بعد از مرگ مشکوک‌ مهبد مهرآرا‌ و فرار تک دخترش‌ از خونه‌‌ی مادر‌ خیانتکار‌ و رفیق صمیمی پدرش‌، به مادربزرگش پناه می‌بره، اما زندگی روی خوشش‌ رو نشون نمیده‌ و درست چند روز بعد از آشنایی نازلی با استادش سر و کله‌ی عشق کله‌ خراب‌ و دردسر ساز سابقش‌ پیدا‌ میشه و با فرو رفتن‌ توی باتلاق گذشته پا به ماجرای خطرناکی می‌ذاره..

ژانر : عاشقانه، غمگین

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۱۷ دقیقه

مطالعه آنلاین نقاشی احساس
نویسنده : مهرانه حاتمی

ژانر : #عاشقانه #غمگین

خلاصه :

بعد از مرگ مشکوک‌ مهبد مهرآرا‌ و فرار تک دخترش‌ از خونه‌‌ی مادر‌ خیانتکار‌ و رفیق صمیمی پدرش‌، به مادربزرگش پناه می‌بره، اما زندگی روی خوشش‌ رو نشون نمیده‌ و درست چند روز بعد از آشنایی نازلی با استادش سر و کله‌ی عشق کله‌ خراب‌ و دردسر ساز سابقش‌ پیدا‌ میشه و با فرو رفتن‌ توی باتلاق گذشته پا به ماجرای خطرناکی می‌ذاره..

از کجا معلوم آن من، هنوز می‌نوازد و خرمن زلف هایش را می‌رقصاند؟

از کجا معلوم آن من، هنوز مهر دارد و عشق در دل می‌پروراند؟

از کجا معلوم آن من، هنوز دلخوشی، داند و خود را به آرزوها می‌رساند؟

من دیگر آن من، نیستم.

من آن من، نماندم.

حال آن من...

سکوت بر لب دارد و آتش در دل!

حال آن من...

یک چشم در خون دارد و یک چشم در سیل!

خلاصه بگویم؛ حال آن من...

درد در قلب دارد و هوای یار در سر.

خودمانیم... به چه منی تبدیل شده‌ام!

«نرگس رهبر»

با استرس دستی به مانتوی مشکی رنگم که این روز‌ها همدم تنهاییم شده بود، کشیدم و چمدون رو از زیر تخت بیرون آوردم.

سوئیچ رو از روی میز آرایش چنگ زدم و خیلی آروم و بی‌سر و صدا از اتاق خارج شدم.

با احتیاط از پله‌ها پایین رفتم که نمی‌دونم چی لای‌ پام گیر کرد و نزدیک بود زمین بخورم، اما به کمک نرده‌های طلایی رنگ راه پله خودم رو نگه داشتم.

نفسم رو با فشار بیرون دادم؛ نگاه پر بغضی به خونه‌ انداختم و آب دهنم رو با بغض‌ به زور پایین‌ فرستادم؛ خونه‌ای که مثل یه شهر از مهربونی پر بود، حالا همه جاش بوی خیانت میده!

چشم از خونه گرفتم و در رو باز کردم که صدای قیژی‌ کرد؛ مضطرب و ترسیده پشت سرم رو نگاه کردم؛ وقتی از نبودشون‌ مطمئن شدم چمدون‌ رو بغل‌ کردم‌ و با قدم‌های پر سرعتی خودم‌ رو به ماشین رسوندم.

سوار ماشین شدم و چمدون‌ و روی صندلی عقب انداختم؛ مضطرب لب‌هام‌ رو تر کردم‌ و استارت زدم؛ پام و روی پدال گاز گذاشتم و با آخرین سرعت ممکن از اون خونه‌ی منفور‌ دور شدم و مامان رو با معشوقه‌ی عزیزش‌ تنها گذاشتم.

***

از ماشین پیاده شدم و در عقب رو باز کردم، چمدون رو از روی صندلی بیرون کشیدم و سمت در رفتم و زنگ فشار دادم.

چند دقیقه‌ای گذشت که صدای خواب آلود مهراد بلند شد.

- بله؟

چشم از گربه‌ای که کنار جوب با در بطری نوشابه بازی می‌کرد، گرفتم و با صدای گرفته‌ای

گفتم: باز کن.

مکثی کرد و شوکه‌ گفت: ن... نازلی؟

پوزخندی زدم‌ و اره‌ی نصفه‌ نیمه‌ای لب زدم‌ که ناباور در رو باز کرد و گفت: بی... بیا تو.

سری تکون‌ دادم و وارد شدم؛ با خستگی سوار آسانسور شدم‌ و دکمه‌ رو لمس کرد که آسانسور حرکت کرد و بعد از چند دقیقه ایستاد.

نگاهی به چشم‌های قرمز و متورم‌ انداختم؛ پوزخند صدا داری حواله‌‌ی وضعیت‌ آشفته‌ام‌ کردم‌، با باز‌ شدن‌ در آسانسور، بیرون اومدم‌ که‌ نگاهم‌ به نگاه‌ مضطرب مادرجون‌ گره خورد. ‌

- خوبی نازلی؟

قطره اشک سمجی روی گونه‌ام نشست و با بغض لب زدم: جاییو ندارم برم.

مهراد گره‌ی اخم‌هاش‌ رو تنگ‌تر کرد، چمدون رو از دستم گرفت و با صدایی‌ که از فرط عصبانیت می‌لرزید، گفت: بیا تو سریع.

اشکم‌ رو پاک کردم، سرم رو تکون دادم و همراه مادر جون وارد خونه‌ شدیم.

مهراد چمدون‌ رو کنار مبل‌ گذاشت‌ و پرسید: از خونه بیرونت‌ کردن؟

- خودم‌‌ اومدم.

یک لنگه‌ از ابرو‌ش‌ بالا پرید و متعجب گفت: چرا؟

لبخند تلخی زدم و گفتم: بدون بابا اون خونه برام سنگینه، انگار در رو دیوار‌هاش بهم دهن کجی می‌کنن.

سری تکون داد و خواست چیزی بگه که مادر جون جلوش‌ رو گرفت‌ و زودتر گفت: دیر وقته!

رو به من کرد و ادامه‌ داد: برو تو اتاقت بخواب دخترکم، بعدا‌ با هم حرف می‌زنیم.

با بغض خندیدم‌ و سمت‌ اتاق رفتم، خیلی وقت‌ها پیش مادر جون می‌موندم اکثر موقع‌ها مهراد یا سرکار یا پیش دوست‌هاش بود و مادر جون تنها بود و به خاطر راحتی من یکی از اتاق‌ها رو بهم داده بود.

دستگیره‌ رو پایین کشیدم و وارد اتاق شدم و بدون توجه به اطراف روی تخت نشستم، دوباره سرم‌ پر شد از فکرش و گونه‌هام خیس از اشک شد.

اشک‌هام گوله گوله پایین میومد؛ زانوهام‌ بغل کردم و سرم‌ رو روی زانوم‌ گذاشتم.

چی میشد بابا الان اینجا بود؟ چی میشد زندگی شیرین تر از شیرینیمون ادامه داشت؟ چرا دنیا اون‌ روی کثیفشو‌ نشونم‌ داد...

در باز شد و قیافه‌ی بغض آلود مهراد نمایان شد، داخل اومد و بی‌حرف چمدون رو گوشه‌ی میز آرایش سفید رنگ گذاشت و روی تخت نشست، دست‌هام و گرفت و با لبخند محوی بهم خیره شد.

چقدر شبیح بابا بود! ولی از بابا هیکلی‌تر بود، ته ریشش، چشم‌هاش، لب‌هاش حتی نگاهش هم همون نگاه بود! مغرور و خاص!

بی‌خودم نبود، مهراد تنها برادرش بود‌ و انگار یه جورایی‌ با این‌ همه شباهت دو قلو‌ بودن.

دو ماه هست که رفته و من هنوز رفتنش‌ رو باور ندارم، دو ماهی‌ میشه که بی‌پناه شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو ماهی میشه حسرت لحظه لحظه‌ی داشتنش رو می‌خورم و آرزومه‌ فقط یه بار دیگه بغلش‌ کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به مو‌های لخت مشکی‌ رنگش‌ کشید و گفت: چرا خودتو داغون می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند خسته‌‌ای زدم و بی‌رمق گفتم: دلت تنگش بشه، چی کار می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش‌ رو دور تا دور اتاق چرخوند و گفت: میرم می‌بینمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سخت بود با بغض حرف زدن، اما آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: حتی اگه نباشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج نگاهم کرد و بعد از چند دقیقه که معنی حرفم و فهمید، محکم بغلم کرد که بغضم شکست و اشک‌هام تیشرت مهراد رو خیس کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فین‌فین کنان ازش جدا شدم که گفت: داداشم راضی نیست اینجوری خودتو نابود کنی، نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و بی‌حوصله گفتم: منم به رفتنش راضی نبودم اونم به ناحق!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه نگاهم کرد که بی‌دلیل دوباره بغضم گرفت، کلافه روی تختم خوابید و دستش رو باز کرد و گفت: بیا بغل عمو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و شالم و از دور گردنم کندم و پایین تخت انداختم و توی بغلش فرو رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نوری که به چشم‌هام می‌خورد چشم‌هام رو باز کردم و نگاهی به ساعت انداختم، اما با دیدن ساعتی که پنج بعد از ظهر رو نشون می‌داد، هول زده نشستم و دستی به گردنم کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتماً تا الان فهمیده بودن نیستم و شاید.‌.. شاید دنبالم بگردن، اما بعید می‌دونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت سرویس رفتم و بعد از کاره‌های مربوط بیرون اومدم و از توی چمدون یک دست لباس مشکی بیرون کشیدم و پوشیدم، شونه‌ای به موهام زدم و نگاهی تو آینه انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌های سبز رنگم دیگه گیرایی قبل رو نداشت و به خاطر گریه‌های دیشب قرمز و پف کرده بود، صورتم بی‌رنگ تر از هر موقعی بود و رسماً یا مرده‌ی متحرک بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و از اتاق خارج شدم و از پله‌ها پایین رفتم، اما با شنیدن سر و صدا‌ها خواستم به اتاق برگردم که صدای مادر جون متوقفم‌ کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا مادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی پاشنه‌ی پا چرخیدم و لبخند مصنوعی زدم و رو به کسایی که با این حرف مادر جون به من نگاه می‌کردن، گفتم: مزاحمتون‌ نمیشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت: بیا دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و ناچار سمت زن و پسری که تغریباً هم سن و سال مهراد بود، رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و سلام کردن و کنار مهراد نشستم که خانومه گفت: بمیرم‌ الهی، چقدر شبیه‌ مهبدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند پربغضی تحویلش‌ دادم و لب‌هام رو به هم فشار دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر جون‌ تک سرفه‌ای کرد و رو به‌ پسر گفت: رادمان پسر علی آقا رفیق قدیمی مهبد و نوه‌ی فاطمه‌ جانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی به کلمه‌ی رفیق قدیمی زدم، آره علیرضا هم رفیق قدیمی بابا بود، اما الان قاتلشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند سردی زدم و رو به رادمان گفتم: خوشبختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متقابلا لبخندی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نکنم چیزی یادت بیاد، اما من از بچ؟ی می‌شناسمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب ابرویی بالا انداختم و نگاهش کردم، خواستم حرفی بزنم که صدای زنگ آیفون بلند شد، نگاه مضطربم رو به مهراد دوختم که با آرامش چشم‌هاش و روی هم گذاشت و با یه ببخشید به سمت آیفون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه‌ای نگذشته بود که سوت زنان به سمتمون اومد. با عجله پرسیدم: چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند محوی زد و گفت: هیچی به جون تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد و من با دیدن فرد رو‌به‌روم خشکم زد، اما زود به خودم اومدم و بغلش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چقدر بزرگ شدی رو اعصاب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم ازش جدا شدم که گونه‌ام رو بوسید و گفت: غم آخرت باشه عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به چشم‌هام کشیدم و گفتم: مرسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و شیطون گفت: تو که خبری نمی‌گیری، فکر کردم یک رفیق بهتر از من‌ پیدا کردی‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیمچه‌ لبخندی زدم و خواستم چیزی بگم که مهراد پرید وسط و رو به آیلین گفت: حال و احوال خانوم وحدت چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیلین پشت چشمی نازک کرد و گفت: خوبم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهراد دستی به لب‌هاش کشید تا خنده‌اش و قورت بده و در همون حال گفت: بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با دست به مبل اشاره کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب‌هام رو به‌ هم فشردم و رو به مهراد گفتم: میشه داخل اتاق بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و رادمان‌ و آیلین رو به سمت اتاقش‌ راهنمایی کرد؛ روی کاناپه‌ی مشکی رنگ اتاق مهراد نشستم که آیلین یک‌ دفعه پرسید: دانشگاهو چی کار می‌کنی؟ همون دانشگاه می‌مونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به نشونه‌ی منفی تکون دادم و گفتم: نه، چند روز پیش برای دانشگاهی‌ که تو درس می‌خونی نامه گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و سری تکون داد ولی انگار چیزی یادش اومد که مرموز نگاهم کرد و گفت: اینجا می‌مونی یا خونه می‌گیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر چشمی‌ نگاهی به مهراد کردم که دیدم اخم‌هاش تو‌ همه و منتظر جواب بدم، لب‌هام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو با زبونم تر کردم و گفتم: از اینجا میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهراد عصبی دستی به‌ موهای‌ لخت و پرپشتش کشید و گفت: یعنی چی نازلی؟ لازم نکرده ها، من نمی‌ذارم جایی بری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام و روی هم فشار دادم و با آرامش ظاهری گفتم: مهراد جان، اینجا بمونم احتمال پیدا کردنم‌ بالاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان برای جلو‌گیری از ادامه‌ی بحث گفت: تو آپارتمان ما واحد روبه‌رویی‌ خالیه، می‌خواین با مالک صحبت کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره داداش، همونو می‌خوایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به نگرانیش‌ زدم و رو به رادمان گفتم: البته اگر زحمتی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه چه زحمتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کل چمدون رو بیرون ریختم و مقنعم رو از لای لباس‌هام بیرون کشیدم و روی تخت انداختم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مو‌های ژولیده‌ام رو به‌ سختی شونه‌ کردم و با

