میان تاریک وروشن ذهنم رنگ روشن چشمانت یک اقاقی بود…اقاقی که راهم راروشن کرد.. شاید هنوز دلخورم از له شدن زیر نگاه خیست… اما مگر میشود رویای خیس چشمانت رابه دست کابوس فراموشی سپرد… بازبه سویت پرکشیدم که بدانی همه آرزویم چسبیدن به همان رویای خیس است.. برایم بمان…بمان..بمان ورهایم کن از این کوچه پردیوار.. سهم من وتو همان باغ سبز خیال خوشبختیمان است نه باغ خزان زده فراموشی…..

ژانر : عاشقانه، ازدواج اجباری

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۵۶ دقیقه

مطالعه آنلاین رویای خیس چشمانت
نویسنده : الناز محمدی

ژانر : #اجباری #عاشقانه

خلاصه :

میان تاریک وروشن ذهنم رنگ روشن چشمانت یک اقاقی بود…اقاقی که راهم راروشن کرد..

شاید هنوز دلخورم از له شدن زیر نگاه خیست…

اما مگر میشود رویای خیس چشمانت رابه دست کابوس فراموشی سپرد…

بازبه سویت پرکشیدم که بدانی همه آرزویم چسبیدن به همان رویای خیس است..

برایم بمان…بمان..بمان ورهایم کن از این کوچه پردیوار..

سهم من وتو همان باغ سبز خیال خوشبختیمان است

نه باغ خزان زده فراموشی…..

توفکر چشاتم،چه رویای خیسی

توهم داری ازچشم من مینویسی

برات یادگاری فقط اشک آوردم

نگاه کن چقدر حق بارون وخوردم

توکه تاابد رودلم پاگذاشتی

رواسمم چراامسمتوجا گذاشتی

روی دستای بارون باید سربذارم

فدای سرت من که حرفی ندارم

صدای آرایشگر را شنید. ذوق زده گفت:

- سرتو بالا بیار تا صورت ماهت رو تو آینه ببینی.

آب دهانش را قورت داد. با پلک هایی بسته کمر راست کرد. سرش آرام آرام بالا رفت و پلک هایش باز شد. بغض شبیه کوه روی سینه اش نشست و صدایی درگوشش زنگ زد. یک صدای گرم و پراحساس.

“تمام لحظه هامو دارم می شمارم تا روزی که با جامه بهشتی پا به کلبه حقیرم بذاری. مطمئنم اون شب ستاره هام با دیدنت شرم می کنند عروس رویایی من!”

بغض در چشمانش سایه انداخت. دست روی گونه اش گذاشت. این همه آراستگی حالا برای که بود؟ وجدانش تشر زد “خفه شو دل لامصب! خفه شو! از یک ساعت دیگه تمام این افکار میشه هیزم آتش جهنمت. دیگه تموم شد. هر چی بود تموم شد!”

سعی کرد لبخند بزند، اما بغض طرحی از یک تلخی ناملموس بر لب هایش زد. چیزی شبیه زهرخند.

- خودت که اینجوری مات خودت شدی، داماد ببینتت چه عکس العملی نشون میده؟!

از این حرف قلبش فرو ریخت. چشم های همیشه خندان و گیرای سهیل پیش نگاهش آمد و باز تنش لرزید. باز بغض کرد. باز صدای او آمد.

“جز من دل به کسی نسپار رها. با دست پر بر می گردم.”

حالا که او بادست پر می آمد، دست او در دست سهیل بود. دست او نامحرم بود. چه می کرد با این دل! چه می کرد با این همه خاطره! چه می کرد با سورن؟ می دانست او بیاید فاجعه رخ می دهد، اما دیگر خسته بود از این همه اصرار و شنیدن حرف های تکراری. عاقبت تصمیم گرفت و حالا می دید کاش باز هم صبر می کرد. دیگر دیر بود برای این افکار. زمان به عقب باز نمی گشت. باید پیش می رفت و گذشته را در گذشته جا می گذاشت. صدای همهمه ای آمد. دخترکی هم سن و سال خودش با چشم هایی درخشان داخل آمد و گفت:

- داماد اومد. چه داماد لارژی هم هست. لارژ و خوشتیپ! واقعا برازنده هم هستید.

دل رها لرزید. ناخود آگاه نگاهش به سمت آینه برگشت. چشمانش از تاج زیبای روی موهای فندقی رنگش شروع کرد تا به سرشانه های عریانش رسید. برای لحظه ای داغ شد و بعد یخ زد. قرار بود سهیل با همین ظاهر ببیندش؟! وای وای! آمادگی داشت؟ نداشت. کاش همان چادر مشکی مادر بود تا این عریانی را می پوشاند! کاش چشم های سهیل برای امشب کور می شد! امشب کور می شد، فردا را چه می کرد. با فرداها چه می کرد؟! با سایه نام همسر چه می کرد؟ در دل ناله زد “خدایا!”

تازه اول ماجرا بود. قلبش تیر کشید. می ترسید از ادامه این راه، اما باید می رفت. راهی بود که رفته بود.

هنوز میان اوهامش سرگردان بود که قامت بلند مردی آراسته در قاب چشمانش خانه کرد. دسته گل با رزهای سپید میان دستانش به عروس زیبارو سلام داد. پاهای سهیل پیش آمد. آرام، موقر، بی مکث! مقابلش متوقف شد و رها هنوز چهره دامادی که زمزمه بی نظیر بودنش را می شنید، ندیده بود. باید نگاه می کرد؟ می ترسید. شرم داشت، اما دست او که پیش آمد مجبور شد. چشم چرخاند. مردمک لرزان چشمانش در سیاهی پر ستاره ی چشمان او بی حرکت ماند. نگاهش لبخند داشت. یک لبخند گرم شبیه آن چه روی لب هایش بود. گرم و پر اشتیاق و …

صدای گیرایش در گوش دخترک پیچید.

- زیبا بودی، دلرباتر شدی عروس رویایی من!

انگار بمب در قلبش ترکید. دلش یک فریاد و التماس می خواست تا به سهیل بفهماند این جمله را تکرار نکند، اما صدایش در گلو خفه ماند. ساکت ماند. مثل روزهایی که رفته بود. مثل روزهایی که می آمد.

بی حرف دست پیش برد تا دسته گلش را بگیرد اما صدای زن جوان مانعش شد.

- انگار از دیدن هم خیلی حیرت کردید که گوشتون به حرف های من نیست.

نگاه هر دو به سمت زن برگشت که با لبخند نگاهشان می کرد. عذرخواهی کوتاه عروس و داماد را پاسخ داد و گفت:

- باید صحنه های فیلم جذاب تر بشه. خصوصا با چنین زوج بی نظیری!

در این احوال بغرنج همین کم بود. زن که دوباره به حرف آمد، تن رها به لرزشی محسوس گرفتار شد.

- عروس زیباتو به یک ب*و*سه عاشقانه مهمان کن آقای داماد!

نگاه هر دو به سمت هم برگشت. لبخند روی لب های سهیل رد انداخت و بغض و التماس در چشم های رها. دلش یک التماس می خواست. کاش قبلا گفته بود فرصتی می خواهد تا این رابطه را بپذیرد. رابطه ای که برای قلب م*س*تاصل عروس جوان قانون شکنی بود. نگاه سهیل که روی لب های خوش رنگ دخترک نشست نفسش بند آمد. انگار او هم آخرین گزینه را برگزید. دسته گل را در دست مرتعش او گذاشت و روی صورتش خم شد. پلک های رها روی هم افتاد و نفسش رفت وقتی نفس های او روی صورتش حراج خورد، اما درست لحظه ای که منتظر اولین شکست حرمت دخترانه اش بود لب های او روی تور کنار موهای دخترک نشست. هوش از سر رها پرید. گرمای ب*و*سه سهیل از همان فاصله هم معلوم بود. طولانی و شاید عمیق. سر که عقب کشید و نگاه حیرت بار دخترک را دید لبخندی زد. لبخندی که صد چندان جذاب ترش کرد. از همان جذابیت هایی که سپیده بر سرش می کوبید.

