مستقرمیشه اونجا درحالیکه نمیدونسته در اون مکان کارای غیرانسانی انجام میدادن چند روح سرکش سعی در اذیت کردنش دارن تواین راه با کسایی اشنا میشه و هیچوقت فکرشو نمیکرد که عشق دوباره تو قلبش ریشه بدونه….و ایاچه کسی میتواند بفهمد اخراین قصه چه میشود با ما همره باشید تا به پاسخ برسید

ژانر : عاشقانه، ترسناک

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۵۳ دقیقه

مطالعه آنلاین انتقام خون
نویسنده : Faezeh_eyvazkhani

ژانر: ترسناک،عاشقانه

مستقرمیشه اونجا درحالیکه نمیدونسته در اون مکان کارای غیرانسانی انجام میدادن چند روح سرکش

سعی در اذیت کردنش دارن تواین راه با کسایی اشنا میشه و هیچوقت فکرشو نمیکرد که عشق

دوباره تو قلبش ریشه بدونه….و ایاچه کسی میتواند بفهمد اخراین قصه چه میشود با ما همره باشید تا به پاسخ برسید

قسمتی از رمان انتقام خون »

با پاهای خسته قدم های کوچیکی برمیداشتم بدون هیچ کور سوی امیدی کلید و تو قفل در انداختم،

در با صدای تقی بازشد

وارد حیاط خونه شدم کنار حوض نشستم

حوض ترک برداشته بود ورنگ آبیش از رو رفته بودماهی های قرمز و کوچولوهم خبری ازشون نبود به دور تا دور حیاط نگاه کردم

چشام میخکوب تخت چوبی شد تختی که همیشه منو بابا دوتایی رو اون بازی غیر مجاز میکردیم

من چایی میریختم و کیک مورد علاقشو درست میکردیم یا حتی میشد شام و همونجا تو حیاط رو تخت میخوردیم

با یاد آوری اون صحنه ها اشک تو چشام جمع شد نفس عمیقی کشیدم و از کناز حوض بلند شدم

از پله های خونه رفتم بالا

دستم رو دستگیره در موند همیشه بابا هروقت از سرکار میومدم درو بازمیکرد و منم مثل ب

چه های ۴ساله لوس میپریدم بغلش …

آه عمیقی کشیدم و درو بدون معطلی باز کردم بی توجه به مبلی که بابا همیشه رو اون میشست و روزنامه میخوند

رامو سمت اتاق گرفتم

سعی کردم به اطراف خونه که جای جای چهار دیواریاش رنگ و بوی زندگی بابارو گرفته بود نگاه نکنم

بالاخره تونستم وارد اتاقم بشم…

تختم شلخته شده بود بالشم یطرف پتوم یطرف

لباسام و مانتوهامم همینطور

با عجز به اتاقم نگاه کردم دلتنگی فراموشم شده بود و حالا به تمیزکردن اتاقم فکرمیکردم.

توی همین حس و حال بودم که گوشیم زنگ خورد از جیبم در آوردمش اقای محمدی وکیل بابام بود

با تعجب دکمه برقراری تماس و زدم

ادامه رمان:

به نام او...به یاد او...برای او...

با پاهای خسته قدم های کوچیکی برمیداشتم بدون هیچ کور سوی امیدی کلید و تو قفل در انداختم،در با صدای تقی بازشد

وارد حیاط خونه شدم کنار حوض نشستم

حوض ترک برداشته بود ورنگ آبیش از رو رفته بودماهی های قرمز و کوچولوهم خبری ازشون نبود به دور تا دور حیاط نگاه کردم

چشام میخکوب تخت چوبی شد تختی که همیشه منو بابا دوتایی رو اون بازی غیر مجاز میکردیم

من چایی میریختم و کیک مورد علاقشو درست میکردیم یا حتی میشد شام و همونجا تو حیاط رو تخت میخوردیم

با یاد آوری اون صحنه ها اشک تو چشام جمع شد نفس عمیقی کشیدم و از کناز حوض بلند شدم

از پله های خونه رفتم بالا

دستم رو دستگیره در موند همیشه بابا هروقت از سرکار میومدم درو بازمیکرد و منم مثل بچه های ۴ساله لوس میپریدم بغلش ...

آه عمیقی کشیدم و درو بدون معطلی باز کردم بی توجه به مبلی که بابا همیشه رو اون میشست و روزنامه میخوند رامو سمت اتاق گرفتم

سعی کردم به اطراف خونه که جای جای چهار دیواریاش رنگ و بوی زندگی بابارو گرفته بود نگاه نکنم بالاخره تونستم وارد اتاقم بشم...

تختم شلخته شده بود بالشم یطرف پتوم یطرف

لباسام و مانتوهامم همینطور

با عجز به اتاقم نگاه کردم دلتنگی فراموشم شده بود و حالا به تمیزکردن اتاقم فکرمیکردم.

توی همین حس و حال بودم که گوشیم زنگ خورد از جیبم در آوردمش اقای محمدی وکیل بابام بود

با تعجب دکمه برقراری تماس و زدم

الو بله؟

_...

بله خودم هستم

_....

ممنون الان باید حتما بیام؟نمیشه یه ساعت دیگه بیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم راس ساعت ۸ من دفترتون هستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهاباشه حتماخدافظ شماتلفن و قطع کردم پوفی کشیدم یعنی که چی؟حالا تا ساعت هشت من یه فکری میکنم الان باید به فکر نهارم باشم...رفتم دره یخچال و باز کردم جز چندتا سبزی پلاسیده و دوتا تخم مرغ و یه پنیر نصفه چیزی نبود حتی نونم نداشتیم دره کابینتو بازکردم شاید یه ماکارونی پیدا کنم بتونم با اون شکمم و سیرکنم چشامو بستم و ازخدا تشکرکردم بااینکه بدم میومد از ماکارونی ولی مجبور بودم به همینم قانع باشم فعلا نه پولی دستمه نه کار اون دکتر ازخدا بی خبر هم از کار اخراجم کرد نفهم یذره درک و شعور نداشت من با این موقعیتی که واسم پیش اومده چجور میرفتم سرکار....همینطور توی افکارم غوطه ور بودم که با بوی سوختنی چیزی سریع از جام پاشدم ای وااای غذام سوخت.....با دستگیره در قابلمرو برداشتم.نصف غذام سوخته بود ولی چاره ای جز خوردنش نداشتم یکم سس قرمز آوردم و ریختم روش چشامو بستم و غذارو بزور میفرستادم تو حلقم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازاینکه غذارو خوردم ظرفارو شستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصلم نمیکشید دستی به سر رو روی خونه بکشم .....واسه همین رفتم اتاقمو قاب عکس بابارو برداشتم دراز کشیدم رو تخت و باهاش حرف زدم.....نمیدونم چیشد که یهو خوابم برد باصدای زنگ گوشی از خواب بیدارشدم ساعت ۷:۳۰بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زودی پاشدم واااااای بازم یادم رفت قراره ساعت ۸ ابی به دست و صورتم زدم یه شلوار دمپای مشکی با مانتوی مشکی و شال و کیف و کفش مشکی یه برق لب هم به لبم زدم وسوار پراید البالویی رنگ درب و داغونم شدم و به سمت دفتر اقای محمدی رفتم بعد از نیمساعت که ساعت ۸:۳۰ نشون میداد رسیدم به دفتر اووووف حالا حتما باید اینجا دفتر وکالت میزد ماشین و پارک کردم و یه نگاه به ساختمون کردم برخلاف نظرم یه ساختمون ۶طبقه بود که تو هر طبقش دفتر شغلای مختلفی بود ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسانسور نداشت برا همین مجبور بودم از پله بالا برم خوبیش این بود طبقه ۲بود دفتر اقای محمدی تا درو باز کردم یه صدای داد و بیداد یه زن و مردی و شنیدم نزدیکتر رفتم زن_فکرکردی شهر هرته تا قرون اخر مهریمو از حلقومت میکشم بیرونمرد_برو بابا فکرکردی کی هستی دختر شاه پریون ههه بابای تو یه بیل زن ساده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنه بااین حرف مرده عصبانی شد و یورش برد سمتش زن_ببند دهنتو بابای من بیل زن بود یا بابای مفنگی خودت......نگامو ازشون گرفتم و نگام رفت سمت یه دختر جوون که دماغش چسب داشت و یه مرده پیر کنارش وایساده بود مثل اینکه پدرش بود _دخترم گریه نکن دیدی ک واست وکیل گرفتم میریم از دکتره شکایت میکنیمدختر_اخه بابا دیگه چه فایده با شکایت کردن دماغ من درست میشه..دوباره دختره با فین فین دماغشو کشید بالانگامو ازاون دوتا گرفتم باز قدم میزدم که برسم به میزمنشی.......اخیش بالاخره از لابلای این ادما رسیدم به منشی..یه دختره ۲۳ساله با چشای مشکی و پوست سبزه و ابروهای نازک و کم پشت دستشو گذاشته بود رو سرش و به اون ادما با کلافگی نگاه میکرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش نگاهی انداختم و گفتم سلام سرشو بالا اورد سمت من و گفت سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند درحالیکه سعی میکردم انرژی مثبت بهش بدم گفتم خسته نباشید میعادی هستم بااقای محمدی قرار ملاقات داشتم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم که بالبخند من حالش جا اومده بود گفت سلامت باشی..چندلحظه صبرکن به اقای محمدی بگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعداین حرفش تلفن و برداشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اقای محمدی یه خانومی اومده میگه میعادی هستن و باشما قرار ملاقات داشتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اخه اقای محمدی ایشون از قبل تو دفتر قرار ملاقات نداشتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم چشم الان میگم بیادتو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعداز گذاشتن تلفن درو بمن نشون داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم مثل همیشه با قدمای کوتاه و اروم به سمت در رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتقه به در زدم و بعداز گفتن بفرمائید وارد اتاق شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هول شده بودم استرس گرفته بودم ینی قراره چه مسئله مهمی بهم بگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای محمدی پشت میزش نشسته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه مرده هم روی صندلی جلوی میزش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدامو صاف کردم و گفتم سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای محمدی با خوشرویی جوابمو داد و تعارف کرد که بشینم منم رفتم روبروی اون مرد ناشناس که سرشو تو کلاش پنهون کرده بود نشستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یدفعه مرده سرشو اورد بالا .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لرز بدی نشست تو تنم جوریکه موهای تنم سیخ شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش خیلی وحشتناک بود جوریکه مسخ شده بودم قدرت اینکه چشامو از چشاش برادرم انگار داشتن منو توش ذوب میکردن ....رنگش عسلی بود ولی دقت که میکردی شبیه شعله های اتیش بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اره اتیش واااای چشامو از ترس و تعجب درشت شد چشماش انگار دارن تو اتیش میسوزن با پلکی که زد چشاش به حالت عادی برگشت وبا نگاه موذی بهم سلام داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم از بهت در اومدم و با سر جوابشو دادم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رومو کردم سمت اقای محمدی که داشت ور ور حرف میزد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمدی_خب خانوم میعادی ایشون اردشیر یکی از قدیمی ترین دوستان منه که بعد از چندین سال یه یادی از رفیقش کرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون مرده که حالا فهمیدم اسمش اردشیره لباش بزور ازهم بازشدن و لبخندی نثار محمدی کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی حوصلگی ولی مودب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوشبختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای محمدی کار واجبتون بامن چی بود حالا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمدی چندتا سرفه کرد و گفت میدونید که پدر خدا بیامرزتون فقط اون خونرو واستون به ارث گذاشته وجز اون چیز دیگه ای واستون نمونده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یاد اوری پدرم دوباره بغض به گلوم چنک انداخت درحالیکه چشام داشت پرمیشد سرمو به معنی بله تکون دادم و منتظر ادامه حرفش شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمدی باکمی مکث ادامه داد وگفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ایا میدونستید پدرتون اون خونرو فروخته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چییییی؟پدرمن اون خونرو فروخته؟واسه چی اخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمدی_مثل اینکه قبل ازمردنشون اونجارو فروخته بود و با گذاشتن پولی تو بانک میخواسته برای شما سرمایه گذاری کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی بعدازاینکه داشته به بانک میرفته یه موتوری پول اونو به سرقت میبره و پدرتون نمیتونه کاری کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بادستام گرفتم واااای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمدی دوباره ادامه داد: و پدرتون که برای مرگش مصمم شده بود اقدام به خودکشی میکنه چون چیزی واسه ازدست دادن نداشته...و کسیکه خونرو خریده فردا میاد برای تحویل گرفتن خونه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوالای زیادی تو ذهنم.من چجور برم ازاون خونه بیرون بدون هیچ پولی بدون هیچ کاری ازهمه بدتر مادرپدرم تک فرزند بودن خاله یا فامیلی نداشتم که برم پیش اونا ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توهمین فکرا بودم که صورتم خیس شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست کشیدم رو صورتم اشکام راه خودشونو بازکرده بودن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای محمدی نگران از پشت میزش بلندشد و با لیوان ابی به سمتم اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی اردشیر عادی داشت براندازم میکرد این مرد چقدر بیخیال بود خوشبحالش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازاینکه حالم جا اومد گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا من باید چیکارکنم؟اصلا کجارو دارم برم جزاون خونه کجارو دارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که یدفعه تودلم یاده تیام افتادم اره خودشه اون میتونه کمکم کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم اومدم و دیدم اردشیر داره باصدای کلفت و زمختش داره حرف میزنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردشیر_خانوم...میعادی....من..یه خونه دارم....هیچکس...اونجا زندگی....نمیکنه...خودمم چنسالی هست.....اونجا نرفتم....نمیخوام خونرم بفروشم.....اگه مایل....باشید...اونجارو میدم به شما به عنوان یه هدیه....بدون هیچ....پولی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم خوشحال شدم هم عصبی منکه گدا نیستم خونه مفت بگیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو با دو دستم جلو دهنم و گرفتم وای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکرمو باصدای بلند به زبون اوردم .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردشیر یه اخمی کرد که قلبم اومد تو دهنم دوباره شعله های اتیش و تو چشماش دیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من به اون خونه....احتیاجی...ندارم...اگه توداری.....من...حرفی ندارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگفتن این حرف ازجاش بلندشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوووووه چه قد بلندی داره این مرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شد رومیز و شروع کرد به نوشتن یه ادرس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به جلوم گرفت و گفت امروز از تهران میرم کلید خونرو میدم دست محمدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن این حرف بدون خدافظی به سمت در رفت ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رومو برگردوندم سمت محمدی و سوالی نگاش کردم اونم سری به معنی ندونستن تکون داد و دوتامون برگشتیم سمت در که خشکمون زد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون کی رفت که صدای در نیومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمدی خنده ای کرد و گفت هیچیش به ادمیزاد نرفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه به اون اومدنش که بعد چندسال اومده نه بع الانش که زود و بدون خدافظی رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم سری تکون دادم و ازجام پاشدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دیگه من میرم اقای محمدی اگه مشکلی داشتم بهتون میگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوشحال میشم منو مثل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرت بدون دخترم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بایه خدافظی از دفترش اومدم بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به امید تیام سوار ماشینم شدم و به سمت خونه مجردیش روندم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من اگه برم پیشش وضعیتمو بهش بگم حتما کمکم میکنه یا شایدم بهم جا بده و خدارو چه دیدی شاید باهم عقد کردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچی باشه من عشقشم اون عشقمه هرجور بشه کمکم میکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش اینو بهم گفت ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازاینکه به خونش رسیدم خودمو تو اینه مرتب کردم ...درو باز کردم و ازماشین پیاده شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلیدی که از قبل بهم داده بود درو بازکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونش یه طبقه بود از پله ها بالارفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت در خشکم زد یه جفت کفش پاشنه بلند قرمز کنار کفشای تیام بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بافکراینکه حتما مادرشه کلیدو اروم تو قفل چرخوندم و بیصدا وارد خونه شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای خنده های یه دختر خشکم زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این صدا بینهایت واسم اشنا بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون صدا با ناز و پراز عشوه که سعی داره دلبری کنه ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاهام توان حرکت کردن نداشتن انگار فلج شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمو بزور سمت صدا میکشیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدا از طرف اتاقه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکتر که میرم صدا واضح تر میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره_هههه تیــــــــــام قلقلکم نده ههههه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیام_ههه خنده هاشو نگاه خوب دوسدارم ببین چه ناز میخندی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره دوباره با صدای پراز ناز و عشوش گفت:حتی از ساغر قشنگ تر میخندم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه صدایی از تیام نیومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت اوووووم ساغر دیگه کیه بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحرخانوم خودمو بچسب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم دوباره چیکارکردن که سحر دوباره با عشوه خندید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالم داشت بهم میخورد اشک جلوی دیدمو تار کرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم نمیخواست بیشتر جلو برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوبرم و اون چیزیو که نباید ببینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببینم......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم داشت فشرده میشد ضربان کندمو حس میکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر.چند بار اسمشو تکرار کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر رفیق گرمابه گلستانم باعشقم تو خونشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک درشدم با دیدن اون صحنه دنیام تیره و تار شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر دلم خالی شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زانوهام لرزید و سست شد ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عقب عقب رفتم .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیفمو از رو مبل برداشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیشه ش*ر*ا*ب قرمز رو میز خودنمایی میکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر یه شیطان بود تو جلد انسان .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونجور که اروم و بیصدا اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونجورم رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شدم سرمو گذاشتم رو فرمون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا من اخه چرا من کسیکه فکرمیکردم عشقم بعد پدرم همه کسمه اینجوری باید خیانتشو میدیدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به ساعت کردم ۱۰شب بود تعجبی هم نمیکردم که چطور تا ده شب سحر خونه تیامه برای پدرمادرش که ازهم جداشدن بودن سحر واسشون اهمیتی نداشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهی عمیق کشیدم و به سمت خونه روندم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازاین بابت خوشحال بودم که نزاشتم تیام بهم دست بزنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دلی داغون و قلب خسته وارد خونه شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای شکمم دراومده بود بدبختانه چیزیم واسه خوردن نداشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیخیال شام شدم وبه اتاقم رفتم لباسامو عوض کردم رو تخت خوابیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بنظرم کاره عاقلانه تر اینه که به پیشنهاد اردشیر فکرکنم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به امید اینکه فردا وسایلامو جمع میکنم و میرم به اون خونه ای که گفته شده......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنگ الارم گوشیم از خواب بیدارشدم عقربه های ساعت روی ۷:٣۰بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بایاد اوری اتفاقات دیشب فکم منقبض شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دسشویی رفتم و دستو صورتمو شستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دفترچه تلفن و برداشتم به یه سمساری زنگ زدم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاره ای نداشتم باید وسایل خونرو میفروختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااینهمه وسایل نمیتونستم برم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مخصوصا خونه ای که توی مازندران بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخه مگه مرد مومن خونه قحط بود یه خونه خوب تو تهران میدادی بهم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ خونه رو زدن یه سمساری پیر اومد توخونه اول ازهمه دست گذاشت رو تخت تو حیاط خیلی سخت بود بفروشمش اما چاره ای نزاشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااون شکم گندش به کارگراش دستوری دادبزارنش پشت کامیون ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد یالله گویان وارد خونه شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه بهم انداخت که چندشم شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااخم رو بهش گفتم بنده دیدن ندارم شما اومدید وسایل خونرو بخرید پس لطفا زودتر کارتونو انجام بدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم یه پوزخند زد و با کفش داخل شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت سرش اداشو دراوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اه اه پیرمرد بو گندو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مبلارو خرید فرشا رو خرید یخچالارو خرید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاب عکسا پنکه هرچی که داشتم و فروختم جز چندتا تیکه وسایل خودمو بابا که شامل مبلی که همیشه رو اون میشست تخته خوابم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدونام و لباسام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چندتا چیزه دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازاینکه وسایلارو خرید پولو داد و رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من موندم و یه خونه خالی وبا یه دله پر ازغصه ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم و ازانباری چمدونامو اوردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسای خودمو چند دست لباسای بابا و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسایلای اظطراریم و چیزایی که خیلی لازمم میشد و ریختم توش....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه وسایلای اتاقمو جمع کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه قالیچه هم از یادگاری مادرم برداشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دفترچه تلفن و برداشتم به یه شرکت مطمئن وانت بار زنگ زدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ازاینکه یه دل سیر خونه و نگاه کردم اماده رفتن شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسایلا تو وانت بود و رانندش هم یه مرد میانسال بود ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخرین بار نگامو به خونه ای انداختم که ازبچگی توش خاطره داشتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره بغض گلومو گرفت داشت خفم میکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو پشت سرم بستم و سوار ماشین شدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وانتی دنبالم راه افتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز کلیدو از اقای محمدی گرفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از امروز یه ساغر دیگه میسازم یه زندگی دیگه جلوی پامه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون هیچ تردد و استراحتی به سمت شمال روندم به غرغرای وانتی هم توجه نکردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم اومدم دیدم ساعت ۹شبه و جلوی روستا تویکی از شهرهای مازندرانم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعنت به این شانس چرا نباید حدس میزدم که ممکنه اون خونه تو یه روستا اونم شمااااال باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاره ای نداشتم با کمک وانتی وسایلارو بردم حیاط خونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته خونه نبود یه ویلایی بود واس خودش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وانتی ماشینشو اورد تو حیاط و گفت که تو ماشین میخوابم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم رختخوابای تختمو برداشتم و رفتم توخونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون نزدیکیای در خوابیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فعلا جرئت نمیکردم برم توی خونه و بگردم تو فکر کار سحر و تیام بودم که نفهمیدم چیشد و خوابم برد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صدای گنجشکا از خواب بیدارشدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول گنگ اطرافمو نگاه کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد که فهمیدم تو چه وضعیتی هستم به خودم اومدم و شالمو سرکردم و رفتم حیاط

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وانتی داشت وسایل دیشبشو جمع میکرد رفتم دنبال کیفم بگردم دیدم که هیچکدوم از وسایلام تو حیاط نیستن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشک رو کردم سمت مرده و گفتم ببخشید وسایل من کجان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم که انگار تازه دیده باشه وسایلام نیستن گفت نمیدونم والا .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو صدای زنگ گوشیم اومد از طبقه بالا تو خونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداشو از پنجره ای که روی حیاط باز بود شنیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وانتی رفتیم تو من فقط دنبال گوشیم رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازپله های مارپیچ بالا رفتیم و سمت چپ سالن اتاق بود صدای زنگ گوشیم ازاونجا بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو بازکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن اتاق نه تنها من بلکه راننده هم خشکش زد........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستامو گرفتم جلو دهنم با بهت به اتاق نگاه کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تختم کنار پنجره جاخوش کرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دره کمد باز بود و همه ی لباسام تو اون چیده شده بود .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدونام گوشه ی اتاق بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میز تحریر و صندلی چوبیم اونجا بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و صندلی باباهم کنار تختم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده وانتی چندبار سرفه کرد به خودم اومدم و وارد اتاق شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برعکس خونه هیجای این اتاق گردخاک نشسته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیف دستیمو برداشتم و برگشتم سمت در که پول رانندرو بدم بهش که دیدم نیس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم تعجب کردم هم ترسیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدوبدو از پله ها پایین رفتم دیدم راننده داره ازحیاط خارج میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند صداش زدم تا وایساد ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ها چیه خانوم؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اقا پولتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانوم این پول قبلا حساب شده و واریز شده تو حساب شرکت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشکم زد یعنی چی یعنی کی میتونه پول و ریخته باشه بافکراینکه محمدی اینکارو کرده خودمو اروم کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده درحالیکه آخرین نگاشو به سمت خونه مینداخت زیر لب گفت معلوم نیس تو این خونه درندشت جن هست یا روح و با گفتن این حرف با ترس گاز گرفت و رفت ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم اومدم دیدم که وایسادم وسط حیاط و پول به دست سمت خونم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهویی یچیزی نظرمو جلب کرد یکی از اتاقا انگار کسی پشت پنجره بود که با دیدن اون توسط من خودشو از پشت پنجره دزدید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس و لرز آب دهنمو قورت دادم و بسم لله گویان وارد خونه شدم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس و لرز آب دهنمو قورت دادم و بسم لله گویان وارد خونه شدم .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول ازهمه تصمیم گرفتم تو طبقه پایین قسمت هال یه چرخی بزنم .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد خونه که میشدی یه راهرو نسبتا دراز بود که بعد ازاون سمت راستش یه اشپزخونه با کابینتای چوبی انگار صاحب این خونه با تنه های درختا کابینت درست کرده درعین حال که خاک داشت و کثیف بود ولی خیلی جالب و زیبا بود.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشپزخونشم بزرگ بود حدود ۱۲متر میشد،که دورتادورتاش کابینت بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جالبه یدونه گاز و یخچال قدیمی هم داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم از گاز برداشتم و به سمت یخچال رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز بایدبرم تو روستا یه گشتی بزنم حتما یه سوپرمارکتی پیدا میشه که وسایل بخرم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم که به دستگیره یخچال افتاد دوباره یه لرز بدی افتاد به جونم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو کشیدم و بازکردم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن یخچال دهنم از تعجب باز موند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واااو داخل یخچال انواع و اقسام مایحتاج بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به پشت یخچال انداختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست حدس زدم هرکی که داخل یخچال وسیله گذاشته یخچالم به برق زده تا مواد فاسد نشن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دره یخچال و بستم با ذهنی آشفته از آشپزخونه خارج شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این خونه همه چیزش عجیب غریبه از شکلش بگیر تا جابجا شدن وسایلم و پر شدن یخچال.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اشپزخونه که خارج شدم یه هال بزرگ روبروم دیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که مبل های قهوه ای رنگ مخمل که شکل سلطنتی داشت و دور دوتار سالن چیده شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تلوزیون قدیمی و نسبتا بزرگی هم روی میز تلوزیون خودنمایی میکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عکسای روی دیوار نظرمو جلب کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاهام ناخوداگاه به اون سمت حرکت کردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه عکس ازیه دختربچه بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای خرمایی چشمای درشت و ابی با پوست سفید و لب خوش فرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااینکه خیلی کوچولو بود ولی زیبایی خاص و خیره کننده ای داشت این دختر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگامو ازاون قاب گرفتم و رفتم سراغ قاب بعدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره عکس همین دختر بود منتها بایه زن دیگه کنارش اون زن هم همینطور بود بااین تفاوت که موهاش روشن بود وطلایی با چشمای نسبتا سبز اندامی کشیده و لاغر ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازخاکای رو عکس فهمیدم که خیلی قدیمیه شاید الان این دخترکوچولو که اسمشو نمیدونم ۲۶ یا۲۷ ساله باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و این زن هم که گویی مادرشه حالا پیره یا میانسال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بقیه عکسارم نگاه کردم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیشتر عکسای دخترکوچولو بود....زیباییش خیره کننده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشبحالش که اینهمه زیباست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم اگه زیبا بودم در حد سحر حداقل تیام منو دوس داشت و بهم خ*ی*ا*ن*ت نمیکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بایاد اوری خیانتی که بهم شده بود دستام مشت شدن ناخودگاه چونم شروع کرد به لرزیدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیخیال بقیه عکسا شدم و رامو کج کردم سمت اتاق....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لقمه های نون پنیری که از قبل درست کرده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبحونمو همون اتاق خوردم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتوی سرمه ای ساده و شلوار مشکی و شال مشکی مو سرکردم و درحالیکه کلید تو کیفم بود از خونه زدم بیرون.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم که از خونه دور شدم برگشتم نگاه کردم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این خونه انگار روی یه تپه ساخته شده چون از همه خونه های روستا بالاتر بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااینکه چندسالی میشد متروکه بود ولی همچنان سالم مونده بود و هیچکدوم از اجراش نریخته بود ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رومو برگردوندم و به سمت داخل روستا راه رفتم ...همش حس میکردم یکی از تو خونه که حالا پشت سرمه داره نگام میکنه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت ۱۱شده بود هنوز وقت داشتم نهار درست کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به قدمام سرعت بخشیدم و بالاخره رسیدم وسط روستا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادمای روستا با لباسای سنتی هرکدومشون به کاری مشغول بودن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعضیاشونم با تعجب دست از کار میکشیدن و نگام میکردن و درگوش هم پچ پچ میکردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازکنار یه عده مرد که روی تخته ای نشسته بودن و قلیون میکشدن رد شدم که با حرف یکیشون گوشامو تیز کردم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره کریم اقا میگن این دختره دیشب رسیده و تو خونه ارباب ساکن شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دروغ میگی؟چطور ممکنه کسی بیاد خونه ارباب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اینجور که معلومه ممکن شده خدا فقط به این دختره رحم کنه معلومه که زیاد سنی نداره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره والا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دور شدن ازشون دیگه حرفاشونو نشنیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ینی چی ؟ینی اردشیر خان ارباب این خونه بوده ؟اگه اینجوره چرا دیگه اینجا زندگی نمیکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوالای زیادی تو ذهنم بود که واسه هیچکدومشون جوابی نداشتم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هدفم مشخص بود که میخوام برم کجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم دیگه راه رفتم تا رسیدم به جایی که روش نوشته شده بود درمانگاه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو هل دادم و در با صدای قیژی باز شد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسبت به اون چیزی که فکرمیکردم بزرگتر بود.اول یه سلام بلند بالا دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم صدای کسی نیومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ینی یه پرنده هم پر نمیزنه اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور داشتم اطراف و دید میزدم که صدای جیغ و ناله شنیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ترس میخکوب شده بودم جرئت نمیکردم پشتمو نگاه کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدا دقیق از اتاق پشت سریم میومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور داشتم قبض روح میشدم که صدای ینفر دیگه هم به صدای ناله های زن اضافه شد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_د دختر میگم زور بزن زودباش .الان بچت خفه میشه زوووود باش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره صدای ناله ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رومو برگردوندم که چشام از تعجب باز موند....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه زن و یه دکتر که روپوش سفید داشت و نشون میداد قابلس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشام داشت از جاش درمیومد اخه تاحالا زایمان طبیعی به این صورت ندیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور با بهت داشتم صحنه روبرومو نگاه میکردم که دکتره رو کرد بمن و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه کری دختر جون میگم برو از اتاق تهی قابلمه اب جوش و بردار بیار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور بی حرکت داشتم نگاش میکردم که با صدای جیغ زن حامله به خودم اومدم و زود دست به کار شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک دوساعتی میشد که داشتم به خانومی که اسمشو نمیدونستم کمک میکردم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسام کثیف شده بود و شرشر عرق از سروصورتم میریخت..با صدای جیغ گریه نوزاد هردومون یه نفس راحتی کشیدیم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر سریع رو کرد سمت منو گفت اون پارچه سبزو بردارم و بچرو بپچیم لاش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااحتیاط بچرو گذاشتم داخل پارچه، ای جووونم چ کوچولوهه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر بچه بیهوش شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر دستشو تمیز کرد و بچرو ازم گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هی دختر سُرم بلدی بزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره بلدم رشتم پرستاریه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبه اون سرم از رو میز و بردار و بهش یه سرم بزن بعد بیا اتاق تهی کارت دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشه ای گفتم و به کارم مشغول شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ازاینکه سرمشو زدم از اتاق خارج شدم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای اب میومد حتما اون خانم دکترس که داره دستاشو میشوره....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف صدا رفتم تویه اتاقی بود که معلوم بود دسشویی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازبوی خوش عطرش میشد حدس زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار در وایسادم تا بیاد بیرون....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ازاینکه اومد بیرون یه نگاهی بمن انداخت و بدون هیچ حرفی رفت سمت اتاقی که تهه سالن بود و مخصوص خودش ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم به دسشویی رفتم و دستو صورتمو ابی زدم و اومدم بیرون.شال روی سرمو مرتب کردم و رفتم پشت در اتاق و دو تقه به در زدم ....باگفتن بفرمایید درو بازکردم و و دکتر با دستش اشاره کرد بشینم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اسم من مینا منوچهریه دکتر این روستام و ۵سالی میشه انتقال دادنم به اینجا....خب فکرمیکنم چیزاییکه لازم باشه و بهت گفتم حالا تو از خودت بگو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اسم منم ساغر میعادی هست...پدرم دوماه پیش به دلایلی عمرشونو دادن به شما از بچگی هم مادر نداشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الانم به دلیل مشکل مالی تونستم بیام اینجا و تواین روستا زندگی کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رشتم تجربیه و پرستارم.البته بودم.که با دکتری که تو مطبش کارمیکردم دعوام شد و خارج شدم ازاونجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم اینجا اگه میشه منم بشم همکارتون و بتونم حداقل یچیز ناقابلی بگیرم و بتونم یجور زندگیمو بگذرونم...تا پول کافی بیاد دستم و بتونم ازاینجا برم شهر حداقل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر منوچهری که حالا اسمشو دونستم دستاشو گذاشته بود زیر چونش و بادقت به حرفام گوش میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از تموم شدن حرفام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابت پدرت متاسفم واینکه این درمونگاه خرج انچنانی درنمیاره که تو بتونی ازش پول دریافت کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زیاد اشکال نداره حداقل یکاری باشه که مشغول باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه میتونی صبحا ساعت ۸بیای اینجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و راستی بابت کمک امروزتم واقعا ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خواهش میکنم.بااجازه من دیگه میرم اگه کاری ندارید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکترهم از جاش پاشد و همراه من تا دم در اومد...به همدیگه دست دادیم و درحین خدافظی و یاداوری کار فردا یهو صدای چندتا پا شنیدیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دور دیدیم یه مرد روستایی که لباس محلی داشت و یه بیل دستش بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پیرزن که اونم لباس محلی داشت و یه بقچه دستش بود اومدن سمتمون....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارسیدن به دکتر اون مرده از خانوم منوچهری پرسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانوم دکتر حال عیالم چطوره...بچم بدنیا اومد دختره یا پسره ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطورکه داشت مرتب سوال میکرد دکترهم رفت سمت یه اتاقی از رو رنگ در معلوم بود که اتاق بچه هاس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هههه بابا عباس اقا اول یه سلام بده بعد دونه دونهبپرس...اره حال عیالت خوبه بچت خوبه بچتم یه دختر ناز وملوسه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن حرف اخری دکتر پیر زنه و اون مرده که حالا فهمیدم اسمش عباسه وا رفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانوم دکتر مطمئنی بچه دختره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد گفتن این حرف پیرزن بقچشو انداخت رو زمین و به شمالی یچیزی به عباس گفت و با قهر روشو برگردوند و رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عباس هم با بی میلی گفت حالا میشه بچم و ببینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر هم سری به نشونه بله تکون داد و درو باز کرد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم که صدای شکمم دراومده بود یه خدافظی سرسری کردم و از درمونگاه زدم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت هول وهوش ۱:٣۰ بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینبار مردمون کمتری خارج از خونه هاشون و جلو در نشسته بودن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سراشیبی و اروم بالا رفتم وقتی به بالای تپه و جلوی ویلا رسیدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستامو از هم باز کردم سرمو گرفتم بالا و چند دور دورخودم چرخ زدم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازاینکه سرجام وایسادم یه راه باریکه ای توجهمو جلب کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یچیزی هی داشت منو به اون سمت میکشوند....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه باریکه رو طی کردم و رسیدم پشت ویلا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکم از تعجب چسبید رو زمین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت ویلارو سرتاسر جنگل تشکیل داده بود من اونقد خنگ بودم که اصلا به این موضوع توجه نکرده بودم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه راه سنگ فرش هم بود که بایه در میله اهنی رو به جنگل باز میشد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکتر رفتم و جلوی در وایسادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازلابلای میله ها جنگل معلوم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشامو ریز کردم تا بهتر ببینم خورشید اصلا به جنگل نمی تابید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخلش سیاهه سیاه بود مثل دود غلیظ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بایه صدای پشت سرم سریع یه هینی گفتم و برگشتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پا بود من شک نداشتم یکم جلوتر میرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه در اهنی زنگ زده توجهمو جلب میکنه صدا ازاون تو بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوتر که میرم چندتا پله جلومه که به سمت پایین میره و دراخر به در تموم میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گریه های ینفر میپیچه تو سرم سرم درد میگیره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو دوتا زانوهام فرود میام دستامو میگیرم به سرم و از شدت دردش ناله میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دختربچه ای و میبینم که خیلی واسم اشناس داره فریاد میزنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشام خود به خود بازمیشه و مطمئنام مردمک چشام گشاد شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو اون دختر توی اتیش ناپدید میشه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه صداهایی مثل اره برقی از تو جنگل میاد انگار فاصله زیادی بااین در نداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه حسی بهم میگه هرچه زودتر پاشم و برم تو خونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام توانم از جام پامیشم و میدوم سمت راه باریکه تا برسم به خونه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در میرسم به نفس نفس می افتم حس میکنم دو جفت چشم ازهمون اتاق زل زده بهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو بدون هیچ معطلی بازمیکنم و خودمو توش پرت میکنم و پشت به در تکیه میدم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو بدون هیچ معطلی باز میکنم و خودمو توش پرت میکنم و پشت به در تکیه میدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نا خوداگاه دوباره اون تصاویر میاد جلوی چشمم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصویر دختربچه ای کوچولو که بایه لباس بلند سفید بستنش روی یه سکو....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست یکیو میبینم که یه سنجاق و نخ تو دستشه و داره میبره سمت دهن دختر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.