در مورد نویسنده ای به نام لاله معیری هست که به دلیل نیاز مالی برای جراحی مادرش، به پیشنهاد مازیار حکیمی پسر خاله و نامزدش به عنوان پرستار کیوان فرخنده سرگرد خلبانی که به مدت ۱۰ سال در اسارت دشمن بوده مشغول به کار میشه که در این میان...

ژانر : پلیسی، عاشقانه، غمگین

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۵۸ دقیقه

مطالعه آنلاین عشق سرگرد
نویسنده : سونيا ديلمی

ژانر : #عاشقانه #غمگین #پلیسی

خلاصه :

در مورد نویسنده ای به نام لاله معیری هست که به دلیل نیاز مالی برای جراحی مادرش، به پیشنهاد مازیار حکیمی پسر خاله و نامزدش به عنوان پرستار کیوان فرخنده سرگرد خلبانی که به مدت ۱۰ سال در اسارت دشمن بوده مشغول به کار میشه که در این میان...

ساعت پنج بعد ازظهر با صدای زنگ ساعت شماطه دار از خواب بیدار شدم. چند بار در رختخواب غلت زدم که تتمه های خواب نیز از سرم بپرد. سپس برخاستم با چشمهای نیمه گشوده، ضمن رفتن به سوی حمام، کتری را به برق زدم، روبروی آیینه ایستادم و بی آنکه نظری به خود بیندازم مشغول مسواک زدن شدم.

بی اختیار چهره کیوان و رفتار نامتعادل و عجیبش در ذهنم مجسم شد. چون کسی که از داشتن عقل سلیم رنج می برد، میخواست با فریاد و واکنشهای غیر عادی از این مصیبت خلاص شود.

در این خلال نگاهم به تصویرم در آینه افتاد. چشهای خسته با سایه بنفش، موهای ژولیده کلافه و درب و داغون. به صدای بلند با خود گفتم، ( خدای بزرگ، چه قیافه وحشتناکی! از خودم ناامید شدم... اصلا معلوم هست که تو دنبال چه هستی؟ حقیقت؟! نه خودت هم میدانی که هرگز به آن نخواهی رسید. شاید این همه دلایل ظهور نوعی بیماری باشد. باید ببینم دوش آب گرم چه کار میتواند برایم بکند. گرچه با این قیافه نمیشود انتظار معجزه داشت.)

وقتی از حمام بیرون آمدم، احساس بهتری داشتم، چند دقیقه بعد با یک لیوان چای تازه دم پشت میز کارم قرار گرفتم. ضمن مرتب کردن اوراقی که به طور پراکنده و بدون شماره تمام سطح میز را پوشانده بود، نگای اجمالی به نوشته هایم افکندم و پس از فراغت به پشتی صندلی تکیه دادم و به "بعد" فکر کردم. هرچه بیشتر می اندیشیدم کمتر نتیجه میگرفتم. گویی آینده ای وجود نداشت. واهمه ای مرموز سبب ایجاد این حس ناخوشایند نسبت به اقدام تازه ام میشد.

این شغل موقت را توسط دکتر مازیار حکیمی که نامزد و پسرخاله ام بود به دست آورده بودم. نویسنده ای که برای تحقیق و مطالعه بیشتر روی بیماران جنگی و لمس نزدیک حقایق، پرستاریاز شخص بیماری را میپذیرد.

کیوان فرخنده سرگرد خلبانی بود که هویت از دست رفته اش توسط همکار سابقش بطور تصادفی کشف و به این ترتیب ماجرایی حیرت انگیز در زندگی ام آفریده شد.

حرفهایی که سرگرد فرخنده شب گذشته بر زبان آورده بود، بیشتر شبیه اعتراف و نوعی هذیان بود. اغلب اوقات با ناشازگاری و پرخاش همه را از خود می راند و به جای کوتاه کردن فاصله اش با دیگران در تنهایی و سکوت به نقطه ای خیره میشد و در عالم خود فرو می رفت.

آن روز کمی دیر به آسایشگاه رسیدم. سر راهم چند شاخه گل نرگس تهیه کردم تا به بیمار عجیب و خوش قیافه ام هدیه کنم. هنوز به پاگرد پله ها نرسیده بودم که ناگهان با چهره سراسیمه نسترن، یکی از پرستاران مواجه شدم. شتابان خودش را به من رساند و گفت:

ـ عجله کنید خانم معیری! سرگرد باز هم جنجال به راه انداخته و کسی حریف او نیست.

بی درنگ همراه نسترن به سوی بخش روانه شدم. حتی فرصت نکردم مانتو و مقنعه سیاهم را در بیاورم و اونیفورم پرستاری بپوشم. هنگام عبور از سالن، صورت کسانی را که در انتظار گذاشته بودم، مقابل دیدگانم می آمدند. خانوادم، مازیار و اینک نوبت ناشر وقت شناسم بود که باعث می شد لحظه ای دغدغه از وجودم دور نشود. ساعت ده صبح با وی در دفترش قرار داشتم که به خاطر خستگی مفرط ، خلف وعده کرده و خوابیده بودم.

عجب بساطی شده بود. نسترن همین طور یکریز درباره کج خلقیهای دیوانه وار سرگرد در طول روز حرف میزد. به نظرم آن روز نیز مانند دیگر ایام بد زمانه بود که همه اتفاقات بر خلاف میل آدم رقم می خوردند. سرگرد چنان بلوایی به پا کره بود که بیشتر پرستاران و جانبازان به اتاق او سرازیر شده و با ترحم و شگفتی به وی چشم دوخته بود و من از دور صدایش را میشنیدم. با تشنج و هیجان بسیار بانگ زد:

ـ چرا مثل دشمن با من رفتار میکنید؟ مثل دیوانه ها، مثل هیزم کشهای جهنم؟ چرا از این جا نمیروید؟ چرا تنهایم نمیگذارید؟ آمدید که چی را تماشا کنید؟ همه شما یک مشت ترسوی بخت برگشته اید، یک مشت آدم مفلوک مثل خودم...

ناگهان در ادامه، بنای خندیدن گذاشت و با نگاهی حقارت بار گفت:

ـ می ترسید مرضم مسرس باشد؟ لااقل اینجوری شاید اسباب بازیهایتان را پس بدهند، ولی اول من بعد شما...

در این لحظه یکباره التهابش اوج گرفت:

ـ خدایا، چرا من گم شدم؟ س هواپیمایم، خدایا دارد آتش میگیرد، دارم میسوزم، نمیتوانم حرکت کنم، پاهایم گیر کرده، دام سقوط می کنم...

در این اثنا، من از بین جمع راهی باز کردم و از آنها خواستم که هر چه زودتر محل را ترک کنند. به محض ورودم به اتاق، تقلایش شدید تر شد و با دردی عظیم و ناشناخته، در حالیکه رگهای گردن و شقیقه هایش به شدت متورم و برجسته شده بودند، با صدایی شبیه ناله و با لکنت گفت:

ـ باید بپرم بیرون... محض رضای خدا، چرا یکی این وزنه را از پایم باز نمیکند؟... نمیتوانم حرکت کنم... سعید، سعید کمک کیخواهد... بروید کمکش کنید... نه او نباید بمیرد... نه، نه، سعید...

