قصه‌ی ما قصه‌ی زندگی رعناست. رعنا قراره مثل همه‌ی ما با حقیقت زندگی مواجه بشه. قراره مصائب ابدیدش کنه. قراره به او عشق ورزیده بشه، عاشق بشه... می‌خوایم در سقوط به آسمان در کنار کسی شاید مثل خودمون زندگی کنیم. رعنا شاید یکی باشه مثل تک تک‌تک ما و شاید شبیه به کسی که می‌شناسیم. اون قرار نیست زندگی خارق‌العاده و رویایی‌ای داشته باشه اون در مواجهه با زندگی لطمه می‌خوره، زخم می‌خوره. میخنده و گریه می‌کنه و عاقبت بزرگ میشه....

ژانر : اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲۱ ساعت و ۲۲ دقیقه

مطالعه آنلاین سقوط به آسمان
نویسنده : t.noorbakhsh

ژانر : #اجتماعی

خلاصه :

قصه‌ی ما قصه‌ی زندگی رعناست. رعنا قراره مثل همه‌ی ما با حقیقت زندگی مواجه بشه. قراره مصائب ابدیدش کنه. قراره به او عشق ورزیده بشه،

عاشق بشه...

می‌خوایم در سقوط به آسمان در کنار کسی شاید مثل خودمون زندگی کنیم. رعنا شاید یکی باشه مثل تک تک‌تک ما و شاید شبیه به کسی که می‌شناسیم.

اون قرار نیست زندگی خارق‌العاده و رویایی‌ای داشته باشه اون در مواجهه با زندگی لطمه می‌خوره، زخم می‌خوره. میخنده و گریه می‌کنه و عاقبت بزرگ میشه....

به نام خداوند خالق قلم

و بالاخره بعد از کمی خوش و بش به آن قسمت ترسناک ما جرا رسیدند که با اجازه ، جوونا چند کلمه با هم صحبت کنند .....

بلند شد و مردد به درِ بین دو اتاق که اتاق کوچیکه رو از اتاق بزرگه جدا میکرد چشم دوخت .مادرش سریع بلند شد . لنگه ی در وسط را باز کرد و تعارف کرد

- بفرمایید .... بفرمایید داخل این اتاق ...

ناچار به سمت اتاق رفت و وارد شد . صدای بسته شدن در بلند شد و در ادامه صدای صاف کردن سینه ی مرد جوان ...

گوشه ی اتاق و در دورترین نقطه ی ممکن نشست .

هیجان زده بود و کمی نا آرام . حس میکرد دخترک نگران است ! یا مضطرب ! یا نا راضی....نمیدانست ، شاید هم خیال میکرد . فکر کرد :

- خب ، عجیب نیست ...

لبخند زد و به دختر که سرش پایین بود بی محاباتر نگاه کرد و دوباره سینه اش را صاف کرد . باید سر صحبت را باز میکرد .پس گفت :

- چقدر دور نشستین ؟ میشه بیاین نزدیکتر ؟!

رعنا بی اراده سرش را بلند کرد و نگاهش توسط نگاه خیره ی محمد رضا شکار شد . چند ثانیه همانطور بلاتکلیف و گیج نگاه کرد و عاقبت جواب داد :

- ممنون ... راحتم !

محمد رضا فکر کرد : صداش هم قشنگه .... ولی انگار قصد حرف زدن نداره.. !!

سعی کرد مهربان لبخند بزند . کمی جابه جا شد و راحت تر نشست . رعنا حرکاتش را زیر چشمی می پایید .

- خب .... اممم .... حال شما خوبه ؟! (و بلافاصله از چیزی که گفت پشیمان شد . فکر کرد ، عجب شروع مسخره ای ! )

رعنا باز هم سربلند کرد و متعجب نگاهش کرد و گفت : ممنون ....

- محمد رضا پرتویی ام ، 26 سالمه ... فوق دیپلم صنایع چوب دارم . با مادرم زندگی میکنم . پدرم 7 سال پیش فوت شدن .

چهارتا خواهر دارم . کارم بی ربط به رشته ی تحصیلی نیست . مغازه ی طراحی داخلی و کابینت سازی دارم ...

رنگ نگاه رعنا عوض شد و دقیق تر و موشکافانه تر خیره اش شد . و بعد از کمی ، انگار مرد جوان را شناخت . ولی همچنان ساکت ماند .

و دوباره او بود که سکوت را شکست : شما چیزی نمی گید ؟ خیلی ساکت نشستین ....

- حرف خاصی ندارم ...چیز قابل عرضی نیست !

- از خودتون نمیگید ؟

- نمیدونم چی باید بگم ؟

- امسال دیپلم می گیرید ؟ درسته ؟

- بله ..

- رشتتون چیه ؟

- انسانی

- آهان ... من ریاضی خوندم ...

- بله ...

تقه ایی به در خورد و در باز شد . مادر رعنا بود که با سینی چای و ظرف شکلات وارد شد . مشتاق لبخند زد . چای تعارفشان کرد و همانطور با لبخند خارج شد !

فنجان چای را در دستش گرفت و کف دستش را به بدنه ی داغ فنجان چسباند . چه مخمصه ای شده بود . حس میکرد دارد با شکنجه ، از رعنا اعتراف میگیرد !

- شنیدم که قصد دارید کنکور بدین ؟؟

- بله ..

- چه خوب .. چی مد نظرتونه ؟

- تصمیم خاصی ندارم !

- درسته ...

کلافه شده بود . دلش را به دریا زد و پرسید :

- رعنا خانوم ، شما با این خواستگاری موافق نبودید ؟ همین طوره ؟؟

دخترک غافل گیر از سوال رک و پوست کنده ی او ، برای چند ثانیه فقط نگاهش کرد .محمد رضا ادامه داد :

- چرا ؟؟

- بله ، درسته .. من مخالفم ...

- چرا ؟؟

- دلایلش زیاده ...

