من یک پزشک هستم و علم پزشکی می گوید: «متوقف شدن ضربان قلب یعنی مرگ!» اما من ذره ذره جان دادم تا فهمیدم ایستاده مردن یعنی چه! دل کندن از افراد مهم زندگی ات یعنی مرگ. وداع آخر با هرچیزی که تو را به این دنیا وصل می کند، یعنی مرگ. فقدان امید و آرزو و از دست دادن یعنی مرگ. رفته رفته نقاط پررنگ زندگی ام رنگ باختند و دل کندن را از بر شدم. از خانواده ام، از زندگی بی خطر و آرامم، از هر چیزی که مرا به گذشته مرتبط می کرد و از خودم! اما یک جایی از زندگی دیگر نتوانستم چشم ببندم و بگذرم. یک جا نتوانستم بگذرم. از یک نفر نتوانستم بگذرم. ایستادم تا برای گرفتن سهمم از دنیا، یک بار برای همیشه بجنگم. گاهی باید ایستاد و به عشق، خوش آمد گفت!

ژانر : عاشقانه، معمایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۶ ساعت و ۸ دقیقه

مطالعه آنلاین آریتمی
نویسنده : مبینا شریعتی

ژانر: #عاشقانه #معمایی

خلاصه:

من یک پزشک هستم و علم پزشکی می گوید:

«متوقف شدن ضربان قلب یعنی مرگ!»

اما من ذره ذره جان دادم تا فهمیدم ایستاده مردن یعنی چه! دل کندن از افراد مهم زندگی ات یعنی مرگ.

وداع آخر با هرچیزی که تو را به این دنیا وصل می کند، یعنی مرگ.

فقدان امید و آرزو و از دست دادن یعنی مرگ.

رفته رفته نقاط پررنگ زندگی ام رنگ باختند و دل کندن را از بر شدم.

از خانواده ام، از زندگی بی خطر و آرامم، از هر چیزی که مرا به گذشته مرتبط می کرد و از خودم!

اما یک جایی از زندگی دیگر نتوانستم چشم ببندم و بگذرم. یک جا نتوانستم بگذرم. از یک نفر نتوانستم بگذرم. ایستادم تا برای گرفتن سهمم از دنیا، یک بار برای همیشه بجنگم.

گاهی باید ایستاد و به عشق، خوش آمد گفت!

تنها ثانیه ای دیگر تا ریزش اشک هایم زمان داشتم. با بغض پرسیدم:

- دنبال چی هستی دقیقا؟ بگو شاید تونستم کمکت کنم خب.

- می خوام یه آدرس کوفتی یا دست کم یه اسم از شرکت داروسازشون پیدا کنم تبسم. جونِ خیلیا در خطره. داره دیر می شه!

گوشی را توی دستم جا به جا کردم و لنز دوربین را طوری تنظیم کردم که حیان به تمام زوایای اتاق مشرف باشد.

خواستم چیزی بگویم که حالت غیر عادی اش شکم را برانگیخت. نگاهش با بهت خیره ام بود.

لب هایم در اثر فشار استرس خشک و دردناک شده بودند. برای جلب توجهش با نوک انگشت به ال سی دی گوشی ضربه زدم:

- چته؟ اونا که اطلاعات به این مهمی رو اینجا ذخیره نمی کنن!

صدایش در نیامد. لب هایش به سفیدی می زد. نگران شدم:

- حیان خوبی؟

با کمی دقت متوجه شدم که نگاهش به من خیره نیست. به جایی درست پشتِ سرم زل زده است. قبل از اینکه فرصت کنکاش پیدا کنم صدایی از پشتِ سر گفت:

- موشی که فرستادی تو این دم و دستگاه و گرفتم!

با شدت به عقب برگشتم. حس می کردم خون در رگ هایم یخ بست. زیر پاهایم خالی شد و چشمانم سیاهی رفت. با بهت و زیر لب گفتم:

- رادین؟

پوزخندِ غلیظی زد و گوشی را از دستم کشید:

- هوشمندانه بود!

چیزی به مردنم نمانده بود. پس رادین همانی است که همیشه فکرش را هم نمی کردم؟ یا او مرا می کشت یا سرهنگ. شک نداشتم!

سرگیجه بدی که گرفته بودم باعث شد عقب عقب بروم و روی صندلی بیفتم. صدای رادین هنوز می آمد:

- تا قبل از ساعتِ هشت یه جلسه ترتیب می دی با بالا سریت حیان. زنگ می زنم مکانش و مشخص می کنم. بهتره نذاری اعصابم بیش تر این خراب شه چون هیچ تضمینی نمی دم.

این دیگر تهش بود. باید قبل از اینکه به دست سرهنگ بیفتم خودم خودم را بکشم...

حیان پر تشویش گفت:

- تبسم چی؟

حرفش را قطع کرد. خشک و بدون هیچ حسی گفت:

- راجع به اون هم هیچ تضمینی نمی دم!

صدای بوقِ ناشی از قطع شدن ارتباط در فریاد حیان گم شد. لب هایم به هم می خورد. با ترس خودم را عقب کشیدم.

به سمتم برگشت. نگاهش سرد و خشک بود. باید وانمود می کردم که همه چیز عادی است. باید دستِ پیش را می گرفتم ولی پس از آن اتفاق لعنتی، همین که اوضاع از کنترل خارج می شد تمام ری اکشن هایم رها می شدند!

پوزخندی زد و جلو آمد.

حتی جرأت فرار کردن را هم نداشتم. حتی نمی دانستم چگونه واردِ اتاق شده است. منکه چشم از روی در برنداشته بودم. صندلی ای را بیرون کشید و روبرویم نشست. نفس در سـ*ـینه ام گره خورد.

چرا آن روی سکه هرگز برای من نبود؟

چرا پس از تمام این روباه های منحوس و منفور، آن شیر معروف داستان ها سهم من نمی شد؟

چه بلایی سر من و دنیای من آمده بود که آرامش شده بود ذره ای ناچیز در دنیای پر تشویش من؟

فقط می خواستم بدانم!