و مانند کسی که در آتش می سوزد، عرق ریزان نگاهش بیفروغ شد و از حال رفت. این بار دیگر نیازی به تزریق مسکن در رگهای برآمده و نیلی رنگش وجود نداشت. خوشبختانه عاقبت بی هوش شده بود.

این سعید واقعا چه کسی بود؟ چه قرابتی با وی داشت که یاداوری خاطره اش این چنین منقلب و نزارش ساخته بود؟ البته تنها سرگرد فرخنده نبود که دردش را فریاد میزد، بلکه تمام انسانها این طور هستند. معمولا در ساعات عصر فضای هر خانه ای را سکوتی سنگین فرا می گیرد. سکوتی که منجر به تفکر و جستجوی ناخودآگاه در ضمیر ناشناخته درون می شود. حالتی که دقیقا نمیتوان تشریحش کرد. شاید همان خاموشی پس از جنگ و فروکش کردن هوای پرالتهاب و مهیج کشمکشها به نوعی تداعی این حس غریب باشد. گلهای نرگس را در گلدان قرار دادم و سپس کنار تختش روی صندلی نشستم. وقتی خوابیده بود خطوط چهره اش حالت معصومانه ای پیدا میکرد، ولی موقعی که پلکهایش گشوده میشدند، اجزای صورتش تغیی حالت میدادند. پوستی گندمگون و موهایی نسبتا روشن داشت که لابه لای انبوه نامرتب آن تارهای سفید، ناملایمات زندگیش را به نمایش می گذاشت. هنگام صحبت، حیای خاصی در چشمان محبوبش مشاهده میشد و با وجود رفتار عجیبش، متین بود و پختگی قابل ملاحظه ای در سخنان پراکنده اش به چشم می خورد.

از زمانی که من پرستارش شده بودم، به طور ویژه ای وی را تحت مراقبت قرار داده بودم. طی گفتگوهایی که گاه حتی ساعتها به درازا کشیده میشد، حالاتش معقول تر به نظر میرسیدند، گرچه گاهی بحران روحی اش مانند عصر امروز به اوج میرسید، اما هربار فاصله بیشتری با مرتبه پیش پیدا می کرد.

سرگرد فرخنده خلبان جنگنده ای بود که در یکی از عملیات اوایل چنگ ضمن حمله و بمباران مخازن سوختی و پایگاه نظامی شهر موصل، پس از ایجاد فضایی مرگبار برای دشمن، در راه بازگشت همراه اسکادران به آشیانه خود مورد هدف موشکی نیروی هوایی بیگانه قرار گرفته و قبل از فشار دادن دکمه صندلی پران، هواپیمایش آتش گرفته و همزمان با پریدن به بیرون، قسمتی از بدنه جلو و دماغه منفجر شده بود. هواپیما در ارتفاع پایین پرواز و با کمی فاصله از او سقوط کرده و بر اثر ضربه شدید و موج انفجار تا مدتهای طولانی که بر همه نامعلوم مانده بود، دچار نسیان و فراموشی شده بود. در خاک دشمن در حالی اسیر شده بود که از ناحیه پای متلاشی شده اش درد جانفرسایی را تحمل کرده بود. با وجود التیام نیافتن پای بریده اش و فراموشی به زیر شکنجه برده شد و با وضع وحشیانه اش مورد بازجویی و استنطاق نظامیان بی رحم عراقی قرار گرفت.

با تمام این احوال، حتی به قدر اشاره ای از وی موفق به گرفتن اقرار نشدند، بنابراین وقتی شکنجه روانی و جسمانی را روی او بی فایده دیدند، دست از وی برداشتند و او را به حال خود گذاشتند. البته سرگرد شانس آورده بود که هم پلاکش همراه با هواپیما معدوم شده بود، هم فراموشی و موج انفجار در حفظ اسرار مهم نظامی اش یاری اش داده بودند. او عادت داشت همیشه قبل از پرواز، پلاکش را از گردن خارج کند و روی دسته پرواز قرار دهد. در واقع زمانی که هواپیما در حریق می سوخت، هویت او را نیز با خود می سوزاند. از این روی هیچ گونه نشانی از او به ایران داده نشد و علاوه بر آن خبر انفجار و سقوط هواپیمایش که به رویت تیم پرواز رسیده بود، مزید بر علت شده و بدون هیچگونه تردیدی شهادتش را تایید کردند.

سرانجام پس از گذشت ده سال اسارت و خاموشی قدم بر خاک میهن گذاشت تا با ناباوری چون دیگر هم رزمانش خیل جمعیت را که با دیدگان اشکبار و شادمان در انتظار دیدن و به آغوش کشیدن عزیزانشان، صفوف را می شکستند به کنار زد. ابتدا حس کرد به زودی پس از گذشتن یک دهه از عمرش، با یافتن نگاهی آشنا دوره یاس و تیره روزی به پایان خواهد رسید و شور و شعف دیگران و مردم چون موجی به او منتقل خواهد شد. لذا یک بار دیگر با دقت بیشتر به جمعیت نگاه کرد. دریایی از اشک و رنج و شادی در تلاطم بود، ولی همه نگاهها غریبه بودند. هیچ لبی به او لبخند نمی زد، هیچ قلبی در سینه برای استقبال از او نمی تپید، در حقیقت او رهگذری تنها و بی نام و نشان نزد مردم بود.

حدود ساعت نه چشمانش را گشود. من رو به پنجره ایستاده بودم و محوطه سرسبز پاییزان پشت ساختمان را زیر نور چراغ های گازی تماشا می کردم. در عین حال صدای کیوان که نیمه هوشیار به من سلام کرده بود، توجهم را از بیرون به خود معطوف ساخت.

ـ سلام، حالتان بهتر است؟

ـ زیاد بد نیستم. فقط... فقط فکر میکنم دیگر کارم تمام است. معلوم نیست کدام یک از همین روزها یا شبها به جای چرت، به خواب ابدی بروم و برای همیشه از دیدن دنیا محروم شوم.

روی صندلی نشستم و با همدردی سخنان او را بی عقلی نامیدم و گفتم:

ـ شما درباره همه چیز و همه کس اشتباه می کنید، حتی در مورد خودتان.

سرش را به طرف دیگر برگرداند، به سقف زل زد و گفت:

ـ حق با شماست. من آدم خطا پیشه ای هستم.

ـ نه سرگرد، خطاپیشه نه، فقط دوست ندارید که واقعیت را قبول کنید.

ـ واقعیت این است که من یک مرد مفلوک بیشتر نیستم.

ـ دنیا بزرگتر از این حرفهاست که شما با این حرفهای نومید کننده خودتان را در چنین جای تنگ و کوچکی حبس کنید.

زهرخندی زد و در پاسخ گفت:

ـ وقتی دنیای امید من چشمه اش بخشکد، همه کره زمین برایم مثل قفس میشود.

ـ با اینجا نشستن هیچ چیز درست نمیشود. باید بگردید تا امیدتان را دوباره پیدا کنید.

