گاهی در جغرافیای زندگیمان آدم‌هایی راه پیدا می‌کنند که تا آن لحظه نه آنها را دیده‌ای و نه می‌شناسی. لازم نیست در کنارش وقتی را سپری کرده باشی؛ بر حسب تصادف سایه‌هایتان در یک راستا کش آمده‌اند و قد کشیده‌اند... و زندگی پر است از سایه‌های هم قدی که حتی به اندازه‌ی نوشیدن یک فنجان چای اوقات سپری نکرده‌اند و یک بار هم همدیگر را ملاقات نکرده‌اند...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۳۷ دقیقه

مطالعه آنلاین هیاهوی تنهایی
نویسنده : مینا نصیری (mina.n)

تعداد صفحات : 344

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه رمان :

گاهی در جغرافیای زندگیمان آدم‌هایی راه پیدا می‌کنند که تا آن لحظه نه آنها را دیده‌ای و نه می‌شناسی.

لازم نیست در کنارش وقتی را سپری کرده باشی؛ بر حسب تصادف سایه‌هایتان در یک راستا کش آمده‌اند و قد کشیده‌اند...

و زندگی پر است از سایه‌های هم قدی که حتی به اندازه‌ی نوشیدن یک فنجان چای اوقات سپری نکرده‌اند و یک بار هم همدیگر را ملاقات نکرده‌اند...

:: این رمان زیبا رو از دست ندین ::

نگاهی دور تا دور تا دور سالن چرخاند و دسته کلید را روی کنسول گوشه‌ی سالن انداخت. نگاهش روی قاب عکس میخکوب شد.

- عکس پدر و مادرت ...

صدای اکو شده در سرش، روحش را خراش داد و گره‌ ابروهایش را محکم‌ترکرد. دستش را نرم روی قاب عکس کشید.

گاهی اوقات یادآوری اتفاقات همچون نیشتر آنچنان زخم می‌زنند که راه علاجی نیست جز تاب آوردن و در خود پیچیدن. یاد و خاطره ی عزیزانی که باید عمر باقی مانده ات را در حسرت نداشتنشان سپری کنی.

خاطرات را میان قاب چوبی قدیمی جای گذاشت و نفسش را رها کرد. دستی به صورتش کشید و قدم‌های خسته‌اش را به سمت مبل کشاند. روی مبل دراز کشید و تنش را به نرمی مبل‌های مخملی میان سالن سپرد و پلک‌هایش را روی هم گذاشت.

هجوم خاطرات سریع‌تر از آن بود که فکرش را می‌کرد. در دلش لعنتی‌ای نثار خود کرد که ناخواسته راهش را به این سمت کشانده بود.

- آشور، رسیدی مامان؟ اصرار من بهت برای اومدن کارساز نبود. شب منتظرت هستیم.

سرش را بالا آورد و نگاهش به سمت تلفن گوشه‌ی سالن کشیده شد. صدای ساره که در خانه پیچید، نفسش را کلافه بیرون داد و این بار به حماقتش برای برگشتن به این خانه بیشتر ازقبل ایمان آورد. ای کاش حداقل امروز را به اینجا نیامده بود.

گوشی‌ را از جیب شلوارش بیرون کشید و روی میز گذاشت. مچ دستش را روی پیشانی‌اش گذاشت و پلک‌های خسته‌اش را روی هم نهاد.

روزهایش پر از آشوب بود و شب‌هایش پر از کاب*و*س. خستگی چنان غالب شده بود که سرش به کوسن نرسیده دست خواب چنگی به افکارش زد و پلک‌هایش را سنگین و سنگین‌تر کرد.

با صدای گوشی از خواب پرید و در جایش نشست. دستی به گردنش کشید و گوشی را از روی میز برداشت.

- سلام.

- سلام، آقای فراری. قرار نبود اومدی به من خبر بدی؟

- فراموش کردم. بعد هم خوابم برد.

- حالا طوری نیست، امیدوارم سوغاتی‌های سفارشی من رو یادت نرفته باشه.

- من برای اون تحفه چیزی نیاوردم.

آشور کش‌دار لیلا را نادیده گرفت و دندان هایش را روی فشرد.

- می‌بینمت.

- آشور...

بی توجه تماس را قطع کرد و گوشی را با ضرب روی میز انداخت. تکیه اش را به پشتی مبل داد و دستی به صورتش کشید. از جایش برخاست و به سمت اتاق رفت. باید آماده می‌شد.

**

- خوش اومدی مامان، دلم برات تنگ شده بود.

- من هم.

ساره را محکم در آغوشش فشرد. از روی شانه‌ی ساره نگاهش در نگاه نگران کوروش نشست. مرد محکم و صبور روزهای سختش.

از ساره جدا شد و با قدم‌هایی محکم به سمت کوروش رفت. دستش که در دست کوروش نشست سلامی داد و در چشمانش خیره شد.

- خوش آمدی، زودتر از اینها منتظرت بودم.

- کمی کارم عقب افتاد.

نگاه نگران کوروش حکایت از روزهای نا‌آرامش داشت. زبان نگاه کوروش را از بر بود.

- بفرمایید چای.

سرش به سمت صدای ساره برگشت. لبخندی روی لبش نشست. این زن هیچ چیز را از مادرانه‌هایش دریغ نکرده بود. به سمتش رفت و سینی نقره‌ای را از دستش گرفت و روی میز گذاشت.

- مامان فخری دل تو دلش نیست. لیلا مجبورش کرده منتظر بمونه وگرنه الان اینجا بود.

- دلم براشون تنگ شده. اگر خبرم کرده بودید می‌رفتم دنبالشون.

