پرواز این بار روایت می‌کند داستانش را! می‌نویسد و می‌نویسد تا خالی شود. پرواز برای دست یافتن به رویایش به دنبال دست آویزی بود که این دست آویز؛ حامی، ناجی و عزیزش شد. دخترک عاشق مردی می‌شود که کاخ رویاهایش را از ریشه می‌سوزاند، پرواز با عشق بهای سنگینی در برابر رویای کوچکش داد . این‌بار؛ اما نه دست آویزی خواست و نه مرهمی، خواست خودش ادامه دهد؛ اما دیگر بالی نداشت. باید دید که آیا می‌تواند بلند شود یا نه؟ اگر هم بلند شود، به کجا می‌رسد؟

ژانر : عاشقانه، کوتاه، تراژدی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۶ دقیقه

مطالعه آنلاین آخرین رویا
نویسنده : cliff

ژانر: #تراژدی #عاشقانه #کوتاه

خلاصه :

پرواز این بار روایت می‌کند داستانش را!

می‌نویسد و می‌نویسد تا خالی شود. پرواز برای دست یافتن به رویایش به دنبال دست آویزی بود که این دست آویز؛ حامی، ناجی و عزیزش شد. دخترک عاشق مردی می‌شود که کاخ رویاهایش را از ریشه می‌سوزاند، پرواز با عشق بهای سنگینی در برابر رویای کوچکش داد .

این‌بار؛ اما نه دست آویزی خواست و نه مرهمی، خواست خودش ادامه دهد؛ اما دیگر بالی نداشت.

باید دید که آیا می‌تواند بلند شود یا نه؟ اگر هم بلند شود، به کجا می‌رسد؟

مقدمه :

- جانم؟

متعجب نگاهم کرد و نگران گفت:

- اتفاقی افتاده؟ نگرانم کردی.

سرم رو انداختم پایین و گفتم:

- نگران نباش. اتفاقی که افتاده؛ ولی خب...

حرفم رو قطع کرد و گفت:

- یه راست برو سر اصل مطلب!

زبونم رو روی لبم کشیدم و دستای لرزونم رو توی هم دیگه قفل کردم. بغض کرده بودم، قورتش دادم و مطمئن گفتم:

- من دوسِت دارم!

***

پله‌ها رو با دو بالا رفتم. از استرس پام دوبار پیچ خورد و یه بار هم نزدیک بود با مخ بخورم زمین که خدا رو شکر ختم به خیر شد. نیم نگاهی به سر درش انداختم، نشریه‌ی نورا! با تعجب وارد شدم و در رو پشت سرم بستم.

هر کس سرش توی کار خودش بود. چشمم خورد به یه خانومی که میزش حفاظ نداشت، حتما منشیه دیگه! به سمتش پاتند کردم و گفتم:

- سلام.

با تاخیر سرش و آورد بالا و متعجب نگاهم کرد و گفت:

- سلام، جانم؟

متوجه تعجبش شدم؛ برای همین لبخند نیم بندی زدم و گفتم:

- پرواز کمالی هستم. می‌تونم مدیر نشریه و یا مسئول چاپ‌تون رو ببینم؟

خانمه یه جوری نگاهم کرد و گفت:

- مدیر نشریه‌مون که هنوز نیومدن؛ ولی مسئول چاپ‌مون هست. حالا می‌خوای چیکار؟

تو دلم حرص خوردم و گفتم:

- می‌خوام راجع به چاپ کارام باهاشون حرف بزنم.

خانم گفت:

- ببین عزیزم؛ نشریه خیلی سخت می‌گیره و در ضمن مسئول چاپ‌مون خیلی سرشون شلوغه!

نیشخندی زدم و گفتم:

- خانومِ؟!

زن گفت:

- ملکی هستم.

گفتم:

- ببینید خانم ملکی، هر چی هم که باشه درسته سنم کمه؛ اما مطمئن باشید به امتحانش می‌ارزه!

پوفی کرد و گفت:

- یه ساعتی معطل میشی.

لبخند کمرنگی روی لبام شکل گرفت و از ته دل گفتم:

- ممنونم!

اصولا آدم کینه‌ای نبودم و خیلی زود با هر چیز کوچولویی ذوق زده و خوش‌حال می‌شدم.

روی مبل کرم رنگی که گوشه‌ی سالن بود نشستم و شروع کردم به آنالیز دفتر نشریه. از در که وارد می‌شدی یه اتاق بود که روش نوشته بود سرویس بهداشتی و بعدش هم آبدارخونه بود. در ادامه یه راهرو نسبتا عریض می‌خورد که به همین سالن ختم می‌شد. سالن دکوراسیون کرم و بنفش کم رنگی داشت که خیلی حس خوبی بهت می‌داد و میزهایی حفاظ‌دار که در کنار هم چیده شده بودن و هرکس مشغول کار خودش بود. انتهای سالن یه در خیلی بزرگ بود که نوشته بود اتاق مدیر و کنارش یه درِ بزرگ‌تر که نوشته بود چاپ‌خانه.

هندزفریم رو از توی کوله مشکی‌ام در اوردم و گذاشتم توی گوشم و آهنگ هوای گریه با من از همایون شجریان رو پلی کردم.

خب، نسبت به هم سن و سالام خیلی رفتارام عجیبه؛ البته نه این‌که رپ و این چیزا گوش ندم؛ ولی بیشتر پاپ و این روزا که بیشتر علاقه‌ام داره می‌ره سمت سنتی. می‌دونین من با این‌که اسمم پروازه؛ اما تا حالا نتونستم با میل خودم به جایی که می‌خوام پرواز کنم.

اصولا ساکتم و کم حرف و مواقعی که خیلی ذوق زده‌ام پر حرف و پر انرژی می‌شم. یه دوست صمیمی بیشتر ندارم که مثل خواهرمه، اسمشم آویده است .

آهنگ رو عوض کردم و از آینه گوشیم زیرزیرکی نگاهی به صورتم انداختم. مامانم می‌گفت زشته دختر بچه بین مردم آینه دست بگیره .