«چرا هرگز نمی شود؟»

***

دستم را میان یال‌های بلند و خوش‌رنگ "نروژ" کشیدم و با بغضی سمج و صدایی کنترل‌شده گفتم:

- من و می‌بخشی؟ هوم؟

نگاهش بی‌تفاوت درگیر پیست سوارکاری بود. البته چندان بی‌تفاوت هم که نه!

پر بود از حسرت و حسرت و مقصر تمام این حسرت‌ها من بودم.

این بار صدایم کمی لرزید. از بغض که نه؛ از درد! از عذاب وجدان!

- می دونم جای تو کنج اصطبل نیست. می دونم باید توی مسابقات شرکت کنی. قهرمان بشی، مثل قدیم‌ها مایه افتخار باشی! ولی کاش می تونستی حالم رو درک کنی. شرایط افتضاحِ. شاید دیگه هرگز نتونم بهت سر بزنم. شاید همین فردا دیگه زنده نباشم. شاید هم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم را خوردم. بغضی که اجازه خودنمایی پیدا نمی‌کرد، با بی‌رحمی به گلویم مشت می‌کوبید. مثل جنین هشت‌ماهه‌ی زن همسایه که زنده به دنیا نیامد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر نروژ به سمتم چرخید. چشم‌هایش مثل همیشه براق بودند ولی این بار کمی براق‌تر. برقی مانند اشک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را تاب نیاوردم. انگار حالم را می‌فهمید. انگار اسب بی‌نوایم هم وخامت اوضاع را درک کرده بود که آن‌طور پریشان می‌نمود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هایش نوید زلزله می‌دادند. زلزله‌ای نه ریشتری که هدف مستقیمش من بودم و زنگی کاه‌گلی‌ام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانم را با درد بستم. امان از این سردرد لعنتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم‌کم داشتم عزم رفتن می‌کردم که صدایی از پشت سر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخیدم به سمتش. حتی آن سویی شرت جیغِ شبرنگ هم نتوانسته بود از خستگی چهره‌اش بکاهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از نگاهِ ماتم، کلافه چهره در هم کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز سپهری می‌ یاد. تو برو دورت بگردم. خیالت هم راحت باشه. خودم می گم مکمل‌های نروژ رو عوض کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از محبت کلامش، بغضم بی‌دلیل اشک شد. درد می‌کشیدم. درد می‌کشید. آخ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با استیصال جلو آمد و افسار نروژ را کشید. نروژ کمی مقاومت کرد اما سرانجام به سمت حیان متمایل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نالیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حیان! دارم بهش ظلم می‌کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌دانست. خوب هم می‌دانست که تنها سکوت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حجم انبوهی از غصه دست زیر پلک‌های خیسم کشیدم و عقب عقب رفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من می رم. مواظب اینجا باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شد و از روی زمین دست بندم را برداشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این از دستت افتاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی یک ثانیه دیگر هم تحمل ماندن در آن بهشتِ جهنم گون را نداشتم. دست بندم را از دستش چنگ زدم و با دو به‌طرف خروجی باشگاه اسب‌سواری حرکت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کرختی و بی‌حسی از خواب بیدار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها اتفاق مثبت موجود را بررسی کردم. حداقل آن ساعت از روز را برای خودم بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه مربی باشگاه بودم و مستلزم برای آموزش سوارکاری به افرادی که روی روانم راه می‌رفتند، نه پزشکی بودم به‌زور حرف‌های حیان برای گذراندن طرحش به بیمارستان‌های اطراف سر بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به موهایم کشیدم و خواستم لباسی انتخاب کنم که صدای زنگ تلفن بلند شد. درحالی‌که سرکی به باکس لباس‌ها می‌کشیدم منتظر شدم صدای بوقِ پیغام‌گیر در فضا بپیچد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زیر انبوه لباس‌هایم ست ساده‌ی مشکی‌رنگ را بیرون کشیدم. بالاخره تلفن هم‌ دست از خودکشی برداشت و صدای پرانرژی هستی که معمولاً روی روانم راه می‌رفت، توی اتاق پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرکار خانم خونه نیستی؟ می‌خواستیم یه سر بهت بزنیم. واکسن آرتیمیس رو زدم عجیب بهانه میگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید بی‌حوصله و خسته بودم، اما گذشتن از چشم‌های درشت و رنگی آرتیمیس کار من نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باعجله تلفن را برداشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده‌اش توی گوشی پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ئه هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به نظرت حالت دیگه ای ممکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا کمتر از یه ساعت دیگه اونجاییم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بوق منقطع نشان از اتمام ارتباط داشت. هرگز دوست نداشتم کسی گوشی را روی من قطع کند آن‌هم درحالی‌که برای گفتن حرف جدیدی آماده می‌شدم. من می‌گفتم و هستی هرگز نمی‌فهمید. بی‌حوصله لباس‌هایم را عوض کردم و به‌قصد اینکه قبلی‌ها را داخل ماشین لباسشویی بریزم بیرون رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه فرصت کردم نگاهی به خانه بیندازم. به معنای واقعی کلمه افتضاح بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظرف‌های نشسته تا بیرون از ظرف‌شویی پیشروی کرده بودند و لباس‌های روی‌هم تلنبار شده، روی تاج مبل‌ها عجیب توی ذوق می‌زدند. سیم بلند و طویل سه‌راهی که از وسط هال کشیده شده بود و دلیلش دور بودن پریز برق از کاناپه برای شارژ کردن لپ‌تاپ و موبایلم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه از نهادم برخاست و از اینکه پشت تلفن به هستی ابراز جود کرده بودم، از ته قلب پشیمان شدم؛ ولی دیگر اتفاقی بود که افتاده بود. باید قبل از رسیدنشان دستی به سروگوش خانه می‌کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام لباس هارا به لباسشویی سپردم و خودم را آماده کردم که به جنگ نامرتبی‌های یک‌ماهه‌ی خانه بروم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلویزیون را روشن کردم که فقط سکوت بر فضا حاکم نباشد و کارهای دیگر را با نهایت سرعت انجام دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در مرحله آخر کمی مایع خوشبوکننده در هوا اسپری کردم و به نیت یک دوش گرفتن چنددقیقه‌ای نیم ساعت تمام در حمام بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌دانستم هستی هم در اثر نشست‌وبرخاست با تهام بدقول شده و یک ساعتش به سه ساعت هم می‌رسد؛ برای همین خیلی هم نگران زمان نبودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با طمأنینه پرونده‌های روی میز را برداشتم و داخل کشو گذاشتم. کافی بود چشم تهام به آنها و نوشته‌های سرهنگ بیفتد تا با سؤال‌هایش همین یک‌ذره آرامشم را هم سلب کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ تلفن بلند شد. نیم‌نگاهی به شماره انداختم. مربوط به نگهبانی ساختمان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکمه‌ی پخش صدا را زدم و مشغول گرفتن آب موهایم با حوله شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم دکتر منتظر کسی هستید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم متوقف شد. نگهبان هستی و تهام را می‌شناخت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیر فقط برادرم و خانمشون قراره بیان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ثانیه گذشت که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقایی به اسم مظفری اینجا هستن. بله بله اشکان مظفری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به فکر فرورفتم و حوله را روی تخت انداختم. نگهبان که سکوتم را طولانی دید با شک پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مشکلی هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم آمدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیر. لطفاً راهنمایی‌شون کنید بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در فاصله‌ای که برسد کلاهِ از جنسِ حوله‌ام را روی سرم کشیدم تا در اثر آبِ موهایم زمین لک نشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ در که بلند شد، دمپایی‌های جلوبسته‌ی پشمی‌ام را هم پوشیدم که مانع از برخورد کف پاهای خیسم با سرامیک‌ها شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را که باز کردم، دیدمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل همیشه کت‌وشلوارپوش با بوی عطر تندش که در وهله‌ی اول آزاردهنده به نظر می‌آمد جلوی در ایستاده بود. با دیدنم لبخندی زد و دسته‌گلی از نرگس‌های وحشی را به طرفم گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرگس دوست نداشتم. او هم این را می‌دانست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زورکی زدم و بعد از گرفتن دسته‌گل گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام. خوش اومدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی‌که کنار می‌رفتم تا وارد شود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام بداخلاق. ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لفظ بداخلاق چندان به مزاجم خوش نیامد. دیگر چه باید می‌کردم که نکردم؟ اگر حتی کمی انصاف داشت این برخورد را زیاد هم می‌دانست. هرکس جای من بود، او را دیگر از در خانه هم به داخل راه نمی‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن‌وقت من... آن‌وقت من... آن‌وقت من احمق دوباره مثل مترسک‌های سر جالیز ایستاده بودم و به او خوشامد می‌گفتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم‌هایم را در هم کشیدم و سعی کردم کمی هم که شده، به خودم مسلط شوم. آرام گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه لطفاً کفش هات و در بیاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده کفش‌هایش را درآورد و همان‌طور که داخل می‌آمد اضافه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ترک عادت موجب مرض است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا بینی‌ام به بوی عطرش عادت کرده بود و دیگه مثل لحظه‌ی اول آزاردهنده نبود. رضایتمند از این موضوع به پذیرایی راهنمایی‌اش کردم اما او هنوز با کنجکاوی اطراف را می‌کاوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلاً یادم نبود برای بارِ اول که به خانه‌ی جدیدم پا گذاشته است. نگاهم را روی صورتش چرخاندم. بدون اغراق شبیه به پژمان بود. از چشم و ابروی مشکی‌اش گرفته تا فرورفتگی چانه و چین‌های جذاب گوشه‌ی چشمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه باسلیقه چیدی اینجا رو. کار خودت که نیست، هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعاً خانه‌ی فعلی، با آپارتمان قبلی‌ام قابل‌مقایسه بود یا خودش را گول می‌زد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آن‌همه رنگ شاد و مبل‌های ال لیمویی و کاغذدیواری ملایم چه چیزی برای زیبا به نظر رسیدن خانه باقی‌مانده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احتمالاً منظورش ست ساده‌ی قهوه‌ای سوخته با دیوارهای ساده و پرده‌های تیره که نبود؟ بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این خانه و این مکان، چه چیزی برای توصیف وجود داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پوزخند به مبل‌ها اشاره کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید. در ضمن من که دیزاینر نیستم. اگه خوشت اومده کارت شرکتشون هست یادم بنداز بهت بدمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهانی گفت و نشست. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میدونی که من خیلی اهل قهوه نیستم ولی اگه دوست داری برات درست کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تحسین نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه خیلی مایل نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته که نگاه تحسین آمیـ*ـزش هم به خاطر نرم کردن من بود وگرنه این انسان پژمرده رقت‌انگیز کجا و تحسین پذیر بودن کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی زود با فنجان‌های نسکافه و چند مدل شکلات تلخ و شیرین بازگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکلات جزو معدود چیزهایی بود که هنوز هم با تمام وجودم عاشقش بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سینی که مقابلش قرار گرفت، با دیدن ظرف پر از شکلات خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حساس و زودرنج شده بودم. مخصوصاً نسبت به او که با عینکی از بدبینی هم نگاهش می‌کردم. برای همین با اخم تشر زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می تونم بدونم دلیل خنده‌ات چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسبت به این جمله‌ام که با اعتراض بیان‌شده بود واکنشی نشان نداد و همچنان با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه تو وانمود می‌کنی عوض شدی. ولی هنوز همون دختر کوچولویی هستی که سر شکلات‌های هابی با من دعوا می‌کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم محو شد. شکلات‌های هابی خوشمزه با آن پوسته‌ی براق بنفش‌رنگ و منی که در بچگی با ذوق توی شیرینی مطبوعش حل می‌شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این خاطرات برای او شاید یادآور چیزهایی بود که به خاطرش لبخند بزند، ولی برای من فقط یک بحران عمیق در خاطراتم بود. سینی را کمی به جلو هدایت کردم و کنارش نشستم. موشکافانه چشم دوخته بود به من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را جلو بردم و در یک میلی متری صورتش متوقف کردم. با کینه پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی واقعاً به نظرت من عوض نشدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در سکوت و با ترس نگاهم کرد. ترسید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این‌همه کینه‌توزی من ترسید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک‌سرفه‌ای کرد و سرش را به سمت ساعت روی دیوار حرکت داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند روی لبم نشست و او با این کار از سؤالی که پرسیده بودم فرار کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی که خودش را جمع‌وجور کرد، برای تغییر جو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبر از بیمارستانت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فعلاً که