داستان از زبون اول شخص تعریف میشه ، اول شخص ما دختریه برعکس شخصیتهای دختر رمانای دیگه … زبون دراز نیست اما رکه ، کم حرفه ، شیطون نیست ، آرومه !! نمیشه گفت گوشه گیره اما زیاد توی جمع نیست … احساساتی نیست اما قلبش از سنگ هم نیست ، یه دختر متفاوت ، یه دختر که رفتارای خاصش آدمو جذبش میکنه !! دلیل این رفتاراش چی میتونه باشه ؟؟ غرور ؟؟ غرور برای چی ؟! بخاطر داشتن چهره ی جذاب ؟ شاید … میوه ی ممنوعه ی داستان کیه ؟؟ چرا ممنوعه ؟؟ یعنی میشه این ممنوعیت برداشته بشه ؟؟ توی یه خونواده متوسط رو به بالا زندگی میکنه ، توی یه خونه ی فوق العاده و خونواده پر جمعیت ، برخلاف غیرتی بودن برادرش کاری رو دنبال میکنه که بهش علاقه داره !! این کار چی هست ؟؟ نه هنریه نه فنی ، یه حرفه که شاید خیلی کم طرفدار داشته باشه اما دختر داستان ما دوستش داره و برخلاف بی تفاوت بودن به یه سری چیزا دنبالش میکنه ، توی همین راه با کسی آشنا میشه که … که ؟؟ یعنی میتونه قلب دختر خاص داستان مارو تسخیر کنه ؟؟ این بین چیزی رو از دست میده که خیلی براش مهمه ، نه تنها برای اون ، برای همه ی آدما مهمه … چرا ؟؟ مگه گناهش چیه

ژانر : عاشقانه، معمایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۱۷ دقیقه

مطالعه آنلاین میوه ی ممنوعه
نویسنده : Maryam-23

ژانر : عاشقانه ، معمایی

خلاصه:

داستان از زبون اول شخص تعریف میشه ، اول شخص ما دختریه برعکس

شخصیتهای دختر رمانای دیگه … زبون دراز نیست اما رکه ، کم حرفه ،

شیطون نیست ، آرومه !! نمیشه گفت گوشه گیره اما زیاد توی جمع

نیست … احساساتی نیست اما قلبش از سنگ هم نیست ، یه دختر

متفاوت ، یه دختر که رفتارای خاصش آدمو جذبش میکنه !! دلیل این

رفتاراش چی میتونه باشه ؟؟

غرور ؟؟ غرور برای چی ؟! بخاطر داشتن چهره ی جذاب ؟ شاید … میوه ی

ممنوعه ی داستان کیه ؟؟ چرا ممنوعه ؟؟ یعنی میشه این ممنوعیت

برداشته بشه ؟؟

توی یه خونواده متوسط رو به بالا زندگی میکنه ، توی یه خونه ی فوق

العاده و خونواده پر جمعیت ، برخلاف غیرتی بودن برادرش کاری رو دنبال

میکنه که بهش علاقه داره !! این کار چی هست ؟؟

نه هنریه نه فنی ، یه حرفه که شاید خیلی کم طرفدار داشته باشه اما

دختر داستان ما دوستش داره و برخلاف بی تفاوت بودن به یه سری چیزا

دنبالش میکنه ، توی همین راه با کسی آشنا میشه که …

که ؟؟ یعنی میتونه قلب دختر خاص داستان مارو تسخیر کنه ؟؟ این بین

چیزی رو از دست میده که خیلی براش مهمه ، نه تنها برای اون ، برای

همه ی آدما مهمه … چرا ؟؟ مگه گناهش چیه ؟؟ یعنی بدون داشتن اون

هم میتونه زندگی کنه ؟؟ میتونه مثل سابق رفتار کنه ؟؟

پسر داستان چی ؟؟ میتونه با نبودش کنار بیاد ؟؟ مطمئنا حدسش براتون سخته !!

باید خوند تا فهمید

مقدمه :

همه چیز از آن عشق لعنتی شروع شد ... عشقی ممنوع و یکطرفه !!

عشقی که مرا در آتش ممنوعیت خود سوزاند ... گناهم چه بود ؟؟

نماندن به پای عشقی ممنوع ؟؟

تاوان کدامین گ*ن*ا*ه را پس دادم ؟؟

غرور خوب است ، باعث می شود سرت را بالا بگیری و با اعتماد به نفس به همه جا و همه کس نگاه کنی ...

گاهی آنقدر غرورت برایت مهم می شود که چشمت کور می شود ، می شکنی غروری را که شاید روزی تکه تکه هایش باعث جراحتت شود ...

جراحتی که ، هر بار یاد آوری اش نمکی روی زخمت می شود و تا عمق قلبت را می سوزاند ...

گاه عشقی حقیقی همانی که در رویاهایت تصور می کردی می شود آبی خنک بر روی تن عرق کرده ات و گاه می شود همان نمک روی زخم ...

================================

نگاهی به نمای سفید رنگ خونه رو به روم انداختم ... ابرویی بالا انداختم و زیر لب گفتم :

_خوبه ... ولی به پای عمارت بزرگوار نمی رسه ...

لبخندی محو روی لبام نشست ... دکمه آیفون رو فشردم و دستی به مقنعه ام کشیدم ... صدای محکم مردی با مکث شنیده شد :

_بله ؟

_بزرگوار هستم ...

_بله بله ... خیلی خوش اومدین خانوم بزرگوار ... بفرمائین !!

و در با صدای تیکی باز شد ... وارد شدم و همونطور که حیاط سر سبز خونه رو از نظر می گذروندم در رو بستم ... از در حیاط تا در اصلی حدودا صد متری می شد ... یه استخر نسبتا بزرگ و پر آب گوشه حیاط بود که نور خورشید داخلش منعکس شده بود ... طرف دیگه یه سقف فرفوژه بود که یه زانتیای مشکی رنگ زیرش پارک شده بود ... و بقیه ی حیاط پر از درخت بود ... به در ساختمون اصلی که رسیدم پله ها رو بالا رفتم ... همون لحظه در باز شد و قامت بلند و چهارشونه ی مردی توی قاب در ظاهر شد ... خوش پوش و جذاب ... چیز خاصی توی صورتش نداشت اما قامت مردونه و صورت معمولی ولی جذابش خیلی خاصش کرده بود ... چشم و ابروی مشکی و بینی متناسب و لبهای نسبتا برجسته ... موهای لَخت و بلندش رو ساده بالا زده بود ... دست از آنالیزش برداشتم و تازه متوجه نگاه متعجبش به خودم شدم ... ابروش بالا پریده بود و بهم خیره شده بود ... اخم کمرنگی کردم و به خودم نگاه کردم تا متوجه بشم چه عیبی دارم ؟!

