زندگی فراز و نشیب های زیادی داره. زندگی هزار راه نرفته است که با انتخاب هر کدوم از راه ها اتفاقات گوناگونی رو برای خودمون رقم می زنیم. گاهی خوشنودیم از مسیر رفته و گاهی حسرت به دل و پشیمون از تصمیمات اشتباهمون به عقب نگاه می کنیم و آه سینه سوزی می کشیم. قصه قصه ی پسریه که وقتی راهی رو می رفته ایمان داشته که درست می ره و حالا...! همیشه برای مردد بودن فرصت هست! همیشه برای اینکه تردید و شک به دل آدم راه پیدا کنه نشونه هایی هست! روزهای سخت و تلخ و بالا و پایین های زندگی پسری رو می خونیم که قطارش از ریل خارج شده و داره سعی می کنه دوباره به مسیر هدایتش کنه!

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۲ ساعت و ۴۳ دقیقه

مطالعه آنلاین پنجره ها میمیرند
نویسنده : رهایش

خلاصه رمان :

زندگی فراز و نشیب های زیادی داره. زندگی هزار راه نرفته است که با انتخاب هر کدوم از راه ها اتفاقات گوناگونی رو برای خودمون رقم می زنیم. گاهی خوشنودیم از مسیر رفته و گاهی حسرت به دل و پشیمون از تصمیمات اشتباهمون به عقب نگاه می کنیم و آه سینه سوزی می کشیم. قصه قصه ی پسریه که وقتی راهی رو می رفته ایمان داشته که درست می ره و حالا...! همیشه برای مردد بودن فرصت هست! همیشه برای اینکه تردید و شک به دل آدم راه پیدا کنه نشونه هایی هست! روزهای سخت و تلخ و بالا و پایین های زندگی پسری رو می خونیم که قطارش از ریل خارج شده و داره سعی می کنه دوباره به مسیر هدایتش کنه!

بارون اونقدر تند شده که بخواد تا عمق لباسهام نفوذ کنه اما من مرد عقب نشینی کردن نیستم! هه! عقب نشینی! انگار تو صف اول کارزارم که حرف از عقب نشینی می زنم!تو این چند سال اونقدر عقب رونده شده ام که پشتم فقط دیوار باشه! اونقدر عقب عقب رفته ام که دیگه راهی برای عقب نشینی بیشتر نباشه!

آره سخته! سخته که پیش خودت معترف باشی اشتباه کردی! شجاعت عجیبی می خواد! سخته از خودت شرمنده باشی اما ... سخت تر از اون شرمنده بودن در مقابل کساییه که یه عمری دوستت داشتن و نگرانت بودن و دوستشون داشتی و نگرانشون بودی و هستی!

صدای لاستیک ماشینی که آب جمع شده ی کف خیابون رو به اطراف می پاشونه نظرم رو جلب می کنه. بر می گردم و نگاهی بهش می اندازم. درست دم در انتهایی ترین خونه ی اون کوچه ی بن بست پارک می کنه و راننده پیاده می شه! چتر به دست پا تند می کنه سمت دیگه ی ماشین، در جلو رو باز می کنه و همزمان چتر باز شده رو بالا نگه می داره.

صدای بسته شدن در ماشین، صدای خنده های گرم و از سر سرخوشی، صدای به در کوبیدن های با سوییچ، باز شدن در و رفتن و غیب شدنشون از پیش چشم های به خون نشسته ی من! همه و همه واقعیه! واقعیت این دنیای تلخ!

سردم بوده اما حالا گرمم شده! گر گرفته ام. گر که نه آتیشیه که به جونم افتاده! آتیش هم نه! مواد مذابه! داره ذره ذره وجودم رو ذوب می کنه! تو اون سرمای استخون سوز دارم از ته وجود خاکستر می شم! آخرین بارقه های امید هم جلوی چشمم از بین رفته و حالا فقط پر خاموشیم! حتی کورسویی نیست! همه جا سیاهیه مطلقه! اونقدر تاریک که خودم رو هم گم می کنم! اونقدر تاریک که دنیامو هم گم می کنم! اونقدر تاریک که نفس کشیدن رو هم گم می کنم.

***

صدای معترض علی هم نمی تونه از جا بلندم کنه! با همون تن خیس و یخ زده، درست از یه ساعت قبل نشسته ام روی مبل و بی اهمیت به خیس شدن یا کثیف شدن پارچه ی مخمل طوسی رنگش سرمو تکیه داده ام به پشتیش. هیچ جام درد نمی کنه! نه سرم که اون همه بارون خورده تو فرقش، نه استخون هام که اون همه تو سرما مونده! فقط انگار تعطیل شده ام! انگار از کار افتاده ام و نمی تونم تکونی به خودم بدم! شنیدن همیشه اونقدری دردناک نیست که دیدن درد داره! وقتی نیستی، وقتی نمی بینی، حتی اگه بشنوی، حتی اگه در حد زمزمه باشه، حتی اگه کسی در گوشت بگه، اونقدرها اذیت نمی شی که با چشمهات ببینی! اونقدرها عذاب نمی کشی به نسبت وقتی که می یای، بر می گردی و می بینی همه چی سر جاشه اما نه برای تو! می بینی برای تو هیچی سر جاش نیست! هیچیِ هیچی! اینم یه جور مردنه دیگه! مرگ که حتماً نباید بیاد و بیخ خرت رو بچسبه و نفستو ببره! نفس هم که بکشی و دلت نخواد، کسی نباشه که این نفس کشیدن رو بخواد، یه جور مردی! یه جور بد هم مردی! اونقدر بد که حتی خودت هم حالت از خودت بهم می خوره! جوری مردی که حتی لاشه هم نداری! حتی جنازه ای هم نداری که کفتارها بخورنش!

صدای علی دوباره می پیچه تو سرم: پاشو برو یه دوش بگیر، من یه قرص بهت می دم چنان کله پا بشی که نفهمی خورشید کی بالا اومده!

دارم نگاهش می کنم، اون هم داره سعی می کنه با زبون خوش باهام راه بیاد! اما هم اون و هم من می دونیم تهش می شه چهار تا تو سری و زور و اجبار! هم من و هم خودش خوب می دونیم که این مرد متلاشی شده ی روبروش اراده ای هم برای تکون خوردن داشته باشه توانی نداره!

همین هم می شه، صبرش که سر می یاد، قدم پیش می ذاره، دستش بند بازوم می شه و به زور و جبر بالا می کشدم و می گه: بیا برو گند زدی به همه ی زندگی! الآن اون شِفتَک می یاد بیچاره امون می کنه!

به زور تکونی به خودم می دم، علی هم هلم می ده سمت حموم و می گه: تا خودتو بشوری منم برات حوله می یارم. فقط ببین، زیاد نمون زیر دوش، کل آپارتمان امروز بشور و بساب داشتن، آب سرد می شه.

جواب نمی دم، می رم تو حموم و با همون لباسها می ایستم یه گوشه. الآن مثلاً اگه لخت بشم و بایستم زیر دوش، آب شُرّه کنه رو هیکلم و خودمو کف مالی کنم از کثافتی که به تنمه پاک می شم؟! مغزم چی؟! آب به عمق سرم هم نفوذ پیدا می کنه؟! اونو با چی بشورم؟! تصویرهایی که دیدم رو چه جوری پاک کنم؟!

نه خیر! دوش گرفتن علاج کار من نیست! من باید یه غلطی بکنم که این مغز وامونده یه مدت از کار بیفته! بره تو کما! من باید دنیامو امشب، همین امشب نگه دارم که کمتر عذاب بکشم! آره! این بهترین گزینه است! امشب که بگذره و بگذرونمش، شاید فردا امیدی باشه که دوباره از جام بلند شم!

همزمان با علی که حوله برام آورده می یام دم در حموم بدون اینکه دوش گرفته باشم! اخم کرده می پرسه: پس چی شد؟!

بدون جواب دادن از کنارش رد می شم و وقتی پا می ذارم تو اتاق مشترکم باهاش در رو می بندم. این جوری بهتره! بذار یک کم فکر کنم، یک کم با خودم راه برم و حرف بزنم تا مغزم آروم بگیره و راحتم بذاره!

***

صدای ناقوس کلیسا آرامشمو بهم زده! نه تنها صداش بلکه ارتعاش شدیدش هم همه ی وجودم رو می لرزونه! اونقدری که حس می کنم زمین زیر پام در حال فروپاشیه! سرمو فرو کرده ام توی اون زنگوله ی بزرگ برای اینکه از دنیا بریده بشم! تنها چیزی که می بینم فلز سرد بدنه اشه و تنها چیزی که می شنوم صدای دنگ دنگ کر کننده اش! این خیلی عالیه! اینکه کل دنیا اون بیرون باشه اما تو جاش بذاری و کاری کنی برات نباشه!

صدایی که اسمم رو بلند به زبون می یاره باعث می شه پلک های سنگینم رو از هم فاصله بدم. مات به سیروانِ برزخیِ بالای سرم نگاه می کنم و حس می کنم داره به زبون کردی چیزی می گه که من متوجه نمی شم! دوباره پلکهامو روی هم می ذارم، این بار محکم تر تکونم می ده و صدای ناقوس که نه اما صدای زنگ واحد هم به تکونش اضافه می شه! پس تو کلیسا نیستم! نه صدای ناقوسه و نه ارتعاشش! قدرت دستای این مزاحمه که رعشه به تنم انداخته و خواب رو از سرم پرونده! صدای ممتد زنگ در که قطع می شه، می شنوم که سیروان به فارسی می گه: پاشو دیگه!

با همون چشمای بسته بی انگیزه و خالی از هر نیرویی می پرسم: چرا؟!

صدای عصبیش روحمو خراش می ده: چرا چی؟! پاشو می گم پاشنه درِ کند!

چشم باز می کنم که بپرسم کی؟! راه می افته سمت در اتاق و توضیح می ده: یارو با تو کار داره، عجیب هم شاکیه! پاشو یا ردش کن بره، یا بیارش تو! دو زار آبرومانه داره به باد می ده!

سر جام می شینم و صدای حرف زدنی رو از بیرون اتاق می شنوم. دستم چنگ موهام می شه و کلافه و گیج زل می زنم به انگشتهای پام! کی با من کار داره؟! اصلاً کسی رو دارم که بخواد بیاد و ازم شاکی باشه و آبروریزی راه بندازه؟!

از جام بلند می شم و می رم تو هال، علی رو می بینم که ایستاده جلوی در نیمه باز واحد و مشغول حرف زدن با آدم اون طرف دره!

راه می افتم برم سمتش، متوجه ی حضورم می شه، لبخند بی موقعی به لب می یاره و در رو کامل باز می کنه.

نگاهم از صورتش می ره سمت در، قدمم نیمه کاره می مونه و خشکم می زنه! درست عین آدم ایستاده توی درگاه! درست عین خونی که تو رگ هام خشکیده! درست عین عاطفه ای که کویر پر ترک شده!

مردن ایستاده هم در نوع خودش مردن عجیبیه!

بعد از تو هر آیینه ای دیدم

دیوار در ذهنم مجسم شد

نه اون تکون می خوره، نه من! نه من حرفی می زنم نه اون! علیه که به خودش می یاد، دست می ذاره رو بازوی مهمون ناخونده اش و به خونه اش دعوتش می کنه! حق اعتراض ندارم! من خودم هم اینجا مهمون ناخونده ام! خودم هم صاحب اختیار نیستم و چند روزی بیشتر قرار نیست بمونم پس تو سکوت می ایستم و اومدنش رو تماشا می کنم!

خوبه! تغییر کرده! درست عین من! اون رو به خوب تر شدن، من رو به بدتر شدن، پست تر شدن! هنوز هم خوش پوشه! هنوز هم محکم قدم بر می داره و هنوز هم من از علی دلخورم! درست از چند ثانیه ی پیش که مهمونش رو به چشم دیدم ازش دلخورم! از اینکه خبر داده! از اینکه قول داده بود حرفی نزنه و حرف زده! جز اون کسی نمی تونسته به گوش بقیه برسونه برگشتم! جز اون کسی نمی تونسته آدرسم رو در اختیار کسِ دیگه ای بذاره!

ابروهامو به هم نزدیک می کنم به نشونه ی نارضایتی، دستی بین موهای آشفته ام که خیلی هاش تو این چند سال سفید شده می کشم و به جلو اومدنش نگاه می کنم.

دارم فکر می کنم اگه دستش جلوم دراز بشه، اگه قرار باشه به بغل بکشدم چه واکنشی نشون بدم، اون اما مستقیم می ره می شینه رو یه مبل تک نفره و بدون اینکه دیگه نگاهی بهم بندازه رو به علی می گه: ببخش بد موقع اومدم.

نگاهم از صورتش می شینه به صورت علی، لبخند نصفه و نیمه ی مصنوعی و بی رنگ و رویی بهم تحویل می ده و همون طور که می ره سمت آشپزخونه می گه: بد موقع کجا بود داداش! خیلی هم خوب کردی اومدی!

بله! خوب که کرده! منتها برای کی؟! از نظر کی؟! از نظر علی و سیروان و پایاری که دلشون یه آدم اضافه ی سرخر نمی خواد بله! خیلی هم به موقع اومده! به موقع که مگس کش رو حرکت بدی و بکوبی رو سر یه مگس مزاحم، مطمئناً کار خیلی خوب و مفیدی انجام دادی!

راهمو می گیرم که برم سمت اتاق، نه برای اینکه مثلاً بخوام کم محلی کنم یا اعتراض! می رم که وسیله هامو، وسیله که نه، یه ساک کوچیک و چهار تا تیکه لباس رو جمع کنم که برم، صداش منو مخاطب قرار می ده:بشین می خوام باهات حرف بزنم!

بر نمی گردم! دستم اما مشت می شه! نه از سر حرص، نه از سر کینه، نه از سر دشمنی! فقط و فقط از سر دلتنگی! مشتش می کنم که پاهام حساب کار دستشون بیاد و راه نگیرن سمتش واسه به آغوش کشیدنش! بر نمی گردم که با دیدن دوباره اش یه وقت وسوسه نشم برای بوسیدنش! می شنوم که می گه: زیاد وقتتو نمی گیرم!

این بار مقاومتم می شکنه و به طرفش می چرخم و نگاهش می کنم! وقت؟! خیلی مسخره است با کسی که یه عمرو تلف کرده و حالا هیچ کاری برای انجام دادن نداره از وقت حرف بزنی! وقت؟! اونقدر وقت دارم که تا ته دنیا هم می تونم تو اون نقطه بایستم و نگاهش کنم!