نمی‌دونم چه‌قدر گذشت که خانوم صدام کرد. دستی به مانتو سنتی بلندم کشیدم و رفتم سمتش:

- بله خانوم؟

-می‌تونی بری پیش‌شون. انتهای سالن چاپخونه یه در داره، اون تو هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به معنای فهمیدن تکون دادم و نفس عمیقی کشیدم. آدم استرسی نبودم؛ ولی این‌بار مثل همیشه به خودم مطمئن نبودم و یه حس قوی بهم هشدار می‌داد که راه زیادی پیش رومه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقه‌ای به در زدم و بدون این‌که منتظر بمونم رفتم تو. یه اتاق پراز سروصدا و ماشین‌های چاپ. یه میز اون‌جا بود؛ پرِ کاغذ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معذب یه لنگه پا ایستاده بودم که یه صدای بم و مردونه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس شما می‌خواستین من رو ببینین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بالا آوردم. یه مرد در حدود چهل سال بود. سرم رو به معنای آره تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌تونم بشینم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی محو زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از این طرف.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم قدم برداشتم و پشت سرش رفتم به اتاقی که می‌گفت. نشست روی صندلی چرم و به من هم گفت بشینم روبه‌روش. یه نیم نگاه اجمالی به اطراف انداختم و بی‌هیچ حرفی دفتر قطورم رو از توی کوله‌ام درآوردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خوام بدونم شرایط چاپ‌تون چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترجون چندسالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس بدی داشتم. چرا این‌قدر سن برای آدم‌ها ملاکه؟ یه نگاه بندازین، شاید از خیلی سن بالاترها بهتر نوشته باشم! سعی کردم خونسرد باشم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هفده سالمه و سوم دبیرستانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی از نویسندگی می‌دونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبام رو با زبونم تر کردم و سرم رو انداختم پایین و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ملاک چاپ کردن شعر و نثر نویسنده‌ها، سن و درصد دونستن‌شون از نوشتنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به معنای تاسف تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نوجوونید دیگه! ببین، خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کمالی هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببین دخترم، خانوم کمالی، چاپ کاراتون که الکی نیست. سلسله مراتب داره؛ اول باید بخونم‌شون، بعد اگه مناسب بودن می‌ره برای ویرایش. بعد هم شما سرمایه‌ای هم داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مات موندم. مگه پول هم می‌خواست؟ گنگ گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی که سرمایه دارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیدی گفتم چیزی سر در نمیاری. تو باید اول یه سرمایه‌ی اولیه در اختیار نشریه بذاری برای چاپ کتابت؛ بعد که کارات فروش رفت و خوب بود نشریه خودش روش سرمایه گذاری کنه و تازه اون موقع باید پول ویراستار بدی و پول فروش کتاب‌ها رو نشریه هم باهات شریک می‌شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی نمی‌شه همین اول کار روی کارام سرمایه گذاری کنید؟ شما که اصلا نخوندین‌شون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد پوزخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولا که تصمیم گیرنده من نیستم و باید با آقای مرندی مدیر نشریه صحبت کنید، بعد هم تا حالا چنین موردی نداشتیم. نه تنها نشریه‌ی ما، باقی نشریه‌ها هم همین طورند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناامید لب گزیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مدیر نشریه کی تشریف میارن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند نیم بندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فعلا که یه هفته‌ای نیستن، هفته بعد همین روز تشریف بیارید، ساعت یازده اینا هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و قدردان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون، خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا دم در بدرقه‌ام کرد. از خانم ملکی هم تشکر کردم و از نشریه خارج شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ایستگاه اتوبوس تند و با عجله رفتم و به موقع رسیدم. صندلی خالی پیدا کردم و روش لم دادم، حالا باید چیکار می‌کردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من یه بار می‌خواستم به میل خودم کاری کنم. رشته تحصیلی‌ام انتخاب مامان بابام بود. نه این‌که دوستش نداشته باشم؛ اما دوست داشتم که نمایش (تئاتر) بخونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر کاری که خواستم بکنم تصمیم گیرنده‌ی اصلی خانواده‌ام بودن. یه بار هم رفتم به میل خودم کار کنم، اونا هم گفتن که برای کارام کسی ارزشی قائل نمی‌شه و اونا هم پول مفت ندارن که حرومش کنن واسه این جور چیزا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا جای تاسف داره! ما ایرانی‌ها فرهنگ و ادبیات پارسی‌مون رو چرت و بیهوده می‌دونیم و خارجی‌ها دارن خودشون رو می‌کشن تا قسمتی از ادبیات ما رو درک کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌هدف به بیرون نگاه کردم. هرکس سرش توی کار خودش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آلارم گوشیم دست از دید زدن برداشتم، پرهام بود. بی‌حوصله جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوف کلافه‌ای کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرواز به من درست جواب بده، می‌دونی که قاطی کنم بد می‌شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض داشت بهم هجوم می‌آورد، از همه ور روم فشار بود. نفس عمیقی کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دنبال کارام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان دقیقا کدوم نقطه از تهرانی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌توجه به پرهام کرایه اتوبوس رو حساب کردم و پیاده شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نزدیک خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نرو خونه، بیا خونه خاله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من درس دارم، امتحانا شروع شدن. منم امتحان نهایی دارم؛ محض اطلاعت به مامان اینا هم بگو نمیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌هیچ حرف دیگه‌ای قطع کردم. پرهام داداشمه، بیست و پنج سالشه و خیلی هم مغرور و لجبازه و فکر می‌کنه اختیار من توی