وقتی عیبی ندیدم سرم رو بلند کردم که لبخند بزرگی زد و گفت :

_سلام ... ابتسام هستم !!

دستش به طرفم دراز شد ... نگاهی به دستش انداختم و ابروم رو بالا انداختم و گفتم :

_سلام ... خوشبختم !!

ترشش شد که بهش دست ندادم اما به روی خودش نیورد و از جلوی در کنار رفت و گفت :

_بفرمائین داخل ...

بدون حرف رفتم داخل و کفشای پاشنه بلندم رو از پام خارج کردم ... ابتسام اشاره ای به سندلای راحتی جلو پام کرد و گفت :

_راحت باشین !

سری تکون دادم و سندلا رو پوشیدم ... دنبال جایی برای نشستن گشتم که نهایتا سالن پذیرایی رو مناسب دیدم ... جلو رفتم و روی راحتیا جا گرفتم ... ابتسام هم به آشپزخونه رفت ... نگاهی به اطراف انداختم ، پذیرایی و هال با چند تا پله از هم جدا می شدن ... چند متر اون طرف تر از در ورودی آشپزخونه اپن و دلباز خونه قرار داشت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به روش چند تا پله می خورد و به طبقه بالا وصل می شد و دیگر هیچ ... نگاهم به دیوار توی هال افتاد ... یه عکس بزرگ که کل دیوار رو پوشونده بود ... عکسی از ابتسام بود ، وسط عکس درست دیده نمی شد چون ستون جلوی دیدم رو گرفته بود و سمت راست عکس ، عکس یه زن بود ... شبیه خارجیا بود ... موهای بلوند و چشمای آبی ... صورت سفید با کک مکای ریز اطراف چشم و روی بینی ... لبخند دلنشینی روی لبهاش بود که دندونای سفید و یک دستش رو قاب گرفته بود ... در کل زن زیبایی بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابتسام با یه سینی حاوی دو تا لیوان شربت از آشپزخونه خارج شد ... سینی رو روی میز گذاشت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از خودتون پذیرایی کنین ... الان میرسم خدمتتون !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زوری زدم و سرم رو تکون دادم ... یکی از لیوانا رو برداشتم و شروع به خوردن کردم ... ابتسام هم از پله ها رفت بالا و از دیدم پنهان شد ... لیوان خالیم رو توی سینی گذاشتم و نگاهی به ساعت مچیم انداختم ... با شنیدن صدای پا چرخیدم و با ابتسام و پسربچه ی بغلش رو به رو شدم که از پله ها پایین میومد ... با دیدن پسر بچه دهنم باز موند ... خدای من خیلی زیبا بود ... سعی کردم زیاد ندید بدید بازی در نیارم ... عادی لبخند زدم و منتظر شدم تا بهم برسن ... با نشستن ابتسام رو به روم بهتر تونستم عروسک توی بغلش رو ببینم ... موهاش طلایی بود ، چشماش درشت و کشیده و آبی یکم تپل بود و بی نهایت سفید ... بهش می خورد سه الی چهار سالش باشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابتسام همونطور که نگاهش به بچه بود با لبخند گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابایی نمی خوای سلام کنی ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر بچه با صدای آرومی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خدای من ... من بی نهایت از بچه ها متنفر بودم اما این پسر بچه فوق العاده خواستنی بود ... جوری که نتونستم خودم رو کنترل کنم با لبخند رو بهش دستام رو باز کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا پیشم ببینمت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش رو بیشتر چسبوند به باباش و اخم کرد ... اوه ، اخمش رو ببین !! وای که چقدر خوردنی بود ... ابتسام تک خنده ای کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو بابایی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بچه رو روی زمین گذاشت ... با قدمای آروم و نامطمئن اومد سمتم ... با ذوق گرفتمش بغلم و گونه اش رو بوسیدم که سرش رو کشید عقب ... متعجب نگاهش کردم که ابتسام خندید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه اخلاقش نه قیافه اش به من نرفته ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اسمت چیه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون صدای نازش گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پرهام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ابتسام نگاه کردم که با لبخند به پرهام خیره شده بود و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پرهام جان چند سالشه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه نگاهش رو از پرهام بگیره گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_داره پنج سالش میشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فکر نمی کنین برای یادگیری زبان انگلیسی یکم کوچیک باشه ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مطمئن نگاهم کرد و با غرور گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پرهام خیلی باهوشه ... به نظرم بهترین زمان برای یادگیری زبان مادریش الان باشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروم بالا پرید و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زبان مادریش ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مادرش اصالتا انگلیسی بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بود ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله ... آماندا دو سال پیش تو یه تصادف جونشو از دست داد !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متاسف گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واقعا متاسفم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون !! ما زمان زیادی نداریم ... ازتون می خوام نهایت تلاشتونو بکنین که توی این سه ماه به زبان انگلیسی تسلط پیدا کنه ، نمی خوام با رفتن به اونجا برای حرف زدن مشکل پیدا کنه !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و چیزی نگفتم ... ابتسام لیوان شربتش رو از روی میز برداشت و همونطور که می نوشید گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فقط لطفا قبل از رفتنتون برنامه اتون رو هم به من بدین ... که بدونم چه روزایی وقتتون برای آموزش خالیه من تقریبا همه ی کارامو برای رفتن انجام دادم و اینجا کاری ندارم و سرم خلوته ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم سرم رو تکون دادم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_می شه اتاق پرهام رو به من نشون بدین ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوانش رو روی میز گذاشت و بلند شد ... همونطور که به طرف پله ها می رفت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دنبالم بیاین لطفا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام از بغلم پایین پرید و دوید دنبال پدرش ... کیفم رو برداشتم و دنبالشون از پله ها بالا رفتم ... طبقه ی بالا به اندازه طبقه پایین بود و فقط اتاق خوابها توش قرار داشت ... به شکل ال بود و یه طرفش سرتاسر پنجره بود که استخر رو نشون می داد ... با یه سری پرده حریر کرم شکلاتی پوشونده شده بود و یه دست کاناپه هم رو به روشون چیده شده بود، پشت پنجره ها یه تراس نسبتا بزرگ و دلباز بود که یه عالمه گلدون از گلای متنوع بهش روح بخشیده بود و یه دست میز و صندلی سفید چهار نفره توش چیده شده بود... شش تا در توی سالن قرار داشت که احتمالا یکیش سرویس بهداشتی و بقیه اشون اتاق خواب بودن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابتسام چرخید سمتم و با لبخند گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از این طرف لطفا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراهش رفتم که وارد یکی از اتاقا شد ... یه اتاق تقریبا بیست متری که کاملا مناسب یه پسربچه بود ... لبخندی به روی پرهام که دست توی دست پدرش وسط اتاق ایستاده بود زدم و با چشمک گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اتاقت خیلی خوشگله ها ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی نزد فقط اخمش باز شد ... این بچه زیادی عنق بود !!! اما برای من که فرقی نداشت ، آموزشم رو می دادم و می رفتم اتفاقا هر چی عنق باشه بهتره ، چون حوصله بچه ندارم ... ابتسام نگاهی به پرهام انداخت و آروم خندید ... رو به ابتسام گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من از فردا آموزش پرهام رو شروع می کنم ... سه روز در هفته ، از سه شنبه تا پنجشنبه ... روزی سه ساعت ، مشکلی که ندارین ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی فکر کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه ... خیلی هم خوبه !