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کش صورتی رنگم موهام‌ رو بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقنعه‌ام رو سرم کردم‌، کوله‌ام و روی شونه‌ام انداختم و سوئیچ رو از روی میز برداشتم و از خونه بیرون زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شدم و بعد از بستن کمربند‌، راهی‌ دانشگاه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند روز پیش کار‌های خونه‌ رو هماهنگ کردم، اما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه دفعه‌ی اولم نیست خیلی استرس دارم‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه‌ چیز به‌ هم گره خورده، هم کار‌های خرید خونه و اثاث، هم کار‌های دانشگاه؛ این‌ چند روز حسابی سرم شلوغ بود و کمتر به نبود بابا فکر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین رو پارک کردم و بعد از نشون دادن کارتم وارد دانشگاه شدم و به سمت کلاس دویدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و تقه‌ای به در زدم که اجازه ورود دادن، وارد شدم، رو به استادی که تقریبا پنجاه‌ سال رو داشت گفتم: سلام استاد، مهرآرا هستم دانشجوی جدید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کرد و سری تکون داد که سرم و پایین انداختم و بغل آیلین نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا انقدر دیر اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تاسف سری تکون دادم و جزوه‌ام رو از کیف بیرون آوردم و گفتم: خواب موندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست حرفی بزنه که چشم غره‌ی استاد مانع شد و رسما خفه شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر و صدا‌هایی که از پایین می اومد از خواب بیدار شدم و کلافه‌ دستی به صورتم کشیدم؛ در رو باز کردم که از صدا‌ها معلوم شد رادمان و زهرا خانوم اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌حوصله در رو بستم و قفل کردم، موبایلم‌ رو برداشتم و روشن کردم؛ وقتی گوشی روشن شد، با سیلی از میسکال که از طرف مامان و علیرضا بود، مواجه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی زدم و بدون خوندن پیام‌ها همه‌ رو پاک کردم و وارد اینستاگرام‌ شدم؛ عکس‌ها به روز شد و عکس مامان و علیرضا روی صفحه نقش بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغل هم نشسته بودن و علیرضا دستش‌ رو دور شونه‌ی مامان انداخته بود و با لبخند به دوربین خیره‌ شده‌ بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم رو قورت دادم و دست‌های لرزونم و روی عکس مامان گذاشتم؛ میگن وقتی یکی از عزیزات‌ بمیره داغون‌ میشی... می‌شکنی! از درون پیر میشی! کمرت‌ خم میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما مامان نه شکست‌! نه پیر شد! نه کمرش‌ خم شد! مگه بابا رو دوست نداشت؟ مگه تمام دار و ندارش‌ بابا نبود؟ مگه بهش‌ نمی‌گفت دوست دارم؟ دوست داشتن این‌ شکلیه؟ این مدلیه؟ دوست داشتن مگه از عشق‌ نمیاد، پس چرا دوست داشتن مامان فرق داشت؟ دوست داشتن مامان خالص نبود! مخلوط بود! مخلوط از خیانت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس می‌کردم در رو دیوار‌های اتاق بهم نزدیک‌تر می‌شودن و تصویر سرگردونم‌ تو آینه‌ بهم پوزخند میزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونم چیشد که کنترل خودم رو از دست دادم و با تمام توان و حرص و بغضی که داشتم، موبایل‌ رو سمت آینه پرت کردم که با صدای بدی شکست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه‌ می‌تونستم بغضم‌ رو قورت بدم نه بشکنم، عکس مامان و علیرضا و تمام خاطرهامون دور سرم می‌چرخید؛ بی‌حواس از روی تخت بلند شدم سمت آینه رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هر قدم سوزش بدی رو حس می‌کردم، ناخدآگاه‌ خم شدم‌ و تکه‌ی نه چندان‌ بزرگی از آینه‌ی شکسته‌ رو برداشتم و نزدیک صورتم بردم، نگاهی به خودم انداختم؛ چی کم داشتم؟ خانواده‌ی خوب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در به طرز بدی باز شد و مهراد توی یه حرکت ناگهانی، به سمتم‌ اومد و محکم بغلم کرد، آهسته لب زد: چی‌ کار می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌اختیار قطره‌ اشکی از چشم‌هام چکید و قطره‌های بعدی انگار با هم مسابقه گذاشته بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم‌‌و روی‌ سینه‌اش گذاشتم‌ و آروم‌ زمزمه کردم: بابا می‌گفت‌ جونش‌ به جون‌ من‌ بسته‌اس، پس چیشد مهراد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهراد محکم‌تر بغلم کرد و شقیقه‌ان‌ رو بوسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوزم‌ همین‌ طوره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکه‌ به موبایلی‌ که هزار و یه تیکه‌ شده‌ بود، خیره شدم و گفتم: مامان‌ مگه بابا رو دوست نداشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهام‌ رو پشت‌ گوشم‌ زد و با بغض‌ لب زد: چ... چرا دوستش‌ داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چرا اینجوری شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌حرف‌ محکم‌تر بغلم‌ کرد، رادمان پوف‌ کلافه‌ای کشید و مهراد رو ازم‌ جدا کرد‌ و از اتاق بیرونش‌ برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کمد‌ تکیه‌ دادم‌ که مادرجون با چشم‌های قرمزی‌ سمتم‌ اومد و آروم‌ بلندم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلند شو مادر، بلند شو دستو صورتت‌ رو بشور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون‌ دادم و وارد سرویس شدم، تو‌ آینه‌ به صورتم خیره شدم؛ یه طرف صورتم‌ خونی بود و بدجوری می‌سوخت، اما اونقدر عمیق نبود که به بخیه نیاز داشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیر آب رو باز کردم و با احتیاط صورتم‌ رو شستم؛ از سرویس بیرون اومدم‌ و از کمد یه چسب زخم برداشتم، برچسب‌های چسب رو باز کردم و روی صورتم‌ گذاشتم‌ و خیلی نرم فشار دادم تا زخم رو بپوشونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق بیرون زدم‌ و با خجالت کنار مهراد نشستم؛ بعد از اون گریه‌های‌ توی‌ اتاق روم نمیشد تو چشم‌های رادمان‌ نگاه کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه دفعه چیشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فکر بیرون‌ اومدم‌ و به مهراد خیره شدم و با صدای گرفته‌ای لب زدم: هیچی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی به سیم آخر زد و گفت: یا میگی چیشد یا من می‌دونم و تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌حوصله لبم رو با زبون تر کردم و گفتم: عکس دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی بالا انداخت که ادامه دادم: عکس مامانو علیرضا رو دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نفرت‌ پاش‌ رو تکون‌ داد و به نقطه‌ای خیره شد، لبخندی به آشفتگیش‌ زدم و گفتم: خونه چیشد؟ کی برای قولنامه بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهراد چشم‌ غره‌ای رفت که رادمان خندید و جواب داد: فردا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و تشکر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی‌ تلویزیون نشسته بودم و شبکه‌ها رو این‌ور اون‌ور می‌کردم؛ سه روز پیش خونه رو البته‌ با کمک‌های مهراد خریدیم و الانم همسایه‌ی دیوار به دیوار رادمان شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم چند بار خونه‌ی مادرجون‌ اومده‌ بود و سراغ من رو گرفته تا اینکه دفعه‌ی آخر به سیم آخر می‌زنه‌ و هر چی از دهنش‌ در میاد میگه‌ و میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنگ در از فکر بیرون‌ اومدم‌ و از روی کاناپه‌ی طوسی رنگ بلند شدم؛ سمت در رفتم و در و باز کردم که با یه مرد حدودا‌ پنجاه‌ ساله‌ رو به رو شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطره‌ اشکی از چشمش‌ چکید و با بغض گفت: چقدر بزرگ‌ شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به چشم‌های‌ قیری رنگش‌ خیره شدم و زمزمه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما من‌ و می‌شناسید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در واحد رو‌به‌رویی‌ باز شد و رادمان‌ با عجله‌ از خونه بیرون اومد، نگران‌ مرد رو از نظر گذروند و گفت: بابا قلبت درد می‌گیره به خدا یکم‌ رعایت کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهم‌ رو از چشم‌های مرد گرفتم و رو به رادمان سری به معنای سلام تکون‌ دادم و گفتم: این‌ آقا پدرته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه کلافه‌ای بهم انداخت و لب زد: آره، بابا وقتی خبر فوت پدرت‌ رو شنید‌ حالش‌ بد شد، می‌ترسم بازم حالش بد بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی‌ به چهره‌ی مهربون، اما در عین‌ حال جدی پدر رادمان کردم، تو یه لحظه دلم برای بابا پر کشید و چشم‌هام لبالب‌ پر‌ از اشک شد؛ دستی‌ به چشم‌هام کشیدم و با صدای لرزونی زمزمه‌ کردم: خوشبختم‌ آقای آریامهر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض خندید‌ و گفت: وقتی بچه‌ بودی که عمو علی صدام می‌کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی‌ زدم و بی‌حرف نگاهش‌ کردم؛ رادمان لبخندی زد و گفت: بریم بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو‌ علی سری تکون‌ داد و نگاه کوتاهی بهم انداخت و زودتر‌ از رادمان داخل واحد رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان نفسش‌ رو با فشار بیرون فرستاد و با شرمندگی لب زد: شرمنده‌ اگر ناراحت شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلخ خندیدم و گفتم: دشمنت شرمنده، چیزی نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند خجولی زد و از جیب شلوار کتونش‌ کارتی در آورد سمتم‌ گرفت و گفت: من توی‌ یه آموزشگاه‌ تدریس نقاشی و طراحی می‌کنم؛ خوشحال میشم یه سری بزنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارت‌ رو از دستش‌ گرفتم‌ و گفت: باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه جواب نشد، فردا منتظرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو رودربایستی موندم‌، آروم سری تکون دادم و بعد از خداحافظی کوتاهی وارد خونه‌ شدم‌ و در رو بستم، فردا امتحان داشتم برای همین سمت اتاق خواب قدم برداشتم و شروع به درس خوندن‌ کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خمیازه‌ی کوتاهی کشیدم‌ و با دست چشم‌هام رو ماساژ دادم، خواب‌ آلود به ساعت دیواری مشکی رنگ اتاق خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن ساعت که عقربه‌ی کوچیکش‌ روی دو بود، کتاب‌ها رو جمع و جور کردم، نگاهم‌ به آینه‌ قدی اتاق افتاد؛ دستی به گردنبندم‌ که شکل حلال ماه بود، کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند تلخی زدم و لب زدم: هنوز که هنوزه، منتظرم‌ برگردی! بعد از دو سال منتظرم؛ چه بی‌رحمانه ترک کردی کسی که تمام‌ زندگیش بودی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنگ در، از خواب بیدار‌ شدم و کلافه از اتاق بیرون رفتم‌ و در رو باز کردم که چهره‌ی خندون رادمان نمایان شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت: عه... خواب بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مسخره‌ای تحویل صورت خندونش دادم و گفتم: نه داشتم‌ رخت‌ می‌شستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش‌ رو به نشونه‌ی تسلیم بالا آورد و گفت: ترور نکن حالا، چرا نیومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب‌ گزیدم و گفتم: تو دانشگاه خیلی خسته شدم، نشد بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی‌ بالا انداخت، دست‌هاش‌ رو توی جیب‌ شلوار کتونش‌ کرد و گفت: خیلی خب؛ برو حاظر شو الان میریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه‌ الانم‌ کلاس‌ داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری‌ تکون‌ دادم و در رو باز گذاشتم‌ و سمت‌ اتاق رفتم؛ در کمد مشکی‌ رنگ‌ رو باز کردم و لباس‌هام رو پوشیدم و بعد از چند دقیقه‌ از اتاق بیرون زدم که متفکر به تیپم‌ نگاه کرد و گفت: چرا مشکیت‌ رو در نیاوردی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کردم و بی‌حرف کتونی‌های‌ مشکی‌ رنگم‌ رو از جا کفشی‌ چوبی برداشتم که ادامه داد: نازلی با تواما‌؛ چرا جواب نمیدی؟ عزا پشت‌ عزا میشه ها، دو ماه گذشته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بند کفش‌ها رو باز کردم و پوشیدم‌ که دوباره‌ ادامه داد: چرا جواب نمیدی؟! مگه با تو نیستم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص کفشم‌ رو پرت کردم و با بغض لب زدم: به درک، به جهنم، من هیچ‌ وقت‌ مشکیم‌ رو در نمیارم رادمان! توروخدا‌ انقدر‌ گیر نده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون توجه‌ بهش‌ کفشم‌ رو برداشتم‌ و پوشیدن و از خونه بیرون زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو طول راه نه اون بحثی وسط انداخت و نه من‌ تلاشی برای حرف زدن‌ کردم؛ با ایستادن ماشین بی‌اهمیت به رادمان از ماشین پیاده‌ شدم و سمت آموزشگاه‌ رفتم، در شیشه‌ای رو هول دادم و وارد شدم که با وارد شدنم‌ موجی‌ از هوای سرد به صورتم‌ بخورد کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم‌ آرامش خودم‌ رو حفظ کنم. رادمان وارد شدم و جلو‌تر از من راه افتاد، مثل جوجه‌ اردک‌ پشت‌ سرش رفتم که وارد کلاس‌ نه چندان‌ بزرگی شد و به بچه‌هایی‌ که همه‌ تقریبا زیر بیست سال رو داشتن‌ سلام کرد و به من اشاره کرد و گفت: خانوم‌ ‌مهرآرا‌، یکی از شاگرد‌های‌ جدیدمونه‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همهمه‌ ایجاد شد که با تعجب به رادمان خیره‌ شدم؛ قرار نبود شاگرد همیشگی باشم و همینجوری‌ اومده‌ بودم‌، اما الان‌ یه چیز دیگه می‌گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب، طراحی‌‌های قبلو آماده‌ کنید که این‌ جلسه‌ باید تحویل بدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس‌ عمیقی کشیدم نگاهم‌ رو دور تا دور کلاس‌ چرخوندم‌ و به ترکیب‌ رنگ‌های شاد و آرامش‌ بخش‌ روی دیوار خیره شدم که رادمان‌ بهم اشاره‌ کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌حرف‌ کیفم‌ و روی شونه‌ام‌ انداختم و به سمتش‌ رفتم که گفت: چون تو مبتدی به حساب میای‌ این‌ جلسه‌ رو خودم باهات کار می‌کنم، یه چیزی... قبلا کار طراحی داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و لب زدم: آره، بچه‌ که بودم‌ طراحی کار می‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش تکون داد، روی صندلی چوبی‌ کلاس‌ نشستم‌ و به توضیحات رادمان گوش دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خمیازه‌ای کشیدم‌ که خندید و گفت: خسته کننده‌ بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنم‌ رو بستم و با خنده‌ گفتم: نه؛ اتفاقا مشتاقم‌ بدونم آخرش چی میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه‌ای خیره‌ نگاهم‌ که سرفه‌ای کردم، به خودش‌ اومد و سر تکون داد و با گفتن‌ یه سری به بچه‌ها بزنم از پیشم‌ رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند رو لبم‌ ماسید، به تابلو خیره‌ شدم، بیشترین‌ کارش‌ مونده‌ بود، اما طرح اصلی از یه پسری بود که لب پرتگاه‌ ایستاده‌ بود و یکم‌ اون طرف تر یه دختر روی زمین‌ نشسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌ از تابلو گرفتم‌ و مشغول جمع کردن وسایلم شدم‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«هفت‌ ماه‌ بعد»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچ‌ معلوم هست کجایی‌ بابایی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم: عه... بابایی‌ اخم نکن‌ بهت نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاش گره‌ خوردن‌ و با لحن دلخوری گفت: کجایی‌ دختر بی‌معرفت‌ بابا! نه ماهه انگار نه