حالا داره نگاهم می کنه! همچنان رنگ دلخوری تو چشماشه! دلخوری که نه! سرزنش! منم مات چشماشم وقتی با دست به مبل روبروییش اشاره می کنه و می گه: بشینی بهتره. این طوری گردنم درد می گیره!

حرکتی نمی کنم!بعد این همه ساعت و ماه و سال همو دیدیم و توقعم مهربونی نیست اما این لحن سرد و یخی رو هم دوست ندارم! زیر گوش سیروانی که مثلاً داره تو اتاقش درس می خونه و علی که سرش تو آشپزخونه گرمه، غرور نداشته ام جریحه دار می شه از این لحن دستوری. پس راه می افتم سمت اتاق.

دارم خرت و پرت هامو جمع می کنم که در باز می شه و علی می یاد و متعجب می پرسه: داری چی کار می کنی؟!

جوابی نمی دم. دیالوگ یکی از سریال های ایرانی نیست که بخواد همچین چیزی رو بپرسه وقتی کاملاً معلومه دارم چی کار می کنم!

اون ولی می یاد کنارم و انگار که مفهوم جمع کردن ساک رو نمی دونه می پرسه: پرسیدم چی کار داری می کنی؟

بدون اینکه نگاهش کنم، پیرهن مردونه ی رنگ و رو رفته ای رو که روز قبل اتو کشیده ام مچاله می کنم توی ساک. می رم سمت کمد برای اینکه باقی لباس ها رو بیرون بکشم، بازوم گیر دست قوی علی می شه و این بار با صدای کنترل شده اما پرحرصی می پرسه: برای چی داری ساک می بندی؟!

زل می زنم تو چشماش، به خیالش می خوام بتوپم بهش چون آروم می گه: می دونم عصبانی هستی اما ...

میون حرفش می یام و با لحن ملایمی می گم: عصبانی نیستم.

-پس این کارها چیه؟!

:عصبانی نیستم اما چیزی رو که باید بفهمم فهمیدم. مرسی که محترمانه بهم فهموندی.ببخش اگه این چند وقت مزا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم کامل از دهنم بیرون نیومده عصبی می گه:دیوونه شدی؟! چرا شر می گی؟! کی گفت مزاحمی که داری جمع می کنی بری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون طور که لباس های دیگه رو دارم می چپونم توی ساک می گم:شیوه ی خوبیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب می پرسه: چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی بهش می اندازم که حالا کنارم دست به سینه ایستاده و با اخم نگاهم می کنه! زیپ ساک رو می بندم، دست علی گیر بندش می شه و می گه: جمع کن کاسه کوزه اتو والا یه بلایی سرت می یارم ها! این مسخره بازیا چیه؟! مگه من خبرش کردم که این طوری طلبکاری؟! اصلاً ببینم بچه ای قهر می کنی؟! خجالت نمی کشی مرد گنده؟! با این قد و قواره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی می کنه، نگاهی به هیکل آب شده ی من می اندازه و با لبخند می گه: البته قد فقط! والا قواره که نداری! حالا هرچی! با این سنت خجالت نمی کشی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساک رو که به سمت خودش می کشه دستم رو شل می کنم. مگه توش چی هست که بخوام دو دستی بهش بچسبم؟! کل زندگیمو اون بیرون جا گذاشتم این هم روش! وقتی می بینه دارم نگاهش می کنم می ره سمت در و می گه: بیا بشین ببین چی می گه، این همه راهو نیومده نازتو بکشه یا قهر کردن و رفتنتو ببینه!حرف داره که اومده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق می ره بیرون، ساک رو هم می بره و این یعنی الآن اون هم می فهمه تو این اتاق چه خبر بوده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می شینم رو لبه ی تخت و سرم رو که در حال ترکیدنه تو دستهام می گیرم، آرنج هامو هم قبلش می ذارم روی زانوهام! عین ژستی که همه ی مردهای ناراحت توی همه ی سریال ها و فیلم های سینمایی می گیرن! من اما ژست نمی گیرم! من از سر کلافگی، بی چارگی، درموندگیه که به اون حالت غمبرک می زنم! من اما از بدبختیمه که دلم می خواد موهامو با پنجه هام بکشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای لولای در نشون می ده یکی اومده تو، نیازی نیست سرمو بلند کنم! مشخصه کیه! از پاهاش معلومه! بهش می گفتیم قبر بچه اونقدری که بزرگ بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبروم می ایسته و آروم و این بار با لحنی که یه خرده گرمتره و البته فقط یک کم سردتر نیست می گه: بابایی فرستاد بیام دنبالت. می خواد ببیندت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بلند می کنم و زل می زنم به چشماش. متعجب نیستم. فقط نگاهش می کنم. نمی دونم چرا اما دوست دارم ساعت ها روبروم بایسته و من تماشاش کنم حتی اگه اون نگاه سرد باشه و پر از ملامت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهشو ازم می گیره و می گه:تو خونه ی خاله اینا زندگی می کنه اما اگه می خوای می تونم یه روزی خونه اشونو خالی کنم که دو تایی تنها باشین. می دونی که مامان ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره! می دونم! نیازی نیست لب وا کنه و بگه! از نگاهم می خونه که لب می بنده و کنارم و البته با فاصله می شینه. ویروسی تو وجودم نیست که بخواد ازم دوری کنه اما بدم نمی اومد باشه و این فاصله رو بذارم به پای احتیاطش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می شنوم که زمزمه وار، طوری که انگار داره با خودش حرف می زنه می گه: بد کردی با همه و اول از همه هم با خودت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم می بندم و حرفی نمی زنم. حرفی نیست برای زدن! باشه هم مطمئناً گوشی برای شنیدنش نیست! تو کلنجار با خودم هستم که به سمتش بر نگردم و دستشو تو دستم نگیرم، دست اون اما در کمال ناباوری من می شینه رو پشتم و آروم می گه: بخوای جبران کنی می شه! دوست داشته باشی برگردی، می تونی رو من حساب کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگردم؟! کجا؟! الآن کجام؟! مگه برگشته نیستم؟! مگه منو نمی بینه؟! الآنی که اینجا،کنارش نشستم و دستش روی پشتمه اومده حساب نمی شم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سر شونه ام نگاهش می کنم، بدون اینکه لبخندی بزنه، بدون اینکه لبی باز کنه می گه: تاوان اشتباه تو رو همه امون دادیم اما اگه بخوای می شه جبران کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جبران؟! چیزی هم مونده که حرف از جبران می زنه؟! نامدار همیشه خوش خیال بوده! همیشه خوش بین بوده! نامدار برعکس من همیشه به دنیا لبخند زده! حتی همین الآنی که با ابروهای درهم کنارم نشسته باز هم خوش بینه! خوشحاله! سرخوشه! شادانه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف که نمی زنم، سکوت بینمون که طولانی می شه، نامدار سر پا می ایسته. به خیالمه می خواد بره، اما جلوی پاهام زانو می زنه و منو دوباره متعجب می کنه. میخ چشمهای این برادر ده سال از خودم بزرگتر می شم. سخت نیست فهمیدن اینکه بر خلاف ظاهر سردش تو وجودش بدتر از من غوغاست، اون هم وقتی که سیب گلوش با اون شدت بالا و پایین می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاب نگاهشو ندارم! یعنی می ترسم! می ترسم جمله ای رو که نباید به زبون بیاره و منو از هم بپاشونه! پاشیده هستم، پاشیده ترم کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون اما لب وا می کنه برای هل دادنم به سمت آرامش: فرصتو از دست نده. بذار پیرمرد ببیندت. از روزی که فهمیده اومدی بدجوری تو هول و ولاست. می دونی که! تو عزیز کرده اشی! بد حال نیست اما پیره، سنی ازش گذشته و می ترسم قبل از اینکه دست بجنبونی کار از کار بگذره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باور نمی کنم! حرفهای نامدار رو نمی تونم هضم کنم. وقتی این بیرون کسی نمونده که تو میدون من و به خاطر من بجنگه، قصه ی مفرح نامدار زیادی تخیلی به نظرم می رسه! تو جهان بینیِ من، اینکه یه پیرمرد، پیرمردی که قاعدتاً باید بیشتر از همه نگران آبروی از دست رفته اش باشه، مشتاق دیدن یه رسوای بی آبرو مثل منه یه خیال بیشتر نیست! قشنگه، شیرینه اما باور کردنی نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم از موهای پرپشتش می ره پایین و دوباره می شینه تو چشمهای روشنش. سکوتم رو احتمالاً می ذاره پای مخالفتم که از جاش بلند می شه، پوفی می کشه و می ره سمت در.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داره می ره! با چشمهام دارم می بینم این رفتن رو اما دلم می خواد بهش بگم بمون. دوست دارم کنارم بشینه، سرزنشم کنه، حرفهایی رو که توی دلشه بزنه و بذاره یه خرده این دل آروم بگیره! من مستحق سرزنش نیستم، هنوز و بعد این همه سال فکر می کنم راه خطا نرفتم اما تاوانی سنگین تر از جرمی که به ظاهر مرتکب شدم رو دادم! دادیم! نامدار حق داره! درست می گه! هم من و هم همه! همه امون مجازات شدیم! تاوان رد شدن از خط قرمزها شد چیزی که نباید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نامدار سرم رو بالا می بره. ایستاده تو درگاه در، برگشته به سمتم و خیره به صورتم می گه: شماره ی فروشگاهمو دادم به علی. ازش بگیر که اگه کاری داشتی بتونی پیدام کنی. اکثر اوقات یا اونجام یا خونه. با علی حرف زدم. یه مدتو اینجا بمون تا بتونم مامانو ذره ذره نرم کنم. در مورد بابایی هم فکراتو بکن، اگه دوست داشتی ببینیش بهم زنگ بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه تشکر می کنم و نه هیچ حرف دیگه ای. ذهنم نه درگیر دیدن نامداره و نه به فکر بابایی! الآن فقط درگیر مادرم هستم! درگیر اون نخواستنش! درگیر اون سختیِ سقری که نامدار وعده ی نرم شدن ذره ذره اش رو می ده! من بودم نرم می شدم؟! نه! من هنوز با خودم هم سرسختم! چرا باید توقع بخشش داشته باشم؟! تو محکمه ی عدالت خودم بی گناهم اما به جرم صوابی که از نظر ملتی خطا بوده اتفاقی افتاده که نباید و خب منم جای مامان بودم هرگز مسببش رو نمی بخشیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضی رو که داره بیچاره ام می کنه فرو می دم، نامدار در رو باز می کنه و قبل از بیرون رفتن تیر خلاص رو می زنه: بچه ها دیدنت دم اون تیربرق زیر بارون، در حال کشیک دادن! فکر کنم خودت بدونی چقدر باید از اون محله و کوچه و خونه فاصله بگیری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش نمی کنم! یعنی نه روشو دارم نه توانشو! می ترسم حرفی بزنه، رگ گردنم برآمده بشه و کاری دستم بده! اون ولی عاقل تر از این حرفهاست! می دونه نباید انگشت بذاره رو نبایدها! پس یه خرده سکوت می کنه و تو آخرین لحظه، قبل از بیرون رفتنش می گه:هر کاری می خوای بکنی خودتو اول بذار جای بقیه و ببین اگه تو تو اون شرایط بودی چه حالی می شدی! فکر نمی کنم اگه جای ابوالفضل بودی زیر بار همچین خفتی می رفتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می ره! می ره اما قبلش با همون یه جمله یادم می یاره که تا خرخره زیر سنگینیِ یه خفت بزرگ دارم خر خر می کنم! می ره و دوباره یادم می یاره که جای من اینجا نیست! اینجا و میون این غریبه های توی غربت! جای منی که هفت پشتم مال همین شهره، جای منی که تمام ایل و تبارم تو همین شهر زندگی می کردن و می کنن میون این مسافرهای امروز هست و فردا نیست، نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست علی شونه ام رو فشار می ده، عقب می کشم و تنم رو می سپرم به تخت. ساعدم می شینه رو پیشونیم و چشمام میخ سقف می شه. نمی دونم تو این یه هفته از جون این سقف با اون تار عنکبوت که گوشه اش خودنمایی می کنه چی می خوام! انگار یه پرده ی سینماست، فکرهامو اون رو پخش می کنن و من به تماشاش می شینم! انگار یه کتابه، گذشته ام رو توش نوشتن و گذاشتن که بخونم و مرور کنم و ببینم چی به چی بوده و چی به چی هست و کجا بودم و کجا هستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توقع دارم علی بره بیرون! عادتم شده تو این سالها که هر کی تو لک رفت کسی بهش کاری نداشته باشه! عادتم شده که وقتی روحم آشفته است تنهام بذارن و بذارن که تو حال گند خودم اونقدر شناور بمونم که بالا بیارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی اما نمی ره، می ایسته، مردد بین گفتن و نگفتن کلمه هایی که اونو تبرئه می کنن از خبرچینی در نهایت تصمیم به سکوت می گیره. با همون یه جمله ی نامدار می دونم که کار علی نبوده! می دونم که خبر برگشتنم رو بچه های محل بهش دادن، اون هم حدس زده جز علی دستم جلوی کسی دراز نمی شه، گمانشو پی گرفته و فهمیده درست حدس زده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برام مهم نیست پدری یا به قول نامدار بابایی سن و سال داره! برام مهم نیست به قول خودش که اون سالها هم مرتب می گفت پاش لب رفتنه! لب گوره! برام اصلاً دیدن اون خونواده، اون همه آدم مهم نیست! نه روبرو شدن باهاشون و نه ندیدنشون هیچ توفیری به حال خراب منی که کل زندگیمو باختم نداره! من خرابم، دیدن یا ندیدن همخونام خرابیمو نمی سازه! آجرهای ریخته ی یه عمارت رو نمی شه دوباره روی هم چید! دیواری که خراب شد دیگه شد! اگه بخوای بسازیش باید آجرهای جدیدی علم کنی! آدم رو نمی تونی بسازی! نمی تونی جدیدش رو از نو بسازی! من از دوباره ساخته نمی شم! منِ خراب، محکومم که تا ابد ویرون بمونم! این یکی شاید مجازات خوبی و درستی باشه در ازای رفتن عزیزترین کسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنبال کارم اما فایده ای نداره! هر جا می رم دری نیست که حتی بسته باشه و چهار میخ! فقط دیواره و دیوار و دیوار! بن بست و بن بست! عین اون بن بستی که تو اون شب بارونی بعد از اون همه سال زیر تیر چراغش ایستادم و به اون در بسته خیره موندم! به در بسته ی اون خونه تو آخر اون کوچه ی بن بست که قرار نبود هیچ وقت دیگه به روی من باز بشه! باز هم اگر می شد نه به رضا و خوشنودی دلِ من که به خاطر این نسبت خونی بود و برای من از هر چی بن بست بن بست تر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته از زمهریری که داره بیداد می کنه می شینم تو یه قهوه خونه ی درب و داغون و منتظر می مونم یکی یه استکان چایی جلوم بذاره. چایی که جلوم می شینه، پیرمرد کافه چی رو که می بینم غرور نداشته ام رو کنار می ذارم و می پرسم: حاجی کمک نمی خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه یه قدم رفته رو بر می گرده و نگاهم می کنه، لبخند به لب می یارم که چهره ام رو مظلوم تر نشون بده هر چند که با این لاغری، این درموندگی، این لباس های کهنه به اندازه ی کافی ستمکشیده به نظر می رسم که اگه رحمی تو دلش باشه دلی برام بسوزونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناامیدم برای یه جواب مثبت اما صندلی روبروم رو جلو می کشه و خیلی رک و صریح می پرسه: معتادی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به دو طرف تکون می دم یعنی نه، نمی دونم چرا باید اون جواب منفی بی صدا رو باور کنه اما انگار باور می کنه که می پرسه: دانشجویی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه بودم می گم و توضیح بیشتری نمی دم. ساکت نگاه به چشمام می کنه و بعد می پرسه: گشنه ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرسنه ام؟! آره خب! هر روز هفته رو از صبح زده ام از خونه بیرون تا شب، برای اینکه جلوی چشم اهالی اون خونه نباشم، برای اینکه مجبور نباشن تو غذاشون باهام شریک بشن و برای اینکه سرافکنده تر نشم پیش خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب که نمی دم از جاش بلند می شه و می گه: برات یه نیمرو می یارم، بعد یه سری ظرف هست اگه دوست داشتی و بلد بودی بشورشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند می شم، بی اهمیت به رو به سردی رفتن محتویات اون استکان کمرباریک قجری، از ترس اینکه پشیمون بشه همراهش می شم و می گم: اول کارها رو انجام می دم بعد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر می گرده به سمتم و با لبخند مهربونی می گه: اول چاییتو بخور که برکت خدا حروم نشه بعد. ظرفها جایی نمی رن! نگران نباش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحالم! شاید این بار، همین یه بار بختی که بهش پشت پا زدم باهام یار بشه، یاریم کنه و یه کار با یه حقوق بخور و یه مدت نمیر و به زور نفس بکش پیدا کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می شینم سر جام، نمی ره، دستش رو با خوشرویی به سمتم دراز می کنه و می گه: کریمم! صدام می کنن کریم کافه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی می زنم در حالی که ته دلم قهقه می خواد! به خیالمه سِمَت مدیرعاملی شعبه ی سرپرستی یکی از بانک ها رو بهم دادن بس که از پیدا کردن اون کار یهویی ذوق مرگم! دست چروکیده اش رو محکم تو دست نگه می دارم و می گم: فرزانه هستم، نیک پی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب نگاهم می کنه! لبهام بیشتر کش می یاد و توضیح می دم: نیک پی فرزانه هستم استاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خنده و وقتی مشتری های جدید از راه می رسن ازم دور می شه! دور که می شه، چایی رو یه ضرب سر می کشم که برم به خدمت اون ظرفها برسم! آرمان هام منو جا گذاشتن، زندگی که منو جا نمی ذاشت! گرسنگی و تشنگی و جای خواب و لباس و در کل همه ی نیازها پا به پای آدم می یان! هیچ وقت جا نمی مونن، کمرنگ هم که بشن بالاخره یه جایی خودنمایی می کنن و اظهار وجود! پس باید برای رفعشون همپاشون شد، چه با یه شغل با پرستیژ تو رویاها، چه با ظرف شوری تو این بیغوله ی جدا مونده از دنیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره ی عنق نامدار تو آستانه ی در قهوه خونه نگاهمو مات خودش می کنه! انگار یه ردیاب بهم وصل کرده و هر جا می رم می یاد! سه روزه اینجام، به لطف این اوستا کریم و اون اوستا کریم بالایی جای خواب هم پیدا کرده و از زیر بار اون سیروان گنددماغ بیرون اومده ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو چفت نعلبکی و استکان روی میز می کنم و برش می دارم. راه که می گیرم سمت آشپزخونه صدای پاهاشو می شنوم که داره پشت سرم می یاد. سینی رو می ذارم کنار سینک، آب رو باز می کنم، صداش می پیچه تو گوشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