- چیزی به اومدشون نمونده، میرم زنگ بزنم ببینم راه افتادن یا نه؟

سری به تأیید تکان داد و زیر نگاه خیره‌ی کوروش فنجان چای را از روی میز برداشت و جرعه‌ای از آن را نوشید.

- حرف دارم.

نگاهش را تا نگاه کوروش بالا آورد و سری تکان داد.

- چشم، ولی الان و این موقع؟

کوروش کمی به سمت جلو خم شد و نگاه م*س*تقیمی به او انداخت.

- آشور، تو انگار متوجه اوضاع نیستی؟ حرفهای آخرت بد جور بودار بود.

- تا کارم رو انجام ندم آروم نمیشم.

کوروش نفسش را کلافه بیرون داد و از جایش برخاست.

- تو اتاقم منتظرت هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنارش که گذشت، آشور پای چپش را روی پای راستش انداخت و جرعه‌ای دیگر از چای را نوشید. "این قصه سر دراز دارد"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نهایتاً ده دقیقه دیگه اینجا هستن. با لیلا حرفت شده؟ خط و نشون می‌کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ساره توجهش را جلب کرد. با یادآوری عصبانیت لیلا لبخندی زد و کمی به سمت جلو مایل شد و فنجان را روی میز گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیز مهمی نیست، حل می‌شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که از کار شما دو نفر سر در نیاوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی مامان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه ساره بالا آمد و منتظر نگاهش کرد. آشور دو کیف دستی کنار در نشانش داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه چیز کوچولو برای تو و بابا، یکیش هم برای مامان فخری و لیلا، در ضمن ممنون بابت خونه و پرداخت قبوض، اگر نبودید قطعاً خونه بی آب و برق می‌موند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاری نکردم عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدردان، ساره را نگریست و از جایش برخاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من برم اتاق بابا. شما فعلاً با من کاری نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد و قدم‌هایش را به سمت اتاق کوروش کشاند. بازار نصیحت‌های چند ساله گرم بود و این بار قطعاً شلوغ تر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از راهرو گذشت و به سمت اتاق کار کوروش رفت. ضربه‌ای به در زد و با طمأنینه دستگیره‌ی در را پایین کشید و وارد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق نسبتاً بزرگ بود و محل قایم شدن‌های وقت و بی‌وقتش. نگاهش روی تک تک وسایل اتاق چرخید و خاطرات ریز و درشت مقابل چشمانش جان گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من فقط منتظرم یک بار دیگه دور و بر اون استخر بچرخی، یادت رفته اون دفعه چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت مبل چرمی سرکی کشید و آرام بیرون آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید مامان، دیگه تکرار نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیالش را پس زد و پسرک را همانجا پشت مبل رها کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر کوروش به سمتش چرخید و تماشایش کرد. یادگار رفیقش بود و حالا جزء بزرگی از زندگی خودش و ساره. کتاب را در کتابخانه جای داد و به مبل اشاره کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بشین، سر پا خسته می‌شی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت مبل چرمی روبروی میزکار رفت و روی آن جای گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌شنوم بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوروش از کتابخانه فاصله گرفت و به سمت میز رفت. دو دستش را اهرم کرد و کف دست‌هایش را روی میز گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو تماس آخری که باهات داشتم توضیح دادم که حواسم بهت هست؛ پس میرم سر اصل مطلب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه سرد و خیره‌ی آشور التهاب و نگرانی‌های کوروش را دو چندان کرد. جنس نگاه یخ‌زده و ساکتش را خوب می شناخت و این روزها اوج لجاجت و کج خلقی اش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با تمام سرکشی‌ها و دیوانه بازی‌هایی که تا به حال داشتی پشتت بودم، اما این بار اجازه نمیدم خودت رو بدبخت کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر منظورتون اون پسره‌ی یک لاقباست که من بخاطر گوش مالی دادنش یک شب افتادم بازداشتگاه، یا به خاطر اون مردک دیوانه که سر پرونده‌ی زنش اومد دفتر شما رو به هم ریخت و از بد قضیه باز امر خطیر توجیه کردن ایشون نصیب بنده شد هست، باید بگم اینها موضوعات چندان بغرنجی نیستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همون موقع هم گفتم، تو لات و بی سر و پا نیستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پایش را روی پا انداخت و خیره به کوروش نگاه کرد و منتظر ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آشور به روح ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر افروخته از جا پرید و گره‌ی دست‌هایش را محکم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قسمم ندید، گفتم بهتون تا ته ماجرا میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگفتم نرو، اما گمان کردی می ذارم تند بری جلو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احتیاج به اجازه ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه باریک شده‌ی کوروش، سرش را پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من رو تو معذورات اخلاقی قرار ندید بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آشور، این قصه باید یک جایی تموم بشه، من رو از معادلات بیرون نذار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیرون نذاشتم ، اما اگر قرار بود شما حل کنید، همون موقع حل می کردید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کوروش، سرش را بالا آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من منظور بدی نداشتم، می دونم که چقدر تلاش کردید اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست کوروش به علامت سکوت بالا آمد و کلامش را برید؛ زیاده روی کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سالهاست که این ماجرا مثل خوره روح من رو خورده، نبودن‌های شاهرخ و می‌گل خون به دلم کرده، یک نبودن دیگه نمی‌خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گره‌ی مشتش محکم تر شد و ابروهایش در هم فرو رفتند، اما ساکت ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌خوام م*س*تقیماً درگیر بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا، حرفاتون رو می فهمم، امیدوام شما هم متوجه‌ی حرف‌های من بشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوروش دستی به صورتش کشید و کلافه نفسش را بیرون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این طوریه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم بهتون، همین الان هم دیر شده، باید زودتر از اینها اقدام می‌کردم؛ اما خب، امان از سن و سال...