- میشه مهمتریناشو بگین ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهمترین دلیلش اینه که ... ( نفس عمیقی کشید و ادامه داد ) فعلا نمی خوام ازدواج کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با من ... یا کلا ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نخیر ... کلا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای خودم دلایلی دارم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با شخص من که مشکلی ندارید ؟ یعنی ، ببخشید اجازه بدید که توضیح بدم . دوس ندارم مسائل برام لا ینحل بمونه . میخوام بپرسم ، دلبستگی ای دارید ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم های رعنا در هم رفت و مستقیم نگاهش کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه سوال بدی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش میکنم سوء تفاهم نشه براتون . فقط خواستم مطمئن شم اگه این ماجرا سرانجامی نداره ، ادامش ندم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نخیر دلبستگی ای ندارم ... ولی بازم این ماجرا سرانجام نداره ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کرد : خوبه ... کس دیگه ای نیست !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب شما منو نمیشناسید .. چطور این همه محکم میگید نه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به شخص شما کاری ندارم ... میخوام درس بخونم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی انشالله ... کنکور که دادید و دانشگاه رفتید . میشه امیدوار بود که به ازدواج فکر میکنید ؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای آیندم برنامه دارم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با ازدواج نمیشه این برنامه ها رو هم دنبال کرد ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نمیشه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میتونم ازتون بخوام به من و پیشنهادم برای ازدواج فکر کنید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رعنا چند لحظه برای جواب دادن مکث کرد . از این مرد اصلا خوشش نیامده بود زیادی رک بود و نگاه خیره ای داشت که دستپاچه اش می کرد .و تضاد پوست سبزه و موهای لختش هم اصلا چیز قشنگی نبود . فکر کرد بهتر است تمام شجاعتش را جمع کند و مثل خودش رک جواب دهد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببنینید من نمیخوام بهتون دروغ بگم .. اصلا راضی به این جلسه ی خواستگاری نبودم . من به این زودی نمی خوام ازدواج کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

... تصمیمتون جدیه ..!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد رضا عصبی بود . این جوابِ نه قاطعی که رعنا در صورتش کوبیده بود ، خارج از تصورش بود . و اصلا هم حاضر نبود کوتاه بیاید....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میتونم شماره ی همراهتون رو داشته باشم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رعنا متعجب پرسید : چرا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابی نداشت . عجب حرفی زده بود !! سعی کرد درستش کند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب ... من ... اگه اجازه بدبد ، گاهی ... یعنی بعد کنکور ، باهاتون تماس بگیرم . شاید اون موقع نظرتون برای ازدواج عوض شد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من موبایل ندارم ... یعنی مامان داره ، اما استفاده نمی کنه ... اون گاهی دستمه ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و محمد رضا برای اینکه به رعنا اجازه ی فکر کردن ندهد ... سریع گوشی خودش را از جیبش در اورد و گفت : میشه شماره رو بدبد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ...... 09 شماره رو وارد کرد و به اسم رعنا ثابت کرد و رعنا هاج و واج به سرعت عمل او خیره بود . فکر کرد : چه غلطی بود کردم ؟ اگه دم به دقیقه مزاحم بشه چی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ییخشید ... میشه خواهش کنم شماره رو پاک کنید ؟ من نمیدونم کیا گوشی دستمه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد رضا میان حرفش پرید و گفت : نگران نباشید ... قصد مزاحمت ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لطفا شماره رو حذف کنید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببینید ، چون شما گفتید کنکور دارید ... فکر کردم شاید بعد کنکور بشه جدی تر حرف زد ! سوء تفاهم نشه براتون ... مشکلی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیش نمیاد . فقط میخوام بدون واسطه با خودتون صحبت کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیدونم چی بگم ! من نظرم عوض نمیشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید عوض شه ! منتظر میمونم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه هفته از آن روز مثلا خواستگاری گذشته بود و او سعی میکرد خیلی عادی نشان دهد که یک جواب نه است دیگر ! چیزی نشده که ! برای خانواده اش حتمی شده بود که ماجرا خاتمه پیدا کرده است . ولی خودش نمیدانست چه مرگش شده است ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از آن روز دیگر رعنا بین ساعت 12 تا 1 ونیم از آن اتوبوس پیاده نمیشد . از آن خیابان رد نمیشد و از مقابل مغازه نمی گذشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

