دختری17 ساله که وقایع دوسال از زندگیشو در قالب دو فصل از زبان خودش تعریف میکنم ایلیا سمایی: دبیر ریاضی، که شقایق سر یه لج ولجبازی دلباخته اون میشه حمیدرضا: پسریه که توی یه خانواده مذهبی بزرگ شده واز فصل دوم وارد داستان میشه

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۱۴ دقیقه

مطالعه آنلاین شقایق
نویسنده : دل آرا دشت بهشت

ژانر : #عاشقانه

خلاصه :

دختری17 ساله که وقایع دوسال از زندگیشو در قالب دو فصل از زبان خودش تعریف میکنم

ایلیا سمایی: دبیر ریاضی، که شقایق سر یه لج ولجبازی دلباخته اون میشه

حمیدرضا: پسریه که توی یه خانواده مذهبی بزرگ شده واز فصل دوم وارد داستان میشه

فصل اول: شکل گیری احساسم

بچه ها همه پشت پنجره رو به حیاط جمع شده بودن ومن طبق معمول داشتم شقیقه هامو میمالیدم بس که این مردک علوی دبیر شیمی فک زد مخم سوت کشید.یهو صدای جیغ همشون بلند شد:وای چه خوشتیپه!!....چه جیگریه!!!....چه تیکه ایه!!!

کاره سختی نیست که بفهمی دارن در مورد چی حرف میزنن.ریحانه با هیجان جیغ کشید: خدا کنه دبیر جایگزین خانوم اَمانی باشه. همه بچه ها با هم گفتن الهی آمین

گاهی اوقات اینقدر از بعضی حرکات دخترها لجم میگیره که حد نداره.باز جیغشون هوا رفت..اِی درد!!مغزمو خوردین!

زهره به سمتم برگشت:بیا شقایق اگه ببینیش!!

قیافه امو ترش کردم:بی خودی نقشه نکشین.مرد مجرد تو مدرسه نمیاد اگرم بیاد از اوناییه که از دیدن قیافه اش باید کفاره داد.

الهه با عشوه گفت:نگو توروبخدا.این به این ماهییی.

لب و لوچه ام رو کج کردم:پس حتماً متاهله.

بین حرفامون صدای زنگ کلاس اومد.ریحانه در حالی که دستهاشو به هم میمالید واز پنجره فاصله میگرفت گفت: فعلاً که با خانوم رفعتی رفت دفتر.تا چند دقیقه دیگه همه چیز معلوم میشه.

بقیه بچه ها هم از پنجره فاصله گرفتن وسرجاهاشون نشستن دیگر دانش آموزها هم یکی یکی اومدن سرکلاس. و از اونجایی که خانوم اَمانی دبیر ریاضی مرخصی زایمان بود ودو هفته ای بود که دبیر نداشتیم،زنگ تفریح ما تازه به معنای واقعی شروع شد وکلاس رو گرفتیم روی سرمون.البته به استثنای من.نه که کُلاً ساکت بودم!!شوخی کردم من خودم پای ثابت شرارت های مدرسه بودم اما امروز سرم درد میکرد ومثل بچه آدم سرجام نشسته بودم آخه ناسلامتی سال سومی گفتن شاگرد ممتازی گفتن...دیگه ما اینیم دیگه.!! در همین حین که کم مونده بود بچه ها از پنکه آویزون بشن در یهو چارتاق باز شد وخانوم رفعتی مثل توپ از تانک دررفته وارد کلاس شد وکم مونده بود چشاش از حدقه تالاپی بزنه بیرون

یه چشم قره به همه رفت وبعد سریع رفت تو اون جلد مهربونش ورو به بیرون تعارف زد: بفرمایین آقای سمایی

وِزوِز بچه ها شروع شد وبه محض اینکه ایشون پاشونو تو کلاس گذاشتن بچه ها هماهنگ از جا بلند شدن منم که مات مونده بودم.البته نه به خاطر آقای سمایی ها!! به خاطر این حرکت غیرمنتظره ی بچه ها.آخه کلاس 302 به بی ادب ترین دانش آموزاش معروف بود.در واقع من بعد از چند ثانیه تازه متوجه صورت بهشتی آقای سمایی شدم.چشم های سبز درشت و موهای پرپشت ولخت خرمایی وپوست سبزه روشن.قد وهیکلم که نگوووو.خاک تو سر هیضم کنن! همین که خانوم رفعتی وآقای سمایی باهم به من نگاه کردن تازه متوجه شدم که از جام بلند نشدم.دست پاچه از جام بلند شدم که چون اولاً پاهام رو هم بود ودوماً دسته صندلیمو بلند نکرده بودم به سرپا شدن نرسیده دوباره عین چی پخش شدم روصندلی وباعث شد بچه ها ریز ریز بخندن والبته آقای سمایی هم یه لبخند ژکوند رو لبش بشینه.خب اینم از شروع یه آشنایی موفق.

****

آقای سمایی. آقای سمایی . سمایی.سمایی.سمایی.... خدااااااااا!

با مشتم محکم کوبیدم روی میز.کامران روی تختش بدون اینکه چشاشو باز کنه نشست:چی شده!

ونفس نفس میزد.دندونامو به هم فشردم: چیزی نیست بگیر بخواب

بادست چشماشو مالید وبه سختی یکیشو باز کرد:شقایق، جون من برو تو اتاق خودت بگیر بخواب صبح زود کلاس دارم

بدون اینکه حرفی بزنم دفتر کتابمو جمع کردم واز پشت سیستمش بلند شدم ودر حالی که از اتاقش خارج میشدم با غیض گفتم:خسیس.

و در رو به هم کوبیدم. روز اول ورود آقای سمایی روز خوبی نبود وروز های بعدش هم به همون گندی گذشت. من که همیشه توی ریاضی حرف اول رو میزدم وحتی رو دست شاگرداولا بلند میشدم سر کلاس این هر سری یه گندی بالا میاوردم و مورد تمسخرش واقع میشدم.حالا سه هفته گذشته بود ومن جز ضایع شدن هیچ نتیجه دیگه ای دریافت نکرده بودم.تازه یه چیز مهم دیگه ای هم کشف کردم که اصلاً هم قشنگ نیست.پسره ی ماست..خب یه خورده زیاده روی کردم اون زشت نیست.با مزه یا یه کوچولو جذاب یا شایدم خیلی جذاب و...بسه بسه خیلی ازش خوشم هم میاد!!!

بذار یه کم در مورد خودم بگم.من شقایق 17 سال دارمJ کامران که الان منو محترمانه انداخت از اتاقش بیرون برادرمه که دو سال ازم بزرگتره و دانشجوی ترم دو رشته برق وقدرته.یه داداش دیگه هم دارم که لیسانس تربیت بدنی داره و6 سال ازم بزرگتره والان سربازه تازه آموزشیش تموم شده. البته دست قدرتمندی توی نواختن گیتار داره از اونا که دهن همه باز میمونه اسمش هم کیوانه. پدرم کارمند آموزش وپرورشه و مرد سرشناسی که اگه به خاطر اون نبود من وکامران بارها وبارها از مدرسه اخراج میشدیم وکامران همین رشته کاردانی دانشگاه فنی آزادش رو هم نداشت.مادرم هم آرایشگره. وخود گل گلابم هم سال سوم رشته علوم تجربی هستم.شاگرد ممتاز نیستم اما زرنگم.یعنی حفضیاتم در حد نهایتاً 25 کلمه اما ریاضی ،فیزیک ،شیمی ،یکم آمار... حالا زیستم بگی نگی در حد نمرات خوب از 16-17 به بالا میگیریم دیگه.. گفتم ریاضی داغ دلم تازه شد پسره ی...بی خیال میگن قبل از خواب باید با خدا راز ونیاز کرد:خدایا خودت یه قدرتی بهم بده بزنم فک این سمایی رو داغون کنم..این که باز همون شد که!! خدایا ببخشید نمیخوام بهش فکر کنم ولی بد رفته رو نِروم اصلاً نخواستم فکر کنم شب بخیر.

****

-بهادری.

-....

-شقایق بهادری

-آییییی آخخخ

-بله؟!

سرمو از روی میز بلند کردم و رو به ریحانه زمزمه کردم:بمیری پهلوم خورد شد.

ریحانه در حالی که رو به زردی میزد به روبرو اشاره کرد.سرمو که به جهت نگاهش برگردوندم...وای دَدَم! این چرا اینجوری نگاه میکنه؟

سمایی: خواب بودی؟

یه لبخند گیج زدم وهیچ صدایی ازم تراوش نکرد.با صدای آرومی گفت:پاشو برو بیرون

من که هنوز منگ خوابم بودم: هوم؟

نگاهشو ازم گرفت: برو بیرون.هر وقت یاد گرفتی اینجا جای خوابیدن نیست اون موقع میتونی بیای سر کلاس من بشینی

احساس کردم ضایع شدم.مخصوصاً وقتی نیشخند امیدی بچه از خودراضی کلاس رو لبش نشست.دلم میخواست بزنم سمایی رو با دیوار یکی کنم.صدای بلندش منو از فکر درآورد:نشنیدی چی گفتم؟...بیرون

موندن رو جایز ندونستم وبا غیظ کلاس رو ترک کردم.پشت در کلاس ایستادم.نخیر من هرجور شده باید حال این بچه ژیگول رو بگیرم اینطوری نمیشه.آهسته به سمت خروجی سالن رفتم وبا دیدن ماشینش توی حیاط نقشه شیطانی به مغزم هجوم آورد.اول اطراف رو وارسی کردم.تنها قسمتی که به پراید فکستنیش دید داشت آزمایشگاه بود که الان کسی اونجا نبود.به سمت آبدارخونه رفتم ویه چاقوی بزرگ برداشتم.تابحال امتحان نکرده بودم،خدا کنه که جواب بده.به سمت ماشینش رفتم...

-میخوای باور کنم که کار تو نبوده؟

-حقش بود

چشای ریحانه چهارتا شد: پس قبول میکنی که تو زدی چرخهای عقب ماشینشو پنچر کردی؟

انگشت اشارمو جلوی بینیم گرفتم:هیسس.میخوای بچه ها بفهمن برن خبر بدن بعد این رفعتی پوست از کلم بکنه!

قیافه اش عبوس شد:گناه داشت.آخه ماشینش پراید بود.میزدی زانتیای علوی رو پنچر میکردی حداقل دل چهار نفر خنک میشد!

خنده ام گرفت:دفعه بعد اونم توی لیستم میذارم.

****

رفعتی خیر ندیده: خب بچه ها من لیست کارهایی رو که قبول کردین رو به خانوم مدیر میدم امیدوارم هرکس وظیفه اش رو به خوبی انجام بده.