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره‌ی ظریف آشو، پلک‌هایش را پراند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آشور، امیدوارم که افکار مسخره‌ای که تو سر من می‌چرخه صحت نداشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشور لبخند مرموزی زد و به سمت در رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گهی زین به پشت و گهی پشت به زین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آشور...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشور کش‌دار کوروش، یک دست آشور را به علامت تسلیم بالا برد و با حفظ همان لبخند مرموز در را گشود و از اتاق بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساره، پس این بچه کو مادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ی بلند لیلا لبخند ساره را کش داد و ضربه‌ای به کتف لیلا زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زیادی خوشحالی لیلا خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر هر سه نفر که به سمتش چرخید. پا تند کرد و به سمت فخری رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام مامان فخری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر فخری بالا آمد و با دیدن قامت رعنای آشور، اشک در چشمانش خانه کرد. از جایش برخاست و به سمتش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قربون قد و بالات برم مادر، کجا بودی تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پر روسری فخری را به بینی‌اش چسباند و عمیق نفس کشید؛ خود بهشت بود. پلک‌هایش را روی هم فشرد و خود را به دمی عمیق‌تر مهمان کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آشور، مادر، این بار ندیدنت طولانی‌تر بود؛ دلم بی‌قرارتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انیس دلش را سخت در آغوش کشید و سر پیرزن را به سینه‌اش چسباند. چهره‌ی خندان لیلا را که دید پلک بر هم نهاد و لذت بودنشان را به جانش هدیه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارم کمی طولانی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عرض کردم آقای مهندس، باز این مادر من رو دیدی و همه رو از یاد بردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فخری را از خود جدا کرد و به سمت لیلا رفت. رفیق بود و یار، کم آتش نسوزانده بودند و کم لیلا با بی‌خیالی گردن نگرفته بود تا آشور از شر تنبیه خلاص شود. در یک قدمی‌اش ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احوال خانم دکتر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کم مسخره کن بچه جان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی به سمت لیلا رفت و میان حرف زدن‌هایش او را در آغوش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشحالم که می‌بینمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا شوک زده دست‌هایش را بالا آورد و دور شانه‌های آشور پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه نرو، سخت میشه ندیدنت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست‌هایش را آزاد کرد و از لیلا فاصله گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موندگارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خوبه، خوشحالم بابت بودنت. حالا بگو ببینم، سوغاتی‌های من رو آوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌تفاوت روی مبل کناری، ‌فخری جای گرفت و پرتقالی را از رو میز برداشت و درون بشقاب گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زنگ زدی توضیح دادم بهت، بازم تکرار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به لیلا شمرده شمرده ادا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای تحفه‌ی شما چیزی نیاوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ی ساره و فخری که بلند شد، یک تای ابروی لیلا بالا رفت و با دست راستش موهایش را پشت گوشش فرستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روزی رو می‌بینم که همین تحفه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه تیز آشور که در نگاه لیلا نشست، هر دو ابروی لیلا بالا رفت و لبخندی شیطنت بار نثارش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صلوات بفرستید مادر. لیلا این بچه خسته ست، امون بده مادر. حالا چهار تکه لباس این همه یادآوری داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا پایش را روی پا انداخت و دستش را لبه‌ی مبل راحتی گذاشت و با همان لبخند شیطنت‌بار نگاهش را م*س*تقیم به آشور پرتقال به دست داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شب دراز است و قلندر بیدار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قلندر کیه؟ سلام مامان فخری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ورود کوروش، جنگ چشمی لیلا و آشور خاتمه یافت و آشور در سکوت اما متفکر مشغول پوست کندن پرتقال شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستت درد نکنه مادر، همه چیز عالی، مثل همیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نوش جانتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فخری صندلی را عقب کشید و از پشت میز بلند شد. آشور هم تشکری کرد و به دنبالش بلند شد، با گرفتن دستش کمک کرد تا راحت‌تر بتواند جابجا شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آشور، دیگه رفتن در کار نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الحمدلله، من آفتاب لب بومم. معلوم نیست فردا صبح چشم باز کنم یا نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشش به حرف‌های فخری بود و پرنده‌ی خیالش میان درختان توت و آلبالوی حیاط خانه‌ی مامان فخری، شاخه به شاخه می‌پرید. ساره گفته بود اولین بار همانجا قدم از قدم برداشتی و اولین بار همانجا زانوهایت خراشیده شد. نگاه نگران فخری را همیشه حس کرده بود. از وقتی یادش می‌آمد آخر هفته‌ها را مهمان خانه‌ی دنج مامان فخری اش بود و مشغول سرگرمی‌هایش با لیلا. سنش که به قول مامان فخری جوجه خروسی شد، رفتارش کمی سنگین تر شد، اما همچنان خانه همان به قول لیلا ، محل پوشاندن خرابکاری‌ها و اسرار ریز و درشتشان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنکور و بند و بساطش که شروع شد همانجا اتراق کرد و زیر بار مشقت دادن‌های لیلا و درس دادن‌های عجیبش درس خواند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست، خیالش را کشید و به حال بازگرداندش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"خدا نکنه " ای زیر لب گفت و دستش را میان موهایش برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیشتر اینجا باش، اینجوری از شر اون خونه مجردیت هم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشور لبخندش را پشت لب‌هایش خفه کرد و سرش را پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گوش