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس من از حضورتون مرخص می شم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ناهارو امروز با منو پرهام بخورین !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروم رو بالا انداختم ... مودبانه ولی در عین حال دستوری جمله اش رو ادا کرده بود ... بدون اینکه نرمشی توی صدام ایجاد کنم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه ممنون !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و عقب گرد کردم تا از اتاق خارج بشم ... پشت سرم اومدن بیرون !! از پله ها پایین رفتم و چرخیدم سمتشون ... با یه نیمچه لبخند گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بقیه مسیر رو بلدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابتسام خندید و شونه بالا انداخت ... گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هر طور راحتین ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_روزتون خوش !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بسلامت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف در سالن رفتم و سندلا رو با کفشای خودم عوض کردم ... از سالن بیرون زدم و با قدمای محکم و آروم به طرف در حیاط رفتم ... از خونه خارج شدم و عینک آفتابیم رو که روی موهام بود پایین اوردم و گذاشتم روی چشمام ... رفتم سر کوچه و برای اولین تاکسی دست بلند کردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار شدم و آدرس خونه خودمون رو دادم ... ازشیشه سمت خودم به بیرون چشم دوختم و تا رسیدن به مقصد گوش به حرفای مجری رادیو دادم ... جلوی خونه پیاده شدم و بعد از پرداخت کرایه ، ماشین از کوچه خارج شد ... دسته کلیدم رو از توی کیفم در اوردم و در خونه رو باز کردم ... پا که توی خونه گذاشتم عطر گلای مریم مشامم رو پر کرد ... لبخند نشست روی لبام ... عینکم رو روی موهام گذاشتم و در رو پشت سرم بستم ... چشمام رو بستم و عمیق نفس کشیدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستام رو به دو طرف باز کردم و دور خودم چرخیدم ... آروم از لای درختا رد شدم و خودم رو رسوندم به تاب محبوبم ... نشستم روش و با پاهام هلش دادم ... توی حال خودم بودم که صدای کیان باعث شد اخم کنم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانوم کجا تشریف داشتن ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه برگردم سمتش با خونسردی گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یادم نمیاد تا حالا بهت جواب پس داده باشم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاب رو دور زد و رو به روم ایستاد ... با یه اخم غلیظ دستش رو دور زنجیر تاب حلقه کرد و محکم نگهش داشت ... خم شد توی صورتم و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حرف بزنی چیزی ازت کم میشه ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم منم غلیظ شد ولی همچنان با خونسردی زل زدم توی چشماش و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره ... ارزش وقتم کم میشه !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از روی تاب بلند شدم و خودم رو به طرف عقب خم کردم تا باهاش برخورد نکنم ... راه افتادم به طرف خونه که صدای عصبیش رو شنیدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا اینقدر با من بد تا می کنی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابی ندادم و از لای درختا بیرون اومدم ... روی سنگ ریزه ها قدم برداشتم که داد زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ساری ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله ها بالا رفتم و دستم رو روی دستگیره گذاشتم که صدای نفس از پشت سرم بلند شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چطوری خانومی ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخیدم سمتش و با لبخند گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوب ، تو چطوری ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به قابلمه بزرگ توی دستش انداختم و با چشم بهش اشاره کردم ... گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اینو کجا می بری ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم خوبم ... می خوایم امروز آش درست کنیم !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم کمرنگی گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به چه مناسبت ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آش پشت پای مهبد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ی کوتاهی کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس بالاخره شرش داره کنده میشه !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس هم خندید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره ولی اگه بره دل هممون واسه دلقک بازیاش تنگ میشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم که گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو لباساتو عوض کن و بیا خونه ما ... همه اونجا جمعن !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خودش به طرف خونشون راه افتاد و دستش رو به نشونه بای بای تکون داد ... دستم رو براش تکون دادم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه میام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو باز کردم و وارد خونه شدم ... کفشام رو در اوردم و نگاهی به اطراف انداختم و با خونه خالی مواجه شدم ... سام و بابا که هیچوقت نبودن و مامان هم حتما خونه عمه کتی بود ... از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم ... کیفم رو کنار تختم گذاشتم و عینک عزیزم رو روی میز ... لباسام رو مرتب در اوردم و توی کمد گذاشتم ... یه شلوارک سفید تا پایین زانو پوشیدم که بالاش گشاد بود و پاچه هاش با کش تنگ می شد ... یه تیشرت سورمه ای هم تنم کردم که پشتش بلندتر از جلوش بود و ب.ا.س.ن.م رو می پوشوند... کلیپس موهام رو باز کردم که دورم رها شدن ... نگاهی به خودم توی آینه انداختم و لبخند زدم ... موهام رو شونه کردم و دم اسبی بالای سرم بستم ... از اتاقم خارج شدم و وارد سرویس بهداشتی شدم ... آبی به دست و صورتم زدم و پاهام رو شستم ... دست و صورتم رو خشک کردم و از سرویس خارج شدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پله ها رو پایین رفتم و وارد آشپزخونه شدم ... سیبی از روی میز برداشتم و در یخچال رو باز کردم ... شیشه آب رو بیرون کشیدم و یه لیوان آب برای خودم ریختم ... آب رو آروم تا ته خوردم و لیوان رو توی سینک گذاشتم ... گازی به سیبم زدم و از آشپزخونه خارج شدم ... سندلای راحتیم رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون ... به طرف خونه عمه کتایون راه افتادم و سرکی توی درختا کشیدم... عمارت بزرگوار حسابی بزرگ و دلباز بود ... از تکرار این واژه غرق ل.ذ.