بعد با یه نگاه ملتمسانه رو به همه گفت:خواهش میکنم برای یک بارم که شده بذارین بقیه ی بچه ها بدون استرس از شما حرف بزنن

وکلاس رو ترک کرد.امیدی پاچه خوار نزدیکم شد: چطوری بهادری؟

خودش باعث میشد که باهاش مثل بقیه صمیمی نشم اگه کرم نداشت به اسم صدام میکرد،منم لبخندی تحویلش دادم:به کوری چشم بعضیا خوبببب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهای پاچه بزیشو بالا اندخات:امیدوارم منظور خانوم رفعتی رو گرفته باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در مقابل سکوت من ادامه داد: که ایندفعه دیگه خرابکاری نکنی وبذاری همه چیز طبق برنامه پیش بره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه من جواب بدم الهه بهش پرید: برو پی کارت بچه پررو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزا هم پشت بندش ادامه داد:اگه خود شیرینی های شما نباشه همه چی درست پیش میره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفت.بابا طرفدار...ریحانه هم قری به گردنش اومد:راتو بکش برو دیگه هم مزه پرونی نکن.هرکس میتونه منظورش رو برسونه لازم نکرده بشی زبون بقیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیدی ضایع شده قیافه اش رو ترش کرد ورفت پیش دوستهای زشت تَر از خودش.این برنامه ریزی که درموردش صحبت شد مربوط به پخت آش بود که این ماه نوبت کلاس ما بود که وسایلشو تهیه کنه و وظیفه تقسیم کردنش هم به عهده ما بود.یعنی فقط پختش رو آشپز گردن میگرفت.این چندروز گذشت و شد روز موعود... بچه ها هرکس مشغول کاری بود.زنگ تفریح بود وهمه دبیرها توی دفتر جمع بودن.خانوم رفعتی که دید بیکارم صدام زد.نزدیکش شدم:بیا بهادری اینا رو ببر دفتر آقایون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کور از خدا چی میخواد؟ یه جفت چشم بینا. من از خدا چی میخواستم؟ گرفتن حال سمایی..چی از این بهتر که من آش ببرم براشون؟ چشمام برقی زد وسینی آش رو گرفتم،به ریحانه گفتم فلفل قرمز رو بیاره.اونم بی چون وچرا آورد.خوشم میاد اینقدر استرسیه اما همچنان با برنامه های من پیش میره. درحالی که یه قاشق چای خوری ریختم توی یکی از ظرفها وهمش میزدم با صدایی لرزان گفت:چرا قرمز خب؟ این طوری که جوون مردم به فنا میره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم:خب همین قصدو دارم دیگه.بعدش هم فلفل سیاه دیده میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه قاشق دیگه توی یکی دیگه از ظرفها ریخت.با تعجب گفتم: اِ چرا ریختی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند کج وکوله زد: بده به علوی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتایی با هم خندیدیم.در دفترو زد و من وارد صحنه نبرد شدم،سلام کردم ودر یه وارسی سطحی یافتم که علوی و سمایی به فاصله یک نفر یعنی آقای یغمایی کنار هم اند.یعنی چیدمان ظرفها مناسبه،5 نفرن ومن 6 ظرف در سینی دارم.اولین نفر آقای صفایی بود خم شدم بشقاب اول رو برداشت،نفسمو بیرون دادم خب اولی که به خیر گذشت،بعدی آقای کیانی بود که برداشت خب اینم گذشت،حالا باید احتیاط کرد این وسط یغمایی تلف نشه، جلوی علوی دبیر شیمی نگه داشتم با سردی گفت: تمیز پخته شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اَ ی شیطونه میگه بزنم سینی رو تو سرش مرتیکه خپل.لبخند شلی زدم: دوست ندارین نخورین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وجلوی یغمایی نگه داشتم،بشقاب پاک رو برداشت،در همین حین آقای شفیعی وارد دفتر شد و به سمت سینی اومد:بَه آش رشته..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علوی هم که دیدمن ناراحت شدم سریع دست انداخت یکی از آشهای مسموم رو برداشت،همین که سمایی دستش به سمت اونیکی آش مسموم رفت شفیعی دست انداخت وبرداشت وسمایی مجبور شد اون یکی رو برداره، آقای شفیعی نه نه..اما دیگه دیر شده و...حیف شد! از اون دبیر دبش ها بود که دوستش داشتم اما تا لحظاتی بعد دچار سوختگی حاد میشه. صدای شفیعی وسپس علوی بلند شد: اوه اوه..سوختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سینی به دست وسط اتاق سیخ واستادم: چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شفیعی با دوتا دست دهنشو باد میزد و علوی هم سریع خم شد برای خودش آب ریخت.صفایی در حالی که برای شفیعی آب میریخت: چی شد جناب؟ داغ بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علوی: تند بود..فلفلِ خالی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچند سمایی قِصِر در رفته بود اما سوختن علوی باعث شد خنده به لبهام بیاد که یهو دیدم سمایی داره موشکافانه نگام میکنه.یعنی فهمید؟ موندن رو جایز ندونستم وجیم زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار ریحانه که قرار گرفتم قضیه رو تعریف کردم.از خنده روده بر شد،اما خودم خالی نشده بودم وباید حال سمایی رو میگرفتم،یک ماه از اومدن سمایی گذشته بود،آذر ماه بود ومن بجای اینکه خودم رو برای امتحانات ترم آماده کنم سرگرم نقشه کشی واسه جوون مردم بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت کلاس علوی تموم شده بود ودر زمان زنگ تفریح گروه منافق یعنی دار ودسته امیدی بیرون بودن،بقیه بچه ها هم که یگن خودمن ولی خب احتیاط شرط عقله. جلوی صندلی مخصوص دبیر خم شدم.با تیغ یه طرفش رو برش عمودی دادم وبا مهارت کامل چند تا پونز خوشگل رو فرستادم داخل اونم به صورت سربالا...یه خنده خبیث داخلی میکنیم. برش رو طوری دادم که به چشم نمیاد چون از پهلوئه.زنگ کلاس خورد: ریحانه جون بریم بشینیم که ماموریت انجام شد.دوتایی مثل این بچه مظلوما نشستیم ومنتظر دبیر محترم،بچه ها داشتن وارد میشدن ریحانه آروم در گوشم گفت: فقط خدا کنه اگه قرار نیست به خود خرشانسش بخوره..به علوی بخوره نه به یکی مثل شفیعی بخت برگشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتایی با هم خندیدم.سمایی وارد کلاس شد،همه سرپا ایستادیم،از هفته پیش که تو دفتر آقایون کباب پزون راه انداخته بودم دیگه ندیده بودمش،به همه با علامت سر سلام داد اما روی من یه مکث کوتاهی کرد،که معنیشو خودم خوب فهمیدم:کجایی سمایی که ببینی امروز چه آشی برات پختم!!!ها ها ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستن سمایی همانا و...آخ وسرپاشدن در جا همانا..آخِی.. سوراخ سوراخ شدی؟ اِی جاانم گناه داشتی. اِوا چرا اینجوری نگام میکنه؟خاک تو سرم کی لبخند نشست روی لبم؟ آب دهنمو قورت دادم،ضایع کردم ناجور. خب شقایق خانوم خونت حلاله.. نزدیکم شد وبا یه لحنی گفت: برو یه صندلی دیگه از دفتر بیار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمی گفتم وسریع خارج شدم فکر کنم معنی حرفش این بود:برو یه ساتور بیار سرتو ببُرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندلی به دست برگشتم توی کلاس و بعد از مقرر کردنش نشستم سرجام تا آخر که درس میداد هیچی از درس نفهمیدم، سمایی هم همین که مسئله ای میداد وبچه ها مشغول میشدن زل میزد به من،خدایا نکنه قصد تلافی کنه منو سال آخری بندازه! ترم اولو رد کنم ترم بعد نهاییه..خدایا خودمو به خودت سپردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزا با مداد فشاری زیر ناخنشو تمیز میکرد و فکر میکرد الان این حرکتش اِند کلاس وتمیز بازیه.الهه رو به من گفت: به نظر میاد آدم عقده ای و سرتقی باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزا در حالی که چشم از عمل چندش آورش بر نمیداشت: کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه: سمایی دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزا سرشو بالا آورد: کی گفته؟ این به این خوبی! اگر آدم عقده ای بود یه جوری کارای شقایق رو تلافی میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه با یه لبخند شیطانی گفت: از کجا معلوم که الان تلافی نمیکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه رو به رزا کرد: نکن این کارو ایشششش. و بعد رو به الهه گفت: یعنی فکر میکنی سر نمره مستمر و ترم اول حالگیری کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه با خونسردی گفت: کلاً آی کیو تون پایینه ها!! منظورم کاریه که الان سمایی میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه ورزا بهم دیگه گیج نگاه کردن بعد رزا گفت: اون که کاری نمیکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه لبهاشو جمع کرد: تو اون وامونده رو بذار کنار تا بهت بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزا شونه هاشو بالا انداخت: آخراشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

