداش گلم خوش اومدی. سریع گوشی رو گذاشت و دکمه ی درباز کن اف اف رو زد و از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق به مقصد حیاط رفت بیرون. ماهم برای استقبال از خونه خارج شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی بابام و بابای آرین و خود آرین نزدیک پله ها شدن مهسا عین بچه کوچولو ها پرید تو بغل آرین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین هم ساکی که توی دستش بود رو رها کرد و محکم مهسا رو تو بغلش گرفت و موهای پریشونی که از زیر سالش روی پیشونیش ریخته بودن رو می بوسید و می بویید. آرین: سلام خواهر کوچولوی من خوبی عزیزم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا که بغض گلوش رو گرفته بود گفت: من خوبم داداشی . تو خوب نیستی داداشی بد... چرا اینقدر دیر اومدی پیشم؟ نمیگی دل آبجی کوچولو کوچیکه؟ نگفتی تنهاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین صورت مهسا رو با دستاش قاب گرفت و به چشمای مشکی و نازش خیره شد و آروم با انگشت شصتش اشکاش رو پاک کرد و گفت: قربون چشای خوشگلت برم. گریه نکن دیگه آبجی گلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که از حرف ها و حرکات مهسا بغضم گرفته بود. این برادر و خواهر چطور دوری از هم رو تحمل می کنن؟ اینا که اینقدر عاشق همند. دلم برای مهسا می سوخت. مثل اینکه خیلی بهش سخت گذشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین مهسا رو از خودش جدا کرد و ساک رو از زمین برداشت و شونه به شونه به ما نزدیک شدند. وقتی به ما رسیدند تازه متوجه هیکل عضلانیش شدم. با تیشرت تقریبا چسبانی که پوشیده بود عضلات بازوش مشخص بود و معلوم بود که کلی ورزش کرده تا بازوهاش رو به اون شکل بسازه. رنگ چشماش بیشتر به آبی می خورد. آبی کمرنگ. موهاش همونطور که توی عکس دیده بودم قهوه ای پررنگ و خیلی خوش حالت بود. پوست تقریبا برنزه و خوشرنگی داشت و ابروهاش پیوسته بود. سینه ای ستبر و بینی ای کشیده و خوش فرمی داشت که به نظر می رسید عمل جراحی زیبایی کرده بود ولی نکرده بود و بینیش به صورت طبیعی زیبا بود. دندون هاش هم خیلی تمیز و مرتب بود که وقتی لبخند می زد زیبایی خاصی به چهرش میداد. اما چیزی که خیلی اذیتم می کرد نحوه ی نگاه کردنش بود. نگاهش سرد و بی روح بود که با لبخندی تلخ سعی می کرد نگاهش رو گرم نشون بده. با رسیدن به ما مامان مهسا آرین رو تو بغلش گرفت و شروع کرد به گریه کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین: اِاِاِاِ...مامان؟! مهسا کم بود تو هم اضافه شدی؟ چرا گریه می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: دلم برات تنگ شده پسرم. نمیگی یه پدر مادر پیر این طرف دنیا داری؟ چرا بهمون سر نمیزنی مادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین سرش رو پایین انداخت و گفت: راستش این چند سال سرم خیلی شلوغ بود و گرفتار بودم. الانم به سختی تونستم بیام ایران کلی کار اونطرف سرم ریخته. بعد از چند دقیقه صحبت از مادرش جدا شد و رو به من کرد و گفت: سلام شما باید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی به مغز نداشتش فشار آورد و گفت: آهان . شما باید هستی خانوم باشید درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدمو گفتم: بله خودم هستم. خوش اومدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی ممنونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا پسر مودب و معاشرتی ای بود. خیلی هم خوشتیپ بود. هوی هستی داری میزنی جاده خاکی حواست باشه چی فکر می کنی. اصلا به من چه که خوشتیپه مبارک صاحبش باشه. ای وایِ من مثل اینکه دچار عارضه ی خود درگیری هم شدم. مفت مفت دیوونه هم شدی هستی خانوم. بعد از کمی احوال پرسی به داخل رفتیم. آرین به اتاق قدیمی خودش رفت تا لباساشو عوض کنه. بعد از چند دقیقه از اتاق خارج شد. یه تیشرت سفید پوشیده بود با یه شلوار ورزشی اسپرت. روی تیشرت هم یه پیراهن مردونه زرشکی پوشیده بود و آستینش رو تا بالای ساعد تا زده بود و دکمه هاش رو باز گذاشته بود لباساش خیلی بهش میومدن و قیافش رو جدی و مردونه کرده بود. مهسا: به به چه داداش خوشتیپی دارم من. اَععع ...