ـ وقتی آدم توی برهوت گم میشود، اول به محیط خودش نگاه میکند. وقتی میبیند هیچ جهتی وجود ندارد از آسمان کمک میگیرد، اما وقتی آسمان هم همیشه تاریک و بدون روزنه باشد، مجبور میشود به قلبش تکیه کند. این دفعه جهت یاب، دل آدمی است. بعد شروع میکند به دویدن، نمیتواند حدس بزند چه چیزی انتظارش را میکشد. مرگ یا زندگی... آن وقت است که مدام در هر سو سراب میبیند و هر لحظه تشنگی اش بیشتر میشود. اگر راه را پیدا کند دیگر حتی به تشنگی فکر هم نمی کند. از مرگ فاصله میگیرد و قدر زندگی را می فهمد؛ قدر بودن و این همه نعمت را، ولی همین که دوباره واردزندگی می شود باز هم خودش را گم میکند و برمی گردد سر جای اولش... مثل من، می بینید، من هم همه چیز را گم کرده ام، خودم را، زندگی ام را، هدفم را، خانواده ام را، هویتم را و گرفتار پوچی و دور باطل شده ام.

ـ من هم دنبال عجایب بودم که از قضا سر از اینجا درآوردم.

سرش را به طرف من چرخاند و پرسید:

ـ عجایب؟

ـ بله، می شود گفت مجموعه عجایب، آدم، سرزمین، اقیانوس، کهکشان و حتی مثلث برمودا.

برای نخستین بار با حالت عادی لبخند زد و کمی خندید. نشاط اندک او باعث انبساط خاطر من شد و با تعجب گفتم:

ـ بالاخره توانستم شما را بخندانم.

نفسی کشید و با نگاه به گلهای نرگس گفت:

ـ چه بوی خوشی دارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگر بدانم حال شما را بهتر می کند، نمی گذارم دیگر گلدان خالی بماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ لا اقل از بوی دارو بهتراست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کم لطفی می کنید... چیزی میل دارید برایتان بیاورم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه، هیچ اشتها ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یک لیوان شیر چطور است؟ کمک میکند که خوابتان ببرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه، از خوابیدن خسته شده ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حالا که ین طور است، موافق هستید شما را به سالن ببرم تا تلویزیون نگاه کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی میلی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه، حوصله ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ولی امشب برنامه های خوبی دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خوب، اگر اینجا نشستن خسته تان می کند، می توانید بروید تلویزیون تماشا کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نگران من نباشید، وظیفه من مراقبت از شماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ولی هیچ کدام از بیمارها مثل من پرستار مخصوصی ندارند. یا وضعم نسبت به سایرین وخیم تر است یا اینکه مورد توجه خاص رییس بیمارستان هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شما آدم مهمی هستید، این را که نمی شود انکار کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من هیچ کس نیستم. آنهایی خوشبخت هستند که الان نیستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ میتوانم یک سوال از شما بپرسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را به علامت مثبت تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا کسی به دیدنتان نمی آید؟ همه ملاقاتی دارند جز شما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تلخی تبسمی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ از من می پرسید؟ منی که مثل جنازه چندین ماه روی این تخت افتاده ام، از کجا باید بدانم چه بلایی سرشان آمده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خوب بالاخزه می شود تحقیق کرد و از یک جایی فهمید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حتما فکر میکنند که من مرده ام وگرنه این همه مدت خبری از من می گرفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ الان که حالتان از قبل خیلی بهتر شده است. می توانید اقدام کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اقدام کنم که چه بشود؟ بیایند و وضع فلاکت بارم را تماشا کنند؟ همان بهتر مکه فکر کنند من مرده ام. این جوری هم آنها شکنجه نمی شوند و هم خودم راحت ترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ولی تا کی؟ تا کی می خواهید توی سردرگمی و سرگردانی باشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ترجیح می دهم گمنام باقی بمانم تا اینکه ترحم دیگران را جلب کنم و سربارشان شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هیچ کس نمی تواند تا آخر به این وضع ادامه بدهد حتی شما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا، می توانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ در این مورد روی من حساب نکنید، چون بالاخره همه می فهمند که شما گاهی تمارض می کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من به شما اعتماد کردم، چون حس می کردم حالم را درک می کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اعتماد سرگرد؟ شما از من اتظار دارید با قساوت شاهد نابودی تان باشم و هیچ کاری انجام ندهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مگر بقیه غیر از این انجام می دهند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ولی من نمی توانم یک شنونده صامت و بدون احساس باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگر می خواهید به من خوبی کنید، فقط کاری به کارم نداشته باشید. به کسی که به انتها رسیده کمک کردن بی فیده است، حتی شاید ظلم باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چه انتهایی؟ تا واضح برایم نگویید، هیچ قولی نمیتوانم به شما بدهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شاید روزی برسد که همه چیز را برایتان تعریف کنم، ولی حالا فقط می توانم بگویم که در آخر مرزی هستم که نمی شناسمش. مثل کابوس است، کابوسی که بیداری ندارد، یا همان خاطرات تلخ و گزنده که در مقابلش همه چیز ناپایدار و بیهوده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم میخواست این امکان برایم وجود داشت که همه چیز را درباره اش کشف کنم. راه یافتن به درون مردی که با آگاهی خود را ار زندگی محروم می دارد و آشفتگی روحی اش برای کسی آشکار نیست کار دشوار و غیر ممکنی به نظر می رسد، ولی شاید اگر به او فرصت بیشتری داده میشد؛ دوباره به سوی حقیقت بازمیگشت و به تدریج اسرارش را بازگو می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره ساعت شش صبح پستم را به نسترن تحویل دادم و در حالی که همچنان برای کیوان نگران بودم، به خانه بازگشتم. آپارتمان کوچک و نقلی ای در حوالی تهرانپارس رهن کرده بودم که هم فضایی آلوده داشت و هم از محل کار فعلی و دفتر انتشارات که در انقلاب بود، فاصله زیاد داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ورودی به هال باز میشد که دوازده متر بیشتر نداشت. آشپزخانه اپن و راهرویی تنگ و کوتاه که به اتاق خواب ختم می شد. روی هم رفته ابعاد خانه پنجاه متر بود. در قیاس با خانه پدری ام در شمال، مانند قفسی دلگیر و تاریک بود که بدون اسباب سرگرمی مثل تلویزیون یا هم صحبت، آدمی را به ستوه می آورد. به محض رسیدن به خانه قبل از هر کاری دوش گرفتم و بعد چای آماده کردم. آب گرم کسالتم را رفع کرد و به زودی پلکهایم سنگین شدند و به خواب عمیقی فرو رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان با صدای زنگ خانه از خواب پریدم و خواب آلوده گوشی آیفون را برداشتم. مازیار بود. در را باز کردم و سپس در آپارتمان را نیمه باز گذاشتم و دوباره به رختخواب برگشتم و پتو را روی سرم کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بعد با صدای بسته شدن در، متوجه ورودش شدم. کنار تختم نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ صبح بخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ جوابش را ندادم تا پی به خستگی ام ببرد. با این حال دست برنداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ از خوابیدن خسته نمی شوی؟ می دانی الان ساعت چند است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غرولند زیر پتو جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تمام دیشب را نخوابیدم. الان جز خوابیدن حوصله هیچ کار دیگری راندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حال بیمار من چطور است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بعدا برایت تعریف می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به خستگی ام پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بعدا یعنی کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هر وقت که خودم بیدار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آمده ام درباره موضوع مهمی با تو حرف بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ولی من خسته ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من هم عجله دارم، چون باید ساعت ده مطب باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت پتو را کنار زدم و در رختخواب نیم خیز شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بعضی کارهایت آدم را دیوانه می کند، مثل حالا که اول صبحی سرزده وارد می شوی و میخواهی صحبتهای مهم بکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تقصیر من نیست، همیشه یا تو وقت نداری یا من، پس کی باید درباره زندگی مان صحبت کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حق با توست، فقط من خیلی خسته هستم. کاش می گذاشتی برای یک وقت دیگر. الان هیچ حرفی توی کله ام فرو نمی رود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه ای حق به جانب گرفت و پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بله دارم می بینم. با این قیافه جز این حدس دیگری نمی شود زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مثل اینکه تو دست بردار نیستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تبسم معنی داری تحویلم داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چه خوب مرا می شناسی. حالا می روم یک صبحانه حسابی برایت درست می کنم که بعدش تخت بگیری بخوابی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت آشپزخانه رفت. پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آن وقت تو چی کار می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ موقعی که حضرت علیه صبحانه تان را میل می فرمایید، بنده هم درباره چیزهای مهمی که گفتم صحبت می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهسته با خودم گفتم، ((پس خدا به دادم برسد.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از داخل آشپزخانه کمی بلند تر پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پریروز بعدازظهر کجا بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کجا را دارم که بروم؟ با آقای صانعی قرار داشتم. اتفاقا دیروز صبح هم قرار بود به دیدنش بروم، ولی خوابم برد و نتوانستم برسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مگر مشکل خاصی پیش آمده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می خواست قانعم کند که درباره موضوعی که خودش پیشنهاد کرده بود قصه بنویسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ قبول کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ البته که نه. گاهی حتی به توقعات بجا همنمی شود جواب داد چه برسد به اینکه توقعی نابجا باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می توانی بگویی خواسته های من جزو کدامیک از اینهاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی پاسخی از سوی من دریافت نکرد ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ساکت شدی لاله، خیلی سوالش سخت بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه، این قضیه مربوط به غریبه ها میشود نه تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چه عجب، نمردیم و یک حرف خوشایند از دهانت شنیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در همین هنگام با سینی ای که حاوی ناشتایی مفصلی بود از آشپزخانه بیرون امد، آن را روی تخت گذاشت و مقابلم نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بفرمایید. این هم یک صبحانه مقوی که بتواند حالت را جا بیاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگر یک کلاه سرت می گذاشتی هیچی از کاووس کم نداشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دست شما درد نکند، حالا دیگر شبیه پیشخدمتها شده ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شوخی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تا نیمرو داغ است بای خورد وگرنه از دهن می افتد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مگر تو نمی خوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه، سیرم. جایت خالی کله پاچه خورده ام. می دانی لاله، کم کم این وضع دارد ناراحتم می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لقمه ای در دهان گذاشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کدام وضع؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بلاتکلیفی مان را می گویم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لقمه را فرو دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کسی حرفی زده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ از حرف ها و گله های دیگران گذشته، این خود من هستم که خسته شده ام. دلم می خواهد هر چه زودتر زندگیمان را شروع کنیم. این طور برای هردومان بهتر است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مخالف نیستم. فقط هنوز... چه جوری بگم... حس می کنم که آماده نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سه سال پیش هم همین را می گفتی. پس این آمادگی چه وقت پیش می آید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تردید پاسخ دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نمی دانم. یک ماه، یک سال یا شاید چند سال دیگر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این که نشد جواب. هر کس این را بشنود، به من می خندد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آخر ازدواج که یک تصمیم ساده نیست. احتیاج به فکر دارد. نمی شود بدون مطالعه انجامش داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمسخر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بدون مطالعه؟ آن هم بعد از سه سال، پسر خاله و دختر خاله، مثل اینکه من برای ازدواج با تو باید دنبال یک اصل و نسب تازه بگردم، چون همه به خاطر این موضوع از من رویگردان شده اند، حتی خاله خودت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را آزاد کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باید به من فرصت بدهی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باز هم؟... این دفعه دیگر چند سال؟ می ترسم عاقبت به قرن بکشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ راستش را بخواهی از آینده می ترسم. از چیزی که انتظارم را می کشد و من از آن بی اطلاع هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مگر زندگی یک طرح پیش بینی شده مثل ماکت ساختمان است که بشود عینا پیاده اش کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به خودم ایمان دارم، ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ولی به من اطمینان نداری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نارضایتی سرش را تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اصلا انتظار این حرف را نداشتم. از صد تا توهین و ناسزا هم بدتر ب.د.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ّ بگذار برایت توضیح می دهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چه توضیحی؟ منظورت را خیلی واضح گفتی، از این روشن تر دیگر امکان نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ فقط نمی خواهم از لحاظ شغلی کسی محدودم بکند یا به خاطر زندگی مشترک آزادی من سلب شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مگر تا به حال غیر از این بوده؟ جز حرفه ات کسی برایت اهمیت داشته یا هیچ وقت کسی را به خودت ترجیح دادهای؟ مسلما نه. با وجود این همه وقت از کارهایت شکایت نکرده ام به هیچ نحوی محدودت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می دانم، خودم می دانم که همیشه کمک کردی، ولی دیگر دوست ندارم کسی کمکم کند یا برای زندگیم تصمیم بگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با استهزا گوشه لبش را بالا برد و با یاس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من را بگو که همیشه فکر می کردم تو خوب مرا می شناسی، وافعا چه خبطی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمی عقب نشینی پاسخ دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ البته که می شناسمت. مساله چیز دیگری است. حتی خود تو هم نمی دانی بعد از عروسی چقدر تغییر می کنی. قدر مسلم مازیار کنونی نخواهی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ته مانده سرسنگینی چند لحظه پیش پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ وقتی بین مان اعتماد متقابل وجود داشته باشد بقیه چیزها حل است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ در دنیا به هیچ کس بیشتر از تو اعتماد ندارم. می خواهم رفم را باور کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه به من خیره شد و سپس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگر واقعا عیبی در اخلاق یا رفتارم نسبت به خودت دیدی مطرحش کن. مطمئن باش کوچکترین ناراحتی ای از تو به دل نمی گیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا متوجه نیستی؟ عیب اصلی در خود من است. باید هر طور شده به یقین برسم تا به تو برسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بالاخره حرف آخرت چیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ منظور؟!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ همان که لابلای حرفهایت جسته و گریخته به زبان آوردی. جمع بندی اش را به عهده خودت می گذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ امروز تو خیلی گوشت تلخ و جدیشده ای. من فقط خواستم به ن فرصت بیشتری بدهی که با خودم کنار بیایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طول اتاق را تا کنار پنجره پیمود و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حالا دیگر می توانی راحت بخوابی. شاید بهتر بود اصلا بیدارت نمی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تا مطمئن نشوم که از من دلخور نیستی خوابم نمی برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خیال کن یک لقمه تلخ را خوردی و می توانی با یک لیوان آب خوردن فراموشش کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خواهش می کنم مازیار، خودت شروع کردی، خودت هم تمامش کن، ولی نه طوری مه تا دیدار بعدی مان من با خیال پرشان سر کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی از بالای شانه به من افکند و با لبخندی شیرین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ راستی نگفتی پدیده جدیدت چطور است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سرگرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آره خودش را می گویم. ادم پیچیده ای به نظر می رسد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ درست فهمیدی. رفتار گیج کننده ای دارد. خیلی دلم می خواهد به عنوان یک انسان و یا یک هموطن و کسی که امثال سرگرد جانشان را برایشان به خطر انداخته اند به او کمک کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگر بتوانی کار بزرگی است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من می توانم، در صورتیکه خودش و دیگران به من این اجازه را بدهند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این لحظه نگاهی به ساعتش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خوب، من دیگر باید بروم، منتظرت هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ فراموش نمی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به این ترتیب او رفت و مرا در حال پریشانی و تردید بر جای گذاشت. پس از رفتن او با مسائلی که در سرم دور می زدند دراز کشیدم. به تدریج خواب بر من چیره شد و تا حوالی ظهر برنخاستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل سوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوشیدن لباس سفید آرامش خاصی به من می بخشد. وارد بخش شدم و آرام در اتاق را باز کردم. با کمال تعجب او را سرحال تر از همیشه یافتم. روی تخت دراز کشیده بود. به محض دیدن من نیم خیز شد وسلام کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سلام سرگرد، امروز حالتان چطور است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خوبم. ممنون. نسبت به دیروز احساس بهتری دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ میل دارید برای هوا خوری شما را بیرون ببرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رضایت سرش را تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بله. دلم برای قدم زدن روی چمنها تنگ شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حالا که این را گفتید، قول می دهم کمکتان کنم تا قدم هم بزنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خیلی عالی می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمک من از تخت به زیر آمد و روی ویلچر نشست. تا کنون به همان دلایل پیشین و نپذیرفتن شرایط فعلی خود از استفاده کردن پای مصنوعی سر باز زده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دسته ویلچر را محکم گرفته بودم وبا دقت آن را به جلو هدایت می کردم. سرم را به او نزدیک کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ توی این فصل گردش کردن حال دیگری به ادم می دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگام عبور از سالن همه با تعجب و دیده تحسین آمیز کیوان را نگاه می کردند. برق شادی در چشمهای همه دیده می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می بینید سرگرد؟ همه خوشحال هستند و به شما لبخند می زنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به انتها سالن رسیدیم سرش را کمی متمایل به بالا کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به نظر شما خیلی لاغر و زشت نشده ام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ راستش نمی دانم، ولی اگر بخواهید همیشه این قیافه عبوس را به خودتان بگیرید، گمان نمی کنم تاثیر مطلوبی روی دیگران بگذارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دسته ویلچر را رها کردم، چند گام به جلو برداشتم و در مقابلش استادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چا کار می کنید خانم پرستار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هیچی. می خواهم ببینم این ژست چقدر به شما می اید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تبسم کمرنگی بر لبش ظاهر شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شما هم مرا دست می اندازید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحنی جدی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حالا می توانید از این هوای پاییزی لذت ببرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کنجکاوی به کسانی که در محوطه به سر می بردند خیره شد و به فکر فرو رفت. به رغم وضع ظاهری اش چهره جذاب و دلنشینی داشت. حالت نگاهش بیننده را به عمق خود می کشاند. با حیای خاصی از نگاه به دیگران پرهیز می کرد. موهای صاف و بلندش که قسمتهایی از پیشانی اش را پوشانده بود، لطف خاصی به سیمای نحبوبش می بخشید. اجزای صورتش شکیل و مردانه بودند، مع الوصف هر نوع خوشی یا سعادتی را چون زایده ای نابخشودنی از خود دور می کرد و ابدا زیبایی در نظرش جلوه نداشت. کینه ای در وی دیده می شد که به شدت زبانه می کشید یا شاید استنباط من این بود. با دیدن او در این حالت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حق با من بود. این قیافه واقعا باعث وحشت می شود. شما خدای اخم و عصبانیت هستید. آن هم با این ابروها و پیشانی چین خورده. چرا کاری می کنید که همه از شما بترسند و یا فرار کنند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چون نمی خواهم با من کاری داشته باشند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ولی آنها فقط قصدشان کمک کردن به شماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاه دردآلودی به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می دانم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ درباره من چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ لااقل شما با دیده ترحم به من نگاه نمی کنید. رفتار شما با من در خور شان یک سرباز است، در حالی که بعضی ها با اکراه یا ترحم وقتشان را صرف پرستاری از ما می کنند. یک نگاهی به آنجا بیندازید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عده ای جانباز دور هم جمع شده بودند و سعی داشتند با بیان نکته های شیرین، رزمنده ای را که به علت شیمیایی شدن، روزهای آخر عمر خود را می گذراند خوشحال کنند و بخندانند. با تالم بسیار ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می بینید؟ با اینکه درد مشترکی دارن، اما هیچ کدام از دل دیگری خبر ندارد. ظاهرا لبهایشان باز می شود، اما این فقط یک تابلو از دنیای... دنیای...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان از صحبت باز ایستاد و به زمین خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چه دنیایی سرگرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ همه این مردان بزرگ فقط به خاطر اعاده حقوق و حیثیت مردم شان به این حال و روز افتاده اند... ولی حالا چی؟ حتی نمی دانیم حسرت چه چیز را باید بخوریم. آنقدر درد و رنجمان زیاد است که نمی دانیم باید غصه کدامشان را بخوریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همواره گفتگو با وی مرا متاثر می ساخت. این بار نیز حرفهایش تجسم درد و اندوه واقعی بودند. برای اینکه بیشتر از این شاهد غصه خوردنش نباشم، به سرعت خود را به پشت او رساندم و صندلی اش را به حرکت درآوردم. با عبور کردن از آنجا، وی را به محوطه ای خلوت هدایت کردم. مجددا صحبتش را از سر گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آن وقت ها که برای صعود از قله زندگی دو تا پای سالم داشتم، اینده را روشن می دیدم. چنان با سرعت جلو می رفتم که حتی فرصت نگاه کردن به پشت سرم را نداشتم، ولی ناگهان این دنیای شگفت انگیز از بین رفت و به پایین سقوط کردم. همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد و همه امید ها به یاس مبدل شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس ناگهان لب فرو بست و با درنگی طولانی از ادامه سخن باز ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا ساکت شدید سرگرد؟ لطفا ادامه بدهید، شاید این طوری لااقل تسکین پیدا کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ایا شما واقعا فکر می کنید در این صورت دردم تسکین می یابد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگر به من اعتماد داشته باشید، حتما همین طور می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می خواهم قدم بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این لحظه با تقلایی شدید تلاش کرد از روی ویلچر بلند شود. خواستم یاری اش کنم، اما از این کار ممانعت ورزید و به کمک تنه درخت تبریزی روی پای خود ایستاد. پای دیگرش تا ناحیه زانو قطع بود و بر اثر وزش باد جای تهی شده اش نمایان شده و بر اثر تکان خوردن شلوارش به طرز ناراحت کننده ای بیننده را آزار می داد. در همان حال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تا به حال منظره ای به نام درد دیده بودید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اوه خواهش می کنم سرگرد. این قدر این قضیه را بزرگش نکنید. شما فقط نمی توانید قبول کنید وگرنه این که چیزی نیست. می توانست خیلی بدتر از اینها باشد. مثلا یکی از همان کسانی که تازه نشانم دادید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان حس کردم دارد از پا می افتد. به کمکش شتافتم، ولی باز هم امتناع کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه نمی خواهم بنشینم. دوست دارم راه بروم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خود گفتم، (( ولی چگونه؟))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گویی صدای درونم را شنیده باشد، در حالی که شاخه ای از تنه درخت جدا می کرد بی درنگ پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به کمک این.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شما از کجا متوجه شدید که من از خودم این سوال را پرسیدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تعجبی ندارد. هر کس دیگری هم بود این را می پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این شاخه تحمل وزن شما را ندارد. می خواهید وسیله بهتری برایتان فراهم کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه، می دانم چه وسیله ای را می گویید، من از عصا متنفرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پس اجازه بدهید کمکتان کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حالا که اصرار دارید، حرفی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به این ترتیب با کمک شاخه درخت و من قادر به راه رفتن شد. تصمیم ناگهانی اش برای راه رفتن و تلاش جانانه اش، واقعه ای عجیب و امیدوارکننده بود از اراده آدمی. هنگام برداشتن نخستین گام، با روحیه ای تازه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ واقعا که قابل تحسین است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چی سرگرد، منظره پاییز یا حرکت شجاعانه شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هیچ کدام. فداکاری و توجهات خالصانه شما، آن هم با ین جثه کوچک. به عقیده من شما باید مرد آفریده می شدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا؟ مگر زن بودن عیبی دارد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ برای این که مردها از بعضی لحاظ توانایی بیشتری دارند. یکی اش همان قدرت جسمانی آنهاست و آزادی عملی که نسبت به زنان دارند. امیدوارم حمل بر گستاخی ام نکنید. فقط یک اظهارنظر کلی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شاید درست باشد، ولی ضعیف نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ البته که نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ راستش من از زن بودنم خیلی راضی ام. هیچ وقت نشده در برابر مشکلی جا بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ترس چی؟ هیچ وقت اتفاق نیفتاده که بترسید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ البته که اتفاق افتاده، آن هم به کرات، ولی هرگز مغلوب اش نشده ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خوش به حالتان که این قدر شجاع هستید. من باید آدم خوش شانسی باشم که دست تقدیر شما را سر راهم قرار داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ زیاد به این موضوع خوش بین نباشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان ایستاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا نباشم، دلیل خاصی وجود دارد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دلیل خاص که نه، ولی عقیده دارم هر کسی باید عمده مشکلاتش را به تنهایی از سر راه بردارد و اگر بیش از حد در مورد مساعدت دیگران حساب باز کند، روز تنهایی ایام سختی برایش خواهد بود. البته دوستی و همکاری جای خودش را دارد و از این قاعده مستثنی است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره اش کمی گرفته شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می فهمم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مشاهده دلخوری و نگرانی اش در صدد دلجویی برآمدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ از حرفم ناراحت شدید سرگرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا باید ناراحت بشوم؟ امثال من همیشه محکوم به اطاعت هستند. هرچه که به آنها حکم بشود و از طرف هر کسی که باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می دانم که شما روی کمک من حساب می کنید. من هم به چیزی غیر از این فکر نمی کنم، ولی بدون برخورداری از همکاری شما غیر ممکن به نظر میرسد. متاسفانه به تنهایی کاری از دستم ساخته نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ از دست من هم کاری ساخته نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا هست. اولا موقع معاینه دکتر رولنپزشک مثل موقعی که با من حرف می زنید، رفتار و حالت عادی خودتان را حفظ کنید، ثانیا باید اطلاعاتی در مورد خودتان در اختیار بگذارید که دست کم بشود از جایی شروع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چه انتظاراتی از شخصی مثل من دارید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بالاخره آدرس منزلتان که در یادتان باقی مانده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچنان با سرسختی از دادن کمترین سرنخ یا حداقل اشاره ای امتناع می ورزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خواهش می کنم سرگرد. این کارها به خاطر خودتان است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ گویا فراموش کرده اید که در این ده سال من کجا بوده ام. مدام که نباید این موضوع را یادآوری کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه سرگرد، فراموش نکرده ام. این را هم خوب می دانم که امکان ندارد شخصی زادگاهش را کمتر از محا اسارت بعثیها به خاطر داشته باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه خاموشی اختیار کرد و سپس با افسوس و آه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بله حق با شماست. شاید من آدم ترسویی هستم و از مواجه شدن با دیگران فرار می کنم. بعد از این همه سال، چه چیزی در انتظار من است. آیا واقعا کسی وجود دارد که با دیدن وضع رقت بارم تحملم کند و به من خوشامد بگویئد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ فقط کافی است شما تصمیم به بازگشت بگیرید. شک ندارم که همه از دیدنتان خوشحال می شوند، به خصوص مادرتان. البته من اگر بخواهم می توانم آدرس و مشخصات دیگرتان را از ستاد کل تهیه کنم، ولی دلمان می خواهد این حرکت مثبت از طرف خود شما باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لحظه نام بردن مادر، از راه رفتن متوقف شد. اشک در دیدگانش جمع شد و به نقطه ای زل زد و به فکر فرو رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خیلی به مادرتان نزدیک بودید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را به علامت مثبت تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ همه مادرها نزد بچه هایشان عزیز هستند. بنابراین درست نیست مادری را که چشم به راه شماست در انتظار باقی بگذارید. هیچ می دانید که انتظار بدترین چیزهاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دارید به من می گویید؟ به کسی که یک دهه از عمرش با این مفهوم زندگی کرده است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خوب، حالا نظرتان چیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نمی دانم. لازم است بیشتر درباره اش فکرکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به شما قول می دهم وقتی با مادرتان روبرو بشوید و او را از نگرانی و انتظار به در آورید همه تردیدهایتان برطرف خواهد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ توقع ندارم شما وضع مرا درک کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این حق هر مادری است سرگرد، حق کسانی که یک عمر اشک انتظار چشمهایشان را بیفروغ کرده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاطعانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه... نه، نباید با این خبر ناگهانی آنها را پریشان خاطر کرد. تا حالا مطمئنا با فقدان من خو کرده اند و با یادم زنئدگی می کنند. حق ندارم با خودخواهی آنها را دوباره دچار دغدغه کنم. حق ندارم دل آنها را با یک امید واهی خوش کم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا امید واهی؟ شما زنده اید، سالم و سرپا هستید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شما جای من نیستید... هیچ کس نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می دانید عیب تان چیست؟ خیال میکنید که یک مورد استثنایی هستید. در حالی که خیلیها وضعی مشابه شما دارند یا حتی به مراتب بدترازشما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه، گمان نکنم این طور باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا هست، وجود دارد. فقط هیچ کس تا این حد یاس به خودش راه نمی دهد. افرادی که شیمیایی تا مغز استخوانهایشان نفوذ کرده و مرگ هر لحظه قوی تر و بزرگتر جلوی چشمشان ظاهر می شود یا آن عده که به علت قطع نخاع محکومند همه چیز را از دریچه نگاهشان لمس کنند و یا هزاران مورد دیگر که بر اثر جنگ هر لحظه به گریبان هزاران هزار انسان تیره بخت چنگ می اندازند و روزهای فراموش نشدنی و سیاهی را برایشان چنگ می اندازند و روزهای فراموش نشدنی و سیاهی را برایشان به یادگار می گذارند... فکر می کنید تقصیر همه این فاجعه ها و بدبختیها متوجه چه کسی است؟ من و شما که نیستیم. بنابراین... بی فایده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دو دست سرش را محکم گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می دانم، می دانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با تاکید اضافه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درد همه این مردم، درد من هم است. همه ما قربانیانی بیش نیستیم. قربانیان قدرت و زور و مطالع سیاستمداران، در حالی که اشاره من به چیز دیگری بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من کهمنظورتان را متوجه نمی شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحنی شمرده و پرطمطراق که انعکاس تکان دهنده ای در من پدید اورد پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ساده است خانم معیری، خیلی ساده. جسم در هر صورت فانی و میراست، مقصود روح آدمی است. چگونه می توانم روح مرده خودم را با چند دلیل و نشانه به زندگی برگردانم؟ سالها پیش در اوج جنگ بهترین دوستم را از دست دادم. سعید بزرگترین گنچینه حیاتم بود. دوستش داشتم، برایش احترام قایل بودم، ولی جنگ باعث شد که او را مثل خیلی عزیزان دیگر از دست بدهم. با شروع جنگ، همه ما پشت دیوار مرگ به نوبت صف کشیدیم و به زودی آرزوهایم همراه با گنجینه های مقدس ام برای همیشه دفن شدند. از همان وقت قلب و روحم تبدیل به یک گورستان مخروبه شد، گورستانی که پر از سنگهای خالی و بی نام و نشان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خلال صحبت، به ندریج چهره اش به سفیدی گرایید و ناگهان نگاهش بارقه وحشتناک و هولناک یافت. مانند شبحی بیروح که زمین را سرگردان می انگارد و جایگاهی امن نمیابد تا لحظه ای جسم خسته و رنجورش را به آن تکیه دهد و بیاساید، در گرداب نومیدی غرق شد. چنان دشوار نفس میکشید که گویی اشتیاق حیات را می رود تا به ابد از دست بدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان تعادلش به هم خورد. سریع به یاری اش شتافتم و اجازه ندادم به زمین بخورد یا زانویش با زمین تماس پیدا کند. دستش مانند قطعه ای یخ شده بود. با مشاهده این وضع، وحشت زده و هراسان چند لحظه بی حرکت ایستادم. در آن موقع تدبیری به جز گفتگو به ذهنم نرسید، بنابراین تلاش کردم توجهش را به محیط مفرح پیرامون معطوف سازم و با بیان حکایات جالب و شیرینی که ر حافظه نه چندان قوی ام به جا مانده بود، .ی را از آن حالت بیرون آورم. ولی هیچ فایده ای نداشت. انگار اصلا مرا نمی شناخت. حق با مازیار بود. او به اراده خود از خویشتن دوری می کرد و در فراموشی فرو میرفت. درواقع هیچ مشکلی نداشت، بلکه این روح بود که در تلاطم و انقباضی شدید اسیر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرکتی آمرانه او را روی زمین نشاندم. بئنش مانند مردگان سنگین تر از حالت معمول شده بود. از نگاهش پیدا بود که در عالمی دیگر سیر می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا عجیب بود. مردی که تا چند لحظه پیش به خوبی یک فیلسوف درباره وجود خود صحبت می کرد، ناگهان دچار نوعی ایست ذهنی و به اندازه یخچالهای قطبی از این انجماد دگرگون شده بود. گویی با توسل به خودآزاری و شکنجه، قصد تزکیه روح خود را داشت و می خواست وجدان آسوده ای پیدا کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افرادی هستند که وجدان، منطق، احساسات، اعتقادات، دیانت و داوری در آنان در تضاد و ناهمگونی با یکدیگر هستند. در حالی که هیچ یک به دیگری آسیبی نمی رسانند، بلکه گاهی برای هم مفید هم هستند. این نظریه تا حدودی در مورد سرگرد نیزمصداق داشت. گاهی در چهره اش شخص دیگری را می دیدم. کسی که یا به شدت مورد علاقه اش بود و یا از او متنفر بود و به هیچ روی قادر به فراموش کردنش نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از این جریان، موضوع را با مازیار در میان گذاشتم. برایش چندان عجیب نبود. به عقیده او، سرگرد گرفتار عذاب وجدان بود و در تردیدی شدید و پرمخاطره دست و پا می زد. در حالی که استنباط من با نظریه او کاملا مغایرت داشت. در هر حال هر چه که بود برای اثبات به زمان نیاز داشت تا او در محیطی آرام بخش و خلوت بتواند به خویش باز گردد و اعتماد به نفسش را مجددا به دست آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتی گذشت، ولی او همچنان شخصیتی دوگانه داشت. در طول این مدت فکری به ذهنم خطور کرد که به تدریج قوت گرفت. تصمیم گرفتم به عنوان نخستین و مهمترین گام، سرگرد را به هر نحوی که شده به خانه اش بازگردانم. به همین منظور با او گفتگو کردم تا از نیزان تمایلش مطلع شوم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می دانید سرگرد، به عقیده من شما احتیاج به تغییر آب و هوا دارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با افسردگی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من که قبلا عقیده ام را درباره این موضوع به شما گفته ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرچه حق با او بود، ولی من بی توجه به گفته اش ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خوشبختانه کشور ما از این لحاظ بسیار غنی است و جاهای متنوعی برای تفریح و تماشا دارد، مثلا نقاط کوهستانی، جنگلی، کویری، تاریخی و باستانی. خصوصا دریای شمال با آن آرامش دلپذیری که به همه می بخشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی چرخدار نشسته بود و به بیرون پنجره نگاه می کرد. خارج