ت شدم ... عمارت بزرگوار ... لبخند زدم و به اطرافم نگاه کردم ... یه عمارت با نمای سفید ، قدیمی بود ولی هنوز شیک بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه حیاط حدودا صد و پنجاه متری داشت که پر بود از گلای یاس و مریم و درختای میوه ... رو به روی در حیاط یه راه باریک با سنگ ریزه بود که جلوه ی زیبایی به باغ داده بود ... چیزی که بیش از حد رویاییش می کرد چراغای پایه بلند اطرافش و توی خود باغ بود ... قسمت محبوب باغ همونجایی بود که تاب قرار داشت و رو به روی خونه خاله هانیه واقع شده بود ... عمارت هفت تا خونه داشت ، بزرگ نبودن اما کوچیک و دلگیر هم نبودن ... یکی از خونه ها متعلق به ما ، و بقیه به ترتیب متعلق به عمو کوروش ، عمه کتایون ، خاله هدی ، خاله هانیه و دایی هادی بود ... مامان و بابام دختر عمو پسر عمو بودن که با فوت مادر بزرگ و پدر بزرگ مادریم ، پدربزرگ پدریم همه بچها رو توی عمارت خودش جمع کرده بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضلع شمالی عمارت پنج تا از خونه ها قرار داشتن که وسطیش متعلق به پدربزرگ و مادر بزرگ بود ، سمت راستش خونه عمو کوروش بود و سمت چپش خونه ما ، کنار خونه ما خونه عمه کتایون بود و کنار خونه عمو کوروش خونه دایی هادی !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضلع شرقی عمارت خونه خاله هدی و خاله هانیه قرار داشت ... رو به روی خونه پدربزرگ یه آلاچیق بزرگ و یه حوض بود که اکثر مواقع اونجا دور هم جمع می شدیم ... ضلع غربی عمارت هم به اصرار نوه ها چند تا از درختا رو هرص کرده بودن و یه زمین والیبال درست کرده بودن ... با رسیدن به خونه عمه کتایون دست از نگاه کردن به اطراف برداشتم و تفاله سیبم رو توی سطل کنار درختا انداختم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به روی هر خونه چند تا پله می خورد و با نرده های چوبی سفید رنگ محافظت می شد ... از پله ها بالا رفتم ، در خونه باز بود و سرو صدای بچها تا بیرون هم میومد ... پام رو که داخل خونه گذاشتم النا با جیغ از رو به روم رد شد و کاوه هم به دنبالش ... خودم رو عقب کشیدم تا به من نخورن ... متعجب به جمع بچها که از خنده پخش زمین بودن نگاه کردم که متوجه صورت و لباسای خیس کاوه شدم ... با لبخند سری به تاسف تکون دادم که النا همونطور که هنوز فرار می کرد و می خندید با جیغ گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ساری به دادم برس ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچها متوجه من شدن و کاوه تهدید کنان گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ساری پناهش دادی سرتا پاتو با آب یکی می کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و بدون حرف به طرف آشپزخونه رفتم ... وارد شدم که صدای خنده اشون گوشم رو کر کرد ... خونواده نبودن که ، قوم مغول بودن ... بلند گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده اشون قطع شد و چرخیدن سمت من ... هر کدوم مشغول یه کاری بودن ... مامان ، عمه کتی ، زن عمو منیره و زن دایی ملیحه داشتن سبزی پاک می کردن و خاله هدی مشغول آماده کردن نخود و لوبیاها بود ... خاله هانیه هم که با ماهان درگیر بود ... همه با لبخند جوابم رو دادن و مامان گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خسته نباشی مامانم ... چه خبر ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی اپن نشستم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلامتی ... از فردا میرم برای تدریس !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه با تعجب نگاهم کردن و خاله هدی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کار میری خاله ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم که خاله هانیه با خنده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چطوری سام رو راضی کردی ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه ای بالا انداختم که مامان گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سام خبر نداره ... امروز از موسسه بهش زنگ زدن بهش آدرس دادن ، قرار شد بره ببینه اگه خوب بود با سام حرف بزنیم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه کتایون : خب حالا چجور جایی هست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم ریزی کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وضع مالیشون خوبه ... ظاهرا باباهه حوصله یاد دادن به بچه اشو نداره خواسته معلم خصوصی بگیره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو : اوهو چه با کلاس ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به نشونه تایید بالا پایین کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره ... بچه اش چهارسالشه ، زنش انگلیسی بوده اینم می خواد جمع کنه بره لندن ... میگه می خوام مشکلی برای حرف زدن به زبون مادریش نداشته باشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهای همه بالا پرید ، با لبخند از اپن پایین پریدم و با گفتن :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خسته نباشین خانوما ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آشپزخونه رفتم بیرون ... بچها نبودن !! ظاهرا رفته بودن توی حیاط ... راه حیاط رو در پیش گرفتم که صدای کیان از پشت سر متوقفم کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همیشه شلوارک بپوش ... خیلی بهت میاد !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخیدم سمتش و بی تفاوت گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میدونم ... هر وقت نظرتو پرسیدم اونوقت جواب بده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاش توی هم گره خورد ... چرخیدم و سندلام رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون ... از پله ها پایین رفتم که بچها رو ، رو به روی حوض پیدا کردم ... دو تا تیم شده بودن و اطراف حوض ایستاده بودن و آب بازی می کردن ... لبخند زدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس و کاوه و الیسا یه گروه شده بودن و النا و مهلا یه گروه ... نزدیکشون شدم که مهلا بلند گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ساری بیا کمک ... این قوم ظالمین با آب یکیمون کردن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه خندیدن و من به لبخندی بسنده کردم ... رفتم طرف آلاچیق و نشستم و نگاهشون کردم ... چقدر شاد بودن !! صدای خنده هاشون کل باغ رو برداشته بود ... یه دور قیافه بچها رو توی ذهنم مرور کردم ... بزرگترین نوه کیان بود توی هر دو تا خونواده ... این بود که زیادی لی لی به لالاش گذاشته بودن و غرور کاذب بهش دست داده بود ، فکر می کرد هر چی بخواد می تونه بدست بیاره ... کیان پسر عمو کوروش بود که پسر ارشد محمد مهدی بزرگوار یعنی پدربزرگم بود ... قیافه کاملا معمولی داشت اما هیکلش به لطف مکمل و باشگاه بد نبود ... بعد از اون نفس بود ، تک دختر عمه کتایون ... یه دختر ریزه میزه با نمک ... نفر بعد سام بود ، برادرم ... با یادآوری چهره اش لبخند نشست روی لبام ... زیباترین پسر فامیل ... کپی برابر اصل بابام بود ، موهاش ل*خ*ت و خرمایی بود و چشم و ابروش کشیده و مشکی ... بینی جمع و جور و لبای قلوه ای درشت ... قد بلند و چهارشونه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیادی غیرتی بود و همیشه سر این مسئله باهم جنگ و دعوا داشتیم اما منم زیادی یه دنده بودم و اهمیتی به حرفاش نمی دادم ... نفر بعد کاوه بود ، برادر کوچکتر کیان و پسر عمو کوروش ... یه چهره ی کاملا معمولی با اخلاق عالی ... بر خلاف کیان !!! نفرات بعد دو قلوهای خاله هدی بودن ، النا و الیسا ... شبیه هم بودن اما نه اینکه با هم اشتباهشون بگیری ، یه سری تفاوتای مشهودی داشتن که تشخیص رو راحت می کرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