:داری چی کار می کنی تو؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحالم که اوستا کریم نیست و این مرد خوشتیپ رو نمی بینه! خوشحالم که بعد از اون همه پرس و جو از کس و کارم، حالا اینجا نیست که یکی از نزدیکترین هاشونو ببینه و از تعجب انگشت به دهن و حیرون بمونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب نمی دم! جوابی ندارم که بدم! می یاد جلو و دستش می شینه روی شونه ام و منو محکم به سمت خودش می کشه! بر می گردم و چشم تو چشمش می شم! درست رو در رو! هم قد هم قد همیم! تنها چیزی که تو وجودمون یکسانه! جز قد، این آدمی که روبروم ایستاده، صدها فرسخ از من جلوتره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت بینمون طولانی می شه، فاصله ی ابروهای اون کمتر و خشمش بیشتر. بر می گردم که شیر آب رو ببندم، با عصبانیت می پرسه: یه نگاه به خودت انداختی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه! نگاه؟! اصلاً نیازی به نگاه نیست! من چشم بسته هم می دونم تا چه حد از جایگاهی که فکر می کردم یه روزی بهش می رسم نزول کرده ام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درد گاز گرفتن لبم رو به جون می خرم برای اینکه درد تحقیر کمتر آزارم بده، دستش می شینه به بازوم و دستوری می گه:راه بیفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی دستم رو عقب هم نمی کشم، نامدار اما پرحرص ادامه می ده: راه بیفت و بیشتر از این با آبروی این خونواده بازی نکن نیک پی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهت زده نگاهم بالا می یاد و می شینه به چشماش! می دونم تو ذهن تک تکشون چی می گذره اما توقع ندارم این قدر صریح، اینقدر بی پرده و درست بعد از دومین ملاقات به روم بیاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار بازومو از حصار پنجه هاش بیرون می کشم، بهش پشت می کنم و مشغول شستن باقی ظرفا می شم! من شستن این ظرفا، خوابیدن روی اون تخت چوبی زهوار در رفته ی پر سر و صدا، تی کشیِ این موزاییک های پر ترک و تحمل نگاه های پرسوال آدم های پشت میز رو به پا گذاشتن تو اون خونه و روزی صد بار خرد شدن زیر سنگینی اون نگاه های پرحرف و پر سرزنش ارجح می دونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی مسلماً این چیزها تو کت این مرد پرخشم نمی ره! شیر آب رو می بنده و استکان توی دستم رو می گیره و می گه:می تونم لب وا کنم و قَسَمِت بدم اما می خوام بدون آوردن اون اسم راه بیفتی بیای و دست از این مسخره بازی ها برداری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوستا کریمه که جای من از راه می رسه و می پرسه: چیزی شده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر می گردم سمتش و نگاه متعجبش رو به نامدار، این مرد خوش پوش می بینم! صنار سه شاهی با منِ ژنده پوش توفیر داره و همین دلیل چشم های گرد شده ی صاحب کارمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام می کنم، بدون گرفتن نگاه از نامدار می گه: علیک. طوری شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونم به خاطر نداشتن شناخت نسبت به من، نسبت به این پسر غریبه ی مرموزِ کم حرف، حضور یه غریبه ی دیگه رو دردسر می دونه! پس لب باز می کنم برای معرفی: برادرمه اوستا کریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگینیِ نگاه نامدار رو روی خودم حس می کنم، نگاه از اوستا کریم متعجب می گیرم و مشغول شستن باقی ظرفها می شم. خوب یادمه چند سال پیش بهم گفته بوده هیچ نسبتی باهام نداره اما خب، شناسنامه ها چیز دیگه ای رو نشون می ده که اون نمی تونه منکرش بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نامداره که به حرف می یاد: جناب لطف کردی به این برادر مغز خراب من کار دادی، منتها یه لطف دیگه هم در حق من و خودش و کل خونواده امون بکن و برگه ی اخراجش رو بزن تنگ سینه اش که تا ابد منّتدارت بشیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش نمی کنم، ساکت به کارم ادامه می دم. برام مهم نیست! ته تهش اینه که بخواد از اینجا بکشدم بیرون و منو ببره تو اون خونه. انتهای انتهاش اینه که بخواد منو له تر از اینی که هستم بکنه دیگه! عیب نداره! چه اهمیتی داره؟! اصلاً شاید درستش همینه که من جایی باشم، زیر نگاه سنگین آدم هایی زندگی کنم که منو مستحق بدترین مجازات ها می دونن! این هم واسه خودش چالشیه و البته یه سرگرمی برای منِ بی انگیزه! اصلاً می شه بهش به عنوان یه انگیزه نگاه کرد! چی بهتر از این که به یه عده آدم، آدم هایی که روزی زندگیشون رو از این رو به اون رو کردی کمک کنی تا خشمشون، کینه اشون، دلگیریشون رو روی سرت آوار و خودشون رو تخلیه کنن! همچین فرصتی رو به همخون دادن انگیزه ی محکمیه برای خودش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوستا کریم می یاد سمتم، شیر آب رو می بنده و نصیحت وار می گه: پسرجون دنیای دو روزه اونقدری وفادار نیست که بخوای از همخونت بِبُری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه! ببرم؟! من؟! خبر نداری اوستا! خبر نداری کجای اون گذشته، کیا دلشون به وفای این دنیا خوش شده و از همخونشون بریده ان! خبر نداری چقدر منو مستحق تنهایی دونستن و چقدر منو پر از حس بی کسی کردن! خبر نداری حاجی! از هیچی خبر نداری که خیال می کنی من قهر کرده ام و به گذشته ام پشت پا زدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نامدار برای بار دوم بازومو می گیره و به سمت در می کشوندم، اوستاست که می گه: یه ساک هم داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره! کل دنیای بی وفای من تو همون یه ساک پاره جمع شده! بی اون بی هویتم چون تنها چیز باارزش توش همون شناسنامه ی رنگ و رو رفته است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیک پی فرزانه،27 ساله، به شماره شناسنامه ی یک، نام پدر حسن، نام مادر طاهره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی اون ماشین مدل بالا نشستن خیلی حس خوبی به آدم می ده، به شرط اینکه ندونی راننده اش چه حس وازدگیِ مبسوطی بهت داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نامدار برای اینکه سکوت رو بشکنه، با لحن پرملامتی برام توضیح می ده که رفته سراغ علی و از اون آدرس قهوه خونه رو گرفته و دو باری هم سرزنشم می کنه که اگه دنبال کار می گشتم چرا به خودش نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین جلوی خونه می ایسته! نگاه من نه میخ در می شه و نه دیوار! نه حس دلهره دارم و نه پرم از ترس! نمی دونم چرا اما اعماقم با یه حس خوشایند پر شده! مثل حس ور رفتن با دندونی که درد می کنه! مثل وقتی پر از حس خفگی هستی و ریه هاتو پرِ دود سیگار می کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نامدار نگاهمو به سمتش می بره: می خواستم اول بریم خرید. نمی خواستم مامان با این سر و شکل ببیندت ولی با نگارین که مطرحش کردم گفت اتفاقاً بهتره مامان همین جوری ببیندت که سر رحم بیاد! پیاده شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که چیزی از غرور برام باقی نمونده اما انگار توی این سالها نامدار یه کوله بار پر و پیمون از نخوت و خودپسندی جمع کرده و انداخته روی شونه هاش! اونقدری که بی اهمیت به من، منِ انسان، منِ چهار پای ناطق غرور نداشته ام رو به بازی بگیره و عارش هم نیاد از درهم شکسته تر کردن این خرد شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیاده می شم! بی ناز، بی حرف، بی دلخوری! نامدار همیشه همین طوری بوده، فقط تو این سال ها یک کمی فرصت پیدا کرده پررنگ تر بشه!نمی دونم چرا ولی منو عجیب یاد یه استکان چایی جوشیده می ندازه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلید در رو باز می کنه، اما قبل از اینکه بخواد بره تو یا بایسته و بذاره که من جلو برم، دست روی زنگ می ذاره. صدایی که بله می گه نگارینه و حتم دارم که خودشه هر چند که 5 ساله نه دیده و نه شنیدمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نامدار ورودمون رو خبر می ده و ازش می خواد سر مامان رو گرم کنه! من هم تو سکوت ایستاده و منتظرم ببینم سناریوی در حال نوشتنش قراره من رو به کجا برسونه! از کنج اون قهوه خونه ی قدیمی به آغوش مادر یا به سرمای زیر صفر یه خشم فروخفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش می شینه روی پشتم و ازم می خواد برم تو، در رو می بنده اما قبل از اینکه قدم دیگه ای بردارم، بازوم رو تو دست می گیره. بر می گردم سمتش قبل از اینکه فرصت کنم به دلم فرصت بدم تا با دیدن اون خونه ی قدیمی یادش بیاد دلتنگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش رو میخ چشمام می کنه و می پرسه: یه چیزی بپرسم صادقانه جواب می دی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش می کنم، می دونم که می پرسه حتی اگه از من تأیید راستگوییم رو نگیره! همین هم می شه! دستش رو از بازوم عقب می کشه و می پرسه: معتاد که نیستی! هستی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کجِ بی رنگ و رویی می شینه رو لبم! نگرانه؟! می ترسه؟! دلواپسه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی می بینه جواب نمی دم، سیب گلوش رو وادار به بالا و پایین رفتن می کنه و بعد می گه: این وضعیت، این همه لاغر... خب می دونی، برای کسی که این همه سال بی کار بوده و بخور و بخواب داشته، این همه استخون بودن یه خرده غیرطبیعیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم کش می یاد و پهن تر می شه، حرص رو می تونم تو چهره اش ببینم وقتی راه می افته و می گه: اگه هم هستی، سعی کن از مامان پنهونش کنی! به اندازه ی کافی تو این چند سال کشیده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام می گیره! مامان چی رو به اندازه ی کافی تو این سالها کشیده؟! تریاک رو؟! حشیش رو؟! هرویین رو؟! کراک، کریستال، کوکائین؟! یا شاید درد و زجر و ریاضت و رنج رو می گه؟! چیزی که من بهش توی این سالها معتاد شدم! برادر من، برادر بزرگ من، برادری که به خاطر من آینده و موقعیت های مناسبش از بین رفته محتملاً نمی دونه که من چقدر توی این سالها تنهایی و درد کشیدم! محتملاً که نه! حتماً نمی دونه این پوست به استخوون رسیدن از به خاطر اعتیاد به چه چیزهایی که کشیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارم پشت سرش قدم بر می دارم و عطر خونه رو بو می کشم تا سنگینیِ غربت و تنهایی یه خرده از وجودم کم بشه، صدای مامان منِ به ظاهر خونسرد رو بی قرار و ترس خورده می کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم بالا می یاد و به مادر ایستاده روی پله ها نگاه می کنم! به چیزی که از مادر مونده! به همون قدری که مونده اما سهم من نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه من هر چقدر پر از حسرت و پر از دلتنگیه، نگاه مادر پر از ... نمی دونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس هایی که از اون چهره ی پر اخم بهم منتقل می شه رو نمی تونم تجزیه و تحلیل کنم چون در درکم نیست مادری از بچه اش، از زاییده ی خودش متنفر باشه! بی شک نگاهش پر از هر چیز بدی که هست، پر از انزجار نیست! حتی اگر بخواد تظاهر کنه که این دردونه ی نازدونه ی ته تغاری رو دیگه به فرزندی قبول نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین جمله اش بعد سالها باز هم خطاب به من نیست! نامدار رو مورد بازخواست قرار می ده که می پرسه: صد دفعه نگفتم دست هر کیو نگیر و نیار تو این خونه؟! صد دفعه نگفتم خونه و خونواده حرمت داره نامدار؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم مات صورتش مونده و خوشحالم که اجازه داده صداشو بشنوم. نامدار اما نگاه ناامیدی به صورتم می ندازه و به سمتش می ره. پله ها رو می بینم که زیر پاش لگد می شه، به مامان می رسه و دست به ساعد مامان می شونه و می گه: مامان، بریم تو براتون توضیح می دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان اما مصر و قاطع دستش رو عقب می کشه و با نگاه پر عنادی به من می گه: توضیح نمی خوام! اینو از اینجا ببر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم چرا ولی یه لبخند کج می شینه کنج لبم! پوزخند نیست اصلاً! فقط یه لبخند کمرنگِ مادرمرده است! شاید چون حدسم درست از آب در اومده و مادر دقیقاً همون رفتاری رو داشته که توی این سالها از اولین دیدارمون تصور می کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نامدار نیم نگاهی به من می اندازه و این بار بازوی مادرش رو تو دست می گیره و وادارش می کنه قدمی به عقب بردارن! از جلوی دیدم که دور می شن، پا که توی ساختمون می ذارن، راه می افتم سمت منتهی الیه شرقیِ ساختمون. اتاقک متروکی که شبهایی رو تا صبح شاهد لحظه لحظه های نفس کشیدنم بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می ایستم و به قفل زنگ زده ی بزرگ روش خیره می مونم. به هر چیزی که به نوعی به من مربوط بوده قفل زدن و همه ی دنیام توی این چند سال زندانی بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش نزدیک می شم، با کف دست خاک و گل پاشیده شده روی یکی از شیشه های پنجره رو پاک می کنم.نمی دونم چرا این توهم فانتزی به ذهنم خطور می کنه که اگر مثل فیلم ها دو دستم رو دو طرف صورت بذارم و بچسبونم به اون شیشه ی گل آلود، معجزه ای رخ می ده و من می تونم توی اتاق رو ببینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این اتفاق نمی افته.توی اون تاریکی مطلق چیزی رو نمی شه تشخیص داد و البته که چیز زیادی هم توی اون اتاق نیست تا بخوام زوری برای شکستن اون چفت بزنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارم از دیدن اون گلا، اون تک درخت کنج دیوار لذت می برم که دستهایی از پشت دور تنم حلقه می شه و سری می چسبه به کتفم! ترسیده ام از این یورش ناگهانی اما ظرافت اون دستها می گه که نترس و خونسرد باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش که سکوت حیاط رو می شکنه، بغض به گلوم هجوم می یاره و می تونم بدون آبگینه هم سرخی خون رو توی چشمام ببینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