از آنجا چشم انداز وسیعی وجود نداشت. به جز دیوار و نرده و ساختمان های کوتاه و بلند و چهره های غمگینی که در گوشه و کنار صحن آسایشگاه به چشم می خورد. به مجرد شنیدن کلمه دریا، سرش را به سوی من چرخاند، سپس مجددا به پنجره خیره شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چقدر دلم برای تماشای دریا تنگ شده... برای امواج، ساحل شنی اش، مرغهای ماهیخوار، صبحهای قشنگ و به یادماندنی اش، طلوع و غروب خورشید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس نگاهش را به آسمان دوخت و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چه خوب شد که «خدا» آسمان را همرنگ دریا آفرید وگرنه دل ساحل نشینان غربت زده ای مثل من بدجوری از این قفسهای تنگ می گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بالاخره دلتان طاقت نیاورد و خودتان را لو دادید. چهره تان به جنوبی ها نمی خورد، بنابراین باید اهل شمال کشور باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ درست حدس زدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس لحظه ای متوجه من شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تا اینجاش زیاد زرنگی نمی خواست، اما سردراوردن دنباله اش می تواند ذکاوت شما را به من ثابت کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ راستش کنجکاوی من به قدر لزوم برانگیخته شده است که بدون کمک شما بتوانم ادادمه بدهم، مشروط بر این که گمراهم نکنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بسیار خوب. حاضرم. ولی باید قبول داشته باشید که این کار هم نوعی کمک محسوب می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شما هر چقدر هم سختگیر باشید من شکست تان می دهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پس شروع کنید، چون تا به حال نبردهای من فقط با دشمنان بوده، ولی شما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من چی سرگرد؟... مطمئنا دشمن شماره یک شما، من نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طور مبهم ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دشمن که نه، من دشمنانم را در هر لباس و هیبتی که باشند خوب تشخیص می دهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظاتی سکوت بر ما حاکم شد و من گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بهتر است بپردازیم به اصل مطلب، چندین بار شما در عالم هذیان، با لهجه محلی حرف زدید. با این حال نمی شد تنها به استناد این موضوع نتیجه گرفت که شما واقعا اهل سواحل خزر باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شما چطور فهمیدید که لهجه من شمالی است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حالا اجازه بدهید اصل مطلب روشن شود، آن وقت به این موضوع هم می رسیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاطعانه دلیل مرا رد کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه قبول نمی کنم، اول باید جواب سوال من روشن بشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر در این لحظه کوتاه نمی آمدم، شاید هرگز به مقصودم نائل نمی شدم و در ترغیب او به رفتن به شهرش ناموفق می ماندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بسیار خوب، راستش من هم شمالی هستم. حالا موضوع روشن شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این هنگام، در چشمهایش بارقه « کشفی تازه » را یافتم و با دریغ گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کاش این جریان را زودتر می فهمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ منظورتان را درک نمی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خیلی ساده است. توی یک شهر غریب با مردم و محیط ناشناس، یافتن یک همشهری، می تواند کمک یزرگی باشد. به آدم احساس بهتری دست می دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رضایت خاطر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ از این احساس شما واقعا خوشحالم. این طوری حس می کنم دیگر با شما غریبه نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خوب، بالاخره نگفتید که من مال کدام شهر هستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ لهچه شما بیشتر به رامسر و نوشهر می خورد. گویی شرق و غرب تا حدودی فرق می کند. ضمنا مرغهای ماهیخوار اغلب در آن نواحی وجود دارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به علامت تایید سرش را تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خیلی نزدیک شدید، ولی با این حال باید بتوانید دقیق تر، جایش را مشخص کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه فکر کردم و همه ذهنم را متوجه کیوان کردم و عاقبت اولین پاسخی که به ذهنم رسید بر زبان جاری نمودم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بندر نوشهر، این بار دیگر مطمئن هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحنی تردیدآمیز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگر یقین ندارید مساله ای نیست. می توانید بیشتر فکر کنید. حتی اجازه می دهم با پرسش از من، دلایل بیشتری برای پاسخ نهایی تان جمع کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه متشکرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس روی پاسخم تاکید ورزیدم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هر لحظه که بیشتر می گذرد اطمینان من هم در ایم مورد بیشتر می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ولی اگر درست نبود چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می دانم که درست نتیجه گیری کرده ام، ولی حتی درست نباشد شکست را نمی پذیرم، چون همه ایرانی هستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مثل اینکه باید شکست را بپذیرم. توصیف بی نقص و متفکرانه ای بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس راحتی کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من اهل بابلسر هستم، ولی همه جای شمال را می پرستم. نوشهر هم رفته ام. شهر قشنگ و پررونقی است. خصوصا شبها اسکله اش منظره فق العاده زیبایی دارد. همین طور جاده چالوس که به جرات می توان گفت یکی از زیباترین جاهای روی زمین است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هیچ وقت جاهای خشک به من نساخته، اصلا پوست ما بچه های دریا بدون رطوبت و باد مرطوب خزر، پژمرده ی شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ در این مورد من هم با شما هم عقیده هستم. وجود ما با دریا گره خورده است و هیچ جوری نمی شود آزادش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ زمان اسارت هر وقت که سخت دلتنگی به سراغم می آمد، به دریا فکر می کردم و چشم انداز اسکله را پیش خودم مجسم می کردم. زیبایی افق بی انتهای دریا مثل یک موسیقی آرام بخش و ملایم همیشه در ذهن و جان باقی می ماند و بدترین ناملایمات را به بوته فراموشی می سپارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باید خاطرات قشنگ زیادی را از زادگاهتان داشته باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه به فکر فرو رفت و با دلتنگی پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هر اتفاق ناچیزی ولو دردناک و یا کم اهمیت در کنار دریا خاطره انگیز می شود. یادم می آید هر وقت با ماسه های خیس، قلعه می ساختم و سربازان خیالی ام را در برجهایش تصور می کردم که به فرمان من هستند، ناگهان موجی از ساحل می آمد و با یک شلاق خرابش می کرد. داخل آب شیرجه میزدم و با امواج کشتی می گرفتم تا قلعه و نفراتم را از دریا پس بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این خاطره مربوط به چه زمانی است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی کوچک بودم، ولی با اینکه قلعه هایم را با عشق به مبارزه می ساختم، هرگز برای نابودی شان قطره ای اشک نمی ریختم. هیچ کس قادر نبود مرا به گریه وادار سازد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به نشانه دریغ تکان دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ واقعا مایه تاسف است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب نگاهم کرد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا؟ منظورتان وضع فلاکت بار من است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من فلاکتی در شما نمی بینم که برایتان تاسف بخورم، بلکه از این جهت که قصد ندارید به زادگاه خودتان برگردید متاسف هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می دانید خانم معیری، شاید بشود دریا را در خیال زنده کرد، ولی هیچ خیالی جای خود دریا را پر نمی کند. دلم می خواهم برگردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خوشحالی شنیدن این حرف بی اختیار دهانم از شادی و تعجب باز ماند. با حیرت به او خیره ماندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باورم نمی شود... تصمیم شجاعانه ای گرفتید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون هیچ التهابی در پی ادامه صحبتش برآمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باور کنید، می خواهم برگردم، دلم می خواهد برای یک بار دیگر هم که شده صدای غرش امواج سبز و آبی اش را با گوشهای خودم بشنوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفته رفته کلمات با نیروی کمتری بر زبانش رانده شدند و در کامش فرو رفتند. سرش را به عقب متمایل کرد و با چشمهای بسته به دیوار تکیه داد. به علت تکیدگی در این حالت سیب گلویش برجسته تر نشان می داد و کوچکترین حرکت یا ارتعاشی در آن کلملا مشاهده می شد... سپس با نجوایی متفکرانه ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ قدم زدن روی سطح شفاف و نورانی اش... آه، چقدر از آنجا افق زیباتر می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل چهارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از ظهر مازیار به دیدنم آمد. این بار به موقع و با دسته گلی زیبا. دسته گل را داخل گلدان قرار دادم و از آمدنش اظهار خرسندی کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـچقدر خوب می شد اگر تو هم با من به شمال می آمدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مگر قرار است شمال بروی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگر الان نمی آمدی، زنگ می زدم و همه چیز را می گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.