النا زیادی شیطون بود و الیسا نسبت به النا آروم تر بود ... هر دو پوست سفیدی داشتن و اولین تفاوتشون تپل بودنِ الیسا بود ... هر دو قد بلند بودن اما النا کشیده بود ... چهره های معمولی ولی دلنشینی داشتن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفر بعد من بودم ، ساریسا بزرگوار ... دختر کیارش و نوه محمد مهدی بزرگوار ... موهام مثل بابام بود ... خرمایی و ل*خ*ت که تا روی کمرم می رسید ... چشمای درشت و کشیده سبز عسلی و ابروهایی به رنگ موهام ... بینیم و لبهام متناسب با صورتم بود و از من یه دختر زیبا ساخته بود ... قدم نه زیادی بلند بود نه کوتاه ... و اندامم تو پر و کشیده بود ... همیشه به خاطر جذابیتم خدا رو شکر می کردم و بهش افتخار می کردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفر بعد مهبد بود ، پسر دایی هادی که تازه می خواست بره سربازی ... یه پسر فوق العاده شوخ و شیطون !!! بعد از اون مهلا بود ... خواهر مهبد و دختر دایی هادی ... یه دختر ریزه میزه با موهای فر مشکی ... که همیشه بچها به خاطر موهای فِرِش مسخره اش می کردن و لقب ببئی بهش داده بودن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یادآوریش لبخندم بزرگتر شد ... نفر بعد میثم بود ، برادر مهبد و مهلا و پسر دایی هادی ... یه پسر فوق العاده آروم و درس خون... و آخر از همه ماهان بود ... پسر پنج ساله ی بی نهایت شیطون خاله هانیه ... با صدای بسته شدن در حیاط از فکر بیرون اومدم و میثم رو دیدم که با دست پر وارد خونه شد و بلند گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام همگی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچها که هنوز آروم نشده بودن با خنده جوابش رو دادن و میثم به طرف خونه عمه کتی راه افتاد ... منتظر جواب سلام به من نگاه کرد که سری به نشونه سلام براش تکون دادم و اون وارد خونه شد ... از جا بلند شدم و بلند نفس رو صدا زدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نفس ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر و صداشون کمی خوابید و نفس با چهره ی بشاش چرخید سمتم و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جونم ؟؟ ساری تنها نشین بیا پیش ما ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه راحت باشین ... میرم یکم دراز بکشم !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس سری تکون داد و ازشون دور شدم ... به طرف خونه خودمون راه افتادم و از پله ها بالا رفتم ... وارد خونه شدم و به طرف هال رفتم ... ال ای دی رو روشن کردم و زدم نکس وان ... موهام رو باز کردم و خودم رو روی کاناپه ها رها کردم... با ریتم آهنگ پاهام رو تکون می دادم و زیر لب با خواننده همراهی می کردم ... از جا بلند شدم و وارد آشپزخونه شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لیوان آبمیوه برای خودم ریختم و برگشتم ... آهنگ Dareاز شکیرا در حال پخش بود ... همونطور که باهاش همخونی می کردم و آبمیوه ام رو آروم آروم می خوردم بدنم رو هم هماهنگ تاب می دادم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Hola Hola