- خیلی خری اگه این لعبت و سر عشق و عاشقی الکی سورن بپرونی رها!

پر بیراه هم نمی گفت سپیده.

سهیل نگاه او را به تعبیری دیگر برداشت. شنل عروسش را روی شانه هایش انداخت و در همان حال آرام زیر گوشش با احساسی که تا به حال پنهان کرده بود نجوا کرد:

- دلم یک عاشقانه گرم تر می خواد، اما ترجیح میدم اولین خاطره مشترک تو خلوتمون باشه عزیزم!

و نگاه براقش در پی چشم های کهربایی دخترک چرخید، ولی جز چشم هایی پایین افتاده نصیبش نشد. آن را هم به حساب شرم رها گذاشت. بی آن که بداند غوغای درون او از جای دیگر است.

داخل ماشین که نشست دست سهیل روی دستان سردش خیمه زد و انگشتان ظریف دخترک را میان پنجه محکمش فشرد. سپس به راننده دستور حرکت داد. سهیل سر خم کرد و دوباره با همان نوای آرام گفت:

- راحتی عزیزم؟ به چیزی احتیاج نداری؟

با این که هوا گرم بود، تنش سرد بود. سرمایی که می دانست بابت چیست. با صدایی که به زحمت از حنجره اش راه به بیرون یافت گفت:

- ممنون فقط … فقط میشه کمی درجه فن کم شه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل متعجب نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سردته؟ تو این گرما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماند چه جواب دهد که سهیل دوباره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سوالم احمقانه بود. از سرمای دستات باید می فهمیدم. فکر کردم هیجان من بالاست و داغ کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار واقعا از شدت شرم رنگ باخت و نگاه دزدید. سهیل باخنده آرامی از راننده خواست فن قسمت عقب را خاموش کند. رها هم آنقدر غرق در خود بود که این فداکاری سهیل را نبیند که در آن هوای گرم مرداد ماه و حرارتی که دم می زد، چگونه بدون فن خنک کننده دوام می آورد. به باغ رسیدند. همه چیز به بهترین نحو ممکن برگزار شد. همه چیز عالی بود. بی نظیر و بی بدیل! جشنی با شکوه را برگزار می کردند. آنقدر صدای خوشی دیگران بلند بود که صدای سوگواری قلب رها به گوش کسی نرسد. تا عزاداریش در خفا به شام غریبان عشق سورن برود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاقد شروع به خواندن خطبه کرد. مرتبه اول که سارا خواهر سهیل با ذوق گفت “عروس رفته گل بچینه” به پیشواز قاتل دلش رفت. مرتبه ی دوم که ندا خوشحال عروس را دست ب*و*س پدر فرستاد، درد را در سینه اش حس کرد و مرتبه سوم … چقدر زود به پایان خط رسید. تمام شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی لرزان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با اجازه پدر و مادرم بله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای هلهله پیچید. آغاز شد یک مرحله تازه. شاید یک خان تازه، اما رها حس کرد تمام شد. چشمش چرخید. چشم های پدرش برق می زد از خوشحالی، اما نگاه مادر پر از بغض بود. لبخند تلخی زد و پلک بر هم نهاد. محکوم بود به لبخند زدن چون پدرش، حاج رضا ستوده خوشحال بود. او هم دختر حاج رضا بود و چه ربطی به سورن داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک جوان ساده از خانواده ای متوسط، اما سهیل آن چه را که پدر می پسندید داشت. تحصیل کرده، مودب، از همه مهم تر پسر حاج صادق ابهر بود. رفیق بیست ساله پدر. دوباره چشمش چرخید. حماد لبخند و نگرانی را با هم داشت. برادر پر مهرش، دومین مخالف سورن، اما نه در حد حاج رضا. وقتی تحقیق کرد، از پدر خواست زیر بال و پر سورن را بگیرد. گفت که جوان قابلی است. گفت که رها دل در گرو مهر او دارد، اما در وادی پدر، در وادی حاج رضا مهر و محبت را به ثنا رو سه شاهی هم نمی دادند. پول بود که حرف اول را می زد. تجارت فرش ابریشم بود که قیمت تعیین می کرد. چشم هایش را بست. بس بود. با خودش گفت “بس کن رها! سورن تمام شد. تمامش کن!”

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست سهیل پیش آمد. سر چرخاند. چشم دوخت در نگاه براق و پر رنگ جوانی که حالا مردش بود. محرمش بود. همسرش بود. حلقه تعهد را که به دستش انداخت لب های گرمش پشت دست دخترک را انگار داغ کرد. رها بی شک سوخت از این همه حرارت. خصوصا زمانی که او کنار گوشش باز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به زندگی منِ حقیر خوش اومدی رهای من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رها هیچ نداشت بگوید جز پنهان کردن بغض نامشروع آن شب. شاید زمزمه های سهیل زیباتر از نجواهای سورن بود، اما تنش به جای فرو رفتن در این محبت، خاطره ای را دوره می کرد. خاطره ای که می دانست در عین تلخی، اشتباه ترین کار ممکن است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سالن قدم گذاشتند. باران گل و پول بر سر و رویشان می بارید. با هلهله، شادی و شکوه تا جایگاه بدرقه شان کردند. لبخندهای مضحکی به اجبار بر لب می راند، اما دلش یه گریه مفصل با صدای بلند می خواست. یک فریاد در برهوت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده رها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی آن که بداند با چشم های نم دار و بغض آلود به سهیل نگاه کرد. ابروهای مرد جوان به هم نزدیک شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالت خوبه؟ چرا بغض داری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر آب دهانش را قورت نمی داد، اشک از چشم هایش فوران می کرد. مانده بود چطور این همه آستانه تحملش را بالا برده است. سعی کرد لبخند بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم اما یه کم دلشوره دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از نگاه سهیل معلوم بود باور نکرده است، اما به جای کش دادن موضوع، دست عروس نازش را گرفت و با مهربانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از چی عشق من؟ نکنه من زیادی ترسناکم! هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلمه های محبت آمیز او به جای گرم کردن دلش، ته مانده قوایش را هم می گرفت. با این حال به بازی خود ادامه می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه تو ترس داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه نظرت غیر از اینه، چرا مدام چشماتو ازم می دزدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب … خب هنوز … شما …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز که شدم شما رها. سهیلم بانو. همسرت، عاشقت. دیگه فحش ندی ها. اون موقع مجبورم جور دیگه ای تنبیهت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده آرامش لبخند به لب های رها آورد اما باز هم در ظاهر. با نزدیک آمدن سارا برخلاف میلش مجبور شد همراه سهیل میان جمع رود و نقش عروسی تازه به وصال عشق رسیده را ایفا کند. کسی چه می دانست امشب شب مرگ آرزوهای دخترک است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب با تمام سختی هایش به پایان نزدیک شد. طبق رسوم، پدر بسته ای برکت به کمر دخترکش بست. دستش را در دست سهیل نهاد. پیشانیش را ب*و*سید و او را به سهیل و هر دو را به خدا سپرد. وقتی مادر پیش آمد، بغضی که از سر شب در گلوی رها نیشش می زد، بهانه ای برای بیرون ریختن یافت. زمزمه های او را کنار گوشش شنید. آخرین سفارشات، آخرین دعاها، آخرین هدایت ها و رها فقط با بغض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیشتر برام دعا کن مامان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا و حماد هم در آغوشش کشیدند. ندا برخلاف طول امشب که با صدای بلند می خندید، حالا بی پروا گریه می کرد. ندا و رها فقط خواهر نبودند، بهترین دوست هم بودند. ساعتی دیگر که جایی برای ماندن و معطل کردن نبود. سهیل با ب*و*سیدن دست حاج رضا و همسرش، زیر بازوی رها را گرفت و بالاخره قدم به یک جاده مشترک گذاشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد خانه شد. انگار وارد یک وادی غریبه شد. اصلا یادش نمی آمد که این وسایل را با نظر و سلیقه خودش چیده باشند. با چند لحظه مکث، با حالتی خنثی، بی حس نگاه کرد. نه شوقی در رگ داشت و نه اشتیاقی در قلب. این خانه لوکس و زیبا ویرانه آرزوهایش بود. قدمی برداشت که دنباله لباسش به گوشه ای گیر کرد. برگشت آزادش کند، اما پیش از اقدامش سهیل خم شد و گوشه لباس را رها کرد. سربلند کرد و نگاهش کرد. اصلا موجودیت او را فراموش کرده بود. نگاهش برق داشت. از زمانی که دخترک را دید چشم هایش می درخشید، اما در این لحظه جان از تن رها رفت. ناخود آگاه دو طرف شنل بسته اش را نگه داشت. سهیل با لبخند و اشتیاق مقابلش ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش اومدی رها. می خوام بدونی این خونه با قلب من به خودش می باله که فرشته ای مثل تو توش پا گذاشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها نگاه دزدید اما سهیل پیش رفت و دست زیر چانه اش گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی خوای سکوت دنباله دار امشبتو بشکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام سر جنباند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم چی باید بگم. خسته ام! یعنی …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخش! هول شدم معطلت کردم. شاید این لباس هم خسته ت کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست او را گرفت و به سمت اتاق رفت. قلب رها تند تند می زد. آن قدر تند که حس می کرد همین حالا قفسه سینه اش را سوراخ می کند و بیرون می پرد. گرمای دست سهیل کم مانده بود جانش را بگیرد. اتاق را که دید پاهایش شل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما فشار دست سهیل روی کمرش باعث شد پا به اتاق خواب مشترکشان بگذارد. چهره سورن پیش چشمش آمد. بغض برگشت. سهیل چرخ خورد و مقابلش ایستاد. دل دخترک بیشتر تپید. دست او روی گره شنل پیچ خورد و دقیقه ای بعد شنل روی کاناپه گوشه اتاق رها شد. باز صدای سورن آمد. باز دست سهیل پیش آمد. روی شانه عریان دخترک نشست. قدمی عقب رفت. سهیل مکث کرد. نگاهش کرد. رنگ پریده اش را باز به جای شرم دخترانه اش تصور کرد. لبخند زد و دوباره پیش رفت. تا رها خواست عقب رود دست دور کمرش انداخت و در آغوشش کشید. تن لرزان دخترک آرام نمی گرفت. با بغض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهیل … من …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر سهیل خم شد. انگار اصلا صدای او را نمی شنید. روی شقیقه عروسش را ب*و*سید و آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می فهمم عزیزم. نترس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی عقب رفت.کت وکروات خودش رادرآورد وروی تخت گذاشت.بازبه سمت او برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بذار کمکت کنم لباستو عوض کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا دست سهیل به سمت بندینه های پشت لباس رفت رها دستش را گرفت. با صدایی تحلیل رفته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خوام یه دوش بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم های سهیل در نگاه او دو دو زد. دلش می خواست بگوید “بگذار برای وقتی که من این گونه بی تاب نیستم” اما فقط لبخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موهاتو که تنها نمی تونی باز کنی. بشین اینجا کمکت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس او را روی همان مبل نشاند. کنارش نشست و به آرامی مشغول باز کردن گیره ها شد. موهای خشک شده از چسب و تافت سرش را به درد آورده بود. آخرین گیره را که سهیل بیرون کشید نفس عمیقی کشید و سر به پشت کاناپه نهاد. پلک هایش را بر هم نهاد. چقدر خسته بود. دلش یک خواب راحت می خواست، اما خیال راحت هم فعلا حرامش بود؛ چرا که با پخش شدن نفس های گرم سهیل روی صورتش جفت چشم هایش باز شد. دیگر راه فراری نداشت. مقابلش تن او دیوار کشید دو طرف دستانش و ابتدا ب*و*سه های کوتاهش روی پیشانی و صورتش سر خورد و بعد زیر هجوم ب*و*سه های تب دار وپراحساسش گیرافتاد. نفسش از آن همه نزدیکی،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لمس شدن لب های مرطوب و داغ او بند آمد. دست هایش را روی سینه او فشرد و صورتش را با همان توان کم کنار کشید. سهیل کمی عقب رفت و با چشم هایی شعله ور نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بذار واسه صبح رها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را کنار زد و فورا برخاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی تونم. اذیتم می کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از آن که سهیل فرصت حرف زدن