. دیگر نمی توانست در ساعات خلوتی ظهر ، گاهی خیال پردازی کند که مثلا الان میتوانست به جای مغازه درخانه اش باشد . کنار رعنا ، غذایی خوشمزه و آغوشی گرم داشته باشد. فکر میکرد چه حرفهایی که نمیتوانست بزند ! گاهی درد دل ، گاهی شکایت از کار و درگیری های روزمره .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش ، دلبندش را میخواست دوستش داشت . دوست داشتنی بی انتها و عمیق ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش نوازش کردن و نوازش شدن میخواست . کمی لطافت و مهر میخواست ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاهی اوقات سر احساسش داد میکشید که گندت بزنند ! چه مرگت شده است ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیوانه شده ای ؟! جمع کن کاسه کوزه ی عشق و عاشقی را ! فقط همین مانده بود که مجنون بشوی ! این دیگر چه درد بی درمانی بود ! داشتی مثل آدم زندگی ات را میکردی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه عصیان گر و زبان نفهمش وقت و بی وقت به سمت آن ایستگاه اتوبوس کذایی میدوید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کرد که :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا چرا این دختره ی کله خراب ، دیگه اتوبوس سوار نمیشه ؟! لابد راهشو دور میکنه تا جلوی چش من نیاد ... کاش نگفته بودم مغازه کجاست ... کاش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی به همراه جواد نصابشان وارد شدند و او ناراضی از به هم خوردن خلوتش زیر لب سلامی زمزمه کرد و سرش را با فاکتورهایی که یک ساعت بود جلویش پخش و پلا بود ، گرم کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممد رضا جون ... لااقل یه خورده این کاغذ رو زیر و رو می کردی ، ما دلمون خوش باشه شما هم بی کار نبودی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و مهدی نمی دانست که برای محمد رضا چه کاری واجب تر از پرواز پرنده ی خیالش به سوی دلبندش است !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشتش رد شد و خودش را روی صندلی گردان کنار محمد رضا انداخت و نیشش را باز کرد . به محمد رضا زل زد و آخیش بلند بالایی گفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما محمد رضا خیال واکنش نشان دادن به لودگی های او را نداشت . فاکتور ها را دسته کرد و روی میز کوبید و داخل کشو پرتشان کرد . و برای اینکه مهدی را موقتا ساکت کند . رو به جواد گفت :آقا جواد ، کار تموم شد ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد متعجب از مقابل روشویی گوشه ی مغازه کاملا به سمت او برگشت . آخر تا وقتی مهدیِ آچار فرانسه و همیشه مطلع آن دور و بر بود کسی از او سوالی نمیکرد . مِن مِن کنان جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله .. تقریبا تموم شده . فردا خرده کاری ها رو انجام میدم و تاج کابینتا رو نصب کنم . دیگه آماده ی تحویله ... آقا مهدی در جریانه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نگاهش را به مهدی دوخت که سرش را در موبایل فرو کرده بود و تند تند تایپ میکرد. مهدی بی حواس سری تکان داد و گفت : آره آره حواسم هست ... حله ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد رضا آرام ، طوری که فقط مهدی بشنود زمزمه کرد : چرا چرت و پت میگی ؟چی حله ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و او بدون اینکه سرش را بلند کند گفت :کی چرت و پرت میگه ؟ حله دیگه ...پاراوانا امروز میرسه حله داداش حله ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد رضا همانطور آرام ولی پر حرص گفت :چیه باز ... کیس جدیده ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینبار دیگر مهدی سرش را از موبایل برداشت و جواب داد : نه بابا، مگه من به سارا خیانت میکنم ! مرتیکه ی بی شعور !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکانه ، امشب خونه ی رفیقش دور هم جمع میشن ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش را ریز کرد و ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان بگم می یای .. فُش میدی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کرد اشکان نسبت به بقییه ی رفقای مهدی یک هوا آدم تر بود ! شاید زیاد کثیف کاری نداشتند ! شاید میرفت و چند ساعت را بدون فکر رعنا میگذراند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی تفاوت طوری که شاخکهای مهدی را تیز نکند پرسید : جدیدا دلت برای چه رقم فحشی تنگ شده ؟ ! همونو بگو ... اشکان کیه دیگه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جدیدا ازت کره خر نشنیدم ، بازم هرجور صلاحه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگر میشد مقابل این اسوه ی لودگی نخندید ؟! لبخند روی لبش آمد . طبق معمول باید در مقابل روی زیاد مهدی تسلیم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرسید : ساعت چند راه می افتی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان مهدی درخشید و جواب داد : دیگه حدود هفت ، هفت ونیم راه می افتم . مسیر طولانیه ... میای ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیام ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه فدات شم بیا... چرا نیای ؟ بیا جانم بیا ...فقط برو خونه یه خورده به خودت برس ( همانطور که میگفت براندازش هم میکرد . چشمانش سر تا پایش را برانداز کرد و روی موهایش ثابت ماند .) به این زلفاتم یه ژلی چیزی بزن . عین بچه مدرسه ای ها ریخته تو چشات ! لامصب عین موی گربه س...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به موهایش کشید و کلافه در جواب مهدی گفت : با ژلم حالت نمگیره بی صاحاب !باید برم با نمره چهار بزنم خلاص شم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته و عصبانی در راهرو را بست و کفشهایش را درآورد و هر لنگه اش را سمتی پرت کرد . کلی پیاده راه امده بود و آن هانیه غرغرو راهم تحمل کرده بود. دو ساعت هم که پشت در مانده بود و معلوم نبود باز این مادر خانمش کجا تشریف برده بودند !حالا چرا آن مجید ورپریده را همراهش برده بود ؟ یادشان نبود که او از مدرسه حبر مرگش را به خانه می آورد و دست بر قضا کلید هم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندارد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر پسر منیر خانم سر نرسیده بود و از دیوار نپریده بود و در را برایش باز نمیکرد . معلوم نبود تا کی میخواست پشت در بماند ..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسهایش را در آورد و نا مرتب و کج و کله روی چوب لباسی آویزان کرد و در آخر با حرص لگدی نثار میله ی قهوه ایی چوب رختی کرد که از در جیغش به هوا رفت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسره ی هیز عوضی ، مرده شورتو ببرن که راهمو دور کردی! مرتیکه ی نفهم ... آی پام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت آشپزخانه رفت تا چیزی برای خوردن پیدا کند . بین راه آشپزخانه ، چشمانش به کشو ی نیمه باز دراور افتاد . طبق عادت همیشگی به سمت کشو رفت تا کامل ببنددش . از در نیمه باز ، کشوهای نیمه بسته و ظرفهای نیمه پر بدش می آمد ! نگاهش به داخل کشو افتاد . دفترچه های بیمه کف کشو پخش و پلا بودند . نگران شد . با تاخیر در کشو را بست . فکر کرد:یعنی مجید دوباره دسته گل به آب داده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آشپزخانه کمی بی هدف چرخید . سمت سماور رفت و داخلش آب ریخت و روشنش کرد . خبری از غذا روی گاز نبود . یک بسته سبزی که یخش باز و شل و ول شده بود روی سینک بود و کنارش قابلمه ای که مادرش در آن برنج خیسانده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وجود خستگی و خواب آلودگی اش ترجیح داد برای فرار از نگرانی و دلشوره ای که به جانش افتاده بود، دست به کار پخت غذا شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرین تکه ی ظرف را شست و زیر سماور را کم کرد و برای خودش یک لیوان چای ریخت . چایش را روی پیشخوان آشپزخانه گذاشت و نوک اگشتش را با آب دهان خیس کرد و به دیواره ی قابلمه زد . صدایی که ایجاد شد باعث شد شعله ی زیر قابلمه را خاموش کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در راهرو باز شد وباعث شد با شتاب به سمت خروجی آشپزخانه برود . مادرش ومجید بودند . بلافاصله به دقت سر تا پای مجید را برانداز کرد . به نظر خوب می امد .