هیچی. سه‌شنبه این هفته می رم برای معرفی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از شکلات‌ها را به دهان گذاشت و با لـ*ـذت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشمزست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما چیزهایی هنوز روی دل من سنگینی می‌کرد! با پوزخند دست بردم و کشوی میز ثابت وسط سالن را باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه کنجکاوش رویم سنگینی می‌کرد تا اینکه جعبه‌ی شکلات را روبرویش روی عسلی گذاشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه زمانی با این شکلات‌ها بدجوری تو دل من جابازکرده بودی جناب برادر! یادته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوست شکلات را توی پیش‌دستی گذاشت و به سمتم خم شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاش انقدر بی‌رحمانه در مورد خاطراتی که دوستشون دارم قضاوت نمی‌کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازهم کنترل رفتار افسارگسیخته‌ام را ازدست‌داده بودم و حرفی زده بودم که نباید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی زدم و یکی از شکلات‌ها را به سمتش گرفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی‌خیال. چیزی که هنوز مونده ایناس. بزن شارژشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی که روی لبش نشست کمی خیالم را راحت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم متقابلاً لبخندی بزنم که صدای در مانع از این کار شد و به‌طور نامحسوس نفسم را از روی آسودگی رها کردم. به تهام و هستی و البته حضورشان مقابل این مرد تیزبین نیاز داشتم چراکه تقریباً داشتم گند می‌زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقابل چشم‌های کنجکاو اشکان در را باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نق- و نوق آرتیمیس در راهرو انعکاس پیدا می‌کرد و باعث می‌شد از ته قلب به یاد بیاورم که چه قدر دل‌تنگش بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرسری سلامی به تهام همیشه اخمو و هستی مهربان گفتم و دستم را برای در آغـ*ـوش کشیدن برادرزاده‌ام جلو بردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین‌که گرفتمش لب‌های صورتی و کوچکش را جمع کرد و سرش را در گودی گردنم فروبرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهام پشت سرش در را بست و درحالی‌که به دور شدن هستی نگاه می‌کرد پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی اینجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره‌اش به کفش‌های مردانه‌ی اشکان واضح بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب زدم اشکان و درحالی‌که آرتیمیس را توی بغلم تکان می‌دادم پشت سر هستی وارد پذیرایی شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان صمیمانه دست هستی را فشرد و ابراز خوشحالی کرد اما حین مواجه‌شدن با تهام کمی مکث کرد و هیچ‌یک از ما علت این مکث را نفهمیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخلاف تصورم این بار فاصله‌ی ایجادشده را تهام از بین برد و درحالی‌که به سرشانه‌ی اشکان ضربه می‌زد زمزمه وار- اما طوری که به گوش ما برسد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نالوطی نبودی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان همیشه همینی که هست بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی بی‌تعارف خودش را روی مبل رها کرد و با چشم و ابرو اشاره‌ای به آرتیمیس کرد که در آغوشم آرام‌گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارش بی‌حرف نشستم. تهام با اشاره‌ای ضعیف به شکلات‌های روی میز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیابت می‌گیری می‌میری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زورکی و مصنوعی خندیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نترس حواسم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند ثانیه که در سکوت گذشت و دیدم که حقیقتاً حرفی برای گفتن نداریم، رو به هستی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگیرش تا برم وسایل پذیرایی رو بیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوراً از جا بلند شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تازه داره میخوابه. از صبح یه ریز گریه کرده. بگو جی بیارم خودم میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان دادم و محل وسایل پذیرایی را گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم را دوختم به آن دو نفر. بااینکه هیچ نسبت خونی باهم نداشتند اما همیشه همه می‌گفتند که آن دو تا حدی به هم شبیه‌اند. گرچه این گفته خیلی هم بی‌راه نبود اما من یکی را آزار می‌داد. موهای کوتاه و لب‌های خوش‌فرم و گوشتی‌شان بیشتر هم به این شباهت دامن می‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیدوار بودم اشکان شروع نکند به صحبت. حداقل نه در مورد مطلبی که در ذهن من بود اما از جایی که فاصله‌ی بین به هم خوردن معادلاتم تا نفس آسوده‌ای که باید می‌کشیدم را شانس ضعیفم پر می‌کرد اشکان دهن باز کرد و تمام نبایدها را از دهانش بیرون ریخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خواستم بیام باشگاه دیدنت. به‌هرحال خوب شد همه دیدیم اینجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به معنای واقعی کلمه افتضاح شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه نه. شاید هم افتضاح اصلی هنوز رو نشده بود. قعر فاجعه هنوز فاصله‌ی زیادی با این دهانه‌ی پستی داشت که رویش ایستاده بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم‌های تهام درهم شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب که شد. ولی چیزی که نشده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمله‌اش انقدر نامطمئن بیان شد که پوزخند روی لب‌های اشکان رنگ بگیرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با ما به از این باش که با خلق جهانی داداش! تو که خبرها رو بهتر از من داری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره شدم به چشم‌های بسته‌شده‌ی آرتیمیس. صدای تهام بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مغلطه نکن و راست و پوست‌کنده بگو. دوباره به خاطر مامان اینجایی دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین‌که اشکان شروع کرد به حرف زدن بند دلم پاره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش یه پیشنهاد برای تو و تبسم داشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهام گرگرفت. این را منی فهمیدم که با تمام احساساتش آشنایی داشتم اما لبخند اشکان چیز دیگری می‌گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راجع به پیشنهادت بیشتر توضیح می دی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی با سینی حاوی نسکافه‌ها بیرون آمد. همین‌که نشست رنگ من بیشتر از قبل پرید. اشکان دهان باز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش می‌خواستم باهاتون در مورد اون دو دنگ باشگاه صحبت کنم. شنیدم که دارین بدجوری خسارت می زنین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرم‌های تزیینی مبل را داخل مشتم کشیدم. عصبانیت مربوط به کسری از ثانیه‌ام بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما برخلاف تصورم تهام خندید. کوتاه اما با صدای بلند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحشت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلک‌های آرتیمیس از این صدای ناگهانی و بلند باز شد. آرام‌آرام تکانش دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌اش جمع شد. دستی به‌صورت سه تیغ شده‌اش کشید و با تمسخر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صاحب‌ملک که اومد با خودش حرف می‌زنیم. حله داداش؟ من بارها به مامان گفتم که اگه مسئله‌ای داره خودش اون رو حل کنه. هیچ دلم نمی خواد لکه‌ای روی رابـ ـطه برادرانمون بیفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهام این حرف را دوستانه به زبان آورد. اشکان را دوست داشت و بزرگترین تفاوتش با من همین بود. من حتی کوچک ترین حس مثبتی هم به این انسان منفور نداشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهام تنها برادری دلخور بود اما من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من پر بودم از کینه و نفرت و خالی از هرگونه حس خوب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین بود. حداقل دعوا نشد. انگار برای خواندن فاتحه زود بود. خون تازه داشت زیر پوستم می‌دوید که با جمله‌ی نهایی اشکان از چشم‌ها و گوش‌هایم بیرون زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مسئله همینه پسر. صاحب اون دو دانگ دوساله که من هستم. مامان اصرار داشت که شما، الخصوص تبسم چیزی ندونید. ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس می‌کردم آرتیمیس چند کیلوگرمی برای دست‌های شل شده‌ام زیادی سنگین است. به دست هستی مبهوت مانده سپردمش و برخاستم. دست تهام مشت شده بود. نگاه اشکان مستقیم روی من سنگینی می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک‌تر رفتم. درست بالای سرش ایستادم و چشم دوختم به نگاه نگرانش. او هم تشویش را تجربه می‌کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام حرصی که در این چند سال در تاروپود وجودم رخنه کرده بود غریدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا مزخرف می گی اشکان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کدر شد. از آن‌همه کینه‌ی چشم‌های من ترسید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا باید راجع موضوع به این مهمی دروغ بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لرزش خفیف دست‌وپایم مشهود بود. این بود ضربه‌ی کاری لعیا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم آخرش انقدر داغ و آتشین بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چه قیمت؟ زمین زدن من و تهام به چه قیمت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضم را قورت دادم. نگاهم را به تهام دوختم. دیگر ناباور نبود. شاید حالا داشت به حرف‌های من می‌رسید. راستی چرا خودم فکرش را نکرده بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهام تلخ گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس این چیزی بود که تو رو انقدر جسور کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دلگیر افزود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داشتیم اشکان خان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکان ارام تر از حد معمول درصدد رفع‌ورجوع کردن موضوع برآمد. عقب عقب رفتم و روی مبل ولو شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سوءتفاهم نشه تبسم. تهام! چرا انقدر بدبینید نسبت به من؟ من تو این دو- سه سال حرفی زدم مگه؟ جز الآن که حس کردم دارید همه چیز و تباه می‌کنید، اون هم به اصرار لعیا، چی گفتم؟ من ابداً نمی خوام شما دو نفر آسیب ببینید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهانم مزه‌ی زهر می‌داد. مزه‌ی دیفن هیدرامین های بچگی. مزه‌ی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلاً مزه‌ی زندگی می‌داد. تلخ، گس، غیرقابل‌تحمل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهام بی‌اندازه آرام بود. ولی من مرده بودم! منی که چند سالِ تمام گفته بودم و تهامی که تا همین‌الان نپذیرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی با شک گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سندش همراهته اشکان جان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش نکردم. فقط با تأخیر صدایش را شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز نیومده بودم اینارو به تبسم به گم که. همراهم نیست فردا با خودم می‌برم باشگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهام خسته و رنجور گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیازی نیست. چیزی که می‌خواستی بفهمم رو فهمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سر اشکان پایین افتاد. معذب بود؟ یا چون می‌دانست آن زمین چه اهمیتی برای من و تهام دارد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق دور سر من می‌چرخید یا من دور اتاق؟ دستم را به مبل گرفتم و خودم را بالا کشاندم. حرف در دهانِ تهام ماسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌سختی بلند شدم و قبل از اینکه سالن را ترک کنم روبه اشکان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا اینارو می گی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی چشم‌هایم نگاه کرد و با نرمش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تبسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جوابِ من رو بده اشکان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و مقابلم ایستاد. انگار کاسه‌ی صبر او هم لبریز شده بود. باخشم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون من هرچی بگم تو نمی‌فهمی! نه تو متوجه می شی نه مادرت که من رو مجبور به هم‌چین کاری کرده! فقط محض رضای خدا این عینک بدبینی رو از چشم هات بردار. من اشکانم تبسم. همون اشکان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از تو انتظاری ندارم؛ اما به لعیا بگو این زمینی که با دست‌ودل‌بازی بخشیدش به یه غریبه، فقط ارزش مالی نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست به خودم و تهام اشاره کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون زمین شامل خاطره‌هاست. شامل حرمت‌ها و محبت‌هاست! ناخن‌های بغض را روی گلوگاهم حس می‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یادگاری باباست! به همراهِ اون، ارزش‌های مارو ریخت دور ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نایستادم تا به توجیهاتش گوش کنم. وارد اتاق شدم و همان‌جا پشت در سر خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شش‌دانگ باشگاه، دو دانگ آن به نامِ من، دو دانگ به نام تهام و دو دانگ دیگر به نامِ مادرمان بود. تنها یادگاری که بعد از بابا برایمان مانده بود. حالا می‌شنیدم که لعیا سهم خودش را به نامِ اشکان زده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلخ خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه قضاوت‌هایم زود موقع و یا دیرهنگام بود. برای این رابـ ـطه، حمد و سوره کفایت نمی‌کرد. مقصد ما سه نفر کنار هم وسط شعله‌های جهنم بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- happy birthday to you…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