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

La la la la la

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

I Dare You

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من بهت جرأت میدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Let Go

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزن بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

All Of My Life Too Late

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی طول کشید به اندازه تمام زندگیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Till You Showed Up With Perfect Timing

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا تو در یک زمان خوب و سر موقع حاضر شدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Now Here We Are

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان ما اینجاییم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

You Rock It

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو داری تکونش میدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Our Fingers Are Stuck In The Socket

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت هامون به هم چسبیدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان آبمیوه ام رو روی میز گذاشتم و حرکاتم رو تند کردم ... همیشه عاشق ر.ق.ص.ی.د.ن با آهنگای خارجی بودم ... نگاهم به صفحه ال ای دی و شکیرا بود و سعی می کردم حرکات شکیرا رو تکرار کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

It,s Just The Nature … A Game

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این فقط طبیعته ... یه بازی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Get Ready … We,ll Do It Again

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آماده شو ... دوباره انجامش میدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Let,s Not Recover … From The Hangover

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بذار بعد از هنگ اُور ( حالت م.س.ت.ی شدید بعد از نوشیدن زیاد الکل ) به حالت اول برنگردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

When Your Eyes Got Me Drunk I Was Sober

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی چشمات من رو م.س.ت می دیدن من هوشیار بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Is It True That You Love Me ??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این حقیقت داره که دوستم داری ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گرمی دستایی که دور شکمم حلقه شد از حرکت ایستادم ... صاحب این عطر رو می شناختم ... صدای سام رو نجواگونه نزدیک گوشم شنیدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_Yes … It Is True ( بله ... حقیقت داره )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستام رو روی دستاش گذاشتم و از دور شکمم بازشون کردم ... ازش فاصله گرفتم و چرخیدم سمتش ... چشماش یه جوری بود ... طوری که ترسیدم ، اما سعی کردم لبخند بزنم ... آروم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام داداش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهنگ هنوز در حال پخش بود ... سام لبخند خاصی زد و چیزی نگفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

I Dare You To Kiss Me With Everyone Watching

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این جرأت رو بهت میدم که منو ب.ب.و.س.ی وقتی همه دارن نگاهمون می کنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سوالی که سام پرسید ابروهام بالا پرید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_You Dare Me ?? ( این جرأت رو بهم میدی ؟؟ )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سام تو حالت خوبه ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده اش توی صدای آهنگ گم شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

It,s Truth Or Dare On The Dancefloor

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این کار روی صحنه ر**ق*ص صداقته یا جرأت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

La la la la la

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Truth Or Dare On The Dancefloor

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صحنه ر**ق*ص صداقته یا جرأت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

La la la la la

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Oh Oh Oh Oh

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Let Go

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزن بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من رو کشید توی بغلش و با خنده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبم ساری کوچولو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه ام رو بوسید و ازم جدا شد ... همونطور که به طرف پله ها می رفت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان کجاست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشکوک نگاهش کردم و جواب دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خونه عمه کتی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی نزد و پله ها رو دو تا یکی بالا رفت ... خودم رو روی کاناپه رها کردم و به بقیه ی آهنگم گوش کردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Of All The Millions On The Planet

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تمام میلیونها نفر روی سیاره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

You,re The One Who,s Keeping Me On It

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو تنها کسی هستی که داری راه منو ادامه میدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