قلبش با دیدن صورت خیس مادرش ضربان گرفت. ساکت همانجا ایستاد . مغزش قفل شده بود . مادرش بی حواس و آشفته چادرش را گوشه ای پرت کرد و گره ی روسری اش را شل کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجید زبان دراز هم ساکت و آرام به سمت اتاق کوچیکه رفت . با تلاقی نگاه خیس مادرش با چشمانش از بهت خارج شد . پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام ، کجا بودین ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش همنطور که بی حواس دور خودش می چرخید زمزمه کرد : بیمارستان ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحشت زده پرسید : بیمارستان چرا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابات افتاده ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی افتاده ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سر کار از لبه ی تخته زیر پایی افتاده ... زانوهاش داغون شده ... باید عملش کنن ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِی وااای ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطرات درشت اشک صورتش را خیس کردند . قلبش انگار داشت بیخ گوشش میزد . دستش را بالا آورد و جلوی دهانش گرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بلند گریه مادرش از داخل دستشویی زانوهایش را سست کرد و همان جا روی زمین نشست .چقدر زمان گذشته بود و او همانطور دو زانو در چهارچوب آشپزخانه نشسته بود ، نمی دانست ! مجید از کنارش در شد و داخل آشپزخانه شد . پرسید : غذا داریم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و به سمت گاز رفت و زیر لب گفت : آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حواس درِ ماهیتابه ی کوکو را برداشت . نوک انگشتانش از داغیِ در سوخت و در ماهیتابه را رها کرد . انگشتانش از درد سوختگی تیر میکشید . در تابه روی سرامیک های کف آشپزخانه افتاده بود و مثل یویو بالا و پایین میپرید ! صدایش روی اعصابش ناخن میکشید. روی زمین نشست و دو دستش را روی در کوبید و نگهش داشت و با عصبانیت جیغ خفه ای زد و این بار خودش در را روی زمین کوبید . صدای فین فین مجید نگاهش را بالا برد . پسرک گوشه ای کز کرده بود و از شدت گریه به سکسکه افتاده بود . آغوشش را باز کرد و مجید را تنگ در آغوش گرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز قرار بود دکتر تشخیص نهاییش را بدهد . آنقدر نگران و عصبی بود که ترجیح داد به جای اینکه در کلاس بنشیند و منتظر بماند همراه مادرش به بیمارستان برود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هفته ای که گذشت برایش مثل یک کابوس بود . زانوی راست پدرش به بدترین شکل آسیب دیده بود . تشخیص پزشک عمل ترمیمی کشکک زانو بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزهایشان مثل زهر مار به کامشان تلخ بود . مادر بیچاره اش از صبح تا غروب می دوید . دنبال کاغذ بازی های ادره بیمه ، دنبال متقاعد کردن کارفرمای پدرش برای تقبل بخشی از هزینه یا پرداخت وامی برای مخارج عمل ، دنبال گرفتن انواعِ نسخه های طویل بیمارستان . سر زدن و التماس کردنهای تمامی ناپذیر در خانه ی دوست و آشنا برای تامین هزینه های سرسام آور....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ، وای اگر امروز دکتر میگفت زانوهای پدرش عمل میخواهد ، وای ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل راهروی شلوغ کلینیک بیمارستان منتظر نوبت نشسته بودند . پنج شش نفری جلویشان در نوبت بودند . وصدای صحبتشان درباره ی انواع اتفاقات و مصیبت ها مثل وزوز هزاران مگس سمج در گوش رعنا اکو میکرد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش دهانشان را میبستند . کاش دیگر از هیچ کجا ، هیچ صدای به گوشش نمی رسید !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فضای شلوغ و پر از درد بیمارستان بیزار بود . انگار از در ودیوارش هم صدای ناله می آمد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشی صدا زد : شماره ی بیست و پنج ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اطمینان به شماره ی روی برگه نگاهی انداخت ، شماره شان 27 بود ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبه ی پاکت ام آر آی را روی پایش گذاشت . با هزار بدبختی توانسته بودند جواب ام آر آی را از پرستاری بگیرند . تا ثابت کنند پدرش بیمار همان بیمارستان است و نوبت قبلی ویزیت نمی خواهد .!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم کنار دستی اش مثل نوار ، یک روند حرف میزد . از حاذق بودن آقای دکتر گرفته تا اثرات فیزیوتراپی بعد از عمل و جایگزین کردن عمل با حجامت و بادکش !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانست این همه حرف را از کجا می آورد ؟! دلش میخواست خم شود ، روسری اش را از سرش بکشد و در دهانش فرو کند ! کاش میتوانست ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش از کنارش برخاست تا با منیر خانم همسایه ی بغلی شان تماس بگیرد و سفارش کند مجید که از مدرسه آمد کلید را تحویلش بدهد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشی بد اخلاق فریاد زد شماره ی :بیست و هفت .. از جا جهید و مادرش را صدا زد مامان بیا ، بیا نوبتمون شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر سرسری عکس های ام آر آی و سی تی اسکن را نگاهی انداخت و بدون اینکه داخل پاکت بگذارد روی میز به سمت مادرش هل دادشان !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همون که سری قبل گفتم حاج خانوم ... کشکک زانو خورد شده ... باید عمل شه ...نامه شو مینویسم . تو اولین فرصت بره اتاق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمل....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش که سعی میکرد لرزش صدایش را با آرام صحبت کردن مخفی کند ، پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین جا عمل میشه ؟ خودتون عمل میکنید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله میشه همین بیمارستان هم عمل بشه ... در مورد جراحیشون هم ... اگه بخواین من عمل رو انجام بدم ، شماره حساب میدم بهتون یه مبلغی به حسابم ریخته بشه ...بعد عمل انجام میشه ایشالله ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دویشان ناخود آگه برگشتند و بهم نگاه کردند . رعنا فکر کرد : ((هنوز تو جور کردن اون شش میلیون تومن موندیم ! خرج بیمارستان فراهم نشده ! این دیگه چی میگه ؟! ))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر که مکث آنها را قضاوت کرده بود ، گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- البته هستند همکارایی که با تعرفه ی معمول بیمه کار میکنن ... در هر حال من نظر تشخیصمو توی پرونده نوشتم ... به سلامت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رعنا بلافاصله بلند شد . عصبانی بود . این دیگه چه مدلش بود ؟! ولی مادرش با سماجت همچنان به صندلی چسبیده بود و قصد برخاستن نداشت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید آقای دکتر ... ما میخوایم خودتون عملش کنید. میشه به ما یه تخفیفی بدبد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر گوشی همراهش را روی میز گذاشت و سرش را بلند کرد و جواب داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین مادر جان .. شیوه ی کار من اینه !واسه کار خوب و دقیقی که انجام میدم ارزش قائلم !