این داستان، داستان زندگی دختری به نام شقایق است که اعضاء خانواده‌اش را در یک کشتار گروهی از دست داده و تک و تنها به عنوان تنها شاهد قتل اعضاء خانواده‌اش تحت حمایت یک پلیس سخت‌گیر به نام علیرضا قرار گرفته است و به نوعی علیرضا و تمام پلیس‌های دیگر را مقصر در قتل خانواده‌اش می‌داند و از آنها کینه به دل دارد. این کینه باعث میشه که...

ژانر : پلیسی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۵۱ دقیقه

مطالعه آنلاین رویا
نویسنده : مهناز صیدی

ژانر : #پلیسی

خلاصه :

این داستان، داستان زندگی دختری به نام شقایق است که اعضاء خانواده‌اش را در یک کشتار گروهی از دست داده و تک و تنها به عنوان تنها شاهد قتل اعضاء خانواده‌اش تحت حمایت یک پلیس سخت‌گیر به نام علیرضا قرار گرفته است و به نوعی علیرضا و تمام پلیس‌های دیگر را مقصر در قتل خانواده‌اش می‌داند و از آنها کینه به دل دارد. این کینه باعث میشه که...

ساعت از 2/5 شب گذشته بود. همه در خواب بودند. دریچه ی بالای گلخانه به آرامی و بدون سرو صدا باز شد. با اشارۀ او مرد دیگر آهسته پایین پرید و به دنبال او خودش نیز همراه شد. خانه غرق سکوت بود. با اشاره به هم اسلحه ها را از پشت درآوردند وهمزمان با یکدیگر وارد اتاق خواب شدند.هردو کارخود را خوب می دانستند.اسلحه ها نشانه گرفت....اتاق بعدی تقسیم شدند.یکی اتاق دخترها ودیگری اتاق پسرها.از صدای باز شدن در که تازگی ها احتیاج به روغن کاری پیدا کرده بود شقایق بیدار شد.تازه داشت خوابش می برد؛چون به عادت همیشه در اتاق پسرها که نور را بیرون نمی زد با حامد مشغول مطالعه بودند.منتظر صدا ماند؛اما وقتی هیچ صدایی نشنید گوشۀ چشمش را گشود.برای لحظه ای فکر کرد خواب می بیند.از وحشت تمام توان خود را از دست داده بود.مغزش از کار افتاد،اما چشمانش داشت می دید.آرزو کرد که از خواب بیدار شود ولی خواب نبود.در مقابل چشمانش،مرد اسلحه به دست نزدیک شد.لحظه ها به کندی می گذشت.دست او بالا رفت وناگهان سوزش شدیدی درفضای سینه اش احساس کرد.نفسش بند آمد.چشمانش کاملاً گشوده شد.دست مرد چرخید وروی شبنم ثابت شد.شبنم مثل همیشه آرام ومظلومانه در خواب بود.صدای آشنا تکرار گشت وشبنم از شدت سرعت ضربه تکانی خورد همین فریاد در گلوی شقایق تنها به صدای یک بچه گربه تبدیل شد.مرد نزدیک اوشد. لحظه ای ایستاد تا مطمئن شود صدا متعلق به او بوده است.همین مدت نیز به شقایق این فرصت را داد که صورت او را ببیند.مرد از او فاصله گرفت.قبل از رفتن محض اطمینان شلیک مجددی به او کرد.درد در سینۀ او شدید تر گشت.نفسش تنگ شد و دیگر چیزی نفهمید.

دقیقه ای بعد خانه از حضور مهاجمین خالی شد.حامد به زحمت خود را روی زمین کشید وخزید.تاخودرا به تلفن برساند.خون بالا می آورد.دیگرجانی برایش نمانده بود.با دستانی لرزان گوشی را برداشت.شماره ها را گرفت.آن سوی خط مردی پاسخ داد:((ستوان ستوده،بفرمایید))

صدای خش دار وضعیفی گفت:بیاین به آدرس ....خیابان من...منوچهری....کو...چهلادن. ...6 ....پ....80

ــ الو الو صدای من را می شنوید؟.الو گوشی هنوز دستتان است؟

ارتباط قطع نشده بود ولی کسی دیگر جواب نمی داد.میان شک وتردید از خط آزاد دیگر استفاده کرد وبه افسر نگهبان موضوع را گزارش داد.محض احتیاط یکی از ماشین های گشت را به محل مورد نظر فرستادند.بازپرس پناهی خمیازه کشان از میان جمعیت تماشاچی همسایه گذشت.مأموری جلویش را گرفت وگفت:شما نمیتوانید جلوبروید.

بازپرس به جای پاسخ کارتش را نشان داد وبدون معطلی وارد خانه شد.معاونش جلوآمد وگفت:سلام قربان.

بازپرس اخمی کردوگفت:بازهم که تواین کلمه رو پیش من گفتی.لطفی چندبار بهت بگم به من قربان نگو؟

لطفی خندیدوگفت:معلومه که ازدندۀ چپ بیدارشدید.

باهم وارد ساختمان شدند.داخل خانه از حضور مأمورین مختلف پربود وهرکسی هم کار خودرا می کرد.وارد اولین اتاق شدند.یکی از جنازه ها را روی برانکارد گذاشته بودند ودیگری راهم پایین می آوردند.بازپرس جلو رفت ونگاهی به اجساد انداخت.گلوله ای پیشانی هردو را شکافته بود.لطفی گفت:یک قصابی تمام بوده.زن وشوهر به اضافۀ چهار تا بچه.

ــ همه مردند؟

ــ دوتا بچه در دم جان دادند ولی دوتای دیگه....

ــ زجرکُش شدند؟

ــ پسره بله،اما دختره خیلی حالش بد است.به بیمارستان منتقل شده.

ــ پس شاهد داریم.

نه فکر نمی کنم.جون اولاً درخواب بهشون حمله شده،دوماًاینطورکه دکتر گفته میشه به دختره هم امیدوار بود. دوتا گلوله به سینه اش خورده.موقع بردن حتی نبضم نداشت.

ــ بگو یه مرده رو به بیمارستان بردید!

ــ همینطورم هست.

ــ ممنون!انگیزشون چی بوده؟

ــ ظاهراً دزدی بوده.

مشخص شده چی می خواستند؟

نه، اما همۀ اتاق ها بهم ریخته است.بفرمایید،این گزارشی است که تهیه شده.

بازپرس صورت اولیۀ گزارش را نگاه کردوگفت:وقتی کامل شد بده.

ــ چشم.

بازپرس به اتق های دیگر سرکشی کرد ونگاهی به اجساد انداخت.پرسید:دختره چند ساله است؟می شود حرف هایش را به عنوان مدرک قبول کرد؟

ــ اگر زنده بماند،بله.به نظر هفده،هجده ساله می رسید.فعلاًکه می خواستند عملش کنند.

ساعت هشت صبح بودکه دکتر از اتاق عمل خارج شد.بازپرس که چند دقیقه پیش وارد شده بود،برخاست وجلو رفت.بعد از معرفی خود پرسید:خوب آقای دکتر؟ــ واقعاً دختر خوخوش شانسی بوده،گلوله از یک سانتی متری قلبش رد شده است.

ــ زنده می مونه؟

باید امیدوار بود.ماهرکاری که از دستمان برمی آمد کردیم.

ــ کی می توانیم با او صحبت کنیم؟

باید صبرکنید تا به هوش بیاید.تازه بعد از آن هم هرگونه هیجان اورا می کشد.او حداقل باید تاچند روز تحت نظر باشد.نبایستی به اوفشار بیاید.

ــاما دکترماحتماًباید با اوصحبت بکنیم.

ــ از یک مرده هیچ اطلاعاتی نمی توانید به دست بیاورید.اینطورکه من متوجه شدم همۀ اعضای خانواده اش مردند.کافی است شما به اوبگویید تنها فرد زندۀ خوانواده اش است،آنوقت شماهم هیچ فرقی باقاتل نخواهید داشت.

اما....

در اتاق عمل باز شد و دوپرستار مرد درحالیکه برانکارد را هل می دادند،بیرون آمدند.دختر جوان بیهوش،رنگ پریده وبیشتر شبیه یک مرده بود.بازپرس متوجه شباهت فوق العاده او با برادرش شد.بسیار زیبا ودوست داشتنی.بی اختیار سرش را تکان داد.

ساعت 12 ر وز بعد آقای لطفی با پرونده جدید وارد اتاق شد وگفت:اوضاع از آنچه که فکرش را می کردیم جدی تر است.

باز پرس سر از گزارش صحنه جنایت بلند کرد وپرسید:چطور؟

ــ این پرونده ای است که بازپرس کیانفر روی آن کار می کرد.

ــ لطفاً نگو که باید روی دوتا پرونده کار بکنیم.

ــ متأسفم،ولی ماجرا پیچیده تر از آن هم هست.خانواده ای که قتل عام شدند ،شاهد عینی یک پروندۀ دیگر بودند.

ــ پس ماجرای دزدی دروغ بوده.

همینطور است.فروردین امسال جنازۀ زن جوانی موسوم به فائزه رسولی در پارک چیتگر پیدا شد.بعد از انعکاس این خبر در روزنامه ها پدر خانواده یعنی حمید نیازی،مهندس نفت به اداره آگاهی مراجعه کرده واعلام نموده که در سر خیابان خانه شان شاهد بوده زن از اتومبیل خارج شده.قصد فرار داشته که از پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفته.با مشخصات داده شده معلوم شده که قاتل،منوچهر زربافت پدر شوهر مقتوله بوده است.آقای نیازی تأکید کرده بود در صورتیکه خودش هم نتواند برای شهادت بیاید هریک از اعضای خانواده اش که همگی شاهد قتل بودند ،در این باره شهادت می دهند.زربافت خود به اتهام هدایت باند مواد مخدر در ایران مظنون بوده است،الان هم در زندان به سر می برد ولی....

ــ با یک وکیل خوب می تواند فرار کند.درست است؟

ــ کاملاً.