والهه ادامه داد: خب همین دیگه کاری نمیکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچند ریحانه ورزا هنوز گیج میزدن اما من منظور الهه رو فهمیدم.اول مداد رو از دست رزا گرفتم وگذاشتم روی میز تا رفت دوباره برداره دست گذاشتم روی مداد: بخدا به کارت ادامه بدی مدادو میکنم تو چشمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم بیخیال شد،رو به الهه گفتم: منظورت اینه که من قصد جلب توجه دارم وچون سمایی بهم بی محلی میکنه به کارم ادامه میدم.درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه خودشو جمع کرد: البته من منظورم این نبود ولی وقتی اینو میگی یعنی خودتم مثل من فکر میکنی دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه جاش بود میزدم شَل وپلش میکردم.لبامو جمع کردم وگفتم: فکر میکنی من به توجه اون احتیاجی دارم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه الهه جواب بده ریحانه پرید وسط: تو کافیه فقط نگاش کنی.از اون نگاه معروفات اون موقع ببین خودش چجوری بهت نخ که هیچ طناب میده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه که فکر کرد من ناراحت شدم سریع گفت: شقایق جون این یه فرض بود، یه وقت جدی نگیری ناراحت بشیا،اگه بازم بخوای حالشو بگیری من باهاتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند شیطانی زدم و رفتم حرف بزنم که رزا مثل قاشق ناشور خودشو انداخت وسط: ولی سمایی سفت تر از این حرفاس که به یه نگاه دختربچه 16-17 ساله خودشو ببازه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این حرفش گرون واسم تموم شد مخصوصاً که ریحانه والهه هم تایید کردن.بنابراین توی گفتن حرفم مصمم تر شدم وگفتم: گول زدن سمایی واسه من مثل آب خوردنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه یه لبخند کج زد.سریع گفتم: نخند جدی گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرسه شون با دهن باز به من زل زدن.الهه که لبخندش خشک شده بود گفت: من غلط کردم.جون شقایق کوتاه بیا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما دیگه دیر شده بود ومن تصمیمم رو گرفته بودم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای آخرین بار خودمو تو آینه وارسی کردم،یه قدم عقب_نمای دور_ ویه قدم جلو واسه نمای نزدیک؛همه چیز مرتبه..بذار یه خورده از قیافه ام بگم:قدم 160 سفید پوست هستم ولی نه شیربرنجی یه جورایی انگاری ترکیب رنگ دیگه ای هم هست ولی قرمز نیستم،چشمای قهوه ای تیره ودرشت(البته نه زیاد)وتیزی گوشه چشمم به شکلی بود که بگی نگی طوری دیده میشد که انگاری با مداد چشم کمی دنباله داده بودمش,ابروهای خوشحالتی داشتم که بدون شک زیبا ترین عضو صورتم بود؛پرپشت وبلند بود اما دنباله ابروم کنار چشمم نخوابیده بود بلکه کمی به سمت بالا بود وعلاوه بر اون مرتبِ خدایی بود.سایز بینیم طبیعی بود نه بزرگ نه کوچیک البته خودم عشق عمل کردنشو داشتم ولی هیچکی حمایتم نمیکرد؛لبهام هم با سایز معمولی ولی خوشحالت که البته قسمتی از صورتم بود که توی ذوق میزد چون تقریباً همرنگ پوستم بود یه خورده هم که فشارم میافتاد پایین کلاً سفید میشد وقیافه ام میشد عینهو میت؛اندامم هم مناسب بود نه زیاد لاغر نه چاق,البته بیشتر لاغر میزدم تا مناسب؛حالا تغییری که امروز روی صورتم انجام داده بودم این بود که یه کوچولو لبهامو صورتی کرده بودم وداخل چشمهامو هم مداد مشکی کشیده بودم.مقنعه طوسی هم سرم کردم که قیافه ام بیشتر تو چشم بیاد.از این بیشتر نمیتونستم تغییر بدم چون مدرسه گیر میدادن. مادرم با عصبانیت داد زد: هنوز نرفتی شقایق!! بابا این دختر یه ساعته دم در منتظرته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به انتظار ریحانه یه بار دیگه خودمو نگاه کردم،اَه لعنتی مانتوم خیلی گشاد بود..حق داره سمایی رغبت نکنه نگام کنه..نه ! باید بتونم مُخشو بزنم.عجب کاری کردما!! آخه منو چه به شرط بندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا برو هر چقدر نگاه کنی قیافه ات به همین بیریختی هست تغییری نمیکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت به کامران که داشت دستهاشو با شلوارش خشک میکرد نگاه کردم: کسی از تو بُزمَجه نظر نخواست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو که هنوز نم داشت کشید به صورتم: هوی! بزمجه خودتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خیسی دستش چندشم شد وجیغ کشیدم: نکن عوضی...اَه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کف دست زدم به بازوش.اونم یکی زد پشت شونه ام.باز جیغ زدم،ایندفعه بلند تر؛مامان سراسیمه از آشپزخونه دویید بیرون: چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که لبامو جمع کرده بودم گفتم: مامان کامران دست خیسشو مالید به صورتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ آیفون وپشتش صدای داد ریحانه اومد: شقایق....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان به سمتم هجوم آورد: تو هنوز نرفتی ذلیل مرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیفمو از جلوی آینه برداشتم وبه سمت در هال دوییدم.کامران هم مامانو تشویق میکرد: بگیرش مامان.بزنش..ایول ایول

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان دمپاییشو از پاش درآورد ودرست چند قدم مونده به در هال بهم رسید وبا دمپایی محکم زد رو باسنم.شلیک خنده کامران به هوا رفت.از در پریدم بیرون ودر حالی که به سمت پله ها میرفتم با صدای بلند گفتم: باش آقا کامران تا برگردم، به حسابت میرسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جوابم داد زد: ببینیمو تعریف کنیم جوجـــــه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزا از ردیف پشتی سرشو آورد نزدیک گوشم:پسره ی تخس میگی کوره.روزای قبل حداقل یه نگاه این سمت میکرد،فکر کنم دستتو خونده که از موقع ورود اصلاً نگات نکرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلافاصله گفتم:هیسس.ساکت میشنوه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمایی : بهادری بیا پا تخته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص برگشتم وبه رزا نگاه کردم.شونه هاشو بالا انداخت که یعنی به من چه.سمایی سرشو از رو دفترنمره بلند کرد وبه من برای اولین بار در امروز نگاه کرد،کوچک ترین تغییری تو اجزای صورتش ندیدم تا بتونم یه امتیاز مثبت بگیرم.از جام بلند شدم وبه سمت تخته رفتم،از اونجایی که واسه امروز برنامه ها داشتم کاملاً برای درس آماده بودم وخیلی سریع به تمرینها جواب دادم طوری که خودم کیف کردم،تازه توضیح هم میدادم.وقتی به پایان مثال سوم رسیدم با افتخار به شاهکارم که کل تخته رو پر کرده بود نگاه کردمو بعد به سمایی نگاه کردم،لبخندی گوشه لبش نشسته بود، منتظر بودم الان تشویقم کنه اما با خونسردی گفت:بیا حالا اینو حل کن.به سمت نمونه سوالای روی میزش رفتم ودر حالی که چشمامو کمی نازک کردم گفتم: کدومو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودکارش زد روی قسمتی از برگه وگفت: این دوتارو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که حس کردم از بی تفاوتیش ضایع شدم برگه رو برداشتم وبه سمت تخته رفتم.وقتی سوال اولی رو حل کردم تازه متوجه شدم زیرش چیزی نوشته.خوندمش: از این به بعد بازم به خودت برس تا همیشه حواست به خودت باشه نه به معلمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو میگی! آتیش گرفتم میخواستم برگه رو بجوئَم.با چشمهای گرد شده از عصبانیت برگشتم وبه سمایی نگاه کردم، درحالی که دست به سینه به صندلیش لم داده بود ویه لبخند کذایی هم روی لبش بود گفت: چیه نمیتونی بعدیو حل کنی؟ اونکه از این هم راحت تره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش رفتم وبرگه رو روی میز گذاشتمو گفتم: نه نمیتونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبه سمت در رفتم واز کلاس خارج شدم.البته فکر نکنین قهر کردما! چون اکثر بچه ها بعد از حل تمرین میرفتن دستهاشونو بشورن دیگه احتیاجی به اجازه گرفتن نبود.اِی کاش به لج حرف الهه چنین قُپی نمیومدم.حالا ضایع میشم تا دیگه از این غلطا نکنم.طوری با حرص دستامو میشستمو به هم میسابیدم که کم مونده بود پوست دستم کنده بشه همینطورم زیر لب با خودم غُر میزدم: اشکال نداره.نهایتش اینه که ضایع میشم.ولی یه بلایی بعدش سرت میارم که آخر به پام بیوفتی که دیگه اذیتت نکنم.پسره ازخودراضی فکر کرده دل آسمون پاره شده تِلِپی افتاده پایین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونقدر لفت دادم که زنگ تفریح خورد بعد برگشتم سرکلاس.پوزخند رزا والهه کفرمو درمیآورد.بدون اینکه حرفی بزنم با اخم کنار ریحانه نشستم.یه هزاری از کیفم درآوردم ودادم به ریحانه: رفتی بیرون واسه منم کیک وآبمیوه بگیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پولو از دستم گرفت و گفت: دفترتو آقای سمایی برد گفت آخر ساعت بعد بری ازش بگیری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برق گرفتتم وبا صدایی شبیه جیغ گفتم: چـــــــی!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ترس تکون خورد.الهه و رزا هم.الهه با لحن طلبکارانه ای گفت: چته شقایق زَهره ام ترکید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت به ریحانه گفتم: واسه چی بهش دادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب داد: خب خودش گفت دفترتو بدم منم دادم.حالا مگه چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زدم به پیشونیم: خاک تو سرم شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم.ریحانه با تعجب گفت: حالا کجا میری؟گفت آخر ساعت بعد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که خودم هم نمیدونستم حالا باید چیکار کنم با درموندگی گفتم: برم دفترو ازش بگیرم تا آبروم نرفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت دفتر آقایون رفتم.در نیم لا باز بود.سرک کشیدم؛دبیرای مرد هرچندتا باهم مشغول صحبت بودن ولی سمایی جدا از بقیه نشسته بود ودر حالی که با یه دستش لیوان چای رو نگه داشته بود به دفترم با یه اخم عمیقی چشم دوخته بود وهر چند ثانیه لیوانو میذاشت روی میزو چندتا ورق میزد بعد یهو نگه میداشت وباز چشم میدوخت به دفترم. حدسم درست بود اون به حل مسائلم نگاه نمیکرد بلکه داشت به فحش ونفرینهایی نگاه میکرد که نثار خودش کرده بودم تازه ساعت پیش یه سری جملات عاشقانه هم ریحانه تنگش زده بود.پاهام سست ودستهام یخ کرده بود.اونقدر درگیر استرسم بودم که اصلاً متوجه نشدم علوی داره نگاهم میکنه.با صدای آقای علوی به خودم اومدم: چیه بهادری با کی کار داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمایی سرشو با سرعت بالا آورد وبا اخم بهم نگاه کرد.بقیه دبیرها هم.منم هول کردم وگفتم: با آقای سمایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای شفیعی مهربون گفت: بیا داخل دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی من سر جام ایستادم وبا یه لبخند (از اونهایی که دم مرگ میزنن) گفتم: اگه میشه آقای سمایی بیاین بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دفترو با یه دستش گرفت در حالی که انگشتش لای دفتر بود از جاش بلند شد وبا گفتن یه ببخشید رو به بقیه به سمت من اومد. قلبم مثل یه بچه گنجشک میزد.گفتم الانه که یه کشیده آبدار بخوابونه تو صورتم.اومد ودرست جلوم وایستاد وبا تحکم گفت: بگو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبهامو چند بار تر کردم وبه دفترم چشم دوختم.دفترو بالا آرود و گفت: بدمش به خانوم رفعتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض کردم واینبار به چشمهاش خیره شدم(باید آخرین تیرو میزدم واز این سلاح کشنده زنونه ام یعنی اشکم استفاده میکردم،حالا که ضایع شده بودم دیگه یه ذره دو ذره فرق نمیکرد)چشمام پر اشک شد اما بیرون نریخت،همینطور نگاهش کردم وهیچی نگفتم؛یهو اخمش محو شد وبا یه لبخند کج گفت: نکن دختر که اصلاً مظلومیت بهت نمیاد( بیا! سلاح زنونه امون هم نقصی داشت)دفترو به سمتم گرفت وبا صدای آرومی گفت: نمیدونم چه هیزم تری بهت فروختم که اینطور قصد جونمو کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو بالا آوردم ودر همین حین هم گفتم: هیچ کاری نکردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواستم دفترو بگیرم دستشو عقب کشید وگفت: منظورت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کنم اونم برداشت الهه رو از حرفام کرد.با صدای آرومی گفتم: هیچی.ودفترو گرفتم،هرچند کمی محکم چسبیده بود اما من بازور کشیدمشو راه افتادم.بذار تو بهت بمونه.ایــــــــنه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی برگشتم سر کلاس جواب اون سه تا رو درست درمون ندادم وموقع برگشت به خونه برای ریحانه تا حدی تعریف کردم وبین راه از لوازم التحریر هم یه دفتر خوشکل خریدم برای ریاضی.از اون روز به بعد همین که ازسر کلاس برمیگشتم مینشستم پای ریاضی ومطالب رو از دفتر قبلی تو این یکی پاکنویس میکردم.همه تعجب کرده بودن منو درس خوندن!!!گذشت ودوشنبه بعد رسید که درست همون روز هم امتحان میانترم ریاضی داشتیم.نمیدونم بقیه هم همینطورن یا فقط اخلاق منه که وقتی روی دور درس خوندن میفتم ناخواسته به بقیه درسهام هم نگاهی میندازم.سر شیمی وفیزیک هم دوسه بار رو دست امیدی در اومدم وتحسین دبیرا رو برانگیختم وکفر بچه ها رو درآوردم.ساعت اول که با علوی شیمی داشتیم حس کردم به اندازه یک سال گذشت.دوست داشتم ساعت بعد برسه وتو امتحان میانترم ریاضی که جز آخرین امتحانای میانترم بود گُل بکارم.توی زنگ تفریح هم برای ریحانه رفع اشکال کردم وبه محض اینکه زنگ کلاس خورد تپش قلبم شروع شد.چند دقیقه ای گذشت تا بچه ها توی کلاس جمع شدن،طفلک خانوم رفعتی گلوش پاره شد بس که جیغ زد بچه ها بیاین کلاس..خانوم شهیدی فر(معاون تربیتیمون)با سمایی با هم وارد شدن،شهیدی فر بچه ها رو بلند کرد: پاشین صندلی هارو درست کنین.بچه ها از جاشون بلند شدن وجابجایی وقیژ قیژ شروع شد.سمایی هم هی می رفت بیرون وبرگه به دست برمیگشت.(این بلوَشو واسه همه امتحانا بود)سرجاهامون که نشستیم سمایی رو به شهیدی فر گفت: یکی از بچه ها قرآن بخونه.ریحانه با صدای آروم نزدیک گوشم گفت:بابا اعتقاد!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریز خندیدمو گفتم: اگه چک کنی میبینی از اول کلاسا با وضو میومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ودوتایی خندیدیم.شهیدی فر رو به اَمینه که یکی از قاری های قرآن بود که مقام های استانی داشت گفت: بخوان امینه جان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امینه چند تا سرفه پُرمَلات زد وبا صدایی گرفته گفت: خانوم صدامون درنمیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو شهیدی فر رو به من گفت:تو بخون شقایق جان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دهن باز گفتم: من!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمایی سرشو بالا آورد وبا لبخند وتعجب نگام کرد.شهیدی فر گفت: پاشو اینقد لفت نده.اخم هامو ریختم واز جام بلند شدم(من صوت خیلی قشنگی داشتم ولی چون تنِ مسابقات شرکت کردنو نداشتم پس از مقام ولوح تقدیر هم خبری نبود،این که لحن عرب یاد داشتم هم به زور مامان بود که منو میبرد کلاس قرآن واِلا خودم با عرض معذرت از لحاظ اعتقادی ضعیف که نه تنبل بودم)به سمت میز معلم رفتم وبی توجه به صورت سمایی که نزدیک به انفجار از خنده بود نشستم؛کمی از میز فاصله گرفت وبهم خیره شد انگار نه انگار که معاون وبچه ها سر کلاسن.یه خورده همهمه بود.من بی اعتنا صلوات اولیه ام رو با صوت فرستادم؛به محض پایان صلوات سکوت مطلق کلاسو فرا گرفت،مثل همیشه...چون از حفظ میخواستم بخونم باید به سمایی فکر نمیکردم تا حواسم متمرکز بشه.نفس گرفتم وادامه دادم:اَعوذُ بالله مِنَ الشیطان الرجیم،( کمی سریع)بسم الله الرحمن الرحیم(با لحنی کشیده وصدایی رسا.) وسپس سوره ضحی رو به بهترین شکل ممکن حتی قشنگ تر از دفعات قبلی که خونده بودمش خودنم.احساس میکردم از یه فضای ناشناخته ای اکسیژن مضاعف دریافت میکردم.وقتی به پایان سوره رسیدم چشمهامو که اصلاً نفهمیدم کی بسته بودم رو باز کردم واولین چیزی که دیدم دوتا چشم سبز روشن بود که تحسین آمیز بهم زل زده بود وبعدش صدای صلوات یک دست بچه ها.از جام بلند شدم وسرجام نشستم.برگه ها رو که توزیع کردن.خانوم شهیدی فر رفت بیرون وسمایی هم به دیوار رو به کُل کلاس تکیه زد وبه بچه ها چشم دوخت وبچه ها مشغول شدن،زود تر از اونچه که فکرشو بکنم به سوالات جواب دادم وبیکار سرجام نشستم وتازه فرصت کردم به سمایی نگاه کنم.تا سرمو آوردم بالا دیدم زل زده بهم،منم همینطور بهش خیره شدم چند ثانیه گذشت بعد یه لبخند مهمون لبهاش شد،مسلماً انتظار داشت من هم بهش لبخند بزنم وحتماً هم لبخند زدنم به اجرای نقشه ام کمک میکرد اما از اونجا که من یک کِرم خالصم اخم کردم وسرم رو انداختم پایین به برگه ام چشم دوختم.چند ثانیه بعد آروم سرمو بالا آوردمو زیر چشمی نگاهش کردم.به کفشاش خیره بود و لبخندش غلیظ تر شده بود.به خودم خنده ام گرفت:اینهمه آزار دادیمش،خودمونو خوشکل کردیم براش،واسش بغض کردیم تاثیری نداشت با یه سوره خوندن جاده صاف شد.. چند دقیقه بعد که حسابی غرق در افکارم بودم سایه اش افتاد رو برگه ام وبعد صدای بم ولحن دوستانه اش: اگه تموم کردی چرا برگه ات رو نمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وآروم برگه رو از زیر دستم کشید وبه سمت میزش رفت،چند دقیقه بعد اشاره کرد بهم که برم طرفش، از جام بلند شدم وروبروش اینوَرِ میز قرار گرفتم.با سر اشاره زد به پهلوش: بیا اینور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم از خدا خواسته رفتم اونطرف.آروم صورتشو به طرفم بالا آورد:باور کنم که تقلب نکردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه داشتم جوش میاوردم اما خودمو خونسرد نشون دادمو گفتم:هر چند تا سوال که بدین جلو چشم خودتون حل میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد وگفت: باشه بابا،فهمیدیم خونده بودی.تو که خوب بلدی چرا اینقدر منو جز میدادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخودآگاه از دهنم پرید:علتش شخصیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبامو به دندون گرفتم وبه میز چشم دوختم.کامل به سمتم برگشت ویه ابروشو بالا داد: چه علتی اونوقت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هول کردمو گفتم: آخه باحال اخم میکنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاش به حالت تعجب هردو بالا رفت: جانم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو خاروندم: آقای سمایی نمره امو نمیدین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده اش گرفت.با خودکار قرمز دستش یه بیست خوشکل توی برگه ام کاشت وبهم گفت: برو بشین تا جون از پاهات در نیومده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکر کردمو نشستم.از خجالت روم نمیشد بهش نگاه کنم...زنگ تفریح شد وساعت بعد هم گذشت وموقعی که زنگ خونه خورد ریحانه در حالی که کیفش رو روی دوشش جابجا میکرد گفت: شقایق جونم امروز باهات نمیام،میرم خونه مامان بزرگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب ولوچه ام آویزون شد: باشه خودم تنها میرم.اونقدر لفت دادم که نصف بیشتر بچه ها از مدرسه خارج شده بودن،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی وارد حیاط شدم در حیاط چهار تاق باز بود وماشین علوی در حال خارج شدن بود بچه ها هم از کنارش مثل سوسک وول میخوردن و رد میشدن.ماشین یغمایی پشتش بود وسمایی هم بعد از اون.آهسته راه افتادم وهمزمان با خروج ماشین یغمایی از در مدرسه خارج شدم وسر به زیر راهمو پیش گرفتم وکه صدایی تو جام متوقفم کرد: نبینم مظلوم باشی آتیش پاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بالا آوردم وبا هیجان دنبال صدا گشتم.حدسم درست بود کیوانِ کله کچلِ خودم بود که به موتورش تکیه داده بود وداشت با لبخند بهم نگاه میکرد.دستاشو از هم باز کردو کلاه لبه دارشو برداشت وگفت: بدو بیا بغل داداشی که دلم یه ذزه شده. به دو از جام کنده شدم وبا سه تا قدم بزرگ بهش رسیدمو خودمو پرت کردم تو بغلش.به نظرم لاغر شده بود وسیاه.منو محکم فشار داد: شقایق از امشب واسه ضایع کردن کامران برنامه ها دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا رفتم جوابشو بدم صدایی مثل وِز وِز مگس اختلاطمونو به هم زد: ببینم کیوان خودتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردومون به سمت صدا برگشتیم،جل الخالق سمایی بود که!! این کیوانو از کجا میشناخت؟گاومون زایید.آشنا دراومدیم. کیوان آروم منو رها کرد: ایلیا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس اسمش ایلیا بود..سمایی از پرایدش پیاده شد،کیوان هم کاملاً از من جدا شد وبه سمت هم به حرکت در اومدن،اینجا رو صحنه آهسته تصور کنید...همدیگه رو در آغوش کشیدن وبعد از چند تا فشار که حسابی ویغِشون دراومد همدیگه رو ول کردن،من کنار موتور کیوان ایستاده بودم وداشتم نگاهشون میکردم.تقریباً هردو هم قد بودن ولی سمایی درشت تر بود که البته شاید تا قبل از سربازی کیوان هم هیکل بودن.کیوان دستشو بین موهای بلند سمایی کرد واونها رو به هم ریخت وبا خنده گفت: هنوزم میزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمایی با یه لبخند کمیاب وبه حالت سوالی گفت: ساز؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها که رد میشدن همه چشمشون به این دوتا ندید بدید بود.کیوان با قهقهه گفت: نه پس تور.(با صدایی آ روم گفت):اونم واسه ی(بعد در گوش سمایی چیزی گفت که هر دو قهقهه زدن)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم به کیوان بچه ها رو اشاره زدم.از هم جدا شدن وبعد از کلی تعارف تیکه وپاره کردن به هم دیگه شماره دادن واز هم خدا حافظی کردن.وقتی پشت کیوان رو موتور نشستم وسمایی دل کند ورفت، از کیوان پرسیدم: اینو از کجا میشناسیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موتورو روشن کرد وجواب داد: با هم تو کلاس گیتار آشنا شدیم،دبیرته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبامو جمع کردم: اوهوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حرکت در اومدیم.در حالی که صداش از خنده مرتعش بود پرسید:توی کلاس هم مسخره بازی در میاره؟یه دلقکیه که نگو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور از لای لبهام گفتم: نچ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه حرف بزنه پرسیدم: نمیخوره با هم همسن باشین!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من گفتم همسنیم؟! ازم چهار سال بزرگتره؛متولد پنجاه ونُهه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نا خود آگاه از دهنم پرید: اوه! چه خَرسنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دلخوری گفت: مودب باش شقایق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته سنش زیاد نبود تازه 27 سالش بود،اتفاقاً خیلی هم خوب بودولی نسبت به من بزرگ بود،همه اش 10 سال؛پس اونقدرها هم بزرگ نیست.منم با خودم درگیری دارما!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خونه رسیدیم درحالی که پیاده میشدم گفتم: یه وقت جو زده نشی دعوتش کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاشو بالا انداخت: اتفاقاً قول یه شب شامو تو این یه هفته ای که اینجام گرفتم.حالا بیاد تورو چی میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لُچه ام آویزون شد وبدون اینکه وایسم راه افتادم وزیر لب گفتم: مار از پونه بدش میاد در لونه اش هم سبز میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اتفاقی که غروب افتاد خوشی ناشی از اومدن کیوان دو چندان شد.وقتی از حموم در اومدم دیدم که هنگامه اومده خونه ما.به محض اینکه وارد هال شدم با دیدنش از ذوق بالا وپایین پریدم وهمدیگه رو بغل زدیم،هنگامه خاله منه وته تغاری خونواده اشه و همسن کامرانه، وکیوان همیشه بهش میگه زنگوله پای تابوت چون با اختلاف سنی ده سال بعد از بچه قبل از خودش یعنی داییم بدنیا اومده و23 سال از مامانم کوچیکتره. دانشجوی ترم اول دانشگاه آزادِ بجنورده.یه جورایی بیشتر از اینکه خاله بدونمش واسم حکم آبجیِ نداشتمو داره.شب موقع خواب براش جریانات رو تعریف کردم، میخواست تا شروع امتحانات گرگان بمونه وگفت میخواد پیش من بمونه چون جَو خونه ما واسه درس خوندن مناسبه..سه شنبه وچهار شنبه وپنج شنبه هم مدرسه رفتیم،موقع ما پنجشنبه ها تعطیل نبود،احساس میکردم دوست دارم همه روزای هفته دوشنبه باشه وهمه ساعتها ریاضی.. شاید یه علتش این بود که دوست داشتم هرچه سریعتر به دام بندازمش تا جلوی دوستام کم نیارم.اما مسلماً علت اصلیتر این میتونست باشه که من یه وابستگی پنهان بهش داشتم که فکر میکنم سنم این رو ایجاد میکرد،فکر میکنم حق با الهه بود شاید اولش فقط میخواستم ضایع کنمش اما دفعات بعد اون ته مهای دلم دوست داشتم بفهمه که کارمن بوده وعکس العملش رو ببینم. بگذریم؛کیوان به مامان گفت که پنجشنبه شب یعنی شب جمعه جمعی از دوستاش رو واسه شام دعوت کرده، از تصور اینکه باز قراره دوستای لوس وبی معنی کیوان رو ببینم حالم بد میشد اما مجبور بودم به مامان واسه شب کمک کنم.البته هنگامه هم تا شب کمک میکرد،غروبی که بالاخره مامان دست از سرمون برداشت یه دوش کوتاه گرفتم وآماده شدم،یه تونیک صورتی چپ وراست کوتاه تنم کردم که حاشیه آستینش ولبه یقه اش یراقی به رنگ صورتی روشن تر داشت وشلوار کتان سفید هم پام کردم.موهام رو اتو کردم ودم اسبی بستم،نهایت آرایش همیشگیم که شامل مداد چشم ورژ لب صورتی و برق لب بود رو انجام دادم.صندل های سفیدم رو هم پام کردم وبه احترام ایلیا سمایی که دبیرم بود یه شال سفید حریر هم انداختم وبه قول هنگامه شدم عروس خانوم؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی کیوان توی هال اومد ورو به مامان گفت که اومدن یه ذوقی کردم که نگو! چند تا نفس عمیق کشیدم، در حالی که منتظر بودم الان باز رفقای کج وکوله کیوان هم باشن اما دیدم به به! آدمای جدید...اول سمایی وارد شد،دوست ندارم بگم سمایی اسمش قشنگ تره ..اول ایلیا وارد شد ؛من وهنگامه توی آشپز خونه ایستاده بودیم طوری که دیده نمی شدیم؛ بابام رفته بود دعوتی یکی از دوستاش که از حج اومده بود،بنا براین نبود؛ایلیا یه سوشرت اندامی به دورنگ سبز روشن وتیره یقه هفت به همراه شلوار جین آبی تیره پوشیده بود یقه پیراهن مردانه شیری رنگش هم دیده میشد. مامان و کامران توی هال ایستاده بودن وسلام واحوال پرسی میکردن.پشت ایلیا یه جوون قد بلند تر وارد شد،پوستش سبزه بود وموهای مشکی پر پشت پیشونیشو احاطه کرده بود در کل بانمک وجذاب بود بعدش پسری تقریباً هم هیکل الانِ کیوان وارد شد پوستش سرخ وسفید بود و موهای خرمایی روشن داشت. سه تایی اومدن و روی مبل نشستن.کامران هم کنارشون نشست وکیوان با مامان اومدن توی آشپزخونه. همین که وارد شدن رو به کیوان گفتم: دوستای جدید پیدا کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیوان: داداشای ایلیان،همه با هم بودیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامه با تعجب گفت: اینا که کوچیکترین شباهتی به هم ندارن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا کیوان خواست چیزی بگه مامان گفت: خب مادر اگه کاری با من نداری من برم پایین پیش زکیه(منظورش مستاجرمون بود که طبقه پایین مینشست) شما جوونا هم راحت باشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامه گفت: کیوان جون میخواین ما هم بریم راحت تر باشین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیوان با خنده گفت: آخه مثلاً ما قراره چی کار کنیم که هی میگین راحت باشین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خونسردی گفتم: آدمیه دیگه بادی! برودی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیوان زد به شونه ام: شقایق داشتیم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان چادرش رو روی سرش مرتب کرد وبعد از یه چشم غره به من آشپزخونه رو ترک کرد.چند دقیقه بعد یه سینی چای ریختم و وارد هال شدم،یه نیمچه سرفه کردم که توجه همه به من جلب شد،اون دوتا تو جاشون نیم خیز شدن اما ایلیا کامل از جاش بلند شدو با متانت سلام کرد،تعارف زدم: بفرمایین راحت باشین.خودمو به زور نگه داشتم تا از شکلک های کامران نخندم.جلوشون خم شدم و چای نگه داشتم،مدام هم دسته شالم سُر میخورد میرفت رو اعصابم، به ایلیا که رسیدم سینی رو از دستم گرفت: شما زحمت نکشین،خودمون برمیداریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ناچار سینی رو دادم تا خواستم برگردم به آشپزخونه کیوان گفت: بگو هنگامه هم بیاد بیاین اینجا بشینین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر باشه ای گفتم وبه راهم ادامه دادم.هنگامه با ظرف کیکی که غروب مامان پخته بود تو آشپزخونه ایستاده بود وبه محض ورودم داد به دستم: بدو بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این هول بودنش خنده ام گرفت.دوتایی با هم خارج شدیم.هنگامه به همه سلام کرد ومنم سریع کیک رو روی میز گذاشتم و کنار کیوان جا گرفتم.هنگامه هم روی مبل کناریِ ما کنار کامران نشست. کیوان رو به ایلیا گفت: خب پسر تعریف کن ببینم کجا غِیبت زد یهویی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایلیا ابروهاشو تو هم کشید: کجاش یهویی بود!تو که میدونستی ارشد قبول شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیوان با قیافه ِ حق به جانبی گفت: خب برادرِ من،دوسالش اونشکلی رد شد سه سال بعدش چی؟ یه تماس که میتونستی بگیری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایلیا ابروهاشو بالا انداخت: با کدوم شمارتون! آدرسی هم که ازت نداشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیوان با لحن با مزه ای گفت: من موبایل نداشتم اونموقع. تو که داشتی یه زنگ میزدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایلیا با خنده سرشو تکون داد وزیر لب گفت:امون از دست تو کیوان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد با آرامش ادامه داد: فوقمو که گرفتم استخدامی آموزش وپرورش شرکت کردم و رفتم علی آباد سه ساله که اونجا متوسطه ریاضی تدریس میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیوان با قیافه ی شیطونی گفت: دخترونه یا پسرونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایلیا: امسال اولین سالیه که بهم دخترونه دادن،اونم چون معلم جایگزین نبود.و الا میدونی که به پسر مجرد سخت کلاس دخترونه میدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیوان با خنده گفت: کار درستی نکردن.مطمئناً امسال آخرین سالیه که بهت دخترونه دادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایلیا لبشو گاز گرفت ومنو اشاره کرد.همزمان کیوان ودوتا داداشای ایلیا زدن زیر خنده.هنگامه با پررویی رو به ایلیا گفت: آقای سمایی نمیخواین داداشاتونو معرفی کنین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایلیا بدون اینکه مستقیم به چشمهای هنگامه نگاه کنه جواب داد:شرمنده باید اول این کارو میکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای من چه از این حرکت خوشم اومد،حتی اگه نیتش جلب توجه هم بود.با دست به اون غوله اشاره کرد: عادل، ارشد ادبیات اینگلیسی ومدرس دانشگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به اونیکی قرمز لبوئه اشاره کرد:پرهام، که دو سال از ما کوچیکتره ،دانشجوی سال آخر لیسانس الهیات

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و هنگامه همزمان با هم گفتیم: شما دوقلوئین(وبه عادل وایلیا اشاره کردیم)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامران چپ چپ به من وهنگامه نگاه کرد وایلیا با لبخندی جواب مارو نداد.یعنی تا خواست بگه کیوان رو به عادل گفت: حالا این(ایلیا) ارشد قبول شد رفت،شما دو تا کجا غیبتون زد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عادل با لبخند جذابی گفت: مگه نمیدونی! ما سه تا به هم وصلیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه هر چی بود چونه هاشون گرم شد وکیوان شروع کرد به تعریف از خاطرات این دو ماه خدمتش،برام جالب بود که هر سه تا داداشها رفته بودن سربازی !می خواستم بپرسم چطوره که یکیشون معافی نگرفته؟ تا گفتم: چرا هرسه رفتین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونها که چونه هاشون گرم بود انگار متوجه سوالم نشدن،چون پرهام پرسید: چی فرمودین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیوان که انگار شصتش خبردار شد چی میخواستم بپرسم از رونم نیشگون گرفت وحرفمو تو دهنم خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ساعتی گذشته بود که کامران دستشو روی شکمش کشید: آقایون من دارم ضعف میکنم،هر کی با شام موافقه دستش بالا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چهارتاشون دستشونو بالا بردن و من وهنگامه از جا بلند شدیم.بماند که هنگامه چقدر به این طفلکیا متلک انداخت، وارد آشپزخونه که شدیم شلوارمو تا حدی پایین کشیدم ودیدم بـَــله جای نیشگون آقا کیوان کبود شده. هنگامه تا پامو دید گفت: وااای،پات چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که شلوارمو بالا میکشیدم گفتم: شاهکار خواهرزاده گرامیتون،آقا کیوانه.میخواست با این کارش دهن منو ببنده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباشو جمع کرد: غلط کرده. بذار؛ ادبش میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید لازم باشه یه توضیحاتی در مورد وضع خانوادگیمون بدم: وضع مالی ما تقریباً متوسط بود شاید از نظر بعضیا از متوسط هم پایین تر،تنها دارایی ما همین خونه دوطبقه بود،که یه طبقه اش رو مستاجر داده بودیم،ماشین هم نداشتیم ویک موتور هوندا داشتیم که همیشه سرش کیوان وکامران درگیری داشتن ولی در کل قانع بار اومده بودیم و هیچ وقت چیزی به دلمون نمونده بود،هم خوب پوشیده بودیم هم خوراکمون خوب بود، ولی اهل خرج اضافه وبریز وبپاش نبودیم؛ خب حالا ادامه سفره چیدن: هنگامه سفره رو برداشت وبا فاصله از راحتی ها رو زمین پهن کرد من هم ظرفها رو که از قبل آماده کرده بودیم رو برداشتم ودنبالش رفتم ودوتایی در عرض چند دقیقه سفره رو پهن کردیم، موقع شام خوردن بحث افتاد از کلاس نوازندگی این داداش ها وداداشِ ما و بعد هنگامه شروع کرد اصرار به کیوان که باید بعد از شام بزنی وعادل وپرهام وکامران هم هم نوا شدن،منم که حتی از کوچک ترین فرصت غافل نمیشدم فقط ایلیا رو زیر نظر داشتم که اون هم ساکت بود وفقط لبخند میزد،آخِی چه جوونِ محجوبی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از شام با هنگامه سفره رو جمع کردیم و ظرفها رو بدون اینکه بشوریم توی آشپزخونه گذاشتیم. کیوان گیتارشو آورد وتا ما بساط میوه رو آماده کنیم اون هم شروع به نواختن کرد،تا آهنگشو شروع کرد هنگامه بی حرکت ایستاد وبا هیجان گفت: واااای من عاشق این آهنگم و رفت توی حس وشروع کرد به تکون دادن سرشو من رو وِل کرد ورفت توی هال،منم دیگه بهش گیر ندادم و از همونجا توی آشپزخونه به ترانه ای که کیوان حالا خوندنشو شروع کرده بود گوش سپردم: منی که با شبنم نگات،میگرفتم وضو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره دیدنِ تو واسم شده یه آرزو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخوام واسه آخرین بار بگیرمت در آغوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید که این بار غمِت بشه واسم فراموش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیشدستی ها رو برداشتم وبردم توی هال وجلوشون روی میز قرار دادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واست نوشتم نامه ای،شاید دلت بسوزه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیستی اما دوستت دارم هنوزم که هنوزه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واست نوشتم نامه ای........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

....غمِ غربت چشات،مثل غروبِ دریاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشسته در نگاهِ من یه دنیا عشق والتماس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غمِ غربت چشات.......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و میوه خوری رو برداشتم واین بار بدون اینکه تعارف کنم روی میز گذاشتم وکنار کیوان نشستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدجور دلم تنگه واست، میخوام که باز ببینمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره ی سهیلمی ،از آسمون بچینمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو که بلند کردم نگاهم با نگاه ایلیا گره خورد،سریع نگاهشو گرفت توی نگاهش غم عمیقی بود که درک نمیکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واست نوشتم نامه ای،شاید دلت بسوزه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیستی اما دوستت دارم هنوزم که هنوزه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم ونگاهمو از ایلیا گرفتم،همین که رومو به طرف کامران گرفتم از دیدن قیافه ی تو حس رفتهء کامران پقی زدم زیر خنده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیوان دستشو توی هوا نگه داشت وهمه به من خیره شدن،هنگامه با خنده سردرگمی گفت: چرا میخندی شقایق جونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورت کامران اشاره کردم ودر حالی که از شدت خنده نفسم بالا نمی اومد بریده بریده گفتم: کامران شبیه گلابی شده بودی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمای کامران گرد شد تا به طرفم خیز برداشت،کیوان به حالت تهاجمی همراه با خنده گفت: بادِ دستت به شقایق بخوره مُردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامران تو جاش نشست.هنگامه زد پس کله ی کیوان: تو یکی حرف نزن که بعداً باید بزنم کبودت کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیوان دستشو گذاشت پشت سرش: چرا میزنی زنگوله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمع از این نزاع ما به خنده افتاده بود،پرهام یهو گفت: غمگین بسه بریم تو فاز شاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عادل روی میز ضرب گرفت و همزمان شروع کرد به خوندن: کی بیشتر از من برات میمیره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بقیه هم باهاش همصدا شدن: کی مثل ِ من به دامِ تو اسیره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو حریمِ عاشقی تو برام یه همنفس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون یه خاطره عمریه شادمو بس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینجاشو کامران با دهن رینگ زد،پرهام که ازشدت خنده یه وری رو مبل افتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر زیر زیرو رو بشه دنیا من دوستت دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرکس دلبری اگه داره من تورو دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوستِ دارم دوسِت دارم دوسِت دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش همه زدیم زیر خنده،حتی ایلیا هم میخندید،باید اعتراف کنم که خندونشو بیشتر دوست دارم،بذار خوشحال باشه من اذیتش کنم دلم خنک بشه،به خودم گفتم واستا ببینم! اومدو بهم پا داد! اونوقت چی؟ اگه باهاش دوست بشم که خونم حلاله،یعنی هیچ کس هم که بهم کار نداشته باشه مامانم وکامران میکُشنم اگر هم بهش بگم دروغ بود که باهام لج میفته ونمره پَر، اگر هم باهاش تصنعی دوست بشم وبعد به هم بزنیم که خدایی نکرده شکست عشقی میخوره! ولی با همه این اتفاقا فعلاً مهم اینه که به بچه ها ثابت کنم من با هرکی که دلم بخواد میتونم باشم!(یعنی خدای اعتماد به نفس بودم!)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونشب با همه غریبگی که بینمون بود به جرات میتونم بگم در زمره خاطرات خوشم جا گرفت،که با هر بار مرور کردنش هم لبخند به لبم میاد وهم به دلخوشی های کوچک این سه برادر غبطه میخورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دوشنبه وزنگ ریاضی داشتیم توقع داشتم به خاطر شب مهمونی ایلیا یه خورده تحویلم بگیره،همین هم کافی بود تا دست از سرش بردارم،فقط یه حرکتش کافی بود که بچه ها بفهمن من یه فرقی با بقیه ی شاگرداش واسش دارم،اما اون سرد وشاید سرد تر از همیشه برخورد کرد،انگار منو نمیشناسه یا منو ندیده ومن به حساب اینکه نمیخواد وجهه کاریش جلوی شاگرداش خراب بشه گذاشتم،البته حدسم هم درست بود چون وقتی مدرسه داشت تعطیل میشد و مثل هر روز این یه هفته کیوان اومده بود دنبالم جلوی کیوان ازم عذرخواهی کرد که مجبور بوده باهام سرد برخورد کنه.شب دوشنبه حدود ساعت نه کیوان ازمون خداحافظی کرد وکامران بردتش ترمینال،به محض رفتنش خونه شد ماتمکده،حتی هنگامه هم قیافه اش آویزون شد، مامان که به محض خروج کیوان نوحه سرایی رو شروع کرد: مادر به قربون قد وبالات بره،این دفعه بری وبرگردی لاغر تر از قبل میشی.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح روز بعد که یه خورده جو آروم شد با یه برنامه ریزی درست وحسابی درس خوندنمونو شروع کردیم،من توی اتاق خودم،هنگامه توی اتاق باباو مامان،کامران هم که توی اتاق خودشو کیوان.فقط موقع وعده های غذایی همدیگه رو میدیدیم،اول دی ماه هنگامه هم خونه مارو ترک کرد ورفت بجنورد و من اولین نفری بودم که امتحانش شروع شد،اولین امتحانم هم دین وزندگی بود...به محض اینکه وارد سالن شدم و به سمت خانوم رفعتی رفتم تا جامو بپرسم تا منو دید برق خوشحالی به چشماش دوید: بیا بهادری قربونت برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو میگی کم مونده بود شاخ در بیارم،منو در آغوش کشید: بیا قرآن بخون،از طرف اداره بی خبر اومدن بازدید،هر کاری میکنم فلانی وفلانی وفلانی(جای فلانی ها فامیل تصور کنید) بخونن، ذلیل مرده ها نمیخونن،بدو دختر که آبرومون داره میره،بخونی انضباطتو بیست میدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام رفت بالا: مگه قرار بود بیست ندین!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند به لب در حالی که داشت منو به زور مینشوند روی صندلی گفت: اگه نخونی نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبامو جمع کردمو همینجور نگاهش کردم.میکروفن رو روی میز تنظیم کرد،وآروم گفت: بعد از خوندن برو کلاس صدو یک،صندلیت اونجاست.و میکروفن رو روشن کرد وخودش چادرش رو روی سرش درس کرد و رو گرفت.صلوات که فرستادم سکوت سالن وکلاسها رو در بر گرفت؛ خودم از شنیدن صدام از بلند گو وپخش شدنش از چند جهت داشتم ذوق مرگ میشدم.با صدای رسا شروع کردم به قرائت اولیه ؛چندتا آقا وارد سالن شدن وبعد از نگاهی اجمالی به من راه سالن رو در پیش گرفتن؛نفس عمیقی کشیدم و از روی قرآن سوره ی نباء رو شروع کردم به خوندن.همینطوری چشمم رو هم هرازگاهی توی سالن میچرخوندم.میدیدم که حین خوندن مراقب هر کلاس میومدن جلوی در کلاسها وبه من خیره میشدن،چه زن چه مرد. .. یهو صوتم از دستم در اومد و صدام موج دار شد ودلیلش چیزی نبود جز اینکه دیدم سمایی هم جز مراقب هاست که جلوی در کلاس انتهای سالن ایستاده بود ویه لبخند گرم وتحسین آمیز روی لبش بود. برای جلو گیری از ضایع بازی چشمامو به صفحه قرآن دوختم ودوباره صوتم رو به دست آوردم وتا پایان خوندنم که نصف سوره بود سرمو بلند نکردم،نمیدونم واقعیت داشت یا تصورِ من بود که واسه یه لحظه از همون فاصله دور حس کردم چشمای ایلیا اشکیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به پایان سوره رسیدم ،میکروفن رو خاموش کردم وداشتم قرآن رو میبستم که آقایی از همون جمعِ مهمان نزدیکم شد وبا صدای آرومی گفت: اسمت چیه دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب دادم: شقایق بهادری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفت: با آقای بهادری اداره نسبتی داری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو خم کردم: پدرم هستن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند رضایت بخشی زد: احسنت احسنت.سلام منو به پدر برسون، انشاء الله موفقیتت رو در زمینه های قرآنی ودرسی در آینده شاهد باشیم.با لبخندی تشکر کردمو به سمت کلاس 101 به راه افتادم.درست در لحظات آخر که داشتم وارد کلاس میشدم سر برگردوندمو به کلاس انتهای سالن نگاه کردم،سمایی جلوی در ایستاده بود و به کفشهاش خیره شده بود حسابی دمق بود.نفسمو فوت کردمو وارد کلاس شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه: شقایق این که ناراحت شدن نداره! از اولش هم اشتباه کردی بیخودی سر لج افتادی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو جام ایستادم وبا عصبانیت به ریحانه نگاه کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتشو عقب کشید وبا تعجب گفت: چیه؟ چرا اینطوری نگام میکنی؟ مگه بد میگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسمو بیرون فرستادم وبه راه افتادم ودر همین حین گفتم: تو راست میگی، من یه آدم احمقم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه به دنبالم میومد: من کی چنین حرفی زدم!من میگم بیا بشین سر درست وبه این بازی بچگونه خاتمه بده؛آخه تو رو چه به سمایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشه چشم نگاش کردم: واسه چی میگی من وسمایی به هم نمیخوریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه: کلی گفتم، میگم بشین سر درست،الان وقت دوست بازی وازدواج نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به چپ وراست تکون دادم: تو چی میفهمی ریحانه!من ضایع میشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشو کوبید به زمین: به جهنم،مهم افکار خودته که نباید درگیر بشه،ببین این ترم چه با خیال آسوده امتحان میدی! من مطمئنم اگه به این کار بچگونه ات ادامه بدی چه نقشه ات عملی بشه چه نشه ترم بعد گند میزنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و زیر لب ادامه داد: که چشمم هم آب نمیخوره عملی بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم وبهش نگاه کردم: یعنی تو م فکر میکنی من نمیتونم سمایی رو خام خودم کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو به چپ وراست تکون داد: چی بگم؟ از دست تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واز من جلو زد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرین امتحان ریاضی بود،اونقدر توی جو امتحان بودم که اصلاً متوجه نشدم سمایی کی اومده تو کلاس وبه بچه ها سر زده ورفته،بعد از امتحان تا آخر شب حرص خوردم که ندیدمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مدت یک هفته رفتن به مدرسه دل بخواهی بود که من هم از خدا خواسته نرفتم.بیشتر از یک ماه گذشته بود ومن نتونسته بودم خودمو به دوستام ثابت کنم.دفتر چک نویسم رو در آوردم و شروع کردم به نوشتن،همیشه انشام لنگ میزد.دقیقا تا صبح درگیر نوشتن یه نامه مثلاً عاشقانه بودم ودست آخر تنها چیزی که از مغزم تراووش کرد این بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام. تمام شب نشستم وبه مغزم فشار آوردم تا چیزی بنویسم که وصف احساسم باشه.اما دیدم چه کاریه وقتی شما میدونی من چه روحیه ای دارم! نه زبونِ گرم وچربی دارم نه بلدم عشوه بریزم که بتونم توی حرکاتم احساسم رو بیان کنم.شاید از نظر شما کارم بچگونه باشه،راستش من همه سعی ام رو کردم که شما متوجه بشین نمیدونم شاید هم شده باشین وبه روی خودتون نمیارین؛در هر حال این آخرین اقدام منه،فقط دوست دارم جوابتون هر چی که هست بین خودمون بمونه،...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح روز دوشنبه رسید ومن با کلی استرس نامه ام رو تا زدم وتوی پاکت خوشگل گذاشتم وبه سمت مدرسه راه افتادم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ تفریح اول به صدا در اومد. ریحانه در حالی که دفتر شیمیشو تو کیفش میذاشت: شقایق یه خبر توپ دارم برات،اون پسره کیف وکفش فروشیه بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من جوابی ندادم.سرشو بالا آورد: شقایق خوبی؟ چرا لبهات سفید شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم: استرس دارم ریحانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه با نگرانی: چی شده شقایق جونم، به من بگو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که دستمو توی کیفم فرو بردم گفتم: اتفاقاً تنها کسی که میتونه کمکم کنه تویی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه قیافه خواهر مهربونا رو گرفت: بگو عزیزم هر کاری ازم بربیاد میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طوری که کسی نامه رو توی دستم نبینه از زیر میز توی دستای ریحانه گذاشتم،با تعجب بهم نگاه کرد ومن آهسته در حالی که مظلوم نگاهش میکردم گفتم: اینو بده به سمایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نامه رو با غیظ کوبوند کف دستم: سمایی وکوفت، سمایی ودرد، الهی تو وسمایی سَقَط شین از شرتون راحت شم،من میگم فراموشش کن اونوقت خودم هم بیام کمکت کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبامو جمع کردم: قسم میخورم اگه نشد، دیگه هیچ کاری نکنم میرم پیش الهه ورزا هم رسماً اعتراف میکنم کم آوردم، قول میدم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور داشت چپ چپ نگام میکرد،گردنمو کج کردم: ریحانه جونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد قیافه اش حالت گریه گرفت: آخه من از دست تو چیکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدم وبوسش کردم: قربونت برم،تو خیلی خوبی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نامه رو از دستم گرفت وانگشت اشاره شو به نشونه تهدید گرفت به سمتم: به جون مامانم شقایق وای بحالت اگه فردا باز با یه بامبول جدید بیای بگی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره بوسش کردم: اول برو این کارو انجام بده بعد بیا تهدید کن،بدو بدو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جاش بلند شد و پاکتو گذاشت توجیب مانتوش(که یه آدم با وسایلش تو جیبای مانتوهامون جا میشد) وزیر لب غر میزد: آخه من چجوری بهش بدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واز کلاس بیرون رفت، یه دقیقه نشد دوباره برگشت و از کیفش دفتر ریاضیشو برداشت ودر حالی که باز به من چشم غره میرفت از کلاس خارج شد وبا خوردن زنگ کلاس برگشت وکنارم نشست، من با هیجان : چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو آورد بالا وبه من نشون داد: میبینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستاش کمی میلرزید،ادامه داد: این اعصاب منه؛ مرده شور اون چشماتو ببره که سر یه دقیقه آدمو خر میکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبا غضب به روبرو خیره شد،لبهام به لبخند باز شد: نامه رو گذاشتی لای دفترت و دادی به سمایی آره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص: آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بعد بچه ها کامل وارد شدند وپشت سرشون سمایی وارد شد ودر رو بست، آهسته به سمت میز ما اومد ودفتر ریحانه رو جلوی ریحانه گذاشت وبدون کوچکترین توجهی رفت وپشت میرزش نشست، ریحانه آروم دفترشو وارسی کرد وبا یه لبخند کم جون گفت: برداشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم نزدیک گوشم گفت: راستی چرا روش نوشته بودی تقدیم به آقای سمایی،این چه مدل نامه عاشقونست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد صداشو کلفت کرد و ادا درآورد: آقای سمایی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایلیا: بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه که فکر نمیکرد ایلیا صداشو بشنوه مثل یخ وا رفت ومِن ومِن کرد ومن برای جلوگیری از ضایع شدن سریع یه سوال پرسیدم و بعد از اینکه چپ چپ به ریحانه نگاه کرد جواب منو داد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایلیا سخت مشغول درس دادن بود ومنم حواسم به درس بود، ریحانه آروم در گوشم گفت: ایشالله تو نامه ات اسم خودتو نوشتی دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت به ریحانه نگاه کردم : نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه زد به پیشونیش: نه و....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبشو جویید: میکشمت شقایق اگه فکر کنه نامه از طرف من بوده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمم حسابی حرصم گرفته بود اما دیگه کاریش نمیشد کرد. من با حرص گفتم: میکشمت ریحانه اگه سمایی عاشقت بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حال تلفن صحبت کردن با الهه بودم که داشت واسم یه مسئله زیست رو توضیح میداد: رنگ قهوه ای چشم میشه صفت غالب؛یعنی اگر هر دو ژن رنگ چشم تو قهوه ای باشن وبا یه شوهر چشم رنگی ازدواج کنی همه بچه هات رنگ چشمشون قهوه ای میشه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: وای چه بد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه: این یه مثاله شقایق، بعدش هم شاید ژن رنگ چشمت خالص نباشه،یعنی هم قهوه ای داشته باشی هم آبی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوق گفتم: اگه اینجوری باشه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه با حرص: شقایق اصلاً گوش نمیکنی،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع رفتم میون کلامش: خب اینطوری بهتر یاد میگیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه در حالی که رگه های خنده تو صداش بود: اگه از هر دو داشته بای وبا سمایی ازدواج کنی بچه هاتون یکی در میون چشم رنگی میشن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبا صدای بلند خندید،تا خواستم جوابشو بدم دیدم پشت خطی دارم، در جواب الهه گفتم: فردا تو مدرسه جواب تو رو میدم؛خداتو شکر کن پشت خطی داریم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه جوابی ازش بشنوم دستم رو روی دکمه قطع نگه داشتم،صدای زنگ تلفن بلند شد،جواب دادم: بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای کیوان پیچید تو گوشی: سلام، گوگولی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خوشحالی جیغ کشیدم: سلام کیوون کچل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیوان با صدای بلند خندید: ای وروجک،چطوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبم، کی میای پس؟ یک ماهه رفتی، تو گفتی بعد از آموزشیت زود زود میای که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیوان با مهربونی گفت: میام عزیز،از فردا تا سه روز مرخصی گرفتم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبام آویزون شد: فقط سه روز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیوان: سه روز کلیه،قول میدم به اندازه یه هفته دورت بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غرغر گفتم: آره، همون دفعه پیش دورم دادی بسه، یه هفته اینجا بودی همه اش چسبیدی به رفیقات، نه که کم بودن ایلیا سمایی وداداش هاش هم بهشون اضافه شدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیوان: پس کاری که میخواستم انجام بدی رو نمیگم، برو موبایلمو از تو کشوی میزم در بیار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی میخواستی بگی؟ بعدشم مگه از کجا زنگ میزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از خدمات ارتباطی ، برو اول گوشیمو بیار بهت میگم، چند دقیقه دیگه زنگ میزنم، نزدیک تلفن باش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطع کردم ورفتم توی اتاقش وگوشیشو برداشتم وکنار تلفن نشستم، چند دقیقه بعد دوباره زنگ زد: خب آوردم بگو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-روشنش کن، رمزش سال تولدمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