:دلم برات تنگ شده بود بی معرفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم می شینه روی دستهاش که روی شکمم قفل شده، نه برای اینکه نوازشش کنم و با ابراز دلتنگیش همسو بشم! دستم دستای گرمش رو لمس می کنه برای اینکه از تنم جدا بشن! عقب می کشم و وقتی بر می گردم به سمتش بهت و ناباوری تنها چیزیه که تو چشماش دودو می زنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این همه تغییر متعجبه یا از اینکه پسر 25 ساله ای تو اوج جوونی اونقدر بزرگتر از سن خودش به نظر می رسه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من همیشه بزرگتر از سنم بوده ام! همیشه بزرگتر از سنم فهمیده ام و همیشه بزرگتر از تاریخ شناسنامه ام رفتار کرده ام و این واقعاً بد بوده! وقتی زیاد بفهمی، وقتی زیادی بفهمی دنیای کوچیک اطرافت راضیت نمی کنه و سعی می کنی بپره! بپری اون بالاها و ببینی جاهای دیگه چه خبره بدون اینکه لحظه ای به این فکر کنی که ته این پریدن شاید یه سقوط جانانه باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگارین به خودش می یاد، اشکی که نشسته تو چشماش رو با سر انگشتای باریک و سفیدش پاک می کنه و برای اینکه حرفی زده باشه می گه:خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من اما ذهنم درگیر به خاطر آوردن چیزاییه که خیلی وقته کمتر به چشمم خورده یا اصلاً نخورده! یادم می یاد که سلیقه ام هیچ وقت با پوست های تیره و برنزه جور نبوده و همیشه زن آینده ام رو با صورتی سفید تصور می کرده ام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب ندادم که طولانی می شه،ابروهاش رو در هم می کشه و با لحنی پرسشی می گه: نیک پی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سردترین لحنی که می شه داشت رو به صوت خارج شده از گلوم می دم: برو بالا هوا سرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش رو بر می گردونم و دوباره خیره ی اون آلونک می شم، صداش رو می شنوم که با طعنه می پرسه:هوا سرده یا برادر ته تغاریِ من؟! بعد این همه سال این جوری ابراز احساسات می کنی؟! زیادی گرم نیست به نظرت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه! لبخند زدنم دست خودم نیست اما برنگشتن و جواب دادنم دست خودمه! ساکت که می مونم شونه به شونه ام می ایسته و سنگینیِ نگاه دلخورش رو بهم تحمیل می کنه و می گه: این همه سال نخواستی منو ببینی حالا هم که اومدی این طوری؟! نکنه بقیه حق دارن و من اشتباه می کردم و دارم اشتباه می کنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم به سمتش می چرخه و از سرشونه زل می زنم به اون چشمها که منو عجیب یاد کسی که نباید می ندازه. می خوام توضیحی بدم اما واقعاً حسش نیست! عجیبه اما زبونم یاریم نمی کنه برای دفاع از خودم چیزی بگم! نه زبونم نه حوصله ام قصد همکاری ندارن پس نگاه ازش می گیرم و می پرسم: کلید اینجا رو هم انداختین دور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا اونه که جوابمو نمی ده، بر می گردم سمتش، حرصی که تو چهره اشه اونو بیشتر شبیه نامدار کرده! دقیقاً نامدار عصبانیِ ایستاده دم در قهوه خونه رو برام تداعی می کنه! تداعی!هه! تداعی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نامدار سر جفتمون رو به سمت ایوون می چرخونه، اسم نگارین رو صدا می زنه اما نگاهش به منه وقتی می گه: بیاین بالا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوبه! این یعنی مامان نرم شده! یعنی مادر شده! یعنی حس مادریش با دیدن من گل کرده که کوتاه اومده و این قسم چند ساله رو شکسته! حالا می مونه نگرانیِ من از کفاره ی قسم شکسته ی کسی که چندین سال پیش دست روی قرآن گذاشته برای اینکه دیگه اسممو نیاره! خب لابد قرار نیست منو به اسم صدا بزنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم رو از فکر مسخره ام می گزم! از خدا نبریده ام هر چند که می دونم نباید به کمکش امیدوار باشم! کافر نیستم اما خدایی که اون بالاست، خدایی که می گن از رگ گردن نزدیک تر به منه چنان رویی ازم برگردونده که منو هم وادار به قهر کرده! مگه نه اینکه تو حدیث قدسی به داوود گفته: «اي داود من دوست کسي هستم که مرا دوست بدارد، همنشين کسي هستم که با من همنشيني کند، مونس کسي هستم که با ذکر من مأنوس باشد، همراه کسي هستم که با من همراهي کند، برگزيده کسي هستم که مرا برگزيند، مطيع کسي هستم که از من اطاعت کند و دوست نمي دارد مرا هيچ کس از بندگانم که من اين دوستي را از قلب او بدانم مگر اين که او را دوست مي دارم دوست داشتني که هيچ کس از خلق من قبلا او را دوست نداشته هر کس به راستي مرا طلب کند خواهد يافت و هر کس غير مرا جستجو کند مرا نخواهد يافت. پس اي اهل زمين دور بيندازيد از خودتان آنچه را بر آن هستيد از غرور دنيايي و بشتابيد به سوي کرامت من و همراهي و همنشيني و انس با من و با من مأنوس شويد تا با شما انس بگيرم و بشتابم به سوي محبت شما»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه نه اینکه خدای برگزیدم اون بوده؟! مگه نه اینکه دوستش داشتم؟! مگه نه اینکه بهش ایمان داشتم؟!مگه نه اینکه خواستم همراهیش کنم؟! مگه نه اینکه مطیعش بودم؟! مگه نه اینکه هزاران بار صداش زدم؟! مگه کم خدا خدا کردم؟! هستی خدا؟! نیستی؟! هستی و نمی خوای برای من باشی؟! نمی خوای برای من خدایی کنی؟! مگه غیر از اینه که تو رو از اعماق وجودم طلبت کردم؟! مگه غیر از اینه که بارها و بارها صدات زدم؟! مگه غیر از این بوده؟! هان؟! با توئم خدا! هستی و قهری آره؟! یه زمانی دوست بودیم آره؟! الآن منم قهرم! اگه قرار بوده یه زمانی دوستیِ تو تو وجودم باشه، الآن که روتو ازم گرفتی و صدامو نشنیدی ازت دلگیرم! باهات قهرم! همون بهتر که روتو ازم برگردونی! همون بهتر که چشم تو چشم هم نشیم خدا! چون می ترسم حرفی از چشمامو بخونی که دلگیریت بیشتر بشه، کاری کنی که دلگیری منم بیشتر بشه و اونوقت دیگه راهی برای نزدیک شدنمون به هم باقی نمونه! بذار ته تهش یه کورسوی امید، یه روزنه، یه کوره راه بمونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست نگارین که دستم رومی گیره به خودم می یام و حالا نامدار رو تو حیاط می بینم و البته باز هم با قیافه ی گرفته! جلو که می یاد از حالت چهره اش می شه فهمید شمشیرش رو از نیام بیرون کشید! روبروم که می ایسته، نگاهی به قفل زنگار گرفته ی اون بیغوله می اندازه و بعد زل می زنه به چشمای من و هشداری می گه: از فکر این خرابه می یای بیرون نیک پی! هر چقدر تا حالا زندگیمونو تو این قبرستون جهنم کردی بسه! می یای بالا و عین بچه ی آدم درست و سر به زیر زندگیتو می کنی! من ریش گرو گذاشتم! وساطتتو پیش مامان کردم و دلم نمی خواد یه روزی برسه که بگم خبط کردم! می فهمی چی می گم؟! بیا مامان می خواد باهات حرف بزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگارین فشار آرومی به دستم می یاره برای اینکه نرمم کنه! خبر نداره که بخار نرم نمی شه! خبر نداره که ذره ذره ی آدمی که دستش رو محکم تو دست گرفته تبخیر و نیست شده! خبر نداره که این نیک پی، پی نیکی رفته و نابود شده! بی خبره از این بی بخاری که حالا دیگه حتی ذره ای وجود خارجی نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حضور مامان سرم رو بالا نمی یاره! دوزانو و با فاصله ازش نشسته ام و نگاهم به گلهای اون قالیچه ی ابریشمیِ دست بافته و گوشم به سکوت آزاردهنده ی سالن بزرگی که این زن سوگند شکسته تو پیشگاهش نشسته و با اخم غلیظی زل زده به صورت من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره نامداره که به حرف می یاد و داد سخن می ده برای بیرون کشیدن همه امون از اون وضعیت اسفبارِ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

:به مامان هم گفتم نیک پی، گفتم که قول دادی دیگه آسه بری و آسه بیای! گفتم که خودت بهتر از هر کسی می دونی چه اشتباهی کردی و چه تاوانی دادیم همه مون و چه آبی ریخته که دیگه جمع شدنی نیست! حالا خودت بهش بگو که باور کنه و بعد یه عمر خفت کشیدن یه آب خوش از گلومون پایین بره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه عمر؟! 5 سالته نامدار که 5 سال رو می ذاری به پای یه عمر؟! اگه شماها تو این پنج سال خِفَّت کشیدین پس من چی رو کشیدم که سنگینیش شونه هامو این طور افتاده کرده؟! از خفت سنگین تر چی هست؟! من بار چی رو به دوش کشیدم که این طور با این قدِ چفته نشستم روبروی زنی که بیشتر قصد محاکمه و باور نکردنم رو داره تا مهر و محبت و ایمان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیب گلوم بالا و پایین می شه وقتی آب دهنم رو پایین می فرستم برای اینکه لب باز کنم و بگم که از کرده ام پشیمون نیستم، مادره که پیش دستی می کنه و به یادم می یاره روزگاری دبیر ادبیات خودم هم بوده و من به معلم بودنش افتخار می کرده ام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