ــ از بیمارستان خبری نشد؟

ــ فعلاً که نه.صدای مادرش را می شنید که او را صدا می کرد. چرا این قدر درد داشت؟ مثل این بود که بند بند بدنش را از هم جدا می کردند. از شدت درد اشکی از گوشه چشمش پایین لغزید. چشمهایش را به زحمت گشود. هنوز صدای مادر که منتظر پاسخی از طرف او بود در گوشش صدا می کرد. لبهایش تکان خوردند اما صدایی از آن خارج نشد. دوباره از هوش رفت. نسیم خنکی داشت به صورتش می خورد. دست پر نوازش پدر را بر روی موهایش احساس می کرد. حامد دنبال بچه ها کرده بود و آنها از شدت هیجان فریاد می زدند و می خندیدند. دوید تا او هم وارد بازی آنها شود، اما صدای وحشتناک شلیک گلوله ای او را بر سر جایش متوقف نمود. دست روی گوشهایش گذاشت. فریاد زد:

- نه...

همه جا غرق در سکوت شد. تاریکی امکان دیدن را به آدم نمی داد. کورمال کورمال جلو رفت. در خانه خودشان بود. خون همه جا را گرفته بود. می خواست فریاد بزند، اما نمی توانست حتی نفس هم بکشد. بدنش دچار تشنج شد. پرستار بلافاصله دکترش را پیچ کرد و خودش به طرف اتاق او دوید. ظرف چند دقیقه اتاقش پر از دکتر و تجهیزات شد. اتفاقا در همان لحظه بازپرس و آقای لطفی وارد سالن گشتند و از پرستار سراغ دکتر را گرفتند. از آنجا که همه می دانستند دختری که به بیمارستان رسانده شده کیست، پرستار بدون هیچ پنهان کاری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حال بیمارتان وخیم است. چند دقیقه پیش دچار تشنج شدند و الان هم دکتر بالای سرش است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازپرس زیر لب غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا نوبت ما که شد آسمان طپید. این هم از زنده ماندن شاهد ما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* * *

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو روز بعد علیرضا پناهی در اتاق کارش مشغول بررسی و مطالعه گزارش پزشکی قانونی بود که ضربه ای به در خورد و بعد از آن لطفی وارد شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای پناهی خواهر آقای نیازی را پیدا کردیم. گویا امروز صبح از طریق روزنامه دیروز از ماجرا با خبر شده و الان هم اینجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودش آمده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله. می خواهید بگویم بیایند اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره. آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه بعد زنی غرق در لباس سیاه با چشمانی پف کرده به همراه مردی که زیر بازویش را گرفته و او را به زحمت نگه داشته بود، وارد شدند. زن همچنان می گریست و با دستمالی که جلوی دهانش گرفته بود می خواست صدای گریه اش را خفه کند. بازپرس برخاست و جلو رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام. من بازپرس پناهی هستم. مامور تحقیق این پرونده. خانم از صمیم قلب به شما تسلیت می گوییم. اگر حالتان خوب نیست می توانیم بعدا با هم صحبت کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن به زحمت بر هق هق گریه اش فایق شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا جایی که بتوانم کمکتان می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متشکرم... امکانش هست کمی درباره خانواده برادرتان برایمان حرف بزنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک دوباره بر گونه های زن جاری شد و با گریه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیچاره خانواده ی برادرم دو سه سال پیش به تهران آمده بودند و تصمیم داشتند تا یکی دو ماه دیگر هم از ایران بروند... ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره گریه امکان صحبت را از او گرفت. به جای او مرد شروع به سخن کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما سوال کنید من جای ایشان جواب می دهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانواده آقای نیازی قبلا کجا بودند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یک مدت در کشورهای جنوب خلیج فارس زندگی می کردند، بعد هم در آبادان، قرار بود همراه با هم به آمریکا مهاجرت کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می توانم بپرسم چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله، خانواده های ما خارج از ایران هستند. از طرفی هم ما، یعنی من و آقای نیازی به نوعی برای ماموریت هم عازم می شدیم و این سفر برای ما اداری نیز محسوب می شد. من خودم هم مهندس پتروشیمی هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما درباره این وضعیت چه نظری دارید؟ کسی را هم مقصر می دانید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او کمی فکر کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه بگویم؟ نه کسی به نظرم نمی رسد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احتمال می دهید که این از سر دشمنی باشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از پاسخ مرد، زن به صدا درآمد و میان گریه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب معلومه که از سر دشمنی است. مگر بی دلیل هم می شود آدم کشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن هم یک خانواده را با آن بچه های طفل معصوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن دیگر آرام نشد و آنها مجبور شدند جلسه را تعطیل کنند. در موقع خروج، زن ناگهان ایستاد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای بازپرس می توانم اونها را ببینم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او سرش را تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من با پزشکی قانونی تماس می گیرم تا مشکلی پیش نیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد تشکر کرد. این بار نوبت بازپرس بود که آنها را مورد خطاب قرار دهد و بپرسد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لطفا چند دقیقه صبر کنید. خانم نیازی شما به بیمارستان هم سر زدید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه برای چه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگر شما نمی دانید که یکی از برادرزاده هایتان هنوز زنده هستند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هق هق گریه خانم نیازی تبدیل به شادی شد. این خبر آب قدر برایش غیر منتظره بود که دیگر نتوانست بر سر پا بماند و تا آنها به خودشان بیایند او نقش زمین گشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعتی بعد خانم نیازی به جای مراجعه به پزشکی قانونی همراه با بازپرس و آقای لطفی به بیمارستان رفت. نمی دانست بخندد یا گریه کند. وقتی آنها را به اتاق دکتر راهنمایی کردند، به عجله قبل از همه وارد اتاق شد و بلافاصله خود را معرفی کرد و در میان گریه شروع به التماس نمود که دکتر اجازه دهد او شقایق را ببیند و باورش شود که واقعا از خانواده برادرش کسی هم توانسته از دست قصاب جان سالم به در ببرد. اما دکتر به جای اجازه به پرستاری دستور بستری شدن و تزریق یک آرامبخش قوی را داد. عمه شقایق آنقدر ضعف داشت که هیچ گونه مقاومتی هم نکرد. بعد از رفتن زن و شوهر، بازپرس پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من می توانم تقاضای ملاقات بکنم یا من را هم بستری می کنید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر با خستگی خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط می توانید او را ببینید ولی حق پرس و جو و بازپرسی ندارید. البته اگر خواب نباشد. در ضمن او هنوز چیزی درباره خانواده اش نمی داند و من هم صلاح نمی دانم فعلا چیزی بداند. هر گونه هیجان او را می کشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما دکتر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من شرطم را گفتم. اگر زیاد اصرار کنید می گویم شما را هم بستری کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق با اشتیاق چشم به در دوخته بود تا آشنایی از راه برسد و درباره خانواده اش از او چیزی بپرسد. هنوز هم درد داشت اما نمی خواست به پرستار بگوید چون آنها بلافاصله به او مسکن می زدند و او نمی خواست که بخوابد. خواب برایش دردناک بود و اصلا راضی نبود بخوابد. به محض چشم روی هم گذاشتن کابوسهایش شروع می شد. با به یاد آوردن کابوسش دردی شدید در سینه اش پیچید. در اتاق باز شد و پرستاری وارد اتاق گردید. پشت سر او نیز دو مرد داخل گشتند. هر دو غریبه بودند. یکی جا افتاده تر از دیگری به نظر می رسید، حدودا سی و پنج ساله. قد متوسطی داشت و با چهره ای دلنشین. دیگری بلندتر و جوانتر، اما با سبیلی هیلتری که صورتش را با مزه می کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خاطر درد نمی توانست بلند صحبت کند. پاسخش آنقدر آهسته بود که اگر تکان سر و لبهایش نبود نمی شد فهمید که به آنها جواب داده است. آنها جلو آمدند و مرد به حرف درآمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من پناهی هستم. پلیسم. حالتان چطور است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره دقیقی به شغلش نکرد تا به قول دکتر هیچ هیجانی به او وارد نکند. سرش را به زحمت تکان داد. نالید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانواده ام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران آنها نباشید. جایشان امن است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا هستند؟... می... خواهم... آنها را ببینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در یک بخش دیگر هسنتد و نمی توانند از جا بلند شوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک در چشمان او جمع شد و گریست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما... او به آنها شلیک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما بیدار بودید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درد را کنار گذاشت. به جهنم او می خواست آنها را ببیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من تازه داشتم می خوابیدم که... که صدا آمد... من مادرم را می خواهم... خواهش می کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم که اجازه حرکت ندارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درد امانش را برید. فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بگذارید من آنها را ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس دروغ می گویید. حتما اتفاقی افتاده... خدایا... من آنها را می خواهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریاد زد اما این بار از شدت درد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از صدای فریاد او پرستاری داخل اتاق گشت و با دیدن شقایق که از درد به خود می پیچید به آن دو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لطفا بروید بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو دوید و سعی کرد او را آرام کند تا اینقدر تکان نخورد و به بخیه هایش صدمه نزند. با فشار دگمه بالای سر او دکتر نیز وارد شد و با دیدن آن دو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بالاخره کار خودتان را کردید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازظهر دکتر اجازه داد که خانم نیازی شقایق را ببیند مشروط بر اینکه اولا لباس سیاهش را در بیاورد تا او شکی نکند و همین طور درباره مرگ خانواده اش به او چیزی نگوید. گرچه حال عمه اش بهتر از او نبود اما به شوق اینکه کسی از خانواده برادرش زنده است خود را سرپا نگه داشته بود. بازپرس با عصبانیت از اتاقش خارج شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با اینهمه مراقبتی که دکترها از او می کنند ما نمی توانیم با او حرف بزنیم. آنهم کسی را که به قول خودش در لحظه مورد نظر بیدار بوده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چاره ای نیست. باید صبر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله اگر صبر نکنیم، چه کنیم؟ خوب چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ هیچ. نه ردی، نه نشانه ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تنها برگ برنده ما همین دختر است. ببینم هنوز که از زنده ماندن او کسی خبر نداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه همان طور که دستور داده بودید به روزنامه ها گفته شده که خانواده آقای نیازی همگی کشته شده اند. بدون ذکر نام و تعداد اعضای خانواده. امیدوارم تا این خبرنگارها به خودشان بیایند و بفهمند که چه کلاهی سرشان گذاشتیم بتوانیم با این دختر صحبت کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامورهایی که گفتم برای مراقبت در بیمارستان هستند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله احمدی و سهندی مامور شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* * *

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنچه برای شقایق اهمیت داشت دیدن خانواده اش بود. با اطمینان که عمه اش به او داده بود حالا از نگرانی اش کاسته شده بود. به امید اینکه او زودتر بتواند آنها را ببیند روزهای بیمارستان را می گذراند. دو هفته از آن ماجرا می گذشت و او هنوز یا قرصهای آرامبخش بسیار قوی به خواب می رفت و آرام می خوابید. عمه اش هر روز تا جایی که وقت ملاقات و دکتر اجازه می داد نزد او می ماند. وضعیت جسمی اش رو به بهبود بود. در این مدت بازپرس نیز بیکار نمانده و موفق شده بود که با راهنماییهای شقایق هویت یکی از قاتلین را شناسایی کند. مجرم از سابقه داران بود که این بار عرصه کار خودش را وسعت بخشیده و دست یه اسلحه برده بود. با وجود موفقیت در این مرحله پلیس هنوز نتوانسته بود او را دستگیر کند. مجرم از دو روز پیش از ماجرا تاپدید گشته و همه جا پخش کرده بود که به دبی رفته است. با این همه پلیس دست بردار نبود. تمام خبرچینها گوش به زنگ بودند تا با کوچکترین خبری آماده گزارش باشند. منوچهر زربافت نیز همان طور که انتظار می رفت هر گونه ارتباط با این قضیه را انکار نمود. کار به بن بست خورده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هفته سوم در حالی آغاز شد که دکتر اجازه ترخیص شقایق را داد. قسمت سخت کار برای عمه شقایق تازه شروع شده بود. او تمام این مدت تلاش نموده بود که شقایق را با امید دیدن خانواده اش زنده نگه دارد و حالا باید به او چه می گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق شاد و خندان لباسهایش را تعویض کرده و منتظر بود. عمه اش وارد شد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حاضری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترها بیرون منتظرت هستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمه جون هنوز مامان و بابا ترخیص نشدند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ از روی خانم نیازی پرید. دوباره پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمه جون چرا من را به اینجا آوردید و آنها را به بیمارستان دیگر بردید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم که عزیزم این بیمارستان جا نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمه الان کجا میریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانه ما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمه تو رو به خدا دلم طاقت ندارد. اول برویم آنها را ببینیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم نیازی نفس عمیقی کشید تا جلوی ریزش اشکهایش را بگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه عزیزم الان دیگه وقت ملاقات تمام شده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمه به خدا دلم شور می زند انگار دارند توی دلم رخت می شورند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران نباش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما تا روز بعد برسد شقایق نتوانست آرام بگیرد. تمام شب را تا صبح بیدار بود و از شدت ناراحتی و اضطراب در اتاقش راه رفت. درست در اتاق طبقه پایین نیز عمه و شوهر عمه اش بیدار بودند. خانم نیازی تا صبح آنقدر گریه کرده بود که چشمانش به یک کاسه خون تبدیل شده بود. همین که ساعت 8 شد، شقایق لباس پوشید و پایین رفت. شوهر عمه اش با دیدن او گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا این قدر زود بیدار شدی؟ تا ساعت ملاقات خیلی مانده. از طرفی دیگر فراموش کردی دکتر سفارش کرد که استراحت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شما را به خدا من را پیش پدر و مادرم ببرید. من دیگر نمی توانم اینجا بمانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما الان که وقتش نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق به گریه افتاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نمی توانم. می فهمید؟ برویم بیمارستان. آنجا آرام می گیرم تا ساعت ملاقات برسد. قول می دهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم نیازی نیز با لباس بیرون وارد سالن گشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حق با شقایق است. به آنجا می رویم، من هم دیگر طاقت ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق خودش را در آغوش عمه اش انداخت و تشکر نمود. از لحظه ای که حرکت کردند شقایق از شدت اضطراب گریست. خودش هم نمی دانست که چرا نمی تواند آرام بگیرد. صحنه زخمی شدن شبنم مدام مقایل چشمش بود و او را وامی داشت تا به حرفهای عمه اش شک کند. سرانجام زمانیکه به سر خیابان پزشکی قانونی رسیدند شوهر عمه اتومبیل را متوقف کرد. نگاهی به همسر و دو دختر رنگ پریده اش انداخت و بعد رو به شقایق نمود. آنها توانسته بودند جنازه ها را در سردخانه آنجا به امانت بگذارند تا حال شقایق بهتر شود و در مراسم تدفین خانواده اش حضور داشته باشد. گر چه شوهر عمه اش آن را بیشتر به ضرر شقایق می دانست. شقایق دختر شدیدا حساسی بود و مطمئنا این حادثه اثر بدی بر روی او می گذاشت. اما نظر او در مقابل همسر و دخترانش رد شد. شقایق پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا اینجا ایستادید؟ مگر نگفتید آنها در بیمارستان... بستری اند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوهر عمه اش آب دهانش را قورت داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترم واقعا متاسفم که این خبر می دهم... اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار از چیزی که وحشت داشت و در تمام مدت تلاش کرده بود از آن فرار کند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت حقیقت به خود می گرفت. بی اختیار از اتومبیل پیاده شد و شروع به دویدن کرد. مثل کسی که هدایت می شود به طرف مقصد نا معلومی می رفت. در میانه راه در مقابل پزشکی قانونی از حرکت ایستاد. دست به دیوار گذاشت و وارد شد. دنیا دور سرش داشت می چرخید. سینه اش به شدت می سوخت. صدای عمه و شوهر عمه اش را از پشت سر شنید که او را صدا می کردند. زبانش بند آمده بود. با لکنت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دروغ است مگر نه؟ عمه خودش به من گفت که آنها زنده هستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه اش او را محکم در آغوش گرفت و گریست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الهی عمه برایت بمیرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق خود را از آغوش او بیرون کشید و به طرف نا معلومی حرکت کرد. نفسش به سختی در می آمد. داشت از حال می رفت، اما با خود می گفت: نه حالا وقتش نیست. باید ببینم که آنها دروغ گفته اند . چطور ممکن است؟ همه به من گفتند که آنها زنده اند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریه اش بند آمده بود. فریاد زد: دروغه، می خواهم آنها را ببینم . من خانواده خودم را می خواهم. شما گفتید که زنده اند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه در سالن برگشته و او را نگاه می کردند؛ اما برای او مهم نبود. او می خواست مطمدن شود همه اینها دروغ است و او باز هم می تواند خانواده اش را ببیند. نمی دانست که بود ولی کی دستش را گرفت و داخل یک سالن که بوی بدی می داد کشید. احساس می کرد هر آن بالا می آورد اما گلو و دهانش خشک بودند. صداها در اطرافش کشیده می شد. در مقابلش درهای سردخانه باز شدند و افرادی که داخل آنها بودند بیرون کشیده شدند. چشمانش را بیشتر باز کرد تا از افتادن خودش جلوگیری کند. در مقابل چشمهای وحشت زده ی او پدر، خواهر و دو برادر و دست آخر مادرش قرار گرفتند. پیشانی ها و سینه ها شکافته بودند. به شدت شوکه شده بود. با انگشتان بی جانش تمام اجزای صورت آنها را لمس نمود . واقعی بودند. دلش می خواست فریاد بزند ؛ از ته دل، اما دهان و زبانش قفل شده بودند. از دوردستها صدای گریه می آمد. میان زمین و آسمان معلق بود و کم کم همه چیز در اطرافش در مهی غلیظ فرو می رفت. تلاش برای سر پا نگه داشتن خود بیهوده بود و تا به خود بیاید نقش بر زمین گشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در میان بهت و حیرت او همه عزیزانش را در زیر تلی از خاک ئفن می کردند . از دو روز پیش که در بیمارستان به هوش آمد هیچ حرفی نزده بود، نه اشکی نه گریه ای و نه هیچ عکس العملی در مقابل اطرافیانش. اصلا متوجه چیزی در اطرافش نبود . صدای گریه و شیون زنی را در کنار خود می شنید اما خود هیچ. کمی دورتر بازپرس و همکارش ایستاده بود . بازپرس زیر لب زمزمه کرد : به نظر می آد دخترش در حال طبیعی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کنم طبیعی است که آدم وقتی تمام خاتنواده اش در مقابلش کشته شوند و فقط او زنده بماند و تازه مدتها فکر کند که آنها هم سالم هستند یک دفعه وقتی با حقیقت روبرو شود ، ناراحت باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه این ناراحتی نیست. انگار اصلا متوجه محیطش نیست . شوکه است. امیدوارم این پرونده هم زودتر بسته شود، احساس خوبی ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز هم باور آن برایش سخت بود. چطور می توانست این ماجرا به این سادگی انجام شده باشد و او تمام اعضای خانواده اش را در عرض چند دقیقه از دست بدهد. در تمام مدت در اتاق خود را زندانی می کرد و به گوشه ای خیره می شد. روانپزشکی حال او را شوک عاطفی نامیده و معتقد بود اگر او کمی گریه کند ، بهتر می شود ولی دریغ از یک قطره اشک. سه هفته گذشت و او در سکوت خود به سر می برد. کابوس های شبانه اش نیز امکان خواب را از او ربوده بودند. شبها به خاطر فرار از کابوس نمی خوابید و مثل یک بیمار روانی روی صندلی چرت می زد. با وجود اینکه قرص هایی که مصرف می کرد به شدت قوی بودند و دکتر توصیه کرده بود که تا حد ممکن از آنها استفاده نکند، ولی او بدون آن قرص ها حتی در بیداری هم دچار کابوس می شد. صدای پا می شنید و تمام اطرافش را خونین و به هم ریخته می دید. وضعیت آشفته روحی اش کاملا در چهره اش هم هویدا بود یزی نگذشت که حالتهای جدیدی نیز از خود بروز داد. دچار نوعی گم گشتگی و فراموشی می شد که اوایل فقط چند دقیقه طول می کشید . یکباره شاد و خندان حرف می زد و سر به سر دیگران می گذاشت. با اعضای خانواده اش بلند بلند صحبت می کرد . لباسهای رنگی می پوشید و می خواست به خانه خودش برود . وقتی با هزار حیله و ترفند یادش می آوردند چه موقعیتی دارد و به خود می آمد دوباره در سکوت و بهت و بیماری فرو می رفت . کم کم وقت این رفتارها به روز هم کشیده شد . وحشت و نگران یاز آینده به جان خانم نیازی و خانواده اش افتاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح شقایق از روی تختش برخاست. لباس پوشید و به طبقه پایین رفت. جز سحر کس دیگری خانه نبود که او هم در اتاقش مشغول جمع و جور کردم وساسلش بود تا بداند برای رفتن چه چیزهایی لازم دارد. بدون ایجاد سر و صدای اضافی از خانه خارج شد . در دلش آشوبی برپا بود که نشستن و نگاه کردن به در و دیوارهای اتاقش آن را آرام نمی کرد. به اولین اتومبیلی که مقابل پایش استاد سوار شد. راننده پرسید: کجا برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق آدرس خانه خود را داد و مردبه راه افتاد . سرش را به شیشه تکیه داد و چشمانش را بست. هر نفسی که می کشید برایش عذابی بود تصور اینکه او زنده بود و راه می رفت و نفس می کشید در حالیکه تمام عزیزانش در زیر خاک خفته بودند دیوانه اش می کرد. هوای داخل سالن را بویید . ذره ذره فضای آنجا بوی آنها را می داد. در اتاق خودش و شبنم باز بود. کنار کمد دیواری او ایستاد. دکور کمد خالی بود. حدس زد عمه اش آن را خالی کرده باشد. کمد پایین آن هم قفل بود. به شدت دستگیره در را کشید اما در کمد باز نشد. روی زمین نشست و زیر پایه میز تحریر شبنم را بلند کرد او همیشه کلید کمدش را انجا پنهان می کرد کلید را پیدا نمود و با آن در را باز کرد. به محض باز شدن در کند خرگوش عروسکی شبنم که بسیار دوستش داشت بیرون افتاد. خم شد و آن را برداشت . روی یک یا زمبلهای سلطنتی محبوب مادرش نشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عروسک را به شدت به خود چسباند. هق هق گریه هایش سکوت خانه را می شکست . می دانست تا حالا حتما همه متوجه غیبتش در خانه شده بودند . اما برایش مهم نبود . می خواست پیش خانواده اش باشد. به اتاقش رفت و روی تخت دراز کشید. چشمانش کم کم گرم شدند و کمی بهپعد به خواب رفت. باز داشت خواب می دید. خواب یکی از آن روزهایی که هنوز در عمان بودند . زندگی چقدر شیرین بود. دوستان عربش که ساعتها با هم در کوچه و خیابان بازی می کردند ، به پارک می رفتند و با غروب آفتاب پرد به دنبال آنها می آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نوازش صورتش چشمهایش را گشود . نور چشمانش را زد ولی با ریز بودن چشمهایش عمه اش را دید که بالای سرش نشسته بود : تو که ما را نصفه جان کردی. چرا نگفتی اینجا می آیی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواستم در خانه خودم باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

– در خانه ما راحت نیستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خواهم در خانه خودم باشم. پیش خانواده ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

– ما با هم صحبت کردیم؛ مگر نه؟ گفتم که اگر خانه ما باشی من خبالم راحت است. اینجا تنهایی می خوای چی کار کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی من تنها نیستم همه اینجا هستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه اش دوباره با نگرانی به او نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

– عمه اینطور نگاهم نکن. من حالم خوب است . فقط می خواهم با آنها باشم. من در خانه شما راحت نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من چطور چنین اجازه ای به تو بدهم؟ در خانه خودم جرات نمی کنم که تو را تنها بگذارم. آن وقت اجازه بدهم که تو تنها اینجا که یک بار هم امنیتش از بین رفته است، بمانی، غیرممکن است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق به شدت فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من می توانم برای خودم تصمیم بگیرم. ولم کنید. می خواهم تنها باشم. سر و صدای خانه شما دیوانه ام می کند. من خانواده خودم را از دست دادم. آن وقت چطور ببینم که تو به بچه هایت محبت می کنی، در حالیکه مادر من زیر خاک است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما عزیزم من هم تو را دوست دارم. من هم مثل مادرت هستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق دست روی گوش هایش گذاشت و با تمام توان فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، نه. من مادر دارم! نمی خواهم تو مادر من باشی. از اینجا برو، نمی خواهم جای مادرم را بگیری. برو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم نیازی تلاش نمود تا او را آرام کند، اما غیرممکن بود. او فقط فریاد می زد. سارا جلو دوید و مادرش را وادار کرد تا او را تنها بگذارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش او را به آغوش کشید و گریست. وضعیت بدی بود. شقایق آن قدر وابسته خانواده اش بود که نمی توانست این حقیقت را به راحتی بپذیرد زمان لازم بود تا خوب شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* * *

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازپرس پناهی دوبار تماس گرفته بود تا شاید بتواند با شقایق صحبت کند، ولی بنا به گفته عمه اش او حاضر به هیچ مسالمتی نبود. عمه اش برایش وقت دکتر گرفته بود و منتظر بود تا شاید از این طریق او را از خانه بیرون بکشد چند روز بیشتر به پروازشان نمانده بود و باید او را هم برای رفتن آماده می کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی آن سه از مطب دکتر به خانه برگشتند دخترها با نگرانی به طرف مادرشان رفتند تا نظر دکتر را بدانند، اما با دیدن چهره درهم مادر فهمیدند که نباید امید خبر خوب داشته باشند. سحر جلو رفت و بازوی شقایق را گرفت و از مادر خواست که اجازه دهد او شقایق را به اتاقش ببرد. شقایق به آرامی روی تختش نشست. سحر پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی می خواهی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، مرگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق بدون هیچ مقاومتی در بیمارستان بستری شد . برای او دیگر هیچ فرقی نمی کرد که کجا باشد . فقط میخواست دوباره او را راحت بگذارند تا هر طور که میخواهد روزهای خود را بگذراند .بر خلاف عمه و دختر عمه هایش در سکوت لباس عوض کرد و خیلی آرام زیر پتو رفت وچشم هایش را بست . انگار اصلا متوجه اطرافش و جایی که اورا آورده بودند ، نبود . پرشکش که مردی میانسال بود وارد اتاق شد . جلو رفت و او را صدا کرد. شقایق چشمانش را به آرامی گشود . به مقابلش خیره شد . دکتر پرسید : شقایق حالت خوبست ؟ جواب نداد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست دارم کمی بنشینی تا با هم صحبت کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه من نمی خواهم . من میخواهم بخوابم . چراغ را خاموش کنید . راحتم بگذارید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر به انها اشاره کرد تا اتاق او را ترک کنند. به پرستاری که همراهش بود گفت: یک آرامبخش اعصاب تزریق کنید تا کمی بخوابند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازپرس برخاست تا اتاق را ترک کند ساعت کار تمام شده بود. اما هنوز در را قفل نکرده بود که صدای تلفن بلند شد . می خواست بدون توجه برود . ولی با تصور اینکه شاید مادرش باشد با عجله برگشت و جواب داد بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای پناهی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بفرمایید خودم هستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من نیازی هستم ، عمه شقایق....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه بله ، حالتان چطور است ؟ ببخشید شما را نشناختم . صدایتان گرفته است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خش دار ناشی از بغض او در گوشی پیچید : اقای پناهی تماس گرفتم بگویم که ..که... شقایق ... شقایق حالش زیاد خوب نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازپرس با نگرانی ناشی از پریدن تنها شاهد پرونده اش پرسید : اتفاقی افتاده خانم نیازی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راستش آقای پناهی ما ... مجبور شدیم او را در ... بیمارستان بستری کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما چرا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متاسفانه دچار افسردگی بده شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم نیازی به گریه افتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی متاسفم . امیدوارم هر چه زودتر حالشان خوب شود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ممنون . تماس گرفتم تا اگر ممکن است با شما ملاقاتی داشته باشم . امکانش هست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله خواهش میکنم . امروز بعدازظهر خوب است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوبه. ساعت 3:30 در بیمارستان ... منتظر شما میمانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربه ای به در خورد و بلافاصله آقای لطفی وارد شد و گفت: قربان من دارم میروم . کاری ندارید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لطفی گاومان زاییده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا قربان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر نیازی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه شده ؟ نکند کار دست خودش داده است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست خودش که نه ، ولی دست ما چرا .... مشکل روحی پیدا کرده ، مجبور شدند بستری اش کنند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالیه ؛ همین کم بود . شاهدی که تعادل روانی ندارد. زربافت بشنود از خوشحالی سکته میکند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای پناهی از پشت میزش برخاست پرسید هنوز از پرویز خبری نشده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه متاسفانه ، مثل اینکه راستی راستی از ایران خارج شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بد پرونده ای شده . بعد از ظهر با خواهر نیازی در بیمارستان قرار ملاقات دارم میتوانی از خانمت اجازه بگیری آقای لطفی خندید و گفت: اگر شما بتوانید از مادرتان اجازه بگیرید من هم می توانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حیاط بیمارستان با حضور ماههای اول پاییز به یک باغ ماتم گرفته بیشتر شباهت داشت تا یک بیمارستان . در گوشه و کنار چند مریض بروی نیمکت نشسته و هرکدام به کاری مشغول بودند . یکی با خودش میخندید ؛ دیگری با مریضی که بغل دستش نشسته بود حرف میزد ؛ آن یکی با حضور پرستاری بالای سرش به نقطه ای خیره شده بود وغرق در تفکرات خود بود . بیمار دیگری روی ویلچری نشسته و با پای گچ گرفته اش ور می رفت . قلب بازپرس پناهی با دیدن آنها گرفت. دلش به حال شقایق سوخت که در اینجا مجبور به اقامت شده بود. حالا دیگر مطمئن شده بود که این پرونده را باید بدون شاهد پیگیری نماید . فکر کرد اگر مجرم فراری ، پرویز هم دستگیر نشود باید این پرونده را بدون به نتیجه مختومه اعلام کند. جلوی درب ورودی ساختمان خانم نیازی را شناخت که منتظر ایستاده بود. از چهره اش غم با تمام وجود نمودار بود. غصه از دست دادن برادرش از یک طرف ، بیماری شقایق هم از سوی دیگر او را روز به روز از پا می انداخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام خانم نیازی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم نیازی انگار از عالم رویا بیرون آمده بود .سر بلند نمود و با دیدن او لبخندی بی روح بر لب نشاند و گفت: سلام حالتان چطور است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متشکرم . شما چطورید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر به خاطر شقایق و خانواده خودم نبود می گفتم که منتظر مرگم تا بیاید و راحتم کند . اصلا خوب نیستم . غصه شقایق دارد دیوانه ام میکند . باور نمی کنم دختریکه اینجا افتاده همان دختر شاد و شیطان برادرم باشد که مادرش از دستش همیشه ناله میکرد شده یک تکه گوشت بی حرکت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناراحت نباشید . ان شاءا... حالش خوب میشود و دوباره همان دختری که میخواستید میشود.... مامورهای ما در بیمارستان هستند؟ بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همان لحظه که شقایق را بستری کرده ایم جلوی در اتاقش نگهبانی می دهند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من میتوانم شقایق را ببینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله البته ، اما فکرنمی کنم بیتوانید از اواطلاعاتی به دست آورید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راستش هنوز خیلی از چیزها برایمان معلوم نشده است و جز شقایق کس دیگری هم نمی تواند به ما کمک کند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیاید بالا برویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستوان سهندی با دیدن مافوقش به حالت خبردار ایستاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آزاد باش ستوان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراه خانم نیازی وارد اتاق شقایق شد که به دلیل مراقبتی که پلیس از او می کرد در اتاق تنها بود . پرده ها کشیده و اتاق تاریک بود . شقایق روی تختش به گوشه ای خیره شده بود. درحال خود نبود حدس زد تحت تاثیر دارو است. خانم نیازی کنار گوشش زمزمه کرد : حاضر به خوردن هیچ قرص و دارویی نیست . دکتردستور داده که همه داروهایش را به اوتزریق کنند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لاغر و تکیده تر از آخرین دیدارش به نظر می رسید . موهای بلند و سیاهش با آشفتگی بافته شده بود و چهره اش را درمانده تر نشان میداد . خانم نیازی کنارشروی تخت نشست و او را به آرامی صدا کرد: عزیزم ؟ شقایق به زحمت از عالم بهت خارج شد به عمه اش نگاه کرد . سرش را روی سینه اش گذاشت و گریست گ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه هنوز صدایش در گوشم است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام باش عزیزم . آرام باش دخترکم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هق هق گریه شقایق را پشت سرش از اتاق میشنید . در انتهای سالن ایستاد و سعی نمود تا با چند نفس عمیق بر اعصاب خود مسلط شود . ده دقیقه بعد خانم نیازی با چشمانی سرخ نیز به او پیوست و پیشنهاد کرد : لطفا بروییم پایین اینجا نمی توانم نفس بکشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی یکی از نیمکت ها نشستند . خانم نیازی بینی اش را با دستمال گرفت و گفت: می بینید دچار چه بدبختی شده ام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودتان را ناراحت نکنید . بالاخره تمام می شود او حتما خوب میشود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای پناهی برای این میخواستم امروز اینجا بیاید که بگویم ما باید تا پس فردا عازم شویم . تلاش شوهرم نیز برای استفاده از بیشترین فرصتمان برای ماندن در ایران دیگر امکان ندارد . ما سعی کردیم کارهای قانونی را برای بر عهده گرفتن سرپرستی شقایق انجام دهیم . ولی هنوز موفق نشده ایم . بیشتر مشکلمان از طرف کشور آمریکا است چون باید برای اقامت او بتوانیم مجوز بگیریم که نیاز به زمان دارد و تا اقامت خودمان در امریکا این مسئله امکان ندارد . همان طور هم که قبلا به شما گفتم ،تمام فامیلها و دوستان خانوادگی که ما بتوانیم از آنها کمک بگیریم خارج از ایران هستند . شقایق یک داییدر سوییس دارد که شاید بتواند تا مهیا شدن کارهای اقامتش در آمریکا او را به عنوان مهمان به آنجا دعوت کند و برایش دعوت نامه بفرستد. در این فاصله ما هم میتوانیم مراحل قانونی سرپرستی را از آمریکا دنبال کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازپرس با ناراحتی گفت: متاسفم که این رامیگویم اما شما مثل اینکه فراموش کرده اید که شقایق شاهد پلیس است و تا زمانیکه پلیس اجازه ندهد او نمی تواند از ایران خارج شود ؛ از طرف دیگر شما خودتان هم راضی میشوید که تنها سرنخ ما برود و قاتل خانواده برادرتان به همین راحتی فرار کند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی بر لبان خانم نیازی نشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه مسلما نه ... مسئله ما هم در همین است. ما نمی خواهیم که تنها شانس شما هم از دستتان خارج شود ولی نمی دانیم چه کنیم . البته یک شانس دیگر هم داریم و ان اینکه من و برادرم ، خاله پیری داریم که در بوشهر ساکن است . یک پیرزن تنها که بچه هایش در خارج از ایران هستند . مدتهاست که از او خبری نداریم ولی مطمئنم که اگر بداند احتیاج به کمکش داریم دست رد به سینه مان نمی زند تا پایان کار شما هم حاضر میشود که شقایق را پیش خود نگه دارد . در این فاصله هم ما به کارهای اقامت خودمان می رسیم و هم شما به کارتان. مشکل دیگر هم در اینجا است که شقایق تا زمانیکه خوب شود و از بیمارستان مرخص گردد باید تنها بماند چون خاله ام پیرتر از آن است که بتواند تا اینجا بیاید و از او مراقبت نماید حالا با این شرایط شما هر تصمیمی بگیرید ما قبول داریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازپرس با سردرگمی سر به زیرانداخت. می دانست نمی تواند در این باره خود تصمیم بگیرد. بنابراین گفت: اگر اجازه بدهید من این مسئله را با مافوقهای خودم مطرح کنم بعد به شما بگویم که چه کنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر جور که خودتان صلاح بدانید . فقط لطف کنید تا فردا به من یک خبری بدهید تا من اقدامات لازم را انجام بدهم . به خدا آقای پناهی نمیدانید من در چه وضعیتی گرفتار شده ام . نه میتوانم شقایق را رها کنم و به امان خدا بسپارم و بروم و نه میتوانم بمانم دردسرهای بعدی مهاجرت را تحمل کنم . خودم از خودم خجالت می کشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازپرس پناهی برخاست و با همدردی گفت : نگران نباشید خدا بزرگ است ، بالخره یک طوری می شود اگر خدا شقایق را از میان آن همه بلا سالم بیرون اورده است پس برای بقیه زندگی او هم کارها را درست میکند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم نیازی با دلگرمی از این حرف او لبخندی بر لب اورد و گفت: نمی دانید چه کمک بزرگی به ما می کنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواهش می کنم ،وظیفه ام است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب هنگام بود که صدای زنگ تلفن درخانه پیچید . پناهی بود که گفت: من با مافوقم صحبت کردم . همان طور که گفته بودم آنها اجازه نمی دهند که شقایق از ایران خارج شود اما حاضرند که تازمان لازم از جان ایشان مراقبت کنند و هر کاری که لازم باشد برای او انجام دهند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس من کی می توانم شقایق را با خود ببرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض اینکه دادگاه تمام بشود و دیگر نیازی به شقایق نباشد او میتواند هر جا که بخواهد برود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس تا آن موقع شقایق چه کار کند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توصیه میکنم با خاله تان تماس بگیرید و ضمنا آدرس و شماره تلفن تماس ایشان را در اختیار ما بگذارید تا ما خودمان ترتیب کارها را بدهیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا رفتن او به بوشهر چه کسی از او مراقبت میکند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا انجا که من با دکتر صحبت کردم باید شقایق مدتی تحت نظر پزشک باشد تا آن موقع پلیس هم از او مراقبت میکند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گریه خانم نیازی درگوشی تلفن پیچید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لطفا گوشی را داشته باشید تا دخترم آدرس و شماره تلفن خاله ام را برایتان بگوید . از لطفی که کردید بسیار متشکرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم نیازی به آرامی همراه خانواده اش وارد اتاق شقایق شد. مثل روزهای گذشته اتاقش تاریک بود و او در روی تختش به ارامی در خواب بود .دکتر که همراهشان وارد شده بود گفت: متاسفانه شقایق حاضر به هیچ گونه همکاری با ما نیست . اتفاقا به دنبال راهی برای عذاب دادن و رسیدن به مرگ زودتر است. ما مجبور هستیم طبق روال سابق داروهایش را به او تزریق کنیم و مدام سرم به او وصل کنیم تا جبران غذا نخوردنش را بکند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم نیازی پرسید ک پس داروها هیچ تاثیری ندارند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا ، اما هنز زود است درباره اثر داروها قضاوت کنیم . این گونه داروها با یک یا دو روز مصرف در حال بیمار اثری ندارند . تصور کنید او از این حادثه صدمه دیده است از طرف دیگر عدم همکاری او با ما هم مشکل را دو چندان میکند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی وقت است خوابیده؟ ما باید با او خداحافظیکنیم . بعد ازظهر پرواز داریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احتمالا بیدار میشود ، ولی اثر دارو باعث میشود که زیاد متوجه اطرافش نباشد من بیشتر توصیه میکنم که سریع خداحافظی کنید تا او زیا د متوجه رفتن شما نشود این فکر که تنها در اینجا باید بماند برای حالش مساعد نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق دقیقه ای بعد به زحمت چشمان خواب الودش را بازنمود. هنوز اثر داروی آرام بخشی که به او تزریق کرده بودند باعث میشد که اتاق دور سرش بچرخد و چهره ها برایش همچون امواج دریا بالا و پایین بروند. چیزهای مبهمی متوجه میشد ؛ صورتهای اشک الود که به او دوخته شده بودند و صداهای خداحافظی و وعده هایی که میگفتند که او را حتما نزد خود می برند . نمی دانست چرا ولی خودش هم می گریست سرش به شدت درد میکرد زمزمه نمود سرم درد می کند خوابم می اید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوسه هایی بر گونه و سرش زده شد و بالخره او را راحت گذاشتند و چند لحظه بعد دوباره به عالم شیرین خواب و بی خبری پناه برد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ساعت بعد نیز لطفی د رمحل کارشان وارد اتاق مافوش گشت و گفت: قربان تلفن شما را میخواهد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگو بعدا تماس بگیرند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم ، اما خانم نیازی گفتند آخرین فرصتشان است و باید بروند و دیگر نمی توانند صحبت کنند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بسیار خوب آمدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را برداشت و گفت: خانم نیازی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام ، ببخشید که مزاحمتان شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواهش میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای پناهی می دانم تقاضای خیلی زیادی است اما چه کنم ، دلم طاقت نمی اورد تماس گرفتم تا به شما خبر بدهم که من رضایت نامه ای امضا کردم که در بیمارستان هر تصمیمی که درباره شقایق بخواهند بگیرند باید با موافقت شما باشد و در غیاب ماشما صاحب اختیار شقایق هستید . متاسفم اما غیر از شما و همکارتان آقای لطفی کس دیگری از افرادتان را نمی شناختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کار خوبی کردید .من خودم بعد ازظهر می روم وکارهای لازم و باقی مانده را انجام میدهم . از اینکه اجازه دادید شقایق بماند از طرف خودم و مافوقهایم ازشما متشکرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای پناهی شما را به خدا مراقبش باشید . من او را به شما می سپارم . دستم از همه جا کوتاه است . جز خدا و شما هیچ کس را ندارم . در حق من برادری کنید و هر کاری که برایش لازم می دانید انجام دهید . در اولین فرصتی که بتوانم برای بردنش اقدام خواهم کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم نگران نباشید . قول میدهم از هیچ کاری برایش کوتاهی نکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی وارد بیمارستان شد تازه شقایق را از اتاق عمل بیرون آورده و به اتاق دیگر برده بودند . وارد اتاقی که در ان بستری بود گشت . ستوان احمدی هم به دنبالش داخل شد و گفت: قربان هنوز اجازه ندادیم کسی وارد اینجا شود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تخت کاملا غرق به خون بود . روی زمین تکه های ریز شد در زیر اینه هنوز باقی بود . نگاه به دیوار و اینه شکسته همه چیز را برایش مشخص می کرد آقای لطفی خمیازه کشان وارد اتاق شد و گفت : سلام قربان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام . از رختخواب گرم و نرم بیرون امدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه از دست غرغرهای زنم کپه مرگم را گذاشته بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره را دیدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله ، اتاق 240 بستری اش کردند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گزارش را تهیه کرده ای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه چیز اماده است . آینه را شکسته و با ان رگ دستش را زده است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروردگارا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم از اتاق خارج شدند و آقای لطفی راهنمایی رئیسش را بر عهده گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق بیهوش روی تخت افتاده بود .رنگش همچون مرده ای به سپیدی میزد . زیر لب گفت: دختر دیوانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست چپش را باند پیچی کرده بودن . پرسید ؟ چطور فهمیدند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستوان احمدی داشته سرکشی میکرده که متوجه شده است . دیده سر تا پا خون است و خیلی راحت روی تختش خوابیده است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازپرس دستی به کیسه خونی که به او وصل کرده بودند کشید و گفت: حتما تا فردا ظهر هم به هوش نمی اید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای لطفی خندید وگفت: نه دکترش از عجله شما با خبر شده مقدار داروی بیهوشی اش را کم کرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و گفت: چه عجب دکتری را هم دیدیم که به فکر ما باشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای لطفی نگاهی به ساعتش کرد وگفت: حداکثر تا یک ساعت دیگر به هوش میاید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخرین نگاه را به چهره زیبا و دوست داشتتی او انداخت و همراه همکارش از اتاق خارج شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعتی بعد ستوان احمدی به انها نزدیک شد و گفت: قربان دختره به هوش امده ؛ولی دکتر می خواهد دوباره به او آرامبخش تزریق کند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازپرس لیوان چاییش را روی میز کوبید و با عجله برخاست و به دنبال ستوان احمدی دوید وقتی وارد اتاق او شدند پرستاری در حال تزریق آمپولی در سرم شقایق بود . گریه شقایق فضای اتاق را شلوغتر میکرد . دوباره دستانش را بسته بودند . پرستار با ناراحتی گفت : اگر جیغ و داد کنی میگویم دهانت را هم ببندند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق از لج پرستاز جیغ بلند تری کشید . بازپرس بی اختیار خنده اش گرفت اما به زحمت برخودش مسلط شد. به اندازه کافی از دست او عصبانی بود که بتواند حتی بدتر از پرستار با او رفتار کند . پرستار قبل از خروج به آرامی به انها گفت: اگر حرفهای بی سر وتهی زد تعجب نکنید ؛ آرامبخش در سرمش ریخته ام بهتر است تا بعد از ظهر صبر کنید تا حالش سرجا بیاید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بیرون رفتن پرستار هر دو جلو رفتند اما شقایق با دیدن انها دوباره داد وفریادش را از سر گرفت بروید بیرون چه از جان من میخواهید ؟چرا نمی گذارید به درد خودم بمیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی دلت میخواهد راحت شوی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این روشهای بچه گانه ؟ در طول عمرم آدمی به زبونی تو ندیده بودم . خیلی مانده تا بزرگ شوی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به شما هیچ ربطی ندارد .بروید بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کشتن خودت به کی میخوای کمک کنی؟ به قاتلین پدر و مادرت که همین الانش هم از طناب دار فرار کرده اند ؟ آن وقت فرق تو با قاتل خانواده ات در چیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرق شما با او در چیست ؟ شما هم شریک جرم آنها هستید به جای این همه فضولی در کار من اگر به خانواده ام هم توجه کرده بودید من هم کنار خانواده ام بودم آقای قاتل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این همه جیغ و داد نکن مثل بچه آدم سعی کن هر چه زودتر از اینجا بیرون بیایی.هر موقع که تخلیه اطلاعاتی شدی می توانی هر بلایی که دلت خواست سر خودت بیاوری اما تا ان موقع تنها شاهد پلیس هستی و حق این جور بچه بازیها را هم نداری. فهمیدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هر کاری که دلم بخواهد میکنم به کسی هم ربطی ندارد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازپرس پناهی با عصبانیت برگشت و گفت: کاری نکن بگویم مامور در داخل اتاقت بگذارند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیا دوباره شروع به چرخش دور سرش کرد. با تمام نفرتی که در درونش انباشته بود گفت: همین الانش هم از دست فضولیهایشان ارامش ندارم هر کاری که دلتان میخواهد بکنید ، خواهیم دید چه کسی پیروز میشود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همین حالا به تو میگویم که پیروز این میدان کیست . میخواهی بدانی ؟ اون قاتلین خوش شانس که از زور خوش شانسی شان اگرهم کسی از زیر دستشان سالم در رفته باشد یک دیوانه تمام عیار است که برای کشتن خودش رگ زنی می کند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان شقایق داشت سنگین میشد صداها درسرش می پیچید و منعکس میشد شنید که او گفت: اگر تا پایان دادگاه تحمل کنی ، مطمئن باش خودم راهی جلوی پایت میگذارم که به درک واصل شوی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای لطفی گفت : فکرنمی کنم دیگر حرف هایتان را شنیده باشد چون دارو زودتر از انچه که فکر می کردم اثر کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای پناهی از اتاق او خارج شد و گفت: بهتر است چون داشت حسابی اعصابم را خرد می کرد ،مشکل دارتر از آن است که فکرش را میکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا به حال ندیده بودم که با کسی حتی مجرمین هم این طور تند برخورد کنید آره ؛ چون تا به حال مسئولیت هیچ یک از انها را بر عهده نگرفته بودم، نمی خواهم در امانتداری کوتاهی کرده باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانده تا بزرگ شوي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به شما هيچ ربطي ندارد برويد بيرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با كشتن خودت به كي مي خواهي كمك كني؟ به قاتلين پدر و مادرت كه همين الانش هم از طناب دار فرار كرده اند؟ آنوقت فرق تو با قاتلان خانواده ات در چيست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرق شما با او در چيست؟ شما هم شريك جرم آنها هستيد. به جاي اين همه فضولي در كار من اگر به خانواده ام هم توجه كرده بوديد من هم كنار خانواده ام بودم . آقاي قاتل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اين همه جيغ و داد نكن . مثل بچه آدم سعي كن هر چه زودتر از اينجا بيرون بيايي. هر موقع كه تخليه ي اطلاعات شدي مي توني هر بلايي كه دلت خواست سر خودت بياوري. اما تا آن موقع تنها شاهد پليس هستي و حق اين جور بچه بازيها را هم نداري. مي فهمي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هر كاري كه دلم بخواهد مي توانم با خودم بكنم. به كسي هم ربطي ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازپرس پناهي با عصبانيت برگشت و گفت: كاري نكن بگويم مامور در داخل اتاقت بگذارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنيا دوباره شروع به چرخش دور سرش كرد. با تمام نفرتي كه در درونش انباشته بود گفت: همين الانش هم از دست فضولهايشان آرامش ندارم هر كاري كه دلتان مي خواهد بكنيد. خواهيم ديد چه كسي پيروز مي شود ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از همين حالا به تو مي گويم كه پيروز اين ميدان كيست. مي خواهي بداني؟ اون قاتلين خوش شانس كه از زور خوش شانسي اشان اگر هم كسي از زير دستشان سالم در رفته باشد. يك ديوانه تمام عيار است كه براي كشتن خودش رگ زني مي كند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان شقايق داشت سنگين مي شد. صداها در سرش مي پيچيد و منعكس مي شد. شنيد كه او گفت: اگر تا پايان دادگاه تحمل كني مطمئن باش خودم راهي جلوي پايت مي گذارم كه به درك واصل شوي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاي لطفي گفت: فكر نمي كنم ديگر حرف هايتان را شنيده باشد . چوت دارو زودتر از آنچه كه فكر مي كردم اثر كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاي پناهي از اتاق او خارج شد و گفت: بهتر، چون داشت حسابي اعصابم را خرد مي كرد. مشكل دار تر از آن است كه فكرش را مي كردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا به حال نديده بودم كه با كسي حتي با مجرمين هم اين طور تند برخورد كنيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره چون تا بحال مسئوليت هيچ يك از آنها را بر عهده نگرفته بودم. نمي خواهم در امانت داري كوتاهي كرده باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس جديدي كه شقايق بعد از آن گفتگو در خود احساس مي كرد، ذهن او را وادار به فعاليتهاي جديدي نمود . در اولين فرصت از ماموري كه در مقابل اتاقش نگهباني مي داد خواست تا اقاي لطفي را به بيمارستان بياورد. انتقام از تمام كساني كه د قضيه قتل خانواده اش شركت داشتند تمام فكر و ذهنش را اشغال كرد. اما اين انتقام با انتقام هاي ديگ فرق داشت حالا كه امكان بازگشت خانواده اش نبود امكان تقاص گرفتن به خاطر ناتواني در انجام ماموريت كه مي توانست باشد. او بايد تقاص اشتباهش در شليك كردن را مي داد. نمي گذاشت كه اين پليسهاي مغرور و بي عرضه ناتواني خودشان را در انجام كارهايشان بر گردن او بيندازند. با ورود اقاي لطفي به اتاق براي لحظه اي به طرف او برگشت و دوباره به مسير نگاه سابق خود خيره شد. هنوز ضعيف و ناتوان بود و مدت زيادي نمي توانست بنشيند. اما او بدون توجه به گفته دكتر و پرستارها كنار پنجره روي صندلي نشسته بود و اجازه داده بود نور ضعيفي از لا به لاي پرده به صورتش بتابد. آقاي لطفي با احتياط جلو آمد و گفت: سلام حالتون چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدايي كه ناشي از ضعفش مي شد گفت: براي شما هم فرقي مي كند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله چرا فرقي نداشته باشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حق با شماست فراموش كرده بودم كه من هنوز به قول آن رئيس احمقتان تخليه اطلاعات نشده ام. او مي داند كه شما اينجا هستيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دروغ مي گوييد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه دروغ نمي گويم. چون احتياجي به آن نمي بينم.اين موقع روز آقاي پناهي كمتر در اداره هستند. معمولا بايد به دنبال كارهاي مربوط به دادگستري بروند. ضمنا امروز هم روز دادگاه زربافت است. و آقاي پناهي رفتند تا در صورت امكان دادگاه را راضي كنند تا به روز ديگري موكول شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون مي خواهيم از همكار شما در حل اين پرونده استفاده كنيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقايق بي اختيار شروع به خنده كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخر شما از كجا مي دانيد من به شما كمك مي كنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به ما شايد نخواهي كمك كني، ولي مسلما مي خواهي كه به خانواده خودت كمك كني درست است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده شقايق كم كم قطع شد. و جاي آن را اشك گرفت. پشتش را به او نمود تا صورتش را نبيند . پرسيد : امروز چه روزي است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوشنبه سوم آبان است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه از نهاد شقايق برخاست. زير لب زمزمه كرد : چقدر زود گذشته است.... دقيقه اي به سكوت گذشت. ولي بعد به آرامي گفت: مي خواهم از شر آن پليس ديوانه راحت شوم. اما نمي دانم چگونه؟ شما مي دانيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما آقاي پناهي كه كاري با شما ندارند. فقط نگران شما هستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقايق با عصبانيت گفت: نگران من يا نگران بي عرضگي خودشان؟ چند ماه از اين ماجرا مي گذرد، ولي شما هنوز نتوانسته ايد كاري بكنيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما تمام سعي خودمان را مي كنيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولي بي فايده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون هنوز شما به ما هيچ كمكي نكرده ايد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقايق دوباره پوزخندي زد و گفت: چه كمكي از دست من براي شما ساخته است؟ نمي دام اگر اين بهانه را نداشتيد چه مي كرديد؟ اصلا فكر كنيد كه من هم مرده ام. شما چطور بدون شاهد مي خواستيد كارتان را پيش ببريد؟ پرونده را مي بستيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، مسلما به اين راحتي ها پرونده اي بسته نمي شود.... ولي شما حالا زنده هستيد و اگر خواهان دستگيري قاتلين خانواده اتان باشيد بايد با پليس همكاري كنيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقايق سرش را در ميان دستان لرزانش گرفت و روي صندلي به جلو خم شد. از اينكه نمي توانست بر گريه هايش مسلط باشد از دست خود زجر مي كشيد. ولي كاري نمي توانست بكند. كلما ت همانطور بي اختيار بر لبانش جاري شدند و ماجراي آن شب براي هزارمين بار در ذهنش جان گرفت. ديگر هيچ اختياري از خود نداشت. كلمات و وقايع از دهان او خاج مي شد. اما خودش هم باور نمي كرد كه آنها در واقعيت اتفاق افتاده باشند ته دلش مطمئن بود كه در خارج از اين ديوارهاي بلند و زشتي كه به شدت از آنها نفرت داشت، خانواده اش زنده و سالم منتظر او هستند. چطور مي توانست باور كند كه مادر مهربانش، پدر فداكارش مرده است. به خود مي گفت كه همه چيز يك خواب است. يك خواب وحشتناك كه وقتي چشم باز كند مادرش با مهرباني سرش را در آغوش مي گيرد و مي گويد عزيزم همه چيز خواب بود. ببين همه پيش هم هستيم. ولي او مي خواست هر چه زودتر از اين كابوس رهايي يابد. ديگر نمي توانست به اين وضع ادامه دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح روز بعد آقاي لطفي وارد اتاق رئيسش شد و گفت: سلام قربان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام قربان! آخر چند بار بگويم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشيد قر .... آقاي پناهي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- كجا بودي ديروز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنبال انجام وظيفه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- براي اداره يا براي رئيست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاي لطفي خنديد و گفت: كار ما با اين رئيس را فقط خدا بايد درست كند. كارمان از اين حرفها گذشته است. شما چه كرديد؟ لبخند پيروزمندانه اي بر لب او نشست و گفت: خوشبختانه موفق شدم، ولي با افشاي وجود دختره از اين به بعد بايد با دقت و مراقبت بيشتري عمل كنيم ... نگفتي تو ديروز براي انجام چه ماموريتي رفته بودي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او نشست و گفت: ديروز بعد از رفتن شما سهندي تماس گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگو تا آخرش رو خواندم، فقط بگو ببينم اين بار هم زنده است و هنوز مي تواند كمك حالمان باشد يا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لطفي خنديد و پشت ميزش كمي جابه جا شد: اين بار حدستان اشتباه است، بلايي سر خودش نياورده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب خدارا شكر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لطفي بر خاست و از داخل كيفش نوار و پوشه اي را روي ميز او گذاشت و گفت: نوار صحبتها و متن آن تمام ماجرا از شب قبلفائزه رسولي تا زمانيكه به آنها حمله شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باور نكردني است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو هفته خيلي زود گذشته بود و در اين مدت دكتر با كمال تعجب به دنبال يافتن دليل تغيراتي بود كه ناگهان در او شروع شده بود. به خواست خود او و با رضايت دكتر او را از بخش آسايشگاه به بخش مغز و اعصاب منتقل كرده بودند. شقايق حالا با كمال ميل خود داروهايش را مي خورد. اجازه مي داد كه پرده هاي اتاقش باز باشد و حتي اخيرا با يكي از پرستارها حاضر شده بود براي چند دقيقه در حياط قدم بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چه دكتر مي گفت گوش مي داد و هيچ اعتراضي نمي كرد. فقط حاضر نشده بود با بازپرس حتي كلمه اي صحبت كند. مي دانست كه او سعي مي كند كه سري به بيمارستان بزند، يا حداقل خبري از او بگيرد. از او با تمام وجودش متنفر بود. نفرتي كه از او و قاتلين خانواده اش در دل داشت بهترين محرك براي خلاصي اش از بيمارستان بود. گرچه هنوز ساعاتي از روز پيش مي آمد كه فقط دلش مي خواست تنها باشد و بدون هيچ علت خاصي بگريد. در اين ساعات صداي مشتهايي كه به اطراف و در و ديوار مي كوبيد، واقعا حوصله ستوان احمدي و سهندي را سر مي برد.اما چاره اي جز تحمل محيط دل آزار آنجا نداشتند. دكتر كه اين همراهي را مي ديد به پرستارها سپرده بود اجازه دهند او آزاد باشد و تا زماني كه به خودش صدمه اي نزده است رهايش كنند. شقايق در بي خبري كامل از جهان بيرون به سر مي برد و نمي دانست كه متاسفانه وجود او توسط يكي از روزنامه نگارهاي كنجكاو مدتي پيش افشا گشته است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وجود بيماري تازه وارد در بخش چهار كه هميشه دو مامور به نوبت در ماقبل در اتاق او كشيك مي ايستادند. براي دكتر جوان كه به تازگي در اين بيمارستان مشغول به كار شده بود موجب سوال بود. در ابتدا فر كرد كه شايد از زندانيهايي باشد كه براي درمان به آنجا منتقل شده است.ولي وقتي به صورت پنهاني از يكي از دكترها درباره او شنيد كه بيمار يك دختر جوان است كه دچار افسردگي است و در آستانه چند شخصيتي هم بوده تعجب كرد. از دو پرستاري كه مسئول رسيدگي به كارها و امور مربوط به او بودند، چند بار به صورت ضمني سوالاتي كرده بود ، اما مثل هميشه جوابها سربالا بودند: (يك مريض مثل بقيه مريضهاست.)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چرا اجازه نمي دهند كسي به اتاقش وارد شود و هميشه از او محافظت مي كنند. ببينم نكند دختر يكي از آن كله گنده هاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار به او اخمي نمود و گفت: اگر خيلي درباره اش كنجكاو هستيد، چرا از ماموراني كه به قول خودتان 24 ساعته از او مراقبت مي كنند اين را نمي پرسيد؟ حتما از آنها جواب مي گيريد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آدم از قيافه شان مي ترسد چه برسد به اينكه طرف صحبتشان شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بهتر است با كنجكاوي تان يك جوري كنار بياييد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما او دست بردار نبود و مي خواست هرطور شده ته و توي كار را در بياورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اينكه ساعتها از وقت خواب بيماران گذشته بود، اما او در رختخوابش در تاريكي از اين دنده به اون دنده مي غلطيد. سر جايش نشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهي به قرصي كه ساعتي پيش پرستار مهربانش برايش آروده بود كرد. از اينكه او را فريب داده بود، عذاب وجدان داشت. به دروغ اداي قورت دادن قرص را در آورده بود و پرستار هم با اعتمادي كه به او داشت از او نخواسته بود كه دهانش را باز كند تا مطمئن شود قرصش را خورده است يا نه؟ به محض خروج او قرص را كه داشت در دهانش مزه تلخي مي گرفت در آورد و با احتياط در ته ليوان آبش انداخت. مي خواست امشب كمي بيشتر بيدار بماند . دلش عجيب هواي خانه اشان را داشت. اين قرص ها او را كاملا از عالم بيداري دور مي كرد. با اينكه گاهي از خوردن آنها امتناع مي كرد، اما به خوبي مي دانست كه بدون آنها حتي نمي تواند براي يك لحظه هم راحت بخوابد. در طول سه ماه اقامت در اينجا، اين را به دفعات تجربه كرده بود. ساعتي بعد داخل ليوانش كمي آب ريخت. تكانش داد تا قرصشداخل آن حل شود. بعد آن مايع تلخ را يك دفعه سر كشيد و روي تختش خوابيد. هنوز كاملا به خواب نرفته بود كه باز دچار يكي از آن كابوسهايش شد. ولي اين بار كابوسش نه مربوط به خانه خودشان مي شد و نه به خانواده اش. اين بار خودش بود كه مورد تهاجم قرار گرفته بود. مي ديد كه در همان اتاق خودش است. مردي سياه پوش به راحتي پنجره را باز نمود و داخل اتاقش شد. نگاهي به اطراف انداخت و بعد به طرف در رفت. صندلي را پشت در و زير دستگيره گذاشت تا مانع باز شدن در از آن سو شود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگيني حضور او را آنقدر ملموس احساس نمود كه فكر كرد همه چيز در واقعيت است. تمام بدنش از شدت هيجان و ترس خيس از عرق شده بود. مي خواست فرياد بزند اما مثل هميشه صدا در گلويش خفه شده بود. به نظرش همه چيز در اطرافش كش مي آمد. تلاش نمود تا خود را از اين كابوس بيرون بكشد. ولي وقتي تماس دستكشهاي سرد را بر روي پوست دستش احساس كرد، چيزي از درونش فرياد كشيد: اين بار خواب نيست. او واقعا مي خواهد مرا بكشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدنش كه لحظه به لحظه بيشتر تحت تاثير داروي خواب آورش سست و ضعيفتر مي شد شروع به تقلاي بيهوده نمود. ناگهان در خم و قوس تصاوير اطرافش چشمانش برق تيغ را تشخيص داد و تا خواست به خود بجنبد، سوزشي شديد گويي كه دستش را قطع كرده باشند، در مچ دست راستش احساس كرد. آهي از سر درد كشيد. اما آنقدر بي صدا بود كه جز خودش مطمئنا كس ديگري آن را نشنيد. درد چنان امانش را بريد كه دقت نكرد مرد ناگهان كجا غيبش زد.شروع به چنگ انداختن به اطرافش نمود، دستش را به زحمت بالا آورد. گرمي خون را روي صورتش احساس كرد. به خوبي متوجه شد كه خونريزي اش شديدتر از دفعه پيش است. دستش را به سينه اش فشرد تا شايد به اين طريق جلوي خونريزي را بگيرد.دنياي اطراافش داشت در تاريكي و سكوت مطلق فرو مي رفت و او با درماندگي اختيار اشكهايش را از دست مي داد. دستش به چيزي خورد و به نظرش صدايي از آن برخاست. اما نه آن اندازه كه توجهي را به خود جلب نمايد. با آخرين توانش در روي تختش غلطيد و تنها به ياد سپرد كه از افتادنش بر روي زمين بدنش به شدت درد گرفت. بدون اينكه بخواهد مقاومتش از بين رفت و به خوابي سنگين فرو رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آن سوي در ستوان از شدت بي خوابي چشمانش به خون نشسته بود. سعي مي كرد با حل كردن جدول مغزش را بيدار نگه دارد. هنوز خميازه اش را تمام نكرده بود كه صداي افتادن شي روي زمين خواب را از سش پراند. چند لحظه بعد نيز سقوط چيزي سنگين تر به گوشش خورد. محض احتياط برخاست و از پنجره روي در نگاهي به داخل انداخت. با ديدن تخت خالي شقايق با دقت بيشتري اتاق را زير و رو نمود. اما وقتي مطمئن شد اشتباهي نكرده است به آرامي به دستگيره ي در فشار آورد تا وارد اتاق او شود. اما با كمال تعجب متوجه شد در باز نمي شود. سر و صدايي كه او براي باز كردن در به پا كرد. باعث شد تا پرستارهاي كشيك از ايستگاه خارج شوند و به طرف او بروند. ستوان سهندي در حاليكه به در ور مي رفت گفت: بياييد كمك در از داخل بسته شده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظرف چند دقيقه سكوت در سالن به شلوغي تبديل شده بود. يكي از پرستارها بلافاصله به دستور ستوان احمدي به سمت تلفن رفت تا گزارش دهد. چند دقيقه بعد با كمك چند تن از دكترها و پرستاران كشيك شب در اتاق شقايق شكسته شد و آنها خود را به اتاق انداختند. ستوان سهندي خيلي زود بر اوضاع مسلط شد و همه را به جز پزشك و پرستاران مجاز بيرون كرد. شقايق روي زمين در ميان خون خود مي غلتيد.دكتر با عجله خود را به بالاي سرش رساند و با ديدن مچ بريده او انگشتانش را روي نبض گردنش گذاردو توانست ضربان ضعيف آن را احساس كند. دستورات در كمال آرامش اما با سرعت صادر شد. چند دقيقه بعد شقايق چون مرده اي كه لحظات آخر عمرش را مي گذراند، به اتاق عمل برده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاي لطفي هم زمان با آقاي پناهي وارد بخش شدند. حالا بيمارستان در سكوت هر شب خود به سر مي برد. و بيمارهايي كه از خواب بيدار شده بودند، دوباره در خواب بودند. از چشمان سرخ آقاي پناهي كه ناشي از بي خوابي و عصبانيت بود مي شد حدس زد كه اگر شقايق را همين الان به دستش بدهند خفه اش كند. آقاي لطفي كه از شدت عصبانيت او آگاهي داشت سكوت نموده بود و تنها به وارسي اتاق شقايق پرداخت. ستوان سهندي همه ماجرا را براي او تعريف كرد و اجازه داد تا با خيال راحت در اتاق گشتي بزند. وقتي بيرون آمد. در داخل كيسه اي كه در دست داشت تيغ را بالا آورد و گفت: اگر اين بار زنده بماند واقعا يك معجزه است. فكر نمي كنم خوني هم در بدنش باقي مانده باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز حرف او به پايان نرسيده بود كه پرستاري سبزپوش از اتاق عمل بيرون آمد و به طرف ايستگاه پرستارها رفت و گفت: تماس بگير بگو فعلا يك واحد خون -a بفرستند. بگو فقط سريعتر ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار بلافاصله دست به تلفن برد و مشغول صحبت شد. از اين فرصت آقاي پناهي استفاده نمود و جلو رفت و پرسيد: خانم حالش چطور است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار نگاه مشكوكي به او نمود و پرسيد: شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من بازپرس پليس هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره پرستار اندكي نرم شدو گفت: ببخشيد اگه تندي كردم. قبل از عمل رئيس بيمارستان به ما تذكر دادند كه درباره اين بيمار مراقب باشيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله بايد تحت نظر باشد. خوب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دكتر مشغول است. نمي توان چيز مشخصي گفت.مثل اينكه قبل از آن هم دارو مصرف كرده اند كه كار را كمي مشكل نموده است. ولي بايد به خدا توكل نمود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرپرستار با ناراحتي گفت: امشب بدآورديم. مي گويند+a هست اما منفي نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نياز شديد به خون دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.