... خب روشن شد، کیوان: از تو مخاطب هام شماره ایلیا رو برام بخون،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی براش خوندم پرسیدم: خب حالا نمیخواستی بگی چیکارم داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیوان خندید: میخواستم یه چیزی به ایلیا بگی که دیگه الان خودم بهش زنگ میزنم، تو به بقیه سلام برسون،کاری نداری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لب ولوچه آویزون جواب دادم: نه،مواظب خودت باش،خدافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از عصبانیت میخواستم سرمو بکوبم به دیوار،اَه میخواستم با ایلیا سر یه بهونه غیر درسی صحبت کنم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورتم باد ناملایم وخنکی میخورد،آروم چشممو باز کردم،کیوان نزدیک صورتم خم شده بود وداشت به صورتم فوت میکرد، تو همون حالت پریدم وبغلش کردم، وبا هیجان گفتم: فکر میکردم نزدیکای غروب بیای نه صبح زود،خیلی سوپرایز شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاهی به ساعت انداخت ویه نگاه عاقل اندر سفیه هم به من: ساعت یازده صبح زوده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تعجب دهنم وا موند؛ خیلی خوابیده بودم،کیوان زد به بازوم: حالا نمیخواد قیافه بچه سحر خیزا رو به خودت بگیری، پاشو بیا یه چیزی بخور یه برنامه ریزی توپ واسه شنبه ویکشنبه ات بکنیم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که تختمو مرتب میکردم با تعجب گفتم: چرا فقط شنبه ویکشنبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباشو یه کم کج کرد: آخ واسه امشب وفردا یعنی جمعه با دوستام برنامه ریختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهامو دادم بالا : چه برنامه ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد: میخوام با کامران وایلیا اینا بریم شب جنگل تا پس فردا صبح

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه نفرت انگیز بهش انداختم واز اتاق اومدم بیرون،پشت سرم اومد بیرون: چی شدی گوگولی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو به طرفش برگشتم: من گوگولی نیستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش از بین رفت: شقایق لوس نشو، سه روزه یه روزش با اونام دو روزش هم با تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هامو بالا انداختم: دو روز بعد هم با دوستات باش، واسه منم اینطوری بهتره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخور نگاهم کرد،من به طرف سرویس بهداشتی رفتم،منو بچه گیر آورده بود، اعصابم رو الکی ریخت به هم،اصلاً چرا اومدی خونه؟ میرفتی خونه ایلیا اینا ومیشدی بچه مامان وباباش،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی اومدم بیرون دیدم روی سنگ اُپن برام صبحونه آماده کرده،با دیدنم لبخندی زد: بیا یه چیزی بخور ضعف نکنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه بهش نگاه کنم ،مشغول خوردن شدم؛نشست روبروم اونور سنگ: قهری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش نکردم،دوباره خودش ادامه داد: نمیدونی چه حالی میده وقتی به لب ایلیا اینا خنده بیاری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاش کردم وبا پوزخند گفتم: احتمالاً این ایلیاتون قصد ازدواج ندارن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ابروشو داد بالا: چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قربون غیرتی شدنش برم، با خونسردی بهش گفتم: برو عقدش کن ومدام بخندونش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ودوباره مشغول خوردن شدم،دیدم حرفی نمیزنه،بهش نگاه کردم، هنوز با اخم داشت بهم نگاه میکرد، با تعجب گفتم: چیه؟ چرا اینطوری نگام میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد: خیلی بچه ای شقایق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جاش بلند شد،نا کس میدونست من بدم میاد کسی بهم بگه بچه از لج من این جمله رو گفت، بدون هیچ حرفی آماده شدم وساعت ده دقیقه به دوازده که ریحانه اومد دنبالم باهم به سمت مدرسه راه افتادیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ریحانه توی مسیر برگشت بودیم، حسابی توی فکر بودم، ریحانه زد به بازوم: چت شده شقایق؟ امروز کفرمو درآوردی از بس تو فکر بودی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبامو دادم جلو: کیوان، سمایی رو بیشتر از من دوست داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمای ریحانه گرد شد: ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورتش نگاه کردم: میخواد امشب با اونا بره جنگل تا پس فردا صبح

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه خندید، با حرص گفتم: نخند ریحانه، من دارم دق میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه: حالا کدوم جنگل میخوان برن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نمیدونم کدوم گور میخوان برن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه در حال خنده: تو داری به سمایی حسادت میکنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو آوردم بالا: بیخیال، بیا در موردش حرف نزنیم، آخه سمایی کج وکوله حسادت کردن داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طوری نگام کرد که یعنی خر خودتی،بعد به روبرو نگاه کرد: باشه در موردش حرفی نمیزنیم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی من دوست داشتم بازم در موردش حرف بزنیم،سر کوچمون ازش خداحافظی کردم وجداشدم، دستمو گذاشتم روی زنگ ویکسره اش کردم،صدای داد کامران از آیفون بلند شد که با عصبانیت گفت: کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خونسردی گفتم: باز کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو باز کرد، از پله ها بالا رفتم وبه محض بستن در کامران محکم زد پشت گردنم: توله سگ مگه مریضی زنگو یکسره میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گردنم درد گرفته بود،دلم هم که از صبح پر بود یهو چشام پر اشک شد ،به کامران نگاه کردم ودر حالی که سعی داشتم بغضمو قورت بدم گفتم: بار آخرت باشه دست رو من بلند کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خود کامران هم تعجب کرد، کیوان از اتاقشون خارج شد و قبل از اینکه صورت من رو ببینه گفت: بالاخره اومدی؟ یکساعته منتظرتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رومو به سمتش کردم وبا اخم بهش نگاه کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیوان با تعجب: چی شده شقایق؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رو به کامران با عصبانیت: باز دستتو هرزه کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه کامران جواب بده رو به کیوان با حرص گفتم: به تو ربطی نداره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت اتاقم دوییدم، رو تختم دراز کشیدم وبغضمو با چندتا نفس عمیق برطرف کردم، کلاً آدم مغروری بودم و دوست نداشتم کسی گریه کردنمو ببینه،حتی تو خلوت هم زیاد گریه نمیکردم،مامان درو باز کرد ووارد اتاقم شد وبا ناراحتی گفت: این چه برخوردی بود شقایق؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبامو دادم جلو و رومو کردم سمت دیگه: حقشونه،جفتشون نامردن،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم لبخندی زد وگفت: پاشو برو از کیوان معذرت خواهی کن، گناه داره این دوسه روزی که اینجاست ناراحتش نکن،بچه ام از کی منتظر توئه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفتم: چیه میخواسته خداحافظی پر سوز وگداز بکنه؟ باشه الان میرم ازش خداحافظی میکنم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو جام نیم خیز شدم که برم مامان با جمله اش متوقفم کرد: چی چیو خداحافظی کنه! منتظر بود که بیای تو روهم با خودشون ببره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب بهش نگاه کردم،دوباره لبخند زد: میدونستم دیر میای،وسایلتو جمع کردم،اجازتو از بابات هم گرفتیم، وای به حالت شقایق اگه کیوان بیاد بگه به حرفش گوش نکردی یا اذیتش کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای هضم حرف مامانم چندبار پلک زدم،مامان لبخندش پررنگ تر شد،کیوان وارد اتاق شد و با مهربونی نگام کرد: آماده نمیشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه ناراحتمو حفظ کردم: من واسه چی بیام!؟چند تا پسرین، اگه من بیام نه به شما خوش میگذره نه به من تازه اش هم جا نمیشیم که،حتماً هم با ماشین ایلیا میرین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیوان پوزخند زد: حالا نمیخواد ناز کنی، کامران نمیاد جا میشیم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو رو دستگیره در گذاشت: تا 5 دقیقه دیگه حاضر وآماده بیرون نباشی من رفتم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا من آماده بشم مامان هم یکسره نصیحتم میکرد، و کلی لباس گرم هم تنم کرد،مانتو کوتاه مشکیمو تنم کردم ،البته زیرش یه بلوز کاموایی لیمویی تنم کردم،شلوار جین مشکیم،زیرش هم ساپورت؛ روی مانتوم هم کاپشن قرمز وکلاه دارم رو؛ یه شال پشمی مشکی هم سرم انداختم، به معنای واقعی چند طبقه شده بودم،پاهامو از زانو و دستهام هم از آرنج به سختی خم میشد،کیفم رو هم که مامان از قبل آماده کرده بود رو برداشتم واز اتاق اومدم بیرون، بابا بیرون بود،با دیدنم لبخندی زد: خوب کولی بازی در میاری وحرفتو به کرسی میشونیا!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمو لوس کردم: ما اینیم دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستاشو باز کرد: قربون دختر بابایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمو انداختم تو بغلش،پیشونیمو بوسید: چون با کیوانی خیالم راحته،اذیتش نکن وبه حرفش گوش کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاً مامان وبابا تصورشون از کیوان یه هرکول به تمام معنا بود وبه حرف کیوان احترام میذاشتن.بعد هم به طرف در هدایتم کرد: برو کیوان پایین منتظرته،کامران دم در اتاقش واستاده بود وبهم اخم کرده بود،از جلوش که رد میشدم زبونم رو واسش در آوردم،تا به سمتم خیز برداشت بابا با تحکم گفت: کامران

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامران تو جاش خشک شد وبا چشماش واسم خط ونشون کشید،از پله ها اومدم پایین، کیوان جلوی در بود، کوله ام رو از دستم گرفت: چطوری اِسکیمو؟ آشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هامو بالا انداختم: تا ببینم چی میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد وبا خنده گفت: باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.