دستشه؛ البته با همه اینا من دوسش دارم؛ اما طی قرارداد نانوشته‌ای فعلا هر دو روی مُد لج و لجبازی رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به کوچه‌ی خلوت‌مون انداختم، عجیبه! چه‌قدر امروز خلوته! بی‌حوصله مقنعه‌ام رو روی سرم جا به جا کردم و سعی کردم تندتر راه برم. در رو با کلید باز کردم و پله‌ها رو دو تا یکی کردم. حوصله‌ی آسانسور نداشتم. خونه‌مون طبقه دوم یه آپارتمان چهار طبقه و هشت واحدی بود، همسایه‌ی روبه‌رویی‌مون یه پسر جوون بود که فکر می‌کنم استاد دانشگاه اینا بود و نامزد داشت؛ مثل این‌که خونه هم مال باباش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقنعه‌ام رو با یه حرکت درآوردم و روی رخت آویز آویزونش کردم. کلا آدم مرتبی بودم، مانتو و شلوارم رو هم روش آویز کردم و افتادم روی تخت یک و نیم نفره‌ام؛ چون خیلی داغون می‌خوابم تخت دونفره هم کممه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیم رو در آوردم. اول اینستام رو چک کردم و پیامای دایرکتم رو نخونده پاک کردم. تو فاز پسر بازی و اینا نبودم. دوست داشتم زندگی‌ام روی هدف‌های بزرگ‌تری از شوهر کردن و یه زندگی رویایی و خونه فلان و بهمان بچرخه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه آهنگ از خلسه پلی کردم و رفتم توی تلگرامم. کلی پیام از کانال‌های مختلف! یه پیام از یه شماره نا آشنا که ریپورتش کردم و پیامای آویده ...آخی دیشب وسط چت خوابم برده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله شروع کردم به جواب دادن بهش. آویده دوست پسر داشت و خیلی هم پسر خوبی بود و من خیلی باهاش مچ بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهنگ رو عوض کردم و یه آهنگ از سامان جلیلی گذاشتم و برای آویده اتفاقای نشریه رو توضیح دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ذره هم با رامتین، یکی از دوست‌های عادی مجازی‌ام چت کردم. ساعت تازه هشت شب بود. از گشنگی درحال غش کردن بودم. از جام بلند شدم و یه تیکه نون با کره و مربا برداشتم و یه لیوان چایی تو ماگم ریختم. خیلی چایی خورم، کلا کل خانواده پدری‌ام چایی خورن؛ البته به جزء پرهام که کلاس هات چاکلت و کافی میکس میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع جمع و جور کردم و دوباره خیمه زدم روی گوشیم. تصمیم گرفتم لااقل یه ذره درس هم بخونم. شیمی‌ام رو درآوردم؛ چون مدرسه نمونه دولتی بودم بعد از امتحانا یه پونزده روز اینا تعطیل بودیم دوباره از پونزده تیر اینا باید بریم مدرسه برای خوندن پیش‌دانشگاهی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو درس مونده بود که نخونده بودم‌شون. ساعت یازده بود که خوابیدم؛ چون صبح ساعت هشت باید بلند می‌شدم و می‌رفتم مدرسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقنعه‌ام رو سرم کردم و آخرین نگاه رو از آینه به خودم انداختم. با آویده می‌رفتم، خونه‌هامون توی یه خیابون بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تکی که انداخت با عجله از مامان اینا خداحافظی کردم و کتونی‌هام رو پوشیدم و همین‌طور کله کردم که برم محکم خوردم به یه جسم سخت! سرم رو آروم آوردم بالا، با دیدن همسایه روبه‌رویی‌مون از خجالت ذوب شدم و ببخشید کوتاهی گفتم و با عجله از پله‌ها دوییدم؛ ولی صدای تک خنده‌اش رو شندیم. با حرص به آویده دست دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الهی تو بمیری من از شرت خلاص شم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آویده مبهوت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرواز سرت به جایی خورده؟! سر صبحی با من چیکار داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جریان رو براش تعریف کردم. کرکر می‌خندید، با حرص زدم پس کله‌اش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زهرعقرب! آبروم رفته، تو داری می‌خندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای پرواز، چه رمانی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصی نیشخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دِ آخه عنتر، مرده نامزد داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آویده لبش رو جوید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب زودتر بگو، من تا شب عروسی‌تون پیش رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغ خفه‌ای کشیدم و محکم زدم توی بازوش که آخش در اومد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرواز، تمام تنم از دستت کبوده نفله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه خنده حرص‌درار کردم و بی‌حرف کنارش راه رفتم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرواز جونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز چه گندی زدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب این‌جوری می‌گی که آدم زهره‌اش آب میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخند زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با علی قرار گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیس! الآن می‌خوای همه ملت بفهمن؟! یه قرار ساده‌ست، تازه تو رو هم با خودم می‌برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفری نگاهش کردم و یه نیشگون ریز از بازوش گرفتم که آخش رفت هوا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به همه بچه‌ها دست دادم و با آویده رفتم و پاتوق همیشگی‌مون نشستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آویده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زهرمار و هوم! می‌گم به نظرت از کارام خوشش میاد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی؟ همسایه روبه‌رویی‌تون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرص خوردم و خواستم یه چیزی بگم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهان! مدیر نشریه رو می‌گی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاموش شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره دیگه؛ به نظرت اگه قبول نکردن چیکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه‌ای بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه ذره به مامان و بابات اصرار کن، شاید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش رو نصفه گذاشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هنوز من رو نشناختی؟ هر چیزی یه بار! اصرار بی‌فایده‌ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آویده یه ذره فکر کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب از پرهام بگیر. داداشت یعنی نمی‌تونه این‌قدر حمایتت کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اولا پرهام که چنین کاری نمی‌کنه؛ دوما که من عمرا بهش رو بندازم؛ سوما اونم تو جبهه مامان بابامه، چهارما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آویده با صدای بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسه اه! غلط کردم بابا، انشا برام می‌نویسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو انداختم پایین و به ساعتم نگاه کردم. الان امتحان شروع می‌شد. از جام بلند شدم و خاک مانتوم رو تکوندم و آویده رو هم بلند کردم و با هم رفتیم توی سالن. هر کی سرِ جاش نشست و برگه‌ها رو دادن. امتحان رو خوب دادم و با آویده از مدرسه اومدیم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پرواز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس امروز ساعت چهار میام دنبالت که بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به این سرعت یادت رفته؟ قرار دارم با علی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهان؛ باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه حرفی رد و بدل نشد. دم در خونه ما از هم خداحافظی کردیم. در رو با یه حرکت باز کردم و از پله‌ها با دو رفتم بالا. در ورودی خونه رو هم باز کردم و یه لنگه پا داشتم کتونی‌هام رو در می‌آوردم که یهو یکی از پشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مواظب باش خانم کوچولو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعادلم به هم خورد و نزدیک بود با مخ بخورم زمین که یه دستی من رو گرفت. با تعجب و خجالت برگشتم، با دیدن همسایه رو به‌رویی‌مون اخم کمرنگی نشست روی صورتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من از کلمه کوچولو متنفرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم اون لنگه کتونی‌ام رو با حرص درآوردم و رفتم توی خونه و در رو به هم کوبیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقنعه و مانتوم رو با حرص درآوردم. پسره‌ی نکبت! شلوارم رو هم عوض کردم و روی تختم ولو شدم. توی گوشیم یه دور زدم و وقتی دیدم خبری نیست تصمیم گرفتم بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آلارم گوشیم از خواب بلند شدم، دست و روم رو شستم و رفتم سر میز غذا. سلام آرومی کردم و نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام: به به آبجی خانم، ساعت خواب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند محوی روی لبام شکل گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: پرواز جان چرا دیشب خونه خاله‌ات نیومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درس داشتم بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان که تا اون لحظه ساکت بود دلخور گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نخیر تو از عمد نیومدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوف کلافه ای کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرمنده من اصلا حوصله بحث ندارم، درس هم دارم. بعداز ظهرم همراه آویده می‌خوام برم یه سر بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه هیچ حرفی زده نشد. غذام رو زودتر از همه خوردم و مستقیم برگشتم توی اتاقم. دفترم رو باز کردم و یه نگاهی به نوشته‌هام انداختم، ممکنه خوشش نیاد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاب دینی‌ام رو آوردم و شروع کردم به درس خوندن. این‌قدر توش غرق شدم که وقتی ساعت رو نگاه کردم سه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تندی بلند شدم و تن پوشم رو برداشتم و رفتم حموم. یه ربع بعد روی صندلی میز توالت اتاقم نشسته بودم و داشتم موهام رو شونه می‌کردم، روی چهره‌ام دقیق شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوست سفید و چشمای بادومی نسبتا درشت با مردمکای خرمایی روشن که دورش رو انگار با قهوه‌ای سوخته خط کشیدن، ابروهای کمونی که تازگی‌ها وسط و زیرش رو برداشته بودم؛ البته موی آنچنانی نداشت. دماغ گوشتی که به صورت گردم می‌اومد و موهای پرپشت خرمایی مواج. در کل قیافه معمولی و قابل قبولی داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتو سنتی کرم، آبی آسمونی‌ام رو درآوردم و با شلوار کرم پوشیدم. کوله مشکی‌ام رو هم برداشتم و چیزایی که می‌خواستم رو داخلش ریختم. شال آبی آسمونی‌ام رو هم سرم کردم. گردنبند بلندم رو که حالت ریش ریشای مشکی داشت انداختم و دستبند ستش رو هم گذاشتم. یه خورده کرم پورد به صورتم زدم و به خط چشم کشیدم و ریمل زدم و در آخر رژ صورتی‌ام رو هم کمرنگ زدم. خوب شده بودم، دخترونه و ملیح!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از مامان و بابا خدافظی کردم، پرهام هم نبود. کتونی‌های مشکی‌ام رو هم پوشیدم و کوله‌ام رو روی دوشم جابه‌جا کردم و تند تند از پله‌ها پایین رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دم در منتظر اومدن آویده بودم که یه شاسی بلند مشکی جلوی در خونه ایستاد. یه پسر چهارشونه و هیکلی که قیافه معمولی داشت ازش پیاده شد. نگاهم رو ازش گرفتم و به سمت مسیری که همیشه آویده از اون سمت میاد سوق دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و سوالی نگاهش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقای لواسانی کدوم واحدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لواسانی همون همسایه روبه‌رویی‌مون بود، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واحد هفت، طبقه چهارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد سری به معنای فهمیدن تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو همین لحظه‌ها آویده هم رسید، مرموز نگاهم می‌کرد. دستش رو کشیدم و در همون حال گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا دیر کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه‌ش دو دقیقه دیر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرتاپاش رو نگاهی انداختم، مانتو مدل کتی مشکی با جین قد نود و کتونی مشکی گلبهی و شال گلبهی و کوله مشکی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من باید یه سر شهرکتاب هم برم، کتاب می‌خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این‌دفعه چی می‌خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کم فکر کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این‌دفعه می‌خوام فریدون مشیری بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ایستگاه تاکسی پیاده رفتیم، سوار شدیم. قرار بود توی یه کافه‌ای که خیلی هم دور نبود هم‌دیگه رو ببینن. من تا وقتی که فرد ایده‌آلی پیدا نکنم، نه باهاش دوست می‌شم و نه قرار می‌ذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آویده استرس داشت، آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا این‌قدر استرس گرفتی؟ مثلا می‌خواد چی بشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسی ما رو ببینه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون وقتی که قرار می‌ذاشتی باید به این‌جاش فکر می‌کردی؛ ولی عیب نداره. بگو داداش پروازه، اتفاقی این‌جا دیدیمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک خنده‌ای کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه‌قدر تو زرنگی پرواز جونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمم خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زهرمار، من رو مسخره می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تاکسی پیاده شدیم و رفتیم به سمت کافه، کافه‌اش خیلی دنج بود. من خیلی از وقتا تنهایی یا با بچه‌ها و آویده این‌جا می‌اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موسیقی لایتی که بخش می‌شد، تابلوهای شعر و تخته‌ی گچی که هر کی دلش می‌خواست یه چیزی روش می‌نوشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستقیم رفتم سمتش و با گچ صورتی نوشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر چه آید به سرم باز گویم گذرد! وای از این عمر که می‌گذرد، می‌گذرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسری که پشت پیشخوان بود من رو می‌شناخت. تک خنده‌ای کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرواز خانم از این‌ ورا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خلاصه درگیر امتحانا و مدرسه‌ایم شروین خان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو خانش تاکید کردم؛ چون بدش می‌اومد با پیشوند یا پسوند صداش کنی. حرصی نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخرش درست بشو نیستی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروین خیلی پسر خوبیه! خیلی از وقت‌ها که تنهایی میام این‌جا میاد و کنارم می‌شینه و با هم یه ذره حرف میزنیم و یه کمی هم مشاعره می‌کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروین هم می‌نوشت؛ ولی نه مثل من! هر وقت که مرهمی پیدا نمی‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاد اولین باری افتادم که با بچه‌ها اومده بودیم این‌جا و من برای حساب کردن رفته بودم. کارت دادم تا پول بکشه و شروین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قابل نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من حواسم پرت حرفای مانا بود و فکر کردم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارت خوان نداریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای همین عصبی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟! کافه به این عظمت کارت خوان ندارید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروین به زور خنده‌اش رو کنترل می‌کرد و در همون حال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عرض کردم قابل نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خجالت زده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید فکرکردم گفتید کارت خوان ندارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه‌ها که غش کرده بودن. منم حساب کردم و با هم اومدیم بیرون؛ ولی کلی سرشون غر زدم که چرا خندیدن! با صدای آویده از فکر اون روزا اومدم بیرون. با هم رفتیم سمت میزی که علیرضا(دوست پسر آویده) روش نشسته بود. با هم سلام کردیم و اون با لبخند بلند شد و ایستاد و با هردومون دست داد. متوجه شدم که هردوشون استرس دارن و خجالت زده‌ان؛ برای همین بحث رو شروع کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه خبر آقا علی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هستیم؛ درگیر کار و زندگی و دل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آویده هم لبخند زد و علی رو به گارسون گفت بیاد و در همون حال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می‌خورید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم لبخند کوچیکی برای خالی نبودن عریضه زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که شیک نوتلا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آویده: من بستنی شکلاتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گارسون اومد و علی سفارش داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه شیک نوتلا و بستنی شکلاتی و بستنی میوه‌ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ حرفی زده نشد تا وقتی سفارشا رو بیارن. من هم سرم رو کردم توی گوشیم تا اون دو تا راحت باشن. رامتین پیام داده بود، داشتم باهاش حرف می‌زدم. اون دو تا هم یخ‌شون باز شده بود و داشتن با هم حرف می‌زدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این‌قدر غرق حرف زدن با رامتین بودم که متوجه نشدم آویده صدام می‌کنه. با مشت زد توی بازوم که سرم رو آوردم بالا و سوالی نگاهش کردم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علی می‌گه موافقین بریم یه دوری بزنیم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه؛ ساعت حول و حوش شیشه. من هم باید برم کتاب بگیرم، اگه می‌خواین دو تایی برین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آویده دو دل مونده بود که چیکار کنه. دم گوشش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نکبت توی اولین قرار وا نده! دوست داری خونه‌شون هم بری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آویده حرصی لبخندی زد و بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه گلم، خوب نیست رفیق نیمه راه باشم. دور دور باشه یه وقت دیگه. من هم باهات میام، منم شاید کتابی چیزی خریدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از علی خداحافظی کردیم و از کافه اومدیم بیرون و رفتیم سمت شهر کتاب. یه نیشگون از پشت دستم گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی‌شعور این چیزا چی بود می‌گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خاطر این‌که حرصش رو دربیارم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدوم حرفا؟! ناراحتی الان با منی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخور گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نخیر؛ خونه‌اش اینا رو می‌گم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهانی گفتم و بی‌هیچ حرف دیگه‌ای کنار هم راه رفتیم. با ذوق رفتم داخل کتاب فروشی، هیچ چیز به اندازه‌ی یه جای پر از کتاب من و سر ذوق نمی‌آورد. با شگفتی تمام کتاب‌ها رو برمی‌داشتم و آخر جلدش رو می‌خوندم. با این‌که می‌دونستم چی می‌خوام؛ ولی آرزوم بود که به جاش تموم این کتابا مال من بود. از آویده غافل بودم و شنیدم که حرصی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز این کتاب دید و از خود بی‌خود شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر جوونی اومد سمت‌مون و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌تونم کمک‌تون کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؛ گزینه اشعار فریدون مشیری رو می‌خواستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرک لبخند احمقانه‌ای زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تشریف بیارید اون سمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و آویده پشت سرش راه افتادیم. یاد سه چهارسال پیش افتادم که وقتی رفته بودیم برای خرید لوازم ماکت سازی‌مون پسره رفت بهمون آموزش بده. چوب‌های نازک رو برامون مثل خُردکردن سوسیس مثال زده بود و چوب‌های پهن رو مثل درست کردن کیک لایه لایه و تازه هی به دماغ عملی‌اش دست می‌کشید و با اون صدای تو دماغی‌اش به آویده که فقط ایستاده بود و می‌خندید، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این خانوم هم با شماست؟ منم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این که همه‌ش می‌خنده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون موقع هم همه‌ش پشت سر پسره دراز بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای پسر جوون از فکر اومدم بیرون و اون لبخند احمقانه‌ای رو که از یادآوری اون روزا روی لبم نشسته بود رو پاک کردم که پسر فکر دیگه‌ای نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر جوون: خانم این هم کتاب فریدون مشیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌هیچ حرفی از دستش گرفتم و آخر جلدش رو خوندم و با لذت نگاهی بهش انداختم و رفتم سمت پیشخوان. من هر ماه پس اندازهام رو جمع می‌کردم و یه کتاب که دلخواهم بود رو می‌خریدم. من متفاوت هستم و این تفاوت رو دوست دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آویده از کتاب فروشی اومدیم بیرون و تصمیم گرفتیم پیاده برگردیم؛ ولی هر دومون هندزفری‌مون رو گذاشتیم و دست در دست کنار هم راه می‌رفتیم. هر از چند گاهی با هم حرف می‌زدیم و مردم هم جوری بهمون نگاه می‌کردن که انگار خل وضعیم؛ ولی مهم نبود! مهم این بود که خودمون چی دوست داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دم در از هم خداحافظی کردیم و تا در رو باز کنم پرهام هم رسید. باهاش دست دادم و با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه عجب شما رو دیدیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تاثیر منفی تو روی منه دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش رو قطع کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برعکسه؟ به جای این که کوچیک‌تر از بزرگ‌تر یاد بگیره، بزرگ‌تر از کوچیک‌تر یاد می‌گیره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و لپم رو کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آبجی خانم تو هر چی کم بیاری از زبون هیچ‌وقت کم نمیاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتایی رفتیم توی آسانسور و در ورودی رو پرهام باز کرد. مامان اینا خونه نبودن و شام با من بود. لباسام رو با تیشرت شلوارک آبی آسمونی‌ام عوض کردم و موهام رو بالای سرم جمع کردم و یه آهنگ از مهدی جهانی و علیشمس پلی کردم و رفتم توی اشپزخونه. چند دقیقه داشتم فکر می‌کردم که تصمیم گرفتم ماکارانی درست کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آشپزی با آهنگ لذت می‌بردم. کلا موسیقی جزو لاینفک زندگی من بود! داشتم با آهنگ تی‌ام‌بکس قر می‌دادم که پرهام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو برو سر و وضعت رو مرتب کن، یکی از دوستام داره میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من تازه موادش رو آماده کردم. ساعت هشت و نیمه، اون‌وقت شام چی می‌خوایم بخوریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو نمی‌فهمی نه؟! برو سر و وضعت رو مرتب کن، الان می‌رسه. یهویی شد دختر خوب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدم و رفتم توی اتاقم و لباسام رو با یه پیراهن مدل مردونه سفید مشکی عوض کردم و شلوار راسته مشکی‌ام رو هم پوشیدم و شال سفیدم رو گذاشتم و برگشتم توی آشپزخونه، دوباره مشغول کارم شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آیفون بلند شد. خواستم برم جواب بدم که پرهام پیش دستی کرد و رفت و در رو باز کرد. من اصولا خیلی خیلی فضول بودم؛ ولی این بار سعی کردم جلوی خودم رو نگه دارم تا پرهام بهم تذکر نده؛ برای همین برگشتم سرِ کارم و فقط صداشون رو می‌شنیدم که با هم احوال پرسی می‌کردن و پرهام داشت می‌بردش به اتاق خودش و در همون حال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرواز جان یه شربتی چیزی هر وقت دستت آزاد شد برامون بیار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرص خوردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا دوست نداشتم ببرم؛ ولی حس فضولی‌ام بهش غالب بود؛ برای همین دو تا شربت آلبالو درست کردم و زیر ماکارونی رو کم کردم تا دم بکشه. شالم رو روی سرم جا به جا کردم و شربت‌ها رو گذاشتم توی سینی مخصوص مهمون و رفتم سمت اتاق پرهام. با تقه‌ای به در رفتم تو و سلام کردم. یه پسر جوون هم سن و سال پرهام بود که قیافه‌ی خوبی داشت، سریع نگاهم رو ازش گرفتم و شربت‌ها رو بهشون تعارف کردم که پرهام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این نیماست پرواز جان. همون که ازش خیلی حرف می‌زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به معنای تایید تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاری داشتی صدام کن داداش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما که سرش تا اون موقع پایین بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه دیگه مزاحم شما نمی‌شیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم که از شعورش حظ کرده بودم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اختیار دارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بی‌هیچ حرف دیگه‌ای از اتاق اومدم بیرون. کتابم رو آوردم و روی کاناپه شروع کردم به خوندن و هر از گاهی سری به گوشیم می‌انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من واقعا شعر رو دوست داشتم، حس می‌کردم با هر یک‌دونه قافیه‌ای که می‌خونم و می‌سازم به تیکه‌های زندگی خودم وزن می‌دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتابم رو بستم و رفتم زیر گاز رو خاموش کردم و رفتم توی اتاقم. توی همین حین صدای پرهام و نیما رو می‌شنیدم که داشتن خداحافظی می‌کردن و صدای نیما رو شنیدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از طرف من از پرواز خانم تشکر کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه جوری شدم. هیچ کدوم از