: به آنکس که جانش ز حکمت تهیست ستیهیدنت مایه ٔ ابلهی است نامدار جان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم بالا می یاد و اول می ره سمت مامان که با اخم داره نگاهم می کنه، بعد هم می شینه روی صورت نامدار منتظر. شاید بهتره حرفی نزنم. شاید بهتره اون چیزی که تو این چند سال تو ذهنم بوده رو به زبونم نیارم که این صورتهای ترنجیده درهم تر نشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان نگاه ازم می گیره و رو به نامدار می گه:این آدم الآن به نظرت پشیمونه نامدار؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه! تا ته نگاهمو خونده! مادره دیگه! عمق وجود بچه هاشو هم با چشم دلش می بینه! لب باز می کنم و برای اولین بار بعد از این همه سال اجازه می دم صدامو بشنوه:از بابت بابا متأسـ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمله ام به فرجام نرسیده برآغلیده می شه و سرِ پا! زل می زنه به صورتم و می توپه:اسم اون خدابیامرزو تو دهنت نیار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعضی وقتها یه لبخند بی موقع می شینه روی لبم که طرف مقابل رو بدجوری عصبی می کنه! این عادت از پنج سال پیش توم شکل گرفته و انگار تو وجودم موندگاره و البته دردسرساز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان که لبخند کمرنگِ کجکیِ منو می بینه عصبانی تر رو به نامدار می گه: اینو وردار ببر نامدار تا کاری دستش ندادم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند می شم به قصد بیرون رفتن از اتاق، مامان انگار فرصت خوبی پیدا کرده برای نمک پاشیدن به زخم چون می شنوم که می گه:حسنو تو به کشتن دادی! با ندونم کاریت زندگی و آرامش و آبرو و حیثیت و هست و نیست ما رو به باد دادی! 3 سال اون تو خوردی و خوابیدی بی خبر از اینکه بدونی ما چی می کشیم و چیا می شنویم و چه جوری به روز سیاه نشستیم! 2 سال هم تو اون جهنم دره بی خیالِ بی خیال زندگیتو کردی! حالا پاشدی اومدی اینجا که چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر می گردم سمتش، حالا خیلی نزدیک به من ایستاده! اونقدری که وسوسه می شوم محکم بغلش کنم اما قیافه ی عصبانی و بددماغش اجازه ی فکر کردن به این کار رو بهم نمی ده! جهنم دره واژه ی کاملاً مناسبیه در مورد جایی که من ازش می یام منتها خوردن و خوابیدن یه مقدار ناهمخونه با اون دره ی دَرَکی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره می شیم به هم، من مست بوی مادرانه هاشم، اون غرق غضب نسبت به این پسر ناخلف! بعد یه مکث اونه که خنجر رو می شینه وسط سینه ام: چشمای حسن که بسته می شد مات این در بود! مات اومدن تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست اشاره ای به سر تا پام می کنه و تو رو با لحن تحقیرآمیزی به لب می یاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره یه لبخند مسخره می شینه رو صورتم که این بار با ضربه ی دست مامان پر می کشه! نامدار و نگارین همزمان با هم بلند می شن و معترض کلمه ی مامان رو به زبون می یارن، من اما با تأخیر سرم رو به سمتش می گردونم و آروم و با آرامش می گم: ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهتش برده! شاید توقع داشته وقتی سرم به سمتش بر می گرده عصبانیت رو تو صورتم ببینه و حرف درشتی رو ازم بشنوه! من اما راضیم! ته دلم خنک شده از این توگوشی محکمی که از دستش خورده ام! حقم بوده و با دل گشاده پذیراشم! حقم بوده و خوشحالم که این طوری دمل چرکی روحش که باعث و بانیش خودمم سر باز می کنه و اجازه می ده تا رو به بهبود بره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک به آنی جمع می شه تو چشمهاش، دلم می لرزه اما تکون نمی خورم، نگارین جلو می یاد و دست می ذاره رو بازوی مامان و با لحن آرومی ازش می خواد که بشینه. من پشت می کنم و پا می گیرم سمت در ایوون، نامدار با لحنی دستوری می گه: بمون نیک پی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می ایستم چون الآن که تو این نقطه ایستاده ام به خاطر خیرگی و یکدندگیِ خودمه. بر نمی گردم تا بهشون بفهمونم قصد موندن ندارم.نامدار ولی می یاد روبروم و با صورتی درهم و لحنی نرمتر می گه: بیا بشین حرفهای نگفته رو بزنیم که ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره لبخند به لب می یارم، عصبی دستی به موهاش می زنه و می پرسه: به چی راه به راه لبخند می زنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مامان بلند می شه: داره مارو مسخره می کنه! متوجه نشدی هنوز؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر می گردم سمت مامان و دلم می خواد لب باز کنم و بگم که اینجا بودنم، این حرفها رو شنیدن و این طوری تحقیر شدن چقدر برام خوشحال کننده است و این لبخند نه از سر تمسخر بلکه از سر سرخوشیه، نگاهش ولی چفتی می شه به دهنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوری که اون شراره های آتیش دارن از چشمهاش به سمتم ساطع می شن نه تنها قدرت تکلم بلکه قدرت نفس کشیدنم رو هم ذوب کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست نامدار می شینه روی شونه ام و فشاری بهش می یاره برای اینکه زانو خم کنم و بشینم. نگاهم می افته به نگارین و لبخند دلگرم کننده و سری که به تأیید تکون می خوره. می شینم و این بار دیگه گلهای قالی رو نمی شمارم! این مرتبه مستقیم به مامان نگاه می کنم برای اینکه تیرهاشو به سمتم بفرسته، اون ولی نگاه ازم می گیره و رو به نامدار می گه: اینجا خونه ی پدرشه، هر چند که مطمئنم اگه حسن الآن زنده بود همین قدر هم راهش نمی داد! بمونه یا نمونه برای من فرقی نمی کنه! برو در اون خراب شده رو باز کن بره همون تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نامدار معترض می گه: مامان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سری به علامت چیه تکون می ده و می پرسه: چیه؟! مگه عشق و دین و ایمونش اون گورستون نبود؟! مگه دم به دیقه اون تو نبود؟! مگه همه ی بدبختی های ما از همون خراب شده شروع نشد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر مامان که می چرخه به سمت من، نسیمِ نکوهشش صورتمو نوازش می کنه! می گم نسیم و نمی گم طوفان چون برای من به اندازه ی یه نسیم خنک خوشاینده! همین که مامان هست و من می بینمش و اون منو می بینه حتی برای توبیخ کردنم، برای من نوازشه! برای من یه زمین پر از درخته نه یه دنیای شنی که دو سال عمرمو توش گذروندم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من خوشحالم که اینجا و بین خونواده ام هستم هر چند که هنوز هم پای حرفهای سابقم ایستادم! هر چند که هنوز هم خیال می کنم اونها اشتباه می کنن و حق با منه! هر چند که هنوز خیال می کنم به جرم گناه نکرده چوب مجازاتشون رو به سمتم گرفته ان! هر چند که از نظر اونها من یه دیوونه ام و از نظر خودم من یه دیوونه ام که دیوونگیمو دوست دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان مکثی می کنه، نفسی می گیره و می گه:بمونی اینجا و بازم بخوای راهی رو که پیش گرفته بودی ادامه بدی، این بار خودم تحویلت می دم! می فهمی چی می گم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می فهمم! فهمیدن اینکه تا چه حد از من عصبانیه و تلاش می کنه بهم بفهمونه دلش می خواد تنبیه ام کنه سخت نیست! فهمیدن اینکه دلش می خواد یه ترکه به دست بگیره و درس زندگی به پسر کوچیکش بده اصلاً دشوار نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظره حرفی بزنم، حرکتی بکنم، واکنشی نشون بدم! نامداره که به حرف می یاد: قول می ده دیگه دور همه چیو خط بکشه مامان! ولی اون اتاقک...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان از جاش بلند می شه و می ره سمت آشپزخونه و می گه: اتاقک، خرابه، ویرونه! هر چی! قبله ی آمالش بوده دیگه! بره همون تو و بشینه فکر کنه ببینه چیزهایی که به دست آورده در مقابل چیزهایی که باخته ارزش داشته یا نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه آخرش به من پر از حس حقارته. می ره تو آشپزخونه و در رو بهم می کوبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگارین می یاد و کنارم می شینه و با لحن پر شفقتی می گه: پاشو یه دوش بگیر،منم می رم یه چیزی گرم کنم که اومدی بیرون بخوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو سکوت نگاهش می کنم و به خاطر می یارم که این جنس محبت نازک و ملایم رو خیلی وقته تجربه نکرده ام و این دلنگرونیِ مویین برام خیلی ملسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست نامدار می شینه به بازوم، بلندم می کنه و بی حرف منو به سمت حموم می بره و در همون حال آروم زیر گوشم می گه:همین که مامان رضا داده بمونی تو این خونه یعنی دلش باهاته! فقط ازت خیلی خیلی رنجیده! یعنی همه امون ازت بدجوری رنجیدیم! زمان که بگذره مامان نرم می شه و آروم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمان بگذره؟! 5 سال نگذشته؟! 5 سال و دو ماه و 6 روز گذشته نامدار! انگار یادت نیست! دیروز نبوده وقتی با دستبند منو به سمت جایی بردن که هیچستانی بوده روی این کره ی خاکی انگار! دیروز نبوده که توی یه اتاقکِ خفه ی بی پنجره زندانیم کرده و زمانو ازم دزدیدن! همین دیروز نبوده که تمام هست و نیست شما رو به باد دادن! دیروز نبوده نامدار! 5 سال و دو ماه و 6 روز از اون روزها می گذره! نمی دونم برای شما چه جوری گذشته که قراره از این به بعد نرم بشین اما برای من اونقدر نرمِ نرم و آروم آروم گذشته که انگار 50 سال بوده! 50 سال گذشته از وقتی نیک بختی به من پشت کرده نامدار! 50 ساله که زندگی نرم نرم سختی هاشو به خوردم داده نامدار! 50 سال انگار گذشته از وقتی که دیگه برادرانه های تو، خواهرانه های نگارین، مادرانه های مامان و پدرانه های پدری که از رسوایی بزرگ به بار اومده سکته کرد و رفت رو کنارم ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلکهام روی همه، سنگینه و خواب آلود اما مغزم بیدار شده و صداها رو می شنوه. صدای معترض مامان رو که از نامدار می پرسه چرا منو نفرستاده برم تو اون آلونک! صدای معترض نامداری که از مامان می خواد دست برداره و کوتاه بیاد تا این جریان تموم بشه! صدای آروم نگارینی که به مامان در مورد برگشت من به فعالیت های گذشته ام اخطار می ده و یه صدا که بدجوری آشناست و بدجوری بوی نا می ده و بدطوری حالمو خراب می کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می شینم و دستی بین موهام می کشم و گوش تیز می کنم برای اینکه مطمئن بشم! مطمئن که می شم سر پا می ایستم و یه قدم بر می دارم سمت در اتاق اما باز می مونم! باز می مونم چون بیرون رفتنم از این اتاق مساویه با تشنج، مساویه با درگیری و دلم نمی خواد اولین روز برگشتنم رفتاری بکنم که آتوی بیشتری دست مامان بده. پس لبه ی تخت می نشینم و با کف دست زبری ته ریشم رو لمس می کنم و بدون اینکه بخوام حرفا رو می شنوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگارین راست می گه زن عمو! به نظر منم سخت گرفتنتون فقط می تونه اونو از اینجا برونه! همین که برگشته و همین که راضی شده بیاد تو این خونه یعنی پشیمونه والا چرا با اون همه غرور باید می اومد زیر تیغ ملامت ها و سرزنش های شما؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داره از من دفاع می کنه! داره سعی می کنه مامان رو راضی کنه که به این بچه گربه ی مونده تو بارون پناه بده! داره برای منِ بی پناه امانی طلب می کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند می شم و این بار از اتاق می رم بیرون. سرها به سمتم می چرخه من اما سعی می کنم به سمتی که نشسته نگاه نکنم! می رم سمت در ایوون، صدای کجای نامدار سکوت رو می شکنه، بر می گردم سمتش و با لحن گرم و ملایمی می گم:اتاقم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می رم تو حیاط اما پاهام به سمت اون خرابه کشیده نمی شه! پاهام می گه بزن از این خونه بیرون و بیشتر از این خودتو مجازات نکن! پاهام به عقلم شکایت می کنه که دیگه بسه هر چی گذشته رو هی و هی رفتی و هی و هی به در بسته خوردی! پاهام مرتب زینهار زینهار راه انداخته اما دلم چیز دیگه ای می خواد و عقلم رو توی مشتش گرفته! دلم می خواد بمونم! دلم می خواد گرمای خونواده رو از نو بچشم حتی اگه اون خونواده تو زمهریر گرفتار باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می رم از خونه بیرون نه به خاطر برنگشتن، می رم که یک کم دلم آروم بگیره و بعد برگردم. می رم یه خرده راه برم، خیابون قدیمیِ این محل سنتی رو گز کنم و به خاطر بیارم که چقدر توی این خیابون خاطره داشتم. می رم که بفهمم معنی راه شوسه ای که به شنزار منتهی نشه و پر باشه از آبادانی چیه. می رم که مثل این چند روز برگشتنم آسمون خراش های مدل به مدل رو ببینم و تمدن رو به خاطر بیارم! می رم که قدم بزنم و به خاطر بیارم شهرنشینی چه تعاریفی داره و شامل چه چیزهایی می شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیروقته که بر می گردم، نگارینه که در رو به روم باز می کنه. راه می افتم سمت اون خرابه ی پرخاکِ غیرقابل سکونت، برق ایوون روشن می شه و نامدار می گه: نیک پی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برمی گردم و زل می زنم بهش. نمی دونم چهره ی خسته ی منو توی اون تاریکی می تونه ببینه یا نه من اما نگاه کلافه ی اون رو به لطف لامپ روشن ایوون می تونم ببینم. تن صداش پایینه وقتی می گه: بیا بالا جاتو برات انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پنجه های دست موهایی رو که ریخته رو پیشونیم به سمت آسمون هدایت می کنم و بی حرف راه می گیرم سمت اتاقک ته حیاط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خش خش کشیده شدن دمپایی هایی روی موزاییک ها نشون از اومدن نامدار می ده. پا توی اتاقک نذاشته بازوم کشیده می شه و نامدار با خشم اما صدای آرومی می گه: دست از این مسخره بازیا بردار نیک پی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند و لحن آرومی می پرسم: کدوم مسخره بازی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندونهاشو رو هم می سابه و از بینشون می گه: اینجا جای موندنه که می خوای بمونی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازمو عقب می کشم و زیرلب و زمزمه وار می گم: از اینجا بدتر هم بوده که توش سر کرده باشم! اینجایی که خبری از مار و مور نیست بهشته در مقابل اون جاها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاریکه و من به واسطه ی نور ماه دارم صورتش رو می بینم و حرصی رو که با جمله ی من جاشو به ترحم و دلسوزی می ده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش این بار آرومه و دستش جای بازوم، دستم رو گرفته وقتی می گه: بیا بالا، این جوری مامان بیشتر اذیت می شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می یاد راه بیفته، پاهای منه که قفل زمین می مونه و اونو از رفتن باز می داره! بر می گرده سمتم و می خواد حرفی بزنه، من پیش دستی می کنم: خودش اینو خواسته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه دستم رو ول می کنه و می گه: خودش خواسته چون عصبانیه! زبونش خواسته! ته دلش نخواسته! بیا بریم بالا، با این لج و لجبازی ها نه وجه ی خودتو خرابتر از این بکن و نه اعصاب ما رو خطی خطی تر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستهام می شینن تو جیبهام و نگاهم می ره سمت آسمون، یک مکثه و بعد جمله ای که دلم می خواد بگم: می دونی اصلاً از کارهای گذشته پشیمون نیستم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازوم کشیده می شه، بی مقاومت همراه نامداری که مطمئناً ضامنش کشیده شده و تا مرز انفجار رفته راه می افتم برای اینکه ببینم قراره چه واکنشی از این جمله ی من نشون بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت ساختمون که می ایستیم، یقه ی کاپشنم که گیر دستهاش می شه، وقتی پشتمو محکم به دیوار می کوبه،وقتی با اون چشمهای خشمگین خیره ی چشمام می شه می تونم حس کنم که ذره ذره ی امیدش به بازگشت من با همون یه جمله از بین رفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا و زیر نوری که از پنجره ی ساختمون به صورتمون می تابه می تونم ببینم که تا چه حد عصبانیه! این برادر بزرگتر اونقدری عصبانی هست که حتی منو به باد شلاق کمربند بگیره اما خبر نداره! از دردهایی که توی این سالها این جسم رنجور تحمل کرده بی خبره! اونقدری زخم خورده ام که عصبهام با هر دردی پیوند خورده باشه! من و درد اونقدری با هم عجین هستیم که دیگه چیزی برای ترسیدن، برای فریاد کشیدن، برای از دست دادن نداشته باشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب وا می کنه اما جوری که صدای فریادش به توی ساختمون نرسه: می فهمی چی می گی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حرف، تو سکوت فقط نگاهش می کنم. اون اما تکونی بهم می ده و دوباره پشتم رو به دیوار می کوبه و می گه: نیک پی می فهمی چی می گی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم می شینه به مچ دستش نه برای اینکه از یقه ام جداش کنه، فقط برای اینکه به این بهونه بتونم لحظه ای وجود این برادر رو لمس کنم! برادری که چند سال پیش بهترین موقعیت شغلیش رو به خاطر این برادر کوچیکتر از دست داده! برادری که پدرش رو به خاطر این برادر از دست داده! برادری که عشقش رو به خاطر این برادر کوچکتر از دست داده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعللش احتمالاً به خاطر اینه که من حرفی به زبون بیارم! مهر لبهای منو که می بینه دستش رو پس می کشه و ازم فاصله می گیره! بهم پشت می کنه و می گه: پشیمون نیستی؟! خوبه! خوشحالم برات! خوبه که اینقدر مطمئن می گی پشیمون نیستی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر می گرده به سمتم و تنها چیزی که توی چشماش دیده نمی شه همون خشنودی از اطمینان برادرش به راهیه که رفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زل می زنه به چشمام و می پرسه: این یعنی اومدی که باز هم همون راهو بری؟! یعنی اومدی که باز چوب حراج بزنی به آبرو و آرامش این خونواده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم و زیرلب، بدون اینکه نگاه ازش بگیرم یادآوری می کنم: من نیومدم، تو برم گردوندی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش حالا سرگشته است! سرگشته و البته غضبناک! یه قدم جلو می یاد و من حتم پیدا می کنم که یه سیلیِ دیگه قراره بخورم! دستش بالا می یاد اما مشت می شه و نمی زنه و پایین می ره! خیره ی چشمام می مونه و می گه: همین سگدونی هم از سرت زیاده نیک پی وقتی هنوز همون احمقی که بودی هستی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه می گیره بره سمت ساختمون، یه قدم از دیوار فاصله می گیرم و می گم: پشیمون کارهای گذشته نبودن دلیل بر رفتن به همون سمت نیست نامدار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می ایسته و با تعلل بر می گرده به سمتم. نگاهمو می دوزم به اون صورت که خیلی وقتها، زیر آسمون پر ستاره ی کویر، روی اون تخت چوبیِ پر سر و صدا سعی می کردم چهره اشو به خاطر بیارم. اون شبها دلم می خواست اون نامداری رو که محکم بود و همیشه لبخند می زد به خاطر بیارم نه تصویر آخری رو که پیش چشمم نقش می بست! تصویری از این صورت که ناراحت بود و دردگین! تصویری که رنگ دلخوری داشت و دنیاشو با دستهای برادرش از دست داده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه می افتم سمت به قول خودش همون سگدونی و می گم: تو یه برهه ای احساس می کنی باید از جات بلند شی و حرف حقی رو بزنی و می زنی و پای تاوانش هم می ایستی! اینه اون چیزی که من در موردش پشیمون نیستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نامدار قدم هامو کند می کنه: ماها تاوان چی رو پس دادیم؟! ماها چرا به جرم تو مجازات شدیم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر می گردم به سمتش! حالا به ملاحظه ی مامان و بقیه ی آدم های توی خونه داره هوار می کشه! به سمتم می یاد، دوباره دستش می شینه به یقه ام و منو به سمت خودش می کشه و پرحرص می پرسه: ماها چرا به خاطر گندی که تو بالا آوردی همه ی زندگیمونو باختیم؟! من چرا به خاطر اشتباه تو اونی که همه کسم بود رو باید از دست می دادم؟! بابا چرا باید به خاطر اشتباه تو الآن زیر گل باشه؟! هان؟! وقتی داری می ری سمت خطر باید به عواقبش هم فکر کنی! وقتی می خوای گندی بالا بیاری باید ببینی بوی کثافتش به اونهایی که برات ارزش و اهمیت دارن هم می رسه و خفه اشون می کنه یا نه! وقتی می خوای این دنیا رو عق بزنی و بالا بیاری باید ببینی چی رو می خوای بذاری وسط و چی قراره به دست بیاری! بازیچه شدی! بازیت دادن! قمار کردی و من، نگارین، مامان، بابا، آبرومون، جونمون، جوونیمون، زندگیمون، زندگیِ خودت و لیلی رو باختی لعنتی! هنوز نمی خوای بفهمی؟! نمی خوای ببینی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مامان که می پرسه چی شده، دستهای نامدار رو از یقه ام جدا می کنه، سر جفتمون به سمت ایوون کشیده می شه و نگارین و مامان رو کنار هم ایستاده و ناظر این کارزار می بینیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خیالمه که نامدار بی خیال ادامه ی بحث می شه و می ره، اما اون برمی گرده به سمت من، انگشت اشاره اش رو اخطارگونه به سمتم می گیره و می گه: دست از پا خطا کنی نیک پی، ببینم دوباره داری شروع می کنی، نمی ذارم کارت اصلاً به لو رفتنت به دست مامان بکشه! خودم تو همین خراب شده سرتو گوش تا گوش می برم و همین وسط چالت می کنم! فهمیدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره اون لبخند موذیِ راضی می شینه رو لبم! من که از خدامه سرم بریده بشه و نفسم قطع!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می رم سمت اون اتاقک و در همون حال می گم: منو از چیزی که 5 ساله با آغوش باز پذیراشم نترسون نامدار! من با مردن مشکلی ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در زنگ زده ی اون اتاق پر گرد و خاک رو که می بندم، می ایستم میون تاریکیش و زمزمه می کنم: من از زنده هایی که مرده وار زندگی می کنن می ترسم! منو از دم خور شدن با اون آدم ها بترسون نامدار! منو از مرگی که می تونه مَردوار بیاد و خلاصم کنه ترسوندن یه اشتباه محضه! یه خبط بزرگ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاقک با صدای بدی باز می شه ولی سر من از زانوهام کنده نمی شه! نشسته ام یه گوشه میون اون همه خاک و تاریکی و دارم فکر می کنم انفرادیِ تنگ و تاریکی که اون همه مدت توش زندونی بودم بهتره یا این اتاقک. دارم فکر می کنم اون بند زندانی های عمومی جای بهتری بوده یا این اتاقک. دارم فکر می کنم اون اتاقک سیاه با پنجره ها و نرده های آهنیش، وسط اون روستای پر از برهوت جای بهتری بوده یا این اتاقک که همه چیز ازش شروع شد اما اومدن نگارین نمی ذاره فکرهام به نتیجه برسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می یاد تو و پاهاشو از بین زانوهام می بینم که جلوم قرار می گیره و زانو می زنه. دستش می شینه روی شونه ام و آروم می گه: نیک پی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بلند می کنم و زل می زنم به صورتش. در رو باز گذاشته و لامپ روشن حیاط اتاقک رو اونقدری روشن کرده که بتونم چهره اش رو ببینم. لحنش ملایم و پر از مهره وقتی می گه:پاشو بیا بالا، شامو برات گرم کردم. یه مقدار خرت و پرت هم برات خریدیم که می خوام ببینیشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به صورتشه، به چشماش، به اون ابروهای خوش حالت، به اون همه ظرافت! ظرافتی که تو زمختی کویر، میون اون چند تا سکنه ی پیر از یادم رفته بوده! این چشمها منو یاد بابا می اندازه! یاد نگاه آخرش که ابری بود اما بارونی نه! یاد اون سکوت بزرگش! یاد وقتی که خیره بهش التماس کرده بودم یه بار دیگه اسممو به زبون بیاره و اون تو سکوت فقط نگاهم کرده و بعد رفته بود! برای همیشه! از اون روزها انگار خیلی گذشته! 5 سال خیلیه دیگه؟! مگه نیست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست نگارین می شینه روی دستهام که به هم و روی ساعد پاهام قفله و می گه: پاشو یخ کردی اینجا. پاشو بریم تو اتاق من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سگدونی! نامدار گفته بود لیاقتم همین سگدونیه! اینجا ولی یه زمانی سگدونی نبوده! اینجا یه اتاق گوشه ی حیاط بزرگ این خونه ی قدیمی بوده که من ازش به عنوان اتاق خودم استفاده می کردم! اینجا یه اتاق تر و تمیز بوده با کلی آرزو و آمالی که توش پرورش پیدا می کرده! اینجا پر بوده از فکر روزهای خوب برای آینده! چیزهایی که الآن دیگه به باد رفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهل ناز کردن نیستم! بودم ولی الآن دیگه نیستم!اونقدری سنگ زیرین آسیاب بودم که دیگه این اتفاقات، این برخوردها، این طعنه ها، این کنایه ها خیلی موندگار و آزاردهنده نباشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونقدری توی این سالها تحقیر شده ام که شنیدن حرفهای تلخ از زبون خونواده ی خودم هر چقدر هم تحقیرآمیز خیلی به مذاقم بدمزه نیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند می شم، نگارین هم همراهم قامت راست می کنه و لبخندی به لب می یاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش حلقه می شه دور بازوم، محکم بهم می چسبه و زیرلب می گه: دلم خیلی برات تنگ شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی از سرشونه هام بهش می اندازم و می پرسم: چرا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می ایسته و نگاهم می کنه، سوالی و متعجب تا بفهمه این چرا رو چرا به زبون آورده ام. راه می افتم و اون هم همراهم می شه. با صدای آرومی می پرسم: چرا دلت برام تنگ شده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برادرمی! نباید دلم تنگ شده باشه؟! 5 سال کمه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