میدی به من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را بالا آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از قدیم گفتن هر چیز که خار آید یک روز به کار آید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست فخری بالا آمد و بر کتف آشور فرود آمد. آشور با خنده دستان چروکیده‌ی فخری را در دست گرفت و ب*و*سه‌ای پشت دستش کاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا آخر وقت کنارشان بود، اما ذهنش درگیر فرداهایی بود که هر لحظه‌اش را سال‌ها به انتظار نشسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرکت به اندازه‌ای قوی شده که وسوسه کننده باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرف کوروش، سر آشور بالا آمد و فنجان چای را روی میز گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونم بابا، اما پشتوانه‌ی مالی محکمی که داشت کمک کرد تا روز به روز بزرگ‌تر بشه و حالا غولی بشه تا بتونه من رو به هدفم نزدیک‌تر کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر کاری می‌کنی من باهات هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشور تکه‌ای نان از سبد برداشت و رو به کوروش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لقمه هر چه بزرگ تر، امکان خفگی بیشتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مراقب باش اشتباهی گلو نگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشور شانه‌ای بالا انداخت و بی‌تفاوت تکه نان در دستش را درون دهانش گذاشت و جرعه‌ای از چای را نوشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشی شرکت سرش را بالا آورد و نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هستن، ولی اگر کارتون واجب نیست مزاحم مهندس نشم آیه جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندش غیرارادی بود. سری به تأسف تکان داد و بی‌ توجه به چهره‌ی خشمگین منشی، راه اتاق پدرش را در پیش گرفت؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربه‌ای به در زد و وارد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این حرفها چیه دکتر جان، ما که دیگه از این حرفها نداریم. در اسرع وقت یونیت ها رو می‌فرستم کلینیک جدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشه‌ای ایستاد و به مکالمه‌ی پدرش گوش داد. نگاهش روی وسایل اتاق چرخید و در نهایت روی پدرش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گویی گذر زمان روی او اثر نکرده بود. سفیدی موهای شقیقه‌اش چهره‌اش را به مراتب جذاب‌تر کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای قهقهه‌ی سهراب، از آنالیز چهره‌ی او دست کشید و با اشاره‌ی سرش، روی مبل کرم رنگ روبروی میز نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش روی صفحه ی گوشی بود و گوشش به مکالمه‌ی بی سر و ته سهراب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جای نگرانی نیست، حساب و کتابمون هم بمونه سر وقت خودش. من هم که می‌دونی آدم وقت شناسی هستم. مخلص شما هم هستیم، می‌بینمتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب گوشی را روی میز گذاشت و نگاهی به آیه‌ انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب، آیه خانم، از این طرف‌ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیه سرش را بالا آورد و در جایش جابجا شد و گوشی را در جیبش سراند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید باهاتون صحبت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب سرش را روی برگه‌ها برد و زیرشان را امضا زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سال دیگه درسم تموم می‌شه، می‌خوام برم شیراز و همون جا بمونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیراز چه خبره؟ و از کی تا حالا شما خودسر شدی که فکر می‌کنی می‌تونی تنهایی به نتیجه برسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن خشک و جدی سهراب دخترک را کمی ترساند، اما کوتاه نیامد. دستش گیر پایین مانتوی سنتی دوختش شد و آن را در مشتش مچاله کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خسته شدم از تهران، اصلاً برای شما چه فرقی می‌کنه؟ فکر می‌کنم اینطوری شما راحت‌تر هم باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما لازم نکرده به فکر راحتی من باشی، فکر رفتن رو هم از سرت بیرون کن؛ الان هم به سلامت، قرار کاری دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن تند سهراب، آیه را از جا بلند کرد. مانتواش را صاف کرد و دستی به مقنعه‌اش کشید و زیر نگاه سرزنش‌بار سهراب از اتاق خارج شد. در اتاق را نسبتاً محکم به هم کوبید و به سمت اتاقش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون لحظه ای تعلل کیفش را از روی میز چنگ زد و بی‌توجه به نگاه منشی از شرکت بیرون زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حال حاضر بحث کردن را صلاح نمی‌دید. حداقل کاری که کرده بود کنترل عصبانیتش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ... چه خبرتونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت اشاره‌اش را گوشه‌ی ابرویش گذاشت و فشار خفیفی داد. سرش را کمی بالا آورد و نگاهش در نگاه آشور نشست. اخمش پر رنگ‌تر شد و قدمی به عقب رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حداقل کاری که می‌تونید انجام بدید یک معذرت خواهی ساده ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌های ریز کرده‌ی آشور، سر تا پای آیه را کاوید و در نهایت روی چشم‌هایش مکث کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یک برخورد ساده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهای آیه بالا رفت، اما موضعش را حفظ کرد. نگاهش سر تا پای آشور را وجب زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله، با این هیبت فقط یک برخورد ساده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شد و کیفش را از روی زمین برداشت و در مقابل نگاه خونسرد آشور، دکمه‌ی آسانسور را فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا بالا آمدن آسانسور، آشور دست‌هایش را روی سینه چلیپا کرد و نگاهش را به او دوخت. نگاهش آشنا بود، اما هر چه به ذهنش فشار آورد راه به جایی نبرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"دیوانه ای" نثار دخترک کرد و به سمت شرکت رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من اصلاً نمی‌فهمم، واقعاً دلیلی برای مخالفت وجود نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیب قرمزی از ظرف روی کابینت برداشت و پاهایش را محکم‌تر تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حواستون به من هست استاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو بگواستاد، اون بگه دکتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا چاقو را بالا آورد و مقابل چهره‌ی آیه گرفت و با چشم‌های ریز شده نگاهش کرد.‌