پیدا کند داخل حمام چپید. برایش مهم نبود چه بلایی سر لباسش می آید، فقط با بدبختی آن را از تنش کند و زیر دوش آب رفت. هر چه بغض داشت زیر آب خالی کرد. گریه کرد. آن قدر اشک ریخت که حس کرد چشمانش خشک شد. آن قدر در آن حال ماند که تمام تنش کرخت شد. همان نفس هم نصفه نیمه دم و بازدم داشت. نمی دانست چه مدت گذشت اما بالاخره مجبور بود بیرون برود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوله اش را از داخل حمام برداشت و دورش پیچید. در را بی صدا باز کرد. فکر می کرد بیشتر از دو ساعت را زیر آب بوده. خاموشی مطلق اتاق امیدوارش کرد سهیل خوابیده باشد. نفس عمیقی کشید و بیرون رفت. کاش آباژور را روشن می گذاشت تا راحت تر لباس هایش را پیدا کند. چند قدم بیشتر نرفته بود که سایه ای را دید. ترسید و برجا میخکوب شد. سهیل آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چقدر چسب و تافت به موهای خوشگلت زدن که منو این قدر بی قرار نگه داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی که جلوتر آمد نیمرخ و نیم تنش را در اندکی روشنایی دید. قلبش فرو ریخت. ناخواسته گره حوله اش را لمس کرد و دست هایش را در آغوش گرفت. سهیل نزدیک تر ایستاد. کمی روی صورتش خم شد و دست به گونه اش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته رها؟ چقدر ساکتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی لرزان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی … هیچی. فکر کردم خوابیدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست دور کمر باریک رها انداخت و او را به سمت خود کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه عمره دارم واسه امشب بی قراری می کنم. حالا راحت بخوابم؟ چقدر بی انصافی عروسک من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست روی مچ او گذاشت و با بغض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهیل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پر احساس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما پیش از حرف زدن او، صورتش را میان موهای خیسش فرو برد و چند ب*و*سه عمیق از پوست ظریف زیر گلویش برداشت. آرام تر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بذار امشب من برات حرف بزنم رها. بذار از یه عمر عاشقیم بگم. امشب فقط گوش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست زیر پاهای دخترک گذاشت و بلندش کرد، اما قلب رها ریخت. نمی خواست ضعف نشان دهد، اما می ترسید. می ترسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تشک نرم تخت که فرود آمد، خواست برخیزد، اما آغوش او اجازه نداد. کنارش دراز کشید و او را کاملا به سمت خود چرخاند. سهیل دست میان موهای خیسش کشید. موهایش را از روی صورتش کنار زد و پیشانی اش را ب*و*سید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از همون اول که دیدمت بیچاره ام کردی رها. فکر کردم تب تنده که زود عرق می کنه، اما نشد. عرق نکرد. فقط مجنونم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلب رها تندتر زد. سهیل تنش را کمی بالا کشید و روی تن یخ زده او خیمه زد. به چشمانش خیره شد. لبخند زد. روی صورتش که خم شد، دست های رها روی صورتش نقاب کشید و بیشتر درخود جمع شد، اما دست های سهیل مانع را کنارکشید و آرام آرام پیش می رفت. نمی خواست تا او واکنشی نشان نداده زیاده روی کند. نفس های داغش با حرکت لب هایش هماهنگ بود. وقتی دستان او از بی نفسی به کتفش چنگ انداختن؛ دچار تعبیر اشتباه شد. زمزمه های دلتنگی اش را شروع کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آرزوم شدی. آرزویی که همه ی دنیامو پر کرد. زندگیم شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایش پوست لطیف گلوی دخترک را لمس کرد و این بار با لحنی خاص تر و پر حرارت تر زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عاشقت شدم رها. عاشقت شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش آرام پایین تر رفت. زیر هجوم اشتیاق و احساس او در حال له شدن بود . تن سردش زیر تن داغ و هیجان زده او آشفته شد. دست هایش که در لمس کردن پیش روی کرد یک دفعه صبر رها لبریز شد. با تنی لرزان و دست هایی نیمه جان، صورت او را از تنش جدا کرد و ملتمس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولم کن سهیل! تو رو خدا ولم کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل حیرت زده سر بلند کرد. رها با بغضی شکسته، با هق هقی بی صدا تکرار کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل تن عقب کشید و آباژور را روشن کرد. رها تن پوش را دور تنش پیچید و میان گریه نشست. سهیل بازویش را گرفت و او را به سمت خود برگرداند. صورتش از اشک خیس بود. آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نترس رها. کاریت ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها خودش را کنار کشید و میان گریه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط برو سهیل. تو رو خدا الان برو! من …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل برخاست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه، میرم. گریه نکن فقط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بیرون رفتن سهیل جنین وار در خود جمع شد و با هق هقی خفه شده سرش را در بالش فرو کرد. چیزی نگذشته بود که چراغ اتاق روشن شد. یک دستش را روی چشم های ملتهبش گذاشت و یک دستش رو تختی را روی تنش کشید. تخت پایین رفت و متعاقب صدای آرام سهیل را شنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این آبمیوه رو بخور بعد بخواب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی آن که سر برگرداند با همان حال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی خورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل اعتنایی به حرفش نکرد. دستش را گرفت و مجبورش کرد بلند شود. در همان حین هم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احتمالا فشارت اومده پایین. باید لباسم بپوشی و الا سرما می خوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خجالت می کشید به او نگاه کند. همان طور سر به زیر، چند جرعه از آب آناناس را خورد و صورتش را پس کشید. ناخواسته چشمش به نگاه نگران سهیل افتاد. قلبش به گروپ گروپ افتاد. لب به دندان گرفت و آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهیل باور کن …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد جوان دست روی دست او گذاشت و آرام نوازشش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حق داری. باشه. بعد در موردش صحبت می کنیم. لباساتو گذاشتم رو کاناپه. بپوش که سرما نخوری. منم فعلا بیرون بیدارم. اگه دیدی حالت جا نمیاد بریم دکتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها بغضش گرفت. شرمش فقط بابت اتفاق دقایقی پیش نبود. بیشتر از مهربانی مرد رو به رویش بود. بی ادعا از کنار حقی گذشت که شاید کار هر اراده ای نبود. شرمنده وارد کردن او به بازی احساسش بود اما فرصت می خواست. ب*و*سه او که روی پیشانیش نشست به خود آمد و دزدکی نگاهش کرد، اما سهیل بی حرف دیگری برخاست و بیرون رفت. با تنی خسته برخاست. هنوز از درون می لرزید. لباس هایش را برداشت و پوشید و دوباره زیر پتو خزید. دوباره سیلاب اشک هایش راه افتاد. نمی دانست چه زمان می تواند بر این تقدیرش خو بگیرد. آن قدر سست و بی حال بود که خیلی زود خوابش برد. انگار دیگر از جانب سهیل هم نگران نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای ملایم زنگ تلفن همراهش چشمانش به سختی باز شد. به خیال آن که هنوز در اتاق و روی تخت خودش است روی عسلی دست کشید، اما چیزی پیدا نکرد. با خستگی نیم خیز شد و اطرافش را نگاه کرد. تلنگری به ذهنش خورد و تازه اتفاقات را به خاطر آورد. آب دهانش را قورت داد تا بغضش هم خالی شود. تنش درد می کرد. دست به بازوهایش کشید. تلفن دوباره زنگ می زد. با دیدن شماره یلدا، همسر برادرش، برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام یلدا. خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای سرخوش و سر حال یلدا در گوشش پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علیک سلام عروس خانم تنبل. هنوز خوابیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست میان موهای پریشانش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من و خاله براتون صبحانه آوردیم، ولی هر چی زنگ می زنیم کسی باز نمی کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مکث و تعللی کوتاه تازه یادش آمد منظور او چیست. لب به دندان گرفت و نیم خیز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای! ببخشید. باشه، الان میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی خواد جایی بیای. یه دکمه رو بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده معنادار او مانند پتک بر سرش می خورد. دیگر حرفی نزد و گوشی را قطع کرد. اگر سراغ سهیل را می گرفتند چه داشت که بگوید. م*س*تاصل بیرون رفت و با همان حالت ژولیده دور خود پیچید. هنوز گیج می زد که یک دفعه در جایش میخکوب شد. سهیل با سر و وضعی نامناسب، بی بالش و پتو با دکمه های نیم بند بسته شده روی کاناپه ولو بود. آه از نهادش برخاست. دلش سوخت. جلو رفت و ناخود آگاه به صورتش خیره شد. فراموش کرد یلدا و خاله پشت در منتظر هستند. چهره اش را از نظر گذراند. شاید از سورن هم جذاب تر بود. لعنت به این احساس که دست از سرش بر نمی داشت. دوباره صدای آیفون در خانه پیچید و همزمان چشم های خسته سهیل هم باز شد. رها هول شد. چه کند که سهیل زودتر هوشیار شود! سهیل نیم خیز شد. با نگرانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده رها؟ خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی عقب رفت و من من کنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره … یعنی …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره صدای آیفون آمد که نشان از خستگی میهمانان پشت در می داد. سهیل تا برخاست کت و کولش درد گرفت. چهره اش کمی در هم شد و کششی به تنش داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسی قرار بوده بیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام و سر به زیر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاله ام و یلدا صبحانه آوردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل در حال بستن دکمه هایش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب چرا پشت در موندن بنده خداها. من درو باز می کنم. تو برو یه ذره مرتب تر بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاه متعجب رها خندید و با شیطنت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با این موهای ژولیده و لباسای بالا و پایین شده یه موقع فکر می کنند دیشب در حال زور آزمایی با یه اژدها بودی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپ های رها به کزکز افتاد و با شنیدن خنده آرام او به سمت اتاق دوید. م*س*تقیم مقابل آینه رفت. از دیدن قیافه خودش وحشت کرد. خدایی بود سهیل فرار نکرد. موهای در هم گره خورده اش به هر طرف رفته بود. چشم های پف آلود با هاله ای کدر و …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه از چهره خودش برداشت. اگر سهیل او را هم به اژدها تشبیه می کرد، بیراه نگفته بود. بلافاصله برس را برداشت و سعی کرد موهایش را مرتب کند. خوش شانس بود که موهای لختش با یک برس کشیدن ساده، مرتب می شد. اگر موهایی شبیه موهای ندا داشت که پس از هر استحمام حتما باید با اتو و سشوار به جانش می افتاد تا مرتبش کند، الان یلدا و خاله از دیدنش وحشت زده پا به فرار می گذاشتند و سهیل هم بی برو برگشت طلاقش می داد. ناگهان دستش با برس میان موهایش از حرکت ایستاد و کلمه “طلاق” چندین بار در سرش اکو شد. چهره سورن پیش نگاهش آمد. زورگویی های پدر، تسلیم شدنش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش پایین آمد. صدای سورن در ذهنش پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رها دارم به خاطر ت هر خفتی رو تحمل می کنم، اما وقتی بدونم پام می مونی هیچی دیگه مهم نیست. قول بده که مال من بمونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایش با بغض لرزیده و قول داده بود. درست یک سال می گذشت و خبری از برگشت سورن نبود، ولی می آمد. مطمئن بود سورن بر می گردد. باز آن حس لعنتی به سراغش آمد. حس انتقام! حس سرکشی! چرا مغلوب خواست پدر و اصرار مادر شد؟ وقتی هنوز سورن را می خواست، راه دادن سهیل به زندگیش حماقت محض بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در افکارش بود که از پشت سر، در آغوشی فرو رفت و تا به خود بجنبد سر سهیل در گردنش فرو رفت. تکان سختی خورد و خودش را عقب کشید. سهیل با ب*و*سه کوتاهی زیر گلویش آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیای بیرون خانمم؟ خاله خانم و یلدا خانم منتظرن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی از او فاصله گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داشتم می اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل با لبخند و لذت نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس شما از خجالتشون در بیا. من برم یه دوش بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کم جانی زد و سر تکان داد. سهیل ب*و*سه ای روی موهای دخترک زد و به سمت حمام رفت. رها هم پس از مرتب کردن لباس هایش از اتاق بیرون رفت. خاله و یلدا آرام صحبت می کردند و می خندیدند. با دیدن او بلند شدند. سلامش را پاسخ گفته و در آغوشش گرفتند. خاله به سمت آشپزخانه هدایتش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهرم قسمم داده خودم لقمه بگیرم دهنت بذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وا! خاله این کارا چیه؟ خودم می خورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا صندلی کنار او را بیرون کشید و اول خاله را نشاند. سپس خودش نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سفارش مادره دیگه. سرپیچی بشه جوابمون با نگاهشونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصله نداشت و الا شاید تا یک ساعت هم سر به سر هم می گذاشتند. فقط با بی حالی تشکر کوتاهی کرد و برای کش پیدا نکردن بحث لقمه ای را که خاله گرفته بود در دهان گذاشت. مانند خنجر زخم کشید تا از گلویش پایین رفت. برای بهتر شدن حالش جرعه ای از شیرش را نوشید. با نگاه ثابت خاله و یلدا کم مانده بود شیر در گلویش بماند. به زحمت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقی افتاده خاله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله دست به موهای او کشید و با مهربانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه قربونت برم. فقط …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام تر افزود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالت خوبه خاله؟ مامانت خیلی نگران بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خوبم. نگران چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا چپ چپ نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببینم تو رو رها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها نگاهش کرد و یلدا با استفهام پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این بنده خدا رو اصلا دیشب تو اتاق راه دادی یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس کرد از درون خالی شد و صورتش داغ داغ شد. لبش را محکم به دندان گرفت و خواست برخیزد که خاله با خنده ای آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قربونت برم خاله. خجالت کشیدن نداره. خب مادره دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دست شما درد نکنه خاله. من فقط دو سال از این نازک نارنجی بزرگ ترم. بعد شدم مامانش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه پرسیدن سوالم توضیح دادم عروس جان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس رو به رها که هنوز لب هایش را با دندان می کند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا خوبی عزیزم؟ مشکلی داری حتما به من یا به سهیل بگو ببرتت دکتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سختی و مصیبت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باورکنید خوبم خاله. به مامانم بگید نگران نباشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودتو امروز ببینه نگرانیش رفع میشه. راستی کی میری آرایشگاه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خستگی و بی حالی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی شه جشن امروز کنسل شه؟ آخه …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وا! این حرفا چیه خاله؟ خوبه قوم و خویشمونو می شناسی! جشن پا تختی واسشون اندازه عروسی مهمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا لب گزید نخندد. خاله فهمید و آرام روی دست او زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو به چی می خندی عروس؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان نمی گم. عروس خانم خودش بعد از ظهر می فهمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله خنده اش را پنهان نکرد. گوشی یلدا زنگ خورد و با دیدن نام حماد جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه چند دقیقه دیگه بر می گردیم. یاسین گریه نمی کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه. مرسی! فعلا خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا با ب*و*سیدن گونه رها برخاست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایشاا… خوشبخت و سعادت مند باشید. هر روز بهتر و زیباتر از روز قبل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی کنج لب رها نشست. کدام خوشبختی؟ در پی کدام زندگی؟ از همین امروز تبر برداشت و با گذرواژه جدایی از ذهنش اولین ضربه را به ریشه نهال نورس زندگی مشترکش کوبید. همان موقع خاله هم برخاست و سمت دیگه صورت عروس جوان را ب*و*سید. رها خواست برخیزد که خاله دست روی شانه اش گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بشین صبحانتو بخور خاله جون. قوت برات لازمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما رها در حال برخاستن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خورم خاله. عجله ای نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا پذیرایی همراهیشان کرد که در همان حین سهیل هم با ظاهری متناسب بیرون آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها نفهمید چرا با دیدن او قلبش فرو ریخت. تیشرت و گرمکن سفیدی به تن داشت. حقیقتا نمی شد منکر جذابیتش شد. موهای نم دارش هم اندکی روی پیشانیش ریخته بود که چهره اش را دلنشین تر می کرد. رها هنوز نمی دانست تپش قلبش از چه بابت است! به خاطر ظاهر بی نظیر و دلنشینش؟! مگر همین چند دقیقه پیش نبود که به طلاق فکر می کرد! با ثابت ماندن نگاه سهیل در چشمانش و لبخندی که حالا کمی جان دارتر روی لبش بود، به خودش آمد و همزمان صدای خاله را هم شنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس یادت باشه خاله جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه چیز یادش باشد؟ می خواست بپرسد اما ترجیح داد بی خبر بماند تا ضایع شود. لبخند زد و چشم گفت. سهیل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اجازه بدید برسونمتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله بی تعارف دست روی بازوی مرد جوان گذاشت و با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلامت باشی خاله. حواست که به دخترمون باشه، بزرگ ترین محبته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این که وظیفمه، اما …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستتون درد نکنه آقا سهیل. ماشین حماد دست منه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل سر خم کرد و تا مقابل در با رها بدرقشان کرد، اما اجازه ندادند تا پایین بروند و همان جا خداحافظی کردند. به محض بسته شدن در، رها قدم تند کرد تا مقابل چشم های سهیل نباشد. وارد آشپزخانه شد و پشت میز نشست. بی شک الان سهیل هم پیدایش می شد که شد. با نگاهی به میز، لبخندش پر رنگ تر شد و با لحن معناداری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هوم! چه صبحانه مفصلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو رفت و کمی به سمت رها خم شد. با شیطنت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اجازه هست بنده هم یه لقمه بزنم خانمم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها لبخند نیم بندی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب معلومه. اجازه گرفتن نمی خواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل با برداشتن فنجانی کنارش نشست و در حال پر کردن لیوان از شیر با خنده ای کنترل شده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه خاله خانم بدجوری براندازم می کرد و سفارشتو می کرد. دیگه نمی دونن که …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها با درک منظور او با خجالت و تنی تب دار برخاست و میان کلامش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چایی می خوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از نگاه م*س*تقیم سهیل بیشتر خجالت کشید و رو برگرداند، اما از صدای پرخنده او تعجب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، اگه زحمتی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت اما دست و پایش شل شد. چایی کجا بود؟ به سمت چای ساز رفت و خواست کتری را بردارد که دست گرم سهیل روی دستش نشست و اجازه این کار را نداد. با هول گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی طول نمی کشه. الان …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل او را به سمت خود چرخاند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من چایی رو فقط از سماور دوست دارم. روی آتیش باشه که یه چیز دیگه است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه بدبختی ای! الان سماور را چطور جوش می آورد! خواست حرفی بزند که سهیل دست زیر چانه اش برد و صورتش را بالا گرفت. آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به من نگاه کن رها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایش به سمت او چرخید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل لبخند به لب آورد و انگشتانش را نوازش گونه روی صورت او سُر داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من از دست تو جام شوکران هم بگیرم طعم زندگی میده، ولی … نه با این همه دوری و غریبگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را دور کمر او حلقه کرد و نزدیک تر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این همه دوریت با نزدیک ترین نسبت آزارم میده عشقم. با من غریبگی نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبش تند می تپید، ولی ناخواسته سر به سینه او گذاشت و دست های سهیل دور تنش محکم تر شد. ب*و*سه ای به موهایش زد و پر احساس زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی دوستت دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها دیگر تاب نیاورد و عقب کشید. سهیل دست به موهایش کشید. کلافه بود. معلوم بود کلافه است. به روشنی دلیلش، اما سعی کرد به روی خود نیاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب همون ساعتی که خاله خانم گفت میری آرایشگاه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه ساعتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل خنده اش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حواس تو که از من پرت تره! برو صبحانتو بخور تا ببرمت. ناهارم برات می گیرم میارم سالن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها تشکری کوتاه و آرام کرد و به سمت اتاق راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا؟ قرار شد یه چیزی بخوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در همان حال که وارد اتاق می شد پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میل ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی نشست و دستش را ستون سرش کرد. حالش از زمان بیداری بدتر بود. رفتار سهیل آزارش می داد. احساسش از ته دل بود. انگار صادق بود. دروغ نمی گفت. گریه اش گرفت. “لعنت به من!” این جمله پر تکرارترین زمزمه روز و شبش بود و سورن پر تکرارترین نام در گنجینه خیالش و محبتی که انگار قصد کمرنگ شدن نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی حوصلگی برخاست تا برای رفتن آماده شود. چند دقیقه بعد آماده بیرون رفت. سهیل با گوشی مشغول بود، اما با دیدن او برخاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند دقیقه صبر کنی آماده میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد و تشکر کرد. سهیل به سمت اتاق رفت و در همان فاصله گوشی رها زنگ خورد. نگاهش به اطراف چرخید. کجا گذاشته بود؟ حوصله نداشت بیشتر بگردد بنابراین با آمدن سهیل بی خیال شد و کنار او راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همزمان با ورودش به سالن منزل پدری، سهیل از صدای هلهله و دف گیج شد. سعی کرد لبخند روی لبش را حفظ کند تا سوتی ندهد. این دیگر چه مجلسی بود! یلدا یک طرفش قرار گرفت و سحر، همسر برادر سهیل، در سمت دیگرش. به میهمانان خوش آمد گفت و تا جایگاهش پیش رفت. صدای هلهله و شادی برای لحظه ای قطع نمی شد و در نظرش آمد این مجلس ها چقدر مضحک هستند. تا نشست مادر کنارش آمد و صورتش را ب*و*سید. مدام با چشمان نگرانش قد و بالایش را نگاه می کرد و سعی می کرد بغضش را پس بزند. انگار می فهمید در ذهن مادر چه می گذرد. هم شرم داشت و هم دلش بابت این همه خوش باوری می سوخت. چه می دانستند سهیل تا به طرفش آمد رم کرد و فراریش داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

. دست های سرد شده مادر را گرفت و با لحنی آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قربون چشات برم این جوری نگام نکن. پررو میشما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر قطره سمج اشک را ازگوشه پلکش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از دیشب دلم عین سیر و سرکه می جوشه رها. کاش یه کم نامزد می موندی دختر تا بفهمی با یه مرد باید چطور برخورد کنی و …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گر گرفته بود و سر پایین انداخت. مادر حرفش را قطع کرد. دست به گونه اش کشید و قربان صدقه اش رفت. نگاهش میان مهمانی و مهمانان چرخ می خورد و افکارش در فاصله زمانی دیشب تا یک سال پیش. میان سهیل و سورن، میان محرمش و عشقش. میان انتخاب ها، مصلحت پدر و دلش! آهی کشید. باید با سهیل حرف می زد و واقعیت را می گفت. باید می گفت یک انتخاب تحمیل شده بوده است و شاید اشتباه و …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با زمزمه خاله و مادر کنار گوش هم بی اختیار نگاهش به سمتشان چرخید. اشاره چشم و ابروی خاله نگاه مادر را هم به سمتش چرخاند و دید تیغ تیز دندان لبش را شکار کرد. ابروهایش به هم نزدیک شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا زن خواست حرفی بزند سحر پیش آمد و با کلی ناز و ادا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جشن مخصوص شماس رهاجان. با مادر جون بعدا از خجالت هم در بیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله مداخله کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جنب و جوش زیاد واسه تازه عروس خوب نیس عروس گل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهیل بیشتر از اینا ارزش داره. مگه نه رها جان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها بدش آمد از مقابل به مثل و فخر فروختن سحر. لبخندی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله ولی اگه اجازه بدید چند دقیقه دیگه همراهتون شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باد سحر خوابید و نتیجه اش اخم های درهمش شد. کمر صاف کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر طور راحتی عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما به چند دقیقه نکشید که به رسم خاص خانواده سهیل میان جمع جوانان قرار گرفت. صدای هلهله و شادی و پول و گل با هم بر سرش می کوبید. دلش گریه می خواست از این همه ناخوشی که خوشیش را زایل می کرد. چرا باید میان این همه هلهله و شادی برای مرگ دلش شام غریبان می گرفت! از تو زار می زد و لب هایش لبخند زهرآلودی داشت و …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کم شدن جمعیت اطرافش نفس عمیقی کشید و رو برگرداند تا بنشیند، اما اوج سر و صدای شادی باعث حیرتش شد. سر برگرداند و سهیل را در حال ورود به سالن بزرگ خانه پدری اش دید. یک لحظه از آن همه برازندگی نفسش گرفت. سر جایش مانند عروسک کوکی که باطریش رو به اتمام باشد تکان می خورد تا سهیل مقابلش رسید. دست دور کمر دخترک انداخت و پیشانیش را ب*و*سید. نفس رها در حال بند آمدن بود. بسته ای مخملی که در دستش جا خوش کرد. دلیل آمدنش را فهمید. سعی کرد با لبخند تشکر کند، اما نگاه گرم او همان لبخند کوچک را هم حرامش کرد. سر و صدای اطرافیان به گوشش رساند که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماندنش را می خواهند، اما مقابلش نگاه سرد رها بود که تشویق به رفتنش کرد. با کشیدن دست به موهای او خواست برگردد که رها نفهمید چرا دستش را گرفت و آرام خواست بماند. چشم های سهیل چراغانی شد. دست رها را که برای همراهی گرفت فضا تغییر کرد و انگار شب قبل دوباره تکرار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعتی بعد بالاخره رضایت دادند دست از سرشان بردارند. چیزی که در این میان برای رها تعجب آور بود راحتی بیش از حد سحر و خواهرش با سهیل بود. درست بود که دخترخاله و پسرخاله بودند اما این همه راحتی با چنین لباس هایی برایش قابل هضم نبود. بی خیال شد. به من چه ای گفت و کنارسهیل درجایگاه قبلش روی کاناپه ای نشست. با فشار آرامی که توسط انگشتان گرم سهیل به دستش آمد نگاهش کرد. با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر می کردم دیشب زیباترین عروس رو دارم ولی امشب فهمیدم قراره هر روزم با یه فرشته سپری شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنش گرم و سرد می شد و دلیلش را خودش هم نمی فهمید. آب دهانش را قورت داد و آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهیل! باید با هم صحبت کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای سیمین خانم “مادر شوهرش” سهیل ببخشیدی گفت و به دنبال مادرش برخاست. سیمین با اخم هایی در هم حرفش را زد که سهیل با چهره ای سرخ و کمی عصبی آمیخته به شرم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این مزخرفات چیه مادر من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست برگردد که رها همراه سحر وارد اتاق شد. با استیصال ایستاد و برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من از این رسومات فسیل شده خوشم نمیاد مادر. هر کی هم حرف زد بگین سهیل گفته خوشم نمیاد از روابط خصوصیم کسی خبردار شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها متعجب به آن ها نگاه می کرد که سحر پیش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهیل جان! نمی شه. با یه نخواستن که …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل محکم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین که گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس دست رها را گرفت و به سمت سالن بازگشت. ذهن رها هنوز درگیر حرف های داخل اتاق بود. کنجکاو بود بداند صحبت سر چه موضوعی بوده است که سهیل این گونه واکنش نشان داد. بقیه جشن کسل کننده تر سپری شد و فقط در آن میان رها به چند نکته رسید. حق با ندا بود و سیمین خانم اصلا راغب به این وصلت نبوده. باز ندا بود که به گوشش رساند برادرزاده حاج صادق می خواسته طوق گردن سهیل اندازد و نتوانسته است. همان دختری که زیادی دور و بر سحر و سارا می چرخید و فکر می کرد خواهر سحر است. مسخره بود. جزئی از این خانواده بود و هنوز نمی دانست کی به کی است. هدیه ها مانند تحفه های سر عقد گران بها بود اما کم ترین ارزش را برای دخترک داشت. جشن که تمام شد مجبور بود از همان جا با خانواده اش خداحافظی کند تا فردا شب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم با بغض گونه همگی را ب*و*سید. از خانواده سهیل هم تشکر مودبانه ای به جا آورد و به سمت طبقه مجزا همان خانه اشرافی رفت. سهیل خواست هدیه ها را فردا برایشان بالا ببرند. وارد خانه که شد سهیل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا تو یه دوش بگیری منم میام. پایین کمی کار دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خدایش بود تنها باشد. پس با لبخندی او را بدرقه کرد و خودش فی الفور به سمت حمام رفت. خسته بود و آب گرم حالش را جا می آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حمام را نصفه نیمه باز کرد و خوب گوش داد ببیند صدایی می آمد یا نه. نه انگار سهیل هنوز نیامده بود. سریع بیرون آمد و لباس مناسبی از کشوهایش بیرون کشید و پوشید. فقط آب موهایش را گرفت و همان طور نم دار دورش رها کرد. حوصله سشوار کشیدن هم نداشت. لب تخت نشست و دست هایش را در هم قلاب کرد. باید با سهیل حرف می زد، اما از چی! خودش هم نمی دانست. می گفت طلاق می خواهد؟ آن هم درست یک روز بعد از ازدواجشان؟ بعد سهیل نمی پرسید دخترک روانی تو غلط کردی گند زدی به زندگی و آبروی من اگر نمی خواستی؟ پشت پلک هایش سوخت و مقابل نگاهش تار شد. به رو تختی چنگ انداخت و تمام حرصش را با فشردن آن میان پنجه اش خالی کرد. چه گ*ن*ا*هی کرد که به چه کنم چه کنمش دچار شد؟! آهی کشید و قطره اشکش سرازیر شد. بابا … بابا و خود خواهیش عمری دست نوازشش را بی معنی کرد. باز اسم سورن و محبت به او در سرش رژه رفت. کجا غیبت زد سورن؟ شاید اگر بود تسلیم این تصمیم احمقانه نمی شد و حالا … زیر لب به همه چیز لعنتی فرستاد و برخاست. حالش از ضعف داشت به هم می خورد. از دیروز تا به حال غذایش همان چند لقمه بود که خاله به زور در حلقش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخاست و بیرون رفت. روی میز میان سالن هنوز ظرف های لبریز از شیرینی آجیل و شکلات دست نخورده بود. بیچاره مادر! در آن دوئل خاموش و گاهی تنش دار مانده بود حق به همسر دهد یا فرزند. دل به دل سرخورده رها دهد یا به عقل و صلاحدید همسر. عاقبت هم دلش با اشک هایش از غصه سر می رفت تا جایی که یک بار مجبور شدند به خاطر بالا بودن فشار خونش در بیمارستان بستریش کنند. شاید یکی از دلایل مهمی که باعث کوتاه آمدن رها شد همین بود. آه عمیقی کشید. باز دلش برای همه تنگ شد. تا به امروز پیش نیامده بود این قدر دور باشند. جز سفر کوتاهی که همراه دانشگاه و سپیده به شیراز رفتن. همان جا بود که با سورن آشنا شد و …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن شکلات های تلخ روی اُپن بغضش بزرگ تر شد. یک بسته کوچک از داخل ظرف برداشت و زیر و رویش کرد. بسته سیاه و قهوه ای درست شبیه همان شکلات تلخ بود که سورن برای اولین بار به طرفش گرفت. دهنش به تلخی زهر شد. چقدر شکلات تلخ آن روز خوشمزه بود و …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خسته نباشی خانمم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بمب! با یک صدای لطیف انفجار رخ داد و تمام خاطراتش متلاشی شد. دست به چشمانش کشید و هنوز برنگشته بود که سهیل از پشت سر بغلش کرد. باز دلش فرو ریخت. شبیه یک کیسه پر از سکه. حس می کرد صدایش را او هم می شنود. ساکت ماند و سهیل به دل خود پیش رفت. حس می کرد رطوبت موهایش زیر هجوم ب*و*سه های گرم او در حال تبخیر شدن است. دست و دلش می لرزید. آرام دست روی دست او گذاشت و صدازد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهیل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل او را به سمت خود چرخاند و با لبخند نگاه معنادارش را روی اجزای صورت او چرخاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موهات مثل ابریشم خالصه رها. دوست دارم مدام لا به لای انگشتام بچرخونمش. آرامش میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش از مهر خالص او و خالی بودن دلش لرزید. مردمک چشمانش در قاب تیره و براق چشم هایش ثابت ماند که سهیل با خنده کوتاهی سر پیش برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این جوری نگام کنی قول نمی دم به جای غذای امشب قورتت ندم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را کمی عقب کشید و خودش را از حصار دست او رها کرد. یاد قار و قور شکمش افتاد و دست اندازی شد تا از این جو فاصله بگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گرسنه ت نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل ابرو بالا انداخت و با شیطنت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بنده روحی و جسمی گرسنه ام. اول به کدومش می رسی بانو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوضاع خراب تر شد. نگاهش را دزدید و برگشت که سهیل دستش را گرفت و او را به سمت خود کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از من رو نگیر رها. بیچاره ترم می کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه راحت از عشقی داد سخن می راند که اصلا رها نمی دانست کی در دل این مرد جوانه زد. یعنی با همان نسبت و خوندن چند متن عربی این حس به وجود آمد؟ نه! گوشش زنگ زد. یک اعتراف میان نفس های داغش شنید. “از همون روزی که دیدمت عاشقت شدم.” اما کی؟ کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید این سوال بهترین دست انداز برای کشیدن سهیل به سمت بحث دلخواه رها بود. دلخواه که نه، جان می داد تا با او صحبت کند اما باید حرف می زدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می خوری تهیه کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل به میز تکیه داد و اخم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه عروس خانما روز بعد از ازدواجشون آشپزی می کنند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب باید یه چیزی برای خوردن داشته باشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل دستش را گرفت و از آشپزخانه بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خوای بگن این همه سفارش کردیم به سهیل، بعد همون روز اول بچمونو تو مطبخ به کار کشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی کاناپه نشست و با همان لحن پرشیطنت و پرخنده افزود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان فقط وظیفه منه تقویتت کنم خدایی نکرده رنگ از رخت نپره و …