انگار پدری داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ رو لبم‌ ماسید‌ و با تعجب زمزمه‌ کردم: چی میگی بابا؟! من که هر ثانیه‌ و هر دقیقه شما رو می‌بینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش‌ رو نوازش‌ وار روی سرم گذاشت و با صدای دورگه‌ای گفت: مثل اینکه‌ یادت رفته‌ من‌ مردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سوت متمددی که توی‌ گوشم‌ پیچید از خواب پریدم؛ مثل مرغ‌ سرکنده نفس نفس میزدم، انگار یه چیزی چسبیده‌ بود به گلوم‌ و نمی‌ذاشت‌ نفس‌ بکشم، لحاف‌ سفید رنگ رو چنگ‌ زدم و سعی کردم آرامشم‌ رو حفظ کنم و نفس بکشم‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره راه تنفسم‌ باز شد و من مثل قحطی زده‌ها هوا رو ‌بلعیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرگیجه‌ از روی تخت بلند شدم و به دور و اطراف نگاه کردم که چشمم‌ به عکس بابا‌ که روی میز آرایش‌ مشکی‌ رنگ بود، خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض‌ سمت‌ میز رفتم و قاب عکس رو برداشتم، انکشت‌ اشاره‌ام‌ رو نوازش‌ وار روی صورت بابا کشیدم‌، بغضم‌ شکست‌ و قطره‌های اشک‌ پی‌ در پی‌ روی‌ صورتم می‌ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا شرمنده‌ شدم! بابا پیش تو شرمنده‌ شدم؛ بابا به خدا ثانیه به ثانیه به فکرتم‌، یه وقت فکر نکنی‌ یادم رفته‌ها! مگه آدم‌ قهرمان‌ بچگیش‌ رو یادش‌ میره؟ مگه‌ آدم از پدرش‌ دل می‌کنه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا هنوزم دنیا رو فدا می‌کنم‌ تا یه بار دیگه ببینمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاقت نیاوردم و با عجله‌ لباس‌هام‌ رو عوض کردم و از خونه‌ بیرون زدم که در با صدای بدی بسته شد؛ بدون توجه‌ به صدای‌ بدی که توی‌ راه‌ پله‌ پخش شد، خواستم‌ برم که صدای متعجب رادمان متوقفم‌ کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمتش‌ برگشتم و با بغض بهش خیره شدم که اخمی کرد و خواست چیزی بگه که بی‌توجه‌ بهش با عجله از پله‌ها پایین‌ رفتم؛ سوار ماشین شدم و با آخرین سرعت سمت بهشت‌ زهرا راه افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خاطر قطره‌های اشکی‌ که تو چشم‌هام‌ موج میزد، رانندگی‌ سخت بود و مدام‌ ماشین منحرف میشد، اما با هر سختی که بود بالاخره رسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین‌ رو پارک کردم و باعجله از ماشین پیاده شدم و وارد محوطه شدم‌؛ هر چی می‌کشم‌ مزار بابا رو پیدا نمی‌کردم و این اتفاق، دلهره‌ی عجیبی به دلم می‌انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم‌ و روی سرم‌ گذاشتم‌ و فشار دادم و همزمان سرگردون‌ این‌ طرف و اون طرف می‌چرخیدم تا مزار بابا رو پیدا کنم که یه دفعه چشمم‌ به عکس خوشگلش‌ که روی سنگ حکاکی شده بود، افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌طاقت سمت قبر دویدم‌ و خودم‌ رو تقربیا روی قبر پرت‌ کردم که بغضم‌ با صدا‌ بلند‌ شکست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام‌ بابایی، خوبی دورت بگردم؟ بابا جونم، ببخشید که‌ این‌ همه وقت‌ سراغتو نگرفتم؛ بابا به خدا من به یادتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض خندیدم‌ و بوسه‌ای روی‌ عکسش‌ کاشتم‌ و زمزمه‌ کردم: از یاد نبردم‌ هیچ‌ چیزو! از یاد نبردم خندیدناتو! اخماتو‌! رو اعصاب‌ گفتناتو‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم‌ و با ذوق گفتم: بابا یادته‌ بهم می‌گفتی رو اعصاب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس‌ عمیقی کشیدم و گفتم: بابا بدون تو زندگی خیلی سخته! هر ثانیه‌ و دقیقه، هر ساعت‌ سخت می‌گذره! بابا قسم به روحت‌، دیگه‌ توانی‌ برام‌ نمو‌نده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه‌ توانی برام‌ نمونده بود، بی‌حال روی‌ سرم‌ رو روی سنگ قبر سرد گذاشتم، قطرهای‌ اشک‌ از روی صورت‌ سر می‌خورد‌ و سنگ‌ رو خیس می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«رادمان»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید‌ و روی جا کفشی قهوه‌ای رنگ‌ انداختم و غر غر کنان سمت یخچال راه افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه پسره‌ی الاغ‌ یا برو آموزشگاه‌ یا برو شرکت‌؛ بی‌کاری اینقدر خودتو خسته‌ می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در یخچال رو باز کردم و بطری‌ شیشه‌ای‌ آب رو برداشتم‌ و سر کشیدم‌، شیشه‌ی خالی‌ رو توی‌ ظرف‌ شویی‌ انداختم و گیج‌ و منگ‌ سمت‌ اتاق‌ خواب‌ رفتم‌ و خودم‌ و روی تخت‌ نرم‌ و گرمم‌ پرت‌ کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه‌ قلطی زدم‌ و به ساعت دیواری‌ قهوه‌ای رنگ‌ اتاق‌ خیره‌ شدم، ساعت چهار‌ صبح‌ رو نشون‌ می‌داد و من‌ هنوز نخوابیده‌ بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص‌ ملافه‌ رو پس‌ زدم و از روی تخت‌ بلند شدم و سمت‌ میز‌ کار رفتم و شروع به کشیدن‌ طرح‌های شرکت کردم‌ که کم‌ کم‌ مست خواب شدم؛ خمیازه‌ای کشیدم و از پشت‌ میز بلند شدم‌ که با صدای تق‌ بلندی‌ که اومد‌، با چشم‌های‌ گرد شده به این‌ور‌ و اون‌ور نگاه‌ کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب از اتاق بیرون زدم و در رو باز کردم، اما با دیدن نازلی توی اون‌ حال و وضع آشفته، ابروم‌ بالا پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت‌ و با چشم‌های طوفانی نگاهم‌ کرد، دهن‌ باز کردم تا حرفی بزنم‌ که با عجله‌ از پله‌ها‌ پایین‌ رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی‌ کشیدم‌ و به‌ سرعت یه دست از لباس‌های‌ پخش و پلا‌‌ی روی‌ مبل‌ رو پوشیدم‌ و سوئیچ و از روی‌ میز ناهار‌ خوری قهوه‌ای رنگ چنگ زدم و از خونه‌ بیرون دویدم‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شدم و با عجله پشت سرش حرکت کردم، ترس‌ و دلهره‌ مثل خوره‌ افتاده‌ بود به جونم‌ و آزارم‌ می‌داد، تو کل راه ماشین‌ نازلی‌ منحرف‌ میشد و دوباره‌ تو مسیر اصلی میفتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازلی اولین‌ دختری بود که غرورم‌ و کنار‌ گذاشتم و تقریبا مهربون رفتار می‌کردم؛ من نازلی رو از وقتی بچه‌ بود، می‌شناختم، دختر شاد و شیطونی‌ بود‌ و همیشه‌ی خدا می‌خندید‌ و هیچ‌ وقت‌ خنده‌ از لب‌هاش‌ پر نمی‌کشید، اما این نازلی با اون‌ نازلی فرق داشت، غمی‌ که تو جنگل‌ چشم‌هاش بود، یه غم‌ ساده نبود و مطمئنم‌ فقط و فقط از دوری پدرش‌ اینجوری نابود نشده، این غمی که تو چشم‌های سبز رنگش‌ موج‌ میزد، بیشتر‌ از مرگ‌ پدرش‌ بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین‌ رو پارک‌ کرد و هراسون‌ از ماشین‌ پیاده‌ شد؛ ماشین رو گوشه‌ای پارک‌ کردم‌ و پشت‌ سرش راه افتادم تا یه وقت‌ اتفاقی‌ براش نیفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل دیوونه‌ها دور‌ خودش‌ می‌چرخید، انگار دنبال چیزی می‌گشت که پیداش‌ نمی‌کرد، اما یه دفعه‌ به سمتی‌ دوید و خودش‌ و روی زمین انداخت‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک‌ تر رفتم، زجه‌هاش‌ دل سنگ‌ هم آب می‌کرد چه برسه‌ به من! ناخودآگاه قطره‌ اشکی از چشمم‌ چکید؛ با سر انگشت‌ اشکم‌ رو پاک کردم و دستم‌ روی شونه‌ی نازلی گذاشتم که با تعجب‌ سمتم‌ برگشت و با صدای خش داری گفت: تو اینجا چی کار می‌کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش‌ و گرفتم و آروم بلندش کردم و گفتم: بلند شو بریم نازلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار با این حرفم‌ داغ دلش تازه شد که گریه‌اش شدت گرفت و با هق هق گفت: نمیام رادمان؛ بابام‌‌ از دستم‌ دلگیره، نمیام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گره.