:کمه اگه منو مقصر همه ی اتفاقها بدونی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودت خودتو بی گناه می دونی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

:تو اینکه من این لقمه رو براتون گرفتم، تو اینکه کارهای من شماها رو به اینجا رسونده هیچ جای تردیدی نیست اما من راهمو اشتباه نرفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می ایسته و زل می زنه به چشمام، پای پله های ایوون هستیم حالا و سایه ی مامان رو دیده ام که از پشت پنجره نگاهمون می کنه! زل می زنم تو چشمای نگارین و می گم: من این راهو با علم انتخاب کردم! آلت دست هیچ آدمی هم نشدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم می شینه به صورتش و راه می افته سمت پله ها، من ولی سر جام می ایستم و سوالی رو که از موقع برگشتن مرتب میون جمجمه ام بالا و پایین می ره به زبون می یارم: می دونی کجا خاکه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگارین می ایسته و برمی گرده به سمتم. متعجبه اما خبری از اخم چند دیقه ی پیشش نیست. نگاهی به اتاق مامان می اندازه و بعد دوباره به چشمای من خیره می شه و می گه: مامان گفته بهت آدرس ندیم ولی ... می دونم که خود بابا هم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میون حرفش می رم و این بار بیشتر از هر بار دیگه ای متعجبش می کنم وقتی می گم: ایمانو می گم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبشو به دندون می گیره و چند تا پله ی بالا رفته رو بر می گرده، دستش رو می شونه روی ساعدم و هشدارگونه می گه: نیک پی جون من، جون هر کی که دوست داری دیگه اسمشو نیار! باشه؟! مامان بفهمه، نامدار بشنوه، به گوش عمو برسه بیچاره ات می کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو عقب می کشم و می پرسم: از این بیچاره تر؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دلهره ای که نشسته تو صداش، دوباره نگاهی به پنجره ی اتاق مامان می اندازه و می گه: آره! از این بیچاره تر! نیک پی بذار همه چی همون جوری که اینا می خوان جلو بره! بذار به آرامش برسیم! خواهش می کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستهامو برای فرار از سرما فرو می کنم توی جیبهام که بیشتر رنگ بی تفاوتی به وجودم می زنه و این بار می پرسم: تو این چند سال، بعد رفتن بابا، بعد رفتن من نداشتین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرحرصه وقتی زل می زنه به چشمام و می گه: داشتیم؟! به نظرت ما چی هستیم؟! یه مشت بی عاطفه ی بی عار؟! اینکه برادر من، تو ناکجاآباد باشه، اینکه پسر این زن یه جای بی نام و نشون باشه چیز کمیه؟! آرامشی می ذاره؟! اینها رو با طعنه ها و کنایه های عمو و خونواده اش و کل خاندانمون و نبود بابا و رفتن ایمان جمع کن ببین آرامشی می مونه یا نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه از کنایه های عمو و خونواده اش در امان نبودین ابوالفضل اینجا چی کار می کرده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ای بهم می ره و راه می افته سمت پله ها، قبل از اینکه دمپایی های پاش رو در بیاره می گه: طعنه و کنایه ها حقمون بوده! نگفتم باهاشون قطع رابطه هستیم که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می ره و در رو می بنده! لابد به خیالشه که این پسر پررو اصلاً لیاقت دلسوزی نداره! شاید حق داره! شاید من توی این سالها زیادی گستاخ شده ام و گردنکش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می شینم رو دومین پله و زل می زنم به در خونه و سعی می کنم آخرین باری رو که ایمان باهام بوده به خاطر بیارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه روزهایی رو توی این حیاط بازی کردیم! چه روزهایی رو با هم دست به یقه شدیم و همو کتک زدیم! چه روزهایی رو با هم درس خوندیم! چه روزهایی رو با هم شیطنت کردیم و خراب کاری! انگار همین دیروز بوده که توی اون اتاقک سرگرم جوونی کردن بودیم! سر پر شر و شورمون گرم چه دلخوشی هایی بود که امروز از هیچ کدومشون خبری نیست!یکی زنده ی بی روح، چنبره زده روی این پله ها، فرسوده ی فرسوده! یکی مرده ی بی روح، خوابیده توی یه قبر، تو یه جایی زیر آسمون این دنیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای لولای در هوشیارم می کنه اما پلک باز نمی کنم. تو اون لحظه حتم دارم که نگارینه چون نه مادر و نه نامدارِ اونقدر دل چرکین به سراغم نمی یان! دیروقت بود وقتی نگارین دوباره در ایوون رو باز کرد و پچ پچه وار ازم خواست برم بالا. دیروقت بود که تونستم چشمامو وادار به خوابیدن کنم و حالا فکر می کنم خیلی از پگاه نگذشته که یکی اومده تو اتاق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر شنیدن صدای لطیف نگارین هستم اما صدای ناتراشیده ای از بیخ گوشم بلند می شه:یک کم آب انار لازمی ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلکهام تا آخرین حد باز می شه و زل می زنم به صورتی که نزدیک به صورتم با یه لبخند نگاهم می کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی می بینه بیدارم، سرش رو عقب می کشه و تمام قد می ایسته و ادامه می ده: البت دست خودت نی این همه گشادی! بخور و بخواب دراز مدت نتیجه اش می شه باسن فراخ که عجیب هم مایه ی نشاطه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می شینم اما همچنان به خیالمه که یه رویاست! با لبخند دستش رو جلو می یاره و می گه: سلام سِر! احوالات؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو نمی گیرم چون اصلاً توانی تو رگ و پی ام نیست برای تکون خوردن! این اتفاقِ اینقدر دلپسند فقط قوت هر واکنشی رو ازم گرفته! نمی تونم تصور کنم فردادی که روبروم ایستاده واقعیت داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار متوجه ی بهتم شده که می ره سمت در و صداش رو از لای در می اندازه بیرون: نگارین یه لیوان قنداغ بیار بچه پس افتاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد بر می گرده سمت من و با خنده می گه: چیه بابا؟! مگه آنکیلوساروس دیدی این جوری کفت بریده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم چنگ موهام می شه، فرداد کنارم می شینه و با لحن شوخی می گه:نامدار که می گفت باور نمی کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز مات و مبهوت حضورشم اما سوالی نگاهش می کنم، با لبخند دستش رو می اندازه سر شونه ام و محکم تنه ام رو به خودش می چسبونه و می گه: نی قلیونو می گی زکی داداش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخندِ از سر خوشحالی به لبم می شینه! باور اینکه فرداد اینجا و در کنارم باشه برام غیرممکنه! فردادی که یک سال قبل از تموم این ماجراها از ایران رفته بود چه طور می تونه الآن اینجا باشه؟! شاید یه مسافرت کوتاه اومده و قراره دوباره برگرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خوام بپرسم اومده که برگرده یا بمونه، در باز می شه و نگارین با یه لیوان آب قند می یاد تو و با دلشوره می پرسه: خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به صورت پف کرده ام می کشم و پاهامو از تخت آویزون می کنم برای اینکه بلند شم. عادت ندارم کسی از حالم بپرسه! نه وقتی این همه سال بد بودم و هیچ کس نبوده که ازم احوالی بپرسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرداد هم از جاش بلند می شه، لیوان رو از دست نگارین می گیره و یه ضرب سر می کشه. من و نگارین بهش خیره می شیم! لیوان رو که پایین می یاره یه آخیش می گه و رو به نگارین توضیح می ده: این دراکولای خفته رو دیدم قند خونم افتاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگارین رو می بینم که لبخند می زنه، فرداد اما بازوی منو می گیره و می گه: بریم جیش کن، صورتتو بشور، مسواک بزن، لباس بپوش، ببرمت ددر دودور! آفرین گل پسرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازومو پس می کشم، می یام از اتاق برم بیرون، جلوی راهم سد می شه و می گه: بگو اَاَاَاَ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنش رو جلوی روم باز کرده انگار که من پزشکم و قراره معاینه اش کنم! وقتی می بینه واکنشی نشون نمی دم، دستش رو جلو می یاره و چونه ام رو به دست می گیره و فشاری بهش می ده و می گه: واکن این گاله رو ببینم! نکنه زرت زبونتم قمصور کردن لال مردی؟! قدیمها که حسابی بلبل زبون بودی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو می شونم روی دستش برای اینکه از چونه ام جداش کنم و آروم طوری که مامان صدامو نشنوه می پرسم: اینجا چی کار می کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب می شه و نگاهی به پشت سرش می اندازه و با صدای پایین اومده ای می پرسه: اومدم محموله رو تحویل بگیرم! چطور؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا این منم که گیج و گنگ نگاهش می کنم! دوباره یه نگاه به پشت سر می اندازه و می گه: این جوری که تو پرسیدی، خب تنها جوابی که به ذهنم رسید همین بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو دست انداخته و داره تو دلش بهم می خنده! لبخند می زنم و دستش رو که به چارچوب در خیمه زده می اندازم و همون طور که از کنارش رد می شم می شنوم که می گه: زود کاراتو بکن که فلنگو ببندیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می رم سمت سرویس بهداشتی که انتهای راهروئه، فرداد با صدای بلندی به مامان می گه: دردونه جان پاشدن! بی زحمت ناشتایی رو آماده کن زن دایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرداد دم در حیاط منتظر ایستاده و من مشغول به پا کردن کفشام هستم، نامدار آماده و حاضر از ساختمون بیرون می یاد. نگاهش همچنان دلخوره، هر چند که از سر صبحونه تا الآن حتی نیم نگاهی هم بهم ننداخته و جواب سلامم رو هم نداده! پا که تو ایوون می ذاره فرداد رو به سمت خودش می خونه و از کنار من راه می گیره سمت پله ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هم که می رسن می شنوم که با تأکید و تحکم به فرداد گوشزد می کنه: سراغ ایمان نمی رین فرداد! ببریش اونجا و به گوش عمو برسه خون به پا می کنه! سر خاک بابا هم نمی بریش! دور و بر محل عمو اینا و اون کوچه ی لعنتی هم که می دونی بپا گذاشتم و ببیننتون و بهم بگن روزگارتونو سیاه می کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست فرداد به علامت اجازه بالا می یاد، با لبخند نیم نگاهی به من می اندازه و بعد رو به نامدار چهره درهم کشیده می گه: اجازه ببخشید، مستراحو اجازه دارم ببرمش؟! یه وقت لازم شد می تونم سرپا بگیرمش؟! احیاناً اونجا رفتن قدغن نیست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد جدی می شه و رو به من می گه: بریم دیر شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها کسی که حریف کل خاندانِ من می شه همین پسرعمه ی شوخ و شنگمه! راه می افتم، از کنار نامدار که رد می شم، بازومو می گیره و به سمت خودش می کشه! صدای ای بابای معترض فرداد رو می شنوم و نگاهم به نگاه دژم نامدار گره می خوره. منتظر می مونم اخطارها رو بده، خط قرمزها رو برام مشخص کنه و من یه چشم بگم تا خیالش راحت بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب باز می کنه و با لحن سردی می گه: شنیدی به فرداد چی گفتم دیگه؟! اگه من برت گردوندم به این خونه، پس بدون مسئولیت هر کاری که از این به بعد می کنی عهده ی منه و منم هیچ خوش ندارم زندگیمون از این جهنمی که بپا کردی جهنم تر بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست فرداد می شینه به مچ دست آزادم و منو به سمت خودش می کشه و خیلی محکم و جدی می گه: به پا کردن نامدار! اینو یادت بمونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم پیش می یاد فرداد جملاتی به این جدیت به کار ببره و شاید همینه که باعث شده حرفش تو فامیل خیلی برد داشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراهش به سمت در کشیده می شم، تو فکرم اما وسوسه ی سر زدن به ایمان داره بیداد می کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی ماشینش که می شینم اولین چیزی که به لب می یارم یه سواله: مگه نرفته بودی که دیگه نیای؟! اومدی که بمونی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه می افته و می پیچه تو خیابون اصلی و بعد می گه: اومدم ببرمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب بر می گردم به سمتش، لبخند به لب نیم نگاهی بهم می اندازه و می گه: دوست نداری بیای؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

:ولی اون ور خیلی خوش می گذره ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشی هامو گذروندم تو این سالها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

:اون که البت! شنیدم یه عقربِ دست آموز داشتی، تو این سالها سرتو گرم می کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره! عقرب خوبی بوده! بد نیشی هم داشته لامصب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند می خنده! یه تو روحت نثارم می کنه! یک کم ساکت می شه و بعد می گه: کمربندو ریدیف کن می خوام ببرمت فضا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمربند رو می بندم و می گه: می خوام برم سر خاک ایمان. می تونی منو ببری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشو بیشتر روی گاز فشار می ده و بعد از اینکه می اندازه تو اتوبان می گه: ببین میرزا مقوا جان! می دونم تو چه فکری هستی ولی اون عموی بلانسبت کله خرت واقعاً قسم خورده خونتو بریزه! پس بی خیل اون یه تیکه سنگ بشو و اگه دلت هوای اون اسکول خدایش بیامرزاد رو کرده برو سرتو بکوب به طاقی چیزی یا صندوق مبارکو بشون تو آب خنک آتیشت بخوابه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی نمی زنم. حرفی نیست برای زدن. نه با کوبیدن سرم به طاق و نه با یه دریا آب خنک نبودن ایمان برام آسون و هضم نمی شه. تا وقتی زندان و تبعید بود، این درد کمرنگ بود! فکر نبودن ایمان خیلی آزارم نمی داد! تا وقتی این بیرون و تو جای جای این شهرِ پر خاطره نفس نمی کشیدم این وزنه ی سنگین روی سینه ام عذابم نمی داد اما حالا، حالایی که تمام وجودم دیده دار خاطرات مشترکم با اون شده نمی تونم قرار بگیرم. می خوام برم سر اون مزار تا شاید یه خرده آروم شم. چیزی که مطمئناً تو مخیله ی هیچ کدوم از اطرافیان نمی گنجه. اینکه بعد این همه سال من تازه بخوام به سوگ صمیمیترین رفیقم بشینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست فرداد می شینه روی دستهام که بهم هم گره خورده و با لحن خونسردی می گه: بی خیل داداش!زن دایی جان مبلغ هنگفتی چرکول بهم داده ببرمت برات تیتیش بخرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم چرکول یعنی چی اما هنگفت و مبلغ و تیتیش رو که کنار هم بذارم می شه بفهمم منظورش از این کلمه پوله! تصور اینکه این آدم چه طوری اون ور آب با زبون انگلیسی صحبت می کنه برام کار غیرممکنیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو بر می داره و دنده رو عوض می کنه و می گه: خوش تیپ کن بعد خودم می برمت دست بوس دایی جان خدا بیامرز! حریف اون عموی اعصاب مگسیت نشم، حریف زن دایی خودم می شم! یه شست هم واسه اون خان داداشت کادوپیچ می کنیم که دیگه واسه امون تعیین و تکلیف نکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحال می شم. یه نور امید ته دلم می شینه که شاید ایمان هم همون حوالی خاکه. ناخودآگاه لبخند کمرنگی به لب می یارم، از دید فرداد دور نمی مونه و مشتی به بازوم می زنه و می گه: آفرین گل پسر! همین لبخند شله زردی هم جای بسی امیدواری داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر می گردم سمتش و می پرسم: عمه مشکلی نداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان جان بنده رو می فرمایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

:آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی به صورتش می شونه و می گه: شوخی با ننه و بابا و ناموس مساویه با کتک کاری! گفته باشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط نگاهش می کنم، با لبخند چشمکی بهم می زنه و می گه: مشکلی هم اگه داره مشکل خودشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ی تیزیه! می دونه که منظورم چیه! خوب گرفته و البته که با عمو هم رابطه اش خیلی خوب نیست و اینو هم همه ی فامیل می دونن! کلاً به کسی باج نمی ده و این خیلی خوبه! لااقل برای من وازده شده از طرف همه این آدم یه رجای بزرگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمهریر که می گن اینه! اینکه بایستی بالای سر سنگ حکاکی شده ای که می دونی آدم توش هرگز تو رو نبخشیده وقتی چشماش برای همیشه بی فروغ می شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خبر فوت بابا رو وقتی برام آوردن حس کردم روح از بند بندم جدا شده! تصور اینکه اون بیرون چه خبره و من توی این چهار دیواری دست از همه جا کوتاه و میون اون خلوت اجباری محکوم به سکوتم به جنونم می کشوند. 4 سال پیش 40 سال کم سن تر از الآن بودم و خب تاب و توانم هم کمتر. اون شبو تا صبح فقط راه رفته بودم و صبح کارم به درمونگاه کشیده بود. باور نمی کردم پدر بی بخشیدن من، بی دیدن من برای همیشه رفته باشه! باور نمی کردم پدری به اون محکمی این طور در هم شکسته شده باشه که قلبش تپیدن رو به فراموشی سپرده باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست فرداد می شینه رو شونه ام و فشاری بهش می یاره. با سر انگشت خیسی چشمامو می گیرم. فرداد کنارم زانو می زنه و دستش رو می ذاره رو قبر، فاتحه ای می خونه و بعد زل می زنه به نیم رخ سرما زده ی من و می پرسه: بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه چشم از اون سنگ سیاه بگیرم، زیر لب بیتی رو که یادم افتاده به زبون می یارم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دریغ آن غم و حسرت جان گسل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ز مادر جدا وز پدر داغ دل .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرداد چند دیقه ای سکوت می کنه، آروم می گم: منو نبخشید و رفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای محکم فرداد می پیچه تو گوشم: اشتباهی نکردی که دنبال بخشش کسی باشی نیک پی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم به سمتش می چرخه، زل چشمام می شه و می گه: مگه خودت به این معتقد نیستی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اشتباه نکردم که پای اعتقادم ایستادم اما تو اینکه من باعث رفتنش شدم شکی نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