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها با خجالت دستش را ازدست او بیرون کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرف دیگران مهم نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرف من چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منظور سهیل را نفهمید. نگاهش کرد که سهیل کاملا به سمتش چرخید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیشب چت شد یهو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توقع نداشت این قدر بی مقدمه، سهیل بحث شب قبل را پیش بکشد. آماده گفتن شده بود، اما الان فقط از شدت عذاب و شرم فقط دنبال راه گریز می گشت. تا خواست برخیزد سهیل محکم نگهش داشت و آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حقمه بدونم رها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست می گفت. حقش بود. حق داشت از این کنار هم بودن، اما رها چه؟ همین تسلیم شدن جسم کافی بود؟ سهیل به همین راضی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه نگفتی باید حرف بزنیم؟ خب حرف بزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تته پته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهیل … ما … چطوری بگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خوای بگی هنوز باهام راحت نیستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سختی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نمی کنی واسه تصمیم گیری عجله کردیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهای سهیل به هم نزدیک شد و رها نگاه دزدید. ترسید. از جواب او می ترسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منظورت در رابطه با کدوم تصمیمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هایش را در هم پیچید. مثل دلش که درهم پیچ می خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب ازدواج دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من با میل خودت پیش اومدم و الا مخالفتی با طولانی شدن نامزدی نداشتم. درسته که گفتم دلم نمی خواد این دوره طولانی بشه، ولی خب نظر منفی هم نشنیدم و الا مطمئن باش به خواستت احترام می ذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز ساکت شد. باز خفه شد. باز او حق داشت و باز رها ماند و عذاب تن و روحش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به راه دیگر زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلا چی شد که من شدم انتخاب تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده سهیل برایش عجیب بود. چشم هایش غم را دور ریخت و به بهت نشست. سهیل ضربه ای آرام نوک بینی اش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دیگه از اون سوالا بود که زود پرسیدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب دوست نداری جواب نده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلیل سوالتو بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شنیدم کاندید ازدواج خانواده ت دختر عموت بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بوده که بوده. مهم اینه الان تو کنارمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غبطه خورد به خوشی سهیل که ذره ای از آن را حس نمی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه فکر می کردم منم پیشنهاد خانواده ت بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه فهمید سوتی را داد. وقتی سهیل ادامه داد دلش لرزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببینم رها من فقط انتخاب خانواده ت بودم؟ پس خودت چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی خواست غرور سهیل خدشه دار شود. دلش در اوج و فرود هیجان و اضطراب به سینه اش می کوبید و در پاسخ مانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل چانه اش را گرفت و صورت دختر جوان را بالا گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به من نگاه کن! انقدر این چشاتو ندزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش که کرد غم عالم به دلش ریخت. دلواپسی را در چشمانش خواند. به سختی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب پدرت دوست چندین ساله بابام بود. اونا پیشنهاد دادن، منم قبول کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی فهمید سهیل توقع شنیدن چه مطلبی را دارد، اما با به حرف آمدن او فقط تعجب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو اولین بار منو کجا دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب … نزدیک مغازه بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کمرنگی به لب های سهیل نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولین بار که بود منتها بعد از شش ماه که دنبالت گشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها هاج و واج نگاهش کرد و سهیل نگاه شیفته اش را روی تک تک اجزای صورت او چرخاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تازه از دبی برگشته بودم. اون قدر خسته و کلافه بودم که دلم می خواست زودتر برسم خونه، اما قبلش باید یه سر به دوستم می زدم که قرار بود روز بعدش راهی سفر شه. کارم تموم شد و سریع برگشتم سمت ماشین که تو کوچه پشتی پاساژ تو پارک بود. عجله داشتم و درست جوانب احتیاطو در نظر نگرفتم و در ماشینو کوبیدم به هم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها با چشم هایی گرد شده نگاهش کرد و سهیل با لبخندی عمیق تر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو درست پشت سرم حرکت می کردی که ندیدمت و با بستن در و جهشی که ایجاد شد گوشه مانتوت ما بین در گیر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش دور اندام رها حلقه شد و دست او را گرفت و روی قلبش گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صدای اعتراضت که بلند شد، سرم که چرخید، این لامصب از کار افتاد رها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تن رها داغ داغ شد. قلب سهیل پر تب و تاب زیر دستش می کوبید. بغضش گرفت. یاد آن روز افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نمی تونم سورن. چرا نمی فهمی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس تکلیف من چیه که بابات به یه پول سیاهم واسم ارزش قائل نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودتو بهش ثابت کن سورن. همین واسه بابا کافیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن کف دستش را پیش چشم او باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خالیه. نگاه کن! بابات مشت پر می خواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نمی تونم از خانوادم جدا شم، اونم با این رسوایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکش که سرازیر شد شروع به دویدن کرد و از در پشت پاساژ بیرون دوید. می دانست سورن دنبالش نیامد و با دل راحت گریه کرد که یک مرتبه به سمتی کشیده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرکت دست او روی گونه اش به زمان حال برگشت. به سهیل نگاه کرد. چه روزی پا به زندگیش گذاشت که او قصد بریدن از سورن کرد. عجیب بود. سهیل با دیدن سکوت او نفس عمیقی کشید. سر او را به سینه خود تکیه داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باورت میشه خل شده بودم؟ چند روز پاتوقم شده بود اون کوچه. مدام یاسرو سوال پیچ می کردم و نشونیتو می دادم، ولی می گفت زده به سرت و این مزخرفات. تا اون روز تو فروشگاه حاجی دیدمت. پاهام به زمین چسبیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید. دل رها مال خودش نبود. عجیب کوبش داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.