ی ابروهام‌ رو تنگ‌تر کردم و سر تکون‌ دادم‌ که دوباره‌ نشست و شروع به درد‌ و دل با پدرش‌ کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آسانسور‌ پیاده شدیم که نازلی سمت‌ خونه‌ی خودش‌ رفت‌، در رو با کلید باز کردم و آهسته‌ لب زدم: مراقب خودت باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمتم‌ برگشت‌ و لبخند خشکی زد و با صدای خش‌ داری گفت: باشه، ممنونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قبل از اینکه‌ چیزی بگم‌، در خونه‌ رو باز کرد و داخل واحد رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و وارد واحد شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«فلش‌‌ بک‌ به گذشته»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرین‌ تکه‌ی چیبس‌ رو تو دهنم‌ گذاشتم‌ و با لذت‌ مشغول‌ جویدنش‌ شدم که صدای زنگ‌ در باعث شد از افکارم‌ خارج بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدم و داد زدم: مامان! بیا این در رو باز کن دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زلیل نشی تو، خب دستم‌ بنده از تلویزیون دل بکن‌ در رو باز کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نچی‌ کردم و لب زدم: نمی‌ذارید‌ آدم فیلم ببینه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با پایان این حرفم بلند شدم و در رو باز کردم‌ که با دیدین چهره‌ی خندون‌ بابا، گل‌ از گلم‌ شگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام و درود خدایان‌ مصر بر پدر عزیز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و داخل اومد‌، لپم‌ رو کشید که چهره‌ام‌ از درد‌ جمع شد؛ آخی گفتم و با دست‌ لپم رو ماساژ دادم که با خنده گفت: باز سر در باز کردن دعوا بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و آروم گفتم: معلوم نیست مامان یه ساعت تو آشپزخونه چی کار می‌کنه که من باید در رو باز کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تموم شدن این‌ حرفم کمرم‌ به طرز فجیعی سوخت و صدای جیغم‌ بلند شد که مامان گفت: دارم عربی می‌رقصم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمتش‌ برگشتم و هم زمان که کمرم رو می‌مالیدم، گفتم: اوف، مامان سوخت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌ غره‌ای رفت که چشمش‌ به بابا که با خنده به دیوار تکیه‌ داده بود افتاد، لبخند مهربونی زد و گفت: سلام عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا دستی به صورتش‌ کشید تا خنده‌اش جمع‌ بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام ستاره بانو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌‌حوصله پاک‌ چیبس‌ رو برداشتم‌ و از پله‌های مارپیچی‌ شکل بالا رفتم که صدای بابا بلند شد: نازلی؟ بابا جان فردا مهمون‌ داریم، حاضر باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمی‌ گفتم‌ و خودم‌ و در اتاق رو باز کردم و خودم رو داخل اتاق پرت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«نازلی‌»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دردی که تو گردن پیچید از خواب بیدار شدم و کلافه‌ روی تخت نشستم و گردنم‌ رو مالیدم، نفس عمیقی کشیدم و از روی تخت بلند شدم که موبایلم زنگ‌ خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنگی‌ به موهام‌ زدم و موبایلم‌ رو از روی میز مشکی‌ رنگ‌ کنار تخت برداشتم و با دیدن اسم‌ آیلین، لبخندی زدم و دکمه‌ی اتصال رو لمس کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوف‌، نگو‌ پشت‌ تلفن‌ پس‌ میفتم‌ عشقم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشم‌ شل شد که گفتم: درد، جنبه‌ داشته باش بی‌ جنبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم‌ شما جون‌ بخواه‌ فقط کیه‌ که بده، چه خبرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تازه از خواب بلند شدم؛ بیا اینجا کارت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه‌، تا نیم‌ ساعت دیگه می‌بینمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون خدافظی تلفن‌ رو قطع کردم که بعد از چند ثانیه صدای موبایل بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیام‌ رو باز کردم و خیره‌ به‌ پی‌امش‌ بی‌صدا خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بدون خدافظی‌ قطع‌ می‌کنی الاغ بیشعور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موبایل‌ و روی‌ تخت‌ پرت‌ کردم و دور‌ و اطراف خونه‌ رو جمع و جور کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرین بشقاب‌ هم داخل کابینت گذاشتم و در سفید رنگ کابینت‌ رو بستم که صدای زنگ‌ در بلند شد؛ در رو باز کردم که چهره‌ی آشفته‌ی آیلین نمایان شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پوف، برو کنار پختم‌ از گرما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جعبه‌‌های‌ پیتزا رو تقربیا توی‌ بغلم‌ انداخت و خودش‌ و روی کاناپه‌ پرت کرد، با خنده‌ سری به عنوان تاسف تکون دادم و سمت آشپزخونه‌ رفتم و وسایل ناهار رو حاضر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیلین رو‌ صدا زدم که با عجله‌ روی میز نشست و در جعبه‌ی کاغذی پیتزا رو باز کرد، تیکه‌ای‌ از پیتزا رو برداشت‌ و با لذت مشغول خوردن شد که یهو گفت: چی‌ کار داشتی نازلی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس‌ عمیقی کشیدم‌ و به بطری نوشابه‌ی مشکی رنگ روی میز خیره شدم؛ هنوزم با خودم کنار نیومده بودم و نمی‌‌دونستم چی‌ کار کنم یا بهتره بگم هنوزم‌ اتفاقاتی‌ که افتاده‌ رو باور نکردم. بالاخره بحث انتقام بود! انتقام از مادرم، از علیرضا! این‌ها برای یه دختر‌ بیست‌ ساله خطرناکه‌، روزی صد بار از خودم می‌پرسم ممگه‌ تو چند‌ سالته که این‌قدر داغونی؟ روزی صد بارم‌ جواب خودم‌ و میدم... جوان‌ ز حادثه‌ای پیر شود گاهی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم انتقام می‌خواستم هم یکی از ته‌ ته‌ وجودم فریاد میزد: احمق اون زن مادرته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجایی‌ تو؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کردم و کلافه‌ تو چشم‌های آبی رنگش خیره شدم و گفتم: کمک‌ می‌خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیکه‌ی پیتزا‌ رو توی‌ جعبه‌ پرت‌ کرد و با کنجکاوی گفت: چه کمکی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصی‌ چشم‌هام‌ رو بستم‌ و پر نفرت‌ لب زدم: می‌خوام‌ یه بازی‌ کوچولو‌ راه بندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی‌ کرد و گفت: پس‌ قراره‌ پا‌ بزاری تو لونه‌ی‌ شیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم‌ و با تمسخر گفتم: شیر؟ نه عزیزم‌ قراره به یه شغال‌ درس بدیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«فلش بک‌ به گذشته»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداحافظ خانوم‌ زیبا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی‌ کردم و سری تکون دادم که بعد از خداحافظی از بابا و مامان‌ از خونه‌ بیرون رفت، با حالت چندش سر تکون دادم و با حرص رو به بابا گفتم: بابا این‌ مرتیکه‌ زن‌ و بچه‌ نداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی‌ بالا انداخت و گفت: مرتیکه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب می‌دونستم بابا چرا تعجب کرده، همیشه احترام همه‌ رو نگه‌ داشتم‌ و به هیچ‌ کس حتی تو نگفته بودم چه برسه به مرتیکه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این‌ آقا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کرد و لیوان آب روی میز رو برداشت و گفت: یه دختر هم سن‌ و سال تو و یه پسر هم سن‌ و سال مهراد؛ چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پوزخند تمسخر آمیزی گفتم: مرتیکه‌ی بی‌‌همه‌ چیز زن‌ و بچه‌‌ام داره و این‌ جوری به ناموس مردم خیره میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن‌ این حرف، آب تو دهن‌ بابا پرید و شروع به سرفه‌ کردن، کرد که دوباره لیوان آب‌ و سر کشید و سرفه‌اش بند اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌اختیار اخمم‌ پر‌ رنگ‌‌تر شد و مشغول جمع کردن بشقاب‌ها شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی خیالم راحت باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی بالا انداخت و حق به جانب گفت: پس‌ چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم‌ و به تلویزیون خیره شدم که بعد از یکم‌ من‌ من‌ گفت: من به درک، خودت‌ چی؟ بلایی‌ سرت نمیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مهربونی حواله‌ی صورت نگرانش‌ کردم و گفتم: نه؛ من‌ تا مطمئن‌ نشم‌ همه تقاص کارهاشون‌ رو پس‌ میدن چیزیم نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شک و تردید بهم خیره شد، خواستم چیزی بگم و مطمئنش‌ کنم که صدای زنگ در مانع شد؛ متعمجب نگاهی به ساعت‌ انداختم‌ و با قدم‌های آرومی‌ سمت‌ در رفتم، در رو باز کردم که با دیدن چهره‌ی شاد و شنگول مهراد و رادمان، نیشم‌ شل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون توجه به من وارد خونه‌ شدن‌ و خودشون‌ و روی مبل پرت کردن، دستی به صورتم کشیدم و گفتم: بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهراد ابرویی‌ بالا انداخت، سری‌ به معنای سلام برای آیلین تکون داد و رو به من گفت: تشنمه نازلی، برو یه چیزی بیار بخوریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌ غره‌ای رفتم و وارد آشپزخونه شدم، پارچ آب پرتقال رو از توی یخچال بیرون آوردم؛ دوتا لیوان از داخل کابینت برداشتم و توشون‌ رو پر‌ از آب پرتقال کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سینی و روی میز گذاشتم که مهراد لیوان رو برداشت و یه نفس سر کشید؛ با دهن باز نگاهش کردم که یهو انگار که چیزی یادش‌ اومده باشه‌، لیوان‌ و روی میز کوبید و با اخم پرسید: کسی به اسم آرمان می‌شناسی؟ آرمان کیهان‌فر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم‌ برید و با چشم‌های گرد شده نگاهش کردم؛ مگه میشد نشناسم؟ مگه میشد آدمی که تمام زندگیم‌ بود رو نشناسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم رو پر سر و صدا قورت دادم و سعی کردم به خودم‌ مسلط بشم، اما این کار زیر نگاه تیز بین‌ و کنجکاو مهراد سخت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم‌ رو با زبون تر کردم و گفتم: آره، چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس می‌شناسیش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کردم و با اضطراب گوشه‌ی لباسم‌ رو تو دستم مشت کردم و گفتم: آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش‌ رو پر فشار بیرون فرستاد و با لبخند عصبی‌ای گفت: چرا بهم نگفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی‌ بالا انداختم و لب زدم: چی گفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی دندون قروچی کردم و با صدای نسبتا بالایی‌ فریاد کشیدم: خب الان میگم؛ مگه مهمه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش‌ رو به نشونه‌ی تسلیم بالا برد و با لحن مسخره‌ای زمزمه: نه نه اصلاً مهم نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب‌هام‌ رو با زبونم‌ تر کردم و سعی کردم با آرامش حرف بزنم: مگه چی‌ شده که رگ غیرتت‌ باد کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت‌ اشاره‌اش‌ رو به نشونه‌ی تهدید تکون داد و با عصبانیت گفت: خوب گوشاتو‌ باز کن نازلی! فکر نکن‌ مهبد مرده هر غلطی که دلت بخواد، می‌تونی بکنی، نخیر از این‌ خبرا‌ نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی بود، اونقدر عصبی که کنتدل حرف‌هاش‌ رو نداشت و چیزهایی‌ که نباید رو به زبون آورد؛ پوزخندی زد و با کنایه اضافه کرد: البته تو دختر همون زنی، همون زنی که با تموم خوبی‌های برادرم بهش خیانت کرد؛ توقعی از تو نمیشه داشت؛ میشه؟ اصلا معلوم نیست تا الان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش‌ با داد آیلین نصفه موند: خفه شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون می‌گفت و من خورد می‌شدم، اون می‌گفت و من از درون می‌شکستم، اون می‌گفت و اشک‌های داغ‌ من‌ پی‌ در پی‌ صورتم‌ رو خیس می‌کردن‌، اون می‌گفت و من با سر پایین فقط می‌شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی می‌گفتم؟ چی‌ داشتم که بگم؟ من اگر دختر قوی‌ای بودم که الان این‌ حال و روز و نداشتم؛ داشتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داداش؟ چرا این‌قدر زود قضاوت می‌کنی؟ چرا نمی‌ذاری حرف بزنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند صدا دارش‌ قلبم‌ و تکه‌ تکه‌ کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قضاوت رادمان؟ دختری‌ که مادرش‌ خیانتکار باشه، خودشم‌ میشه یکی لنگه‌ی‌ مادرش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفهمیدم چی شد و وقتی به خودم‌ اومدم زیادی دیر بود! حرمتی‌ که نباید از بین رفت‌ و قلبی‌ که نباید به جای شکستن‌ تیکه‌ تیکه شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضم رو قورت دادم و تقریبا فریاد کشیدم: مگه‌ من‌ خواستم؟ مگه من خواستم ولم کنه و بره؟ مگه من خواستم؟ من‌ خواستم موقعی که شده بود، نیمی‌ از زندگیم‌ بذاره‌ و بره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست‌های لرزونم‌ اشک‌هام‌ رو پاک کردم و ادامه دادم: تو هیچی نمی‌دونی! تو‌ هیچی از دو سال پیش‌ نمی‌دونی؛ می‌دونی؟ نمی‌دونی به خاطر اون کثافت من دوبار‌ تا پای مرگ رفتم و برگشتم! نمی‌‌دونی دو بار اون تیغ‌ لعنتی و روی رگم‌ گذاشتم‌، اما هر دو بار بابا مانع‌ شد؛ نمی‌دونی‌ اگر بابا نبود، منم‌ الان نبودم! هیچ‌ کدومتون‌ نفهمیدید‌ من قبل از مرگ بابا داغون‌ بودم‌ و بعد از مرگ‌ بابا شکستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی چنگی به موهام‌ کشیدم، مهراد با چشم‌های گرد شده، بریده بریده گفت: چـ... چی میگی‌ نـ... نازلی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و با دست‌ به در اشاره کردم و گفتم: برو بیرون تا بیشتر از این حرمت این همه‌ سالو نابود نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب‌ باز کرد تا حرفی بزنه که رادمان دستش رو گرفت‌ و از خونه‌ بیرون‌ رفتن؛ به آیلین که وسایلش‌ رو جمع می‌کرد خیره شدم، گونه‌ام‌ رو بوسید و از خونه بیرون زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موبایل‌ و هندزفری رو از روی میز چوبی‌ ناهار خوری برداشتم‌ و با آهنگ هم خونی کردم‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«رادمان»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو با کلید باز کردم، آیلین با لحن سردی خداحافظی کرد و سوار آسانسور شد؛ با مهراد داخل رفتیم که خودش‌ و روی مبل پرت کرد و شروع به بد و بیراه گفتن، کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو بستم و لامپ‌ها‌ رو روشن کردم؛ با حالت متفکری به پاکت‌ خالی چیبسی‌ که روی میز چوبی بود، خیره شد و گفت: خیلی بعد حرف زدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید و روی میز ناهار خوری پرت کردم و کفش‌هام‌ رو در آوردم و کنار جاکفشی جفت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی! پسر تو اونو با مادرش‌ مقایسه کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بطری‌ آب‌ و از روی میز برداشت و یه نفس سر کشید و با صدای خش داری لب زد: وای رادمان؛ چی کار کردم؟ نازلی هیچ‌ وقت یادش نمیره‌ چیا بهش گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم‌ و روی مبل انداختم؛ بی‌حال خندیدم و گفتم: جریان ملیسا‌ رو چجوری می‌خوای بگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیخ روی مبل نشست‌ و آب‌ دهنش‌ رو پر سر و صدا قورت‌ داد و گفت: وای‌ رادمان‌، وای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده سری تکون دادم و لب زدم: حالا یه فکری‌ براش‌ می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی‌ نگاهم‌ کرد و آخر با دمت‌ گرمی‌ روی مبل خوابید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«فلش بک به گذشته»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار دیوار سر خوردم و با بغض‌ روی زمین‌ نشستم‌، پاهام‌ رو بغل کردم؛ قطر‌ه‌های‌ داغ اشک‌ روی‌ صورتم‌ سر می‌خورد‌ و روی زانوم‌ می‌ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌خوام! من از علیرضا بدم میاد، وقتی می‌بینمش‌ دلشوره‌ی بدی تو دلم میفته! نمی‌خوام بری، مگه برای آسایش‌ و آرامش‌ منو نازلی کار نمی‌کنی؟ نمی‌خوام‌ به خاطر یه قرار داد مسخره‌ بری‌ اون‌ سر دنیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌ بابا که کلافه‌ روی کاناپه‌ نشسته‌ بود خیره شدم و حرف‌ مامان‌ رو ادامه دادم: بابا؟ سه ماه خیلی زیاده... نرو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی مبل بلند شد و سمتم‌ اومد، بغلم کرد که گریه‌ام شدت گرفت؛ آروم کنار گوشم‌ زمزمه‌ کرد: نازلی؟ بابا جان زشته! نمی‌خوام برمو دیگه برنگردم که... میام! چشم‌ بهم بزنی، تموم‌ میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با بوسیدن پیشونیم‌ حرفش رو کامل کرد؛ سمت‌ مامان‌ رفت‌ و با کلی حرف‌ و اسرار راضیش‌ کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌خواستم بابا بره، منم‌ دلشوره‌ داشتم و می‌ترسیدم؛ من‌ به بابا وابسته‌ بودم‌ و بعد از رفتن‌ آرمان این وابستگی دو چندان شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« نازلی »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خسته‌ نباشید‌ استاد، وسایل‌هام‌ رو داخل کیفم ریختم و از کلاس بیرون زدیم، برای چهارمین‌ بار صدای زنگ گوشی‌ روی مخم رفت؛ کلافه‌ از کوله‌ام‌ گوشی‌ رو در آوردم و رد تماس دادم. آیلین‌ همون‌ طور که موهای‌ خرمایی‌ رنگش‌ رو مرتب می‌کرد، گفت: چرا جوابشو نمیدی؟ شاید کار واجب داشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین‌ شدم و بی‌حوصله کوله‌ام‌ و روی صندلی عقب انداختم و گفتم: دلم‌ نمی‌خواد صداشو بشنوم، زوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تاسف سری تکون داد و چیزی نگفت؛ ماشین و روشن کردم و خواستم راه بیفتم، اما یه ماشین جلوم‌ پیچید و مانع حرکت کردنم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این‌ کیه دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌حوصله‌ پوفی‌ کشیدم‌ و کمربندم‌ رو باز کردم، از ماشین پیاده شدم و سمت‌ ماشینش رفتم و تقه‌ای به‌ شیشه‌‌ی دودی ماشین زدم که شیشه‌ رو پایین کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناباور بهش نگاه کردم که لبخند جذابی حواله‌ی صورت‌ وا رفته‌ام کرد‌، با تعجب دستم‌ رو لبه‌ی پنجره‌ گذاشتم و لب زدم: تو اینجا چی کار می‌کنی رادمان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونقدر‌ درگیری‌ که گوشیتو‌ جواب نمیدی بعد رد تماسم‌ میدی؟ زهرا خانوم منتظرته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندون‌ قورچی کردم و گفتم: چی‌ کار داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه‌ای بالا انداخت و سری به معنای خدانگهدار تکون داد و با روشن کردن‌ ماشین رفت؛ با حرص پام‌ و روی زمین کوبیدم و سمت ماشین رفتم و سوار شدم که آیلین با تعجب گفت: اون رادمان نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابش‌ رو ندادم و ماشین‌ رو روشن کردم و با سرعت سمت خونه‌ی مادر‌جون راه افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله‌ از پله‌ها بالا رفتیم، با دیدن یه جفت کفش اسپرت‌ مردونه پاهام‌ به زمین چسبید؛ ‌نفسم‌ رو لرزون بیرون‌ فرستادم‌ و با کلید در رو باز کردم‌ و وارد خونه‌ شدم که صدای زمزمه‌ وار آیلین ناقوس مرگم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آرمان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو یه ضرب بالا آوردم، اما با دیدنش‌ دلم ریخت و دست‌هام ناخودآگاه لرزید؛ نگاهم‌ قفل‌ نگاهش‌ شد و زانوهام‌ شل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب‌ دهنم‌ رو به زور پایین‌ فرستادم، گره‌ی ابروهام‌ رو‌ تنگ‌تر‌ کردم‌ و رو به مادرجون‌ گفتم: چیزی‌ شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرد سرم رو سمتش چرخوندم‌ و سلامی‌ لب زدم که گفت: مـ... من برای دیدن تو اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عجب آدم کثیفی هستی! چطور روت شد‌ بعد از این همه بلایی‌ که سر نازلی آوردی بیای اینجا و این حرفا رو بزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست‌ آیلین فشار دادم تا بیشتر از این چیزی نگه، از درون انبار باروت بودم، اما بیخیال بهش خیره شده بودم، از درون ذره ذره آب می‌شدم، اما خم به ابرو نیاوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر می‌کردم دیگه برنگردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش‌ رو تکون داد و خودخواهانه گفت: تازه از آلمان برگشتم؛ نازلی من پشیمونم‌! بدم پشیمونم؛ برای بخشیده شدن‌ برگشتم! برای یه زندگی تازه! برای یه زندگی تازه با تو برگشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فشار دست آیلین لحظه به لحظه بیشتر میشد، به سختی بغضی که بر اثر نامردی‌های مهم ترین آدم زندگیم‌ به وجود اومده بود رو پس زدم و مثل همیشه بی‌حس و سرد تو چشم‌های گیراش‌ خیره شدم و گفتم: گاهی‌ وقت‌ها نزدیک‌ ترین آدم زندگیت‌ توی یه اتفاق میشه غریبه‌ ترین! همون طوری که یه غریبه میشه تمام زندگیت! هر آدمی یه تاریخ مصرفی داره، تاریخ مصرف تو برای من تموم شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیخیال و خنثی‌ به صورت قرمز و رگ‌های‌ برجسته‌ی‌ کنار پیشونیش‌ خیره شدم و ادامه دادم: آقای کیهان‌فر،‌ رابطه‌ی ما خیلی وقته که تاریخ انقضاش‌ رسیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم نگاهم کرد و از زیر دندون‌های قفل شده‌اش غرید: اما من‌ برای جبران برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سخت بود! نگفتن‌ حقیقت‌ خیلی سخت بود، اما من این‌ سختی و عذاب رو به جون خریدم و لب زدم: من دیگه هیچ علاقه‌ای به شما ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی زد و بدون خداحافظی سمت در رفت و حرصش‌ رو سر در خالی کرد‌ و با شتاب بست؛ نیشخندی زدم و سوئیچ رو سمت آیلین پرت کردم که تو هوا گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت می‌دونی چی کار کنی فقط... فقط مراقب خودت باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکی زد و باشه‌ای زمزمه‌ کرد و از خونه بیرون زد؛ بدون توجه‌ به نگاه‌های سوالی مهراد و رادمانی‌ که نفهمیدم‌ کی اومده‌، سمت مادرجون رفتم و گونه‌اش رو بوسیدم که لبخند مهربونی زد و گفت: این‌ پسر کی بود نور چشمم؟ مهبد از رابطتون خبر داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و لب زدم: من دیگه برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدافظی کردم و از خونه بیرون زدم؛ کوله‌ام و روی شونه‌ام جابه‌جا کردم و به این‌ور اون‌ور خیابون خیره شدم تا تاکسی‌ گیرم بیاد، اما پرنده‌ هم تو خیابون پر نمیزد چه برسه به تاکسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌حوصله‌ شروع به راه رفتن کردم که صدای بوق ماشین و بعد صدای رادمان متوقفم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا می‌رسونمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مخالفتی‌ نکردم‌ چون هم خسته بودم هم حال و حوصله‌ی پیاده روی رو نداشتم؛ سری تکون دادم و سوار ماشین شدم، کوله‌ام‌ و روی پام گذاشتم‌ که رادمان هم زمان حرکت کرد و گفت: آیلین کجا رفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم‌ رو به کوچه‌های‌ خلوت‌ دوختم‌ و بیخیال‌ لب باز کردم: کار داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌خوای بگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم‌ و به چشم‌های‌ قیری رنگش دوختم و بی‌محابا لب زدم: نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی حواله‌ی صورت خسته‌ و بی‌روحم‌ کرد و چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.