شرایط رو هم بهتون گفتم ... دیگه تصمیم با خودتونه . اما اگه تصمیم گرفتین کس دیگه ای عملش رو انجام بده ، ناچار میرید تو نوبت و عمل همسرتون احتمالا عقب بیوفته ... که این اصلا خوب نیست !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه آقای دکتر .. خودتون عملش کنید ... ولی بابت اون تخفیفی که عرض کردم خدمتتون ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر نتوانست ادامه بدهد . خجالت میکشید ، سر سلامتی شوهرش با دکترش چک و چانه بزند ! و مستاصل به دهان دکتر چشم دوخت ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملاقات با دکتر آنقدر فرسوده شان کرده بود که دیگر برای رسیدن ساعت ملاقات و عیادت کردن از پدرش صبر نکردند . مادرش داشت از پای می افتاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش می توانست به جای چپیدن داخل این اتوبوس شلوغ ، دربستی بگیرد تا هر چه زودتر به خانه برسند . دکتر برای چهار روز دیگر وقت عمل داده بود . و نگرانی ها مثل یک لشگر مورچه به درون سرش هجوم برده بودند روی مغزش راه میرفتند ...1 نمی دانست مادرش چطور میخواهد ظرف چهار روز هشت میلیون فراهم کند !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر بی حواس برگشت و نگاهش کرد ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میخوای چیکار کنی ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی رو ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پولو دیگه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عصری میرم طلاها رو میفروشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بقیش چی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا میرم دفتر آقای ناصری ، بلکه وامی چیزی بده بهمون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی میده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم ... ایشالله ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به عمه ها زنگ نمیزنی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونا هنوز سر خونه و انحصار وراثت نکردن بابات دلخورن ... جدا از این ، اونا هم زن خونه ی مردن ! برم بهشون چی بگم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس تا چهار روز دیگه باید به امید معجزه باشیم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا بزرگه درست میشه ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهار روز بعد پدرش عمل شد . طلاهایشان فروخته شد و همین طور فرش دستباف یادگار پدربزرگش ! مادرش از هرکسی می توانست قرض کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همسایه ها گرفته تا همکارها و دوستهای پدرش. حتی به عمه ها یش هم زنگ زدند . ولی جز ناله و نفرین و حرف از تقاص و جزای مال مردم خوردی ، چیزی عایدشان نشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر را زرد و زار و نیمه هوشیار روی تخت متحرک از ریکاوری بیرون اوردند و به سمت بخش عمومی مردان بردند . همراهش رفتند و با خواهش و تمنا چند دقیقه ای کنارش در بخش مردان ماندند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اجازه ی حضور همراه غیر آقا در بخش را نداند. مگر اینکه اتاق خصوصی می گرفتند .مادر هر چه التماس کرد که اجازه بدهند تا خودش بماند نشد که نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بالاخره در ساعت ملاقات ، آقا مرتضی همکار پدرش که برای عیادت آمده بود وقتی سرگردانی آنها را دید ، قبول کرد که آن شب را کنار همکارش بماند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و آنها دم غروب ، وقتی دیگر هوا کم کم داشت روبه تاریکی میرفت با تنی کوفته و چشمانی بی فروغ که دیگر اشکی هم برای ریختن نداشت ، به خانه برگشتند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازگشت پدر با پای تا ران در گچ ، همزمان شد با شروع انتحانات نهایی رعنا . برخلاف تمام سال های تحصیلش ، دیگر از شروع فصل امتحانات نمی ترسید و حتی نگران هم نبود ! روزهایی که پشت سر گذاشته بودند آنقدر تلخ و سرد سخت بود که در مقابل آن روزها، روزهای پیش رویش و نگرانی برای امتحانات ، مضحک به نظر میرسید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی دیگر به کنکور هم فکر نمیکرد . فقط میخواست امتحانات را بدهد و فقط برای خلاص شدن از شرشان برای همیشه ،قبول شود . و همین تنها انگیز ه اش شد تا به اجبار سرش را در کتابها فرو کند درس بخواند ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاب را بست و دراز کشید . کمرش درد میکرد . همین طور دلش . دستانش را مشت کرد و زیر کمرش گذاشت . دو ، سه روز پیش از مادرش کمی پول گرفته بود . فکرکرد چیزی از پول مانده ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید یک سر تا داروخانه میرفت ! خوب گوش کرد ببیند صدای مجید می آید یا نه ! حوصله ی بیرون رفتن را نداشت . میتوانست مجید را بفرستد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مجید و غرغر های مادرش به گوش می رسید . انگار مجید خان طبق معمول صدای آن تلویزیون کوفتی را زیاد کرده بود و پدر بیچاره را خواب زده !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش پرای پدرش می سوخت . خیلی درد داشت . به غیر از موقع هایی که به ضرب و زور قرص میخوابید . مدام داشت آه و ناله میکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و درد میکشید ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد از هر بار مراجعه به دکتر و شرح حال پدرش ، میشنیدند که : (( عادیه ... به مرور خوب میشه ..))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این اوضاع واحوال افتضاح ، دیروز هم اقا مرتضی همکار پدرش که مثلا برای عیادت آمده بود ، خبر آورد که چای پدرش در پروژه ی ساختمانی پر شده است ، و بعد از بهبودی هم امیدی به برگشتن پدرش به کار سابقش نیست . آقا مرتضی میگفت بهتر است برای گرفتن بیمه ی بیکاری اقدام کنند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر بیچاره اش باید از فردا دوباره در به در اداره ی بیمه میشد ! فکر کرد کاش این بار نتیجه ای هم داشته باشد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش کم کم داشت گرم میشد که مادر آرام با پنجه ی پا تکانش داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو ... پاشو بهت میگم . من از اون موقع تا حالا صدات نزدم گفتم خانوم داره درس میخونه ! پاشو بور تو حموم لباسارو آب بکش ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر مثل سابق نسبت به غر غر ها و دستورات مادرش موضع نمی گرفت . حتی گاهی به مادرش حق میداد . فقط همان توالت بردن و آوردن پدر برایش کمر شکن بود ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حس وحال بلند شد و نشست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه مامان ، میرم حالا ... مجید رو میفرستی یه بسته نوار بخره ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان میرم بهش میکم . دستت درد نکنه مامان جان ، دیگه کمرم خم و راست نمیشه ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره به مادرش نگاه میکرد . همانطور که او داشت ناله میزد و از دردهایش میگفت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این کمتر از یک ماه شکسته شده بود . کاش کس و کارشان نزدیک بودند و به کمک مادرشان می امدند.کاش عمه هایش با آنها قهر نبودند. کاش انقدر بی پول نبودند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شد و لنگه های شلوارش را پایین کشید و لگن به دست از حمام بیرون رفت . مادرش کنار تشک بابا نشسته بود و داشت لیوان چایش را در نعلبکی میریخت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید با ترفندی این عادت چای خوردن بابا را از سرش می انداخت . که انقدر تند تند به دستشویی نرود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرین امتحانش را داد و بعد از مدتها خوشحال و سرحال از مدرسه بیرون زد .