آرین این پیراهن دیگه چیه . میشه ازت بخوام که این پیراهن مردونه رو در بیاری؟ خیلی شبیه آدمای چهل ساله شد. از این حرف مهسا همه زدیم زیر خنده. آرین کمی به ریخت و قیافه ی خودش نگاه کرد و با قیافه ای جدی ولی با لحنی پر از شوخی گفت: مگه چه ایرادی داره به این خوشتیپی شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا: اِعع داداش...؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین دستاش رو به نشونه ی تسلیم بلند کرد و گفت: باشه باشه من تسلیمم. رو به ما کرد و گفت: ولی خودمونیما آبجی کوچولوی ما چه شیطون شده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا با حرص گفت: داداش...؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه باشه هر چی تو بخوای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو گفت و دوباره وارد اتاقش شد و و پیراهن مردونه رو در آورد با همون تیشرت سفید که آستینش کوتاه بود اومد میون جمع و روی یکی از مبل ها نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین خطاب به پدرش گفت: خب بابا چه خبرا از ایران؟ فک و فامیل خوبن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا لبخندی زد و گفت: خبر سلامتی پسرم. همه چیز رو به راهه و حال همه خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین: خدارو شکر. بعد رو به من کرد و گفت: هستی خانوم شما چه خبر؟ یادمه وقتی داشتم می رفتم مهسا بهم گفت که دارین برای کنکور آماده میشین لیسانس رو که تا حالا باید گرفته باشید درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره ی بیشعور فکر کرده مثل خودش کند ذهنم. معلومه که لیسانس کوفتی رو گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: بله. لیسانس رو گرفتم و دارم برای ارشد آماده می شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین دست راستش رو که به پشتی مبل تکیه داده بود حرکتی داد و گفت: خیلی عالیه. امیدوارم موفق باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ساعتی از شروع مهمونی می گذشت مهسا هم که مثل کَنه به آرین چسبیده بود و زیر گوشش یه چیزهایی می گفت و ریز ریز می خندید. گاهی هم به من اشاره می کرد که باعث می شد مورد توجه آرین قرار بگیرم. وای مهسا مگه دستم بهت نرسه معلوم نیست داره چه کلکی برای من بدبخت سوار می کنه. با صدای مامان مهسا که گفت شام آمادست همگی به پذیرایی رفتیم. بعد از صرف شام مامان ظرف میوه ها رو آورد و به همه تعارف کرد. در همین بین بود که مامان مهسا گفت: دیگه وقتشه که برای تک پسرم آستین بالا بزنم و یه دختر گل و خوشگل براش انتخاب کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرف مهسا به من خیره شد و با بدجنسی ابروهاشو برام تکون داد که یعنی دلت بسوزه. منم با بی تفاوتی شونه ای بالا انداختمو مشغول پوست گرفتن میوه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین که لبخندی تلخ روی لبش نقش بسته بود گفت: بی خیال این حرفا مامان. حوصله ی این حرفا رو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر آرین که اسمش شیوا بود گفت: دیگه نشنوم که این حرف رو زدیا. من باید همون شش هفت سال پیش برات زن می گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین که انگار از حرفای مادرش کلافه شده بود دستی تو موهای خوش حالتش کشید و نفسش رو کلافه بیرون داد. و با نگاهی که سرد تر از قبل بود گفت: مامان خواهش می کنم دوباره بحث های قدیمی رو پیش نکش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان که جدی شده بود گفت: چرا پسرم؟ مگه تو چی کم داریی؟ اون موقع حالا بهت جواب رد دادن خب داده باشن این دلیلی نمیشه که تا ابد تنها باشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابای آرین گفت: تو با کی لج می کنی پسرم داری زندگی خودت رو خراب می کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا که داشت کم کم از این بحث مضطرب می شد گفت: بی خیال شین دیگه این همه حرف شما گیر دادین به داماد کردن داداش گلم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.