داستان راجع به دختریه که طی اتفاقاتی پدرش رو که خلافکار بوده از دست میده و مجبور میشه با خانواده ی پلیسی که پدرش روبالای دار فرستاده زندگی کنه اما همین ماجرا باعث میشه زندگیش مسیر جدیدی رو طی کنه… دوستان عزیز این رمان،اولین رمان منه.لطفا بخاطر ضعف هام واشتباهاتم ببخشید.ممنون از خواهرای گلم محدثه ومهدیه جون که کمکم میکنند وانرژی میدن.

ژانر : پلیسی، عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و

مطالعه آنلاین آرامی که من باشم
نویسنده : missmasi

ژانر : پلیسی ؛ اجتماعی؛عاشقانه

خلاصه

داستان راجع به دختریه که طی اتفاقاتی پدرش رو که خلافکار بوده از دست میده و مجبور میشه با خانواده ی پلیسی که پدرش روبالای دار فرستاده زندگی کنه اما همین ماجرا باعث میشه زندگیش مسیر جدیدی رو طی کنه…

دوستان عزیز این رمان،اولین رمان منه.لطفا بخاطر ضعف هام واشتباهاتم ببخشید.ممنون از خواهرای گلم محدثه ومهدیه جون که کمکم میکنند وانرژی میدن.

شخصیتها:

آرام

هومن:نیک اندیش

مهران:منسوب به مهر

لیندا:قشنگ،زیبا

فکر نمیکردم اینجوری بشه.خیلی برام سخت بود.نبود کسی که تمام زندگیم بود.نبود حمایتاش.نبود مهربونیاش.نبود عطر تنش.نبود پدری که برای من فقط پدر نبود.همه چی بود.مثل مادر محرم اسرارم بود.مثل برادر کوه پشتم بود.مثل خواهر مهربان بود و حالا که رفته بود…

ادامه رمان:

شخصیتها:

آرام

هومن:نیک اندیش

مهران:منسوب به مهر

لیندا:قشنگ،زیبا

به نام خدا

از من نرنج...

من نه مغرورم...

ونه بی احساس...

فقط دل خسته ام...

دل خسته از اعتمادی بیجا...

***

فکر نمیکردم اینجوری بشه.خیلی برام سخت بود.نبود کسی که تمام زندگیم بود.نبود حمایتاش.نبود مهربونیاش.نبود عطر تنش.نبود پدری که برای من فقط پدر نبود.همه چی بود.مثل مادر محرم اسرارم بود.مثل برادر کوه پشتم بود.مثل خواهر مهربان بود و حالا که رفته بود...

تنها شده بودم خیلی تنها...کسی رو به غیر از اون نداشتم وحالا که نبود باید چیکار میکردم؟کجا میرفتم؟پیش کی میموندم؟من یه دختر 20 ساله چیکار باید میکردم؟به آینه روبروم نگاه کردم تو این چند روز خیلی لاغر شده بودم.زیر چشمای درشت مشکیم گود افتاده بود.بینی قلمیم بخاطر گریه قرمز بود.لبای قلوه ای صورتیم بخاطر نخوردن آب و غذا خشکی زده بود و پوست سفیدم حالا زرد و رنگ پریده بود.موهای مشکی مجعدم توی هم گره خورده بود.وضعم خیلی ناجور بود.خدایا چه بلایی سرم اومده بود؟

***

_یعنی چی بابا؟کجا باید برم؟آخه چی شده؟

همینجور که سعی داشت چمدونی رو که دستش بود پر کنه از این سمت اتاقم میرفت اون سمت!

_بابا با شمام!!اصلا میفهمین چی میگم؟

با دستم بابا رو برگردوندم سمت خودم.

_بابا چی شده چرا انقدر مضطربین؟

تند تند و نفس زنان گفت:ببین آرام باید بری.قراره یه اتفاقاتی بیفته که صلاح نیست اینجا باشی.با عموت میری جایی که اون میگه و تا وقتی نگفته بهت برنمیگردی.فهمیدی چی گفتم؟

_ولی بابا....

اومد بین حرفمو با عصبانیت گفت:ببین آرام بحث نکن بامن.برو منم چند روز بعد از شما میام تا برات همه چیزو توضیح بدم.باشه دختربابا؟برو داره دیر میشه.

چمدونم و بست و دستمو کشید و به زور از اتاق کشیدم بیرون.ازپله ها سریع اومدیم پایین که با دیدن صحنه روبرومون ایستادیم.

پلیسا در حالی که دستای عمو و محافظای بابا رو بسته بودند اسلحه هاشونو به سمت ما نشونه گرفته بودند.خیلی ترسیدم اینجا چه خبره؟

صدای یکی از افسران پلیس باعث شد وقت فکر کردن نداشته باشم.

_ماعمارتو محاصره کردیم بهتره تسلیم شید.

بابا پوفی کرد و باناراحتی دستامو ول کرد.پلیسا اومدند و به دستای بابا دستبند زدند.نمیفهمیدم چی شده چرا بابا رو گرفتن چرا هیچ دفاعی از خودش نکرد؟چرا اصرار داشت سریعتر برم؟خدایا یعنی چی شده؟

یکی از اون پلیسا اومد طرفم و گفت:خانوم لطفا همراه ما بیاید.

_برای چی؟

-به بعضی از سوالای ما باید جواب بدید.لطفا همراهمون بیاید.

_سوال؟راجع به؟

-گفتم که شما بیاید تو کلانتری مشخص میشه.

به ناچار همراهشون رفتم.بابا و عمو و محافظاشو دست بسته سوار یه ون سیاه کردند و منو عقب یکی از ماشینای پلیس سوار کردند.ناخودآگاه یاد حرفای سارا یکی از دوستام افتادم:

_آرام یعنی تو راجع به شغل بابات هیچی نمیدونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه چی بدونم مثلا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وااای آرام همه راجع به بابات میدونن اونوقت تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریدم وسط حرفش:ببین سارا اگه منظورت اون حرفای مزخرف تو تلویزیونه که همش چرته و همچین چیزی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله منظورم همونه.آرام چرا خودتو میزنی به نفهمی همه میگن بابات تو قاچاق مواد دست داره.اگه بگیرنش حکمش اعدامه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی شدمو دستشو گرفتمو هلش دادم طرف در اتاقم:سارا اگه میخوای از این چرندیات بگی برو بیرون حوصله این چرت و پرتا رو ندارم.پدر من هر کاری کنه قاچاقچی نیست.پلیسا هم فقط دنبال یه نفر میگردن که تقصیرا رو بندازن گردنش.فقط همین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه چشاتو رو حقایق بستی.اون روزی متوجه میشی که دیگه دیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست میگفت الان متوجه شدم که فکر کنم واقعا دیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا وقتی که برسیم کلانتری کلی فکرای جورواجور وبد کردم.به این فکر میکردم که قراره چه بلایی سر بابام بیاد.اون هر چی که بود.قاچاقچی یا یه کارمند ساده پدرم بود و اینو نمیتونستم نادیده بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی کلانتری از من در رابطه با بابا و کاراش و دوستاش میپرسیدن و اینکه بیشتر کجاها قرار میذاشته و چیکار میکرده که من تقریبا برای نصف بیشتر سوالاشون جوابی نداشتم که بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا پوفی کرد و باناراحتی دستامو ول کرد.پلیسا اومدند و به دستای بابا دستبند زدند.نمیفهمیدم چی شده چرا بابا رو گرفتن چرا هیچ دفاعی از خودش نکرد؟چرا اصرار داشت سریعتر برم؟خدایا یعنی چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از اون پلیسا اومد طرفم و گفت:خانوم لطفا همراه ما بیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برای چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به بعضی از سوالای ما باید جواب بدید.لطفا همراهمون بیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سوال؟راجع به؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گفتم که شما بیاید تو کلانتری مشخص میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ناچار همراهشون رفتم.بابا و عمو و محافظاشو دست بسته سوار یه ون سیاه کردند و منو عقب یکی از ماشینای پلیس سوار کردند.ناخودآگاه یاد حرفای سارا یکی از دوستام افتادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آرام یعنی تو راجع به شغل بابات هیچی نمیدونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه چی بدونم مثلا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وااای آرام همه راجع به بابات میدونن اونوقت تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریدم وسط حرفش:ببین سارا اگه منظورت اون حرفای مزخرف تو تلویزیونه که همش چرته و همچین چیزی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله منظورم همونه.آرام چرا خودتو میزنی به نفهمی همه میگن بابات تو قاچاق مواد دست داره.اگه بگیرنش حکمش اعدامه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی شدمو دستشو گرفتمو هلش دادم طرف در اتاقم:سارا اگه میخوای از این چرندیات بگی برو بیرون حوصله این چرت و پرتا رو ندارم.پدر من هر کاری کنه قاچاقچی نیست.پلیسا هم فقط دنبال یه نفر میگردن که تقصیرا رو بندازن گردنش.فقط همین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه چشاتو رو حقایق بستی.اون روزی متوجه میشی که دیگه دیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست میگفت الان متوجه شدم که فکر کنم واقعا دیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا وقتی که برسیم کلانتری کلی فکرای جورواجور وبد کردم.به این فکر میکردم که قراره چه بلایی سر بابام بیاد.اون هر چی که بود.قاچاقچی یا یه کارمند ساده پدرم بود و اینو نمیتونستم نادیده بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی کلانتری از من در رابطه با بابا و کاراش و دوستاش میپرسیدن و اینکه بیشتر کجاها قرار میذاشته و چیکار میکرده که من تقریبا برای نصف بیشتر سوالاشون جوابی نداشتم که بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا رو مستقیم بردن بازداشتگاه .منم توی اتاق سرهنگ منتظر بودم که ببینم چه بلایی قراره سرم بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی یکی از مبلهایی که جلوی میز سرهنگ بود نشسته بودم و باگوشه شالم بازی میکرد.در واقع هر وقت استرس میگرفتم با گوشه شال یا روسریم بازی میکردم اینجوری حس میکردم استرسم کم میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای در سرمو بلند کردم.سرهنگ با دوتا پلیس دیگه که از ستاره های رو شونشون فهمیدم سرگرد وسروانن اومد داخل.ازجام بلند شدم که اشاره کرد بشینم،منم نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد وسروان اومدن روی مبل روبروی من که یه مبل دونفره بود،نشستند.به صورتشون نگاه کردم.اخمو و عصبی و کاملا جدی بودن.سرگرد پوستی سبزه داشت و ابروهای مشکیش توی هم گره خورده بود و با چشای سبز روشنش عصبی زل زده بود به زمین.بینی متناسبی داشت و لبای نه زیاد قلوه ای نه زیاد باریک قرمزی داشت.سروان وسرگرد فکرکنم نسبتی با هم داشتند.سروان لبای درشت صورتی داشت و بینی قلمی که تو صورتش خوب بنظر میومد.چشمای نسبتا ریز مشکی با ابروهای مشکی پر.هردو هیکلی و ورزیده بودن انا سروان یه هوا درشتتر از سرگرد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ اهمی کرد وشروع کرد به صحبت:ببین دخترم جایی داری که بری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جا؟منظورتون چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یعنی در غیاب پدرتون کجا میرید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پدرم تا کی باید اینجا باشن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پر از تمسخر سروان باعث شد سمتش برگردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هـه..تا ابد ایشالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ رو کرد به سروان و گفت:هومن خواهش میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو کرد به من و گفت:ببین دخترم تو اصلا میدونی برای چی پدرت و بازداشت کردیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کنم بخاطر اون حرفایی که چند روز پیش راجع به بابا تو تلویزیون گفتن درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آفرین دقیقا پس میدونی حکمش چیه دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار صدای سرگرد بود که به گوشم خورد ومن نگاش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اعدام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چـــــــــــــــــی؟اعدام؟امکان نداره!بابای منو اعدام کنن؟خدایا!پس بگو بابا چراا نقدر میترسید که بگیرنش.میدونست اعدامه.من بدون اون چیکارکنم کجا برم؟اصلا من بدون بابا نمیتونم نفس بکشم چه برسه به زندگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دختر جون؟دختر؟حواست کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سرهنگ کردم و باگیجی گفتم:بله؟با من بودین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره معلومه کجایی؟نیم ساعته دارم صدات میکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معذرت میخوام ذهنم مشغول بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عیبی نداره حالا وقت داری به حکم بابات فکر کنی.این راهیه که خود پدرت انتخاب کرده از دست توهم کاری برنمیاد.فقط بگو ببینم جایی رو داری که بری؟کسی رو داری که بعد پدرت ازت مراقبت کنه و پیش اون زندگی کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کردم.نه هیچکس.من غیر بابا کسی رو نداشتم.یه عمه خانوم داشتم که سالها بود پدرم باهاش قطع رابطه کرده بود و هیچوقت سعی نکردم دلیلشو بفهمم.مطمئنم بودم منو نمیپذیرفت.و عمویی که عموم نبود دوست پدرم بود و اونم با بابا آوردن اینجا.من بهش میگفتم عمو منصور.شاید اون بتونه کمکم کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به هرسه انداختم که منتظر بودن تا جوابشونو بدم.با درموندگی وصدایی که انگار از ته چاه میومد گفتم:نــه.من به غیر پدرم کسی رو ندارم.ولی عمو منصور هست همونی که با پدرم آوردین اینجا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروان:هه دختر جون کجای کاری اون منصور نیست که اون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ میون حرفش پرید و گفت:خودم براش توضیح میدم هومن جان شما سکته میدی طرفو.بعد رو کرد سمت منو گفت:ببین دخترجان.اون منصور نیست اسمش امیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یعنی چی؟عمومنصور سالهاست محافظ شخصی پدرمه و تا اونجایی که من میدونم اسمش منصور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله.چون قرار هم نبوده شما ازهویتش باخبر شید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیفهمم چی میگین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امید با اسم منصور وارد دارودسته ی پدرت شد درحالی که اسمش امید صالحیه.سرگرد امید صالحی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یعنی..یعنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیتونستم بیان کنم.خدایا چقدر شوک؟بابا مار تو آستینش پرورش میداده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروان :یعنی ایشون پلیسن و برای نفوذ و دستگیری پدرتون اومدن خونه شما وشدن یار شفیق پدرتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد در ادامه وتکمیل حرفای سروان گفت:و اگه سرگرد صالحی نبودن ما هیچوقت موفق نمیشدیم تا پدرتونو دستگیر کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز حرفش کاملا تموم نشده بود که در زدن و سرهنگ بفرماییدی گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش بود.عمو منصور یا بهتره بگم عمو امید.با لباس نظامی درجه دار وارد شد وسلام نظامی داد.سرهنگ سری به معنی آزاد براش تکون داد و بااشاره خواست که بشینه.تنها جایی که بود کنارمن بود.امید اومد کنارم نشست.بانشستن اون ناخوداگاه بلند شدم.هر چهارنفرشون با تعجب بهم نگاه کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیتونستم کنار مردی بشینم که تمام این مدت با دروغ و ریا پا در خونه ی ما گذاشته بود وخودش رو رفیق شفیق بابا نشون داده بود.حالا با پررویی تمام با لباس نظامی اومده بود چی بگه؟بگه که پلیسه و خوشحاله که پدره منو دستگیر کرده و منو بی پدر؟واقعا که.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای سرهنگ از فکر بیرون اومدم:چی شده؟چرا وایستادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایستاده راحت ترم.من الان باید چیکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یعنی به غیر از امید کس دیگه ای رو نداری که بری پیشش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی فکر کردم.جوابم همون قبلی بود:نـه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید از جاش بلند شد و گفت:سرهنگ اگه اجازه بدید من آرام و میبرم خونه.آرام هم منو میشناسه هم خانومم رو هم با دخترم دوسته.آرام برای من فرقی با سیما نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ نگاهی اجمالی به من کرد و گفت:نمیدونم باید ببینیم خودش چی میخواد.امید کنارم ایستاد و گفت:آرام جان میای دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونستم چیکار کنم اینکه برم پیش کسی که فکر میکردم میشناسمش در صورتی که اینجوری نبود و اصلا نمیشناختمش برام سخت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای همین رو کردم به امید و گفتم:نه معلومه که نمیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شوک گفت:نمیای؟چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غیض نگاش کردم.واقعا نمیدونست یا داشت خودش و میزد به اون راه؟نگاهی به سر تا پاش انداختم هیکلش از هیکل سرگرد و سروان کوچکتر بود اما معلوم بود ورزشکاره.امید فکر کنم تقریبا ۴۵ سال رو داشت.واسه نزدیکی سنش به بابا خوب باهاش جور شده بود.موهایی که کناره گوشاش سفید شده بود و پوستی جوگندمی با چشمای سبز روشن و بینی گوشتی و لبای متوسط.بد نبود اما خوبم نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو همین فکرا بودم که امید زد بهم:آرام با تواما کجایی؟؟دختر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غضب نگاش کردم:دفعه ی اول و آخرتون باشه به من دست میزنینا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستاشو با حالت تسلیم گرفت بالا:خب بابا چرا عصبی میشی؟باشه حالا بگو میای دیگه سیما خوشحال میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واقعا؟؟سیما باید خوشحال بشه که باباش،بابای یکی دیگرو ازش گرفته و انداخته پشت میله ها شایدم تا چندروز دیگه اعدام بشه نه؟؟منم بودم خوشحال میشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفت:آرام این چه حرفیه سیما دوستته. .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم بین حرفاش:دوست؟؟هه...شما هم دوست پدرم بودین مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منو داریوش قضیه مون فرق داره..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبانی شدم با داد گفتم:چه فرقی؟مگه پدر من به شما اعتماد نکرده بود؟مگه تو خونه و زندگیش راتون نداده بود؟مگه اختیار دخترشو بهتون نداده بود؟اونوقت شما چیکار کردین؟از پشت خنجر زدین!!واقعا توقع دارین بیام با کسی زندگی کنم که پدرمو،زندگیمو نابود کرده؟چه توقعات بیجایی دارین!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همشون سکوت کرده بودن.با حرص روی مبل خودمو رها کردم.خدایا تحملم داره تموم میشه!خودت کمکم کن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ دوباره سوالشو تکرار کرد:کجا میخوای بری پس دخترجون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه عصبی شده بودم خودمو کشتم هی گفتم هیچکس حالا این سرهنگه هی میپرسه.پوفی کردم و گفتم:مگه نمیتونم برم خونه ی خودمون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری از روی تاسف تکون داد و گفت:نه متاسفانه خونه و مال و اموال پدرت بخاطره پولایی که از دولت گرفته بوده اخذ شده بنابراین خونه ی خودتونم نمیتونید برید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای وااای.بابا چیکار کردی؟اصلا به زندگی من فکر کردی؟اینکه بعد از تو چی به سر من میاد خدایا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد بلند شد و رو کرد به سرهنگ و گفت:سرهنگ میشه یه دقیقه بیاید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ سری تکون داد و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو این فرصت به اتاق نگاه کردم.یه اتاق نظامی که خیلی آرامش داشت.از در که وارد میشدی روبروت یه پنجره بزرگ با یه پرده سبز بود که پایینش یه میز چوبی بزرگ بود که که روش پر از پرونده و کاغذ بود.یه پرچم ایران هم روش بود و اسم سرهنگ که زده بود:سرهنگ محسن راد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ا سروان و سرگرد هم راد بودن.پس درست حدس زده بودم فامیلن پس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید اومد کنارم نشست:آرام جان؟عمو ؟بخدا من خوبیتو میخوام.بلد شو بریم خونه ی ما تو که کسی رو نداری چرا لجبازی میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لجبازی؟کدوم لجبازی عمو امید؟من دارم پدرمو همه ی کسمو از دست میدم اونوقت شما رو کارای من اسم لجبازی میذارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشید و گفت:میدونم من یه معذرت خواهی بهت بدهکارم ولی بدون بخدا من وظیفمو انجام دادم نمیتونستم کارای خلافی که پدرت انجام داده رو نادیده بگیرم که دختر خوب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست هم میگفت پدرم من به همه بدی کرده بود و مجازات حقش بود ولی کاش مامان بود و پیشش بودم.کاش کنارم بود.کاش آغوش گرم و ب*و*س*ه های مادرانشو داشتم.کــــــــــاش....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیدونم عمو امید.نمیدونم دیگه چیکار کنم؟بابا بد کرد خیلی .هم به من هم به مامان.وقتی بهش قول داد که مراقبمه و نبود.عمو چیکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکام اروم راهشونو روی گونه هام پیدا کردند و کم کم شدت گرفتن و به هق هق تبدیل شدند.عمو با ناراحتی نگام میکرد و سروان هم سرشو انداخته بود پایین.بی کس شده بودم حتی یه نفر هم نبود که آرومم کنه.یکی نبود که اشکامو پاک کنه؟کسی که بغلم کنه و بگه کنارم.بگه تنها نیستم.ولی بودم خیلی تنها بودم.خیـلی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای در هر سه تامون به اون سمت نگاه کردیم.سرهنگ و سرگرد با تعجب نگاهمون کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد به حرف اومد:چی شده؟چرا گریه میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروان به جای من جواب داد:چیزی نیست تو این دو روز فشار روش بوده طبیعیه بخواد خودش رو سبک کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد سری تکون داد و دوباره کنار سروان نشست.سرهنگ هم رفت سرجاش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند دقیقه سرهنگ در حالی که مخاطبش من بودم گفت:ببین ارام جان منو سرگرد بیرون باهم صحبت کردیم.کارایی که پدرت کرده هیچ ربطی به تو نداره اینو هممون میدونیم.ما هم نمیتونیم همینجوری در حالی که کسی رو نداری ولت کنیم به امان خدا.شاید قسمت این بوده ما با تو اشنا بشیم.سروانی که روبروت نشسته سروان هومن راده پسرمن و سرگرد مهران راد هم برادر زاده ی منه.ما دو خانواده یعنی ما و خانواده ی مهران به همراه مادر و پدر من توی عمارت بزرگ زندگی میکنیم.طبقه ی آخر این عمارت خالیه تو میتونی بیای اونجا با ما زندگی کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی؟نمیفهمم!من برم با خانواده ی کسی زندگی کنم که دارن بابامو میفرستن بالای دار؟اینکه به فکرم بودن و نمیتونستم نادیده بگیرم و محبتی که داشتن.ولی سخت بود هرروز ادمایی رو ببینی که اونا رو مسبب بدبختیات بدونی.البته خودمم میدونم مسبب بدبختیام پدرم بود.پدری که زندگیمو نابود کرده بود.باید فکر میکردم من که کسی رو نداشتم.جاییم نداشتم که برم اونجا.دوست و آشناییم نداشتم که ازشون کمک بگیرم.بابا هیچوقت نمیذاشت توی مدرسه یا دانشگاه با کسی دوست بشم.حالا میفهمم چرا؟اون بخاطر شغلش همیشه محافظ داشتو رفت وآمدای منو محدود میکرد.منو بگو تواین 20 سال فکر میکردم مراقب منه و داره به قولی که به مامان داده بود عمل میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای سرهنگ باعث شد برای چندمین بار در امروز ازفکر بیرون بیام:ما کاری داریم میریمو برمیگردیم تو این مدت تو همینجا میتونی بهش فکر کنی و تصمیم بگیری.ولی دخترم بدون ما بخاطر ترحم یادلسوزی نبود که این پیشنهاد و دادیم فقز بخاطر دینیه که فکر میکنیم به گردنمونه.همین.اینجا باش تا بگم برات یه چیزی بیارن بخوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاش کردم چه چهره مهربونی داشت.صداقت رو میشد تو تموم حرفاش حس کرد.پیرمرد دوست داشتنی ای که حالا با وجودش حس میکردم یه نفر هست که به فکرمه و دارمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمی گفتم و هر چهارتاشون از اتاق خارج شدن.باید فکر میکردم.چیکارکنم؟برم یانه؟من که کسی رو ندارم بهترین انتخاب بود.اما اگه برم و بخاطر اینکه دختر یه قاچاقچی بودم بهم سرکوفت بزنن چی؟نه بابا اگه میخواستن الانم میتونستن اینکارو کنن.دیدی که گفت بخاطر دینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس میرفتموولی به یه شرط اینکه اجارشونو بدم.آره میتونستم برم سرکار و اجارشونو ماه به ماه بدم اینجوری بهتر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه چند دقیقه گذشته بود که یه خانوم چادری 25-26 ساله وارد شدو یه سینی هم دستش بود که توش نون و پنیر و سبزی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مهربونی اومد جلو و سینی رو گذاشت رومیز.بعد گفت:جناب سرهنگ گفتن از صبح چیزی نخوردی.اینو بخور ضعف نکنی دختر جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرسی.نمیدونین جناب سرهنگ کی میان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه عزیزم.رفتن ستاد برای پرونده ی پدرت.فکر نکنم حالاحالاها بیان.این نون و پنیرو بخور کاریم داشتی بیا بیرون صدام کن.من استوار میرزاییم.باشه عزیزم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون واقعا چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشمت بی بلا.فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از در که خارج شد رفتم کنار اون پنجره بزرگه.اواسط پاییز بود و بارون نم نم میبارید.من عاشق بارون بودم.وقتی بارون میومد حس میکردم خدا نزدیکتره و حواسش به بنده هاش هست.توی حس بودم که صدای قاروقور شکمم باعث شد برم سمت میز و اون نون وپنیرو کامل بخورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی بابا الا داره چیکار میکنه؟نمیگم محبت میکرد بهم که حالا بارفتنش محبتاشو نداشته باشم اما پدر بود.حامیم بود.بالاخره بودنش از نبودنش بهتر بود.هر چی که بود بابام بود.متاسف بودم که عاقبتش قرار بود این بشه اعدام.امیدروار بودم که حداقل حبس ابد بهش بخوره.حداقل داشتمش.هـــــــی روزگار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه داشت هوا تاریک میشد و سرهنگ و افرادش هنوز نیومده بودن.میخواستم بدونم زمان اجرای حکمش کیه؟البته شاید نمیدونستم بهتر بود اما...نمیدونم گیج شدم هضم این اتفاقا برای من یکم سخت بود.روی مبل دو نفره ی توی اتاق دراز کشیدم.یکم دراز بکشم .استوار گفت فعلا نمیان از صبح سرپا بودم کمرم داشت منفجر میشد.دراز کشیدم و به سقف و پنکه سقفی که روشن بود نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی قرار بود چی بشه؟با رفتنم به خونه ی سرهنگ چه اتفاقاتی قرار بود برام بیفته؟یهو یاد عمارت خودمون افتادم.دلم خیلی تنگ شده بود.دلم برای اتاقمم تنگ شده بود.اتاق سفید آبیم که پر آرامش بود.از بچگی عاشق رنگ آبی بودم و بهم حس آرامش خوبی میداد.دلم برای دوربینم و عکاسی کردن هم توی این دو روز تنگ شده بود.دو روز گذشته بود اما برای من دو سال گذشته بود از بس سخت و شوک آور بود.نفهمیدم چی شد که چشمام گرم شدو به خواب رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای پیچ پیچ صحبت کردن کسی هوشیار شدم اما چشمامو باز نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخه پدر من میخوای به مامان چی بگی ؟بگی این دختر کیه؟دختر خلافکار بزرگ تهران؟اونم میگه آخی قدمش رو چشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای سرگرد اومد:اه هومن بس کن.این دختر به کمک نیاز داره.ماهم میخوایم کمکش کنیم.وقتی اون طبقه خالیه چرا ندیمش به کسی که نیاز داره؟تازه خاله و مامان هم کلی خوشحال میشن که یه دختر پا بذاره تو عمارت.میدونی که اونا آرزو داشتن به جای منو توی عتیقه دختر داشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب حالا مهران چته؟چی شده تو طرفدار این دختره شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هومن نرو رو اعصابما.میگن فقط میخوام کمکش کنم.وقتی عمو قبول کرده تو چی میگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخه منم تو اون خونم دلم نمیخواد موضوع اون دختره ی دزد دوباره بوجود بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ عصبی گفت:بسه دیگه.چقدر حرف میزنین مگه نمیبینید اون دختر خوابه؟گ*ن*ا*ه داره از دیروز استراحت نکرده.من میرم بیرون تا با مینو صحبت کنم بگم این دختره قرار عضو جدید خانوادمون باشه.شماهم ساکت شین تا برگردم بریم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد صدای بسته شدن در اومد.آروم چشمامو باز کردم که نگام با نگاه سرگرد گره خورد.توی جام نشستم و آروم سلام کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد جوابمو داد اما سروان نه.داشتم سروانو نگاه میکردم که سرگرد سقلمه ای به سروان زد و گفت:هومن جان سلام دادن بهتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب برفرض علیک چیکار کنم خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی ناراحت شدم.از الان معلوم بود توی اون خونه میخواد چجوری باهام رفتار کنه؟یعنی با وجود این سروان برم تو اون خونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند دقیقه سکوت سرهنگ وارد شد تا منو دید گفت:اِ بیدار شدی؟من با خانومم صحبت کردم.همه منتظرن که همخونه جدیدمون رو ببینن.اگه حاضرید پاشین تا بریم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد بلند شد و گفت:حتما عمو.هممون خسته ایم بهتره بریم دیگه.دست سروان و کشید و بلندش کرد.اما من تکون نخوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرسه نگاهی بهم کردن.سرهنگ گفت:چی شده دخترم ؟چرا بلند نمیشی؟نمیخوای بیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه خواستن که میخوام..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینبار سرگرد گفت:پس چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سروان کردم و گفتم:من واقعا ممنونم که به فکر منید اما نمیخوام با اومدنم کسی رو ناراحت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ و سرگرد منظورمو فهمیدن و با عصبانیت نگاهی به سروان کردن بعد سرهنگ گفت:مطمئن باش کسی از اومدن دختر خوبی مثل تو ناراحت نمیشه.تازه همسر من و مادر سرگرد هم کلی از اومدن تو خوشحال میشن قسم میخورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم صداقت رو میتونستم حس کنم.بنابراین بلند شدم.تنها راه همین بود.سرهنگ با خوشحالی نگام کرد و راه افتاد.سرگرد اشاره کرد منم راه بیفتم.پشت سر سرهنگ رفتم پشت من سرگرد و بعدشم سروان اومدن.از استوار میرزایی که جلوی در ایستاده بود خداحافظی کردمو با هرسه از کلانتری بیرون اومدیم.سرهنگ رفت طرف یه هیوندا و سوییچ و زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد گفت:عمو میخواین من رانندگی کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ سری تکون داد و گفت:آره خیرببینی پسر.بیا که از خستگی دارم میمیرم.من و آرام جان پشت میشینیم و تو و هومنم جلو بشینید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد چشمی گفت و پشت ماشین نشست.سروان هم جلو سمت شاگرد.سرهنگ وقتی دید دارم هاج و واج نگاه میکنم گفت چرا وایستادی بیا بشین دیگه؟با حرفش رفتم پشت راننده نشستم سرهنگم کنارم.جو ماشین خیلی خفه بود.خواستم شیشه رو بدم پایین که دیدم قفله.روبه سرگرد گفتم:جناب سرگرد میشه قفلو بزنین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا گرمته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه همینجوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشه ای گفت و قفل و زد:منم شیشه رو دادم پایین و یه نفس عمیق کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگینی نگاهی رو حس کردم.نگاهی به آینه ی جلو کردم.سرگرد داشت نگام میکرد که با نگاهم غافلگیرش کردم.سریع نگاهشو به جلو دوخت.چرا انقدر ازم طرفداری میکرد؟واقعا قصیه دینه؟نکنه بخواد اونم مثل سروان برخورد کنه؟خیلی سخت میشه اگه همچین اتفاقی بیفته. تا خونه نه من حرف زدم نه سرگرد و نه سروان.با صدای رسیدیم سروان به روبرو نگاه کردم.یه در بزرگ کرم قهوه ایه زیبا دیدم.با بوق زدن سرگرد پیرمردی در و باز کرد و تا رسیدیم بهش سرگرد و سروان سلام دادن.اونم با مهربونی گفت:سلام پسرا.خسته نباشین پس سرهنگ کو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروان گفت:بابا پشت خوابه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرمرد پشت و نگاه کرد که منو دید.منم سلام دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام دخترم.تو همونی هستی که قراره اینجا زندگی کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوش اومدی دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد با لبخند گفت:مش رحیم اجازه میدی بریم تو بعد بیای خوشامدگویی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مش رحیم خنده ای کرد و گفت:آخ ببخشید آقا بله برید که خانوما منتطرتونن.تا الانم شام نخوردن تا شما بیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروان گفت:اخ آخ مردیم از گشنگی.چه کاره خوبی کردن.برو برو مهران که تلف شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد خنده ای کرد وراه افتاد.روبرومون یه عمارت بسیار زیبا و بزرگ بود.یه راه ماسه ای از جلو در تا عمارت کشیده شده بود که دو طرفشم باغچه ای با گلای خیلی خوشگل و خوشرنگ بود.بوی خیلی خوبی هم از این گلا به مشام میرسید.عمارت واقعا خوشگل بود.بیرونش که اینه داخلش چیه دیگه؟رسیدیم به عمارت.سرگرد برگشت پشت و گفت :پیاده شو.بعدم با دست زد به سرهنگ و گفت:عمو؟عمو رسیدیم پاشو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ تکون هم نخورد.سرگرد خنده ای کرد و گفت:ای بابا حالا کی میخواد اینو بیدار کنه.دوباره رو کرد به منو گفت:پیاده شو بریم خاله رو صدا کنیم بیاد عمو رو بیدار کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و آروم پیاده شدم.سروان جلو تر از ما حرکت کرد و رفت داخل.رسیدم به در ساختمون.وایستاده بودم چیکار کنم که سرگرد رسید بهم:چرا وایستادی برو تو دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاش کردم و گفتم:مطمئنینمزاحم نیستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت:دختر خوب تو که کشتی مارو که.معلومه مزاحم نیستی این حرفا چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد بین حرفم:اگه منظورت هومنه که باید بگم راجع بهش بد فکر نکن پسرخوبیه تا به قول معروف یخش باز بشه طول میکشه.تازه اونوقته که دعا میکنی کاش همینجورسر سنگین باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد خنده ای کرد و ادامه داد:برو تو که گشنگی مردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی برای مهربونیش زدمو به دری که بادست نگهش داشته بود نگاه کردمو رفتم داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنم باز موند اصلا حواسم به آدمایی که وایستاده بودن نبود به قدری داخل عمارت زیبا و شیک چیده شده بود که از حیرت نمیتونستم چشم از وسایلای شیک و گرون قیمت عمارت بردارم.ما خودمون خیلی پولدار بودیم اما اینا دیگه میلیاردر بودن.همینجوری با دهن باز داشتم خونه رو نگاه میکردم که صدای خنده ی جمع منو از هپروت کشید بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم تپل بامزه ای که روبروم وایساده بود خندهی شیرینی کرد و گفت:دختر حواست کجاست؟با خجالت و هول گفتم:سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام عزیزم خوش اومدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من اسمم مهریه مامان سرگرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوش بختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون یکی خانوم که کم شباهت به مهری خانوم نبود اومد جلو ودستشو زد به پشتم و گفت:منم مینوام مادر سروان و همسر سرهنگ.اسمت چیه دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آرام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخی چه بهت میاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرسی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروان اومد کنار مادرشو گفت:مامان جان اگه تعارف تیکه پاره کردنات تموم شده برو بابا رو که تو ماشینه بیدار کن و بیار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینو خانوم با حالت با مزه ای زد رو صورتش:خاک عالم خوابیده باز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد بدو رفت سمت در و ازش خارج شد.همه یه خنده ی آرومی کردن.مهری خانوم رو کرد سمت ما و گفت:تا شما بچه ها دست و روتون و بشورین من به شوکت خانوم میگم میزو آماده کنه.باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرسه سری تکون دادیم و مهری خانوم رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد اومد سمتمو گفت:سرویس بهداشتی اون سمته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد با دست به انتهای یه راهرو که سمت راست ما بود اشاره کرد.سری تکون دادم و راه افتادم اون سمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این رمان درنگاه دانلود اماده شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

www.negahdl.com

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلی در توی راهرو بود انتهای راهرو یه در بود که علامت wc روش زده شده بود.در و باز کردم رفتم تو.روبروی آینه وایسادم و به خودم نگاه کردم.خدایا شکرت!برای این خانواده ای که تو مسیر زندگیم قرار دادی!برای دستی که وقتی فکر میکردم تنهام به سمتم دراز کردی!خدایا!خودمو سپردم دست تو هرچی صلاحه برام رقم بزن!دوستت دارم مرسی که هستی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشتی اب زدم به صورتم.آخیش جیگرم حال اومد.بعد ازاینکه موهامو یه بار باز کردمو دوباره بستم از دستشویی اومدم بیرون.رفتم به جایی که اولش اونجا وایساده بودیم.کسی نبود .نگاهی به عمارت کردم کلی در اونجا بود و یه راه پله که خیلی زیبا و مارپیچ طبقه ی اول رو به دوم وصل کرده بود.لوستری که به سقف بود مثل الماس میدرخشید.و زیبایی و جذابیت عمارت رو دوبرابر کرده بود.همینجور داشتم عمارتو نگاه میکردم که یه خانومی صدام کرد.برگشتم سمتش.یه دختر ۱۹_۲۰ ساله بود یعنی همسن خودم.نگاش کردمو گفتم:جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جانت بی بلا خانوم جان.مهری خانوم گفتن بیام ببرمتون به سالن غذاخوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهانی گفتم و پشتش راه افتادم.رفت سمت یکی از درا و بازش کرد.همه دور یه میز ناهار خوری خیلی بزرگ که وسط سالن بود و کلی لوسترای خوشگل بالاش وصل بود که به ترتیب از راست به چپ قدش بلندتر میشد.با ورودم مهری خانوم و مینو خانوم اومدن جلو.مینو خانوم در حالی که یکی از دستاش و پشتم گذاشته بود و با اون یکی به میز اشاره میکرد گفت:بیا دخترم بیا بشین که حتما گشنه ای.بعد لبخند مهربونی زد.مهری خانوم و مینو خانوم نشستن.دوتا صندلی خالی بود یکی درست بین سروان و سرگرد یکی هم کنار سرهنگ.توی همین یه روز خیلی سرهنگ و دوست داشتم و باهاش احساس راحتی میکردم.پس رفتم کنار سرهنگ نشستم.با نشستنم سرهنگ گفت:خوبی دخترم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله ای گفتمو همه شروع کردن به خوردن و تعارف کردن.اون دختر همسن من که بین صحبتا فهمیدم اسمش مریم و یه خانوم مسن که اونم فهمیدم همون شوکت خانومه شروع کردن به غذا کشیدن.در آرامش و البته تعارفای مینو خانوم و مهری خانوم غذا رو خوردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از شام توی سالن نشیمن نشسته بودیم و سکوت قشنگی حکم فرما بود.چند دقیقه ای بود که کسی حرف نمیزد تا اینکه مهری خانوم رو به من گفت:راستی آرام جان چند سالته دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_20.البته هنوز پر نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دانشگاه میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه دانشگاهی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_علوم تحقیقات

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باریکلا.چه رشته ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عمران.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایندفعه مینو خانوم گفت:پس خانوم مهندسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_موفق باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خمیازه ی بلند بالایی کشیدم که نشونه خوابم بود.خیلی خسته بودم اتفاقای امروز و مشغله فکریام باعث شده بود کسل و خسته بشم.سرهنگ خنده ای کرد و گفت:مینو جان اتاق آرام خانوم و نشونشون بده تا استراحت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند شرمگینی زدم.مینو خانوم،شوکت و صدا زد.شوکت با عجله اومد داخل سالن و گفت:بله خانوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شوکت جان.برو اتاق ارام جونو نشونش بده تا استراحت کنه.چند دست از اون لباس نو ها رو هم بهش بده تا راحت باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکت خانوم چشمی گفت و به من اشاره کرد تا دنبالش برم.رو کردم به سرهنگ گفتم:واقعا از لطفتون ممنونم.امیدوارم بتونم یه روزی جبران کنم محبتتاتونو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ لبخندی بهم زدو گفت:این حرفا چیه دخترخوب؟همین که به ما اعتماد کردی و اومدی خونمون خودش کلیه.برو برو بخواب که از صبح تا شب باید با مینو و مهری سروکله بزنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمی گفتم و رو به همه شب بخیر گفتم.همه هم با مهربونی جوابمو دادن.سروان هم با سر جوابمو داد.پشت به شوکت خانوم راه افتادم از پله ها بالا رفتیم روبرومون یه راهرو مانندی بود که یه عالمه در داشت.از سمت راست به سومین در اشاره کرد و گفت برم اونجا.منم رفتم.شوکت خانومم پشتم اومد.در و که باز کردم با یه اتاق آبی دخترونه مواجه شدم.واااای خدایا اینا از کجا میدونستن؟با خنده و خوشحالی داشتم به اتاق خوشگل روبروم نگاه میکردم.یه فرش بزرگ آبی با حاشیه های سفید رو زمن بود.گوشه اتاق یه تخت یه نفره آبی که با تور سفید بالاش تزئین شده بود.یه در بزرگ با پرده آبی که گلای سفید داشت اتاق و به تراس وصل میکرد.یه کمد خوشگل آبی تیره و یه دراور خوشگل با آینه سلطنتی هم روبروی تخت خواب بود که روی دراور چند تا قاب عکس خالی بود که همون لحظه تصمیم گرفتم عکس بابا و مامان و بذارم داخلش.اما قبلش باید میرفتم وسایلای ضروریمو از خونه میوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکت خانوم رفت سمت کمد و گفت:آرام جان چند دست لباس دخترونه اینجاس البته فکر کنم برات بزرگ باشه ولی بهتر از هیچیه.اگه چیزیم لازم داشتی بهم بگو دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشم شوکت خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشمت بی بلا مادر.شبت بخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خداحافظی رفت.رفتم سمت کمد دوروز بود این لباس تنم بود دیگه داشتم میپوکیدم.نگاه کردم ببینم سرویس جداگانه داره یانه که خداروشکر داشت.رفتم سمت کمد درشو باز کردم.چند دست لباس راحتی دخترونه توش بود یکیشونو که یه پیرهن آبی با توپای نارنجی بود با یه شلوار سرمه ای انتخاب کردم.یه حوله تمیزم توی کمد بود که برش داشتم و رفتم سمت حموم.لباسا رو توی رختکن گذاشتم و رفتم زیر دوش.آب و داغ داغ کردم و رفتم زیرش.همیشه بهم آرامش میداد.آب داغی که روی پوست سفیدم میریخت و قرمزش میکرد.چشمامو بستمو حس آرامش و با یه نفس به وجودم فرستادم.صدای قطره های آب باعث میشد به هیچی فکر نکنم.چند دقیقه ای همونجور ایستادم و بعد خودم و گربه شور کردمو اومدم بیرون.لباسا رو که پوشیدم خندم گرفت.این لباسا خیلی برام گشاد بود.توی تنم زار میزد آستیناش از دستم آویزون بود.رفتم جلوی آینه و به خودم نگاه کردم خیلی مسخره شده بودم.آستینش که آویزون بود و قد پیرهنم مثل تونیک شده بود.تا سر زانوهام اومده بود.شلوارمم که مثل شلوار کردی شده بود.ولی خیلی راحت بودن همونجوری خودم پرت کردم روی تخت.انقدر خوابم میومد که دیگه هیچی نفهمیدم و خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صدای گنجشکا که توی تراس بودن از خواب بیدار شدم.نشستم رو تخت نرمم و کش و قوسی به بدنم دادم.آخیش چه خواب راحتی بود.به ساعت روی میز نگاه کردم ۸ صبح بود.پس زود بیدار شده بودم.باید امروز میرفتم خونه و وسایلای دانشگاه و وسایلای ضروریمو با خودم میوردم.از حجاب مینو خانوم و مهری خانوم فهمیدم آدمای معتقدین پس احترامشون واجب بود.رفتم سمت دستشوییو دست و رومو شستم.بعدم موهامو شونه کردمو بستم و شال و انداختم رو سرم.از اتاق اومد بیرون که همزمان سرگرد هم از اتاق روبروم اومد بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند نگاهی بهم کردو گفت:سلام.صبح بخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام صبح شما هم بخیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوب خوابیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا بریم پایین صبحانتو بخور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش جلوتر از من راه افتاد سمت پله ها.خواست بره پایین که صداش کردم.برگشت سمتمو گفت:چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راستش میخواستم باهاتون حرف بزنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راجع به چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خودم.موندنم اینجا و البته پدرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه ولی فعلا بیا بریم پایین بعد صبحونه میریم تو سالن حرف میزنیم؟باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد باهم از پله های مارپیچ رفتیم پایین.بعدم رفتیم آشپزخونه.انگار هیچکی نبود به خاطر همین رو کردم سمت سرگرد و گفتم:پس بقیه کجان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_رفتن بیرون.بابا و عمو که رفتن سرکار و هومن هم که رفته دنبال خانوم جون و آقا بزرگ که بیارتشون.مامان و خاله هم رفتن خرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهانی گفتم و پشت میزی که گوشه ی آشپزخونه بود نشستم.بعد چند دقیقه شوکت خانوم اومد داخل.بعد از سلام و صبح بخیر اومد و صبحانه رو رو میز چید.سرگرد هم روبروی من نشسته بود.بعد از خوردن صبحانه سرگرد بهم گفت که بریم تو سالن تا باهم حرف بزنیم.رفتیم تو سالن و من روی یه مبلی که وسط سالن بود نشستم و سرگرد روبروم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب بگو ببینم چیشده که میخوای راجع بهش حرف بزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راستش جناب سرگرد من خیلی دوست دارم اینجا بمونم و واقعا از محبتاتون ممنونم اما دلم میخواد اگه قراره اینجا بمونم باید اجاره ی اون اتاق و ازم بگیرید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرفم اخمای سرگرد رفت توهم:اجاره؟چه اجاره ای دختر؟اون اتاق که جدا از این خونه نیست!دقیقا روبروی اتاق منه و توی این خونه س.تازه اینکه عضو جدیدی هم وارد خانواده ی ما شده هم خیلی خوشحالمون میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اما..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اما و اگر نداریم.قضیه اجاره منتفیه برو درباره ی بحث بعدیت حرف بزن.گفتی پدرت؟درسته؟چی میخوای بدونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این یکدندگی سرگرد پوفی کشیدم و گفتم:میخوام بدونم جرم بابام چی بوده و قراره چه بلایی سرش بیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مطمئنی میخوای بدونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله.من اگه تا الان آه و ناله ای نکردم و انقدر راحت با ماجرا کنار اومدم فقط بخاطر اینه که هیچی نمیدونم و نمیتونم باور کنم که بابا رو اعدام کنن.دلم میخواد واقع بین باشم و بدونم چه اتفاقی قراره بیفته؟پس لطفا همه چی رو بگید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد سری تکون داد و گفت:ما چند سالی هست که پیگیر کارای پدرتیم.با فرستادن امید به خونه شما کار ما خیلی راحت تر شده بود.پدرت در یک باند قاچاق مواد همکاری داشته و برای ثابت کردن این تهمت کلی مدارک هست که تحویل دادگاه دادیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بخاطر اینکه توی باند بوده اعدام میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نـه!بخاطر اون شاید حبس بهش میخورد البته اگه روز اخر همراهش مواد پیدا نمیکردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مواد؟همراه بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره همون روز اخری که ما پدرتو دستگیر کردیم همراهش و همینطور توی عمارت مقدار قابل توجهی مواد پیدا شده که همون باعث شده حکمش از حبس به اعدام تبدیل شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاخدا!!!بابا کی تو کار مواد افتاده بود؟چرا من هیچوقت نفهمیده بودم.هضم این حرفا برام سخت بود.از جام بلند شدم که سرگرد گفت:آرام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر نگاش کردم:میدونم سختته اما بهتره باهاش کنار بیای.با رفتن پدرت.باخونه و آدمای جدید و با زندگی جدیدت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادمو راه افتادم سمت در سالن که چیزی یادم افتاد.برگشتم سمت سرگرد:راستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگام کرد:چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یشه من امروز یه سر برم خونه تا وسایلایی که برام مهمه رو بیارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره حتما.البته در قفله که دست نگهبان جدید عماراتتونه که زنگ میزنم امروز جایی نره تا بتونی کلیدارو بگیری.میخوای باهات بیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه ممنون خودم میرم فقط شما یادتون نره زنگ بزنیدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون.بااجازه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به سلامت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت پله ها راه افتادم.از پله ها رفتم بالا.رفتم توی اتاقم و همون مانتو شلواری که توی اون دو روز تنم بود و پوشیدم و دوباره از اتاق زدم بیرون.سرگرد هم لباس فرمش و پوشیده بود و داشت میرفت بیرون که با صدای قدمهای من برگشت سمتم:الان میری عمارتتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله یه سری وسایل لازم دارم که باید حتما برم بیارمشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میخوای ببرمت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه میخوام یه کم بیرون گشت بزنم بعدم جایی میخوام برم کار دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه پس من برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وااای حالا چیکار کنم؟روم نمیشه بهش بگم یکم پول بده تا برم عمارت و کارتمو بردارم.داشت کفشاشو میپوشید که صداش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیزی میخوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راستش سرگرد...چیزه ...من..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا من من میکنی بگو دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من یکم پول میخوام تابرم ولی بخدا میرم کارتامو از عمارتمون میارم بهتون برمیگردونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو با زدن این حرف انداختم پایین.خنده ی ریزی کرد و دست کرد تو جیبشو یه مقدار تراول آورد بیرون.سمتم گرفت که دیدم خیلی زیاده برای امروز.گفتم:نه این خیلی زیاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بگیرش دیگه.لازمت میشه.مگه نمیگی برمیگردونی بهم؟خب پس بگیر بعد بده بهم دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخه بی آخه..بدو آرام دیرم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع پولو ازش گرفتمو گفتم:آخ پس برید خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و خداحافظی کرد و رفت سمتی که ماشینا بودن.سوار یه سوزوکی شد و رفت.تا رفتنش من همون جا وایساده بودم.چقدر خوب و مهربون بود.کاش سروان هم اینجوری بود و فکر نمیکرد من باحیله وفریب وارد خونشون شدم.هـــی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مش رحیم که مشغول اب دادن به باغچه بود خداحافظی کردم و از در عمارت زدم بیرون.خونه ما با اینجا کمی فاصله داشت اما باکلانتری زیاد.تصمیم گرفتم اول برم سر خاک مامان و بد برم خونه تا وسایلامو بردارم.پیاده راه افتادم تا سر خیابون تا یه دربست بگیرم وبرم بهشت زهرا.بعد از نیم ساعت 40 دقیقه ای رسیدم بهشت زهرا.یه بطری گلاب گرفتم. با چند شاخه گل رفتم سر خاکش.تا رسیدم انگار داغ دلم تازه شد.اشکام راهشونو روی صورتم پیدا کردنو کم کم سیل اشکام بودن که صورتم خیس کرده بودن.سرخاکش زانو زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکام دیگه تو این چند روز راه خودشونو خوب یاد گرفته بودن.گلاب و ریختم رو سنگ سرد قبرش.دستی روی اسم قشنگش کشیدم.مژگان مهدوی.گلا رو پرپر کردم و ریخنم دورتادور سنگ قبر.آه عمیق کشیدم و زانوهامو بغل کردم.چونمو گذاشتم رو زانوهامو شروع کردم به دردو دل کردن باهاش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام مامان خوشگلم.خوبی؟من که خوب نیستم.مامانی دیدی چه بلایی سرم اومد.تو این چندروز میخوام نشون بدم قویم وبابا برام مهم نیست.درسته باهام بد کرد.درسته آینده ی منو زندگی خودش براش مهم نبوده اما پدرمه.اگه اونم بیاد پیشت من تنها میشم.مامان هروقت بابا اومد پیشت دعواش کن.بهش بگو چرا سر قولت نموندی؟بگو مگه آرام بهت نیاز نداشت؟بگو چرا بخاطر خودخواهی و زیاده خواهیش زندگی منو نابود کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو گذشتم رو زانوهامو زار زدم.یه مدتی بود که تو همون حال بودم به ساعتم که نگاه کردم شاخ در آوردم چـــــــــی؟سه ساعت گذشته.باید تا ناهار برمیگشتم الان 12 بود تا برم عمارت قبلی و وسایلا مو بردارم و برم خونه سرهنگ دیر میشد اما مجبور بودم.یه تاکسی گرفتم و رفتم عمارت قبلی.موبایل و لپ تاپ وچند دست لباس وکارتای بانکیمو برداشتم وراه افتادم سمت عمارت سرهنگ.دیگه جون نداشتم از خستگی و گشنگی داشتم میمردم.تا زنگ و زدم مش رحیم در و باز کرد و شروع کرد به حرف زدن:وای خانوم جون کجا بودین؟همه از ظهر دارن دنبالتون میگردن.نمیگین نگران میشن؟آقاهومن و مهران رفتن عمارتتون پیداتون نکردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریدم وسط حرفش:واای مش رحیم آرومتر.جایی بودم دیر شد.حالا هم برید اونور من برم تو که باا این وسایلا از کت و کول افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به دستام که پر از وسیله بود انداخت و از جلوی در رفت کنار.بخاطر سنگینی وسایلا آروم قدم برمیداشتم که در اصلی ساختمون باز شد و همه ریختن بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروان با عصبانیت اومد طرفمو بازومو کشید.با این حرکتش وسایلایی که دستم بود افتاد روی زمین.به بازوم فشار بیشتری میوود که باعث میشد اخمام بره توهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_معلوم هست کجایی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخ دستمو شکوندین ولم کنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جواب منو بده.میدونی چقدر نگرانت بودیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص و اخمای وحشتناک داشت نگام میکرد:معلومه نگران بودین.اگه بلایی سرم نیومده بود تا الان شما دارین دستمو میشکونید.ولم کنین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقلا میکردم که دستم از دستای مشت شدش بکشم بیرون اما فشار انگشتاش رو بازوم بیشتر میشد.مطمئن بودم جای انگشتاش رو پوستم میمونه.دیگه نتونستم کنترل کنم خودمو:وای جناب سروان دستم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرفم مینو جون اومد جلو و دست سروان و گرفت:هومن ولش کن شکوندی دستشو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص دستمو ول کرد.اون یکی دستمو گذاشتم رو جای انگشتاش.اشک تو چشام جمع شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا بگو کدوم گوری بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به شما ربطی نداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت خیز برمیداشت طرفم که سرگرد گرفتش:اه هومن یه دقیقه مثل آدم بپرس تا جوابتو بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخه مهران نگاش کن.مفت و مجانی داره تو خونه مون زندگی میکنه طلبکارم هست!معلوم نیس تا الان با کی و کدوم گوری بوده بعد زبونشم درازه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهری جون و مینو جون یه تشر بهش زدن که ای وای هومن یا هومن اینا چیه میگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما خودم نتونستم جواب ندم:کافر همه را به کیش خود پندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی برگشت سمتم:چه زری زدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همونی که شنیدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببین دختره ی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا معین پدر سرگرد داد زد:بسه دیگه.هومن بس کن.شاید دلش نمیخواد بگه..چیکارش داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_غلط میکنه مگه اینجا یتیم خونس که سرشو بندازه پایین هروقت خواست بره هر وقت خواست بیاد.باید بگه کدوم قبرستونی بوده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکام آروم مثل همیشه سرازیر شدن.هنوز بابا بود و اون بهم میگفت یتیم.آروم با صدای دو رگه گفتم:بهشت زهرا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همشون برگشتن سمتم و با تعجب نگام کردن.تو چشمای خشمگین سروان نگاه کردم و گفتم:مگه نگفتین بگم کدوم قبرستونی بودم؟دارم میگم دیگه.قبرستون بهشت زهرا بودم.رفته بودم سر خاک مادرم.نمیدونستم شما این وقت روز خونه اید وگرنه زودتر میومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو انداختم پایین.حرفایی که ازش شنیده بودم برام خیلی سنگین بود.مگه من چه بدی ای بهش کرده بودم که اینجوری باهام رفتار میکرد.من واقعا مستحق این حرفاش بودم؟؟همه سکوت کرده بودن.نگام افتاد به وسایلام.وااای نه گوشیم.سریع نشستم و برش داشتم.صفحه اش خورده بود رو ماسه ها و شکسته بود.سعی کردم روشنش کنم که نشد.با عصبانیت سرمو بالا گرفتم و به سروان نگاه کردم:همینو میخواستین؟گوشیم شکست.صددرصد لپ تابم هم دسته کمی نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و گفت:حالا انگار از طلا ساخته شدن.یکی دیگشو میگیری دیگه هه..والا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از طلا نبودن ولی چون کادو بودن برام ارزش داشتن.اینا رو وقتی دانشگاه قبول شدم بابا برام خرید.هردو اپل بودن و ست هم سفید.خیلی دوسشون داشتم.وسایلامو از رو زمین برداشتم و بغل کردم.داشتم از رو زمین بلند میشدم که چشمم افتاد به یه خانوم و آقای مسن.فکر کنم همون خانوم جون و آقابزرگی بودن که سرگرد صبح گفت.از کنار سروان که رد شدم با غیض سرتاپاشو نگاه کردم.سری از روی تاسف تکون دادمو رفتم سمت خانوم جون و آقابزرگ:سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردو با مهربونی و لبخند جوابمو دادن.سرهنگ اومد سمتمو گفت:دخترم حتما خسته و گرسنه ای.برو وسایلتو بذار تو اتاقت و بیا یه لقمه غذا بذار دهنت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمی گفتم و راه افتادم طرف پله ها که صدای مینو جون باعث شد وایسم:آرام.از دست این پسر عصبیه من ناراحت نشو فقط نگرانت بود اما بلد نی چجوری نگرانیشو ابراز کنه.باشه دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سروان کردم.این نگران من بوده؟برای چی اونوقت این سایه منو با تیر میزنه بعد نگرانم بوده؟سری تکون دادم و از پله ها رفتم بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق و باز کردم ورفتم داخل.وسایلا رو زیر تخت ریختم و خودم رو تخت ولو شدم.حرفا و کارای ضد و نقیض خیلی ذهنمو درگیر کرده بود.این پسره چرا اینجوری میکرد؟اصلا معلوم نیس با خودش چند چنده؟پسره ی روانی!!واقعا به درد پلیس بودن میخوره یه دو سه دفعه با خلافکارا اینجوری کنه به گناهای نکردشم اعتراف میکرد.توی جام نیم خیز شدم و آستین لباسمو از بازوم دادم پایین.اوه اوه چه کبود شده.جای انگشتاش کبود شده بود و به سیاهی میزد.ای دستت بشکنه عوضیه وامونده.اه بمیری دستم کبود شد بیشعور.فقط هیکل گنده کرده وگرنه عقل نداره که.فکر کنم ۳۰ سالش بود بعد از بچه دبستانی بدتره.داشتم با ناراحتی کبودیو نگاه میکردم که در یهو باز شد.تو جام پریدم و به پشتم که یه دختر همسن و سال خودم ایستاده بود نگاه کردم.دختره با هیجان اومد سمتمو گفت :وااای سلام عزیزم خوش اومدی.زنعمو گفت خوشگلیا باورنکردم.چقدر خوشگلی تو.چه خبر ؟جات راحته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دهن باز داشتم نگاش میکردم.این کیه دیگه؟چرا امون نمیده حرف بزنم؟چرا همینجوری سرشو انداخت اومد تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو نگاش به کبودیم افتاد گفت:وااای دستت چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره امان داد:سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ای وای سلام عزیزم ببخشید من خیلی حرف میزنم.من دخترعموی هومن و مهرانم.اسمم لینداس.حالا کی دستتو اینجوری کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا گفتم جناب سروان دستمو کشید و از اتاق زد بیرون.هی داد میزد:هومن.هوی هومن عوضی کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باتعجب داشتم نگاش میکردم.همه با صدای جیغ وداد لیندا جمع شدن تو سالن و شوکه داشتم نگامون میکردن.روبروی جمع وایساد و روبه هومن گفت:چرا وحشی شدی تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن با تعجب و البته کمی عصبی گفت:چی میگی لیندا؟نیومده شروع نکنا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیندا دست منو کشید و جلوی هومن نگه داشت.هرچی تقلا کردم نتونستم از دستش در برم.لباسمو داد پایین و بازومو به هومن نشون داد و گفت:ببین چیکار کردی وحشی؟دستش کبود شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن با تعجب داشت به دستم نگاه میکرد.اصلا دوست نداشتم یکی پوست بدنم و ببینه برای همین کمی عصبی شده بودم.دستم و باحرص از دستای لیندا دراوردم وبا غیض نگاش کردم.نگاه خیره ی سروان یا همون هومن اذیتم میکرد.برای همین عصبی بهش گفتم:چیه؟چرا اینجوری نگاه میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با لحن آرومی گفت:فکر نمیکردم کبود شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هه..اون فشاری که شما آوردین به دستم من منتظر بودم قطع شه کبودی خوبه که..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو گفتم و راه افتادم سمت آشپزخونه.خیلی گشنم بود از صبح که رفته بودم سرخاک هیچی نخورده بودم.از در آشپزخونه رد شدم که شوکت خانوم و دیدم که داشت ظرف میشست.صداش زدم که برگشت سمتم و گفت:جان شوکت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید شوکت خانوم من از صبح که بهم صبحونه دادین هیچی نخوردم میشه یه چیزی بدین بخورم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره دخترم.بشین تا یه چیزی بیارم بخوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از مهربونیش خیلی خوشم اومده بود.یه لبخندی زدمو نشستم پشت میز.یه بشقاب برنج و مرغ با کلی مخلفات داد بهم خوردم.بعد از خودنم خواستم کمکش کنم که نذاشت و گفت خودش ومریم وظیفه این کار رو دارن.بعد ازش تشکر کردم و رفتم تو سالن.همه روی مبلا نشسته بودن و باهم حرف میزدن که صدای لیندا از همه بلندتر بود.خوش بحالش این دختر چقدر سرزنده س.اونم همسن منه یعنی انقدر بدبختی که من داشتم اونم تو زندگیش داشته؟من که تو زندگی اون نیستم شاید بدتر از من باشه .ولی فکر نکنم یعن بدبخت تر از منم هست مگه؟بابام زیر تیغه و مامانم زیر خاک.هیچ کسیم ندارم که بخوام ازش کمک بگیرم.با صدای خانوم جون که منو صدا زد از فکر اومدم بیرون:بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دخترم چرا اونجا وایسادی ؟بیا بشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمی گفتم و رفتم سمت یکی از مبلا که دستم کشیده شد.با حالت سوالی برگشتم سمت لیندا که دستمو گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا اینجا پیشم بشین که کلی ازت خوشم اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کردمو نشستم پیشش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به چهرش کردم یه دختر باپوستی سبزه لبای درشت قلوه ای که رژلب قرمز بهش زده شده بود.بینی کوچک و سربالا.با چشمای درشت عسلی.که ابروهای برداشته شده دخترونش زیباییشو دوبرابر کرده بود.همینجور داشتم تحلیلش میکردم که با سوالی که پرسید مجبور شدم جوابشو بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چند سالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من 20.توچی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ا جدی؟من 22

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:من فکر میکردم خیلی باشی 19 اینطوراست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ای کرد وگفت:آره مثل هومن که همه فکر میکنن از مهران کوچیکتره!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به هومن و مهران انداختم و بعد با لحنی پر ازتعجب روبه لیندا گفتم:مگه نیستن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه بابا مهران 3 سال از هومن کوچیکتره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا به سروان نمیخورد از سرگرد بزرگتر باشه.شاید درجه هاشونم بی تاثیر در طرز تفکرم نبود.با حرفایی که تو این دو روز از سروان شنیده بودم و همینطور عذاب وجدانم تصمیم گرفتم موضوع اجاره رو الان که همه جمع بودن بگم.برای همین یه سرفه مصلحتی کردم و گفتم:ببخشید جناب سرهنگ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه برگشتن سمتمو و جناب سرهنگ گفت:جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میخواستم یه موضوعی رو بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بگو دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راستش من راجع به این موضوع با جناب سرگرد صحبت کردم اما ایشون مخالفت کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد که فهمید چی رو میگم روبه سرهنگ کرد و گفت:عمو هیچی اون موضوع حل شد.بعدبرگشت سمت منو ادامه داد:صبح بهت گفتم نیازی نیست.ادامش نده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولی سرگرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_انقدرم مارو با درجه هامون صدا نکن.کلانتری نیست که..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادمو و اینبار مخاطبمو سرهنگ قرار دادم:ببینید آقای راد.من میخوام یه مبلغی رو که خودتون تعیین کنید هرماه به عنوان اجاره بدم.و اگه مخالفت کنید مجبورم ازاینجا برم جای دیگه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا سرهنگ خواست مخالفت کنه ادامه دادم:من اینجوری راحت ترم.بعد رو کردم سمت بابای مهران و گفتم:لطفا شما هم یه اجاره نامه بنویسید تا رسمی تر باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهری خانوم اومد بین حرفم:آرام جان.اینکارا لازم نیست تو هم مثل دختر نداشته ما.اجاره چیه دخترخوب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرسی مهری خانوم لطف دارین اما من اگه اینکارو نکنم حس میکنم از روی ترحم کمکم کردید.منم از ترحم متنفرم.لطفا بذارید اجاره بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه یه نگاهی به هم کردن و مینو خانوم گفت:باشه آرام.هرجور راحتی.ولی لطفا اینجا رو مثل خونه خودت بدون و با ماراحت باش اگه هم جایی خواستی بری نمیگم نرو به ما بگو که نگران نشیم.باشه دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم وگفتم:چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدرو کردم به لیندا و گفتم:خیلی از آشناییت خوشحال شدم.ببخشید من یکم خستم میرم اتاقم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عزیزمی.منم همینطور برو ولی بدون از فردا از خروس خون تا بوق سگ نگهت میدارما.بعد از مدتها یه دختر اومده بین ما میخوام استفاده کامل رو ببرم.اوکی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه.پس میبینمت.بعد رو کردم سمت جمع و گفتم:با اجازه.شب بخیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه جوابمو دادن تا رسیدم سمت پله ها هومن صدام کرد:آرام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش یه جعبه دستش بود.گرفت سمتم.پرسیدم:این چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_موبایل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_موبایل؟برای چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.