هانیه هم سرخوش آواز میخواند و کتابش را بالا پرت میکرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رعنا بریم پارک ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بابا ، حال داریا !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم این پاساژه یه چرخی بزنیم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی لازم داری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه همین طوری بریم ببینیم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه بیکاری ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بریم خونه ما ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه برم خونه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خونه چه خبره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برم شاید مامانم بخواد بره بیرون ، بابام تنها میمونه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه وقت شوهر کردنته ... باریکلا دختر گل ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بدبخت عوض مسخره کردن یاد بگیر از من ! حتی میتونی منو به عنوان الگو انتخاب کنی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده شادشان بلند شد . هر دویشان سرحال بودند و شاد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخیش ... اینم اخریش .. دیگه تموم شد. رعنا خانم جون ، دیگه بچه مدرسه ای نیستیم . پیش به سوی دانشگاه و عشق وحال ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا تو جواب انتحاناتو بگیر ، بعد شعار بده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبولم بابا ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه کنکور میخونی دیگه ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی .. بگی نگی ... (زیر چشمی نگاهی به دوستش انداخت و برق حسرت و اشتیاق را در چشمانش دید . با وجود اینکه علائقشان یکی نبود اما همیشه در تصوراتشان ، دانشگاه را هم کنار هم میگذراندند . )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگم ... تو هم کنکور بده ، خدا رو چی دیدی؟.. زد و قبول شدی !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه .. چه کاریه وقتی نخوندم بیام امتحان بدم ؟... ایشالا سال بعد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولش کن بابا ... گور بابای درسم کرده ... رعنا بیا امروز دیگه جون مادرت با اتوبوس بریم ! مُردم این چن وقته اِنقد پیاده رفتم ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش هم حال و حوصله ی پیاده گز کردن را نداشت . سری تکان داد و با هانیه همراه شد . در این مدت دلیل اتوبوس سوار نشدنش آنقدر کمرنگ شده بود که الان حتی به نظرش مسخره می آمد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رعنا ... میگم که پیاده شدیم ، یه نگاه یواشکی به اون مغازه میندازم ببینم یارو هنوز میخمون هست یا نه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو حواستو جمع کن دو سه ایستگاه مونده برسیم بری بچسبی به در یه وقت جا نمونی !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مسخره کن ... مسخره کن دوست عزیز .... آفرین !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانیه این را گفت و به حالت قهر رویش را از رعنا برگرداند . رعنا خنده اش گرفت . هانیه تقریبا یک وری راه میرفت . مدل راه رفتنش زیادی جلب توجه میکرد . شانه اش را گرفت و صافش کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خرس گنده .. این چه کاریه ! خجالت بکش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا که التماس میکنی ... می کشم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پیاده شدیم بریم یه مانتو دیدم سر خیابون ، نشونت بدم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه بریم .. کی دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تازه آورده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتوبوس ایستاد و پشت سر پیره زنی که از هانیه هم هل تر بود ! پیاده شدند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا دیگه ... کجایی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین ... اونورو ببین ... یارو نیس....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یارو کیه ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یارو دیگه ... پشت ویترینیه !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب نیست .. چیه ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا همیشه بود ...توِ خاک تو سر انقد این چند وقته ما رو پیاده آوردی که طرف از دستم پرید! حتما رفته زن گرفته دیگه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتر ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جمله ی (( حتما زن گرفته ی )) هانیه ذوق کرد و سرخوش خندید. فکر کرد : خب ... اینم از میدون به در شد ... دانشگاه ، سال دیگه منتظرم باش ..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از مدتها امروزش را دوست داشت . امروز به نظرش آینده آنچنان هم تیره و تار نبود .دستش را دور شانه ی هانیه انداخت و او را به خودش فشرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رعنا ... نیستا ...! چه حیف !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا بریم مانتوَرو نشونم بده ببینم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رعنا بهت گفتم این جیگیلی آبجی فاطیم چیکار میکنه ؟ رفته بود سر لوازم آرایشای فاطی ، تمام رژا رو نابود کرده بود عوضی .. سر تا پاشو گند زده بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همین طور با آب و تاب داشت از شیرین کاریهای دختر خواهرش تعریف میکرد .و رعنا هم مثل همیشه با اشتیاق تعریف ها و خاطراتش را گوش می داد و گاهی هم ذوق زده میخندید ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ کدومشان موتور سواری را ندیدند که وقتی از کنارش گذشتند کلاه ایمنی را برداشت با لبخند دور شدنشان را نگاه کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا رو اژانس میگیریم با هم می ریم . ببینیم تا بعد خدا چی میخواد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا آژانس ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راه رو بلد نیستیم دیر میرسیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس شما نیا . بمون خونه به کارت برس ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه مامان جان ، فردا اولین روزه بیام بهتره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینا چی میشن ؟! ( به سبد پر از پیاز پوست گرفته شده مقابل مادرش اشره کرد . )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امشب که اینا تموم میشه . سرخشون میکنم آماده باشن . زنگ میزنم میگم پس فردا تحویل میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان خانوم ، به موقع تحویل ندیم ، یه موقع دیدی به ما سفارش ندادن ها !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر دو دل نگاهی به سبد پر پیاز مقابلش انداخت و زمزمه کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایشالا که پیش نمیاد . چاره ای نیست ... نمیتونم تو رو تنها بفرستم که ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پدرش آمد که رعنا را صدا زد و چای میخواست . بلند شد دو لیوان چای ریخت و یکی را جلوی مادرش گذاشت و آن یکی را داخل سینی برای پدرش برد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر چای را که گرفت رعنا را پی تخمه ای چیزی فرستاد . رعنا با کاسه ای پر از تخمه ی آفتابگردان برگشت و سینی چای را برداشت تا به آشپزخانه برگردد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مجید کجاس ؟/

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیرونه .. تو کوچه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو صداش کن بیاد تو ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه به مامان مبگم بره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شام کی اماده میشه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیدون م.. مامان دستش بنده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر کاسه ی تخمه را جلو کشید و تکیه اش را به متکا داد . گچ پایش را باز کرده بودند و دیگر میتوانست کارهای شخصی اش را خودش انجام دهد. رختخواب گوشه ی اتاق بزرگه جایش را به چند بالش گرد که پدرش همه ی روز را به آنها لم میداد و کانالهای تلویزیون را پس و پیش میکرد . گاهی هم چرتی میزد و گه گداری هم داخل حیاط چند قدم لنگ لنگان را میرفت . دکترش فیزیوتراپی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تجویز کرده بود . در کلینیکی گران آن هم بالای شهر و کلی هم تاکید داشت که حتما همانجا بروند . آن هم ده جلسه . جناب دکتر انگار نفسش از جای گرم در می آمد . خبر نداشت آنها با بدختی پول عمل را جور کرده بودند و گردن پیش هر کس و نا کس کج کرده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و هنوز یک ریالش را هم پس نداده بودند !حالا این جلسات فیزیوتراپی هم قوز بالای قوز شده بود برایشان ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چاییش کهنه بود ... برو یه تازشو دم کن ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به مامانتم بگو پاشه یه فکری برای شام بکنه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درد دلش آرزو کرد کاش میتوانست پدرش را چپ چپ نگاه کند ! چیزی نگفت و برگشت تا به قول پدرش فکری برای شامشان بکند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو سه تا کدو و بادمجانِ داخل یخچال را برداشت و چشم گرداند تا ببیند گوجه دارند یا نه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان گوجه نداریم ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه .. همونو سرخ کن خوبه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا گفت مچید رو صدا کنیم بیاد تو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میرم حالا ... میخوام بگم برای شام نون بخره . زودتر اونا رو پوست بکن . دارم پیازارو میبرم تو حیاط سرخ کنم اونا روم هم سرخ کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر با کفگیر چرخی به پیازهای داخل تابه داد و به رعنا گفت : یه ملاقه سرخالی روغن تو این پیازا بریز داره میسوزه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زنگ زدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره .. گفت سفارش گرفته ... باید فردا اینا رو ببرم تحویل بدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب شد زنگ زدی . خودم فردا همراه بابا میرم ... آژانسم نمیخواد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابات با اون پاش اتوبوس سوار شه ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ... تیکه تیکه با تاکسی میریم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راه و چاهو بلد نیستس . فردا رو با آژانس برین ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه .. مجید رو صدا زدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره ... رفت نون بخره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان ، این کلینیکه بیمه قبول نمیکنه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا ... امروز دوباره این همکار بابات اومده بود دم در ... رفتم مجید ُ صدا کنم دیدمش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پولشو میخواست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره ... دو میلیونه .. حق داره ! یک قرون دو زار نیست که ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی گفتی بهش ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم یه بیست روز دیگه مهلت بده ... بلکه به امید خدا این وام صندوق به اسمم در اومد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین مقابل ساختمانی با نمای سنگ گرانیت که دیوارش پر بود از تابلوهای کوچک و بزرگ ِ انواع پزشک ها با تخصص های مختلف ایستاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش موقع سوار شدن اصرار داشت حتما روی صندلی کنار راننده بنشیند و او هر چه گفته بود که عقب جایش راحت تر است ، انگار نه انگار ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کل مسیر راه هم همراه راننده نوبتی تا توانسته بودند از اوضاع سیاسی مملکت و آلودگی هوا و شیوع انواع سرطان در بین مردم صحبت کرده بودند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشخص بود پدرش پس از روز های بی همزبانی ، حالا با دیدن مردی هم سن و سال خودش حسابی خوش گذرانده است ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جلو را باز کرد و عصا را دست پدرش داد .و پدر با کمک عصا و در دیوار ماشین به سختی و آرام پیاده شد و در را بست . خم شد و از پنجره با مرد خوش رو و پر چانه ی راننده خداحافظی کند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا جان ... دیر شده ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم بریم ...آقا با اجازتون .. موفق باشید . دستتون درد نکنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ایستاد تا ماشین راه افتاد و برایشان بوق زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسانسور در طبقه ی مورد نظرشان ایستاد و درش باز شد . وارد راهروی درازی شدندکه کنار تمام در هایش تابلوهای نقره ای و طلایی ای نصب بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقابل در ِ بسته ی کلینیک سورن ایستادند و زنگ زدند . در باز شد و رعنا داخل سرک کشید . راهرو خلوت بود و صدای هم نمی آمد . داخل شدند و در را بستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبروی پیشخوان بلند و طویل گوشه سالن نشستند . کسی پشت میز نبود بجز آنها پیرزنی فرتوت روی ویلچر کمی ان طرفتر چرت میزد و انگار در این دنیا سیر نمی کرد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه گذشت و مرد جوانی سرش را از لای در یکی از متعدد اتاقهای کلینیک بیرون آورد و صدا زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همراه خانوم اشرفی ... خانوم اشرفی ... بیاریدشون داخل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن چاق ومیانسالی از در انتهایی سالن هن هن کنان و بدو بدو به سمت ویلچر آمد و در همان حین دستان خیسش را به کناره ی مانتو اش را کشید و رطوبتشان را گرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومدم ... اومدم آقای دکتر .. بریم تو مادر جان که امروز سرشون خلوته ، به موقع نوبتمون شد .!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از مقابل رعنا و پدرش گذشت و پیرزن را به اتاق هدایت کرد و وارد شد . وقتی برگشت آمد و کنار رعنا نشست . بوی خوبی می داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسهای تنش هم زیبا و گران قیمت بود . با آن هیکل تپلش یک جفت صندل پاشنه بلند زیبا به پا داشت . رعنا فکر کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطوری با اینا راه میره ، نمی افته ؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادرم بود ... هشتاد سالشه ، سکته مغزی کرده ... بمیرم الهی .! اصلا هوش و حواسش سر جاش نیست . وضعیت جسمیش رو هم که دیدی ؟شما چرا اینجایین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پدرم زانوشو نو عمل کردن. برا فیزیوتراپی اومدیم ... اینجا مسئول نداره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا .. بیتا جون منشی ِ .. میاد الان ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخواست و و به سمت پذیرش رفت . خبری از بیتا جون نبود . نوبتشان برای ساعت سه بود ولی چند دقیقه ای هم گذشته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره زن جوان و خوش ظاهری از یکی از درهایمتعدد راهرو خارج شد و با لیوان سفالی و مشکی رنگ به سوی پیش خوان پذیرش آمد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه رعنا روی لیوان سفالی مشکی ماند . رویش پر از قلبهای ریز و درشت قرمز بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید عزیزم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زن جوان زیر و دخترانه بود . موهای بلوندش اطراف صورتش را گرفته بود و قیافه اش را زیباتر کرده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقت قبلی داشتم . به نام سالاری ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان را روی میز گذاشت و روی صفحه ی مانیتور خم شد . مانتو کاملا قالب تنش بود و اندام موزونش را به خوبی نشان میداد و خط کمرشلوار جین فاق کوتاهش نگاه را جذب میکرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله .. درسته ... ساعت سه . خب باید تشریف ببرید اناق 5 . بیمار بِرَن داخل شما بیرون منتظر بمونید . اوکی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله متوجه شدم ... همین الان ببرمشون داخل ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله عزیزم همین الان ...عرض کردم خدمتتون که برید داخل ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه کمک خواستن میتونم برم تو ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صداتون زدن میتونین برین داخل . اوکی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی خانم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای برخورد عصای پدرش با سرامیک های کف سرش را چرخاند . پدر آمد و کنارش ایستاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید بریم اتاق 5

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر روبه زن جوان کرد و پرسید : ببخشید خانوم ، کارمون چقدر طول میکشه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حدود چهل وپنج دقیقه ، رفتید داخل همکارم میگه خدمتتون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتید اتاق چند ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن بی حوصله جواب داد : آقا به همراهتون گفتم ، اتاق 5

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رعنا بازوی پدرش را گرفت و زیر گوشش پچ پچ کرد : بیا بریم بابا جان ... وقتمون میگذره !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد دستش را از دست رعنا دراورد و زیر چشمی نگاهی به خانم منشی کرد و راه افتاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام سعیش را میکرد تا عادی و بدون شلیدن را ه برود ! و رو به رعنا گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما بشین می رم خودم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه ..باهاتون میام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وپشت در اتاقتون میشینم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد جلو افتاد و رعنا هم آهسته پشت سرش حرکت کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیست دقیقه بود پدرش داخل رفته بود . یکی دو بار داخل سرک کشیده بود . روی زانوی پدرش چیزی چسبانده شده بود که به وسیله ی سیمی به دستگاهی وصل بود .آن خانم تپلِ خوشتیپ هم چند دقیقه ای قبل به همراه مادر پیرش رفته بود . حدش میزد به جز خودشان کس دیگری داخل کلینینک نباشد. در این نیم ساعت که رفت و آمدی ندیده بود . زنگ در آپارتمان زده شد و بلافاصله با صدای تیکی باز شد . منشی چشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از مانیتور گرفت و نگاهی به در انداخت . پسر جوانی داخل آمد . منشی ایستاد و لبخند پهنی روی لبش نشست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام جنا ب امیدیان ..خوش اومدین .. صبح منتظرتون بودیم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانوم ..خسته نباشی . دانشگاه بودم . نشد کلاسو بپیچونم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکیه اش را به میز پذیرش داد و با ابرو به لیوان سفالی اشاره کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چایی مایی تو بساطته ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشی با ناز خندید و به یکی از درهای داخل راهرو اشاره کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره عزیزم ... بریم آبدارخونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوان یک قدم عقب رفت و تعظیم کوتاهی کرد و با دست اشاره کرد زن جلو بیفته .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش بانوی زیبا ..( چشمکی زد و دنبال منشی راه افتاد. )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدوم دستگاه تعمیر میخواد ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستگاه یو . اس . دیروز تا حالا هی بازی در میاره ! بچه ها شاکی شدن . بفرمایین ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهان ... خواهش میکنم بفرمایید خانووم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوارد ابدارخانه شد و در را پشت سرشان بستند . رعنا به حسرت به در بسته نگاه کرد و دردل آرزو کرد کاش یک لیوان چای هم به او میدادند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کرد : پسره چه خوشتیپ بود . بهش نمیومد تعمیرکار باشه ! بالا شهرین دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.. منشی لیوان چای را روی میز مقابلش گذاشت و صندلی کناری را عقب کشید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی بیتا جان ... واس خودت نریختی ؟ !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تازه خوردم . شما بخور نوش جونت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تنهایی نمیچسبه که ... با شیرینی شما بخورم ؟! این را گفت و خنده ی بلند سر داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای وای ... قند نیاوردم ؟ آخ شرمنده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله بلند شد و از داخل یکی از کشو ها قندانی در آورد و ری میز گذاشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید حامد جان ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد دستش را برای برداشتن قند پیش برد و قبل از اینکه قند بردارد با نوک انگشت پشت دست منشی جذاب را نوازش کرد و لب زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مررسی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چقدر چسبید بیتای عزیز .. واقعا که عالی بود ! خستگیم در رفت ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتا نیم خیز شد و لیوان را از مقابلش برداشت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بازم میل داری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه مرسی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کش و قوسی به بدنش داد و خمیازه ای کشید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید ... چقدر خوابم میاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانش را پشت گردنش قلاب کرد و دوباره خمیازه ای کشید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاش میشد یه تختم تو دست و بالت بود یه چرتی میزدم ! عجیب خوابم گرفته ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتا لبه ی میز نشست و با لبخند جواب داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این یه قلمو دیگه شرمنده ... مگه اینکه بری تو یکی از اتاقا ! که ... خب باید بگم اونجا هم تخت راحت پیدا نمیکنی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد از جا جهید و به سمت بیتا خیز برداشت و با حالتی تهدید امیز گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه من با تو شوخی دارم خانوم کوولو .. شیطونی نکن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتا سرخوش جیغ خفه ای زد و از میز پایین پرید . هر دو دستش را به نشانه ی توقف مقابلش نگه داشت و همانطور که میخندید بریده بریده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه ... باشه .. قول ... دیگه شیطونی نمیکنم ... جلونیا ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد با لذت به مظره ی پیش رویش نگاه میکرد .رو صندلی ولو شد و سر تاپای بیتا ی خندان و لوند را از نظر گذراند .امروز دخترک خیلی بیشتر از همیشه خودمانی بود و عملا نخ میداد . وحامد زیاد این موقعیت را تجربه کرده بود ! همیشه با سر و وضعی گران قیمت ، جیبهایی پر پول و آن اتوموبیل عروسک زیر پایش نظر زنان و دختران را به راحتی جلب میکرد . وبیتا هم مسلما از این قاعده مستثنی نبود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب خب .. جناب مهدس .... بهنر نیس بریم این دستگاه بی نوای مارو هم یه نگاهی بندازین بهش ؟؟ دکتر بیچارمون کرد ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله البته .. بریم ببینیم چی به سر این دستگاه آوردین ... فقط قبلش جسارتا ممکنه شماره ی این بانوی بی همتا رو داشته باشم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما .. چرا که نه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد گوشی همرا هش را از جیبش در آورد . قفل صفحه اش را باز کرد و گوشی را به سمت بیتا گرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.