happy birthday to you…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

happy birthday to you…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوک زده از شنیدن آوای ریتمیک تولدت مبارک، هردو دستم را جلوی دهانم گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدای من...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برق فشفشه‌های روشن زیباترین پارادوکسی بود که در فضای تاریک شده‌ی اتاق به چشم می‌خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هیجان تمام بازدمم را روی فشفشه‌های نیمه‌سوخته فوت کردم. صدای خنده‌ی بلند سلین فضا را شکافت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میانِ خنده با کنایه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انقدر هول شدی که به‌جای شمع داری فشفشه‌ها رو فوت می‌کنی. آرزو کردی عزیزم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم هم خنده‌ام گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لامپ‌ها توسط شخصی که نمی‌دانستم کیست، روشن شد. عمو کورش را دیدم که کنار پریز برق ایستاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توجهی به کسی نکردم و بی‌ملاحظه خودم را در آغوشش پرت کردم. بوی پدر می‌داد. بوی مردانگی و استحکام! بوی عطر ضعیفی که هرروز خاله سیمین لباسش را به آن آغشته می‌کرد. دلم ضعف رفت برای دست‌های قوی و محکمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تولدت مبارک دختر بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک در چشمانم جوشید و در کاسه چشمم قل زد. با لبخند و قدردانی رویش را بوسیدم و رویم را بوسید. بعد نوبت خاله سیمین بود که چاقو به دست کناری ایستاده بود و بامحبت تمام نگاهم می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچقدر عمو کوروش بوی استقامت می‌داد آغـ*ـوش خاله سیمین پر بود از لطافت پنبه‌ای. تمام برآمدگی‌های روح را صیقل می‌بخشید. کمی که در بغلش آرام گرفتم چشمم به سهیل کوچولوی دوست‌داشتنی‌ام افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره‌ای به دست‌های از هم بازشده‌ام کردم تا نزدیکم بیاید اما وقتی لب ورچید و عقب کشید فهمیدم که این دلخوری از کجا آب می‌خورد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی‌که خنده‌ام گرفته بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی‌مصرف کوچولو. بریم خونه ی من باهم بیاریمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برق به چشم‌هایش برگشت. خاله سیمین معترض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیک آب می شه بچه‌ها. هدیه هارو هم باز کن بعد برو تبسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکی حواله‌اش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهش قول دادم خاله. سریع میایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو کوروش به حرف آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بدویید. نرید بساط آهنگ تون رو اونجا به پا کنید ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلین هم پشت سرمان راه افتاد و درحالی‌که طبق ریتم آهنگ، با دست‌هایش بشکن می‌زد، شروع کرد به موعظه خوانی:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته که لیاقت نداری و دوستی مثل من ازسرت هم زیاده، اما امیدوارم به‌عنوان آرزوی امسالت خدا کاری کنه که خر مغزم رو گاز بگیره و تا سال بعد هم تحملت کنم تا بیست‌ساله شدنت رو هم باهم جشن بگیریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که هنوز هم تحت تأثیر بازی دربی چند ساعت پیش بودم و به‌شدت خشمگین، پریدم میان حرفش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نوچ! تبریک گفتنت هم خوی آدمیزادی نداره. درست مثل سلیقت توی انتخاب تیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسانسور رسید. وارد شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای امشب رو قرمز آبیش نکن. خبر مرگت امشب رفتی تو نوزده. هنوز آدم نشدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک خنده ای کردم وجوابی ندادم. آسانسور که ایستاد حفاظ همسایه را دیدم که مثل همیشه کشیده شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه دل‌خوشی داشتند این زوج تازه‌وارد. هفت روز هفته را مسافرت بودند. کلید انداختم و در را باز کردم اما قبل از اینکه در را پشت سرم ببندم صدای پایی از حوالی راه‌پله شنیده شد و پس‌ازآن جوانی بیست- بیست و خرده‌ای ساله در پاگرد نمایان شد. کنجکاو نگاهی به شماره‌ی واحد انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم صدر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به سلین گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قفس بامپی رو گذاشتم توی بالکن. به سهیل قول داده بودم امشب بیارمش بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش تا ته مطلب را گرفت و وارد خانه شد تا خرگوش کوچک سفیدرنگ را با خودش بیاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم با کنجکاوی بی‌سابقه‌ای رو به مرد جوان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باکس مکعبی شکلی را که قرمزرنگ بود و به‌سختی حمل می‌کرد به طرفم گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این بسته از طرف آقای اشکان مظفری هستش. تولدتون مبارک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم‌هایم ناخودآگاه درهم شد. جای دردها و زخم‌هایی که به روحم خورده بود، هنوز جلا پیدا نکرده بودند. این نمک‌پاشی بد موقع دور از انسانیت بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست بردم و جعبه را گرفتم. سبک بود و کمی بدبار. به مرد بیچاره حق دادم برای حمل کردنش به‌زحمت بیفتد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکری کردم و خواستم برای آوردن کیف پول و دادنِ انعامش بروم که دست داخل جیبش برد و کارتی را بیرون کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این ارسالی رو هم خانمی به اسم مرادی فرستادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشخیص کارت هدیه سخت نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وا ‌رفتم. لعیا زحمت خرید هدیه را هم به خودش نداده بود؟ درصورتی‌که خبر داشت از پول بی‌نیازم و از دریافتش به‌جای هدیه حتی در روز تولدم بیزار؟ معتقد بودم که این کار قیمت گذاشتن روی طرف مقابل و بی‌ارزش جلوه دادن اوست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انعامش را که پرداختم لبخندی زد و رضایتمند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم مرادی گفتن که پیغامشون و هم برسونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش را بست. گویی می‌خواهد چیزی را به یاد بیاورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زیباترین تولدها، آن هائیست که در رؤیا برای کسی می‌گیریم که عاشقانه دوستش داریم. تو بهترین دلیل برای زندگی من هستی. تولدت مبارک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خجول ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قدر داشتن همچین خانواده‌ای رو بدونید. بازهم تولدتون مبارک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره لبخند زدم و تشکر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوان رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هیچ‌وقت خرافاتی نبودم اما حس می‌کنم همان‌جا، همان جوان با همان چشم‌های میشی تمام خوشی‌هایم را آتش زد و از همان موقع به بعد، من عقب‌گرد کردم و خوشبختی به سمت جلو گام برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان نیمه‌خالی آب را همان‌جا روی پاتختی کوبیدم. خشاب خالی قرص دیازپام به تمام آن چیزی که فکر می‌کردم هستم و نبودم دهان‌کجی می‌کرد. حقیقتاً من هیچ نبودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در مورد جهان‌های موازی کتاب‌خوانده بودم؛ اما هیچ‌کس، هیچ‌کدام از نظریه‌پردازان در مورد جهان‌های اریب و درهم‌وبرهم صحبت نکرده بودند. پس چه طور زندگی‌ام آن‌طور در خود پیچیده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من خسته بودم. خسته از گریزهایی که لازم نبودند. خسته از ماندن‌هایی که گریز لازم بودند. خسته از تبسمی که هیچ‌چیزش سر جای خودش نبود. من همه‌چیز بودم و هیچ نبودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان خمـار شده‌ام تحت تأثیر آرامبخش رو به بسته شدن می‌رفت. بدون مقاومت در برابر خواب پتو را روی سرم کشیدم و همان لحظه با صدای زنگ تلفن شش متر از جایم پریدم. اعصاب تحـریـک‌شده‌ام در برابر هر صدایی حساس بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هایم را روی‌هم فشردم. به التماس افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش زودتر از شر این صدای سرسام‌آور لعنتی رها می‌شدم. کاش راحتم می‌گذاشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌ناچار و فقط برای اینکه دوباره سکوت را تجربه کنم، دست بردم و تلفن را برداشتم. با کرختی دکمه‌ی سبزرنگ را فشردم و همان لحظه با شنیدم صدای فرد موردنظر، خواب‌آور تسلیم شد و چشمانم تا آخرید حد باز شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تبسم؟ صدامو می‌شنوی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه کر شده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سال‌ها از آن روزها گذشته بود و من به خودم آموخته بودم که در برابر اصواتی که روانم را به هم می‌ریختند کر باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی‌انصاف نباش. انقدر راحت خردم نکن. اصلاً در مورد هیچی باهم حرف نمی‌زنیم هوم؟ چرا چند وقته انقدر از من فرار می‌کنی دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجالی برای ادامه ندادم و با همان دست‌های لرزان این بار دکمه‌ی نارنجی را فشردم. من دیگر نمی‌خواستم کسانی را که عذابم می‌دادند. من حق زندگی داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هیچ‌چیز نداشتم. درحالی‌که تماس بد موقع لعیا حالم را بدتر کرده بود تا صبح در منجلاب متعفن تختم دست‌وپا زدم. بدنم تحت تأثیر آرام‌بخش بود اما قلب بدترکیب و بی‌انصافم خواب را بر جسمم حرام کرده بود که آن‌طور می‌کوبید و با هر کوبش هشدار می‌داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مبادا دوباره احمق شوی تبسم؛ مبادا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پالتوی مشکی‌رنگم را از کمد لباس‌ها بیرون کشیدم و همراه با جین راستهِ قدِ نود زغالی پوشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا به‌شدت سرد بود و من هم به همان مقدار سرمایی. با اکراه نگاهی به قدِ کوتاه شلوار انداختم و در آخر آن را با شلواری بلندتر عوض کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهایم را ساده پشت سرم بافتم و روسری ساتن و کم قواره‌ای را به‌طور خاصی گره زدم. روز اول بود ولی برخلاف چیزی که فکرش را می‌کردم، هیچ استرسی نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه ترس از نتوانستن، نه ترس از مقبول نبودن و نه حتی ترس از گیر افتادن درون مخمصه‌هایی که فکرش هم لرزه به تن تبسم چند ساعت پیش می‌انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخر من مرد عمل بودم. ولی نه. از این جمله‌ی جنسیت زده بدم می‌آید. من زن عمل هستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنثی و بدون هیچ احساس اضافه‌ای مچ‌ها و آستر روسری‌ام را آغشته به عطر کردم. تنها حسی که نیازش داشتم اندکی اعتمادبه‌نفس بود. نه بیشتر و نه کمتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از خروج از خانه تلفن به صدا درآمد. شماره را که دیدم تمام خودباوری‌ام را از دست دادم. بااین‌حال با همان صدای مرتعش پاسخ دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مردی که با ته‌لهجه‌ی لری صحبت می‌کرد باعث شد کمی مکث کنم. از این مرد مقتدر حساب می‌بردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام دختر. تو هنوز خونه ای که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره تبسم فروافتاده در کالبدم را به هر زوری که بود از جا بلند کردم و گوشی را به دستش دادم. باید حرف می‌زد. مجبور بود. مجبور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داشتم می‌رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید. انگار او هم اضطراب داشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی از درب اصلی وارد سالن کنفرانس می شی، مردی رو با روپوش سرمه‌ای و موهای جوگندمی کوتاه می‌بینی که مشغول جابه‌جا کردن پک‌های پذیرایی از دانشجوها و پزشک‌هاست. بدون اینکه جلب‌توجه کنی، خیلی معمولی نزدیکش می شی و ازش جایگاه مخصوص رزیدنت‌ها رو سؤال می‌کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم به دوران افتاد. خودم را تجسم می‌کردم درحالی‌که گند زده‌ام به تمام مأموریتشان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر من نماند و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فراموش نکن که تو جزو تازه‌واردها محسوب می شی و کاملاً تحت نظری! علاوه بر کمدی که بیمارستان در اختیارت قرار می ده، کمدی هم محض احتیاط به تو اختصاص داده‌شده که برای مواقع ضروری، حاوی اسلحه، گاز اشک‌آور و چیزهای دیگه ای هست که احتمالاً حیان در موردشون بهت توضیح داده. ببینم کار با اسلحه رو یاد گرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام تنم می‌لرزید و پشیمان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه پشیمان نشده بودم! فقط ترس به وجودم رخنه کرده بود. همین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پستوهای حنجره‌ام چیزی شبیه به بله بیرون آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کلید اون کمد رو تحویل می‌گیری و کاملاً نامحسوس توی جیب لباست جا ساز می‌کنی. کلید رو همیشه پیش خودت نگه می‌داری اما باید حواست باشه که کسی رو مشکوک نکنی. دیگه تأکید نکنم که با خط موبایلت با من تماس نمی‌گیری. بعید می دونم چکت کنن اما محض احتیاط...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوتاه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فهمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازدمش را فوت کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه. موفق باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار صدای عجول من رعب به تن او انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه کار ضروری داشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگذاشت ادامه دهم. با اندکی خشم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تبسم توجیه نشدی هنوز؟ نه تماس می‌گیری نه پیامک می‌فرستی. امشب ساعت دوازده خودم با خط دوم خونه تماس می‌گیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جا خفه شدم و به سرزنش‌هایش گوش سپردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‌وای از عاقبت من با این مردِ... مردِ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ واژه‌ای برایش پیدا نکردم. امان از این مرد بدون واژه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبروی پذیرش ایستادم. لبخند ظاهر نمایم کش آمد. نگاه عمیقی به‌جای جای بیمارستان انداختم و به سمت آسانسور قدم برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم‌های کوتاهم از سر نومیدی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سر بی‌ثباتی و اضطراب. شاید صد در صد به‌درستی کارم ایمان داشته باشم اما به توانستن خودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بار این کار زیادی برایم سنگین و طاقت‌فرسا بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسانسور که پایین آمد، دکمه‌ی مربوط به طبقه‌ی ششم را فشردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بدنی گرگرفته به سمت اتاق کنفرانس قدم برداشتم. دلم آرامشی را می‌خواست که در خانه داشتم و فکر می‌کردم ابدیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم به سالن تاریک شده‌ی سینما مانند گذاشتم. در جست‌وجوی چیزی چشم چرخاندم و بالاخره دیدمش. این اولین قدم بود. اولین قدم غیرعادی بودنم. اولین قدم اسیر شدنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاهایم میان راه متوقف شدند. صدای حیان در گوشم پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تبسم! تا آخرین لحظه فرصت داری. هیچ‌کس نمی تونه مجبورت کنه و زندگی عادیت رو بدزده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم بعدی را با استیصال برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب فکراتو بکن. تو خودت می‌بینی که یه مدت لای منگنه باشی؟ مال خودت نیستی. موبایلت کنترل میشه. رفت‌وآمد هات. حرف هات. راستش من این‌رو در تویی که برادر خودت رو درصورتی‌که بخواد بهت امرونهی کنه می‌شوری و می ذاری کنار نمی‌بینم؛ اما اگه فکر می‌کنی که می تونی بسم‌الله. منم پشتتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌توانستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موفق می‌شدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(یه وقت‌هایی رفتن و شکست خوردن بهتر از موندن و فکر کردن به پیروزیه.)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برداشتن قدم بعدی برایم ساده‌تر شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌رفتم. اگر بردم که یک‌عمر باافتخارش زندگی می‌کنم و اگر باختم هم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به‌شدت تکان دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من قرار نبود ببازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم چشم می‌کردم برای پیدا کردن آن مرد که ناگهان؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بومب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی در مغزم منفجر شد و به‌طور ناخودآگاه سر جایم ایستادم. دیدمش! مردی با موهای جوگندمی و قدی بلند که کناری ایستاده بود و از داخل کارتن‌های مکعبی پک‌های پذیرایی را به دست خدمات دیگر می‌داد تا پخش کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تابه‌حال صدای قلبم را به این وضوح نشنیده بودم. اصلاً... اصلاً من را چه به این کارها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوتر رفتم و نزدیکش ایستادم. هر چه را که سرهنگ مجبورم کرده بود حفظ کنم، فراموش کرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شخص موردنظرم فرم ساده‌ی خدمات بیمارستان را پوشیده بود. وقتی دید بلاتکلیف نزدیکش ایستاده‌ام نیم‌نگاهی نثارم کرد و دوباره نگاهش را گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جایگاه مخصوص رزیدنت‌ها کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست جواب بدهد که شخصی از کنارم رد شد و با تنه‌ای که به من زد، باعث شد تلوتلو بخورم و اگر سر موقع خودم را جمع‌وجور نمی‌کردم، افتادنم حتمی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کردم این تصادف مثل فیلم‌های جنایی از پیش تعیین‌شده است و احتمالاً او در این فاصله به نحوی کلید را به من خواهد داد اما این‌طور نشد. فقط خیلی عادی سر بلند کرد و با دست به صندلی‌های ابتدایی و وی آی پی سالن اشاره کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون قسمت مخصوص رزیدنت‌های قلب هستش. موفق باشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.