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بار آخرت باشه آیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیه سرش را آرام تکان داد و تکه سیب در دهانش را به سختی فرو داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لیلا جون، حالا این بحث استاد و دکتری رو ول کنید، من چکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی بابات مخالفت کرده یعنی تموم. اصلاً بری شیراز چکار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موندن من تو اون خونه آزار دهنده ست؛ بعد از مامان دیگه اونجا قابل تحمل نیست، شما که بابا رو می‌شناسی چرا اینجوری میگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا تکه‌های خرد شده‌ی خیار را در ظرف ریخت و چاقو را روی تخته آشپزخانه گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آیه جان، شما هنوز دَرسِت تموم نشده، حالا صبر کن تا اون موقع یک طوری میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگر اینکه من بمیرم، شما نمی‌دونید رفتار بابا با من چطوره؟ اگر شما و مامان فخری و شهرزاد نبودید من بیچاره، تا حالا صد بار پوسیده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا از روی صندلی بلند شد و به سمت آیه رفت، نگاه شفافش غمگین بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبور باش عزیزم، راجع به دشمنت که حرف نمی‌زنی؛ قول میدم همه چیز درست میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای بلند فردارش را پشت گوشش فرستاد و سیب نیم‌خورده را روی کابینت گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیدوارم، من دیگه برم لیلا جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما می‌مونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای فخری سرش به سمت در آشپزخانه چرخید. چهره‌ی مهربان فخری هر غمی را از دلش می‌برد. فخری را به اندازه‌ی جان دوست داشت و برایش قابل احترام بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش رفت و دست‌های فخری را در دست گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونید که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا حالا اینجا نمونده بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیه دستی به پیشانی‌اش کشید و سرش را پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لیلا زنگ بزن به این بچه ببین کجا مونده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گمونم کم کم برسه، ولی زنگ می‌زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه آیه به دنبال لیلا کشیده شد. نفسش را کلافه بیرون داد و دست فخری را رها کرد و به سمت میز رفت. گوشی‌اش را از روی میز برداشت و باز هم مقابل مامان فخری ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با اجازه رفع زحمت می‌کنم، کمی بی‌حوصله هستم، شما هم مهمان داری، درست نیست اینجا بمونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این حرفها کدومه دختر جون؟ تو با آشورم هیچ فرقی نداری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارها اسم این دردانه را شنید بود، فقط یک بار عکسش را اتفاقی در گوشی لیلا دیده بود آن هم نصف نیمه. با بلند شدن صدای لیلا که آمدن آشور را اعلام می‌کرد از فکر بیرون آمد و به سمت میز وسط آشپزخانه رفت و مقنعه‌اش را روی سرش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زنگ زدم دم در بود آشور خان شما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای محکم اما آشنایی، مقنعه‌اش را سریع‌تر روی سرش صاف کرد و به سمت صدا برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن آشور دستش همانجا پایین مقنعه‌اش ایستاد. فکرش را نمی‌کرد کسی که صبح دیده بود همان آشور باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیه تکانی خورد و خجالت زده از بی‌حواسیش سرش را آرام تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معمایی که از صبح ذهنش را درگیر کرده بود حل شد، خودش بود، آیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب نداشت، از قبل رفت و آمدش را به این خانه می‌دانست، اما گمان نمی‌کرد دختری که صبح با او برخورد کرده بود همان آیه‌ای باشد که می‌شناخت؛ گفته بود چشم‌های آشنایی دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما همدیگه رو می‌شناسید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبح افتخار آشنایی با ایشون رو داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشور نگاهی به آیه‌ی سر به زیر انداخت و از آشپزخانه بیرون رفت. آیه از زیر نگاه فخری که موشکافانه شاهد تمام ماجرا بود گذشت و پشت سر آشور بیرون و به سمت اتاق لیلا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ناراحتی آیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و "نه" کوتاهی ضمیمه‌اش کرد. روی صندلی گوشه‌ی اتاق نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی نیست، اما حس می‌کنم یک جوری بود این خواهر زاده اتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیه صورتش را جمع کرد و لبخندی روی لب لیلا نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آشور حرف خاصی زده؟ اصلاً کجا دیدیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را از لیلا دزدید و موهایش را زیر مقنعه ثابت کرد و از جایش برخاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌شه بعداً صحبت کنیم؟ من باید برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست لیلا را نرم فشرد و از اتاق خارج شد. سنگینی حضور آشوربرایش عجیب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامانت هم قرار بود بیاد، اما گفت نمیتونه بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشور جواب فخری را نداده بود که آیه از اتاق بیرون آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با من کاری ندارید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه خیره‌ی آشور روی آیه بود و معذبش می‌کرد، اما تمام تلاشش را بکار برد تا نگاهشان در هم گره نخورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گریزون شدی آیه؟ از کی تا حالا غریبه شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت فخری رفت و ب*و*سه‌ای روی گونه‌اش کاشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بعداً میام پیشتون. کمی عجله دارم الان. نیم نگاهی به آشور انداخت و با "خداحافظی" کوتاهی، از سالن بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی شده صبح؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشو"نه" آرامی گفت و از جایش بلند شد. ذهنش به دنبال آیه‌ی عجول کشیده شد. قدری به پنجره نزدیک شد و دخترک را دنبال کرد که با عجله از حیاط گذشت و از خانه خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت ماشینش رفت و ریموت را زد و روی صندلی نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سردی و خشکی نشسته در نگاه آشور برایش قابل درک نبود. انگشت‌هایش را دور فرمان پیچید و پیشانی‌اش را روی فرمان گذاشت. فشار دست‌هایش روی فرمان بیشتر شد و سرش را از روی فرمان بلند کرد. نفسش را محکم بیرون داد و کف دست‌هایش را به صورتش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استارت زد و با عوض کردن دنده به راه افتاد، اما ذهنش همانجا، پی نگاه و صدای آشور باقی ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیفش را روی مبل انداخت و مقنعه‌اش را از سرش بیرون آورد. به سمت آشپزخانه رفت، بطری آب را از یخچال بیرون کشید و یک سره نوشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه از حواس پرتی صبح که پنجره را باز گذاشته بود ، به سمت پنجره رفت و بعد از بستن آن، پرده را تنظیم کرد و به سمت مبل رفت و با برداشتن وسایلش به سمت پله ها رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاش بودی مامان، دلم می‌خواد بودی و به حرف‌هام گوش می‌دادی. بابا که عین خیالش نیست، بود و نبود من اصلاً براش مهم نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را روی قاب عکس کشید و روی صورت مادرش مکث کرد. جای خالیش آزار دهده بود و طاقت فرسا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک چیزهایی را هرگز نمی‌فهمی، یک چیزهایی هرگز توجیه ندارند و بی آنکه دلیلی برایشان بدانی مجبوری با کمال میل پذیرا باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر بار پرسیدم چرا بابا از من خوشش نمیاد سکوت کردی، آخر هم به من نگفتی و رفتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاب عکس مادرش را روی زمین گذاشت و پاهایش را خم کرد و دست‌هایش را دور پاهایش قلاب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از آشور خوشم نیومد، ولی چیزی که عجیب بود حس بدی بود که از نگاه پرحرفش گرفتم. دلیلی برای این کارش وجود نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش را آرام بیرون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آیه، معلوم هست کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای سهراب، دستی به صورتش کشید و قاب عکس را برداشت و روی میز گذاشت. در اتاق با ضرب باز شد و هیبت سهراب در چارچوب در جای گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گوشی رو جواب بده تا کار آدم لنگ نمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره و بی صدا سهراب را نگاه کرد و دستی به بینی‌اش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز عین مجنون‌ها نشستی با خودت حرف زدی؟ کی تموم می‌کنی این مسخره بازی‌ها رو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه مغموم آیه سهراب را جری‌تر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لال شدی؟ مگه نگفتم این خرت و پرت ها رو بریز دور؟ مگه نگفتم نشین وسط و این‌ها رو دور خودت نچین تا حال و روزت زار و نزار نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما نگران حال من هستی؟ انتظار دارین همین خاطرات کم رو هم، بریزم بیرون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند سهراب زهری شد و بر جانش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من امشب مهمانی دعوتم و باید برم، شب هم دیر وقت بر می‌گردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیه از جایش برخاست و بی‌کلام، سهراب را کنار زد و با گرفتن دستش روی نرده‌های خراطی شده، پله‌ها را یکی یکی پایین رفت.‌