You Know I Like You … Ain,t Nobody,s Business

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونی ازت خوشم میاد به کسی مربوط نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای مهلا چشم از صفحه ال ای دی گرفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ساری ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو محکم فوت کردم بیرون و بلند شدم ... ال ای دی رو با ریموت خاموش کردم و همونطور که موهام رو بالای سرم جمع می کردم رفتم سمت در ... پایین پله ها ایستاده بود ، لبخندی زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سام اومد ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم که گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ناهار آماده ست بیاین اونور ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز سرم رو تکون دادم و مهلا با دو ، دور شد ... برگشتم داخل و پایین پله ها ایستادم ... بلند گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سام ؟ داداش ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما جوابی دریافت نکردم ... از پله ها بالا رفتم و به اتاقش نزدیک شدم ... در زدم و منتظر شدم ... اما جوابی نشنیدم ، رفتم داخل که متوجه لباساش روی تخت شدم ... از اتاق خارج شدم و رفتم سمت حموم ... صدای آب میومد ... در زدم و سرم رو به در نزدیک کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سام ؟؟ من دارم میرم خونه عمه ... ناهار اونجاییم ... کارت تموم شد بیا !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای باشه گفتنش رو شنیدم و از پله ها پایین رفتم ... از خونه خارج شدم و به طرف خونه عمه رفتم ... وارد که شدم همه مشغول کمک کردن برای چیدن سفره بودن ... روی راحتیا نشستم که کاوه همونطور که پارچ آب رو سر سفره میذاشت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بشین عزیزم یه موقع خسته نشی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله سری تکون دادم که کیان هم وارد شد ... با شنیدن این حرف کاوه لگدی به ب.ا.س.ن.ش زد و با اخم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سرت به کار خودت باشه !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاوه از جا بلند شد و با خنده بدون اینکه چیزی بگه به طرف آشپزخونه رفت ... کیان نزدیک شد و کنارم نشست ... دهن باز کرد حرفی بزنه که از جا بلند شدم ... مچ دستم توی دستاش اسیر شد ، بی حوصله چرخیدم سمتش که با اخم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا از من فرار می کنی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ازت خوشم نمیاد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با شدت مچ دستم رو از دستش بیرون کشیدم و به طرف آشپزخونه راه افتادم ... به زور توی آشپزخونه شلوغ جایی کنار قابلمه برنج پیدا کردم و با قاشقی که داخلش بود شروع کردم به خوردن ته دیگ ... کاوه با دیدنم داد زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هوی لاشخور واسه ما هم بزار ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه چرخیدن سمت من و خندیدن ...بی حرف و خونسرد کنار کشیدم که مامان بهم نزدیک شد ... با اخم و آروم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ساری یه کمکی بکن مامان ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و آروم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این همه آدم ... من کمک کنم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از آشپزخونه خارج شدم و داشتم به سمت هال می رفتم که بازوم با شدت کشیده شد ... اخم کردم و چرخیدم سمت کسی که این کارو کرده بود و با سام رو به رو شدم ... اخم غلیظی کرده بود و رگ گردنش بیرون زده بود ... در حالیکه سعی می کرد داد نزنه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اینا چیه پوشیدی ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی تفاوت جواب دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لباس ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازوم رو توی دستش فشرد که اخمم غلیظ شد و عصبی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زبون درازی نکن ساری که مجبور میشم خودم کوتاهش کنم ... همین الان میری لباستو عوض می کنی و میای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو روی دستش که دور بازوم پیچیده شده بود گذاشتم و سعی کردم از بازوم جداش کنم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من از تو دستور نمی گیرم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی شد و داد زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو غلط می کنی ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشتم به هال بود و نمی دیدم کیا پشت سرم هستن اما سام با عصبانیت نگاهش رو به پشت سرم دوخت و داد زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه ؟ به چی نگاه می کنین ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم که بخاطر دادی که جلوی بقیه سرم زده بود کفری شده بودم با صدای بلندی گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سر من داد نزن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست آزادش رو بالا برد که بخوابونه زیر گوشم که صدای خونسرد بابابزرگ متوقفش کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دستتو بنداز !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سام چند لحظه با عصبانیت نگاهم کرد و بعد دستش رو پایین انداخت ... همه جا ساکت شد !!! سام بازوم رو با شدت رها کرد و چرخید و از خونه زد بیرون ... با لبخند رو به بابا بزرگ گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام باباجون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به مامان بزرگ که پشت سر بابابزرگ ایستاده بود و دسته های ویلچر رو توی دست داشت نگاه کردم و با همون لحن گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام مامان جون !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بزرگ با لبخند گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام عزیزم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی بابابزرگ بدون اینکه لبخندی بزنه و چیزی بگه فقط سرش رو به نشونه سلام تکون داد ... نفس ، کاوه ، مهلا و میثم که توی هال بودن و مشغول چیدن سفره ، دست از کار کشیدن و به احترام بابابزرگ ایستادن و سلام کردن ... بابا بزرگ با تکون دادن سرش جواب داد و مامان بزرگ با همون لحن مهربونش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بقیه یکی یکی از آشپزخونه اومدن بیرون و به مامان بزرگ و بابا بزرگ سلام کردن ... همه دور سفره جمع شدیم و مامان که کنار من نشسته بود آروم نزدیک گوشم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو سام رو صدا کن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من نمیرم منت کشی !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان چشم غره ای بهم رفت و حرفی نزد ... بیخیال برای خودم برنج کشیدم و مامان از جا بلند شد که مامان بزرگ گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کجا هما جان ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان لبخندی زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میرم به سام بگم بیاد ... بچه ام گ*ن*ا*ه داره گرسنشه !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بزرگ با لبخند سری تکون داد و مامان از خونه خارج شد ... همه توی سکوت مشغول ناهار خوردن بودن و تنها صدایی که سکوت رو می شکست صدای برخورد قاشق چنگالا بود ... لبخند زدم !! اینم از اقتدار بابا بزرگ بود که کسی سر سفره حرف نمی زد، مامان و سام هم وارد خونه شدن و کنار سفره نشستن ... اخمای سام بدجور در هم بود !!! مامان براش برنج کشید و سام مشغول خوردن شد ... با صدای بابابزرگ همه دست از خوردن کشیدن :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تا وقتی من زنده ام ، کسی حق نداره توی این خونه دست روی زن بلند کنه !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تموم شدن حرفش نگاه جدی و خونسردی به سام انداخت که سام همونطور که سرش پایین بود اخماش بیشتر در هم شد ... لبخند محوی روی لبام نشست که بابا بزرگ گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جوابتونو نشنیدم !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاوه و کیان چشم آرومی گفتن که بابا بزرگ گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سام !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین یه کلمه کافی بود تا سام بگه :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشم بابا بزرگ ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا بزرگ بدون حرف مشغول خوردن شد و دوباره سکوت حاکم شد ... اما طولی نکشید که با صدای بلند مهبد سکوت شکسته شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ســـلام به همه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا بزرگ و مامان بزرگ پشت به در ورودی نشسته بودن ... لبای همه به جز بابا بزرگ و سام به لبخندی باز شد ... همه بخاطر اومدن مهبد لبخند زدن اما من بخاطر واکنش بابا بزرگ ... نگاهی به مهبد انداختم که با دیدن بابا بزرگ و مامان بزرگ دو دستی کوبید توی سر خودش ... بچها خنده اشون رو خوردن و زن دایی چشم غره ای به مهبد رفت ... با صدای بابا بزرگ همه جواب سلام مهبد رو آروم دادن :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جواب سلام واجبه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد همونطور که به سفره نزدیک می شد نیشش رو باز کرد که باز همه خنده اشون رو خوردن ... مهبد کنار بابا بزرگ ایستاد و دستش رو روی سینه اش گذاشت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چاکر بزرگوار اعظم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا بزرگ نگاه بی تفاوتی به مهبد انداخت و حرفی نزد ... جلوی خودم رو گرفتم که نزنم زیر خنده و مهبد قیافه اش رو برام کج کرد که اخمام در هم شد ... نشست کنار زن دایی و دوباره در سکوت مشغول خوردن ناهار شدیم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس با دو تا کاسه آش نزدیکم شد و کنارم نشست ... یکیش رو گرفت سمت من و من با گفتنِ :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاسه رو ازش گرفتم ... سری تکون داد و مشغول خوردن شد ، هر از گاهی هم با دیدن ورجه وورجه بچها بلند می خندید و خودش رو می انداخت روی من که باعث می شد لبخند بزنم ... نگاهم کشیده شد سمت بچها !!! کیان رو گذاشته بودن وسط و اذیتش می کردن اونم کلافه شده بود و سعی می کرد خودش رو از دستشون خلاص کنه ... توی آلاچیق رو به روی منو نفس نشسته بود و کاوه، مهبد ، النا و مهلا از سر و کولش بالا می رفتن ... میثم و الیسا هم اون طرف تر نشسته بودن و همونطور که آش می خوردن با خنده به بچها نگاه می کردن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی کیان هم که به غرور زیاد بین بچها معروف بود گاهی باهاشون می خندید و شوخی می کرد ... مثل الان که مهلا موهاش رو به هم ریخت و اون خندید ... نا خودآگاه لبخند نشست روی لبام ... پس چرا هیچوقت من اونجور که باید با بچها خوش نمی گذروندم !؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم چقدر با لبخند به کیان خیره بودم و بی حرکت نشسته بودم که متوجه لبخندش شدم ... یه لبخند خاص که جلوی اخم کردنم رو گرفت ... بی حرکت نشسته بود و زل زده بود به من و بچها هنوزم داشتن بهش ور می رفتن !! نگاهم رو ازش گرفتم و به بیرون آلاچیق دوختم ... نفس با آرنج زد توی پهلوم و آروم نزدیک گوشم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دوستش داری ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخیدم سمتش که چشمکی زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و تند جواب دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به حالت متعجبش از جا بلند شدم و کاسه آشم رو روی صندلی گذاشتم ... از آلاچیق بیرون رفتم و به طرف تاب رفتم ... از لای درختا که رد می شدم یه شاخه گل یاس چیدم و به بینیم نزدیک کردم ... عمیق بوییدم و لبخند نشست روی لبام ... نشستم روی تاب و چشمام رو بستم ... با پاهام آروم تاب رو هل دادم و گل یاس رو لای موهام گذاشتم ... نمی دونم چقدر گذشت که حس کردم یه نفر داره از پشت سر هلم میده ... چشمام رو باز کردم و چرخیدم که با کیان رو به رو شدم ... لبخندی زد و به آسمون نگاه کرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حالت قبلم برگشتم و حرفی نزدم ... تاب رفت عقب و همونجا ایستاد !!! بوی عطر کیان رو نزدیک خودم حس کردم و خواستم بچرخم سمتش که سرش رو کنار سرم دیدم ... صاف نشستم که بینیش رو به موهام نزدیک کرد و نفس عمیق کشید ... آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوووممم ... چه بوی خوبی میده !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و خواستم بلند بشم که دستش روی شونم نشست و نگهم داشت ... خونسرد گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دستتو بردار ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم خندید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگر با من نبودش هیچ میلی چرا جام مرا بشکست لیلی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خواب دیدی خیر باشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دستش رو با شدت پس زدم و از جا بلند شدم ... راه افتادم سمت آلاچیق که صدای عصبیش رو شنیدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو بالاخره مال خودم میشی !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستادم و چرخیدم سمتش ... خنده ی آرومی کردم و خونسرد گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لقمه ی بزرگتر از دهنت برندار کیان !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستگیره رو پایین کشیدم که در باز شد ... متعجب وارد خونه شدم و اطرافم رو نگاه کردم ... هیچکس نبود و جز سکوت صدایی نمیومد ... بی خیال در رو پشت سرم بستم و کفشام رو با اولین سندل راحتی که دیدم عوض کردم ... راه افتادم سمت پله ها که صدای ابتسام رو شنیدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانوم بزرگوار ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه حالت پرسشی اسمم رو صدا زد ، انگار که شک داشته باشه منم !! چرخیدم و با ابتسام رو به رو شدم ... چیزی که باعث تعجبم شد شلوارک پاش و تی شرت تنش بود ... موهاش به هم ریخته بود و اخماش در هم ... دفعه قبل که دیدمش مرتب تر و رسمی تر بود اما حالا ... سر تا پام رو برانداز کرد و بی تفاوت سری تکون داد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پرهام توی اتاقشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و بی حرف چرخیدم ... پله ها رو بالا رفتم و رو به روی اتاق پرهام ایستادم !!! چرا ابتسام سلام نکرد ؟! بی خیال شدم و تقه ای به در وارد کردم ... در با مکث باز شد و قامت کوچولوی پرهام جلوی در ظاهر شد ... نتونستم جلوی لبخندم رو بگیرم، توی اون شلوارک سفید و تیشرت قرمز بی نهایت خوردنی شده بود ... با یه حالت متعجب نگاهم می کرد ، انگار که انتظار دیدن من رو نداشت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی زانوهام خم شدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تعارف نمی کنی بیام داخل ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه حرفی بزنه کنار رفت و من وارد اتاق شدم ... بچه ی خجالتی ای نبود اما آروم بود و خیلی با ادب ... نسبت به سنش خیلی مودبانه رفتار می کرد و همین باعث می شد بر خلاف نفرتم به بچها دوستش داشته باشم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ وقت قبول نکردم معلم خصوصی بچهای زیر دوازده سال بشم ... اما این بار به خاطر وقفه ی زیادی که بین دو دوره از کارم افتاد قبول کردم و چه خوب که پشیمون نشدم ... روی راحتی قرمز رنگ اتاقش نشستم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یه بچه ی با ادب همیشه به بزرگترش سلام می کنه !!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تختِ قرمزِ ماشین مانندش نشست و آروم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف که می زد قند توی دلم آب می شد اما برعکس همه ذوقم رو بروز ندادم و فقط لبخند زدم ... گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب پرهام ، نظرت چیه با یه آهنگ زبان اصلی شروع کنیم ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط نگاهم کرد ، فکرکنم متوجه منظورم نشد ... خب حق داره !! بچه ی چهار پنج ساله رو چه به آموزش زبان ... پوفی کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پرهام میدونی مادرت کجا به دنیا اومده بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو بالا پایین کرد ... لبخند زدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کجا ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لندن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی بالا انداختم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_می دونی حرف زدن اونایی که توی لندن به دنیا میان با حرف زدن منو تو فرق داره ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که با دقت به حرفام گوش می داد سرش رو بالا پایین کرد ... لبخندام دست خودم نبود ، جلوی این پسر کوچولو زیادی لبخند می زدم ... گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب پس یعنی اینکه حرف زدن مامانتم با حرف زدن منو تو فرق داره ... درسته ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز سرش رو بالا پایین کرد که دلم ضعف رفت برای گاز گرفتن لپاش ... دستام رو به دو طرف باز کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا پیشم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون تعلل از روی تختش پایین پرید و اومد سمتم ... بغلش کردم و نشوندمش روی پاهام ... صورتم رو به گونه های تپل و سفیدش چسبوندم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دوست داری یاد بگیری مثل مامانت حرف بزنی ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو بالا پایین کرد که لپاش به صورتم کشیده شد و دل من ضعف رفت ... ب*و*س*ه ای روی گونه اش کاشتم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب من بهت یاد میدم ... خوبه ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون لحن شیرینش گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو بلدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل خودش سرم رو بالا پایین کردم که گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه تو هم مثل مامانم لندن به دنیا اومدی ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه ولی یه کتاب خوندم و یاد گرفتم مثل مامانت حرف بزنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم به خودم فشارش دادم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وروجک تو اصلا میدونی لندن کجاست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو بالا پایین کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آله بابایی گفته ... میگه لندن توی انگلیشه !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم خندیدم ... بالاخره سوتی داد !!! گذاشتمش روی زمین و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو تبلت داری ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به روم ایستاد و با چشمای آبیش زل زد به چشمام ... باز سرش رو بالا پایین کرد که گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو بیارش !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخید و رفت سمت میز تحریر کوچولوش ... اگه یه دقیقه دیگه همونطور توی چشمام زل می زد قطعا می خوردمش ... از روی میز تبلت سفید رنگی برداشت و اومد سمتم ... گرفتش طرفم ، از دستش گرفتم و روشنش کردم ... عکس ابتسام و پرهام روی صفحه نمایان شد ... با خنده گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو رمزم داری کوچولو ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کرد و سرش رو به نشونه مثبت تکون داد ... از اخمش خندم بیشتر شد و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی هست حالا رمزت ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکم شد و خودش رمز رو وارد کرد ... 1234 رمزش بود !! ابروم بالا پرید ، ازم فاصله گرفت که متعجب گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو الان فهمیدی چی زدی ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید