در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست…پایان خوش

ژانر : پلیسی، عاشقانه، معمایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ روز و ۴ ساعت و ۵۰ دقیقه

مطالعه آنلاین عاشقانه و معمایی قتل کیارش
نویسنده : مژگان زارع

صفحات : 1143

خلاصه رمان :

در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست…پایان خوش

قسمتی از متن رمان :

آرزوها و خواسته های من خیلی هم بزرگ نیستند. راستش شاید هم بزرگ باشند، یعنی ملیحه می گوید همین هایی که تو می خواهی، خیلی ها حتی توی خواب هم جرات ندارند بهش فکر کنند و من فکر می کنم راست می گوید. ترنم می گوید آدم خودش است که خواسته ها و آرزوهایش را بزرگ و کوچک می کند. او هم راست می گوید. مثلاً این که من آرزو دارم یک خانه نقلی خوشگل برای خودمان داشته باشیم و بابا هم یک پراید داشته باشد با اوضاعی که من تا حالا باهاش زندگی کرده ام خیلی بزرگ نیست. ولی اگر وضع زندگی ام را بی خیال بشوم، یعنی جایی که توش زندگی می کنم و آدم هایی که کنارشان زندگی می کنم را بی خیال بشوم و فقط خودم و بابا محمدعلی و مامان اعظم را ببینم آن وقت خیلی زیادی بزرگ به نظر می رسند. آن قدر که حتی توی خواب هم جرات نکنم بهش فکر کنم. تازه از این ها بزرگ تر هم هستند. یکیش همین که فکر کنم یکی مثل کیارش از من زیادی خوشش بیاید یا نه اصلاً عاشقم بشود.

ادامه رمان :

سلام عليکم

- من هميشه عاشق ژانر معمايي و جنايي بودم ولي خب نوشتن توي اين ژانر يه استعداد خاص مي خواد که من مطمئن نيستم داشته باشم البته رمان فصل دل سپردن تا حدودي معمايي هست ولي اين ريسک رو کردم و اين سوژه رو که مدتي بود ذهنم رو درگير کرده بود مي نويسم تا ببينم پا کردن توي کفش معمايي نويس ها براي من موفقيت آميز خواهد بود يا نه ! قضاوت با شما

-تمام فضاهايي که توي اين رمان استفاده شده، از زندان گرفته تا دادگاه من خودم به شخصه ديدم. البته گوش شيطون کر هيچ وقت زنداني نبودم ولي خب رفتم و به واسطه بند «پ» از نزديک ديدم، حتي با يک قاتل هم از نزديک حرف زدم اما ادعا نمي کنم همه چيز مو به مو درست باشه شايد بعضي جاها من خودم هم به خاطر ضعف حافظه چيزي رو اشتباه کرده باشم. چون اونجا اجازه فيلم برداري، عکس برداري و چيزهايي از اين قبيل نبوده.

خلاصه رمان:

کیارش دولتشاه، در یک میهمانی خانوادگی به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست.

توضیح:

این رمان قصد تطهیر هیچ قشر و گروهی رو نداره. این رمان قصد توهین به هیچ طبقه ای رو نداره. این رمان صرفاً یک رمان است با شخصیت هایی که نمونه های واقعیش چنین طرز تفکراتی دارند و من فقط روایتگر دیدگاه های آدم های مختلف جامعه هزار رنگمون هستم. در نهایت این رمان فقط یک رمان است که بستر برخورد تفکرات مختلف درونش رو من فراهم کردم همین! هرگونه شباهت در اسامی و شخصیت ها و مکان ها قطعاً و حتماً تصادفی است.

ژانر: معمايي- عاشقانه

درباره نويسنده:

مژگان زارع هستم، هنوز سي و چهارساله

دوتا رمان چاپ شده دارم به اسم مه رو و فصل دل سپردن که نشر شادان منتشر کرده

سه تا رمان هم نوشتم.

___

آرزوها و خواسته هاي من خيلي هم بزرگ نيستند. راستش شايد هم بزرگ باشند، يعني مليحه مي گويد همين هايي که تو مي خواهي، خيلي ها حتي توي خواب هم جرات ندارند بهش فکر کنند و من فکر مي کنم راست مي گويد. ترنم مي گويد آدم خودش است که خواسته ها و آرزوهايش را بزرگ و کوچک مي کند. او هم راست مي گويد. مثلاً اين که من آرزو دارم يک خانه نقلي خوشگل براي خودمان داشته باشيم و بابا هم يک پرايد داشته باشد با اوضاعي که من تا حالا باهاش زندگي کرده ام خيلي بزرگ نيست. ولي اگر وضع زندگي ام را بي خيال بشوم، يعني جايي که توش زندگي مي کنم و آدم هايي که کنارشان زندگي مي کنم را بي خيال بشوم و فقط خودم و بابا محمدعلي و مامان اعظم را ببينم آن وقت خيلي زيادي بزرگ به نظر مي رسند. آن قدر که حتي توي خواب هم جرات نکنم بهش فکر کنم. تازه از اين ها بزرگ تر هم هستند. يکيش همين که فکر کنم يکي مثل کيارش از من زيادي خوشش بيايد يا نه اصلاً عاشقم بشود.

سرم را تکان دادم تا اين فکرهاي مسخره که هميشه همراهم هستند و هيچ راهي هم براي خلاص شدن ازشان ندارم را پاک کنم. نگاهي به آسمان آبي و صاف انداختم و با جزوه تند تند خودم را باد زدم. حالا اين آرزوها مهم نبودند، مهم ميهماني آخر هفته است که نمي دانم بروم يا نروم. ناهيدجون لطف کرده البته به نظر خودش و من را هم قابل دانسته بنشينم توي ميهماني و من کلي هيجان دارم چون دو سالي مي شود که اجازه ندارم توي ميهماني هايشان باشم. نگاهي به ساعتم انداختم و سعي کردم توي سراشيبي کوچه تند راه بروم. نه آن قدر تند که نتوانم توي سرازيري تعادلم را نگه دارم نه آن قدر يواش که به کلاس دکتر طهماسبي نرسم. امروز راحت مي شدم، يعني حداقل يک هفته راحت بودم تا بعد دوباره بيفتم به خرخواني براي امتحان هاي پايان ترم.

بوق مورانويي که از رو به رو با سرعت جلو مي آمد مجبورم کرد بکشم کنار و زيرلبي فحشي هم به راننده ي وحشي اش بپرانم. قلبم مثل همه ي اين وقت ها به گاپ گاپ افتاده. با دست هايي که بيشتر به خاطر عصبانيت به لرزش افتاده اند. جزوه را همان طور لوله شده چپاندم توي کوله پشتي ام و با انگشت چشمِ بچه هاي ترسان ولي هنوز خوشگلِ آويزان به زيپ کيفم را ناز کردم: مي دونم خيلي وخشي بود. وخشي گري هم جزو کلاسشون حساب مي شه آخه

- کلاسِ کي اون وقت؟

چشم هايم از روي عروسک ها سر خوردند روي جفت کفش هاي چرم جلوي رويم و قوس برداشتند روي پاهاي کشيده و بالا آمدند تا برسند به کراوات سورمه اي رنگ بته جقه که به نظرم اصلاً به صاحبش نمي آمد و بعد توي چشم هايي که نگاه کردن مستقيم توش را هيچ وقت ياد نمي گرفتم و تازه فرار کردن ازش را اين روزها بيشتر دوست داشتم: سلام آقاي دولتشاه

منتظر جواب سلام نبودم،آن هم از آدمي که وسط کوچه داشت من را به خاطر توهين به بالا و پايين خانواده اش سين جيم مي کرد.

- داشتي مي رفتي مهد؟

مجبور شدم باز نيم نگاهي به صورتش بيندازم. لابد حالا نوبت جوجو و جي جي و جيرجير بود که بهشان حمله کند. مگر سه تا عروسک رنگي رنگي چقدر بايد مهم باشند که مردي به اين سن و سال به خاطرش من را مسخره کند؟ به ساعتم نگاه کردم: ببخشيد ديرم شده

مطمئن بودم کسي که مقابلم ايستاده به خودش زحمت نمي دهد راه باز کند حدسم درست بود و با احتياط از کنارش رد شدم. اين بار سعي کردم سراشيبي کلهر را آرام تر پايين بروم مبادا از پشت تپل بودنم را بيشتر از حد ببيند و به اين خاطر هم بعدش يک متلک ديگر بخورم.

جرات نداشتم برگردم ببينم دقيقاً کجا ايستاده و مشغول سبک سنگين کردن چي هست ولي سايه بلندي که تا نزديک قدم هاي من کش آمده بود مي گفت يکي پشت سرم است. صداي بي تفاوتش که گفت: بايست منم مسيرم همونجاست

مثل يک ترمز من را سرجا نگه داشت. قلبم دوباره بناي گاپ گاپ گذاشت. اين قلب لعنتي که وقتي بد مي تپيد حتي سينه هايم را به نوساني خفيف وا مي داشت. مَلي يک بار به خاطر تکان سينه هايم اينقدر خنديد که آب پريد پشت ملاجش و نزديک بود خفه شود. دستمال پود پود شده توي جيبم را با ناخن فشار دادم و چرخيدم طرفش: من ... عجله دارم .. اگر کلاسم دير بشه استاد درسم رو حذف مي کنه

- يعني با تاکسي خطي زودتر مي رسي؟

نفسم را به زحمت بيرون دادم و بي آن که توي چشم هايش نگاه کنم گفتم: مي خوام دربست کنم

- به به مندلي لارج شده چقدر

اين را گفت و جلوتر راه افتاد. عرقي را که از کنار موهايم شره کرده بود پاک کردم و نفس عميقي کشيدم تا مجبور نشوم به خاطر متلک تازه حرص بخورم. همان طور که با گام هاي بلند جلو مي رفت برمي گشت و نگاهي مي انداخت تا مطمئن شود هنوز پشت سرش مي آيم. مجبور بودم باز تند راه بروم تا خيلي بينمان فاصله نيفتد. از شيشه ي ماشيني که زير داربست برجي نيمه ساز پارک شده بود صورتم را ارزيابي کردم. شيشه ي ماشين دودي بود ولي از توي همان هم مي توانستم ببينم مقنعه ام کج شده است. مرتبش کردم. دلم مي خواست آيينه جيبي ام را در مي آوردم و يک نگاهي هم به لپ هايم مي انداختم. حتماً از گرما و حرص خوردن زياد گل گلي شده بود. اما حالا اين چيزها مهم نبود. حتي دير شدن کلاس دکتر طهماسبي هم مهم نبود. بيشتر از همه شان اين سوال نگرانم مي کرد که چرا مهرداد دولتشاه خواسته من را برساند دانشگاه. از اين مهم تر اينکه کجا بنشينم؟ اگر عقب بنشينم حتماً بهش توهين مي شود. راننده آژانس که نيست. اگر جلو هم بنشينم باز بهش توهين مي شود. چون در شأن و مقامش نيستم که کنارش بنشينم. شايد مجبورم کند بروم توي صندوق عقب بنشينم. خودم را مجسم کردم که توي صندوق ماشين گلوله شده ام و نتوانستم جلوي نيش باز شده ام را بگيرم. چيزي که از چشمش دور نماند.

- تو دلت جوک هم تعريف مي کني؟

خنده ام را فرو خوردم. رسيده بودم جلوي ماشين لوکسش. يکي از همان ماشين هايي که من توي خواب هم جرات نمي کردم بهش فکر کنم. خب مهم هم نبود. يعني من فقط در فکر يک پرايد خوشگل آلبالويي بودم که مليحه مي گفت به خاطر رنگ سفارشي اش يک خورده از رنگ سفيد گرانتر درمي آيد. باز هم به خاطر اين مقايسه خنده ام گرفت. اين که براي ما انتخاب رنگ آلبالويي و سفيد و اختلاف قيمت يک معضل حساب مي شد در حالي که انتخاب رنگ مشکي براي اين ماشين که صاحبش حالا کلافه دست روي فرمان قفل کرده بود يک چيز عادي و به قول ترنم بديهي بود. باز يادم به معضل تازه ام افتاد. معضل....اگر ترنم اين قدر کتابخوان نبود عمراً همين چهارکلمه را هم ياد مي گرفتم. معضل...سرم را کردم توي ماشين: ببخشيد من خودم مي رم ممنون که ...

در جلو را باز کرد: زودباش کم حرف بزن مگر ديرت نشده بود؟

خب خودش معضل را حل کرد. وقتي در باز مي کند يعني عيبي ندارد بروم کنارش بنشينم حتي اگر دختر کارگر خانه ي باباش باشم. اگر ازش بپرسند من کي هستم نمي گويد دختر کارگر بابام. مي گويد دختر نوکر و کلفت خانه زاد همايون. چقدر هم که از اين دوتا کلمه بدم مي آيد. نوکر و کلفت. اصلاً چرا به مامان و باباشان مي گويند پدر و مادر؟ يا اسمشان را صدا مي کنند؟ يعني دوست ندارند صميميت ماماني گفتن و بابايي گفتن را حس کنند و کيفش را ببرند؟ خب لابد نه! چيزهاي زيادي دارند که باهاش کيف کنند. مثلاً سفرهاي رنگ وارنگ. ميهماني هاي هفته به هفته. عشق هاي مدل به مدل...با کلي تجملات که من بهشان عادت داشتم و نداشتم. مثل فکر کردن به يک يخمک خنک توي چله ي تابستان وقتي پول نداري خود يخمک را بخري. لبم را خيس کردم و حرصي به جيرجير و نيش بازش نگاه کردم و بعد زل زدم به رو به رو. حرف خاصي نداشتيم باهم. حتي ديگر به اين که چرا خواسته من را برساند فکر نمي کردم.

چون دليلش را خودش گفت: دکتر مولايي اين ترم با شما کلاس داشته؟

خودش آنجا کاري داشت. حتماً براي چيزي که اين روزها درباره اش خيلي حرف مي زنند.

- نه دکتر مولايي فقط به فوق و دکترا درس مي ده

- مدير گروهتون کيه الان؟ طهماسبي؟

- نه دکتر کواکبي

سرش را آرام بالا و پايين کرد و من چشم دوختم به ساعت فسفري جلوي رويم. ساعت ماشينش تنظيم نبود. يواشکي آستين مانتوم را بالا دادم و به عقربه ها نگاه کردم. اگر همين جوري با خيال راحت رانندگي مي کرد دير مي رسيدم. توي صندلي جا به جا شدم. جرات نکردم بگويم تندتر برو. حتماً به خاطر اين هم يک چرت و پرتي حواله ام مي کرد. نفسم را کلافه بيرون فرستادم و جوجو را ميان دو انگشتم فشار دادم.

اين سه تا را از بازار تجريش خريده بودم. صورت هاي پلاستيکي شان نرم بود و با انگشت من راحت شکل مي گرفت. صورت جوجو حالا اخمو شده بود. نگاهش چرخيد روي انگشت هايم. زود جوجوي بدجنس را ول کردم، نيش از خوشحالي جوجو باز شد. اما نگاه او هنوز روي دست هايم بود. مجبور شدم جمعشان کنم روي پاهاي جفت شده ام. دوباره بي تفاوت برگشت و به مقابلش نگاه کرد. واي اگر دير مي رسيدم بعد مجبور مي شدم درسم را حذف کنم. بعد حتماً مامان غر مي زد اين همه بدبختي کشيدم که بري تجديد بشي؟

اين را يک بار ترم اول که ترسيده بودم بيفتم و بهش گفتم به زبان آورد. من و بابا محمدعلي نگاهي رد و بدل کرديم و هردومان بلند خنديديم. حتي بابا هم که هيچ وقت دوست دانشگاه رفته نداشته مي دانست توي دانشگاه کسي تجديد نمي شود ولي مامان که مي رفت سالن زيبايي راوينا و کلي براي خاله ام کلاس مي گذاشت نمي دانست. يعني از حرف زدن زن هاي سالن راوينا هم نشنيده بود؟

- شنيدي؟

- ها؟

- گفتم ترم چهاري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصي نفسش را بيرون داد: وقتي راه مي ري سرت نمي ره توي ديوار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جي جي که با نگاه غمگينش باهام همدردي مي کرد چشم دوختم. با انگشت صورت نازش را ماليدم. جي جي هم بايد مثل من ياد مي گرفت از کنار بعضي حرف ها و نگاه ها بيخيال رد بشود وگرنه زود پير مي شد و روي دستم مي ترشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بايد مثل بابا محمدعلي بهش ياد مي دادم که خنده بر هر درد بي درمان دواست. لبخند زدم و شروع کردم به شمردن ماشين هاي آلبالويي رنگ که خيلي هم نبودند. بيشترشان سفيد و سياه و نقره اي بودند. اگر استادِ کور دانشکده قبول مي کرد برايش کار کنم خوب مي شد. گفته بود صدايم مناسب است. تپق هم نمي زدم. اين ها را مديون ترنم بودم که من را با ويليام دارسي عزيز و اليزابت آشنا کرد. يادم داد با کتاب ها خوشحال تر از وقتي باشم که به دبيرستان «نظر» مي رفتم. همان وقت هايي که همش فکر مي کردم و نقشه مي ريختم چه طوري مثل همکلاسي هايم باشم. جداً اگر من شبيه اليزابت بودم يکي مثل ويليام دارسي پيدا مي کردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيش..... يک ماتيس آلبالويي خوشگل. اگر دکتر ظرافت قبول مي کرد کتاب هايي را که مجبور بود به خاطر کوري با گوش بشنود برايش ضبط کنم چقدر پول گيرم مي آمد؟ توي تابلو اعلانات که زده بودند کار دانشجويي يعني قرار نيست پول قلنبه بدهند. تازه جز من، فاطمه صلاحي هم بود. او هم دنبال اين کار بود. خيلي هم اميدوار بود دکتر ظرافت قبولش کند. چون دانشجوي روانشناسي بود و کتابها برايش راحت تر بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رسيديم ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا پريدم: ببخشيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کيفم را با سه تا رفيقم توي بغل گرفتم و نگاهش کردم. هنوز منتظر بود. دستگيره را کشيدم ولي قبل از پياده شدن گفتم: خيلي لطف کرديد، مر...سي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعي کردم توي صورتش بخوانم چه حس و حالي دارد ولي هيچي معلوم نبود. جوابم را هم نداد. پياده شدم و به ساعتم نگاه کردم. پنج دقيقه وقت داشتم. کيفم را روي شانه انداختم و پا به دو رفتم به سمت ورودي دانشگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبر کردم برسد به ورودي و بعد ماشين را پارک کردم. کلافه سرم را روي فرمان ماشين گذاشتم و کولر ماشين را زياد کردم. چرا بايد برسانمش دانشگاه؟ اصلاً چرا بايد راهم را کج کنم به سمت خانه ي همايون که ببينمش؟ چرا وسط کوچه ديدنش خوشحالم مي کند؟ چرا بايد اين چيزها مهم بشوند برايم؟ چرا؟ اين چراي لعنتي که جوابش را خوب مي دانم جدي جدي دارند ترسناک مي شوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر از روي فرمان برداشتم و سعي کردم به کاري که به خاطرش با اين کپلي عبوس و گيج و گول همراه شده بودم فکر کنم. اين طوري حداقل به خودِ فندق فکر نمي کردم. کيفم را برداشتم و در ماشين را محکم بستم و راه افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کريدور نيمه تاريک گذشتم و به حياط دانشکده رسيدم. بي توجه به جيغ و خنده هاي سرخوشي که زماني خودم هم جزوشان بودم راه افتادم به سمت کريدور اصلي اما صداي آشناي فندق حواسم را جمع کرد. کنار آبسردکن و پشت به من ايستاده بود و جيغ جيغ مي کرد: خيلي وخشي هستي ملي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملي که دختر عاقل تري به نظر مي رسيد، گفت: مِخسي شادي گلي واقعاً مِخسي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وخشي....مخسي .... شادي گلي! ما کِي اين جور کلمه هايي داشتيم دوره ي خودمان؟ نهايت کلمه اي که بلد بوديم «نابود» بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثلاً به عليرضا مي گفتم نابودم کردي .... يا نابود شدي .... عليرضا همان وقت ها هم شق و رق و اتوکشيده بود و اين کلمه ها را استفاده نمي کرد. تنها وجه مشترکمان عشق بي اندازه به سريال «کاکتوس» و آقاي «چيز» بود. «چيزش بزرگ بود نمي تونستم ببرمش، گير مي کرد توي چارچوب در»، هردومان خرده شيشه داشتيم و عاشق کارگردان خرده شيشه داري شده بوديم که از يک کلمه ناقابل هزارتا حرف منظوردار درمي آورد. خنده اي را که مي خواست روي صورتم پهن شود جمع کردم و آرام تر راه افتادم. متوجه شدم وقتي از کنارشان رد مي شدم هرسه تاشان ساکت شدند. فندق با همان نگاه هاي نصفه نيمه اش گفت: سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز خنده ام گرفت. همين يک دقيقه پيش از ماشينم پيدا شده بود و باز سلام مي کرد. نگاهش نکردم ولي شنيدم که همان ملي که لابد مخفف ملينا بود گفت: چه از خودمتشکر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اين که فکر کردم عاقل است پشيمان شدم. نيم نگاهي بهشان کردم و ديدم که فندق محکم کوبيد توي بازويش. لابد از ترس اين که من شنيده باشم، ملي به قول فندق وخشي! چه گفته است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد کريدور شدم و يادم افتاد که گفته بود کلاسم دير مي شود. دروغ گفت؟ که از دست من فرار کند؟ اين قدرها هم ترسناک نبودم، بودم؟ جوابم مثبت بود و از اين جواب کيف مي کردم. ترسناک بودن توي کار ما يک معني ديگرش جذبه بود. جذبه ي مردانه اي که مشتري هاي آب زيرکاه را مجبور مي کرد دور زيرآبي رفتن را خط بکشند. همين بود ديگر؟ جذبه همين بود پس چرا آنا مقهور اين جذبه نشد هيچ وقت؟ عصبي سر تکان دادم. جواب اين سوال يک زنجيره طولاني بود که تهش به فندق ختم مي شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسيدم به طبقه ي هميشگي. همان جايي که استادهاي مملکت مي چپند توي اتاق هاي يک متر در دو مترشان و بر سر دانشجوهاي بيچاره سروري مي کنند. جان مي کَنَند و چشم کور مي کنند و موهايشان مي ريزد تا بشوند دکتر بعد بچپند توي يک سوراخ موش و با چهارتا جوجه دانشجو سر و کله بزنند و نمره بالا و پايين کنند و آخرش چي؟ چندرغاز مي گذارند کف دستشان ... توي تنهايي هم خودشان مي دانند که اين همه عمري که تلف کردند به اين حقوق دوزار و ده شاهي و اين دردسرها نمي ارزيد. مخصوصاً که يکي از جوجه دانشجوهاي ديروزشان بيايد و ازشان بخواهد زير دستشان کار کند. دکتر مولايي حسابي پکر مي شود اگر بداند برگشته ام براي همچين درخواستي. باز طهماسبي بود روي دست معلق مي زد ولي مولايي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق نيمه بازش را هل دادم. مثل همه ي آن سال ها نشسته پشت کامپيوتر و عين جغد سرش را کرده بود توي مانيتور. جدي اگر مدرک دکترا نداشت زنش چطوري حاضر بود بهش بله بدهد؟ من يکي اگر زن بودم حتي اگر مولايي آخرين مرد روي زمين بود حاضر نمي شدم زنش بشوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام استاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توي نگاهش يک جور بي تفاوتي همراه با تحقير موج مي زد. حتماً داشت توي فايلِ ليست ممنوعه داخل سرش، دنبال قيافه ام مي گشت. اين ميخ شدن فقط به همين علت مي تواند باشد. فقط دانشجوهاي خرخوانش را زود به جا مي آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به جا نياوردين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه خير، جنابعالي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دولتشاه هستم ... مهرداد دولتشاه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دانشجوي من بودي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله استاد...هشت سال پيش البته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز چرخيد توي مانيتور و من يک لنگه پا منتظر ماندم بپرسد امرتون؟ چيزي که هميشه سر زبانش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امرتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهان اين شد. جلو رفتم و ايستادم نزديک ميزش: اجازه هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست و از روي اکراه تعارفم کرد: بفرماييد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم روي مبل قراضه و پا انداختم روي پا. زل زدم توي چشم هايش. دکتر عزيزم! تو، من را يادت نيست ولي من تو را خوب يادم است. مگر مي شود کسي که دو بار من را انداخت و آخر سر هم با نمره ي ده پاسم کرد از ياد ببرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش استاد من شاگرد زرنگ شما نبودم .... فکر کنم براي همينه که خاطرتون نمونده ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امرتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل تمام آن سال ها کم حوصله است و همين عصبي ام مي کند. ولي چاره اي نبود. امر، امر همايون بود و ناچار بودم تحمل کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پدرم همايون دولتشاه هستن .... يکي از دوستان نزديک، شما رو معرفي کردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- براي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما قراره به زودي يک کارگاه توليد پيچ و مهره بزنيم، نياز داريم به کسي که خِبره باشه توي محاسبات اوليه .... برآورد هزينه ها و ريسک توليد .... مزاحم شدم براي همين مطلب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر گشت توي مانيتور و مکث کرد. بگذار او هم اين جوري تلافي عمر تلف شده اش را بکند. يکي مثل طهماسبي از جوجه دانشجوها زهرچشم مي گيرد يکي هم مثل مولايي ... با کم محلي. آخرش که چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دکتر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقت ندارم ... کي گفته من کارم سبک سنگين کردن پول شما نوکيسه هاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسي نگفته ... من هم چنين جسارتي نکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقت ندارم آقا ... سه تا تز دکترا دارم .... يک گله دانشجوي ارشد ..... اين مملکت که حساب و کتاب نداره، اون موقع که ما مستر مي خونديم به زور چهارتا دانشجو سر يه کلاس مي شديم حالا کلاساي پي اچ دي از کلاس تنظيم خانواده شلوغ تر شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفت. راست مي گفت. ويرم گرفت اذيتش کنم: اين که دانشگاه دولتيه جناب دکتر ... دانشگاه آزاد نبودين ببينيد چه خبره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب مي دانم چشم ديدن دانشجوهاي دانشگاه آزاد را ندارد. از نظر او همه شان يک مشت شکم چران خنگ و احمقند که با پول باباشان مدرک دانشگاهي مي خرند. مدرکي که از نظر او به درد طويله داري هم نمي خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره از مانيتورش کنده شد: بله اون که ديگه گفتن نداره، به هر حال من سرم خيلي شلوغه پسرجان .... گفتي کارگاه چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارگاه پيچ و مهره سازي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بي هيچ حساب و کتابي مي گم نَکُنيد ... تا بجنبيد نمونه ي چينيش اومده به زمين گرم خوردين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پيچ و مهره هايي که قراره توليد بشه فقط توي اتصالات فلزي ساختموني به کار مي ره .... نمونه ي چينيش الان توي بازاره ولي با وضع تحر.يم ها قيمتش بالاست ...دستگاه هاش رو همين جا قراره بسازيم که توليدش مقرون به صرفه بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زد: عجب! آقاجان ما از اون موقع که شما هنوز به دنيا نيومده بودي نتونستيم دستگاه توليد درب پپسي بسازيم حالا يک کاره راه افتادين دستگاه پيچ و مهره سازي ساختين؟ اونم پيچ و مهره ي اتّصالااات فلزي؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه دستي به موهايم کشيدم و به صندلي تکيه دادم مبادا از کوره در بروم. حيف که مجبورم باهات راه بيايم وگرنه خوب حاليت مي کردم دوره و زمانه عوض شده و قرب و منزلت شماها هم به درد همان سي سال پيش مي خورد. حالا دوره دوره ي امثال باباي من است که شم اقتصادي داشتند و خودشان را بالا کشيدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما نگران دستگاه هاي ما نباشيد، اون رو بگذارين بر عهده ي خودمون. اگر به عنوان مشاور بتونيد به ما کمک کنيد براي برآورد اوليه هزينه ها ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه آقاجان اگه دنبال سندسازي هستي که بعد راه بيفتي از بانک وام بگيري و پول بي زبون ملت رو به گند بکشي بگرد دنبال ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دنبال وام نيستيم....اصلاً کل سرمايه حاضره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب الحمدالله اينقدر خوردين و بردين که خيالتون تخته ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگر تحقيرهايش قابل تحمل نبود. از جا بلند شدم: ممنون که اجازه دادين حرف بزنم تا اون جايي که خاطرم هست مرغ شما هميشه يه پا داشت و همه چيز هم فقط سي سال پيش خوب بود .... ولي اگر فرصت مي دادين بهتون ثابت مي شد با يک مشت بازاري شکم گنده طرف نيستيد، از حقوق ناچيز اينجا هم خيلي بيشتر عايدتون مي شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر دانشجويش بودم با تيپا از اتاق بيرونم مي کرد. شايد حالا هم همين کار را بکند. به سرعت رفتم سمت در اتاق. قبل از آن که حرفي بزند و دلش خنک شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هموني نيستي که دوبار افتادي؟ اقتصاد کلان بود درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرجا ايستادم. چشم بستم و نفسم را از بيني بيرون فرستادم. اينکه اين قدر خوب من را يادش بود چه معني داشت؟ اينکه حالا با همين يک جمله من را مي سوزاند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخيدم طرفش: حتماً همچين دانشجويي ديگه نداشتين که خوب يادتون مونده، که البته مايه افتخاره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تنها دانشجو بودي هيشکي دوبار نيفتاد فقط نمي دونم چرا مثل قبل سمج نيستي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عليرضا غر مي زد «خب لعنتي با يه استاد ديگه اين درس رو بردار» ولي من مي خواستم نمره قبولي را از خودش بگيرم که بداند جلويش کم نمي آورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کجکي نشست روي لبم: اون موقع بچه بودم سر چيزايي که خيلي ارزش نداشت سماجت مي کردم الان سر هرچيزي اين کار رو نمي کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر کار من ارزش نداره پس جنابعالي اومدي اينجا چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم خدمتتون اصرار پدرم بود، وظيفه بود بيام و حالا هم مرخص مي شم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را گرفتم به دستگيره در که به حرف آمد: بِايست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره رو به رويش قرار گرفتم و منتظر ماندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موس )( را هل داد يک طرف و تکيه زده بر مسند پوشالي قدرتش گفت: من احتياجي به پول شما ندارم ولي براي اين که ثابت کنم هنوز جيره خور چين و روس.يه هستين طرح هاتون رو مي بينم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به لبخند ساده اي اکتفا کردم: لطف مي کنيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارت شرکت را گذاشتم روي ميز و زل زدم توي چشم هايش: فردا ساعت چهار در خدمتتون خواهيم بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي دانم از در بيرون نزده کارت را مچاله مي کند و دور مي اندازد. شايد هم بيايد. شايد فهميده که کم کم موعد بازنشستگي اش رسيده و بايد يک کار تازه براي خودش دست و پا کند. يک کاري که عاقبتش نشود مثل بازنشسته هاي پيري که سر از پارک هاي محله شان در مي آورند. يعني عاقبت استادي مثل مولايي که به خاطر تفکراتش جايي هم توي دم و دستگاه هاي رسمي و بالادستي ندارد همين است؟ شايد هم فرار مغزها شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم و با آرامش نفسي را که مي رفت قطع شود محکم بيرون فرستادم. سعي کردم کنترل شده تر قدم بردارم. هشت سال پيش دانشجوي زبان دراز و طلبکاري بودم که به خاطر همين اخلاق گند دو بار درسش را افتاده بودم. هشت سال پيش که بيست و دو سالم بود و فکر مي کردم پول هاي همايون مي تواند همه کاري برايم بکند. تا آن روز عليرضا هم نتوانسته بود اين باد زياد کله ام را بخواباند. عليرضا با آن چارچوب هاي منظم و تعريف شده ي خانوادگي اش که از قضا باباش يکي از استادهاي همين دانشگاه ها بود. شايد با علي هم سرجنگ داشتم؟ که بهش ثابت کنم هيچي از هم کم نداريم. اين اصالت خانوادگي هميشه مايه عذابم بوده، از بس که بي اصالت بوده ام حتي با وجود اين همه پولي که داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پله ها را آرام آرام پايين رفتم و همان طور متوجه هرهر و کرکر جوجه دانشجوهايي شدم که صداي يکيشان خيلي آشنا بود. صدايش که حالا اداي يک بچه ي دوساله را درمي آورد و مي گفت: ترنم جونم دُلَسته من کوشولوام ولي کتاب خوندنم خوفه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدايش ناز داشت حتي با همين لحن بچه گانه. که اتفاقاً خواستني ترش مي کرد. رسيدم به پاگرد و صبر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مخاطبش تودماغي حرف مي زد اما لحنش عاقلانه بود: شادي جونم اتفاقاً چون کوچولويي بايد حواست رو بيشترتر جمع کني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو دعا کن ظرافت قبولم کنه بقيه اش اگه سخت شد خودت هوام رو داري مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرين رديف پله ها را طي کردم و درست مقابلشان درآمدم. فندق کوچولوي گردي که هميشه در حال فرار از من بوده آماده بود حرفي بزند ولي لبش را محکم به هم چسباند و راست ايستاد. دوتا دوستش انگار که بخواهند او را از خطري محافظت کنند دو طرفش ايستادند و منتظر زل زدند به صورتم. يعني بهشان راجع به من حرفي زده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترنم با همان صداي تودماغي گفت: سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر فندق دوباره سلام مي کرد حتماً مي خنديدم. به تکان دادن سري اکتفا کردم و رو به فندق گفتم: مگر نگفتي کلاس داري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملي زبان دراز به جايش جواب داد: استاد نيومده کنسل شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي توجه به شيرين بازي هاي ملي گفتم: کلاس بعدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملي دوباره خودش را جلو انداخت: بعد از ظهره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم: از شما پرسيدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي خواستم اندازه ي پررويي بچه ي تخسي که رو به رويم بود را اندازه بزنم. زل زدم توي چشم هايش. خب واقعاً پررو بود. از رو نمي رفت. صورتش را کج و کوله کرد. ابرويم بي اختيار بالا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فندق گفت: دکتر مولايي رو پيدا کردين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جواب منو ندادي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله کلاس دارم ولي ساعت سه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهي به ساعتم انداختم. پنج ساعت. مي خواست پنج ساعت ول بچرخد توي دانشکده و با آن لحن نازدار ادا بريزد؟ نفسم را شمرده شمرده بيرون دادم. هرسه شان منتظر عکس العملم بودند. خيلي تابلو بود بخواهم با من برگردد؟ اگر قبول نمي کرد خيلي بد مي شد. جراتش را داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش راحتم کرد: کاري هست که بتونم انجام بدم براتون آقاي دولتشاه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاي دولتشاه! من بايد يادم مي ماند که آقاي دولتشاه هستم برايش. بي آنکه جوابش را بدهم راه افتادم به سمت پله هاي طبقه اول. ولي حقيقت اين بود که خيلي کارها مي توانست انجام بدهد برايم. مثلاً اين که بگويد چرا با وجود آنا توي زندگي ام اين طوري پيش چشمم مهم شده است. چرا نمي توانم آن دره اي را که وسطمان است ببينم؟ چرا من که هميشه لنگ اصالت خانوادگي بوده ام حالا دلم گير کرده پيش او که به قول همايون ناخن کوچيکه ما هم نمي شوند؟ چرا اين طرز ادا ريختن، اين علاقه هاي بچه گانه که به چند عروسک فسقلي روي کيفش ختم مي شد به جاي خرفهم کردن من براي ديدن فاصله سني تبديل شده بود به بهانه هايي براي بيشتر فرو رفتن در باتلاق؟ آن هم باتلاقي که بيرون آمدن از آن دست خودم نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه کيفم را پرت کردم روي همان صندلي که نيم ساعت پيش فندق رويش نشسته بود و راه افتادم به سمت دفتر کارم و چارچوب هاي لبريز از جذبه ي مردانه و پوشالي ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در کوچک و دوست داشتني خانه را آرام باز کردم و با مليحه و ترنم وارد شديم. اين اولين بار بود که به خودم جرات مي دادم ملي و ترنم را بياورم توي خانه – باغ بزرگي که فقط يک ضلع کوچکش مال ما بود. ترنم لبخند به لب و آرام بود. نگران قضاوت او نبودم ولي نگران هيجان هاي ملي بودم. اين که بخواهد تمام محوطه را ببيند، کشف کند و بعد دردسر بشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تمام اين خانه همين در بود که مي گفت ما يک خانه مستقل داريم و همين دوست داشتني اش مي کرد. همين در يک لنگه و مشکي که محل رفت و آمد من، مامان اعظم و بابا محمدعلي بود و از وقتي دانشجو شدم خواستم يک کليد از رويش بسازند تا ديگر از در اصلي آمد و شد نکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واي چه خونه ي باحالي، من فقط تو فيلما از اين خونه ها ديدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ملي جون اون خونه هايي که توي فيلما ديدي من بچه که بودم تو کتابا بهترش رو خوندم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حاضرجوابي ترنم خنديدم. هدايتشان کردم به سمت ورودي خانه مان. از کنار باکس خالي سگ گذشتيم و ملي پرسيد: سگ دارن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داشتن، ولي ناهيدجون اعصاب نداشت ديگه ردش کردن رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ناهيد جون همون مامان کيارش جووونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و راه افتادم به سمت سه پله اي که به سطح سنگ فرش حياط کوچکمان مي رسيد. پله من و مامان و بابا. بعد حياط بود. حياط مربعي شکل که خانه ي ما يک ضلعش بود، ضلع عمود به خانه ي ما، رديف درخت هايي بودند که مرز ميان زندگي من و آنها بود و امتداد پيدا مي کرد تا ضلع رو به روي خانه که باز هم چند رديف درخت بود و پشت آن راهي بود که ماشين ها و آدم هاي آن طرف از طريق آن مي رسيدند به محوطه وسيعي که به نوعي حياط اصلي اين عمارت حساب مي آمد و يک آبنما ميان حوضي سنگي و مدور مثل تمام خانه هاي بزرگي که همه تصورش را مي کنند آنجا خودنمايي مي کرد. ضلع آخر، ديواري بود که امتداد پيدا مي کرد تا مسير ماشين رو و درواقع درب اصلي را در خود جا داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانه ي ما شبيه يک راهرو بود. يک در مستقيم به اتاق اصلي و مستطيلي شکلش باز مي شد و يک در ديگر از در انتهاي اين راهروي به آشپزخانه کوچکمان. وسط آشپزخانه و اتاق اصلي هم يک نيمچه انباري بود که حالا اتاق من حساب مي شد. هم اتاق اصلي، هم انباري و هم آشپزخانه به حياط مربع شکل رو به رو مشرف بودند. بابا محمدعلي يک درختچه آبشارطلا جلوي خانه کاشته بود و داربستي هم علم کرده بود تا ساقه هاي بلند و انباشته از گل ها رويش تاب بازي کنند. با ملي و ترنم ايستاديم جلوي پنجره ها، ترنم گوشي موبايلش را درآورد و داد دستم: واي خيلي خوشگله يه عکس بگير ازم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت و پشت به پنجره ها و زير آلاچيق آبشارطلا ايستاد و مقنعه اش را کند. ازش عکس انداختم و متوجه مليحه شدم که داشت از لا به لاي درختان به انتهاي باغ نگاه مي کرد. اگر پاييز بود خيلي راحت تر مي توانست عمارت بزرگ و باشکوه دولتشاه را ببيند اما حالا با برگ هاي انبوه ديدن آنجا خيلي راحت نبود. درست هفت رديف درخت که بابا محمدعلي حتي قبل از به دنيا آمدن من توي اين باغ کاشته بود من را از دنياي آنها جدا مي کرد. عمر درخت ها خيلي بيشتر از من نبود. شايد بيست دو شايد هم بيست و سه ساله بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بريم داخل بچه ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا حواس مليحه و ترنم به من جمع شده بود. ترنم گفت: زشته دست خالي اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه بالا انداختم: منم که واسه مهموني دعوت نکردم دفعه ديگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملي زد پشت شانه ام: همين که راهمون دادي خودش خيليه بوخودا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندان راه افتاديم به طرف دري که به سالن مي رسيد. همان طور که بلند مي خنديديم وارد شديم اما خنده ام دوام نداشت. حتي جاي آن را ترس گرفت. بابا گوشه اي خوابيده بود و دستمالي روي چشم هايش گذاشته بود. ملي و ترنم سرجا ايستادند ولي من دويدم طرفش: بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمال را از چشمش برداشت و سرش را از روي بالشت بلند کرد. چشم هايش کاسه ي خون بود. صداي سلام کردن ترنم حواسش را جمع کرد و نيم خيز شد: کي اومدي بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هاي زبرش نشست روي دستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو کي اومدي؟ کارهات تموم شد ديگه؟ چرا خوابيدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست و رو به بچه ها گفت: بفرماييد، بفرماييد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند صورتش را پوشاند: من مي رم اون طرف مي خوابم راحت باشين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست برود اما نگهش داشتم و رو به دوستانم گفتم: ايشون بابا محمدعلي منه همون که گفتم براتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملي گفت: خوبيد؟ شادي خيلي تعريف شما رو مي کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خجول لبخند زدم و بابا بازو باز کرد و سرم را چسباند به سينه اش. خس خس نفس هايش دلم را لرزاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تعريف نکنه چيکار کنه باباي همه فن حريف تعريف داره ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم را ازش کندم و سرچرخاندم طرف بچه ها: بشينيد خب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا از جا بلند شد. انگشت انداختم دور انگشت اشاره اش: تموم شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراه هم رفتيم توي اتاقم: ها بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگران به چشم هايش نگاه کردم: باز حواست نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي به پلک هاي متورمش کشيد: شستمش .... نترس خوب مي شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشمات با آب پاک مي شه ريه هات چي؟ اونا رو هم درمياري ميشوري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پيشاني ام را بوسيد: دختر نرو تو جلد اعظم که بهت نمي آد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم ولي بيشتر دلم مي خواست گريه کنم. اگر مامان هم او را مي ديد مثل من عصباني مي شد ولي خب به من نمي آمد مثل مامان غرغر کنم چون من مثل بابا آرام بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونم اگه ناراحت بشه حق داره، من که شوهر مي کنم مي رم بعد مامان بدبختم مي مونه با يه شوهر مريض گناه داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با انگشت هاي زبر و زحمت کشيده اش لپم را پيچاند: کي خواسته دختر ما رو ببره که برم با همون اره جفت پاش رو ببرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي سرفه ملي مي گفت که حوصله شان سر رفته. به چشم هاي بابا نگاه کردم: مي خواي بريم درمونگاه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا جان بار اولم که نيست، کارم اونجا تموم شد ديگه، سپردم به بهزاد بقيه کار رو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولي اين سم ها ريه هات رو داغون مي کنه، چشمات رو اذيت مي کنه، حالا من صدبار بگم موقع سم پاشي حواست باشه باز تو گوش نده آخرش من دق مي کنم از دست تو و مامان اعظم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد: بدو برو به دوستات برس، نوبرونه آوردم ولي تميز بشور که سمش خوب پاک بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هم بخواب خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم، مادرت اون طرفه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوجه سبزها و گيلاس ها را ريختم توي سينک و شانه بالا انداختم: حتماً ... نمي دونه برگشتي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم چشمام وا بشه اول بعد بهش خبر بدم بياد ما رو به صلابه بکشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم ولي گيلاس ها جلوي چشم هايم مي لرزيدند. با پشت دست اشکم را پاک کردم و ميوه ها را ريختم توي سبد و برگشتم پيش دوستانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترنم گفت: چه مهربونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ته حرفش يک جور حسرت بود. درکش مي کردم. باباي نظامي و ديسيپلين دار خونش را توي شيشه مي کرد ولي در عوض خوب يادش داده بود مبادي آداب باشد. بقيه آرزوهايش را هم مردهاي داستان ها برآورده مي کردند لابد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اينا رو بابا محمدعلي جونت آورده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گيلاس هايي که پشت گوش هايش انداخته بود نگاه کردم: بله اين همه زحمت نکشيده تو ازش گوشواره درست کني مليحه خانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست بردم و يکي از گيلاس ها را کندم و خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شادي غير از اينجا مگر جاي ديگه هم کار مي کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روي گوجه سبز نمک پاشيدم و تعارفش کردم: نه، يه باغي دارن لواسوون، همايون خان گفت بابا بره دستي به سر و گوشش بکشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترنم گوجه سبز را يک جا جويد. صورت جمع شده ترنم آب دهنم را زياد کرد. يک گيلاس برداشتم و خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مي گم حالا واسه آخر هفته چي مي پوشي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابات مي گذاره هرچي بخواي بپوشي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورت هاي کنجکاوشان نگاه کردم: شايدم نرفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملي چشم هايش را گرد کرد: بيخود، مي ري بعد مياي تعريف مي کني چي شد چي نشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترنم غش غش خنديد و دندان هاي کوچکش معلوم شدند. من هم خنده ام گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مي خواي يه کاري کنم تو هم بياي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با آرسام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم به دري که وسط اين اتاق و انباري بود نگاه کردم: هيس .... مرض

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملي دست گذاشت روي دهنش و آرام گفت: ببخشيد حواسم نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترنم شيطان شد: خنگي ملي خانم، اين جورجاها اگه مي خواي بياي بايد تنها بياي که چندتا مورد توپ هم تور بزني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعاً ... آرسام خل و چل رو بيارم واسه چي خب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا کي گفت دعوتت کردم، خودم هم دو دلم که برم يا نرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا آخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشم نمي آد ديدين که امروز چه شکلي بود اون داداش وخشيش ... مي رم اونجا باز يه حرفي مي زنه بعد بايد به جاي دستمال کاغذي نوار بهداشتي بيارين خوني رو که گريه کردم خشک کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردوشان بلند خنديدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي تلق تلوق ظرف هاي آشپزخانه و پشت بندش صداي جيغ جيغويي که گفت «برگشتي شادي؟»مي گفت که مامان هم به جمعمان اضافه شده است ولي هنوز نمي دانست بابا هم برگشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعتم نگاه کردم: بله، کلاسامون امروز همش کنسل شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مندلي برگشتي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان حتماً از آشپزخانه به اتاق رسيده بود. نيم نگاهي به بچه ها کردم و کمي حرص خوردم. از اين که مامان هم مثل بقيه اهالي خانه بابا را مندلي صدا مي کرد. بلند شدم درب اتاق را بستم که غرغرهايش همانجا بماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عجب ماماني از مال منم غرغروتره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ملي نگاه کردم و خنديدم: نه خيرم مامان تو غرغرو نيس فقط خيلي ... ببخشيدها ببخشيدها مفتشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هسته گيلاس را محکم پرت کرد طرفم. بلند خنديدم و اداي مامانش را درآوردم: سلام خوشگل خانم، اسمت چيه عزيزم؟ چندسالته؟ چندتا بچه ايد؟ کجا مي شينيد؟ با ملي همکلاسي؟ معدلت چند شده؟ رژ لبت مارکش چيه خيلي خوشرنگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملي بلند شد و يک گوجه سبز را محکم پرت کرد طرفم. چرخيدم و گوجه خورد به پشت گردنم. ترنم عصبي گفت: واي ملي خانم زشته بشين بشين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوجه را از کف زمين برداشتم و نشانه گرفتم. ملي فرار کرد و گوجه سبز خورد به شانه ي ترنم. ترنم اخم کرد: بچه دوساله ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولي اعصاب کلنگي ترنم باعث نشد تمام گوجه سبزها را به طرف هم پرت نکنيم. باز شدن در سالن مجبورمان کرد مسخره بازي را تمام کنيم. مامان حيران به گلوله هاي سبز پخش شده کف اتاق نگاه کرد. باز هم ترنم بود که ايستاد و سلام کرد. ملي نفس زنان گفت: به خدا خاله تقصير شادي بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان نگاهشان کرد و خنديد: خوش اومدين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو به من اخم کرد: چايي نياوردي؟ بابات کي برگشت؟ کلاس هات تموم شد؟ چرا بي خبر خب مي گفتي ناهار آماده کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مليحه پقي زد زير خنده. ترنم هم نيشش آماده باز شدن بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ميارم چايي، ناهار هم نمي خواد بچه ها توي رژيم هستن مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و مليحه واقعاً توي رژيم بوديم. ترنم هم بيچاره مجبور بود تاييد کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بيخود، رژيم چه صيغه ايه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رژيم صهيونيستي گرفتيم اتفاقاً، مي گن کلاسش بيشتره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان گيج نگاهم کرد. آمد نشست کنار دوستانم. گفتم: مامان اعظم هستن از ايالت دولتشاه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان باز اخم کرد: برو چايي بيار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام از کنار بابا که خوابيده بود رد شدم و همان طور که صداي گفت و گوهايشان را مي شنيدم مشغول ريختن چايي شدم. مليحه داشت راجع به صاحبخانه مي پرسيد. راجع به صاحب تمام زندگي ما .... انگار که آنها برايش جذابيت بيشتري داشتند. حق داشت. من هم تا دو سال پيش همين قدر شيفته ي آنها بودم. تا دو سال پيش که مهرداد متوجهم کرد من متعلق به آن دنيا نيستم و به خودم قول دادم هيچ وقت هم جزو آن دنيا نشوم. اگر ظرافت من را قبول مي کرد شايد کم کم ياد مي گرفتم چطوري پول دربياورم و زندگي خودم را بسازم. بايد از همين حالا خودم را آماده کار کردن مي کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديبا شريف، همسر آينده کيارش، من را که ديد از جا بلند شد. دستپاچه شد. من هم جا خوردم. يعني او از آنا هم جاه طلب تر بود؟ آنا کجا بود که ببيند ديبا روي صندلي رياست شوهرش نشسته است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آمد جلو دست دراز کرد: سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منظره اش خوب بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخيد به طرف صندلي و لبخند زد: بهتر هم مي تونه باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دعوتش کردم بنشيند روي مبل و سرجاي خودم نشستم. معمولاً ميهمان هاي همپايه خودمان که مي آمدند رو به رويشان مي نشستم ولي فعلاً بايد ميخ جايگاهم را محکم مي کوبيدم. زيرچشمي بهش نگاه کردم و از منشي خواستم چايي بياورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قهوه لطفاً

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشي را گذاشتم سرجايش. من عادت به تنبيه مستقيم ندارم براي همين دست هايم را قفل کردم توي هم: قهوه هاي ما به اندازه دفتر شما تعريفي نيست، ببخشيد... بابا خوبن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخوري رو به انفجارش را با لبخندي ماست مالي کرد: متشکرم، کيارش قرار بود اينجا باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکيه دادم به پشتي صندلي: کيارش کِي خوش قول بوده که اين بار دومش باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد و آنا همان طور که با کسي پشت سرش بلند حرف مي زد داخل شد. دست گذاشتم زير چانه و با لذت مشغول ارزيابي دو رقيب آينده شدم. صورت آنا هم به لبخندي مزين شد. امان از اين زن ها و هزار صورتکي که توي جيب داشتند. ديبا بلند شد و انگشت هاي کشيده اش را جلو آورد. آنا نيم نگاهي به لبخند من انداخت و دست ديبا را به نرمي فشار داد. نشست مقابلش. رخ به رخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چايي مي خوري يا قهوه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنا نگاهم کرد. صورتک ديبا بالاخره افتاد. اخمش پديدار شد ولي از پا نيفتاد: شما که گفتين قهوه هامون تعريفي نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قهوه لطفاً

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عيناً مثل ديبا حرف مي زند. همان قدر جدي و رسمي. انگار نه انگار که من شوهرش هستم. مهم است؟ حالا ديگر نه! حالا که نوبت شاخ و شانه کشيدن دوتا زن است. دوباره گوشي را برداشتم و سفارش قهوه دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنا پرسيد: از اين طرف ها، راه گم کردين ديبا خانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديبا موهاي افشانش را توي شال فرستاد و با همان چشم هاي وق زده و درشت لبخند زد: اومدم با کيا کار داشتم ولي نيست انگار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهوه ي آنا و چايي هاي ما رسيدند. صداي قهقهه هاي کيا هم از در داخل ريخت. ديبا بلند شد: اومد بالاخره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چاييتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم کرد ولي نخنديد: فرصت زياده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آنا دست داد و بيرون رفت. چايي ام را برداشتم و منتظر ماندم براي عکس العمل آناهيتا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکيه داد به مبل و دست هايش را روي سينه قلاب کرد: کِي اومد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمي دونم، اومدم ديدم اينجاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اينجا يعني کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همين جا، نشسته بود پشت ميزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هايش تا آخرين حد ممکن باز شدند. اين جوري که ميشد خيلي وحشتناک به نظر مي رسيد. چايي را خوردم. داغ بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کي بهش اجازه داده؟ دختره ي پررو، لابد فردا واسه همه مون هم تکليف معين مي کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشي تلفن را دوباره برداشتم: خانم رفعت تشريف بياريد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفعت وارد نشده شروع کرد به توجيه. نه رو به من، رو به آنا: خانم دادخواه به خدا من گفتم نيان ولي گوش ندادن، نمي شد که به زور بيرونشون کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟ مگر وظيفه ي تو مديريت اينجا نيست؟ تو از ما حقوق مي گيري يا از خانم شريف؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو کرد به من: تسويه ايشون رو بنويس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرويم بالا رفت: اجازه بده خودم حرف مي زنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهرداد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين لحنش من را ياد ناهيد مي اندازد. وقتي هفت سالم بود و نمي توانست جلوي خاله ها بگويد چرا بايد بگويم چشم. فقط بايد مي گفتم چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما برو به کارهات برس خودم رسيدگي مي کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به رفعت اشاره کردم: بشين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفعت نگران نشست. آنا بلند شد و بي حرف بيرون رفت. خم شدم جلو: کِي اومدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پدرتون تشريف داشتن وقتي ايشون اومدن ولي بعد که آقاي دولتشاه رفتن اومدن اينجا، بهشون گفتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چي گفتن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جوابم رو نداد ... ندادن ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما که مي دوني هيچ غريبه اي نبايد وارد جاهاي خصوصي شرکت بشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگذاشت حرفم را تمام کنم: مشکل منم همينه، اگر هرکي جاي ايشون بود، شده با داد و فرياد بيرونش مي کردم ولي ايشون هرکسي نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- توي محيط کار ايشون هم يه غريبه اس، نامزد برادرم هست درست ولي اينجا فقط يه غريبه اس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه خودشون گفتن چند ماه ديگه ايشون همه کاره مي شن اينجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب کردم. رفعت زل زده بود توي چشم هايم. نمي توانستم تعجبم را بروز بدهم، آن هم جلوي منشي شرکت. تکيه دادم به صندلي و دستي توي موهايم کشيدم: به شما گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه داشتن با تلفن حرف مي زدن منم شنيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خيلي خب برو بيرون، دفعه ديگه هم همچين گندي بزني مستقيم وسايلت رو جمع مي کني ميري، روشنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو از من دستور ميگيري اينجا نه هيچ کس ديگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشي بودن ظاهراً شغل ساده ايست. حداقل هر روز توي روزنامه بيست مورد تقاضاي منشي گري مي شود ولي منشي اين شرکت بودن، با حقوق و مزاياي خوب و محيطي که کارفرمايش آن قدر چيپ نباشد که با منشي ها بپرد براي خودش لابد افتخاريست که رفعت اين طور بله قربان گو مي شود ولي او خبر ندارد اگر اينجا مانده به خاطر حواس جمع و اعتماديست که براي من آفريده. اين يک درس همايون را خوب ياد گرفته ام. که اگر کسي پيدا کردي که ارزش اعتماد کردن داشت هيچ رقمه ولش نکن. خب شايد براي همين است که بايد آنا را ول کنم ولي فندق ارزش اعتماد کردن دارد؟ دارد، او دختر مندلي است. تازه مگر به خاطر اعتماد کردن بود که اين طور برايم خواستني شده؟ همين است که مي ترسانَدَم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام داداش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، کم پيدايي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست جايي که ديبا نشسته بود. چايي ولرم شده ي ديبا را برداشت و ولي نخورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا با ديبا اينجا قرار گذاشتي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب نگاهم کرد: من؟! گفتم بعد از ظهر ميام پيشت اگه همچين چيزي گفته ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دروغ گفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ول کن، همايون نيست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومدي همايون رو ببيني؟ ديبا کجا رفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمي دونم کجا رفت، نه نيومدم همايون رو ببينم پرسيدم نيست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخيدم به سمت منظره ي دود گرفته ي شهر. به دماوند که زير لايه غليظ دود گم شده بود نگاه کردم: رفتن با مرتضوي سوله رو ببينن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آينده اين کار هم مثل دماوند نامعلوم بود. نفسم را عميق بيرون فرستادم و چرخيدم به طرف کيارش: چين خوش گذشت؟ ديشب رسيدي آره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله ديشب رسيدم چين هم بد نبود اگه از هشت پاهايي که سر ميز شام سرو کردن فاکتور بگيرم بقيه چيزهاش خوب بود، ولي حتماً يه سفر بايد با همديگه بريم، وقتي مي گفتي موريانه ان باورم نمي شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شهر زيرزميني شون رو ديدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همينو بگو، مترو تهران خيلي خيلي هنر کردن چارتا مغازه پيزوري اين ور و اون ور ايستگاه هاش زدن، اينا نرفتن چين رو ببينن هيچ وقت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لابد نرفتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدايا مال هاش که ديگه غوغا، اروپا بايد جلوش لنگ بندازه اينا خيلي ادعاشون مي شه به خدا ولي چين دنيا رو مي خوره من مطمئنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تفسير ساده اما عين حقيقت کيارش لبخند زدم: برو استراحت کن خيلي کار داريم، گزارش سفر رو هم بده بعداً

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لم داد روي مبل: گزارش سفر رو که دادم همين الان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون که گزارش توريستي بود، گزارش کار منظورمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا بيخيال، رفتم چندتا آدم ديدم، همون جور که برنامه ريخته بودي، اونجا هم که ساعت به ساعت گزارش مي دادم ديگه گزارش چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه خير، تا کيارش بشود آدم کاربلد من دوتا عمر ديگر بايد از آن بالايي بگيرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بعد حرف مي زنيم، کار دارم الان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ايستاد و دست کرد توي جيبش و يک وري نگاهم کرد. کت و شلوار اصلاً بهش نمي آيد. اين ژست ها هم بهش نمي آيد. شبيه بچه اي مي شود که مي خواهد اداي بزرگ ترها را دربياورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با انگشت بالاي ابرويش را خاراند: واسه مهموني آخر هفته بچه ها هم دعوتن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه منظورت از بچه ها، يکي مثل رفعته که قد نوح سن داره نه ولي چند نفر از بچه هاي حسابداري و فروش هستن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سري به تاييد تکان داد و بيرون رفت. اين حساسيتش را درک نمي کنم. اين که سعي مي کند توي چشمم نگاه نکند ولي حواسش نيست همين ابرو خاراندن حسابي دستش را رو مي کند که آمدن کارمندان شرکت برايش مهم است. کدامشان باعث شده اند اين طوري حساس شود؟ بايد بفهمم. دلم نمي خواهد پا کج بگذارد، آن هم توي اين شرکت. اينجا فقط بحث کار است حالا اگر پنهاني گند مي زنند خب بزنند ولي کيا نبايد وارد اين گندکاري ها بشود. پرستيژ شرکت مهم است. اصالت است. اصالتي که من ازش خوشم مي آيد و نمي گذارم کسي بهش گند بزند. حتي ديبا شريف که نيامده دنبال جا پا مي گردد روي شانه هاي ما تا بالاتر بپرد هم نبايد به اين اصالت گند بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کاغذهاي درهم رو به رويم نگاه کردم و تلفن را برداشتم: آنا ... يه دقيقه وقت داري؟ ... لطفاً

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشي را سرجا کوبيدم. به ساعتم نگاه کردم. اين طرح مزخرف کي تمام بشود که بنشينم به بدبختي هاي خودم برسم. از گاوصندوق نقشه هاي کارگاه را بيرون کشيدم و پهن کردم روي ميز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي پاشنه هاي کفش آنا پشت در ايستاد. الان ايستاده و زل زده به رفعت که پشت ميز نشسته. الان دستگيره را مي کشد. حالا توي اتاق جلوي روي من است. دست به سينه و طلبکار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر بلند کردم: اينجوري وانَستا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نفرستاديش بره؟ همه بايد بفهمن تو با من مشکل داري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رفتن و نرفتن رفعت ربطي به مشکل ما نداره، الان هم اين حاشيه ها رو ول کن از صبح ديوانه شدم بس که با همه يکي به دو کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب نکن، کاري رو که بايد بکني انجام بده که ديوانه نشي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را عميق بيرون فرستادم: فروتن نيومده چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زنگ زد گفت حالم خوب نيست، کاري داري باهاش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که نه، ولي ديگه خيلي عشقي مياد شرکت، يه روز حالش خوب نيست، يه روز مي خواد بره دنبال مدرک فارغ التحصيلي، يه روز ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان اين بحث رو کشيدي وسط که چي؟ بله فروتن با من کار مي کنه، خودم حواسم هست چه جوري ازش کار بکشم نمي خواد اونو بکوبوني توي صورتم. که چي مثلاً؟ که آقا پشت منشي احمقش درمياد واسه گندي که زده، اگه ديبا بو برده بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميز را دور زدم و ايستادم مقابلش: اين منشي احمقي که شما مي گي دو سال زودتر از شما اينجا اومده اگه کارش رو بلد نبود خودم زودتر از همه دَکش مي کردم، بعد هم ديبا چه جور قراره بو ببره؟ اگه قرار به فهميدن بود کيا که جفت گوششه از اون راحت تر مي شه دربياره ما داريم زيرآبي کجاها مي ريم. راحت تر نيست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يک قدم عقب رفت و نشست روي مبل. دست توي جيب ايستادم نزديکش: فروتن رو هم زنگ بزن بياد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم که حالش خوب نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان من بخوام بدونم قرارداد مهندس آشوري رو تنظيم کرده يا نه کيو بايد ببينم دقيقاً؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من در جريانش هستم چي مي خواي بدوني دقيقاً؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مبلغ قراردادها، تنخواهي که قراره بگذاريم واسه تهيه قطعات، قيمت تموم شده نمونه هاي اوليه، مولايي تا آخر هفته همش رو مي خواد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متفکر و ساکت زل زد به پنجره. نشستم مقابلش: ساکت شدي چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت نگاهم کرد: وسط اين همه سرشلوغي اين کار خيلي ريسک بود خيلي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست کشيدم به صورتم: اول کار که خودت بيشتر از همه جوش مي زدي، حالا به حرفم رسيدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخور زل زد به چشم هايم: نه نرسيدم، مي بيني مشکل من با تو همينه وقتي نگرانم به جاي دلگرمي دادن سرکوفت مي زني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه کشيدم: دِ همين دلگرمي هم دادم تهش چي شد؟ لازم نيست نگران من باشي، خودم حواسم هست آره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد: خيلي خب همون که تو مي گي من از پسش برميام نترس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبي شدم. نترس؟ من کي ترسيده بودم؟ چرا فکر مي کرد من مي ترسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرح ها اشاره کردم: من از اينا سردرنمي يارم، اگه درسته و تاييد مي کني امضا کنم پاش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز امضا نکردي؟ اي بابا گفتم که چک کردم قبلاً، من فکر کردم فرستاديشون واسه فروتن، اصلاً فروتن بياد چکار وقتي همه ي کارهاش لنگ جنابعاليه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و برگشتم پشت ميز و پاي طرح ها را امضا زدم. لکه ي جوهر پخش شد گوشه ي نقشه ها. لوله شان کردم و گرفتم طرفش: بيا کار امضاي اين يک دقيقه بود، بفرما ببينم الان مي خواي چه کار کني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرح ها را از دستم کشيد و بي حرف از اتاق بيرون زد. وسايلم را ريختم توي کشو و درش را قفل کردم. کيفم را برداشتم و از در بيرون زدم. بودن با آنا زير يک سقف کم کم خفقان آور مي شد. به هواي تازه احتياج داشتم. گوشي را درآوردم و به عليرضا زنگ زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملي مقنعه ام را از پشت سر کشيد. معقنعه از سرم کنده شد، آن هم جلوي بچه هاي دانشکده. دوباره کشيدمش روي سرم. موهاي شاخ شده ام را فرستادم داخل و عصباني به ملي نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او هم خيلي شيک و مجلسي لبخند زد: ببخشيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زيرچشمي به ايمان ايران پناه نگاه کردم و اخم را به وضوح توي چشم هايش ديدم. از بچه هاي ارشد بود ولي چون نورچشمي بود و رييس بسيج دانشکده رفيق فابريکش بود دو واحد درس برايش درنظر گرفته بودند. جلوتر آمد و جلوي روي همه بي آنکه به چشم هايم نگاه کند گفت: خانم محترم حرمت اينجا رو نگه داريد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملي زرد کرد ولي من ازش نمي ترسيدم. هيچ مورد انظباطي نداشتم که بخواهم ازش بترسم. زل زدم به صورتش: حرمت اينجا با يه وجب مقنعه من زير سوال مي ره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو سه نفري جمع شدند. همان طور ميخ شده به کاشي هاي جلوي رويش گفت: بله، اين همه شهيد نداديم که شما بي حجابيتون رو اين قدر ساده بگيريد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملي دستم را کشيد: چَشم چَشم ديگه تکرار نمي شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را از ميان دستان مليحه بيرون کشيدم و محکم سر جايم ايستادم: اولاً که از عمد اين کار رو نکرديم، دوماً لازم نبود راجع به حرمت جايي که مال همه ي ماست حرف بزنيد، خودمون حرمتش رو مي دونيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم بچرخم و بروم که يکي از دوستان ايران پناه جلو رسيد. ازش خوشم نمي آمد چون واقعاً نخود هرآش بود. از همان هايي که سرشان درد مي کرد براي گير دادن به بچه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چي شده حاجي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاجي؟ به ايمان ايران پناه بود؟ مگر چند سالش است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما دخالت نکن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غضبناک نگاهم کرد. من هم اخم کرده به چشم هاي برزخي اش زل زدم. ايمان سر بلند کرد و بالاخره به صورتم نگاه کرد، کمي مکث کرد: ببخشيد قصد ناراحت کردن کسي رو نداشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جاي او دوستش که حتي آن قدر مهم نبود اسمش را بدانم گفت: خانم حجابت رو درست کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جو داشت به هم مي ريخت. چندنفر ديگر هم جمع شده بودند. بي توجه به جمعيت دست مليحه را گرفتم: بريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترنم که تازه به ما رسيده بود گفت: چي شده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملي کم مانده بود گريه کند: همش تقصير من شد، ببخشيد ببخشيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست کشيدم روي بازويش: ولش کن ملي اعصاب ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردوشان پشت سرم مي آمدند. از پله هاي دانشکده پايين آمدم و رفتم طرف صندلي هاي گوشه ي حياط. از اين که اين جوري جلوي همه سبک شده بودم خيلي ناراحت شدم . مليحه نشست کنارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ترنم کو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رفت آب معدني بگيره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نوک کفش سنگريزه ها را جا به جا کردم. مليحه جرات نداشت حرف بزند. آب دماغم را بالا کشيدم: ملي به نظرت سهم ما از اين دنيا چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم به چشم هايش نگاه کردم. گيج شده بود. ترنم حالم را بهتر مي فهميد. شانه بالا انداختم: ولش کن خل شدم باز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد خنديدم. مليحه گفت: واي دوباره اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رد نگاه ملي را گرفتم و به ايمان ايران پناه رسيدم که داشت مي آمد طرفمان. نگاهش کردم. مليحه از ترس ايستاد. ايمان آمد جلومان و همان طور سر به زير گفت: اگر آقاي مسلمي بي احترامي کرد ببخشيد منظور بدي نداشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از کجا مي دونيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توي چشم هايم زل زد. قبلاً هم همين کار را کرده بود. ترم قبل. جلوي زيراکسي دانشکده. مي خواستم جزوه ام را بگيرم ولي او جلو آمد و بي توجه به من که معطل مانده بودم کارش را داد به مسئول زيراکس. غرغر کردم و براي اين که بفهمد علت غرغر چي هست نگاهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زل زدنش تنم را مورمور کرد. يک مورمور خوشايند. نگاهش جذاب بود. ازش چشم دزديدم ولي او همچنان ساکت بود. مليحه خودش را جلو انداخت: به خدا از قصد نبود، ببخشيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت به طرف مليحه ولي نگاهش نکرد: مي شه چند لحظه با ايشون صحبت کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مليحه رفت طرف ترنم که با سه تا آب معدني وسط حياط ايستاده بود. کمي جلوتر آمد و گفت: نمي خوام راجع به من سوءبرداشت بکنيد، من شما رو مي شناسم شما خانوم محترمي هستيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نيازي به تاييد شما ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله منم قصد جسارت نداشتم گفتم که اگر حرفي زدم به خاطر اين بود که مي دونم در شأن شما نيست چنين کارايي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي اختيار ابرويم بالا رفت. اخم کردم: ببينيد آقاي ايران پناه، من مي دونم شما دوتا برادرتون توي جنگ شهيد شدن، مي دونم چقدر براتون مهمه خون اونا پامال نشه، من هم مديون خون برادرهاي شما و همه ي شهيدا هستم که الان توي کشور خودم راحت زندگي مي کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند غمگيني روي لبش نشست که مجبورم کرد سکوت کنم. باز نگاهش گره خورد توي نگاهم: از اين حرفاي کليشه اي نزنيد لطفاً من خيلي ساله که گوشم از اين حرفا پر شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نمي دونم چه جور حرف بزنم که کليشه به نظر نياد ولي اصل حرفم درباره شما نبود، اتفاقاً درباره خودم بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لابد چون به ما مزاياي اضافه مي دن پس بهتره ديگه بشينيم سرجامون درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکت نگاهش کردم. حرفي که مي خواستم بهش بزنم خيلي خيلي مهم تر از اين حرف ها بود. جسارتش زياد شده بود و دل نمي کند از نگاهم. مجبور شدم سرم را پايين بيندازم: شما حرفاتون کليشه اي تره انگار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشيد، بفرماييد مي شنوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا ديگر دلم نمي خواست حرفم را بزنم. انگار اثر جادويي اش از بين مي رفت. نفس عميقي کشيدم و گفتم: ممنون که معذرت خواهي کرديد، فکر مي کنم يه معذرت خواهي حقم بود چون منم توي اين کشور سهمي دارم بالاخره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب نگاهم کرد. غمگين نگاهش کردم: شما فکر مي کنيد فقط برادراي شما توي اين مملکت زحمت کشيدن؟ بله خون اونا باارزش ترين چيزي بود که ريخته شد ولي آقاي محترم پدر من هم اندازه برادراي شما جنگيده، نه توي جبهه، توي همين مملکت. توي مملکتي که براي نون حلال آوردن سر سفره اش اين روزا واقعاً بايد بجنگي باباي منم جنگيده که نون حلال بياره سر سفره، ، که من رو درست تربيت کنه ولي خب هيچ مزايايي هم نداشته هيچ وقت، هيچ کسي به خاطر دست هاي زخم و زيلي و کار کرده اش ازش تشکر نکرده، بهش نگفتن چون کارگر زحمت کشي بودي به دخترت سهميه بديم، حتي يه وام هم ندادن بهش تا حالا، باباي من هم که عمرش، سلامتيش و زندگيش رو وقف آدم بودن کرده به اندازه برادراي شما حرمت داره و خيلي توهينه که شما از در نرسيده بخواي به دخترش تذکر بدي حرمت جايي رو که به زحمت به دست آورده نگه بداره متوجهيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبش را زير دندان فشرد. آرام گفت: شما مگر منظريه* نمي شينيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آمارم را خوب درآورده بود. پوزخند زدم: مي شينيم چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين بار جرات نکرد توي چشم هايم نگاه کند. شايد داشت به کفش هاي چيني ام نگاه مي کرد که توي ميدان هفت تير از دستفروش خريده شده بود. داشت سبک سنگين مي کرد ببيند آمارهايش غلط بوده اند يا من دروغ مي گويم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان از دست من دلخور هستين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش مهربان بود. از همان طرز صحبت کردن ها که ما بهش مي گفتيم عشقولانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام گفتم: نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد و نگاهم کرد: خدا رو شکر، حرف هايي که زدين ... خب ... من دست پدر شما رو که همچين دختري تربيت کرده مي بوسم، اگر هروقت احساس کرديد مشکلي داريد من ... البته .... نمي خوام بد برداشت کنيد .... در خدمت خواهم بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زير لب با اجازه اي گفت و رفت. مليحه و ترنم عين شصت تير خودشان را رساندند ولي من منگ نگاه و طرز صحبتش بودم. مليحه گفت: پسره ي مزخرف چي مي ناليد بغل گوشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترنم در سکوت نگاهم کرد. بهش لبخند زدم. او هم خوشحال لبخند زد: ديدي گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترنم گفته بود از من خوشش مي آيد ولي من يک درصد هم حرفش را جدي نگرفته بودم. چون مهم نبود خوشش مي آيد و تازه ترنم هرکي را که به من به هردليلي گير مي داد جزو علاقه مندان به من حساب مي آورد. من به اندازه ترنم اين علاقه را جدي نمي گرفتم چون ته ته دلم از اين که خودش را صاحب حق مي ديد که راجع به بقيه قضاوت کند خوشم نمي آمد. او هم يک جورهايي مثل مهرداد دولتشاه بود. ولي اگر با او حرف مي زدم راجع به حق و حقوقم به خاطر اين بود که او لياقت داشت باهاش صحبت کنم، حداقل لياقتش از مهرداد دولتشاه بيشتر بود. خيلي بيشتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مليحه گفت: چي؟ چي رو گفتي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردومان زديم زير خنده و من گفتم: من يه بستني توپ به هردوتاتون بدهکارم الان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مليحه ولي گير سه پيچ داده بود، آخرش ترنم کلافه گفت: هيچي بابا اين آقاي عصا قورت داده احتمالاً همين زودي ها مياد خواستگاري شادي جونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مليحه هيني کشيد و اخم کرد: اَخ قبول نکني ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه بالا انداختم: چرا نکنم؟ خوش تيپ نيست که هست، آينده دار نيست که هست، عاشقم هم که هست تازه همين الان گفت دست بابات رو واسه دختر گلي که تحويل جامعه داده بوس مي کنم. اونم بوس تف تفي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غش غش خنديدم. مليحه گفت: پس کيارش جونت چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه کشيدم. ترنم گفت: کيارش جون که نومزدنگ کرده ديگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آب معدني را باز کردم و دو قلپ خوردم. کيارش ديگر کيارش جون نبود. يک عشق دوره ي نوجواني بود. از پانزده سالگي تا هيجده سالگي بعد يک روز مهرداد يک چاقو برداشت و تمام خيالاتم را از وسط جر داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهشان کردم: ملي جدي باورت شد کيارش رو خيلي دوس دارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- والله وقتي برا دانشگاه قبول شدنت لپ تاپ کادو مي ده خرم اگه باور نکنم، آرسام که کله ي منو شب تا صبح مي خوره اِند لطف و معرفتش يه خرسه که از دس فروشاي عبدل آباد* خريده احتمالاً

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز خنديدم: عيب نداره اونم بالاخره يه کار خوبي پيدا مي کنه واست هرچي دوس داري مي خره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.