دوستای نیما این‌طوری نبودن! یا بهتره بگم تا این حد شعور نداشتن! همه‌شون یه مشت آدم چرت و پررو و دخترباز بودن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو گرم نوشتن کردم و دوباره از همه جا فارغ شدم. وقتی می‌نوشتم حس سبکی می‌کردم، این‌قدر سبک می‌شدم که دلم می‌خواست پرواز کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای در و حرف زدن مامان و بابا که نشون دهنده‌ی این بود که برگشتن از اتاقم اومدم بیرون و سلام احوال پرسی کردم. یه چند وقتی می‌شد که به خاطر چاپ کارام باهاشون سر سنگین بودم؛ ولی در کل خانواده‌ام بودن و دوست‌شون داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میز شام رو چیدم و دور هم خوردیمش. البته پرهام فکر کنم خیلی کوک بود؛ چون یک‌سره تشکر می‌کرد و تعریف و آخرِ غذا هم گفت شرکتی که می‌خواست بزنه کاراش راست و ریست شده و نیما هم شریکشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام فوق لیسانس گرافیک داره و نیما نمی‌د‌ونم چی داره؛ چون فکر کنم دوست تازه‌اش باید باشه؛ چون من همه‌ی دوستاش رو به خوبی می‌شناختم و حتی چندین بار همراه پرهام توی جمع‌شون رفته بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مامان میز رو جمع کردیم و قرار شد فردا شب به مناسبت درست شدن کارای شرکتش، مهمون پرهام شام بریم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم. امروز آخرین امتحان‌مون رو می‌دادیم و دیگه راحت می‌شدیم؛ البته تابستون اون‌طوری نداشتیم؛ ولی پیش‌دانشگاهی کلا مدرسه بری و نری فرقی نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چایی‌ام رو سر کشیدم و با تکی که آویده انداخت از خونه اومدم بیرون. کتونی‌هام رو پوشیدم و با عجله از پله‌ها اومدم پایین و رفتم از در بیرون. آویده داشت با گوشیش حرف می‌زد. اِی خدا این رو شفا بده! آخه کدوم شاسکولی ساعت هشت صبح تلفنی حرف می‌زنه؟ اون هم با دوست پسرش! مطمئن بودم که علیه؛ چون آویده دیگه جز من و اون کسی رو نداشت که باهاش تلفنی حرف بزنه، تازه اون هم ساعت هشت صبح!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسید بهم، سلام کرد که با حرص نیشگونش گرفتم که آخش رفت هوا و علی مثل این‌که از اون ور خط پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آویده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این پرواز وحشی دستم رو کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو انداخته بودم پایین و سنگ متوسطی رو با پاهام قل می‌دادم، عاشق این کار بودم. تو باغ نبودم که یهو دستم کشیده شد و چون حواسم نبود با آویده پخش زمین شدیم. حرصی نگاهش کردم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید آجی! داشتم با علی حرف می‌زدم، حواسم نبود پام گیر کرد. دست تو رو کشیدم که این‌جوری شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ حرفی نزدم و بلند شدم و خاک مانتوم رو تکوندم. دستش رو کشیدم تا بلند شه و در همون حال داشت از علی خداحافظی می‌کرد .کلافه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه‌ بار دیگه داری می‌افتی من رو هم بکشی می‌ندازمت! تفهیم شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جون تو نمیشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم حرصی خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عاشق خل وضعی‌مونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرده برزنتی مدرسه رو کنار زدم و رفتیم داخل حیاط. هر چند نفر یه جا کز کرده بودن من و آویده هم رفتیم و به جمع خودمون اضافه شدیم. با همه بچه‌ها دست دادیم و سلام و احوال پرسی کردیم . زنگ که خورد رفتیم سرجلسه، امروز چون آخرین روز بود با بچه‌ها یه ذره می‌موندیم تا عکس و این چیزا بگیریم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امتحان رو اولین نفر دادم و اومدم بیرون. پشت سر من آویده هم داد و بقیه بچه‌ها هم کم کم اومدن بیرون. من و آویده چندتا سلفی گرفتیم و بعد با بچه‌های اکیپ چند تا عکس گرفتیم، چند تا عکس هم دسته جمعی با بچه‌های کلاس گرفتیم. بعد با همه خداحافظی کردیم و راه افتادیم به سمت خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کار زیاد داشتم، پس فردا باید می‌رفتم نشریه و باید شعرها و نثرهام رو جمع بندی می‌کردم و بهتریناش رو انتخاب می‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای من انتخاب کارام سخت بود؛ نه این‌که همه‌شون عالی و قشنگ باشن؛ ولی چون همه‌شون رو با عشق نوشتم دوست ندارم بین‌شون تبعیض قائل شم؛ ولی واقعا بعضی از شعرها و نثرهام داغونه و باید حذف بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کشیده شدن دستم توسط آویده تازه حواسم جمع شد. از رو به رو یه گله پسر داشتن می‌اومدن که از قیافه‌شون کِرم می‌بارید. دست آویده رو کشیدم تا بی‌اعتنا رد شیم که یهو یکی جلومون خم شد تا بند کتونی‌هاش رو مثلا سفت کنه و تو همین حین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و آویده هم که از پررویی‌شون یه لنگه پا مونده بودیم. آخه از هر طرف دوستاش ایستاده بودن و نمی‌شد رد شیم. پوف کلافه‌ای کشیدم و خواستم چیزی بگم که همونی که داشت مثلا بند کتونیاش رو سفت می‌کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌گم داداش به نظرت همین بچه مدرسه‌ایا خوبه واسه‌مون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که دیگه مخم داغ کرده بود داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یا الله پاشو ببینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر با مکث سرش رو آورد بالا و من ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین الان همه‌تون گم می‌شید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آوید دستم رو کشید به معنای این‌که ادامه نده؛ ولی من واقعا عصبی بودم و وقتی عصبی می‌شدم دیگه پرواز خوب و آروم همیشه نبودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باریک الله! داداش حداقل یکی‌شون زبون داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه واقعا این‌بار می‌خواستم زبونش رو از حلقش بکشم بیرون، دست آویده رو کشیدم. با یه لگد محکم به ساق پاش که باعث شد لق بزنه و یه ذره به سمت زمین متمایل بشه، از کنارشون رد شدیم و صدای خنده دوستاش رو شنیدم که داشتن بهش می‌گفتن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بَه داش امیر! قشنگ قهوه‌ایت کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم خنده‌م گرفت. ای بابا اعصاب ادم رو خُرد می‌کنن! مگه بی‌کارین آخه؟ آویده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دمت جیز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زهرمار، جلوشون لالی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و چیزی نگفت و دیگه تا ته مسیر حرفی نزدیم. انگار هر کدوم درگیر کارای خودمون بودیم. همون‌طور که با کلید در رو باز می‌کردم با آویده داشتم خداحافظی می‌کردم. در رو با پا هول دادم و برای بار آخر برای آویده دستی تکون دادم و رفتم تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق معمول از آسانسور نرفتم. پله‌ها رو دو تا یکی کردم و توی همون پله‌ها مقنعه‌ام رو در آوردم و داشتم در ورودی خونه رو باز می‌کردم که یه صدایی از پشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آبجی خانم مقنعه‌ات کو؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و برگشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو کی اومدی پرهام؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همین الآن، دیگه مقنعه‌ات رو توی راه پله در نیار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد هم کلید رو از من گرفت، در رو با یه حرکت باز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو تو دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستقیم رفتم سمت اتاق خودم و لباسام رو سریع عوض کردم و یه سر کامل گوشیم رو چک کردم. موهام رو یه شونه زدم و آزاد رهاشون کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مامان و بابا سلام دادم و نشستم پشت میز؛ خونه ما طوری بود که در ورودی رو باز می‌کردی اول سه تا اتاق می‌خورد و در ادامه‌ی این راهرو به نشیمن و آشپزخونه ختم می‌شد و من به خاطر این‌که اتاقم در تیررس مامان اینا نبود خیلی خیلی راضی بودم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق معمول مامان داشت آمار مدرسه رو ازم در می‌آورد که بابا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موافقین فردا یه سفر بریم کیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشکم زد؛ یعنی چی بریم کیش؟! من باید پس فردا می‌رفتم نشریه؛ اما می‌دونستم اگه این رو بگم کامل لو می‌رم و نمی‌ذارن که بمونم. برای همین لبام رو با زبونم تر کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه من نیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان فوری رو ترش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی؟! هیچ جا نمیای، نپوسیدی توی این خونه؟ هی گوشی و مدرسه و کلاس و خونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دم عمیقی گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه مامان جان! من ناسلامتی امسال کنکور دارم. من رو بفرستید پیش هرکی که خواستید؛ ولی توی تهران باشم؛ چون دو هفته بعد مدرسه‌ام شروع میشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا کلافه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرواز یه هفته مسافرت خللی توی کنکورت ایجاد نمی‌کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصم گرفته بود و دلخور گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دوست ندارم فعلا جایی برم. کنکورم که تموم شد اصلا بریم اروپا، کی براش مهمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ، پرواز بیچاره نمی‌دانست که زندگی همیشه خوب و خوش نمی‌ماند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه پس خودمون سه تا می‌ریم. به عمه‌ات زنگ زدم و قول دادم که می‌ریم، زشته الان منتفی‌اش کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام هم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هم نمیام، می‌دونید که منم الانا درگیر کارای شرکتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان کلافه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای بابا شما دوتا دیگه شورش رو در آوردید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به درک که نمیاید! دوتایی بمونید؛ ولی سگ و گربه نباشید، خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو تند سرمون رو به معنای تایید تکون دادیم که بابا غش غش خندید و مامان که دلخور بود یه لبخند محو روی لباش اومد. منم که همیشه نیشم شل بود خندیدم و پرهامم به لبخندی اکتفا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان اینا فردا پرواز داشتن و من می‌تونستم فردا بعد از رفتن‌شون با خیال راحت به کارام برسم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهام رو بالا سرم جمع کردم و سری به گوشیم زدم. امروز بعد از ظهر باید یه سر می‌رفتم بیرون تا یه دفتر خوشگل بخرم برای نوشته‌هام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنهایی بیرون رفتن رو دوست داشتم؛ خصوصا قدم زدن! کلا عجیبم؛ از بارون متنفرم و برف رو دوست دارم. از زمستون به شدت بدم میاد؛ اما لباس پوشیدن توی این فصل و دوست داشتم. پاییز رو خیلی دوست دارم؛ ولی امان از بغض‌هایی که ایجاد می‌کنه. انگار پاییز که میاد آدم‌ها هم به یه تلنگر بندن تا مثل برگ‌های پاییزی ببارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار رو خیلی زیاد دوست دارم و تابستون نسبتا! من همه چیز رو درحد وسطش دوست دارم و چون بهار کلا معتدل و حد وسطه خیلی زیاد دوسش دارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام روی تاریخ یکی از نوشته‌هام قفل می‌شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن اون تاریخ همه‌ی خاطره‌ها توی مغزم زنده می‌شن. 3/7/95 روزی که برای اولین بار معلم ادبیات‌مون رو دیدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی فهمید می‌نویسم خیلی تشویقم کرد تا اونا رو بیارم و براش بخونم‌شون و وقتی خوند گفت خیلی عالین و ادامه بده و سعی کن دایره لغتت رو بازتر کنی؛ چون هر چی دایره لغتت بازتر بشه راحت‌تر با کلمات بازی می‌کنی. من می‌تونستم صادقانه بگم عاشق این معلم بودم و هستم و هیچ وقت فراموشش نمی‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم نزدیک‌تر. دوازده اردیبهشت، روز معلم. واقعا خوش گذشت! براش یه مرغ آمین و یه بشقاب مینا کاری شده از طرف کل کلاس گرفتیم و من متن آماده کردم. کلاس رو تزیین کردیم و از معلم پرورشی گندِ دماغ‌مون خواستیم تا ازمون عکس بگیره و با چه شوقی همه‌ی این‌ کارا رو کردیم و دبیر عزیزمون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به من شعری تقدیم کرد که واقعا زیبا بود؛ یه دوبیتی فوری که لیاقت هر کسی نبود رو تقدیم معلمی کردم که واقعا آموزگار بود. احساس خوشبختی می‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این نشریه رو هم همون معلم بهم معرفی کرده بود و من دوست داشتم که اگه یه بار دیگه دیدمش دست پر ببینمش و بهش بگم که تلاش‌هایی که برام کرد بی‌نتیجه نموند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غرق خوندن دفترم بودم که سرم رفت سمت ساعت. با دیدن ساعت مثل فشنگ بلند شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.