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتری را به برق زد و تا جوشیدن آب، ماگ سیاه رنگش را از کابینت بیرون کشید و روی میز گذاشت. شاید یک نوشیدنی گرم به آرام ماندنش کمک می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را دور ماگ پیچید، گرمای نشسته زیر پوستش، حالش را بهتر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش به گنجشکی که لبه ی طاقچه‌ی بیرونی و کنار شمعدانی‌ها نشسته بود افتاد. گنجشک بی‌نوا با پر زدن‌های کوچک، خود را پشت گلدان‌ها پنهان کرد. پرهایش را باد کرد و سرش را زیر بالش پنهان کرد. ترس و تنهایی درد مشترک همه‌ی موجودات است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش رفیق روز و شبش بود، آنقدر در رفاقت مادر غرق شد که با رفتنش حس تنهاترین موجود عالم را با پوست و گوشتش لمس کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیر افتاده در حبابی عظیم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسکافه‌ی نیمه خورده را رها کرد و به سمت سینک ظرفشویی رفت. لیوان آبی را از شیر آب پر کرد و قدمهایش را به کنار پنجره کشاند. با باز کردن پنجره و پریدن گنجشک که سمت درخت روبرویی رفت و میان شاخه‌هایش گم شد، لبخندی نرم گوشه‌ی لبش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست آزادش دستی به برگ‌های زرد شده‌ی شمعدانی کشید و آنها را از شاخه جدا کرد. کمی آب در گلدان ریخت و به سراغ گلدان دوم رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آیه، یادت نره بهشون برسی مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مراقبم مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاش مراقب خودت هم باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش را آرام رها کرد و مابقی آب را در گلدان دوم خالی کرد و کف دستش را روی گلبرگها کشید. انگار همین حالا بود که گلدان‌های شمعدانی را خریده بودند و با ذوق و وسواس دنبال جایی مناسب برای آنها می‌گشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاییزکوله بار زمین نگذاشته، سرمایش لرز بر تن می انداخت. ناخودآگاه کمی در خود جمع شد و دستی به بازویش کشید. پنجره را بست و از آن فاصله گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظرف لازانیای آماده را از یخچال بیرون کشید و درون ماکروفر گذاشت و روشنش کرد. تکیه‌اش را به کابینت داد و منتظر ماند تا غذایش گرم شود. امشب را هم تنها بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جناب احتشام، آقای امیدوار گفتن ترجیح میدن م*س*تقیماً با خودتون صحبت کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه، پس یک قرار با ایشون هماهنگ کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشی سری در تأیید حرفش تکان داد و" با اجازه‌ای " گفت و از در اتاق بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشور خودکار را روی میز انداخت و بیشتر در صندلی فرو رفت. ته فندک فلزی را میان انگشت میانه و شستش گیر داد. ذهنش درگیر مکالمه‌اش با کوروش بود. بی‌توجه به صدای فندک، آن را با ضرب روی میز رها کرد و از جایش برخاست. نخ سیگار خاموش در دستش بود و طول و عرض اتاق زیر قدم هایش طی می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش فراموشی گرفتن راحت بود، اما حیف. یک چیزهایی هرگز فراموش نمی‌شوند، حتی اگر گیجگاهت چندین بار به نقطه‌ی محکمی اصابت کند. سیگار را در دستش له کرد و روی زمین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمهایش به پشت پنجره کشاندش و نگاهش میخکوب خیابان و ماشین‌هایی مدل به مدل شد، باران شدت گرفته بود و سرعت ماشین‌ها بیشتر. پوزخندی که می‌رفت گوشه‌ی لبش جا خشک کند، با دیدن ماشین نقره‌ای رنگ محو شد و با شتاب از پنجره فاصله گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت میز رفت و با برداشتن سوئیچ و گوشی با عجله از اتاق خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تشریف می‌برید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله، اما قرار با آقای امیدوار رو بهم یادآوری کنید لطفاً.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از جواب دادن، منشی گوشی را در جیب شلوار جینش گذاشت و از در شرکت بیرون زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را در جیب شلوارش فرو برد و چشمش را به نشانگر شماره‌ی طبقات آسانسور دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن شماره‌ی طبقه‌شان، خودش را جلوتر کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اخوان رو یادت نره، این مردک به انداره‌ی کافی دم کلفت هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشور نزدیک‌تر شد و شانه‌اش را به شانه‌ی سهراب کوباند. با ضربه‌ای که آشور وارد کرد، سهراب کمی به عقب پرتاب شد و گوشی از دستش افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معذرت می‌خوام، کمی عجله داشتم و متوجه‌ی شما نشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شد و گوشی را از زمین برداشت و به سمت سهراب گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می‌کنم ولی نزدیک بود ضرر مالی بزنی به من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشور لبخندی کوتاه زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- افتخار آشنایی با شما رو قبلاً نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احتشام هستم. آشور احتشام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه مات مانده‌ی سهراب، روی چهره‌ی آشور بود و در ذهنش به دنبال اسم و چهره‌ای آشنا می گشت، اما بیشتر از این دست دست کردن را جایز ندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من شما رو می‌شناسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشور مچ دستش را بالا آورد و نگاهی به ساعتش انداخت، اما سریع نگاهش را به سهراب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، اما شرکتم تو همین برج هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهای سهراب کمی به بالا میل کرد و همزمان سرش به سمت چپ چرخید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"شرکت بازرگانی احتشام"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه سهراب روی تابلوی کنار در نشست. چشم‌هایش را ریز کرد و به سمت آشور برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسیار خوشوقتم، من هم احدی هستم، صاحب شرکت کناری شما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشور دستش را به سمت دست دراز شده‌ی سهراب کشید و تمامی حس‌های بد از این دست دادن را پشت چهره‌اش پنهان کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاد شاهرخ و می‌گل روحش را چنگ زد و ناخودآگاه فشار دستانش روی دست سهراب بیشتر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خوشحال شدم از آشنایی با شما. من کمی عجله دارم، امیدوارم باز هم ببینمتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتماً مرد جوان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برق چشم‌های سهراب حالش را دگرگون کرد. سری به تأیید حرفش تکان داد و با خداحافظی کوتاهی وارد اتاقک آسانسور شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا لعنتت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشت‌هایش فرمان را نشانه گرفته بود و بی‌محابا بر سر فرمان فرود می‌آورد. رویارویی با سهراب بدتر از آن بود که فکرش را می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته از تقلای روح و جسمش، سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و نفس عاصی شده‌اش را رها کرد. از زور خشم پلک‌هایش را روی هم نهاد و پیشانی دردناکش را فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یک روز به آخر عمرم باشه روزگارت رو تباه می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را از پشتی صندلی برداشت و صاف سر جایش نشست. با خشم استارت زد و تمام حرصش را روی پدال خالی کرد و با سرعت از