:تو باعثش نشدی نیک پی! حرف و حدیث مردم، اتفاقات بعد دستگیری تو و رفتارها و گوشه و کنایه های اون عموی قوزمیتت باعث شد هی خودشو بخوره و ذره ذره آب بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک کم تو سکوت به خطوط چهره ی فرداد خیره می مونم و بعد با صدای آرومی می پرسم: ایمان هم اینجاست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ نگاهش عوض می شه، سرپا می ایسته و می گه: پاشو! پاشو بریم الآن تموم دکونها درشونو تخته می کنن برن ناهار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم به سمتش بالا می ره و زل می زنم بهش. زل زدن نیست! استغاثه و تضرعه برای اینکه لب باز کنه و بهم بگه مزار ایمان کجاست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی می بینم با دندون های به هم چفت شده نگاهش خیره ی صورتمه و قصد حرف زدن نداره، رومو به سمت قبر بابا می کنم و می گم: من ایمانو نکشتم که اگه کشته بودم الآن باید سرم بالای دار بود نه اینجا روی این گردن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونمش رو می شنوم! با بغض ادامه می دم: حتی ذره ای نمی خواستم همچین بلایی سرش بیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره می دونم بعدی رو می گه و من ادامه می دم بلکه این سینه ی سنگین یه جوری سبک بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

:به اندازه ی کافی تو این سالها مجازات شدم! برای جرم نکرده! به خاطر چیزی که از نظر خودم جرم نبوده هم تحقیر شدم، هم زندان رفتم و هم تبعید، شلاق و کتک و توهین و فحش! خونواده امو از دست دادم! طرد شدم! رونده شدم! سیاه پوش بابام و بهترین رفیقم شدم و حتی نتونستم براشون عزاداری کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرداد دوباره کنارم زانو می زنه و این بار هم شونه ام رو به نشونه ی همدردی و درک حرفها و حال خرابم فشار می ده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چونه ام می لرزه وقتی می گم: به ظاهر همه می شنون برای طرف 5 سال حکم بریدن و حالا برگشته سر خونه و زندگیش اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب می گزم و سکوت می کنم که بغضم نشکنه! مردونگی تو وجودم مرده اما انسانم هنوز و انسان تا لحظه ی مرگ با غرور در هم آمیخته می مونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست فرداد می شینه زیر بازوم و می گه: پاشو! پاشو سرده، خرید نکنم برات زن دایی از وسط جرم می ده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لرزش صداش اونقدری واضح هست که بدونم دلش از این همه غم من لرزیده! از جام بلند می شم اما قدم بر نمی دارم! می خوام بدونم ایمان کجاست! باهاش کار دارم انگار! انگار یه سری حرف نگفته است که حالا بعد از برگشتنم باید بهش بگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو می کنم به فرداد و می گم: یه راه خیلی ساده هست برای اینکه بدونم ایمان اینجاست یا نه! یه راه خیلی ساده هم هست برای اینکه اگه اینجاست بدونم کجاست! اگه دلت می خواد تو جبهه ی عمو بمونی من حرفی ندارم. حتی اگه کار داری و حوصله ی صبر کردن هم نداری، می تونی بری، من درک می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم به صورتش می شینه و با غر راه می افته و بازوی منو هم دنبال خودش می کشونه: با دنده سنگین برو جلو یه وقت نری ته دره داداش! کل جهان راه افتادن می گن اگه بری طرف اون قبر و قضیه ملی بشه اون حاج ناصرِ گولاخو نمی شه آروم نگه داشت، این داره واسه من تز می ده و راه حل تو حلقم می چپونه! بریم تحویل همون داداش قلدرت بدمت که فقط خودتون دو تا حریف همین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازومو پس می کشم اما همراهش می شم. شاید بهتر باشه یه وقت دیگه خودم تنها بیام. این جوری نه کسی تو دردسر می افته و نه به خاطر من مجبور می شه به کسی جواب پس بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا می ذارم تو هال و به مامان نشسته روبروی تلویزیون و نگارینی که مشغول کتاب خوندنه سلام می کنم. نگارین با مهربونی جواب می ده و اخم مامان محکم تر می شه. می رم تو اتاق نگارین و روی تخت می شینم. چند ثانیه ای می گذره و تقه ای به در می زنه و می یاد تو. نگاهی به صورتم می اندازه و می پرسه: خرید نکردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

:چرا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک کم تو سکوت نگاهش می کنم و بعد می گم: سر خاک بابا بودم، حس و حال خرید نبود. ترجیح هم می دم وقتی خودم کار پیدا کردم و دستم تو جیبم رفت خرید کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش گرد می شه و در اتاق رو می بنده و با صدای کنترل شده ای می گه: به مامان نگی رفتی سر خاک باباها! باز المشنگه به پا می شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلیور تو تنم رو در می یارم و در حال باز کردن دکمه های پیرهن مردونه ام می پرسم: چرا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصی یه قدم به سمتم می یاد و می گه: چی چرا نیک پی؟! مامان گفته حق نداری بری سر خاک بابا! خودت هم می دونی چرا! الآن من چیو باید برات توضیح بدم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبه ی پیرهنمو از توی شلوارم می کشم بیرون و می پرسم:این درست که مرده ها هم با آدمها قهر می کنن! منتها روحشون نه جسم خاک شده اشون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش نمی کنم ولی می تونم گمان ببرم چهره اش چه رنگی به خودش گرفته! پیرهنو در می یارم و از جام بلند می شم. مطمئناً وقتی بهش پشت کنم ردهای روی تنم رو می بینه و بحث رو ادامه نمی ده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین هم می شه و نگارین انگار تو بهت فرو می ره که وقتی بر می گردم سمتش برای اینکه ازش بخوام بره بیرون تا شلوارم رو عوض کنم با چشمهای گرد شده خیره ی صورتمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند به لب می یارم و با چونه به در اشاره می کنم و می پرسم: دو دیقه می ری تا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم رو نیمه کاره می ذاره و همون طور که نزدیکم می شه اسمم رو با یه اندوه بزرگ به زبون می یاره: نیک پی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونم که می دونسته حکمی که برام بریده شده چی بوده! همه می دونن اما دونستن با دیدن و تجربه کردن زمین تا آسمون فرق داره! دونستن می تونه یه شنیدن ساده باشه یا یه لمس از اعماق وجود، با پوست و گوشت و استخون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستهاش رو می گیرم و وادارش می کنم نگاهشو توی چشمام بشونه و توضیح می دم: همین که اینجا باشم، حتی اگه مامان بخواد منو ندید بگیره یا نامدار بخواد باهام سرسنگین باشه برام یه دنیا نعمته! پس واسه چیزی که گذشته، مخصوصاً به من، ناراحت نباش! خب؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک تو چشماش می شینه و از اتاق می ره بیرون. منم لباس عوض می کنم و تن به تخت مرتبش می دم برای اینکه لحظه ای چشمامو رو هم بذارم و فرصت سگالیدنی به اون ذهن پرهیاهو بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا رو به تاریکی رفته که چشم باز می کنم. اونقدر توی این چند سال کم غذا خورده ام که این عادت انسانی تو وجودم کمرنگ شده. سر جام می شینم و دستی به موهای بهم ریخته ام می کشم. صدایی از بیرون اتاق نمی یاد و این یعنی ممکنه که تنها باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تخت می رم پایین و پا که تو سالن می ذارم مامان رو نشسته سر سجاده می بینم. برای لحظه ای می ایستم و به اون چادر نماز که خیلی وقتها، توی زندان دلم برای بو کردن و لمسش پر می کشید خیره می مونم. می دونم پیش رفتن و التماس کردن دردی از دردهای مادر کم نمی کنه! می دونم خیلی زمان می خواد تا بتونم دوباره سهمی از مهر مادرانه اش داشته باشم! اما وسوسه ی حرف زدن باهاش، مخصوصاً که انگار خونه خالی از باقی آدم هاست اونقدری قدرتمند هست که پاهامو به سمتش بکشونه. بی حرف می شینم کنارش و زل می زنم به دستهایی که مشغول تسبیح انداختنه! خدای مامان و بابا همیشه خدای پرقدرتی بوده! ایمان مامان و بابا هم به این خدا خیلی خیلی قوی بوده و من خیلی وقتها به این خلوص غبطه خورده ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم پیش می ره برای اینکه دست مامان رو لمس کنم، دستش رو پس می کشه و اخم صورتش غلیظ می شه! آب دهنم رو فرو می دم و با مشقت زیاد لب وا می کنم: مامان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش کاملاً بر خلاف جهتی که من نشسته ام می چرخه مبادا نیم نگاهش اتفاقی به صورت این بچه ی لجام گسیخته بیفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار وقتی اسمش رو به زبون می یارم لرزش تو صدام بیداد می کنه: مامان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم منتظر چه معجزه ای هستم! وقتی با خدا قهرم، وقتی از امید کمکش ناامید ناامیدم، نمی دونم چرا انتظار دارم اون لحظه ی ملکوتی، اون سجاده و اون مهر و تسبیح معجزه ای به بار بیاره و مامان فقط قدر یه نگاه خالی حتی خالی از مهر و البته خالی از کینه و دلخوری بهم بندازه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معجزه ای نمی شه! تو دنیای من، با وجود خدایی که باهام بهم زده! نه تنها معجزه ای نمی شه که بلا هم نازل می شه و اینو چند دیقه بعد خیلی سریع متوجه می شم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ در سکوت خونه رو می شکنه و مامان قبل از من از جاش بلند می شه و می ره سمت آیفون. صدای متعجبش که بعد از بله می پرسه چی شده حاجی رو می شنوم و از جام بلند می شم. دکمه ی آیفون رو می زنه و در کمال تعجب من نگاه نگرانش رو به سمت من می چرخونه و بعد در ایوون رو باز می کنه و می ره بیرون! پشت پنجره که می رسم و پرده که کنار می ره عمو رو می بینم که با یه قیافه ی برزخی پا تند کرده سمت ساختمون! به گوشش رسیده لابد که من برگشتم.گرچه که دلیلی برای دهن لقی کردن ابوالفضل نمی بینم و می تونم فکر کنم از هر کسی می تونه شنیده باشه! مخصوصاً که سال های محکومیت من سر اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پله ها رو بالا می یاد و از کنار مامانی که با دلهره مرتب می پرسه چی شده حاجی رد می شه و پا می ذاره تو سالن. تمام قد به سمتش می چرخم و خیره ی صورت پیر شده اش می شم. یکی از من بیشتر تغییر کرده باشه همین عموی بزرگمه که داغ برادر و پسرش به دلش مونده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مامان رو می شنوم که با ترس می گه: حاجی جون بچه هات! بهت که گفتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج عمو دستش رو به نشونه ی ساکت کردن مامان بالا می یاره و رو به منی که بی تفاوت ایستاده و نگاهش می کنم می گه: دو کلوم باهاش حرف دارم! صد بار رفتم ملاقات حاضر نشد بیاد دیدنم! حالا می خوام اینجا رو در رو دو کلوم حرف بزنم! حرف مردونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این جمله ها رو زل زده به چشمای من می گه و اما خطاب به مامان و حالا مخاطبش منم وقتی اضافه می کنه: البته اگه چیزی ازش تو وجودت مونده باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی خطر رو می شه از همون قدم های تند و محکمش احساس کرد اما منِ کتک خورده از این روزگار و له و لورده شده دیگه از چیزی ترس ندارم! بدترین کتک ها رو قبلاً خورده و از سر گذروندم! چند تا مشت و لگد یه پدر زخم خورده که دیگه چیزی نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم نزدیک می شه و یقه ی تی شرتی رو که قبل از بیرون اومدن از اتاق تنم کرده بودم به چنگ می گیره و منو می کشونه سمت نزدیک ترین اتاق که اتاق نامداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مامان که با التماس ازش می خواد کاری به کارم نداشته باشه لبخند رو روی لبم می شونه و مخمور شراب حمایت مادرانه اش می شم و حتی صدای قفل شدن در اتاق به دست عموی خشمگینم هم نمی تونه این سرمستی رو ازم بگیره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر می گردم به سمت عمو و مستقیم توی چشمایی که ازشون آتیش می باره نگاه می کنم! یه قدم جلوتر می یاد و می پرسه: چرا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوالش اونقدری کلی هست که درست مثل چند ساعت قبل که نگارین از من پرسید منم لب باز کنم و بپرسم: چرا چی عمو؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کشیده ی اول چنان محکمه که منو یاد اتاق های تاریک با خاطره هایی از درد می اندازه! سعی می کنم به گوشه ای پرت نشم و تعادلم حفظ بشه! صاف می شم و دوباره خیره به چشماش. اونه که پرحرص می گه: به من نگو عمو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم از زبونم بیرون نیومده کشیده ی بعدی رو می زنه و مشت مامانه که به در کوبیده می شه و برادرشوهرش رو به نام می خونه! عمو اما بی اهمیت به عروس سیاه پوشش دستاش گره ی یقه ام می شه و منو محکم به دیوار می کوبه، تو فاصله ی خیلی کم از من می ایسته و می گه: چرا ایمان لعنتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی که نباید بیاد می یاد و کار رو خرابتر می کنه! اونقدری خراب که عمو رو آوار کنه رو سرم جوری که اول زانوش با ضرب محکمی بشینه زیر دلم و منو خمیده کنه و بعد به فاصله ی چند صدم ثانیه تبدیل به کیسه ی بوکسی بشم میون مشت و لگدهاش که یادم بندازه این حاجیِ مصیبت دیده ی سوگوار دست کمی از یه پلنگ زخم خورده نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون می زنه، من کتک های دیگه ای رو به خاطر می یارم! اون فحش می ده! من صداهای دیگه ای رو می شنوم! اون تهدید می کنه، من تهدیدهای دیگه ای رو می شنوم! تاریخ خیلی وقتها برای خیلی از آدمها با یه خرده کم و زیاد تکرار می شه و من تو اون لحظه ها دقیقاً نزول کردم به 5 سال قبلتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید