مثل تمام داستان های دنیا ، یه دختر و یه پسر ، اما یه فرق کوچولو داره. یلدا و کارن قصه ی من ۴ سال با هم دوستن ، ۴ سال خاطرات خوب و قشنگشونو با هم دارن. ۶ ماه هم به عنوان نامزد کنار همدیگه میمونن تا اینکه یه نفر این وسط مخالفت میکنه… یلدا و کارن توی هر لحظه کنار من بودن و باهاشون زندگی کردم... پایان خوش

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۴ دقیقه

مطالعه آنلاین امتحان عشق
نویسنده : Zahra.sh.ir

ژانر : #عاشقانه

خلاصه :

مثل تمام داستان های دنیا ، یه دختر و یه پسر ، اما یه فرق کوچولو داره. یلدا و کارن قصه ی من ۴ سال با هم دوستن ، ۴ سال خاطرات خوب و قشنگشونو با هم دارن. ۶ ماه هم به عنوان نامزد کنار همدیگه میمونن تا اینکه یه نفر این وسط مخالفت میکنه… یلدا و کارن توی هر لحظه کنار من بودن و باهاشون زندگی کردم...

پایان خوش

در جلسه ی امتحان عشق...

من ماندم و یک برگه سفید!

یک دنیا حرف ناگفته...

و یک بغل تنهایی و دلتنگی...

درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمیشود!

در این سکوت بغض آلود

قطره ی کوچکی هوس سرسره بازی میکند!

و برگه ی سفیدم عاشقانه قطره را به آغوش میکشد!

عشق تو نوشتنی نیست...

در برگه ام کنار آن قطره

یک قلب کوچک میکشم!

وقت تمام است.

برگه ها بالا...

یلدا

آروم از کنار دیوار کله مو بردم جلو...

لعنتی هنوز همونجا وایساده... سفت و سخت... حتی یه میلی مترم تکون نخورده...! باید همینجا تمومش کنم... باید الان بکشمش... اگه نکشمش بعدا برام شر میشه... خدایا منو ببخش... بهم جرئتشو بده که اینکارو بکنم...

دستام داشت میلرزید... کف دستام عرق کرده بود... آب دهنمو قورت دادم و یه نفس عمیق کشیدم... دمپایی که پام بود رو در آوردم و محکم توی دستم فشارش دادم... دوباره کله کشیدم... هنوز سر جاش بود... نفسمو فوت کردم و پریدم از پشت دیوار بیرون و بدو بدو رفتم سمتش... همینجوری با اون قیافه ی زشتش زل زده بود به من! تا نزدیکش شدم فرار کرد... حالا اون بدو من بدو...یه جا یهو وایساد... دور زد و برگشت رو به من وایساد... سعی کردم ذهن پبیدش رو بخونم! یه قدم بهم نزدیک شد... گفتم:

-جلو نیایا...

دوباره یه قدم اومد جلو...

من: به جون مادرم بیای جلو میزنم...

یهو دوید دنبالم! جیغ زدم:

-مامــــــــــــــان!!!

و دیویدم... اون میدوید من میدویدم! آخرش از روش پریدم و پشت سرش قرار گرفتم! اون اوسگول هنوز داشت میدوید! یه جیغ بلند زدم و دمپایی مو کوبیدم تو اون کله ش!!!! بعدشم شروع کردم به جیغ جیغ کردن:

-کشتمــــــش بالاخره کشتمـــــــش... مرسی خدا چاکرتــــــــــــم!!!

مامانم با هول از اتاق اومد بیرون و گفت:

-یلدااا؟؟؟؟ چی شده؟ چرا جیغ میزنی؟ کیو کشدی ذلیل مرده؟؟

-اینوووو مامان تونستمممم!!!

مامان یا تعجب به من که داشتم دمپایی رو بهش نشون میداد نگاه کرد و گفت:

-خوبی؟؟ خل شدی؟؟؟ دمپایی رو کُشتی مونگول؟؟!!

-هه... تو رو خدا مامان مارو 2 هیچ از خودش عقبه! بابا مادر من دمپایی چیه؟؟ سوسک کشتم... سوســـــک!!!

-نه بابا؟؟ چه زورویی شدی یلدااا!! آفرین به تو!

-اِ... مامان؟ اینجوری نگو... این یه سوسک معمولی نیست!! این همون بی پدر مادریه که اونشب اومد رو پات راه رفت و تورو تا مرض سکته برد! این همون سوسکیه که رو کله ی بابا بود نزدیک بود بیافته تو غذاش! این همون سوسکیه که رفته بود تو شلوار یارتا و باعث شد که تو جمع شلوارشو بکشه پایین!!! این قصد جون مارو داشته!!!

-نچ نچ نچ... خدایا... تو کل دنیا همه ی امیدم به این دو تا توله هام بود که از شانس خوشگلم دو تا مونگول دادی بهم!! هــــــــی!!

مرسی مامااااان!! چه طرفداری کرد از منو داداش یارتا!! داشتید خدایی؟؟ مامان شما هم اینجوری هواتونو داره؟!! قیافه ی من !! مامان !! هی! روزگار!

بیخیال اون سوسکه و مامان شدم و رفتم توی اتاق خودم... اه! حوصله م سر رفته... این یارتا هم نیست یکمی سر به سرش بذارم بخندم! یه نگاه به اتاقم کردم... حالا تو همین یه نگاه براتون توضیح میدم این لونه ی ما چه شلکیه..!

یه دیوارم سفیده دیوار مجاورش مشکیه با راه راه های سفید... یه کمد و کتابخونه ی سفید... روی کمدم برچسب یه هاپوی خوشگل مشکی چسبوندم... روی کتابخونه م یه ظرف شیشه ایه بزگه که شبیه تنگ ماهیه و توش رو پر کردم از گلای خشک شده ی رز مشکی... تختمم که سفیده... همین دیگه... یه فرقی که تقریبا با همه ی دخترا دارم اینه که توی اتاقم به جای اینکه پر باشه از عروسک و اینجور چیزا پره از باند!! اسپیکر از اندازه ی نخود گرفته تااا اندازه کمدم! کلی باندای گنده که وقتی حوصله م سر میره راهشون میندازم و کلی حال میکنم! تازه صدای همسایه ها هم در میارم میخندم!! چه آدم سادیسمی هستم من!! رفتم دراز کشیدم روی تختم که راحت بتونم براتون سقف جالب و با مزه ی اتاقم رو توصیف کنم! یکی دیگه از علایق من رنگای black light یا همون شب رنگ بود... که جدیدا هم مد شده ه ه! روی سقف سفید اتاقم چندتا شکلکای مختلف بود... یکی شون نارنجی بود... یکی شون زرد بود... یکی شون صورتی بود... یکی شون سبز بود... یکی شون آبی بود... یکی شون بنفش بود... یکی شون (اَی مرض و یکی شون... خفه شو دیگه یلندا جان!! چشم چشم...)... آره دیگه زهرا نمیذاره همه شون بگم!! یه عالمه هم رقص نور و فلاشر و از این چرت و پرتا پر کرده بودم توی اتاقم... چندتا چیزای تزئینی شب رنگ هم آویزون در و دیوار کرده بودم که وقتی بیکار میشدم چراغ اتاقم رو خاموش میکردم و نور آبی پخش میکردم تو اتاق با همین دم و دستگاهام که این چیزای شب رنگ خودشونو نشون میدادن!! خوشگل میشد حال میکردم! (یه توضیح: وسایلی که رنگشون black light یا همون شب رنگه توی نور آبی شب رنگ میشن... گفتم بدونید!!) توی وسایل شب رنگ همه چیشو داشتم!! از لاک، شال، کیلیپش، کیف و کفش، لباس مجلسی، مانتو، چیزای تزئینی و... فک کنم فعلا چیزای لازم رو گفتم... حالا فامیل مامیلو بعداً آشنا میشید!! از جام بلند شدم و یه دست کشیدم رو کتابخونه م!! خیر سرم خواسته م ادای این آدم باکلاسا رو در بیارم که حوصله شون سر میره دست میکشن روی وسایلا و قر و قمیش میان!! اما دستم پر خاک شد!! شرمنده من چند وقته اینجا رو تمیز نکردم!! نمیدونستمم شما قراره بیاید اینجا سر زده اومدید!! حالا الان تمیز میکنم... ناسلامتی قراره چند وقتی توی این خونه و این اتاق با هم حرف بزنیم راجع به داستان زندگی من!!

بلند شدم و رفتم از توی آشپزخونه یه دستمال برداشتم و نمدارش کردم و برگشتم تو اتاق. کامپیوتر رو روشن کردم و رفتم توی فایل آهنگ های مورد علاقه م و ctrlو Aرو زدم و پلی کردم... یکی از باند های گنده مو آوردم و وصلش کردم به کامپیوتر. در اتاق رو قفل کردم که مامانم هی نیاد صداشو کم کنه و مشغول گرد گیری شدم... و در همون حالت غرق شدم..!! البته توی خاطراتم!

چقد دلم برای کارِن تنگ شده بود! یادش به خیر... فقط 15 ساله م بود که دیدمش و عاشق شدم!! اون موقع کارِن 20 ساله ش بود... دو سال همینطوری عاشقش بودم تا اینکه اومد جلو و شمارشو بهم داد و با هم دوست شدیم!! چون داشت درس میخوند اون موقع نرفت سربازی... رشته ش گرافیک بود... عاشق عکاسی بود... الانم که رفته بود سربازی! چند وقت بود ندیده بودمش؟؟ آها... یک سال و شش ماه و (به ساعت نگاه کردم) 5 ساعت!! 3 سال بود که با هم دوست بودیم که اگه این یه سال و 6 ماه و 5 ساعت رو هم حساب کنی میشه 4 سال... یادمه توی این 4 سال... اصلا نه توی این 3 سال هیچوقت دست از پا خطا نکرد... هیچ وقت حرمت های بینمون رو از بین نبرد... حتی یه بارم بغلم نکرده بود! فقط در حد دست... یاد وقتی افتادم که میخواست بره سربازی...

خوب یادمه که از شدت بغض دلم میخواست زمین رو گاز بزنم اما برای اینکه ناراحتش نکنم لبخند زدم و گفتم:

-برو دیوونه!! حالا یه جوری پکره که انگار دیگه نمیاد... دو ساله دیگه چیزی نیست که... نیگا نیگا قیافه شو! شبیه بغض یاکریم شده! کارِن چشم به هم بزنی تموم شده...

-یلدا یه جوری میگی دو سال انگار دو روزه... بابا من به زور یه هفته دوری تو تحمل میکنم حالا پاشم برم دو سال اونجا؟!! تازه با مرخصی و این چیزاش هی اضافه خدمت میخورم میشه 4،5 سال!!

-بله بله؟؟!! مرخصی؟؟ دیگه چی؟؟ مگه نمیخوای زود برگردی... پس نمیخواد مرخصی بگیری... اینجوری اگه هی بیای و بری همدیگه رو ببینیم هوایی میشی... ولی اگه نیای هم زودتر تموم میشه هم هوایی نمیشی!!

-یلدا نمیتونم...

آرنجشو گذاشت روی زانو هاش و سرشو گرفت تو دستاش...

من: ببین کارِن اینجوری هم منو ناراحت میکنی هم خودتو... کی باید بری؟

-پس فردا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چـــــــی؟؟ پس فردا؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چونه م لرزید... سرمو گرفتم بالا که اشکام نریزه پایین و کارن رو ناراحت کنه... آب دهنمو قورت دادم و با لبخند زدم سر شونه ش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بلند شو شتر لق لقو!! پاشو خجالت بکش... پس فردا باید بری بعد اومدی نشستی اینجا؟؟ پاشو برو وسایلتو جمع کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شتر خودتی!! آخه یلدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه آخه و ولی و اما نداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه واست خواستگار بیاد چی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ ببخشید اگرِش جا افتاد!! دیگه آخه و اما و ولی و اگر نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره یه لبخند تلخ روی لبش نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه...جدی اگه خواستگار بیاد چی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش عوض شده بود... معلوم بود بغض کرده... سرم رو گرفتم بالا و نگاش کردم ... قسم میخورم اگه من اون لحظه اونجا نبودم میزد زیرگریه! یه لبخند اطمینان بخش زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب اینکه کاری نداره... قبول نمیکنم که!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یلدا....یلدا قول میدی منتظرم بمونی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این چه حرفیه دیوونه... معلومه که قول میدم... به شرطی که بازیگوشی نکنی زود بیای باشه؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آفرین پسر خوب!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و هیچی نگفت... گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کارن من دیگه داره دیرم میشه... باید برم... کاری نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برسونمت؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا... خودم میرم راهی نیست... قول بده که زود میای...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قول میدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو بردم جلو و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به امید دیدار...!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو گرفت و بوسید... میخواستم جو رو عوض کنم اما دیگه نمیتونستم... وقتی خودم حالم خوب نبود چطوری حال کارن رو خوب میکردم؟؟؟!! محکم لبمو گاز گرفته بودم که اشکام نریزن... لبخندی زدم و دستمو از توی دستش در آوردم و چند قدم عقب عقب رفتم و خوب نگاش کردم... به چشمای عسلیش، موهای قهوه ایش، ابرو های مردونه و پرش... یعنی دیگه کی این ترکیب قشنگو میدیدم؟؟ با همون لبخند رومو برگردوندم... دو تا قطره اشک همزمان از چشمام چکید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یلدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وایسادم... سریع و یه جوری که تابلو نباشه اشکامو پاک کردم و برگشتم سمتش... هیچی نگفت... به چشماش نگاه کردم... داشت التماس میکرد که منتظرش بمونم... آروم چشمامو روی هم گذاشتم و با لبخند رومو برگردوندم و راه افتادم... اشکام پشت سر هم میرختن روی صورتم... رفتم توی دستشوییه یه پارک و صورتمو با آب سرد شستم و برگشتم خونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکامو پاک کردم و مشغول گردگیری اتاقم شدم!! دوباره یه خاطره اومد توی ذهنم... اولین باری که سوار موتور کارن شدم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک سال از دوستی مون گذشته بود و هر وقت همو دیده بودیم یا یه جا نشسته بودیم یا کارن ماشین داداشش رو میاورد... خودش یه موتور پالس مشکی داشت... رنگشو من انتخاب کرده بودم! خلاصه که هیچ وقت روی موتور نشسته بودیم تا اینکه یه روز زنگ زد بهم و گفت میخوام ببینمت... منم گفتم بذار ببینم جور میشه یا نه... بهت خبر میدم. رفتم و بعد از کلی قر و قمیش اومدن برای مامان راضیش کردم که برم خونه ی دوستم... مثلا!!! سریع به کارن خبر دادم که میام... در کمال تعجب اس ام اس داد که مقنعه سرت کن!! گفتم واسه چی؟ گفت تو کاریت نباشه...! منم قبول کردم... با دوستم هماهنگ کردم که اگه چیزی شد و مامانم زنگ زد خونشون بگه که اونجام... بعدشم رفتم پیش کارن که در کمال تعجب نشسته بود روی موتور!! یه ذره وایساده م کنارش و نگاش کردم تا از رو بره بیاد پایین دیدم نـــــــه... اصلا به روی خودش نمیاره و اونم بر و بر زل زده به من!! گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیخوای پیاده شی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نـــه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونوقت چرا؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون تو باید سوار شی!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیخیـــــــــال!! شوخی میکنی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه اصلا!! واسه همینم گفتم مقنعه سرت کن که از روی سرت نیافته پشت موتور!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی حساس بود به اینکه روسری م بیافته یا موهامو خیلی بدم بیرون... آخی عزیزممم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کارن من میترســــــــم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ترس نداره که... بیا بشین بریم بچه ها منتظرن!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: کجا؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو یه پارک جنگلی همه دور هم جمع شدیم بیا دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: باشه... خیلی خب هولم نکن!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم نشستم پشت موتور... بعد از اینکه کلی خندید به من آماده شد که راه بیافته... گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یلدا منو بگیر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: دیگه چی؟؟ برو بابا... بچه پرو... عمراً فِک کن یه درصد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه هر جور راحتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا اینو گفت و راه افتاد... راه افتادن همانا... گرخیدن من همانا!! اولین بارم بود که سوار موتور شده بودم!! مثه سوسک چسبیدم به کارن و دستامو محکم دور کمرش حلقه کردم!! اونم بلند بلند میخندید... یکمی که گذشت عادت کردم خودم و جمع و جور کردم و فقط از پشت بلیزشو گرفتم! یکمی که رفتم یهو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یلدا پاهاتو ببر بالا!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چـــــــــــــــــــی؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا چشمتون روز بد نبیه تا من گفتم چی یهو پاچه م خیس شد! (فکر بد نکنیداااا جیش نکردم... آبه!!) جیغ زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آیی... مامــــــــان... یخ کردم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن: چرا؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا و کوفت!! واسه چی از تو آب رد میشی؟؟ خیس شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وا!! خب من که گفتم پاهاتو ببر بالا!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خب میمیری بگی پاهاتو ببر بالا خیس نشی؟؟ آدم فکر بد میکنه اینجوری! یهو مثه این روانیا داد میزنه پاهاتو ببر بالا!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ که چقد اون روز خندیدیم!! لبخندی زدم و به اتاقم نگاه کردم که از تمیزی برق میزد... نفس عمیقی کشیدم. صدای آهنگ هنوز بلند بود. در اتاقو باز کردم که یهو یه چیزی افتاد تو بغلم! با تعجب به مامان که با صورت قرمز تو بغلم بود نگاه کردم... یه ذره صبر کردم بلند شه ولی دیدم نــــــــه! مثه اینکه بهش خوش گذشته! گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان من بابا نیستم که خودتو اینجوری مثه این پرنسسا ول کردی تو بغلم و بلندم نمیشیـــا!! لابد الانم منتظری بوست کنم؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان خودش جمع و جور کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خفه شو! بی حیا! گور به گوری خاک به سر کدوم قبرستونی هستی؟ صد بار گفتم صدای اون وامونده رو انقدر بلند نکن که دیگه کر شی! یه ساعته دارم صدات میکنم هی دارم میکوبم به این در که شاید باز کنی ولی انگار نه انگار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیخیـــــــال مامـــی!! ببین اتاقمو تمیز کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان یه چشم غره بهم رفت و به یارتا که داشت هر هر میخندید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرض! نیشتو ببند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یارتا لال شد! ای بدخبت ترسو! 12 سالش بود... ولی از اون پرو های روزگار بوداا! رفتم توی اتاقم که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره... فِک کنم از یه تلفن عمومی بود. هیچوقت جواب تلفن هایی رو که شمارشونو نمیشناختم نمیدادم اما این دفعه... نمیدونم چی شد که صدای آهنگو کم کردم و جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وا!! یارو مونگوله!! زنگ میزنه حرف نمیزنه... خواستم قطع کنم اما... صدای نفس شنیدم... تلفن عمومی... سربازی... کـــــارِن...!! یهو با صدای تقریبا بلندی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کـــارِن؟؟ کارن خودتی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه صدای گرفته و پر بغضی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره قربونت برم... خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم سکته میکردم از خوشی!! در اتاقو بستم و صدای آهنگو بلند کردم که صدام بیرون نره... و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کارن خودتی؟؟ آره؟؟ کارن اومدی؟؟ کارن تموم شد؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره عزیزم... آره تموم شد یلدا خانوم! بیا میخوام ببینم دلم واست یه ذره شده... بیا همون جای همیشگی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گوشی رو قطع کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهی قربونت برم من خدااا!! شکرت... تند تند اشکامو پاک کردم و یه چیز تنم کردم و گوشی مو برداشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان من دارم میرم خونه ی ندا.... خدافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدو بدو از در بیرون رفتم... فقط صدای مامانو شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهش سلام برسون... برگردی خونه حسابتو میرسم تا دیگه تو باشی اینجوری نری بیرون!... کثـــافت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوه اوه... بیخیال می ارزه! جای همیشگی مون یه نیمکت توی یه پارک بود... حدود یه ربع راه بود پیاده... یه نگاه به خودم کردم و شروع کردم به دویدن!! تند تند میدویدمااا! یعنی یوزپلنگ جلوم لُنگ پهن میکرد! یه شلوار ورزشی سفید پام بود با یه تاپ مشکی! فقط وقتی کارن زنگ زد یه سوئیشرت طوسی که قدش تا وسطای رون پام بود رو برداشتم پوشیدم و کلاهشو انداختم روی سرم و همه ی موهامو کردم توش! میدونستم کارن بدش میاد اما خوب هول شدم دیگه! عشقه دیگه! حالیش نی که! البته همه ی موهامو پوشونده بودما! فقط یه تیکه از موهای لخت سیاهم افتاده بود توی صورتم. پاییز بود ولی هوا به شدت سرد شده بود. مطمئن بودم نوک دماغم قرمز شده... فین فین میکردم و میدودم! ملت با تعجب نگام میکردن! ساعت 6 بعد از ظهر بود. نفس نفس میزدم و گلوم خشک شده بود! بالاخره 10 دقیقه ای رسیدم! کی فکرشو میکرد من... یلدا... کسی که حتی اگه میخواست تا سر کوچه بره آماده شدنش یک ساعت طول میکشدی حالا به خاطر یه پسر 10 دقیقه ای خودشو برسونه! واقعا که عشق آدمو عوض میکنه! درست رو به روش بودم... نشسته بود روی همون نیمکت همیشگی! سرش پایین بود! با لباس سربازی بود!! موهاش دو سانتی بود!! آخـــی... کو اون همه مو؟؟!! (حال کردین از این همه فاصله چطوری موهاشو هم سانت گرفت؟؟!!) همینطوری داشتم نگاش میکردم که سنگینی نگاهمو حس کرد و سرشو بلند کرد! با دیدنم یهو سیخ پاشد وایساد! دو تا قطره اشک از چشمام چکید... دویدم سمتش! پریدم توی بغلش و دستامو محکم دور گردنش حلقه کردم و پاهامو گرفتم بالا... اولین باری بود که میرفتم توی بغلش! چه حس خوبی بود!! سرم رو گذاشته بودم روی شونه شو گریه میکردم!! تعجب کرده بود! اما بعد کم کم دستاشو دور کمرم حلقه کرد...! پاهام بالا بود!! پریده بودم بغلش و خودمو آویزون گردنش کرده بودم! خو چیکار کنم؟؟! قدم نمیرسید روی زمین بغلش کنم!!! نمیدونم چقد گذشت که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیخوای بیای پایین ببینمت کوچولو؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از توی بغلش اومدم بیرون و سرم رو انداختم پایین... دستشو گذاشت زیر چونه م و سرمو برد بالا... تا اشکامو دید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِاِاِ... داری گریه میکنی؟؟ دیوونه من که اومدم واسه چی گریه میکنی؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آستین سوئیشرتم که تا روی انگاشتم اومد بود اشکامو پاک کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیوونه خودتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و نشست روی نیمکت و دستمو کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا اینجا بشین ببینم... دلم واست یه ذره شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم بغلش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تازه که یه سال و شش ماه شده بود! مگه دو سال نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه دیگه... به خاطر شما اضافه وایسادم زود تر تموم شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سخت بود؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا! انقد میخندیدیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چونه م لرزید و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دروزغ نگو کارن... اذیتت کردن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا چه دروغی؟ یلدا به قرآن گریه کنی میزنم لهت میکنما!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونستم به شوخی میگه میزنمت! هیچوقت از گل نازک تر به نمیگفت... ولی اینم میدونستم اعصابش خرد شده و اگه گریه کنم قاطی میکنه... واسه همینم بغضمو قورت دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس چرا انقد لاغر شدی؟؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یلدا اونجا که میری خیر سرت سربازیه ها!! خونه ی خاله نیست که هر چی خواستی بهت بدن و هرکاری خواستی بکنی! قانون داره بالاخره سختی خودشو داره... غذاهاش خوب نیست... حالا بیخیال. تعریف کن ببینم من نبودم چیکارا کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی... زندگی! آهــــــا نه... یه کار دیگه هم کردم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شک گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: یه ســــوسک کشتـــــم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو بلند زد زیر خنده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آفــــرین!! پس دیگه بزرگ شدی آره؟؟!! باریکلا! حالا چی جوری کشیتیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره دیگه... با دمپایی کوبیدم تو سرش! تازه کلی هم التماسم کرد که تو رو قران نزن! غلط کردم قول میدم برم بیرون از خونتون! ولی من بهش رحم نکردم که!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر هر داشت میخندید... با ارزش ترین چیز تو دنیا برام خنده هاش بود!! گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا چرا با این لباسا اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه همین که اومدم بیرون از یه باجه زنگ زدم به تو و گفتم بیای اینجا! هنوز خونه نرفتم! راستی به مامانت چی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی... یهو دویدم بیرون و داد زدم میرم خونه ندا اینا!! اونم گفت برگردی حسابتو میرسم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای! یعنی چیکارت میکنه؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی بابا! دو تا داد میزنه میره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خداکنه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو چشمش افتاد به لباسام! اخماش رفت تو هم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بلند شو ببینم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوه اوه... خدایا به خیر بگذرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبمو گاز گرفتم و یه تای ابروهامو بردم بالا و آروم بلند شدم... با همون اخمش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بچرخ!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آستینای سوئیشرتمو که بلند بود رو گرفتم توی دستم و آروم چرخیدم!! یه نگاه به سر تا پام کرد و زل زد تو چشمام و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این چه وضعیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چیز... اممم... خب... چیزه دیگه... چی چه وضعیه؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یلدا خوتو به اون راه نزن... میگم این چه ریخت و قیافه ایه؟ این چیه پوشیدی انقد کوتاهه؟؟ خجالت نمیکشی؟؟ این کلاه انداختی رو سرت مثلا شال سرت کردی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ااا... کارن بد نشو دیگه... خب تو یهو زنگ زدی هیجان زده شدم هول شدم دیگه اصلا نفهمیدم چی تنمه... همینجوری بدو بدو اومدم...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخماش باز شد و یه لبخند کوچیک اومد گوشه ی لبش... سرمو انداختم پایین و با انگشتام بازی کردم که بلند شد و جلوم وایساد و دستامو گرفت و از هم جداشون کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صد دفعه گفتم اینجوری دستاتو نپیچون تو هم!! یه دفعه گره میخوره حالا بیا و درستش کن!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدشم اومد جلو و دستشو گذاشت زیر چونه م و سرمو آورد بالا و کلاه سوئیشرتمو کشید جلو و گره شو سفت کرد و موهامو داد تو... بعدشم کاپشنی رو که تن خودش بود رو در آورد و گرفت جلوم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بپوش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: پس خودت چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من سردم نیست بپوش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سرما میخوری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بپوش!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو کردم توی آستینای کاپشن و پوشیدمش... آویزون بود به تنم!! خندید و زیپشو کشید بالا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا کی میتونی بمونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به ساعتم کردم... یه ساعت گذشته بود.. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیدونم یه سر به ندا هم میخوام بزنم... حدوداً یه ساعت دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیله خب.. بیا بریم یه کم قدم بزنیم... بریم دَمِ خونه ما... من موتورمو بردارم برسونمت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نه دیگه... تو برو خونه من خودم میرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یلدا میرسونمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه هر جور راحتی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارون هم گرفته بود... آخ جووون... عاشق بارون بودم... کارن دستمو گرفت و اون یکی دستشو هم کرد توی جیبش و راه افتادیم... توی سکوت زیر بارون داشتیم قدم میزدیم... عاشق این حس بودم... کارن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یلدا بارون داره شدید میشه...یخ میکنی بیا بریم آژانس بگیریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه کارن تو رو خدا بیا راه بریم... سردم نیست... تو سرما نخوریاا!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یلدا آخه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اا کارن... خواهش کردم ازت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچی نگفت و دستمو کشید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا رسیدن به خونه شون هیچی نگفتیم... وقتی رسیدیم من دَمِ در وایساده م و اون رفت از توی پارکینگ موتورشو آورد و من نشستم پشتش و رفتیم سمت خونه ی ندا... ندا صمیمی ترین دوستم بود. از اول راهنمایی با هم بودیم. اسم شوهرش آوید بود و 5 ماهه باردار بود... شوهرش نه هاااا... ندا!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن خیلی آروم داشت مرفت... گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کارن چرا انقدر آروم میری؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هوا سرده مریض میشی... یلدا کلاتو محکم کن سرما نخوری... به خدا کلاهه از سرت بیافته من میدونم و تو!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه آقای لطفی!! (فامیلی کارن لطفی بود)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید... الهی من قربونت برم که هر وقت میخندی لپات چال میشه!! (یلدا آخه این حرفا چیه میزنی در ملأ عام؟؟ ) (خو خوردنیه دیگه!! من چیکار کنم؟؟ شما برید عکسشو ببینید... بعد ببینید من راست میگم یا نه... وقتی این بشر میخنده خود شما دلتون نمیخواد بخوریدش؟؟!! نه خدایی میخواد یا نمیخواد؟؟!!) منو رسوند دم خونه ی ندا اینا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اول تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو یلدا... برو انقد دلبری نکن!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ا... خب تو برومنم میرم دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خیر یلدا نیگا کن... کوچه خلوته... برو دیگه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم برم اما دلم طاقت نیاورد... یهو برگشتم سمت و پریدم تو بغلش!! دستشو گذاشت پشت کمرم! محکم دستامو پیچید دور گردنش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی که زود اومدی... خیلی دلم برات تنگ شده بود... فعلا بابای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از بغلش اومدم بیرون و بدو بدو رفتم جلوی در خونه ی ندا و زنگ رو زدم... یادم افتاد کاپشن کارن رو ندادم... دوباره دویدم رفتم سمتش و کاپشنو در آوردم و دادم دستش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی بابت این...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاپشنو گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش میکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی در باز شد سرم رو گرفتم بالا و به کارن که با لبخند چشم دوخته بود بهم نگاه کردم و براش با خنده دست تکون دادم!! سرشو واسم تکون داد و وقتی رفتم توی ساختمون و درو بستم رفت... منم بدو بدو رفتم بالا. در باز بود... پریدم تو خونه و شروع کردم به بالا و پایین پریدن و همونطوری با خوشحالی و چشمای بسته گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واااای ندااا... تموم شد!!! بالاخره تموم شد باورت می...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو باز کردم که بگم "باورت میشه؟" که با دیدن آوید شوهر ندا و برادرش نوید که داشتن با تعجب نگام میکردن لال شدم! کلاه سوئیشرتمو کشیدم جلو و بندشو بستم و آستینای بلندمو گرفتم توی دستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سرمو انداختم پایین که یهو صدای خندشون بلند شد!! نوید و آوید و ندا میخندیدن و منم حرص میخوردم از دسته خودم که واسه چی مثه این موجی ها از در اومدم تو و دارم بپر بپر میکنم!!! حسابی مؤذب بودم که آوید با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا چی تموم شده که انقد خوشحالی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا صد و بیست و چهار هزار پیغمبر!!! حالا من چی بگم؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اممم...چیز... منظورم... آها... منظورم اینه که مامانم تنبیه ام کرده بود که حق نداری تا یه هفته از خونه بری بیرون امروز یه هفته تموم شد... منظورم هم همین تنبیه ام بود که تموم شد!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آوید و نوید یه نگا به هم کردن و زدن زیر خنده!! یه لبخند زدم و رفتم توی آشپزخونه پیش ندا! ندا با دیدنم خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مشنگ این چرتا و پرتا چیه بلغور میکنی؟؟ تنبیه کدومه؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: بابا اوسگولی تواماااا!! خره ه ه.. سربازی کارن تموم شددد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به هم کردم و طبق عادت دیرینه و زمان دبیرستانمون یه جیغ خفیف و کوتاه کشیدیم... ندا با خوشحالی و هیجان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب چیکار کرد وقتی برگشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: هیچی دیگه زنگ زد بهم و ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه چی رو براش تعریف کردم و یکمی هم دست کشیدم روی شکم قلمبه شده ش و مسخره بازی در آوردم که گوشیم زنگ خورد... مامان بود! اوه اوه اوه... رسماً بدبخت شدم... جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الووو؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان جیغ کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو و زهرماااار... بیشور معلومه کدوم گوری هستی؟ میدونی ساعت چنده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پیش ندام مامان... نه مگه ساعت چنده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ساعت 10 شبه کثــــافت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هــــــــی... دروغ میگی؟؟ وای مامان تا یه ربع دیگه خونه ام... خدافظی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گوشی رو قطع کردم که بیشتر از این غر نزنه! رو به ندا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وااای ندایی من باید برم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجاا؟؟ تو که هنوز هیچی نخوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از توی سینی ای که دستش بود که چایی برداشتم و داغ داغ خوردم که تا اعماق تهم سوووخت! از آوید و نوید خدافظی کردم... نوید هر چی اصرار کرد برسونتم قبول نکردم و گفتم خودم برم زودتر میرسم. از خونه زدم بیرون و کلاهمو کشیدم جلو و موهامو کردم تو و بند کلاهمو سفت بستم و آستینامو گرفتم تو دستم و دِ بدووو! تا دم در خونه دویدم. داشتم قندیل میبستم دیگه! زنگو زدم. مامان درو که باز کرد پریدم تو خونه و رفتم نشستم توی آسانسور! طبقه ی دوم رو زدم و وقتی آسانسور وایساد بدو بدو رفتم تو خونه و چسبیدم به شوفاژ! یارتا اون وسط خوابیده بود و یه پتوی گلبافتم روش بود! پتو رو از روش کشیدم و انداختم روی سرم! مامان اومد رفت دم راه پله ها و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یلدا؟؟ مُردی؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونجوری با همون پتوی دورم و قیافه ی یخ زده م رفتم پشت سرش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان من اینجام!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان جیغ کوتاهی کشید و برگشت و با دیدن من شروع کرد به جیغ زدن! حالا مگه ول میکرد! یارتا از خواب پرید و با هول به مامان نگاه کرد! در خونه رو بستم که صدا نره خونه ی همساده ها! (همسایه!) و بعدشم مامانو گرفتم تو بغلم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای بابا... مامان چرا آژیر میکشی؟؟ بیخیال دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان خودشو کشید کنار و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زهرمار! سکته م دادی آشغال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی واقعا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو مامان چشماشو تنگ کرد! یا خدا! دمپایی شو در آورد و گرفت توی دستش و همونطوری که تهدید آمیز تکونش میداد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو کدوم گوری یهو رفتی؟؟ با اجازه ی کی این پای صاب مرده تو (صاحب مرده!!) از در این خراب شده گذاشتی بیرون؟ هاااا؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: وا!! مامان مگه من سوسکم که دمپایی تو گرفتی تهدید میکنی؟؟ نیگا نیگا... چه فازیه ام برداشته انگار کلت دستشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با دمپایی ش یه دونه محکم زد به رون پام و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جواب منو بده!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آیییی... مامانممم کبود شد!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به درک! جواب میدی یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی دیگه خواست بزنه که دستمو گرفتم جلوش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم میگم... نزن فقط! بابا... چیز... همین! اسمش چیه؟ آها... ندا زنگ زد... گفت... گفت... آها... گفت بچه م داره تکون میخوره بدو بیا! منم زود رفتم حسش کنم این پدر سوخته روو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِاِاِاِاِاِاِ؟ حالا هم بیا کتکو حس کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای بابا مامان بیخیال دیگه... غلط کردم بار آخرم بود اینجوری رفتم بیرون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیله خب... برو تو اتاقت! پتو این بچه رو هم بده بهش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پتو رو انداختم رو سر یارتا و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بچه بیااا! پتو تو بگیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یارتا: مـــــــا مـــــــــان!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: ای یامان! زهرمارو مامان! از دست شما دو تا دیوونه شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و رفتم تو اتاقم. یکمی با کارن اس ام اس بازی کردم و به زور فرستادمش بره بخوابه! میدونستم خستس! کاملاً حس میکردم! ولی هی میگفت خسته نیستم! بهش گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کارن چرا انقد مقاومت میکنی؟؟! برو بگیر بخواب دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسمایل خنده گذاشت و گفت چشم! خلاصه دیگه شیرشو دادم پوشکشم عوض کردم و بچه مو خوابوندم! خودمم خیلی خسته بودم! با یه لبخند که به خاطر اتفاقات خوب اون روز بود به خواب رفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موتورو توی پارکینگ پارک کردم و رفتم سمت آسانسور و دکمه شو زدم و منتظر شدم... فکرم رفت سمت یلدا... عزیز دلم! دلم واسش یه ذره شده بود! باز اگه میتونستم یه عکس ازش با خودم ببرم یه چیزی اما... دیگه چی؟ همینم مونده عکس عشقمو وردارم ببرم قاطی یه مشت پسر... غیرتم این اجازه رو بهم نمیداد. لبخندی زدم و رفت توی آسانسور و دکمه ی 4 رو فشار دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو با کلید باز کردم و رفتم تو خونه.. مامان تو آشپزخونه بود... بابا سرکار بود... کسری نشسته بود جلوی تلوزیون و خبری از کاوه نبود. آروم رفتم و از پشت مامانمو بغل کردم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کسری نکنـــا! عوضی! بخششی در کار نیست... آخه اونم نمره بود تو آوردی؟ 16؟؟ اونم از چی؟ از ادبیات؟ خاک بر سرت... چقد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور که حرف میزد دستشو گذاشت روی دستم تا هولم بده کنار! فکر میکرد من کسری م! دستش روی دستم موند... یکمی دستشو نوازش گونه کشید روی دستم و بعد سریع برگشت و سمتم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کاوه تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدنم حرفش رو نصفه ول کرد... دستاشو گذاشت دو طرف صورتم و در حالی که با چشمای پر از اشک سرتا پامو نگاه میکرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کارن مادر تویی؟؟ الهی دورت بگردم من چقد لاغر شدی پسرم... چرا انقد بی خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم بغلش کردم... خدا میدونست چقد دلم براش تنگ شده بود... دستشو نوازش گونه روی کمرم میکشید... از بغلم اومد بیرون و همونطوری که اشکاشو پاک میکرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا نگفتی امروز میای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواستم سورپرایزتون کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه وقت یه مرخصی نگیری بیای ببینیمتااا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عوضش دیگه همه ش الان تموم شد. اینجوری بهتر بود. خوبی؟ چیکارا میکنین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی پسرم... هیچی مادر دعا به جونت... تو چیکار کردی اونجا؟ خیلی سخت بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا همه همین فکرو میکنن؟ نه بابا چه سختی ای؟ اتفاقا انقد میخندیدیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم زد تو سرم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو درست بشو نیستی نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و هیچی نگفتم... مامان انگار که یه چیزی یادش اومده باشه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستی از یلدا چه خبر؟ بدو برو حمام و لباساتو عوض کن برو ببینش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سلامتی! نگران نباشید... دیدمش! الان پیشش بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم زد تو سرم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاک بر سرت!! این شکلی رفتی جلو دختره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: آره... مگه چشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با این قیافه ی خسته و این ریختو قیافه؟ با این لباسا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: دیگه عشقه دیگه! چه میشه کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با هیجان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب؟ وقتی دیدت چیکار کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقتی که بهش زنگ زدم اصلا حرف نزدم! گوشی رو برداشت و چند بار گفت بله؟ وقتی جوابشو ندادم خواست قطع کنه که یه نفس عمیق کشیدم! چند لحظه مکث کرد و بعد یهو داد زد "کارن خودتی؟!!" بعدشم که گفتم آره و اینا بلند شد اومد پیشم دیگه... همین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با شک چشماشو ریز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همین؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو انداختم پایین و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره دیگه... همین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره جوون اون عمه ت! تو که راست میگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچی نگفتم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لباتو بوسید؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب سرمو آوردم بالا و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ مامان!! این چه حرفیه شما میزنید؟ شما که خبر دارید رابطه ی منو یلدا چه جوریه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لپتو بوسید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای بابا!! هی من میگم نره هی مامان میگه بدوش! نه به خدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس چی؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اکهی!! بابا بدو بدو اومد پرید تو بغلم بعدشم اومد بیرون همین!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همیـــــن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله همین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایــــش! یه جوری کله شو انداخت پایین که گفتم دو روز دیگه میاد خبر مامان بزگ شدنمو میده بهم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معترض گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامـــان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیله خب برو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و رفتم پیش کسری برادر کوچیک ترم که 12 سالش بود!! آخ که چقد من اینو دوستش دارم! نشستم بغلش روی مبل و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علیک سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی تفاوت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و روشو برگردوند سمت تلوزیون امام یهو دوباره برگشت سمتم و با دقت نگام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کارن تویی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نــــه عکسمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو پرید بغلم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو کی اومدی بی معرفت!؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همین الان گل پسر! چطوری؟ شنیدم باز نمره ت کم شده که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی! خو چیکار کنم؟ نشد بخونم دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جبران میکنی دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معلومه! قول دادم بهت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فک نمیکردم یادت باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه میشه قولمو به داداشم یادم بره؟ قول داده بودم که همیشه هر وقت کار اشتباهی کردم جبرانش کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: دمت گرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و هیچی نگفت! موهاشو بهم ریختم و رفتم توی اتاقم... همه چیز سر جای خوش بود و اتاق برق میزد از تمیزی! یادش به خیر! چقد تو این اتاق تا صبح با یلدا حرف زدم. لبخندی از این همه خوشبختی روی لبم نشست. رفتم توی حمام! دلم نمیخواست بیام بیرون! از بس اونجا غر میزدن نمیتونستی یه حمام درست و حسابی بری! تا پاتو میذاشتی زیر دوش میومدن هی در میزدن که بیا بیرون! اه... حتی فکرشم اذیتم میکنه! از حمام بیرون اومدم و یه شلوار گرم کن مشکی با یه تی شرت مشکی پوشیدم و دراز کشیدم روی تختم... آخیش! باورم نمیشد یه روزی دوباره اینجا دراز بکشم! گوشیمو برداشتم و به یلدا اس ام اس دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خونه! تو کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم خونه ام! کی از خونه ی ندا اینا برگشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-1 ساعتی میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه نگفتم رسیدی بگو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا! آخه یه ساعته دارم با مامان دعوا میکنم! تازه کتکم خوردم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خخخ! حقته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی نامردی! من به خاطر تو کتک خوردم بیشور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جدی جدی کتک خوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه پس! دارم شوخی میکنم دور هم بخندیم شاد شیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند نوشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم! وگرنه کسی حریف تو نمیشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دارم میگم کتک خوردم الـــاغ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شوخی میکنی؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کـــــارن! (یه شکلک عصبانی هم گذاشته بود)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعا؟ با چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با دمپایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الهی بمیرم!! درد داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه!! قلقکم میومد! انقده خندیدم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه دلم واسش کباب شد ولی واسش نوشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب حق داره مامانت دیگه! تا ساعت 10 شب بیرون بودی!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب با تو بودم آشغــال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوی! تو فقط تا ساعت 9 با من بودی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیله خب بابا بیخیال! برو بخواب؟ خسته ای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خسته نیستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غلط کردی!! من میدونم یا تو؟؟! گفتم برو بخواب!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای بابا مگه زوره؟؟ خو خوابم نمیاد!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره زوره... برو بخواااب!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خلاصه هی از اون اصرار از من انکار! آخرشم گفتم چشم!! اونم رفت گرفت خوابید!! خودمم یکم وول خوردم رو تخت ولی خوابم نبرد!! دیدم زشته الان بابا و کاوه هم میاد خواب باشم... الان یلدا فک میکنه من دارم خواب 7 پادشاه رو میبینم! هیچ وقت بهش دروغ نمیگفتم ولی الان نمیشد... اون حالا یکمی سنش کمتره این چیزا رو درک نمیکنه ولی من که میفهمم... پس نباید بخوابم! درست نیست بابا میاد خواب باشم. اونم بعد از 1 سال و 6 ماه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گوشی رو گذاشتم روی میز بغل تختم. در کشو رو باز کردم و کتابی رو که پارسال واسه تولدم یلدا با یه شاخه گل بهم دادم بود رو در آوردم. روش نوشته بود: لصفا گوسفند نباشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاب خیلی خوبی بود! هرچند که اولش کلی سر اسمش بهم خندید و مسخره بازی در آوردیم! ولی خیلی به دردم خورد... یه جورایی بهم یاد داد که چطوری زندگی رو با کام خودم شیرین کنم و سختی هاشو نادیده بگیرم. بهم یاد داد که چقدر راحت میشه با برداشتن حرف «م» میشه مشکلات رو یه شکلات تبدیل کرد... و خیلی چیزای دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاب رو با لبخند باز کردم و صفحه هاشو ورق زدم تا عکسشو پیدا کردم! یهعکس از صورت یلدا که با اون چشمای خوشگلش داشت بهم نگاه میکرد و لبخند خوشگلی روی لباش بود. عکسشو بوسیدم و گذاشتم لای کتاب! کتابو گذاشتم سر جاشو و چشمامو بستم که دو تا تقه به در اتاق خورد.. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسری: کارن بیام تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد تو اتاق و نشست لبه ی تخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سربازی خیلی سخت بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا! انقد حال میده! جات حسابی خالی بود اونجا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یلدا خانومو دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره... قبل از اینکه بیام خونه رفتم پیشش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی دلم براش تنگ شده! خیلی مهربون بود! پس کی باهم عروسی میکنین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا که تازه سربازی م تموم شده... دیگه کم کم باید باهاش حرف بزنم. اگه اوضاع خوب پیش بره خیلی زود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امیدورام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو بگیر بخواب... فردا باید بری مدرسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه.. شب به خیر داداش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتمو بوسید و رفت بخوابه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان کاوه کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کنم با دلنواز رفته بیرون الان بهش یه زنگ میزنم تا بیاد...! باباتم الانا دیگه باید پیداش بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاوه برادر بزرگترم بود. 28 سالش بود. یک سال میشه که با دلنواز دوسته. دختر خوبیه. یهو یاد یلدا افتادم. دلم واسش تنگ شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه بابا و کاوه اومدن و کلی تحویلم گرفتن و براشون از سربازی گفتم نشستیم شاممونو که غذای مورد علاقه ی من بود رو خوردیم. غذای مورد علاقه م ماکارونی بود و قورمه سبزی! بزرگترین آرزوم این بود که این غذاها رو با دست پخت یلدا بخورم... اصلا نمیدونستم آشپزی بلد هست یا نه؟؟!! آخ خدا! فکرشو بکن! من و یلدا و دخترمون! با هم! تو یه خونه! بعد من از سرکار بیام بوی غذا تو کل خونه بپیچه...!! واای چه رویای شیرینی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی فکر همین رویا بودم که یهو یه چیزی خورد تو سرم!! همیشه از این حرکت بدم میومد... با عصبانیت سرمو آوردم بالا یه چیزی بگم که دیدم بابام جلومه و داره میخنده! لبخندی زدم و از جا بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا واسه چی میزنی آخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه دیدم تو فکری گفتم غرق نشی یه وقت تو رویاهات!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا پدر من! رویا کدومه!! تو فکر کارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به کار فکر میکردی و نیشت تا بناگوش باز بود؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هول شدم!! با تته پته گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امم... نه... آخه... خوب شما که میدونید... من عاشق کارمم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا خندید و دستی زد سر شونه م و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیله خب... باور کردم!! حالا میخوای چیکار کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی دیگه... برم دنبال جا... یه جای جمع و جور رو اجاره کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه چی اجاره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه الان با این وضع گرونی و با این پس اندازی که من دارم به نظرتون جایی رو میتونم بخرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره!! مگه من مُردم؟؟!! کمکت میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.