پارکینگ خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به نظرت اون قدر بزرگ شدی که بتونم باهات راحت صحبت کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راجع به چی بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پدر و مادرت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوروش نگاه نگرانش را پایین انداخت. هر لحظه‌اش در گذشته امروز را تجسم کرده بود. می‌دانست یک روز باید لب باز کند، اما چطورش را نمی‌دانست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت شستش را محکم گوشه‌ی لبش کشید و نگاه م*س*تأصلش را به آشور دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متوجه منظورتون نمی‌شم، این حرفها چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه نگران کوروش در بهت نگاه آشور نشست. راه فراری نبود و اصل ماجرا را گفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منتظر بودم تا زمان مناسب برسه، حالا وقتش شده تا رازی رو برات تعریف کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوروش، نفس کلافه‌ای کشید و فشاری به گردنش وارد کرد. زیر سنگینی نگاه بهت زده‌ی آشور به سمت پنجره رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین آشور... اینجا بودنت نتیجه‌ی یک سری اتفاقاته، تو... تو، یادگار عزیزترین دوست و رفیق من هستی. فعلاً نپرس چرا، چون توضیحش به اندازه‌ی کافی مشکل هست، اما مطمئناً بعداً خواهم گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پراکنده گویی‌های کوروش، آشور را عاصی کرد و صدایش را بالا برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه بگی چه خبره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوروش به سمتش چرخید و ادامه داد؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرص و طمع باعث شد تو حالا اینجا باشی و پدر و مادرت زیر خروارها خاک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض... مشتش را جمع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش سنگین شده بود و چیزی راه گلویش را بسته بود و رگه‌های قرمز چشم‌هایش را پر کرد و با سماجت از فرو ریختن اشکش خودداری کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دروغ میگی ... دروغ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه مغموم کوروش روی زمین بود و قدرت ادامه دادن را در خود نمی دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا لعنتت کنه نامرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی هیچ عکس‌العملی به جمله‌ی پر حرص کوروش، همچنان سرش پایین بود و روزه‌ی سکوت گفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نریز تو خودت، خفه میشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشور سرش را کج کرد و کنج دیوار چپید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به مادرت قول داده بودم که به وقتش همه چیز رو برات توضیح بدم، اما ظاهراً هنوز وقتش نرسیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سال ها با خیال اینکه ساره مادرش است زندگی کرده بود و حالا کوروش از قرارش با مادرش می گفت؟ نگاه منتظری به کوروش انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می شنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوروش، لحن خشک و غیر قابل نفوذ آشور را بارها شنیده بود، اما این بار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونم سخته، حتی برای منی که بعد از چند سال می‌خوام حرف بزنم، اونم برای تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوروش لیوان آب را به لبهای آشور نزدیک کرد و مجبورش کرد جرعه‌ای بنوشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تن بی‌رمقش را کمی بالا کشید و آب را به گلویش ریخت. زانوهایش را جمع کرد و ساعد هر دو دستش را روی زانوهایش گذاشت. نگاهش روی پایه‌ی مبل چرمی بود، اما سرش پر هیاهو چراهایش را فریاد می‌کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پدرت یک شرکت واردات تجهیزات پزشکی تأسیس کرد. همه چیز خوب شروع شد و ادامه پیدا کرد تا اینکه پای یک همسایه‌ی قدیمی به ماجرا بازشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوروش سرش را تکانی داد و انگشت هایش را در هم قلاب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کار شرکت روز به روز اوج می‌گرفت و اسم پدرت شناخته‌تر می‌شد. چند سالی که شرکت رونق گرفت و همه چیز درست و در مسیر خودش بود، تا اینکه احساس کردم پدرت کمی آشفته به نظر می‌رسه، کمی پا پی شدم ولی چیزی نگفت و به جمله‌ی "درستش می‌کنم" اکتفا کرد. تا اینکه یک روز تصادفی متوجه‌ی جر و بحث لفظی شاهرخ و سهراب شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوش های آشور تیز شد اما رمقی نمانده بود تا عکس العملی نشان دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از پدرت تهدید و از سهراب نیشخند. کم کم حساسیت من هم بیشتر شد، تا اینکه پدرت رو مجبور کردم به صحبت کردن. تمام مدتی که پدرت حرف می‌زد ذهنم درگیر این بود که چطور همچین چیزی ممکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون روز با همه‌ی شوکه شدن‌ها و عصبانیت هامون گذشت تا اینکه یک روز پدرت پرونده‌ای رو بهم سپرد و گفت چند روزی نیست و قرار شده می‌گل رو ببره پیش خاله‌اش و برگرده، ولی تا اون موقع من دنبال ماجرا باشم. اما اون سفر شد سفر آخرشون و زندگی هممون رو تحت الشعاع قرار داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس‌های آشور یک در میان بود و سنگین. قطره اشکی از گوشه‌ی چشمش فرو ریخت و راه گردنش را طی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوروش به سمتش چرخید و فشاری به شانه‌اش وارد کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قوی باش، منی که امروز اینجا هستم، تموم عزاداری‌هام رو کردم، دستم به جایی بند نشد، فقط امیدوارم بتونم اموال رو پس بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جایش برخاست و به سمت گاو‌صندوق رفت، پرونده‌ای را بیرون کشید و راه رفته را برگشت، پرونده را مقابل آشور گذاشت و از اتاق بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید آقا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشور سرش را از روی سنگ قبرها برداشت و نگاهش در چهره‌ی گریان دختر بچه نشست. از جایش برخاست و با برداشتن دانه‌ای خرما، دستی روی سر دختر بچه کشید و از آنجا دور شد. مرور آن شب، ذهنش را آشفته تر از قبل کرد. با قدمهای سنگین به طرف ماشینش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا حس می‌کنم به طرز عجیبی مرموزتر شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشور انگشت شستش را گوشه‌ی لبش کشید و در سکوت نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این مدلی نگاه نکن، می‌دونی که روی من اثر نداره؛ این مدل خاص، مخصوص افراد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندنش از حرف نیمه تمام لیلا را پشت انگشتانش پنهان کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بین آشور، چند وقتی هست مرموزتر شدی و کمتر حرف می‌زنی، اما یادت نره که من کی هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور ممکنه یادم بره تو کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت رو به اون راه نزن ، تو رو مادرت زاییده و من بزرگت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم ریزی که روی صورت آشور نشست، لیلا لب گزید و لیوان چای را به لبش نزدیک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبر از آیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا کمی نگاهش را باریک کرد و آشور بی‌تفاوت شانه‌ای بالا انداخت و دسته‌ی عینک لیلا را در دست چرخاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زیاد خودمونی نشدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینک را روی میز گذاشت و قفل صفحه گوشی‌اش را باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.